تفسير و علوم قرآني

سران قريش مانند «وليد»، «عاص»، «اسود» و «اميّه» با پيامبر ملاقات و درخواست كردند كه براي...

رفع اختلاف، طرفين خدايان يك ديگر را بپذيرند. در همين موقع، سوره «الكافرون» در پاسخ درخواست آنان نازل شد و پيامبر مأمور گشت كه در پاسخ آن‏ها بگويد:

«لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ؛ آن‏ چه را شما مي‏پرستيد عبادت نمي‏كنم و شما نيز پرستنده خداي من نخواهيد بود».

با اين حال، پيامبر علاقه‏مند بود كه با قريش كنار بيايد و با خود مي‏گفت: اي كاش! دستوري نازل مي‏گرديد كه فاصله ما را از قريش كمتر مي‏ساخت. روزي در كنار كعبه با صداي دل نشين خود، سوره والنجم را مي‏خواند؛ هنگامي كه به اين دو آيه رسيد:

«أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّي، وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري‏؛ (1) مرا از «لات» و «عزّي» و «منات» (نام‏هاي بتان بت‏پرستان بودند) خبر دهيد» ناگهان شيطان بر زبانش اين دو جمله را جاري ساخت: «تلك الغرانيق العلي، منها الشّفاعة ترتجي؛ اينها غرانيق؛ (2) عالي‏ مقامند، شفاعت آن‏ها مورد رضايت است.» سپس باقي آيات را خواند. هنگامي كه به آيه سجده رسيد،(3) خود پيامبر و تمام حاضران اعم از مسلمان و مشرك در برابر بت‏ها سجده كردند؛ جز «وليد» كه بر اثر پيري موفق به سجده نشد.

غلغله و شادي در مسجد بلند شد و مشركان گفتند: «محمد» خدايان ما را به نيكي ياد كرده است. خبر صلح «محمد» با قريش به گوش مهاجران مسلمان حبشه رسيد و اين صلح وسيله‏اي شد كه گروهي از آن‏ها از اقامتگاه خود (حبشه) برگشتند، ولي پس از بازگشت، ديدند وضع دو مرتبه دگرگون شده و فرشته وحي بر پيامبر نازل شده و او را بار ديگر به پيكار با مشركان مأمور ساخته و گفته كه اين دو جمله را شيطان بر زبان تو جاري ساخته است و من هرگز چنين جمله‏هايي نگفته بودم. در اين مورد، آيه‏هاي 52 تا 54 سوره حج نازل شد.

طبري (4) به افسانه غرانيق اشاره كرده و خاورشناسان نيز آن را با آب و تاب بيشتري نقل كرده‏اند.

محاسبه‏اي ساده در باره اين افسانه‏:

به فرض كه «محمد» از برگزيدگان آسماني نبود، اما هرگز نمي‏توان كارداني و خردمندي او را انكار كرد. آيا هيچ خردمندي دست به چنين كاري مي‏زند؟! هوش‏مندي كه مي‏بيند صفوف پيروانش روز به روز فشرده‏تر و شكاف در صفوف دشمن بيشتر مي‏شود، آيا در چنين موقع كاري مي‏كند كه دوست و دشمن را به وي بدبين سازد؟

آيا  باور مي‏كنيد كسي كه تمام مناصب و ثروت قريش را، در راه آيين توحيد ترك گفته بود، مي‏تواند بار ديگر مروّج آيين شرك و بت پرستي شود؟! هرگز درباره فردي مصلح و سياست مداري معمولي چنين احتمالي نمي‏دهيم؛ چه رسد به پيامبر خدا.

قضاوت خرد درباره اين داستان‏

1. آموزگاران و معلمان الهي به حكم عقل، پيوسته با نيروي عصمت از انجام هرگونه خطايي محفوظند و اگر بنا شود آنان نيز در امور ديني دچار اشتباه و خطا شوند، اعتقاد مردم به سخنان آنان از بين مي‏رود. بنابراين، بايد چنين داستان‏هاي تاريخي را با عقايد منطقي و محكم خود بسنجيم و متشابهات و ابهام‏هاي تاريخ را حل كنيم.  عصمت «محمد» در تبليغ آيين آسماني، مانع از پيش آمدن چنين حوادثي است.

2. پايه افسانه اين است: «پيامبر در انجام وظيفه‏اي كه خدا بر دوش وي گذاشته، خسته شده بود و انحراف و دوري بت پرستان بر وي سنگين مي‏آمد؛ دنبال چاره‏اي بود كه راهي براي اصلاح وضع آن‏ها پيش بگيرد.»

 به حكم خرد، پيامبران بايد بيش از حد صابر و بردبار باشند. در تحمل و شكيبايي، ضرب المثل عام و خاص گردند و هرگز فرار از جبهه را در سر نپرورانند.

اگر اين افسانه، سرگذشت صحيح و پابرجايي باشد، نشانه اين است كه قهرمان گفتار ما عنان صبر و تحمل را از دست داده، روحش افسرده و خسته شده بود و اين مطلب با قضاوت خرد درباره انبيا و نيز با آن‏چه از زندگاني آن حضرت از گذشته و آينده در دست داريم ناسازگار است.

سازنده اين داستان، تصور نكرده  كه قرآن بر بطلان اين داستان گواهي مي‏دهد، زيرا خداي پيامبر به او نويد داده است كه هرگز باطل در آن راه نخواهد يافت.

چنان‏كه مي‏فرمايد:

«لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ؛ (5) و نيز به او وعده قطعي داده كه در تمام دوران تاريخ بشر، قرآن را از هرگونه پيشامد بد نگاه خواهد داشت».

چنان‏كه فرمود:

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ». (6)

با اين حال، چه‏طور رانده شده درگاه خدا (شيطان) توانست بر برگزيده خدا پيروز آيد و در قرآن وي، باطلي را جاي دهد و قرآني را كه اساس آن، مبارزه با بت پرستي است، مروّج دستگاه بت پرستي سازد؟!

شگفتا! سازنده اين افسانه نغمه بسيار ناموزوني را در جاي نامناسبي ساز كرده و در جايي بر توحيد افترا بسته  كه چند لحظه قبل، خود قرآن به تكذيب آن برخاسته است، زيرا خدا در همين سوره،  مي‏فرمايد:

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحي‏؛ از روي هوس سخن نمي‏گويد،  قرآن  جز وحيي كه به او نازل شده نيست».

خداوند چه‏طور با اين نويد قطعي، پيامبر خود را بي‏نگهبان مي‏گذارد و اجازه مي‏دهد كه شيطان در دل و فكر او تصرف كند؟!

اين رشته از ادله عقلي براي كسي كه به نبوت و رسالتش ايمان دارد سودمند است، ولي اين دلايل براي خاورشناسي كه به نبوت او ايمان ندارد و براي بي‏ارزش ساختن آيين او دست به تشريح و نقل چنين افسانه‏اي مي‏زند كافي نيست و بايد از طريق ديگري با وي گفت و گو كرد.

تكذيب داستان از طريق ديگر

هنگامي كه پيامبر اين سوره را مي‏خواند؛ بزرگان قريش كه اكثرا از استوانه‏هاي فنّ سخن و از قهرمانان ميدان فصاحت و بلاغت بودند در مسجد حضور داشتند. از آن جمله «وليد» حكيم و سخن ساز عرب و همگي اين سوره را تا پايان آن‏كه با آيه «سجده» ختم مي‏شود گوش دادند و سجده كردند.

ولي اين جمعيت كه پايه‏گذاران فصاحت و بلاغت و نكته سنجان بودند؛ چه‏طور به دو جمله‏اي كه مشتمل بر تعريف از خدايان آنان است اكتفا كردند؟ در صورتي كه قبل از آن و بعد از اين دو جمله، سراسر سرزنش و بدگويي از خدايان آن‏ها است؟!

سازنده اين دروغ شاخ‏دار، آنان را چگونه افرادي فرض كرده است؟ گروهي كه زبانشان عربي بود و در تمام جامعه عرب، از پي افكنان فن فصاحت و بلاغت شمرده مي‏شدند و كنايات و اشارات (تا چه رسد به تصريحات) زبان خود را بهتر از همه مي‏فهميدند، چگونه به دو جمله كوتاهي كه در تعريف خدايان آنان است اكتفا كردند و از جمله‏هاي قبل و بعد از اين دو جمله، غفلت ورزيدند؟ هرگز افراد عادي را نمي‏توان با اين دو جمله آن هم ميان كلامي كه تمام آن بدگويي از عقايد و رفتار آنان باشد فريفت؛ تا چه رسد به افراد ديگر.

اينك ما آيات مربوطه را مي‏نويسيم و به جاي اين دو جمله نقطه مي‏گذاريم. ببينيد آيا واقعا مي‏توان اين دو جمله را در وسط اين آيات جاي داد- كه همگي در ذم و بدگويي از بتان وارد شده است- يا نه؟

«أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّي وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري‏ ...، (7) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثي‏ تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزي‏، إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛ مرا از لات و عزّي و منات كه سومين بت است؛ خبر دهيد ... (8) آيا پسر از آن شما است و دختر خاص خدا است؟ اين يك تقسيم ظالمانه است. بتان جز نام‏هايي بيش نيستند كه شما و پدرانتان ناميده‏ايد و خدا هيچ حجتي درباره آن‏ها نازل نكرده است».

آيا آدم عادي حاضر مي‏شود با جمله‏هاي ضد و نقيض از دشمني با پيامبري كه ده سال است تيشه بر ريشه آيين وي زده و موجوديت و استقلالش را به خطر افكنده است دست بردارد و با او كنار بيايد؟

دليل بر ردّ افسانه از نظر لغت‏ دانشمند عالي مقام مصري، «عبده» مي‏گويد:

هرگز در  زبان و اشعار عرب، «غرانيق» درباره خدايان به كار نرفته  و لفظ «غرنوق» و «غرنيق» كه در لغت آمده، به معناي يك نوع مرغ آبي و يا جوان سفيد و زيباست و هيچ يك از اين معاني با معناي خدايان سازگار نيست.

يكي از خاورشناسان به نام «سر ويليام موير» افسانه غرانيق را از مسلمات تاريخ شمرده و گواه وي اين است: «سه ماه بيشتر از مهاجرت گروه نخست به حبشه نگذشته بود كه صلح محمد را با قريش شنيدند و به مكّه بازگشتند. مسلماناني كه به آن سرزمين مهاجرت كرده بودند، در پناه نجاشي آسوده مي‏زيستند؛ اگر خبر نزديكي محمد و صلح با قريش به آنان نرسيده بود، به هوس ديدار كسان خود به مكّه بر نمي‏گشتند. بنابراين، محمد بايد براي صلح جويي خود، وسيله‏اي به وجود آورده‏ باشد و آن همان داستان غرانيق است».

حال بايد از اين خاورشناس محترم پرسيد: اولا، چه لزومي دارد كه انگيزه مراجعت آن‏ها يك خبر نا صحيح باشد؟ روزي نيست كه بوالهوسان و سودجويان، هزاران خبر دروغ ميان هم نوعان خود پخش نكنند. چه بسا احتمال مي‏رود گروهي به منظور بازگرداندن آنان از حبشه، خبر صلح محمد را با قريش به دروغ منتشر كرده باشند تا مسافران را با اين خبر به سوي ميهن خود بازگردانند. از اين‏رو، گروهي آن را باور كردند و برگشتند و عده‏اي گول اين شايعه‏ها را نخوردند و در اقامت‏گاه خود توقف كردند.

ثانيا، به فرض پيامبر خواسته بود كه از در صلح و صفا وارد شود، ولي مگر اساس صلح فقط بستگي به جعل اين دو جمله داشت؟ بلكه يك وعده مساعد، سكوتي مطلق، درباره عقايدشان كافي بود كه قلب‏هايشان را به خود جلب كند.

به هر حال، برگشتن مسافران دليل بر صحت اين افسانه نيست و صلح و صفا نيز متوقف به گفتن اين جمله نيست.

جاي تعجب است برخي از آنان تصور كرده‏اند كه آيه‏هاي 52 تا 54 سوره حج، در خصوص داستان «غرانيق» نازل شده است. از آن‏جا كه اين آيات دست‏آويزي در دست خاورشناسان و تحريف گران تاريخ است به توضيح مفاد اين آيات مي‏پردازيم و روشن مي‏سازيم كه اين آيات هدف ديگري تعقيب مي‏كنند.

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛ (9) ما هيچ رسول و پيامبري را پيش از تو نفرستاديم، جز اين‏كه هرگاه تمنا مي‏كرد، شيطان در خواهش او دخالت كرده و خداوند آن‏چه را كه شيطان القا مي‏نمايد، محو مي‏كند و به آيات خود استواري مي‏بخشد. خداوند دانا و حكيم است».

«لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ؛ (10) خداوند آن‏چه را كه شيطان انجام مي‏دهد، مايه آزمايش براي آن گروه قرار مي‏دهد كه قلب‏هايشان بيمار است و قساوت دارد و همانا ستمگران، سخت در شقاوت و دور از نجات هستند».

«وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ (11) تا افراد دانا بدانند كه قرآن، حق است و از طرف پروردگار تواناست و به آن ايمان بياورند و دل‏هايشان در برابر آن خضوع كند؛ خداوند كساني را كه ايمان آورده‏اند، به راه راست هدايت مي‏كند».

اكنون به توضيح مفاد آيه مي‏پردازيم:

آيه نخست، سه مطلب را  ياد آور  مي شود:

1. رسولان و پيامبران تمنّا مي‏كنند.

2. شيطان در «تمنّاهاي آنان» مداخله مي‏كند.

3. خدا آثار مداخله را محو مي‏كند.

با توضيح نقاط سه‏گانه، مفادّ آيه روشن مي‏گردد.

1. مقصود از تمنّاي رسولان و پيامبران چيست؟

پيامبران، پيوسته خواهان نشر هدايت و گسترش آيين خود در ميان امّت‏هاي خود بودند و براي پيشبرد اهدافشان نقشه‏هايي مي‏كشيدند و در اين راه به انواع مصايب و شدائد تن داده و استقامت مي‏ورزيدند. رسول گرامي، از اين قانون مستثنا نبود. او براي پيشبرد مقاصد خود، نقشه‏هايي داشت و براي تحصيل آرزوهايش مقدماتي مي‏چيد. قرآن، اين حقيقت را با جمله:« ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّي »بيان مي‏كند.

2. مقصود از مداخله شيطان چيست؟

مداخله شيطان مي‏تواند به يكي از اين دو صورت انجام گيرد:

1. با ايجاد ترديد و شك در تصميم پيامبران و اين‏كه ميان آنان و اهدافشان موانع بي‏شماري وجود دارد و با توجه به اين موانع آنان در اهداف خود موفق نمي‏شوند.

2. هر موقع پيامبران مقدمات كاري را فراهم مي‏كردند و نشانه ها و قرايني اقدام جدي پيامبري را نشان مي‏داد؛ شيطان و شيطان صفتان، با تحريك مردم بر ضد پيامبران و ايجاد موانع بر سر راه مقصدشان، آنان را از نيل به خواسته خود باز مي‏داشتند.

احتمال نخست، نه با آيات ديگر قرآن سازگار است و نه با دوّمين آيه مورد بحث، امّا با آيات ديگر سازگار نيست، زيرا قرآن با صراحت هرچه كامل‏تر، تسلط شيطان را بر بندگان واقعي خدا (هر چند به اين نحو كه به آنان وانمود كند قادر به وصول اهداف و تمنّاهاي خود نيستند) نفي مي‏كند:

«إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ؛ (12) بر بندگان من تسلطي نداري».

و باز مي‏فرمايد:

«إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلي‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛ (13) شيطان بر بندگان مؤمن و متوكل به خدا، تسلطي ندارد».

اين آيات و آيات ديگر كه نفوذ شيطان را در قلب‏هاي اولياي الهي نفي مي‏كند؛ گواه بر اين است كه مقصود از مداخله شيطان در خواسته‏هاي پيامبران، سست كردن اراده آنان و بزرگ جلوه دادن موانع كار در نظر آنان نيست.

اما از نظر خود آيات مورد بحث، آيه دوم و سوم، علت اين مداخله را چنين تفسير مي‏كند: ما با اين كار، دو گروه را مي‏آزماييم:

 يكي گروه‏هايي كه قلبشان بيمار است

 و ديگري گروهي دانا كه به خدا و آياتش ايمان دارند، يعني مداخله شيطان از طريق تحريك مردم بر ضد اهداف پيامبران در گروه نخست، سبب مخالفت آنان با رسولان الهي مي‏گردد؛ در حالي كه جريان درباره ديگران بر عكس بوده و بر ثبات و استواري آنان مي‏افزايد.

از اين‏كه مداخله شيطان در خواسته‏هاي پيامبران، اين دو نوع اثر مختلف (گروهي مخالف با پيامبر و گروهي ثابت و پايدار) را دارد، مي‏رساند كه مداخله شيطان به معناي دوم است، يعني مداخله، از طريق تحريك مردم بر ضد آنان و وسوسه در قلب‏هاي دشمنان و ايجاد موانع بر سر راه هدف آنان، صورت مي‏پذيرد؛ نه اينكه در قلب پيامبران تصرف مي‏كند و اراده و تصميم آنان را سست مي‏كند.

3. مقصود از محو آثار مداخله چيست؟

اگر معناي مداخله شيطان، تحريك مردم بر ضد مردم است كه آنان را از پيشرفت باز مي‏دارد؛ در اين صورت محو و نابودي عمل شيطان به وسيله خدا، اين‏گونه است كه كيد و شر آنان را از رسولان خود دفع مي‏كند تا حق بر مؤمنان آشكار شود ‏كه براي تيره دلان آزمايشي است؛ هم چنان‏كه در آيه ديگر مي‏فرمايد:

«إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا؛ (14) ما پيامبران و كساني را كه به او ايمان آورده‏اند در اين جهان كمك مي‏كنيم».

خلاصه، قرآن در اين آيات از سنّت ديرينه و پايدار خدا در ميان پيامبران خبر مي‏دهد و آن، تمناي پيشبرد اهداف و آرزوي موفقيت در هدايت مردم از جانب پيامبران است؛ آن‏گاه نوبت مداخله شيطان و شيطان صفتان، از انس و جن با ايجاد مانع بر سر راه رسولان خدا، فرا مي‏رسد. از آن پس، فرا رسيدن امدادهاي الهي و محو و نابود كردن نقشه‏هاي شيطاني است و اين يك سنّت الهي  ميان تمام امّت‏هاي گذشته بوده است. تاريخ پيامبران و قصص رسولان از نوح و ابراهيم و پيامبران بني اسرائيل خصوصا موسي و عيسي عليهما السّلام و تاريخ زندگاني پيامبر خاتم صلي اللّه عليه و آله و سلّم بر اين مطلب گواهي مي‏دهند». (15)

 

پي نوشت ها:

1. نجم (53) آيه 19 و 20.

2. غرانيق چنان‏كه خواهد آمد، جمع غرنوق يا غرنيق است كه به معني يك نوع مرغ آبي يا جوان خوشرو مي‏آيد.

3. «فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا » كه آخرين آيه سوره است.

4. تاريخ طبري، ج 2، ص 75- 76.

5. فصلت (41) آيه 42.

6. حجر (15) آيه 9.

7. جاي خالي جمله‏هاي: تلك الغرانيق ...

8. به جاي نقطه‏ها، ترجمه اين دو جمله را كه عبارت است از «اينان غرانيق عالي مقامند شفاعت آن‏ها مورد رضايت است»، بگذاريد. قطعا خواهيد ديد كه سراپا تناقض خواهد بود.

9. حج (22) آيه 52.

10. همان، آيه 53.

11. همان، آيه 54.

12. حجر (15) آيه 42 و اسراء (17) آيه 65.

13. نحل (16) آيه 99.

14. غافر (40) آيه 51.

15. فروغ ابديت، آيت الله جعفر سبحاني‏، ص330.

آیا در قرآن کریم ایه ای مختص حجاب زن( منظورم حجاب موی زن است )امده است ؟ می دانم ایه ای هست که می گوید به زنان بگویید گردن و سینه های خود را با مقنعه بپوشانند ولی راجع به مو چیزی ننوشته اند ؟

قرآن در مورد عفت و پاكدامني به زنان دستور داده:
«قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن علي جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن او...» (1)
در اين آيه با صراحت مي فرمايد: اي رسول به زنان مؤمن بگو: چشم هاي خود از چشم چراني و نگاه ناپاك به مردان بيگانه بپوشند( با بيگانه در حد مخاطبه و لزوم آن نگاه كنند، نه اين كه به مردان نامحرم خيره شوند و چشم بدوزند). عفت و پاكدامني خود را حفظ كنند. زينت هاي (طبيعي و عاريتي) خود را آشكار نكنند (و بپوشانند)مگر زينت هايي كه به طور طبيعي آشكار است. روسري هاي خود را بر گردن و سينه اندازند. زينت هاي خود را جز براي شوهران و...(مردان محرم و زنان مسلمان و كودكان نابالغ و غير مميز و مردان طفيلي كه چيزي از اين مفاهيم نمي فهمند و...)آشكار نكنند.
در اين آيه با صراحت كامل زنان به پوشاندن زينت هاي خود از مردان نامحرم امر شده اند. فقط دو استثنا وجود دارد:
يك. پوشاندن زينت ها از مردان محرم و بعض افراد ديگر كه در آيه آمده، لازم نيست.
دو. پوشاندن زينت هايي كه به طور طبيعي يا قهري ظاهرند، لازم نيست.
حالا از هر كسي كه به قرآن اعتقاد دارد، مي پرسيم: آيا در زينت بودن موي سر وزينت بودن گردن و سينه زن شك داريد؟
بعيد است كسي پيدا شود كه مو و سينه و گريبان زن را از برترين مظاهر زينت نشمارد. همين كه زنان براي موهاي خود و رنگ و آرايش و نماياندن آن، اين همه سعي و تلاش دارند، برترين و محكم ترين دليل بر اين است كه آنها برترين زينت هاي طبيعي و عاريتي براي زن مي باشند. اگر پوشاندن زينت ها به صريح اين آيه لازم و واجب است، شك نيست كه پوشاندن موها از قطعي ترين مصداق هاي اين دستور است. در همين آيه به صراحت دستور داده شده كه با روسري هاي خود گردن و زير چانه و گريبان(سينه) خود را بپوشانند. اين ها از معناهاي كاملا ظاهر اين آيه است. هيچ كس نمي تواند اين معنا ها را انكار كند.
ممكن است افراد بسياري به اين دستور ها پايبند نباشند اما نمي توانند آنها را به عنوان دستور دين انكار كنند.
گفته شده گردي صورت و دو دست تا مچ استثنا هستند، چون پوشاندن آنها سبب به سختي افتادن و ناممكن شدن حضور اجتماعي زن است و لباس هاي رو هم كه به طور قهري پيدا هستند، آيا مو و سر و گردن و سينه هم اين گونه است تا آن ها هم از حكم پوشش استثنا باشند؟
آيا كسي مي تواند بگويد مو و گردن و گريبان مانند گردي صورت و دو دست تا مچ و لباس هاي رو يا به طور قهري آشكار هستند. نمي توان آنها را پوشاند ويا با پوشاندن آنها امور اجتماعي و حضور اجتماعي زن مختل مي گردد؟
لزوم پوشاندن موها و گردن و گريبان آن قدر روشن است كه هيچ كس نمي تواند در آن شك كند. احتياج به اثبات ندارد، ولي بسياري از انسان ها مي خواهند آزاد باشند و به دنبال بهانه مي گردند و بالاخره بهانه را مي تراشند:
«بل يريد الانسان ليفجر امامه؛(2)
بلكه انسان مي خواهد آزاد باشد و هيچ قيد و بندي جلوي او نباشد.»
آن كس كه به خدا و قيامت باور داشته باشد، با كمي دقت در اين آيه به يقين و بدون شك و ترديد مي يابد كه پوشيدن مو و گردن و گريبان لازم، بلكه لازم تر از پوشاندن بسياري ديگر از مواضع بدن است. آن كه ادعا مي كند به حجاب باور دارم، ولي در وجوب پوشيدن موي سر يقين ندارم، دنبال توجيه اقدام غلط خود است. خودش هم مي داند كه راست نمي گويد. ما هم نمي توانيم همه انسان ها را به پايبندي به احكام دين سوق دهيم.
اثبات لزوم پوشاندن موها احتياج به استدلال و تتبع فراوان ندارد. به صراحت از آيه فهميده مي شود. در جامعه اسلامي زمان پيامبر و امامان محل سوال نبود، بلكه سوال ها از استثناها است، يعني سوال از اين است كه به موي چه زناني مي توان نگاه كرد؟ چه زناني و در كجا لازم نيست موي خود را بپوشانند؟ به بعضي روايات توجه كنيد:
راوي مي دانسته كه نگاه كردن به موي زنان جايز نيست ،ولي چون ازدواج با خواهر زن مانند ازدواج با ديگر محارم ممنوع است، گمان كرده كه پس بايد نگاه به موي خواهر زن ( البته بدون قصد لذت) مانند نگاه كردن به موي مادر و خواهر و...، جايز باشد. از اين رو از امام پرسيده:
ايا جايز است مرد به موي خواهر همسرش نگاه كند؟
امام فرمود: نه، مگر اين كه خواهر همسرش از زنان بازنشسته(يعني زنان كه پا به سن گذاشته و ديگر خواهش جنس مخالف ندارند)باشد.
راوي با تعجب مي پرسد: خواهر زن و زن غريبه يكسان هستند؟
امام فرمود:آري.(3)
در روايت ديگر به صراحت آمده:
لازم نيست زن از پسر بچه هفت ساله(كه هنوز به سن تميز نرسيده) موي خود را بپوشاند.(4)
در روايت ديگر به صراحت مي فرمايد: لازم نيست زنان از مردان خواجه(كه بيضه آنان كشيده شده و شهوت مردانگي ندارند)موي خود را بپوشانند.(5)
بنا بر اين وجوب پوشيدن موها از نامحرم، واضح و قطعي و مسلم بوده، نسبت به استثناها و موارد مجاز سوال هايي در ذهن بوده كه نسبت به آنها روشنگري شده است.
پي نوشت ها:
1. نور(24)، آيه31.
2. قيامت(75)،آيه5.
3. وسايل الشيعه، ج3، ص25.
4. همان، ص29.
5. همان.
موفق باشید.

آیا حدیثی که در مورد آیات سوره اسراء پیرامون فسادهای یهود است و مضمون آن شهادت حضرت علی (ع) و زخمی شدن امام حسن (ع) و بروز واقعه کربلا است، سندیت دارد؟ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْبَطَلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى- وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ قَالَ قَتْلُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ طَعْنُ الْحَسَنِ علیه السلام- وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً قَالَ قَتْلُ الْحُسَيْنِ علیه السلام- الكافي، ج‏8، ص: 207 عبد اللَّه بن قاسم بطل در باره آيه شريفه: وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ ... «3» از امام صادق عليه السّلام روايت مى‏ كند كه فرمود: اين آيه به كشتن على بن ابى طالب عليه السّلام و نيزه زدن به حسن عليه السّلام نظر دارد، و ... وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً «4» حاكى از كشته شدن امام حسين عليه السّلام است.

پاسخ:
علاوه بر اينكه مرحوم كليني روايت مذكور را در كتاب شريف «كافي»(1) نقل نموده مفسران نيز در تفاسيري همچون تفسير عياشي، (2) البرهان(3)، نورالثقلين (4) و ...نقل كرده اند.
البته چنانكه علامه طباطبايي در تفسير الميزان متذكر شده بايد بدانيم كه «روايت مذكور و روايات مشابه در مقام تطبيق حوادثى است كه در اين امت واقع مى‏شود و در ميان بنى اسرائيل اتفاق افتاده است، و در حقيقت در مقام تصديق مطلبى است كه رسول خدا پيش ‏بينى كرده و فرموده بود: اين امت به زودى همان كارهايي كه بنى اسرائيل مرتكب شدند را دقيقا و طابق النعل بالنعل مرتكب خواهند شد، حتى اگر بنى اسرائيل داخل سوراخى رفته باشد اين امت نيز خواهد رفت، پس اين روايات را نبايد جزو رواياتى شمرد كه آيه مورد بحث (5) را تفسير مى‏ كند بلكه تنها در مقام تطبيق است. چرا كه مى‏ بينيم هر كدام از اين روايت ها آيه را به گونه‏ اى تطبيق كرده‏ اند.»(6)

پي نوشت ها:
1. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية‌، 1407 ه‍ ق‌، ج 8، ص 206.
2. عياشى، محمد بن مسعود، كتاب التفسير، تهران، چاپخانه علميه، 1380ق، ج‏2، ص 281.
3. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق، ج‏3، ص 502.
4. عروسي حويزي، عبد علي بن جمعه، نور الثقلين، قم، اسماعيليان، 1415ق، ج‏3، ص 138.
5. «وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيرا» (إسراء(17) آيه 4) «ما به بنى اسرائيل در كتاب (تورات) اعلام كرديم كه دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، و برترى‏جويى بزرگى خواهيد نمود.»
6. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، ج‏13، ص 43.
موفق و موید باشید

سلام علیکم، اساسا" سئوال من این است که چرا بعضی آیات قرآن مثل همین آیه 3 سوره مائده در موضوعات مختلف و به صورت مخلوط شده قرار گرفته است؟ ابتدای آیه در مورد گوشت مردار و خون و گوشت خوک و .... در وسط آیه موضوع اکمال دین در واقعه غدیرخم و در پایان آیه حکم اضطرار در حال گرسنگی شدید و جواز خوردن آن محرمات را بیان کرده است ؟؟!!

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در مورد نظم قرآن و جايگاه آيات و سوره ها نظر اكثريت عالمان و اسلام شناسان اين است كه نظم فعلي قرآن مطابق دستور رسول خدا است كه به مصالحي كه خودش و خدايش مي داند، دستور داده اين آيات را در اينجا قرار دهند.
ما به مصالح اين نظم آگاه نيستيم و تابع امر خدا و رسولش مي باشيم.
يك نكته كه شايد تذكرش بد نباشد اين كه آيات مورد نظر در باره امامت است و اصولا مسأله امامت در قرآن با احتياط بيان شده است. اولا نام امامان را نبرده است. بلكه با اشاره و با وصف آنان را معرفي كرده و آياتش هم در بين آيات ديگر گنجانده شده تا كمتر به چشم بيايد و توجيه پذير باشند.
مثلا آيه تطهير در بين آياتي قرار گرفته كه مربوط به همسران رسول خداست و به ناگاه خطاب آيه و بيان آيه عوض مي شود و مطلبي گفته مي شود و دوباره به همان بحث و روال سابق بر مي گردد.
يا آيه اكمال كه در بين آياتي است كه احكام حلال و حرام و خوردني ها را بيان مي كند و به ناگاه مطلبي گفته مي شود و دوباره به بحث سابق باز مي گردد.
شايد يكي از وجوه آن، تدبير خدايي براي در امان ماندن قرآن از دستكاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند كه از سر ترس و يا به اميد منفعت و... اظهار ايمان كرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در كتاب خدا ذكر شده باشد، آنان مجبور مي شوند به تحريف و كتمان كتاب خدا اقدام كنند؛ اما اگر اين مسائل در كتاب خدا به صراحت نيامده باشد، آنان مجبور به تحريف كتاب نمي شوند.
يك نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تاييد مي كند. رسول خدا در روزهاي آخر عمر در جمع اصحاب فرمود: "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گير ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند كه رسول خدا مي خواهد چه بنويسد. چون همين چند روز پيش بود كه در منا و در غدير خم فرموده بود: من بين شما دو چيز به جا مي گذارم كه تا بدان دو متمسك باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود كه سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود، ولي كساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت كلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد كه اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود يا آيات مربوط به امامت و جانشيني واضح و برجسته بودند، به يقين چاره اي جز تحريف و كتمان آيات يا انكار وحيانيت آن نداشتند.
اين يك احتمال است. اما دليل واقعي را فقط خدا مي داند.

موفق و موید باشید

با سلام در قرآن آمده از هر چیز زوج آفریدیم ولی با این حساب تکلیف موجودات تک جنسی چه می شود؟ با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
قرآن كريم در آيات متعدد به زوجيت گياهان بلكه همه اشيا اشاراتي كرده است. اين آيات عبارتند از :
« و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين»[1]
« و از هر گونه ميوه‌اي در آن [زمين] جفت جفت قرار داد. » و همين مضمون در آيه 52 سوره رحمن و 53 طه آمده است.
« اولم يروا الي الارض كم انبتنا فيها من كل زوج كريم ‌»[2]
«مگر در زمين ننگريسته‌اند كه چقدر در آن از هر گونه جفت‌هاي زيبا رويانيده‌ايم،.» و همين مضمون در سوره حج /5 ـ لقمان /10 ـ ق/7 ـ طه /53 نيز آمده است.
« سبحان الذي خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لايعلمون»[3]
«پاك [خدايي] كه از آنچه زمين مي‌روياند و [نيز] از خودشان و از آنچه نمي‌دانند ، همه را نر و ماده گردانيده است.»
« و من كل شيء خلقنا الزوجين لعلكم تذكرون»[4]
« و از هر چيزي دو گونه [يعني نر و ماده ] آفريديم ، ‌اميد كه شما عبرت گيريد.»
برخي نيز به اين آيه براي اثبات زوجيت اتم (الكترون و پرتون) استناد كرده‌اند[5].
آيات فوق را مي‌توان بدين صورت دسته‌بندي كرد كه :‌
گاهي قرآن سخن از زوجيت ميوه‌ها مي‌گويد.
در مرتبه بعدي از زوجيت گياهان مي‌گويد .
در مرتبه بعدي از زوجيت چيزهايي مي‌گويد كه انسان‌ها نمي‌دانند.
در مرتبه بعدي از زوجيت همه اشياي جهان مي‌گويد.
كلمه زوج در لغت به معاني زير مي‌آيد:
الف ـ در حيوانات به هر كدام از نر و ماده‌اي كه قرينه يكديگرند زوج مي‌گويند.
ب ـ در غير حيوانات به هر كدام از دو چيز قرينه همديگر (مثل يك لنگه كفش) زوج گويند .
ج ـ به هر چيزي كه مقارن ديگري باشد و مشابه آن باشد زوج گويند.
د ـ به هر چيزي كه مقارن ديگري باشد و متضاد آن باشد زوج گويند.[6]
انسان تا قرن‌ها گمان مي‌كرد كه مسأله ي زوجيت و وجود جنس نر و ماده فقط در مورد بشر و حيوانات و برخي روييدني ها مثل خرما صادق است، اما كارل لينه (1707 ـ 1787م) گياه‌شناس معروف سوئدي نظريه خود را مبني بر وجود نر و ماده در بين همه گياهان در سال 1731 م ارائه كرد و مورد استقبال دانشمندان قرار گرفت.[7]
سپس دانشمندان كشف كردند كه ماده از تراكم انرژي به صورت ذرات بي‌نهايت ريزي كه اتم ناميده مي‌شود، تشكيل يافته است . پس از گذشت مدتي مسأله ي زوجيت به همه اشيا سرايت داده شد؛ چرا كه دانشمندان كشف كردند كه واحد ساختماني موجودات يعني اتم از الكترون ها (با بار منفي) و پروتون‌ها (با بار مثبت) تشكيل شده است.
ماكس پلانك فيزيكدان نامي قرن بيستم گفت:« هر جسم مادي مركب است از الكترون‌ها و پروتون‌ها.» [8]
هر الكترون با سرعت سرسام‌آوري(000/50) دور در ثانيه) به دور مركز اتم يعني پروتون‌ها مي‌چرخد، البته در اتم ذرات سومي نيز يافت مي‌شود كه بنام نوترون خوانده مي‌شود و از لحاظ بار الكتريكي خنثي است.[9]
فيزيكدانان اخير در دوران اتم ذرات بنيادي ديگري به نام « كوارك» (Quark) كشف كرده‌اند كه ذرات تشكيل دهنده الكترون، نوترون و پروتون هستند و باعث به وجود آمدن بار الكتريكي مثبت ،‌منفي و خنثي در آنها مي‌شود.
تاكنون شش نوع كوارك شناسائي شده است كه دو نوع (D - U) در تشكيل مواد پايدار معمولي نقش مهمي دارند. كوارك U داراي بار الكتريكي مثبت و كوارك D داراي بار الكتريكي منفي است پروتون كه داراي بار مثبت است از دو كوارك U و يك كوارك D تشكيل شده است و از اين طريق حاصل بار آن مثبت مي‌شود.
و بر عكس نوترون داراي دو كوارك D و يك كوارك U بوده و بار آن خنثي است [10]
البته زوجيت عمومي همه اشياء از آيه 49 سوره ذاريات به خوبي استفاده مي‌شود، ولي تطبيق آن بر الكترون و پروتون قطعي نيست، زيرا همان طور كه گذشت امروزه ذرات بنيادين ديگري به نام كوراك‌ها شناخته شده كه داراي بار مثبت و منفي هستند. باز هم نمي‌توان به طور قطعي ادعا كرد كه «زوجين» مذكور در آيه همان كوارك U و D باشد بلكه احتمالاً مي‌توانند اين مطالب (الكترون ـ پروتون ـ‌كوارك‌ها و ....) از مصاديق « زوجين» محسوب شود. همان گونه كه ممكن است اصناف موجودات (شب و روز و ...) نيز از مصاديق آن محسوب شود.
هر چند كه مصداق دقيق « زوجين » در آيه 49سوره ذاريات مشخص نيست، ولي بيان زوجيت عمومي در همه اشياء يكي از اشارات علمي قرآن و راز‌گويي‌ها و اعجاز علمي آن است كه در صدر اسلام كسي از آن اطلاعي نداشته است.
ممكن است كسي ادعا كند كه زوجيت عمومي موجودات با مسأله ي بكرزدايي (توليد مثل برخي تك سلولي‌ها بدون نياز به جنس مخالف) منافات دارد.
اما :
1- همان‌طور كه گذشت كلمه «زوج» در لغت به هر يك از دو چيزي گفته مي‌شود كه قرينه همديگر باشند و يا مقارن، مشابه و يا متضاد باشند.
پس نمي‌توان گفت كه معناي لغت زوج منحصر در « نر و ماده » است.
2ـ مسأله ي زوجيت عمومي همه اشياء،‌همزمان بودن يا هم مكان بودن هر دو زوج ملاك نيست. ممكن است دو زوج در دو مكان (مثل الكترون و پروتون كه در هسته اتم و مدار اطراف آن هستند ) و يا در دو زمان باشند.
3ـ اشكال اساسي كه باعث پيدايش پندار تعارض بين قانون زوجيت عمومي موجودات قرآن با مسأله ي بكرزائي شد، اين است كه گمان كرده‌اند هميشه لغت زوج به معناي نر و ماده اصطلاحي است ،در حالي كه معناي كلمه زوج اعم است و هر دو چيز مقارن مشابه يا متضاد را شامل مي‌شود. پس تعارضي بين آيات قرآن در مورد قانون عمومي زوجيت و مسأله ي بكرزائي نيست.
اين مختصري در مورد زوجيت عمومي موجودات بود ولي مهم است كه هنوز علم به بسياري از زواياي خلقت پي نبرده و ما هم علم كافي نداريم . مهم آن است كه علم تا آن حد كه كشف كرده ، پرده از زوايايي از اين حقيقت علمي كه قرآن بدان اشاره كرده ،برداشته است .
هنوز زوايايي كشف ناشده و به همين دليل ممكن است زوايايي براي ما مبهم يا در تعارض با بيان قرآن باشد ، اما به خواست خدا در آينده با كشف بيشتر اين زوايا هم روشن شده ؛بشر به اين حقيقت علمي ديگري كه قرآن در عصر جاهليت بدان اشاره كرده ،پي خواهد برد.
كتابي با عنوان "قانون زوجيت عام در قرآن"توسط آقاي سيد عبدالمجيد حسيني زاده نوشته شده كه مطالعه آن مناسب است.
پي نوشت:
1. رعد،آيه3.
2. شعراء، آيه7.
3.يس،آيه36.
4. ذاريات؛آيه49.
5. عبدالرزاق نوفل،‌القرآن و العلم الحديث، ص 156 ـ 157 استدلال ايشان در ادامه مي‌آيد.
6. مفردات راغب اصفهاني، ماده زوج.
7. پي‌يرروسو، تاريخ علوم، ص 354 و 408 به بعد، ترجمه حسن صفاري، و نيز گودرز نجفي، مطالب شگفت‌انگيز قرآن، ص 57 و نيز تفسير نمونه، ج 18، ص 377 ـ 378.
8. ماكس پلانك، تصوير جهان در فيزيك جديد، ص 95، ترجمه مرتضي صابر.
9. مهندس محمد علي سادات،‌زنده جاويد و اعجاز قرآن، ص 40/42.
10. دكتر اوبلاكر، فيزيك نوين،‌ص 34 ـ 35، ترجمه بهروز بيضاوي.
موفق و موید باشید

با سلام و احترام به دنبال بررسی تاثیر جنسیت در ارتکاب جرم و گناه، در قرآن هستم. برای این منظور به آیاتی استناد کرده ام که هم زنان و هم مردان را مخاطب قرار داده و یا در موردشان خبر داده است. به عنوان مثال آیاتی که می گوید الزانیه و الزانی فالجلدوا... السارق و السارقه فاقطعوا... یا آن جا که درباره منافقون صحبت می کند ابتدا مافقان را می گوید و بعد منافقات را : المنافقون و المنافقات ... از این گونه آیات این طور برداشت کرده ام که آن که اول بیان شده معمولا نقش بیشتری در گناه مورد نظر آیه دارد. و الا در جمله می توانست اول از سارقه یا از زانی یا از منافقات یاد کند ولی چنین نکرده. استدلالم هم این است که هر کلمه ای که در قرآن می آید جایگاه خاص خودش را دارد (چنان که در آیه 46 سوره نساء از تحریف یهودیان این گونه یاد می شود که موضع کلام را تغییر می دادند یعنی هر کلمه جایگاه خاص خود را دارد) به نظر شما می توان این چنین استدلال کرد؟ ممکن است شما استدلال مرا کامل یا مستندا و مستدلا نقد کنید؟ با تشکر

روند عمومی آیات قرآن در جایی که از هر دو جنس مذکر و مؤنث سخنی به میان می آورد مقدم داشتن ذکر مردان بر زنان است و این روند، معلول حضور فعال مردان در صحنه زندگى اجتماعى است، به اين معنى كه از آغاز تاريخ تا زمان نزول قرآن، حتى تاكنون، زندگى اجتماعى در ابعاد مختلف اقتصادى، نظامى، ادارى، فرهنگى، غالبا اینگونه بوده که با تلاش و تكاپوى مردان شكل مى گرفته است. (كه البته اين خود معلول توانايى ها و استعدادهاى فيزيكى و روانى مردان است) و زنان در اين زمينه نقش برجسته و چشم گيرى نداشته اند. در چنين وضعيتى طبيعى است كه وقتى قرآن از صحنه هاى زندگى بشر در گذشته گزارش مى كند، محور سخن او جلوه هاى زندگى مردان باشد. يا وقتى به رويدادهاى زمان نزول مى پردازد، روى سخن با كسى باشد كه ميدان دار زندگى اجتماعى است.
و لذا در آیاتی مانند آیه « الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني‏ فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة...» (1) که از روند عمومی خارج شده و مؤنث بر مذکر مقدم شده مفسران به دنبال علت مقدم داشتن زانیه بر زانی بر آمده اند و در برخی از تفاسیر چنین گفته شده که زانیه بر زانی بدین سبب مقدم شده که انجام عمل زنا از زنان شنیع تر است و شهوت در آنان قوی تر و بیشتر است (2) و یا اینکه غالبا این زنان هستند که زمینه زنا و بر انگیخته شدن شهوت مردان را بوسیله آرایش و خودآرایی و .. فراهم می کنند.(3)
با توجه به مطالب مذکور روشن می شود اینکه شما گفته اید که هر کلمه ای که در قرآن می آید جایگاه خاص خودش را دارد و با این پذیرش این قاعده در صدد بررسی تاثیر جنسیت در ارتکاب جرم و گناه بر آمده اید مطلبی است که با گفتار مفسران نیز مطابقت دارد. اما نکته ای که باید توجه داشت این است که توجیهاتی که درباره علت تقدیم و تأخیر به ذهن ما می رسد احتمالاتی است که ممکن است علت واقعی تقدیم و تأخیر هم باشد و از آنجا که إحتمال است لذا نمی توان آن را به صورت قطعی به قرآن نسبت داد.
پی نوشت ها:
1. نور(24) آیه 2 «هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد...»
2. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، ج‏15، ص 79.
3. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسه التاریخ، 14020ق، ج‏18، ص 118.

با سلام، 
در آیه 73 سوره مائده داریم که "لقد کفر الذین قالوا إن الله ثالث ثلاثة (همانا کسانی که گفتند خدا سومی سه تاست کافرشدند) می دانم که مفهوم قسمت آخر عبارت قرآنی این جمله یعنی "یکی از سه تا" و نه سومی سه تا، اما بیان آن به شکل مذبور دلیل خاصی داشته و نمی شد با بیان دیگر و مستقیم تر گفته شود "یکی از سه تا"؟ 
منظور از دوتای دیگر حضرت مسیح(ع) و حضرت مریم(س) است یا حضرت مسیح‎)‎ع) و روح القدس؟ (چون در 2 آیه ی بعد به ایشان و حضرت مریم (س) اشاره شده.)

پاسخ:
چنانکه در برخی از تفاسیر اشاره شده عرب زبانان وقتی می خواهد نشان دهند که یک چیز جزئی از یک عدد است صیغه اسم فاعل آن عدد را به خود آن عدد اضافه می کنند تا این معنا را افاده کنند که آنچه به این اسم فاعل توصیف شده داخل در آن عدد است چنانکه در یکی دیگر از آیات قرآن نیز تعبیر « ثانی اثنین» (1) آمده است.(2)
بنابراین منظور از تعبیر «ثالث ثلاثه» در تعبیر مذکور این است که خدا یکی از آن سه است نه اینکه سومین از سه تاست تا اشکال شود که چرا نگفته اولین از سه تا.
ممکن است سؤال شود که چرا خدا را «ثالث ثلاثه» دانستن مستلزم کفر است.
در پاسخ باید بگوییم که زیرا این تعبیر مستلزم این است که خداوند متعال در عرض آن دو موجود دیگر باشد در نتیجه، مانند آن دو موجود امكاني، كميّت دارد و عددپذير است.
به عبارت دیگر اين بيان مستلزم، محدود بودن و ماده و جسم بودن خداي سبحان است؛ چون در عرض او دو واحد ديگر وجود دارد و لازم پذيرش كميت، جسم و ماده بودن است، در حالي كه طبق براهين متقن، خدا حقيقت محض و هستي نامحدود مجردي است كه محدویت برنمي‏ دارد. بنابراين، تثليث نصارا هرگز با توحيد سازگار نيست.
اما خداوند متعال در آیه ای دیگر می فرماید:« ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا»(3) «آيا نمى ‏دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است مى‏ داند هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى‏ كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست، و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى‏ كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست، و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن مگر اينكه او همراه آنهاست هر جا كه باشند»
در اين تعبير، خداي سبحان در عرض آن سه نفر نيست بلكه ناظر قيّومي است كه در هر حال و همه جا با آنهاست و چنين نيست كه آن سه نفر با ناظر قيوم چهار نفر بشوند و خدا رابع اربعه باشد، در اين تعبير خدا، بدون امتزاج با موجودي، به همه و به تك تك آنها احاطه دارد، چون فرمود: ﴿هو معهم﴾؛ خداوند در هر حال با همه آنها است و چون حضور خدا در آن جمع، با وصف قيوم، محيط و ناظر است از همه آنها و از رابطه آنها با يكديگر آگاه است.(4)
اما درباره اینکه منظور از دوتای دیگر غیر از خداوند متعال چه کسانی هستند باید بگوییم مسیحیان معتقد به الوهیت خدا و حضرت عیسی و روح القدس هستند که به تثلیث مشهور است و تعبیر «ثالث ثلاثه» می تواند به همین مسئله اشاره داشته باشد اما در دو آیه بعد ممکن است به مسئله پرستش حضرت مریم به عنوان معبود (نه خدا) اشاره شده باشد چنانکه در آیه 116 سوره مائده می خوانیم:« وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني‏ وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي‏ بِحَق...»« و آن گاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى‏ گويد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را بعنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟!»، او مى‏ گويد: «منزهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم..»
در اینجا که سخن از الوهیت حضرت مریم به میان آمده مفسران توجیهاتی را ذکر کرده اند از جمله اینکه درست است كه مسيحيان مريم را خدا نمى‏ دانستند. ولى در عين حال در برابر او و مجسمه‏ اش مراسم عبادت را انجام مى‏ داده‏ اند، همانطور كه بت پرستان بت را خدا نمى‏ دانستند ولى شريك خدا در عبادت تصور مى‏ كردند، و به عبارت روشن تر فرق است ميان اللَّه به معناى" خدا" و اله به معناى" معبود"، مسيحيان" مريم" را اله يعنى" معبود" مى‏ دانستند نه خدا.(5)

پی نوشت ها:
1. توبه(9) آیه 40
2. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسه التاریخ، 14020ق، ج‏5، ص: 172
3. سوره مجادله، آيه 7
4. آیت الله جوادي آملي، توحيد در قرآن، قم. مركز نشر إسراء، چاپ اول، ارديبهشت 1383، ص 629
5. آيت الله مكارم شيرازى ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج‏5، ص: 136

مایلم نظر مفسرین قرآن اهل تسنن را در مورد آیاتی که در واقعه ی غدیر نازل شده است و با توجه به وقایع بعد تصریح به ولایت حضرت امیر دارد بدانم.

پاسخ:
در سوره مائده درباره واقعه غدیر و نصب علی بن ابی طالب به جانشینی پیامبر و امامت مسلمانان توسط پیامبر دو آیه وجود دارد که در ذیل بیان می شود.
اگر بخواهیم نظر تک تک مفسران اهل سنت را درباره این دو آیه بیاوریم و بیان کنیم به اندازه یک مقاله کار می برد بنابراین اجمالا به نظرات تفسیری بعضی از مفسران اهل سنت اشاره می کنیم و شما را برای اطلاع بیشتر به نرم افزار جامع التفاسیر که همه کتب تفسیری از جمله کتب تفسیری اهل سنت را دارد ارجاع می دهیم:
آیه اول:
« يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ »(1)
اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده‏ اى و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى‏ دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمى‏ كند.
متاسفانه پيش داوري ها و تعصب هاى مذهبى مانع از آن شده است كه حقايق مربوط به اين آيه بدون پرده ‏پوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد، ولى در عين حال در كتاب هاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته‏ اند، روايات زيادى ديده مى ‏شود كه با صراحت مى‏ گويد: آيه فوق درباره على (ع) نازل شده است.
اين روايات را جمع زيادى از صحابه نقل كرده‏اند و گفته‏ اند كه آيه فوق درباره على (ع) و داستان روز غدير نازل گرديد.
منظور اين نيست كه دانشمندان و مفسران اهل سنت نزول اين آيه را درباره على (ع) پذيرفته ‏اند. بلكه منظور اين است كه روايات مربوط به اين مطلب را در كتب خود نقل كرده ‏اند، اگر چه پس از نقل اين روايت معروف آنها به خاطر ترس از شرائط خاص محيط خود، و يا به خاطر پيش داوريهاى نادرستى كه جلوی قضاوت صحيح را در اينگونه مباحث مى‏ گيرد، از پذيرفتن آن خوددارى كرده‏ اند، بلكه گاهى كوشيده ‏اند تا آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كم اهميت جلوه دهند، مثلا فخر رازى كه تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كم اهميت دادن اين شان نزول آن را دهمين احتمال آيه قرار داده و 9 احتمال ديگر كه غالبا بسيار سست و واهى و بى ارزش است قبل از آن آورده است.
نويسندگان دیگر اهل سنت همچون سيد قطب در تفسير" في ظلال" و محمد رشيد رضا در تفسير" المنار" داريم كه يا اصلا سخني از اين شان نزول كه انواع كتابها را پركرده است به ميان نياورده‏اند، يا بسيار كم اهميت جلوه داده‏اند به طورى كه به هيچ وجه جلب توجه نكند.
جمعى ديگر نزول آيه را در مورد علي (ع) مسلم دانسته‏ اند، اما در اينكه دلالت بر مساله ولايت و خلافت دارد ترديد نموده ‏اند.
به هر حال روايات در اين زمينه در كتب معروف اهل تسنن بيش از آن است كه بتوان آنها را انكار كرد.(2)
آیه دوم:
« الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِينا...»(3)
امروز كافران از (زوال) آئين شما مايوس شدند، بنا بر اين از آنها نترسيد و از (مخالفت) من بترسيد، امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان) شما پذيرفتم.
این عبارت مقداری از آیه 3 سوره مائده است که به اتفاق مفسرین شیعه جمله معترضه است که وسط یک آیه از قرآن که صدر و ذیل آن درباره احکام حرمت گوشت ها آمده قرار گرفته شده و بعد از نصب علی بن ابیطالب به امامت جبرئیل آن را بر پیامبر نازل نمود. اما غالب مفسران اهل سنت در مورد این آیه انصاف را رعایت نکرده اند و در تفسیر آن، این عبارت را به قبل و بعدش ربط داده و مصادیقی دیگری برای آن بیان کرده اند در عین حالی که در روايات فراوانى كه از طرق معروف اهل تسنن نقل شده صريحا اين مطلب آمده است كه آيه شريفه فوق در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت على (ع) نازل گرديد، مرحوم امینی در الغدیر این روایات را بیان کرده اند.(4)
مرحوم علامه سيد شرف الدين در كتاب المراجعات چنين مى‏ گويد:
نزول اين آيه در روز غدير در روايات صحيحى كه از امام باقر(ع) و امام صادق (ع) نقل شده ذكر گرديده و اهل سنت، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر ص در اين زمينه نقل كرده‏ اند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد.(5)
در اینجا آنچه را که مفسرین معروف و بزرگ اهل سنت در تفسیر این آیه آورده اند به صورت خلاصه و اجمال بیان می کنیم:
1- فخر رازی از مفسرین بزرگ اهل سنت در یکی از مسائلی که در تفسیر این آیه آورده به صراحت منصوب شدن امیر المومنین به امامت را به دست پیامبر انکار کرده است:
این آیه دلالت می کند بر بطلان قول رافضه (شیعه) چون خداوند فرموده که کافران از تبدیل دین مأیوس شدند و آنرا تاکید کرده به «فلا تخشوهم و اخشون» پس اگر امامت علی بن ابیطالب (ع) از طرف خدا منصوص باشد و پیامبر این نص را قبل کرده باشد، به مقتضای این آیه باید کسی که اراده کرده تغییر بدهد این نص را از این کار نا امید باشد. پس لازمه اش این است که هیچ یک از صحابه قادر نباشد این نص را انکار کند یا تغییر بدهد و چون امر چنین نشده (و تغییر داده شده و انکار شده)، بلکه برای این نص ذکری نشده و روایت و اثری ظاهر نشده علم پیدا می کنیم که ادعای این نص کذب است و علی بن ابیطالب به امامت نصب نشده است. (6)
2-مراد از « الیوم »:
روزی که احکام گوشت های حلال و حرام نازل شده (در صدر این آیه احکام گوشت ها بیان شده) روز عرفه در آخرین حج پیامبر اکرم (ص)
روز فتح مکه روز ظهور اسلام یا بعثت پیامبر، اما تمام مفسران شيعه در كتب خود آورده ‏اند که منظور روز غدیر است و روايات متعددى آن را تاييد مى‏ كند و با محتويات آيه كاملا سازگار است.
3-اکمال دین:
کامل شدن آنچه به آن نیاز است در تکالیف از حلال و حرام و قوانین قیاس و اصول اجتهاد کامل شدن فرائض و حدود و اوامر و نواهی و حلال و حرام بعد از انجام حج توسط پیامبر دین کامل شد.
از بین رفتن دشمنان و پیروز شدن اسلام بر همه ادیان
4-اتمام نعمت:
با کامل شدن امر دین و شریعت با فتح مکه و با امنیت داخل آن شدن
با از بین بردن رسوم جاهلیت و اینکه دیگر مشرکان با آنها حج نمی گذارند و عریان طواف نمی کنند.(7)
اینها خلاصه مطالبی است که مفسران معروف اهل سنت در کتاب های تفسیرشان در تفسیر این آیه بیان کرده اند و همانطور که می بینید علی رغم اینکه روایات زیادی از راویان اهل سنت درباره نزول این آیه در روز غدیر و درباره امیر المومنین در کتب شیعه و اهل سنت رسیده، ولی انصاف را رعایت نکرده و بخاطر تعصب اشاره ای به مسئله روز غدیر و نصب پیامبر نکرده اند.

پی نوشت ها:
1. مائده(5)آیه67.
2. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، انتشارات اسلامیه، ج5، ص6.
3. مائده، آیه3.
4. علامه امینی، الغدیر، ج 1، ص230-232.
5. سید شرف الدین، المراجعات، ص37.
6. فخر رازی، مفاتيح الغيب، دار احیاء التراث عربی، ج‏11، ص 288.
7. همان، زمخشری،محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏1، ص: 605 ؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البيان في تفسير القرآن، چاپ بیروت، ج‏6، ص: 52 - سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور في تفسير المأثور، کتابخانه مرعشی نجفی، ج‏2، ص 258 و قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، چاپ بیروت، ج‏6، ص 61.

چرا خداوند برای خود جنسیت مذکر قائل شده است؟

زبان قرآن عربي است. زبان عربي برخلاف زبان فارسي از دو نوع ضماير مذكر و مؤنت برخوردار است. عرب‏ها در اموري كه مخصوص زنان باشد، با واژگان مؤنث و در امور مخصوص مردان با واژگان مذكر بيان مي‏دارند. به جز اين دو مورد، در دو مورد ديگر، يكي در اموري كه بين زنان و مردان مشترك باشد و ديگري در اموري كه جنسيت در مورد آن ها اصلاً مطرح نيست، مانند خدا و فرشتگان، از ضماير و واژگان مذكر بهره مي‏گيرند؛ يعني در چهار حالت مذكور از الفاظ مذكر و تنها در يك حالت لفظ مؤنت بهره مي‏گيرند. در عين حال در بعضي از موارد به لفظ نظر كرده و با توجه به لفظ، مؤنث يا مذكر آورده مي‏شود، در حالي كه از نظر جنس متفاوت با لفظ مي‏باشند.
بديهي است كه هر كتابي بخواهد با اين زبان نوشته شود، اگر چه كتاب الهي باشد، بايد از قواعد آن زبان پيروي كرده و بر آن ساختار باشد . نمي‌تواند بر اساس قواعدي باشد كه براي مردم آن زبان مأنوس نيست؛ چون در اين صورت ، هدف آن كتاب (قرآن ) كه فهم مردم باشد، برآورده نخواهد شد.
بنابراين، قرآن به مقتضاي اين كه به زبان عربي نازل شده است، با همين گفتمان سخن مي‏گويد. همگام با قواعد عربي در سه حالت از ضماير و واژگان مذكر و در يك حالت از واژگان مؤنث بهره مي‏گيرد.
بنا بر این در زبان عربی از خدا و فرشتگان که از مجردات هستند و مذکر و مؤنث در مورد آن ها معنا ندارد، با الفاظ و ضمایر و افعال مذکر یاد می شود .چون قرآن طبق این زبان نازل شده، بر همین قاعده سخن گفته است.
مذكر و مونث مربوط به الفاظ است. اگر گفته مي شود كلمه الله مذكر است، معنايش اين نيست که حقيقت خدا هم مذكر است.
چاره اي نداريم براي لفظ الله يا بايد كلمه مذكر آورد يا مونث .

آیا تفسیر البرهان تفسیر معتبری در شیعه است؟

آیا در این تفسیر در مورد سوره روم غلبت الروم، روم را به بنی امیه تفسیر کرده است؟

آیا این نظر درست است؟

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مرکز
كتاب "البرهان في تفسير القرآن" نوشته "سيد هاشم بحراني" از تفاسير روايي شيعه ، در قرن يازدهم تدوين شده است. اين كتاب ارزشمند و مفيد می باشد.
وقتي كتابي را ارزشمند و مفيد مي شماريم ،معنايش اين نيست كه آنچه در آن است، همه حق مي باشد، زيرا جز قرآن ، كتاب ديگري نيست كه حق مطلق و خالص باشد. در غير قرآن، كم و بيش باطل راه يافته است مثلا همه كتب روايت كم و بيش مشتمل بر روايات جعلي يا تحريف شده مي باشند. كتاب كافي معتبرترين كتاب روايي شيعه است. همه عالمان و فقيهان قبول دارند كه در اين كتاب هم، با همه ارزش و اعتبارش، روايات غير معتبر و ضعيف وجود دارد. بايد روايت هايش بررسي شود و بعد از يافتن دلايل اعتبار در آن، بدان ها عمل نمود.
بنابراين كتاب البرهان گرچه كتاب ارزشمندي است و روايات تفسيري را جمع آوري نموده، ولي اين گونه نيست كه همه رواياتش معتبر و صحيح باشد.
اما تفسير "روم" به بني اميه در روايات آمده كه رواياتش را اين تفسير آورده است، از جمله:
عن عمران بن ميثم، عن عباية، عن علي (عليه السلام)، قال: «قوله عز و جل: الم غُلِبَتِ الرُّومُ هي فينا، و في بني أمية». (1)
امام علی می فرماید : "غلبت الروم ..." در باره ما و بنی امیه است.
عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: سألته عن تفسير: الم غُلِبَتِ الرُّومُ، قال: «هم بنو امية، و إنما أنزلها الله عز و جل: الم غُلِبَتِ الرُّومُ بنو امية فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ عند قيام القائم (عليه السلام)».(2)
از امام صادق در باره آیه "غلبت الروم ..." و تاویل آن سوال شد و امام فرمود: تاویل "روم" که اول مغلوب شدند و به فاصله کمی غالب می گردند، "بنی امیه" است که با بعثت پیامبر مغلوب شدند، ولی به مدت کمی بعد غالب گشتند. این پیروزی برهه ای ادامه خواهد داشت. با ظهور قائم، شکست نهایی می خورند. در آن روز مؤمنان شاد و مسرور خواهند شد.
جمله امام بیان تاویل آیه و یکی دیگر از مصداق های آیه می باشد، نه این که نفی شأن نزول و جریان شکست رومیان و پیروزی بعدی آنان باشد. آیات قرآن دارای تأویل ها و مصداق های فراوان است، از جمله در جنگ حق و باطل، پیروزی ها و شکست های مقطعی برای باطل، هست و پیروز نهایی فقط برای حق است.

پی نوشت ها:
1. بحرانی ، البرهان ،چ اول ، تهران ، بنیاد بعثت ، 1416 ق ، ج4 ، ص 335.
2. همان.

صفحه‌ها