پرسش وپاسخ

چه اوصافی برای امام حسین (علیه السلام) در زیارات و روایات آمده است؟

زیارت های امام حسین(ع) (که از امامان و پیشوایان معصوم(ع) رسیده) از غنی‌ترین اسناد و مدارک برای شناخت حضرت و پی بردن به صفات و ویژگیهای ایشان است. اوصاف و القابی ذکر شده که پاره‌ای از صفات مشترک امامان است، مثل حجةالله، نورالله، وجه‌الله اما برخی اوصاف ویژة حضرت است مانند ثارالله، قتیل‌العبرات، اسیرالکربات، قتییل‌الظمآء، وتر‌الموتور و... که در هر یک اسراری نهتفه است و به معانی بلندی اشاره دارد، که به معنای برخی اشاره می‌کنیم:

1ـ ثارالله:
«ثار» از ریشه «ثَأر» و «ثُؤرة» به معناى انتقام و خونخواهى و نیز به معناى خون است.(1)
براى «ثارالله» بودن امام حسین معانى مختلفى ذکر شده که هر یک تفسیر خود را مى‏ طلبد.
أ) گروهی ثارالله را به معنای کسی که انتقام خونش را خداوند می‌گیرد می‌دانند.(2) خداوند، ولىّ دم حضرت است و خود او خونبهای آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مى ‏کند؛ چرا که ریختن خون سیدالشهدا در کربلا، تجاوز به حریم و حرمت الهى و طرف شدن با خداوند بود. از آن جهت که اهل بیت(ع) «آل‌الله» هستند، شهادت امامان، ریخته شدن خونِ خداوند است.(3)
اگر چه این واژه در قرآن نیامده است، اما مى‏توان آن را با آیات این گونه توجیه نمود. خداوند مى‏فرماید: «مَنْ قُتِل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه ‏سلطاناً؛(4) آن کس که مظلوم کشته شد، براى ولیّ‌‏اش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم».
هر کسى (صرف نظر از مسلک و مذهبش)، اگر مظلومانه کشته شود، اولیاى دم او، حق خون‏خواهى دارند. از آن رو که اهل بیت به ویژه امام حسین(ع) مظلومانه و در راه ایمان و حق و خداوند کشته شده ‏اند، در واقع «ولیّ دم» و خونخواه آنان، خداوند است.
بنابراین «ثارالله» به این معنا است که خون بهاى امام حسین(ع) از آنِ خدا است و اوست که خونبهاى امام را خواهد گرفت. این واژه حاکى از شدت همبستگى و پیوند سیدالشهدا(ع) با خداوند است که شهادتش همچون ریخته شدن خونى از قبیله خدا مى‏ ماند که جز با انتقام‏گیرى و خونخواهى خدا، تقاص نخواهد شد.(5)
ب) بعضی لفظ اهل را در تقدیر گرفته‌اند و گفته‌اند ثارالله یعنی اهل ثارالله؛ اهل خون‌خواهی الهی که خداوند انتقام خونش را می‌گیرد.(6)
پ) برخی گفته‌‌اند: ثارالله یعنی کسی که در دوران رجعت می‌آید و انتقام خونش را می‌گیرد.(7)
پ) گروهی ثارالله را به معنای خون خدا دانسته‌اند.(8)
اگر «ثار» به معناى خون باشد، مراد از «ثارالله» معناى حقیقى نیست؛ بلکه یک نوع تشبیه، کنایه و مجاز است. چون مسلّم است که خدا موجودى مادى نیست تا داراى جسم و خون باشد؛ پس این تعبیر از باب تشبیه معقول به محسوس است؛ یعنى همان گونه که خون در بدن آدمى نقش حیاتى دارد، وجود مقدس امام حسین(ع) نسبت به دین خدا چنین نقشى دارد و احیاى اسلام با نهضت عاشورا بوده است.
شاید بتوان در این باره با نگاه عرفانى مستند به روایات به نتیجه ‏اى نورانى دست یافت. از امام على(ع) به «اسدالله الغالب» و «یدالله» تعبیر شده، و در حدیث «قرب نوافل» از پیامبر(ص) روایت شده است که خداوند فرمود:
«ما تحبّب إلیّ عبدى بشى‏ءٍ احبّ إلیّ ممّا افْترضتُه علیه وإنّه لَیَتَحَبَّبَ إلیّ بالنافلة حتّى اُحِبُّه فإذا اَحْبَبْتُه کنتُ سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و لسانه الذى ینطق به و یده التى یبطش بها و رِجْله التى یمشى بها إذا دعانى اجبْتُه وإذا سألتنى اعطیته؛(9) بنده من به چیزى دوست داشتنى‌تر از واجبات، نزد من مقرّب و نزدیک نمی‌‌گردد او با نوافل به من اظهار دوستى مى ‏کند. آن گاه که او را دوست بدارم، گوش او مى‏شوم که با آن می ‏شنود و دیدة او مى ‏شوم که با آن مى‏ بیند و زبان او مى ‏شوم که با آن سخن مى ‏گوید و دست او مى‏ شوم که با آن ضربه مى ‏زند و پاى او مى‏ شوم که با آن راه مى ‏رود. اگر به درگاه من دعا کند، او را دوست خواهم داشت و اگر از من درخواست کند، به او عطا مى کنم».
از این روایت به خوبى آشکار مى‏ شود که اولیاى خداوند، «خلیفة» او روى زمین و مظهر افعال الهى‏ اند. خداوند جسم نیست، اما آن چه را که اراده مى ‏کند انجام بدهد، از طریق دست اولیاى خود به ظهور مى‏ رساند و کمکى را که مى‏ خواهد به سوى بنده‏ اى بفرستد، توسط اولیاى خود مى‏ رساند، یا خونى را که قرار است براى احیاى دین ریخته شود، از طریق شهادت اولیاى خودش ظاهر مى‏ سازد. از این رو همان طور که دست امام على(ع) دست قدرت خدا و «یدالله» است؛ خون امام حسین(ع) نیز خون خدا و «ثارالله» است.
از این رو در زیارت عاشورا مى‏ خوانیم: «السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره والوتر الموتور؛ سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون او! سلام بر تو اى یگانه دوران!» نیز در زیارتی دیگر می خوانیم : «و انک ثار الله فى الأرض و الدم الذى‏ لا یدرک ثاره أحد من أهل الأرض و لا یدرکه الا الله وحده».(10)
همان گونه که نقش خون در بدن آدمى حیاتى است و بود و نبودش، مرگ و زندگى را رقم مى‏ زند، وجود مقدّس امام على و امام حسین(ع) نزد خدا و در دین او چنین نقشى دارند. اگر آن حضرت نبود، اسلام نبود و اگر حسین(ع) نبود، اسلام و تشیّع نبود.
آرى! تا یاد و نام سیّدالشّهدا(ع) زنده و بر سر زبان‏ ها است، تا عشق حسین(ع) در دل‏ها مى‏ تپد، تا آتش محبت و ولایت او در قلوب انسان‏ها شعله‌ور است، تا فریاد «یا حسین» بر بلنداى آسمان‏ها و زمین طنین انداز است، نام و یاد خدا زنده و پایدار است؛ چون او همه هستى خود را در راه خدا انفاق و ایثار کرد، نیز سیماى ننگین ریاکاران و تحریف‏گران زمان را آشکار نمود و نقاب از چهره زشت آنان برداشت و اسلام ناب نبوى و علوى را بر مردم نمایاند. خون او شرافت «ثارالله» را گرفت.
صاحب کتاب مکیال گوید: اما رسیدن به فوز به وسیله خونخواهی مولای شهید(ع) وظیفه هر مؤمن است، چون پدر حقیقی مؤمنان است، چنان که آیة «ووَصَّینا الإنسان بوالدیه إحساناً» به امام حسن و امام حسین(ع) تفسیر شده است، از این رو صحیح است که هر مؤمنی، خود را از اولیای دم او بداند و خداوند خودش ولیّ دم حقیقی آن حضرت است. مولای ما قائم آل محمد(ص) را بر خونخواهی امام حسین(ع) امر کرده چنان که در روایات متعدد آمده است.(11)
ثارالله، یعنی ای کسی که خونبهای تو متعلق به خدا است و او خونبهای تو را می‌گیرد، یعنی تو متعلق به یک خانواده نیستی که خونبهایش را پدر خانواده بگیرد، نیز متعلق به یک قبیله نیستی که خونبهای تو را رئیس قبیله بگیرد؛ تو متعلق به جهان انسانیت و بشریت می‌باشی؛ تو متعلق به عالم هستی و ذات پاک خدایی، بنابر این خونبهای تو را خدا باید بگیرد. تو فرزند علی بن ابی طالب هستی که شهید راه خدا بود و خونبهای او را نیز خدا باید بگیرد.(12)
2ـ قتیل العبرات (کشته اشک‌ها)
این تعبیر نیز معنای وسیعی دارد که اشاره است به روایاتی که از حضرت نقل شده، از جمله فرمود: «أنا قتیل العبرة لا یذکرنی مؤمنٌ إلاّ اسْتعبر؛(13) «لا یذکرنی مؤمن إلاّ بکى؛ من کشتة اشکم. هر مؤمنی مرا یاد کند، اشکش جاری شود (یا گریه می‌کند)».(14)
گریه علامت پیوند مکتبی با امام حسین است و منزلت معنوی گریه کننده را نشان می‌دهد. این جملات به این معنا نیست که امام (ع) شهید شد تا مردم بگریند و به ثواب برسند، بلکه بیانگر آثار و پیامد شهادت او است. علت قیام حضرت، نجات امت از جهالت و گمراهی بود، ولی سرشک عاشقان، برخاسته از عشق فطری هر مؤمن به اوست.
3ـ سید الشهداء:
از معروف‌ترین لقب‌های امام (که در روایات و زیارتنامه‌ها بیان شده و مستند به امامان می‌باشد) لقب سیدالشهدا است.
گرچه این لقب ابتدا از آنِ حضرت حمزه، عموی پیامبر بود که در جنگ احد به شهادت رسید، اما حماسه و فداکاری امام حسین(ع) چنان سترگ و والا بود که او را سرآمد همة شهدا ساخت و بر تمامی شهیدان تاریخ سروری داد.
امام صادق(ع) به «ام سعید احمسیّه» (که مرکبی کرایه کرده بود تا در مدینه سر قبور شهدا برود) فرمود: «آیا به تو خبر دهم که سرور شهیدان کیست؟ حسین بن علی(ع) است. او سید الشهداء است».(15)
پیامبر این مقام بزرگ را برای حضرت درخواست کرده بود. در آن زمان که از شهادت فرزندش خبر می‌داد، دعا کرد:
«اللهم فبارک له فی قتله واجْعله مِن سادات الشهداء؛ خدایا! قتلش را موجب برکت گردان و او را از بزرگان شهدا قرار ده».(16)
4ـ داعی الله (دعوت کننده به سوی خدا)
هر چند هم امامان(ع) دعوت کنندگان به خدا بوده‌اند(17)، اما در زیارات هیچ ‌یک از آنها «لبیک دعی الله» نیامده است، ولی در زیارت آن حضرت می‌خوانیم: «لبیک داعی الله؛ دعوت تو را به سوی خدا اجبت می‌کنم».(18) امام حسین(ع) پیام ویژ‌ه‌ای داشت و این دعوت را با خون خود به مردم رساند، پس هر کس این دعوت را شنید، باید لبیک گوید و اهداف حضرت را استمرار بخشد. در این زیارت به هفت بار لبیک گفتن توصیه شده است. مرحوم شیخ جعفر شوشتری بیان لطیفی در باب حکمت تکرار دارد: یک وجه آن ملاحظه حالات مجیب است و وجه دیگر این که هفت بار لبیک گفتن برابر استنصارهای هفت‌گانه آن حضرت است.(19)
5ـ «أقمت الصلاة وآتیت الزکاة؛ برپا دارندة نماز و زکات»:
در زیارت‌نامه امام حسین(ع) در موارد مختلف می‌خوانیم: «أشهد أنّک قد أقمت الصلاةَ وآتیتَ الزکاةَ؛ شهادت می‌دهم که نماز را برپا داشتی و زکات دادی».
البته منظور خواندن نماز و پرداخت زکات نیست، چون در این صورت بیش از یک گواهی معمولی نخواهد بود و شأن و ویژگی خاص برای امام(ع) شمرده نمی‌شود، در حالی که بیان فوق در اکثر زیارات آمده که گویای اهمیت این موضوع است. اگر به معنای ترویج و برپا داشتن نماز بدانیم، هر چند مطلب صحیحی است، ولی در مورد زکات، پرداخت آن معنا ندارد، پس به نظر می‌رسد مقصود آن باشد که گواهی می‌دهم نماز و زکات و امر به معروف و نهی از منکر واقعی را تو انجام دادی، یعنی خواندن نماز و پرداخت زکات با همه شرایط و ویژگی‌ها، جز از معصوم ساخته نیست.
6ـ «کنت نوراً فی الأصلاب الشامخة؛ درخشندگی ویژه»:
یکی از ویژگی‌های خاص امام حسین(ع)، درخشش نور حضرت است. امام صادق (ع) در زیارت حضرت می‌فرماید: «کنتَ نوراً فی الأصلاب الشامخة ونوراً فی ظلمات الأرض و نوراً فی الهواء و نوراً فی السموات العُلى، کنتَ فیها نوراً ساطعاً لا یطفى؛ نوری در صلبهای بلند مرتبه هستی و نوری در تاریکیهای زمین و نوری در فضا و نوری در آسمانهای بلند و نوری که هرگز خاموش نخوهد شد».(20)
درخشش نور حضرت به گونه‌ای بود که در هنگام بارداری فاطمه(ع) پیامبر می‌فرمود: «فإنّی أرى فی مقدّم وجهک ضوءاً و نوراً و ذلک انّک ستلدین حجة لهذا الخلق؛ دخترم! در پیشانی تو درخشندگی ویژه‌ای می‌بینم، که بیانگر آن است به زودی حجت خدا بر مردم را به دنیا خواهی آورد».(21)
مرحوم شوشتری می‌گوید: از ویژگیهای نور آن جناب این بود که نه تنها بر شب‌های تار غالب بود، بلکه بر نور خورشید غلبه داشت.(22)
کسی که در روز عاشورا امام(ع) را دیده بود گفت: به خدا قسم! نور صورتش مرا از توجه به کشته شدنش بازداشت.(23)
باز به گفتة مرحوم شوشتری، هیچ مانعی نتوانست از نور افشانی ایشان جلوگیری کند(24) که همان راوی می‌گوید: تا کنون هیچ کشتة به خاک و خون غلتیده‌ای را به نورانیت چهرة او ندیده‌ام.(25)
7ـ خامس اصحاب الکساء:
یکی از ویژگی‌های برجستة امام که در زیارت حضرت در روز عرفه آمده، پنجمین نفر از اصحاب کسا است. در این زیارت می‌خوانیم: «و خامس اصحاب الکساء ـ‌غَذَتْکَ ید الرحمة ورُضِعْتَ من ثَدْی الایمان وَرُبِّیتَ فی حِجْر الاسلام؛ پنجمین نفر از اصحاب کسا هستی که از دست رحمت غذا خوردی و از پستان ایمان شیر نوشیدی و در دامن اسلام پرورش یافتی».(26) از امام صادق(ع) پرسیدند: چرا عاشورا روز مصیبت و غم گردید و ایام دیگر حتى روز رحلت نبی‌اکرم(ص) و دیگر اصحاب کسا این ویژگی را ندارد، فرمود: «بی‌مانندی عاشورا از آن روست که امام حسین(ع) یادگار همة اصحاب کسا بود و بعد از شهادت او کسی از آنان باقی نماند».(27)
خود حضرت نیز به این موضوع در روز عاشورا اشاره می‌کند و می‌فرماید:
«الهی انک تعلم انهم یقتلون رجلاً لیس على وجه الارض ابن بنت نبی غیره؛ خدایا می‌دانی اینان کسی را می‌کشند که روی زمین، فرزندزادة پیامبری جز او نیست». حضرت زینب(ع) نیز در سخنان سوزناک خود می‌گوید: «الیوم ماتت امی فاطمه و ابی علی و اخی الحسن(ع) یا خلیفة الماضی و ثمال الباقی(28)؛ امروز مادرم فاطمه(س) و پدرم علی(ع) و برادرم حسن(ع) مردند. ای جانشین گذشته و پشت و پناه آیندگان» نیز فرمود: «الیوم مات جدّی رسول الله؛ امروز جد ما رسول خدا درگذشت».(29) عقیله بنی هاشم روز عاشورا را روز رحلت همة اصحاب کسا می‌داند، چرا که امام حسین(ع) یادگار آنان بود.(30)
8ـ اسیر الکربات
«السلام على اسیر الکربات»(31). کرب یعنی اندوه شدید و این تعبیر اشاره به اندوه و حزن فراوانی است که در کربلا به امام و یاران حق‌طلب او بر اثر ستم‌های دشمنان رسید.
پس از ملاقات با «حر» و گفتگو میان امام و وی و سخنانی که میان آنان رد و بدل شد، زهیر گفت: ما را تا کربلا ببر، اشک در چشمان امام جاری شد و گفت: «اللهم إنّی أعوذ بک من الکرب و البلاء».(32) که اشاره بود به سختی و رنج‌هایی که در پیش داشتند. وهب بن عبدالله کلبی در روز عاشورا می‌گفت:
وأدفع الکَرْبَ أمام الکرب لیس جهادی فی الوغی باللعب(33)
حضرت فرمود: «قُتِلْتُ مکروباً و حقیقَ علیّ أنْ لا یأتینی مکروب قط إلاّ ردّه الله و اقلبه إلی أهله مسروراً؛(34) با رنج و درد کشته شدم. اگر به من رنجی رسید، شایسته بود خدا آن را برطرف کرده، به شادی تبدیل نماید».
امام رضا(ع) فرمود: «.... إنّ یوم الحسین(ع) أقرحَ جفونَنا، وأسبلَ دموعَنا، وأذلَّ عزیزَنا بأرض کرب و بلاء أورثتنا الکرب و البلاء إلى یوم الإنقضاء فعلى مثل الحسین فلیبک الباکون...(35)؛ روز کشته شدن حسین(ع) چشمان ما را آزرده کرد و اشک‌های ما را روان ساخت. عزیز ما در زمین کربلا خوار شد و اندوه و بلا نصیب ما گشت، تا روز معیّن، پس گریه کنندگان باید بر حسین گریه کنند.
9ـ ابو عبدالله
کنیه امام حسین(ع)، ابو عبدالله است، ولی این کنیه گویای صفتی از حضرت است، زیرا کنیه آن جناب از خردسالی ابو عبدالله بود(36)، در حالی که حضرت، آن زمان اولادی نداشت؛ از طرفی نام فرزندانش علی بود و جا داشت کنیه حضرت «ابوعلی» باشد، دو دلیل گفته شده است:
1ـ گاهی کنیه برگرفته از یکی از اوصاف برجستة فرد است، مثلاً عرب به کسی که بخشش بسیار دارد «ابوجواد» می‌گوید. بهترین صفت برجستة امام حسین(ع) بندگی و عبودیت بود. حضرت در مقام بندگی حق، بسیار عبادت می‌کرد و تمامی عبادات ظاهری و اعمال قلبی را انجام می‌داد. کسی غیر از معصوم توان چنین عبادتی را نداشت.
2ـ قیام حضرت موجب بقای دین و یگانه پرستی بود. اگر تا قیامت کسی روی زمین خدا را پرستش کند، به برکت وجود حسین(ع) و انقلاب اوست. اگر قیام او نبود، بندگی خدا برای همیشه از بین می‌رفت، پس او پدر تمام بندگان خداست، از این رو کنیة ابو عبدالله برای او برگزیده شد. مراد از عبدالله همة بندگان خدا هستند.(37)
10ـ‌ الوتر الموتور:
یکی از اوصافی که برای امام حسین(ع) در بعضی از زیارتنامه‌ها ذکر شده «الوتر الموتور» است.
«وتر» به معنای فرد و طاق است؛ به معنای کنیه و خون هم ذکر شده، ولی بیش‌تر به معنای اوّل می‌آید(38). نماز وتر را وتر می‌گویند، چون فرد و طاق است و نماز یک رکعتی غیر از آن نداریم.
اگر به معنای خون باشد، باز به معنای فرد بر می‌گردد، زیرا اگر کسی در بین گروهی کشته شود، او را «فرد وتر» می‌گویند، یعنی بین ده یا صد نفر، یکی کشته شده و به ناحق خونش ریخته شده است.
«موتور» به چند معنا است:
1ـ طاق و فرد شده.
2ـ کسی از وابستگان او کشته شده باشد.
3ـ کسی که کشته شود و انتقام خون او گرفته نشود.(39)
بنابر این «وتر موتور» را می‌توان به سه صورت معنا کرد:
1ـ وتر به معنای یگانه و فرد باشد و «موتور» تأکید آن باشد، مثل «حجر محجور».
2ـ وتر به معنای فرد و «موتور» به معنای کسی که افرادی از او کشته شده باشد، یعنی ای حسین یگانه‌ای که یاران تو کشته شده‌اند.
3ـ وتر به معنای خون ریخته باشد، یعنی ای کشته‌ای که اصحاب تو را کشته‌اند.
شاید در بین این سه احتمال، معنای دوم مناسب‌تر باشد، زیرا حضرت در مقام شهادت، مانندی ندارد. از آغاز دنیا تا کنون مثل او، کسی مظلومانه چنین به قتل نرسیده و این همه مصیبت ندیده است.
همچنین همة افراد او در کر بلا کشته شدند، حتى طفل شیرخوارة او، پس همه اصحاب و یارانش در کر بلا روز عاشورا کشته شدند،‌از این رو حضرت «موتور» است.(40)
ممکن است گفته شود «الوتر الموتور» به معنای فرد و تنهای بی‌همتا و به زبان فارسی خودمانی «دُردانه» است و به ویژگی خاص سیدالشهدا(ع) اشاره دارد.(41)
------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت‌ها:
1. طریحى، مجمع البحرین، ج 1، ص 237؛ مفردات راغب، ص 81.
2. علی سعادت‌پرور، فروغ شهادت، ص 305.
3. جواد محدثى، درس‌هایى از زیارات عاشورا، ص 14؛ اصغر عزیزى تهرانى، شرح زیارت عاشورا، ص 35.
4. اسراء (17) آیه 33.
5. فرهنگ عاشورا، واژه «ثار».
6. بحار الانوار، ج 99، ص 151.
7. همان.
8. سید احمد میرخانی، شرح زیارت عاشورا، ص 308.
9. محاسن برقی، ج 1، ص 291.
10.‌ ترجمه کامل الزیارات، ص 683، زیارت 16.
11. میکال المکارم، میرزا محمدتقی الاصفهانی، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ج 1، ص 420.
12. تفسیر نمونه، ج 4، ص 229.
13. کامل الزیارات، ص 215؛ بحار الانوار، ج 98، ص 331.
14. همان.
15. بحار الانوار، ج 98، ص 36.
16. همان، ج 44، ص 247.
17. همان، ج 99، ص 148.
18. همان، ج 98، ص 169؛ کامل الزیارات، محمد بن قولویه، ص 387.
19. خصائص الحسینیه، ص 229؛ حسین عندلیب، ثارالله، ص 37.
20. بحار الانوار، ج 98، ص 178.
21. همان، ج 43، ص 272.
22. خصائص الحسینیه، ص 31.
23. بحار الانوار، ج 45، ص 56.
24. خصائص الحسینیه، ص 31.
25. همان.
26. بحار الانوار، ج 98، ص 360.
27. همان، ج 44، ص 269.
28. همان، ج 45، ص 2.
29. همان، ص 59.
30. ثارالله، ص 34.
31.‌ مصباح المتهجد، طوسی، ص 788.
32. بحار الانوار، ج 44، ص 381.
33. همان، ج 45، ص 16.
34. کامل الزیارات، ص 216؛ ثواب الاعمال، شیخ صدوق، ص 98.
35. العوالم، الشیخ عبدالله البحرانی، ص 538.
36. بحار الانوار، ج 44، ص 251.
37. حاج میرزا ابوالفضل تهرانی، شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشورا، ص 62 و 63.
38. لسان العرب، ج 5، ص 273؛ کتاب العین، ج 8، ص 132.
39. همان.
40. شرح زیارت عاشورا.
41. فروغ شهادت، ص 389.

پيامبري حضرت محمد(ص) در ساير اديان چگونه خبر داده شده است؟

پيامبري حضرت محمد(ص) در ساير اديان چگونه خبر داده شده است؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

پرسشگر گرامي تاخير در پاسخگويي به جهت اختلال در فرآيند پاسخگويي بوده است. از صبر و شکيبايي شما تشکر و از تاخير بوجود آمده عذرخواهيم.

 

براساس آنچه در قرآن آمده است، نشانه هاي پيامبر اسلام در کتاب‌هاي اديان گذشته موجود بوده است، بطوري که وقتي حضرت رسول اکرم مبعوث شدند، مسيحيان و يهوديان منطقه جزيره العرب ايشان را شناختند و فهميدند او همان پيامبر بشارت داده‌شده در تورات و انجيل است:

«و هنگامي که عيسي پسر مريم گفت: اي بني‌اسرائيل! من رسول خدا به‌سوي شما هستم و تورات را که پيش از من بوده، تصديق مي‌کنم و به رسولي که بعد از من مي‌آيد و نامش احمد است بشارت مي‌دهم. پس هنگامي که دلائل روشن برايشان آورد گفتند: اين سحري آشکار است.»(1)؛ «کساني که به آنان کتاب داديم، محمد را همانند فرزندانشان مي‌شناختند و گروهي از آنان آگاهانه، حق را کتمان مي کنند.»(2)

از آيات مذکور و آيات ديگر (3) به‌خوبي استفاده مي‌شود که در زمان بعثت پيامبر اسلام و نزول قرآن، يهوديان و نصرانيان ساکن جزيرة العرب، در انتظار ظهور پيامبري بودند که از آن سرزمين مبعوث گردد و از عقيده خداپرستي و توحيد و از مؤمنين و اديان آسماني حمايت کند. يهود و نصارا آن چنان با صفات و نشانه هاي پيامبر موعود آشنا بودند که او را همانند فرزندان خودشان مي‌شناختند و حتي مي‌دانستند که نامش احمد است.

معلوم مي‌شود که حضرت عيسي (ع) و موسي(ع) و ديگر پيامبران الهي، آمدن آن پيامبر را بشارت داده و صفاتش را بيان کرده بودند و حتي نام و نشانه هايش در تورات و انجيل موجود بوده است.

يهود و نصارا آن قدر به آمدن آن پيامبر عقيده داشتند که هرگاه مورد تجاوز مشرکان و کافران واقع مي‌شدند و قدرت دفاع نداشتند، مشرکين را تهديد مي‌کردند که به‌زودي پيامبر موعود مبعوث مي‌شود و از ما حمايت مي‌کند. (4) در عين حال زماني که حضرت رسول(ص) مبعوث شده و دعوت خود را آشکار کردند، اکثر يهوديان و مسيحيان، به دلايل مختلف ايشان را انکار کرده و از قبول اسلام سرباز زدند و حتي ادعا شده که نشانه هاي پيامبر اسلام(ص) را از کتاب‌هاي خود پاک کردند يا آن‌ها را مخفي نمودند. در عين حال محققاني اعتقاد دارند که در همين تورات و انجيل کنوني (که بسياري اعتقاد به تحريف آن دارند) نشانه هايي از پيامبر اسلام(ص) مي‌توان يافت که بجهت طولاني نشدن بحث تنها به دو مورد اشاره خواهيم کرد:

1. عده‌اي از محققين برآنند مراد انجيل يوحنا که حضرت عيسي آمدن «فارقليط» را بشارت داده و در سه جا اين لفظ را آورده، (5) پيامبر اسلام (ص) است زيرا اينان اين کلمه را به معناي ستوده ‌شده (محمد يا احمد) تلقي کرده اند، گرچه مسيحيان اين کلمه را به معناي تسلي‌دهنده گرفته‌اند. (6)

2. بنا به نقل تورات، حضرت موسى به بني‌اسرائيل مي‌گويد: «يهوه، خدايت، نبى اى را از ميان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانيد او را بشنويد.» (7) شکى نيست که اين فقره آمدن پيامبرى را بشارت مى‌دهند. اين پيامبر ويژگى‌هايى دارد؛ از جمله اين که مانند موسى است و ديگر اين که از ميان برادران قوم اسرائيل بر خواهد خواست. بدون شک مهم‌ترين ويژگى نبوت حضرت موسى اين است که شريعتى خاص آورده است و وقتى گفته مي‌شود «نبى اى مانند موسى» حتماً بايد اين ويژگى در نظر گرفته شود در حالي که هيچ يک از انبياء بني‌اسرائيل حتي حضرت عيسي (ع) چنين ادعايي نداشت. نکته ديگر اين است که بر طبق اين فقره آن پيامبر «از ميان برادران» بني‌اسرائيل است و مشخص است که برادران بني‌اسرائيل، بنى اسماعيل هستند و اين قيد با وضوح نشان مى دهد که اين پيامبر از بني‌اسرائيل نيست. (8)

بر اين اساس در آيات متعددي در قرآن ذکرشده است که نشانه هاي پيامبر اسلام (ص) در کتاب‌هاي اديان گذشته موجود بوده و آن‌ها مانند فرزندان خود پيامبر اسلام را مي‌شناختند اما پس از ظهور ايشان، به دلايل مختلف با ايشان مخالفت کرده و از قبول اسلام سرباز زدند و حتي به اعتقاد مسلمانان دست به تحريف کتاب‌هاي خود زدند تا اين نشانه ها را محو کنند. در عين حال برخي محققان در همين کتاب‌ها نيز نشانه هايي از پيامبر اسلام ص يافته اند که در بالا به آن‌ها اشاره شد.

کليدواژه:

 عيسي (ع)، موسي (ع)، پيامبر اسلام (ص)، کتاب مقدس، تورات، انجيل، بشارت‌ها. منابع براي مطالعه بيشتر:

صادقي تهراني، محمد، بشارات عهدين، قم، انتشارات شکرانه، 1392 ش؛ اسقف داوود بنيامين، محمد (ص) در تورات و انجيل، ترجمه فضل الله نيک آيين، تهران، فرهنگ نشر نو، 1361 ش.

کليدواژگان:

 بشارت، نبوت، پيامبر اسلام، محمد (ص).

پي‌نوشت‌ها:

1. صف (61)، آيه 6.

2. بقره (2)، آيه 146.

3. مانند بقره (2)، آيه 89 و اعراف (7)، آيه 157.

4. ابن هشام، السيره النبويه، المحقق محمد محيي الدين عبد الحميد، قاهره، مكتبة محمدعلي صبيح وأولاده، بي‌تا، ج 2، ص 383.

5. يوحنا، 16: 5-15 و يوحنا،14: 25-26 و يوحنا، 14: 15-17.

6. سليماني اردستاني، عبدالرحيم، قرآن کريم و بشارت‌هاي پيامبران، هفت آسمان، زمستان 1381، شماره 16، ص 51-56.

7. سفر تثنيه، 15: 18.

8. براي مطالعه بيشتر، رک: اسقف داوود بنيامين، محمد (ص) در تورات و انجيل، ترجمه فضل الله نيک آيين، تهران، فرهنگ نشر نو، 1361 ش.

چگونه مي توان ثابت کرد که فردي در تاريخ واقعا پيامبر خدا بوده يا چيزهايي که گفته دروغ و بخاطر منافعش بوده است؟

با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

پرسشگر گرامي تاخير در پاسخگويي به جهت اختلال در فرآيند پاسخگويي بوده است. از صبر و شکيبايي شما تشکر و از تاخير بوجود آمده عذرخواهيم.

 

حكمت الهي اقتضا دارد پيامبراني از سوي خداوند براي هدايت مردم برانگيخته شوند تا از اين رهگذر، زمينه لازم براي راه‌يابي انسان‌ها به كمال و سعادت حقيقي خويش فراهم آيد. حال اين پرسش مطرح مي‌شود كه آيا اساساً راهي براي شناخت پيامبران حقيقي وجود دارد و اگر چنين است، آن راه كدام است؟ اهميت اين پرسش، با عنايت به اين نكته روشن‌تر مي‌شود كه در طول تاريخ، مدعيان دروغين پيامبري كم نبوده‌اند و چه بسيار گمراهي‌هايي كه در پي پيروي از چنين مدعياني، در ميان جوامع بشري، رواج يافته است؛ به‌ويژه آنكه علي‌الاصول انگيزه‌هاي شخصي فراواني (همچون شهرت‌طلبي، جاه‌طلبي و ...) براي دستيابي به چنين مسندي وجود دارد.

در پاسخ به بخش نخست پرسش فوق بايد گفت: حكمت الهي، همان‌گونه كه مقتضي ارسال پيامبران است، اقتضا دارد كه راه يا راه‌هايي عمومي براي شناخت آنان وجود داشته باشد، زيرا در غير اين صورت، گروه زيادي از مردم در شناسايي پيامبران حقيقي ناكام مي‌مانند و از هدايت الهي محروم مي‌شوند و درنتيجه، بار ديگر با محذور «نقض غرض» روبه‌رو خواهيم بود.

 

بنابراين، براي آنكه غرض از بعثت پيامبران نقض نشود، لازم است راهي براي بازشناسي پيامبران حقيقي از مدعيان دروغين نبوت وجود داشته باشد که ما موارد آن را در اينجا، بر پيامبر اسلام تطبيق مي‌دهيم.

براي اثبات نبوت پيامبر اسلام راه‌هايي ذکرشده که عبارت‌اند از:

1- معجزات

يکي از راه‌هاي اثبات نبوت پيامبر اسلام اين است که او ادعاي نبوت کرده و معجزه‌اي که خارق عادت و مطابق ادعاي او بوده است را اظهار کرده و آورده است درحالي‌که ديگران از آوردن مثل آن عاجز بوده‌اند. معجزات پيامبر اسلام به حدّي است که قابل‌شمارش نيست و کسي که به ديده انصاف بنگرد جاي هيچ‌گونه شک و ترديدي در صدق و راستي ادعاي نبوت پيامبر (ص) براي او باقي نمي‌ماند. (1) علاوه بر اينکه نخستين وبرترين و پايدارترين معجزه پيامبر گرامي اسلام يعني قرآن کريم در جاي‌جاي خود مسئله تحدّي را مطرح کرده است و به اين وسيله صدق و راستي پيامبر اکرم را در ادّعاي نبوتش به اثبات رسانده است آنجا که مي‌فرمايد:

«قل لئن اجتمعتُ الأنس و الجنّ علي أن باتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعضٍ ظهيراً؛ بگو اي پيامبر اگر جن و انس جمع شوند که مانند اين قرآن کتابي بياورند هرگز نمي‌توانند هرچند همه پشتيبان يکديگر باشند.» (2)

درواقع قرآن کريم روي مسئله تحدي و دعوت به معارضه که يکي از ارکان اعجاز است تکيه کرده و گاه با صراحت و گاه با دلالت التزامي مي‌گويد اين کتاب آسماني از سوي خدا است و اگر شک و ترديدي در آن داريد جمع شويد و تمام نيروهاي خود را به‌کارگيريد و چيزي همانند آن و يا بخشي از آن بياوريد؛ زيرا که اگر قرآن زاييده فکر بشر باشد شما هم بشر هستيد و داراي فکر و هوش و در حقيقت با يک منطق عقلي روشن اعجاز قرآن و صدق و راستي نبوت پيامبر گرامي اسلام را اثبات کرده است و در طول تاريخ هم از زمان نزول قرآن تاکنون هيچ‌کس موفق به انجام اين کار نشده است. (3)

2- اخبار و بشارت پيامبران گذشته و کتب آسماني آن‌ها در مورد مبعوث شدن پيامبر اسلام

يکي ديگر از راه‌هاي اثبات نبوت پيامبر اسلام بشارت‌هايي است که پيامبران گذشته راجع به مبعوث شدن پيامبر اسلام داده‌اند به‌طوري‌که در تاريخ نقل‌شده است که پيامبر گرامي اسلام بر يهود و نصاري احتجاج مي‌کرد که در تورات و انجيل راجع به مبعوث شدن او بشارت داده‌شده است و اينکه حضرت موسي و حضرت عيسي (عليهماالسلام) به رسالت و پيامبري او بشارت داده‌اند و اين‌که اگر اهل کتاب به کتاب‌هاي خودشان رجوع کنند اين بشارت‌ها را در آن کتاب‌ها خواهند يافت و مي‌شناسد و به آن اعتراف مي‌کنند در مقابل اين احتجاج پيامبر علماي يهود و نصاري هيچ جوابي نداشتند؛ بلکه تنها جواب آن‌ها سکوت و کتمان حق و عدم انتشار اين بشارت‌ها و کتب در بين پيروان خودشان بود. قرآن کريم در اين رابطه مي‌فرمايد: «الذّين آتيناهم الکتابَ يعْرفُونَه کما يعرِفونَ أبناءَهم و انّ فريقاً منهم لَيکتُمونَ الحقّ و هم يعْلَمون؛ گروهي که ما بر آن‌ها کتاب فرو فرستاديم محمد و حقانيت او را به‌خوبي مي‌شناسند همان‌گونه که فرزندان خود را مي‌شناسند، ولي گروهي از آن‌ها به خاطر دشمني حق را کتمان مي‌کنند درصورتي‌که به آن علم‌دارند.» (4)

«الذين يتّبِعُون الرسولَ النبي الأمّي الذي يجدُونَه مکتوباً عندهم في التوراة والانجيل؛ آنان که پيروي کنند از فرستاده‌شده‌اي پيامبر امي است آن پيغمبري که او را در تورات و انجيلي که در دست آن‌ها است نگاشته مي‌يابند.» (5)

3- محتواي دعوت پيامبر اسلام

محتواي دعوت پيامبر اسلام نيز يکي ديگر از راه‌هاي اثبات نبوت ايشان است، محتواي دعوت پيامبر اسلام مشتمل بر مفاهيم بلندي بود که در تمام شئون زندگي بشر تأثير گذاشت، مردم را به‌سوي توحيد و يکتاپرستي و منزه داشتن خداوند از هرگونه نقص و عيب و دست برداشتن از بت‌پرستي دعوت نمود درحالي‌که قبل از آن مفاهيمي همچون شرک و بت‌پرستي در آن زمان رايج بود و مردم در گمراهي به سر مي‌بردند. در محيط کينه و دشمني جامعه آن روز بذر محبت و مواسات را پاشيد و همه مردم را برادر و کمک‌کار و يار و غمخوار يکديگر خواند و فرمود: «إنَما المؤمنون اخوهٌ.» (6) احسان و عدالت اجتماعي را بر پا ساخت و کجاست اين تعاليم در بلندي و اوج در مقايسه با قبيح‌ترين مفاهيم و رذايل اخلاقي که مردم با آن خو گرفته به‌طوري‌که دائم در جنگ و خونريزي بودند؛ ازجمله بين أوس و خزرج که دو قبيله بزرگ آن روز را تشکيل مي‌دادند، جنگ‌هايي که در طول 120 سال روي‌داده بود. (7)

4- قرائن و نشانه‌هايي که دلالت بر پيامبري اسلام مي‌کند؛ قرائني از قبيل: سوابق زندگي او، اطرافيان و اصحاب، وسايل پيشبرد هدف، ميزان تأثير او در محيط، ميزان اعتقاد و فداکاري او در برابر هدف خويش که گواه بسيار روشني است که مي‌تواند ما را از صداقت او در اين ادَعا آگاه سازد. (8) بلکه جميع اقوال و افعال و حالات و تمام سجاياي اخلاقي او دلالت بر نبوت و رسالت و راستي او در ادّعاي نبوتش مي‌کند. هرکس در سيره عملي و افعال و اخلاق و حالاتي که از پيامبر گرامي اسلام به ما رسيده است و در روايات و اخباري که دلالت بر شيوه هدايت و رهبري او بر مردم و انس و الفت او با مردم دارد و يا جواب‌هايي که در مسائل گوناگون از او نقل‌شده و تدبيرهاي بديعي که او در مصالح و امور زندگي مردم داشته و نکته‌ها و اشاراتي که او در بيان کردن شرع مقدس اسلام داشته، دقت کند، جاي هيچ شک و ترديدي باقي نمي‌ماند که اين امور با نيروي بشري حاصل نشده است؛ بلکه با استمداد الهي همراه بوده و همه اين امور به فضل خداوند به او عنايت شده است، درحالي‌که او يک مرد امَي بيش نبوده و اينکه اصلاً علمي نياموخته و به مکتب نرفته است. همه اين امور گواهي مي‌دهد که اين‌ها از خواص نبوت و دريافت وحي بوده است که فقط به دست پيامبران حاصل مي‌شود. (9)

در پايان مي‌بايست گفت مدعيان دروغين نبوت را مي‌توان از راه‌هايي مانند ناتواني از اعجاز، تكذيب از سوي پيامبر (يا معصوم) ديگر، اقدام به تكذيب پيامبران خدا و درخواست اجر و مزد در قبال رسالت خويش، بازشناخت که هيچ‌کدام در پيامبران الهي ازجمله رسول اکرم (ص) ديده نشده است.

 پي‌نوشت‌ها:

1. حلّي، حسن بن يوسف بن المطهر، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تحقيق حسن حسن‌زاده آملي، قم، موسسه نشر اسلامي، 1422، چاپ نهم، ص 480؛ فخر رازي، ابوعبدالله محمد بن عمر بن حسين، المحصل، قم، انتشارات الشريف الرضي، چاپ اول، ص 490- 491.

2. سوره اسراء، آيه 88.

3. مکارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، قم، مدرسه امام علي بن ابي‌طالب، 1375، ج 8، ص 76-78.

4. سوره بقره، آيه 146.

5. سوره اعراف، آيه 157.

6. سوره حجرات، آيه 10.

7. سبحاني،‌ جعفر، الالهيات، قم، موسسه امام صادق، 1384، چاپ ششم، ج 3، ص 460.

8. پيام امام، ج 8، ص 75.

9. شبّر، سيد عبدالله، حق اليقين في معرفه اصول‌الدين، قم، انتشارات انوار الهدي، 1426 هـ ق، چاپ چهارم، ص 159.

چگونه مي توان ثابت کرد که فردي در تاريخ واقعا پيامبر خدا بوده يا چيزهايي که گفته دروغ و بخاطر منافعش بوده است؟

با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

پرسشگر گرامي تاخير در پاسخگويي به جهت اختلال در فرآيند پاسخگويي بوده است. از صبر و شکيبايي شما تشکر و از تاخير بوجود آمده عذرخواهيم.

 

حكمت الهي اقتضا دارد پيامبراني از سوي خداوند براي هدايت مردم برانگيخته شوند تا از اين رهگذر، زمينه لازم براي راه‌يابي انسان‌ها به كمال و سعادت حقيقي خويش فراهم آيد. حال اين پرسش مطرح مي‌شود كه آيا اساساً راهي براي شناخت پيامبران حقيقي وجود دارد و اگر چنين است، آن راه كدام است؟ اهميت اين پرسش، با عنايت به اين نكته روشن‌تر مي‌شود كه در طول تاريخ، مدعيان دروغين پيامبري كم نبوده‌اند و چه بسيار گمراهي‌هايي كه در پي پيروي از چنين مدعياني، در ميان جوامع بشري، رواج يافته است؛ به‌ويژه آنكه علي‌الاصول انگيزه‌هاي شخصي فراواني (همچون شهرت‌طلبي، جاه‌طلبي و ...) براي دستيابي به چنين مسندي وجود دارد.

در پاسخ به بخش نخست پرسش فوق بايد گفت: حكمت الهي، همان‌گونه كه مقتضي ارسال پيامبران است، اقتضا دارد كه راه يا راه‌هايي عمومي براي شناخت آنان وجود داشته باشد، زيرا در غير اين صورت، گروه زيادي از مردم در شناسايي پيامبران حقيقي ناكام مي‌مانند و از هدايت الهي محروم مي‌شوند و درنتيجه، بار ديگر با محذور «نقض غرض» روبه‌رو خواهيم بود.

 

بنابراين، براي آنكه غرض از بعثت پيامبران نقض نشود، لازم است راهي براي بازشناسي پيامبران حقيقي از مدعيان دروغين نبوت وجود داشته باشد که ما موارد آن را در اينجا، بر پيامبر اسلام تطبيق مي‌دهيم.

براي اثبات نبوت پيامبر اسلام راه‌هايي ذکرشده که عبارت‌اند از:

1- معجزات

يکي از راه‌هاي اثبات نبوت پيامبر اسلام اين است که او ادعاي نبوت کرده و معجزه‌اي که خارق عادت و مطابق ادعاي او بوده است را اظهار کرده و آورده است درحالي‌که ديگران از آوردن مثل آن عاجز بوده‌اند. معجزات پيامبر اسلام به حدّي است که قابل‌شمارش نيست و کسي که به ديده انصاف بنگرد جاي هيچ‌گونه شک و ترديدي در صدق و راستي ادعاي نبوت پيامبر (ص) براي او باقي نمي‌ماند. (1) علاوه بر اينکه نخستين وبرترين و پايدارترين معجزه پيامبر گرامي اسلام يعني قرآن کريم در جاي‌جاي خود مسئله تحدّي را مطرح کرده است و به اين وسيله صدق و راستي پيامبر اکرم را در ادّعاي نبوتش به اثبات رسانده است آنجا که مي‌فرمايد:

«قل لئن اجتمعتُ الأنس و الجنّ علي أن باتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعضٍ ظهيراً؛ بگو اي پيامبر اگر جن و انس جمع شوند که مانند اين قرآن کتابي بياورند هرگز نمي‌توانند هرچند همه پشتيبان يکديگر باشند.» (2)

درواقع قرآن کريم روي مسئله تحدي و دعوت به معارضه که يکي از ارکان اعجاز است تکيه کرده و گاه با صراحت و گاه با دلالت التزامي مي‌گويد اين کتاب آسماني از سوي خدا است و اگر شک و ترديدي در آن داريد جمع شويد و تمام نيروهاي خود را به‌کارگيريد و چيزي همانند آن و يا بخشي از آن بياوريد؛ زيرا که اگر قرآن زاييده فکر بشر باشد شما هم بشر هستيد و داراي فکر و هوش و در حقيقت با يک منطق عقلي روشن اعجاز قرآن و صدق و راستي نبوت پيامبر گرامي اسلام را اثبات کرده است و در طول تاريخ هم از زمان نزول قرآن تاکنون هيچ‌کس موفق به انجام اين کار نشده است. (3)

2- اخبار و بشارت پيامبران گذشته و کتب آسماني آن‌ها در مورد مبعوث شدن پيامبر اسلام

يکي ديگر از راه‌هاي اثبات نبوت پيامبر اسلام بشارت‌هايي است که پيامبران گذشته راجع به مبعوث شدن پيامبر اسلام داده‌اند به‌طوري‌که در تاريخ نقل‌شده است که پيامبر گرامي اسلام بر يهود و نصاري احتجاج مي‌کرد که در تورات و انجيل راجع به مبعوث شدن او بشارت داده‌شده است و اينکه حضرت موسي و حضرت عيسي (عليهماالسلام) به رسالت و پيامبري او بشارت داده‌اند و اين‌که اگر اهل کتاب به کتاب‌هاي خودشان رجوع کنند اين بشارت‌ها را در آن کتاب‌ها خواهند يافت و مي‌شناسد و به آن اعتراف مي‌کنند در مقابل اين احتجاج پيامبر علماي يهود و نصاري هيچ جوابي نداشتند؛ بلکه تنها جواب آن‌ها سکوت و کتمان حق و عدم انتشار اين بشارت‌ها و کتب در بين پيروان خودشان بود. قرآن کريم در اين رابطه مي‌فرمايد: «الذّين آتيناهم الکتابَ يعْرفُونَه کما يعرِفونَ أبناءَهم و انّ فريقاً منهم لَيکتُمونَ الحقّ و هم يعْلَمون؛ گروهي که ما بر آن‌ها کتاب فرو فرستاديم محمد و حقانيت او را به‌خوبي مي‌شناسند همان‌گونه که فرزندان خود را مي‌شناسند، ولي گروهي از آن‌ها به خاطر دشمني حق را کتمان مي‌کنند درصورتي‌که به آن علم‌دارند.» (4)

«الذين يتّبِعُون الرسولَ النبي الأمّي الذي يجدُونَه مکتوباً عندهم في التوراة والانجيل؛ آنان که پيروي کنند از فرستاده‌شده‌اي پيامبر امي است آن پيغمبري که او را در تورات و انجيلي که در دست آن‌ها است نگاشته مي‌يابند.» (5)

3- محتواي دعوت پيامبر اسلام

محتواي دعوت پيامبر اسلام نيز يکي ديگر از راه‌هاي اثبات نبوت ايشان است، محتواي دعوت پيامبر اسلام مشتمل بر مفاهيم بلندي بود که در تمام شئون زندگي بشر تأثير گذاشت، مردم را به‌سوي توحيد و يکتاپرستي و منزه داشتن خداوند از هرگونه نقص و عيب و دست برداشتن از بت‌پرستي دعوت نمود درحالي‌که قبل از آن مفاهيمي همچون شرک و بت‌پرستي در آن زمان رايج بود و مردم در گمراهي به سر مي‌بردند. در محيط کينه و دشمني جامعه آن روز بذر محبت و مواسات را پاشيد و همه مردم را برادر و کمک‌کار و يار و غمخوار يکديگر خواند و فرمود: «إنَما المؤمنون اخوهٌ.» (6) احسان و عدالت اجتماعي را بر پا ساخت و کجاست اين تعاليم در بلندي و اوج در مقايسه با قبيح‌ترين مفاهيم و رذايل اخلاقي که مردم با آن خو گرفته به‌طوري‌که دائم در جنگ و خونريزي بودند؛ ازجمله بين أوس و خزرج که دو قبيله بزرگ آن روز را تشکيل مي‌دادند، جنگ‌هايي که در طول 120 سال روي‌داده بود. (7)

4- قرائن و نشانه‌هايي که دلالت بر پيامبري اسلام مي‌کند؛ قرائني از قبيل: سوابق زندگي او، اطرافيان و اصحاب، وسايل پيشبرد هدف، ميزان تأثير او در محيط، ميزان اعتقاد و فداکاري او در برابر هدف خويش که گواه بسيار روشني است که مي‌تواند ما را از صداقت او در اين ادَعا آگاه سازد. (8) بلکه جميع اقوال و افعال و حالات و تمام سجاياي اخلاقي او دلالت بر نبوت و رسالت و راستي او در ادّعاي نبوتش مي‌کند. هرکس در سيره عملي و افعال و اخلاق و حالاتي که از پيامبر گرامي اسلام به ما رسيده است و در روايات و اخباري که دلالت بر شيوه هدايت و رهبري او بر مردم و انس و الفت او با مردم دارد و يا جواب‌هايي که در مسائل گوناگون از او نقل‌شده و تدبيرهاي بديعي که او در مصالح و امور زندگي مردم داشته و نکته‌ها و اشاراتي که او در بيان کردن شرع مقدس اسلام داشته، دقت کند، جاي هيچ شک و ترديدي باقي نمي‌ماند که اين امور با نيروي بشري حاصل نشده است؛ بلکه با استمداد الهي همراه بوده و همه اين امور به فضل خداوند به او عنايت شده است، درحالي‌که او يک مرد امَي بيش نبوده و اينکه اصلاً علمي نياموخته و به مکتب نرفته است. همه اين امور گواهي مي‌دهد که اين‌ها از خواص نبوت و دريافت وحي بوده است که فقط به دست پيامبران حاصل مي‌شود. (9)

در پايان مي‌بايست گفت مدعيان دروغين نبوت را مي‌توان از راه‌هايي مانند ناتواني از اعجاز، تكذيب از سوي پيامبر (يا معصوم) ديگر، اقدام به تكذيب پيامبران خدا و درخواست اجر و مزد در قبال رسالت خويش، بازشناخت که هيچ‌کدام در پيامبران الهي ازجمله رسول اکرم (ص) ديده نشده است.

 پي‌نوشت‌ها:

1. حلّي، حسن بن يوسف بن المطهر، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تحقيق حسن حسن‌زاده آملي، قم، موسسه نشر اسلامي، 1422، چاپ نهم، ص 480؛ فخر رازي، ابوعبدالله محمد بن عمر بن حسين، المحصل، قم، انتشارات الشريف الرضي، چاپ اول، ص 490- 491.

2. سوره اسراء، آيه 88.

3. مکارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، قم، مدرسه امام علي بن ابي‌طالب، 1375، ج 8، ص 76-78.

4. سوره بقره، آيه 146.

5. سوره اعراف، آيه 157.

6. سوره حجرات، آيه 10.

7. سبحاني،‌ جعفر، الالهيات، قم، موسسه امام صادق، 1384، چاپ ششم، ج 3، ص 460.

8. پيام امام، ج 8، ص 75.

9. شبّر، سيد عبدالله، حق اليقين في معرفه اصول‌الدين، قم، انتشارات انوار الهدي، 1426 هـ ق، چاپ چهارم، ص 159.

دين اسلام به لحاظ سندي از طريق متواتر و معتبر به دست ما رسيده است و به همين جهت، به وقوع آن مطمئن هستيم ...

سلام

از کجا معلوم دینی به نام دین اسلام وجود دارد؟

با سلام و سپاس از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سئوالات ديني

براي پاسخ به پرسش حاضر، توجه شما را به اين نکات جلب مي کنيم:

1.         در مواجهه با پرسش حاضر چند احتمال مطرح است: يکي اين که از کجا معلوم که واقعا در هزار و اندي سال پيش، ديني به نام دين اسلام وقوع يافته است؟ و ديگري اين که از کجا معلوم که در ميان اختلافات مذهبي و تفسيري ميان شيعه و سني و شافعي و حنبلي، حقيقتا گوهر ثابتي به نام دين اسلام وجود دارد که ما موظف به فهم آن هستيم؟ در ادامه، هر يک از اين دو احتمال را مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم:

2.         در پاسخ به پرسش اول گفتني است که براي دستيابي به واقعيات تاريخي، راهي جز اعتماد به اقوال گذشتگان نداريم چرا که واقعيت تاريخي امري پايان يافته است و اکنون وجودي ندارد تا با تجربه مستقيمِ خودمان، به آن دست يابيم. مثلا اين که قرآن در مکه و مدينه بر محمد ص نازل شده است، امري است که زمان آن گذشته است و ما به آن دسترسي مستقيم نداريم؛ چنانچه که به اين که در جنگ ايران و روم، گاهي سپاه ايران پيروز مي شد و گاهي سپاه روم. اين واقعيات تاريخي توسط نقل قول از کساني به دست ما رسيده است که خودشان بي واسطه اين حادثه را تجربه کرده اند. البته براي اين که اين نقل به دست ما برسد، عمدتا واسطه هاي متعددي در ميان است که آنها نيز آن حادثه و رويداد را مستقيما و بي واسطه تجربه نکرده اند. در مواجهه با واقعيات تاريخي و نقل قول از تجارب بي واسطه شاهدان، با چند فرض روبرو مي شويم که فقط اين دو مورد از حجيت برخوردارند: الف. گاهي واقعيت تاريخي به صورت متواتر براي ما نقل مي شود يعني افراد متعددي اين واقعيت را مستقيما تجربه کرده اند و توسط واسطه هاي متعددي اين اخبار به دست ما رسيده است تا جايي که عادتا محال است که اين نقل قول گروهي کذب باشد به نحوي که همگان دست به يکي کرده باشند و براي فريب آيندگان، خبري را جعل کرده باشند و به دروغ مدعي تحقق چيزي شده باشند. اين تواتر در تمامي طبقات نقل قول بايد باشد يعني در هر طبقه اي از ناقلان، بايد چنين تواتري موجود باشد به نحوي که اجتماع ناقلان بر کذب محال باشد.  ب. گاهي واقعيت تاريخي به صورت متواتر نقل نمي شود بلکه فقط يک يا چند نفر آن را مستقيما ديده اند و يا در برخي از طبقات نقل قول، يک يا چند نفر هستند که واسطه نقل اين خبر به گروه بعدي از ناقلان هستند. به چنين خبري اصطلاحا خبر واحد گفته مي شود حتي اگر راويان بيش از يک نفر باشند(1). در اين نقل قول، اگر ناقلان، انسان هاي راستگويي بوده اند و در ضبط قول از دقت و حافظه خوبي برخوردار باشند، اين اطمينان بدست مي آيد که آنها دروغ نگفته اند و در نقل قول اشتباه نکرده اند.(2) لازم به ذکر است که اگر کسي به يقين و اطمينان مذکور در اين فروض بي اعتنايي بورزد، نه فقط در مواجهه با واقعيات تاريخي، بلکه در زندگي روزمره خود نيز دچار مشکل مي شود چرا که ما در زندگي روزمره نيز با همين مقدار يقين و اطمينان زندگي مي کنيم و اگر بخواهيم در آن ها ترديد کنيم، اساسا قوام زندگي خود را از دست مي دهيم. مثلا گروهي از کارمندان ادراه به ما خبر مي دهند که بخش تعاوني اداره بن کالا مي دهد. در اين صورت، ما با ملاحظه تواتر اين خبر، به آن يقين مي کنيم و به تعاوني اداره مراجعه مي کنيم. يا اگر دوستي راستگو و مطمئن به شما بگويد که فلان مغازه گرانفروشي مي کند يا کالاي فاسد مي فروشد، شما به او اعتماد مي کنيد و از آن مغازه کالايي نمي خريد. با عنايت به اين مقدمات، روشن مي شود براي اين که از وجود محمد و نزول قرآن بر او در مکه آگاه شويم، يا بايد به تواتر يقيني برسيم و يا به اطمينان معقول و موجه. چنين تواتر و اطميناني حاصل نمي شود مگر اين که اقدام به تحقيق تاريخي کنيم و با ملاحظه متون تاريخي و بررسي تطبيقي و انباشتي آنها، به چنين تواتر و يقيني برسيم. لازم به ذکر است که محققان چنين تحقيقي را به انجام رسانيده اند و به همين جهت، هيچ يک از اسلام شناسان غربي و عربي و ايراني منکر اين حقايق نيستند.(3)

3.         اينک به احتمال دوم مي پردازيم مبني بر اين که از کجا معلوم که در ميان اختلافات مذهبي که هر يک مدعي فهم اسلام هستند، حقيقتا گوهر ثابتي به نام دين اسلام وجود دارد که ما موظف به فهم آن هستيم. با عنايت به آنچه در بند پيشين گذشت، ترديدي نيست که ديني به نام دين اسلام در هزار و اندي سال پيش وقوع يافته است و ما از طريق اخبار متواتر و معتبر، به آن دسترسي مي يابيم. اما با عنايت به اين که هر متني در معرض تفسيرهاي مختلف است، طبيعي است که مفسران در مواجهه با آن، فهم هاي مختلفي را عرضه نمايند اما اين بدين معنا نيست که حقيقتا متن ثابتي پيش روي ما نيست. مثلا در مواجهه با مکانيک کوانتوم، تفسيرهاي مختلفي از جمله تفسير کپنهاگي صورت گرفته است اما اين بدين معنا نيست که اساسا مکانيک کوانتوم به مثابه ساختاري مشترک و متني ثابت در ميان تفسير هاي مختلف، واقعيت ندارد. بنابراين، دين اسلام امري وقوع يافته است و اينک نيز به دست ما رسيده است و مسلمانان نيز درصدد فهم معناي حقيقي آن هستند اما به دلايل مختلف -که بررسي آن در اين مجال نمي گنجد- در تعيين آن معناي حقيقي، اختلاف کرده اند. مثلا شيعيان مستند به اين که بعد از وفات نبي ص، به تصريح نبي ص، علي و اوصياي او ع داراي حق ولايت و مرجعيت ديني و سياسي شدند و از عصمت و علم لدني برخوردارند، بدين جهت، فهمي خاص از دين را مورد توجه قرار مي دهند که ساير فرقه هاي اسلامي قبول ندارند. بنابراين، اين اختلافات مذهبي ناظر به تفسير دين اسلام است که خاستگاه کلامي و الهياتي دارد اما اين امر را نبايد به معناي آن گرفت که حقيقت ثابتي به نام دين اسلام وجود ندارد.(4)

4.         کوتاه سخن اين که دين اسلام به لحاظ سندي از طريق متواتر و معتبر به دست ما رسيده است و به همين جهت، به وقوع آن مطمئن هستيم اما با اين حال، به دلايل مختلف در تفسير آن اختلاف کرده ايم. اختلاف تفسيري نيز مبتني بر فرض وجود متن و معناي ثابت است.

 

پي نوشت ها:

(1)        براي مطالعه بيشتر، رک: شهيد ثاني، الدرايه فى علم مصطلح الحديث، نجف، مطبعه النعمان، ص 15؛ صدر، محمد باقر، بحوث فى علم الاصول، با تقرير آية الله سيد محمود هاشمى، ج 4، ص 338.

(2)          خوئي، ابوالقاسم، اجود التقريرات، ص114، امام خميني، سيد روح الله، انوار الهدايه، ج1، ص314؛ بهبهاني، وحيد، الفوائد الحائريه، ص490.

(3)        براي آگاهي از سير تاريخ نگاري اسلام، رک: عالم زاده، هادي، سجادي، سيدصادق، تاريخنگاري در اسلام، انتشارات سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاهها (سمت)، 1388.

(4)        براي مطالعه بيشتر، رک: خرازي، محسن، بدايه المعارف في شرح عقائد الاماميه، موسسه النشر الاسلامي، ج2، صص3-124؛ جمعي از نويسندگان، امامت پژوهي، دانشگاه علوم اسلامي رضوي، 1381، صص153-163.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

باور شيعيان درباره شفاعت شدن به خاطر شهادت امام حسين (ع) ... ؟
شفاعت، آموزه ای قرآنی است که خداوند در قرآن چندین بار از آن یاد می کند. در برخی از آیات قرآن، خداوند شفاعت را از گروهی نفی می کنند و در آیات دیگر برای گروهی ...

باور شيعيان درباره شفاعت شدن به خاطر شهادت امام حسين (ع) از باور مسيحيان درباره بخشيده شدن به خاطر به صليب کشيده شدن عيسي (ع) گرفته شده است؟

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

  1. شفاعت، آموزه ای قرآنی است که خداوند در قرآن چندین بار از آن یاد می کند. در برخی از آیات قرآن، خداوند شفاعت را از گروهی نفی می کنند و در آیات دیگر برای گروهی اثبات می کنند. مثلا در آیه 18 سوره مبارکه یونس آمده است که بت ها نمی توانند شفیع کافران باشند چرا که آنها از نزد خود واجد چنین قدرتی نیستند و خداوند نیز چنین قدرتی را به آنها واگذار نکرده است؛ اما در آیات دیگر، به این نکته اشاره شده است که برخی از اولیای الهی واجد قدرت شفاعت هستند چرا که خداوند به آنها چنین قدرتی را اعطا نموده است(1) بنابراین، اصل شفاعت اصل قرآنی است و تردیدی در آن نیست.
  2. همچنین، اینطور نیست که شیعیان فقط به آموزه شفاعت معتقد باشند. فخر رازی از مفسران اهل سنت صراحتا بیان می کند که اصل شفاعت، اصل إجماعی نزد مسلمانان است: «امت اسلامی اتفاق نظر دارند که محمد ص در آخرت از مقام شفاعت برخوردار است چرا که در آیه 79 سوره اسراء برای محمد مقام محمود در نظر گرفته شده است که همان شفاعت در آخرت است.»(2)
  3. بنابراین، شفاعت اصل قرآنی است که مسلمانان نیز درباره آن اتفاق نظر دارند. البته شیعیان مستند به روایات منقول از پیامبر ص، معتقدند که افزون بر پیامبر ص، اهل البیت ع –از جمله امام حسین ع- نیز واجد مقام شفاعت هستند(3). به همین جهت، در سجده اى که در پایان زیارت عاشوراى حسینى انجام مى شود، بعد از حمد و ستایش خداوند، از خداوند می خواهیم که ما را مشمول شفاعت امام حسین ع گرداند: «اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ»؛ یعنی: «خدایا شفاعت حسین را روز ورود در صحنه محشر به من روزى کن».
  4. اینک به این نکته می پردازیم که آیا شفاعت مورد نظر مسلمانان یا شیعیان، همان دیدگاه فدیه در مسیحیت است؟ آیا اصلا قرابتی میان این دو دیدگاه وجود دارد که برخی از نویسندگان یکی را از دیگری منشعب دانسته اند و مدّعی شده اند که شفاعت شیعیان از جانب حسین ع به خاطر شهادتش، همچون فدیه عیسی برای نجات پیروانش است؟
  5. اجمالا درباره فدیه در مسیحیت گفتنی است که آموزه فدیه از اصول اساسی الهیّات مسیحی در مورد نجات است. مسیحیّان بر این باورند که به خاطر گناه آدم ع، نسل بشر نیز گناهکار شد و خدا براي رهانیدن بشر از گناه، عیسی ع را فرستاد تا بر صلیب رود و کفّاره گناه آدم شود. هر کسی که به مرگ و رستاخیز عیسی ع ایمان آورد، نجات به او اعطا خواهد شد. توضیح بیشتر این که در الهیات مسیحی براي سرشت انسان سه دوره اصلی بر شمرده می شود: الف. سرشت انسان قبل از گناه نخستین که سرشتی پاک و مقدس بود و انسان به مثابه دوست و فرزند خداوند شناخته می شد و خداوند از روی صورت خودش او را آفریده بود. ب. سرشت انسان بعد از گناه نخستین آدم و حوا به صورت شریرانه در آمد و رابطه انسان و خداوند مخدوش شد و انسان از بهشت رانده شد و مورد قهر الهی قرار گرفت و گناه آدم در نسل او سرایت کرد و نژاد انسانی وارث گناه آدم شد و انسان ها نه به خاطر بدي اعمال خودشان، بلکه تنها به این جهت که از تبار آدم اند، ذاتا گناهکار به دنیا می آیند. ج. سرشت انسان بعد از جریان به صلیب رفتن حضرت عیسی مجددا پاک شد. در واقع، از آنجا که خداوند انسان را دوست داشت و او را ناتوان از کفّاره دادن گناه می دید، پسر یگانه اش را به صلیب فرستاد تا زجر بکشد و گناه آدم را کفّاره دهد. پس از صلیب، انسان دیگر دشمن خدا نیست و با خدا آشتی داده می شود و بار دیگر به همان مقامی که از ابتدا داشت؛ یعنی فرزندي خدا، دست می یابد. در واقع، انسان ها گناهی نکرده اند جز این که از نسل کسی هستند که او گناهکار بوده است. برای بخشش گناه نیز انسان ها کاری نمی توانستند انجام دهند جز این که خود خداوند وارد میدان شود و خود را به صورت انسان متجسد سازد و به صلیب بکشد تا انسان ها از این پلیدی نجات یابند. به همین جهت، به عمل عیسی ع، قصاص نیابتی نیز گفته می شود. هر کسی که به مسیح ایمان آورد، در این مرحله به بخشی از آن چیزهایی که قبلا از دست داده است، دست می یابد و در مرحله بعد که دنیاي دیگر است، به همه آنها به طور کامل نایل می شود(4).
  6. تاکنون اعتقاد مسیحیت به فدیه بودن عیسی ع را اجمالا توضیح دادیم. اینک، اندکی درباره دیدگاه شیعیان نسبت به شفاعت می نویسیم تا در پایان، به مقایسه میان این دو بپردازیم و تفاوت های میان آنها را نمایان سازیم. از نظر شیعیان (بلکه مسلمانان)، سرشت انسان پاک است و انسان با ایمان و عمل صالح می تواند خودش نجات را به دست آورد. البتّه رحمت خدا و شفاعت ائمه اطهار ع نیز براي رسیدن به رستگاري به انسان کمک خواهد کرد. توضیح بیشتر این که از منظر اسلامی، انسان ها ذاتا پاک و طاهر هستند و اینطور نیست که بواسطه گناه دیگران، ذاتا پلید باشند. آری، ممکن است هر کسی بواسطه بدرفتاری و گناهان خودش مستحق عقاب و قهر الهی باشد(5) اما اینطور نیست که برای بخشش گناهانش نیز نیازی به دیگران داشته باشد؛ یعنی اینطور نیست که لزوما باید شفیعی داشته باشد تا بخشیده شود بلکه همین که خودش توبه نماید نیز کافی است تا بخشیده شود(6). آری، اگر کسی گناهی انجام دهد و توبه نکند، به شفاعت شفیعان محتاج می شود. اما شفاعت شفیعان نیز از طریق فدا کردن آنها تحقق نمی یابد؛ یعنی اینطور نیست که آنها برای این که شیعیان را نجات دهند و گناهانشان را پاک کنند، خودشان را فدا نمایند و به قتل برسند. اگر اینطور می بود، شفاعت منحصر به امام حسین ع می شد در حالی که می دانیم که شفاعت شامل محمد ص و سایر معصومان و اولیای الهی نیز می باشد. بنابراین، شفیع شدن حسین ع ناشی از مقام الوهی او است نه ناشی از فدا شدن و شهید شدن او. حسین ع اگر هم شهید نمی شد، باز هم واجد مقام شفاعت بود.
  7. با این توضیحات روشن می شود که اساسا شفاعت حسین ع برای شیعیان، غیر از فدیه عیسی ع برای مسیحیان است. گرچه ممکن است که در آموزه فدیه مسیحیان و شفاعت مورد نظر شیعیان وجوه اشتراکی وجود داشته باشد، امّا باید دانست که جایگاه اعتقادي و نیز کارکرد آنها با هم تفاوت ماهوي دارند. آموزه کفّاره از ارکان اساسی الهیّات مسیحی -به ویژه مسأله نجات- محسوب می شود و در صورتی که این آموزه دچار خدشه شود، تمام ساختار الاهیّات مسیحی فرومی ریزد؛ در حالی که مسأله شفاعت در آموزه هاي شیعی نقش مکمّل را ایفا میکند و نقش انسان در گناه و توبه نادیده گرفته نمی شود.

 

پی نوشت ها:

  1. مریم: 87 و طه: 109.
  2. رازی، فخرالدین، تفسیر مفاتیح الغیب، ج3، ص495.
  3. علامه مجلسی، بحارالانوار، موسسه الوفاء، ج8، ص43.
  4. احمدرضا مفتاح و محسن ربانی؛ مقايسه مفهوم فديه از نظر مسيحيّت و شفاعت از نظر شيعه، مجله الهیات تطبیقی 1393، صص143-148.
  5. «بَلى‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»(بقره: 81)؛ یعنی: « آرى، كسانى كه كسب گناه كنند، و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آنها اهل آتشند؛ و جاودانه در آن خواهند بود».

«فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»(مائده: 39)؛ یعنی: «اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را مى‏پذيرد؛ (و از اين مجازات؛ معاف مى‏شود، زيرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است».

امام حسين(ع) شهادت ثلاثه نداشت، مهر نمي گذاشت، بدا و رجعت نداشت ...
پرسش حاضر از چند بخش تشکیل می شود که بخش اول سیاسی و بخش دوم اعتقادی و کلامی است. درباره بخش اول که حکومت ایرانی-شیعی را دست نشانده آمریکا می داند، همین بس ...

حقانيت و مظلوميت سردار شهيدان کربلا ابا عبدالله پيشواي اهل سنّت چه ربطي به آخوندهاي شيعه دارد؟ اين آخوندهاي ايراني شهادت امام حسين را يک ابزار براي اهداف سياسي خودشون قرار داده اند؟ قيامي که اين آخوندها کردند مانند سوپر مسيحي هاي امريکايي که انجام دادند و انقلابي براي مسيحي ايجاد کردند الگو گرفته اند... دراين برنامه شيعيان را دست نشانده امريکا مي دانند و امام حسين را از اهل سنت مي دانند. زيرا سؤال مطرح مي کنند که امام حسين، شهادت ثلاثه نداشت؛ امام حسين مهر نمي گذاشت؛ امام حسين بدا و رجعت و ... نداشت ..... لذا امام حسين از ما اهل سنت مي باشد و ربطي به اين شيعيان ايراني ندارد و عزاداري را آنان مصادره کرده اند.

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

  1. پرسش حاضر از چند بخش تشکیل می شود که بخش اول سیاسی و بخش دوم اعتقادی و کلامی است. درباره بخش اول که حکومت ایرانی-شیعی را دست نشانده آمریکا می داند، همین بس که تنها کشوری که حقیقتا در مقابل استکبار جهانی ایستاده است، ایران است؛ و به همین جهت، از جانب آمریکایی ها محور شرارت در منطقه معرفی شده است که منافع آمریکا را تهدید می کند. اما در عوض، کشورهای منطقه، همچون عربستان و امارات، شریک استراتژیک آمریکا معرفی می شوند و از این جهت، به خود می بالند. آیا شیعیان و ایران اسلامی دست نشانده آمریکا هستند یا برخی از کشورهای منطقه همچون عربستان وهابی که تابع اوامر آمریکا است و اخیرا به دستور رهبران آمریکایی درصدد به رسمیت شناختن اسرائیل است؟! بنابراین، آمریکایی دانستن شیعه و انقلاب شیعی، همچون روز دانستن شب و شور دانستن شکر است!! از سوی دیگر، ما هیچ گاه مدّعی نیستیم که اهل سنت زائیده روش و منش آمریکایی ها هستند بلکه بر این باوریم که اهل سنت نیز مستند به قرآن و سنت و سیره نبوی ص، در کنار شیعیان و ایران اسلامی، به این امر معتقدند که آمریکا، مصداق بارز استکبار جهانی است و وظیفه هر مسلمانی مقاومت در برابر زیاده خواهی های او است. شیعیان و حکومت اسلامی ایران، میان مردم مؤمن سُنّی مذهب از یک سو، و حکومت های فاسد و مرتجع منطقه از سوی دیگر، فرق می گذارند و حساب یکی را به پای دیگری نمی نویسند.
  2. اما درباره شیعه یا سنی بودن امام حسین ع نیز گفتنی است که به باور شیعیان، شیعه واقعی همانا اهل سنت است و اهل سنت واقعی همانا شیعه است چرا که شیعیان مستند به سنت نبوی به حقانیت ولایت علی ع معتقد شدند و به همین جهت، از دیگران انتظار دارند که به این سنت احترام گذاشته و به آن پایبند باشند. از این رو، شیعه دانستن شیعه به معنای اهل سنت نبودن نیست. شیعیان مستند به سیره نبوی، به مشروعیت ولایت علی ع و مرجعیت دینی امامان ع معتقدند؛ چنانچه که علمای سنی مذهب در کتاب های خود از رسول الله ص نقل کرده اند که: «إنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الآخَرِ: كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ. وَعِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، وَلَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الحَوْضَ»(1)؛ یعنی: «من بین شما چیزی را به جای می نهم که اگر به آن تمسّک بجویید، بعد از من هرگز گمراه نمی شوید. یکی از این دو بزرگ تر از دیگری است: کتاب الله که ریسمان الهی از آسمان به زمین است و عترت من که همان اهل خانه من هستند. این دو هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا آن که در بهشت بر من وارد شوند». از این رو، مستند به سنت نبوی ص، شیعیان بر این باورند که تمامی امامان کلمه واحدی هستند که هیچ یک از آنها قرآن را نقض نمی کنند بلکه همگان بیانگر حقیقت دین هستند و بر مسلمین واجب است که از آنها پیروی کنند و به مرجعیت سیاسی و دینی امامان ع اذعان نموده و به آن متعهد گردند.
  3. اما اگر منظور از اهل سنت بودن امام حسین ع، این باشد که ایشان برخلاف شیعیان به رجعت و بداء و غیره اعتقاد نداشتند و اساسا با عقاید شیعی مخالف بودند، گفتنی است که آنچه از امام حسین ع بدست ما رسیده است، برخلاف این مدعا گواهی می دهد. بدین منظور، در ادامه، به عنوان نمونه، اندکی درباره رجعت سخن می گوییم تا ضعف سخن مدعی در سایر مباحث نیز روشن گردد.
  4. سید مرتضی دیدگاه شیعه درباره معنای رجعت را چنین توضیح می دهد: «به باور شیعیان امامیه، خداوند هنگام ظهور مهدی عج، گروهی از شیعیانی که پیش تر مرده اند را مجددا به دنیا باز می گرداند تا از ثواب یاری کردن به مهدی عج برخوردار گردند؛ و همچنین خداوند گروهی از دشمنان را مجددا زنده می کند تا حضرت مهدی عج از ایشان انتقام بگیرند»(2). مستفاد از روایات این است که رجعت مختص به گروهی خاص از مؤمنان و کافران است که در کفر و ایمان به اوج رسیده اند. اینان به دنیا باز می گردند تا مؤمنان بر کافران غلبه یافته و انتقام ظلم سابق را از آنها بگیرند: «و إن الرجعة ليست بعامة ، و هي خاصة لا يرجع إلا من محض الايمان محضا أو محض الشرك محضا»(3).
  5. تا به این جا دیدگاه شیعیان درباره رجعت مشخص شد. اما آیا امام حسین ع مخالف رجعت بودند؟  برای پاسخ به این پرسش، توجه به این حدیث که از امام حسین ع نقل شده است، راهگشا است. قطب راوندی و دیگران از جابر و او نیز از امام محمد باقر ع، روایت کرده است که حضرت نیز از امام حسین ع نقل کرده اند که امام حسین ع در صحرای کربلا، پیش از شهادت فرمودند: «اول کسی که زمین شکافته می شود و از زمین بیرون می آید من خواهم بود و بیرون آمدن من موافق می افتد با بیرون آمدن امیرالمؤمنین و قیام قائم ما». این روایت که علامه مجلسی آن را در حق الیقین آورده است بر این نکته تصریح می فرماید که به باور امام حسین ع، اولین رجعت کننده در هنگامه رجعت، ایشان می باشند.(4) بنابراین، امام حسین ع برخلاف اهل تسنن، با رجعت موافق بودند. آری، امام حسین ع دارای تفکر شیعی هستند و اینطور نیست که شیعیان نظری برخلاف ایشان داشته باشند.
  6. اما این که گفته شده است شیعیان عزاداری امام حسین ع را مصادره کردند، سخن ناروایی است. شیعیان، حسین ع را کشتی نجات برای کل بشریت می دانند و بر این باورند که امام حسین ع هادی برای عموم بشر می باشند و محدود به گروه خاصی نیستند. بنابراین، شیعیان از این که اهل تسنن نیز بر مصیبت حسین ع عزدارای کنند، استقبال کرده و با آغوش باز پذیرای برادران دینی خود می باشند.

 

پی نوشت ها:

  1. ترمذی، محمد بن عیسی، السنن، انتشارات حلبی مصر، ج5، ص663.
  2. شریف مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، دار القرآن الکریم، ج1، ص125.
  3. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج53، ص39.
  4. علامه مجلسی، حق الیقین، ج2، ص7.

آيا زيارت ناحيه مقدسه داراي اعتبار است؟
آنچه به نام زيارت ناحيه موسوم است با سه متن و به سه صورت بيان شده است. زيارت اول: که در کتاب «المزار الکبير» ابن مشهدي نقل شده است. (5) ابن المشهدي از فقها ...

آيا زيارت ناحيه مقدسه داراي اعتبار است؟ ( با توجه به اينکه علامه شعراني در ترجمه کتاب نفس المهموم نوشته اند علماي گذشته به اين زيارت اعتماد نداشته ­اند و دليل آن نيز اين است که در اين زيارت به صراحت گفته شده است که شمر سر حضرت امام حسين عليه اسلام را از تن جدا کرده است ولي علماي بزرگ در مقاتل اسامي افراد ديگري را نيز به عنوان قاتل امام حسين عليه السلام آورده ­اند و حتي برخي سنان بن انس را قاتل حتمي امام مي­ دانند، بنابراين اگر اين زيارت از جانب امام معصوم بود براي علما سند محسوب مي­ شد و نقل قول مورخين ديگر در برابر قول امام معصوم اعتباري نداشت تا آن را ذکر کنند).

مورّخان قاتلان اصلي امام حسين عليه السلام را شش نفر ذکر کرده ­اند. مرحوم شيخ عباس قمي شش قول در اين زمينه را مطرح مي­ کند: اوّل: سنان بن انس نخعي؛ دوم: حصين بن نمير؛ سوم: مهاجر بن اوس تميمي؛ چهارم: کثير بن عبدالله شعبي؛ پنجم: شمربن ذي الجوشن؛ مرحوم شيخ عباس قمي مي­ افزايد: قول ششم آن است که قاتل امام حسين عليه السلام خولي بن يزيد اصبحي است. (1)

نکته ديگر اين که نمي­ توان گفت که «علماي گذشته به اين زيارت اعتماد نداشته­ اند. چون در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام مي­ فرمايد: شمر سر حضرت امام حسين عليه اسلام را از تن جدا کرده است، ولي علماي بزرگ ديگران را قاتل امام مي­ دانند» به دليل اين که شيخ مفيد به عنوان يکي از علماي بزرگ شيعه مي‌گويد: «وَ بَدَرَ إِلَيْهِ خَوَلِيُّ بْنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَنَزَلَ لِيَحْتَزَّ رَأْسَهُ‏ فَأُرْعِدَ فَقَالَ لَهُ شِمْرٌ فَتَّ اللَّهُ فِي عَضُدِکَ مَا لَکَ تُرْعَدُ. وَ نَزَلَ شِمْرٌ إِلَيْهِ فَذَبَحَهُ ثُمَّ دَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى خَوَلِيِّ بْنِ يَزِيدَ فَقَالَ احْمِلْهُ إِلَى الْأَمِيرِ عُمَرَ بْنِ سَعْد» (2)

ترجمه: پس از اين خولى اصبحى پيش آمده تا سر از بدن مبارکش جدا سازد، اما لرزه بر اندامش افتاد نتوانست به اين کار خطير اقدام نمايد، شمر که او را بي‌‌چاره يافت، گفت خدا بازوى ترا از کار بيندازد؛ چرا اين قدر مي‌‌لرزى! آن‌گاه خود او پيش آمد و سر مبارکش را از بدن جدا کرد. سر بريده امام حسين عليه السلام را به خولى داد و گفت آن‌را به عمر بن سعد تسليم کن.

بنابراين برخي از عالمان بزرگ شيعه قاتل امام حسين عليه السلام را شمر بن ذي الجوشن مي­ دانند. اما يکي از علت­ هاي تفاوت در نقل قول اين مي­ باشد که فرق است بين کسي که قاتل حضرت هست و بين کسي که سر امام را از بدن جدا کرد همانگونه که در زيارت ناحيه نيز چنين آمده است: «وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ وَمُولِـغٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِک قابِضٌ عَلى شَيْبَتِکَ بِيَدِه ذابِـحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّکَ وَخَفِيَتْ أَنْفاسُک وَرُفِـعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُکَ»، در حالي ‌که شمر ملعون بر سينه مبارکت نشسته و شمشيرخويش را بر گلويت سيراب مي‌کرد، با دستى محاسن شريفت را در مشت مي‌فشرد و با دستي با تيغ سر از بدنت جدا مى‌کرد، تمام اعضا و حواست از حرکت ايستاد، نفس‌هاى مبارکت در سينه پنهان شد و سر مقدست بر نيزه بالا رفت. (3)

بنابراين در زيارت ناحيه حضرت فرموده است که شمر سر از بدن امام حسين عليه السلام جدا کرد. اما قاتل حضرت ظاهرا سنان بن انس بود همچنان که شيخ صدوق در اين باره مي‌گويد: «وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ- عَلَيْهِمَا السَّلَامُ- قُتِلَ بِکَرْبَلَاءَ، وَ قَاتِلُهُ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ لَعَنَهُ اللَّه‏»؛ يعني امام حسين عليه السلام در کربلا به دست سنان بن انس به شهادت رسيد. (4)

نکته ديگر در مورد اعتبار زيارت ناحيه مقدسه است:

آنچه به نام زيارت ناحيه موسوم است با سه متن و به سه صورت بيان شده است.

زيارت اول: که در کتاب «المزار الکبير» ابن مشهدي نقل شده است. (5) ابن المشهدي از فقها و محدثين مورد اعتماد شيعه در قرن ششم هجري قمري است.

اين زيارت را شخصي به نام محمّد بن غالب اصفهانى نقل مي­ کند که امام زمان فرمودند: هر گاه خواستى شهيدان كربلا را زيارت كنى پائين قبر امام حسين عليه السلام كه قبر على اكبر است توقف كن و صورت خود را مقابل قبله قرار بده، زيرا حومه شهداء رضوان اللَّه عليهم آنجا است سپس به حضرت على بن الحسين عليه السلام اشاره كن و بگو: السَّلَامُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا أَوَّلَ‏ قَتِيلٍ‏ مِنْ‏ نَسْلِ‏ خَيْرِ سَلِيلٍ‏، مِنْ سُلَالَةِ إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ، ....

اين زيارت با سلام بر حضرت علي اکبر شروع مي شود و بعد از ذکر اسامي 63 تن از شهداي کربلا با جمله ذيل به پايان مي­ رسد «السلام على المرْتَثّ معه عمرو بن عبد اللّه الجندعي. السلام عليكم يا خير انصار، السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار، وبواكم اللّه مبوء الابرار. اشهد لقد كشف لكم الغطاء، ومهد لكم الوطاء، واجزل لكم العطاء، وكنتم عن الحق غير بطاء، وانتم لنا فرط، ونحن لكم خلطاء في دار البقاء، والسلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته»

زيارت دوم نيز در همان کتاب «المزار الکبير» آمده است. اين زيارت که همان زيارت معروف به زيارت ناحيه مقدسه است و به عنوان زيارت عاشوراى ديگر، توسّط يكى از ابواب از ناحيه مقدّسه رسيده است. که با عبارت «السَّلَامُ‏ عَلَى‏ آدَمَ‏ صَفْوَةِ اللَّهِ‏ مِنْ‏ خَلِيقَتِهِ‏، السَّلَامُ عَلَى شَيْثٍ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خِيَرَتِهِ» شروع مي­شود و با عبارت «زَادَ اللَّهُ‏ فِي‏ شَرَفِكُمْ‏، وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ. وَ ادْعُ لِنَفْسِكَ وَ لِوَالِدَيْكَ وَ لِمَنْ أَرَدْتَ، وَ انْصَرِفْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‏» به پايان مي­ رسد.

زيارت سوم، زيارتي است که  مرحوم علامه مجلسي از سيد مرتضي نقل مي­ کند که اين زيارت هم از ناحيه حضرت ولي عصر عليه السلام صادر شده است. اين زيارت مفصّل و متفاوت با دو زيارت قبل بيان شده است.

اين زيارت با عبارت «فَإِذَا أَرَدْتَ الْخُرُوجَ مِنْ بَيْتِكَ فَقُلِ اللَّهُمَّ إِلَيْكَ تَوَجَّهْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْت‏ وَ بِكَ اسْتَعَنْتُ وَ وَجْهَكَ طَلَبْتُ وَ لِزِيَارَةِ ابْنِ نَبِيِّكَ أَرَدْتُ وَ لِرِضْوَانِكَ تَعَرَّضْتُ اللَّهُمَّ احْفَظْنِي فِي سَفَرِي وَ حَضَرِي وَ مِنْ بَيْنِ يَدَي‏ ....» شروع مي­ شود. (6)

با توجه به اين نکات زيارت ناحيه مقدسه در کتاب­ هاي معتبر شيعه آمده است. براي اطلاع از مصادر و اعتبار سنجي زيارت ناحيه مقدسه به مقاله «اعتبار سندي: زيارت‌هاي ناحيه مقدسه» نويسنده: محمد احساني فر، که در مجله علوم حديث شماره 30 (صفحات 32 تا 67) مراجعه کنيد. نويسنده که از علما و اساتيد حوزه علميه قم است به صورت مفصل به اعتبار سنجي اين زيارت پرداخته است.

پي نوشت ها:

1.دمع السّجوم، ترجمه نفس المهموم، شیخ عباس قمی، مترجم : ابوالحسن شعرانی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1390ش، ص229و391.

2. مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، قم: كنگره شيخ مفيد، چاپ اول، 1413، ج2، ص112.

3. ابن مشهدی، محمد بن جعفر، المزار الکبیر، محقق و مصحح: قیومی اصفهانی، جواد، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، 1419ق،  ص505.

4. . ابن بابويه، محمد بن على‏ (شیخ صدوق)، اعتقادات الإماميه، قم: كنگره شيخ مفيد، چاپ دوم، 1414ق، ص98.

5. ابن مشهدی، محمد بن جعفر، المزار الکبیر، همان، ص488.

 6. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، بحارالأنوار، محقق / مصحح: جمعى از محققان‏، بیروت: دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق، ج98، ص240.

اگر بلي، پس مگر در بهشت برزخي، ناراحتي، غم و اندوه وجود دارد؟
بر اساس احادیث متعدد، تمام پیامبران الهی و جانشینان آنان، از زائران امام حسین علیه السلام می‌باشند. به عنوان مثال امام صادق علیه السلام ‏در این زمینه فرمودند...

آيا اينکه پيامبر(صلبی الله علیه وآله) در شهادت امام حسين (علیه السلام) ناراحت بودند و پيامبران به تسليت آن حضرت مي­ آمدند و هر شب جمعه خانم فاطمه (زهرا سلام الله علیها) در کربلا حاضر مي­ شوند و در شهادت آن حضرت ناله و زاري سر مي­ دهند، حقيقت دارد؟ و اگر بلي، پس مگر در بهشت برزخي، ناراحتي، غم و اندوه وجود دارد؟

بر اساس احادیث متعدد، تمام پیامبران الهی و جانشینان آنان، از زائران امام حسین علیه السلام می‌باشند. به عنوان مثال امام صادق علیه السلام ‏در این زمینه فرمودند: «پیغمبرى در آسمان‌ها و زمین نیست مگر آن‌که از خداوند می‌خواهد تا به او اجازه دهد که به زیارت حسین بن على علیهما السلام بشتابد». (1)

در مورد حضور حضرت زهرا سلام الله عليها نزد قبر اباعبدالله الحسین عليه السلام نیز در برخی روايات نقل­هایی وجود دارد؛ به عنوان مثال امام صادق عليه السلام فرمودند:

«إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ ص تَحْضُرُ لِزُوَّارِ قَبْرِ ابْنِهَا الْحُسَيْنِ علیه السلام فَتَسْتَغْفِرُ لَهُمْ‏ ذُنُوبَهُمْ»‏؛ (2)

فاطمه سلام الله عليها دختر محمّد صلي الله عليه و آله و سلم در کنار زائران قبر فرزندش حسين عليه السلام حضور يافته و براي آنان طلب آمرزش مي‌نمايد.

همچنين در روايت ديگر حضرت فرمودند:

«..... وَ إِنَّ فَاطِمَةَ ع إِذَا نَظَرَتْ إِلَيْهِمْ وَ مَعَهَا أَلْفُ نَبِيٍّ وَ أَلْفُ صِدِّيقٍ وَ أَلْفُ شَهِيدٍ وَ مِنَ الْكَرُوبِيِّينَ أَلْفُ أَلْفٍ يُسْعِدُونَهَا عَلَى الْبُكَاءِ وَ إِنَّهَا لَتَشْهَقُ شَهْقَةً فَلَا يَبْقَى فِي السَّمَاوَاتِ مَلَكٌ إِلَّا بَكَى رَحْمَةً لِصَوْتِهَا»؛ (3)

يعني حضرت فاطمه عليها السّلام هر گاه به ايشان (زائرين) نظر نمايند در حالى كه با وى هزار پيغمبر و هزار صدّيق و هزار شهيد از كروبين مى‏باشند هزار هزار نفر آن حضرت را بر گريستن يارى و همراهى مى‏كنند و آن حضرت چنان فرياد مى‏زنند كه هيچ فرشته‏اى در آسمان‏ها باقى نمى‏ماند، مگر آنكه از صداى ايشان به گريه مى‏افتد.

بنابراين اصل حضور انبيا، ملائکه و معصوماني همچون حضرت زهرا سلام الله علیهادر کنار قبر امام حسین علیه السلام بر اساس روايات متعدد مورد تاييد است.

نکته ديگر در مورد برزخ:

بهشت و جهنم برزخي متفاوت با بهشت و جهنم آخرت است. از جمله اين که مثلا در بهشت برزخي انسان مي­توان رشد کند و به مقام­هاي بالاتري برسد يا اين که مومن با عذاب در جهنم برزخي از گناهان پاک شود. بنابراين خوشحالي و ناراحتي در برزخ وجود دارد همچنان که در مورد زيارت اموات، اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: «زُورُوا مَوْتَاكُمْ فَإِنَّهُمْ‏ يَفْرَحُونَ بِزِيَارَتِكُم‏‏» (4) به زيارت قبور رفتگانتان برويد؛ زيرا آنان از زيارت شما خوشحال مي‌شوند. حاصل سخن اين که برزخ با قيامت متفاوت است به همين خاطر در روايات اشاره شده است که در برزخ حتي به انسان چنين اجازه­اي داده مي شود که برخي از اعمال خود را جبران کند همچنین اگر شخص در دنيا کارهای خیر ماندگار مانند وقف، انجام داده باشد، ثواب آن در برزخ به او مي­رسد و باعث رشد مقام او مي­شود.

بنابراین اگر که قرآن کریم می فرماید: «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (4) یعنی آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى هست و نه آنان اندوهگين مى‌‏شوند؛ این سخن فقط مختص به زندگی اخروی (پس از برپایی معاد) می‌باشد و ارتباطی با برزخ و دنیا ندارد.

پي­نوشت­ها:

1. ابن قولويه، جعفر بن محمد، كامل الزيارات‏، محقق / مصحح: امينى، عبد الحسين‏، نجف اشرف: دار المرتضوية، چاپ اول، 1356ش، ص111.

2. همان، ص118.

3. همان، ص 87.

4. سوره یونس، آیه 62.

صفحه‌ها