اديان

سلام بر دوستان. با توجه به عبارت "لا اكراه في الدين" ، آيا به اجبار حجاب رو در جامعه برقرار كردن درسته؟ ما كه معتقديم در دين اجبار نيست، چرا بايد در حجاب اجبار كنيم؟ خيلي طول ميكشه تا به سوالام جواب بدين، چرا؟ معمولا چند روز طول ميكشه تا پاسخ بدين؟ ممنونم. ايشا... هرچي از خدا ميخوايد بهتون بده. يا علي

معناي آيه «لااكراه في الدين» چيزي نيست كه تصور كرده ايد؛ متاسفانه معمولا تفسير درستي از اين آيه نمي شود و معناي آن به شكلي ناصحيح تلقي مي گردد؛ اين آيه بيانگر حقيقتي معرفتي و به اصطلاح گزينه اي اخباري است، نه دستوري؛ يعني خداوند در اين آيه خبر مي دهد كه اجبار در اصل دين ممكن و شدني نيست. زيرا اصولاً دين و اعتقاد به عنوان يك امر دروني، قابليت اجبار و تحميل كردن يا اجباري شدن ندارد؛ دين و اعتقاد مربوط به قلب و درون انسان است. حوزه درون و قلب و دل انسان اصلاً اجبار بردار نيست.
به همين خاطر دين حقيقي هر انساني همان چيزي است كه در اعماق قلب خود بدان پايبند است و آن را حق مي داند و با عقل و جان خود به حقانيت آن رسيده است. اسلام همه افراد را به ضرورت رسيدن به چنين ديني تشويق نموده است. از هر نوع تقليد كوركورانه در اصول و مباني معرفتي و ديني مذمت نموده است.
اما اين بدان معنا نيست كه در مفاهيم و دستورات درون ديني هيچ اجبار و قانون الزام آوري وجود نداشته باشد و كسي كه اسلام را يا زندگي در تحت حكومت اسلامي را پذيرفته، موظف به رعايت برخي دستورات و مقررات نباشد ؛ اگر اين آيه مي گويد كه هيچ گونه اجبار و لزومي در دين نيست، چرا پيامبر و اهل بيت در دوران حكومت خود توده جامعه را ملزم به رعايت دستورات ديني كرده، در صورت تخلف حدود شرعي را بر آن ها جاري مي نمودند ؟
اسلام دين آزادي و اختيار و انتخاب است و آدمي با انديشه و خرد خود مي‌تواند راه و آيين حق را برگزيند. در اين انتخاب كاملاً آزاد است. اما دو نكته در اينجا وجود دارد كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1- اصل پذيرش دين آزاد است، اما آيا اگر كسي ديني را آگاهانه و آزادانه پذيرفت، در اعتقاد و عمل و پايبندي به احكام ديني و جزئيات عملي آن دين هم آزاد است؟ مثلاً مي توانيم بگوييم مسلمان هستيم و اسلام را اختيار كرديم، اما آزاديم مثلاً در مقام اعتقاد نماز را لازم بدانيم يا ندانيم يا در مقام عمل نماز بخوانيم يا نخوانيم؟
وقتي اسلام را اختيار كرديم، التزام و تعهد خود را نسبت به احكام آن و فرامين خداوند نيز اعلام كرديم. با اين حال نمي‌توانيم بگوييم نسبت به احكام آن آزاديم كه انجام بدهيم يا ندهيم. اين مساله امري متعارف و عقلايي است ؛ مثلاً آزاديم كه داخل يك كشور يا منطقه اي بشويم يا نشويم، اما همين كه وارد شدن به آن كشور را انتخاب كرديم، بايد نسبت به قوانين و احكام آن پايبند باشيم.
اين لزوم و ضرورت به معني اجبار عملي و نظارت هاي فردي نيست. يعني در بسياري از تكاليف ديني كه در حيطه مسائل فردي است، نظارت و اجبار و اصراري اعمال نمي شود. اما در حوزه مسائلي كه صورت اجتماعي و غير فردي دارند و عمل كردن يا نكردن افراد به اين قوانين وپايبندي داشتن و نداشتن آنها مي تواند موجب مشكلات اجتماعي گردد، اجبار و تاكيد وجود دارد.
در واقع آيه«لا اكراه في الدين» نيز به همين امر مهم اشاره دارد و آن اينكه در اصل دين و اعتقاد، اكراه واجباري ممكن نيست؛ زيرا دين امري باطني و قلبي است، اما ربطي به قوانين ومقررات الزامي هر ديني كه انجام آن از گروندگان به آن دين خواسته شده نيست و حجاب نيز به تصريح صريح قرآن از اين نمونه هاست.(1)
آزادي عقيده مي‌تواند درست باشد، اما آزادي مطلق درعمل نه تنها در جامعه ديني و اسلامي، بلكه در هيچ جامعه اي وجود ندارد.
تمام جوامع متمدن كم و بيش محدوديت هايي را بر اساس اصول و موازين حقوقي و اخلاقي آن جامعه وضع مي‌كنند و جامعه آزاد مطلق نداريم. حتي در جوامع غربي امروز كه خود را به عنوان جامعه باز و آزاد معرفي مي‌كند، محدوديت‌هاي بسياري در حوزه هاي گوناگون، حتي اعتقادات فردي وجود دارد. كه بر اساس اصول خاصي كه خود تعريف مي‌كنند اعمال مي‌شود. حتي در برخي از آن جوامع مشاهده مي‌شود كه براي نوع پوشش مردان و زنان نيز در محيط هاي خاص مانند ادارات، محدوديت‌هاي قانوني وضع شده است، يا مثلاً اگر خوردن مشروبات الكلي را آزاد مي‌دانند، در شرائطي كه امكان ايجاد مشكل براي ديگران وجود دارد، مجاز نيست مثلا در هنگام رانندگي شخص را به شدت جريمه كرده و ممانعت به عمل مي‌آورند.
اين مسئله در جامعه ديني نيز وجود دارد، با اين تفاوت كه در جامعه ديني احترام به قوانين ديني و مراعات آن كه جنبه علني و اجتماعي دارند، نيز مد نظر قرار مي‌گيرد. بديهي است كساني كه در يك جامعه ديني زندگي مي‌كنند، بايد احترام ارزش‌هاي ديني را داشته باشند و گناهان علني را انجام ندهند، اگر چه اصلاً مسلمان نباشند يا اعتقاد هم نداشته باشند. چنين شخصي در اعتقاد و باور داشتن يا نداشتن آزاد است و خود جوابگوي اعتقاد و اعمال و تكاليف خود نزد خدا است، اما مراعات و احترام به قوانين اجتماعي و در مسئله اي مانند حجاب، حفظ عفت عمومي در جامعه ديني لازم است.
2- مسئله حفظ عفت عمومي و تعادل اخلاقي جامعه به عنوان يك حق انساني و هنجار اجتماعي شناخته مي‌شود. در چنين شرايطي آزاد بودن شخص در نوع پوشش ممكن است موجب به هم خوردن تعادل اخلاقي جامعه، گسترش محرك غريزه جنسي و فساد اخلاقي، ايجاد آسيب‌هاي رواني و اجتماعي و تزلزل در بنيان‌هاي اجتماع مانند خانواده گردد.
در چنين شرايطي اين مسئله از يك موضوع شخصي خارج شده و يك موضوع اجتماعي تلقي مي‌شود. بديهي است كه در چنين صورتي در هر جامعه­اي، آزادي‌هاي فردي به جهت منافع اجتماعي محدود مي‌شود. اين موضوع در هر جامعه‌اي وجود دارد، يعني به حقوق اكثريت افراد جامعه نظر مي‌شود. با اين تفاوت كه در جهان غرب، هنجارهاي اخلاقي و مشكلات اشاره شده به عنوان مصالح اجتماعي تلقي نمي‌شود تا بر اساس آن آزادي فردي محدود شوند، اما در مقابل در همان جوامع بسياري از موارد به عنوان مصلحت‌هاي اجتماعي تصور شده و به جهت آنها آزادي‌هاي فردي محدود مي‌شود.
مويد اجتماعي بودن نگاه اسلام به اين مساله اين است كه هر چند رعايت حجاب در برابر افراد نامحرم در هر حريمي( چه خانه و چه جامعه ) از نظر اسلام ضروري است. اما اسلام اجازه تجسس و تحقيق در عمل كردن به اين ضرورت ديني در حريم خصوصي افراد را نمي دهد. تنها اصرار عملي در رعايت آن در حريم جامعه دارد. در اين عرصه تفاوتي بين مسلمان و غير مسلمان نيست. بلكه حتي اقليت هاي ديني كه شهروند جامعه اسلامي هستند، نيز ملزم به رعايت اين قانون اجتماعي هستند.
البته اين مطالب به معني تاييد همه روش هايي كه در گذشته و حال در خصوص برخورد با معضل بد حجابي در كشور اعمال مي شده و مي شود نيست؛ بلكه ترويج و تشويق به امر حجاب و حل مشكلات فكري در اين خصوص و در كنار آن آسيب شناسي وجود اين ناهنجاري اجتماعي وشيوه هاي درست مقابله با آن، اموري كاملا تخصصي و دقيق هستند كه بايد در خصوص راهكارهاي آن كارهاي عميق علمي انجام شود.
ولي در هر حال نمي توان اصل اين نوع اجبار را براي حفظ عفت عمومي و فضاي اجتماعي صحيح و سالم رد كرد. در نتيجه بي توجهي به اين امور ديني و رها كردن اين مسائل اجتماعي اسلام نيز مورد قبول نيست. افرادي كه به اسلام به عنوان يك دستور ديني معتقدند به طور طبيعي بايد به حجاب نيز پايبند باشند. اما كساني كه در اين كشور به اسلام معتقد نيستند يا به هر دليل مايل به رعايت اين دستور ديني نيستند موظفند از نظر رعايت قانون اجتماعي به اين امر پايبند باشند.
در مورد تاخير در ارسال پاسخ ها هم كثرت سوالات و پرسشگران و محدوديت هاي گوناگون در اين مركز عامل اصلي است كه پوزش ما را بابت اين امر مي پذيريد؛ اميدواريم مدت زمان پاسخگويي در آينده كوتاه تر گردد.
پي نوشت:
1. نور(24) آيه 31.
موفق باشید.

شرک یهودیان و کفر مسیحیان در کجاست؟ مسیحیان که عیسی را هم طراز خدا و یکی از ذات سه گانه می دانند، پس برای خدا شریک قرار داده اند و مشرکند و یهودیان خدا را خدا و موسی پیامبر آنهاست، اگر نسبت به پیامبر آخر الزمان کافر باشند درست ولی شرک آنها در کجاست؟

پاسخ:
در منابع فقهي براي كافر تعريف روشني ارائه شده است كه مطابق آن هر كس خدا، يكتايي خدا، نبوت، معاد يا فرعي اعتقادي را كه ضروري دين بوده و منجر به انكار مبدأ يا معاد گردد، را معتقد نباشد يا منكر باشد، كافر است.(1) بر اين اساس يهوديان يا مسيحيان كه نبوت را منكر هستند كافر محسوب مي شوند.
اما در مورد شرك بايد گفت "شرك "در لغت به معناي آن است كه چيزي يا كسي در كاري مورد شركت و كمك قرار گيرد؛(2) شرك در فرهنگ و اصطلاحات دينى به مـعـنـاى شـريك قرار دادن موجود ديگرى با خداى بزرگ در يكى از مقامات و شئون مخصوص به آفـريننده عالم است كه به اقسام مختلفي مانند شرك در ذات، صفات، عبادت، اطاعت و...تقسيم شده است.
اما در مورد يهوديان آنچه مسلم است آن است كه انكار آن ها به خاطر انكارنبوت پيامبر اسلام و همچنين به جهت پسر خدا دانستن حضرت "عزير" توسط گروهي از ايشان، كافرند. اما صرف اين امر دليل بر آن نيست كه آنها عزير را شريك خداوند در برخي از صفات، شريك در آفرينش، تدبير امور و...مي دانند. لذا اين اعتقاد آنها گرچه به دلائل مختلف باطل است و قرآن صراحت آن را رد كرده است. ولي در عين حال چنين اعتقادي دليل بر مشرك بودن آنها به معناي ياد شده نيست آنچنان كه امام خميني(ره) فرمودند:
و مجرد القول بان عزيرا ابن الله لايوجب الشرك و ان لزم منه الكفر(3) صرف اينكه كسي بگويد عزير پسر خداست موجب شرك نمي شود، گرچه از آن كفر لازم مي آيد.
اما آنها از جهت ديگر مشرك محسوب مي شوند در واقع آنها براي خداوند شريك قائل شده و ديگران را نيز مستحق عبادت و اطاعت مي دانستند قرآن درباره شرك عبادي يهود و نصاري مي فرمايد " اتخََّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لَّا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَنَهُ عَمَّا يُشْرِكُون "(4) (يهود و نصاري) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند، و (همچنين) مسيح فرزند مريم را در حالى كه دستور نداشتند جز خداوند يكتايى را كه معبودى جز او نيست، بپرستند، او پاك و منزه است از آنچه همتايش قرار مى‏ دهند."
در حديث ديگرى چنين آمده است كه" عدى" ابن حاتم مى‏ گويد: خدمت رسول خدا(ص) آمدم در حالى كه صليبى از طلا در گردن من بود، به من فرمود:
اى" عدى"! اين بت را از گردنت بيفكن! من چنين كردم، سپس نزديكتر رفتم شنيدم اين آيه را مى‏خواند" اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً ..." هنگامى كه آيه را تمام كرد گفتم: ما هيچ گاه پيشوايان خود را نمى‏پرستيم! فرمود: آياچنين نيست كه آنها حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى‏ كنند و شما از آنها پيروى مى‏ كنيد؟ گفتم: آرى چنين است، فرمود:" همين عبادت و پرستش آنها است "(5) و اين همان شركي است كه در اصطلاح از آن به شرك در اطاعت و عبادت ياد مي شود.
نتيجه آنكه برخي يهوديان و مسيحيان به نوعي شرك در عمل داشته و خداوند را با ديگران در اطاعت و عبادت نه تنها شريك كرده، بلكه در برخي از موارد ديگران را مقدم مي داشتند هرچند اين معناي شرك معناي مصطلح فقهي نيست.

پي نوشت ها:
1. توضيح المسائل مراجع، تهيه و تنظيم سيد محمد حسن بني هاشمي، پانزدهم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1386 ش، ج 1، ص76. (در همين تعريف فقهي نيز تفاوت هايي وجود دارد كه در رساله ها آمده است).
2. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب،چ دار صادر، بيروت،1414 ق، ج10، ص 449.
3. امام خميني،الطهارة، چ موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، قم، بي تا، ج 3، ص 298.
4. توبه (9)آيه 31.
5. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، چ اسلاميه، بي تا، ج 9، ص 98.
موفق باشید.

با سلام . در اسلام منظور از یهود نژاد است یا دین؟ منظور از اهل کتاب چه کسانی هستند؟ یا علی مدد

پاسخ:
مقصود از اهل كتاب هر كسى است كه اعتقاد به يكى از اديان الهى داشته و خود را از پيروان پيامبرى از پيامبران الهى بداند. يكى از كتاب‌هاى الهى را كه بر انبيا عليهم السلام نازل شده، داشته باشد، مانند يهود، نصارى، زرتشتى‌ها و هم چنين صابئين كه بر اساس تحقيقات از اهل كتاب هستند. (1)
آنچه مبني بر نژادي بودن دين يهود گفته مي شود اعتقاد و باور يهوديان است اما از ديدگاه اسلام دين يهود يا ديني كه بر حضرت موسي (ع) نازل شده و از سوي پيامبران ديگر تشريح گرديده، ديني آسماني بود و قبل از نزول دين حضرت عيسي بر همگان واجب بود كه از آن تبعيت كنند. بنا براين دين يهود دين ن‍ژادي نبوده است.
ديدگاه بيشتر علماي شيعه از جمله علامه طباطبائي (ره) آن است كه پيامبران اولوالعزم افزون بر شريعت، كتاب آسماني و احكام اجتماعي، هر يك خود رسالتي جهاني داشته و دعوت آنان به گروه خاصي محدود نمي‏شده است. بر خلاف ساير پيامبران كه هر كدام براي گروه خاصي مبعوث شده‏ اند".(2)

پي نوشت ها:
1. آيت الله خامنه اي، اجوبة الإستفتائات، س 316.
2. محمد تقي مصباح - راه و راهنما شناسي قم - مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) - 1376، ج2، ص 32.
موفق باشید.

آیا جبرئیل بر یهود نازل می شده است؟ (چون ظاهرا آیات بر حضرت موسی بی واسطه نازل می شده) و آیا بعد از آن هم بر یهود نازل شده؟ و اصلا چرا یهود اینقدر برای خدا مهم بوده اند که با وجود آن همه فرمان شکنی، خدا موقعیت ها و نعمت های فراوانی را در اختیار آنها قرار می داده که نمونه اش در هیچ قومی یافت نمی شود؟! ممنون از توجهتان

پاسخ:
اما اين كه آيا جبرئيل بر قوم يهود نازل مي شده است:
در پاسخ مي توان گفت:
اگر مقصود از قوم يهود، پيامبرشان حضرت موسي(ع) است كه به طور حتم جبرئيل بر ايشان نازل مي شده است، همان گونه كه بر حضرت عيسي(ع) نيز نازل مي شد و در قرآن آياتي در تاييد اين ادعا وجود دارد.
در بعضي از تفاسير بيان شده است كه علاوه بر جبرئيل، ملائكه اي هم بودند كه در رساندن وحي بر پيامبران جبرئيل را ياري مي كردند.
براى وحى (علاوه بر آن كه خود جبرئيل به طور مستقيم واسطه وحي مي شود)، ملائكه مخصوصى است كه متصدى حمل پيام آن و نيز رساندن آن به پيامبران اند، پس مى‏ توان گفت اين ملائكه اعوان و ياران جبرئيل اند و تحت أمر او كار مى‏ كنند.(1)
و اگر مقصود قوم يهود است كه جبرئيل جز به اراده الهي و انجام ماموريت نسبت به اقوام نازل نمي شده است.
البته در داستان مربوط به هلاكت فرعون و قوم ظالم او، نقل شده است كه جبرئيل واسطه مستقيم اين قوم در به هلاكت انداختن فرعون و يارانش وغرق ايشان در آب هاي خروشان بوده است. نوشته اند:
در مورد آيه شريفه"وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُون"(2)
و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق ساختيم در حالى كه شما تماشا مى‏ كرديد. كه اشاره به كيفيّت عجيب و حيرت آور شكافته شدن دريا براى بنى اسرائيل و عبور آن ها و پيروي فرعون و لشگريانش و نيز غرق شدن شان دارد، ... عيّاشى روايت نموده، اسب فرعون هنگام وارد شدن در دريا ترسيد و داخل آب نشد، در اين هنگام جبرئيل نزد فرعون به صورت مردي مجسّم شد كه سوار بر ماديانى بوده و از دريا عبور كرد، هم زمان اسب فرعون و لشگريانش در همراهي جبرئيل، داخل دريا و غرق شدند.(3)
برتري بني اسرائيل بر ساير اقوام:
خداي متعال در كتابش در باره قوم يهود فرمود:
"يا بَني‏ إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‏ أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ"(4)
اى بنى اسرائيل، نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم و شما را بر جهاني يان برترى دادم به ياد بياوريد
و اما اين كه چرا قوم يهود و بني اسرائيل در زمان خود قومي برتر بوده اند بايد با مراجعه به كتاب هاي تفسيري، علت برتري معلوم مي شود.
در تفاسير بيان شده است:
1. معناى برترى بنى اسرائيل بر تمامى عالميان اين خواهد بود كه ما آنان را در پاره‏اى جهات بر همه عالميان برترى داديم، مانند كثرت پيغمبرانى كه در آنان مبعوث شدند، و كثرت معجزاتى كه به دست انبياي آن ها جارى شد.(5)
2. برترى و فزونى بنى اسراييل از لحاظ تكوين و ذاتى بود، زيرا آنان از فرزندان پيامبران و از خانواده‏ هاى آنان بوده اند... و اين خصوصيّت و برترى ادامه داشت، تا زمانى كه نور اسلام از آستين پيغمبر خاتم أنبياء و از آيات معجز آساى قرآن مجيد كه از لفظ و معنا كلام إلهى بود، تابيدن گرفته، و خانواده رسول گرامى كه از هر جهت برترى بر گذشته و آينده داشتند، ظاهر و جلوه پيدا كردند، و اين معنى امروز صد در صد روشن و هويدا است.(6)
پس فضيلتي كه خداي متعال به قوم يهود داد به همان دليلي بود كه بيان شد نه اين كه بعد از فرمان شكني اشان خداي متعال به آن ها نعمت هاي فراواني داده و ايشان را بر ديگران برتري داده است.
درهر صورت، خداي متعال با هيچ قوم و قبيله اي عهد و پيمان نبسته كه اگر فضيلتي به ايشان داد به اين معنا باشد كه آن فضيلت دايمي است. حتي اگر معصيت الهي را انجام دهند، باز هم بر فضيلت خود باقي بمانند.
اگر به آيه بعدي توجه كنيم، متوجه مي شويم كه نزد خداي متعال قوم يهود را به سبب غرور شان تهديد كرده و به آن ها خطاب كرده كه بترسند از روزي كه روز حساب است و هيچ وساطت و شفاعتي در آن روز پذيرفته نيست و همه افراد هنگام حساب و دادن جزا يكسان اند.
خداي متعال فرمود:
"وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُون"(7)
و از آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى ‏پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى‏ شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه يارى مى ‏شوند.
خط بطلان:
مفسرين نوشته اند:
(خداي متعال دراين آيه) خط بطلانى بر خيال هاى باطل يهود مى ‏كشد، زيرا آن ها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مى‏ كردند مى‏توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همان گونه كه در اين جهان متوسل به رشوه مى‏ شدند.(8)

پي نوشت ها:
1. طباطبايي محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، چاپ پنجم، سال 1374 ه ش، ج‏20، ص 329
2. سوره بقره، آيه 50.
3. ثقفي تهراني محمد، تفسير روان جاويد، تهران، انتشارات برهان، چاپ سوم، سال 1398 ه ق، ج‏3، ص 42 با ويرايش كامل.
4. سوره بقره، آيه 47.
5. ترجمه الميزان پيشين، ج‏18، ص 252.
6. مصطفوي حسن، تفسير روشن، تهران، انتشارات مركز نشر كتاب،چاپ اول، سال 1380 ه ش، ج‏1، ص 245.
7. سوره بقره، آيه 48.
8. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات اسلاميه، چاپ اول، سال 1374 ه ش ج‏1، ص 222.
موفق باشید.

سلام، در انجیل متی آمده است که نشانه های پایان عصر، تاریکی خورشید و بی نوری ماه و افتادن ستاره هاست، چرا این اتفاقها نیفتاد؟ آیا اینها نشانه قیامت نیست؟ "اذا الشمس کورت ...نجوم الکدرت ... جبال سیرت و.... " اگر هست، نشانه های ظهور حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) در انجیل کجاست؟

پاسخ:
به نظر شما آيا قيامت برپا شده است يا الآن نزديك برپايي قيامت است كه اين نشانه ها اتفاق افتاده باشد؟
در كتب آسماني اعم از تورات و انجيل و قرآن نشانه هايي براي برپايي قيامت آمده است از جمله تحولات عظيم كيهاني كه رخ مي دهد اما به غير از خداوند هيچ كس از زمان وقوع قيامت خبر ندارد بنابراين جاي اين سوال نيست كه كي اينها اتفاق مي افتد يا چرا تا به حال اتفاق نيفتاده است.
درباره بشارت به ظهور پيامبر اسلام (ص) بايد بگوييم كه قرآن از بشارت پيامبران گذشته درباره پيامبر اسلام (ص) حكايت مي‌كند و در تورات و انجيل كنوني، با وجود در دست نبودن متن اصلي، نوعي بشارت به ظهور پيامبر اسلام(ص) وجود دارد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ »(1)؛ و هنگامى كه عيسى مريم به بنى اسرائيل گفت: من همانا رسول خدا به سوى شما هستم و به حقانيت كتاب تورات كه مقابل من است تصديق مى‏ كنم و نيز (شما را) مژده مى‏ دهم كه بعد از من رسول بزرگوارى كه نامش (در انجيل من) احمد است بيايد. چون آن رسول ما با آيات و معجزات به سوى خلق آمد گفتند: اين سحرى آشكار است.
گرچه در آيه فوق ذكرى از اين سخن به ميان نيامده كه اين بشارت در متن كتاب آسمانى مسيح بوده يا نه، ولى آيات ديگر قرآن گواه بر ذكر آن در خود انجيل است مانند اين اين شريفه: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ ...»(2)؛ آنها كه از فرستاده خدا، پيامبر اُمّى پيروى مى‏ كنند، همان كس كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مكتوب مى‏ بينند.
در كتابهاى موجود انجيل تعبيرات فراوانى كه بشارت به ظهور بزرگى كه نشانه‏ هاى آن جز بر اسلام و آورنده آن تطبيق نمى‏ كند ديده مى‏ شود. غير از پيشگويي هايى كه در اين كتب ديده مى‏ شود، و بر شخص پيامبر اسلام (ص) صدق مى‏ كند، در سه مورد از انجيل يوحنا روى كلمه « فارقليط» تكيه شده است كه در ترجمه‏ هاى فارسى، به" تسلى دهنده" ترجمه شده است، اكنون به متن انجيل يوحنا توجه كنيد:
« و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند.(3)
و در باب بعد آمده: « و چون آن" تسلى دهنده" بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد، يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى‏ آيد او در باره من شهادت خواهد داد.» (4)
و در باب بعد نيز مى‏ خوانيم:« ليكن به شما راست مى‏ گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم، آن" تسلى دهنده" به نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد.»(5)
بشارت‌هاي موجود در كتاب‌هاي آسماني پيشين دليلي براي رسالت پيامبر اسلام (ص) و زمينه اي براي مسلمان شدن يهوديان و مسيحيان به شمار مي‌آيد عالمان اهل كتاب، آنان كه نمي‌خواستند مردم به پيامبر اسلام(ص) ايمان بياورند و از مسلمان شدن ديگران ناخشنود بودند، در پي تحريف اين بشارت‌ها برآمدند. برخي را حذف و برخي را نادرست ترجمه نمودند. لفظ «فارقليط» كه در كتاب مقدس مسيحيان آمده، از اين قبيل است كه مفهومي معادل « احمد » دارد.(6)

پي نوشت ها:
1. صف (61) آيه 6.
2. اعراف(7)آيه156.
3. انجيل يوحنا باب 14 جمله 16؛ به نقل از :مكارم شيرازي، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج24، ص76.
4. همان، باب 15 جمله 26.
5. همان، باب 16 جمله 7.
6. تفسير نمونه، ج 24، ص 76.

موفق باشید.

نماز در ادیانی چون مسیحیت، زرتشتی، یهودیت، چگونه است؟ آیا نماز جماعت دارند یا نه؟ قبله شان کجاست؟ جایگاه نماز در دینشان چیست؟

پاسخ:
از متون تاريخي و آيات قرآن استفاده مي شود كه نماز به عنوان يكي از عبادات نه تنها در اديان مورد نظر شما بلكه در همه اديان آسماني گذشته مطرح بوده است، اگر چه كيفيت، اجزا و شرايط دقيق آن معلوم نيست. امام صادق(ع) فرمود: "اولين كسي كه نماز خواند، حضرت آدم(ع) بود كه نماز را در پنج وقت خواند".(1)
آيات ذيل بيانگر آن است كه نماز در اديان گذشته وجود داشته است: خداوند خطاب به حضرت موسي فرمود: "به موسي و برادرش وحي كرديم كه براي قوم خود خانه هايي در سرزمين مصر انتخاب كنيد... و نماز را بر پا داريد و به مؤمنان بشارت دهيد (كه سرانجام پيروز مي‌شوند)".(2)
همچنين خداوند از زبان قوم شعيب فرمود: "گفتند: اي شعيب، آيا نمازت تو را دستور مي دهد كه آنچه را پدرانمان مي پرستيدند، ترك گوييم و آنچه را مي خواهيم در اموال خودمان انجام ندهيم؟! تو مرد بردبار و رشيدي هستي".(3)
بعضي از مفسران گفته اند كه علل مخالفت و موضع گيري قوم شعيب در برابر او آن بود كه شعيب بسيار نماز مي‌خواند و به مردم مي گفت: نماز انسان را از كارهاي زشت و منكرات باز مي‌دارد، ولي جمعيت نادان كه رابطة ميان نماز و ترك منكرات را درك نمي‌كردند، از روي مسخره به او گفتند: آيا اين اوراد و حركات تو را فرمان مي‌دهد كه سنت نياكان و فرهنگ مذهبي خود را زير پا بگذاريم؟!(4)
همچنين خداوند يكي از ويژگي‌هاي حضرت اسماعيل را سفارش خانواده خويش به نماز دانست: "او همواره خانوادة خود را به نماز و زكات دعوت مي‌كرد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود".(5)
هم چنين در قرآن اولين سخنان حضرت عيسي (ع) را در گهواره مربوط به نماز دانسته است: و (خداوند)... مرا به نماز و زكات سفارش نموده است.(6)
از آن چه بيان شد، استفاده مي شود كه از نظر قرآن در تاريخ اديان الهي گذشته نظير يهوديت و مسيحيت و... نماز وجود داشته امّا امروزه بر اثر تحريف در آموزه هاي اين اديان چندان اثري از آن باقي نمانده است و يا بسيار كم رنگ شده است و در غالب برخي دعاها و نغمات و زمزمه هاي محدود تغيير ماهيت داده است كه مي توانيد جهت آشنائي بيشتر با آداب و رسوم عبادي يهوديان و يا مسيحيان به منابع معرفي شده در پايان مراجعه فرمائيد.
در خصوص دين زرتشت نيز بنا به نوشته جان بي ناس: از تشريفات و آداب عبادات و اعمال مذهبي كيش اصلي زرتشت چيز مهمي باقي نمانده، همين قدر معلوم است كه زرتشت رسوم و مناسك آريايي هاي قديم را، كه مبني بر اعتقاد به سحر و جادو و بت پرستي بوده و رو به زوال مي رفته، به كلي منسوخ نموده است. تنها يك عبادت از زمان زرتشت باقي مانده است و چنان كه گفته اند اين است كه وي در هنگام انجام مراسم پرستش در برابر محراب آتش مقدس به قتل رسيد و در هنگام عبادت جان سپرد.
زرتشت خود آتش را نمي پرستيده و بر آن عقيده اي كه پيشينيان و نياكان او در باره اين عنصر مقدس داشته اند نبوده است . معتقدات او با آن چه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده اند، اختلاف دارد. او آتش را فقط يك رمز قدوسي و نشاني گران بها از اهورامزدا مي دانست كه به وسيله او به ماهيت و عصاره حقيقت علوي خداوند دانا پي مي توان برد.(7)
بنا بر آن چه گذشت، آن چه امروزه با طول و تفصيل به عنوان عبادات آيين زرتشت مطرح مي شود، ريشه در تاريخ كهن زرتشت ندارد و در زمان هاي بعد به اين آيين افزوده اند.
مي توانيد جهت مطالعه دقيق تر در مورد نحوه انجام عبادات و ساير آداب و رسوم در اديان مختلف به منابع زير مراجعه فرمائيد ضمنا هركدام از اين كتاب ها منابع مرتبط را نيز معرفي كرده اند:
ـ راهنماي اديان زنده، جان ر. هينلز، ترجمه عبدالرحيم گواهي، بوستان كتاب قم
ـ تاريخ جامع اديان، جان بي نانس، ترجمه علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي
ـ تاريخ اديان و مذاهب جهان، عبدالله مبلغي آباداني، انتشارات منطق
ـ آشنايي با اديان بزرگ، حسين توفيقي
ـ تاريخ مختصر اديان بزرگ، فليسين شاله، ترجمه خدايار محبي
ـ ضمن آنكه امكان وجود فايل هاي اينترنتي برخي از كتب مذكور در اينترنت وجود دارد نيز مي توانيد به سايت دانشگاه اديان و مذاهب و مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب مراجعه نماييد.

پي نوشت ها:
1. محمد حسين اعلمي، دايره المعارف الشيعه العامه؛ بي جا ،بيتا، ج 11، ص 292 ـ 293.
2. يونس (10) آيه 87؛ آيت الله مكارم شيرازي ،تفسير نمونه،دارالكتب الاسلاميه ،1374ش، ج 8، ص 371.
3. هود (11) آيه 87.
4. تفسير نمونه، همان، ج 9، ص 207.
5.مريم، (19) آية 55، تفسير نمونه، همان،ج 13، ص 94 ـ 96.
6.مريم ، آيه 31.
7. تاريخ جامع اديان، جان بي نانس، ترجمه علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، ص 463.
موفق باشید.

برخی از احکام، خلاف عقل و فطرت در آیین مسیحیت و یهودیت تحریف شده

پاسخ:
اگر منظور شما احكام شرعي است، بايد گفت بلي در اثر تحريفات، تغييراتي در آيين اديان پيش از اسلام داده شده است كه ربطي به اصل دين ندارد. چنان چه گفته اند ـ پولس خوردن گوشت خوك و شراب را بر مسيحيان حلال كرد و گرنه در اصل آيين آن ها حرام بوده است.(1)
اينكه امروزه در برخي اديان شراب را حلال شمرده اند نشانه تحريف آن هاست، كه در اديان الهي بدست بشر صورت گرفته است.(2)
از بين مبلغان و مروجين مسيحيت پولس موقعيت ويژه اي دارد؛ كه براي ترويج مسيحيت بين غير يهوديان امپراطوري روم، دو كار و در حقيقت دو تحريف عمده در مسيحت انجام داد:
اولا: از نظر عقيدتي، مسيحيت را چنان تغيير داد كه پذيرش آن براي مشركان امپراطوري روم آسان شد.
ثانياً: مسيحيت را ازنظر عمل آسان گردانيد؛ زيرا براي غير يهوديان، عمل به دستورات بسيار پيچيده يهوديت سخت بود، لذا پولس شريعت (حلال و حرام و مكروه و مستحب) را از مسيحيت حذف كرد و ايمان را براي رستگاري كافي دانست.(3)
البته بايد دانست كه احكام الهي بر اساس مصالح و مفاسد است. كه علت حرمت ذاتي مواردي مثل گوشت خوك و شراب بدليل زيان ها و ضرر هاي فردي و اجتماعي بر كسي پوشيده نيست. چنان كه قرآن كريم نيز به اين معني اشاره دارد.(4)
اما پولس كه از تحريف كنندگان مسيحيت واقعي و از بنيانگذاران مسيحيت تحريف شده كنوني است براي جلب طرفداران بيشتر صريحا اعلام كرد كه ديگر عمل «ختان» وجوب ندارد، و هم چنين رعايت حلال و حرام در طعام و شراب ضروري نيست و افراد بشر را نبايد به نجس و طاهر تقسيم كرد.(5)
با توجه به مطالب ذكر شده در مسيحيت واقعي، مثل اسلام شراب حرام است. اما در اين زمان كه مسيحي ها مشروب مي خورند، دينشان تحريف شده است و اينها تابع يك دين منحرف هستند؛ كه بدعت هاي بسياري وارد آن شده است.
لازم بذكر است كه مسأله تحريف مسيحيت در روايات اسلامي نيز ذكر شده است. در روايتي از امام كاظم ـ عليه السلام ـ آمده است: «در يكي از بدترين مكان هاي جهنم كه «سقر» نام دارد نام پنج تن از امم سابق ذكر شده است؛ اين پنج تن عبارتند از: قابيل، نمرود، فرعون، يهود (كه قوم بني اسرائيل را منحرف ساخته و از دين خارج كرد) و پولس كه نصرانيت را به وضعيت كنوني درآورد.»(6)
همچنين امام صادق(ع) نيز مي فرمايد: «رسولان الهي در زمان خود و پس از خود مبتلا به شيطان هايي بوده اندكه آنان را آزرده و مردم را پس ازآنان گمراه كرده اند؛ دو شيطاني كه نسبت به عيسي(ع)چنين كرده اند، پولس و مريسا بوده اند.(7)
آنچه گذشت مختصري بود از مسيحيت كنوني كه بدليل تحريف شراب و مسكرات را حلال شمرده اند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- رضواني، علي اصغر،نگاهي به مسيحيت و پاسخ به شبهات.
2- اديب آل علي، سيد محمد، پرسش ها و پاسخ هايي درباره مسيحيت.
3- رابرت اي . وان و ورست، ترجمه باغباني، جواد و رسول زاده، عباس، مسيحيت از لابلاي متون.

پي نوشت ها:
1. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، چاپ دوم، ج3، ص 213.
2. ر.ك: محلاتي، ذبيح الله، در مضرات شراب ـ ترياك ـ قمار و موسيقي، تهران، جاودان، 1372.
3. رضواني، علي اصغر، نگاهي به مسيحيت و پاسخ به شبهات، قم، انتشارات جمكران، چاپ اول، ص 37.
4. بقره / 219.
5. جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، 1372ش، ص614.
6. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفا، چاپ دوم، 1403ق، ج8، ص 310.
7. همان، ج 13، ص 212، حديث 5.
موفق باشید.

دوست دارم بفهمم که این همه آدم در دنیا هست که مسلمان نیستن. سرنوشتشون چی میشه؟ آیا مسلمان سُنّی که امام علی(ع) را به عنوان امام قبول ندارد مجازاتش نسبت به غیر مسلمان بیشتر نیست؟ چون بالاخره مسلمان هست و می تونسته علی را بشناسه. غیر از اون شاید بشه گفت خب یک نفر تلاش کرده و مسلمون شده اما سنی شده ولی بقیه دنبال حقیقت هم نرفتن.

قضاوت خدا نسبت به سایر اقلیت های دینی چگونه است؟ آیا یک مسیحی یا یهودی یا مسلمان اهل سنت به بهشت می رود؟ اگر به دین خود عمل نکند چه؟ چینی ها که بت می پرستن چه؟؟

پاسخ:
ما با ادله قطعي عقلي و مؤيدات نقلي به كامل بودن دين اسلام به عنوان آخرين دين الهي ايمان داشته و بر اين باوريم كه پيروان اديان ديگر، در عمل موظف به پيروي از اين دين هستند و اتفاقاً اين نوع عملكرد، موجب سعادت اخروي مي باشد.
بر اين اساس به اعتقاد ما، تنها شيعيان دوازده امامي اهل حق هستند، آن هم به شرطي كه اهل عمل و رعايت محرّمات و واجبات شرعي باشند، با اين حال هرگز معتقد نيستيم غير آن ها، همه غير بهشتي بوده و يا اهل جهنم و عذاب باشند، زيرا ما ديگران را عالم و عامد مي دانيم يا جاهل غير عامد. عالمان و عامدان اهل عذاب اند، چون عمداً بر خلاف علم خود عمل كرده اند.
جاهل هم دو دسته اند: مقصر و قاصر. مقصران يا افرادي كه با وجود امكان رسيدن به حقيقت، از آن سرباز زده اند، مثل عالمان، جهنّمي اند (البته بدون لحاظ رحمت الهي كه ممكن است شامل آن ها هم بشود).
امّا جاهلان قاصر يعني كساني كه متوجه جهل خود نيستند و يا راهي براي بر طرف كردن جهل خود ندارند، به طور حتم اهل نجاتند، قرآن مجيد مي فرمايد"وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً"(1) هيچ طايفه اي را عذاب نمي كنيم، مگر حجت را بر آن ها تمام كرده باشيم ».
حال بر جاهلان قاصر اتمام حجّت نشده است، زيرا غافلند و اصلاً احتمال خلاف در اعتقادات و باورهاي خود را نمي دهند يا احتمال خلاف مي دهند، امّا راه و وسيله اي براي رسيدن به حق در اختيار ندارند و يا در پي كشف حقيقت رفته و تحقيق كرده، ولي به بطلان عقائدشان پي نبرده اند، هر چند پايبندي آن ها به اصول و دستورهاي ديني خودشان هم در رسيدن به بهشت، غير قابل انكار است.
شهيد مطهرى (ره) در اين باره مى‏ فرمايد: اگر كسى در روايات دقت كند، مى‏ يابد كه ائمه(ع) تكيه‏ شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى‏ آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطى باشد كه مى‏ بايست تحقيق و جستجو كند، اما افرادى كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطى به سر مى‏ برند كه مصداق منكر و يا مقصر به شمار نمى‏ روند، آنان در رديف منكران و مخالفان نيستند. مثلاً زرارة از امام نقل مى‏ كند كه فرمود:اى زرارة! حقّ است بر خدا كه گمراهان (نه كافران و جاحدان) را به بهشت ببرد.(2)
در نتيجه گرچه با توجه به امكانات فعلي و سهولت در گسترش اطلاعات از طريق اينترنت و ... بسياري از افراد در جهل خود مقصر بوده و يقيناً جهنمي اند. اما در عين حال برخي از آنها به دلائل مختلف، جاهل قاصر بوده و حجت بر آنها تمام نشده است. لذا نمي توان تمامي آنها را غير بهشتي دانست و يا شخصي به حقانيت اسلام پي برده، ولي به حقانيت شيعه نرسيده است و...چنين اشخاصي را نمي توان لزوما جهنمي دانست.
البته توجه داشته باشيد، اين امر بدان معنا نيست كه در صورت ورود شخص به بهشت، درجه وي با افراد به حق رسيده، مساوي مي شود. چرا كه معتقديم در بسياري از موارد، خود ولايت و حب اهل بيت (ع) مانند نماز، روزه و... داراي آثار تكويني خاصي بوده كه شخص را به مقامات عاليه مي رساند و چه بسا فرد با انجام ندادن آن به هر دليل، به آن مقام نمي رسد. لذا افراد جاهل قاصر گرچه شايد به جهنم نرفته، اما قطعاً مقام كسي كه به حقانيت رسيده مانند شيعه و يا حداقل به بخشي از آن حقيقت رسيده مانند اهل تسنن، بيشتر از ديگران است.
وضعيت اين جاهلان قاصر مانند ورزشكاري است كه به جهت عذري مانند بيماري و...، قادر به مسابقه نبوده و طبيعتاً ديگران نيز وي را به خاطر رتبه نياوردن سرزنش نمي كنند. اما هيچ گاه مقام وي مساوي با كسي نيست كه در مسابقه شركت كرده و داراي مقام برتر شده است.
البته مطابق آنچه بيان شد،‌ حب ظاهري يا شيعه ظاهري مراد نبوده بلكه شيعه اي مراد است كه اهل عمل بوده باشد؛ به عبارتي شيعه واقعي مراد است در رواياتي از امام باقر(ع)نقل شده است كه فرمود" يَا جَابِرُ بَلِّغْ شِيعَتِي عَنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ يَا جَابِرُ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ أَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِيُّنَا وَ مَنْ عَصَى اللَّهَ لَمْ يَنْفَعْهُ ُحُبُّنَا"(3) اى جابر سلام مرا به شيعيان من برسان و به آنان اعلام كن كه بين ما و خدا قرابت خويشاوندى نيست و راه تقرب به خدا فقط اطاعت و فرمانبرى از اوست. اى جابر هر كس كه اطاعت خدا نموده و ما را دوست بدار او ولى و دوست ما است و كسى كه معصيت خدا را كند محبت ما سودى بحالش ندارد."
و شايد مراد حديث آن باشد كه اساساً كسي كه محب اهل بيت است، همواره سعي مي كند از گناه دوري كند.

پي نوشت ها:
1. بقره(2)آيه39.
2. مطهري، مرتضي، مجمو عه آثار، چ صدرا، تهران، 1370، ج1، ص 279.
3. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، چ دارالكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 68، ص 179.
موفق و موید باشید

سلام علیکم، زرتشتی ها میگن که ما خودمون هم کتاب داریم، هم خدای شمارو، هم شیطان شمارو، هم عبادت می کنیم. 5 بار و.. فقط اسماش فرق داره. میگن چه لزومی داره به دین اسلام بیابم؟ جوابشون چیه؟ از کچا ثابت میشه دین اسلام ازهمه کاملتره و آخرین دینه؟ اینکه مسیحیا میگن حضرت مسیح وقتی مصلوب شدن گفتن تمام شد. یعنی دینی نمیاد و... چیه پس؟ ممنون ازشما

پاسخ:
گرچه به ظاهر اديان، مختلف و براي هر يك از آنها پيامبران مختلفي آمده است. اما در عين حال ماهيت همه آنها تسليم و عبوديت محض از جانب خداوند است. آن چنان كه خداوند دين را تنها اسلام معرفي كرده و حتي پيامبران گذشته مانند ابراهيم و... را مسلمان يعني تسليم در برابر فرمان خداوند مي داند" ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود و هرگز از مشركان نبود."(1)
لذا ماهيت همه اديان واحد بوده و همه انبياء در صدد بيان آن بوده اند و از آنجا كه بيان و پذيرش احكام و قوانين اسلامي نيازمند گذشت زمان و آمادگي مردم بود، خداوند همان دين واحد را تدريجاً نازل كرد و مردم هر زمان را به پيروي از احكام بيان شده موظف كرده است كه با پايان دوران عمل و توجه به تعاليم يك دين به امر خداوند و آمدن پيامبر و شريعت جديد، ديگر عمل به آن دستورات قبلي عين مخالفت با اراده خداوند و ضد عبوديت و تسليم در برابر اوست.
اين امر از زمان حضرت آدم (ع) شروع و بواسطه حضرت محمد (ص) پايان پذيرفت، حكم عقلي مستلزم آن است كه با آمدن دين جديد و كامل تر، هر مومن خداپرستي به دين جديد گرويده، لااقل در مورد اديان احتمالي به بررسي و تحقيق بپردازد. اصرار بر باقي ماندن بر دين گذشته، در جا زدن و مخالفت با دستور الهي و سفارش انبياي پيشين، لجاجت و خلاف تسليم بودن است.
البته ما اصراري بر نام اسلام نداريم و نام و عنوان، امري اعتباري است اما، مهم اعتقاد به ماهيت دين اسلام و پيروي از احكام و قوانين آن است چه اين شخص با نام اسلام شناخته شود و چه با نام ديگر، اما آنچه شما به عنوان زرتشت در سؤال مطرح كرده ايد گرچه شايد اشتراكاتي در عقايد آن با اسلام وجود داشته باشد. اما در عين حال اينگونه نيست كه همه اعتقادات واحد باشد كه در اين صورت شخص زرتشتي چه اصراري به نام زرتشت دارد و خود را زرتشتي ناميده و مسلمان نداند؟
نكته مهم آن است كه صرف اعتقاد به خدا، نماز و ... سبب اشتراك دو دين و حقانيت همه آنها در زمان واحد نيست. چرا كه در اين صورت همه اديان به خدا، عبادت، پيامبري خاص و ...اعتقاد دارند. پس چگونه با مشترك بودن همه آنها، شخص مورد نظر زرتشت را انتخاب كرده است؟
در واقع گرچه شايد برخي از اصول و معتقدات دو دين مانند اسلام و زرتشت به ظاهر يكي باشد اما ماهيت و حقيقت آنها بسيار متفاوت است، اصولي مانند مقدس بودن آتش، ازدواج با محارم، دو منشأ متفاوت خير و شر براي وقایع عالم دانستن و ... از اموري است كه اسلام به هيچ عنوان آن را نپذيرفته است. البته در مورد دين زرتشت معتقديم مانند اديان ديگر دچار تحريف شده است و به مرور زمان بسياري از امور باطل غير ديني به عنوان دين پذيرفته شده است.
خلاصه آنكه ملاك و معيار پذيرش دين آن است كه آن دين با دلائل عقلي و نقلي به عنوان دين كامل پذيدفته شود و صرف اشتراكات جزئي و حقانيت در زماني خاص نمي تواند معيار حقانيت و جواز پذيرش باشد كه در اين صورت همه افراد مي بايست پيرو شريعت حضرت آدم (ع) باشند نه زرتشتي و...
و ما از آنجا كه با دلائل عقلي و نقلي به حقانيت اسلام به عنوان آخرين و كامل ترين دين ايمان داشته، به آن عمل مي كنيم كه البته براي اطلاع بيشتر از دلائل عقلي و نقلي حقانيت دين اسلام و برتري آن بر زرتشت مي توانيد به آدرس " http://www.pasokhgoo.ir/node/20500 " و براي خاتميت دين اسلام، به آدرس "http://www.pasokhgoo.ir/node/421"مراجعه نمائيد.
اما درمورد جمله بيان شده از جانب حضرت عيسي (ع) توجه داشته باشيد كه اولاً خود كتب مقدس مسيحيان توسط شاگردان حضرت مسيح نوشته شده است كه در زمانهاي بعد، تحريفات زيادي درآن صورت گرفته است، لذا اين گونه نيست كه همه مطالب بيان شده، معتبر و واقعي باشد ثانياً بر فرض پذيرش، آنچه در برخي از متون مسيحيت از حضرت نقل شده آن است كه حضرت فرمود" همه چيز تمام شد" اين جمله مي تواند تفسيرهاي متعددي داشته و مراد حضرت امر ديگري باشد نه اتمام دين، و مطلب بيان شده در سوال، تفسيري است كه يك مسيحي از اين جمله دارد ثالثاً فارغ از تمام آنچه بيان شد، حقانيت اسلام، امري است كه با دلائل متعدد عقلي و نقلي، قابل اثبات است و صرف يك جمله مبهم نمي تواند به اين امر ضرر بزند.
پي نوشت:
1.آل عمران (3)آيه 67.

موفق و موید باشید

ثابت کنید که حضرت مسیح (ع)، پسر خدا نیست؟ لطفا از جواب های عقلی و نقلی (آیات از کتب آسمانی به جز قرآن) استفاده کنید.

پاسخ:
بايد ديد كه منظور مسيحيان از فرزند خدا بودن حضرت مسيح (ع) چيست؟ در اين مسأله دو فرض قابل تصور است: 1. اينكه مانند خداوند و به اصطلاح خداي پدر داراي مقام الوهيت و از اركان تثليث بوده و داراي ذات الهي باشد. 2. اينكه منظور صرفا به جهت شرافت و دادن لقبي براي نشان دادن مقام والاي اين پيامبر بزرگوار باشد.
در مورد اول بايد گفت كه خدا و يا هر آنچه كه جنبه الهي داشته باشد بايد جامع جميع صفات كمالي بوده و از هر عيب و نقصي مبرا باشد. مسلما با ذكر اين مقدمه اذعان مي كنيد كه حضرت عيسي نمي تواند خدا يا داراي مقام الوهيت باشد. چرا كه خدا امكان ندارد زاييده شود. زيرا براي وجود احتياج به پدر و مادري دارد و يا حداقل در مورد حضرت عيسي نياز به مادري دارد تا او را به دنيا آورد و همانطور كه گفتيم نياز و احتياج با مقام الوهيت سازگار نيست.
به علاوه با اين شرايط او مخلوق و متولد شده است. لذا چگونه يك شخص مي تواند هم خالق و خدا باشد و هم مخلوق زاييده شده؟ يك نفر داراي يك طبيعت است و نمي توان پذيرفت كه هم خدا و خالق باشد و هم زاييده شده توسط يك زن.
در اين مقام بعضي از مسيحيان مي گويند: منظور آن است كه خدا در قالب جسم تجسم يافته و به زمين آمده است. اين ادعا نيز محال است. زيرا خداوند نامحدود است و جسم محدود چگونه مي توان يك وجود نامحدود را در قالب يك قالب محدود ريخت؟ خداوند بي نياز است و جسم خاكي نيازمند به خوراك پوشاك و... و اگر خدا بخواهد در قالب جسم در بيايد نيازمند مي شود، نيازمند به خوردن غذا براي بقا و نيازمند به دفع آن چنان كه حضرت عيسي (ع) بود و آيا اعتقاد به خداي نيازمند ميسر است؟ آيا اگر او هم مانند مخلوقاتش نيازمند است، پس چه تفاوتي بين ما و او هست؟ آيا پس اين امكان براي ما هم هست كه خدا بشويم؟ خدايي كه براي بقاي خودش نياز به خوردن غذا دارد و نياز به دفع آن دارد؟
طبق گفته هاي انجيل نيز علم و توانايي و ارادۀ حضرت عيسي (ع) داراي نقصان بود و گفتيم خدا كه كمال مطلق است از هر نياز و احتياجي مبراست. براي نمونه به اين چند آيه از انجيل دقت كنيد:
الف) سپس (عيسي) قدري پيش رفته به‌رويْ بر خاك افتاد و دعا كرد: «اي پدر من، اگر ممكن است اين جام از من بگذرد، امّا نه به خواست من، بلكه به ارادۀ تو.»(1)
ب) حضرت عيسي فرمود: «از خود كاري نمي‌كنم، بلكه فقط آن را مي گويم كه پدر به من آموخته است.»(2)
ج) حضرت عيسي فرمود: «هيچكس آن روز و ساعت را نمي داند جز پدر؛ حتي فرشتگان آسمان و پسر نيز از آن آگاه نيستند.»(3)
د) حضرت عيسي فرمود: «پدر از من بزرگتر است.»(4)
آيه شماره (1) ثابت مي كند كه حضرت عيسي (ع) توانا (قدير) نيست، زيرا اگر توانا و قدير بود، از ديگري براي نجات جان خودش خواهش نمي كرد و اين چنين با تضرع در برابر ديگري خواهش نمي كرد.
آيه شماره (2) ثابت مي كند كه حضرت عيسي(ع) فاقد اراده است، زيرا هيچ كاري را از خودش انجام نمي دهد. حال آنكه خدا هر كاري را از خودش انجام مي دهد، نه اينكه تحت تأثير ديگري كارهايش انجام بدهد. البته ممكن است در مورد اين آيه مناقشه كنند كه پدر همان حضرت عيسي است!! البته اين ادعا بر اساس اعتقاد تثليث گرايان باطل است، زيرا تثليث پدر را غير از پسر مي داند. ضمن اينكه وقتي حضرت عيسي(ع) با پدر سخن مي گويد و از او خواهش و دعا مي كند، بدون شك پدر كسي غير از اوست.
آيه شماره (3) ثابت مي كند حضرت عيسي (ع) عليم (دانا به هر دانستي) نيستند، زيرا طبق فرمايش خودشان، از آن ساعت خبر ندارند و با آوردن عبارت "پسر نيز از آن آگاه نيست" به صورت مؤكّد نقصان دانش خويش را نشان مي دهند.
آيه شماره (4) ثابت مي كند كه موجودي هست كه از حضرت عيسي (ع) بزرگتر است، و اين با كمال مطلق بودن ناسازگار است. اين «بزرگتر بودن» را به هر چه كه تفسير كنيم، باز هم به وجهي موجودي عالي تر از حضرت عيسي (ع) وجود دارد و نظر به اينكه خدا كمال مطلق است، ممكن نيست كه چيزي عالي تر از او وجود داشته باشد، پس بر اساس اين سخن، حضرت عيسي (ع) پسرخدا و داراي مقام الوهي نيستند، زيرا موجودي عالي تر از ايشان وجود دارد.
اما اگر منظور از اين صفت نشان دادن شرافت و معجزه بودن تولد ايشان بدون پدر باشد، البته مشكلي وجود ندارد و اطلاق آن از اين جهت مشكل اعتقادي ايجاد نمي كند و ما هم با مسيحيان در اين امر هم عقيده ايم.

پي نوشت ها:
1. هاكس، جيمز، قاموس كتاب مقدس (انجيل متي)، انتشارات اساطير، تهران، 1383ش، 26: 39.
2. همان (انجيل يوحنا)، 8: 28 .
3. همان (انجيل متي)، 24: 36 .
4. همان (انجيل يوحنا)، 14: 28 .

موفق و موید باشید

صفحه‌ها