علم حصولی

لطفا مطالب زیر را نقد عالمانه کنید. من به تمایز دیالکتیکِ سوژه و ابجه در خودآگاهی در عین وحدت، قائل هستم. یعنی به وحدت در عین کثرت و کثرت عین وحدت در فرایند خودآگاهی، قائل هستم. این تقریر بر اساس فلسفۀ وحدت وجود است. طبق اصول فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ غرب، علم عبارت است از حضور شیء نزد ذات. علم به نفس عبارت است از حضور ذات نزد نفسش. اصلاً این خصلت علم است؛ علم حصولی هم نوعاً حضوری است. به چه شکل؟ بر این اساس که ما در علم حصولی دو معلوم داریم، معلوم بالذات و معلوم بالعرض. معلوم بالذات همان صورتی است از شیء خارجی که نزد شما در ذهنتان حاصل و حاضر شده است، و شما با آن صورت متحد هستید. طبق اصل وحدت عالم و معلوم و عاقل و معلوم؛ یعنی در واقع با اثر آن صورت که متأثر شده است، وجودتان متحد شده اید و آن اثر عین وحدت شماست با آن صورت. این اثر که در حاضر شدن ذات عاقل همان معلوم بالذات است. اما معلوم بالعرض عبارت است از آن شیء خارجی، که این اثر و صورت از آن در ذهن تأثیر کرده است و به همین جهت بالعرض معلوم خوانده می شود. چون مستقیماً معلوم عالم نیست، بلکه از این حیث که منشأ صورتی هست که آن صورت معلوم عالم هست، این هم معلوم خوانده شده است. به تبع آن معلوم بالذات، بنابراین معلوم واقعی در علم حصولی هم صورت و در واقع اثری هست که عالم دریافت می کند و با آن متحد می شود و از این حیث این جنبۀ حضور دارد. مخصوصاً با توجه به نظریات جدید فیزیک در ارتباط با مشاهده گر و وحدتش که بحث مجزایی هست. در منظر مدرن علمی، اساساً جهان یک هولوگرام عظیم الجثه و تکرارشونده است. شما واقعاً نمی توانید تفکیکی میان اجزای آن قائل شوید، مگر به اعتبار و هر جزئی به نحوی شامل کل است. بحثی هست که وارنر هایزنبرگ هم در جزء و کلّش طرح کرده است و با وحدت وجود شرقی هم به تقریباً یکی است. (میشل تالبوت، جهان هولوگرافیک) خیلی ها چه بسا در محلی از اعراب در این دیدگاه جدید نداشته باشند و در واقع به شکل دیگری این مباحث رو با نگاه جدید طرح نمود. چه زمانی که شما اساساً قائل به تمایز وجودی اشیاء در عالم نباشید، چگونه می توانید قائل به علم حصولی باشید؟ و بنده هم همین دیدگاه وحدت وجودی را بهترین دیدگاه موجود هم از نظر فلسفه می بینم و از منظر علم و نگارش جدید است. در این منظر کثرت و تمایز میان اشیاء، به عنوان بستی از وحدت شناخته می شود و بنابراین در واقع علم شخص به عالم خارج انکشاف علم حضوری اوست به خودش که در ظهور عینی خارجی بسط یافته است. یعنی می خواهم عرض کنم که آن تفکیک و تقسیم بندی سنت مقولۀ علم رو هم بنده ناکافی و حتی مسئله ساز می بینم، ولی اگر به همین اندک هم بسنده کنیم، باز علم از مقولۀ حضور شیء نزد ذات عاقل خواهد بود، که البته از منظر فلسفۀ سنتی هم خود این عاقلیت ذومراتب است، که نحوۀ ادراک درجاتش هستند. حال با این منظر علم حضوری ذات عاقل به نفسش در واقع حضور نفسش، نزد ذاتش خواهد بود و بنابراین علم از مقولۀ حضور است. شناخت شما از خودتان در واقع قسمی از حضور است، حضور نفسی و باطنی، اما اگر توجه کنید باز لازمۀ همین حضور، نوعی دو پاره شدن نفس است، که از وجهی به عنوان سوژه خود را از وجه دیگر به عنوان ابجه لحاظ می کند، به نحوی که در عین این دوپاره شدن ذهن، وحدت و تمامیت وجود هم حفظ شود. یعنی نوعی وحدت پویا و دیالکتیکی که در عین دوگانگی و دو تکه شدن در عین وحدت کامل و یگانگی است. این بحث افلاطون، هگل، هایدگر و پدیدارشناسی نوین است. یعنی در خودآگاهی نفس خود را به عنوان دیگری و در آنِ واحد به عنوان نفس خودش لحاظ می کند، یعنی در واقع خودش منقسم می شود و خودش در تقابل با خودش قرار می گیرد. شما نمی توانید بگویید، من و خودآگاهی از جنس اینها معنی سادۀ منطقی هستند. وحدت و تمامیت یا اگو. وحدتی است، پویا، زنده و دیالکتیکی. که به قول هگل خود و نفس از خودش متمایز گشته است (که در تمام آثار هگل یافت می شود)، و در برابر ذات خودش قرار می گیرد. این ذات حضور خودآگاهانه است در تجلی معرفت شناسانه. اساساً در عالم واقع واحد مطلق تأیّد و تشخصی نیست. هر چه هست، همان وجود مطلق عینی است که در مظاهر و درجات و مراتب ظهور یافته است. حال کیفیت این ظهور چگونه است؟ این ظهور از جنس دیالکتیک وحدت و تمایز هست. من اساساً حیطۀ تثلیث را در وحدت وجود و کثرت ظهوراتش می بینم و در واقع به تثلیثی کیهانی قائل هستم و این همان بحثی است که در فلسفۀ کهن مصری و یونانی و هندی گفته شده است و هرمتکیستی و ابن عربی همین معنا را در عرفان اسلامی دارد. در بحث تجلی اوّل و فیض اقدس که در این صاحت اساساً کیفیت ظهور مظهر وجود ریشه در تجلی هستی شناسانه ذات بر ذات می بینه که صور همه آینه وجود در تجلی واحد بر ذات ظاهر می گردد. به عبارت دیگر ظهورات این وجود عین بسط دیالکتیکی و بازتابی ذات بر ذات تعریف می شوند، که همین معنا را شیخ صاحب الدین سهروردی تحت عنوان نسبت انوار قاهریه بیان می کند (حکمت الاشراق). اینجا وحدتی هست که عین تمایز و در آن واحد تمایزی است که در عین وحدت است. اساساً در دیدگاه بنده تمایز حقیقی وجودی را حتی اشیاء هم با هم ندارند، هر تمایزی هست در عالم نسبت های بازتابی ذات با ذات است. از دیدگاه فلسفۀ وحدت وجود تمایزات هستی ریشه در انعکاس وجود در خودش دارد و به قول ابن عربی فیض اقدس تجلی اول ذات بر ذات (در بسیاری از آثار ابن عربی) یا به قول فیلسوف اسکندارنی لوگوس. در واقع در این منظر، تمام تمایزات ظهوری هستی در این تجلّی ذاتی جمع هستند و در این مقام ذات حق شامل همۀ موجودات و عین آنهاست. این بازتابی ذاتی و دیالتیک ذات به ذات هست که به تثلیث متافیزیکی موضوعیت میده. ما اساساً عین ظهور حق هستیم، به بیان قرآن به هر طرف که روی کنید وجه الله است. جز ذات حق در عالم متحقق نیست. هر چه هست، ظهور همان حقیقت است. تفاوت اشیا با هم تفاوت در حیثیت ظهور است و نسبت ظهور و بتون؛ یعنی هر شیء نسبت به شیء دیگر از وجهی ظهور آن چیزی که در شیء دیگر باطن است و آن شیء دیگر هم ظهور آن چیزی که در اوّلی باطن است و به همین جهت ما در اشیاء محدودیت و تفاوت را ادراک می کنیم، ولی به قول ابن عربی در آنِ واحد شیء خارجی هم حق است و هم خلق. با نظر به کنه واقع ما عین حق هستیم، نه اینکه حق در ما باشد یا حق بشویم. اینجاست که حضرت محمّد می فرماید «اشیاء را آنچنان که هستند بر من آشکار بفرما.» یعنی اشیاء آنچنان که هستند، نه آنچنان که تصور می کنیم. اینجاست که حلّاج انا الحق می گوید. این معنای وحدت وجود است و همۀ ظهورات و کثرات در عالم در این منظر بسط وحدت حقیقی ذات حق هستند و این بسط وحدت در خودش موضوع تثلیثی فلسفی است. یعنی هم فیض اقدس یا لوگوس و اصل مفهوم تثلیث در مسیحیت هم همین بوده است که از فلسفۀ عرفانی یهود ریشه گرفته است و همین هم عرفان و فلسفۀ اسلامی بروز یافته است. امّا چگونه بسط یک چیز در خودش ایجاد تمایز می کند؟ این مطلب به علت ذات دیالکتیکی این بحث است. در بیان بنده، تجلی ذات بر ذات یا همان ظهور لوگوس منشأ هر تمایز در عین وحدت است. وجه تمایز در کنه واقع همان وحدت است. بنابراین به قول فلاسفه که می گویند تمایز هم نهایتاً رجوع به وحدت می کند. یعنی این تمایز ذهنی یا قراردادی نیست ولی در عین حال، تمایز وجودی هم نیست و ذات در مقام متجلی با ذات در مقام متجلّی نهایتاً یکی هستند و تمایزشان عین وحدتشان است. وجه تمایز همان وحدت است که وحدت هم عین وجود است. به قول ابن عربی هو الواحد الفرد الکثیر بنفسه و لیس سواه ان نظرت بدقّة (ترجمان الاشواق) این تنها تصویر صحیح و منطقی از عالم است.

پاسخ:
براي اين هدف مي توانيد به مراكزي كه به منظور نقد افكار تاسيس شده اند و وظيفه آن ها بررسي و تحليل انديشه ها است ، مراجعه فرمائيد.(1)
اشاراتي در مورد برخي از مطالب كلي كه فرموده ايد، خواهيم داشت. بررسي موشكافانه آن را به مراكزي كه مراجعه خواهيد كرد، وامي گذاريم.
1- از برآيند كلي مطالبي كه ارائه فرموده ايد، بر مي آيد با طرح مقدماتي در باب وحدت وجود و موجود ( كه از ديدگاه عرفا و فلاسفه مردود است) و نيز تعدد تعينات به تجلي و ظهور ذات و مظهر، در صدد اثبات حقانيت تثليث كليسائي مسيحي بوده ايد. حال به چه اندازه توفيق يارتان بوده است، جاي بحث دارد.
« این معنای وحدت وجود است. همۀ ظهورات و کثرات در عالم در این منظر بسط وحدت حقیقی ذات حق هستند. این بسط وحدت در خودش موضوع تثلیثی فلسفی است. یعنی هم فیض اقدس یا لوگوس و اصل مفهوم تثلیث در مسیحیت هم همین بوده که از فلسفۀ عرفانی یهود ریشه گرفته است و همین هم در عرفان و فلسفۀ اسلامی بروز یافته است.»
مقدمات شما (در فرض اثبات وحدت وجود و موجود) عاجز از اثبات چنين نتيجه است. اگر وحدت وجود و موجود حق باشد -كه نيست- دوئيت نيز حتي رخت بر مي بندد و نوبت به تثليث نمي رسد.
اگر تعينات متعدد و متكثرند به تكثر تجليات و ظهورات، چه خصوصيتي است در تثليث كه از بين ثنويت و تربيع و تخميس بايد تثليث انتخاب شود؟ دليل شما اعم از مدلول و مدعاي شما است. بنابراين اثبات تثليث نمي كند. تكثر تعينات به تجلي و ظهورات بحثي است. اثبات تثليث بحثي ديگر و ربط دادن بين اين دو استدلالي است غلط.
2- اتحاد عقل و عاقل و معقول يا اتحاد علم و عالم و معلوم سخن حقي است. البته با عباراتي آشفته و به دور از يك استدلال منطقي كنار هم چيده شده است. نيز بازگرداندن علم حصولي به علم حضوري كه برگرفته از مبناي علامه طباطبائي از كتاب شريف نهايه الحكمه است، نمي تواند مقدمه اي صحيح (از حيث مقدمه بودن) براي اثبات وحدت وجود و موجود باشد.
تمام سخن در حضوري بودن علم حصولي در اين است كه آنچه معلوم بالذات ما است، تصوري است كه بنابر مبناي علامه طباطبائي از منشآت نفس است و خالي از قوه و موجودي است بالفعل. بنا بر اين عاري از وجود مادي و آثار مادي. بنا بر اين تغييري در آن راه ندارد، بر خلاف معلوم بالعرض خارجي.(2) با نفس اتحاد دارد، به اين معنا كه علم عبارت است از حصول صورت شي‌ نزد عقل و حصول وجود شي است و وجود شي خود شي است. پس علم عين معلوم بالذات است. لازمه حصول معلوم و حضور آن نزد عالم اتحاد عالم با معلوم است، خواه اين معلوم، حضوري باشيد يا حصولي، زيرا معلوم حصولي (معناي حاصل شده در ذهن) اگر امر قائم بنفسه بوده، وجود او، لنفسه مي باشد، در عين حال اين معلوم، معلوم حصولي، براي عالم باشد، عالم با معلوم متحد مي باشد، زيرا ممتنع است كه شي هم موجود لنفسه باشد و هم موجود لغيره (اين دو معنا، دو معناي متناقض بوده، با هم در يك جا و در يك لحظه، موجود نمي گردند) اما اگر معلوم حصولي وجود او براي غير خود (يعني لغيره) باشد، غيري كه موضوع مي باشد و در عين حال (موجود لغيره) نيز با اين غير (كه موضوع خودش مي باشد) متحد باشد، عالم با چيزي كه اين غير با آن متحد مي گردد، متحد مي شود. نظير اين كلام در معلوم حضوري در رابطه با عالم به آن جاري مي گردد.(3)
اين اتحاد كه بين نفس و صور علمي اش برقرار است، ربطي به اين ندارد كه بين نفس و معلوم بالعرض هم اتحاد است و بين معلوم بالذات و معلوم بالعرض هم اتحاد است و از اين مقدمه نادرست نتيجه گرفته شود كه پس در حقيقت وحدتي است بين تمام موجودات عالم و هيچ تعدد و تكثري بين آن ها نيست مگر به تجلي و ظهور.
اگر هم قرار بر اثبات وحدت وجود باشد، مقدمات اثبات آن اين ها نيستند كه گفته شده است.

پي نوشت ها:
1. مي توانيد به مؤسساتي از قبيل پژوهشكده فرهنگ و انديشه اسلامي مراجعه فرمائيد.
2.نهايه الحكمه ، علامه طباطبائي ، مرحله يازدهم ( در عقل و عاقل و معقول )، برگشت علم حصولي به علم حضوري.
3. همان، مرحله يازدهم ، فصل دوم.