۱۳۹۶/۰۴/۲۵ ۱۴:۴۳ شناسه مطلب: 95892
اين سخن همان نظريه «وحي نفسي» است.
وحي نفسي بدين معناست كه انسان هايي هستند كه از ظلم و ستمي كه در جوامع ميبينند، رنج ميبرند و هميشه در فكر اصلاح اجتماع خود هستند و با خود درباره چگونگي اصلاح جامعه تفكر دارند. چنين افرادي گاهي مورد خطاب شخصيت دروني خود واقع ميشوند و مطالبي را از عمق ضمير خود ميشنوند و گويي فردي اين مطالب را به آن ها القا ميكند.
رشيد رضا در تعريف وحي نفسي ميگويد:
وحي نفسي عبارت از يك نوع الهامي است كه در اثر استعداد نفوس عاليه و برجسته سر ميزند و از آن گونه وجودها تراوش ميكند. افكار و آرزوهاي مدعي نبوت براي او الهامي آفريده كه از عقل باطن يا نفس روحاني بلند پايهاش سرزده و بر مخيّله عالي او مستولي شده و اعتقادي كه از آن برايش حاصل شده و برديدهاش منعكس شده و در اثر آن فرشته را در برابر خود مجسم ديده و صدايي او به گوشش رسيده است. (1)
بر خلاف اين تصور و نظريه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم پيامبر را مخاطب قرار ميدهد به چند دليل:
1. اگر پيامبران مخاطب نفس روحاني خود بودند و يقين داشتند يا احتمال مي دادند اين مطالب نداي ضمير خودشان است، استناد اين سخنان به خدا براي آنان حكم افترا داشت و كساني كه در آن درجه از خدا ترسي هستند، هيچ گاه به خود اجازه نميدهند سخنان نفس قدسي خود يا سخناني كه به وحيانيت آن قطع و يقين ندارند را ـ هر چند ارزشمند و مفيد باشند ـ به خداوند نسبت دهند و ادعاي وحيانيت آن ها را بنمايند؛ زيرا ميدانند افترا ، بزرگترين ظلم است و مرتكب آن در محضر خدا به اشدّ عذاب گرفتار خواهد شد و هيچ كس هم نميتواند در قبال خداوند ياور او باشد:
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ َّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْء» (2)
كيست ستمكاتر از آن كه بر خدا دروغ ميبندد يا ميگويد:به من وحي شده است و حال آنكه چيزي به او وحي نشده است.
«وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقرآن غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ قُل لوْ شَاءَ اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ». (4)
و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند ميگويند: قرآن ديگري جز اين بياور يا آن را عوض كن. »بگو:«مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آن چه را كه به من وحي ميشود پيروي نميكنم اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ ميترسم، بگو:اگر خدا ميخواست آن را بر شما نميخواندم و شما را بدان آگاه نميگردانيد.قطعا پيش از آن، روزگاري در ميان شما به سر بردهام، آيا فكر نميكنيد؟».
«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ». (5)
و اگر پارهاي گفتهها بر ما بسته بود دست راستش را سخت ميگرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره ميكرديم و هيچ يك از شما مانع از او نميشد.
بنابراين براي خود پيامبران به قطع روشن شده كه آنچه بر آنان القا ميشود از طرف خداوند است و اگر اين مطلب برايشان يقيني و قطعي نبود ، به خود اجازه نمي دادند آن را به خدا نسبت دهند و وحي بخوانند.
2. از دلايل قوي ديگر بر اين كه وحي، سخن باطن و ضمير مدعي نبوت نيست ، اين كه اين ضمير ناخود آگاه در ديگر انسانها هم هست و بسياري از انسانها در طول تاريخ و در زمانهاي مختلف بودهاند كه مانند پيامبران از مشاهده جور و ظلم و جهل حاكم بر جوامع انساني در عذاب بودهاند و دغدغه اصلاح داشتهاند و براي اصلاح اقدام كردهاند و برنامه هايي ارائه دادهاند، ولي هيچ گاه برنامههاي خود را مستند به منشأ غيبي نكرده و وحي نشمردهاند در حالي كه مي توانستند آن را وحي بشمرند تا مؤثرتر باشد .
3. برنامههاي مصلحان هم با برنامههاي پيامبران اصلاً قابل قياس نيست و تفاوت آنها از زمين تا آسمان است. آنان گرچه از سر اخلاص و تعهد و دلسوزي حرف زدهاند، ولي حرفهايشان در افق انساني است و با افق وحي اصلاً قابل مقايسه نيست. قرآن ميفرمايد:
«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لاَّ يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ». (6)
آيا ميگويند:آن را بر بافته، بلكه باور ندارند پس اگر راست ميگويند، سخني مثل آن بياورند.
4. پيامبران براي اثبات اين كه سخني كه ارائه مي دهند از خداست و از خودشان يا ديگري نيست، معجزه مي آورند و معجزه كاري است كه از توان جنس بشر بيرون است و تا خدا اجازه ندهد، معجزه تحقق نمي يابد و عقل حكم ميكند بر قبح ظاهر كردن معجزه به دست كسي كه خواسته يا نا خواسته بر خدا دروغ ببندد خداوند هم اجازه نمي دهد معجزه به دست كسي كه بر او افترا بسته است، جاري شود، و عقل بر قبح صدور اين امر از خداوند حاكم است ؛بنا بر اين، وقوع معجزات از طرف پيامبران دليل روشن بر اين است كه سخنشان خدايي است و جوشيده ضميرشان نمي باشد.
5- اگر اين گفته درست باشد، كتاب هاي آسماني از حجيت مي افتند و لازمه اين امر اين است كه در تمام اعصار دست انسان ها از دين كوتاه باشد و ادله لزوم دين با اين گفتار كاملا در تضاد است و ادله و براهين نياز به دين جداي از وضوح نياز انسان به دين در كتاب هاي كلامي مفصل بيان شده است. (7)
پي نوشت ها
1. محمد رشيد رضا، وحي محمدي، ترجمه محمدعلي خليلي، چاپ دوم ، تهران ، بنياد علوم اسلامي،1361، ص22 و 67 ـ 68.
2. انعام(6) آيه 93.
3. احقاف(46) آيه 8.
4. يونس (10) آيه 15 ـ 16.
5. حاقّه (69) آيه 46 ـ 47.
6. طور(52) آيه 33-34.
7. سيد عبد الحسين طيب ،كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام؛ ناشر: كتابخانه اسلام.