اديان

در دین مسیح (ع) چرا عده ای معتقدند خدا مرده است؟

پاسخ:
سؤال شما دقيقا واضح نيست. كسي در دين مسيحيت اعتقاد به مرگ خداوند ندارد. اگر منظور شما از مرگ خدا در دين مسيحيت، اعتقاد آن ها به الوهيت حضرت عيسي عليه السلام، صليب كشيده شدن و مرگ او و رستاخيز دوباره ايشان است، توضيحات زير براي اعتقاد مسيحيت در اين زمينه ارائه مي شود.
اعتقاد به الوهیت حضرت عیسی (ع) یک حقیقت ثابت و قطعی در بین همه مسیحیان نبوده و نیست، بلکه در حقیقت تحریف و انحرافی است که توسط پولس رسول در دین مسیحیت رخ داده است.
پولس ابتدا یکی از یهودیان و از مخالفان سرسخت مسیحیان بود. در ابتدا به شکنجه و قتل مسیحیان مبادرت ورزید، بعداً به دین حضرت مسیح گروید و از مبلّغان و مروّجان پر قدرت و زبردست مسیحیت شد. او با تأثیر پذیری از عقاید رومیان مبنی بر فرزند داشتن خدا، نیز با تأثیر پذیری از افکار مشرکان و عرب جاهلی مبنی بر دختر داشتن خدا و با تقلید از آنان مدعی شد که حضرت عیسی پسر خدا است! او می‌گوید: عیسای مسیح موجودی آسمانی است که از طبیعت الهی بهره مند است، ولی خود را تنزل داد و لباس بشری پوشید و سپس به آسمان رفت.
نظر او با پطرس (وصی حضرت عیسی) اختلاف داشت و این اختلاف، باعث بروز دو عقیده در مورد حضرت عیسی (ع) شد: یک عقیده که حضرت عیسی از ماهیت بشری بهره مند است و عقیده دیگر که او بشر نیست، بلکه خدا است. از عقیده اول پطرس حمایت می‌کرد، ولی عقیده دوم را رقیب او (پولس) ابراز داشت، اختلافات بین این دو روز به روز بیش تر می‌شد تا این که در سال 49 میلادی برای رفع اختلاف جلسه ای تشکیل شد و طرفداران پولس ادعا کردند که روح القدس نظر پولس را تأیید کرده است! با این بهانه توانستند، افکار انحرافی خود را در دین مسیح جا بدهند.
در هر حال رفته رفته در دعواها و شوراهایی که برای رفع دعواها تشکیل می‌شد، اعتقادات پولس غالب می‌شد، که تا امروز این دعوا بین عالمان مسیحی وجود دارد و نظریه غالب همان عقاید پولس است. آنان از یک سو خود را موحد می‌دانند و از سوی دیگر به تثلیث و الوهیت عیسی معتقدند.(1)
این مشکل و ناهمگونی در اعتقادات مسیحی همواره باعث چالش شده است تا جایی که ابراز داشته اند: این سخن از جنبة عقلانی و منطقی بی بهره است و تنها از جنبة تعبدی آن را باید پذیرفت و این اعتقاد در حوزه ایمان است، نه عقل و استدلال. یعنی این عقیده به اعتقاد خود منطقیان با دلیل و منطق اثبات شدنی نیست.
البته در خصوص رواج این عقیده شاید یک دلیل: استدلال برخی به تولد حضرت عیسی (ع) از مریم باکره باشد، و از این جهت به او خدا و پسر خدا لقب داده اند. در این باره قرآن می‌گوید: این تمسک درست نیست، چرا که اگر بدون پدر بودن دلیل بر خدایی کسی باشد، می‌بایست آدم ابوالبشر را نیز خدا بدانید.
قرآن می‌گوید: «ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب؛ (2) همانا خلقت عیسی نزد خدا مانند خلقت آدم است که او را از خاک آفرید».
در دیدگاه مسیحیان هدف اصلی به دنیا آمدن حضرت عیسی، «فدا شدن و تاوان دادن در برابر گناهان بشر» بوده ؛ مسیحیان می‌گویند: او آمد تا قربانی گناهان ما شود. او را به دار آویختند و کشته شد، تا گناهان بشر را بشوید و جهانیان را نجات دهد.
مسیحیان معتقدند چون حضرت آدم گناه کرد، همه فرزندان او با آن گناه متولد می‌شوند . مصلوب شدن مسیح در راستای نجات بشر از گناه همیشگی و دائمی او معنا می یابد.
اما داستان به صليب كشيده شدن و اعدام حضرت عيسي(ع) به نقل از كتاب تاريخ مسيح به اين صورت است:
پس از اهانت عيسي به هيكل مقدس(احبار و بزرگان يهود) از او به حاكم رومي فلسطين شكايت كردند. حاكم دستور داد تا عيسي را دستگير كردند.اتهام او اين اود كه با ترويج عقايد باطله، مردم را گمراه مي كند و با دين يهود به مخالفت برخاسته است. دستگيري عيسي بوسيله نگهبانان يهودي هيكل مقدس صورت گرفت. همان شب از او بازجويي شد و او را به زندان انداختند و اراذل و امباش بر او آب دهان ريختند. پس او را به دادگاه رومي فلسطين تسليم كردند. حاكم در خلوت با عيسي به گفتگو نشست و تحت تأثير جاذبه روحاني او قرار گرفت و تصميم گرفت او را از مرگ نجات دهد، اما از افكار مردم وحشت داشت و از امپراطور روم مي ترسيد. چاره اي انديشيد. دستور داد تا عيسي را آورده و تازيانه زدند تا بدين وسيله از خشم مقامات روحاني يهود كاسته شود. سربازان يهودي هرگونه فرصت نجات را از حاكم سلب كردند. آنها تاجي از خار بر سر او نهادند و پيراهن قرمزي بر او پوشاندند و او را بر مكان بلندي نشانده و بر او آب دهان انداختند و براي استهزاء بر او به عنوان پادشاه يهود سلام كردند. ...هنگامي كه عيسي را براي به دار آويختن مي آوردند، طبق سنت آن روزگار، متهم بايد صليب خود را بر دوش مي كشيد؛ اما چون عيسي نحيف شده بود، نمي توانست صليب خود را بكشد و لذا فرد ديگري صليب را مي آورد. ابتدا به مسيح جامي از شراب دادند تا بياشامد و او آن را چشيد و نياشاميد، سپس او را به دار كشيدند.(3)
البته اين روايت بنا بر نظر اسلام صحيح نمي باشد. در قرآن در اين باره مي خوانيم:«وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً؛و گفتارشان كه: ما، مسيح عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم! در حالى كه نه او را كشتند، و نه بر دار آويختند؛ لكن امر بر آنها مشتبه شد و كسانى كه در مورد (قتل) او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى‏كنند و قطعاً او را نكشتند!». (4)

پی‌نوشت‌ها:
1. جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 608 به بعد؛ عبدالله مبلغی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج2، ص 693 به بعد.
2. آل عمران (3)، آیه 59.
3. عبدالله مبلغی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج2، ص723 و 724.
4. نساء (4) آيه 157.

لطفا مطالب زیر را نقد عالمانه کنید. من به تمایز دیالکتیکِ سوژه و ابجه در خودآگاهی در عین وحدت، قائل هستم. یعنی به وحدت در عین کثرت و کثرت عین وحدت در فرایند خودآگاهی، قائل هستم. این تقریر بر اساس فلسفۀ وحدت وجود است. طبق اصول فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ غرب، علم عبارت است از حضور شیء نزد ذات. علم به نفس عبارت است از حضور ذات نزد نفسش. اصلاً این خصلت علم است؛ علم حصولی هم نوعاً حضوری است. به چه شکل؟ بر این اساس که ما در علم حصولی دو معلوم داریم، معلوم بالذات و معلوم بالعرض. معلوم بالذات همان صورتی است از شیء خارجی که نزد شما در ذهنتان حاصل و حاضر شده است، و شما با آن صورت متحد هستید. طبق اصل وحدت عالم و معلوم و عاقل و معلوم؛ یعنی در واقع با اثر آن صورت که متأثر شده است، وجودتان متحد شده اید و آن اثر عین وحدت شماست با آن صورت. این اثر که در حاضر شدن ذات عاقل همان معلوم بالذات است. اما معلوم بالعرض عبارت است از آن شیء خارجی، که این اثر و صورت از آن در ذهن تأثیر کرده است و به همین جهت بالعرض معلوم خوانده می شود. چون مستقیماً معلوم عالم نیست، بلکه از این حیث که منشأ صورتی هست که آن صورت معلوم عالم هست، این هم معلوم خوانده شده است. به تبع آن معلوم بالذات، بنابراین معلوم واقعی در علم حصولی هم صورت و در واقع اثری هست که عالم دریافت می کند و با آن متحد می شود و از این حیث این جنبۀ حضور دارد. مخصوصاً با توجه به نظریات جدید فیزیک در ارتباط با مشاهده گر و وحدتش که بحث مجزایی هست. در منظر مدرن علمی، اساساً جهان یک هولوگرام عظیم الجثه و تکرارشونده است. شما واقعاً نمی توانید تفکیکی میان اجزای آن قائل شوید، مگر به اعتبار و هر جزئی به نحوی شامل کل است. بحثی هست که وارنر هایزنبرگ هم در جزء و کلّش طرح کرده است و با وحدت وجود شرقی هم به تقریباً یکی است. (میشل تالبوت، جهان هولوگرافیک) خیلی ها چه بسا در محلی از اعراب در این دیدگاه جدید نداشته باشند و در واقع به شکل دیگری این مباحث رو با نگاه جدید طرح نمود. چه زمانی که شما اساساً قائل به تمایز وجودی اشیاء در عالم نباشید، چگونه می توانید قائل به علم حصولی باشید؟ و بنده هم همین دیدگاه وحدت وجودی را بهترین دیدگاه موجود هم از نظر فلسفه می بینم و از منظر علم و نگارش جدید است. در این منظر کثرت و تمایز میان اشیاء، به عنوان بستی از وحدت شناخته می شود و بنابراین در واقع علم شخص به عالم خارج انکشاف علم حضوری اوست به خودش که در ظهور عینی خارجی بسط یافته است. یعنی می خواهم عرض کنم که آن تفکیک و تقسیم بندی سنت مقولۀ علم رو هم بنده ناکافی و حتی مسئله ساز می بینم، ولی اگر به همین اندک هم بسنده کنیم، باز علم از مقولۀ حضور شیء نزد ذات عاقل خواهد بود، که البته از منظر فلسفۀ سنتی هم خود این عاقلیت ذومراتب است، که نحوۀ ادراک درجاتش هستند. حال با این منظر علم حضوری ذات عاقل به نفسش در واقع حضور نفسش، نزد ذاتش خواهد بود و بنابراین علم از مقولۀ حضور است. شناخت شما از خودتان در واقع قسمی از حضور است، حضور نفسی و باطنی، اما اگر توجه کنید باز لازمۀ همین حضور، نوعی دو پاره شدن نفس است، که از وجهی به عنوان سوژه خود را از وجه دیگر به عنوان ابجه لحاظ می کند، به نحوی که در عین این دوپاره شدن ذهن، وحدت و تمامیت وجود هم حفظ شود. یعنی نوعی وحدت پویا و دیالکتیکی که در عین دوگانگی و دو تکه شدن در عین وحدت کامل و یگانگی است. این بحث افلاطون، هگل، هایدگر و پدیدارشناسی نوین است. یعنی در خودآگاهی نفس خود را به عنوان دیگری و در آنِ واحد به عنوان نفس خودش لحاظ می کند، یعنی در واقع خودش منقسم می شود و خودش در تقابل با خودش قرار می گیرد. شما نمی توانید بگویید، من و خودآگاهی از جنس اینها معنی سادۀ منطقی هستند. وحدت و تمامیت یا اگو. وحدتی است، پویا، زنده و دیالکتیکی. که به قول هگل خود و نفس از خودش متمایز گشته است (که در تمام آثار هگل یافت می شود)، و در برابر ذات خودش قرار می گیرد. این ذات حضور خودآگاهانه است در تجلی معرفت شناسانه. اساساً در عالم واقع واحد مطلق تأیّد و تشخصی نیست. هر چه هست، همان وجود مطلق عینی است که در مظاهر و درجات و مراتب ظهور یافته است. حال کیفیت این ظهور چگونه است؟ این ظهور از جنس دیالکتیک وحدت و تمایز هست. من اساساً حیطۀ تثلیث را در وحدت وجود و کثرت ظهوراتش می بینم و در واقع به تثلیثی کیهانی قائل هستم و این همان بحثی است که در فلسفۀ کهن مصری و یونانی و هندی گفته شده است و هرمتکیستی و ابن عربی همین معنا را در عرفان اسلامی دارد. در بحث تجلی اوّل و فیض اقدس که در این صاحت اساساً کیفیت ظهور مظهر وجود ریشه در تجلی هستی شناسانه ذات بر ذات می بینه که صور همه آینه وجود در تجلی واحد بر ذات ظاهر می گردد. به عبارت دیگر ظهورات این وجود عین بسط دیالکتیکی و بازتابی ذات بر ذات تعریف می شوند، که همین معنا را شیخ صاحب الدین سهروردی تحت عنوان نسبت انوار قاهریه بیان می کند (حکمت الاشراق). اینجا وحدتی هست که عین تمایز و در آن واحد تمایزی است که در عین وحدت است. اساساً در دیدگاه بنده تمایز حقیقی وجودی را حتی اشیاء هم با هم ندارند، هر تمایزی هست در عالم نسبت های بازتابی ذات با ذات است. از دیدگاه فلسفۀ وحدت وجود تمایزات هستی ریشه در انعکاس وجود در خودش دارد و به قول ابن عربی فیض اقدس تجلی اول ذات بر ذات (در بسیاری از آثار ابن عربی) یا به قول فیلسوف اسکندارنی لوگوس. در واقع در این منظر، تمام تمایزات ظهوری هستی در این تجلّی ذاتی جمع هستند و در این مقام ذات حق شامل همۀ موجودات و عین آنهاست. این بازتابی ذاتی و دیالتیک ذات به ذات هست که به تثلیث متافیزیکی موضوعیت میده. ما اساساً عین ظهور حق هستیم، به بیان قرآن به هر طرف که روی کنید وجه الله است. جز ذات حق در عالم متحقق نیست. هر چه هست، ظهور همان حقیقت است. تفاوت اشیا با هم تفاوت در حیثیت ظهور است و نسبت ظهور و بتون؛ یعنی هر شیء نسبت به شیء دیگر از وجهی ظهور آن چیزی که در شیء دیگر باطن است و آن شیء دیگر هم ظهور آن چیزی که در اوّلی باطن است و به همین جهت ما در اشیاء محدودیت و تفاوت را ادراک می کنیم، ولی به قول ابن عربی در آنِ واحد شیء خارجی هم حق است و هم خلق. با نظر به کنه واقع ما عین حق هستیم، نه اینکه حق در ما باشد یا حق بشویم. اینجاست که حضرت محمّد می فرماید «اشیاء را آنچنان که هستند بر من آشکار بفرما.» یعنی اشیاء آنچنان که هستند، نه آنچنان که تصور می کنیم. اینجاست که حلّاج انا الحق می گوید. این معنای وحدت وجود است و همۀ ظهورات و کثرات در عالم در این منظر بسط وحدت حقیقی ذات حق هستند و این بسط وحدت در خودش موضوع تثلیثی فلسفی است. یعنی هم فیض اقدس یا لوگوس و اصل مفهوم تثلیث در مسیحیت هم همین بوده است که از فلسفۀ عرفانی یهود ریشه گرفته است و همین هم عرفان و فلسفۀ اسلامی بروز یافته است. امّا چگونه بسط یک چیز در خودش ایجاد تمایز می کند؟ این مطلب به علت ذات دیالکتیکی این بحث است. در بیان بنده، تجلی ذات بر ذات یا همان ظهور لوگوس منشأ هر تمایز در عین وحدت است. وجه تمایز در کنه واقع همان وحدت است. بنابراین به قول فلاسفه که می گویند تمایز هم نهایتاً رجوع به وحدت می کند. یعنی این تمایز ذهنی یا قراردادی نیست ولی در عین حال، تمایز وجودی هم نیست و ذات در مقام متجلی با ذات در مقام متجلّی نهایتاً یکی هستند و تمایزشان عین وحدتشان است. وجه تمایز همان وحدت است که وحدت هم عین وجود است. به قول ابن عربی هو الواحد الفرد الکثیر بنفسه و لیس سواه ان نظرت بدقّة (ترجمان الاشواق) این تنها تصویر صحیح و منطقی از عالم است.

پاسخ:
براي اين هدف مي توانيد به مراكزي كه به منظور نقد افكار تاسيس شده اند و وظيفه آن ها بررسي و تحليل انديشه ها است ، مراجعه فرمائيد.(1)
اشاراتي در مورد برخي از مطالب كلي كه فرموده ايد، خواهيم داشت. بررسي موشكافانه آن را به مراكزي كه مراجعه خواهيد كرد، وامي گذاريم.
1- از برآيند كلي مطالبي كه ارائه فرموده ايد، بر مي آيد با طرح مقدماتي در باب وحدت وجود و موجود ( كه از ديدگاه عرفا و فلاسفه مردود است) و نيز تعدد تعينات به تجلي و ظهور ذات و مظهر، در صدد اثبات حقانيت تثليث كليسائي مسيحي بوده ايد. حال به چه اندازه توفيق يارتان بوده است، جاي بحث دارد.
« این معنای وحدت وجود است. همۀ ظهورات و کثرات در عالم در این منظر بسط وحدت حقیقی ذات حق هستند. این بسط وحدت در خودش موضوع تثلیثی فلسفی است. یعنی هم فیض اقدس یا لوگوس و اصل مفهوم تثلیث در مسیحیت هم همین بوده که از فلسفۀ عرفانی یهود ریشه گرفته است و همین هم در عرفان و فلسفۀ اسلامی بروز یافته است.»
مقدمات شما (در فرض اثبات وحدت وجود و موجود) عاجز از اثبات چنين نتيجه است. اگر وحدت وجود و موجود حق باشد -كه نيست- دوئيت نيز حتي رخت بر مي بندد و نوبت به تثليث نمي رسد.
اگر تعينات متعدد و متكثرند به تكثر تجليات و ظهورات، چه خصوصيتي است در تثليث كه از بين ثنويت و تربيع و تخميس بايد تثليث انتخاب شود؟ دليل شما اعم از مدلول و مدعاي شما است. بنابراين اثبات تثليث نمي كند. تكثر تعينات به تجلي و ظهورات بحثي است. اثبات تثليث بحثي ديگر و ربط دادن بين اين دو استدلالي است غلط.
2- اتحاد عقل و عاقل و معقول يا اتحاد علم و عالم و معلوم سخن حقي است. البته با عباراتي آشفته و به دور از يك استدلال منطقي كنار هم چيده شده است. نيز بازگرداندن علم حصولي به علم حضوري كه برگرفته از مبناي علامه طباطبائي از كتاب شريف نهايه الحكمه است، نمي تواند مقدمه اي صحيح (از حيث مقدمه بودن) براي اثبات وحدت وجود و موجود باشد.
تمام سخن در حضوري بودن علم حصولي در اين است كه آنچه معلوم بالذات ما است، تصوري است كه بنابر مبناي علامه طباطبائي از منشآت نفس است و خالي از قوه و موجودي است بالفعل. بنا بر اين عاري از وجود مادي و آثار مادي. بنا بر اين تغييري در آن راه ندارد، بر خلاف معلوم بالعرض خارجي.(2) با نفس اتحاد دارد، به اين معنا كه علم عبارت است از حصول صورت شي‌ نزد عقل و حصول وجود شي است و وجود شي خود شي است. پس علم عين معلوم بالذات است. لازمه حصول معلوم و حضور آن نزد عالم اتحاد عالم با معلوم است، خواه اين معلوم، حضوري باشيد يا حصولي، زيرا معلوم حصولي (معناي حاصل شده در ذهن) اگر امر قائم بنفسه بوده، وجود او، لنفسه مي باشد، در عين حال اين معلوم، معلوم حصولي، براي عالم باشد، عالم با معلوم متحد مي باشد، زيرا ممتنع است كه شي هم موجود لنفسه باشد و هم موجود لغيره (اين دو معنا، دو معناي متناقض بوده، با هم در يك جا و در يك لحظه، موجود نمي گردند) اما اگر معلوم حصولي وجود او براي غير خود (يعني لغيره) باشد، غيري كه موضوع مي باشد و در عين حال (موجود لغيره) نيز با اين غير (كه موضوع خودش مي باشد) متحد باشد، عالم با چيزي كه اين غير با آن متحد مي گردد، متحد مي شود. نظير اين كلام در معلوم حضوري در رابطه با عالم به آن جاري مي گردد.(3)
اين اتحاد كه بين نفس و صور علمي اش برقرار است، ربطي به اين ندارد كه بين نفس و معلوم بالعرض هم اتحاد است و بين معلوم بالذات و معلوم بالعرض هم اتحاد است و از اين مقدمه نادرست نتيجه گرفته شود كه پس در حقيقت وحدتي است بين تمام موجودات عالم و هيچ تعدد و تكثري بين آن ها نيست مگر به تجلي و ظهور.
اگر هم قرار بر اثبات وحدت وجود باشد، مقدمات اثبات آن اين ها نيستند كه گفته شده است.

پي نوشت ها:
1. مي توانيد به مؤسساتي از قبيل پژوهشكده فرهنگ و انديشه اسلامي مراجعه فرمائيد.
2.نهايه الحكمه ، علامه طباطبائي ، مرحله يازدهم ( در عقل و عاقل و معقول )، برگشت علم حصولي به علم حضوري.
3. همان، مرحله يازدهم ، فصل دوم.

با سلام،

1-چرا مسلمانان اجازه تبلیغ دینشون رو در کلیساها دارند ولی برعکس اون ممکن نیست؟

2- اذان شیعه صحیح هست یا برادران اهل تسنن؟

با تشکر

پاسخ1:
تا آنجايي که اين مرکزاطلاع دارد مسلمانان در کليساها تبليغ نمي‌کنند. مسيحيان نيز چنين اجازه‌اي را براي آنان نمي‌دهند. اگر نمونه‌اي داريد ارسال نماييد تا در جواب‌هاي بعدي از آن استفاده شود.
آنچه که در جمهوري اسلامي ايران وجود دارد تبليغ از اسلام در سطح کشور است. اين امر از دو جهت قابل قبول و داراي اهميت مي‌باشد.
نخست آن که دين رسمي اين کشور اسلام است. از اين رو بايسته است از اسلام تبليغ شود تا مردم با معارف بلند و برتري‌هاي آن بيشتر آشنا شوند. البته تبليغ از دين رسمي کشور اختصاصي به ايران ندارد، در کشورهاي ديگر نيز از دين رسمي آن کشور تبليغ مي‌شود.
دوم اين که اسلام دين برتر و کامل‌ترين دين مي‌باشد، از اين رو لازم است که از آن تبليغ شود تا انسان ها از ميان اديان متعدد بهترين و کامل ترين دين را انتخاب نمايند. عقل نيز حکم مي‌کند دين برتر که سعادت دنيا و آخرت انسان ها را تأمين کند معرفي شود تا از اصول و آموزه‌هاي آن پيروي کنند. بر همين اساس بود که در هنگام ظهور اسلام رسول خدا (ص) مأمور شد اسلام را معرفي نمايند اما انسان ها در پذيرش و عدم پذيرش آن آزاد مي باشند. امروزه نيز بايسته است اسلام معرفي شود، اما اين امر معنايش آن نيست که پيروان اديان الهي مجبور به پذيرش اسلام باشند.
در خصوص عدم اجازه تبليغ از دين مسيح در اماکن مذهبي مسلمانان بايد گفت: اولا اسلام با تبليغ دين مسيح مخالف نيست. از اين رو اسلام همه پيروان اديان الهي را به گفتگو و بحث آزاد فرا خوانده است: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ » (1) از سوي ديگر از همگان پيروان اديان الهي خواسته است که آموزه‌هاي ديني خود را عرضه نماييد تا انسان ها در مقايسه بين آن ها بهترين و برترين را انتخاب کنند: «فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» (2)
ثانيا در جمهوري اسلامي ايران اقليت‌هاي مذهبي در انجام مراسم عبادي و مذهبي خود آزاد هستند.البته اين کشورطبق مقررات خود اجازه تبليغ از اديان اقليت‌هاي مذهبي را در رسانه ها و مطبوعات نمي‌دهد. در برخي کشورهاي ديگر نيز اين گونه است که اقليت‌هاي مذهبي حق تبليغ از دين خود را ندارند. افزون بر آن - متاسفانه-برخي از تبليغ دين مسيحيت سوء استفاده مي‌نمايند . به بهانه تبليغ از آن در صدد ضربه زدن به حکومت ديني و اسلام هستند. چنان که امروزه يکي از انگيزه‌هاي تبليغ از دين مسيح - در سطح ايران و جهان- زير سوال بردن اسلام و حکومت اسلامي است. طبيعي است اگر تبليغ از دين تبديل به مسايل سياسي گردد، هيچ کشوري اجازه تبليغ از آن دين را نمي دهد. مهم تر از همه اين که امروزه در سطح بسيار کلان و گسترده از دين مسيح تبليغ مي‌شود. در اين جا نظر شما را به گزارش تبليغات از دين مسيح در ايران جلب مي‌نمايم که حاکي از تبليغ هدفمند اين دين در ايران است:
درسال هاي اخير کشورهاي اسلامي پذيراي موج وسيع و پردامن هائي از تبليغات مسحيت بوده اند که در اين ميان، ايران بيش ترين سهم از هجمه هاي اين موج را دريافت کرده است.
طي يك پژوهشي كه انجام شده ،مشخص شده كه تبليغات تلويزيوني، تبليغات شهري، تبليغات در اقشار، تبليغات در کليساهاي خانگي، اينترنت و اغواگران، راه تبليغ مسيحيت در ايران هستند.
اينترنت
فعاليت مبلغان مسيحي در اينترنت با استفاده از انبوهي سايت ها و وبلاگ ها جريان دارد. تالار گفتگوي اين سايت ها به محلي براي جذب ايرانياني تبديل شده است که تبليغي را دريافت مي كنند و پس از مدتي به محافل خانگي دعوت مي شوند. همچنين از ديگر کارايي هاي اينترنت براي گروه هاي مبلغ مسيحيت، مظلوم نمايي، تشويش اذهان عمومي و ... ازطريق انتشار اخبار کذب و بزرگنمايي شده است.
تبليغات شهري
تبليغات شهري شامل طيف وسيعي از اقدامات مي شود. ديوار نويسي، ترسيم صليب بر روي ديوار اماکن عمومي و خصوصي، توزيع رايگان مکتوباتي نظير «بهاي محبت»، «حيات در مسيح»، «تشبه به مسيح»، «دروس مقدماتي»، «زندگي تازه»، «آشنايي با کتاب مقدس»، «عيسي کيست؟»، «کليسا»، «بشارت شخصي»، «اخلاقيات در کتاب مقدس»، «چگونه بايد دعا کرد؟»، «خادم مسيحي»، «راهنماي مطالعه انجيل يوحنا»، «اصول اعتقاد ما»، «ماموريت کليسا»، «خدمت تعليم»، «مسيحي در جامعه» و ... و توزيع سي دي هاي تبليغاتي رايگان نظير «عشق». «خدا محبت است»، «کتاب آفرينش»، «داستان خدا» و ... نيز از اين دست اقدامات است.
در جذب جوان، بر روي روابط بين دختران و پسران مانور داده مي شود. از اين منظر، دين مسيحي، ديني سهل گير معرفي مي شود، به صورتي که در آن دختران و پسران بدون محدوديت هاي اسلامي مي توانند با يکديگر رابطه داشته باشند
تبليغات در اقشار
الف) انجام فعاليت هاي تبليغي بر جوانان و جذب آن ها: در جذب جوان، بر روي روابط بين دختران و پسران مانور داده مي شود. از اين منظر، دين مسيحي، ديني سهل گير معرفي مي شود، به صورتي که در آن دختران و پسران بدون محدوديت هاي اسلامي مي توانند با يکديگر رابطه داشته باشند.
ب) گروه هاي اجتماعي:
گروه هاي اجتماعي که داراي بيش ترين اهميت و اولويت در برنامه هاي جذب گروه هاي مبلغ مسيحيت هستند، عبارتند از: دانشجويان، معتادان، مخالفان سياسي نظام، دختران فراري و کودکان خياباني، بهائيان، لائيک ها و معلولان جسمي و مبتلايان به بيماري هاي صعب العلاج.
تبليغات در کليساهاي خانگي
کليساهاي خانگي، منازلي هستند که کشيشان مسيحي يا افراد مرتد تازه جذب شده، مالکيت و يا اجاره آن ها را در اختيار دارند. اين محل ها از سوي سازمان هاي کليسايي با مبالغ قابل توجهي به اجاره در آورده مي شوند تا امورات جذب در آن ها صورت گيرد.
اين اماکن عمدتاً شاهد رجوع جوانان تازه جذب شده هستند. همچنين برخي کتب، سي دي ها و جزوات، شبنامه اي و وبلاگ هاي اينترنتي، از اين اماکن تهيه و توزيع و به روز رساني مي شوند.
تبليغات تلويزيوني
شبكه‌هاي ماهواره اي متعدد تحت مجموعه اي رسانه اي که به صورت شبکه اي کاملاً هماهنگ به تحرک مي پردازند، به شيوه هاي گوناگوني، به صورت مستقيم تبليغات وسيعي را براي مسيحيت به مرحله اجرا در مي آورند.
افراد اين گروه با سخنراني و تبليغ چهره به چهره در محافل و با راه اندازي وبلاگ و چت کردن مبادرت به جذب جوانان هوس باز مي کنند.
محورهاي القاي اين شبكه‌ها عبارتند از:
الف) تبليغات مسحيت صهيونيستي: يکي از مجريان «نجات تي وي» مي گويد: « اسرائيل سرزمين مقدسي است. پس کسي که مي گويد مرگ بر اسرائيل، آن مرگ به خودش بر مي گردد.»
ب) انجام تبليغات ويژه معتادان و معلولان با استفاده از تصاوير ساختگي و مجهول و انتشار موسيقي و تصاوير هيجان آور به صورت مداوم.
ج) نشان دادن مسيحيت به عنوان يک دين فراگير که توانسته تمامي نژادها را به سمت خود جذب کند.
اين گونه اقدامات عوام فريبانه اغلب با انتشار نماهنگ هايي از درون ايران نيز همراه مي شود.
همچمنين در اين بررسي ها مشخص شده که برخي از اين گروه هاي مبلغ طيف وسيعي از اغواگران زن را در اختيار دارند. از اين گروه براي جذب افراد مذکر بهره برداري مي کنند. افراد اين گروه با سخنراني و تبليغ چهره به چهره در محافل و با راه اندازي وبلاگ و چت کردن مبادرت به جذب جوانان هوس باز مي کنند. (3)

پي‌نوشت‌ها:
1. آل عمران (3)آيه64.
2. زمر (39) آيه 18 .
3. شيعه نيوز.
------------------------------

پاسخ2:
با توجه به اينکه شيعيان تمام احکام را از اهل بيت (که جانشين پيامبر و بيانگر احکام خدا بعد از پيامبر اسلام و مفسران واقعي قرآن هستند، استفاده مي کنند و اهل سنت به پيروي از کساني که براساس استنباط شخصي بعضي از افراد احکام را به دست آورده است) جاي شک و ترديدي نمي ماند که اذان شيعيان صحيح و مطابق با دستور خداوند و پيامبر او مي باشد.
اختلاف اذان بيان شيعه و سني مثل اختلاف در وضوگرفتن بر مي گردد به اختلاف در منابع دو مذهب براي استنباط احکام.
نسبت به اين مسئله که اذان کدام يکي از دو مذهب برحق و ديگري باطل است، بايد رواياتي را که با سند معتبر از پيامبر اسلام به ما رسيده است، در نظر بگيريم. منابعي را که شيعه يا سني براي اثبات اذان و ساير احکام شرعي استفاده مي کنند ،بررسي نمائيم.
شيعه از منبع اهل بيت عليهم السلام کيفيت اذان و وضو گرفتن را آموخته و اهل بيت به سفارش پيامبر در حديث ثقلين که مورد قبول شيعه و سني مي باشد، برابر قرآن اند و جانشين پيامبر اسلام در بيان احکام الهي هستند.
پيامبر اسلام در روايات متعددي که در منابع معتبر و مهمي شيعه و اهل سنت وجود دارد، راجع به جانشيني بعد از خودش و پيروي از اهل بيت و در رأس اهل بيت به پيروي از امير المؤمنين علي (عليه السلام) سفارش نموده است.(1)
اهل بيت (عليهم السلام) احکام خدا را در تمام زمينه ها، چه در وضو باشد يا در کيفيت گفتن اذان و اقامه و ساير مسائل به صورت صحيح و به روش و سنت پيامبر اسلام بيان نموده اند. شيعيان تمام احکام الهي از جمله کيفيت اذان گفتن را از اهل بيت پيامبر استفاده نموده اند.
اما اهل سنت به پيروي از کساني که بر اساس استنباط شخصي بعضي از افراد و اجتهاد آن ها درمقابل نص -که اجتهاد در مقابل نص باطل است- کيفيت اذان گفتن را آموخته اند.
با اين بيان روشن مي شود که اذان گفتن شيعيان چون مستند به اهل بيت پيامبر است صحيح مي باشد.

پي نوشت:
1.شيخ سليمان حنفي قندوزي، ينابيع المودة ، ج1 ،ص 36، بحث حديث ثقلين.

با سلام بنده در خارج از کشور تحصیل میکنم و میبینم خیلی از دوستانم کافر و بودائی هستند ولی اعتقاد خاصی ندارند در واقع پیرو مذهب خاصی نیستند و میگویند که ما دین خاصی نداریم - می خواستم بدانم میتوان آنها را تشویق به پذیرش خدا کرد ولی بنده متاسفانه آنقدر در مسائل دینی قوی نیستم که بتوانم آنها را راضی به پذیرش اسلام بکنم آیا میتواند یک شخص فقط خدا را بپذیرد بدون پذیرش دین خاصی ؟ با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
بر خلاف آنچه در پرسش اشاره شده آيين بودايي يکي از آئين‌هاي کهن است، آموزه ها و تعليمات خاصي دارد . به طور کلي معتقد است که حيات و زندگي سراسر رنج است . خاستگاه اين رنج‌ها، آرزوهاي نفساني انسان است . از طريق رياضت‌هاي سنگين بايد خواسته‌هاي نفس را سرکوب نمود تا از رنج‌هاي زندگي رهايي يافت، آن ها بر اين باورند که آدمي بايد انديشه درست، تلاش درست داشته باشد، آنان معتقدند که هدف مرد ديندار آن است که از وجود به عدم سعادت آميز پناه ببرد که از آن به «نيروانا= نابودي» ياد مي‌کنند، آن ها بر اين باورند که انسان مرکب از عناصري است که قبل از او بوده ، هنگام مرگ از هم جدا مي‌شوند، ولي باز ممکن است به نحو مشابه به يکديگر بپيوندند. (1)
در مجموع آن ها بر اساس آيين بودايي خود باورهايي دارند، همان باورها در واقع مذهب و اعتقادات آنان را تشکيل مي‌دهد، بنابراين اگر آن ها مدعي‌اند که مذهب خاصي ندارند ،مرادشان مذهب‌هاي توحيدي است، نظير آنچه در اديان آسماني مطرح است . آن ها بدين مذاهب و اديان آسماني باور ندارند.
آيا مي‌توان آن ها را به دين خدا پرستي و توحيد فرا خواند؟
با توجه به شرايط و مصلحت‌هايي که در آن جا براي شما مطرح است، از راه‌هاي مناسب مي‌توانيد آنان را به خداپرستي و يا لااقل به خداشناسي توحيدي فرا بخوانيد ،ولي خدايي که اسلام معرفي نموده، يعني خداي يکتا، بي‌همتا، منزه از مثل و مانند و شريک، جسم و مانند آن را به آنان معرفي کنيد. اگر نتوانستيد، با ساير آموزه‌هاي اسلامي آنان را آشنا سازيد. با توحيد اسلامي آشنا کنيد. سعي نماييد از طريق استدلال عقلي و بيدار کردن فطرت با آنان وارد گفتگو شويد . دوستانه و با محبت با آنان سخن بگوييد چون بر اساس آموزه‌هاي اسلامي توحيد يک حقيقت فطري است . اگر غبار باورهاي فرهنگي و اجتماعي و تربيتي غلط از چهره فطره انسان پاک شود ،به آساني شکوفا مي‌گردد و حقيقت را مي پذيرد، چه اين که گفتگوي عقلي و استدلالي نيز براي اثبات حقايق بسيار موثر است. درهر صورت به هر اندازه که بتوانيد آنان را با توحيد اسلامي آشنا سازيد. ثواب و ارزش فراوان دارد.
از طريق ارتباط با همين مرکز مي‌توانيد آگاهي خود را با آموزه‌هاي اسلامي تقويت نماييد. راهکارهاي تشويق دوستان خود را براي آشنايي با توحيد اسلامي از اين مرکز سوال کنيد. گام به گام پرسش‌هاي مربوطه را مطرح نماييد تا پاسخ مناسب تقديم شود. ان شاءالله موفق باشيد.
پي‌نوشت:
1. لغت نامه دهخدا، ج 3، ص 4394 - 4395.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در ابتدا لازم است تعريف از جهاني شدن ارائه شود ، زيرا دانستن اين مطلب که عکس العمل مسلمانان دربرابرآن چه بايد باشد ، مبتني بر اين است که بدانيم جهاني شدن چيست؟ از جهاني شدن تعاريف مبهم و متضادي ارائه شده است.
1ـ برخي جهاني شدن را فرايندي دانسته اند كه از آغاز تاريخ بشر اين حركت آغاز شده و تأثيرات آن با گذشت زمان افزايش يافته، ليكن الآن به نحو گسترده‌اي در جريان است.
2ـ برخي آن را همزاد با مدرنيته و مدرنيزاسيون مي دانند كه از چند قرن گذشته با توسعه سرمايه داري رشد و توسعه يافته است.
3ـ برخي جهاني شدن را فرايندي متأخر و متعلق به ربع پاياني قرن بيستم دانسته اند كه با موج سوم تجدد؛ يعني فرا تجدد يا پست مدرنيسم همزاد است.
معناي اوّل و دوم مورد بحث نيست، بلكه سخن در معناي سوم است .طبق اين اصطلاح جهاني شدن مرحله اي از تاريخ بشر است كه در آن روابط اجتماعي انساني كيفيتي «بدون مرز» و «بدون زمان» به خود مي گيرد؛ به گونه اي كه زندگي انسان ها در سطح كره خاكي به مثابة مكاني واحد شكل گرفته و در نهايت با يك نوع نگرش و نگاه به زندگي انسجام مي يابد. چون امروزه ابزارهاي قدرت و تبليغات در دست نظام سرمايه داري است، جهاني شدن،‌ در واقع پيروزي نظام سرمايه داري در جهان است.
بنابراين معنا، بهتر است به جاي جهاني سازي از اروپايي سازي،‌غربي سازي يا آمريكايي سازي سخن گفته شود؛ چون كه در جهاني سازي رواج الگوهاي اقتصادي،‌سياسي و فرهنگي جهان سرمايه داري است.
نظام كاپيتاليستي پس از فروپاشي كمونيسم با سرعت هرچه تمام تر جهان را مي‌نوردد. از آن زمان تا كنون در روند جهاني سازي كنسرسيوم هاي بزرگ صنعتي غرب،‌بانك ها و بازارهاي مالي با سرعت روز افزوني ادامه دارد؛‌تصميم هايي كه مديران و رؤساي بزرگ و صاحب قدرت در نيويورك، فرانكفورت، پاريس و لندن اتخاذ مي كنند، حتي در دور افتاده ترين نقاط آسيا، افريقا و امريكاي لاتين تأثير مي‌گذارد.
جهاني شدن؛ يعني سير و روند طبيعي و غير ارادي ناشي از تمدن و پيشرفت علمي و صنعتي بشر به ويژه در عرصه ارتباطات. بنابراين در پرتو جهاني شدن افتصاد يك كشور محدود به توليد، توزيع و مبادلات در محدوده كوچك نخواهد ماند، بلكه با گسترش ارتباطات جهان دهكده كوچكي خواهد شد كه همه در توليد و استحصال و توزيع و بازيافت آن شريكند و داراي منافع مي‌باشند . همين طور در عرصه فرهنگ و سياست و ... اين سير و روند طبيعي واقعيتي است كه واكنش در برابر آن شايد غير ممكن باشد.
اما اگر قرار باشد عده‌اي تئوريسين سياسي و فرهنگي مغرب زمين به ويژه آمريكايي براي همه جهانيان فكر كنند و تصميم بگيرند و آن را به جهان تحميل نموده و اسمش را جهاني سازي بگذارند، توطئه‌اي است برخاسته از روحيه استكباري و بيماري رواني خودبرتربيني و تأمين منافع خويش به قيمت به خاك مذلت نشاندن ملت ها. اين خطري است جدي که به نفع جهان اسلام وکشور هاي جهان سوم نيست زيرا جهاني سازي يك نوع مستعمره گرايي به شكل جديد است .پيامدهاي منفي متعددي را براي كشورهاي جهان سوم و در حال رشد به وجود مي‌آورد، از جمله: تسلط قدرت‌هاي بزرگ بر روند اقتصاد جهاني و منابع توليد و مبادلات مالي و تجاري؛ سلطه آمريكا بر ابزارها و فناوري اطلاعات؛
تحقير كشورهاي كوچك و جلوگيري از توان رشد آن ها؛ دخالت در قانونگذاري امور داخلي ملل ديگر؛ شبيخون فرهنگي سراسري و كوشش در ريشه كن سازي فرهنگ هاي ديگر؛كاستن از نقش و اثر گذاري محافل بين المللي و بهره گيري از آن ها به سود سلطه قدرت هاي بزرگ و بحران هويت ملت ها. لازمة جهاني شدن تهاجم فرهنگي به كشورهاي ضعيف و در حال رشد و تسلط فرهنگي و اقتصادي بر آن ها است كه فروپاشي باورها و اعتقادات و فرهنگ هاي بومي را در بر دارد. نيز شكست اقتصادي كشورهاي ديگر را موجب مي گردد. بدين جهت است كه بسياري از روشنفكران جهان سوم بر اين باورند كه جهاني شدن با امريكايي شدن درهم تنيده شده است و در اين حركت هويت فكري و فرهنگي ملت هاي كوچك به خطر مي افتد. جهاني شدن زيان هايي را در پي دارد از جمله:
1 . نبود رهبري واحد وتأثيرگذار در عرصه بين‏الملل وفزوني رقابت‏ها وستيزه‏جويي‏ها.
2 . ترويج فساد، بي بند وباري، فحشا وفرهنگ منحط غربي و از بين رفتن آموزه‏هاي اخلاقي و معنوي در پرتو اين فرآيند.
3 . به وجود آمدن نابرابري‏هاي اقتصادي در برخي از كشورها.
4 . افزوده شدن بر معضل بيكاري به جهت رشد سريع فنّ آوري و مكانيكي شدن بسياري از امور زندگي.
5 . جهاني شدن جرايم و خلاف‏ها از قبيل قاچاق مواد مخدّر، قاچاق زنان وكودكان و... ونيز شيوع بيماري‏هايي از قبيل ايدز و...
6 . تسلّط فرهنگ غربي بر ديگر فرهنگ‏ها به شكل تلاش براي مسخ كردن هويّت فرهنگي ملّت‏هاي ديگر ومطرح كردن فرهنگ غربي به عنوان جايگزين. (1)
ازآنچه که گذشت مي توان نتيچه گرفت که جهاني سازي به معناي غربي آن مو رد قبول اکثر مسلمان و برخي کشور هاي جهان سوم نيست. جهان اسلام بايد در برابر اين پديده سياست منطقي اتخاذ نمايد .از جهاني شدن هر چه به نفع آن است ، اخذ كند و هر آنچه که به نفع نيست، رها کند .
پي نوشت :
1. خبرنامة دين پژوهان، ش 11، ص 33 و 32؛ هفته نامه پگاه،‌ش 49، ص 6 - 8.

با سلام لطفا به من کتاب هایی معرفی کنبد تا با خواندن آنها بتوانم از اینکه دین اسلام را پذیرفته ام دفاع کنم و دیگران را نیز برای انتخاب کردن این دین قانع والبته مشتاق کنم باتشکر

پرسش: کتاب هايي معرفي کنبد تا با خواندن آن ها بتوانم از اينکه دين اسلام را پذيرفته ام دفاع کنم و ديگران را نيز براي انتخاب کردن اين دين قانع و البته مشتاق کنم .
پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز
در اين باره بحمدالله کتاب هاي بسياري تاليف شده که به چند نمونه اشاره مي شود:
1- مجموعه آثار شهيد مطهري، شماره‌هاي: 21-22-23-19 براي شما مفيد و آموزنده است، گر چه به گفته امام خميني آثار قلم و زبان مطهري بي استثنا آموزنده و مفيد است. مواعظ و نصايح او که از قلبي سرشار از ايمان و عقيده نشات مي‌ گرفت، براي عارف و عامي سودمند و مفيد است. (کلام امام خميني در پشت جلد همه کتاب هاي شهيد مطهري نقل شده)
2- آموزش کلام اسلامي، ج 1-2 تاليف محمد سعيدي مهر
3- آثار استاد جوادي آملي، ازجمله: اخلاق در قرآن، توحيد در قرآن، معاد در قرآن، تفسير انسان به انسان
4- آموزش عقايد، آيت الله مصباح

دلايل عقلي حقانيت قرآن چيست؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
دلايل عقلي متعدد بر معجزه بودن قرآن وجود دارد که به چند نمونه اشاره مي‌گردد:
1ـ حکيم ژرف‌انديش معاصر امام خميني(ره) در تبيين دليل عقلي اعجاز قرآن بر اين نکته تأکيد نموده که حقايق عقلاني و معارف عرفاني (که در کتاب‌هاي فلاسفه بزرگ جهان چون ارسطو و افلاطون سابقه ندارد، ولي در قرآن) مطرح شده ،عقل آدمي از اين رهگذر مي‌فهمد قرآن کريم معجزه است و گرنه انسان درس نخوانده (پيامبر) هرگز نمي‌توانست آن معارف متعالي را بيان کند.
حضرت امام تصريح نمود: رسول آدمي بوده که در محيطي پرورش يافته است که اسمي از اين مسايل اصلاً مطرح نبوده، در مسايل عرفان و فلسفه و ساير مسايل اصلاً آشنايي نداشتند و در تمام عمرش در آن محيط زندگي کرد.
وقتي که بعثت حاصل شد، مطالبي پيش‌آورده که از حد بشر خارج است. اين اعجازي است که بر نبوت او دلالت مي‌کند و گرنه عقلاً محال است فرد درس نخوانده، اين گونه معارف را عرضه نمايد.(1)
طبق اين بيان معلوم مي‌شود که عقل سليم پس از نگاه اجمالي به معارف قرآن که از انسان درس نخوانده و به مکتب نرفته، در جامعه جاهلي و کاملاً بي‌خبر از معارف عقلائي و عرفاني عميق صادر شده، معجزه بودن آن را تصديق و اذعان مي‌کند، و اين روشن‌ترين دليل عقلي بر معجزه بودن قرآن است.
2ـ معارفي که در قرآن آمده، در هيچ کتاب عادي نيامده؛ معارف آن منحصر در موضوع با علم خاص نيست. فلسفه، عرفان، اخلاق، احکام، تاريخ، علوم طبيعي و... برخي از اخبار و حوادث در آن خبر داده شده که خبرهاي غيبي از گذشته است، نيز بعضي از اخبار غيبي که در آينده اتفاق مي‌افتاد، مانند آيه اوّل سورة روم. هم‌چنين بعضي از حقايق علمي که امروزه کشف شده و براي مردم آن زمان ناشناخته بود.
همة اين ها اگر چه به تنهايي مي‌تواند نوعي از اعجاز باشد، اما مطمئناً وقتي در يک جا و در يک کتاب ديده شود، فوق بشري بودن آن کاملاً هويدا مي‌شود (آن هم بشري که در 1400 سال پيش زندگي مي‌کرد).
3ـ تحدي نيز مي‌تواند دليل باشد، با اين بيان منطقي هر چيزي که توسط انساني ساخته شود، توسط افراد ديگر نيز مي‌تواند ساخته شود. هيچ چيز نداريم که انساني به آن دست يافته باشد، اما نه در آن زمان و نه در زمان‌هاي بعدي هيچ‌کس مانند آن را بتواند بسازد.
حال اگر پديده‌اي را فرض کنيم که توسط کسي آورده شود که هيچ انسان ديگر نتواند مانند آن را بياورد؛ معلوم مي‌شود اين پديده تنها از ناحيه يک انسان نيست و بايد چيزي فراتر از معمول باشد، و اين همان معناي تحدي است. پس اگر امکان نداشته که کتاب‌هايي مانند قرآن بياورند، در حالي که ديگران توسط قرآن به مبارزه خوانده شده‌اند، دليل منطقي بر آن است که قرآن فوق بشري است.
پي‌نوشت‌:
1. امام خميني، قرآن کتاب هدايت، ص 50، نشر مؤسسه آثار امام، ص 1382.

 پرسش: اگر شما بخواهید به یک غیر مسلمان یک دلیل ارایه کنید مبنی بر حقانیت اسلام و باطل بودن دیگر دینها، آن یک دلیل چه خواهد بود؟ اساسا چه دلیلی ممکن است باعث شود تا کسی از دینی که دارد برگردد و به اسلام روی آورد؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
دلايل حقانيت پيامبر اسلام (ص)
خداوند پيامبران را به عنوان راهنماي راه سعادت بشر برانگيخت و هر يک در زمان خود به ارشاد و هدايت مردم پرداختند. آنان معلم بودند و ديگران متعلم.
انسان‌ها در تعليمات انبيا مانند يك دانش آموزند كه از كلاس اوّل تا آخرين كلاس‌هاي بالا و بالاتر به تدريج گام برمي دارند. از اين رو بشر در هر دوره اي طبق مقتضيات زمان و پيش‌رفتي كه پيدا مي كند، نيازمند پيام نو و پيام آور نو است كه بدين لحاظ تجديد بعثت و ظهور پيامبران، نوسازي دائمي شرايع و نزول كتاب‌هاي آسماني انجام مي گرفت. روشن است كه تعاليم كلاس هاي بالاتر، كامل تر از كلاس هاي سال‌هاي پايين تر است. مقصود از كاملتر و بالاتر بودن دين اسلام نيز همين است كه آموزه هاي اسلام و تعاليم و احكامي كه درآن بيان شده ، به تناسب رشد فكري انسان ها و گسترش نياز هاي بشري و گستردگي روابط ميان انسان ها، به صورت كامل‌تر براي انسان ها عرضه شده است.
در عين حال هر ديني در زمان خود كامل بوده و به نيازهاي انسان ها در عصر خود پاسخ مي داد، اما با وجود دين بعدي كه صورت كامل شده دين قبلي است، دين قبل نسبت به دين بعد ناقص محسوب مي شود و به همين خاطر يهوديت نسبت به دين مسيحيت از نقص برخوردار بوده و دين حضرت مسيح كامل تر است.
بنابراين با تكامل انسان، دين هم متكامل مي شد، تا اين كه بشر به حدي مي‌رسد كه بتواند برنامه كامل سعادت را دريافت نمايد.
اين زمان كه دوره خاتميت است، توسط حضرت محمد(ص) كه آخرين پيامبر الهي است، دين اسلام به صورت كامل عرضه شد و با آمدن اسلام همه اديان گذشته منسوخ گرديد و همه بشر مكلف شدند از اسلام پيروي نمايند.(1) پس از آن جا كه اسلام آخرين دين آسماني و كامل‌ترين اديان است و با آمدن اين دين، اديان قبلي نسخ شده؛ زيرا با وجود كامل،‌نيازي به ناقص نمي باشد(2) تنها دين حق، اسلام است.
به بياني ديگر: ‌دين حق در هر زماني، يكي بيش نيست و بر همه كس لازم است از آن پيروي كنند. البته ميان پيامبران اختلاف و نزاعي وجود ندارد. پيامبران خدا همگي به سوي يك هدف و يك خدا دعوت مي كنند. آنان نيامده‌اند كه ميان بشر گروه‌هاي متناقضي به وجود آورند، ولي اين سخن به آن معني نيست كه در هر زماني چندين دين بر حق وجود داشته باشد و انسان مي تواند در هر زماني، هر ديني را كه مي‌خواهد بپذيرد. بر عكس معناي سخن اين است كه انسان بايد همه پيامبران گذشته را قبول داشته باشد و بداند كه پيامبران سابق، مبشّر پيامبران پسين خصوصاً خاتم و افضل شان و پيامبران بعدي مصدّق پيامبران سابق بودند، پس لازمه ايمان به همه پيامبران اين است كه در هر زماني تسليم شريعت همان پيامبري باشيم كه دوره ‌او است و قهراً لازم است در دوره خاتميت به آخرين دستورهايي كه از جانب خدا به وسيله آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم.
قرآن كريم مي‌فرمايد: « هر كس غير از اسلام ديني بجويد، هرگز از او پذيرفته نيست و او در جهان ديگر از جمله زيانكاران خواهد بود».(3)
لازمه تسليم خدا شدن، پذيرفتن دستورهاي او است، و روشن است كه همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان است كه آخرين رسول آورده است.(4)پس بعد از بعثت رسول اكرم(ص) تنها دين حق، اسلام است و اديان ديگر منسوخ و زمان آن‌ها سپري شده است. چنان كه پيامبر اسلام(ص) رسالت خود را جهاني اعلام نمود و يهود و نصارا و همه پيروان اديان ديگر را دعوت به اسلام كرد. قرآن خطاب به پيامبر(ص) مي‌گويد:‌«بگو اي مردم، من فرستاده خدا براي همه شما هستم».(5) «اي محمد، ما تو را براي همه مردم، بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم».(6)
« او است كه پيامبر خود را با هدايت و دين حق و پايداري فرستاد، تا پيامبر خود و آيين او را بر تمام دين‌ها غالب سازد، اگر چه مشركان نخواهند».(7)
افزون بر اين مي‌توان گفت: پس از ظهور اسلام، غير از اسلام، دين واقعي كه بتوان گفت دين خدا است، وجود ندارد، زيرا كتاب‌هاي آسماني پيامبران صاحب شريعت كه در بردارنده قوانين الهي بودند و محتواي دين محسوب مي شدند، به مرور زمان به كلي محو شدند و يا دستخوش تحريف قرار گرفتند؛ چنان كه تورات موسي(ع) مورد تحريف هاي فراوان قرار گرفته و چيزي به نام انجيل عيسي(ع) باقي نمانده است، بلكه از دست نويس هاي افرادي كه از پيروان حضرت موسي و عيسي(ع) شمرده مي شدند، مجموعه هايي تهيه شد و به نام کتاب مقدس ( عهدقديم و عهد جديد ) معرفي گرديده است. هر شخص بي غرضي كه نظري بر عهدين (تورات و انجيل فعلي) بيفكند، خواهد دانست كه هيچ كدام از آنها كتابي كه بر موسي(ع) يا عيسي(ع) نازل شده، نيست. به عنوان مثال تورات خدا را به صورت انساني ترسيم مي‌كند كه نسبت به بسياري از امور آگاهي ندارد(8) و بارها از كار خود پشيمان مي‌شود،(9) با حضرت يعقوب كشتي مي گيرد و نمي تواند بر او غالب شود و سرانجام التماس مي كند كه از او دست بردارد تا مردم خدا را در چنين حالي نبينند.(10)
وضع انجيل از تورات مشکل تر است، زيرا اوّلاً چيزي به نام كتابي كه بر حضرت عيسي(ع) نازل شده، در دست نيست و مسيحيان چنين ادعايي ندارند كه انجيل فعلي كتابي است كه خدا بر حضرت عيسي(ع) نازل كرده، بلكه محتواي آن گزارش هايي است منسوب به چند تن از پيروان آن حضرت و علاوه بر تجويز شرب خمر، ساختن آن را به عنوان معجزه عيسي قلمداد مي‌كند.(11) در يك جمله: وحي‌هاي نازل شده بر اين دو پيامبر بزرگوار تحريف شده است و نمي تواند نقش خود در هدايت مردم را ايفا كند و نمي تواند به عنوان دين و وحي الهي تلقي شود، ولي وحي نازل شده بر پيامبر اسلام(ص) بدون هيچ تحريف موجود است و براي هميشه از تحريف مصون باقي خواهد ماند، چرا كه خدا مصونيت قرآن كريم از هر گونه تحريف را ضمانت كرده و فرمود: «ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع نگهدار آنيم».(12)
ضمن آنکه ما نيز همانند انسان هاي دوران پيامبر نياز به معجزه براي پذيرش دين حق داريم و تنها معجزه اي که از اديان آسماني باقي مانده ، قرآن است و هيچ آئين ديگر مانند اسلام ،مدعي معجزه بودن کتابش را ندارد ، در حالي که قرآن معجزه جاودان است ؛ پس آيا نبايد با ديدن اعجاز ايمان آورد ؟
افزون بر اين مي‌توان با مقايسه احكام و قوانين اسلام با مسايل طرح شده در ساير اديان هم به برتري و كامل¬تر بودن اسلام پي برد.
پي نوشت ها:
1. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 181 و ج 3، ص 154.
2. علامه طباطبايي،‌ خلاصه تعاليم اسلام، ص 22.
3. آل عمران (3) آيه ‌85.
4. مرتضي مطهري، عدل الهي، ص 333.
5. اعراف (7) آيه 158.
6. سبا (34) آيه ‌28.
7. توبه (9) آيه 33.
8. تورات، سفر پيدايش، باب سوم، شماره 8 - 12.
9. همان، باب 6، شماره 6.
10. همان، باب 32، شماره 24 - 32.
11. انجيل يوحنا، باب دوم.
12. حجر(15) آيه 9.

همچنین عارفان در گذشته مبنای بندگی را در ترس از خدا می دیدند اما در مدت زمان مبنا عشق به خدا قرار داده شد، کدام راه مناسب تر است؟عشق یا ترس یا بیم و امید؟

پرسش: صوف بهتر است يا عرفان؟ شرح : همچنين عارفان در گذشته مبناي بندگي را در ترس از خدا مي ديدند اما در مدت زمان مبنا عشق به خدا قرار داده شد، کدام راه مناسب تر است؟عشق يا ترس يا بيم و اميد؟

پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در روايات، مومنان و آن هايي كه بندگي خدا مي كنند، به سه دسته تقسيم شده اند:
1) گروهي كه از ترس، خدا را بندگي مي كنند. آن ها از آتش جهنم بيمناكند . به دليل فرار از گرفتار آتش جهنم، سر به آستان الهي مي سايند.
2) گروهي كه از روي شوق خدا را مي پرستند. آن ها مشتاق بهشت جاودانه هستند، به همين دليل زندگي زاهدان در دنيا را بر مي گزينند.
3) گروهي نه ترس و نه شوق آنان را وادار به بندگي نمي كند. آن ها خدا را شناخته و دانسته اند كه حضرت دوست شايسته پرستش است. عبادت آن ها، بندگي عاشقانه است. و به اصطلاح قرآن درد آن ها لقاء الله و ديدار يار است.
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقائيم(مولوي - ديوان شمس)
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت من چرا ملك جهان را به جوي نفروشم(حافظ)
ما در اين مجال، به چند روايت اشاره مي كنيم:
1ـ امام صادق(ع) مي فرمايند: «ان الناس يعيدون الله عزوجل علي ثلاثه اوجه؛ فطبقه يعيدونه رغبه في ثوابه: فتلك عباده الحرمناء و هو الطميع و اخرون يعيدونه خوفا من النار، فتلك عباده العبيد و هي رهبه. ولكني اعبده حباله عزوجل، فتلك عباده الكرام و هو الامن لقوله عزوجل «و هم من فزع يومئذ آمنون، قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم» (1). فمن احب الله عزوجل احبه الله و من احبه الله عزوجل كان من الآمنين» . ( 2)
مردم، خدا را بر سه گونه بندگي مي كنند. گروهي او را به ميل رسيدن به ثوابش مي پرستند كه اين بندگي اصل حرص است و طمع و آز نام دارد. گروهي ديگر از ترس آتش او را مي پرستند، اين بندگي بردگان است و ترس نام دارد اما من او را عاشقانه از روي محبت مي پرستم و اين بندگي بزرگواران و همان امنيتي است كه در كلام خداوند آمده است : « ايشان در آن روز(قيامت ) از ترس در امنيت هستند. بگو اگر خدا را دوست داريد ، مرا تبعيت كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد و گناهان شما را بيامرزد».
آن كه خدا را دوستدار است، خدا دوستدار اوست .كسي كه خدا، دوستش بدارد، در امنيت است.
بله آن كه به مقام محبت نائل آمد، در قيامت در امنيت كامل به سر مي برد. زيرا نزد خداوند مقيم است و هيچ ترس وبيمي در وجود آن ها راه ندارد،اصولاً آن ها چنان در محبت الهي غرق هستند كه چيز ديگري را نمي بينند و صدايي جز صداي او را نمي شنوند.
از صداي سخن عشق نديدم خوش تر يادگاري كه در اين گنبد دوار باشد
2ـ در روايت است كه حضرت شعيب پيامبر بسيار گريه مي كرد. پس از گريه فراوان به او وحي رسيد كه : «ان يكن هذا خوفا من النار فقد اجرتك، و ان يكن شوقاً الي الجنه فقد ابحتك. قال: الهي و سيدي انت تعلم اني ما بكيت خوقاً من نارك و لاشوقاً الي جنتك ولكن عقد حبك علي قلبي فلست اصبر او اراك. (3)؛
[ اي شعيب] اگر گريه تو از ترس آتش است . آن را از تو دور ساختم . اگر به شوق بهشت است. آن را به تو بخشيدم. عرض كرد: خداي من! آقاي من! تو مرا آموزش داده اي كه از ترس آتشت و به شوق بهشتت گريه نكنم. بلكه دوستي و عشق تو قلب مرا گرفته است. بدين سان توان صبر ندارم تا تو را ببينم.
ملاحظه مي فرماييد كه اهل الله . گريه شان ، گريه عاشقانه است . آن ها به دنبال ديدار يار هستند و بهشت و جهنم نزد آن ها مطرح نيست. جالب است كه اين آموزش الهي است كه در قلب و جان آنان جاي گير شده است.
3ـ اميرمومنان (ع) مي فرمايند: «الهي ما عبدتك خوفا من عقابك و لارعبه في ثوابك ولكن و جدتك اهلاً فعبدك» (4) ؛ خداي من! تو را نه از ترس عذابت و نه به ميل در ثوابت بندگي نمي كنم. بلكه تو را شايسته پرستش يافتم و به اين دليل عبادتت مي كنم.
بهشت و جهنم نعمت الهي هستند زيرا بسياري به شوق بهشت يا از ترس جهنم بندگي خدا را بر خود هموار مي كنند. چه بسيار از مردم كه روزه در گرماي تابستان را تنها به اين دليل بر خود هموار مي كنند كه از آتش سوزان جهنم بيم دارند يا دل خوشي به آب گواراي بهشت الهي هستند . آن ها نفس خود را مكلف به مشقت چند روزه دنيا مي كنند تا در سعادت ابدي باشند. اما اهل الله و عاشقان كوي دوست ؛ بندگي را تشريف مي دانند. آن ها را فكر بهشت و جهنم نيست. بلكه خود را مفتخر مي دانند كه به آستان حضرت دوست بار يافته اند و بندگي را افتخاري بر خود مي شمارند.
به بندگي و صغيرت گرت قبول كنند سپاس دار كه فضلي بود كبير از دوست
به جاي دوست گرت، هر چه در جهان بخشند رضا مده كه متاعي بود، حقير از دوست
جهان و هر چه در او هست يا نعيم بهشت نه نعمتيست كه باز آورد فقير از دوست
مرا كه ديده به ديدار دوست بر كردم حلال نيست كه بر هم نهم بتر از دوست(سعدي)
آري آن كه به مقام محبت نائل آمده ،ديگر به بهشت و جهنم كاري ندارد. او به دنبال دوست است و بهشت و جهنم براي او بهانه است. به تعبير سعدي:
داني حيات كشته شمشير عشق چيست؟ سيبي گزيدن از رخ چون بوستان دوست
پس نبايد از خدا ترسيد بلكه چنين خدايي جر عشق و محبت را نشايد. پرستش عاشقانه و گريه عاشقانه تنها مناسبته مقام الهي است. اما متاسفانه اكثريت مردم به اين مقام و معرفت نمي رسند. آن ها تاجر صفت هستند و براي مزد كار مي كنند يا همانند بردگان، از ترس تنبيه فرمانبرداري مي نمايند. دليل اين مطلب عدم معرفت است. آن كه خدا را ببينند، ديگر حاضر نيست كه در محضر او كاري خلاف رضاي او بكند. بنابراين حتي ترس و شوق او نيز عاشقانه است. او بيم جهنم و آتش ندارد. بلكه بيم دارد كه در محضر دوست خلاف ادب از او سر بزند. همچنين او به بهشت شوق و ميلي ندارد. بلكه ميل او به ديدار يار و جنت لقا است. بنابراين ترس از خدا، مرحله پايين و اول بندگي است. شوق به بهشت نيز از مراحل پاييني بندگي است. اما مرحله بالاي آن عبادت عاشقانه است. منطق ترس، منطق بردگي است ، اما منطق عاشق، منطق سوختن و جانبازي است.
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست ريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي (حافظ)
عاشق نيز از خدا مي ترسد. اما نه از خداي منتقم كه عذاب مي كند. بلكه از خداي مهربان كه نكند در محضر و پيشگاه او خلاف ادبي مرتكب شود و بر خلاف مقتضاي عشق رفتاري از او سر بزند. او به تعبير اميرمومنان خدا را با چشم دل مي بيند.
پرسشگر از امام (ع) پرسيد: «هل رأيتك ربك يا اميرالمومنين؟ فقال : أفأ عبد مالا اري؟ قال: و كيف تراه؟ لاتراه العيون بمشاهده العيان ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان. (5) ؛
اي فرمانده ايمان ! آيا پروردگارت را مي بيني؟ فرمود: چگونه آن كه را نمي بينم بندگي كنم؟ عرض كرد: چگونه او را مي بيني؟ فرمود: چشم او را نمي بينند ، بلكه دل ها با حقيقت ايمان او را ادراك مي كند.
اين علم شهودي، منبع و مركز عبادت عاشقانه است. به همين دليل است كه در اولين سوره اي كه بر قلب مبارك پيامبر(ص) كه نازل شد ، سخن نه از ترس بود و نه از شوق به بهشت. بلكه سخن از حيا بود كه انسان بداند كه خدا او را مي بيند و در محضر و پيشگاه او حيا كند: «الم يعلم بان الله يري؛ آيا نمي داني كه خدا مي بيند؟» (6)
بله اگر كسي اين گونه خدا را مراقب خود ببيند، هيچ گاه خلاف نمي كند اما نه از ترس يا شوق؛ بلكه از روي دوستي و حيا. در اين صورت به مقام امن و آسايش نائل شده است . مقصد و مقصود ناب پيامبران و اولياي الهي نيز دعوت مردم به اين نوع بندگي است.
بنابراين اگر مبناي بندگي عشق باشد ،با ارزش تر است اما شايد در آغاز راه براي افراد مبتدي که به معرفت کامل نرسيده اند ،ممکن نباشد و براي آن ها راه ترس و اميد مناسب تر است.
پي نوشت ها:
1. آل عمران(3) آيه 21.
2. علل الشرايع شيخ صدوق ،ج 1 ،ص 12.
3. علل الشرايع ،ج 1 ،ص 57.
4. بحارالانوار ،ج 41 ،ص 14.
5. نهج البلاغه ،كلام 179 شرح عبده ، ج 2 ،ص 99.
6. علق(96) آيه 14.

با سلام و خسته نباشید خدمت شما میخواستم ببینم نظر کارشناسان محترمتون در مورد اهل حق چیه؟ و فرق اهل حقهایی که در قسمتهایی از کرمانشاه و ایلخچی و ... زندگی میکنند

با سلام و خسته نباشید خدمت شما میخواستم ببینم نظر کارشناسان محترمتون در مورد اهل حق چیه؟ و فرق اهل حقهایی که در قسمتهایی از کرمانشاه و ایلخچی و ... زندگی میکنند چیه؟ و فرق تیره های چهل تنان و هفت تنان و آتش بیگی و ... چیه؟؟ با تشکر از زحماتتون

پرسش 1: هل حق شرح : نظر کارشناسان در مورد اهل حق چيه؟ فرق اهل حق هايي که در قسمت هايي از کرمانشاه و ايلخچي و ... زندگي مي کنند چيه؟ فرق تيره هاي چهل تنان و هفت تنان و آتش بيگي و ... چيه؟؟ پاسخ: 2@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز جواب دادن به همه مطالب که شما- درباره فرقه اهل حق- خواسته ايد، نياز به فرصت ديگر دارد . در يک نامه نمي توان به آن پر داخت. افزون برآن ماهيت ،عقايد و مکان برخي ازگروهاي اهل روشن نيست ،از اين رو نمي توان درباره همه اهل حق ها اظهار نظر و اطلاعاتي را ارئه داد، در عين حال در اين جا به مطالب زير اشاره مي شود : فرقه اهل حق از جمله آيين‏هاى مخلوطى از عقايد باستانى و نيز اديان مسيحيت، اسلام و... مى‏باشد. در حال حاضر، اهل حق به سه گروه عمده تقسيم شده‏اند. 1- شيطان پرست ها ؛اين گروه شيطان را تقديس و با طهارت مخالف‏اند. بيش تر پيروان اين گروه در كرند، سرپل‏ذهاب و نواحى مجاور آن سكونت دارند.( 1 ) 2- على اللهى‏ها : اين گروه مى‏پندارند كه حضرت على(ع) خدا است و دين خود را از اسلام جدا مى‏دانند. اين گروه نيز عمدتا در شمال غرب ايران و در برخى نواحى ديگر پراكنده‏اند. 3- گروه اهل حق مسلمان ؛اين گروه خود را شيعه مى‏دانند، ولى در سير و سلوك و آداب متفاوت از شيعه هستند. عمده آثار در دست از اين فرقه، مربوط به گروه سوم است؛ چون دو گروه اول، اساسا فاقد هرگونه پايه فكرى بوده و تنها از پيشينيان خود تقليد كوركورانه مى‏كنند و تقريبا آيين و يا معتقدات قابل توجهى ندارند. در باره اهل حق مي توان گفت : اهل حق، علي‌اللهي مذهب و مسلکي است با گرايش هاي عرفاني و آداب و متون مذهبي خاص که در موارد زيادي با اعتقادات و سنن اسلامي مطابقت ندارد. اين مسلک در ميان طوايفي از کردها، لرها، ترک ها، پيرواني دارد. آنان نسبت به حضرت علي(ع) غلو مي کنند و براي او مقام خداوندگاري اعتقاد دارند. آنان به جز سلطان اسحاق، که پايه‌گذار اين مذهب به حساب مي آيد، مهم‌ترين مظهر خدا روي زمين را حضرت علي(ع) مي دانند. در بسياري از آثار اهل حق بر الوهيت حضرت علي(ع) تأکيد شده است. در واقع اهل حق، علي(ع) را مظهر ذات الهي و حضرت محمد(ص) را مظهر صفات الهي به حساب مي آورند. اهل حق، هنگام برخورد با يکديگر به جاي «سلام» «يا علي» مي گويند. تراشيدن يا کوتاه کردن شارب (سبيل) را گناهي بزرگ و حرام مي دانند.از شعائر مخصوص ديگر آنان، گرفتن روزه مخصوص است، آنان روزه ماه رمضان را ممنوع مي دانند و بر اين باورند که هر کس روزه يک ماه رمضان را به جا آورد، از اين طايفه خارج شده است. سه روز پياپي روزه مي گيرند . زمان آن مصادف با چله زمستان کُردي مي باشد، پس از سه روز، روزه مداوم ،روزه چهارم را که مصادف با پانزدهم ماه است ، جشن مي گيرند که آن را «عيد خاوندگاري» مي نامند و نام اين روز، روز «غار» است . براي اهل حق مقدس‌ترين جايگاه و کعبه مقصود «پرديوَر» مي باشد. در روستاي شيخان، کنار رودخانه «سيروان» در اورامان کردستان، قطعه سنگ بزرگي است که جايگاه سلطان اسحاق و يارانش را مشخص مي کند. اين محل را «پرديوَر» مي‌نامند که زيارتگاه و محل دعا و نياز آنان است. گويند سلطان اسحاق، در همين مکان با يارانش پيمان بست. اهل حق معتقدند که خداوند به صورت انسان در زمان هايي تجلي يافته است .به تصور آنان، سلطان اسحاق، برترين مظهر تجلي خدا در روي زمين است. آنان بعد از سلطان اسحاق به هفت تن که برخي جزء مريدان سلطان اسحاق بوده‌اند، اعتقاد دارند و اين هفت تن را جزئي از ذات سلطان اسحاق مي دانند.(2) آنان داراي عقائد خاص و پيچيده‌اي هستند که خيلي از عقائد خود را به ديگران نمي‌گويند. راه و روش اهل حق نادرست و باطل است چون آنان خيلي از معارف و احکام غير منطقي را باور دارند .همچنين آنان حضرت علي(ع) را خدا دنسته و به قيا مت به صورتي که اسلام و قرآن مي گويد، عقيده ندارند. با دقت در افکار و عقائد آنان به خوبي روشن مي گردد که مسلک و مذهب آنان بي‌پايه و اساس و باطل است. البته ممکن است برخي از افراد اهل حق اين عقايد را نداشته باشد ، اما عقايد مشهور آن ها همان چيزهايي است که بيان شد. درباره براي آگاهي بيش تر از عقائد و افکار آنان به دائره المعارف بزرگ اسلامي، جلد 10 و کتاب سخن با اهل حق، سيد عباس طباطبايي‌فر پي نوشت‏ها: 1 . دايره المعارف تشيع ،ج2 ،ص613 . 2 . دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج 10، ص 467 ـ 474.

صفحه‌ها