تفسير و علوم قرآني

سلام ممنون از لطفتون نماز روزتون ان شا الله مورد قبول درگاه حق قرار بگیره سوالم این بود: دلیل تکرار بعضی آیات قرآن در سوره های مختلف چیست؟ آیا دلالت بر توجه بیشتر نسبت به آن آیه است یا بدلیل خیلی مهم بودن آن آیات لطفا توضیح کاملی دهید 

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
قرآن کتاب تربيت است و تربيت بر ذکر و يادآوري و تکرار است.
اما در قرآن تکرار به معنايي که در ذهن ما است، وجود ندارد زيرا در هر موردي که مثلا داستان موسي بيان شده، گوشه اي از آن براي بيان پيامي خاص بيان شده و در جاهاي ديگر از زاويه هاي ديگر براي رساندن پيام هاي ديگر؛ و چون تکرار معهود و متعارف، در قرآن نيست و هر موردي پيام و نکته خاص خود را دارد و در هر بار با تامل خواندن هم ، تلاوت کننده به نکته هاي جديدي دست مي يابد، به همين جهت تلاوت کننده از تلاوت هاي پي در پي خسته نمي شود بلکه قرآن هميشه براي او جديد و داراي پيام هاي جديد است.
اگر در داستان حضرت موسي در مواضع مختلف دقت کنيد، مي بينيد در هر موردي يک زاويه روشن و بيان شده و از آن درس هايي ارائه شده که در موارد ديگر، آن زاويه مدنظر نبوده و زاويه ديگري مورد نظر واقع شده است.
اگر با تامل به اين نکته به قرآن مراجعه کنيد ، تکرار نمي يابيد و اگر تکرار يافتيد، با ما هم در ميان بگذاريد.
البته جمله هاي تکراري در قرآن هست ، ولي همين جمله ها، مفهوم ها و مفاد مختلف دارند . در مواردي هم تاکيد است که تکرار را لازم مي سازد.
بعضى از مفسران بر اين اعتقادند كه يك آيه در هر بار تكرار ، معناى ويژه اى را القا مى كند .(1)
در پايان به برخي از حكمت هاي تكرار توجه شما را جلب مي كنيم
1.آياتى كه تكرار شده اند ، هر كدام اهداف خاصى را تعقيب مى كنند . اين گونه نيست كه آيات تكرارى ، همه يك مسأله را مورد بررسى قرار دهند ; بلكه آيات قرآن كريم به مناسبت هاى مختلف مكرر شده است .
2 . تكرار در ارائه انديشه ها و آراى مشخص به مردم ، به استقرار و تثبيت آن ها در ذهن ها مى انجامد .
3 . «تكرار» ، يادگيرى را ـ اعم از اين كه آموخته انسان يك عادت نيك باشد يا زشت ـ آسان تر مى كند . گاهى متكلم ناچار مى شود كه عين لفظ يا جمله را به خاطر اهميت يادگيرى تكرار كند .
4 . در تكرار يك جمله در طول سخن ، نوعى تأثير خطابى وجود دارد كه عرب ها بيش تر با آن آشنا هستند و اين كار ، در جريان ايراد خطبه و سرودن شعر در ميان عرب ها مرسوم بوده است و اين مسأله در آيات قرآن ، به فصاحت و بلاغت قرآن كريم ـ كه در محل خود ثابت شده ـ بازگشت مى كند .
5 . ارائه برخى حوادث يا انديشه ها به شكل هاى گوناگون و عبارت هاى مختلف ، باعث جلب توجه و تنوع مى شود و از خسته شدن شنونده و يكنواختى كلام جلوگيرى مى كند .
6 . قرآن كريم ، مسايل مورد ابتلاى مردم و جريان هاى عبرت انگيز را زياد تكرار كرده ; به طور مثال : داستان حضرت موسى(عليه السلام) و قومش را در آيات زيادى يادآور شده است . خداوند مى فرمايد: «و لقد صرّفنا فى هذا القرءَان ليذّكّروا و ما يزيدُهُم إلاّ نُفُورا ; به راستى ، ما در اين قرآن حقايق را گوناگون بيان كرديم تا پند گيرند ; ولى ، آنان جز نفرت نمى افزايد .»
7 . با توجه به اين كه در بعضى موارد ، بين آيات و سوره ها فاصله وجود دارد ، تكرار ، نقش مهمى در ايجاد ارتباط با طرح مسايل به وسيله قرآن داشته و براى ناقص نماندن مفهوم بحث ، تكرار لازم و ضرورى مى شود .(2)
پي نوشت ها:
1 . تفسير نمونه،آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ، ج 25 ، ص 431
2 . قرآن و تبليغ ، محسن قرائتى ، ص 192 و 194 ، مركز فرهنگى درس هايى از قرآن.

با سلام وخسته نباشید خدمت شما می خواستم درباره حل شدن مشکل مالیه قبل ازدواج در بعد ازدواج آیا حدیث وآیه هایی وجود دارد اگر وجود دارد لطفا آنها بیان کتید. با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر منظور شما اين است که آيا مشکل مالي فقير با ازدواج حل مي شود؟ بايد عرض کنيم که در قرآن و روايات پيامبر و معصومين چنين توصيه اي مي بينيم و اين توصيه با عقل و منطق هم جور در مي آيد زيرا خداوند مال و روزي را در تلاش و کوشش معقول و صحيح قرار داده و انسان با ازدواج احساس تعهد بيشتر مي کند و براي کسب روزي حلال بيشتر تلاش مي نمايد و مال خود را با دقت بيشتري مصرف مي کند و از ريخت و پاش هاي بي حساب خودداري مي ورزد و احتمال توانمند شدن او از نظر مادي بيشتر مي شود علاوه بر اين که عوامل ناپيداي خلقت هم به امر خدا در جهت به سامان رسيدن انسانهاي صالح اند و ازدواج از اعمال صالح مي باشد.
در قرآن مي فرمايد:
وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى‏ مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم‏(1)
عَزبهايتان را و غلامان و كنيزان خود را كه شايسته باشند همسر دهيد. اگر بينوا باشند خدا به كرم خود توانگرشان خواهد ساخت، كه خدا گشايش‏دهنده و داناست‏.
رسول خدا فرمود: هر کس از ترس فقر ازدواج نکند، به خدا بدگماني کرده بعد آيه فوق را تلاوت کرد.(2)
در روايت ديگري راوي گويد امام صادق فرمود: . فردي نزد رسول خدا رسيد و از فقر و نداري شکايت کرد و پيامبراو را به ازدواج امر کرد . او هم ازدواج نمود و گشايش روزي يافت. .(3)
اسحاق بن عمار گويد:به امام صادق عرض کردم: مردم از رسول خدا روايت کنند که مردي نزد ايشان شکايت ناداري آورد و ايشان وي را امر به ازدواج کرد و او ازدواج کرد و سال بعد هم شکايت ناداري آورد و باز هم رسول خدا او را به ازدواج امر کرد و او هم ازدواج نمود و سال سوم هم که از همين ناداري شکايت آورد، باز هم رسول الله ايشان را به ازدواج امر کرد. آيا اين حديث درست است؟ امام صادق فرمود: آري اين حق است و رزق و روزي با زن و عيال است.(4)
پي نوشت ها:
1. نور(24)آيه32.
2. البرهان ،ج4،ص63.
3. کنز الدقائق،ج9،ص290.
4.همان.

سلام و خسته نباشید. در مورد جنین در قرآن چنین وصف شده است: «آن گاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان ساختيم و سپس بر استخوانها گوشت پوشانيديم (و پيكرى كامل كرديم) پس از آن (به دميدن روح پاك مجرد) خلقتى ديگرش انشا نموديم آفرين بر (قدرت كامل) خداى كه بهترين آفرينندگان است.»(سوره مؤمنون:آیه 14) ولی چنین چیزی را علم پزشکی تأیید نمیکند؟ لطفاً در این مورد توضیح بفرمایید. به امید ظهور

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در مورد اين آيه چند نکته را به اجمال عرض مي کنيم، شايد براي شما راهگشا باشد.
1. قرآن کتاب علمي نيست . براي شرح و تفسير علمي مسائل نازل نشده است. قرآن کتاب هدايت است . براي تحقق اين هدف به تناسب، از حقايق علمي استفاده کرده و گاهي نقبي به مسائل علمي زده است.
البته شک نيست که اشارات علمي قرآن مطابق حق و واقعيت خارجي است، زيرا «أنزله الذي يعلم السرّ في السموات و الارض؛(1) خداي عالم به پنهان آسمان‌ها و زمين قرآن را نازل کرده» ولي مهم اين است که حقايق علمي در جامعه اي نازل شده که در جاهليت علمي بودند . از دانش بهر‌ه‌اي نداشتند. قرآن هم اين حقايق را به گونه‌اي گفته که ضمن حق بودن، براي آنان مفيد و آموزنده و به زبان آنان باشد، از اين رو حقايق به صورت اشاره و کنابه مطرح شده‌اند.
هر جا اين مطالب مجمل توسط عالمان مسلمان (نه پيامبر و معصومان) شرح و تفسير شده، به طور طبيعي آن ها از فهم و علم خود براي تفسير آيات مجمل و اشاره‌اي استفاده کرده، آيات را بر فهم علمي خود تطبيق کرده اند . چه بسا بعدها معلوم شده تفسير آنان مطابق واقع نبوده، مقصود و منظور آيات چيز ديگري بوده است. اين ايراد از قرآن نيست بلکه ناشي از فهم علمي ناقص بشر است.
2ـ مراحل تکوين بشر مطابق آيات مطرح شده عبارت است از: نطفه، علقه، مضغه، عظام، لحم کسو العظام، التسويه و التصوير و التعديل (خلقاً آخر) و نفخ روح.
منظور از نطفه سلول اوليه‌اي است که از ترکيب سلول جنسي نر و سلول جنسي ماده به دست مي‌آيد . به آن «نطفة امشاج» هم گفته مي‌شود.
مطابق تحقيقات علمي اين ترکيب (که معمولاً در لوله‌هاي رحمي و لوله‌هايي که تخمک‌ها را به رحم وصل مي‌کند، صورت مي‌گيرد) بعد از مدت حدود يک هفته که تکثير مي‌شود و يک سلول به دو قسمت و هر کدام نيز به دو قسمت و به همين صورت زياد مي‌شود، به اندازه يک کرة ربع ميلي‌متري درمي‌آيد .به جداره رحم مي‌چسبد . با تغذيه از جداره رحم به رشد خود ادامه مي‌دهد، تا مدت بيش از سه هفته.
اين مدت (از آخر هفته اوّل بعد از ترکيب تا روز بيست و چهارم تقريباً) را علقه گويند.
آنچه از نظر بعضي مورد اشکال قرار گرفته، نامگذاري اين مرحله به عَلَقه است. علقه به خون بسته يا «خون خشک شده يا غليظ يا لخته شده» ترجمه شده است.
اما اينکه بسياري علقه را به خون بسته ترجمه و تفسيرکرده اند، هيچ قطعيت و الزامي ندارد، زيرا واژه‌هاي عربي داراي معاني مختلفي هستند . علقه در لغت به معناي خون بسته يا خون خشک هم هست . تا زماني که معصوم عليه السلام آن هم مطابق نقل قطعي چنين تفسيري نکرده باشد، نمي‌توان گفت که اين تفاسير عين حق‌اند.
در لغت عرب «علقه» را از قديم به موجودي شبيه زالو که به بدنه رحم مي چسبد و از آن تغذيه مي کند،معنا کرده‌اند. به کتاب مجمع البحرين از فقيه حديث شناس فخرالدين طريحي که در 1085 هجري قمري از دنيا رفته است، مراجعه کنيد.
او در ترجمه علقه آورده:
«العلقه القطعه الجامده من الدم بعد ان کانت منيّاً؛ علقه قطعه خون جامد است که قبلاً مني بود».
«العلق الدم الغليظ؛ علقه يعني خون سفت و غليظ».
بعد در ادامه آورده: «العَلَق شيءٌ اسود مثل الدود يکون في الماء. الواحده علقه و في حياه الحيوان هو دود اسود احمر يکون في الماء يعلق في البدن و يمصّ الدم؛ علق چيزي شبيه کرم که در آب زندگي مي‌کند و به يکي از آن علقه گفته مي‌شود و در حيات الحيوان آمده: کرم .......... سياه و قرمزي است که در آب است و به بدن (علق) مي‌چسبد و خون را مي‌مکد».(2)
پس علقه ناميدن نطفه‌اي که به ديوارة رحم چسبيده و از آن تغذيه مي‌کند، معناي لغوي اين کلمه بوده و هست و مطابق يافته هاي علمي روز هم مي باشد.
علقه ناميدن نطفه چسبيده به ديواره رحم يا به اين جهت است که شکل ظاهري آن با زالو يکي است يا ممکن است به سبب شباهت عملي آن دو باشد که مثل زالو به بدنه رحم مي چسبد و از آن تغذيه مي کند و يا شباهتي ديگر که آن را علقه ناميده‌‌اند.
3. در آيه مرحله بعد از نطفه و علقه ، "مضغه" ناميده شده، يعني مثل قطعه گوشتي له و جويده شده ، در مرحله بعد اين موجود که مثل قطعه گوشت جويده شده اي بود، به صورت استخوان در مي آيد و محکم مي گردد و بر روي آن گوشت مي رويد.
جالب اين است كه علم جنين شناسي، امروز ثابت كرده كه وقتي جنين مرحله علقه و مضغه را پشت سر گذاشت، تمام سلول هاي آن تبديل به سلول هاي استخواني مي شود، بعد از آن تدريجاً عضلات و گوشت روي آن را مي پوشاند. اين دقيقاً همان چيزي است كه در آيه فوق آمده : «مضغه را تبديل به استخوان مي كنيم، سپس لباس گوشت بر استخوان ها مي پوشانيم» . اين يكي از معجزات علمي قرآن مجيد است، چرا كه در آن روز چيزي به نام علم «تشريح جنين» وجود نداشت، مخصوصاً در محيط جزيره عربستان كه از ساده ترين مسائل علمي نيز خبري نبود. (3)
اين توضيحي از آيه بود که دقيقا کشفيات امروز علم پزشکي مؤيد آن و خود از معجزات علمي قرآن است. حالا اگر غير از اين تعارضي مي دانيد و مي بينيد، مطرح کنيد تا به بررسي بگذاريم.
پي‌نوشت‌ها:
1.فرقان(25) آيه 6.
2. اسد الغابه، ج 1، ص 345.
3. مجمع البحرين،ج3،ص232.
في ظلال، سيد قطب،ج6،ص16.

با عرض سلام. در مورد معجزات علمی قرآن دو پرسش داشتم: 1.علم بشر همواره در حال تحول است، و ممکن است آیه ای که ما با یک گزاره صحیح علمی سازگار میدانیم، فردا با گزاره های علمی ناسازگار باشد، پس چگونه باید مطمئن باشیم که این آیه معجزه علمی در بر دارد؟ 2.آیا این نگرش که قرآن را بخواهیم یک کتاب علمی فرض کنیم، ممکن نیست باعث شود روزی با دانشمندان آن برخوردی بشود که کلیسا با گالیله کرد؟ موفق باشید. به امید ظهور

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
براى بررسى رابطه علم و وحى که آيا ممکن است با هم معارض در آيند يا اين که هميشه هم راستا هستند، چند مقدمه لازم است:
مقدمه اول ـ منظور ما از علم در اين جا علم تجربى است. علم و شناخت به حقايق جهان هستى كه در اثر تجربه، استقرا، تفكر و تعميم عقلانى به دست مى‏آيد.
مقدمه دوم ـ معارف و مطالبى كه در كتاب و سنت راجع به جهان آفرينش و رشته‏ هاى مختلف علوم مطرح شده، غالبا اشاره‏اى، گذرا و نمادين مى‏باشند. قرآن كتاب هدايت است، نه كتاب زمين‏شناسى، زيست‏شناسى، كيهان‏شناسى، فيزيك، شيمى و... از اين رو مطالب مطرح شده در قرآن و حديث همه بر محور هدايت چيده شده ‏اند . اگر مطلبى راجع به زمين‏ شناسى، كيهان‏شناسى و غير آن در كتاب و سنت آمده، از باب استفاده ‏اى است كه در زمينه هدايتگرى از آن مدنظر بوده است. البته آنچه در كتاب و سنت راجع به جهان و كيفيت خلقت و... مطرح شده، قطعا حق و مطابق واقع است ، زيرا متون وحى سخن خالق جهان هستى هستند . خالق جهان هستى به خلقت خود علم مطلق دارد . سخنش نيز طبق علم مطلق او و مطابق واقع است. ولى
چون خالق هدف اصلى اش بيان چگونگى خلقت يا ديگر مسائل پيرامون آن نبوده، بلكه هدفش هدايت انسان بوده وبيان چگونگى خلقت را براى هدايتگرى مناسب ديده، ريز ومفصل و واضح پيرامون جهان خلقت و ريزه كاري هاى تجربى در زمينه‏هاى مختلف، سخن نگفته، بلكه به اجمال اشاره‏اى كرده ، در حالي كه مثلاً در زمينه توحيد و صفات خدا يا نبوت و معاد، به تفصيل و وضوح و صريح سخن گفته است ؛ بسيارى از برداشت‏هاى ما از متون وحيانى در زمينه‏هاى توحيد و نبوت و معاد و احكام و اخلاق قطعى و صددرصد است، ولى بسيارى از برداشت هاى ما از آيات مربوط به خلقت يا آيات مربوط به علوم تجربى، ظنى و احتمالى است. خداوند در قرآن به آسمان‏هاى هفتگانه، به خلقت جهان آفرينش در شش روز و... اشاره كرده و از آن ها به اجمال سخن گفته و هنوز به طور قطع نمى‏دانيم منظور از خلقت جهان در شش روز چيست؟ اگر منظور دوره است، هر دوره‏اى چقدر طول كشيده و در هر دوره‏اى چه اندازه از خلقت جهان شكل گرفته است؟
مقدمه سوم ـ گفتيم كه علوم تجربى ـ كه اصطلاح علم برآن اطلاق مى‏شود ـ در زمينه معارف اعتقادى و احكام اخلاقى و عملى سخنى ندارد . سخن آن در باب خلقت مادى و اسرار آن است .سخن قرآن و حديث در اين باب، سخن فرعى و تبعى است.
البته چون قرآن به زبان قوم‏ـ عرب هزار و چهار صد سال پيش ـ نازل شده و پيامبر و امامان نيز به زبان همان قوم و متناسب فهم آنان سخن گفته‏اند، حقايق مربوطه به عالم خلقت از جمله مربوط به جهان مادى را با زبان آن ها بيان كرده‏اند. اگر آن بزرگواران امروز مى‏خواستند سخن بگويند ،مطابق فهم مردم امروز سخن مى‏گفتند. مثلاً وقتى معصوم در آن زمان مى‏خواهد در باب بهداشت سخن بگويد و مردم را به نظافت و بهداشت ترغيب كند و از آلودگى بپرهيزاند، بايد از مفهوم‏هاى قابل درك آنان استفاده كند .چاره‏اى ندارد جز اينكه بفرمايد مثلاً زير ناخن‏هاى شما آشيانه شيطان است . با وضو گرفتن و شستن دست ها و زير ناخن‏ها شيطان را فرارى مى‏دهيد. اگر در آن روز معصوم مى‏فرمود كه زير ناخن شما ميكروب‏هاى خطرناك است و با مواد شوينده ضد عفونى كننده مثلاً با صابون آن ها را خوب بشوييد يا با خمير دندان، دندان هاي تان را مسواك بزنيد، مخاطبان مى‏گفتند: ميكروب چيست؟ مواد شوينده ضد عفونى كننده چيستند و كجايند؟ خمير دندان چيست و از كجا بايد تهيه كرد؟ آن گاه پيامبر بايد كلاس زيست‏شناسى مى‏گذاشت و ميكروب را معرفى مى‏كرد و كارخانه توليد كننده مواد پاك كننده درست مى‏كرد و...! در حالي كه نه پيامبر براى اين كار آمده بود و نه اين كار ممكن بود. پيشرفت علمى بشر بايد به طور طبيعى در گذر زمان و اندك اندك حاصل شود.
بنابراين پروردگار و پيامبران سخن خود را در اين زمينه مطابق فهم روز گفته ‏اند. حالا كه علم تجربى پيشرفت كرده و بشر بسيارى از مسائل را درك نموده ، بايد بداند كه آن نحوه سخن گفتن ناشى از جهل گوينده نبوده ، بلكه گوينده مخاطبانى داشته كه بيش از آن نمى‏فهميده ‏اند. امروز بايد از لاك آن الفاظ بيرون آمد و روح سخن را فهميد كه در آن صورت خواهيم ديد كه نه تنها با علم هيچ گونه تعارضى نداشته، بلكه علم، روز به روز بهتر آن ها را مى‏فهمد و رموز آن را مى‏يابد .
مقدمه چهارم ـ گفتيم كه كتاب و سنت در باب مسائل علوم تجربى، بيانى راز گونه دارند. اگر معصوم امروز حضور محسوس و ملموس داشت، سخن وحى را در همه زمينه‏ ها و از جمله در اين زمينه تفسير مى‏كرد و ما مى‏ديديم كه هيچ گونه تعارضى بين علوم قطعى تجربى با متون وحيانى وجود ندارد ، ولى امروز دست ما در اين زمينه از دامن معصوم كوتاه است . چاره ‏اى نداريم جز اينكه به كمك عقل خود به محضر متون وحيانى مشرف شويم و پيام‏هاى آن ها را در زمينه ‏هاى مختلف از جمله در زمينه علوم
تجربى دريابيم . پيام‏هاى معقول و در زمينه‏ هاى اعتقادى و اخلاقى و احكام حجت اند . در زمينه‏ هاى ديگر راهگشا و معرفت زا.
سخن وحى در باب مسائل طبيعى و علوم تجربى با واقعيت خارجى كاملاً با هم مطابق اند . محال است متن وحى يا تفسير معصوم از وحى با حقيقت و واقعيت خارجى مخالف باشد. اگر ره آورد علمى ما با تفسير معصوم يا سخن قطعى وحى در اين زمينه مخالف است، معلوم مى‏شود ما در مراحل كسب آن ره آورد، دچار خطا و اشتباه شده‏ايم، زيرا ممكن نيست واقعيت خارجى را جز آن گونه كه معصوم تفسير كرده، بيابيم.
اما بين استنباط و فهم ما از كتاب و سنت در زمينه مسائل تجربى با علوم تجربى ممكن است تعارض پيش آيد كه در اين صورت تعارض وحى با علم نيست. بلكه بين برداشت عقلانى ما از متون وحيانى با علم تجربى تعارض حاصل شده است.
سخن از تعارض بين علم و وحى بلاموضوع است. زيرا باب وحى بعد از نبوت رسول خدا (ص) بسته شده است . مفسر معصوم وحى نيز حضور محسوس ندارد تا تفسير قطعى وحى را در زمينه ‏هاى مربوط به علوم تجربى بيان كند _گر چه اگر معصوم حضور داشته باشد و تفسير آيات را بگويد و بين تفسير معصوم با ره‏آورد علوم تجربى تعارض باشد، خود تفسير معصوم دليل بر اشتباه و علم نبودن ره‏آورد تجربه است . معلوم مى‏شود در مراحل كسب آن ره آورد خطايى رخ داده است _آنچه امروز در اين زمينه وجود دارد، تفسير معقول ما از متون وحيانى است كه ممكن است با تفسير معقول متكى بر تجربه ما از جهان طبيعت منافات داشته باشد.
با توجه به مقدمات مذكور اگر بين برداشت معقول ما از متن وحيانى با علم تجربى و برداشت معقول ما از كتاب طبيعت، تنافى و تعارض افتاد ،نمى‏توان حكم به تقدم مطلق يكى از آن ها داد. هم آنان كه در اين مورد به طور مطلق برداشت عقلانى از متون وحيانى را بر ره‏آورد علوم تجربى مقدم مى‏شمارند، بر خطا هستند و هم آنان كه به طور مطلق ره‏آورد علوم تجربى را بر برداشت عقلانى از متون وحيانى ترجيح داده وحكم به تأويل نصوص مى‏دهند. در اين جا چند فرض است كه هر كدام حكم جداگانه دارد:
1ـ ممكن است متن وحيانى در آن مورد صريح باشد و ما به نحوقطع و يقين مطلبى را از آن برداشت كنيم. در چنين زمانى فرض كنيم كه داده‏ هاى تجربى به مرحله يقين رسيده و فرضيه‏ ها اثبات شده و مطلبى خلاف آنچه از متن وحيانى برداشت كرديم، به ما ارائه دهند. در اين فرض دو علم با هم تعارض كرده‏اند. چنين فرضى محال است زيرا كتاب وحى را همان كاتبى نوشته كه كتاب خلقت را ايجاد كرده ، ممكن نيست در كتاب وحى تصويرى خلاف آنچه خلق كرده، ارائه دهد يا خلاف تصويرى كه در كتاب وحى ارئه داده، خلق كرده باشد. بنابراين محال است بين يك علم تجربى قطعى و يقينى با برداشت عقلانى قطعى و يقينى از متن وحى تعارض پيش آيد . وجود چنين تعارضى حكم به فساد عقل يا شرع است . هر دو محال. اين فرض مانند فرض وجود دو خدا است كه قرآن مى‏فرمايد:
«لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّه‏ُ لَفَسَدَتَا؛(1)
اگر در آسمان و زمين جز خدا، خدايانى وجود داشت، قطعا تباه مى‏شدند».
2ـ ممكن است متن وحيانى صريح و فهم معقول ما از آن قطعى و يقينى باشد ، ولى ره‏آورد تجربه عالمان و متخصصان، فرضيه و تئورى باشد . بين فهم قطعى ما از وحى صريح با فرضيه ارائه شده، منافات وجود داشته باشد. در اين فرض وجود اين منافات
دليل بر بطلان اين فرضيه است ، زيرا مدلول قطعى متن صريح وحيانى، مطابق با واقع است . فرضيه خلاف آن، فرضيه‏ اى خلاف واقع مى‏باشد.
3ـ ممكن است متن وحيانى صريح نباشد و فهم ما نيز قطعى نباشد، ولى ازظاهر متن وحيانى چنان برداشتى كرده باشيم اما ره آورد علمِ قطعى و اثبات شده مخالف آن باشد.
در چنين صورتى اين ره آورد قطعى علمى به ما مى‏فهماند كه آن برداشت معقول غير قطعى ما از متن وحى، صحيح نبوده ، بايد دست از آن شسته ، وحى را طورى تفسير و تأويل كنيم كه با اين داده قطعى علم منافات نداشته باشد.
4ـ نه متن وحيانى صريح است و نه داده علمى قطعى است. در اين جا هيچ كدام از دو طرف، علمى و قطعى و يقينى نيستند تا مقدم باشند . دليل قطعى مخالف هيچ كدام هم نداريم تا از آن دست بشوييم. بنابراين در اين جا بايد بدون نفى يكى از دو طرف به انتظار بنشينيم تا آينده علم پيشرفت كند و فرضيه را ابطال كند يا اثبات نمايد.
اگر ابطال كرد كه ما مى‏مانيم و برداشت عقلانى از متن وحى .اگر اثبات كرد كه مى‏فهميم برداشت ما از وحى صحيح نبوده و بايد برداشت خود را تصحيح و تعديل كنيم.
پي نوشت :
1.انبياء(21)آيه22.

عرض سلام و خسته نباشید. پرسش من این است که: 1. نظر به اینکه قران در یونس:64 و انعام:34 میفرماید که تبدیلی برای کلام خدا ممکن نیست، آیا این امر با وجود ناسخ و منسوخ در قران ناسازگار نیست؟ 2.در ضمن اگر ممکن است بفرمایید آیا وجود ناسخ و منسوخ به معنای این نیست که خدا نظرش را تغییر داده است؟

پرسش 1:
ناسخ و منسوخ در قرآن شرح :
1. نظر به اينکه قران در يونس:64 و انعام:34 مي فرمايد که تبديلي براي کلام خدا ممکن نيست، آيا اين امر با وجود ناسخ و منسوخ در قرآن ناسازگار نيست؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در آيه 64 يونس مي فرمايد:
لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ؛
بشارت است ايشان را در دنيا و آخرت. سخن خدا دگرگون نمى‏شود.
در آيه 34 انعام مي فرمايد:
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى‏ ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ؛
پيامبرانى را هم كه پيش از تو بودند تكذيب كردند، ولى آن ها بر آن تكذيب و آزار صبر كردند تا يارى ما فرا رسيدشان. و سخنان خدا را تغييردهنده‏اى نيست‏.
در اين آيات تصريح مي کند که سخن خدا در وعده اي که مي دهد و معارف و حقايقي که بيان مي کند، تغيير پذير نيست . خطا يا خلف وعده در آن نيست، بر خلاف غير خدا که در خبر دادن از حقايق و معارف ممکن است خطا کند و بعد اصلاح نمايد يا وعده اي بدهد و بعد نتواند به آن وفا کند يا از وفاي به آن منصرف شود .
اما در باب احکام و دستور عمل ها خداوند نفي نسخ و تغيير و تبديل را نکرده ، زيراتغيير و تبديل در اين عرصه طبيعي و لازم است. احکام و امر و نهي ها براي تربيت است . در مراحل تربيت، در هر مرحله اي اقتضائاتي هست که بايد لحاظ شود.
مثلا در ابتدا که بشر زندگي ساده روستايي داشته، فقط به يک سري دستور هاي ساده محتاج بوده ، بعد که به زندگي گسترده و پيچيده شهر نشيني رو آورده، به دستور عمل هاي جديد محتاج شده است. دستور عمل ها تبديل شده و يا امتي به دليل کفران ها و طغيان ها مورد کيفر واقع شده ، تکاليف سخت يافته، حلال هايي بر آن ها حرام شده و حالا که آن امت منقرض و امت مطيع و مؤمني جايگزين آن ها شده، ديگر نبايد آن تکاليف سخت و محروميت هاي کيفري ادامه يابد . در ابتداي کار مردم ايمان قوي و محکم دارند . بار تکاليف سنگين را مي توانند حمل کنند، ولي با گذر زمان و زياد شدن مؤمنان، نوعي سستي و به دوش هم انداختن حاصل مي گردد . در اين جا ديگر توان و طاقت حمل بار سنگين مسؤوليت از غالب افراد سلب مي شود . لازم است تخفيفي صورت گيرد يا در باب تحريم چيزي به خاطر علاقه شديد و عادت گسترده بدان حرام است، اگر به سرعت و يکباره و با قاطعيت حرام بودنش اعلام شود، بسياري به سرپيچي سوق داده مي شوند و بايد تحريم با زمينه سازي و به تدريج اعلام گردد و...
موارد فوق عوامل و اقتضائاتي است که نسخ به معناي عام (تغيير حکم اول) را لازم مي کند .اين گونه تغيير، تغيير نفي شده در آيات بالا نيست . موضوع اين ها غير از موضوع آن آيات است.
آنچه در آيات بالا نفي شد، تغيير در سنت هايي بود که خدا قرار داده ،مثل سنت پاداش و کيفر و سنت امتحان و ابتلا و سنت ياري مؤمنان و سنت استدراج و مهلت دادن به کافران و...، اين سنت ها تغيير ناپذيرند ،ولي نسخ در باب احکام و شريعت است که با تغيير و تبديل عجين مي باشد.

پرسش 2:

آيا وجود ناسخ و منسوخ به معناي اين نيست که خدا نظرش را تغيير داده است؟

پاسخ: معناي واقعي نسخ يعني حکم دائمي به وسيله حکم ديگر برداشته شود.
اگر حکمي موقت باشد و موقت بودن بيان شده باشد،بعد از تمام شدن مدت، خود به خود رفع مي شود و آن را نسخ نمي گويند، زيرا با تمام شدن وقت، ديگر حکمي نيست تا نسخ شود.
بنا بر اين حکم بايد حداقل در ظاهر دائمي بنمايد تا در مورد آن نسخ معنا پيدا کند.
اما نسخ واقعي و برداشتن حکم دائمي در مورد خداوند محال است، زيرا معنايش اين است که خدا در قانون اولي که نسخ شده ،مصلحت را لحاظ نکرده است يا اين که نمي دانسته عمل به اين حکم چه عواقب ناگواري پيش خواهد آورد و بعد که عواقب ناگوار آشگار شده، آن را نسخ کرده است.
بله اگر خدا حکمي را که به بيان دائمي و ثابت و مطلق اعلام کرده، براي اجراي دائمي وضع کرده باشد و بعد آن حکم را نسخ کند، يکي از اين دو اشکال وارد است.
اما گاهي حکمي که به بيان دائمي و مطلق و ثابت بيان شده، براي اجراي دائمي وضع نشده يا اصلا براي اجرا وضع نشده بلکه هدف ديگري از آن حکم ، در نظر است مثلا خداوند به بنده اش دستور ذبح فرزند مي دهد .هدفش اين نيست که بنده فرزندش را ذبح کند و فرزند ذبح شود ،بلکه فقط اقدام بنده به ذبح کردن و روشن شدن اطاعت او مدنظر است. از اين رو به صورت مطلق و بدون قيد و شرط امر به ذبح فرزند مي کند . وقتي بنده اش به ذبح فرزند اقدام کرد و از فرزند دل بريد و کارد بر گلوي فرزند نهاد و براي بريدن کشيد، مي فرمايد: ديگر لازم نيست ادامه دهي . منظور از حکم همين بود که تسليم و اطاعت تو معلوم شود و تو به امر عمل کردي.
گاهي نيز به صورت مطلق و ثابت امر مي کند و مثلا مي فرمايد: براي نجوا و سخن گفتن درگوشي با رسول خدا بايد اول صدقه بدهيد تا معلوم کند چه کساني براي نجوا و سخن گفتن و استفاده بردن از رسول خدا واقعا اشتياق دارند .چه کساني نجوا کردن شان براي خودنمايي و کسب وجهه مي باشد . بعد از مدت کمي که چهره ها آشکار مي گردد، مي فرمايد ديگر لازم نيست براي نجوا کردن صدقه بدهيد . حکم وجوب اولي که دائم و مطلق و بدون قيد و شرط بود، نسخ مي کند.
بنا بر اين اگر حکمي دائمي براي عمل شدن وضع شود و بعد نسخ گردد، معنايش اين است که مصلحت عملي يا از اول وجود نداشته و مفسده داشته و خدا جاهل بوده يا از حالا به بعد مصلحت عملي ديگر وجود ندارد و خدا نمي دانست که از اين زمان به بعد مصلحت عملي ندارد و حالا که مي بيند ديگر مصلحت عملي ندارد، آن را نسخ مي کند اما نبايد در خدا براي جهل راهي بدانيم.
اما حکم را به لسان دائمي گفت تا بندگان را بيازمايد و پذيرش و عمل آنان را روشن گرداند . بعد از روشن شدن پذيرش و عمل آنان حکم را برداشتن ،نسخ است . بر خدا هم محال نيست بلکه خدا در شريعت چنين نسخي دارد و هيچ عيب و محذوري هم ندارد.

گاهي نيز حکمي که بر مبناي مصلحت واقعي تشريع شده، پس از مدتي نسخ مي شود . در اين جا نسخ يعني آشکار شدن اين که حکم از اول موقت بوده ،ولي ما آن را دائم تصور مي کرديم و با نسخ ، خدا اعلام مي کند که اين حکم تا به حال مصلحت داشته ، ولي از حالا ديگر مصلحت ندارد. از اين رو نسخ مي شود.
براي توضيح بيش تر به "بيان در علوم و مسائل کلي قرآن" از آيت الله خويي ترجمه محمد صادق نجمي و هاشم زاده هريسي،ج2،ص470 به بعد مراجعه کنيد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام و عرض خسته نباشید خدمت دست اندر کاران سایت کارامدتون آیا بعد از روز قیامت کره ی زمین به حیات خود ادامه میدهد؟ این پرسش با خواندن آیه 107 سوره هود در ذهنم ایجاد شده است

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
طبق بيان قرآن کريم در چندين جا قيامت با فروپاشي نظام کيهاني آغاز مي‌گردد. زمين و آسمان و منظومه شمسي و نظام موجود جهان به هم مي‌خورد. (1)
قرآن فرموده: «يوم تبدل الارض و السموات و بر... الله الواحد القهار؛ (2) روزي که زمين عوض شود به زمين ديگري و آسمان‌ها نيز و همه براي خداي واحد قهار آشکار گردند».
طبق اين آيه مفهوم آيه که در پرسش اشاره شده روشن مي‌گردد، زيرا اگر در آيه 107 سوره هود سخن از بقاي بهشت و دورخ و اهل آن دو به مدت بقاي آسمان و زمين به ميان آمده، از اين جهت است که معناي اين دو اسم از حيث آسمان و زمين بودن هيچ وقت از بين نمي‌رود. آن که از بين مي‌رود ،يک نوع آسمان و زمين است . آن آسمان و زمين دنيايي است که اين نظام مشهود را دارد، اما آسمان‌ها و زميني که مثلا بهشت در آن هاست، و به نور پروردگار روشن مي‌شود ،به هيچ وجه از بين نمي‌رود. جهان همواره آسمان‌ها و زمين دارد.
در آخرت نظام دنيائيش را از دست مي‌دهد و با اين وضع ديگر هيچ اشکالي باقي نمي‌ماند. (3)
طبق اين بيان معلوم مي‌شود مراد از آيه سوره هود آسمان و زمين اخروي است، چون بالاخره در آن عالم نيز يک نظام و شرايطي وجوددارد که آدميان در آن شرايط به زندگي ابدي خود ادامه دهند. قرآن از آن شرايط با آسمان و زمين که مانوس آدمي است و معناي آن را مي‌فهمد تعبير نموده است يا به گفته برخي تعبير سوره هود، از اين باب است که در زبان عرب از خلود و ابديت با اين تعبير ياد مي‌کنند که تا‌ اسمان و زمين باقي است، فلان کار ادامه دارد.مراد کنايه از جاودانگي است. (4) در هرصورت قطعي است که نظام موجود جهان در پي بر پايي قيامت برچيده مي‌شود. آسمان و زمين موجود متلاشي شده و فرو مي‌پاشد. در قرآن کريم بدين حقيقت تاکيد و تصريح شده است. (5)
پي‌نوشت‌ها:
1- انبيا (21) آيه 104، واقعه (56) آيه 6
2- ابراهيم (14) آيه 48
3- الميزان، ج 11، ص 30
4- تفسير نمونه، ج 9، ص 239
5- انبيا (21) آيه 104

1. با توجه به آیه 101 سوره نساء، در صورت مسافرت اگر از کافران بیم داشته باشیم، میتوان نماز را شکسته خواند. پس چرا ما باید در سفر بدون هیچ بیمی نماز را شکسته بخوانیم و این امر هم واجب است و حق انتخاب هم وجود ندارد؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباط تان با اين مركز؛
معناى صحيح آيه 101 سوره نساء با استفاده از احاديث اهل بيت به دست مى‏آيد. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: «هنگامى كه سفر كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد، اگر از فتنه (و خطر) كافران بترسيد؛ زيرا كافران براى شما دشمن آشكارى هستند».
در تفسيراين آيه وجوه مختلفى بيان شده است:
1- مقيّد به خوف شدن به خاطر وضع مسلمانان در صدر اسلام است، چرا كه به سبب خطرهاى فراوانى كه آن‏ها را تهديد مى‏كرد، يكسره در ترس و وحشت قرار داشتند. به اصطلاح فنى «قيد غالبى» است. در علم اصول بررسى شده كه «قيد غالبى» مفهوم ندارد، بدين معنا كه هرگز مفهوم آيه اين نيست كه «پس اگر نترسيديد، نماز را كامل بخوانيد» بلكه فقط گزارشى از وضعيت مسلمانان است. موارد ديگرى از اين قبيل در قرآن وجود دارد.(1)
2- بعضى از مفسّران معتقدند كه نماز قصر نخستين بار هنگامى كه مسلمانان در ترس و وحشت از دشمن قرار داشتند، وضع شده ؛ سپس اين حكم توسعه پيدا كرده و در همه موارد سفر (چه همراه با ترس باشد يا نباشد) وارد شده است.(2)
3- ممكن است اين قيد، جنبه تأكيد داشته باشد؛ يعنى نماز شكسته در هر حال بر مسافر لازم است، امّا به هنگام خوف از دشمن تأكيد بيشترى بر آن هست.(3)
شكى نيست كه نماز مسافر شكسته است، حتى اگر ترس و وحشتى در كار نباشد. روايات فراوانى نقل شده كه رسول خدا(ص) هنگام سفر در حجة الوداع و سفر از مكّه به مدينه و سفرهاى ديگر نماز را شكسته مى‏خواندند.(4) در جنگ حنين نيز حضرت نماز را شكسته خواندند.(5)
ابن عباس از پيامبر نقل مى‏كند كه از مدينه به مكّه در حالت امنيت مسافرت كرد كه هيچ ترسى نبود (جز ترس از خدا) پس دو ركعت خواند.(6) بارها از رسول خدا پرسيده شد: آن روزها كه در سفرها از دشمن مى‏ترسيديم، گذشته است و الان در امنيت سفر مى‏كنيم. آيا باز نماز شكسته است؟! رسول خدا(ص) مي فرمود: «صدقة اللَّه عليكم فاقبلوها؛ (نماز شكسته در سفر) هديه‏اى است از جانب خدا براى شما، پس قبول كنيد».(7)
امام صادق(ع) فرمود: «افطار در سفر و نماز قصر از هداياى الهى است. كسى كه از اين كار صرف نظر كند (و نماز خود را در سفر تمام بخواند) هديه الهى را ردّ كرده است».(8)
روايات وارده نيز نشان مى‏دهد كه خدا خواسته مسافر، در سختى زياد قرار نگيرد و كارها را بر او سهل گرفته و حكم واجب بودن روزه را نيز برداشته است.
به تعبير پيامبر و اهل بيت(ع) هديه‏اى است الهى كه انسان نبايد ردّ كند.
بنابراين با توجه به روايات شکسته شدن نماز اختصاص به حالت خوف ندارد و اين حکم واجب خداوند است وما هم مأمور به پيروي از دستورات او هستيم.
پى نوشت‏ها:
1. آيت اللَّه مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 4، ص 96، ذيل آيه .
2. علامه طباطبائى(ره)، تفسير الميزان، ج 5، ص 61.
3. تفسير نمونه، ج 4، ص 96.
4. بيهقى، السنن الكبرى، ج 3، ص 134، كتاب الصلاة.
5. همان، ص 136.
6. همان، ص 135.
7. همان، ص 134.
8. وسائل الشيعه، ج 5، ص 540.

بسم الله الرحمن الرحيم ضمن سلام و عرض خداقوت و آرزوي قبولي طاعات و عباداتتون ، دانشجويي از حقير اين سوالات را پرسيده كه ذيلا خدمت تون تقديم ميكنم . لطفا پاسخ مستدلي را ارائه فرماييد تا به ايشون پاسخگو باشم و به وي منتقل كنم . خداوند نگهدارتون - التماس دعااااااااااااااا سوال1- ((سپس خداوند از خاک زمین مقداری ماده ی سخت و نرم و شیرین و شور را جمع نمود آبی در آن پاشید و تصفیه اش کرد آن گاه خاک تصفیه شده را با رطوبت آب به گل چسبان درآورد و صورتی با اعضا و جوانب گونه گون از آن گل چسبان بیافرید که با یکدیگر پیوستگی داشتند و گسیختگی های این گل چسبنده را خشکانید تا اجزای آن به هم پیوست و تا وقت معین و برهه ای از زمان سخت و جامدش نگه داشت با گذشت زمان مدت مقرر سپری شد و آنگاه از روح خود در آن ماده دمید و به آن قطعه ی جامد تجسم و حیات انسانی بخشید)) / نهج البلاغه،ترجمه ی استاد محمد تقی جعفری،خطبه ی یک،توصیفی از خلقت آدم سوال من مربوط به یکی دو خط آخر این خطبه هست مگه نمیگن که خدا جسم نیست؟نور است...اینجا گفته شده که خدا از روح خودش... چطور؟ یعنی خدا که جسم نیست و نوره پس چطور روح داره؟حالا اگه قبول کنیم که خدا روح داره یا روح است و از این روح در بدن آدم دمیده یعنی یه چیز خیلی مقدس و پاک را در ما به جا گذاشته مگه نه؟ حالا که این روح پاک و مقدس در وجود آدم هست پس چی میشه که خیلی از آدما رو به گناه میارند یا به درجات خیلی پایین و پست حیوانیت میرسند؟(البته خب داستان اراده و اختیار جداست اونو میدونم) میخوام بدونم این روح خدا که در ماست هیچ کاری نمیکنه؟هیچ حصار و محافظی برای ما محسوب نمیشه؟کارایی این روح چیست؟فقط حیات بخشی؟اصلا خدا چرا از روح خودش در ما دمید؟چرا یه جور دیگه به ما حیات نبخشید؟و یه چیز دیگه اینکه آیا این روح فقط در حضرت آدم علیه السلام دمیده شده یا در تمامی انسانها دمیده میشه و خواهد شد؟....

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛

آنچه در کلام امير بيان شده ، خاستگاه قرآني دارد . در قرآن آمده :
«اني خالق بشرا من طين، فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين؛ (1) من بشري از گل مي آفرينم، پس آن گاه که او را به خلقت کامل بياراستم و از روح خود در او دميدم، بر او سجده کنيد».
اگر مفهوم آن تعبيرات وحياني روشن گردد ،بسياري از آنچه در پرسش اشاره گرديده، جوابش را دريافت مي کنيد.منظور از اين که خداوند فرمود: از روح خود در او دميدم ،آن نيست که در پرسش آمده، بلکه مراد اضافه‌اي است که در ادبيات آن را اضافه تشريفي مي نامند. در اضافه کم ترين مناسبت کافي است، همان طوري که خداوند کعبه را به خود نسبت داده : «طهر بيتي لطائفين والعاکفين؛ (2) خانه من را براي طواف کنندگان و معتکفين پا ک نما». کعبه به بيت الله معروف است، با اين که خداوند از داشتن خانه منزه است، ولي از باب تشريف و تکريم آن خانه را به خود نسبت داده است.
نسبت روح به خود نيز از همين مقوله است و گرنه روح مخلوقي از مخلوقات خداوند است .خداوند از داشتن روح منزه است. هرگز قابل تجزيه نيست که چيزي از او به انسان دميده شود . (3)
خداوند حقيقتي است که هويت او از نظر ذات براي کسي قابل درک نيست. انسان تنها در مقام اسما و صفات مي‌تواند او را بشناسد و گرنه هويت وجودي او قابل شناخت براي هيچ کسي نيست.امير المومنان فرمود: «لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله عوض الفطن؛ (4) افکار ژرف انديش ذات او را درک نمي کنند . دست غواصان درياي علوم به او نخواهد رسيد». گرچه بر اساس آيه «الله نور السموات و الارض» (5) خداوند نور آسمان و زمين است، ولي نبايد تصور کرد که از جنس نور به مفهوم حسي آن است، بلکه خداوند نوري است که حقيقت آن قابل درک نيست.
با توجه به معناي اين که خداوند از روح خود در آدمي دميده، پاسخ فراز پاياني پرسش نيز به دست مي‌آيد، ولي به اختصار بايد اشاره شود که روح حقيقت انسان را تشکيل مي‌دهد . بدن و اعضا ابزار کار آن است .پس کارهاي خوب انسان و کارهاي بدي او هر دو در حقيقت از خود روح سر مي‌زند . انسانيت انسان به روح اوست . اين روح قواي گوناگوني دارد که برخي از آن ها در پي وسوسه شيطان گرايش به گناه پيدا مي کند . انسان مرتکب معصيت مي‌شود. پس گناه در واقع از خود روح سر مي زند ،نه اين که روح عامل بازدارنده باشد.
روح در همه انسان دميده مي شود و اختصاص به آدم ندارد.
پي نوشت‌ها:
1- ص (38) آيه 72
2-بقره (2) آيه 125
3- معارف قرآن ،ص 357
4- نهج البلاغه ،خطبه 1
5- نور (24)آيه 35

در سوره بقره آيه 219 می فرمايد: در باره شراب و قمار از تو سؤال مى‏كنند، بگو: «در آنها گناه و زيان بزرگى است و منافعى براى مردم در بردارد (ولى) گناه آنها از نفعشان بيشتر است. نفع شراب چيست؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در شراب هم منافع حلال هست ،مثلا از خريد و فروش و تجارت آن به منفعت مالي مي رسند و يا با خوردن آن از ترس و اضطراب و اندوه نجات يافته و شادابي به دست مي آورند . (1)
پي نوشت :
1. ترجمه الميزان،ج2،ص294؛ الاصفي،ج1،ص104؛ارشاد الاذهان،ص39.

صفحه‌ها