قرآن

ولايت علي بن ابي طالب (ع)به دلايل فراوان از جانب خداست و جز از جانب خدا نمي تواند باشد

ولايت علي بن ابي طالب به دلايل فراوان از جانب خداست و جز از جانب خدا نمي تواند باشد؛ اما اگر انتظار داريد كه ما آيه اي بياوريم كه در آن با نام بردن از امام علي بن ابي طالب ، ما را بعد از پيامبر به اطاعت از ايشان فراخوانده باشد، اين انتظاري است كه برآورده شدني نيست و چنين آيه اي وجود ندارد .

اما از شما مي پرسيم:

آيا خدا بايد همه چيز را با تمام جزئيات در قرآن بگويد تا اگر ما در قرآن نيافتيم ، بگوييم خدا در اين زمينه هيچ چيزي نفرموده و ما تكليفي نداريم؟

آيا بسياري از مسائل وحي غير قرآني نبوده و بر پيامبر وحي نشده است؟ آيا ما بايد اين موارد را از وحي و از خدا ندانيم؟

يك مثال براي شما مي زنيم :

بعد از هجرت مسلمانان به مدينه و شكل گرفتن "مدينه النبي" به عنوان مركز اسلام ، پيامبر در اولين قدم ، اقدام به ساخت مسجد كرد. مسجد پيامبر ابتدا يك چهار ديواري بود كه گوشه اي از آن را با شاخه هاي نخل پوشانده بودند تا سرپناهي براي مهاجران بي خانمان باشد.

مهاجران بي خانمان كم كم در كنار اين مسجد چهار ديواري هايي براي خود ساختند و براي اين كه راحت به مسجد رفت و آمد داشته باشند، درهايي از آنجا به مسجد باز كردند. از خداوند به پيامبر وحي رسيد كه همه درها جر در خانه علي را ببندد . وقتي پيامبر براي بستن درها اقدام كرد ، اقدام ايشان مورد اعتراض واقع شد و ايشان در جواب اعتراض ها فرمودند كه: نه من آن درها را بستم و نه من در خانه علي را باز گذاردم؛ بلكه همه دستور خدا بود. (1)

قطعا دستور خدا جز از طريق وحي و  ملك وحي نمي رسد و قطعا اين دستور در قرآن نيست. حالا آيا صحيح بود و حق داشتند مسلمان ها بگويند در كدام آيه اين دستور آمده است ؟ و بگويند چون اين دستور در قرآن نيست ، پس وحي نيست و ما قبول نداريم؟

مگر خدا در قرآن نفرموده :

َ«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛(2) آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهي كرده ، خودداري نماييد.»؟

مگر اين آيه به ما دستور نمي دهد كه هر چه رسول امر كرد ، قبول و اجرا كنيد و هر چه نهي كرد، از آن دوري گزينيد؟!

مگر اطاعت از خدا عين اطاعت از رسول خدا نيست كه:

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا؛ (3) كسي كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسي كه سرباز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم (و در برابر او، مسئول نيستي)».

مگر رسول خدا ذيل آيات ولايت (55 مائده ) و اولي الامر(59 نساء ) و ... و در حديث متواتر ثقلين و حديث متواتر يا نزديك به متواتر غدير امام علي را به عنوان جانشين بعد از خود معرفي نكرده؟! پس چگونه بايد فقط دنبال آيه باشيم؟

آيا اگر خدا مصلحت نبيند نام امام را در قرآن ببرد يا مصلحت ببيند در قرآن نام نبرد، ما نبايد بپذيريم؟

اين نوع عمل با مسائل ديني ، ايستادن در برابر خدا و رسول است كه براي دين دو منبع قرآن و سنت را قرار داده است و ما نمي دانيم كه كدام مسائل را بايد در قرآن بگويد و كدام را در سنت و خدا خودش بهتر مي داند كه كدام را در سنت و كدام را در قرآن ، بيان كند و ما بايد تابع قرآن و سنت ياشيم و كساني كه فقط قرآن را سند مي دانند همان حرف خليفه دوم و پيروانش را تكرار مي كنند كه براي نفي وصيت رسول خدا گفت :

"حسبنا كتاب الله" (4)كتاب خدا ما را كفايت است.

ولي خود كتاب خدا ، مردم را به مراجعه به كتاب و سنت (سخن و تفسير بياني و عملي رسول خدا و عترت ايشان از قرآن) دعوت مي كند:

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُه‏ ؛ (5)

و چگونه كافر مي شويد، با اين كه (در دامان وحي قرار گرفته‏ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مي‏شود، و پيامبر او در ميان شماست؟».

بنا بر اين ما موظفيم مسائل قرآن را از قرآن و سنت بيابيم و فقط قرآن را به عنوان سند پذيرفتن ، دست رد به سينه قرآن زدن است كه سنت را به عنوان مبين و مفسر خود معرفي كرده است.

در آخر چند سئوال از حضرتعالي مي پرسم :

آيا كسي كه طبق آيه مباهله (61 آل عمران ) نفس پيامبر (ص) است؛ احق و سزاوار به جانشيني رسول خداست يا كسي كه ....؟)

آيا كسي كه طبق آيه 33 احزاب و بنا بر تصريح شيعه و سني پاك و مطهر است سزاوار خلافت و جانشيني است يا .....؟

آيا كسي كه بر اساس آيه 55 مائده خداوند او را ولي و سرپرست معرفي كرده احق و......است يا ..؟

آيا كسي كه بر اساس آيه 55 نساء مصداق اولي الامر است، شايسته خلافت ......يا ديگران ؟

اگر قرآن براي هدايت انسان ها نازل شده بايد از اجمال خارج شود؛ حال چه كسي بايد اين اجمال را روشن و شفاف سازد ؟

طبق آيات قرآن پيامبر بايد آيات را تبيين و تفسير كند . پيامبر اسلام مصداق آيات مورد نظر را چه كسي معرفي كردند ؟

بر آگاهي بيشتر مي توانيد به كتاب امامت و ولايت در قرآن تاليف آيت الله مكارم كه سند هاي زيادي در ذيل آيات مذكور از كتب اهل سنت و شيعه داده اند، مراجعه بفرماييد.

پي نوشت ها:

1. مجلسي محمد باقر ، بحار الانوار ، هشتم ، بيروت ، الوفا ف 1403 ق ، ج 42 ، ص 155.

2. حشر (58) آيه 7.  

3. نساء (4) آيه 80.

4. بخاري ، صحيح ، - ، بيروت ، دار الفكر ، 1401 ق ، ج5 ، ص 138.

5. آل عمران (3) آيه 101.

 

درقرآن به صراحت و به صورت تفصيلي به معيارهاي انتخاب أنبياء توسط خداوند متعال تصريح نشده است

درقرآن به صراحت و به صورت تفصيلي به معيارهاي انتخاب أنبياء توسط خداوند متعال تصريح نشده است و خداوند متعال به صورت اجمالي فرموده كه:« وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ ءَايَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتيَ‏ نُؤْتيَ‏ مِثْلَ مَا أُوتيِ‏َ رُسُلُ اللَّهِ  اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يجَْعَلُ رِسَالَتَهُ...»(1) «و هنگامي كه آيه‏اي براي آنها [كفار قريش] بيايد، مي‏گويند: «ما هرگز ايمان نمي‏آوريم، مگر اينكه همانند چيزي كه به پيامبران خدا داده شده، به ما هم داده شود!» خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.»

در اين آيه به صورت سربسته اشاره شده كه دريافت وحي الهي و نبوت مستلزم داشتن معيارها و ملاك هايي است كه خود خداوند متعال اين معيارها را بهتر مي داند و لذا مي داند كه چه كسي را به مقام نبوت و رسالت مبعوث نمايد.

 البته با توجه به برخي آيات و روايات مي توان برخي معيارها را به صورت اشاره وار كشف نمود؛ به عنوان نمونه خداوند متعال در خصوص حضرت ابراهيم مي فرمايد:

« إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كاَنَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّهِ حَنِيفًا وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ شَاكِرًا لّأَِنْعُمِهِ  اجْتَبَئهُ وَ هَدَئهُ إِليَ‏ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ(1)

«ابراهيم (به تنهايي) امّتي بود مطيع فرمان خدا، خالي از هر گونه انحراف بود و از مشركان نبود شكرگزار نعمت هاي پروردگار بود، خدا او را برگزيد و به راهي راست هدايت نمود!»

خداوند متعال در اين آيات بعد از ذكر صفات متعدد و برجستگي هاي حضرت ابراهيم(ع) مي فرمايد كه خداوند متعال وي را برگزيد و لذا مي توان گفت كه اين صفات و ويژگي ها در انتخاب و إجتباء وي تأثير داشته است.

 يكي از صفات بارز كه در اين آيه اشاره شده همين شكر گزار بودن حضرت ابراهيم است چنانكه در خصوص حضرت نوح(ع) نيز مي خوانيم كه:« إِنَّهُ كاَنَ عَبْدًا شَكُورًا» (2) « او بنده شكرگزاري بود»

همچنين پيامبران الهي در بالاترين مراتب كمالات اخلاقي بوده اند چنانكه خداوند متعال در وصف پيامبر (ص) مي فرمايد:«وَ إِنَّكَ لَعَليَ‏ خُلُقٍ عَظِيم»(3) «و تو اخلاق عظيم و برجسته‏اي داري.»

در خصوص حضرت موسي (ع) نيز در منابع روايي مي خوانيم كه:« خداوند به حضرت موسي (ع) فرمود: «بار ديگر كه براي مناجات آمدي، بدترين مخلوق مرا به همراه بياور!» موسي (ع) هنگام بازگشت در فكر فرو رفت كه چه كسي را ببرد؟ به هركس كه مي انديشيد با خود مي گفت: شايد خدا او را دوست داشته باشد. سرانجام موسي (ع) سگي را يافت كه دچار بيماري گال (گري) بود. با خود گفت: شايد اين منفورترين موجود نزد خدا باشد؛ لذا بر گردنش ريسماني انداخت و او را با خود كشيد، اما در ميان راه ريسمان را گشود و آن سگ را هم رها كرد. هنگامي كه به ميقات رفت، ندا رسيد: « اي موسي! كجاست آنچه كه ما به تو امر كرديم؟ گفت: پروردگارا! آن را نيافتم.» ندا رسيد: « به عزت و جلالم قسم! اگر أحدي را مي‏آوردي، نام تو را از ديوان «نبوّت» پاك مي‏كردم‏»(4)

1. نحل(16) آيه 120- 121.

2. إسراء(17) آيه 3.

3. قلم(64) آيه 4.

4. ابن فهد حلي، عدة الداعي و نجاح الساعي‏، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1407ق، ص 218.

چند نكته بايد مورد توجه قرار گيرد :

اول. قرآن منبع اصلي معارف و احكام اسلام است.

دوم. پيامبر مفسر، مبين و معلم قرآن است (1) . تفصيل جزئيات احكام و معارف را در سخنان و رفتار ايشان (سيره)بايد يافت . اين منصب بيان و تفسير و تعليم به امر خدا بعد از ايشان به خلفاي ايشان واگذار شده است.

سوم. عقل نور خدايي و پيامبر باطني است (2). دريافت هاي عقل در زمينه معارف و حسن و قبح معتبر و مورد تاييد خداست  .

بنا بر اين با توجه به توضيحات بالا منبع احكام و معارف اسلام، قرآن، سنت و عقل است . نبايد انتظار داشت همه احكام و معارف و جزئيات آن ها را در قرآن يافت.

لزوم حكومت از نگاه عقل بديهي است . قرآن شرايط حاكم را بيان كرده از جمله :

شرط اول : اسلام و ايمان.

خداوند مي فرمايد : 

لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا"؛(3) خداوند هرگز كافران را بر مومنان سلطه نمي دهد، 

لايتخذ المومنون الكافرين اولياء  من دون المومنين و من يفعل ذالك فليس من الله في شي ؛(4) مومنان نبايد كافران را به جاي مومنان  ولي و سرپرست خود بگيرند . هر كس چنين كند، از لطف و ولايت خدا بي بهره است .

شرط دوم : عدالت . 

ولاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار؛(5) به ستم پيشگان گرايش نيابيد كه آتش دوزخ به شما خواهد رسيد ، 

 ركون در روايات به دوستي و اطاعت تفسير شده است ،

قال اني جاعلك للناس اماما"(6) قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين‌؛

 خدا فرمود :  تو را پيشواي مردم گماردم گفت : و از فرزندان من ؟ فرمود : عهد من به ستمكاران نمي رسد.

شرط سوم : فقاهت .

حاكم اسلامي بايد عالم به احكام و معارف و اهداف اسلام باشد. تا بتواند آن ها را اجرا كند و اهداف را محقق سازد. در زمان پيامبر ( ص ) و امام معصوم (ع ) اين علم از سوي خداوند به آنان داده شده است . در زمان غيبت امام معصوم ( ع ) داناترين مردم به احكام و معارف و اهداف قرآن بايد متصدي اين مقام باشد.

قرآن درباره شرط علم مي فرمايد :

افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون ؛ (7)

 آيا كسي كه به راه حق هدايت مي كند ، سزاوارتر است . از او پيروي شود يا كسي كه راه نمي يابد ، مگر آن كه راه برده شود ، شما را چه مي شود؟ چگونه داوري مي كنيد؟ 

فقيه كسي است كه با تخصصي كه سال ها در تحصيل آن كوشش كرده ، مي تواند احكام و معارف و اهداف اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد . غير فقيه كسي است كه اين تخصص را ندارد . بايد  اسلام را از فقيه و اسلام شناس بياموزد .

فقيه و اسلام شناس عادل و توانمند شبيه ترين فرد به معصوم است . در نبود معصوم به حكم شرع و عقل بايد منصب زعامت سياسي جامعه را به كسي سپرد كه صلاحيت بيش تري دارد . فقيه عادل و توانمند صلاحيت دارترين فرد است.

قرآن مي فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي‏ أَهْلِها؛ (8) خدا امر مي كند امانت ها را به اهل و صاحبان صلاحيت بدهيد.

كسي كه مي خواهد در راس حكومت در جامعه اسلامي باشد، بايد هم دين جامعه را به خوبي بشناسد؛ هم عدالت در اجرا داشته باشد ؛ هم توان اداره جامعه و تدبير امور را داشته باشد . اگر واجدين اين شرايط متعدد هستند ، به حكم عقل و شرع بايد صلاحيت دارترين فرد براي تصدي اين مسئوليت شناخته شود.

بنابراين در قرآن واژه "ولايت فقيه" نيامده و تفصيل اين امر به بيان امامان واگذار شده است. "

پي نوشت ها :

1. نحل (16) آيه 44.

2. كافي ،ج1 ،ص 25. 

3. نساء (4) آيه 141.

4. آل عمران (3) آيه 28.

5. هود (11) آيه 124.

6. بقره (2) آيه 35.

7. يونس (10) آيه 35.

8. نساء (4) آيه 58.

 

در مورد جانشيني رسول خدا و امامت، در قرآن سخن صريحي نيامده است.

در مورد جانشيني رسول خدا و امامت، در قرآن سخن صريحي نيامده، هر گاه در آن حوزه سخني به ميان آمده، نوعي ابهام و اجمال دارد. مثلا آيه اولي الامر:

«أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ؛(1)

از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت كنيد».

در اين جا به صراحت نام نبرده كه اولي الامر كيانند؟

در آيه ولايت:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛(2)

ولي و سرپرست شما فقط خدا است. رسول خدا و كساني كه ايمان آورده، نماز اقامه كرده و در حال ركوع زكات مي دهند».

اين جا هم به صراحت نگفته مومناني كه نماز مي گذارند و در حال ركوع زكات مي دهند، يعني چه؟ كيانند؟

در آيه "اولي القربي" باز به همين نحو:

«و آت ذي القربي حقه؛(3)

و حق ذي القربي را بده».

اين "ذي القربي" اشخاص خاصي هستند يا همه كساني كه با رسول خدا خويشاوندي دارند؟

و...

در مورد امري كه باعث كمال دين و اتمام نعمت مي شد و به رسول اعلام شده ابلاغ نمايد، حتي رسول هم از اعلام و ابلاغ آن وحشت دارد و مي ترسد نكند غوغاگران بعد از ابلاغ كاري كنند كه مردم از دين برگردند. آن قدر در ابلاغ  تامل مي كند كه خدا ضمن دادن وعده تاييد به او ، وي را از تامل بيش تر به شدت نهي مي كند:

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛(4)

اي پيامبر! آنچه بر تو نازل شده، به مردم ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكني، مانند اين است كه رسالت را انجام نداده اي . خدا تو را از مردم( غوغائيان) حفظ مي كند».

با توجه به آيات بالا معلوم مي شود  جانشيني و امامت و مسائل مربوط به  آن از مسائل حساس بوده، افراد و احزابي نسبت به روشن شدن آن موضع داشته، در پنهان ماندن آن تلاش داشته اند. خدا مصلحت را در آن ديده تا اين مسئله را در قالبي از اجمال و ابهام بيان كند. بيان روشن و صريح آن را به پيامبرش سپرده و مردم موظف بوده اند بيان آن را از پيامبر بخواهند و پيامبر هم موظف بوده آن را بيان كند.

شايد خدا مي ديده اگر اين مطلب را به صراحت و با بردن نام بيان كند، كساني براي سرپوش گذاشتن بر آن مجبور به دست بردن در قرآن و كتمان آياتي كه نام در آن ها آمده، بشوند.

 اگر در قرآن نام افراد همزمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريك مي كرد كه آن آيات را كتمان كنند و ...  آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.

از طرف ديگر خدا در قرآن به صراحت و بارها اعلام كرده رسول مبين و مفسر و معلم كتاب است (5). بايد به كتاب به همراه بيان رسول خدا متمسك شويد تا هدايت يابيد. از گمراهي در امان باشيد. نبايد انتظار داشته باشيم همه جزئيات و همه مسائل را به صراحت در خود قرآن بيابيم.

 سنت خدا در دنيا فتنه و امتحان  است. خدا گاهي مطالب را مستقيم نمي گويد و با كمي ابهام مطرح مي كند تا معلوم شود چه كساني براي يافتن حق آشكار، تلاش مي كنند و چه كساني با استفاده از ابهام و اجمال به تاويل و توجيه  رو مي آورند.

 بر خدا لازم است هدايتگري را تمام كند. حق را به نحوي بيان كند كه جويندگان با يقين كامل به حق برسند و آن را بيابند. مجمل و مبهم گذاشتن حق  بر خدا محال است. اما اين كه به چه صورت بيان كند؟  خدا بهتر مي داند. گاهي خدا بهتر مي داند كجا در قرآن ريز مطلب را بيان كند و كجا مصلحت است در قرآن بدان اشارتي داشته و ريز مطلب در بيان رسول خدا باشد.

 اگر جويا شديم و حق را روشن و آشكار نيافتيم، بر خدا حجت داريم. اما اگر حق در قرآن به طور كامل و با نام بيان نشده و بيان آن به رسول واگذار گرديده، بايد بيان را از رسول بخواهيم. نمي توانيم به اين بهانه كه در قرآن نيامده، از پي جويي دست بكشيم.

آيات بالا و آيات فراوان ديگر (6) و روايات بيشمار دلالت دارد كه بعد از رسول خدا بايد كساني جانشين ايشان شوند كه صلاحيت هدايت و رهبري به تمام معنا را داشته باشند و بتوانند مرجع مورد رضاي خدا در امر دين و دنياي مردم باشند و  اين افراد را پيامبر معرفي كرده است.

پي نوشت ها:

1. نساء(4)آيه 59.

2. مائده(5)آيه 55.

3. اسراء(17)آيه26.

4. مائده،آيه 67.

5. نحل آيه 44.

6. آل عمران آيه 61 -توبه آيه 105و 119.

اما عصمت امامان: 

عصمت امامان از مطالبي است كه هم به صراحت و آشكار بيان شده و هم با كمي تامل از آيات و روايات به دست مي آيد.

وقتي قرآن مسلمانان را به اطاعت مطلق از خدا و رسول و اولي الامر دعوت مي كند، گر چه به صراحت عصمت اولي الامر اعلام نشده، ولي با كمي تامل اين مطلب ثابت و ظاهر مي شود. زيرا مي دانيم كه خدا عصمت مطلق است . سبوح و قدوس است. رسول خدا هم كه خليفه خدا و مظهر همان عصمت مطلق و سبوحيت و قدوسيت است  اما اگر "اولي الامر" هم سنخ خدا و رسول در عصمت و نزاهت و قدوسيت نباشد، صحيح نيست كه خدا آنان را در رديف خود و رسولش جاي دهد  و به اطاعت بدون قيد و شرط آنان فرمان دهد.

اين بيان قطعي قرآن است و با كمي تامل آشكار مي شود. پيامبر مبين قرآن است تا جاهايي را كه دقت زياد لازم دارد يا غلط انداز است، روشن كند و بيان نمايد. عصمت اولي الامر و امامان از واضحات قرآن است. نياز به بيان جديد ندارد، ولي چون از مباني مهم و از بزنگاه ها است، با وجود صراحت قرآن، باز هم رسول خدا بر آن تاكيد ورزيده و بار ها آن را تكرار كرده است.

قرآن به صراحت اعلام مي كند كه اهل بيت رسول خدا مطهر و معصومند. رسول خدا با كلام و عمل خود اعلام مي كند  اهل بيت پاك و معصوم اينان هستند و جز اينان نيستند.

قرآن اعلام كرده كه جز معصوم به امامت نمي رسد. رسول خدا بارها امام علي و يازده فرزندش را به عنوان امامان تا قيامت معرفي كرد.

رسول خدا با معرفي اهل بيت و عترت به عنوان عدل و قرين قرآن، بر عصمت آنان به مانند قرآن تاكيد ورزيده و آنان را به نام معرفي كرد تا بشر تا قيامت امام و هدايتگر خود را بشناسد و براي گمراهان حجتي نماند.

سه نفر از امامان در زمان رسول خدا بودند. ايشان بارها و بارها بر عصمت آنان تاكيد كرد. اگر بخواهيم بيانات رسول خدا كه بر عصمت امامان دلالت دارد، جمع آوري كنيم، كتاب ها مي شود.

اين جمله رسول خدا در شان امام علي است:

علي مع القرآن و القرآن مع علي لايفترقان حتي يردا علي الحوض.(1)

علي مع الحق و الحق معي علي حيث كان.(2)

فخر رازي از محدثان بزرگ اهل سنت در بحث آشكار خواندن "بسم الله الرحمن الرحيم" مي نويسد:

وأما أن علي بن أبي طالب رضي الله عنه كان يجهر بالتسمية فقد ثبت بالتواتر ، و من اقتدي في دينه بعلي بن أبي طالب فقد اهتدي، والدليل عليه قوله عليه السلام : اللهم أدر الحق مع علي حيث دار؛(3)

علي بن ابيطالب بسم الله را آشكارا قرائت مي كرد . هر كس در دينش به علي اقتدا كند، هدايت يافته، زيرا رسول خدا فرمود: خدايا! حق را با علي بدار تا بر محور علي بچرخد.

وقتي كسي محور حق شد و حق به دور او چرخيد، اين بالاترين شان است. رسول خدا اين محوريت حق را براي علي بن ابي طالب ثابت كرده  كه بالاتر از حق محوري  و عصمت است. معصوم كسي است كه حق محور باشد، ولي اين كه كسي محور حق باشد، براي ما قابل تصور نيست. اين شان امام علي و فرزندان معصوم ايشان است كه حق بر محور آنان مي چرخد.

البته بسياري از مسلمانان بعد از رسول خدا و حتي در زمان رسول الله سعي داشتند فضايل امام علي و فرزندانش را كتمان كنند. بعد از پيامبر در اين زمينه از هيچ اقدامي فروگذار نكردند. با اين وجود احاديث رسول الله كه بر عصمت امام علي و يازده فرزندش دلالت واضح و آشكار دارد، از حد و حصر خارج است.

در آخر متذكر چند نكته را متذكر مي شويم.

1.به تعبير علامه وقتي خدواند اطاعت از والدين (كه بسيار در سطح پايين تري است نسبت به اطاعت از پيامبر وامام است) به خاطر اين كه ما دچار كج فهمي نشويم قيد مي زند (4) و مي فرماييد اطاعت از والدين مادامي است كه آنها شما را دستور به گناه و معصيت ندهند چطور ممكن است رسول و امام معصوم نباشد و خدواند دستور اطاعت مطلق از آنها داده باشد.

2. يكي از مهمترين آيات عصمت اهل بيت آيه تطهير است. (5)

3. آيه مباهله هم به عصمت امير المومنين اشاره دارد. چون علي را نفس پيامبر معرفي مي كند(6) و شكي نيست كه پيامبر معصوم بودند.

پي نوشت ها:

1. مجمع الزوائد، هيثمي، ج9، ص134؛ طبراني در جامع صغير و اوسط.

2. همان، ج7، ص235 به نقل از سعد وقاص، به نقل از ام سلمه همسر رسول خدا.

3. تفسيركبير، فخر رازي، ج 1، ص 205.

4. عنكبوت آيه 8 -لقمان آيه 15.

5. احزاب آيه 33.

6. آل عمران آيه 61.

   اين كه در سوره مبارك مائده سخن از اكمال دين و اتمام نعمت به ميان آمده، علامه طباطبایی ره  در تبيين تفاوت مسئله گفته است: كلمه "اكمال" و كلمه "اتمام" معنايي نزديك به هم دارند. كمال هر چيزي، عبارت است از اين كه غرض از آن چيز حاصل بشود و در معناي كلمه "تمام" گفته شده كه تمام بودن هر چيز، منتهي شدن آن به حدي است كه ديگر احتياج به چيزي خارج از خود نباشد؛ به خلاف ناقص كه محتاج به چيزي خارج از ذات خودش است تا او را تمام كند.

و شما خواننده محترم مي‏توانيد از راهي ديگر معناي اين دو كلمه را تشخيص دهيد و آن اين است كه بدانيد كه آثار موجودات دو نوع است؛ يك نوع از موجودات وقتي اثر خود را مي‏بخشند كه همه اجزاي آن جمع باشد، مانند معجون و دارو كه اجزايي دارد و زماني اثربخش است كه همه آن اجزاء موجود باشد؛ زيرا اگر يكي از آن اجزاء نباشد، معجون و دارو اثر خود را نمي‏بخشد. و يا مانند روزه كه مركب است از اموري كه اگر يكي از آن ها نباشد، روزه محقق نمي‏شود؛ مثلاً اگر كسي در همه اجزاي روزه از خوردن و ساير محرمات امساك كند، ولي در وسط روز در يك ثانيه دست از امساك بر دارد و جرعه‏ اي آب فرو ببرد، روزه‏ اش روزه نيست. از جمع شدن اجزاء اين گونه امور به تماميت تعبير مي‏كنند و قرآن كريم مي‏فرمايد: «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَي اللَّيْلِ؛ (1) سپس روزه را تا به روز تمام كنيد. و يا مي‏فرمايد: «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا؛ (2) كلمه پروردگارت در حالي كه صدق و عدل است، تمام گرديد».

و نوع ديگر، قسمتي از اشيا هستند كه اثر بخشيدن آن ها نيازمند به آن نيست كه همه اجزاي آن جمع باشد؛ بلكه اثر مجموع اجزاء، مانند مجموع آثار اجزاء است؛ هر جزئي كه موجود شود، اثرش هم مترتب مي‏شود؛ البته اثري به مقدار خود آن جزء. اگر همه اجزاء جمع شود. همه اثر مطلوب حاصل مي‏شود، مانند روزه كه اگر يك روز روزه بگيري، اثر يك روز را دارد، و اگر سي روز بگيري اثر سي روز را دارد، تماميت را در اين قسم "كمال" مي‏گويند و نتيجه بيان گذشته اين شد كه آيه: "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي"، امروز دين را بر شما تكميل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم. اين آموزه قرآني مي‏فهماند كه مراد از دين، مجموع معارف و احكام تشريع شده است؛ ولي چيزي كه هست اين است كه امروز مطلبي بر آن معارف و احكام اضافه شده و دين كامل تر شده است، و مراد از "نعمت" هر چه باشد، امري معنوي و واحد است؛ و گويا آن نعمت ناقص بوده است؛ يعني اثري كه بايد داشته باشد، نداشته است. ولي امروز آن نعمت ناقص تمام شد و در نتيجه، پيام آيه اين است كه امروز آن معارف و احكام الهي اثر تامي كه بايد داشته باشند، دارا شده اند. (3)

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2)، آيه 187.

2. انعام (6)، آيه 115.

3. علامه طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 288، نشر انتشارات اسلامي، قم، بي تا.

تركيب "اهل البيت" در قرآن دو بار آمده كه يك بار مربوط به اهل بيت حضرت ابراهيم است (1) و يك بار هم مربوط به اهل بيت حضرت رسول مي باشد (2).

تركيب "اهل البيت" در قرآن دو بار آمده كه يك بار مربوط به اهل بيت حضرت ابراهيم است (1) و يك بار هم مربوط به اهل بيت حضرت رسول مي باشد (2). از آيه "اهل بيت" كه مشهور به "آيه تطهير" و مربوط به اهل بيت حضرت رسول است، نمي توان مصداق ها را شناسايي كرد . فقط مي توان به مشخصه هاي مصداق ها پي برد . با توجه به اين آيه معلوم مي شود كه: 1. اراده تكويني (نه تشريعي ) خدا بر دفاع از اهل بيت و دور كردن رجس و پليدي از آن ها است، زيرا در اين آيه آمده : "انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يهركم تطهيرا" اين عبارت مي رساند كه اراده "اذهاب رجس و بردن پليدي ها" اراده خاص خدا و منحصر در اهل بيت است، در حالي كه اراده تشريعي خدا بر پاك كردن بندگان با فرستادن وحي و پيامبر و تشريع احكام و... ، اراده اي عمومي است. خداوند در باره ارده تشريعي اش بر پاك كردن عموم بندگان بعد از بيان حكم وضو و غسل و تيمم مي فرمايد: ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُم‏ ؛(3) خداوند نمي‏خواهد مشكلي براي شما ايجاد كند ،بلكه مي‏خواهد شما را پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام گرداند. پس اين اراده تشريعي نيست ، زيرا اراده تشريعي خدا عام است و منحصر در بعض افراد نمي باشد. البته اين عنايت خاص خدا به آنان مي باشد كه پليدي ها را از آنان دور مي سازد ،نه اين كه آن ها را از پليدي دور گرداند، زيرا آنان خود به جهت ايمان و معرفت و محبت به خدا، از پليدي ها بيزار و فراري اند . ساحت شان از پليدي ها منزه است و به هيچ وجه ميل به پليدي نمي كنند . از طرف ديگر اگر خدا آنان را از پليدي ها منصرف كند و برگرداند كه فضيلتي نيست تا بخواهد با ذكر آن ، آنان را مدح كرده و بزرگ بدارد. 2. درست است كه اين آيه در ضمن آيات مربوط به همسران واقع شده است، ولي به جهات مختلف با توجه به خود اين آيات منظور از اهل بيت رسول خدا همسران ايشان نيست زيرا: الف_از همسران در قبل و بعد از اين آيه با ضماير جمع مؤنث ياد شده ،در حالي كه ضماير موجود در اين عبارت همگي جمع مذكر هستند. ب_ چون اراده در اين آيه تكويني است ، پس قطعا واقع شده و اهل اين بيت، مطهر و معصوم مي باشند، در حالي كه همسران پيامبر نه خود ادعاي عصمت كرده و نه ديگران آنان را معصوم شمرده اند. ج. همه مفسران اتفاق نظر دارند كه بعد از يكي از جنگ ها، وقتي پيامبر(ص) با غنيمت برگشت، همسران آن جناب انتظار داشتند كه رسول خدا مقداري از غنايم را جهت بهبود زندگي آنان هزينه كند، ولي ديدند رسول خدا خواسته آنان را اجابت نكرد. خشمگين شدند و به حضرت اعتراض كردند كه گمان كرده‏اي اگر ما را طلاق دهي، ديگر همسر مناسبي براي ما پيدا نمي‏شود؟! خداي متعال از اين سخن آنان در خشم شد و پيامبر را دستور داد از آنان كناره‏گيري كند تا براي طلاق آماده گردند. آنگاه آيات قبل (4) نازل شد و آنان را بين انتخاب زندگي پيامبر با سختي هايش يا گرفتن طلاق مخيّر كرد. لحن خود آيات نيز حاكي از توبيخ و مذمت است . وعده‏هايي هم كه به آنان داده شده، همه مشروط است؛ در حالي كه لحن آيه تطهير مدح است و در آن هيچ قيد و شرطي ديده نمي‏شود. هم چنين خداوند دراوايل سوره مباركه تحريم برخي از زنان پيامبر را مذمت مي كند كه با مطهر و معصوم بودن آنان سازگاري ندارد. چ- هيچ كدام از همسران پيامبر ادعا نكرده اند كه مصداق آيه تطهيرند . چ_ همسران رسول خدا ساكنان "بيوت" و خانه هاي مسكوني رسول خدايند ،ولي "بيت" در اين آيه خانه مسكوني نيست، زيرا اگر منظور منزل مسكوني آن جناب و همسرانش بود، بايد با لفظ جمع مي‏آمد. همچنان كه در آيات قبل و بعد از اين آيه با لفظ «بيوتكن» به آن ها اشاره شده است. بعضي از علماي عامه گفته‏اند، گرچه اين خانه‏ها به اعتبار همسران «بيوت» است، ولي چون همه آن ها خانه رسول خداست، پس اطلاق لفظ مفرد بر آن ها صحيح است. ولي اين حرف با سياق قرآن سازگار نيست، زيرا در قرآن بر اين خانه‏ها به اعتبار ساكنانش، يعني همسران رسول خدا و هم به اعتبار صاحب شان، يعني شخص رسول خدا، لفظ جمع اطلاق شده است. در آيات قبل و بعد از آيه تطهير بر اين خانه‏ها به اعتبار ساكنان شان لفظ «بيوت» اطلاق گرديده و در آيه 53 همين سوره نيز بر اين خانه‏ها به اعتبار صاحب شان كه پيامبر است ، لفظ «بيوت» اطلاق شده است: يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ اِلاّ اَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ ؛ اي مؤمنان به خانه‏هاي رسول خدا وارد نشويد ، مگر اينكه به شما اذن داده شود. ح_ اگر بخواهيم منظور از "اهل بيت" را معناي عرفي بدانيم ،يعني همين افرادي كه در خانه فرد زندگي مي كنند ، اين واژه به همه افرادي كه تحت تكفل فرد بوده و در خانه وي هستند، از پدر ، مادر ، فرزندان، همسران، خواهر و برادراني كه تحت تكفلش هستند ، غلامان و كنيزانش و... اطلاق مي شود، در حالي كه منظور از اهل بيت در آيه قطعا اين گروه نيستند . خ-با توجه به موارد فوق ما نمي توانيم مصداق هاي "اهل بيت" را شناسايي كنيم . جز مراجعه به پيامبر و پرسيدن از ايشان راهي براي شناسايي مصداق هاي اهل بيت نداريم. د_ بنا بر روايات فراوان كه شيعه و سني نقل كرده اند، اين آيه جدا از آيات مربوط به همسران نازل شده و پيامبر سعي بليغ داشته كه مصداق هاي آن را معرفي كند . با جمع كردن مصداق هاي مورد نظر( امام علي، امام حسن، امام حسين و حضرت زهرا) زير كسا و پيچاندن كسا به دور آنان، منحصر بودن اهل بيت در آن جمع را تصريح كرده است. بعضي از همسران ايشان كه حاضر بودند ، اجازه ورود به زير كسا را خواستند، ولي حضرت ضمن دعا براي شان، اجازه ورود نداد . بدين وسيله هم مصداق ها را تعيين كرد و هم انحصار مصداق هاي موجود در افراد مورد نظر را نشان داد. علاوه بر آن، بعد از نزول آيه هم به صورت هاي مختلف در صدد معرفي اين افراد به عنوان تنها مصداق هاي اهل بيت بود از جمله نقل شده از زمان نزول اين آيه به مدت طولاني و به نقلي تا پايان عمر به هنگام طلوع فجر بر در خانه دخترش زهرا (س) مي آمد . با صدا كردن آنان براي نماز و خواندن اين آيه ، آنان را به عنوان اهل بيت معرفي مي نمود.(4) ذ_ در مورد مصداق هاي اهل بيت، مفسران اهل سنت نظر هاي ديگري داده اند كه هيچ كدام به دلايل محكم از قرآن يا حديث مستند نمي باشد و همه برداشت هاي غير متقن افراد است. پي نوشت ها: 1. هود (11) آيه73. 2. احزاب (33) آيه 33. 3. مائده (5) آيه 6؛احزاب، آيات 28 به بعد . 4. در المنثور، ج5،ص199.

روش قرآن مجيد بيان كليات و اصول عمومي است، تشريح مصاديق و جزئيات غالباً بر عهده پيامبر گرامي اسلام (ص) مي‌باشد

روش قرآن مجيد بيان كليات و اصول عمومي است، تشريح مصاديق و جزئيات غالباً بر عهده پيامبر گرامي(ص) مي‌باشد. چنان كه مي‌فرمايد: و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للنّاس ما نزّل إليهم و لعلّهم يتفكّرون.(1) و قرآن را بر تو فرستاديم تا آنچه را براي مردم نازل شده است، براي آنها بيان كني و آشكارسازي، شايد آنان بينديشند. در آيه يادشده دقت كنيد. بنابراين انتظار اين كه مصاديق و جزئيات در قرآن بيايد، همانند اين است كه انتظار داشته باشم همه جزئيات در قانون اساسي كشور ذكر شود. با توجّه به اين كه «علي» فقط نام حضرت اميرالمؤمنين (ع)نبوده، همان گونه كه «ابوطالب» تنها كنيه پدر بزرگوارش نبوده است، بلكه نام و كنيه افراد متعدّدي در ميان عرب «علي» و «ابوطالب» بوده، بنابراين اگر نام «علي» صريحاً هم در قرآن ذكر مي شد، باز هم كساني كه نمي خواستند اين حقيقت را بپذيرند بهانه اي داشتند و آن را بر «علي» ديگري تطبيق مي كردند و اين مساله ذكر اسامي در قرآن براي تمام اهل بيت همين گونه است . بدين جهت بهتر همان بوده و انجام شده است كه با ارائه ويژگي ها و صفات ممتاز و منحصر به فرد به معرفي حضرت اميرالمؤمنين (ع) و فرزندان او پرداخته شود كه پرداخته شد، تا قابل تطبيق بر هيچ كس، جز وجود مقدّس آن حضرات معصومين نباشد، براي همين خداوند در قرآن مجيد، اين راه را انتخاب كرده و با ذكر فضايل خاصّ آن حضرت، در آياتي از قرآن مجيد، آنها را به عنوان وليّ مؤمنان و جانشين بلافصل پيامبر (ص) و اهل پاكي و عصمت و...معرّفي كرده است، هر چند كساني كه در قلبشان مرض و انحراف وجود دارد، باز اين آيات را به گونه ديگر تفسير مي كنند. در قرآن مجيد و روايات اسلامي از چند چيز به عنوان" نور" ياد شده است: 1- قرآن مجيد : قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ( 2) از سوي خداوند نور و كتاب آشكاري براي شما آمد" 2-" ايمان : اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ ؛ (3 ) خداوند ولي كساني است كه ايمان آورده‏اند، آنها را از ظلمت هاي (شرك و كفر) به سوي نور (ايمان) رهبري مي‏كند". 3-" هدايت الهي" و روشن بيني: أَوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها ؛ (4 ) آيا كسي كه مرده بوده است و ما او را زنده كرديم و نور هدايتي براي او قرار داديم كه در پرتو آن بتواند در ميان مردم راه برود همانند كسي است كه در تاريكي باشد و هرگز از آن خارج نگردد"؟ 4-" آئين اسلام : وَ يَأْبَي اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ؛ (5 ) خداوند ابا دارد جز از اينكه نور (اسلام) را كامل كند هر چند كافران نخواهند". 5- شخص پيامبر (ص) : وَ داعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً؛ (6) ما تو را دعوت كننده به سوي خدا به اذن و فرمان او قرار داديم و چراغي نور بخش". 6- امامان و پيشوايان معصوم: خلقكم اللَّه انوارا فجعلكم بعرشه محدقين ؛ خداوند شما را نورهايي آفريد كه گرد عرش او حلقه زده بوديد." (7) 7- و بالآخره از" علم و دانش" نيز به عنوان نور ياد شده، چنان كه در حديث مشهور است: العلم نور يقذفه اللَّه في قلب من يشاء:" علم نوري است كه خدا در قلب هر كس كه بخواهد مي‏افكند" ...(8) رواياتي هم در ذيل آيه 157 اعراف داريم كه يكي از مصاديق نور در اين آيه ائمه هستند ...فَالَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ..پس كساني كه به او(پيامبر) ايمان آوردند، و حمايت و ياريش كردند، و از نوري كه با او نازل شده پيروي نمودند، آنان رستگارانند. امام صادق(ع) فرمود : ..النور في هذا الموضع أمير المؤمنين و الائمة عليهم السلام.(9) نور در اين ايه امير المومنين و ائمه هستند پس به صراحت در قرآن مجيد ازامامان معصوم به نور نيامده است ولي روايات بسيار زيادي در اين زمينه وجود دارد كه همه ائمه نورند. پي نوشت: 1.نحل (16 ) آيه 44. 2.مائده(5 ) آيه 15. 3.بقره(2 ) آيه 257. 4.انعام(6 ) آيه 122 . 5.توبه(9 ) آيه 32 . 6.احزاب(33 )آيه 46. 7. ابن بابويه محمد بن علي‏، عيون أخبار الرضا، نشر جهان‏، تهران‏، سال 1378 ق‏، نوبت اول،‏ ج‏2، ص275. 8. مكارم شيرازي ناصر،تفسير نمونه،ناشردار الكتب الإسلامية،تهران،سال 1374 ش،نوبت اول، ج‏14، ص 471. 9. حويزي، نور الثقلين، اسماعيليان، ج 2، ص 83.

دقت كنيد كه آيه فرموده است: خداوند مي‏خواهد پليدي را از شما دور گرداند و نفرموده خداوند مي‏خواهد شما را از پليدي دور گرداند. مطابق بيان قرآن ساحت آن ها آن قدر مقدس و متعالي است كه خداوند خود مدافع آن تقدس گشته و نمي‏گذارد رجس و پليدي بدان نزديك گردد. كسي كه طالب و خواستار رجس و پليدي بوده و دنبال آن برود ، ارزش اين كه برگزيده شود و تحت حمايت خاص قرار گيرد ، ندارد؛ ولي اگر كسي پاكي طلب بود و از رجس و پليدي گريزان و منزه بود ، ارزش دارد كه برگزيده شده و تحت حمايت قرار گيرد . مشابه اين تعبير و عنايت خاص در سوره يوسف نسبت به آن جناب نيز مطرح شده و علت آن عنايت نيز بيان گرديده است: «كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ؛(1) اين چنين (با يوسف عمل كرديم) تا سوء و فحشا را از او بگردانيم زيرا او از بندگان مخلَص ما بود». از مقايسه اين دو آيه معلوم مي‏گردد در اينجا نيز خداوند اهل بيت (ع) را به خاطر مخلص بودنشان مورد عنايت قرار داده و هر نوع پليدي را از ساحت آنان دور ساخته است. "مخلص" اسم مفعول يعني خالص شده ، كسي كه خدا او را براي خود خالص كرده و متولي وي شده و براي غير خودش در او نصيبي قرار نداده است. (2) مخلَصين آنانند كه پس از آن كه ايشان خود را براي خدا خالص كردند ( و مخلِص شدند)، خدا آنان را براي خود خاص گردانيده است. كساني كه به بندگي محض رسيده و نور و محبت و عشق به خدا تمام وجودشان را فرا گرفته و خدا هم دوستدار آنان شده و آنان را براي قرب خود بر گزيده است . برگزيدگان خدا از بين بندگان، كساني كه به مقام اصطفاء و اجتباء رسيده و خدا آنان را از بين بندگان دست چين كرده و بر گزيده ، مخلص و خالص شده و به خدا اختصاص يافته اند. كسي كه به بندگي محض رسيد و خدا او را بر گزيد و به خود اختصاص داد ، چنين كسي از "مخلَصين " مي شود .(3) در آيه تطهير هم سخن از اين نيست كه خدا مي خواهد شما را از ارتكاب پليدي و گناه و زشتي بازدارد؛ زيرا آنان از پليدي دور بودند. بلكه مي فرمايد: خدا مي خواهد پليدي را از ساحت شما دور سازد . ("ليذهب عنكم الرجس" نه ليذهبكم عن الرجس) البته پيامبران مانند ملائكه نيستند كه ذاتا اقتضاي گناه نداشته باشند. ملك ذاتا از نور است و اقتضا و اسباب و دعوت كننده به گناه ندارد؛ ولي امامان و معصومان بشر هستند و خلقتشان از خاك و ماده است كه از روح خدا در او دميده شده و به اين جهت مانند بقيه انسان ها خشم و شهوت و نياز جنسي و ... دارند. ولي آن ها نفس و گرايش هاي مادي را مهار كرده و در خدمت عقل و نورانيت خدايي خود گرفته اند. شيطان نفس و شيطان جن براي دعوت آنان به گناه و زشتي اقدام مي كنند ولي نورانيت آنان چنان قوي است كه شيطان ها راهي به اغواي آنان نمي يابند و به تسليم وا داشته و منصرف مي شوند. خلاصه آن كه مساله دفع نيست؛ رفع است . به عبارت ديگر درمان نيست پيشگيري است. پي نوشت ها: 1. يوسف (12) آيه 24. 2. طباطبايي، الميزان ، قم ، انتشارات اسلامي ، ج11، ص 79. 3. ر. ك. آيات:بقره،130؛آل عمران ،33 و 42 و 87؛ نمل، 59؛ يوسف، 6؛ نحل، 121؛ مريم، 58؛ طه، 122؛ حج، 75؛ نمل،59؛ ص، 47؛ قلم،50.

پاسخ پرسش اول : پيامبر اسلام (ص) و امامان، نه تنها از گناه معصوم هستند، بلكه از آنچه اصطلاحاً ترك اولي نام دارد نيز معصوم مي باشند؛ در حالي كه برخي انبياء ترك اولي داشتند. يعني چهارده معصوم به هيچ عنوان حتي در امور عادي نيز خطا و اشتباه نمي كنند و به تعبيري اگر واقعاً قصد كشتن مگسي داشته باشند، به هيچ عنوان خطا نمي كنند و ادله بر عصمت مطلق آنها دلالت دارد كه البته برخي از اين دلائل عقلي و برخي مانند آيه تطهير و...نقلي است و چه بسا دليلي صرفاً ناظر به بخشي از درجه عصمت باشد كه بخش ديگر آن بواسطه دليل ديگر اثبات شود. (1) اما پاسخ پرسش دوم : فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ: (2) پس (اي پيامبر!) صبر و شكيبايي پيشه كن كه وعده خدا حقّ است، و براي گناهت استغفار كن، و هر صبح و شام تسبيح و حمد پروردگارت را بجا آور! با توجّه به ادلّه قطعي و محكمي كه بر عصمت پيامبر ( و حتي عدم قبول پذيرش ترك اولي ) داريم ، گناهي كه در اين آيه به پيامبر (ص) نسبت داده شده ، ظاهرش قطعاً مراد نيست . بدين خاطر چاره نداريم كه از ظاهر آيه صرف نظر كرده و يكي از احتمالات زير را درباره آن قبول كنيم : 1 ـ پيامبر (ص) كارهايي را در ارتباط با خلق خدا انجام مي داد و به امور آنان رسيدگي مي كرد ، حتي گاهي دعوت كودكان را رد نمي كرد و به تقاضاهاي كودكانه آنان پاسخ مثبت مي داد، اين ها همه، گرچه عبادت عظيم و طاقت فرسايي براي حضرتش بود، امّا او آن ها را يك نوع فاصله و جدايي ، بين خود و خدايِ خويش مي ديد و از اين باب كه « حَسَناتُ الأَبْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبينَ (3) كارهاي خوب نيكان ، گناهان بار يافتگان حريم قدس است. آن توجّهات و رسيدگي ها را نوعي گناه و كوتاهي براي خود به حساب مي آورد . بدين جهت مقيّد بود روزي صد بار استغفار كند مي فرمودند: إِنَّهُ لَيُغانُ عَلي قَلْبي حَتَّي أَسْتَغْفِرَ فِي اليَوْمِ مِأَةَ مَرَّة : (4) تا روزي صد بار استغفار نگويم دلم آرام نمي گيرد و خاطرم آسوده نمي گردد . و تا استغفار نمي كرد آرام نمي گرفت و خدا هم با توجّه به اين حالت پيامبر (ص) به او دستور استغفار براي آنچه او براي خود گناه مي داند، مي دهد .گرچه از نظر خدا گناهي به شمار نمي آمد. مي فرمودند: إِنَّهُ لَيُغانُ عَلي قَلْبي حَتَّي أَسْتَغْفِرَ فِي اليَوْمِ مِأَةَ مَرَّة : (4) تا روزي صد بار استغفار نگويم دلم آرام نمي گيرد و خاطرم آسوده نمي گردد . 2 ـ اين دستور به پيامبر (ص) از اين جهت بود كه امّت پيامبر(ص)، به اهميّت استغفار و نقش والاي آن در توفيقات مادّي و معنويِ خويش پي ببرند و با تأسّي به حضرتش براي گناهان و لغزش هاي خود استغفار كنند تا از عذاب خداوند در دنيا و آخرت نجات يابند و به سعادت ابدي دست پيدا كنند. مخصوصاً كه اكثر مردم مقيّد بودند كه هر كاري پيامبر (ص) مي كند آن ها هم همان را انجام دهند. لذا خدا به پيامبرش چنين خطاب مي كند تا ديگران از او درس بگيرند.(5) آن بزرگوار از برترين مصداق عباد صالح خدايند كه به اوج نهايي تقوا، دست يافته اند و تمام اوصافِ ممتاز بندگانِ مخلص و با تقوا در وجود پاكشان شكل گرفته است كه يكي از آن ها استغفارِ در سحرگاهان و مناجاتِ با خداي عالميان است. 3 ـ گناه يك جمعيتي كه معتقد به مكتب خاصّي هستند خواه ناخواه به نام صاحب آن مكتب تمام مي شود هر چند او آنان را از آن برحذر داشته باشد. خدا هم در اين آيه ، گناه امّت پيغمبرش را به او نسبت داده و مي فرمايد: « براي گناهت استغفار كن » يعني اي پيامبر اگر نجات امّتت را مي طلبي ، براي گناهان آنان طلب آمرزش نما تا به اين واسطه شفاعت تو را در حق ايشان بپذيريم. پي نوشت ها: 1. خميني، روح الله، آداب الصلوه، چ موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بي تا، ص 60. 2. غافر(40 ) آيه 55. 3. علامه مجلسي، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏ ، سال چاپ: مختلف‏، نوبت چاپ: مكرر، ج‏25، ص 205. 4. همان، ص 204. 5. مكارم شيرازي، تفسير نمونه،ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران ، 1374 ش ، نوبت اول ، ج‏21، ص 453

دو آیه درقرآن است که یکی شفاعت را رد می کند یکی تایید لطفا توضیح دهید.

سوره مباركه بقره : أيه 48 وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ و بترسيد از روزي كه هيچ جزا داده نشود شخصي بجاي شخصي ديگر و هيچ پذيرفته نشود شفاعت كسي ( در باره ديگري) و فدائي عوض شخص نخواهند گرفت و هيچ ياري كننده و فرياد رسي در آن روز نخواهد بود. سوره مباركه نساء : آيه 64 وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِيماً اي پيامبر!آنان كه به خويشتن ستم كردند، اگر نزد تو آيند و از خداوند آمرزش بخواهند و پيامبر هم براي آنان از خداوند مغفرت بطلبد، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت پاسخ: آيه 48 بقره خطاب به بي اعتقاد هاي به خدا است كه اميد هاي واهي دارند و خداوند اين اميد هاي واهي را نااميد مي كند و اعلام مي كند كه تنها با ايمان و عمل صالح مي توانيد به نجات برسيد: در آيه 39 به عنوان قانون كلي مي فرمايد: وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ كساني كه كافر شوند، و آيات خدا را تكذيب كنند خود اهل جهنّمند و جاودانه در آنجا خواهند بود. بعد خطاب را متوجه يهوديان كه نبوت پيامبر اسلام را با وجود يقين به آن انكار كرده و از گردن نهادن به اطاعت ايشان خودداري مي ورزيدند، كرده و آنان را به يادآوري نعمت هاي خدا و وفاي به عهدي كه سپرده اند (كه تابع حق بوده و پيامبران بعد را ياري دهند ) دعوت كرده و به ترس از خدا و تصديق قرآني كه مصدق تورات است فرا مي خواند و به اقامه نماز و دادن زكات دعوت كرده و ... و بالاخره مي فرمايد: وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُون (1) و بترسيد از روزي كه هيچ كس ديگري را به كار نيايد و هيچ شفاعتي از كسي پذيرفته نگردد و از كسي عوضي نستانند و كسي را ياري نكنند. بنا بر اين پيام اين آيه نفي شفاعت در قيامت از كافران و انكار كنندگان حق و ستيز كنندگان با پيامبران و ... مي باشد. ما هم قبول داريم كه كسي كه كافر و مشرك از دنيا برود، شفاعت شامل او نمي شود. اما بودن شفاعت براي مؤمنان در قيامت با توجه به آيات قرآن قطعي است و آيات زير نمونه اي از آياتي است كه اين شفاعت را براي مؤمنان ثابت مي كند: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعين (2) پس شفاعت شفاعت‏ كنندگان سودشان نبخشيد. اين آيه صراحت دارد كه شافعاني در قيامت هستند كه وجود آنان و شفاعتشان به تكذيب كنندگان حق، سودي نمي رساند . وَ لا يَمْلِكُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُون(3) كساني سواي او را كه به خدايي مي‏خوانند قادر به شفاعت كسي نيستند. مگر كساني كه از روي علم، به حق شهادت داده باشند. اين آيه اثبات شهادت براي كساني مي دهد كه به يگانگي خدا به حق و و در كمال خلوص شهادت داده باشند. يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً (4) در آن روز شفاعت سود ندهد، مگر آن را كه خداي رحمان اجازت دهد و سخنش را بپسندد . اين آيه نيز صراحت دارد در قيامت كساني هستند كه خدا به آنان اجازه شفاعت داده و به سخن آنها راضي است. پس شفاعت شامل حال كساني مي شود كه در اين دنيا ايمان آورده و به اولياي خدا اظهار ارادت كرده و از آنان شفاعت طلب نموده اند و آنان در قيامت به اجازه خدا از اين گونه افراد شفاعت مي كنند. اما كسي كه ايمان نياورده و بر انكار و كفر اصرار ورزيده و تابع و محب اولياي خدا نشده و از آنان شفاعت در آخرت نطلبيده اند، در آخرت از شفاعت بهره اي نمي برد. شايد منظور شما هم اين باشد كه اگر اين گونه باشد، درست متوجه شده ايد. شفاعت هم مثل توبه است كه فقط به كساني كه قبل از مرگ بدان متوسل شده باشند، سود مي رساند و اگر كسي بر كفر و ظلم آگاهانه اصرار بورزد و قبل از تمام شدن فرصت توبه نكند و آمرزش نطلبد، توبه اين فرد در زمان احتضار و مشاهده طليعه آخرت و بعد از مرگ پذيرفته نخواهد شد: َ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (5) توبه كساني كه كارهاي زشت مي‏كنند و چون مرگشان فرا مي‏رسد مي‏گويند كه اكنون توبه كرديم، و نيز آنان كه كافر بميرند، پذيرفته نخواهد شد. براي اينان عذابي درد آور مهيا كرده‏ايم. خلاصه آنكه بت پرستان شفاعت مورد قبول قرآن را كه قائل نبودند، شفاعتها بتها را اميد داشتند و قرآن هم آن را رد مي كند. در مورد شفاعت كتاب هاي زيادي هست كه مي توانيد مراجعه كنيد از جمله به: جعفر سبحاني، منشور جاويد، قم، دار القرآن الكريم، 1369 ش، ج 8، ص 1-210 مراجعه كنيد. پي نوشت ها: 1. بقره (2) آيه 48. 2. مدثر (74) آيه 48. 3. زخرف (43) آيه 86. 3. طه (20) آيه 109. 5. نساء (4) آيه 18.

صفحه‌ها