پرسش وپاسخ

آیا خداوند دیكتاتور است؟
ظاهرا معنایی كه از دیكتاتوری و جباریت به ذهن ما می رسد خودكامگی، تحمیل سلطه ظالمانه خود بر دیگران و آنان را بر خلاف میلشان در خدمت خواسته های خود گرفتن و ...

با توجه با آیه شریفه «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ... » (انعام ،57) آیا خداوند دیكتاتور است؟

پرسشگر محترم اول باید معنای "دیكتاتور" و "جبّار" را دقت كرد تا بعد ببینیم چنین معنایی در باره خدا صادق است و آیا حاكمیت و مالكیت مطلق خداوند مصداق دیكتاتوری و جباریت است؟

ظاهرا معنایی كه از دیكتاتوری و جباریت به ذهن ما می رسد خودكامگی، تحمیل سلطه ظالمانه خود بر دیگران و آنان را بر خلاف میلشان در خدمت خواسته های خود گرفتن و به زور و با سركوب و توسل به قوه قهریه آنان را رام كردن، بدون این كه بر آنان حق آقایی كردن داشته و آنان را  مرهون منت و خدمت خویش كرده باشد.

دهخدا در تعریف  واژه دیكتاتوری  می نویسد: خودرایی، استبداد مطلق العنانی، حاكمیت مطلقه فرد یا گروه بدون این كه ملازم رضایت مردم باشد. و در تعریف دیكتاتور می نویسد: خودكامه، خودرای، مستبد، مطلق العنان. (1)

بنا بر این در دیكتاتوری چند عامل هست از جمله:

1.  مطلق العنانی مبتنی بر خواست آزاد و رهای فرد. طبیعی است كه منظور خواست فطری، معقول و پسندیده منظور نیست. زیرا حكومتی كه بر عقل و منطق و فطرت استوار باشد ، حكومت عدل است نه دیكتاتوری. اینجا خواست نفسانی و شهوانی منظور است كه افراد را در خدمت امیال نفسانی به بندگی می گیرد و حق و حقوقی برای آنان قائل نمی شود.

2. نه حق حكومت دارد و نه به رضایت محكومین حاكمیت یافته است.

3. حاكمیت خود را با زور تحمیل می كند و سركشان را سركوب می نماید.

4. خودرایی او نه به جهت علم مطلق و آگاهی او بر مصالح محكومین و رعایت آنها است بلكه بر اساس حاكمیت خواست مطلق خودش است بدون این كه علم و آگاهی داشته باشد.

با توجه به مؤلفه های بالا به حاكمیت خدا بر می گردیم.

بله، حاكمیت خدا مطلقه است و خداوند خودرأی است و نه برای خلقت و نه برای حكم و شریعت و نه برای داوری از كسی اجازه نمی گیرد و مشورت نمی طلبد. اما این مطلقه بودن و خودرایی مبتنی بر علم مطلق و آگاهی مطلق او بر مصالح است. كسی كه علم مطلق دارد و از همه مصالح با خبر است، نیازی به مشورت ندارد و با او كسی نبوده و نیست كه از او مشورت بگیرد. او در مرتبه یكتایی و یگانگی است و غیر او همه به اراده او وجود یافته اند و با او نبوده اند تا از آنان مشورت بگیرد و نیازی به مشورت نیست.

آری، خداوند حاكم مطلق است. اما بر اساس عدل و احسان نه ظلم و بیداد:

إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ (2)

خدا ذره‏اي هم ستم نمي‏كند.

وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (3)

 پروردگار تو، به كسي ستم نمي‏كند.

او در حكومتش یا به احسان می دهد یا به عدل می گیرد. نه كسی را طلب و استحقاقی است تا به دادن طلب و استحقاقش موظف باشد و در اثر عمل نكردن به وظیفه ، ظالم باشد و نه به ظلم و بدون دلیل از كسی می گیرد یا كسی را محروم می كند .

اساس كار خدا بر رحمت و فضل و بخشش است یعنی بر افاضه ؛ نه گرفتن و حال آن كه اساس استبداد بر  ظلم، بیداد و گرفتن است.

خدا بی نیاز مطلق و مالك مطلق است و كمبود و نیازی ندارد كه بخواهد با گرفتن از دیگران، نیازش را رفع كند.

غیر خدا نه وجود دارد و نه مالكیت و دارایی ای كه خدا بخواهد از او بگیرد. غیر خدا ، هم وجود و هم همه دارایی اش را از خدا گرفته است و خدا در عین این كه به او داده، اما مالكیت خودش پابرجا است و او و دارایی اش ملك خدایند و در ید قدرت خدا، پس خدا به بخشش هم مالكیتش كم نمی شود و نقص بر نمی دارد تا بخواهد رفع نقص كند.

بنای خدا بر فضل است از این رو به بندگان وجود می دهد و به آنان می بخشد و بعد از آنان قرض می گیرد و هزینه كردن آنان برای خودشان را قرض به خدا می شمارد و چندین برابر پاداش می دهد:

مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثيرَةً (4)

كيست كه به خدا «قرض الحسنه‏اي» دهد، (و از اموالي كه خدا به او بخشيده، انفاق كند،) تا آن را براي او، چندين برابر كند؟

استبداد بر تحمیل است در خالی كه خداوند با وجود قدرت، تحمیل نمی كند. خدا راه نشان می دهد و عاقبت اعمال و رفتار و راه ها را بیان می كند و افراد را آزاد می گذارد تا خواستند بیایند و نخواستند نیایند:

ِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي‏ لاَ انْفِصامَ لَها (5)

راه درست از راه انحرافي، روشن شده است. بنا بر اين، كسي كه به طاغوت [بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمي چنگ زده است، كه گسستن براي آن نيست.

كیفر دادن خدا هم در حقیقت كیفر دادن و شلاق زدن خدا نیست. بلكه خدا فقط به سان امانت دار امین، اعمال و عقاید و دستاوردهای خود ما را در دوره زندگی جمع كرده و بعد از مرگ و در آخرت به ما می دهد آن هم با لطف و كرمش ، بسیاری از دستاوردهای بد ما را كتمان می كند و نادیده می گیرد و ما را از تحمل آثار و نتایج دردآور آنها معاف می سازد و دستاوردهای خوبمان را زیاد كرده و تحویل می دهد.

آتش و كژدم و مار جهنم همین دروغ و غیبت و تهمت و ظلم و ستمی است كه از ما صادر شده است كه صورت ملكوتی آنها در قیامت آتش و كژدم و ... می شود.

با این خلاصه به خوبی روشن می شود مطلق العنانی خدا مطلق العنانی مستبدانه نیست. بلكه ناشی از مالكیت ، علم و رحمت مطلق اوست . خداوند چون خالق است و همه جهان ها و موجوداتشان مخلوق اویند و در جهل و نادانی غوطه وار و محتاج علم، رحمت وتدبیر او ؛ پس همه ملك اویند و او به جهت خالقیت و تدبیر،  مالك آنها است و در ملك خود تصرف می كند آن هم به احسان و عدل نه این كه بدون این كه مالكیت و صلاحیت داشته باشد بر اساس قهر و ظلم حكومت كند:

ِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاس (6)

پروردگار مردم, مالك مردم و خدا و خالق مردم

پس هیچ كدام از مشخصه های دیكتاتوری در خداوند نیست. بلكه به عكس خداوند، در نهایت عدل و احسان بندگان را آفریده و نعمت داده و هدایت كرده و دعوت نموده و آزاد گذارده است.

اما آیات مورد نظر:

قُلْ إِنِّي عَلي‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ  (7)

بگو:«من دليل روشني از پروردگارم دارم و شما آن را تكذيب كرده‏ايد! آنچه شما در باره آن (از نزول عذاب الهي) عجله داريد، به دستِ من نيست! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! حق را از باطل جدا مي‏كند، و او بهترين جدا كننده (حق از باطل) است.»

در این آیه خداوند از زبان پیامبرش به انسان ها می گوید: من از جانب خدا بر نبوت بینه و دلیل واضح دارم و ارائه كرده ام و شما مرا دروغگو می شمارید و از من می خواهید اگر راست می گویم بر شما عذاب ببارم. ولی بدانید امر عذاب به دست من نیست و حاكمیت مطلق جهان به دست خداست و اوست كه بین حق و باطل جدایی خواهد انداخت و به حق بهترین جدایی اندازندگان است.

آیا غیر خدا را بر نازل كردن عذاب قدرتی هست؟ آیا این اعلام دیكتاتوری خداوند است یا اعلام حقیقتی كه وجود دارد و عین عدل است؟

ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون (8)

اين معبودهايي كه غير از خدا مي‏پرستيد، چيزي جز اسمهايي (بي‏مسمّا) كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده‏ايد، نيست خداوند هيچ دليلي بر آن نازل نكرده حكم تنها از آن خداست فرمان داده كه غير از او را نپرستيد! اين است آيين پابرجا ولي بيشتر مردم نمي‏دانند!

در این آیه حضرت یوسف خطاب به مشركان كه برای خدا در خالقیت و ربوبیت و الوهیت شریك تراشیده بودند، می فرماید اینان كه شما شریك خدا گرفته اید، اسم های بی مسما و حقیقتی اند كه نه قدرتی دارند و نه می بینند و نه می شنوند و نه توانی دارند و حاكمیت مطلق جهان فقط از آن خدا است.

آیا این بیان حقیقت است یا اعلام دیكتاتوری خداوند؟

 قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْني‏ عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (9)

و (هنگامي كه مي‏خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: «فرزندان من! از يك در وارد نشويد. بلكه از درهاي متفرّق وارد گرديد (تا توجه مردم به سوي شما جلب نشود)! و (من با اين دستور،) نمي‏توانم حادثه‏اي را كه از سوي خدا حتمي است، از شما دفع كنم! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توكّل كرده‏ام و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند!»

در اینجا  حضرت یعقوب به فرزندان سفارش می كند كه از در های متعدد وارد شوید تا حسودان متوجه جمع شما نشوند و چشم های حسود شما را نبیند و برای شما نقشه بد نكشد ، بعد ادامه می دهد كه این سفارش های من تأثیر مستقل ندارد و اگر تاثیری بگذارد به خواست و امر خداست كه او حاكم مطلق جهان است و همه جهان در ید قدرت اوست و من و همه مؤمنان متوكل ، بر او تكیه داریم. 

ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ (10)

سپس (تمام بندگان) به سوي خدا، كه مولاي حقيقي آنهاست، بازمي‏گردند. بدانيد كه حكم و داوري، مخصوص اوست و او، سريعترين حسابگران است.

این آیه هم به حاكمیت مطلق خداوند كه در قیامت ظهور و بروز آشكار دارد و همه بدان معترف می شوند، اشاره دارد.

آیات مورد نظر هیچ كدام جز حاكمیت مطلق خداوند، بر مطلب دیگری كه دلیل بر دیكتاتوری خدا باشد، دلالت نداشت و این حاكمیت مطلق هم حقیقتی است فوق همه حقایق و عین عدل و داد است.

پی نوشت ها:

1. دهخدا، لغت نامه، تهران، دانشگا تهران، 1373 ش، ص 10028.

2. نساء (4) آیه 40.

3 كهف (18) آیه 49.

4. بقره (2) آیه 245.

5. بقره (2) آیه 256.

6. ناس (114) آیه 1-3.

7. انعام(6) آیه 57.

8. یوسف(12) آیه 40.

9. همان، آیه 67. 

10. انعام (6) آیه 62.

برای محكم شدن پایه های ایمان چه كار باید كرد؟
بر هر یك از ما لازم است با عقل و استدلال، باورهای دینی خود را عقلانی نماییم و در باره آن پرسش و جو كنیم ، فكر نماییم و بررسی و دقت كنیم تا از خطر شبهات ...

اعتقاد به خدا و امور اخروی چگونه حاصل می شود و برای محكم شدن پایه های ایمان چه كار باید كرد؟

در ابتدا باید اشاره شود كه  در باره چگونگی  حصول ایمان و  اعتقادات یاد شده در پرسش وراه های تقویت  ومحكم نمودن آن باورها  جای سخن بسیار است ولی قبل از همه باید گفت :

بر  هر یك از ما لازم است با عقل و استدلال،  باورهای دینی خود را عقلانی نماییم  و در باره آن پرسش و جو كنیم ، فكر نماییم  و بررسی و دقت كنیم  تا از خطر شبهات و تردیدهای ناگهانی نجات یابیم .

البته در مراحل عالی و بالا ، اعتقاد به یك دین در معنای حقیقی آن، باور و ایمان و عقیده درونی به درستی مبانی فكری و معرفتی و دستورعمل های مرتبط با آن دین است ؛ اصولا عقیده از ماده عقد ( گره) است، یعنی چیزی كه به جان انسان گره می خورد؛ در نتیجه اعتقاد  كامل به یك دین علاوه بر ایمان درونی و فطری و باور قلبی كه انسان به شكل عادی دارد ، نیازمند تلاشی مضاعف و رسیدن به برهان و دلیل قطعی در خصوص آن است كه ایمان قلبی انسان را به درجات بالاتر و عالی تری می رساند .

 در واقع شیوه درست ورود در این عرصه آن است كه انسان با در اختیار داشتن ابزار و شرایط مناسب تحقیق ، به شكلی منطقی و صحیح و در بستری مناسب به جستجوی بی تعصب حقیقت بپردازد تا به نتیجه مطلوب برسد .

مهم ترین ابزار در این مسیر و به جهت رسیدن به این هدف مهم ، استفاده از قوه عقل كه از مهم ترین عنایات و نعمات خداوند به بشر است می باشد .به همین جهت تفكر و تامل عمیق و صحیح در بسیاری از اصول و مبانی دینی برای نتیجه گیری در این باره بسیار مهم است ؛ پس كیفیت درست اندیشیدن و چگونه اندیشیدن و موضوعاتی كه باید در آن ها تفكر كرد ،برای نتیجه گیری در این راه بسیار اهمیت دارد .چه این كه  بر اساس  اندیشه شیعی باید در اصول دین تحقیق شود . اصول دین باید براساس تعقل و تفكر و استدلال باشد؛ زیرا اصول دین زیربنای فكری مسلمان را تشكیل می­دهد. باید  زیربنا، مبتنی بر تفكر باشد. بر همین اساس خداشناسی تعبدی نیست، بلكه خدا باوری و معادشناسی، براساس منطق و عقل و استدلال می باشد. در آیات متعددی از قرآن، خداوند انسان ها را دعوت به تفكر كرده  حتی به آن فرمان  می دهد . مهم ترین موضوع تفكر نیز همان اصول و پایه های اصلی دین است. خداوند انسان را به تفكر در نظام آفرینش فراخوانده است تا با تعقل پی به اثبات خدا پی ببرد.

  مباحثی كه در آغاز رساله  توضیح المسایل آیت الله وحید خراسانی آمده ، برای پرسشگر محترم بسیار مفید و آموزنده و موثر است  (1) 

گفتنی است كه  عقل و آموزه های وحیانی اعم از قران و روایات  صحیح  حجت خدا است.  خداوند برای شناخت خود  و تامین زندگی سعادتمندانه  بشر دو راه قرار داده  یكی راه وحی و دیگری راه عقل.  در روایتی آمده:

«ان الله علی الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیهم السلام، و اما الباطنه فالعقول؛(2)  خداوند بر مردم دو حجت دارد: یكی حجت ظاهری و دیگر حجت باطنی، اما حجت ظاهری انبیا و ائمه اند، اما حجت باطنی عقل های مردم است».

 از این رو برخی از اندیشوران بزرگ تصریح كرده اند: در برخی امور عقل معیار،  در برخی مصباح و چراغ، در بعضی دیگر مفتاح و كليد است . در مجموع عقل را در همه محورهای سه گانه معتبر است. معیار و میزان بودن عقل نسبت به برخی از امور و اصول و عقاید به گونهای است كه انسان به كمك آن ها ضرورت شریعت وحی را اثبات میكند، ولی عقل با تدبر در چشمه سار زلال وحی از تمام غبارهایی كه او را تیره و تار نماید ، پاك میشود.

بنابراین حضور عقل در دامن شریعت همانند وجود چراغ است كه آدمی را به جریان جاودان رسالت و سرچشمه جوشان شریعت هدایت میكند. با تمسك به این چراغ است كه احكام شریعت مشخص میگردد. مفتاح و كلید بودن عقل نسبت به شریعت به این معناست كه عقل بعد از آن كه به عنوان چراغ وظیفه خود را نسبت به قوانین و مقررات شریعت انجام داد و احكام شریعت را در افق هستی خود به صورت مفاهیم كلی اظهار نمود ، نیاز خود را به شریعت اذعان میكند. (3) بنابر این آنچه از راه عقل  وحی به دست می آید ، معتبر و حجت است  و انسان را به صحت آن رهنمون می كند .

پس اعتقاد  وایمان  به آموزه های یاد شده در پرسش از دو راه عقل و نقل  برای انسان حاصل می شود و  ایمان نیز  دو جنبه دارد : نظري و عملي . هر یك از آن داراي درجات و مراتبي است . اولین درجهء ایمان نظري شناخت و معرفت خدا و اعتقاد به وحدانیت او و عقیده بر این كه نظام هستي قائم به تدبیر و ارادهء او و متحرك به قدرت قیّومي او است و همهء موجودات در پیدایش و بقاء و هستي خویش به او نیازمندند. پس از آن  عقیدهء به وحي و نبوت همهء انبیا از حضرت آدم تا حضرت خاتم النّبیّین و اعتقاد به عالم برزخ وقیامت كبري و حساب و كتاب ، حشر و نشر و بهشت و جهنم از شعبه هاي ایمان نظري است .

ایمان عملي : ایمان عملي ثمرهء ایمان نظري و میوهء شناخت و آگاهي از حقیقت است وبا اموری تقویت می شودكه عبارتند از:

1- توبه :اولین مرحله از مراحل سیر به سوي خدا وتقرّب و نزدیكي به او توبه است . بدون توبه حقیقي ایمان در قلب استفرار پیدا نمي كند. حقیقت توبه ، پشیماني و ندامت ازخطاها و گناهان و كاهلي و سستي هاي گذشته است و علامت پشیماني آه و حسرت و سوز و ناله اي است كه فضاي جان و روح توبه كننده را احاطه نموده باشد، به گونه اي كه گناهانش تلخ ترین خاطرهء ذهني او و ضجر آورترین موضوعي است كه هرگاه به یاد آن مي افتد، روحش آزرده مي گردد. بنابراین ، منظور از توبه صرف گفتن ذكر نیست . تا وقتي كه شیریني و حلاوت گناه در خاطر او است استغفرالله گفتن ، نعوذ بالله ـ استهزاء نمودن خدا ـ(4)و ذكر او است . كسي كه حقیقتاً از گناه پشیمان باشد عزمي راسخ بر ترك گناه دارد. بعد از توبه ، نخستین گام و اولین شرط براي حركت و سیر به سوي خدا ترك گناه است.

2 - انجام واجبات و اطاعت از اوامر الهي: پیامبر اكرم (ص)فرمود: ریشه و اساس دین و دینداري ورع و اجتناب از گناهان است ، و ساقه و سر آن اطاعت از خداست.

ایمان به وسیله تقواي الهي و دوري از گناهان و انجام اعمال صالح تقویت مي‏گردد.

امام صادق(ع) فرمود: "ورع و پرهیز از گناه، ایمان را ثابت نگه مي‏دارد و طمع، ایمان را بیرون مي‏برد".(5)

نیز فرمود: "هر كس عملش موافق گفتارش باشد، اهل نجات است اما هر كس عملش با گفتارش (كه مي‏گوید به خدا و قیامت و... ایمان دارم) مطابقت نكند، ایمانش عاریه‏اي و مصنوعي است".(6)

3- معرفت و شناخت چهارده معصوم و توسل و ارتباط با آنان ؛ زیرا ائمه :سبیل اللّه یعني راه خدا و باب الله به معناي درب ورود به مقام الوهیت و تقرب به ذات خدا هستند. همان كه قرآن دستور مي دهد برای رسیدن به خدا از وسیله كمك بگیرید

امیرالمؤمنین (ع)در مقام تبیین آیهء مذكور فرمودند: ما اهل البیت همان خانه هایي هستیم كه خداوند دستور داده از راه درب هاي آن وارد شوید. ما اهل البیت ، هم ـ خانه هاي خداـ هستیم و هم ـ دربهاي خانه ءخدا ـ.(7)

بنابراین ، هر كس مي خواهد خدا را بشناسد و به خدا تقرّب جوید و به كمال نهایي عبودیّت و انسانیت نایل گرددباید با احادیث و معارف بلند ائمه : آشنا شود و با آن زندگي نماید و برنامهء دنیا و آخرت خویش را بر اساس تنظیم كند و بداند بدون شناخت و ارتباط و اطاعت از امامان نیل به قرب الهي میسر نیست .

 گفتنی است همان گونه كه ایمان نظري داراي درجات و مراتب است ، ایمان عملي نیز درجات و مراتب دارد. لذا امام صادق (ع)فرمود: خداوند تبارك و تعالي ایمان را به هفت شعبه تقسیم كرده است :

1 یرّ و نیكوكاري ؛ 2 صدق و راستگویي ؛ 3 رسیدن به درجه یقین ؛ 4 نیل به مقام رضا و خشنودي خدا؛ 5وفا (وفاي به عهد و پیمان هاي الهي و بیعت با پیامبر و ائمه : و قول و تعهدات مشروعي كه با انسان ها دادیم )؛ 6علم و معرفت ؛ 7 حلم و بردباري و صبر و شكیبایي .(8)

براي تقویت ایمان باید پایه هاي آن را محكم كرد. امام علی(ع) ایمان را بر چهار پایه استوار مي داند: صبر و یقین و جهاد و عدل.(9)

به طور كلي هواهاي نفساني و رذایل اخلاقي از آفات ایمان محسوب مي شوند.

بنابراین انجام واجبات و ترك محرمات و آراسته بودن به صفات خوب مثل: شكر، صبر، خوش اخلاقي، احسان، سخاوت، راست گویي، بردباري و پاك بدن از صفات رذیله مانند: تكبر،حسادت، بداخلاقي، عصبانیت و... موجب تقویت و پایداري ایمان مي‏گردد. برای مطالعه بشتر  كتاب های ذیل معرفی می شود :

 1_مهدوی كنی، نقطه های آغازین در اخلاق عملی .انتشارت فرهنگ اسلامی تهران  1376 ش

2_ محمدتقی مصباح . آموزش فلسفه  نشر سازمان تبلیغات  اسلامی  1364 ش 

3_ قرائتی، اصول عقاید، نشر موسسه فرهنگی درس هایی از قران، 1384 ش،

پی نوشت ها:

1.  شیخ حسین  وحید خراسانی  ،توضیح المسایل ، نشر مدرسه امام باقر،  قم، 1419 ق، ص21.

2. كلینی، كافی، نشر دار الكتب ا لاسلامیه، تهران،1380 ق، ج 1، ص 19.

3.  جوادی آملی،  معرفت در آینه شریعت،  نشر الزهرا، تهران، 1378 ش ، ص 211.

4.  كلیني ، اصول كافي ، نشر دار الكتبالاسلامیه تهران 1380 ق  ج 2 ص 504.

5. محمد محمدي ري شهري، میزان الحكمة،نشر دار الحدیث ، قم 1373 ش  ج 1، ص 200، ماده ایمان، شماره 1359 و 1360.

6.  همان، شماره 1356..

7.  سید هاشم بحراني ، البرهان ،نشر  دار الاحیا التراث الربی بیروت  1412 ق  ج 1 ص 190

8.  كلیني ، اصول كافي ، ج 3 ص 55 همان .

9.  نهج البلاغه،نشر موسسه امیر المومنین قم 1375 ش ،قصار 30.

چگونه مي توان فهميد آخرتي وجود دارد؟
در پاسخ سوال اول شما بايد گفت كه ما مي توانيم از طريق عقل خود يكي بودن خداي خالق جهان با خداي توصيف شده در قرآن و يا مغايرت آندو را ثابت كنيم و براي اين كار ...

ازكجا بفهميم خالق جهان همان خداي قرآن با همان صفات است؟

چگونه مي توان فهميد آخرتي وجود دارد و بين اين همه موجود زنده انسان جايگاهي كه در قرآن گفته شده را دارد

چگونه می شود فهمید كه خالق جهان همان خدایی است كه در قرآن معرفی شده است؟

در پاسخ سوال اول شما بايد گفت كه ما مي توانيم از طريق عقل خود يكي بودن خداي خالق جهان با خداي توصيف شده در قرآن و يا مغايرت آندو را ثابت كنيم و براي اين كار لازم است در ابتدا به مقايسه خداي مورد قبول قرآن و خداي مورد قبول عقل بپردازيم. قرآن كريم - كه جامع‏ترين، دقيق‏ترين و رساترين تعريف‏ها را نسبت به خداوند متعال مطرح مى‏كند - او را تنها از طريق اسما و صفاتش، براى ما باز مى‏شناساند.

 قرآن كريم در پى آن است كه در حد توان، خداوند را به كامل‏ترين وجه از طريق اسما و صفاتش، به انسان بشناساند از ديدگاه قرآن، خداوند گشايش ‏بخش و دانا، سريع‏ترين حساب گران، زنده و پاينده و والا، بزرگ و داراى حقيقت، صاحب شكوه و ارجمندى و بى‏نياز است از نظر قرآن، خداوند «متعال» است يعنى، او از هر چه در وهم ما آيد، بالاتر است و هرگز ما نمى‏توانيم حقيقت او و جمال و جلال او را - آن‏گونه كه هست - در يابيم خداوند، يكى است و جز او خدايى نيست.

 او يكتا و يگانه و هيچ چيز مثل و مانند او نيست. او پادشاه راستين جهان هستى، پاك از هر عيب، سلامت بخش، مراقب بر همه چيز، عزيز، اصلاح‏گر، ترميم كننده و شايسته بزرگى است و او بر همه چيز قادر و توانا است. او خدايى است «بخشنده و مهربان» و آن چنان خدايى است كه مهربانى و بخشايش را بر خود فرض كرده است. او در غايت بزرگى و عظمت است؛ اما به انسان از رگ گردن نزديك‏تر مى‏باشد و حتى وسوسه‏هاى نفس او را نيز مى‏داند.او خدايى است آمرزنده و نيرومند، توبه‏پذير، دوستدار، داراى نعمت، داراى رحمت، و آفريننده جهان هستى و آسمان‏ها و زمين، صاحب اختيار، مالك و مدبّر همه شؤون و پروردگار همه عالميان است. او هيچ شريكى ندارد، نه در آفرينش و سلطنت و نه در ربوبيّت و حكم كردن و نه در هيچ كمالى ديگر.

از طرف ديگر عقل انسان بر اساس ادله و براهيني همچون حدوث و نظم و امكان و وجوب و عليت و ...حكم مي كند كه  خالق جهان هستي نمي تواند كسي باشد كه نيازمند به غير و  محتاج باشد و نبايد محدود و نا توان و بي سواد و بي اراده و بي اختيار و ... باشد در نتيجه خالق جهان هستي بايد كسي باشد كه او  واجب الوجود و منشأ و علت العلل تمام  حوادث و علت ها و به وجود آوردنده تمام  مخلوقات و مدبر آنها و ناظم نظم ها و غني بالذات و مريد مطلق و يگانه و...باشد.

ما با صرف نظر از وحياني بودن قرآن و با تطبيق خداي مورد قبول عقل با خداي مورد قبول قرآن در مي يابيم كه تمام صفات و افعالي را كه عقل براي خدا اثبات مي كند قرآن براي خدا اثبات كرده است و تمام اسماء و صفاتي را كه عقل از خدا نفي مي كند قرآن نيز نفي كرده است. بنابراين ديدگاه عقل كاملا منطبق با ديدگاه قرآن است در نتيجه ما مي توانيم با استفاده از معيار عقل و  روش هاي عقلاني يكي بودن خداي خالق هستي را با خداي مورد  قبول قرآن اثبات كنيم.

در پاسخ سوال دوم شما هم گفتني است كه براي اثبات معاد هم ادله عقلي و نقلي فراواني وجود دارد و از ديدگاه قرآن معاد وعده حتمي و تخلف ناپذير الهي معرفي شده است و خداوند در قرآن از طريق براهين عقلي و نقلي و رد شبهات منكرين معاد و ذكر پديده هاي مشابه معاد مانند رويش گياهان و خواب اصحاب كهف و زنده شدن حيوانات و... به اثبات معاد پرداخته و با منكرين معاد به احتجاج پرداخته است به عنوان مثال در عده اي از آيات با منكرين معاد اين گونه احتجاج مي كند كه انكار معاد بي دليل است و پايه عقلي و منطقي ندارد و خطاب به آنها مي فرمايد:

« قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين؛(1) بگو: اگر راست مى‏گوييد حجّت خويش بياوريد.» در آياتي ديگر انكار معاد را تنها گمان بي دليل و نادرستي دانسته و مي فرمايد:

« وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار؛(2) ما اين آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست به باطل نيافريده‏ايم. اين گمان كسانى است كه كافر شدند. پس واى بر كافران از آتش.»

از نظر عقل هم بر اثبات معاد ادله و براهين متعددي وجود دارد كه يكي از اين براهين عقلي، برهان عدالت است. توضيح برهان عدالت اين است كه در اين جهان انسانها در انتخاب و انجام كارهاي خوب و بد آزادند، از يك سو كساني يافت ميشوند كه تمام عمر خود را صرف عبادت خدا و خدمت به بندگان او ميكنند. از سوي ديگر تبهكاراني ديده ميشوند كه براي رسيدن به هوسهاي شيطاني خودشان، بدترين سمت و زشت‌‌ترين گناهان را مرتكب ميگردند.

هدف از آفرينش انسان در جهان و مجهز ساختن او به گرايشهاي متضاد و به نيروي اراده و انتخاب و به انواع شناختهاي عقلي و نقلي و فراهم كردن زمينه براي رفتارهاي گوناگون و قرار دادن وي بر سر دو راهيهاي حقيقت و باطل و خير و شرّ اين است كه در معرض آزمايشهاي بيشمار، واقع شود. مسير تكامل خود را با اراده و اختيار برگزيند تا به نتايج اعمال اختياري و پاداش و كيفر آن ها برسد. سراسر زندگي دنيا براي انسان، آزمايش و ساختن و پرداختن هويت انساني خويش است. حتى در آخرين لحظات زندگي هم معاف از آزمايش و تكليف و انجام وظيفه نيست.

اما ميبينيم كه در جهان، نيكوكاران و تبهكاران به پاداش و كيفري كه در خور اعمالشان باشد نميرسند. چه بسا تبهكاراني كه از نعمتهاي بيش تري برخوردار بوده و هستند. زندگي دنيا ظرفيت پاداش و كيفر بسياري از كارها را ندارد، مثلاً كسي كه هزاران شخص بيگناه را به قتل رسانيده است، نميتوان او را جز يك بار قصاص كرد و ساير جناياتش بيكيفر ميماند، در صورتي كه مقتضاي عدل الهي اين است كه هر كس كوچك ترين كار خوب يا بدي انجام دهد،به نتيجه آن برسد. پس همچنان كه جهان، سراي آزمايش و تكليف است، بايد جهان ديگر باشد كه سراي پاداش و كيفر و ظهور نتايج اعمال باشد. هر فردي به آنچه شايسته  است، نايل گردد تا عدالت الهي تحقق عيني يابد.(3)

اما در مورد سوال سوم شما يعني جايگاه انسان بايد گفت كه ما مي توانيم به كمك ادله عقلي و نقلي به جايگاه والاي انسان از ديگر موجودات پي ببريم به عنوان مثال  از ديدگاه قرآن انسان  خليفه خدا در روي زمين(4) و به نحو بهترين و نيكوترين وجه خلق شده است (5) و از امكاناتي چون علم و بيان(6) و... برخوردار است كه ديگر موجودات از آنها محروم هستند و ما مي توانيم با يك مقايسه و تجزيه و تحليل عقلي بين انسان و خصوصيات و ويژگي هاي او با ساير موجودات به جايگاه انحصاري او پي ببريم.

 پينوشت ها:

1. بقره(2) آيه111.

2. ص(38) آيه27.

3. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، نشر بين الملل، تهران، 1381ش، ص 264 ـ 266.

4. بقره(2) آيه30.

5. تين(95)آيه4.

6. الرحمن(55) آيه4.

آیا روز و شب در آن دنیا معنا دارد؟
به یقین خداوند از ازل می دانست كه در آینده چه اعمالی را انجام خواهد داد و به تك تك جزییات خلقت آینده خود آگاهی داشت و دارد، هرچند در تعبیر "آینده خود" تسامح ...

آیا خداوند می دانست كه روزی انسان و دیگر موجودات را خلق خواهد كرد؟ آیا روز و شب در آن دنیا معنا دارد؟ این كه خداوند آسمان و زمین را در شش روز آفرید به چه معناست؟

1- بله به یقین خداوند از ازل می دانست كه در آینده چه اعمالی را انجام خواهد داد و به تك تك جزییات خلقت آینده خود آگاهی داشت و دارد، هرچند در تعبیر "آینده خود" تسامح كرده و به خاطر ناچاری از این واژه استفاده نموده ایم؛ دلیل این امر آن است كه زمان و مكان از خصوصیان موجودات مادی است و خداوند متعال كه مجرد از این پیرایه هاست نمی تواند زمان و مكان داشته باشد و خداوند هیچگاه محدود در زمان و مكان نیست.

اما در عین حال اعمال خداوند در ظرف عالم ماده و در میان موجودات زمان دار می تواند زمان دار باشد و بگوییم این فعل دیروز خداوند است و این فعل امروز او یا خلقت گذشته او و خلقت آینده او و... .

2- اگر مراد از آن دنیا، عالم آخرت باشد باید گفت به نظر فلاسفه و عرفای اسلامی، عالم خلقت دارای سه مرتبه وجودی است كه عبارتنداز:

-عالم مادّه، كه بارزترین خصوصیّت آن حركت و زمان به معنای خاص است.

- عالم مثال كه عالمی است غیر مادّی ولی دارای شكل و رنگ و مقدار. این عالم منزّه از حركت و تغییر و زمان است.

- عالم عقل، كه منزّه از تمام آثار عالم مادّه مانند زمان و مكان و شكل و ... است. (1)

 با توجه به اين مطلب،  زمان به مفهومی كه در دنیا تصور و تحقق دارد، در عالم آخرت وجود ندارد، زیرا زمان مقدار حركت است و حركت از شئون ماده میباشد، حال آن كه عالم آخرت، عالم غیر مادی و مجرد از ماده است. موجودات آن در عین اینكه حقایق و موجودات مقداری هستند، حقایق ثابت و غیر متغیرند. در نتيجه آن عالم از زمان به آن معنا كه ما در اين دنيا مي شناسيم خالي است .

3- اما در مورد تعبیر روز در خلقت آسمان و زمین باید گفت :

مراد از این روز به حسب فعل خداوند نیست. بلكه مراد تحقق 6 روز در مقام خلقت جلوه های مادی عالم ماده هستند در واقع این زمان نسبت به مخلوق سنجیده می شود نه خالق، در نتیجه عقلا استحاله ای ندارد كه فعل خداوند دارای زمان باشد بخصوص كه این فعل در عالم ماده انجام بپذیرد.

 ماهيت و حقيقت خلقت شش روزه آسمان و زمين بر ما چندان روشن نيست. به يقين مراد بيان زمان معين شناخته شده اي مانند روزهاي كنوني نيست. زيرا در آن مقطع نه زميني بود و نه آسمان و خورشيد و گردشي؛ پس حقيقت اين امر چيز ديگري است.

در این خصوص برخی معتقد شدند كه مراد از آن 6 زمانیا 6 دورة و 6 مرحلة خلقت،(2) میباشد. برخی مفسران گفته اند ممكن است این دوران های شش گانه را بر اساس نظریات علمی در خصوص شكل گیری كائنات هم تبیین نمود .(3)

 

 پینوشتها :

1. ر.ك. الهی قمشهای، حكمت الهی، چ انتشارات اسلامي، تهران 1360، ص 298.

2. علامه طباطبایی، تفسير الميزان‏، ترجمه موسوي همداني، دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم‏، قم‏ 1374 ش، ج 10، ص 223.

3. مكارم شیرازي ناصر، تفسیر نمونه، دار الكتب الإسلامیه، تهران، 1374 ش، ج6، ص 202 - 200.

آيا مالكيت مسلمانان برهمسران و فرزندان کشته شدگان جنگ ها مجاز است؟
كنيزان مانند غلامان از دو راه به جامعه اسلامي وارد مي شدند: ...

چه كساني در اسلام كنيز محسوب مي شوند آيا افرادي كه در جنگ كشته مي شوند زنان و دخترانشان را به عنوان كنيز معرفي مي شوند؟

آيا تصرف و مالكيت آنها در اسلام مجاز است؟

كنيزان مانند غلامان از دو راه به جامعه اسلامي وارد مي شدند:

 1- زناني كه قبلا در جامعه غير اسلامي اسير و كنيز شده بودند يا برده فروش ها آن ها را به جامعه اسلامي مي آوردند و مي فروختند و يا فرزندان كنيزان و غلامان كه از نطفه مالك آزاد نبودند.

2- زناني كه در ميدان هاي جنگ شركت مي كردند و اسير مي شدند. چون در قديم در جنگ ها  قبيله در جنگ در گير بود؛ يعني زنان و مردان و كودكان همگي اعضاي ميدان نبرد بودند و براي پيروزي بر طرف مقابل تلاش مي كردند و چه بسا سهم زنان كم تر از مردان نبود. وقتي يك طرف شكست مي خورد، تمام مردان و زنان و كودكان و اموالي كه در ميدان بود، در اختيار طرف مقابل در مي آمد.

در نتيجه در صورتي ممكن بود يك زن به عنوان كنيز محسوب شود كه در جنگ مشاركت داشته باشد و به نوعي در ميدان جنگ حاضر باشد ؛ به علاوه چنين افرادي به مجرد اسارت كنيز محسوب نمي شدند بلكه همانند همه اسيران جنگي ابتدا در معرض مبادله با اسراي مسلمان قرار مي گرفتند يا در ازاي دريافت فديه آزاد مي شدند و يا حتي در شرائط خاص و در برابر انجام برخي كارها مانند تعليم خواندن و نوشتن به مسلمانان آزاد مي شدند و اگر هيچ يك از اين موارد محقق نمي شد ، در نهايت در حكم كنيز در مي آمدند . (1)

البته كسي كه كنيز شد به عنوان ملك صاحب خود محسوب مي شود و مالك مي تواند او را در معرض فروش قرار دهد و بر اساس ضوابط تعيين شده از توانايي هاي او بهره ببرد ، همان گونه كه مي تواند او را آزاد كند يا به عقد همسري خود درآورد .

اما در مورد فلسفه كنيز شدن اين گونه افراد بايد گفت :

بر اساس تحليلي كه در مورد همه اسراي جنگي از اين دست مطرح است،نه مي توان گفت آزاد كردن آن ها و برگرداندن شان به محيط كفر و شرك به صلاح بود و نه كشتن آن ها؛ اسارت هم كه تبعات منفي و مشكلات خاص خود را داشت. در نتيجه لازم بود اين زنان هم در متن جامعه به نوعي حضور داشته باشند و در جامعه هضم شوند تا زمينه آشنايي شان با اسلام و در نتيجه اسلام آوردن آن ها فراهم گردد.

جهت مطالعه منابع تاريخي در مورد پيشينه و كيفيت برده داري قبل و بعد از اسلام مي توانيد به منابع زير مراجعه فرمائيد:

1- اسلام و مساله آزادي، بردگي، موسوي زنجاني؛

2-از بردگي روم قديم تا ماركسيسم، حجتي كرماني؛

3- نگاهي به بردگي، محمد علي گرامي؛

 

پي نوشت:

1. رك : جمعي از محققان زير نظر سيد محمود شاهرودي، فرهنگ فقه مطابق با مذهب اهل بيت عليهم السلام، نشر موسسه دايره المعارف فقه اسلامي برمذهب اهل بيت عليهم السلام ، 1426 هـ.ق، ج 1، ص 491.

ريشه سادات از چه طريقي به پيامبر(ص) و علي(ع) ميرسد؟
اصطلاحاً به فرزندان هاشم، بني هاشم- سيد- مي‏گويند. برخي از اينان به عموهاي پيامبر مثل ابوطالب، عباس و حمزه مي‏رسند. بنابراين فرزندان عباس عموي پيامبر ...

با وجود عرب بودن پيامبر، چرا عده زيادي از ايرانيان سيد هستند؟ و ريشه سادات از چه طريقي به پيامبر(ص) و علي(ع) ميرسد؟

سيد به معناي آقا، سرور و بزرگ آمده است. (1) در عرف به نسل و ذريه پيامبر(ص) از فاطمه زهرا (س) و اولاد پيامبر اطلاق مي گردد (2)، ولي از نظر شرعي سيادت عنواني است براي مردان و زناني كه در طول نسب خويش به حضرت هاشم بن عبد مناف (جدّ دوم رسول خدا) مي‏رسند. هر كس سلسله نسب او به هاشم بن عبد مناف يا فرزندان او برسد، سيد محسوب مي‏شود.(3)

اصطلاحاً به فرزندان هاشم، بني هاشم- سيد- مي‏گويند. برخي از اينان به عموهاي پيامبر مثل ابوطالب، عباس و حمزه مي‏رسند. بنابراين فرزندان عباس عموي پيامبر كه اصطلاحاً به آنان بني عباس مي‏گويند، سيد محسوب مي‏شوند. فرزندان ابوطالب به نام‏هاي طالب و عقيل و جعفر طيار و علي(ع) و نسل آنان (تاكنون هر چه هستند) سيدند. پيامبر اسلام از جهت پسرانش، چون در كودكي از دنيا رفتند، نسلي ندارد. فقط از طريق حضرت فاطمه زهرا(س) نسلش ادامه پيدا كرد. فرزندان حضرت زهرا به نام‏هاي حسن و حسين و زينب و ام كلثوم از طريق پدرشان علي(ع) سيد بودند. تمامي ائمه معصومين و فرزندان شان از طريق علي(ع) به هاشم مي‏رسند و سيد هستند.

سيادت تنها انتساب به پيامبر نيست، بلكه از جهت انتساب به طالب و علي و عقيل و جعفر (فرزندان ابوطالب) و انتساب به عباس و حمزه (عموهاي پيامبر) سيادت حاصل شده و علي(ع) و فرزندان او نيز سيد هستند.

سادات ايران نيز از نسل امامان ما هستند، يعني درپي مهاجرت سادات علوي و شيعيان در ايران(4) سيادت شكل و گسترش يافت، زيرا آنان با ايرانيان ازدواج نمودند كه نتيجه آن زيادشدن سادات در اين كشور مي باشد.

در اين جا لازم است درباره علل مهاجرت سادات وعلويان به ايران ا شاره شود. در مهاجرت اينان به ايران عوامل متعدد نقش داشتند، از جمله امنيتي كه در مناطق ايران وجود داشت، موجب شد كه آنان به ايران مهاجرت نمايند، چون ايران دور از دسترس حكومت هايي بود كه مركز آنها در شام و يا عراق قرار داشت. فشارهاي عباسيان و قبل از آنها امويان، باعث شد تا آنها، بدين مناطق مهاجرت كنند. از ميان علويين، كساني كه در قيامهائي چون قيام «زيد»، «محمد بن عبد الله»، «ابراهيم بن عبد الله» و «حسين بن علي» (شهيد فخ) شركت كرده بودند، احساس خطر بيشتري مي‏كردند.

دليل ديگر مهاجرت آنها، همان دليلي بود كه ساير اعراب را به اين مناطق، جذب مي كرد. رفاهي كه اين شهرها، مي‏توانست در بر داشته باشد، براي عده‏اي از آنها، قابل توجه بود. اين مهاجرتها، بيشتر از قرن دوم به بعد بود، واولين دسته از سادات علوي مهاجر را كساني دانسته‏اند كه از ظلم و جور امويان و به ويژه سفاكي هاي حجاج به اين حدود پناه آورده‏اند. بعد از آن كه «يحيي بن زيد» به ايران آمد، راه اين مهاجرت گشوده شد. و لذا كساني كه از ترس «منصور عباسي» و به جرم حمايت از «محمد بن عبد الله» و برادرش «ابراهيم» تحت تعقيب بودند، به سرعت روي بدين منطقه آوردند. پس از آن، اين مهاجرتها رو به گستردگي نهاد.

يكي از دلايل آمدن آنها پس از اين ماجرا، «جذب نيرو» براي «قيام» بوده است. مردم ايران كه يك بار به هنگام روي كار آمدن عباسيان، علاقه خود را جهت «تغيير حاكميت» عربها نشان داده، امتحان خوبي نيز داده بودند، مي‏توانستند بار ديگر چنين كنند. همين تصور بود كه علويان را بسوي اين مناطق، جذب مي‏كرد. «يحيي بن عبد الله بن الحسن بن الحسن عليه السلام» از جمله كساني بود كه در قيام حسين بن علي (شهيد فخ)، شركت كرد او پس از شكست اين قيام به سوي مشرق گريخت. و همراه با عده‏اي از كوفيان به مناطق شمالي ايران(ديلم) رفت. هارون رشيد كه به شدت از اين حركت ها، هراس داشت به«فضل بن يحيي برمكي» دستور داد تا به هر صورتي شده او را دستگير كند. به نظر مي‏رسد حركت يحيي، اولين «قيام شيعي» در«ديلم» بوده است. منطقه ديلم، يكي از مناطقي است كه در مقابل مسلمين، به شدت مقاومت كرد. و تا مدتها، اسفهبدان كه از قبل بر آن حاكم بودند، تسلط خود را بر آن منطقه حفظ كردند.در اين فاصله، گاهي بين آنها و خلفا، صلح مي‏شد. و گاهي نيز درگيريها و تهاجمها از دو طرف، ادامه داشت ... پس از اين ماجرا با آمدن حضرت علي بن موسي عليه السلام به ايران، گروههايي از «سادات»، راهي ايران شدند تسامح مأمون در مقابل سخت گيري پدرش رشيد، نسبت به سادات، در رشد و سربلندي علويان، تأثير بسزايي داشت. او گر چه با قيامهاي آنها به شدت برخورد كرد، اما در حالت عادي به علت اعتقادي كه به برتري علي بر ساير خلفا داشت، نسبت به علويين نيز احترام زيادي گذاشت. (5)

دراين باره به منابع زير مراجعه فرماييد:

رسول جعفريان ، تاريخ تشيع در ايران؛

نقشي از سادات در تاريخ ايران، محمد رضا محتشم ؛

پي نوشت ها :

1. محمد معين ، فر هنگ معين، ج2 ، ص1975.

2 مصطفي حسيني، معارف و معاريف ، قم ، دانش، 1376.چاپ دوم، ج6، ص 149.

3. عروة الوثقي، ج 2، كتاب الخمس، فصل 2، مسئله 3.

4. http://tooba.net/Books/Show/396/12

5. http://imamalinet.net/per/ps/psc/pscc/pscc5.htm

آنهایی كه مادرشان سادات است آیا خودشان هم سادات هستند؟
آیت الله خامنه ای می فرماید: منتسبين به پيامبر اكرم «صلي اللّٰه عليه و آله» از طرف مادر هم از اولاد رسول اكرم «صلي اللّٰه عليه و آله» محسوب مي‌شوند، ولي ...

میخواستم بدونم كه آنهایی كه مادرشان سادات است آیا خودشان هم سادات هستند؟

آیت الله خامنه ای می فرماید:

 منتسبين به پيامبر اكرم «صلي اللّٰه عليه و آله» از طرف مادر هم از اولاد رسول اكرم «صلي اللّٰه عليه و آله» محسوب ميشوند، ولي ملاك ترتب آثار و احكام شرعي سيادت، انتساب از طرف پدر است.(1 )

ایت الله مكارم می فرماید:

 از جهاتي حكم سيّد دارند، و از جهاتي ندارند. خمس نميتوانند بگيرند، و از لباس مخصوص سادات نميتوانند استفاده كنند؛ امّا از جهاتي شرافت سيادت دارند.(2 )در واقع از نظر شرافت معنوی و محرمیت، مانند سادات هستند. روایاتی كه در فضیلت سادات وارد شده، شامل انان نیز می شود.

پی نوشت ها :

1. اجوبه الاستفتاءات، س 10090.

2. استفتاءات جديد (مكارم)، ج، ص 114 سؤال 341.

عنوان سیدی چگونه به هاشم ابن عبد مناف و فرزندانش اختصاص یافته است؟
اين عنوان و احكام مربوط به آن تعبدي است و به جهت مصالح وحكمتهايي كه خداوند از آن آگاه است اين احكام براي آنان جعل شده است.

عنوان سیدی چگونه به هاشم ابن عبد مناف و فرزندانش اختصاص یافته است؟

اين عنوان و احكام مربوط به آن تعبدي است و به جهت مصالح وحكمتهايي كه خداوند از آن آگاه است اين احكام براي آنان جعل شده است.

سید به معناي آقا و اطاعت شده (مطاع)، رئیس و بزرگ آمده است.و از آن رو كه هاشم بزگ اين قوم بود به او عنوان سيد (بزرگ قوم خود )اطلاق مي شد.

 سیادت عنواني است اعتباري، نه تكویني و عنواني است براي مردان و زناني كه در طول نسب خویش به حضرت هاشم بن عبد مناف (جدّ دوم رسول خدا) مي‏رسند. هر كس سلسله نسب او به هاشم بن عبد مناف یا فرزندان او برسد، سید محسوب مي‏شود.(1)

اصطلاحاً به فرزندان هاشم، بني هاشم مي‏گویند. برخي از اینان به عموهاي پیامبر مثل ابوطالب، عباس و حمزه مي‏رسند. بنابراین فرزندان عباس عموي پیامبر كه اصطلاحاً به آنان بني عباس مي‏گویند، سید محسوب مي‏شوند. فرزندان ابوطالب به نام‏هاي طالب و عقیل و جعفر طیار و علي(ع) و نسل آنان (تا كنون هر چه هستند) سیدند.

یی نوشت:

1. عروه الوثقي، ج 2، كتاب الخمس، فصل 2، مسئله 3.

سید عبدالعظيم حسني چه رابطهاي فاميلي با امامان داشتند؟
عبدالعظيم عليه السّلام فرزند عبدالله بن علي، از نوادگان حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام است و نسبش با چهار واسطه به آن حضرت مي رسد.

سید عبدالعظيم حسني چه رابطهاي فاميلي با امامان داشتند؟

عبدالعظيم عليه السّلام فرزند عبدالله بن علي، از نوادگان حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام است و نسبش با چهار واسطه به آن حضرت مي رسد .

پدرش عبدالله نام داشت و مادرش فاطمه دختر عقبه بن قيس .

ولادت با سعادت حضرت عبدالعظيم عليه السّلام در سال 173 هجري قمري در شهر مقدّس مدينه واقع شده است و مدّت 79 سال عمر با بركت او با دوران امامت چهار امام معصوم يعني امام موسي كاظم عليه السّلام ، امام رضا عليه السّلام، امام محمّدتقي عليه السّلام و امام عليّ النّقي عليه السّلام مقارن بوده ، محضر مبارك امام رضا عليه السّلام ، امام محمّد تقي عليه السّلام و امام هادي عليه السّلام را درك كرده و احاديث فراواني از آنان روايت كرده است .

اين فرزند حضرت پيامبر صلّي الله عليه و آله وسلّم، از آنجا كه از نوادگان حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام است به حسني شهرت يافته است .

حضرت عبدالعظيم الحسني عليه السّلام از دانشمندان شيعه و از راويان حديث ائمه معصومين عليهم السّلام و از چهره هاي بارز و محبوب و مورد اعتماد ، نزد اهل بيت عصمت عليهم السّلام و پيروان آنان بود و در مسايل دين آگاه و به معارف مذهبي و احكام قرآن ، شناخت و معرفتي وافر داشت .

ستايشهايي كه ائمه معصومين عليهم السّلام از وي به عمل آورده اند، نشان دهنده شخصيّت علمي و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادي عليه السّلام گاهي اشخاصي را سؤال و مشكلي داشتند، راهنمايي مي فرمودند كه از حضرت عبدالعظيم الحسني عليه السّلام بپرسند و او را از دوستان حقيقي خويش مي شمردند و معرّفي مي فرمودند .

در آثار علماي شيعه نيز، تعريفها و ستايشهاي عظيمي درباره او به چشم مي خورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهيزكار، ثقه، داراي اعتقاد نيك و صفاي باطن و به عنوان محدّثي عاليمقام و بزرگ ياد كرده اند؛ در روايات متعدّدي نيز براي زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السّلام ، ثوابي همچون ثواب زيارت حضرت سيّد الشهدا، امام حسين عليه السّلام بيان شده است.

زمينه هاي مهاجرت حضرت عبدالعظيم عليه السّلام از مدينه به ري و سكونت در غربت را بايد در اوضاع سياسي و اجتماعي آن عصر جستجو كرد؛ خلفاي عبّاسي نسبت به خاندان حضرت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و شيعيان ائمه عليه السّلام بسيار سختگيري مي كردند.

سادات و علويّون در زمان او در بدترين وضع به سر مي بردند .حضرت عبدالعظيم عليه السّلام نيز از كينه و دشمني خلفا در امان نبود و بارها تصميم به قتل آن حضرت گرفتند و گزارشهاي دروغ سخن چينان را بهانه اين سختگيري ها قرار مي دادند، درچينن دوران دشوار و سختي بود كه حضرت عبدالعظيم عليه السّلام به خدمت حضرت امام هادي عليه السّلام رسيد و عقايد ديني خود را بر آن حضرت عرضه كرد، حضرت امام هادي عليه السّلام او را تأييد فرموده و فرمودند: تو از دوستان ما هستي .

ديدار حضرت عبدالعظيم عليه السّلام در سامرا با حضرت امام هادي عليه السّلام به خليفه گزارش داده شد و دستور تعقيب و دستگيري وي صادر گشت، او نيز براي مصون ماندن از خطر، خود را از چشم مأموران پنهان مي كرد و در شهرهاي مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد مي كرد و شهر به شهر مي گشت تا به ري رسيد و آنجا را براي سكونت انتخاب كرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السّلام ميان شيعيان شهرري بسيار ارجمند بود و پاسخگويي به مسايل شرعي و حلّ مشكلات مذهبي آنان را برعهده داشت ، وجود او محور تجمّع شيعيان و تمركز هواداران اهل بيت عليهم السّلام بود.برگرفته از :http://rasekhoon.net/article/show-12474.aspx

انتخاب رهبر كه مشخص است ولی انتخاب ولی فقیه مطلقه با كیست؟
در فقه سياسي جمهوري اسلامي ايران ولي فقيه و رهبري با وجود تفاوت هاي مفهومي در يك مصداق و فرد بايد جمع باشد.

انتخاب رهبر كه مشخص است ولی انتخاب ولی فقیه مطلقه با كیست، آیا با مجلس خبرگان رهبری كه منتخب مردم اند هست؟

بنا بر باور همه مسلمانان به ویژه شیعه در عصر غیبت حضرت مهدی (عج)، باید احكام الهی اجرا گردد. به هیچ عنوان نباید تعطیل شود. برای اجرای احكام، نیازمند شخصی است كه آگاه به احكام الهی باشد . چنین شخصی فقیه و اسلام شناس است. بنابراین یكی از شرایط اساسی ولی فقیه، فقاهت و آگاهی به احكام الهی است.

 چون عدالت یك اصل اساسی در حكومت اسلامی است و باید تمام احكام وقوانین بر اساس عدالت برپا و اجرا شود، شرط دوم ولایت فقیه، داشتن عدالت است. داشتن مدیریت برای اداره جامعه، شرط طبیعی هر حاكم است؛ بنابراین شرایط اساسی ولایت فقیه امور ذیل می باشد:

اجتهاد مطلق، عدالت، قدرت مدیریت و رهبری .شرایط دیگر مانند شجاعت، آگاهی به شرایط عصر و زمان نیز برای رهبری (ولی فقیه) لازم است.

در قانون اساسی جمهوری اسلامی، همین شرایط برای رهبری ذكر شده است.

اگر در جامعه اسلامی كسی دارای این شرایط باشد، یا در داشتن شرایط بر دیگران برتری داشته باشد،حق ولایت و رهبری در جامعه اسلامی دارد. بر مردم جامعه اسلامی لازم است كه چنین شخصی را به عنوان رهبر جامعه اسلامی بپذیرند.

 ولی فقیه به صورت فردی از سوی امام زمان انتخاب نشده، چون در عصر غیبت كبري، امام زمان نائب خاص ندارد، بلكه بر اساس روایتی كه از حضرت نقل شده، فقها نمایندگان عام  حضرت هستند. روایت این است:

وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فها إلي رواة حدیثنا...؛(1)

 در موضوعات و كارهایی كه پیش میآید ،به كسانی كه سخنان ما را نقل میكنند (با سخنان ما آشنایی دارند) مراجعه نمایید.

 از این روایت و روایات و ادله دیگر استفاده میشود كه در عصر غیبت مردم باید به فقها و ولی فقیه مراجعه كنند . دستور آنان را انجام دهند.

انتخاب و عزل رهبر:

نحوه تعیین و انتخاب چنین شخصی به دو صورت قابل تحقق است:

1- به صورت مستقیم از طرف مردم صورت گیرد ؛

2-عده ای از كارشناسان دینی كه قدرت تشخیص شرایط رهبری دارند و می توانند بهتر شخص مورد نظر را شناسایی كنند، به این كار اقدام نمایند.

در جمهوری اسلامی ایران برای این كه این عمل به صورت قانونی صورت گیرد، این انتخاب از طرف خبرگان رهبری (كارشناسان دینی) صورت می گیرد . برای این كه نقش مردم در انتخاب و قبول رهبر تضعیف نگردد، انتخاب اعضای فقهای خبرگان رهبری نیز توسط مردم صورت می گیرد. شخصي كه مورد تاييد اكثر خبرگان باشد، به عنوان رهبر و ولي فقيه  برگزيده مي شود.

 حضور تمامي فقها و علما در خبرگان و اتفاق نظرشان عملي نيست. در هر صورت مخالفاني وجود دارند اما از آن رو كه ميزان راي اكثريت مي باشد و براي جلوگيري از وقوع هرج و مرج كه امر حكومت بايد به دست يك فرد شايسته باشد، منتخب اكثريت به عنوان رهبر برگزيده مي شود.

خبرگان كه منتخبان مردمند ، علاوه بر كشف و تعیین رهبر، وظیفه نظارت و در صورت لزوم عزل رهبری و اعلام عزل او را بر عهده دارند. چنانچه موردی ثابت  شود كه موجب ساقط شدن ولایت گردد، بر خبرگان رهبری است كه رهبر را عزل و به اطلاع مردم برسانند .

رهبری نیز از آن جهت كه به وسیله خبرگان رهبری انتخاب می شود، منتخب مردم می باشد. این جاست كه جایگاه خطیر خبرگان روشن می شود . مردم باید با هوشیاری خاص و تحقیق كامل نماینده خود را روانه مجلس خبرگان رهبری نمایند . تا آزادانه اظهار نظر نمایند .

این نوع انتخاب ضریب اشتباه رهبری و نمایندگان مجلس خبرگان را بسیار پایین می آورد. از یك سو نوع حكومت قابل اعتماد مردم می شود. از طرفی دیگر  مورد رضایت پروردگار عالم نیز می باشد.

 در فقه سياسي جمهوري اسلامي ايران ولي فقيه و رهبري با وجود تفاوت هاي مفهومي در يك مصداق و فرد  بايد جمع باشد.

برای آگاهی بیش تر به كتاب ولایت فقیه از آیت الله جوادی آملی مراجعه نمایید.

 

پینوشت:

1. علامة المجلسي، بحار الأنوار، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1403 - 1983 م ، ج 53، ص 181.

صفحه‌ها