پرسش وپاسخ

«شهود»، يعني ديدن با چشم باطن و آگاهي يافتن از ملكوت

 ابتدا لازم است در مورد اصل شهود، مقدمه اي بيان شود.

«شهود»، يعني ديدن با چشم باطن و آگاهي يافتن از ملكوت. شاهد؛ همان  عارف است كه  با چشم حقيقت ‌‏بين خود، به عالم وجود و كنه هستي نظر مي كند. در مشهد شهادت و عرفان؛ مشهود، محبوب را مي بيند و اين نگاه، متقابل است، زيرا كه بدون تقابل در نگاه، اسرار هستي متبادل و معرفت كامل نمي شود.

شهود، نمايش اسرار آفرينش در دل هايي است كه آمادگي ديدن دارند.

شهود، حقيقت و ارزش معرفت شناختي دارد . مراتب و منازلي دارد كه سالك پس از طي هر منزلي، حجاب و مانعي از مقابل ديدگانش برداشته مي‌شود .حقيقتي از حقايق عالم را (كه با حواس ظاهري قابل ديدن نيست) مي‌تواند ببيند. ليكن به معناي آن نيست كه همه شهودهاي ادعايي واقعا چنين است؛ بلكه ادعاهاي ناشي از توهم و تلقين نيز وجود دارد. از همين ‏رو اهل عرفان، شهود را به «شهود حقيقي» و«تلبيسات شيطاني و وهمي» تقسيم مي‏كنند.

 كشف نزد اهل سلوك به معني رفع حجاب و مانع است. انسان با حواس ظاهري خود، همه حقايق هستي را نمي‌تواند ببيند، بلكه تنها بخش كوچكي از هستي يعني امور مادي را مي‌تواند «شهود» كند.به اين معنا كه او فقط پوسته هستي را مي بيند و از درون آن بي خبر است.

و اما كيفيت شهود اولياء الهي چگونه است؟

بايد پذيرفت كه: هر كه را اسرار حق آموختند، مهر كردند و دهانش دوختند . با اين حال مسيري كه طالب شهود و عرفان را به مقصد نور مي رساند، جزء اسرار نيست (و دريافت ها از اسرار است) بلكه  مسيري تبيين شده است كه از طرف خالق الهي به وساطت پيامبران و اولياء ش به مردم معرفي شده است.

اولياء خدا و عارفان سالك، تمام توجه و سعي خود را در پيروي از احكام الهي و قرار گرفتن در مسير هدايت الهي مبذول مي كنند تا به مقام شهود هر چند نسبي برسند.

مولاي متقيان و پيشواي عارفان، نشانه هاي بصيرت و بينايي درون را در پيروي از اين امور دانسته است  و فرمود:

«كم سخني و گزيده گويي»، «ملازمت با حق»، «استقامت در دين»، «هم ‌نشيني با نيكان»، «انجام عمل صالح»، «مدارا با مردم»، «صدق و دوستي»، «ادب ورزيدن»، «عفت ورزيدن»، «عفو و گذشت از مردم»، «ناديده گرفتن خطاهاي مردم»، «غيبت نكردن»، «زهد ورزيدن در دنيا»،«موقع سكوت ذكر گفتن»، «اخلاص در عمل داشتن» و «جدال نكردن»، (1) نشانه‌‏هاي عقل و بصيرت شمرده شده است.

و اما كيفيت دست يابي به شهود از نظر قرآن:

قرآن كلام خدا است، كلامي كه هم شاهد و هم مشهود است. علاوه بر آن، مستندي متين كه راه هاي شهادت را به پيروان عرفان مي نمايد و توجه به يكي دو آيه از نمايه هاي پر معناي آن،بر درك مسير يقين كفايت مي كند.

قرآن كريم اين حقيقت را اين گونه بيان مي‌كند:" يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ"؛ (2)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براي شما وسيله‏اي جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مي‏دهد (روشن‏بيني خاصّي كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت) و گناهانتان را مي‏پوشاند و شما را ميآمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است!

قرآن مي گويد با فرمان خدا مخالفت نكنيد تا به فرقان برسيد

قرآن مجيد به صراحت بين تقوا و معرفت رابطه‌اي تنگاتنگ ترسيم كرده و فرموده است:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ"؛ (3) از خدا بپرهيزيد تا خداوند به شما تعليم مي‌دهد.

قرآن انسان را از هوي پرستي و خود خواهي باز مي دارد و آن را از موانع بزرگ معرفت كه چشم دل را كور مي‌كند، مي داند.

"أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلي‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلي‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلي‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ "؛ (4)

آيا ديدي كسي كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي‌تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده‏اي افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي‏تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمي‏شويد؟

 اگر تقوا پيشه كنيد، خداي متعال، قدرت و قوه تشخيص و تمييز حقايق را به شما مي‌دهد . ديدگان ‌تان را باز مي‌كند. اما اين تازه آغاز راه كشف است. كساني كه تشنه وصال خدايند، بايد به عمل و هرچه خالص ‌تر كردن آن رو آورند. به تزكيه نفس همت گمارند. كار «دل» بيش تر كنند، تا پس از «نورانيت عقل» و «كشف نظري» به نورانيت دل برسند  و سر انجام «كشف نوري» براي آنان به دست آيد.

اگر مي بينيم اولياء خدا به مقام كشف و شهود رسيده و مي رسند، به خاطر تقوا و اطاعت از اوامر الهي است.قلب بيدار، قلب هشيار و قلب بينا است، قلب وقتي بيدار شود، ملكوت ديدار مي شود و سرّش در دوري از دنيا است، به هر مقدار از دل بستگي و وابستگي به ماديات كم كنيم ،قلب مان بيدار تر و  معرفت مان بيش تر خواهد شد.

در اينجا خوب است به  يكي دو روايت در زمينه شهود توجه كنيم:

بنابر آنچه از روايات به دست مي‌‌آيد ،عمل به واجبات و ترك محرمات ،سلامتي در دنيا و دوري از جهنم و ورود به بهشت را براي ما زمينه‌سازي مي‌‌كند. اما اگر علاوه بر آن به نوافل و رعايت تقوا بيش از حد معمول موفق شويم، به بيش از آنچه ديگران از جهت معنوي دست يافته ‌اند، خواهيم رسيد كه از آن به شهود تعبير مي‌‌شود و حقايق را فراتر از وقايع مي‌‌توان ديد.

 پيامبر صلوات الله عليه فرمود: اگر شيطان دل‌هاي فرزندان آدم را احاطه نكند، مي‌توانند به جهان ملكوت نظر افكنند.(5)

چشم دل در اثر عادت و انس به طبيعت و عالم ملكي كم سو شده و توان ديدن حقايق را ندارد. تنها راه چاره روشن نمودن آن از طريق اطاعت خداوند (انجام واجبات و ترك محرمات) مي‌‏باشد كه آن هم به مرور زمان به دست مي‏آيد، چنان كه كند شدن آن نيز به تدريج و در طول زمان متمادي است.

حديث قرب النوافل:

از پيامبرصلوات الله عليه روايت شد كه خداوند فرمود: «مَا تَحَبَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا إِذَا دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِذَا سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ» ؛ (6)

يعني: بنده من، به چيزي دوست داشتني ‌تر از آنچه بر او واجب كردم به من اظهار دوستي نكرد. او با نوافل( نافله ها و مستحبات) به سوي(جلب) محبت من مي ‌‌آيد تا اينكه من نيز او را دوست بدارم. پس هنگامي كه او را دوست بدارم، شنوايي او مي ‌‌شوم آن گاه كه مي‌‌شنود، .بينايي او مي‌‌شوم آن گاه كه مي‌‌بيند . زبان او مي‌‌شوم آن گاه كه سخن مي‌‌گويد . دست او مي‌‌شوم آن گاه كه ضربه مي‌‌زند، .پاي او مي‌‌شوم آن گاه كه راه مي‌‌رود، هنگامي كه به درگاه من دعا كند، اجابت مي‌‌كنم و اگر از من درخواست كند، به او مي‌‌دهم.

نكته پاياني در مورد شهود:

شهود، كيفيتي باطني و رمز گشايي خاص از اسرار ملكوت است. بزرگ راهي كه شاهد آن را مي پيمايد، بزرگ راه هدايت است، مسيري عمومي كه هر كسي حق ورود در آن را داشته و نسبت به توان و تحملش، به طرف مقصد نور گام بر مي دارد .تا اين جا فرقي بين عارف و عامي و حتي جاهل وجود ندارد زيرا كه در ابتدا همه مي توانند وارد اين مسير نوراني شوند، مهم رسيدن به مقصد با سلامتي كامل است. در اين راه، عوامل مختلفي  جلو انسان ها سد شده، آن هايي كه داراي عزم و اراده اي قوي تر هستند از آن عبور كرده مقصد را در مي يابند و بعضي نيز متاسفانه گرفتار شده از ادامه راه باز مي مانند. آن ها كه به مقصد رسيده اند، به نسبت ظرفيت و توان شان، شعاع عرفان و شهود را مي بينند و البته آن را چون اسراري در دل نگاه مي دارند و چنين است كه : هر كه را اسرار حق آموختند، مهر كردند و دهانش دوختند.در نتيجه، تبيين كيفيت شهود، امري آسان نيست و حتي غير ممكن به نظر مي نمايد، چون از اسرار غيبي است، ولي مسير رسيدن به شهود و ورود به آن، براي همگان به طور مساوي فراهم است و پاي هيچ كسي در پيمودن آن لنگ نيست.

پي نوشت ها:

1. تميمي آمدي عبد الواحد، غررالحكم و درر الكلم، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، سال 1366 هجري شمسي، چاپ اول،ص 41 - 42 و 52 – 55

2. سوره انفال، آيه 29.

3. سوره بقره آيه 182.

4. سوره جاثيه آيه 23.

5. علامه مجلسي محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، انتشارات اسلاميه،  ج 67، ص 59.

6. همان، ص 23.

لقد كرّمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً: (1) گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا، (بر مركب هاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزي هاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرده‏ايم، برتري بخشيديم.

در جواب شما به دو نظر اشاره  مي كنيم:

1-كثير در آيه به معناي جميع (همه) آمده است:

بعضي از مفسران اين آيه را دليل بر فضيلت فرشتگان بر كل بني آدم دانسته‏ اند، چرا كه قرآن مي‏گويد ما انسان ها را بر بسياري از مخلوقات خود برتري داديم، و طبعا گروهي در اينجا باقي مي ماند كه انسان برتر از آنها نيست و اين گروه جز فرشتگان نخواهند بود.

ولي با توجه به آيات آفرينش و خلافت آدم و سجود و خضوع فرشتگان براي او و تعليم علم اسماء به آنها از سوي آدم، ترديدي باقي نمي‏ماند كه انسان از فرشته برتر است، بنا بر اين،" كثير" در اينجا به معني جميع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طبرسي در مجمع البيان، در قرآن و مكالمات عرب، بسيار معمول است كه اين كلمه به معني جميع مي‏آيد.

طبرسي مي‏گويد: معني جمله اين است انا فضلناهم علي من خلقناهم و هم كثير:"ما انسان را بر ساير مخلوقات برتري بخشيديم و ساير مخلوقات بسيارند".( 2) 

2- كثير در معناي خودش ( بسيار) آمده است:

يكي از ديدگاه هايي كه در اين رابطه مطرح است و قابل تاييد به وسيله ديگرنصوص ديني هم مي باشد، تفكيك بين  ويژگي هاي اوليه خلقت انسان و كمالات اكتسابي ناشي از عمل اختياري مي باشد:

 الف) انسان از نظر ذاتي و در خلقت اوليه، بر موجودات زميني برتري دارد؛ زيرا موجودي هوشمند، خردورز و داراي ويژگي هاي ممتازي است كه جمادات، نباتات و حيوانات از آن بي بهره اند؛ ليكن از ملائك و فرشتگان برتر نيست؛ زيرا آنان موجوداتي بالذات معصوم اند و به گونه اي آفريده شده اند كه صرفاً مطيع اوامر الهي اند؛ ولي انسان موجودي است كه در او هم اطاعت راه دارد و هم نافرماني . بنابراين چون آدمي تركيبي از عواملي است كه امكان نافرماني خدا را فراهم مي آورند، در مرتبه اي نازل تر از فرشتگان قرار مي گيرد. از اين رو انسان بر همه مخلوقات برتري ندارد؛ بلكه بر بسياري از آفريدگان برتر است.

 ب) از نظر عمل اختياري، آدمي مي تواند با وجود بهترين شرايط كمال بخش، راه انحطاط را در پيش گيرد - كه در نتيجه از حيوانات نيز پست تر خواهد شد - و نيز مي تواند با وجود همه زمينه ها و گرايش هاي شديد به سوي گناه، در برابر خواسته ها و تمنّيات نفساني، يوسف وارمقاومت نموده و با تمام وجود سر به فرمان پروردگار نهد و هواي نفس خويش را در بند كشد. چنين كسي قطعاً از ملائك و فرشتگان نيز برتر مي شود؛ زيرا آنان به سادگي و بدون مانع  به عبادت مي پردازند؛ ولي انسان با هزاران مانع سخت و دشوار رو به رو مي شود كه قهرمانانه بايد با همه آنها پيكار كند. بنابراين كسي كه راه عبوديت الهي را در پيش گيرد، مقامي برتر از فرشتگان خواهد يافت. از اين جا روشن مي شود كه تعبير آيه شريفه يا در رابطه با ويژگي هاي اوليه و ذاتي خلقت انسان است و يا ناظر به افراد معمولي است كه نه از حيوانات پست ترند و نه از فرشتگان برتر.

علامه طباطبايي در تحليل مسئله ديدگاهي نظير همين قول را دارد، ولي بدين بيان كه آية ياد شده، ناظر به كمال انساني از حيث وجود مادي است. تكريم و تفضيلش در مقايسه با ساير موجودات مادي است، بنابر اين ملائكه چون از تحت نظام مادي خارج هستند و از محل بحث بيرونند.

 خلاصه تفضل و برتري دادن انسان بر بسياري از موجودات، تفضيل از غير ملائكه از موجودات مادي اين عالم است اما ملائكه اصولاً وجودشان غير اين وجود است.(3)

پي نوشت ها:

1. اسراء (17 ) آيه70.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران 1379ش. ج 12، ص 199.

3. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، نشر جامعة مدرسين قم، 1366ش، ج 13، ص 219.

لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛ (1)

آيه اي كه شما به آن اشاره كرديد اين است:
لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛ (1) آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهمتر است، ولي بيشتر مردم نمي‏دانند
اما خداوند منان در قرآن مجيد از كرامت و ارجمندي انسان و برتري او بر بسياري از موجودات ديگر سخن به ميان آورده است كه در ذيل آيه را هم مي آوريم:
و در پاسخ سوال شما عرض مي كنيم:
آفريدن آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفريدن مردم است، پس براي مردمي كه در خلق و آفرينش ضعيف‏ترند، شايسته نيست كه در مقابل آنچه كه از او بزرگ تر است تكبّر نمايند و كبر بورزند براي همين فرموده است:
آفريدن آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفريدن مردم است و خداوند نفرموده است: خود آسمان ها و زمين بزرگ تر است.
تا اشاره و اعلام به اين مطلب نموده باشد كه صورت خلقي و آفرينشي آسمان ها و زمين بزرگ تر از صورت ظاهري و آفرينشي انسان است، ولي نشئه روحي انساني به مراتب بزرگ تر از صورت آسمان ها و زمين است.
و مجادله كننده از مقام روحي امري خويش به صورت خلقي و آفرينشي تنزّل نموده گويي كه اصلا نشئه روحي ندارد.(2)
و در برتري روحي انسان ها بر آسمان و زمين به اين آيه اشاره مي كنيم :
- وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنيِ ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فيِ الْبرَِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَليَ‏ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا ؛ (3) ما آدميزادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا، (بر مركب هاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزي هاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرده‏ايم، برتري بخشيديم.
اما اصل كرامت و شرافت انسان، از دو ناحيه قابل برّرسي است:
1. كرامت ذاتي، يعني انسان از نظر ساختار وجودي و امكانات، برتري دارد، كه نشانه عنايت ويژه خداوند به نوع انسان است. انسان بر خلاف حيوان و فرشته، از شهوت و عقل برخوردار است.
2. كرامت اكتسابي، يعني انسان در پرتو ايمان و عمل صالح، كمالاتي را به دست مي آورد. از جهت همين كمال اختياري است كه مي­تواند به مراتب بالاي هستي دست يابد و از فرشتگان نيز برتر شود. مقام والاي انساني نيز از طريق دست يافتن به كمال اختياري تحقق مي يابد.
انسان، تنها موجودي است كه از نيروهاي مختلف مادي و معنوي تشكيل شده و در لابه لاي تضادها مي‏تواند پرورش پيدا كند و استعداد تكامل و پيشروي نامحدود دارد. امام علي(ع) در اين باره مي‌­فرمايد: "خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان، حيوانات و انسان ها. فرشتگان عقل دارند، بدون شهوت و غضب. حيوانات مجموعه‏اي شهوت و غضب­اند و عقل ندارند. اما انسان مجموعه‏اي است از هر دو؛ هم عقل دارد و هم شهوت و غضب، تا كدامين غالب آيد. اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است. اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست‏تر". (4)
در نتيجه، شرافت انسان در آن است كه مي تواند در ميان تمايلات گوناگون و مختلف و تضادها و تعارضات دروني، زمينه و بستر تعالي و رشد خود را فراهم آورده، به سعادتي عظيم و غير قابل دسترسي ساير موجودات برسد.
بر اين اساس، روشن مي شود كه ماهيت شرافت انسان، امري روحي و دروني است و به امور جسماني و ظاهري ربطي ندارد و اصولاً عظمت آفرينش آسمان و زمين نسبت به انسان هيچ منافاتي با شرافت ذاتي انسان ندارد.
دقت داشته باشيد مراد از روحي اين نيست كه خداوند مانند انسان روح دارد. بلكه منظور اين است كه از روحي كه خالق و مالكش منم در آن دميدم
پي نوشت ‏:
1.غافر(40 ) آيه 57.
2. خاني رضا و حشمت الله رياضي، ترجمه بيان السعادة في مقامات العبادة، ناشر مركز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام‏نور، چاپ تهران،سال 1372 ش، نوبت اول، ج‏12، ص449.
3. اسراء (17)، آيه 70.
4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلاميه، تهران، 1374 ش، ج 12، ص 200.

انسان در نظام هستي به عنوان موجودي ممتاز و جانشين خدا معرفي شده است

انسان در نظام هستي به عنوان موجودي ممتاز و جانشين خدا معرفي شده است ."وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً"   (به خاطر بياور ) هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روي زمين، جانشيني [نماينده‏اي‏] قرار خواهم داد. (1)

 مرتبت رفيع انسان در آسمان عرفان و توحيد موجب شد كه نقشي ماندگار بر تارك تاريخ بشر ثبت شود و جان پاك پيامبر (ص) تا جايي پرواز كرد كه جبرئيل از همراهي اش باز ماند و ديگر حائلي بين او و خدايش نبود.  "ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي،فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني" (2) سپس نزديك تر و نزديك تر شد ...تا آنكه فاصله او ( با پيامبر ) به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود؛ اين مقام بالاترين مقام بين تمامي موجودات در عرصه هستي است.

 و اما انسان وقتي پا به دنيا مي گذارد، در محاصره علقه هايش قرار مي گيرد، در اين جا است كه يا از اين امتحان پيروزمندانه سر برون مي آورد و به مقام "امامت" كه بالاترين مقام اكتسابي است ( البته اكتسابي نه به معناي متعارف آن، بلكه به اين معني كه زمينه هاي آن از قبل فراهم  و انسان لايق دريافت آن شده است منظور است ) دست مي يابد چنان كه ابراهيم پيامبر  و نيز ديگر اولياي خدا چون پيامبر گرامي اسلام و امامان معصوم  چنين لياقتي را يافتند اين مقام بالاترين مقامي است كه براي انسان هاي خاص متصور است و در قرآن به آن اشاره شده است اين انسان، انسان كامل است يعني انساني كه به همه كمالاتي كه برايش فرض شده است رسيده است.در عين حال هر انساني به اندازه توان و لياقت و نيز سعي خود،مي تواند به مقام والايي كه خداي متعال در وجودش به امانت گذاشته است برسد. 

شهيد مطهري در اين باره نوشته است:

انسان كامل آن انساني است كه همه ارزش هاي انساني در او رشد كنند و هيچ كدام بي رشد نمانند و همه هماهنگ با يكديگر رشد كنند و رشد هركدام از اين ارزش ها به حد اعلي‏ برسد. اين انسان مي‏شود انسان كامل، انساني كه قرآن از او تعبير به «امام» مي‏كند:

وَ اذِ ابْتَلي‏ ابْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاتَمَّهُنَّ قالَ انّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً "..........

بعد از آنكه ابراهيم از عهده همه امتحان ها، از به آتش افتادن تا فرزند را به قربان گاه بردن برمي‏آيد و به تنهايي با يك قوم و يك ملت مبارزه مي‏كند، آنگاه به او (خطاب مي‏شود)" انّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً" تو اكنون به حدي رسيده‏اي كه مي‏تواني الگو باشي، امام و پيشوا باشي، مدل ديگران باشي و به تعبير ديگر، تو انسان كاملي؛ انسان هاي ديگر براي كامل شدن بايد خود را با تو تطبيق دهند.

علي عليه السلام انسان كامل است، براي اينكه «همه ارزش هاي انساني»، «در حد اعلي‏» و به‏طور «هماهنگ» در او رشد كرده است؛ يعني هر سه شرط را داراست...". (3)

 با اين حال، بحث در اين باره بسيار است كه بايد به تفاسير و نيز كتاب هاي مربوط از جمله كتاب هاي شهيد مطهري مراجعه كرد.

و اما در مورد قسمت دوم پرسش كه مربوط به ملاقات خداي متعال است.

خداي متعال فرمود:

"قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً". (4) (سوره كهف  آيه 110)

بگو: من فقط بشري هستم مثل شما ( امتيازم اين است كه ) به من وحي مي‏شود كه تنها معبودتان معبود يگانه است پس هر كه به لقاي پروردگارش اميد دارد، بايد كاري شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند!

در اين آيه شريفه با زبان مطابق با فهم عرفي خداي متعال دو شرط براب ملاقات خود ذكر كرده است اين كه بنده اش عمل صالح انجام دهد و كسي را در عبادتش شريك قرار ندهد،به تعبير ديگر، عبادتش را به ريا مخلوط نكند در آن صورت به ملاقات حق نايل مي شود.

در عين حال، بحث لقاء حق و چگونگي آن، بحثي عرفاني و نيازمند تفسير خاص مي باشد و مي توان گفت اين يك بحث كاملا فراتر از فهم عرف و حتي اهل نظر است و جداي آن كه از آن چه متفاهم از تفسير عرفي آن مي باشد كه مربوط به مشاهده نتيجه اعمال نيك و درك محضر الهي در روز قيامت است، موضوع لقاء حق و مشاهده نور الهي با چشم دل در همين دنيا نيز از مرصاد  توجه عارفان دور نبوده و نخواهد بود، زيرا كه  نزد عارفان سالك و اولياء خدا، لقاي حق در همين دنيا و با كنار رفتن حجاب ها و غبارهاي جهل به دليل فاصله گرفتن از  هر آن چه كه موجب جلب توجه چشم و دل به دنيا مي شود، ممكن است. ( البته مقصود از ديدن خدا به چشم ظاهر و سر نيست چون خداي متعال جسم نيست تا با چشم ظاهر ديده شود ) بلكه در اثر پرهيز از گناه؛ مظاهر جمال و جلال حق، ( نور اسماء و جبروت صفات الهي ) در دل عارف سالك و انسان با تقوا متجلي مي شود و همان طور كه در فراز اول پرسش بيان شد انسان آن قدر به حضرت حق نزديك مي شود كه بين او و خدايش، به اندازه دو قوس كمان فاصله نباشد.

امام خميني در اين باره توضيحات مفصلي داده اند كه البته همراه با عبارات و جملات سنگين و پر رمز و راز است و ما براي پرهيز از خيانت در امانت، بدون هيچ گونه دخل و تصرفي، فقط گوشه هايي از آن نكات را با عبور از فراز كل جمله و دوباره برچيدن از عباراتي ديگر، بسنده و پرسشگر را به خواندن اصل كتاب و نيز كتاب هاي مربوطه راهنمايي مي كنيم .  

امام در باره لقاء حق نوشته است:

 پس از تقواي تامّ تمام و اعراض كلي قلب از جميع عوالم و رفض نشأتين و قدم بر فرق انّيّت و انانيّت( خودخواهي و غرور ) گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلي به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاي قلبي از براي سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفاتيه گردد، و حجاب هاي غليظي كه بين عبد و اسماء و صفات بود خرق ( پاره ) شود، و فاني در اسماء و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلّي تامّ ذاتي پيدا كند، و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق حجابي جز اسماء و صفات نيست.

و از براي بعضي از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوري اسمائي و صفاتي نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتي غيبي نايل شود و خود را متعلق و متدلّي به ذات مقدس ببيند، و در اين مشاهده، احاطه قيّومي حق و فناي ذاتي خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند،.......... افسوس كه ما بيچاره ‏هاي گرفتار حجاب ظلماني طبيعت و بسته‏هاي زنجيرهاي آمال و اماني جز مطعومات و مشروبات و منكوحات و امثال اين‏ها چيزي نمي‏فهميم،............. دل هاي ما غبار توجه به دنيا و مشتهيات آن را دارد، و آلودگي انغمار در شهوات نمي‏گذارد مرآت ( آيينه) تجليات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با اين خودبيني و خودخواهي و خود پرستي بايد از تجليات حق تعالي و جمال و جلال او چيزي نفهميم، بلكه كلمات اوليا و اهل معرفت را تكذيب كنيم........... پس طريقه خدا خواهي و خدا جويي به آن است كه انسان در ابتداي امر وقتش را [صرف‏] مذاكره حق كند، و علم باللّه و اسماء و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولي آن در خدمت مشايخ آن علم تحصيل كند، و پس از آن، به رياضات علمي و عملي معارف را وارد قلب كند كه البته نتيجه از آن حاصل خواهد شد. و اگر اهل اصطلاحات نيست، نتيجه حاصل تواند كرد از تذكر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس. البته اين اشتغال قلبي و توجه باطني اسباب هدايت او شود و حق تعالي از او دستگيري فرمايد، و پرده‏اي از حجاب ها براي او بالا رود ...... و شايد با عنايات خاصه حقّ تعالي راهي به معارف پيدا كند. إنّه وليّ النّعم. (5) 

و اما بعضي از  مفسرين نيز در باب لقاء حق دو نظر اردائه كردند و نوشته اند:

تعبير به" لقاء اللَّه" در قرآن مجيد مكررا آمده است، و همه به معني حضور در صحنه" قيامت مي‏باشد، بديهي است منظور از" لقاء" و ملاقات خداوند ملاقات حسي، مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست، چه اينكه خداوند نه جسم است و نه رنگ و مكان دارد كه با چشم ظاهر ديده شود، بلكه منظور يا مشاهده آثار قدرت او در صحنه قيامت و پاداش ها و كيفرها و نعمت ها و عذاب هاي او است، چنان كه گروهي از مفسران گفته‏اند.

يا به معني يك نوع شهود باطني و قلبي است، زيرا انسان گاه به جايي مي‏رسد كه گويي خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده مي‏كند، به طوري كه هيچگونه شك و ترديدي براي او باقي نمي‏ماند.

اين حالت ممكن است بر اثر پاكي و تقوا و عبادت و تهذيب نفس در اين دنيا براي گروهي پيدا شود، چنان كه در نهج البلاغه مي‏خوانيم: يكي از دوستان دانشمند علي (ع) به نام" ذعلب يماني" از امام( ع )پرسيد" هل رايت ربك":" آيا خداي خود را ديده‏اي"؟!

امام (ع) فرمود ا فاعبد ما لا اري آيا خدايي را كه نبينم پرستش كنم"؟! و هنگامي كه او توضيح بيشتر خواست امام اضافه كرد:

لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان چشم هاي ظاهر هرگز او را مشاهده نكنند، بلكه قلب ها به وسيله نور ايمان او را درك مي‏نمايند، ولي اين حالت شهود باطني در قيامت براي همگان پيدا مي‏شود، چرا كه آثار عظمت و قدرت خدا در آنجا آن چنان آشكار است كه هر كوردلي هم ايمان قطعي پيدا مي‏كند. (6)

بعضي ديگر از مفسرين فقط تبييني متعارف ارائه كرده و طبق آيه شريفه"فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ" مقدمات لقاء حق را در باب "رحمت"؛ عمل صالح و بدون ريا در دنيا و در باب "غضب"؛ ارتكاب گناه و لقاء حق آن را مشاهدات نتايج اعمال شان چه خوب و چه بد در محضر الهي دانسته اند و نوشته اند:

 لقاء رب لقاء رحمت و غضب و ثواب و عقاب يوم القيمة است. (7) 

در هر صورت اين مختصري بود در بيان لقاء حق چه به معناي عرفاني آن كه انسان با تقوا با چشم بستن بر لذات دنيا و خواهش هاي نفساني و خلاصه هر چه رنگ و بوي شيطاني دارد؛ در همين دنيا چشم دلش باز شده بر بال ملكوت مي نشيند و حقايق عظيمي را مي بيند و مي داند كه اگر چشم سر شعاع محدودي را آن هم با امكان خطا و اشتباه در اختيار او مي گذارد،چشم دل هرگز خطا نكرده و ديدني نا محدود به او مي دهد. و چه به معناي تفسيري آن كه باز هم اگر مراد در قيامت و ديدن نتيجه اعمال باشد كه آيات الهي از جمله آيه ذكر شده در پاسخ همين معنا را مي رساند و در وجه مثبتش با انجام عمل نيك و صالح و مخلوط نكردن آن با ريا در محضر قيامت لقاء رب حاصل خواهد شد.

پي نوشت ها:

1. سوره بقره آيه 30 .

2. سوره نجم آيات 8 و 9 .

3. مطهري مرتضي، مجموعه‏ آثار، قم انتشارات صدرا، ج 23 ، ص 114 .

4. سوره كهف  آيه 110.

5. امام خميني، چهل‏ حديث، ص  456 .

6. مكارم شيرازي ناصر  تفسير نمونه، تهران انتشارات دارالكتب الاسلاميه سال 1374 شمسي  ج‏1، ص 218.

7. طيب، عبد الحسين أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران انتشارات اسلام سال 1378 شمسي، چاپ دوم ،  ج‏11، ص 452 .

 

پرسشگر محترم اين كه چرا در آيه "سمع" مفرد آمده و "ابصار و افئده" جمع؛ عالمان تفسير وجوهي گفته اند:

پرسشگر محترم اين كه چرا در آيه "سمع" مفرد آمده و "ابصار و افئده" جمع؛ عالمان تفسير وجوهي گفته اند:

 اول اينكه كلمه "سمع " گاهي به عنوان اسم جمع به كار مي رود، درحالي كه در اسم جمع معني جمع قرار دارد و نيازي به جمع بستن ندارد.

دوم اينكه، " سمع " مي تواند معني مصدري داشته باشد و حال آن كه مصدر دلالت بر كم و زياد هر دو مي كند و نيازي به جمع بستن ندارد.

سوم اينكه، تنوع ادراكات قلبي ومشاهدات با چشم نسبت به مسموعات بيشتر است. به خاطر اين تفاوت قلوب و ابصار به صورت جمع ذكر شده، ولي" سمع" به صورت مفرد آمده است. مطلب ديگر اينكه در فيزيك جديد آمده كه امواج صوتي قابل استماع تعداد نسبتا محدودوي است و از چندين ده هزار تجاوز نمي كند. در حالي كه امواج نورها و رنگ هايي كه قابل ديدن هستند، از ميليون ها مي گذرد.(1)

ولي اين كه اين جمع و مفرد آوردن از نظر پزشكي و جنين شناسي چه توجيهي دارد، از توان ما خارج است و شايد عالمان و پزشكان جنين شناس وجوه خوبي براي اين مفرد و جمع آوردن از لحاظ پزشكي بدانند كه بايد به آنان مراجعه كرد.

پي نوشت ها:

1. تفسير نمونه، آيت الله مكارم، ج1، ص 89.

دنيا داراي نظامي است متناسب با هدف خلقت كه همان ابتلا و امتحان و به فتنه انداختن و رشد دادن است.

دنيا داراي نظامي است متناسب با هدف خلقت كه همان ابتلا و امتحان و به فتنه انداختن و رشد دادن است.

خداوند بشر را خلق كرده تا در كوره هاي امتحان و فتنه رشد يابد و توانايي هاي تكويني اش را فعليت بخشد و خوب از بد متمايز شود:

الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (1)

آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مي‏كنيد.

أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ(2)

آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند: «ايمان آورديم»، به حال خود رها مي‏شوند و آزمايش نخواهند شد؟!

اعمال انسان هم در اين نظام به طور طبيعي تاثير هاي مثبت و منفي دارد و اين لازمه خلقت است. سيل ويران مي كند، آتش مي سوزاند، باران حيات مي بخشد و ...

رفتار پدر و مادر هم به طور طبيعي و مطابق نظام علت و معلول در فرزندان بخصوص در دوران حمل و جنيني و شيرخوارگي و كودكي تاثير گذار است. پدري كه مشروب مي خورد و در حال مستي با مادر گناهكار همبستر مي شود و در اين همبستري نطفه فرزندي بسته مي شود و فرزندانش را با لقمه حرام بزرگ مي كند، به طور طبيعي زمينه هاي ميل به گناه و فساد در اين فرزند زيادتر شده و زمينه هاي اصلاح و نيك بودن در او كمتر مي شود و بر عكس پدر و مادري كه از لقمه حلال ارتزاق كرده و با ياد خدا و طهارت آميزش مي كنند و ...، طبيعي است كه زمينه فساد و گناه در اين فرزند كمتر بوده و زمينه هاي عبادت و بندگي در او بيشتر مي باشد گر چه در هيچ كدام اين زمينه ها به حدي نيست كه آنان را به خوب بودن يا نبودن و بد بودن يا نبودن مجبور كند و هر كدام در نهايت اختيار و توانايي دارد بر خلاف اين زمينه ها عمل كند و اين زمينه ها را تضعيف كرده و زمينه هاي مقابل را در خود به وجود آورد ولي به طور طبيعي فرزند پدر و مادر فاسد به فساد ميل بيشتري دارد و فرزند پدر و مادر صالح به صلاح.

اينها اقتضاهاي طبيعي نظام خلقت و دنيا و دار امتحان و فتنه و عمل است و از بين بردن آنها يعني به هم زدن اين نظام و در هم ريختن آن. پس اين تاثير گذاري ها و تاثير پذيري ها طبيعي و لازمه خلقت است و چاره اي از آن نيست و همه مطابق حكمت خدا و به اذن او بوده و خداوند بر همه آگاه است. 

در نظام كيفر و پاداش هم خداوند عادل است و با هر كس مطابق سرمايه، توانايي ها و زمينه هاي مثبت و منفي اي كه دارد، عمل مي كند. كسي كه سرمايه زيادتر دارد، مسئوليتش هم زيادتر است و كسي كه سرمايه كمتر دارد، انتظار كمتري هم از او مي رود.

از طرف ديگر پدر و مادر و ديگراني كه در ما تاثير مثبتي گذاشته و با عمل به وظايف انساني و دستورهاي پروردگار باعث ايجاد زمينه هاي مثبت در ما شده اند، براي اين تاثير مثبت گذاري مستحق پاداش مي شوند و ما هم بايد قدردان آنان باشيم چون در حقيقت بدانان بدهكاريم و بر ما حق نعمت و منت دارند و كساني كه با ظلم، تجاوز از حدود خدا و ارتكاب گناه در ما زمينه هاي منفي ايجاد كرده اند، نسبت به ما ستمگرند و متناسب با تأثيرگذاري منفي اي كه در ما نهاده اند، از بار گناهان ما به دوش آنها است. زيرا آنان سبب غير مستقيم گناه ما مي باشند گر چه ما هم گناه تصميم و انتخاب بد خود را بايد بدهيم.

در اينجا گناه ما تا حدودي به انتخاب و اختيار خود ما مربوط است كه به پاي خودمان نوشته مي شود و تا حدودي به زمينه هاي منفي اي كه آنان ايجاد كرده اند منسوب است كه به پاي آنها نوشته مي شود و ما هم بابت اين زمينه هاي منفي كه در ما ايجاد كرده اند، از آنان طلبكار مي شويم كه خداي عادل در محكمه قسط و عدلش به همه اينها عالم است و رسيدگي مي كند و حق هر ذي حقي را تمام و كمال به او مي پردازد.

خداوند مي فرمايد:

ٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري(3)

هيچ كس، عمل (بدي) جز به زيان خودش، انجام نمي‏دهد و هيچ گنهكاري گناه ديگري را متحمّل نمي‏شود.

پس تأثير منفي گناهان پدر و مادر زمينه اي براي امتحان ما ايجاد مي كند و گناهش به عهده ما نيست، بلكه گناهش فقط به عهده خودشان است و ما هم در آن صحنه امتحان و اختبار متناسب با تصميم و اراده خود پاداش يا كيفر مي شويم.

وجود اين تاثيرها طبيعت و لازمه اين جهان است تا افراد در شرايط مختلف امتحان شوند و استعدادهايشان ظهور كند. اما گناه و كيفر اينها فقط به انجام دهندگانشان بر مي گردد و كسي بار گناه ديگري را به دوش نمي كشد.

طبيعي است كه فرزندي كه داراي زمينه هاي منفي و گرايش به گناه است كه اين زمينه ها و گرايش ها نتيجه گناهان والدين اوست، به اندازه تاثير گذاري اين زمينه ها، از والدين طلبكار است و به همين اندازه از بارگناهانش به دوش والدين اوست كه اين زمينه ها را در او ايجاد كرده اند و اين گناه تا اين اندازه نتيجه كار آنها بوده است و اين فرد اگر بر عكس اين زمينه ها و گرايش ها عمل كند، عمل او پاداش بسيار عظيم تري از عمل كسي كه داراي زمينه هاي مثبت است، دارد زيرا او براي خوب بودن تلاش و جهاد عظيمي كرده كه فرد داراي زمينه هاي مثبت به اين تلاش و جهاد عظيم نياز نداشته و با تلاش كمتري اين عمل را انجام داده است.

خداوند عادل در نظام كيفر و پاداش به تمام اين عوامل و زمينه ها علم و آگاهي داشته و همه را مد نظر دارد و هر كدام را به اندازه واقعي اش حساب مي كند.

براي اطلاع بيشتر و استدلالي تر شما را كتاب عدل الهي از استاد شهيد مطهري ارجاع مي دهيم.

پي نوشت ها:

1. ملك(67) آيه 2. 

2. عنكبوت(29) آيه2.

3. انعام(6) آيه 164.

ضمن تشكر از تماس شما با اين مركز..........

ضمن تشكر از تماس شما با اين مركز محدوده فعاليت اين مركز پاسخگويي به شبهات و سؤالات ديني و قرآني است و انجام تحقيق مذكور از محدوده فعاليت اين مركز خارج است.

براي بررسي مسئله عالم ذر و نقد و بررسي رواياتي كه به آنها استناد شده مي توانيد به منابع  زير مراجعه نماييد.

ا. كتاب فطرت در قرآن تأليف آيت الله جوادي آملي ، بخش دوم، فصل سوم

2. تفسير منشور جاويد تأليف آيت الله سبحاني ، جلد دوم، بخش دوم.

3. تفسير نمونه تأليف آيت الله مکارم شيرازي، جلد 7، ص 3

4. تفسير  الميزان تأليف علامه طباطبايي،  جلد ‏8، ص 306

 

عبارت هايي كه به عنوان تفسير ذيل آيه فوق در باره عالم ذرآورديد كه روح انسان ها قبل از خلقت در عالم ذر بعد از يك امتحان الهي به دسته هاي مختلف خوب، متوسط، بد و خيلي بد و غيره تقسيم شده و بر اين اساس، خلقت هر انسان بر مبناي اين درجات صورت گرفته، در منابع تفسيري يافت نشد. 

به طور خلاصه، بايد گفت آنچه در آيات قرآن (1) از جمله آيه 172وجود دارد، مفادش اين است كه خداي متعال به طور كلي، از فرزندان آدم پيمان بر ربوبيت خدا گرفته تا بر تمامي بني آدم اتمام حجت شود.

علامه طباطبايي در توضيح آيه مي گويد: آيه فوق گفت و گويي بين خدا و انسان مي‏باشد. در اين گفتگو خداوند از انسان‏ها اقرار مي‏گيرد كه پروردگار و خداي آنان است و اين اقرار گرفتن، براي اتمام حجت بر انسان مي‏باشد كه در آينده ادعاي غفلت نكند.

و در ادامه مي گويد: آيه ناظر به وجود و حضور جمعي انسان‏ها در حضور خدا است؛ حضوري كه غيبت در آن متصور نيست. گويي همه فرزندان آدم يك جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع شده اند و در برابر خدا حضور دارند. در اين حالت، هر انساني خود را حضوري مي‏يابد و يافته‏اش گواهي روشن بر وجود خدا و خداوندگاري او است؛ ولي قرار گرفتن انسان‏ها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمي را چنان مشغول و از خود بي خود مي‏كند كه از آن علم حضوري كه به آفريدگار خود داشت، غافل مي‏گردد و اين ميثاق بر هيچ انساني كه كم ترين درك و شعور انساني را داشته باشد، پوشيده نيست. عالم و جاهل، صغير و كبير، و شريف و وضيع، همه در اين درك مساويند و خلاصه، همگي بايد در برابر خدا پاسخگو باشد. (2) گفتني است درباره عالم ذر و ميثاق گرفتن از بندگان، بين دانشمندان اسلامي نظرات مختلفي ارائه شده است كه براي اطلاع بيش تر مي توانيد به كتاب "فطرت در قرآن" آيت الله جوادي از مراجعه نماييد.

پي ‏نوشت‏ ها:

1. اعراف (7)، آيه 172 - 174.

2. محمد حسين طباطبايي، ترجمه الميزان، انتشارات اسلامي، سال 1381ش، ج ‏8، ص 402.

 

گناهان فطرت را مدفون مي كند. اما نمي تواند آن را محو و نابود كند.

گناهان فطرت را مدفون مي كند. اما نمي تواند آن را محو و نابود كند. از اين رو طبق آياتي از قرآن انسان هميشه بايد به رحمت الهي اميدوار باشد.

 آيه فوق در واقع دعوت به توبه است . به انسان ها هشدار مي دهد كه بياييد از گناهان خود دست برداريد و توبه كنيد، چون ادامه گناه و اعمال زشت اثرش آن است كه صفا و جلاي نفس را تيره كرده ، به آن نقش و صورتي مي‏دهد كه از درك و فهم حق مانع مي‏گردد.

" كَلَّا بَلْ رانَ عَلي‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ ؛(1)گناهان مانند زنگ و غباري شد كه روي جلا و صفاي دل هاشان را گرفت، و آن دل ها را از تشخيص خير و شر كور كرد .سرانجام كار كساني كه مرتكب گناهان مي‏شوند، اين است كه آيات خدا را تكذيب نموده و آن را استهزا نمايند.

" زنگ بودن گناهان بر روي دل هاي آنان" عبارت شد از حائل شدن گناهان بين دل ها، و بين تشخيص حق . با اين توضيح از آيه  سه نكته استفاده مي‏شود:

اول : اعمال زشت نقش و صورتي به نفس مي‏دهد، و نفس آدمي را به آن صورت در مي‏آورد.

دوم : اين نقوش و صورت‏ها مانع آن است كه نفس آدمي حق و حقيقت را درك كند، و ميان آن و درك حق حائل مي‏شود.

سوم : نفس آدمي بر حسب طبع اوليش صفا و جلايي دارد . با داشتن آن حق را درك مي كند و از باطل تشخيص مي دهد ،  نيز خير را از شر تميز مي‏دهد:" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" (2)

 سوگند به نفس آدمي و آن كس كه آن را منظم ساخته، سپس خير و شر را به او الهام كرده است.(3)

 در آيه ديگر مي فرمايد : ان الله يغفر الذنوب جميعا ؛(4) اگر كسي از گناه خود بر گردد و توبه كند، گر چه گناهان فراواني انجام داده باشد ،خدا  تمامي آن ها را مي بخشد .

در آيه اميدبخش ديگري مي فرمايد : و لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ ؛(5) از رحمت الهي هيچ گاه مايوس نشويد" كه قدرت او  فوق همه مشكلات و سختي ها است ، چرا كه تنها كافران بي‏ايمان كه از قدرت خدا بي‏خبرند، از رحمتش مايوس مي‏شوند.

بنابراين گناهان فطرت را محو و نابود نمي كند. به همين خاطر  گناهكار نبايد از رحمت الهي نااميد باشد.آيه فوق دعوت به توبه مي كند . آيات ديگر نيز  تاكيد فراوان دارند كه  گناهكار نبايد از رحمت الهي نااميد باشند،  گرچه گناه زياد كرده باشد ،بلكه بايد در صدد راه چاره اي برآيد و از گناه خود برگردد .

 پي نوشت ها:

1. نساء(4) آيه 18.

2. شمس(91) آيه 7 و 8.

3. ترجمه تفسير الميزان ،ج 1،ص267.

4. زمر(39) آيه 53 .

5. يوسف(12) آيه 87.

 

 

 

 

 

 

 

طبيعت دنيا رنج و سختي و نزاع و ... است.

طبيعت دنيا رنج و سختي و نزاع و ... است. دنيا دار ماده و محدوديت است و به سختي به دست مي آيد و براي نگهداري اش بايد سختي كشيد و خالص و بي شائبه نيست بلكه لذتش با رنج آميخته است همچنان كه در عذابش هم تخفيف و شائبه هايي از آساني است و ...

اين ها طبيعت دنيا است و در اين دنيا كه با رنج و درد آميخته است ، انسان بايد زندگي كند و در خلال اين درد و رنج كشيدن ها به خدا مي رسد و به دار لقاي خدا منتقل مي شود و با چهره رحمت يا غضب خدا ملاقات مي كند:

يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه (1)

اي انسان! تو با تلاش و رنج بسوي پروردگارت مي‏روي و او را ملاقات خواهي كرد!

ابتلا و اختبار و تكامل در دنيايي كه با درد و رنج و مشكلات همراه باشد ، ممكن است و خداوند انسان را آفريده تا در چنين جهاني امتحان شود و مبتلا گردد و كمال يابد و شايستگي ورود به دار كرامت خدا را بيابد. رسيدن به مقام خلافت اللهي جز در دنيا كه براي ابتلا و امتحان مناسب است ، امكان پذير نيست. موجودات عالم ملكوت با همه ارزش ذاتي اي كه دارند ، براي مقام خلافت شايسته نبودند چون زندگي و جهان آنان دار امتحان و اختبار و سختي نبود. 

خداوند اين حقيقت را يادآور مي شود تا به پيامبرش دلگرمي دهد كه مواجهه با سختي ها و رنج ها طبيعت اين دنيا است (2) تا بدون اندوه و فتور و سستي به انجام وظيفه رسالت ادامه داده و صبر ورزد و به موفقيت برسد. (3)

خود اين طبيعت دنيا ، دليلي بر قيامت و معاد هم هست زيرا خداوند نه ظلم مي كند و نه عبث ؛ و آفريدن انسان بدون غايت آخرت عبث است و آوردن آن در اين دنياي قرين به درد و رنج بدون وجود جهاني مالامال از سعادت ناب هم ، خلاف حكمت و عدل است و اين دنيا هم كه به طبيعت خودش نمي تواند جايگاه نعمت خالص يا عذاب خالص باشد ، پس بايد دنيايي بعد از آن باشد ، خالي از درد و رنج تا كارش حكيمانه و رسيدن به آن دنيا و آن زندگي ، هدف خلقت باشد (4)

و خداوند اين درد و رنج و نصب و مقهور بودن انسان را يادآوري مي كند تا به او تذكر دهد كه پس بدان كه خدا بر تو مسلط است و تو در يد قدرت اويي و او هميشه ناظر بر تو و مسلط و قاهر بر تو است پس حساب كار خودت را داشته باش . (5)

خلاصه آن كه مقداري از سختي ها لازمه زندگي محدود دنياست . و دنياي بدون مشكلات وسختي دنيا نيست بلكه بهشتي است كه در آخرت يافت ميشود .و مطلب بعد آنكه اگر در زندگي انسانها مشكلات و سختي نباشد . سر تعظيم در برابر خدواند خم نخواهند كرد . در روايات هم به همين مضمون آمده است كه اگرفقر و مريضي و مرگ نبود كسي بندگي نمي كرد .و تجربه هم نشان مي دهد كه غالب انسانهاي ثروتمند و كاخ نشين از بندگي خداوند سر باز مي زنند

پي نوشت ها:

1. انشقاق (84) آيه 6.

2. بيضاوي ،   أنوار التنزيل و أسرار التأويل، بيروت ، دار احياء التراث العربي ، 1418 ق ، ج ‏5 ، ص 313.

3. ملا حويش ، بيان المعاني ، دمشق ، مطبعة الترقي ، 1382 ق، ج‏1، ص 271.

4. صادقي ، الفرقان ، قم ، انتشارات فرهنگ اسلامي ، 1365 ش ، ج 30 ، ص 324.

5. طباطبايي ، الميزان ، ترجمه موسوي همداني ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1363 ش ، ج 20 ، ص 488.

 

 

 

 

صفحه‌ها