اگر به آيات قبل توجه شود ،ماجرا از اين قرار است وقتي حضرت مخفيانه وارد شهر شد ، متوجه مي شود كه دعوا و نزاعي ميان دو نفر از بني اسراييل و قبطيان (افراد مربوط به دستگاه فرعون) رخ داده ، شخصي كه مربوط به فرعونيان و از دشمنان حضرت بود ، قصد داشت نسبت به فرد بني اسراييلي كه از پيروان حضرت بود، ظلم كند حتي در مقام قتل او بر آمد، آن شخص از حضرت كمك طلبيد،حضرت قصد كشتن او را نداشت . مي خواست ظالم را از مظلوم دور كند، با اين حال حضرت براي جدا كردن اين دو نفر، مشتي را به شخص قبطي مي زند . آن شخص از بين مي رود.
توجه داشته باشيد كه اين شخص از فرعونياني بود كه خدا مي داند چقدر از انسان هاي بيگناه را كشته بودند .
در اين ميان موضوع قتل به سرعت در شهر منتشر مي شود . جمعيتي از اطراف فرعون به مشورت نشسته و به تقاص قتلي كه موساي پيامبر مرتكب شد، نقشه قتل حضرت را مي كشند. شخصي از درون دستگاه فرعون كه نفوذي حضرت بود ،به او خبر داد كه جماعتي توطئه كرده ،قصد كشتن تو را دارند، به همين جهت حضرت در حالي كه ترسان بود و انتظار وقوع حادثه اي را مي كشيد،از شهر خارج شد . از خدا خواست او را از شر اين قوم ستمگر نجات دهد.
قومي كه حضرت از آنان فرار مي كرد، قوم فرعون بودند . قاتل هم از جمع آنان بود . معلوم است كه قوم فرعون قوم ظالم و ستمگري بودند ،زيرا كه اولا خود و فراعنه كه حاكمان آن روزگار بودند، به ستيز با خداي متعال برخاسته بودند . دوم: خداي متعال پيامبرش را براي دعوت به حق و نيز مبارزه با اين قوم مبعوث كرده بود .
سوم: اين قوم با با بردگان بني اسرائيل برخورد ظالمانه اي داشتند . فرار حضرت از اين قوم به دستور خداي متعال و براي نجات جان پيامبرش بوده است.(1)
پي نوشت:
1. قصص(28) آيات 14 تا 21 .