پرسش وپاسخ

وَ لَمَّا جاءَ مُوسي‏ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ الیک

«وَ لَمَّا جاءَ مُوسي‏ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني‏ وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني‏ فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ؛ (1) و هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم!» گفت: «هرگز مرا نخواهي ديد! ولي به كوه بنگر، اگر در جاي خود ثابت ماند، مرا خواهي ديد!» اما هنگامي كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرار داد و موسي مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهي تو (از اينكه با چشم تو را ببينم)! من به سوي تو بازگشتم! و من نخستين مؤمنانم!».

حضرت موسي تقاضاي رؤيت قلبي خدا را كرد و خداوند با مثال به ايشان اعلام كرد كه بايد از جبل خوديت خارج شد و آن را مندك و منهدم كرد تا به اين رؤيت نايل شد.

و در مورد حضرت علي در روايت آمده كه از ايشان سؤال شد: «يا أمير المؤمنين هل رأيت ربك حين عبدته؟ فقال: ويلك ما كنت أعبد ربا لم أره، قال: وكيف رأيته؟ قال: ويلك لا تدركه العيون في مشاهدة الابصار ولكن رأته القلوب بحقائق الايمان؛ (2) يا علي آن گاه كه خدايت را عبادت مي كني او را مي بيني ؟

حضرت فرمود: واي بر تو ، من خدايي را كه نبينم ، عبادت نمي كنم. البته خدا را چشم ها نمي بينند بلكه قلب ها حقيقت او را باور دارند».

بنا بر روايت ديگر ايشان فرموده من هيچ چيز را نديدم مگر اين كه خدا را در آن يا قبل از آن يا بعد از آن ، ديدم ( و همه چيز آيينه خدا نما بود). (3)

بنا بر روايت ديگر هم فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا؛ (4) اگر پرده ها برداشته شود ، بر يقين من افزوده نمي گردد».

بنا بر اين براي حضرت علي لقاي خدا حاصل بود و ايشان جبل منيت خود را مندك و منهدم كرده و فاني در خدا بود و خدا را مي ديد. اما ديدن با دل

پي نوشت ها:

1. اعراف (7) آيه 143.

2. كليني ، كافي ، تهران ، اسلاميه ، 1363 ش، ج1، ص 98.

3. محمدي ري شهري ، موسوعه العقايد الاسلاميه ، قم ، دار الحديث ، 1425 ق ، ج 3 ف ص 75.

4. مولي صالح مازندراني ، شرح اصول كافي ، بيروت ، دار احيائ التراث العربي ، 1421 ق ، ج 3 ، ص 173.

در روايات آمده است هم نشين حضرت موسي سلام الله عليه در بهشت پيرزني است

در روايات آمده است هم نشين حضرت موسي سلام الله عليه در بهشت پيرزني است توضح اين كه: روايتي از از امام موسي كاظم سلام الله عليه نقل شده است كه فرمود : احْتُبِسَ الْقَمَرُ عَنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ فَأَوْحَي اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَي مُوسَي ع أَنْ أَخْرِجْ عِظَامَ يُوسُفَ مِنْ مِصْرَ وَ وَعَدَهُ طُلُوعَ الْقَمَرِ إِذَا أَخْرَجَ عِظَامَهُ فَسَأَلَ مُوسَي عَمَّنْ يَعْلَمُ مَوْضِعَهُ فَقِيلَ لَهُ هَاهُنَا عَجُوزٌ تَعْلَمُ عِلْمَهُ فَبَعَثَ إِلَيْهَا فَأُتِيَ بِعَجُوزٍ مُقْعَدَةٍ عَمْيَاءَ فَقَالَ لَهَا أَ تَعْرِفِينَ مَوْضِعَ قَبْرِ يُوسُفَ قَالَتْ نَعَمْ قَالَ فَأَخْبِرِينِي بِهِ قَالَتْ لَا حَتَّي تُعْطِيَنِي أَرْبَعَ خِصَالٍ تُطْلِقَ لِي رِجْلِي وَ تُعِيدَ إِلَيَّ شَبَابِي وَ تُعِيدَ إِلَيَّ بَصَرِي وَ تَجْعَلَنِي مَعَكَ فِي الْجَنَّةِ قَالَ فَكَبُرَ ذَلِكَ عَلَي مُوسَي فَأَوْحَي اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَيْهِ يَا مُوسَي أَعْطِهَا مَا سَأَلَتْ فَإِنَّكَ إِنَّمَا تُعْطِي عَلَيَّ فَفَعَلَ فَدَلَّتْهُ عَلَيْهِ فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ شَاطِئِ النِّيلِ فِي صُنْدُوقٍ مَرْمَرٍ فَلَمَّا أَخْرَجَهُ طَلَعَ الْقَمَرُ فَحَمَلَهُ إِلَي الشَّامِ فَلِذَلِكَ يَحْمِلُ أَهْلُ الْكِتَابِ مَوْتَاهُمْ إِلَي الشَّامِ‏(1)      

يعني ماه مدتي بر بني اسراييل طلوع نمي كرد و خداي متعال به حضرت موسي وحي كرد كه استخوان هاي حضرت يوسف را از مصر خارج كن تا وعده طلوع ماه را دريافت كني، موسي سوال كرد كه چه كسي از مكان استخوان ها باخبر است به او گفته شد در مصر پيرزني وجود دارد كه تو را آگاه خواهد كرد، موسي در جستجوي پيرزن رفت و او را در حالي كه زمين گير و كور بود يافت و از او در مورد قبر يوسف سوال كرد و پيرزن در پاسخ گفت مي دانم حضرت فرمود نشاني اش را بده و پيرزن گفت اين كار را نمي كنم مگر آن كه چهار آرزوي مرا بر آورده كني، اول اين كه از حالت زمين گيري مرا نجات دهي، دوم اين كه مرا به دوره جواني بازگرداني،  سوم اين كه نور چشمانم را به من برگرداني، و چهارم اين كه مرا در بهشت هم نشين خود كني! چنين تقاضاهايي بر حضرت گران تمام شد، در اين هنگام خداي متعال به حضرت وحي فرستاد به تقاضاهاي او جواب مثبت بده در حقيقت تو داري اين كار را بر عهده من مي گذاري، اين كار انجام شد، يعني به تقاضاهاي آن پيرزن جواب مثبت داده شد و او نيز حضرت را به مكان يوسف پيامبر راهنمايي كرد و موسي پيامبر تابوت مرمرين يوسف را از درون رود نيل بيرون كشيد و در اين هنگام بود كه ماه نيز طلوع كرد و تابوت يوسف به شام منتقل شد و به همين خاطر اهل كتاب، مردگانشان را به آنجا مي برند.

لازم به ذكر است، عين همين حديث در ديگر كتاب هاي معتبر شيعه نقل شده است كه ضرورتي به ذكر آن ها نيست.

پي نوشت:

1.شيخ صدوق،الخصال،قم انتشارات جامعه مدرسين،سال 1362 هجري شمسي،چاپ اول، ج‏1، ص 206.

 

 

"وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِم

خداي متعال در باره حضرت ابراهيم(ع) فرمود:

"وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ"سوره بقره،آيه 124.

با نگاهي كوتاه و اجمالي به تفاسير، موارد ابتلاء ابراهيم پيامبر(ع) چند گونه از ده تا چهل نوع امتحان بيان شده است كه به عنوان مثال به برخي از آن موارد به نقل از يكي از تفاسير اشاره مي كنيم:

در اين تفسير بعد از بيان انواع امتحان ها در فرازي ديگر به 19 نوع امتحان به ترتيب زير از قول شيخ صدوق اشاره شده است.(1)

خداوند براي ابراهيم(ع) حوادثي پيش آورد و او در آن حوادث با كمال مقاومت و شكيبايي به وظيفه خود عمل كرد و در نتيجه، شايستگي وي براي مقام امامت براي همه روشن و مسلّم گرديد.

شيخ صدوق بيان مي دارد:

 "كلماتي" كه خداوند به وسيله آن ها ابراهيم(ع) را مورد آزمايش قرار داد، به اين شرح است:

1- يقين. به دليل قول خداوند: "وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" سوره انعام،آيه 75

2، توحيد خداوند و منزّه دانستن او از تشبيه هنگامي كه او به ستاره و ماه خورشيد، در ميان ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيد پرستان، نگاه كرد و رو به خدا آورد.

3، شجاعت. به دليل قول خداوند: "فَجَعَلَهُمْ جُذذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ"سوره انبياء، آيه 58  و به دليل مقاومتي كه يك تنه در برابر هزاران نفر دشمن به خرج داد.

4، حلم(صبر). به دليل گفتار خداوند "إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ" سوره هود،آيه 75

5، سخاوت. و دليل آن گفتار خداوند است: "هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ"سوره ذاريات، آيه 24. 

6، اعتزال و كناره جويي در راه خدا از خويشاوندان خود، به دليل قول خداوند "وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ"سوره مريم،آيه 48.

7، امر به معروف و نهي از منكر. دليل آن قول خداوند است:"يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ"سوره مريم، آيه 24.

8، بدي را به نيكي مكافات كردن هنگامي كه پدر وي گفت"لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا"سوره مريم، آيه46.

9، توكّل و اعتماد مخصوص بر خداوند. به دليل گفتار خداوند: "الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ"سوره شعراء، آيه 78 تا 80.

10، امتحان در باره شخص خود، هنگامي كه در ميان منجنيق گذارده شد و به آغوش آتش پرتاب گرديد.

11، امتحان نسبت بفرزند خود اسماعيل(ع) وقتي كه مأمور به ذبح وي گرديد.

12، امتحان در باره خانواده خود كه عاقبت خداوند او را از قبطي نجات بخشيد.

13، شكيبايي بر بد اخلاقي همسرش ساره.

14، خود را در عبادت مقصر محسوب داشت به دليل قول خداوند " وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ"سوره شعراء، آيه 87.

15، موقعيت و مقام ممتاز وي. به دليل گفتار خداوند "ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً"سوره آل عمران، آيه 67.

16، جامع بودن شرايط عبادات و طاعات. به دليل آيات:"إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ"سوره انعام،آيه 162 و 163.

17، اجابت خداوند دعاي او را هنگامي كه گفت: "رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي‏" سوره بقره، آيه 260.

18، خداوند وي را در دنيا برگزيد و گواهي داد به اين كه او در آخرت در زمرة صالحين است. اين موضوع از اين آيه استفاده مي شود "وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ"سوره بقره،آيه 130. 

19، پيروي پيغمبران بعد، از وي به دليل اين آيات:

 "وَ وَصَّي بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ" سوره بقره، آيه 132. 

"ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً" سوره نحل، آيه 123.

پي نوشت:

1. با استفاده از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏2، ص30.

شخصي به نام «صفوان بن يحيي»  از امام رضا (ع) سؤال كرد كه طبق عبارت «...أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي...» آيا در قلب ابراهيم (ع) شك و ترديدي بود؟! امام رضا (ع) فرمودند: نه، بلكه ابراهيم (ع) يقين داشت و از خداوند زياد شدن يقين را خواست.(1)

 در ايمان حضرت ابراهيم نسبت به اصل زنده شدن مردگان در روز قيامت شك و ترديدي وجود ندارد اما ايمان مراتب مختلفي دارد زيرا منشأ ايمان مختلف است .برخي از ايمان ها و اعتقادات از استدلالات منطقي و عقلي سرچشمه مي گيرد . برخي از ايمان ها از كشف و شهود و برخي بر اساس اعتماد به اقوال يك منبع موثق پديد مي آيد . روشن است كه ايمان حاصل شده از اين راه ها، از حيث اطمينان آوري  با هم يكسان نيستند . اطمينان قلبي كه از اين راه ها براي انسان حاصل مي شود، در يك درجه قرار ندارند.

در باره ايمان حضرت ابراهيم به زنده شدن مردگان هم بايد بگوييم كه گرچه حضرت به اصل زنده شدن مردگان طبق دريافت هاي وحياني اعتقاد و ايمان داشت اما كيفيت زنده شدن براي حضرت مجهول بود . درخواست حضرت ابراهيم براي شناخت كيفيت زنده شدن بود .  درخواست هم براي اين بود كه با مشاهده حسي، اطمينان قلبي حضرت بيش تر شود ،چون مسلم است اعتقادي كه بر اساس كشف و شهود و مشاهده يك حقيقت حاصل مي شود، اطمينان بخشي بيش تري نسبت به ساير روش ها دارد.

 حضرت ابراهيم قبل از  درخواست هم از ايماني يقيني بهره مند بود . با درخواست در پي بالاتر بردن يقين و اطمينان قلبي خود نسبت به كيفيت زنده نمودن مردگان بود.

 حضرت ابراهيم مي خواست مظهر دو صفت محيي و مميت خداوند باشد، يعني خودش با اذن خداوند بميراند و زنده كند .

پي نوشت :

1. عروسي حويزي،  نور الثقلين، قم، اسماعيليان، 1415ق، ج 1، ص 275.

 

كلمه "عيسي" 25 بار در قرآن تكرار شده است كه در همه موارد ، منظور فقط عيسي بن مريم مي باشد.

در آيه 7 سوره أحزاب مي خوانيم:

در آيه 7 سوره أحزاب مي خوانيم:

« وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً»

« (به خاطر آور) هنگامي را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و (همچنين) از تو و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم، و ما از همه آنان پيمان محكمي گرفتيم (كه در اداي مسئوليت تبليغ و رسالت كوتاهي نكنند)

اين آيه از پنج پيامبر اولوا العزم نام مي‏برد كه در آغاز آنها شخص پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتي كه دارد آمده است، و بعد از او چهار پيامبر اولوا العزم ديگر به ترتيب زمان ظهور (نوح و ابراهيم و موسي و عيسي (عليهم السلام) ذكر شده‏اند.

رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً

آيه مورد نظر شما به شرح زير است:

وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً؛

چرا در راه خدا، و (در راه) مردان و زنان و كودكاني كه (به دست ستمگران) تضعيف شده‏ اند، پيكار نمي‏كنيد؟! همان افراد (ستمديده‏ اي) كه مي‏ گويند: «پروردگارا! ما را از اين شهر (مكه)، كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر! و از طرف خود، براي ما سرپرستي قرار ده! و از جانب خود، يار و ياوري براي ما تعيين فرما!

اين آيه خطاب به مسلمانان مدينه است ،بعد از اين كه هجوم هاي مكرر مشركان قريش را دفع كردند و قدرت يافتند. در اين هنگام كه توان فريادرسي مستضعفان مظلوم را پيدا كردند، خداوند آنان را بر سستي در دفاع از مظلومان تحت ستم ، توبيخ مي كند .

در سال سيزدهم بعثت ، هجرت مسلمانان از مكه شروع شد و هر كس از زن و مرد كه توانست از آن شهر ظلم و ستم فرار كرد و به مدينه آمد، ولي تعدادي زن و مرد و كودك ضعيف و ناتوان در مكه ماندند و مورد ظلم و ستم مشركان بودند.

در سال هاي اول هجرت ، خود مسلمانان مدينه نيز مورد هجوم و ستم بودند . بايد با چنگ و دندان از موجوديت خود دفاع مي كردند. در اين دفاع ها با پيروزي ها و شكست هايي مواجه شدند تا بالاخره با پيروزي در جنگ احزاب ، به صورت قدرتي در حجاز ظهور يافتند.

در سال ششم هجرت صلح حديبيه منعقد شد و مسلمانان توانستند از فرصت پيش آمده استفاده كرده و با سركوب يهود خيبر و فدك حاكميت خود را محكم سازند. از اين زمان به بعد بود كه مسلمانان قدرت يافتند . فريادرسي مظلومان تحت ستم بر دوش آنان قرار گرفت . اقدام براي فتح مكه در سال هشتم ، اجابت دعوت قرآن و لبيك آنان به فرياد ياري طلبي مسلمانان مظلوم و تحت ستم مكه بود.

با توجه به اين شرح ، به عنوان مسلمان موظفيم در حد توان به فرياد ياري طلبي مسلمانان تحت ستم در ديگر كشور ها در حد توان لبيك اجابت بگوييم. البته اين كمك غالب اوقات به صورت نظامي و جنگ و لشكركشي نيست ،بلكه راه هاي فراواني براي اجابت و كمك به آن ها هست كه غالبا از اقدام نظامي هم تأثير بيش تر دارند ،ولي بالاخره ما به عنوان مسلمان نسبت به فرياد ياري طلبي مسلمانان تحت ستم  مسؤوليت داريم.

اين مسؤوليت امروز در جهان مساله اي منطقي و مورد قبول است . همه كشور ها با عنوان "دفاع از حقوق بشر" كه يك مساله جهاني و فرامنطقه اي و فراملي است ، به دفاع از مظلومان و مستضعفان اقدام مي كنند (يا اهداف خود را تحت اين شعارهاي انساني و عدالت خواهانه دنبال مي كنند) . ما مسلمانان به عنوان اولين مدافعان حقوق بشر كه سابقه ديرينه تري از غرب در اين زمينه داريم ، خود را موظف مي دانيم به دفاع از همه مظلومان تحت ستم به خصوص مسلمانان تحت ستم اقدام كنيم و از حقوق آنان دفاع نماييم.

پس ما موظف به اجابت فرياد ياري طلبي مسلمانان مظلوم و مقهور و تحت ستم در تمام نقاط جهان هستيم ، ولي لازم نيست براي آن ها شمشير كشيده و با دشمنان شان وارد جنگ نظامي شويم، مگر آن كه شرايط براي اين كار فراهم باشد، بلكه با رساندن فرياد آنان به دنيا و  زنده نگه داشتن ياد آن ها و...كه خود از بزرگ ترين كمك ها مي باشد ،مي توانيم انجام وظيفه كنيم .  

"وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي‏ أَعْقابِكُمْ

خداي متعال فرمود:
"وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ"(1)
جز اين نيست كه محمد پيامبري است كه پيش از او پيامبراني ديگر بوده‏ اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به آيين پيشين خود باز مي‏گرديد؟ هر كس كه بازگردد هيچ زياني به خدا نخواهد رسانيد. خدا سپاس گزاران را پاداش خواهد داد.
قصد خداي متعال از بيان اين آيه نحوه رحلت پيامبر(ص)نيست كه چرا با حالت ترديد گونه و پيشگويي همراه شده است! خداي متعال در اين آيه مي فرمايد بالاخره محمد (ص) چون ديگر پيامبران از دنيا خواهد رفت و فرقي نمي كند اين نحوه رفتن به مرگ طبيعي باشد يا كشته شدن، ولي شما مسلمانان بايد به وظيفه ديني تان حتي پس از مرگ رسول خدا(ص) ادامه دهيد.
توضيح اين كه:
اين آيه مي خواهد به مسلمانان اين مطلب را ياد آوري كند كه شما چكار داريد كه پيامبر به مرگ طبيعي از دنيا مي رود يا در جنگ كشته مي شود! شما به وظيفه تان عمل كنيد، زيرا با مرگ پيامبر خدا راه او باقي خواهد ماند و دين خدا از بين نمي رود. و خداي متعال ناظر رفتار شما خواهد بود. اين يك تذكر كلي به مسلمانان است، نه پيش گويي!
اين آيه در حكم توبيخ و تذكر خداي متعال به مسلمانان بود كه اگر پيامبر تان به مرگ طبيعي از دنيا مي رفت يا اين كه در اين جنگ(جنگ احد) كشته مي شد، شما مي بايست از آيين و دين تان عقب گرد كنيد و به قهقرا بر گرديد!
در تفاسير و در شان نزول اين آيه بيان شده است:
1. عبد اللَّه بن قمئه حارثي عليه اللعنه، در روز(جنگ) احد، سنگي به سوي رسول خدا (ع) پرتاب كرد و پيشاني و دندان پيشين آن حضرت را شكست و مي ‏خواست پيامبر را به قتل برساند كه مصعب بن عمير يكي از پرچمداران ارتش اسلام به دفاع از پيامبر برخاست. ولي خودش در اين ميان به دست ابن قمئه كشته شد، و [چون شباهت زيادي به آن حضرت داشت‏] دشمن گمان كرد كه رسول خدا(ص) را به قتل رسانده است و گفت من محمّد را كشتم و با صداي بلند اعلان كرد كه محمّد(ص) كشته شد، در نتيجه اين خبر، مسلمانان پا به فرار گذاشتند و شكست خوردند. پيامبر كه چنين ديد فرمود: اي بندگان خدا نزد من آييد. تا اين كه عده‏اي از اصحاب به جانب وي بازگشتند. پيامبر آنان را به خاطر فرارشان ملامت كرد آن ها گفتند اي رسول خدا چون به ما خبر رسيد كه شما كشته شده‏ ايد، دل هاي ما به هراس افتاد و ترس بر ما غالب شد از اين رو فرار كرديم. آن گاه آيه فوق نازل شد.
محمّد(ص) تنها فرستاده خداست و قبل از او نيز پيامبراني مبعوث شدند كه رسالت خود را به انجام رسانيدند و از دنيا رفتند و برخي از آنان نيز كشته شدند و محمّد(ص) نيز مانند پيامبران گذشته وفات خواهد كرد، و پيروان هر يك از انبيا پس از مرگ پيامبرشان بر آيين او باقي ماندند.
"أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي‏ أَعْقابِكُمْ" يعني آيا اگر خدا او را بميراند يا كافران او را بكشند شما پس از ايمان مرتد و كافر مي‏شويد؟ (2)
2. حاصل معناي آيه با در نظر گرفتن سياق عتاب و توبيخ اش اين مي‏شود كه حضرت محمد (ص) سمتي جز رسالت از ناحيه خدا ندارد (مانند ساير رسولان كه وظيفه ‏شان تنها رساندن رسالت پروردگارشان است) نه مالك امر خودش است، و نه امور عالم، امر عالم تنها و تنها به دست خدا است، دين هم دين خدا است و با بقاي خدا باقي است، پس اين چه معنا دارد كه شما مسلمانان ايمان خود را وابسته به زنده بودن آن جناب كنيد، به طوري كه اگر آن جناب به مرگ و يا به قتل از دنيا برود، قيام به دين خدا را رها كنيد، و به قهقرا و عقب برگرديد، و هدايت خود را از دست داده و دچار گمراهي شويد؟(3)
پي نوشت ها:
1. سوره آل عمران، آيه 144.
2. مترجمان، ترجمه جوامع الجامع، مشهد، انتشارات بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، سال 1377 ه ش، چاپ دوم، ج‏1، ص 495.
3. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏4، ص 57.

امير مؤمنان علي (ع) در طول دوران حكومت چند ساله‏ اش...

چنان كه در كتاب «زمينه ‏سازان انقلاب جهاني حضرت مهدي» (1) آمده، اگر چه امير مؤمنان علي (ع) در طول دوران حكومت چند ساله‏ اش كه بسيار كوتاه، ولي پربار و پربركت بود، به شدت به مبارزه با سياست تبعيض نژادي برخاست و ديوار انحصارطلبي و دوگانگي را ويران ساخت. اما متأسفانه اين روش زشت و ناپسند و اعمال ضدانساني و خلاف اسلامي، چنان در روح و خون و جان عرب ريشه دوانده بود كه وقتي ديدند علي (ع) برخلاف شيوه‏ي زمامداران گذشته، «مسلمانان غير عرب» را به خود نزديك ساخته و به آنان توجه بيش تري دارد و به تعليم و تربيتشان پرداخته است، اين معنا آن چنان بر اعيان و اشراف و بزرگان عرب و خفاشان درمانده از ديدار نور ولايت، سخت و ناگوار آمد تا جايي كه «اشعث بن قيس كندي» سردار به اصطلاح نامي و معروف عرب، بدان حضرت اعتراض و پرخاش نمود و او را بر اين عمل انساني اسلامي‏اش سرزنش كرد و با لحن تند و زننده‏اي كه حاكي از تعصب عربي بود، به حضرت علي (ع) كه مشغول سخنراني بود، اعتراض كرد و گفت: «يا أمير المؤمنين غَلَبتْنا عليكَ هذِهِ الحمراءُ؛ اي امير مؤمنان! اين سرخ رويان (يعني: ايرانيان) در نزديكي به تو بر ما غلبه كرده‏اند و جلو روي شما بر ما (عرب ها) چيره شده‏اند و مقربان درگاه حضرتت گرديده‏اند و تو جلو آن ها را نمي‏گيري؟» آن حضرت از شنيدن اين سخن خشمناك شد و پاي خود را محكم به منبر كوبيد، تا اين كه «ابن صوحان» گفت: ما را با اين مرد (ابن اشعث) چكار؟ آن گاه گفت: به طور مسلم امروز علي (ع) سخني خواهد گفت كه پرده از چهره‏ي عرب بردارد و نشان خواهد داد كه عرب چكاره است. امروز علي (ع) سخني خواهد گفت كه آنچه نهان است، آشكار شود و براي هميشه در خاطره‏ها بماند. آن گاه علي (ع) فرمود: «من يعذرني من هؤلاء الضياطرة يقبل أحدهم يتقلب علي حشاياه و يهجد قوم لذكر الله فيأمرني أن أطردهم فأكون من الظالمين‏؛ يعني، چه كسي است كه عذر مرا از اين شكم گنده‏هاي بي‏فايده بخواهد (يعني مرا از شر اينگونه افراد خلاص كند) كه خودشان در بستر نرم استراحت مي‏كنند و مانند حيوانات و چهارپايان درازگوش اين طرف و آن طرف ملق مي‏زنند و يكي از آن ها (به عنوان نمايندگي از ديگران) پيش مي‏آيد و در حالي كه بر روده‏هاي خود زير و رو مي‏شود (يعني: به قول معروف، از باد شكم سخن مي‏گويد) و مردمي هم (يعني موالي و ايرانيان) آفتاب مي‏خورند و روزهاي گرم براي خدا فعاليت مي‏كنند و او (يعني اشعث) به من فرمان مي‏دهد كه من آن ها را (يعني موالي را) از خود برانم و از نزد خويشتن دورشان سازم تا از ستمكاران باشم!» سپس فرمود: «أما والذي فلق الحبة و برء النسمة لقد سمعت محمدا صلي الله عليه و اله يقول: ليضربنكم و الله علي الدين عودا كما ضربتموهم عليه بدءا؛ قسم به پروردگاري كه دانه را شكافت و گياه را روياند و انسان را آفريد، من خود از پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و اله - شنيدم كه مي‏فرمود: به خدا قسم! همچنان كه شما در ابتداي كار، با ايرانيان براي اسلام خواهيد جنگيد، بعد ايرانيان، به خاطر تازه شدن اسلام و حمايت از دين با شماها خواهند جنگيد». اين روايت در كتاب الغارات (2)، شرح نهج البلاغه ابن حديد (3) و غريب الحديث ابن سلام (4) نقل شده و سند كامل آن در اين كتاب ها و ساير كتب ذكر نشده است. إعراب جمله اشعث هم به اين صورت مي باشد: «غَلَبَتْنَا عَلَيك هذه الحَمْراءُ».

پي نوشت ها:

1. هاشمي شهيدي، سيد اسدالله، زمينه ‏سازان انقلاب جهاني حضرت مهدي، پرهيزكار، ص 138.

2. ثقفي، ابراهيم بن محمد، الغارات، ج 2، ص 340، مؤسسه دارالكتاب، قم، 1410ق.

3. ابن ابي الحديد، شرح‏ نهج‏البلاغه، ج 20، ص 284، انتشارات كتابخانه آيت‏الله مرعشي نجفي، قم، 1404ق.

4. ابن سلام، غريب الحديث، ج 3، ص 484، بيروت، دارالكتاب العربي، 1384ق.

اين عبارت بخشي از خطبه 192 نهج البلاغه مي باشد كه به خطبه قاصعه معروف است

اين عبارت بخشي از خطبه 192 نهج البلاغه مي باشد كه به خطبه قاصعه معروف است و امام علي عليه السلام به يكي از فصول مهم زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله قبل از بعثت يعني داستان عبادتهاي او در غار حراء اشاره كرده، چنين مي‏فرمايد:

 (وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَ لَايَرَاهُ غَيْرِي. وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا.أَرَي‏ نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ، وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ).

 «او (پيامبر ) در هر سال مدتي را در مجاورت غار حرا به سر مي‏برد (و به عبادت خدا مي‏پرداخت) من او را مي‏ديدم و كسي ديگر او را نمي‏ديد (و از برنامه عبادت او خبر نداشت) و هنگامي كه آن حضرت به نبوّت مبعوث شد در آن روز خانه‏ اي كه اسلام در آن راه يافته باشد، جز خانه پيامبر نبود كه او و خديجه در آن بودند و من نفر سوم بودم. من نور وحي و رسالت را مي‏ديدم و بوي نبوّت را استشمام مي‏كردم»؛

اين عبارت نشان مي‏دهد كه داستان عبادت پيامبر در غار حراء سال ها تكرار مي‏شد، به طوري كه امام مي‏فرمايد: «هر سال آن حضرت به حراء مي‏رفت» و نيز نشان مي‏دهد كه تنها علي عليه السلام با او بود. افزون بر اين، در آغاز اسلام مدت ها گذشت كه تنها سه نفر پيرو اين آيين پاك بودند: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خديجه و علي عليه السلام.

در اينكه منظور از ديدن نور وحي و استشمام بوي نبوّت چيست؟ بعضي از شارحان نهج‏ البلاغه آن را بر جنبه‏ هاي معنوي حمل كرده‏ اند، در حالي كه بعضي ديگر مي‏ گويند:

مانعي ندارد كه حمل بر جنبه ظاهري و مادي بشود؛ يعني به هنگام وحي واقعاً نوري ساطع مي‏كشد كه تنها پيامبر اكرم و اميرمؤمنان آن را مي‏ديدند و بوي خوشي فضا را عطرآگين مي‏كرد كه تنها به مشام اين دو بزرگوار مي‏رسيد و هيچ مانعي ندارد كه بعضي از موجودات مادي را افرادي كه احساس قوي‏تري دارند درك كنند و ديگران درك نكنند؛ مثلًا گفته مي‏شود: اشعه ماوراي بنفش يا مادون قرمز كه براي ما انسانها قابل ادراك نيست براي بعضي از پرندگان كه حس قوي تري دارند قابل ادراك است.

 

پي نوشت :

1. آيت الله مكارم ، پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، مجموعه آثار آيت الله مكارم ، ج‏7، ص 502.

 

صفحه‌ها