پرسش وپاسخ

اصلاً چرا در قرآن کريم و روايات، این‌گونه آمده است؟
منظور از «كسانى كه تورات تحميلشان شد ولى آن را حمل نكردند» يهوديانى است كه خدا تورات را بر پيامبر آنان موسى (علیه‌السلام) نازل كرد ولى رهايش كردند و ...

آيا می‌شود به زن­ها همانند خطبه 80 نهج‌البلاغه گفت: ناقص‌العقل، ناقص الايمان، ناقص المال؟ يا به اهل کتاب گفت: شما همانند خرهايی (الاغ) می‌مانید که کتاب حمل می‌کنند؟ اصلاً چرا در قرآن کريم و روايات، این‌گونه آمده است؟

ابتدا به اين نکته در فهم روايات بايد دقت شود که معانی آن‌ها درست و صحيح ترجمه شود و برای فهم درست حديث نيز لازم است که مجموعه احاديث آن موضوع نيز مطالعه شود که به اين عمل در اصطلاح علوم حديث، تشکيل خانواده حديث گفته می‌شود. هم‌چنین مراجعه به شروح حديث نيز در کشف مراد معصومان (علیهم‌السلام) بسيار مهم است که نبايد از شروح علمای بزرگ غافل شد. البته بر اساس سفارش اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، نقل حديث نيز آدابی دارد، مثلاً برخی احاديث بايد با توجه به مخاطب بيان شود و هر حديثی در هرجایی نقل نشود، هم چنان‌که ائمه نيز نسبت به آموزش شاگردان خود اين ويژگی را در نظر می‌گرفتند و با توجه به فهم مخاطب سخن می‌گفتند. (1)

 

در فهم و تفسير آيات قرآن نيز بايد نکاتی را در نظر داشته باشيم و برداشت سطحی از آيات صورت نگيرد. خداوند در آيه 5 سوره جمعه می‌فرماید:

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمين‏»؛ كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه کتاب‌هایی حمل می‌کند، (آن را بر دوش می‌کشد اما چيزى از آن نمی‌فهمد)! گروهى كه آيات خدا را انكار كردند مثال بدى دارند و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمی‌کند.

 

علامه طباطبایی (ره) در تفسير اين آيه می‌گوید: منظور از این‌که فرمود: «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْراةَ» (مثل آن‌هايى كه تورات بر آنان تحميل شد)، به شهادت سياق اين است كه تورات به آنان تعليم داده شد؛ و مراد از این‌که فرمود: «ثمُ‏ لَمْ يحَمِلُوهَا» (ولى آن را حمل نكردند)، اين است كه به آن عمل نكردند.

به‌عبارت‌دیگر و منظور از «كسانى كه تورات تحميلشان شد ولى آن را حمل نكردند» يهوديانى است كه خدا تورات را بر پيامبر آنان موسى (علیه‌السلام) نازل كرد و او معارف و شرايع آن را تعليمشان داد، ولى رهايش كردند و به دستورات آن عمل ننمودند. لذا خداى تعالى برایشان مثلى زد و آن‌ها را به الاغى تشبيه كرد كه کتاب‌هایی بر آن بارشده و خود آن حيوان هيچ آگاهى از معارف و حقائق آن کتاب‌ها ندارد و درنتیجه از حمل آن کتاب‌ها چيزى به‌جز خستگى برايش نمی‌ماند.

بنابراين، خداوند در اين آيه به عالمان اهل کتاب توهين نکرده است، بلکه تشبيه کرده است (توهين با تشبيه متفاوت است) که عالمانی که سخن خدا و حضرت موسی را شنيدند، ولی به آن هیچ عملی نکردند، مانند چهارپایانی هستند که بر روی دوش خود کتاب دارند ولی از محتوای آن بی‌خبر هستند. هم چنان‌که متعدد در روايات نيز وجود دارد که عالم بی‌عمل را مذمت می‌کند و فرقی هم ندارد که مسلمان باشند يا غیرمسلمان. (2)

 

آیت‌الله مکارم نيز ذيل اين آيه می‌گوید:

اين گوياترين مثالى است كه براى عالم بی‌عمل می‌توان بيان كرد كه سنگينى مسئوليت علم را بر دوش دارد بی‌آنکه از بركات آن بهره گيرد و افرادى كه با الفاظ قرآن سروکار دارند ولى از محتوا و برنامه عملى آن بی‌خبرند (و چه بسيارند اين افراد در بين صفوف مسلمين) مشمول همين آیه‌اند. (3)

 

برخی از مفسران نيز گفته‌اند: منظور از اين آيه، توبيخ يهود است، ولى غرض و مقدمه براى گروهى از مسلمانان است كه در هنگام سخنرانى و خطبه رسول (صلی‌الله علیه و آله) در نماز جمعه براى به دست آوردن سود و تجارت، از مجلس حضور رسول (صلی‌الله علیه و آله) پراكنده شدند و حرمت رسول (صلی‌الله علیه و آله) را رعايت ننمودند، آنان خود را دانشجوى مكتب قرآن و پيرو برنامه، معرفى می‌نمایند، درحالی‌که آن‌چنان نيستند و بايد در حذر باشند از این‌که مورد غضب و خشم پروردگار قرار بگيرند. (4)

 

پس با تلاوت ظاهر آيه نيز متوجه می‌شوید که مقصود هر عالم يهودی نيست، بلکه کسانی است با در دست گرفتن کتاب، خود را عالم دينی معرفی می‌کنند و مردم را (برای اغوا و سلطه خود) به يهوديت دعوت می‌کنند، درحالی‌که خودشان هيچ اعتقادی به آن نداشته و به فرمان‌هایش عمل نمی‌کنند. این‌ها آيات الهی را دروغ پنداشته‌اند.

 

اما درباره ناقص‌العقل بودن زن­ها نيز بايد در ترجمه، دقت لازم شود:

 

اولاً شارحان نهج‌البلاغه توضيحات متعددی ذيل اين حديث بيان کرده‌اند، مثلاً آیت‌الله جوادی آملی شأن صدور روايت را در مورد خاصی می‌دانند و قائل‌اند كه گاهی‌ حادثه‌ و يا موضوعی، در اثر يك‌ سلسله‌ عوامل‌ تاريخی، زمان، مكان، افراد، شرايط‌ و علل‌ و اسباب‌ آن، ستايش‌ يا نكوهش‌ می‌شود. معنای‌ ستايش‌ يا نكوهش‌ بعضی‌ حوادث‌ يا امور جنبی‌ حادثه، اين‌ نيست‌ كه‌ اصل‌ طبيعت‌ آن‌ شیء، ستايش‌ و يا نكوهش‌ شده، بلكه‌ احتمال‌ دارد زمينه خاصی‌ سبب‌ اين‌ ستايش‌ يا نكوهش‌ شده‌ است‌ و اين‌ نكوهش‌ نهج‌البلاغه‌ راجع‌ به‌ زن، ظاهراً‌ به‌ جريان‌ جنگ‌ جمل‌ برمی‌گردد.

همان‌گونه‌ كه‌ از بصره‌ و كوفه‌ نيز در اين‌ زمينه‌ نكوهش‌ شده‌ است‌ با این‌که‌ بصره، رجال‌ علمی‌ فراوانی‌ تربیت‌کرده‌ و كوفه‌ نيز مردان‌ مبارز و کم‌نظیری‌ را تقديم‌ اسلام‌ نموده‌ و بسياری‌ از كسانی‌ كه‌ به‌ خونخواهی‌ سالار شهيدان‌ برخاستند از كوفه، نشأت‌ گرفتند و هم‌اکنون‌ نيز كوفه‌ جايی‌ است‌ كه‌ به‌ انتظار ظهور حضرت‌ مهدی (عجل الله تعالی فرجه) در آنجا نماز می‌خوانند، مسجدی‌ دارد كه‌ مقامات‌ بسياری‌ از صالحين‌ و صديقين‌ در آن‌ واقع‌شده‌ و نمی‌توان‌ گفت‌ كه‌ چون‌ مثلاً‌ از كوفه‌ يا بصره‌ نكوهش‌ شده، آن‌ دو شهر برای‌ هميشه‌ و ذاتاً‌ سزاوار نكوهش‌ می‌باشند.

قضايای‌ تاريخی‌ در يك‌ مقطع‌ خاص‌ و حساس، زمينه‌ ستايش‌ يا نكوهش‌ فراهم‌ كرده‌ و سپس‌ باگذشت‌ آن‌ مقطع، مدح‌ و ذم‌ نيز منتفی‌ می‌شود. (5)

 

ثانیاً در روايات، نقص عقل صفت ويژه انحصاری برای زنان نيست، بلکه همين وصف به مردان و نوع انسانی هم نسبت داده‌شده است. مثلاً امام علی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «إِعْجَابُ‏ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ‏ دَلِيلٌ‏ عَلَى‏ ضَعْفِ عَقْلِهِ»؛ يعنی خودبينی شخص، نشانه ضعف (کمی و نقصان) خرد اوست. (6)

 

بنابراين به‌صورت کلی نمی‌توان گفت که تمام زنان ناقص‌العقل هستند و نمی‌شود با آن‌ها مشورت کرد؛ بلکه بعضی مواقع، حالتی به انسان دست می‌دهد که سبب زایل شدن عقلش می‌شود، مثلاً زنان به دليل این‌که خداوند يک ويژگی خاصی به آن‌ها داده است و احساسات بيشتری دارند در برخی مواقع نمی‌توانند از روی عقل تصميم بگيرند، همان‌طور که برای مردان نيز چنين است، مثلاً امام علی (علیه‌السلام) فرمودند: «مَنِ‏ اسْتَمْتَعَ‏ بِالنِّسَاءِ فَسَدَ عَقْلُهُ»؛ يعنی مردی که در طلب کام‌جویی از زنان است، دچار فساد عقل می‌شود. (7)

 

در پايان به اين نکته نيز اشاره می‌کنیم که در روايات ائمه، تمجيدهای ویژه‌ای نيز از زنان به‌عمل‌آمده است، مثلاً امام باقر (علیه‌السلام) در جريان ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) فرمودند: «يُنَادِی بِاسْمِ الْقَائِمِ وَ اسْمِ أَبِيهِ حَتَّى تَسْمَعَهُ الْعَذْرَاءُ فِی خِدْرِهَا فَتُحَرِّضُ أَبَاهَا وَ أَخَاهَا عَلَى الْخُرُوج‏»؛ يعنی ندايی ملکوتی به گوش می‌رسد که به اسم قائم [آل محمد (ص)] و نام پدرش ندا سر می‌دهد، به‌گونه‌ای که دختران در پرده نشسته نيز شنيده و پدر و برادران خويش را بر خروج و همراهی وی تشويق می‌نمایند. (8)

 

بر اساس اين روايت زنان در زمان ظهور امام زمان، مردان را به رفتن در رکاب حضرت تشويق می‌کنند؛ حال‌آنکه اگر زنان در تمام امر ناقص‌العقل بودند و مشورت کردن با آن‌ها جايز نبود، پس فهم زنان از حقانيت ظهور حضرت و توصيه مردها به حضور در رکاب حضرت، موردتمجید امام باقر (علیه‌السلام) قرار می‌گرفت؟!

همچنين امام رضا (علیه‌السلام) به نقل از پيامبر اکرم (صلی‌الله عليه و آله) و سلم می‌فرماید: « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى الْإِنَاثِ أَرْأَفُ مِنْهُ عَلَى الذُّكُورِ وَ مَا مِنْ رَجُلٍ يُدْخِلُ فَرْحَةً عَلَى امْرَأَةٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا حُرْمَةٌ إِلَّا فَرَّحَهُ اللَّهُ تَعَالَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ خداوند تبارک‌وتعالی به زنان مهربان‌تر از مردان است. هيچ مردى نيست كه زنى از محارم خود را خوشحال سازد، مگر این‌که خداوند متعال در روز قيامت او را شادمان گرداند. (9)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. برای مطالعه بيشتر در اين زمينه مراجعه کنيد به کتاب «منطق فهم حديث»، نويسنده عبدالهادی مسعودی.

2. ترجمه الميزان، ج ‏19، ص 44.

3. تفسير نمونه، ج ‏24، ص 115.

4. انوار درخشان، ج ‏16، ص 349.

5. زن در آيينه جلال و جمال، عبد الله جوادی آملی، صص ۳۳۰-۳۳۲.

6. کلینی، الكافی (ط - الإسلامية)، ج ‏1، ص 27.

7. غررالحکم و درر الكلم، ص 591.

8. الغيبة (للنعمانی)، ص 254.

9. الکافی، ج 5، ص 515.

برای رفع عذاب قبر، چه دعايی بايد بخوانم؟
امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: هر چيزى قلبى دارد و قلب قرآن سوره ياسين است‏؛ کسی که آن را قرائت کند از فشار قبر ايمن خواهد بود ...

برای رفع عذاب قبر، چه دعايی بايد بخوانم؟

در روايات به اين موضوع پرداخته‌شده و به عوامل ذيل برای از بين رفتن عذاب قبر اشاره گرديده است که صرف دعا نیست زيرا برخی از اين اعمال جنبه قوی‌تری از ذکر تنها دارند:

1. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: هر چيزى قلبى دارد و قلب قرآن سوره ياسين است‏؛ کسی که آن را قرائت کند از فشار قبر ايمن خواهد بود. (1)

2. امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرمایند: کسى که بر تلاوت سوره «زخرف» مداومت نمايد، خداوند در قبر، او را از حشرات و حيوانات سمى زمين و فشار قبر ايمن می‌نماید تا زمانى که در پيشگاه خداوند حاضر شود. (2)

3. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: کسى که بين ظهر پنج‌شنبه تا ظهر جمعه از دنيا برود، خداوند او را از فشار قبر ايمن می‌گرداند. (3)

4. منصور بن حازم گويد: از امام صادق (علیه‌السلام) پرسيدم پاداش کسى که چهار بار حج بجا آورده چيست؟ فرمود: اى منصور کسى که چهار بار حج بجاى آورد هرگز فشار قبر نبيند. (4)

5. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: کسى که در هر جمعه سوره «نساء» را بخواند از فشار قبر ايمن خواهد بود. (5)

6. امام باقر (علیه‌السلام) در ضمن بيان اثرات زيارت امام حسين (علیه‌السلام) می‌فرمایند: زيارت امام حسين (علیه‌السلام) باعث ايمن بودن زائر از عذاب قبر می‌شود. (6)

7. پيامبر اسلام (صلی‌الله علیه و آله) فرمودند: سه طايفه از زن­ها هستند که عذاب قبر از آن‌ها برداشته و با فاطمه (علیها السلام) محشور می‌شوند: زنى که بر غيرت شوهرش صبر کند، زنى که با شوهر بداخلاق بسازد و زنى که مهریه‌اش را ببخشد. (7)

8. از رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) روایت‌شده است که صدقه دادن مؤمن از او آفت‌های دنيا و عذاب قبر و عذاب روز قيامت را برطرف می‌کند. (8)

 

در پايان يادآور می‌شویم اگرچه عذاب قبر بسيار رنج‌آور و سخت است، ولی همين فشار و عذاب قبر، کفاره گناه مؤمنان است تا در قيامت و هنگام رسيدگی به اعمال، از گناهان آنان کاسته شده باشد. در روايات متعددی به اين حقيقت اشاره‌شده است؛ «سکونى» از امام صادق (علیه‌السلام) و ايشان از پدرش و از پدرانش، از اميرمؤمنان (علیه‌السلام) نقل کرده است که رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) فرمودند: فشار قبر براى مؤمن، کفّاره نعمت‌هایی است که تباه کرده است. (9)

حديث آخر بسيار حائز اهميت است؛ عامل اين عذاب را بی‌توجهی به نعمات الهی معرفی نموده است. بر اين اساس توجه بيشتر به اين مسئله می‌تواند انسان را از شر اين عذاب نجات بخشد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. صدوق، محمد بن علی، ثواب الاعمال، ترجمه: بندرريگى، ص 223، انتشارات اخلاق، قم، 1379 ش.

2. همان، ص 243.

3. همان، ص 419.

4. صدوق، محمد بن علی، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 217، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1413 ق.

5. همان، ص 223.

6. محدث نوری، مستدرک ‏الوسائل، ج 10، ص 309، انتشارات موسسه آل البيت، قم، 1408 ق.

7. ديلمی، حسن بن ابی الحسن، ارشاد القلوب (ترجمه رضايى)، ج ‏1، ص 413، انتشارات اسلاميه، تهران، 1377 ش.

8. همان، ج ‏1، ص 444.

9. ثواب الاعمال، پیشین، ص 425.

دیگر به "أُوْلِي الأَمْرِ" اشاره نشده است؟
منظور از آن، اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن باخدا و پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است، زيرا می‌دانیم امام فقط مجرى احكام است، ...

چرا در آيه ولایت، در قسمت اول، «أُوْلِي الأَمْرِ» آمده و بيان می‌دارد از خدا و رسول و صاحبان امر (که شيعه آنان را امامان معصوم می‌داند) اطاعت کنيد، ولی در قسمت دوم و بعد از «فَإِن تَنَازَعْتُمْ»، می‌گوید در صورت اختلاف در امر دينی آن را به خدا و رسولش عرضه بداريد و دیگر به "أُوْلِي الأَمْرِ" اشاره نشده است؟

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اهلّه وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ‏ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اهلّه وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلا»؛ اى كسانى كه ايمان آورده‌اید! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر [اوصياى پيامبر] را! و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آن‌ها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ایمان‌دارید! اين (كار) براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است‏. (1)

 

مسئله‌ای که مطرح فرموديد، در قالب پرسش و پاسخ در تفسير «نمونه» چنين آمده است:

«اگر منظور از "اولوالأمر الامر" امامان و رهبران معصوم است، پس چرا در ذيل آيه كه مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان می‌کند می‌گوید: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اهلّه وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا»؛ اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز بازپسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است.

همان‌طور كه می‌بینیم در اینجا سخنى از "اولوالأمر" به ميان نيامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا (كتاب اهلّه، قرآن) و پيامبر (سنت) معرفی‌شده است.

در پاسخ اين ايراد بايد گفت:

اولاً اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بلكه به ساير تفسيرها نيز باکمی دقت متوجه می‌شود و ثانیاً شكى نيست كه منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق، اختلاف و تنازع در احكام است نه در مسائل مربوط به جزئيات حكومت و رهبرى مسلمين، زيرا در اين مسائل مسلماً بايد از "اولوالأمر " اطاعت كرد (همان‌طور كه در جمله اول آيه تصریح‌شده).

بنابراین؛ منظور از آن، اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن باخدا و پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است، زيرا می‌دانیم امام فقط مجرى احكام است، نه قانونى وضع می‌کند و نه نسخ می‌کند، بلكه همواره در مسير اجراى احكام خدا و سنت پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است و لذا در احاديث اهل‌بیت (علیهم‌السلام) می‌خوانیم كه اگر از ما سخنى برخلاف كتاب اهلّه و سخن پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) نقل كردند هرگز نپذيريد، محال است ما چيزى برخلاف كتاب اهلّه و سنت پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) بگویيم.

بنابراین؛ نخستين مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است كه بر او وحى می‌شود و اگر امامان معصوم بيان حكم می‌کنند، آن نيز از خودشان نيست بلكه از كتاب اهلّه و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) به آن‌ها رسيده است؛ و به‌این‌ترتیب علت عدم ذكر "اولوالأمر " در رديف مراجع حل اختلاف در احكام روشن می‌گردد.»(2)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. نساء: 4/ 59.

2. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏3، ص 442-441.

در کل، فرستادن اجسام برای انسان‌ها از چه طريقی صورت گرفته است؟
هيچ لزومى ندارد كه ما اصرار بر تفسير اين آيات به نزول مكانى داشته باشيم، نزول در اینجا به معنى نزول مقامى آمده است.

خداوند در قرآن می‌فرمایند ما برای انسان لباس فرستاديم يا چيزهای ديگر. اين نوع فرستادن به چه شکل بوده؟ در کل، فرستادن اجسام برای انسان‌ها از چه طريقی صورت گرفته است؟

در آيات متعددى از قرآن مجيد، به جمله "انزلنا" (فرو فرستاديم) برخورد می‌کنیم كه ظاهراً، با مفهوم فرستادن از طرف بالا به سمت پائين، سازش ندارد، مانند آيه شریفه «يا بَني‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُم‏»(1)، زيرا خداوند در اين آيه می‌فرماید: «لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما را می‌پوشاند» درحالی‌که می‌دانیم لباس يا از پشم حيوانات گرفته می‌شود و يا از مواد گياهى و مانند این‌ها كه همه از زمين است.

در سوره زمر آيه 6 نيز می‌خوانیم «وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ»؛ (براى شما هشت زوج از چهار پايان فرو فرستاد) و در سوره حديد آيه 25 می‌خوانیم «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ...»؛ (آهن را فرو فرستاديم ...).

بسيارى از مفسران، اصرار دارند كه این‌گونه آيات را به معنى نزول مكانى، يعنى از طرف بالا به پائين، تفسير كنند مثلاً بگويند چون آب باران از بالا به زمين نازل می‌شود و گياهان و حيوانات از آن سيراب می‌گردند، بنابراين مواد لباس‌ها به يک معنى از آسمان به زمين فرستاده‌شده است، در مورد آهن نيز سنگ‌های عظيم آسمانى كه تركيبات آهن در آن وجود داشته به‌سوی زمين جذب‌شده است.

ولى با توجه به این‌که نزول گاهى به معنى نزول مقامى آمده است و در استعمالات روزانه نيز زياد به كار می‌رود و مثلاً می‌گویند از طرف مقام بالا چنين دستورى صادرشده و يا می‌گوییم "رفعت شكواى الى القاضى" (شكايتم را به‌سوی قاضى بالا بردم) هيچ لزومى ندارد كه ما اصرار بر تفسير اين آيات به نزول مكانى داشته باشيم.

و ازآنجاکه نعمت‌های پروردگار از طرف مقام والاى ربوبيت به بندگان ارزانى شده تعبير به نزول در آن، کاملاً مفهوم و قابل‌درک است.

نظير اين موضوع، در الفاظ اشاره به قريب و بعيد نيز ديده می‌شود كه گاهى يک موضوع مهم كه از نظر مكانى در دسترس ما است ولى از نظر مقامى بسيار بلندپايه است، با "اسم اشاره بعيد" از آن تعبير می‌کنیم، مثلاً در فارسى می‌گوییم به آن جناب چنين معروض می‌دارم (بااینکه طرف نزديک ما نشسته است) و در قرآن مجيد می‌خوانیم «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ»؛ آن كتاب پرعظمت بلندپايه (يعنى قرآن) جاى شک و ترديدى ندارد. (2)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. اعراف/ 26.

2. مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج 6، ص 133 تا 134.

اين در حالی است که در جامعه افراد زیادی معلولند؟
در اين آيه ویژگی‌های انسان نسبت به حيوانات ديگر مدنظر است، نه انسانی نسبت به انسانی ديگر. با اين نگاه حتی افراد زشت هم در مقایسه با حيوانات ديگر زيباترند.

قرآن کريم در آيه 3 سوره تغابن می‌فرماید «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ؛ و شما آدميان را به زيباترين صورت برنگاشت»؛ اين در حالی است که ما در جامعه با افرادی روبرو می‌شویم که به‌طور خدادادی و مادرزادی کندذهن يا کریه‌المنظر هستند يا دارای معلوليت جسمانی می‌باشند. چگونه اين موارد با آيه قابل‌جمع هستند؟

خداوند متعال در آيه 3 سوره تغابن می‌فرماید: «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ » يعنی خداوند متعال صورت انسان را مجهز به جهازى بسيار دقيق كرد كه با آن جهاز و وسايل می‌تواند انواع كارهاى عجيب را انجام دهد، كارهايى كه ساير موجودات جاندار از انجام آن عاجزند؛ و نيز از مزايايى از زندگى بهره‌مند‌است كه آن مزايا براى غير انسان ابداً فراهم نيست. (1)

قامتى موزون و راست، با صورتى زيبا و دلپذير، درنهایت نظم و استحكام كه امتياز آن بر صورت موجودات زنده ديگر و انواع حيوانات در نخستين برخورد روشن و آشكار است و همين ساختمان ويژه به او امكان می‌دهد كه به انواع كارها و صنايع ظريف يا سنگین‌دست زند و با داشتن اعضاى مختلف به‌راحتی زندگى كند و از مواهب حيات بهره گيرد. (2)

انسان برخلاف غالب حيوانات كه با دهان آب و غذا می‌خورند با دست خود و با دقت و ظرافت غذا و نوشيدنى را برمی‌دارد و به دهان می‌گذارد و اين امر كمک فراوانى به انتخاب غذاهاى پاک از غذاهاى آلوده به اجزاء خارجى و اضافى می‌کند؛ میوه‌ها را به‌راحتی پوست می‌کند و اجزاء غیرقابل استفاده را دور می‌ریزد. (3)

پس در اين آيه ویژگی‌های انسان نسبت به حيوانات ديگر مدنظر است، نه انسانی نسبت به انسانی ديگر. با اين نگاه حتی افراد زشت هم در مقایسه با حيوانات ديگر زيباترند.

علامه طباطبايی (ره) در فرمايش دقیق‌تری فرمودند:

در جمله «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ‏» منظور از "تصوير" قلم‌به‌دست گرفتن و نقشه كشيدن نيست، بلكه منظور، اعطاى صورت است و صورت هر چيز قوام و نحوه وجود آن‏ است، هم چنان‌که در جاى ديگر فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»؛ انسان را در نيكوترين تقويم آفريديم (4)

و "حُسن صورت" عبارت است از تناسب تجهيزات آن نسبت به يكديگر و تناسب مجموع آن‌ها با آن غرضى كه به خاطر آن غرض ایجادشده؛ اين است معناى حُسن، نه خوشگلى و زيبايى منظر و يا نمكين بودن، چون حُسن يک معناى عامى است كه در تمامى موجودات جارى است هم چنان‌که فرمود: «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ»؛ خدايى كه خلقت هر چيزى را نيكو كرد (5). (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. ترجمه تفسير الميزان، ج 17، ص 527.

2. همان.

3. تفسير نمونه، ج 20، ص 160.

4. تین/ آیه 4.

5. سجده/ آیه 7.

6. ترجمه تفسير الميزان، ج ‏19، ص 496.

آيا مستضعفان دينی هم همین‌طورند؟
مراد آيه، كسانى هستند كه اسلام به گوش آن‌ها رسيده ولى آن را رها كرده و به سراغ ديگر مكاتب رفته‌اند. اين افراد در قيامت زيانكارند و دين آن‌ها موردپذیرش نيست.

منظور از آيه 85 آل‌عمران كه می‌فرماید «هركس غير از اسلام دينی بجويد از او پذيرفته نمی‌شود و در آخرت از زيانكاران خواهد بود» چيست و شامل چه کسانی می‌شود؟ آيا مستضعفان دينی هم همین‌طورند؟ اصلاً به چه كسانی مستضعف می‌گویند؟ آيا كسانی كه دين اسلام به آن‌ها بد رسيده هم مشمول آيه هستند؟

آيه شريفه چنين است:

«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ‏ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين‏»؛ و هر كه جز اسلام دينى بطلبد، هرگز از او پذيرفته نمی‌شود و او در آخرت از زيانكاران است. (1)

ازجمله‏ «يَبْتَغِ» استفاده می‌شود كه مراد آيه، كسانى هستند كه اسلام به گوش آن‌ها رسيده ولى آن را رها كرده و به سراغ ديگر مكاتب رفته‌اند. اين افراد در قيامت زيانكارند و دين آن‌ها موردپذیرش نيست.

با توجّه به آيه 81 اين سوره، پذيرش دين اسلام، ميثاق خداوند از همه‏ پيامبران پيشين است و لذا با آمدن پيامبر و دين اسلام، دين ديگرى غیرازآن موردقبول نيست: «فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»(2)

اما حال مستضعفان در آيات ديگری مورد بحث قرارگرفته است:

«إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ‏ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اهلّه واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً * إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا»

همانا كسانى كه فرشتگان آن‌ها را درحالی‌که ستمكار نفس خویش‌اند قبض روح می‌کنند (به آن‌ها) گويند: در چه (حالى از نظر دين) بوديد؟ گويند: ما در زمين مستضعف بوديم (ناتوان شده در جنبه ايمان و عمل). فرشتگان گويند: آيا زمين خداوند وسيع نبود تا در آن (از محيط كفر به محيط اسلام) مهاجرت كنيد؟! پس آنان جايگاهشان جهنم است و آن بد جاى بازگشتى است. مگر ناتوان ‏شدگان از مردان و زنان و كودكان (در دست قدرتى حاكم يا جوّى مانع از تحصيل معارف) كه هيچ چاره‌ای نداشته و به هيچ نحوى (براى هجرت) راه نيابند. (3)

از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده می‌شود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آن‌چنان ضعيف باشند كه قادر به شناسايى حق از باطل نشوند و يا این‌که با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدودیت‌هایی كه محيط بر آن‌ها تحميل كرده قادر به انجام وظائف خود به‌طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند، آن‌ها را مستضعف می‌گویند.

از امام على (علیه‌السلام) چنين نقل‌شده كه فرمودند: «و لا يقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة فسمعتها اذنه و وعاها قلبه‏»؛ مستضعف كسى نيست كه حجت بر او تمام‌شده و حق را شنيده و فكرش آن را درك كرده است. (4)

و از امام موسى بن جعفر (علیه‌السلام) پرسيدند كه مستضعفان چه كسانى هستند؟ امام در پاسخ اين سؤال نوشتند: «الضعيف من لم ترفع له حجة و لم يعرف الاختلاف فاذا عرف الاختلاف فليس بضعيف‏»؛ مستضعف كسى است كه حجت و دليل به او نرسيده باشد و به وجود اختلاف (در مذاهب و عقايد كه محرك بر تحقيق است) پى نبرده باشد، اما هنگامی‌که به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست. (5)

روشن است كه مستضعف در دو روايت فوق، همان مستضعف فكرى و عقیده‌ای است ولى در آيه مورد بحث و آيه 75 همين سوره، منظور از مستضعف، همان مستضعف عملى است يعنى كسى كه حق را تشخيص داده اما خفقان محيط به او اجازه عمل نمی‌دهد. (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. آل‌عمران/ آيه 85.

2. قرائتى، محسن‏، تفسير نور، ج ‏1، ص 555.

3. نساء/ آيات 97 - 98.

4. حویزی، نور الثقلين، ج 1، ص 536.

5. همان، ص 539.

6. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏4، ص 87-88.

منظور از "حكمت" در مورد خداوند چیست؟
حكمت در لغت، به معناي: «استواري و منع از نقص و خلل و تباهي» است؛ چنان كه لجام اسب را «حَكَمَه» گويند؛ زيرا اسب را از سركشي و حركت هاي ناموزون باز مي دارد ...

منظور از "حكمت" در مورد خداوند چیست؟

حكمت، یكی از صفات خداوند متعال می باشد كه جهت روشن شدن معنای آن در مورد خداوند، ابتدا به معنای لغوی آن اشاره می كنیم.

حكمت در لغت، به معناي: «استواري و منع از نقص و خلل و تباهي» است؛ چنان كه لجام اسب را «حَكَمَه» گويند؛ زيرا اسب را از سركشي و حركت هاي ناموزون باز مي دارد. (1) شارع مقدس را از آن جهت حاكم مي گويند كه مكلف را از انجام كارهاي ناروا باز مي دارد و قاضي را بدان جهت حاكم مي گويند كه از ضايع شدن حق افراد جلوگيري مي كند و همچنين ساختمان محكم را از آن حيث محكم مي گويند كه احتمال خرابي و بي ثباتي كم تر در آن است و نيز برهان و استدلال را زماني دليل محكم مي گويند كه نقص و بطلان در آن راه نداشته باشد و اين كه سفارش شده اعتقادات انسان بايد محكم باشد، به اين معنا است كه آنچه را انسان به آن اعتقاد پيدا مي كند، بايد از ثبات و استواري برخوردار باشد تا تزلزل و انحراف در آن نفوذ پيدا نكند. بنابراين، حكمت، به معناي استواري و استحكامي كه از نقص و خلل و فساد جلوگيري مي كند.

امّا در اصطلاح قرآن، روايات، حكما، علما و متكلمان، حكمت در مورد خداوند به چند معنا اطلاق شده است:

1. حكمت علمي: عبارت است از برترين علم به برترين معلوم كه مصداق آن، علم خداوند به ذات و افعال خويش است. البته به اين معنا، حكمت از علم خداوند و حب الهي به كمال و خير كه صفت ذاتي است، نشأت مي گيرد؛ يعني خداوند كه كمال مطلق و منشأ خيرات است، علم دارد به كمال و خير خودش. اين معناي حكمت علمي است. (2)

2. استحكام و انسجام در آفرينش و تدبير جهان؛ به اين معنا كه جهان آفرينش با اتقان و استحكام خاصي آفريده شده و طراح اين جهان آن چنان كاردان و حكيم بوده كه هرچيز را به جاي خويش به بهترين صورت ممكن قرار داده است.

دو آیه ذیل ناظر به همین معنا است:

- قرآن فرموده: «الذي احسن كل شيء خلقه؛ (3) خداوند كسي است كه هر چيزي را به شكل احسن خلق نمود».

- همچنين آيه: «الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي؛ (4) خداوند كسي است كه خلق نمود و هماهنگي بخشيد و اندازه گيري كرد و راهنمايي تمود».

علامه حلي، معناي ياد شده از حكمت را چنين بيان كرده است: حكمت، گاهي به معناي معرفت اشيا است و گاهي به معناي انجام كاري به وجه احسن است و چون هيچ معرفتي برتر از معرفت خداوند نسبت به عالم نيست، پس خداوند به هر دو معنا حكيم است. (5)

3. پاكي و پيوستگي خداوند از افعال قبيح و ناروا: به اين معنا كه خداوند كار زشت و قبيح انجام نمي دهد و اين خود به دليل اين است كه عوامل پديدآورنده كارهاي زشت و قبيح كه عبارت اند از جهل به زشتي عمل و يا نياز به آن و يا عجز از انجام ندادن آن است، در خداي تعالي وجود ندارد و خداي بزرگ از اين عوامل، پاك و منزه است. فخر رازي نيز در اين مورد گفته است: حكمت، عبارت است از تقدس خداوند از انجام آنچه ناروا است. (6)

4. غايتمند بودن افعال الهي: به اين معنا كه هر فعلي كه از خداوند سر مي زند، داراي غايت و هدفي است. كار لغو و بيهوده و عبث، از خداوند صادر نمي شود كه اين معنا چيزي است كه از آن تعبير به فعل حكيمانه خداوند مي شود.

آيه كريمه قرآن كه مي فرمايد: «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلاً؛ ما آسمان و زمين و آنچه بين آن دو هست را بيهوده و لغو نيافريديم»، اشاره به اين معناي حكمت دارد.

خلاصه معناي اصطلاحي حكمت در مورد خداوند:

خداوند متعال كه عالم به همه چيز است، نظام هستي را به صورت كامل و احسن آفريده است؛ به طوري كه هيچ خلل و نقصي در آن راه ندارد و از اين كه كار لغو و بيهوده و قبيح و ناروا از او سر بزند، پاك و مبرا است.

منابع و مآخذ براي مطالعه بيش تر:

1. محاضرات في الالهيات، استاد علي رباني گلپايگاني، انتشارات امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، از ص 128 به بعد.

2. عقايد استدلالي، ج 1، ترجمه و شرح محاضرات في الالهيات، انتشارات نصايح، از ص 192 به بعد.

3. درس هايي از كلام، ج 2، حبيب الله طاهري، دفتر انتشارات اسلامي، از ص 125 به بعد.

4. الهيات و معارف اسلامي، استاد جعفر سبحاني، مؤسسه امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، از ص 139 به بعد.

5. آموزش فلسفه، ج 2، استاد محمدتقي مصباح يزدي، مؤسسه انتشارات امير كبير، از ص 422 به بعد.

(برگرفته از سایت اندیشه قم)

پی نوشت ها:

1. راغب اصفهاني، مفردات، ذيل واژه "حكم"، بی جا، بی تا.

2. علي رباني گلپايگاني، عقايد استدلالي، ص 192، انتشارات نصايح، 1381ش.

3. سجده (32)، آیه 7.

4. اعلي (87)، آیات 2 و 3.

5. عقايد استدلالي، همان، ص 193.

6. همان.

جايگاه علم الهي كجاست؟
در اصطلاح فلسفي علم بر دو گونه است: علم حضوري و علم حصولي. علم حضوري يعني علمي كه عين واقعيت معلوم پيش عالم (نفس يا ادراك كننده ديگري) حاضر است و عالم شخصيت ...

علم چيست؟ علم به محسوسات از طریق حواس مادی حاصل می شود، در این صورت خداوند چگونه به محسوسات علم دارد؟ جايگاه علم الهي كجاست؟

در اصطلاح فلسفي علم بر دو گونه است: علم حضوري و علم حصولي. علم حضوري يعني علمي كه عين واقعيت معلوم پيش عالم (نفس يا ادراك كننده ديگري) حاضر است و عالم شخصيت معلوم را مي يابد، مانند علم نفس به ذات خود و حالات وجداني و ذهني خود.

علم حصولي يعني علمي كه واقعيت معلوم پيش عالم حاضر نيست، فقط مفهوم و تصويري از معلوم پيش عالم حاضر است، مثل علم نفس به موجودات خارجي از قبيل زمين، آسمان، درخت، انسانهاي ديگر، اعضاي بدن خود شخص ادراك كننده.

در علم حضوري مطابق تعريف بالا علم و معلوم يكي است يعني وجود علم عين وجود معلوم است و انكشاف معلوم پيش عالم به واسطه حضور خود معلوم است در نزد عالم و از اين جهت اين علم را “ حضوري “ مي نامند به خلاف علم حصولي كه واقعيت معلوم غير از واقعيت علم است و انكشاف معلوم پيش عالم به واسطه مفهوم يا تصويري است كه از وي در پيش خود دارد و به عبارت ديگر به واسطه حصول صورتي است از معلوم در نزد عالم و از اين جهت اين علم را “حصولي “مي نامند. تمام اطلاعات ما نسبت به عالم خارج از ذهن علم حصولي است.(1)

مطابق آنچه بيان شد روشن مي شود كه  صرفاً برخي از علوم  نيازمند به خارج و با استفاده از ابزار هاي حسي به دست مي آيند بر خلاف علومي مانند علم به نفس و...كه از سنخ علوم حضوري است و ما معتقديم علم خداوند به ذات خويش و همه معلومات ذات علم حضوري است؛ همان گونه كه علم نفس انسان به خود، علم حضوري است.

 اساساً  هر گاه موجودي مجرد از ماده باشد، بدون شك، واقعيت آن موجود براي خودش حاضر است؛ زيرا آنچه مانع حضور چيزي نزد خود مي باشد، مادي و متغير بودن آن است، و چون خداوند، منزه از ماده و پيراسته از تغير است، ذات او نزد خودش حاضر است و او به ذات خود علم دارد.

چه اين كه چون خداوند به ذات خود عالم است و از طرفي ذات خداوند، علت موجودات است و علم به علت، سبب علم به معلول است، بنابراين خداوند در مقام ذات به همه چيز عالم است و علم او حضوري است .

اما در مورد جايگاه علم الهي بايد گفت اين سوال قدري مبهم است اگر مرادتان مكان معلومات الهي است، مطابق آنچه بيان شد تمام علوم الهي از سنخ علم حضوري است كه به جهت تجرد محض، مانند علم حصولي نيازي به محل انطباع صور نيز ندارد در واقع علم حصولي از طريق انطباع صورت در ذهن حاصل مي شود و از آنجا كه علوم خداند همگي از علوم حضوري است نيازي به صور، محل انطباع صور و...ندارد.

البته اگر مراد غير آن چيزي است كه بيان شد در سوالات بعدي به آن اشاره مي شود.

پي نوشت:

1. ر.ك مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، چ صدراء، تهران 1370، ج 6، ص 103.

چرا خداوند بعضي از بندگان خود را مورد آزمايش و امتحان قرار مي دهد؟
علم و آگاهي خداوند از اعمال و كردار انسان و همه موجودات، حقيقتي است قطعي و مسلم؛ اما با اين وجود، سؤال شما در صورتي جا دارد كه علت آفرينش انسان و آزمايش او ...

چرا خداوند بعضي از بندگان خود را مورد آزمايش و امتحان قرار مي دهد تا ميزان ايمان و صبر آنها را بسنجد با توجه به اينكه از ايمان بندگانش با خبر است و ميداند چه كسي گمراه شده و چه كسي هدايت يافته؟

علم و آگاهي خداوند از اعمال و كردار انسان و همه موجودات، حقيقتي است قطعي و مسلم؛ اما با اين وجود، سؤال شما در صورتي جا دارد كه علت آفرينش انسان و آزمايش او را، آگاه شدن خداوند از عاقبت كار آدمي بدانيم؛ در حالي كه اين فرض، اصلاً صحيح نيست؛ زيرا فيض و رحمت گسترده الهي، اقتضا مي كند كه هر موجودي كه قابليت دريافت هستي داشته باشد، از طرف خداوند آن را دريافت نمايد و در مسير كمال قرار بگيرد.

در اين ميان، موجودي مانند انسان نيز قابليت دريافت فيض هستي از طرف خدا دارد. موجودي كه مي تواند با اختيار خود به راه كمال و سعادت ابدي برسد، يا از اختيار خود سوء استفاده نموده و به دره سقوط و تباهي بيفتد، علم خداوند اين موجود را از دريافت فيض وجود محروم نميكند بلكه خداوند حق انتخاب هر مسيري را به انسان مي دهد:« إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً؛(1) راه را به او نشان داده‏ايم. يا سپاسگزار باشد يا ناسپاس».

اما در مورد اين كه چرا انسان بايد به نوعي مورد آزمون و امتحان دنيا قرار بگيرد بايد گفت اگر بنا بر اين بود كه بني آدم بدون هيچ آزمون و رنج و مشقتي از ابتدا به نتيجه مطلوب مي رسيدند، هدف آفرينش آن گونه كه پاسخ داديم، محقق نمي شد. انسان كمالي كه لايق آن بود، با سعي و كوشش خود به دست نميآورد. رسيدن به بهشتي بدون تلاش و كوشش و آزمايش و كامل نمودن خود ارزشي نداشت. حتي لذت لازم را به دنبال نداشت.

در واقع فلسفه آفرينش و شكوه داستان خلقت با زندگي انسان ها در نعمت بهشت رقم نمي خورد، بلكه اين امر با بهشتي شدن اختياري بشر حاصل مي شود. زيبايي و شكوه  داستان به آن است كه همه افراد به طور مساوي از فرصت خود بهره ببرند و هيچ كس نداند كه چه نتيجه اي در برابر او قرار دارد.

خدا كسي را جهنمي و كس ديگر را بهشتي نمي كند. فرجام بهشت يا دوزخ براي انسان از مقوله «شدني ها»ست؛ يعني  بايد به دنيا بياييم تا بهشتي يا جهنمي«بشويم»؛ ظرف وجود ما با حضور در دنيا و طي مراحل علمي و عملي و گذر از فراز و نشيب ها شكل مي گيرد. پاكي اوليه همه انسان ها ارزشي ندارد؛ بنابراين تا به دنيا نياييم، پاداش و كيفر معنا پيدا نمي كند.  اين گونه است كه علم پيشين الهي، ضرورت و حكيمانه بودن اين خلقت و حضور و آزمون را منتفي نمي سازد.

خدا انسان را موجودي مختار خلق نموده و امكان انتخاب مسير صحيح و ناصحيح را هم به او داده؛ انسان است كه مي تواند در اين صحنه آزمون سرنوشت خود را مطابق اراده و آزادي ذاتي كه در اختيارش قرار گرفته، رقم بزند. در نتيجه هر سرنوشتي كه پيش رويش قرار بگيرد، به خودش مربوط است. اين همه زيبايي آفرينش است كه در اين نگاه حتي جهنمي شدن جهنميان زيبا و با شكوه است.

به عبارتي روشنتر امتحان الهي با امتحانهاي انساني فرق دارد انسانها امتحان مي گيرند براي كشف ميزان دانايي و توانايي افراد ولي امتحان الهي رشد يافتن افراد است كه در سايه اين امتحان شخص رشد مي يابد مثل رشد دانه گندم در خاك كه زحمت دانه گندم در خاك باعث تبديل شدنش به گياه مي شود سختي انسان در دنيا و امتحان او باعث رشد او و انسان شدن او مي شود.

اصولا يكي از مهم ترين سنت هاي الهي، امتحان و آزمايش الهي است. انسان ها در هر لحظه از زندگي خود در حال گذراندن آزمون هاي متفاوت هستند، و در دوره گذار به سر مي‏برند. آزمون ها هميشگي، دائمي و فراگير مي‏باشند.

خداوند زندگي انسان را توأم با رنج و مشقت انواع آزمايشات و ابتلائات قرار داد تا وي را تربيت كند و استعدادهايش را شكوفا نمايد. اين آزمايشات كه در صورت ناملايمات جلوه مي كند براي انسان جنبه سازندگي دارند. 

خداوند براي شكوفا كردن استعدادها و پرورش دادن بندگانش، آنان را با گرفتاري ها مي آزمايد، يعني همان گونه كه فولاد را براي استحكام بيش تر در كوره مي گذارند تا به اصطلاح آبديده شود و فلز خالص به دست آيد، آدمي را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مي دهد تا مقاوم گردد. 

همان گونه كه سربازان براي اين كه از نظر جنگي نيرومند و قوي شوند، به مانور و جنگ هاي فرضي رفته. در برابر انواع مشكلات ، تشنگي، گرسنگي، گرما، سرما، حوادث دشوار و موانع سخت قرار مي گيرند تا ورزيده و آبديده شوند.(2)

علي (ع) فرمود: "در حوادث روزگار جوهر مردان شناخته مي شود".(3) و:"سازندگي بلا و گرفتاري ها براي مؤمن موثر تر است از اثر باران در زمين ".(4) حضرت صادق(ع) فرمود:"بلا زينت مؤمن است".(5) رسول گرامي اسلام فرمود: "خداوند بنده مؤمنش را با بلا تغذيه مي كند، همان گونه كه مادر فرزندش را با شير تغذيه مي كند".(6)

 پي نوشت ها:

1. انسان(76)آيه3.

2.مكارم شيرازي، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلاميه، تهران، چاپ اول، 1374 ش، ج1، ص 527.

3 تا 6. محمدي ري شهري، ميزانالحكمه، نشر مكتب الاعلام الاسلامي، قم 1404 ق، واژة بلا، شمارة 1891، 1899، 1931، 1950.

پس علم الهی چگونه بر امر معدوم احاطه دارد؟
از آن جا که خداوند متعال محیط بر همه موجودات عالم است و همه چیز در محضر او هستند چیزی در عالم وجود نیست که در حضور او نباشد و از نظر او غایب باشد...

اگر آینده در حال حاضر معدوم است، پس علم الهی چگونه بر امر معدوم احاطه دارد؟

اجازه بدهید پاسخ را با این مثال آغاز نماییم که هر گاه انسان در داخل چاهی به سر ببرد، تنها می تواند از روزنه دهانه آن چاه با عالم خارج ارتباط برقرار نماید. اگر ریسمانی با رنگهای گوناگون بخواهد ببیند باید به تدریج آن ریسمان از جلوی دهان آن چاه عبور داده و کشیده شود تا او بتواند رنگ های مختلف آن ریسمان را ببیند، بر خلاف کسی که  بیرون چاه است. در یک زمان همه آن ریسمان را با رنگ های مختلفش می تواند ببیند.

 از آن جا که خداوند متعال محیط بر همه موجودات عالم است و همه چیز در محضر او هستند چیزی در عالم وجود نیست که در حضور او نباشد و از نظر او غایب باشد. زمان گذشته و آینده و حاضر همه برای او یکسان است،و حوادث و رخدادهایي که قرار است در آینده  به وجود بیاید و وجود آن رخ داد بستگی به گذشت زمان دارد، برای خداوند که محیط بر زمان و مکان است آن حادثه عین حوادث گذشته و حال در دید او و در محضر  اوست. باز از باب مثال و تقریب مطلب به ذهن باید گفت:

با پیشرفت علم بشر قادر است که رخدادهای جوی و فضایی نظیر باران، طوفان، خسوف و کسوف و سایر حوادث فضای را بر اساس محاسبه های علمی کشف کنند و از وقوع آنها خبر دهند، و بعد از چندین روز و ماه و حتى سال آن حادثه رخ می دهد. خداوند متعال به طریق اولى حوادث آینده را با علم حضوری قبل از وقوعش می داند و بدان علم دارد بخصوص که رخدادها  بر اساس مشیت و اراده متعالی او پدید می آیند و ایجاد می شوند، پس چگونه به آن علم نداشته باشد؟

 همان طور که علم خدا به گذشت و حال قابل فهم و توجیه است علم او به آینده نیز به آسانی قابل فهم است، چون خداوند موجودی است که گذشته و حال و آینده درباره او معنا ندارد و همه فرمان و پدیدههای زمانی مخلوق او هستند و او بر همة آنها احاطه وجودی و قیّومی دارد.

قرآن کریم درباره علم خداوند به نکتههای ژرفی اشاره کرده مثلاً فرمود:

((أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ (1) آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست؟! در حالى كه او (از اسرار دقيق) با خبر و آگاه است».

در آیه در قالب استفهام از مخاطبان خود می پرسد: آیا ممکن است خداوند که خالق است،عالم نباشد؟ بنابر این، قرآن این مطلب را  روشن می داند که نوعی تلازم بین آفرینندگی و علم به آفریدگار وجود دارد و لازم است خالق یک شیء، پیش از خلق آن به خصوصیات آن گاه باشد.

 از آن جا که خلق و فیضان الهی مستمر و دائمی است،آیة فوق هم علم قبل از ایجاد و هم علم پس از ایجاد و آینده را برای خدا اثبات می کند و بیان می دارد که خداوند به همه زمان و رخ دادهای آینده از رهگذر خلق و آفرینش به آنها علم و آگاهی دارد. نباید فراموش نمود که بر اساس آموزههای وحیانی و عقلانی خداوند دارای علم نامحدود است، بنابر این  لازمه علم نامحدود الهی این است که همه حوادث و رخدادهای آینده در علم الهی و در قلمرو علم نامتناهی او قرار برگیرد.(2)

 

پینوشتها:

1. مُلک (67) آیه 14.

2. سید جعفر سجادی، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، نشر  دار الکتب الاسلامیه تهران، ص104.

صفحه‌ها