قرآن

امامت و ولايت فقيه از اعتقادات و مباحث كلامي هستند كه بايد با ادله محكم و برهان عقلي و نقلي مبتني بر عقل ثابت شوند،همچنان كه نبوت مساله اي اعتقادي است

امامت و ولايت فقيه از اعتقادات و مباحث كلامي هستند كه بايد با ادله محكم و برهان عقلي و نقلي مبتني بر عقل ثابت شوند، همچنان كه نبوت مساله اي اعتقادي است كه بايد با برهان و استدلال عقلي ثابت شود . نقل در اين موارد يا خود برهاني است يا از باب تاييد است. بنا بر اين اثبات امامت و ولايت فقيه با نقل صرف نمي شود.
برهان نبوت كه در قرآن هم ذكر شده ، عبارت است از :بشر محتاج هدايت است . با وجودي كه عقل را كه نور و هدايتگر است ، دارد، در گذر زمان گرفتار اختلاف مي شود كه يا ناشي از تفاوت برداشت است ( كه يك برداشت حق و برداشت هاي ديگر باطل است) يا ناشي از جهل و ناتواني در درك حقايق ؛  اين جاست كه خدا براي رفع اختلاف وحي و كتاب نازل مي كند:

كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ؛  (1)

مردم (در آغاز) يك دسته بودند (و تضادي در ميان آن ها وجود نداشت. به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد . اختلافات و تضادهايي در ميان آن ها پيدا شد، در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند . كتاب آسماني، كه به سوي حق دعوت مي‏كرد، با آن ها نازل نمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوري كنند.

براي اين كه در خود قرآن مردم به اختلاف نيفتند ، خداوند پيامبرش را به تبيين و تفسير و تعليم كتاب خدا مأموريت داد:

ِوَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم‏؛ (2)

  ذكر را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است ، براي آن ها روشن سازي‏ .

َ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ؛ (3)

آن ها را كتاب بياموزد .

 وجود پيامبر در كنار كتاب را قاطع عذر منكران و كافران و منحرفان ناميد كه با وجود كتاب و پيامبر به عنوان مفسر و مبين كتاب ، ديگر عذري براي گمراهي نيست:

وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ ؛ (4)

 چگونه كفر مي ورزيد در حالي كه (در دامان وحي قرار گرفته‏ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مي‏شود، و پيامبر او در ميان شماست؟!

 قرآن با تفسير و تبيين پيامبر ، هدايتگر به حق و مانع گمراهي است . بعد از پيامبر بايد مفسر و مبين معصوم به عنوان امام و مقتدا و هدايتگر باشد تا مردم با تمسك به تفسير و تبيين امام ، هدايت يابند . از گمراهي در امان باشند . از اين رو در قرآن مردم به اطاعت از ولايت خدا و رسول و مؤمنان نمازگزاري كه در ركوع صدقه مي دهند ، دعوت مي شوند:

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون‏؛ (5)

سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده‏اند. همان ها كه نماز را برپا مي‏دارند، و در حال ركوع، زكات مي‏دهند.

همچنين به اطاعت مطلق از خدا و رسول و اولي الامر دعوت مي شوند:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏؛ (6)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر [اوصياي پيامبر] را.

معلوم مي شود  "اولي الامر" بايد معصوم باشد . شناسايي معصوم فقط از خدا و رسول خدا ممكن است . آنان بايد مصداق اولي الامر را معرفي كنند . پيامبر در روز غدير و در حديث متواتر ثقلين امام علي و فرزندان معصوم ايشان را به عنوان جانشينان خود و هدايتگران و امامان امت و تفسير و تبيين كنندگان قرآن، معرفي نمود.

بنا بر اين اصل امامت مانند نبوت بر برهان محكم عقلي تكيه دارد .آيات قرآن با بيان برهاني ما را به اطاعت از هدايت يافتگاني كه مي توانند هدايتگر باشند و خدا اين وظيفه را بر دوش آنان نهاده است ، سوق مي دهند.

اگر بخواهيم همه آيات و رواياتي را كه با بيان برهاني بر امامت دلالت دارند ، يادآوري كنيم، جواب خيلي طولاني مي شود .

ولايت فقيه  مانند امامت از عقايد و مسائل كلامي است.

همان گونه كه در نبود پيامبر بايد دين خود را از امام بگيريم و اداره دنياي خود را به او بسپاريم ، در دوران غيبت هم بايد احكام دين را از مجتهدان عادل كه نايبان عام امام زمان (عج) هستند ، بگيريم . اداره دنياي خود را به مجتهدي عادل و توانمند كه بهتر از بقيه مجتهدان توان اداره كشور را دارد،  بسپاريم. 

اين حكم عقل و شرع است . روايات زيادي از امامان بر اين مطلب دلالت دارد، از جمله روايت زير:

من كان منكم ممن قد روي حديثنا ونظر في حلالنا وحرامنا وعرف أحكامنا فليرضوا به حكما فإني قد جعلته عليكم حاكما فإذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فإنما استخف بحكم الله و علينا رد و الراد علينا الراد علي الله و هو علي حد الشرك بالله . (7)

هر كس از شما  كه حديث ما را روايت مي كند و اهل نظر در حلال و حرام ما است و احكام را مي شناسد ، به حكومتش رضايت دهيد ،كه او را بر شما حاكم كردم .اگر كسي حكم او را كه به حكم ما حكم كرده ، نپذيرد ، حكم خدا را نپذيرفته و خفيف كرده ؛ حكم ما را رد كرده ؛ رد كننده ما ، رد كننده حكم خدا است . چنين كسي در رديف مشركان است.

نبوت و امامت و ولايت فقيه همه در يك راستا و از مباحث اعتقادي و متكي به برهان محكم عقلي و نقلي و از مسائل روشن و بديهي هستند.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 213.

2. نحل (16) آيه 44.

3. بقره ، آيه 129.

4. آل عمران (3) آيه 101.

5. مائده (5) آيه 55.

6. نساء (4) آيه 59.

7. كليني ، كافي ، پنجم ، تهران ، دار الكتب الاسلاميه ، 1362 ش ، ج1 ، ص 67

اگر آنها را بخوانيد، دعاي شما را نمي‏شنوند، و اگر [فرضاً] بشنوند اجابتتان نمي‏كنند، و روز قيامت شركِ شما را انكار مي‏كنند و [هيچ كس‏] چون [خداي‏] آگاه...

پرسش:
باسلام
    خداوند درآيه 13و14سوره فاطرميفرمايد : و كساني را كه بجز او مي‏خوانيد، مالك پوست هسته خرمايي [هم‏] نيستند. (13)

اگر آنها را بخوانيد، دعاي شما را نمي‏شنوند، و اگر [فرضاً] بشنوند اجابتتان نمي‏كنند، و روز قيامت شركِ شما را انكار مي‏كنند و [هيچ كس‏] چون [خداي‏] آگاه، تو را خبردار نمي‏كند. (14 سوال اينست كه باتوجه به اين آيه وآيات مشابه بسيار تكليف ما درخواستن از ائمه چه خواهد شد ضمنا دراين  آيه خدا صراحتا اين عمل راشرك مي داند.

پاسخ:

 خداي متعال در كتابش فرمود:

"... وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمير""إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبيرٍ" (1)

و كساني را كه جز او مي‏خوانيد (و مي‏پرستيد) حتي به اندازه پوست نازك هسته خرما مالك نيستند!

اگر آن ها را بخوانيد، صداي شما را نمي‏شنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمي‏گويند و روز قيامت، شرك (و پرستش) شما را منكر مي‏شوند، و هيچ كسي مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق) با خبر نمي‏سازد

سوال شما داراي دو بخش است، بخش اول آن مربوط به معنا و تفسير آيات شريفه اي است كه به آن اشاره كرده ايد و بخش دوم سوال شما در باره اين مطلب است كه آيا توسل به اولياء دين  به طور كلي يا با توجه به فهمي كه از آيات بالا داشته ايد، صحيح است؟

در باره معنا و تفسير آيات مورد اشاره ابتدا به شما توصيه مي كنيم كه در قضاوت فهم تان از آيات الهي، عجله نكنيد و براي دست يابي به معاني و مقاصد آيه هاي قرآن، هم در ترجمه آن دقت و هم براي دست يابي به تفسير و نيز شان نزول آيات به تفاسيري كه در اين باره فراوان وجود دارد و بعضي از آن ها در حد فهم عموم افراد جامعه نوشته شده است مراجعه كنيد تا خداي ناكرده دچار سوء برداشت و يا بد فهمي از آيات الهي نشويد كه خود مسئوليتي بزرگ در پي دارد.

و اما مقصود از خوانده شدگاني كه در اين  دو آيه شريفه به طور غير صريح نام شان آمده است چيزي جز آلهه مشركين و بت ها نيست.

در اين دو آيه شريفه، خداي متعال مي فرمايد ملك و فرماندهي عالم هستي از آن اوست و غير از او  كساني (خدايان و طاغوت ها) يا  چيزهايي(بت ها) را مي خوانيد و به آن ها توسل مي كنيد، حتي به اندازه پوست نازك هسته خرما مالكيتي ندارند و...

در تفاسير آمده است:

1.منظور از" الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ..." همان خداياني است كه مي‏خوانند، چه بت ها و چه ارباب بت ها.(2)

2. آري اين بت ها نه مبدأ سودي هستند، و نه منشأ زياني ...چرا كه قطعاتي از سنگ و چوب بيش نيستند جمادند و بي‏شعور!" و به فرض كه ناله و اصرار شما را بشنوند هرگز توانايي پاسخ گويي به نيازهاي شما ندارند" وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ".

چرا كه روشن شد حتي به اندازه پوست نازك هسته خرمايي مالك سود و زياني در جهان هستي نيستند، با اين حال چگونه انتظار داريد كه براي شما كاري صورت دهند يا گرهي را بگشايند؟(3)

با اين حساب جواب بخش اول داده شد و اين بيان از دو  تفسير فقط نمونه اي از صدها تفسيري است كه در باره آيه شريفه ارائه شده است.

و اما در مورد بخش دوم با توجه به آن چه از بخش اول مشخص شد.

متوجه شده باشيم اين دو آيه شريفه در مقام نفي توسل به موجوداتي است كه نزد خداي متعال هيچ جايگاهي ندارند و علاوه، به طور مستقل معبود افراد جاهل يا منحرف قرار مي گيرند كه به آنان هشدار داده مي شود اين كساني( يا چيزهايي) كه شما به آنان متوسل شده ايد و آنان را معبود خود قرار داده ايد، از خود هيچ مالكيتي ندارند و حتي صداي شما را نمي شنوند و اگر بشنوند، قدرت پاسخ ندارند.

در توسل به اولياي دين، كسي معتقد نيست كه انسان مي تواند در عرض خداي متعال و به طور مستقل حاجت خود را از آنان طلب كند.

 توسل به امامان و اولياء خاص الهي، يعني وساطت قرار دادن آبروي آنان نزد خداي متعال كه نمونه هاي پايين تر آن دراين دنيا فراوان ديده مي شود كه انسان آبروي شخص بزرگي را واسطه  رسيدن به حاجتي يا حتي بخشش از خطاهاي خود مي كند و اين موضوع كاملا مورد قبول دين مي باشد.

توضيح بيشتر اين كه:

منافات بين توسل يا نذر با توحيد، زماني قابل طرح است كه توجه به اولياء الهي در عرض توجه به خدا قرار گيرد و حال آن كه اين توجه در طول توجه به خداست، و ما در روي آوردن و توجه به خدا دريچه هايي به روي خودمان باز مي كنيم كه اولياء الهي هستند و يا اين كه مي دانيم ايشان از طرف خداي متعال داراي معجزاتي اند كه مي توانند مثلا بيمار صعب العلاجي را نجات دهند كه در اين باره هم توسل اشكالي ندارد.

از آن جا كه بزرگان دين به خصوص امامان سلام الله عليهم اجمعين را از مقربان درگاه حق مي دانيم، دعاي آن ها را در حق خود داراي تاثير بيشتري دانسته، در نتيجه از آن ها مي خواهيم نزد خدا بر اي مان وساطت كنند، حال در اين نوع طلب هيچ منع عقلي و شرعي  وجود ندارد. آن چنان كه خود رسول خدا (ص) در جريان مباهله به اهل بيت خود فرمود: هر گاه من دعايي كردم شما آمين بگوييد. (4)  و يا خداي متعال در قرآن خطاب به پيامبرش(ص)فرمود:"وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللَّهَ وَ اِسْتَغْفَرَ لَهُمُ اَلرَّسُولُ لَوَجَدُوا اَللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً" (5) اگر هنگام ستم برخويش نزد تو آيند "اي پيامبر" و استغفار كرده و تو نيز براي آنان استغفار كني خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت.

اما اگر به طور مستقيم و با اين اعتقاد كه آن ها بدون اذن و اراده خدا و مستقلاً قادر به برآوردن درخواست ما مي باشند؛ حاجت بطلبيم اين كار مورد نهي اكيد شارع قرار گرفته است و شرك در برابر خداي متعال محسوب مي شود، حال آن كه كسي، از اولياي الهي با اين نيت طلب كمك نمي كند.

پي نوشت ها:

1. سوره فاطر،آيات 13 و 14.

2. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏17، ص 40.

3. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات اسلاميه، سال 1374 ه ش،چاپ اول، ج‏18، ص 215.

4. ر،ك علامه حلي، الفين،ترجمه وجداني‏،جعفر، تهران، انتشارات سعدي، بي تا، ص 748.

5. سوره نساء، آيه 64. 

سوال : در بعضي سايت هاي اينترنيتي راجع به آب و هوا (وضع جوي) پيشگويي هاي صورت مي گيرد از نظر دين مبين اسلام عقيده داشتن به آن چه مكافات و مجازات دارد آيا د

پرسش:
سلام
    آرزو ميكنم كه صحت و سلامت باشيد

    از بارگاه ايزد منان توفيقات مزيد براي شما خواسته و خواهان هستم

    سوال :  در بعضي سايت هاي اينترنيتي راجع به آب و هوا (وضع جوي) پيشگويي هاي صورت مي گيرد از نظر دين مبين اسلام عقيده داشتن به آن چه مكافات و مجازات دارد آيا درست است يا نه؟

    در اين زمينه لطف نموده مفصلا با استناد آيات قرآن كريم وآحاديث پيامبر گرامي اسلام جواب بدهيد

    بااحترام

پاسخ:

 اولين اصل از اصول ديني ما خداپرستان، توحيد است و توحيد مراتب مختلفي از جمله توحيد ذاتي، توحيد در صفات، توحيد افعالي، توحيد در ربوبيت و ...دارد. شناخت اين مراتب و اعتقاد و ايمان نسبت به همه آنها بر همه خداپرستان لازم و ضروري است.

در اينجا متناسب با سؤال شما به بحث توحيد در ربوبيت خداوند متعال مي پردازيم.

از جمله روابطي كه بين خدا و خلق، لحاظ مي شود اينست كه مخلوقات نه تنها در اصل وجود و پيدايششان نيازمند به خدا هستند. بلكه همه شئونِ وجودي آنها وابسته به خداي متعال است و هيچ گونه استقلالي ندارد و او به هر نحوي كه بخواهد در آنها تصرف مي كند و امورشان را تدبير مي نمايد.

هنگامي كه اين رابطه را به صورت كلي در نظر بگيريم مفهوم ربوبيّت، انتزاع مي شود كه لازمه آن تدابير امور است و مصاديق فراواني، مانند حفظ و نگهداري كردن، حيات بخشيدن و ميراندن، روزي دادن، به رشد و كمال رساندن، راهنمايي كردن و مورد امر و نهي قرار دادن و... دارد.

شئون مختلف ربوبيّت را مي توان به دو دسته كلي تقسيم كرد: ربوبيّت تكويني كه شامل اداره امور همه موجودات و تأمين نيازمندي هاي آنها و در يك كلمه «كارگرداني جهان» مي شود، و ربوبيّت تشريعي كه اختصاص به موجودات ذي شعور و مختار دارد و شامل مسائلي از قبيل فرستادن انبياء و نازل كردن كتب آسماني و تعيين وظايف و تكاليف و جعل احكام و قوانين مي گردد.

حاصل آنكه: ربوبيّت مطلقه الهي بدين معني است كه مخلوقات در همه شئون وجودي، وابسته به خداي متعال هستند وابستگي هايي كه به يكديگر دارند سرانجام، به وابستگي همه آنها به آفريننده، منتهي مي شود و اوست كه بعضي از آفريدگان را بوسيله بعضي ديگر اداره مي كند و روزي خواران را بوسيله روزي هايي كه مي آفريند روزي مي دهد، و موجودات ذي شعور را با وسايل دروني (مانند عقل و ساير قواي ادراكي) و با وسايل بيروني (مانند پيامبران و كتب آسماني) هدايت مي كند و براي مكلفين، احكام و قوانيني وضع، و وظايف و تكاليفي تعيين مي كند.(1)

بعد از توضيح درباره ربوبيت خداوند متعال، در خصوص نزول باران هم بايد بگوييم كه خداوند متعال در آيات متعددي نزول باران و فراهم سازي مقدمات آنرا به خود نسبت مي دهد چنانكه مي فرمايد:«وَ اللَّهُ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلي‏ بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُور» (2)«خداوند كسي است كه بادها را فرستاد تا ابرهايي را به حركت درآورند سپس ما اين ابرها را به سوي زمين مرده‏اي رانديم و به وسيله آن، زمين را پس از مردنش زنده مي‏كنيم رستاخيز نيز همين گونه است.»

 در اين آيه به چرخه‏ توليد بادهاي باران ‏زا اشاره شده است؛ بادها قطعات ابر را از درياها به سوي زمين‏هاي خشك و تشنه مي‏رانند و آنها را بر صحنه‏ي آسمان مي‏گسترانند، سپس آن را متراكم و باران زا مي‏سازند.

در اين آيه و آيات مشابه انجام اينگونه امور مادي نيز به خداوند متعال نسبت داده شده تا مؤمنان را متوجه توحيد در ربوبيت نمايد. اما نكته اي كه در اينجا لازم به ذكر است اين است كه مقتضاي توحيد در ربوبيت اين است كه همه تدبيرها در نهايت به خداوند متعال ختم مي شوند و هيچ مؤثري در اين عالم به صورت مستقل وجود ندارد. اما به صورت غير مستقل و وابسته اسباب و عوامل مختلفي در اين عالم وجود دارند كه تاثيرگذار و تدبير كننده هستند. اما به اذن الهي و وابسته به خداوند متعال نه مستقل.

بنابراين، توحيد در تدبير و تأثير، به معناي بي تأثير دانستن موجودات وتأثير گذاري مستقيم و بي واسطه خداوند نيست. بلكه به معناي آن است كه علل و اسباب طبيعي در عين آنكه داراي تأثير واقعي هستند، اما تأثير آنها با جعل واراده خداوند صورت مي‏گيرد. خورشيد و ماه واقعاً نور افشاني مي‏كنند و آتش حقيقتاً مي‏سوزاند، اما همگي مظهر و آيينه اراده و امر خداوند هستند.

بعد از مقدمات مذكور در خصوص پيش بيني هايي كه در خصوص آب و هوا صورت مي گيرد بايد بگوييم كه كيفيت پيش بيني هاي متداول اينگونه است كه محققان امور هواشناسي جديدترين اطلاعات واصله  درباره فشار هوا، وزش باد و دماي هوا را در ارتباط با يكديگر در نظر گرفته و محاسبه مي كنند و در پايان به عنوان نتايج كار خود مي توانند هواي چند ساعت و حتي چند روز آينده را پيشگويي كنند. اينگونه پيشگويي هوا كه از طريق محاسبه ارقام و اعداد مختلف با يكديگر به دست مي آيد، در سراسر جهان شيوه اي بسيار متداول است. روشن است كه اينگونه محاسبات كه بر اساس امور تجربي انجام مي پذيرد و به صورت ظني و غير قطعي است منافاتي با توحيد خداوند متعال ندارد. زيرا اين محاسبات بوسيله همان علل و اسبابي انجام مي گيرد كه خود خداوند متعال اين اسباب و علل را وضع كرده و گرچه در نهايت تدبير آسمان و زمين به خداوند متعال بر مي گردد. اما در اين ميان خداوند متعال علل و اسبابي را براي اجراي امور قرار داده است.

البته اگر كسي معقتد باشد كه تاثير اين علل و عوامل مستقل از خداوند متعال است و صرفا به طبيعت مستند است اين شخص در توحيد ربوبيت دچار مشكل است. شخص موحد در عين اعتقاد به علل و عوامل طبيعي اين علل را مستقل از خداوند متعال نمي داند و لذا آنگاه كه عوامل طبيعي بارش باران را پيش بيني نمي كنند شخص موحد با دعا و مناجات و خواندن نماز باران رحمت الهي را بر زمين جاري مي سازد و اين امر بيانگر اين است كه تأثير عوامل طبيعي در سايه اراده و خواست الهي و در طول تدبير و ربوبيت الهي قرار دارند نه اينكه در عرض خداوند متعال و به صورت مستقل نقشي داشته باشند.

پي نوشت ها:

1. ر.ك: آيت الله مصباح يزدي، آموزش عقايد، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، 1384ش، ص 83.

2. فاطر(35) آيه 9.

چرا خدا در مقوله عبادت در آيه 186 بقره واذا سالك عبادي....چرا خدا نگفت قل و خودش مستقيم گفت :فاني قريب آيا كمك از غير خدا با اياك نعبد واياك نستعين مخالف نيست؟

پرسش:

چرا خدا در مقوله عبادت در آيه 186 بقره واذا سالك عبادي....چرا خدا نگفت قل و خودش مستقيم گفت :فاني قريب آيا كمك از غير خدا با اياك نعبد واياك نستعين مخالف نيست؟

پاسخ:

« وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ»(1)؛ و چون بندگان من از تو سراغ مرا مي گيرند بدانند كه من نزديكم و دعوت دعاكنندگان را اجابت مي كنم. البته در صورتي كه مرا بخوانند. پس بايد كه آنان نيز دعوت مرا اجابت نموده و بايد به من ايمان آورند تا شايد رشد يابند.

بيشتر مفسران درباره اين آيه شريفه نظرشان اين است كه خداوند در اين آيه در افاده مضمونش بهترين اسلوب و لطيف ترين و زيباترين معنا را بيان كرده است و در آن نشانه هاي مهرباني خداوند نسبت به بندگانش وجود دارد كه مفسران آنها را بيان كرده اند. از جمله اين نكات لطيف همين حذف لفظ «قل» و واسطه است كه خداوند خواسته خودش اين حقيقت را به بندگان بگويد كه من به شما نزديكم. مرحوم علامه طباطبايي و آيت الله جوادي آملي اين مطلب را در ضمن نكات ظريفي كه براي اين آيه بيان كرده اند، آورده اند. علامه طباطبايي مي نويسد: «ثم حذف الواسطة في الجواب حيث قال: فَإِنِّي قَرِيبٌ و لم يقل فقل إنه قريب...»(2) سپس واسطه را در جواب انداخته آنجا كه فرموده (پس همانا من نزديكم) و نفرموده: پس بگو او نزديك است.

آيت الله جوادي هم مي نويسند: سومين نكته: حذف واسطه در جواب كه فرمود « پس تحقيقا من نزديكم» و نفرمود «بگو او نزديك است.»(3)

اما درباره كمك خواستن از غير خدا: اگر كمك خواستن ما از ديگران با توجه به اين نكته باشد كه آنان فقط واسطه و سبب هستند و همه كاره خداست، با « اياك نستعين» تنافي ندارد زيرا خداوند خودش خواسته است كارها از طريق واسطه ها و اسباب انجام بگيرد. در روايتي امام صادق (ع) فرمودند: « أَبَي اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحا...»(4)؛ خدا از آن ابا دارد كه چيزها را جز به اسباب آنها روان  گرداند، اين است كه براي هر چيز سببي قرار داد، و براي هر سبب شرحي...

خداوند در قرآن هم مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ ...»(5)؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خداوند پروا كنيد و به سوي او وسيله بجوييد.

بنابراين سبب ها و وسيله ها را هم خداوند قرار داده تا به كمك آنها به او برسيم و بتوانيم زندگي فردي و اجتماعي مان را اداره كنيم. اگر غير خدا و انسان هاي ديگر را كه از آنها كمك مي گيريم، مستقل و همه كاره بدانيم، اين با « اياك نستعين» تنافي دارد.

اگر هر كمك خواستني از غير خدا شرك باشد يك موحد روز زمين يافت نمي شود چرا كه همه انسانها از همديگر كمك مي گيرند. آيا معصومين (ع) در هنگام مريضي از پزشك كمك نمي گرفتند.

پي نوشت ها:

1. بقره(2)آيه186.

2. طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، انتشارات جامعه مدرسين، ج2، ص30.

3. جوادي آملي، عبدالله، تفسير تسنيم، انتشارات اسراء، ج9، ص396.

4. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي،انتشارات اسلاميه، ج1، ص183.

5. مائده(5)آيه35.

ما خدا را عبادت مي كنيم چون او را توانا بر انجام حاجت هايمان و شنواي درخواست هايمان و بيناي بر وضعمان و ... مي دانيم. مشركان بت ها يا موجوداتي ...

 قرآن . سوره صافات . آيات 91- 96 : (حضرت ابراهيم وارد بتخانه شد) مخفيانه نگاهي به معبودان آنها كرد و از روي تمسخر گفت: چرا از اين غذاها نمي خوريد؟  (اصلا) چرا سخن نمي گوئيد؟! سپس ضربه اي محكم با دست راست و با توجه بر پيكر آنها فرود آورد (و همه را جز بت بزرگ در هم شكست)  آنها با سرعت به سراغ او (ابراهيم) آمدند.  او (ابراهيم) گفت: آيا چيزي را مي پرستيد كه با دست خود مي تراشيد؟ با اينكه الله هم شما را آفريده و هم بتهائي را كه مي سازيد!  به اين ترتيب، ابراهيم تنها در شهر ماند و بت پرستان، شهر را خالي كرده بيرون رفتند، ابراهيم نگاهي به اطراف خود كرد، برق شوق در چشمانش نمايان گشت ! لحظاتي را كه از مدتها قبل انتظارش را مي كشيد فرا رسيد ! بايد يك تنه برخيزد و به جنگ بت ها برود!! و ضربه سختي بر پيكر آنها وارد سازد!!! ضربه اي كه مغزهاي خفته بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند! - بدون شك بت پرستان به خوبي مي دانستند كه نه بت ها غذا مي خورند، و نه سخن مي گويند و نه توانايي دفاع از خود را دارند ، بلكه سمبل هايي هستند از خدايانشان ، مانند كعبه در نزد مسلمانان !! - در اينجا به اوج داستان قرآني ابراهيم مي رسيم كه حضرت ابراهيم مچ بت هاي بيچاره را گرفته !! - و با شلاق عقل گرايي ! به جان بت ها افتاده كه : - چرا از اين غذاها نميخوريد؟! - چرا سخن نميگوئيد؟! - چرا از خود دفاع نمي كنيد؟! و حال آنكه الله ميداند كه بت پرستان تنها براي نزديكي به او يا شفاعت است كه رو به بتها ميكنند . آيه 18 سوره يونس و بت هايي را به جاي خدا پرستش مي كنند كه آن بتان به آنها هيچ ضرر و نفعي نمي رسانند ، و مي گويند كه اين بتان شفيع ما نزد خدا هستند - گويا قرآن فراموش كرده كه : - مگر كعبه غذا مي خورد ؟!! - مگر كعبه سخن مي گويد؟!! - مگر كعبه در مقابل ضربات از خود دفاع مي كند؟!! - اين چگونه آئيني است كه همه پليدي ها و ناداني ها را براي خود مجاز مي شمارد ولي براي دگرانديشان زشت و حماقت مي داند؟!!

 ما خدا را عبادت مي كنيم چون او را توانا بر انجام حاجت هايمان و شنواي درخواست هايمان و بيناي بر وضعمان و ... مي دانيم. مشركان بت ها يا موجوداتي كه بت ها را مظهر آنها مي دانند را در اين بينايي و شنوايي و برآوردن حاجت شريك خدا مي پندارند از اين رو به پيشگاه بت سجده و نياز مي برند تا حاجتشان را برآورده كند يا بت ها را مقربان درگاه خدا مي دانند و به پيشگاه بت ها سجده و نياز مي برند تا نزد خدا شفيع او شود.
خداوند در آيات بيشماري اين دو معنا را نفي مي كند و مي فرمايد بتان شما نه بينايي و شنوايي دارند تا حاجت و نياز شما را ببينند و بشنوند و نه توانايي بر انجام آن دارند و شما بدون دليل آنان را مقربان درگاه خدا شمرده ايد و خدا نه بر شراكت آنها با خودش و نه بر تقرب آنها به نزد خودش به شما دليلي نسپرده است و شما بر خدا افترا مي بنديد و اين افترا بستن به خدا و ديگري را شريك او يا مقرب درگاه او دانستن، از بزرگترين گناهان است.
اما ما كعبه، پيامبر، امام و ديگر مقدسات را شريك خدا نمي دانيم و آنها را نمي پرستيم زيرا خداوند از شريك مبرا و منزه است و يكتاي بي انباز است. اما اينان را محبوبان درگاه خدا مي دانيم كه خداوند احترام، توجه و اطاعت ما از آنها را خواسته است و خدا حق دارد كسي يا چيزي را مقرب درگاه خود كرده و از ما احترام و اطاعت از او را بخواهد.
وقتي براي ما نبوت رسول خدا و وحيانيت قرآن با ادله محكم از جمله با معجزات قطعي ثابت شد، و در اين قرآن ما به به حرمت گذاري نسبت به كعبه كه خانه اي سنگي است، دعوت شديم، يا به محبت و اطاعت از پيامبر و امام مأمور گرديديم، ديگر توجه و احترام ما به كعبه و اطاعت و محبت ما نسبت به پيامبر و اهل بيت امر و فرمان خداست و با عبادت و اطاعت مشركان از بت هايشان كه هيچ امري بر آن از طرف خدا وارد نشده است، تفاوت اصولي دارد.
خداوند فعال مطلق است و مي تواند به دلايلي كه خودش مي داند ما را به حرمت گذاري نسبت به خانه اي سنگي فرا بخواند و به پيامبر و خليلش دستور دهد خانه اي سنگي در حجاز بساز و مردم را به طواف آن فرابخوان. اگر مشركان هم به فرض محال دليلي خدايي بر عبادت و اطاعت از بتانشان داشتند، كارشان جايز بود و ما نمي توانستيم بر آنان خرده بگيريم كه چرا به بتان سنگي كه نه مي شنوند و نه مي بينند، احترام مي گذاريد. اما وقتي دليلي ندارند و از سر خود آنان را محبوبان و مقربان خدا شمرده اند، دخالت بيجا كرده  و كار او گناه عظيم مي باشد.
خلاصه آن كه تفاوت اساسي در همين است كه بت پرستان سنگ ها را مي پرستيدند و خدايان خود مي انگاشتند و از طرف خدا هيچ اذني نسبت به تقدس آنها نداشتند. اما ما كعبه را خدا نمي دانيم و آن را نمي پرستيم و احترام ما به كعبه به خاطر دستور خود خداست. البته كعبه و اعمال آن پر است از اسرار كه براي اطلاعات بيشتر مي توانيد به كتاب صهباي حج تاليف آيت الله جوادي مراجعه بفرماييد.
البته بايد دقت داشته باشيم كه در بحث هاي علمي حلم را با علم عجين كرده و از قضاوت و نتيجه گيري هاي عجولانه بپرهيزيم.
 

ايمان به معناي واقعي كلمه يعني تسليم امر و نهي خدا بودن و در باور و اخلاق و عمل ، مطابق رضاي خدا عمل كردن ، اين مرتبه اي بلند است كه به طور طبيعي غالب انسان ها

معني آيه اي از قرآن كه مي فرمايد اكثريت به آيات خداوند ايمان ندارند چيست؟

ايمان به معناي واقعي كلمه يعني تسليم امر و نهي خدا بودن و در باور و اخلاق و عمل ، مطابق رضاي خدا عمل كردن ،  اين مرتبه اي بلند است كه به طور طبيعي غالب انسان ها از رسيدن به آن باز مي مانند.
بسياري از انسان ها منكر حق و حقيقت و رهرو راه هوا و هوس و شيطان و نفس مي باشند و بسياري هم در مرحله لفظ ، ايمان مي آورند و ايمان به قلب آنان وارد نشده و تمكن نمي يابد:
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُم (1)عربهاي باديه ‏نشين گفتند: «ايمان آورده ‏ايم» بگو: «شما ايمان نياورده ايد، ولي بگوييد اسلام آورده‏ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!
و تعداد زيادي نيزبه ظاهر مؤمن و در واقع و عمل ،  مشركند:
وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون (2)و بيشتر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند، مشركند!
خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم (3)كار خوب و بد را به هم آميختند اميد مي‏رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!
پس بيشتر و اكثر انسان ها مشرك بوده و به ايمان واقعي نمي رسند:
وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (4)و بيشتر مردم عارف به نعمت هاي خدا و قدردان نيستند.
وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُون (5)بيشتر مردم به خدا و معارف و احكام خدايي ايمان و باور درست و كامل ندارند.
و تعداد قليلي هستند كه تسليم حقيقي بوده و باور به خدا و حقايق خدايي در قلبشان رسوخ كرده و مؤمن واقعي شده اند:
وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُور (6)شاكر و قدردان همه نعمت هاي من اندكي از بندگان هستند.
بسياري از انسان ها به مرحله اسلام و اقرار به توحيد مي رسند و مراتبي از عمل و باور را دارند گر چه ايمانشان با شرك خفي همراه بوده و عمل صالح و طالح را با هم دارند و در ظاهر مؤمن و مسلمان و در واقع مشرك به شرك خفي هستند و كمي هستند كه به ايمان خالص مي رسند و از شرك پاك مي شوند. و البته روشن است كه اين گونه شرك باعث جهنمي شدن افراد نيست. و شرك خفي است همراه كفر است و باعث جهنمي شدن افراد مي شود.

پي نوشت ها:
1. حجرات (47) آيه 14.
2. يوسف (12) آيه 106.
3.  توبه (9) ايه 102.
4. بقره (2) آيه 243.
5. هود (11) آيه 17.
6. سبأ (34) ايه 13.
 

 

خدا در آيه 48 سوره نساء گفته است هر گناهي رو براي هركس كه بخواد مي بخشه غير از شرك. مي خواستم بدونم چرا خدا آن قدر نسبت به شرك حساسه؟ ...

خدا در آيه 48 سوره نساء گفته است هر گناهي رو براي هركس كه بخواد مي بخشه غير از شرك. مي خواستم بدونم چرا خدا آن قدر نسبت به شرك حساسه؟ من وقتي كه فكر مي كنم گناهان زيادي رو مي بينم كه جامعه رو به فساد و تباهي مي كشونه، اما رابطه اي بين شرك و فساد و تباهي احساس نمي كنم. مسيحيان زيادي هستند كه به تثليث اعتقاد دارد و يا هندوهاي زيادي هستند كه بت پرست هستند. اما زندگي كاملا پاك و انسانيي دارند و هيچ حق الناسي به گردنشان نيست و در زمين فساد و تباهي هم نمي كنند اينها به صرف اينكه مشرك هستند به جهنم مي روند و مسلمانان فراواني كه صرفا به توحيد اعتقاد دارند و انواع و اقسام گناهان را انجام ميدهند امكان دارد بخشيده شوند و به بهشت بروند. آيا حساسيت بالاي خداوند در مورد شرك نشانه اي از خودخواهي او نيست؟

براي پاسخ به پرسش شما به اين كلام لقمان حكيم در قرآن مجيد اشاره مي كنيم:
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ: (1) به خاطر بياور هنگامي را كه لقمان به فرزندش، در حالي كه او را موعظه مي‏كرد، گفت: پسرم هيچ چيز را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمي است.
يا در آيه اي ديگر مي خوانيم كه  إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَالِكَ لِمَن يَشَاءُ وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْترََي إِثْمًا عَظِيمًا:(2) خداوند (هرگز) شرك را نمي‏بخشد! و پايين‏تر از آن را براي هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مي‏بخشد. و آن كسي كه براي خدا، شريكي قرار دهد، گناه بزرگي مرتكب شده است.
اساسي‏ترين مساله عقيدتي كه لقمان حكيم به سراغش رفت مساله" توحيد"است، توحيد در تمام زمينه‏ ها و ابعاد، زيرا هر حركت تخريبي و ضد الهي از شرك سرچشمه مي‏گيرد، از دنيا پرستي، مقام پرستي، هوا پرستي، و مانند آن كه هر كدام شاخه‏اي از شرك محسوب مي‏شود.همان گونه كه اساس تمام حركت هاي صحيح و سازنده، توحيد است، تنها دل به خدا بستن و سر بر فرمان او نهادن و از غير او بريدن و همه بتها را در آستان كبريايي او در هم شكستن!
قابل توجه اين كه لقمان حكيم، دليل بر نفي شرك را اين ذكر مي‏كند كه شرك ظلم عظيم است، آن هم با تعبيري كه از چند جهت، تاكيد در بر دارد.
و چه ظلمي از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بي ارزشي را همتاي او قرار دهند، و هم در باره خلق خدا كه آنها را به گمراهي بكشانند و با اعمال جنايت بار خود آنها را مورد ستم قرار دهند، و هم در باره خويشتن كه از اوج عزت عبوديت پروردگار به قعر دره ذلت پرستش غير او ساقط كنند.
لذا  كفر و شرك به خدا كه انكار حقايق عالم را به دنبال دارد و موجب انكار همه حقائق هستي و خالق و تمام خلائق است و موجب محروميت هاي مختلف و هميشگي براي آدمي مي گردد كه از جمله آنها محروم شدن از بهشت و ورود به جهنم خواهد بود.
از يك طرف هم توجه داشته باشيد گناهان ديگر در جاي خويش موجبات عذاب الهي را فراهم مي كند، ولي از جهت شدت و حساسيت موضوع به اين حد نيست يعني اين گناهان وجود خدا كه اصل و اساسي و ريشه است را زير سوال نمي برد به همين دليل خداوند بايد حساسيت ويژه اي را قائل گردد.
توجه داشته باشيد كه عفو الهي شامل افرادي مي‏شود كه شايستگي آن را دارند. عفو الهي مشروط به مشيت و خواست او است و به اين ترتيب يك مسئله عمومي و بدون قيد و شرط نيست، و مشيت و اراده او تنها در مورد افرادي است كه شايستگي خود را عملا به نوعي اثبات كرده‏ اند، و از اينجا روشن مي‏شود كه چرا شرك قابل عفو نيست، زيرا مشرك ارتباط خود را از خداوند به كلي بريده است و مرتكب كاري شده كه بر خلاف تمام اساس اديان و نواميس آفرينش است.
از طرف ديگر در بحث تثليث هم همان كفر و شرك به خدا است و خدا آنها را هم نخواهد بخشيد و شما از كجا مي دانيد و مي گوئيد كه آنها انسان هاي پاكي هستند اصلا ملاك پاكي پيش شما چيست و از كجا مي گوئيد اينها حق الناسي به گردن ندارند و اين مساله شما چه ربطي به حق الناس دارد و شما از كجا مي گوئيد كه همه انسان هايي كه خدا را قبول دارند وارد بهشت مي شوند بله در صورت توبه انسان بخشيده مي شود، حتي مشرك و كافر بشرطي كه اين توبه به وقت آخر مرگش گذاشته نشود و اين كه خداوند مي خواهد جلوي خودخواهي انسان را بگيرد تا هميشه در برابر آستان قدس ربوي سر به سجده واقعي و هميشگي بگذارد:
وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً: (3) براي كساني كه كارهاي بد را انجام مي‏دهند، و هنگامي كه مرگ يكي از آنها فرا مي‏رسد مي‏گويد: «الان توبه كردم!» توبه نيست و نه براي كساني كه در حال كفر از دنيا مي‏روند اينها كساني هستند كه عذاب دردناكي برايشان فراهم كرده ‏ايم.
خلاصه آن كه:
1. خيلي از مسيحيان نسبت به حقيقت و دين حق جاهل اند و فكر مي كنند همين راهي كه مي روند حق است از اين رو به آن هم پايبندند.
2. چه كسي گفته جامعه مسيحيت سالم تر از جامعه اسلام است. اگر نگاهي كوتاه به كشور هاي مسيحي نشين از جمله امريكا داشته باشيد مي بيينيد كه فقر و فحشا، مشكلات اقتصادي،جرم و جنايت و..در آن غوغا مي كند.
3. شرك دو قسم است شرك جلي و آشكار، شرك خفي و پنهان ، تمام گناهان ريشه در شرك دارد چون تبعيت از شيطان است.

پي نوشت:
1. لقمان (31) آيه13.
2. نساء( 3) آيه 48.
3. مكارم شيرازي ناصر، ناشر دار الكتب الإسلامية، چاپ تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏17، ص 38.
 

 

باعنايت به آيات سوره عنكبوت، و عبارت (فتنه الناس)در اين سوره، صرف گفتن اينكه مردم(الناس) مي توانند فتنه باشند( يا گفتن اينكه مردم فتنه انگيزاند)...

باعنايت به آيات سوره عنكبوت، و عبارت (فتنه الناس)در اين سوره، صرف گفتن اينكه مردم(الناس) مي توانند فتنه باشند( يا گفتن اينكه مردم فتنه انگيزاند) شرك است يا شرك محسوب مي شود؟
يا بعبارتي باتوجه به آيات فوق آيا صرف گفتن اينكه حق تعالي انسان را با،مردم=فتنه مردم=فتنه الناس، آزمايش مي كند،شرك است به طوري كه بتوان گفت چرا شرك مي گويي و اين شرك است و شرك نگو و. . . . ؟!

 

شرك يعني براي خدا در خالقيت، رازقيت، الوهيت، و عبادت شريك بتراشيم يعني غير خدا را مستقلا خالق، رازق و مؤثر شمرده و براي غير خدا پيشاني بندگي بر زمين بساييم و مطيع مطلق امر غير خدا شويم.
فتنه به معناي چيزي است كه با آن انسان ها آزموده مي شوند و به ملازمات آزمايش از جمله سختي و شكنجه و درد هم گفته مي شود مثلا وقتي كافران مؤمنان را به شكنجه مي گيرند تا آنان را به كفر سابق بازگردانند، اين شكنجه هم فتنه خوانده مي شود.
قرآن مي فرمايد:وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ (1)و از مردم كساني هستند كه مي‏گويند: «به خدا ايمان آورده‏ايم!» اما هنگامي كه در راه خدا شكنجه و آزار مي‏بينند، آزار مردم را همچون عذاب الهي مي‏شمارند (و از آن سخت وحشت مي‏كنند)
در اين آيه عذاب و شكنجه اي كه از طرف مشركان متوجه مؤمنان مي شده از نگاه بعض ضعيف الايمان ها با عذاب خدا يكسان شمرده شده است.
اما نه اين كار آن مؤمنان ضعيف شرك بوده است و نه اين كه كسي بگويد مردم مي توانند فتنه باشند و ...
اين كلام ها گناه و كوچك شمردن عذاب خدا و ... هست اما شرك نيست.
همه چيز مي تواند فتنه و وسيله امتحان باشد و چيزي را فتنه شمردن، شرك نيست.
شرك معناي مشخصي دارد و هر چيزي شرك نيست.

پي نوشت ها:
1. عنكبوت(29) آيه 10.
 

 

چرا در آيه 54 در سوره بقره خدا براي پذيرفته شدن توبه قوم موسي، به آنها دستور مي دهد كه خود را بكشيد؟ منطقِ اين قضيه چيست؟ آيا اين با روح جنگ گريز...

 چرا در آيه 54 در سوره بقره خدا براي پذيرفته شدن توبه قوم موسي، به آنها دستور مي دهد كه خود را بكشيد؟ منطقِ اين قضيه چيست؟ آيا اين با روح جنگ گريزيِ و صلح جويانه اسلام منافات ندارد؟

«وَ إِذْ قالَ مُوسي‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلي‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ »(1)؛ و چون موسي به قوم خود گفت اي قوم من، شما با (به پرستش‏) گرفتن گوساله، بر خود ستم كرديد، پس به درگاه آفريننده خود توبه كنيد، و (خطاكاران‏) خودتان را به قتل برسانيد، كه اين نزد آفريدگارتان براي شما بهتر است.» پس (خدا)توبه شما را پذيرفت، كه او توبه‏ پذير مهربان است.
اين آيه شريفه كه بيانگر كيفيت عفو مذكور در دو آيه قبل از آن است، از آن رو كه راه توبه و تطهير از گناه عظيم ارتداد و شرك بني‏اسرائيل را به آنان مي‏آموزد و آنان را از گرفتار آمدن به عذاب ابدي مصون مي‏دارد، يادآور يكي از بزرگ‏ترين نعمت‏هاي معنوي بر آنهاست. گوساله‏پرستي بني‏اسرائيل پس از مشاهده آن همه معجزات و بيّنات توحيدي بزرگ‏ترين انحراف از مهم‏ترين اصل و ركن اعتقادي است. از اين رو شرايط و مقدّمات عفو و قبول توبه از آن نيز بايد بسيار سخت و بي‏سابقه باشد، تا اين اصل كه عصاره همه اديان آسماني است آسيب نبيند و آن انحراف، سنّت سيّئه‏اي براي نسل‏هاي بعدي نگردد.
براي اثبات ظلم بودن گوساله‏پرستي و تقبيح و ابطال آن و نيز اثبات لزوم توبه و تحسين امتثال دستور قتل، در اين آيه دو بار اسم «باري‏ء» ذكر شده است؛ اين اسم مبارك، بيانگر خلقت حكيمانه و آفرينش هدفمند و نظام‏مند است؛ به اين بيان كه: خداوند، باري‏ء و فاصل انسان‏ها از عدم به وجود و از نقص به كمال است. بر اين اساس گوساله كودن را جايگزين خداي حكيم كردن و تبديل چنان معبود الهي به گوساله و تبرّي از چنان معبود ربوبي و تولّي عجل سامري، ظلم فاحش و بزرگ است. چنين خدايي كه باري‏ء انسان‏هاست و به آنها محبّت دارد: (بارئكم) شايسته است همه به سوي او بازگردند و فرمان او را امتثال كنند كه او به يقين خواهان خير و سعادت آنهاست.
خداي سبحان كشتار و قتل يكديگرِ بني‏اسرائيل را متمّم توبه آنان قرار داد. اين حكم اگر چه به ظاهر سخت و خشن است، ليكن نسبت به تطهير جامعه آلوده بني اسرائيل، رحمت و به مثابه دفاع از اصلي‏ترين ركن همه اديان آسماني، يعني توحيد، و مبارزه با بدترين جرثومه فكري، يعني شرك است.
دستور قتل نفس در اين آيه به معناي انتحار و خودكشي نيست، بلكه مراد از «أنفس»، نفوس اقربا و ارحام و همه كساني است كه از بني‏اسرائيل محسوبند و به واسطه يا وسايطي از طريق قرابت و رحم با يكديگر پيوند دارند.
كشتن يكديگر، به ويژه خويشان و دوستان، اگر چه هم براي قاتل و هم براي مقتول سخت و جانكاه بود، ليكن براي همگان خير است؛ زيرا اين عذاب محدود و موقت دنيايي با اثر تطهير از آلودگي شرك، سبب مصون ماندن بني‏اسرائيل از عذاب جاويدان اخروي و نيل به فوز و بهجت سرمدي است. همچنين يادآوري خاطره تلخ آن، فرزندان و خلف اين سلف را از فكر روآوردن به بت‏پرستي باز مي‏دارد. البته مقتول در معركه دفاع از حريم توحيد، كه تائب و راضي به اعدام خود شد و آن را براي دفاع از حريم توحيد تحمّل كرد، موجودي است زنده و قتل وي به سود اوست و او نيز به سود خود نايل مي‏شود. اين خير، نزد خداست و آن مقتول به نزد خدا راه دارد و خير خود را نزد خداوند دريافت مي‏كند. بر اين اساس، خداوند بعد از دستور قتل فرمود:«ذلكم خير لكم عند بارئكم».
توبه بني‏اسرائيل با همه قيودِ دخيل در آن، كه قتل به صورت اعدام ظاهري بوده است، حتماً حاصل شد. البته كافي است كه شمار قابل توجّهي از بني‏اسرائيل به فرمان قتل گردن نهاده باشند و پس از كشته شدن عده‏اي و پس از تضرّع و توسل موسي و هارون(ع)، عفو خداوندي صادر و دستور قتل متوقّف شده باشد. بنابراين، دستور قتل نسبت به قتل جميع نظير امر به ذبح اسماعيل(ع) بود، نه نسبت به اصل قتل؛ يعني اصل قتل حتماً واقع شد، هر چند در مرحله بقا عفو حاصل شده است.(2)
علامه طباطبايي نيز در توجيه دستور خداوند به كشتن يكديگر، چنين بيان مي كنند كه: «اين توبه شما كه يكديگر كشي باشد، هر چند سخت‏ترين اوامر خدا است، اما خدايي كه شما را به اين نابود كردن امر كرده، همان كسي است كه شما را هستي داده، از عدم در آورده، آن روز خير شما را در هستي دادن به شما ديد، و لذا ايجادتان كرد، امروز خيرتان را در اين مي‏بيند، كه يكدگر را بكشيد، و چگونه خيرخواه شما نيست با اينكه شما را آفريد؟»(3)

پي نوشت ها:
1. بقره(2) آيه54 .
2. جوادي آملي، تفسير تسنيم، انتشارات اسراء، ج4، ص438-440.
3. طباطبايي، محمد حسين، الميزان(ترجمه)، ج1، ص287 .

 

با توجه به آيه ننيجه مي گيريم كه ظلمتي كه فرد بعد از خاموش شدن آتشش در آن باقي مانده جاي بدي از نظر خدا بوده و فرد منافق نيز خواسته از آن جاي بد بيرون بيايد...

آيه (هاي) مورد سوال: مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي استَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضاءَت مَا حَوْلَهُ ذَهَب اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظلُمَتٍ لا يُبْصِرُونَ‏(17) حكايت آنها چون سرگذشت كسي است كه آتشي بيفروخت تا پيش پايش روشن شود همينكه اطرافش را روشن كرد خدا نورشان بگرفت و در ظلمت‏هائي رهاشان كرد كه ديدن نتوانند ( 17) .
سوال: با توجه به آيه ننيجه مي گيريم كه ظلمتي كه فرد بعد از خاموش شدن آتشش در آن باقي مانده جاي بدي از نظر خدا بوده و فرد منافق نيز خواسته از آن جاي بد بيرون بيايد، اينكار كه قابل تحسين است! فرد مي خواسته كاري را بكند كه پيغمبر در پي آن بوده است، گرفتن جلوي او چه منطقي دارد؟

خداي متعال با توجه به شناخت كاملي كه نسبت به همه موجودات از جمله انسان ها دارد، خوب مي داند كه در دل افراد چه مي گذرد و افراد منافق نيز با دل هاي پر از نفاقشان از علم و آگاهي خداي متعال به دور نيستند.
در تفاسير نوشته شده است:
1. در زندگي انسان بيراهه ‏ها فراوان است، اما خط مستقيم كه به سر منزل مقصود به پيش مي‏رود يكي بيش نيست، ولي خطوط انحرافي بي نهايت است، و از آن گذشته پرده ‏هاي ظلمت و طوفان هاي وحشتناك و حوادث گوناگون در طول اين راه فراوان خواهد بود، چراغ پرفروغي كه از اين حوادث مصون باشد لازم است كه اين پرده‏هاي ظلمت را بشكافد و در برابر طوفان ها مقاومت كند، و آن چيزي جز چراغ عقل و ايمان و خورشيد وحي نيست.
مختصر شعله‏اي كه انسان، موقتا مي‏افروزد چه كاري در اين راه طولاني و پر از طوفان از آن ساخته است؟!" منافقان" با انتخاب راه نفاق چنين مي‏پنداشتند كه مي‏توانند در همه حال موقعيت خويش را حفظ كنند و از هر خطر احتمالي مصون بمانند، از منافعي كه به دو طرف مي‏رسد، استفاده كرده، و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤمنان پيروز شوند در صف مؤمنان، و اگر غلبه با كافران باشد با آنها باشند.
آنها خود را افرادي زيرك و باهوش مي‏پنداشته‏ اند و در پرتو روشنايي اين شعله ضعيف و ناپايدار، مي‏خواستند راه زندگي خود را ادامه دهند و به نوايي برسند.
اما قرآن پرده از روي كار آنها برداشت، و دروغ شان را آشكار كرد، چنان كه مي‏خوانيم: «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ؛ (1) هنگامي كه منافقان به سراغ تو مي‏آيند مي‏گويند ما گواهي مي‏دهيم كه تو فرستاده خدايي، خدا مي‏داند كه تو رسول او هستي، ولي خدا گواهي مي‏دهد كه منافقان در اظهاراتشان دروغ مي‏ گويند». (2)
اين وضع منافق است و كار آنان به جايي رسيده است كه خداي متعال به كفار هم هشدار مي دهد كه منافقين انسان هاي غير قابل اعتمادي هستند و به وعده هايي كه به شما مي دهند هم عمل نخواهند كرد.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ- لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ؛‏ (3) منافقان به برادران كافر خود از اهل كتاب وعده مي‏دهند كه اگر شما را از مدينه بيرون كنند، ما نيز با شما خارج خواهيم شد و به حرف هيچ كس در باره شما گوش نخواهيم داد، و اگر با شما بجنگند شما را ياري مي‏كنيم، و لكن خداوند گواهي مي‏دهد كه منافقان دروغ مي‏گويند، اگر آنها را بيرون كنند همراه آنها خارج نخواهند شد، و اگر با آنها جنگ نمايند ياري شان نخواهند كرد، و اگر به آنها كمك كنند (درگير و دار جنگ) پا به فرار خواهند گذاشت (و استقامت به خرج نخواهند داد)».
قابل توجه اينكه:
قرآن در اينجا از جمله" استوقد نارا" استفاده كرده است، يعني آنها براي رسيدن به" نور"" نار" استفاده مي‏كنند، آتشي كه هم دود و هم خاكستر و هم سوزش دارد، در حالي كه مؤمنان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ايمان بهره مي‏گيرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، اما باطن شان، نار است، و اگر هم نوري باشد ضعيف است و كوتاه مدت.......
اين تشبيه در حقيقت، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مي‏ كند، و آن اينكه نفاق و دورويي براي مدت طولاني نمي‏تواند مؤثر واقع شود ممكن است منافقان براي مدت كوتاهي از مزاياي اسلام و مصونيت هاي مؤمنان برخوردار شوند و از رفاقت پنهاني با كفار نيز بهره گيرند، ولي اين امر هم چون شعله ضعيف و كم ‏دوامي كه در يك بيابان تاريك و ظلماني در معرض وزش طوفان ها است ديري نمي‏پايد، و سرانجام چهره واقعي آنها آشكار مي‏گردد، و به جاي كسب موفقيت و محبوبيت، منفور و مطرود خواهند شد و همانند كسي كه در بيابان راه را گم كرده و چراغ را از دست داده سرگردان مي‏مانند. (4)                     
2. منافق براي رسيدن به نور، از نار (آتش) استفاده مي‏كند كه خاكستر و دود و سوزش نيز دارد. نور اسلام عالم‏گير است، ولي نوري كه منافقان در سايه‏ي آن تظاهر به اسلام مي‏كنند، در شعاعي كمتر و روشنايي آن ناپايدار است. اسلام نور و كفر تاريكي است. كسي كه از يك نور بهره‏مند نشود، در ظلمات متعدّد باقي مي‏ماند. (5)
3. منافق مثل كسي مي ماند كه در ظلمتي كور قرار گرفته، به طوري كه خير را از شر، و راه را از چاه و نافع را از مضرّ، تشخيص نمي دهد، و براي بر طرف شدن آن ظلمت، دست به اسباب روشني مي‏زند، يا آتشي روشن كند، كه با آن اطراف خود را به بيند، يا وسيله‏اي ديگر و چون آتش روشن مي كند و پيرامونش روشن مي شود خدا به وسيله‏اي از وسائل كه دارد يا باد، يا باران، يا امثال آن، آتشش را خاموش كند، و دو باره به همان ظلمت گرفتار شود، و بلكه اين بار ميان دو ظلمت قرار گيرد، يكي ظلمت تاريكي، و يكي هم ظلمت حيرت، و بي اثر شدن اسباب. (6)
در هر حال،مقصود از بيان اين آيات اين است كه اظهار ايمان در پرتو نفاق به اين مي ماند كه شخصي در دل تاريك شب و در بياباني آتشي مي افروزد تا راه خود را بيابد و دستاويزي براي ديگران داشته باشد، ولي نمي داند كه اين آتش نفاق با وزش تند بادي خاموش مي شود.
پس اظهار ايمان منافقانه دردي را از تو (منافق) دوا نمي كند و چون آتشي مي ماند در دل تاريك شب و در بيابان كه بخواهي با آن راه بنمايي كه آن آتش اندك را خداي متعال به وزش بادي، خاموش مي كند و اين يك تمثيل زيبا مي باشد از اين كه در دل منافق چه مي گذرد.
جالب توجه اين كه با توجه به ادامه آيه شريفه كه مي فرمايد"صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ " آنها كر، گنگ و كورند، بنا بر اين از راه خطا باز نمي‏گردند! اين موضوع ثابت مي شود كه آنان در مسير هدايت نيستند و براي عوام فريبي و يا نجات از مهلكه هاي پيش رو، دست به هر كاري مي زنند.
نتيجه:
1. منافق راه خطا را خود برگزيده و بر پيمودن آن اصرار مي كند.
2. به جاي آن كه در مسير نور حركت كند، در مسير جهل و ناداني سير مي كند.
3. به جاي استفاده از نور، نار و آتش به دست مي گيرد،
4. منافق با اين كار خود قصد عوام فريبي دارد نه هدايت خود و يا ديگران
5. فرد منافق با اين كار خود نخواسته از ظلمت بيرون بيايد و نفاقش موجب شده كه بيشتر در ظلمت فرو رود،
6. پس لازم است براي دور كردن ديگران از مكر منافق، آتشي كه براي روشني خود بر گزيده به ارداه الهي خاموش شود تا طعم گمراهي كه خود عامل آن بوده را بهتر بچشد.

پي نوشت ها:
1. سوره منافقون آيه 1 و 2.
2. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه،تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه،سال 1374 هجري شمسي، چاپ اول، ج‏1، ص 109
3. سوره حشر آيه 11و12.
4. تفسير نمونه پيشين، ج‏1، ص 111.
5. قرائتي محسن، تفسير نور، تهران، انتشارات مركز فرهنگي درس هايي از قرآن، سال 1383 هجري شمسي، چاپ يازدهم، ج‏1، ص 63.
6. طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم،سال 1374 هجري شمسي، چاپ پنجم، ج‏1، ص 88.

 

 

صفحه‌ها