حضرت موسی

قرآن کریم در برخی آیات به معجزاتی از پیامبران الهی اشاره دارد که تفاسیر متفاوتی ازآن آیات می شود. یکی ازآنها، جریان تبدیل عصای حضرت موسی علیه السلام به مار است.
معجزه تبدیل عصای حضرت موسی علیه السلام به مار

پرسش:
عصای موسی به مار کوچکی تبدیل شد یا اژدها؟ - ﴿ وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً﴾؛ (النمل‏، آیه 10) و (القصص‏، آیه 31) ﴿ فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ ﴾ (الأعراف‏، آیه 107) و (الشعراء، آیه 32) در آیه نخست ادعا شده عصای حضرت موسی علیه‌السلام تبدیل به یک مار کوچک شد، اما در آیه دوم خبری از مار کوچک نیست و عصا تبدیل به اژدها می‌شود. آیا این تناقضی که نباید در یک کتاب الهی نباشد، نیست؟
 

پاسخ:
مفسران مسلمان به این اشکال پاسخ‌های مختلفی داده‌اند. (1) در اینجا برای نمونه، به سه جواب اشاره می‌شود:

1. دو واقعه مختلف
یکی از شرایط تناقض، وحدت زمان است. با نگاه به آیات قبل و بعد آیات بالا، متوجه می‌شویم که آن‌ها از یک واقعه خبر نمی‌دهند تا باهم متناقض باشند؛ بلکه یکی درباره آغاز رسالت حضرت موسی علیه‌السلام و در وادی ایمن (2)  و دیگری مربوط به دربار فرعون (3) است:

1.1. واقعه اول و ماجرای تبدیل عصا به مار کوچک:
(یاد کن) هنگامی را که موسی به خانواده‌اش گفت: آتشی را از دور دیدم. به‌زودی یا خبری از آن برای شما می‌آورم یا از آن شعله‌ای برگرفته به شما می‌رسانم تا خود را گرم‌کنید. هنگامی‌که موسی نزد آن آتش آمد، ندا رسید که پربرکت باد آنکه در آتش و آنکه پیرامون آن است! خدا که پروردگار جهانیان است، پاک و منزّه است. ای موسی! من خدای توانای شکست‌ناپذیر و حکیم هستم. عصایت را بیفکن. وقتی موسی آن عصا را دید که تند و شتابان حرکت می‌کند، گویا ماری باریک و تیزرو است، پشت‌کنان رو به فرار گذاشت و به پشت برنگشت. [ندا رسید]: ای موسی! نترس که پیامبران نزد من نمی‌ترسند ... و دستت را در گریبانت کن تا بدون هیچ عیبی، سفید و درخشان بیرون آید، [با این دو معجزه که در ضمن] نُه معجزه است به‌سوی فرعون و قومش [برو] که قطعاً آنان گروهی نافرمان‌اند. (4)
همان‌طور که مشخص است این آیات مربوط به زمان بازگشت حضرت موسی علیه‌السلام از مدین و پیش از رفتن او به دربار فرعون است.

2.1. واقعه دوم و ماجرای تبدیل عصا به اژدها:
سزاوار است که درباره خدا سخنی جز حق نگویم. بدون شک من دلیلی روشن [بر صدق رسالتم] از سوی پروردگارتان برای شما آورده‌ام، [ای فرعون! از حکومت ظالمانه‌ات دست‌بردار] و بنی‌اسرائیل را [که به اسارت درآورده‌ای، آزاد و] با من روانه کن. فرعون گفت: اگر [در ادعای پیامبری] از راست‌گویانی و معجزه‌ای آورده‌ای، آن را نشان بده. موسی عصایش را انداخت و به ناگاه اژدهایی آشکار شد. دستش را از گریبانش بیرون کشید که ناگهان دست برای بینندگان، سپید و درخشان گشت. اشراف و سران قوم فرعون گفتند: قطعاً این جادوگری [زبردست و] داناست. (5)
اما این آیات مربوط به رفتن حضرت موسی علیه‌السلام به دربار فرعون است. (6)

بنابراین:
سوره نمل: عصای حضرت موسی علیه‌السلام در وادی ایمن تبدیل به مار کوچک شد.
سوره اعراف: عصای حضرت موسی علیه‌السلام در کاخ فرعون تبدیل به اژدها شد.
نکته مهم این است که این تفاوت نه‌تنها با الهی بودن قرآن منافاتی ندارد، بلکه تأییدکننده آن نیز است. توضیح آن‌که خداوند در وادی ایمن برای نخستین بار عصای حضرت موسی علیه‌السلام را به یک مار کوچک تبدیل کرده، اما باوجود این، حضرت که تاکنون شاهد چنین چیزی نبوده، از وحشت پا به فرار می‌گذارند. حال فرض کنید اگر خداوند در همان بار نخست به‌جای تبدیل عصا به مار کوچک، آن را به اژدها تبدیل می‌کرد، حضرت چه واکنشی نشان می‌دادند و ممکن بود چه اتفاقی برایشان بیافتد. به خاطر همین، خداوند حکیم و دانا در بار نخست آن عصا را تبدیل به یک مار کوچک کرد تا ترس حضرت بریزد و در نوبت‌های بعد آن را تبدیل به اژدها کرد.
نکته مرتبط به آسمانی بودن قرآن، دقت تعابیر به کار رفته در این کتاب است. خالق قرآن هم به‌درستی ازآنچه رخ داده باخبر است و هم در مقام نقل به کوچک‌ترین جزئیات توجه دارد و به خاطر همین، تعبیر به کار رفته برای وادی ایمن با تعبیر مورد استفاده برای کاخ فرعون با هم متفاوت هستند. نیازی به گفتن ندارد که اطلاع از این امور و همچنین خلق آیات قرآن بر اساس آن‌ها از عهده بشری درس ناخوانده همچون حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله، (7) خارج است.

2. توصیف شی واحد با اوصاف مختلف آن
پاسخ دیگری که به این شبهه داده شده، بر این پایه است:
عصا در هر دو بار، چه در وادی ایمن و چه در کاخ فرعون، به یک مار واحد و همسان تبدیل شده، اما علت تفاوت در تعبیر این است که خداوند هر بار از آن مار با توجه به یک صفت و ویژگی آن یاد کرده است. چون این موجود به‌سرعت حرکت می‌کرده و جابه‌جا می‌شده، بار اول از آن با عنوان «جانّ» به معنای «مار سفید سبک سریع» یاد شده؛ و چون همین مار افزون بر سرعت زیاد، بسیار بزرگ نیز بوده، بار دوم، خداوند از آن با عنوان «ثعبان» یاد کرده است که به معنای «مار بزرگ زرد دارای یال» است. (8) یکی از مفسران قرآن چنین گفته است: «خداوند تعالى اژدها شدن عصاى موسى را در سه مقام به سه لفظ (حیه و جان و ثعبان) بیان فرموده؛ مار چه کوچک باشد چه بزرگ آن را حیه می‌گویند، جان مار نازکى است که به‌سرعت راه می‌رود، ثعبان به معناى اژدهاى بزرگ است مقصود از ذکر عصا به سه لفظ این است که آن عصا در موقع مار شدن داراى سه صفت می‌شد اولاً به شکل مار در ثانى به شکل مار بزرگ اژدها بوده ثالثاً در عین بزرگى به‌مثل مار نازک به‌سرعت و تندى حرکت می‌کرد». (9)
برای نمونه، تصور کنید که شما با فردی که هم قد بلندی دارد و هم هیکلش تنومند است، ملاقات کرده‌اید. بار اول که می‌خواهید داستان ملاقاتتان با او را تعریف کنید، از او با توجه به قد بلندش با عنوان «مرد قد بلند» یاد می‌کنید؛ اما بار دیگر که می‌خواهید ماجرای همین ملاقات را دوباره نقل کنید، با توجه به هیکل تنومندش، برای او از عنوان «مرد تنومند» استفاده می‌کنید. آیا شما دچار تناقض‌گویی شده‌اید و می‌توان به شما گفت: چرا ضد و نقیض حرف می‌زنید؟
البته علامه طباطبایی معتقد است که قرآن هیچ‌گاه نگفته است که عصای حضرت موسی علیه‌السلام به مار تبدیل شد؛ بلکه گفته: آن عصا شبیه و همانند مار است: ﴿ کَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً﴾؛ گویا ماری باریک و تیزرو است. (10)
در حقیقت، عصا تبدیل به اژدها می‌شده اما آن اژدها در عین بزرگی همچون یک مار کوچک، سریع و شتابان بوده است. مطابق این قول نیز اصلاً تناقضی وجود ندارد؛ چراکه طبق برخی از آیات، عصا تبدیل به اژدها می‌شده و مطابق برخی دیگر از آیات، آن عصا بعد از تبدیل‌شدن به اژدها شبیه و همانند یک مار سریع، حرکت می‌کرده است. (11)
سوره اعراف: عصای حضرت موسی علیه‌السلام تبدیل به اژدها می‌شد.
سوره نمل: عصای حضرت پس از تبدیل‌شدن به اژدها همانند یک مار کوچک، سریع حرکت می‌کرده است.

3. اشاره به مراحل مختلف تبدیل عصا
پاسخ دیگری که برخی از مفسران به این ادعای تناقض داده‌اند، این است که عصا در آغاز تبدیل به یک مار کوچک و بعد به‌تدریج و مرحله‌به‌مرحله بزرگ و بزرگ‌تر و در پایان یک اژدها می‌شده است. 
(12) برابر این دیدگاه، برخی از آیات ناظر به مرحله اول تبدیل‌شدن عصا و برخی دیگر ناظر به مرحله پایانی آن هستند.
سوره نمل: عصای حضرت در آغاز فرایند تبدیل، یک مار کوچک بوده است.
سوره اعراف: عصای حضرت موسی علیه‌السلام در پایان فرایند تبدیل، یک اژدها بوده است.
با قطع‌نظر از این‌که سرّ این تفاوت در تعبیر چیست، مهم این است که با پذیرش هرکدام از این اقوال، درباره عصای حضرت موسی علیه‌السلام هیچ‌گونه تناقضی بین آیات قرآن وجود ندارد. (13) 

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: شیخ طوسى، محمد بن حسن‏، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، بی‌تا، ج‏8، ص 17.
 2. سوره مریم، آیه 52؛ سوره طه، آیه 80؛ سوره قصص، آیه 30. مراد از «وادی ایمن» مکان مقدسی است که حضرت موسی علیه‌السلام در آنجا ندای خداوند را شنید. چون این وادی در سمت راست کوه طور ـ یا سمت راست حضرت ـ  بود به وادی ایمن معروف شده است.
 3. سمرقندى، نصر بن محمد، تفسیر السمرقندى المسمى بحر¬العلوم‏، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1416 ق، ج‏2، ص 574: «أن الثعبان کان عند فرعون و الجان عند الطور»؛ علم‏ الهدى، على بن الحسین‏، تفسیر الشریف المرتضى المسمى ب: نفائس التأویل‏، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ اول، 1431 ق، ج‏3، ص 170؛ جرجانى، عبدالقاهر بن عبدالرحمن‏، درج الدرر فى تفسیر القرآن العظیم، عمان، دارالفکر‏، چاپ اول، 1430 ق، ج‏1، ص 686.
 4. سوره نمل، آیه‌های 7 تا 12. در آیه 20 سوره طه نیز همین ماجرا نقل‌شده، اما در آن شاهد تعبیر «حیّه» هستیم: ﴿ فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعىٰ ﴾؛ پس آن را افکند، ناگهان ماری شد که به‌سرعت می‌شتافت. «حیّه» در زبان عربی به معنای مار است و شامل هر ماری اعم از کوچک و بزرگ می‌شود. ر.ک: زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏3، ص 58: «فإن قلت: کیف ذکرت بألفاظ مختلفه: بالحیه و الجان و الثعبان؟ قلت: أمّا الحیه فاسم جنس یقع على الذکر و الأنثى و الصغیر و الکبیر؛ و أمّا الثعبان و الجان فبینهما تناف، لأنّ الثعبان العظیم من الحیات و الجان الدقیق‏».
 5. سوره اعراف، آیه‌های 105 تا 109.
 6.  شیخ طوسى، التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 17.
 7. سوره عنکبوت، آیه 48: «وَ مٰا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتٰابَ اَلْمُبْطِلُونَ»؛ و پیش از این [قرآن]، تو هیچ نوشته‌ای را نمی‌خواندی و آن را با دست خود نمی‌نوشتی وگرنه باطل‌گرایانِ یاوه‌گو [در وحی بودن و حقّانیّت قرآن] شک می‌کردند.
 8. طبرانى، سلیمان بن احمد، التفسیر الکبیر: تفسیر القرآن العظیم، اربد اردن، دارالکتاب الثقافی‏، چاپ اول، 2008 م، ج‏5، ص 7 و ج‏3، ص 177.
 9.  صادق نوبرى، عبدالمجید، ترجمه قرآن، تهران، اقبال، چاپ اول، 1396 ق، ج‏1، ص 277. این کتاب ترجمه فارسى «کشف الحقائق عن نکت الآیات و الدقائق» تألیف نویسنده ترک‌زبان میر محمد کریم نجل الحاج میرجعفر العلوى الحسینى الموسوى است.
 10. معنای غالبی و مورد اتفاق حرف «کأنّ» تشبیه است؛ ابن هشام انصاری، عبدالله بن یوسف، مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، چاپ چهارم، 1410 ق، ج 1، ص 191.
 11. طباطبایى، محمدحسین‏، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏15، ص 344.
 12. شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 17. برخی دیگر به گونه دیگری فرق گذاشته‌اند و گفته‌اند: «جانّ» برای پیش از پرتاب کردن عصا و «ثعبان» برای پس از آن است که به نظر با ظاهر آیه سازگار نیست. ر.ک: ماتریدى، محمد بن محمد، تأویلات أهل السنه، ج‏8، ص 56.
 13. برای آگاهی بیشتر در این زمینه به مقاله «کاوشی نو پیرامون پاسخ به شبهه تناقض‌گویی قرآن درباره عصای حضرت موسی علیه¬السلام» در شماره 14 مجله بلاغ مبین که در بهار 1387 ش منتشرشده است، رجوع کنید.
 

در مورد زمان و محل وفات حضرت موسی علیه السلام نقل قول های متفاوتی وجود دارد که هیچکدام را نمی توان به صورت دقیق اثبات کرد ولی احتمالاتی داده می شود.
زمان و محل وفات حضرت موسی علیه السلام

پرسش:
حضرت موسی کلیم‌الله در کجا دفن شده؟ مقبره ایشان کجاست؟
 

پاسخ:
متأسفانه اطلاعات ما در زمینه تاریخ پیامبران، اندک است. برخی از منابعی که دراین‌باره سخن گفته‌اند، قابل‌اعتماد نیستند. مهم‌ترین و معتبرترین منبع، قرآن کریم است که آن‌هم بسیاری از جزئیات را مطرح نکرده است. 
با این حال، در روایات اسلامی، برخی جزئیات مطرح‌شده است.

سرگذشت حضرت موسی علیه‌السلام در قرآن
در قرآن کریم، ماجرای ولادت حضرت موسی علیه‌السلام و چگونگی انتقال او به خانه فرعون، تقریباً با جزئیات ذکرشده است. بسیاری از بخش‌های زندگی ایشان نیز در قرآن آمده است؛ مانند چرایی و چگونگی خروج از مصر، اقامت در مدیَن و ازدواج، بازگشت به مصر، گفتگو با فرعون و دعوت او به خداپرستی، مسابقه با جادوگران، خارج کردن قوم خود از مصر و اتفاقات بسیاری از سرگذشت بنی‌اسرائیل که حضرت موسی علیه‌السلام نیز به‌عنوان رهبرشان در آن اتفاقات حضور دارد. با این حال، در قرآن کریم، هیچ اشاره‌ای به سرانجام این پیامبر بزرگ الهی نشده است.

درگذشت حضرت موسی علیه‌السلام در منابع اسلامی
در قرآن کریم تصریح شده است که حضرت موسی علیه‌السلام به قوم خود دستور داد که وارد سرزمین مقدّس (اریحا یا بیت‌المقدس) شوند؛ ولی جز دو نفر، کسی فرمان او را اطاعت نکرد و دیگران بهانه آوردند که گروهی جبار و ستمگر در آنجا به سر می‌برند. درنتیجه آنان با نفرین الهی چهل سال در بیابان‌‏ها سرگردان شدند (1) و هر کس بیش از بیست سال سن داشت، در این چهل سال مُرد و پیروزى را ندید؛ ولی فرزندان و نوادگان آنان سرانجام پیروزی را به چشم خود دیدند و وارد آن سرزمین شدند. (2)
اختلاف است که آیا حضرت موسی علیه‌السلام هم توانست همراه با قوم خود وارد سرزمین مقدّس  بشود یا مرگش پیش از آن فرارسید؟ به باور برخی، پس از دوران چهل‌ساله، موسی علیه‌السلام وارد اریحا (سرزمین مقدّس) شد؛ در حالی که یوشَع بن نون (وصیّ حضرت موسی) طلایه‌دار سپاه او بود. (3) اما اکثر مورّخان و راویان مسلمان چنین نقل کرده‌اند که در دوران سرگردانی چهل‌ساله در بیابان، ابتدا هارون برادر موسی علیه‌السلام درگذشت و موسی او را به خاک سپرد و به میان بنی‌اسرائیل بازگشت و مدتی بعد خود او _ درحالی‌که 120 سال سن داشت ـ از دنیا رفت و بنی‌اسرائیل سرانجام به رهبری یوشَع وارد سرزمین مقدّس شدند. (4)
طبری از وهْب بن منبِّه (فرد آشنا با کتب مقدّس و افسانه‌های پیشینیان) نقل کرده است که: موسی علیه‌السلام روزى براى کارى از سایبان خویش به در آمد و هیچ‌کس متوجه وى نبود و به گروهى از فرشتگان گذر کرد که گورى مى‏کندند و آن‌ها را بشناخت. نزدیکشان رفت و ایستاد و دید که گورى کنده‏اند که هرگز نکوتر از آن ندیده بود و به سبزه و صفا و بهجت، مانند نداشت. به فرشتگان گفت: «این گور از آنِ کیست؟». گفتند: «از آنِ بنده‏اى که پیش خدا عزیز است». گفت: «این بنده پیش خدا خیلى عزیز است که تاکنون چنین خوابگاه و جایگاهى ندیده‏ام»؛ و این به هنگامى بود که وقت مرگ وى در رسیده بود. فرشتگان گفتند: «اى صفىّ الله! مى‏خواهى که این گور از آنِ تو باشد؟». گفت: «مى‏خواهم». گفتند: «پس برو آنجا بخواب و به خدا توجه کن و آرام نفس بکش». موسى در قبر بخفت و به خدا توجه کرد و آرام نفس کشیدن گرفت و خداى تعالى جانش بگرفت و فرشتگان، گور او را بپوشانیدند؛ و موسى زاهد دنیا و راغب پیشگاه خدا بود. (5)
این روایت، به لحاظ سندی معتبر شمرده نمی‌شود؛ ولی به‌هرحال، از مجموع روایات چنین برمی‌آید که حضرت موسی علیه‌السلام در بیابان و درجایی دور از چشم مردم از دنیا رفت و کسی به محل دفن او پی نبرد. در روایتی از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نقل‌شده است که فرمود: «اگر در آنجا بودم، قبر او را در کنار راه در آن تلّ ریگ سرخ به شما نشان می‌دادم». (6)  نیز از آن حضرت نقل‌شده است که در سفر معراج، حضرت موسی علیه‌السلام را دیده که در مرقد خود در آن ریگ سرخ به نماز ایستاده بود. (7)

درگذشت حضرت موسی علیه‌السلام در تورات 
در تورات نیز چنین آمده است که حضرت موسی علیه‌السلام نتوانست وارد سرزمین مقدس بشود؛ ولی قبل از مرگ، خداوند همه آن سرزمینی را که قرار بود بنی‌اسرائیل واردش شوند، از فراز قله «فسجه» بر کوه «نبو» به او نشان داد و سپس درجایی به نام «موآب» در مقابل «بیت نغور (فغور)» جان سپرد. در سفر تثنیه آمده است: «پس‌ موسی‌ بنده خداوند در آنجا به‌ زمین‌ موآب‌ برحسب‌ قول‌ خداوند مُرد؛ و او را در زمین‌ موآب‌ در مقابل‌ بیت‌فعور، در دره‌ دفن‌ کرد و احدی‌ قبر او را تا امروز ندانسته‌ است». (8)
برخی تاریخ‌پژوهان، در تطبیق اطلاعاتی که در تورات آمده، بعید ندانسته‌اند که کوه «نبو» ی تورات همان کوه «نبا» (نیبو) ی امروزی باشد که در هشت میلی شرق نهر اردن جای دارد (Mount Nebo یا جبل نیبو) و قلّه «فسجه» نیز احتمالاً قله غربی و پایینی همین کوه باشد. (9) در این صورت، مدفن پاک آن پیامبر خدا نیز احتمالاً در همین کوه و یا دریکی از دره‌های اطراف آن است. این کوه در جنوب غربی عَمان (پایتخت اردن) قرار دارد و یک کلیسای بیزانسی نیز به‌عنوان یادبود حضرت موسی (Memorial Church of Moses) در آنجا وجود دارد که نشان می‌دهد از دیرباز، این منطقه به حضرت موسی علیه‌السلام منسوب بوده است.  برخی اماکن باستانی مانند «خربه المخیط (Khirbet al-Mukhayyat)» نیز در نزدیکی همین کوه قرار دارد.

مرگ طبیعی یا شهادت؟
شایان گفتن است که طبق تورات، حضرت موسی علیه‌السلام در 120 سالگی و در کمال صحت و سلامت از دنیا رفت و نه در تورات و نه دیگر متون مقدّس یا روایات اسلامی، سخنی از کشته شدن او به میان نیامده است. با این حال، در سال 1922 م. فردی به نام «ارنست سلّین» در نوشته‌ای با عنوان «موسی و اهمیت او برای تاریخ دینی یهودیان اسرائیل» با استناد به پاره‌ای از عبارت‌های «سِفر هوشع» نتیجه گرفت که حضرت موسی علیه‌السلام شهید شده و کاهنانی که دین او را دگرگون کردند، خود او را نیز کشته‌اند!(10) هرچند این کار از خلق‌وخوی بنی‌اسرائیل دور نیست و پیامبرکشی سنّت بنی‌اسرائیل بوده است؛ (11) ولی هیچ گزاره محکمی این برداشت را تأیید نمی‌کند. (12)

نتیجه:
خلاصه اینکه در منابع معتبر، مطلبی درباره چگونگی وفات و محل دفن حضرت موسی علیه‌السلام نیامده است؛ ولی در برخی روایات تصریح‌شده که او در دوران سرگردانی بنی‌اسرائیل در بیابان جان سپرد و در تلّی از ریگ سرخ مدفون شد. برخی از تاریخ‌پژوهان با استناد به مطالبی که در تورات آمده، به این نتیجه رسیده‌اند که آن پیامبر عظیم‌الشأن احتمالاً در کوهی که امروزه «نبأ» نامیده می‌شود از دنیا رفته و همان‌جا دفن شده؛ هرچند محل دقیق قبر او مشخص نیست. این کوه در غرب کشور اردن قرار دارد.

برای مطالعه بیش‏تر:
جلد دوم کتاب «بررسی تاریخی قصص قرآن»، تألیف مرحوم محمد بیومی مهران.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. شرح این ماجرا درآیات 21 تا 26 سوره مائده آمده است.
2. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق/ 1967 م، ج ‏1، ص 433 و 435.
3. طبری می‌گوید: «قال آخرون: انما فتح أریحا موسى و لکن یوشع کان على مقدمه موسى حین سار الیهم». همان، ج 1، ص 436.
4. طبری، همان، ج 1، ص 434.
5. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق/ 1967 م، ج ‏1، ص ‏433 ـ 434؛ همان، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، 1375 ھ.ش، ج ‏1، ص ‏345 ـ 346.
6. «لَوْ کُنْتُ ثَمَّ لَأَرَیْتُکُمْ قَبْرَهُ، إِلَى جَانِبِ الطَّرِیقِ تَحْتَ الکَثِیبِ الأَحْمَرِ»؛ بخاری، محمد بن اسماعیل ابوعبدالله البخاری الجعفی، صحیح البخاری (الجامع المسند الصحیح المختصر من أمور رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم وسننه وأیامه)، محقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، دمشق، دارطوق النجاه (مصوره عن السلطانیه بإضافه ترقیم ترقیم محمد فؤاد عبد الباقی)، الطبعه: الأولى، 1422 ھ.ق، ج 4، ص 157، ش 3407.
7. «أتیت على موسى لیله اسرى بى عند الکثیب الأحمر و هو قائم یصلى فی قبره»؛ مقریزی، تقى الدین احمد بن على، إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، تحقیق: محمد عبدالحمید النمیسى، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط الأولى، 1420 ھ.ق/ 1999 م، ج ‏8، ص 350 و ج 10، ص 250.
8. تورات، سفر تثنیه، فصل 34: 6 و 7 (برگرفته از نرم‌افزار مژده  -  ترجمه قدیم). نیز ر.ک: سفر تثنیه، فصل 3: 27 ـ 29.
9. بیومی مهران، محمد، بررسی تاریخی قصص قرآن، مترجم: سید محمد راست‌گو، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1395 ھ.ش، ج 2، ص 396 ـ 397.
10. Ernst Sellin, Mose und Seine Bedeutung Fur die Israelitisch Judischo Relligions- geschichte, Leipzig, 1922.
11. اینکه بنی‌اسرائیل ابایی از کشتن پیامبران نداشته‌اند، از آیات متعدد قرآن کریم به دست می‌آید. ازجمله اینکه وقتی هارون آنان را از اطاعت سامری و پرستش گوساله بازداشت، نزدیک بود او را بکشند؛ چنان‏که  هارون به موسی گفت: ﴿کادُوا یَقْتُلُونَنی﴾؛ (اعراف، آیه 150). نیز درآیات دیگر قرآن به کشتن پیامبران توسط آنان تصریح‌شده است: بقره (2)، آیه 61 و 69 و 87؛ مائده (5)، آیه 70.
12. ر.ک: بیومی مهران، محمد، بررسی تاریخی قصص قرآن، ج 2، ص 398 ـ 400.
 

 توجه به اين نكته شايد مفيد باشد كه آنچه براي انبيا ضروري است، ارتباط با عالم غيب يا دسترسي به منبع وحي است كه سرچشمه همه حقايق معرفتي است. در واقع، انبيا براي هدايت بشر نياز به دريافت درجات بالايي از معارف دارند كه آن را از طريق وحي و يا الهامات غيبي و علم لدني كه به ايشان عنايت مي شود، دارا هستند.

در نتيجه، علاوه بر اين موارد، نيازي به «علم» به معناي متعارف آن كه معمولا به دانش رايج  بين مردم، يعني علم حصولي و آموزشي اطلاق مي شود، نداشتند؛ هر چند از آن هم بي بهره نبودند. در هر حال، از ويژگي هاي انبيا دارا بودن چنين علومي نيست؛ چنان كه رسول خاتم(ص)  نيز از ابتدايي ترين درجه اين علوم، يعني خواندن و نوشتن بي بهره بود، ولي به واسطه اتصال به سرچشمه معارف و وحي و الهامات الهي از بسياري از علوم و اسرار عالم آگاهي داشت كه حتي دانشمندان نيز از آن بي بهره بوده اند.

   نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت             به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

علم امامان و پيامبران، بر دو گونه است:

1. علمي كه پيامبر يا امام در هر حال واجب است آن را بداند.

2. علمي كه جايز است پيامبر يا امام آن را بداند. اگر خدا آن را به امام يا پيامبر اعلام كند، خواهد دانست. اگر اعلام نكند، نخواهد دانست.

علمي كه در هر حال واجب است كسي كه امام يا پيامبر است بداند، علم به دين خدا و شريعت الهي است. اين علم براي كسي كه به عنوان امام يا پيامبر نقش هدايتگري مردم را دارد، دارا بودنش واجب است. در غير اين صورت، در وظيفه خود دچار خلل خواهد شد.

اما علومي كه واجب نيست امام يا پيامبر به عنوان اين كه امام يا پيامبر هستند بدانند، عبارت است از علم به آينده و علم به ما كان و ما يكون (آنچه بوده و مي باشد) و علم به مغيبات (پوشيده ها). اين گونه امور، مختص به خدا است:

 «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّه».(1) خداوند هر وقت هر كس از امامان يا پيامبران را كه صلاح بداند، نسبت به برخي از آن علوم آگاه خواهد ساخت.

بنابراين، اين گونه امور مواردي هستند كه امام يا پيامبر به صورت بالفعل نسبت به آن علم ندارند. هر وقت خداي متعال بخواهد، علم خواهند يافت. پس معلوم نيست كه پيامبران يا ائمه نسبت به نتيجه امتحان شان آگاه باشند. آنان نيز همان گونه نسبت به انجام وظيفه و خوب انجام دادن امتحان، خوف و رجا داشتند كه ما داريم. شايد خوف آنان از نتيجه امتحان، بيش تر از خوف ما باشد؛ زيرا بيش تر از ما متوجه خطير بودن امتحانات الهي بوده و نسبت به بدي مردود شدن در امتحان الهي علم داشتند.

بنابراين، اولا: اگرحضرت موسي(ع) علم به مسئله نداشت، اين بي خبري عيب نيست. با توجه به مطالب فوق ضربه به رسالت و پيامبري نمي زند.ٍ

ثانيا: آيه مذكور مر بوط به اولين باري است كه حضرت موسي(ع) با مار شدن عصا مواجه شده است. بر فرض هم از اين امر خبر داشته باشند، به صورت عيني آن را مشاهده نكرده بودند.

پي نوشت:

1. نمل(27) آيه 65.

اگر به آيات قبل توجه شود ،ماجرا از اين قرار است وقتي حضرت مخفيانه وارد شهر شد ، متوجه مي شود كه دعوا و نزاعي ميان دو نفر از بني اسراييل و قبطيان (افراد مربوط به دستگاه فرعون) رخ داده ، شخصي كه مربوط به فرعونيان و از دشمنان حضرت  بود ، قصد داشت نسبت به فرد بني اسراييلي كه از پيروان حضرت بود، ظلم كند  حتي در مقام قتل او بر آمد، آن شخص از حضرت كمك طلبيد،حضرت قصد كشتن او را نداشت .  مي خواست ظالم را از مظلوم دور كند، با اين حال حضرت براي جدا كردن اين دو نفر، مشتي را به  شخص قبطي  مي زند . آن شخص  از بين مي رود.

توجه داشته باشيد كه اين شخص از فرعونياني بود كه خدا مي داند چقدر از انسان هاي بيگناه را كشته بودند .

در اين ميان موضوع قتل به سرعت در شهر منتشر مي شود . جمعيتي از اطراف فرعون به مشورت نشسته و به تقاص قتلي كه موساي پيامبر مرتكب شد، نقشه قتل حضرت را  مي كشند. شخصي از درون دستگاه فرعون كه نفوذي حضرت بود ،به او خبر داد كه جماعتي توطئه كرده ،قصد كشتن تو را دارند، به همين جهت حضرت در حالي كه ترسان بود و  انتظار وقوع حادثه اي را مي كشيد،از شهر خارج شد . از خدا خواست او را از شر اين قوم ستمگر نجات دهد.

 قومي كه حضرت از آنان فرار مي كرد، قوم فرعون بودند . قاتل هم از جمع آنان بود . معلوم است كه قوم فرعون قوم ظالم و ستمگري بودند ،زيرا كه اولا خود و فراعنه كه حاكمان آن روزگار بودند، به ستيز با خداي متعال برخاسته بودند .  دوم: خداي متعال پيامبرش را براي دعوت به حق و نيز مبارزه با اين قوم مبعوث كرده بود .

سوم: اين قوم با  با بردگان بني اسرائيل برخورد ظالمانه اي داشتند . فرار حضرت از اين قوم به دستور خداي متعال و براي نجات جان پيامبرش بوده است.(1)

پي نوشت:

1.  قصص(28) آيات 14 تا 21  .

وَ لَمَّا جاءَ مُوسي‏ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ الیک

«وَ لَمَّا جاءَ مُوسي‏ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني‏ وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني‏ فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ؛ (1) و هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم!» گفت: «هرگز مرا نخواهي ديد! ولي به كوه بنگر، اگر در جاي خود ثابت ماند، مرا خواهي ديد!» اما هنگامي كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرار داد و موسي مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهي تو (از اينكه با چشم تو را ببينم)! من به سوي تو بازگشتم! و من نخستين مؤمنانم!».

حضرت موسي تقاضاي رؤيت قلبي خدا را كرد و خداوند با مثال به ايشان اعلام كرد كه بايد از جبل خوديت خارج شد و آن را مندك و منهدم كرد تا به اين رؤيت نايل شد.

و در مورد حضرت علي در روايت آمده كه از ايشان سؤال شد: «يا أمير المؤمنين هل رأيت ربك حين عبدته؟ فقال: ويلك ما كنت أعبد ربا لم أره، قال: وكيف رأيته؟ قال: ويلك لا تدركه العيون في مشاهدة الابصار ولكن رأته القلوب بحقائق الايمان؛ (2) يا علي آن گاه كه خدايت را عبادت مي كني او را مي بيني ؟

حضرت فرمود: واي بر تو ، من خدايي را كه نبينم ، عبادت نمي كنم. البته خدا را چشم ها نمي بينند بلكه قلب ها حقيقت او را باور دارند».

بنا بر روايت ديگر ايشان فرموده من هيچ چيز را نديدم مگر اين كه خدا را در آن يا قبل از آن يا بعد از آن ، ديدم ( و همه چيز آيينه خدا نما بود). (3)

بنا بر روايت ديگر هم فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا؛ (4) اگر پرده ها برداشته شود ، بر يقين من افزوده نمي گردد».

بنا بر اين براي حضرت علي لقاي خدا حاصل بود و ايشان جبل منيت خود را مندك و منهدم كرده و فاني در خدا بود و خدا را مي ديد. اما ديدن با دل

پي نوشت ها:

1. اعراف (7) آيه 143.

2. كليني ، كافي ، تهران ، اسلاميه ، 1363 ش، ج1، ص 98.

3. محمدي ري شهري ، موسوعه العقايد الاسلاميه ، قم ، دار الحديث ، 1425 ق ، ج 3 ف ص 75.

4. مولي صالح مازندراني ، شرح اصول كافي ، بيروت ، دار احيائ التراث العربي ، 1421 ق ، ج 3 ، ص 173.

در روايات آمده است هم نشين حضرت موسي سلام الله عليه در بهشت پيرزني است

در روايات آمده است هم نشين حضرت موسي سلام الله عليه در بهشت پيرزني است توضح اين كه: روايتي از از امام موسي كاظم سلام الله عليه نقل شده است كه فرمود : احْتُبِسَ الْقَمَرُ عَنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ فَأَوْحَي اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَي مُوسَي ع أَنْ أَخْرِجْ عِظَامَ يُوسُفَ مِنْ مِصْرَ وَ وَعَدَهُ طُلُوعَ الْقَمَرِ إِذَا أَخْرَجَ عِظَامَهُ فَسَأَلَ مُوسَي عَمَّنْ يَعْلَمُ مَوْضِعَهُ فَقِيلَ لَهُ هَاهُنَا عَجُوزٌ تَعْلَمُ عِلْمَهُ فَبَعَثَ إِلَيْهَا فَأُتِيَ بِعَجُوزٍ مُقْعَدَةٍ عَمْيَاءَ فَقَالَ لَهَا أَ تَعْرِفِينَ مَوْضِعَ قَبْرِ يُوسُفَ قَالَتْ نَعَمْ قَالَ فَأَخْبِرِينِي بِهِ قَالَتْ لَا حَتَّي تُعْطِيَنِي أَرْبَعَ خِصَالٍ تُطْلِقَ لِي رِجْلِي وَ تُعِيدَ إِلَيَّ شَبَابِي وَ تُعِيدَ إِلَيَّ بَصَرِي وَ تَجْعَلَنِي مَعَكَ فِي الْجَنَّةِ قَالَ فَكَبُرَ ذَلِكَ عَلَي مُوسَي فَأَوْحَي اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَيْهِ يَا مُوسَي أَعْطِهَا مَا سَأَلَتْ فَإِنَّكَ إِنَّمَا تُعْطِي عَلَيَّ فَفَعَلَ فَدَلَّتْهُ عَلَيْهِ فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ شَاطِئِ النِّيلِ فِي صُنْدُوقٍ مَرْمَرٍ فَلَمَّا أَخْرَجَهُ طَلَعَ الْقَمَرُ فَحَمَلَهُ إِلَي الشَّامِ فَلِذَلِكَ يَحْمِلُ أَهْلُ الْكِتَابِ مَوْتَاهُمْ إِلَي الشَّامِ‏(1)      

يعني ماه مدتي بر بني اسراييل طلوع نمي كرد و خداي متعال به حضرت موسي وحي كرد كه استخوان هاي حضرت يوسف را از مصر خارج كن تا وعده طلوع ماه را دريافت كني، موسي سوال كرد كه چه كسي از مكان استخوان ها باخبر است به او گفته شد در مصر پيرزني وجود دارد كه تو را آگاه خواهد كرد، موسي در جستجوي پيرزن رفت و او را در حالي كه زمين گير و كور بود يافت و از او در مورد قبر يوسف سوال كرد و پيرزن در پاسخ گفت مي دانم حضرت فرمود نشاني اش را بده و پيرزن گفت اين كار را نمي كنم مگر آن كه چهار آرزوي مرا بر آورده كني، اول اين كه از حالت زمين گيري مرا نجات دهي، دوم اين كه مرا به دوره جواني بازگرداني،  سوم اين كه نور چشمانم را به من برگرداني، و چهارم اين كه مرا در بهشت هم نشين خود كني! چنين تقاضاهايي بر حضرت گران تمام شد، در اين هنگام خداي متعال به حضرت وحي فرستاد به تقاضاهاي او جواب مثبت بده در حقيقت تو داري اين كار را بر عهده من مي گذاري، اين كار انجام شد، يعني به تقاضاهاي آن پيرزن جواب مثبت داده شد و او نيز حضرت را به مكان يوسف پيامبر راهنمايي كرد و موسي پيامبر تابوت مرمرين يوسف را از درون رود نيل بيرون كشيد و در اين هنگام بود كه ماه نيز طلوع كرد و تابوت يوسف به شام منتقل شد و به همين خاطر اهل كتاب، مردگانشان را به آنجا مي برند.

لازم به ذكر است، عين همين حديث در ديگر كتاب هاي معتبر شيعه نقل شده است كه ضرورتي به ذكر آن ها نيست.

پي نوشت:

1.شيخ صدوق،الخصال،قم انتشارات جامعه مدرسين،سال 1362 هجري شمسي،چاپ اول، ج‏1، ص 206.

 

 

خطیبی در بالای منبر می گفت: «حضرت موسی و یارانش در مورد حادثه کربلا و شهادت امام حسین (علیه السلام) مراسم عزاداری برپا می کردند صحت دارد یا خیر؟ اگر صحت دارد در کجا وتوسط چه منبعی؟

پاسخ:
خداوند به پیامبرانش بعض اسرار غیب و آینده را اطلاع داده تا آنان به اصحاب و پیروان خود خبر دهند تا نشانه بر پیامبران و هادیان آینده باشد و با دیدن آن اسرار و نشانه به حقانیت آنها علم یابند و ایمان آورند. به بسیاری از پیامبران اسراری از رسول خاتم و جانشینانش اطلاع داده شده و آنها هم به اطلاع پیروان خود رسانده اند. یکی از این اسرار که برای خیلی از پیامبران بازگو شده و به اراده خدا بر آن آگاهی یافته اند، واقعه جانسوز کربلا بود که خداوند به آنان خبر می داد که فرزند پیامبر خاتم را مظلومانه خواهند کشت و آن شهید گرانقدر در سرزمین کربلا دفن خواهد شد و چه بسا آن پیامبران از خدا می خواستند زمینی که در آنجا مدفون می شوند، بدانان بنمایاند و به اجازه خدا آن زمین را زیارت می کردند و در مصیبت فرزند پیامبر خاتم عزاداری می کردند و این مطالب در عالم نبوت مساله ای عادی است. زیرا آنان برگزیدگان خدا بودند که به امر خدا بر اسرار غیب آگاهی می یافتند و خزائن اسرار غیب بودند.
در بحارالانوار از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام) روایت شده که وقتی حضرت موسی با خضر همراه شد، حضرت خضر او را از مصیبت هایی که بر پیامبر و فرزندان و اهل بیت او نازل می شود، خبر داد و با هم بر عزا و مصیبت اهل بیت و مصیبت کربلا گریه کردند و حضرت موسی آرزو کرد که کاش از امت پیامبر خاتم و از یاران ایشان بود. (1)
بنا به روایت دیگر خداوند خبر مصیبت های اهل بیت و خبر واقعه عاشورا را به حضرت موسی داد و ایشان از خدا بر زیارت قبر امام حسین (ع) اجازه طلبید و خداوند اجازه داد و او با مشایعت هفتاد هزار فرشته، زمین کربلا و محل قبر امام را زیارت کرد. (2)
در روایت دیگر حضرت موسی در مناجات با خدا عرض کرد:
چرا امت پیامبر خاتم را بر بقیه امت ها برتری داده ای؟
خداوند فرمود:
برای ده ویژگی این امت: نماز ، زکات، .... و عاشورا.
حضرت پرسید: منظور از عاشورا چیست؟
خداوند فرمود: گریه و عزاداری بر فرزند پیامبر. ای موسی هیچ بنده ای نیست که برای فرزند پیامبر بگرید و محزون شود و عزادار گردد مگر این که بهشت را به او می دهم و هر کس در راه محبت حسین فردی را طعام دهد یا درهمی هزینه کند، در دنیا به مال او هفتاد برابر برکت دهم و گناهانش را بیامرزم و در بهشت آزاد خواهد بود. به عزت و جلالم سوگند هر کس از چشمانش در روز عاشورا اشک جاری شود و لو به اندازه یک قطره، اجر صد شهید برای او می نویسم.

پی نوشت ها:
1.موسی خسروی، ترجمه جلد 7 از بحار الانوار قدیم (امامت)، تهران ، اسلامیه ،1363 ش، ج 4 ، ص 213.
2. شرف الدین خویدکی ، کاشف الاستار در ترجمه جامع الاخبار، اسلامیه، تهران، 1388 ق، ص 37.
3. بروجردی، جامع احادیث شیعه، قم، مطبعه العلمیه، ج 12، ص 557. (فضلتهم لعشر خصال قال موسى وما تلك قال الله الصلاة والزكاة والصوم والحج والجهاد والجمعة والجماعة والقرآن والعلم والعاشوراء قال موسى يا رب وما العاشوراء قال البكاء والتباكي على سبط محمد صلى الله عليه وآله والمرثية والعزاء على مصيبة ولد المصطفى يا موسى ما من عبد من عبيدي في ذلك الزمان بكى أو تباكى وتعزى على ولد المصطفى صلى الله عليه وآله الا وكانت له الجنة ثابتا فيها وما من عبد أنفق من ماله في محبة ابن بنت نبيه طعاما وغير ذلك درهما الا وباركت له في دار الدنيا الدرهم بسبعين درهما وكان معافا في الجنة وغفرت له ذنوبه وعزتي وجلالي ما من رجل أو امرأة سال دمع عينيه في يوم عاشوراء وغيره قطرة واحدة الا وكتب له اجر مئة شهيد .)

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.