مبانی

مبانی فقهی عملیات شهادت طلبانه چیست؟

پاسخ:
در مورد فتواي صريح مراجع تنها به نظر آيت الله مكارم دست يافتيم كه اين چنين است:
عملیات استشهادی در صورتی که تنها راه دفاع از اسلام و کشورهای اسلامي و حفظ جان مسلمانان باشد و راه دیگری وجود نداشته باشد، از باب ضرورت و به مقدار ضرورت جایز است. (1)
اما مباني فقهي:
خودکشی به هر وسیله و به هر عنوانی باشد از نظر شرعی حرام است و از گناهان کبیره محسوب می‌شود. امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید: «مؤمن به هر بلائی مبتلا می‌شود و به هر قسم مردن می‌میرد. ولی خود را نمی‌کشد». خودکشی یک نوع قتل است و قرآن مجید می‌فرماید: «خودتان را نکشید که خداوند به شما اهل ایمان مهربان است و کسی که از روی تعدی و تجاوز به غیر و ستم بر خود قتل نفس نماید زود باشد که او را در آتشی سخت در آوریم و این بر خدا سهل و آسان است». (2)
اسلام برای رسیدن به اهداف خود فقط از وسایل مشروع و جایز استفاده می‌کند و شعار: «هدف وسیله را توجیه می‌کند» را از اساس مردود می‌داند.
توضیح این که:
برای رسیدن به اهداف خود از وسائل و ابزار متعدد می‌توان استفاده نمود که در یک تقسیم بندی کلی اهداف، به مشروع و نامشروع؛ یعنی جایز و قانونی یا حرام و غیر قانونی تقسیم می‌شوند. مثلا انسان برای ادامه زندگانی نیاز به غذا دارد. این غذا را می‌توان از راه‌های حلال یا حرام تهیه کرد. اسلام جلوی راه حرام را می‌گیرد و راه حلال را باز نگه می‌دارد. همچنین از انواع خوردنی‌ها برخی را روا و برخی را ناروا می‌داند؛ مثلا استفاده از گوشت خوک یا مردار را جایز نمی‌داند، اما خوردن گوشت گوسفند و مرغ و بسیاری دیگر از حیوانات را به شرط ذبح یا صید شرعی جایز می‌داند. اما اسلام به همین مقدار اکتفا نمی‌کند، اگر کسی در حال گرسنگی شدید باشد و هیچ نوع غذای مشروع در دسترس او نباشد و تنها بتواند گرسنگی خود را با خوردن گوشت مردار یا گوشت خوک تامین کند، در این صورت چه باید بکند؟ او بین حفظ جان خود و خوردن غذای غیر شرعی قرار دارد، کدام یک را انتخاب کند؟ پاسخ عقل حفظ جان و خوردن گوشت مردار است و اسلام نیز به این مسئله فتوا می‌دهد. به عبارت دیگر:
دایره کار مشروع در حالت اضطرار وسیع تر می‌شود، خوردن غذایی که در حالت عادی ناروا بوده در حالت ضرورت روا می‌شود. از این مطلب در فقه اسلامی به قاعده ( الضرورات تبیح المحظورات) تعبیر می‌شود. مثال بارز آن خوردن گوشت مردار در هنگام ناچاری است. مثال دیگر آن کشتن دیگران است. در حکم اولیه و حالت اولیه کشتن انسان ها شرعا حرام است و کسی که مرتکب چنین کاری می‌شود، مجرم است. اما وقتی که در دفاع از خود و خانواده خود مجبور به کشتن دیگری شویم، این عمل جایز می‌شود. فرض کنید که کسی قصد جان ما را کرده است و تنها راه دفاع از جان خود، مقابله با او و کشتن او می‌باشد، در این صورت به حکم الضرورات تبیح المحظورات کشتن او مباح می‌شود. (3)
پس در دفع ضرری که هیچ چاره ای از آن نیست، مثل جایی که حفظ جان وابسته به خوردن گوشت مردار است، محرمات حلال می‌شوند. کشتن دیگری برای دفاع از خود نیز از این قبیل است و این نظر و فتوای فقهای اسلام - اعم از شیعه و سنی- است. و از آنجا که اصلی عقلانی است علم حقوق نیز آن را تایید می‌کند. البته فقها در کنار این قاعده، به قاعده دیگری تحت عنوان «الضرورات تتقدر بقدرها» ؛ دایره استفاده از ضرورات را به حد ضرورت محدود می‌کنند. یعنی حکم ضروری که حکم ثانوی است، فقط محدود به وقت اضطرار است، تا اندازه رفع درماندگی جاری و مشروع است. مثلا در خوردن گوشت مردار فقط باید به حدی اکتفاء نمود که انسان به مرگ دچار نشود، یا در دفاع از خود باید به حداقل اکتفاء کرد، اگر با مجروح کردن طرف مقابل امکان دفاع است، قتل او ناروا و نامشروع است. یا اگر با کشتن یک نفر دفاع از خود حاصل می‌شود، نباید دستان خود را به خون نفر دوم آلوده کرد. یعنی هرجا ضرورت و حالت ناچاری برطرف شد، حکم ضروری چون خوردن گوشت مردار نیز برطرف می‌شود. (4)
خلاصه کلام اینکه:
اسلام از باب ضرورت و ناچاری در حکم ثانوی برخی حرام ها را حلال کرده است و محدوده آن را نیز در حد همان حکم ضروری قرار داده است و اجازه پیشروی از حکم ضروری و تعدی و تجاوز از قانون ضرورت را نمی‌دهد و مورد آن نیز در جایی است که بین دو حکم اولیه تزاحم پیش بیاید که ناچار باید یک کدام را انتخاب نمود و البته در این بین باید راه کم ضررتر را انتخاب کرد. در حفظ جان و خوردن گوشت مردار که یکی واجب و دیگری حرام است - به حکم اولی- اولویت به حفظ جان است و ناچار باید گوشت مردار را خورد. در تسلیم شدن به دشمن و مقابله با او و کشتن او نیز چنین تزاحمی حکمفرماست که ناچار باید راه کم ضررتر را انتخاب نمود.
اما در مسئله عملیات استشهادی، یا شهادت طلبانه اگر عمل آن ها مطابق این اصل کلی است که آن ها برای حفظ دین و خانواده یا ملت خود یا نجات جان انسان‌های بی گناه مجبورند که دست به چنین عملی بزنند، این عملیات مشروع و جایز است و اگر از راه های دیگر می‌توانند به اهداف خود برسند، این عملیات ناروا و نامشروع است. کسانی که مورد تهاجم در این نوع عملیات قرار می‌گیرند، باید تنها اشغالگران، یا کسانی باشند که جنایت و ظلمی انجام داده اند.
این راهی است که نه تنها اسلام از باب « الضرورات تبیح المحظورات » جایز و مشروع می‌داند، بلکه عقلای جهان نیز آن را مشروع و روا می‌دانند. البته چنانچه گذشت این عملیات نیز تا زمان ضرورت جایز است وگرنه در حالت طبیعی چنین اقداماتی جایز نیست. یعنی در هر مکان و هر زمانی نمی‌توان از عملیات استشهادی استفاده نمود. بلکه فقط در محدوده خاص ضرورت، معنا و مشروعیت پیدا می‌کند و تجاوز از آن جایز نیست و اصولاً در حالت طبیعی نمی‌توان از آن الگو گرفت. در حقیقت قانون ضرورت، قانونی عقلی است که در قوانین عرفی جهان امروز نیز به آن بها داده شده است. ثانیا، روشن است که محدوده قاعده ضرورت بسیار ضیق است، و فقط در محدوده زمان و مکان و موقعیتی است که هیچ راه حلی جز انتخاب وسیله ضروری امکان نداشته باشد.

پی ‏نوشت‏‌ها:
1. مسائل کثیر الابتلا ، مسئله 187.
2. نساء (4) آیه ‌33.
3. الحدائق الناظره، الشیخ یوسف بحرانی، ج 15، ص 423؛ معجم الفاظ الفقه الجعفری، الدکتور احمد فتح‌الله، ص 263، معجم لغه الفقهاء، محمد قلعجی، ص 283 و المعجم القانونی، حارث سلیمان الفاروقی، ص 473.
4. مئه قاعده فقهیه، سید حسن مصطفوی، ص 153.

1- تاریخ پیدایش دین یهود؟

2- پیامبرانشان؟

3- مبانی اعتقادی دین یهود؟

4- کتاب مقدس آنها؟

5- اعمال عبادی؟

6- طرفداران امروزی آنها به چه گونه اند؟

با ذکر منابع

سؤال1: تاریخ پیدایش دین یهود؟
پاسخ:
در ابتدا بايد گفت :اظهار نظر قطعي درباره پيدايش اديان ، بسيار مشکل است، زيرا تاريخ دقيق آنها دقيقا معلوم نيست ، در عين حال دربرخي منابع آمده است:
تاريخ آيين يهود، حدود 1232 سال پيش از ميلاد مسيح، مي باشد(1) بعضي ديگر تاريخ پيداش دين يهود را حدود 1213 قبل از ميلاد ذکر نموده اند (2)
در تاريخ دين يهود به منابع زير مراجعه فرماييد:
1) اديان زنده جهان،‌رابرت هبيوم،‌ترجمه عبدالرحيم گواهي
2) راهنماي اديان زنده، جان ر. هينلز، ترجمه عبدالرحيم گواهي
3) تاريخ اديان، اصغر حکمت
4) آشنايي با تاريخ اديان، آريا
5) تاريخ انببياء، رسولي محلاتي
6) تاريخ پيامبران ، محمد باقر مجلسي ،
7) منشورجاويد، جعفرسبحاني ، ج12
8) دايره المعارف فارسي ،مصاحب ، ذيل کلمه "يهود"
پي‌نوشت‌:
1. عبدالله مبلغي،‌تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج2، ص 578، ،قم ، انتشارات منطق (سينا)، 1367
2. مصطفي دشتي ، معارف ومعاريف ، ج10، ص621، قم، 1376
-------------------------------

سؤال2: پیامبران دین یهود؟
پاسخ:
حقيقت اين است که تعداد انبياي يهود معلوم نيست، زيرا تاريخ و تعداد آنها معلوم نيست. در برخي متون از تعداد زياد از انبياي يهود سخن به ميان آمده است ،به طوريكه در روايت آمده يهود در عرض يك ساعت 43 نفر از پيامبران خدا را كشتند و 112 نفر از مردان صالح و نيكوكار را كه از اين پيامبر طرفدارى مى‏كردند نيز بقتل رساندند (1)
علماء يهود معتقدند كه پس از حضرت موسى، چهل و هفت پيامبر براى قوم اسرائيل آمده و شريعت حضرت موسى را ترويج كرده اند كه هفده نفر از آنان داراى كتاب بوده اند. در قرآن به چند نفر از انبياء بنى اسرائيل كه پس از موسى آمده اند، اشاره شده است؛ داود كه صاحب كتاب آسمانى زبور بود، يكى از آنهاست و نيز سليمان كه در قرآن شرح رسالت و سلطنت او آمده است. انبياء اوليه در عهد داوران (قضاة ) بنى اسرائيل در حدود هزار سال ق. م. ظاهر شدند كه آنان را در زبان عبرى نبييم لقب داده بودند. اين افراد مانند دراويش و عرفاء مشرق زمين افرادى با جذبه و مؤمن بودند. پيامبران اسرائيل در يك زمان چند نفرشان با هم رسالت هدايت اين قوم را بر عهده داشته اند و در شهرها و قرا و قصبات مشغول دعوت بودند. ولى در تورات، نام آنهائى كه داراى رساله و كتابى بوده يا بعدا پيروانشان تدوين كرده اند، آمده است :يوشع بن نون، عاموس، هوشع، سموئيل، اشعيا، ارميا، ايلياء و دانيال. در برخى كتب تعداد انبياء بنى اسرائيل را چهل و هشت نفر نوشته اند كه هيجده نفر از آنها صاحب كتاب مى باشند. دو نفر ديگر به نامهاى ايشع و الياس كتابى ندارند.
اسامى انبيائى كه داراى كتاب بوده اند: موسى، شموئيل بن القانا (شائول يا طالوت را به پادشاهى برگزيد)، عاموس، هوشع بن ئبرى، ميخا بن مورثين، يونس، اشعياء بن عاموس، ناحوم بن القوشى، صفيا بن كوتى، حقوق نبى، ارمياء بن ملقياء نبى، حزقيال نبى، يوال بن قتوائيل، عوبد ياتى نبى، دانيال نبى، حكى نبى، زكريا بن ارخيا و داود نبى كه داراى كتاب مزامير بوده است.
ايلياء نبى حامى مذهب اخلاقى يهوه بود. او در كنعان و زمان پادشاهى اهاب قيام كرد و عليه بت پرستان كه بَعْل را مى پرستيدند، شوريد و تا حدودى موفق شد توحيد را دوباره احيا كند. ايليا نبى ناگهان ناپديد شد و شاگرد او ايشع كار او را دنبال كرد. اما عاموس نبى ظاهرا بزرگترين پيامبران بنى اسرائيل در قرن هفتم ق. م. متولد شد. او به كار شبانى مشغول بود. او پيام يهوه را كه با الهام دريافته بود، به مردم فاسد و تبهكار اسرائيل رساند. مردم او را بيرون كردند. او مردم را به بلاهاى آسمانى كه در انتظارشان بود، انذار داد. اندكى بعد بر آن تبهكاران بلاى هجوم ملخ و طاعون نازل شد و زلزله اى شديد شهرهاى سدوم و عموره را كه مركز فساد و تباهى بودند، زير و رو كرد.
يوشع يكى ديگر از پيامبران اسرائيل در شمال كنعان به دنيا آمد. او از انحطاط اخلاقى و مذهبى بنى اسرائيل رنج مى برد. او مردم را به پاكى و توحيد دعوت كرد، اما مردم حرف او را قبول نكردند. اشعياء نبى در جنوب كنعان متولد شد. سال تولد او 740 ق. م. بود و در يك خانواده خوش نام به دنيا آمد. در اورشليم به نبوت رسيد و به دعوت مردم عصر خويش پرداخت. او به يهوه ايمان داشت. چهل سال مردم را به توحيد دعوت كرد. پادشاهان يهود با او مشاوره مى كردند. هرگز در ايمان او تزلزل راه نيافت. در سال 722 ق. م. كه حكومت يهود به دست سپاهيان آشور در هم شكست، اشعياء دعا كرد و بخشى از سرزمين كنعان از اشغال مصون ماند. او مردم را به نيكوكارى و انصاف دعوت مى كرد. ميكاء نبى، پس از درگذشت اشعياء نبى در اورشليم مبعوث شد. او نبوّت خويش را با پيشگوئى آغاز كرد. ظهور او را در سال 722 ق. م. نوشته اند. كتاب او در بردارنده سخنان جالبى است. او از يك طرف انبياء دروغين و مغرور را انكار كرد و از ديگر طرف، روح حقيقى دين را براى مردم بيان كرد
ارمياء نبى، از پيامبران مشهور است. او از خادمان معبد شهر عناتوث بود و در آن شهر متولد شده بود. او مورد تهديد جامعه خود بود و به مردم اسرائيل وعده و وعيد و بيم و اميد مى داد. نصايح او بى فايده و نتيجه ماند. مردم او را استهزاء مى كردند، در عين حال او به ارشاد مردم ادامه داد. وقتى كلدانيان اورشليم را فتح كردند، ارميا در زندان بود، زيرا قومش او را زندانى ساخته بودند. كلدانى ها او را آزاد كردند. ارميا گفت: كلدانى ها بزودى شكست خواهند خورد و يهوديان به وطن خويش بازخواهند گشت و به عبادت يهوه مشغول خواهند شد.
حزقيل نبى، زندگى وى مجهول است. او فرزند يكى از خاندان هاى كاهنان اورشليم بود كه در سال 597 ق. م. به اسارت در بابل برده شده بود. او در سن 22 سالگى خود را پيامبر بنى اسرائيل معرفى كرد و مكاشفات خود را با عباراتى روان و روشن بيان مى داشت و به شرح احكام و تكاليف قوم خود پرداخت. اشعياء دوم، زندگى وى نيز مجهول است. او صاحب الهامات و تلقينات نفسانى و دينى قوى بوده است و كمالات او صحف عهد عتيق را تشكيل مى دهد.(2) البته برخي تعداد انبيا را بيشتر از اين ذکر نموده اند(3)
پي نوشتها :
1. انوار العرفان فى تفسير القرآن‏، ابوالفضل‏داور پناه ، ج‏2، ص 136، انتشارات صدر، تهران‏ ، سال چاپ: 1375 ش‏ .
2.عبد لله مبلغي ، تاريخ اديان ومذاهب ، ج2 ، ص657 -660، انتشارات منطق(سينا) ، قم، 1373 .
3.همان.
---------------------------

پرسش 3: مباني اعتقادي دين يهود؟
پاسخ:
طبق نقل عهد عتيق پس از سه ماه از خروج بني اسرائيل از مصر، خداوند با حضرت موسي سخن گفت و ده حکم بسيار مهم به او داد که به "ده فرمان " مشهور است.
اين ده حکم بدين قرار است:
1ـ براي خود خدايي جز من نگيريد.
2ـ به بت سجده نکنيد.
3ـ نام خدا را به باطل نبريد.
4ـ شنبه را گرامي داريد.
5ـ پدر و مادر را احترام کنيد.
6ـ کسي را به قتل نرسانيد.
7ـ زنا نکنيد.
8ـ دزدي نکنيد.
9ـ بر همسايه شهادت دروغ ندهيد.
10ـ به اموال و ناموس همسايه طمع نورزيد.(1)
اين فرمان ها در قوم بني اسرائيل رواج يافت و بعداً علماي يهود با استفاده از کتاب هاي عهد عتيق، اصولي براي ديانت و ملت قوم يهود تدوين نمودند که مهم ترين آن ، اصول سيزده گانه اي است که توسط موسي بن شمعون در سال 1204 ميلادي قرائت شد: بدين شرح:
1ـ خداوند حاضر و ناظر است.
2ـ خداوند يکتا است.
3ـ خداوند جسم و شبيه کسي نيست.
4ـ خداوند قديم و ازلي است.
5ـ هيچ کس را جز او نبايد عبادت کرد.
6ـ او سرور همه پيامبران است.
7ـ نبوت حضرت موسي(ع) صحيح است.
8ـ خدا بر افکار نوع بشر واقف است.
9ـ تورات از جانب خدا است.
10ـ تورات غير قابل تغيير و تبديل است.
11ـ خداوند ظالم را مجازات مي کند و عادل را پاداش مي دهد.
12ـ سلطان مسيح از نسل داوود ظهور خواهد کرد.
13ـ مردگان مستعد زنده شدن مي باشند.(2)
اين امور را مي توان اصول و پايه هاي عقيدتي دين يهود بر شمرد. افزون بر اين امور در دين يهود "صندوق عهد" جايگاه ويژه اي دارد که شرح آن بدين قرار است:
حضرت موسي(ع) پس از آن که " ده فرمان" را در ميقات دريافت نمود، به ميان بني اسرائيل بازگشت؛ در دامنه کوه مَذْبحي با دوازده ستون (به تعداد اسباط بني اسرائيل) بنا کرد، در آن جا قرباني نمود و نصف خون حيوانات قرباني شده را بر مذبح و نصف ديگر را بر قوم خود پاشيد و گفت : اين عهدي است که خداوند بر شما بسته است.
پس از آن به دستور حضرت موسي(ع) خيمه اي براي عبادت بر پا کردند که آن را "خيمه عهد" خواندند. درون خيمه عهد صندوقي قرار داشت . درون آن ، دو لوح سنگي بود که روي آن نص ميثاق الهي با قوم بني اسرائيل منقوش بود. اين صندوق، تابوت عهد، تابوت شهادت يا صندوق تورات است که در تاريخ بني اسرائيل جايگاه ويژه اي داشت. در مهاجرت ها و جنگ ها صندوق را با حرمت فراوان در ارابه اي مي نهادند و پيشاپيش خود حرکت مي دادند. هيچ کس جز کاهنان و ربانيون اجازه نداشتند آن را لمس نمايند.(3)
نام خاص خدا در دين يهود "يهوه" است که تلفظ آن حرام است. تنها بالاترين مقام مذهبي يهود مي‌تواند سالي يک بار، آن هم در معبد سليمان و در مکان خاص اين نام را بر زبان جاري کند.

پي نوشت ها:
1.عهد عتيق، سفر خروج، فصل 20.
2. تاريخ اديان و مذاهب جهان، عبد الله مبلّغي، ج 2، ص 590 و 589.، انتشارات منطق(سينا)، قم،1373.
3. جان . بي . زاس، تاريخ جامع اديان، متر جم علي اصغر حکمت، ص 496 و 497.، شرکت انتشارات علمي وفر هنگي، ، تهران ، 1373.
--------------------------------

پرسش 4: کتاب هاي مقدس یهود؟
پاسخ:
يهوديان، حدود 35 كتاب مقدس دارند. پنج كتاب از اين ها تورات است و بقيه كتاب هاي ديگر است. مجموع اين كتاب ها، عهد عتيق ناميده مي شود. (1)
عهد عتيق شامل اين كتاب ها است:
1. سِفر پيدايش؛ 2. سِفر خروج؛ 3. سفر لاويان؛ 4. سفر اعداد؛ 5. سفر تثنيه (اين پنج كتاب، تورات ناميده مي شود)؛ 6. صحيفه يوشع بن نون؛ 7. سفر داوران؛ 8. كتاب روت؛ 9. كتاب اول سموئيل نبي؛ 10. كتاب دوم سموئيل نبي؛ 11. كتاب اول پادشاهان؛ 12. كتاب دوم پادشاهان؛ 13. كتاب اول تواريخ ايام؛ 14. كتاب دوم تواريخ ايام؛ 15. كتاب عزرا؛ 16. كتاب نحميا؛ 17. كتاب اِستَر؛ 18. كتاب ايوب؛ 19. كتاب مزامير؛ 20. كتاب امثال سليمان؛ 21. كتاب جامعه؛ 22. كتاب غزل غزل هاي سليمان؛ 23. كتاب اشعياء نبي؛ 24. كتاب ارمياء نبي؛ 25. كتاب مراثي ارمياء نبي؛ 26. كتاب حزقيال نبي؛ 27. كتاب دانيال نبي؛ 28. كتاب هوشع نبي؛ 29. كتاب يوئيل نبي؛ 30. كتاب عاموس نبي؛ 31. كتاب عوبدياء نبي؛ 32. كتاب يونس نبي؛ 33. كتاب ميكاء نبي؛ 34. كتاب ناحوم نبي؛ 35. كتاب حبقوق نبي.

پي نوشت:
1. محمد حسين‏ طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن‏، ج 3، ص 307-308، قم، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه .قم‏، سال چاپ: 1417 ق؛ ر.ک: عبدالله مبلغي، تاريخ اديان ومذاهب ، ج 2، ص 597 - 599، انتشارات منطق (سينا)، قم، 1373 ش.
------------------------------

پرسش 5: اعمال عبادي دين يهود؟
پاسخ:
گرچه در جواب هاي ديگر - تا اندازه اي- به عبادت يهوديان اشاره شد، در اين جا -جهت آگاهي بيشتر- به مطالب زير نيز اشاره مي شود:
عبادات يهوديان
عبادات يهود در قربانى خلاصه مى شود. يهوديان ادعيه اى نيز دارند كه در ((كنيسه)) مى خوانند. نماز يهوديان فصلى از زبور داود است كه روزى سه بار مى خوانند.
يهوديان روزه مى گيرند كه در ايام مختلف سال يهودى برگزار مى شود:
1- روزه كيپور؛ ايام نهم و دهم ما تشرين، نخستين ماه يهودى از سال يهودى ، به مدت 25 ساعت روزه مى گيرند.
در سفر لاويان باب 23 آمده است: ((جان هاى خود را ذيل سازيد، از شام تا شام سبت و اشباط.))
2- روزه فوريم يا پوريم كه به شكرانه نجات از قتل عام گرفته مى شود.
3- روزه ((كدليا))، روز سوم ماه ((تشرين)) است . اين روزى است كه ((كدليا)) حاكم بيت المقدس، ((معبد سليمان )) را با 82 تن از يهوديان در آتش سوخت .
4- روزه ((عقيبيا)) در روز پنجم ماه ((تشرين)). و اين روز، به پاس گرامى داشت خاطره ((خاخام عقيبيا)) است كه او را مجبور به پرستش بت نمودند و او زير بار نرفت و آن قدر مقاومت كرد تا از گرسنگى درگذشت . اين حادثه در سال 153 ميلادى اتفاق افتاده است.
5- روزه عذاب؛ در زمان داود پيامبر، خداوند بر بنى اسرائيل غضب نموده، ايشان را به مرگ و قحطى تهديد نمود. يهوديان، از ترس، آن روز را روزه مى گيرند.
6- روزه ((صدقيا))؛ روز ششم از ماه ((حسوان))، پس از آن كه ((بخت النصر)) اورشليم را تسخير كرد، فرزندان صدقيا را در برابر چشمان او بكشت و او صبر و تحمل نمود. يهوديان به پاس اين مقاومت و ابراز همدردى با ((صدقيا)) پادشاه يهود، روزه مى گيرند.
7- روزه يهوياقيم ؛ در بيستم ماه ((كيلو))، ارمياى نبى پيشگوئى اسارت يهود و ويرانى بيت المقدس را كرد و توسط ((يهوياقيم )) پادشاه يهود به زندان افتاد.
8- روزه تلما؛ ((تلما)) پادشاه روم ، يهود را وادار كرد كه به زور تورات را به يونانى ترجمه كنند. اين روز را كه هشتم ماه طبيثت بود، روزه مى گيرند.
9- روزه فتنه ؛ در دوازدهم ماه شفط، اولاد ((بنيامين )) مانند ((قوم لوط)) به فسق و فجور اقدام كردند.
10- روزه محاصره اورشليم توسط ((بخت النصر))، كه درد هم ماه طبيثت است.
قرباني هاى يهود:
1- قربانى بى كوريم؛ يعنى نخستين فرزند ذكور، اولين مولود از اغنام و احشام، اولين محصول، اولين ميوه و... كه بايد قربانى بدهند. به اين صورت كه نخستين ها را از هر چيز بايد به روحانى بدهند و او آن ها را با تشريفات ويژه اى مى سوزاند. ولى فرزند اول خود را به او داده و از او مى خرند. در اين باره در تورات سفارش بسيار شده است. اين مراسم يادآور آن است كه در مصر فرعون به كشتار كودكان بنى اسرائيل پرداخت.
2- قربانى دائمى؛ اين قربانى در اغلب اعياد مرسوم است. قربانى بايد كه گوسفند و گاو و بز و قوچ سالمى باشد. قربانى را در مذبح مقدس (قدس الا قدس ) براى رضايت يهوه قربانى مى كنند. اين قربانى عكس العملى است در برابر بت پرستى و گاو پرستى مصريان و...
3- قربانى كيپور؛ كفاره. هر گاه كسى گناهى مرتكب شود، بايد قربانى بدهد. اين قربانى در معبد و طى مراسم ويژه اى انجام مى شود.
اعياد مذهبى يهود:
1- عيد فصح و عيد فطير، 2- عيد سبت ، 3- عيد فوريم ها. عيد فصح و عيد سبت از سوى موسى وضع شده است و در اين ايام بايد هر فرزند ذكور در حضور يهوه هديه خود را با خوشحالى بگذارد. در اين اعياد كار حرام است و بايد مجالس و محافل شادى منعقد گردد. كسى كه در اين اعياد كار كند، از قوم جدا مى شود و بايد سنگسار شود.
1- عيد فصح ، در چهاردهم نيسان ، بين العصرين يا نزديك غروب آغاز مى شود. در سفر لاويان بر انجام مراسم اين عيد بسيار تاكيد شده است . در اين عيد در مكان مخصوصى كه براى خدا برگزيده شده ، بايد مراسم قربانى بعمل آيد. معمولا بره نر يا بز يك ساله سالم را براى قربانى انتخاب مى كنند. گاهى افراد شركت كننده در مراسم قربانى به يك صد نفر هم مى رسند. به هر يك سهميه اى از گوشت قربانى داده مى شود. آغاز مراسم با گرداندن پياله شراب است و رئيس خانواده تبريك مى گويد. بره را بدون پاره كردن بريان نموده و در سفره مى گذارند. پس از گرداندن پياله شراب ، در دفعه دوم بره را با سبزيهاى تلخ و نان فطير مى خورند، بطورى كه استخوانهاى آن نشكند، و اگر چيزى از آن باقى ماند، مى سوزانند. پس از صرف شام براى بار سوم پياله شراب را مى گردانند و به آوازهاى روحانى مشغول مى شوند، و با شراب دادن در دور چهارم ، عيد فصح به پايان مى رسد و آنگاه عيد فطير شروع مى شود.
2- عيد فطير، روز پانزدهم ماه نيسان بعد از عيد فصح آغاز مى شود و مدت 7 روز ادامه دارد. روز اول و آخر آن را تقديس نمايند. در تمام اين مدت نان فطير مى خورند.
اين عيد به مناسبت خروج بنى اسرائيل از مصر بر پا مى شود. چون حركت آنان با عجله همراه بود، نان فطير را بدون خمير مايه پختند و خوردند. و هم اكنون هر سال بهار، آن روز تاريخى را جشن مى گيرند و نان فطير مى خورند و شادمانى مى كنند. طبق دستور تورات ، در اين هفته بايد خمير مايه را از خانه خود خارج كنند. روز هفتم ، روز استراحت و عبادت است ؛ همان گونه كه يهوه جهان را در شش روز پديد آورده و روز ((سبت )) (شنبه ) را استراحت كرد. ((روز سبت )) روز آزادى انسان است :
1- سبت غلام : هر غلام يا كنيز اسرائيلى كه شش سال خدمت كرد در سال هفتم بى قيمت آزادش كن ، زيرا سال آزادى بردگان است .
2- سبت دين : اگر تا شش سال رفيق تو كه مديون تو است اداى قرض ننمود، به سال هفتم نبايد از او مطالبه كنى كه او ديگر بدهكار نيست .
3- سبت اراضى : شش سال كه زمين را كشت نمودى ، سال هفتم تعطيل نما، زيرا سال آزادى و استراحت زمين است .
4- سبت سالها (يوئيل ): سال پنجاهم ، يعنى پس از هفت ، هفت ها كه چهل و نه سال مى شود، سال پنجاهم سال آزادى است .
توضيح اين كه : قوم يهود پس از ورود به خاك فلسطين اراضى آنجا را به قيد قرعه ميان خود تقسيم نمودند؛ ولى پس از گذشت 49 سال بايد آزاد شده و هر كس و هر چيز به محل اصلى خود برگردد: تمام بردگان آزاد شوند، حتى آنان كه گوششان را سوراخ كرده بودند تا هميشه برده باشند، رهائن مسترد شود و زمينهاى رهنى به صاحبان آن برگردد. عيد يوئيل تاج ((اعياد سبتيه )) است . زيرا ساير ((سبت ها)) براى آسايش يك دسته است ؛ ولى اين عيد، روز و سال استراحت عموم مردم است و مجددا اراضى به قيد قرعه بين بنى اسرائيل تقسيم مى شد. و در تورات تاكيد فراوان شده كه زمين را به فروش هميشگى ندهيد، زيرا زمين ملك يهوه است و شما ميهمان و غريب او هستيد.
3- عيد پوريم ؛ اين عيد سه روز در سال ، روزهاى 11 تا 13 ماه آذار است .
يهوديان و هر كس در اين دو روز چيزى خمير شده بخورد، از قوم جدا شود. در اين روزها نبايد كارى انجام دهند.
4- عيد سبتها؛ يعنى روزهاى شنبه . سبت در لغت عبرانى به معناى استراحت است . قرآن به اعتبار سبت در ميان قوم موسى تصريح كرده است .
5- عيد ضوكا؛ به پاس جوانمردى جوانى يهودى بر پا مى شود. موضوع از اين قرار است كه در سال 164 ميلادى ، حاكم يونانى اورشليم فرمان داد كه بايد نوعروسان يهود اول به خدمت حاكم روند و بعد از آن شوهرانشان باشند. مردى يهود كه فرزندان بسيار داشت ، تدبيرى انديشيد و پسرش را لباس عروس پوشانيد و به خدمت حاكم فرستاد. آن جوان با دشنه حاكم را از پاى درآورد. اين عيد به شكرانه آن روز است .
يهوديان اعياد ديگرى نيز دارند: عيد گرناها، عيد نوبرها، عيد سايبانها، عيد خيمه ها، كه هر يك به مناسبتى و در روزى خاص با تشريفات و قربانى برگزار مى شود.(1)
پي نوشت :
1.عبد الله مبلغي ، تاريخ اديان ومذاهب ، ج2، ص 627-632، انتشارات منطق (سينا) ، قم ، 1373، چاب اول.
-------------------------------

پرسش 6: طرفداران امروزي دين يهود به چه گونه اند؟ با ذکر منابع
پاسخ:
متاسفانه قوم يهود -که امروزه از آن به عنوان اسراييل وصهيونيست نيز ياد مي شود- ملت نژاد پرست ، سلطه جو و خشونت گرا مي باشد. اين قوم در طول تاريخ ظلم و جنايات زيادي را مر تکب و امروزه نيز ما شاهد ظلم و جنايات اين کشور به مردم لبنان و فلسطين مي باشيم. به سبب ويژگي‌هاي يهوديان است که بيشتر ملت ها با يهوديان رابطه خوبي نداشته و ندارند .
جهت آگاهي بيشتر به مطالب زير توجه نماييد :
در سال 1290 ميلادي يهوديان ساکن لندن به اندازه‌اي مردم انگلستان را به ستوه آوردند که «ادوارد» فرمان داد يهوديان را از انگلستان بيرون کنند. پس از اين حدود 400 سال ورود يهود به انگلستان ممنوع بود تا اينکه در 1657 «کرمويل» تحت شرايطي اجازة ورود يهوديان به کشور انگلستان را صادر کرد.(1) فقط در 1674 ميلادي بود که به يهوديان ساکن آمريکا اجازه دادند آشکارا عبادت کنند.(2)
در فرانسه نيز «لويس اغسطس» يهود را از کشورش بيرون کرد و مدت 20 سال از ورود آنها به فرانسه جلوگيري نمود. وقتي «فيليپ زيبا» قدرت را به دست گرفت، براي دومين بار يهود را از فرانسه اخراج نمود و تمام اموال آنها را مصادره کرد.(3) يهوديان چندين مرتبه از کشور آلمان نيز رانده شدند.
اينکه امروزه دشمني سرسخت يهوديان را با مسلمانان مي‌بينيم، بخشي از آن توسط کشورهاي اروپايي ايجاد شده تا از دست يهوديان و کارهاي ناپسند آنها راحت شوند. در واقع آنان با آوردن يهوديان و جمع کردن آنها در کشور فلسطين، به نوعي خود را از دست آنها نجات دادند. بنابر رؤياي تشکيل کشورمستقل براي يهوديان، نه تنها از آن يهوديان، بلکه متعلق به مسيحيان نيز بود تا از اين طريق از دست اين دشمن ديرينه راحت شده و دشمني آنها را متوجه مسلمانان سازند.
گوستا ولوبون فرانسوي بعد از بررسي صفات يهوديان مي‌نويسد: « يهوديان همچون انسان‌هايي هستند که تازه از جنگل وارد شهر شده و هميشه از صفات انساني بي‌بهره بوده‌اند، چرا که هميشه مانند پست‌ترين مردم روي زمين زندگي مي‌کنند»(4)"... خلاصه آنکه هيچ فرقي ميان يهود و حيوانات نمي‌توان گذاشت"(5)
در قرآن نيز از يهوديان به عنوان انسان‌هاي بي‌رحم،(6) انتقام‌جو، حليه‌گر و رباخوار(7) ياد شده است.
از اين رواست که پيامبر فرمود: «هيچ قومي به اندازه يهوديان من را اذيت نکرده‌اند» پيمان‌شکني اين قوم و جنگ‌هاي آنان در صدر اسلام نمونه‌هايي از دشمني آنان نسبت به اسلام است. آنان نه تنها بيشترين توطئه‌ها را عليه اسلام داشتند، بلکه دشمنان اسلام را نيز حمايت مي‌کردند. در بيشتر جنگ‌هاي صدر اسلام ردپاي يهوديان ديده مي‌شود.
نکته قابل توجه اين است که بعضي يهوديان عقيده دارند که پس از دين يهود، ديني نيامده و پيامبري مبعوث نشده است، زيرا نسخ دين قبل عقلاً و نقلاً جايز نيست. همچنين يهوديان خود را موجودات برتر دانسته و باور دارند که حق حاکميت از آن يهوديان است و انسان هاي ديگر حق زندگي ندارند ،خلاصه صفات ناپسند يهوديان و رفتار ظالمانه آنان با انسان‌ها، -به ويژه مسلمانان -موجب گرديده است که يهوديان در جوامع مختلف محبوبيت خود را از دست بدهند. از اين رو است که امروزه در برخي کشورها عليه اسرائيل راهپيمايي صورت کرده و مردم آزادي‌خواه جهان، جنايات يهوديان را محکوم مي‌نمايند.
در قرآن کريم بعضي يهوديان مورد لعن قرار گرفته(8) و از آنان به عنوان دشمنان سرسخت مؤمنان ياد شده است: «به طور مسلّم يهود و مشرکان را دشمن‌ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهي يافت...».(9)
پي‌نوشت‌ها:
1. دنيا بازيچة يهود، محمد شيرازي، ص 30، ناشر: بينش آزادگان، 1381،نوبت چاب : اول.
2. همان.
3. همان، ص 30 ـ 31.
4. همان، ص 16 (به نقل از کتاب اليهود في تاريخ الحضارات).
5. همان.
6. بقره (2) آيه 74.
7. نساء (4) آيه 160 و 161.
8. مائده (5) آيه 78 ـ 79.
9.مايده، آيه 86 ، تفسير نمونه‏ ، ناصر مكارم شيرازى وديگران، ج 5،ص50 ، ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران‏ ، سال چاپ: 1374 ش‏.

سلام لطفا بسیار دقیق و به صورت عقلی و نقلی پاسخ دهید:

1. تعریف حکومت اسلامی چیست؟

2. چه لزومی مبنی بر تشکیل حکومت اسلامی وجود دارد؟ این حکومت چه فوائد و محاسنی فراتر از حکومت های قبلی دارد که ارزش دارد جان شیعیان به مخاطره افتد، شهید شوند تا این حکومت به قدرت برسد (مقایسه شرایط حکومت حاضر با گذشته)؟

3. چرا مراجع گذشته ما امر به تشکیل چنین حکومتی نفرموده اند؟ چه چیزی در طول این سالها (1100 سال) تغیر نموده که موجب گشته ما به این اقدام مبادرت ورزیم و در چه شرایطی باید این امر صورت گیرد؟

4. چه لزومی وجود دارد که حکومت را به دست کسانی بدهیم که از حکومت داری یا علم سیاست، مبانی اداره جامه و مسائل سیاسی استعمار گران آگاهی و کفایت کافی ندارند (منظور همه ارکان ریز ودرشت حکومتی در زمینه ها و قوه های مخنلف است)؟ آیا در شان فقیه هست که در این مسائل (مثل چانه زدن سر قسمت ها و ..) وارد شود؟ آیا بهتر نیست ای مسائل به عهده افرادی باشد که سیاست مدار و ... باشند حتی اگر شیعه یا مسلمان نباشند اما بتوانند عزت این جمعه را در این مباحث حفظ کنند؟

5. رهبری جامعه شیعی (با فرض اثبات مسائل فوق) را باید چه کسی بدست بگیرد؟

6. چرا باید بهائی ها و وهابی ها و مسیحی ها و کافران (با فرض اثبات مسائل فوق) در مورد ولی فقیه بین شیعه اظهار نظر کنند (چرا آنان در رای گیری خبرگان شرکت می کنند در حالی که مسئله فقط به شیعه مربوط می شود)؟ اصلا این ساختار امروزی (مردم←خبرگان←رهبری) از کدام حدیث و کدام منبع استخراج می شود؟ شاید بهتر باشد رهبری سیاسی جامعه از رهبری معنوی همچون گذسته تاریخ شیعه جدا باشد وفقها همان طور که در امور پزشکی مداخله نمی کنند در این مسائل نبز وارد نشوند تا شاهد آبرو ریزی برای مومنان نباشیم.

پرسش1: تعريف حکومت اسلامي چيست؟
پاسخ:
برخي لغت نويسان «دين» را به معني جزا و پاداش و نيز به ذلت و عبوديت و فروتني در برابر خداي متعال دانسته اند.(1) طريحي به معني اصطلاحي دين توجه داشته و مي فرمايد: «قوانين الهي براي مردم را که شامل اصول و فروع مي گردد، دين مي نامند».(2)
بنا بر اين دين مجموعه اي از عقايد، اخلاق، قوانين و مقرراتي است که براي اداره امور جامعه انساني و پرورش انسان ها باشد. گاهي همه اين مجموعه حق، و گاهي همه آن باطل، و زماني مخلوطي از حق و باطل است؛ اگر مجموعه حق باشد، آن را دين حق، و در غير اين صورت آن را باطل، يا التقاطي از حق و باطل مي نامند.(3)
حکومت
در کتاب هاي لغت غالباً کلمه «حکم» به معني قضاوت آمده است. ابن فارس گويد: حکم به معني منع و جلوگيري است، و حکم را حکم گويند، زيرا از ظلم و جور جلوگيري مي کند، همچنان که افسار حيوانات را «حکمه» گويند، چون حيوان را از حرکت و سرکشي باز مي دارد. دانش را نيز حکمت خوانند، چون صاحب خود را از جهل و اعمال نابخردانه نگه مي دارد.(4)
در اصطلاح علوم سياسي و اجتماعي حکومت عبارت است از «پيوند بين رعايا و هيأت حاکمه که آن ها را به همديگر مربوط مي کند. عهده دار حفظ قانون و آزادي سياسي و مدني است».(5)
حاکميت نيز به معني: قدرت برتري است که وضع کننده قانون و اجراکننده آن بوده و قدرتي فراتر از آن نباشد.
بنابراين مي توان ادعا کرد مبادي معرفتي فکري، تعيين کننده نوع حکومت و اسلاميت نظام هستند. در تعريف حکومت اسلامي مي گوييم: حکومت نيروي حاکمي را گويند که ضامن اجراي قوانين اسلام بوده و اساس تمام ارزش هاي آن خدا و سوق دادن به سوي او باشد. امام خميني فرمود:«حکومت اسلامي يعني حکومت قانون و ارزش هاي الهي».(6)
به طور کلي معناي حکومت اسلامي آن است که همه امور و ارکان و ساختار آن برگرفته از اسلام و هماهنگ با آموزه‌ها و تعاليم قرآن باشد يا دست‌کم در هيچ زمينه‌‌اي با آموزه‌هاي قرآني و سنّت نبوي ناسازگاري نداشته باشد. قرآن کريم در آيات متعدد براي حکومت اسلامي معيارها و ملاک‌هايي بيان داشته است:
يکم: دين‌دار بودن حاکمان:
ديندار بودن حاکمان و کارگزاران حکومت اسلامي لازم است. مردم مسلمان طبق دستور صريح قرآن حاکمي را بايد تعيين و انتخاب کنند که مسلمان باشد. بر اساس اسلام حکم نمايد، زيرا حکومت اسلامي به معناي دين مدار است. بدون رعايت احکام و اجراي دستورهاي قرآن کافي نيست، پس التزام به دستورهاي قرآن از ويژگي‌هاي اساسي و جدايي ناپذير حکومت اسلامي است(7)، از اين رو قرآن تأکيد مي‌کند: "فاحکم بما أنْزَلَ الله(8)؛ حاکم مسلمان بايد طبق فرمان خدا رفتار نمايد".
دوم: در حکومت اسلامي،‌ افزون بر مسلمان بودن حاکمان، اجراي صحيح قوانين و دستورهاي قرآن، ارکان و ساختار حکومت نيز بايد برگرفته از دين اسلام و قرآن باشد. حکومت اسلامي مطلوب نظامي است که تمام ارکان و ساختارش برگرفته از قرآن و سنت باشد.
سوم: حکومت اسلامي مراتب و درجاتي دارد. مرتبه عالي و ايده‌آل آن اين است که طبق صريح قرآن، پيامبر و حکومتِ او را الگو و اسوه قرار دهند: "ولکم في رسول الله اسوة حسنة".(9)
بنابراين با توجه به موارد مذکور در حکومت اسلامي از نگاه قرآن جايي براي طايفه‌اي خاصي و ممتاز در جامعه نخواهد بود، بلکه تمامي افراد جامعه مسئول اجراي قانونند. بر همه واجب است که ديگران را به خير دعوت و به معروف امر و از منکر نهي کنند. با توجه به رعايت موارد مزبور است که در حکومت اجتماعي اسلام، بين حاکم و محکوم، امير و مأمور، رئيس و مرئوس، مرد و زن، ثروتمند و فقير، کوچک و بزرگ و... فرق نيست، يعني از نظر اجراي قانون دين برابرند،‌ نيز از لحاظ نبود برتري و فاصله طبقاتي در شئون اجتماعي در يک سطح و در يک افقند و همه نظير هم مي‌باشند. چنين نيست که بعضي بر بعضي ديگر برتري داشته باشند و يا بخواهند برتري و تفاخر نمايند. تنها تفاوتي که بين مسمانان هست، همان تفاوتي است که استعداد و شايستگي اقتضاي آن را دارد و آن تقوا است.(10)
حکومت در طول تاريخ شکل‌هاي مختلف داشته، حکومت قبيله‌اي که حاکم رئيس قبيله بود. قانون را او و بزرگان قبيله تعيين مي‌کردند. مجري قانون رئيس بود. حل و فصل منازعات و فرماندهي جنگ و صلح و ... به عهده او بود.
حکومت اشرافي، که حاکمان و قانونگذاران اشراف بودند.
حکومت شاهنشاهي مطلقه استبدادي که در طول تاريخ و در غالب کشورها و سرزمين‌ها سابقه داشته که فرد قدرتمندي به زور حکومت خود را بر مردم تحميل مي‌کرد و آن را در نسل خود استقرار مي‌بخشيد. بعد از او فرزندش و ... حاکم مي‌شد. قانون هم غالباً ناشي از اراده و تصميم او بود و ...
قرآن معناي خاصي براي حکومت مقرر نکرد، بلکه در مورد قانون حکومت و افراد حاکم رهنمود داد و خط و نشان کشيد.
قرآن اوّل قانون حکومت را معلوم کرد و فرمود:
"ما بر تو قرآن را نازل کرديم تا مطابق آنچه خدا به تو نمايانده، بين مردم حکم کني".(11)
"و هرگاه بين مردم حکم کردي، به قسط و عدل حکم کن".(12)
آيات فوق تصريح دارد که قانون حکومت بايد قانون خدايي، عادلانه و مقسطانه باشد و غير آن ظلم و کفر و فسق است.
اما علاوه بر تعيين قانون،‌ حاکمان را هم معلوم فرمود. طبق آيات قرآن مؤمنان موظفند تسليم پيامبر بوده و حکومت او را پذيرفته و دستورهاي ايشان را اطاعت کنند:
کتاب را بر تو نازل کرديم تا بر مبناي آنچه خدا به تو نمايانده، بين مردم حکم کني".(13)
"کلام مؤمنان آن گاه که به حکومت خدا و رسول فراخوانده شوند، اين است که مي‌گويند: شنيديم و اطاعت کرديم".(14)
"به پروردگارت سوگند ايمان نمي‌آورند مگر زماني که تو را در مشاجرات خود حاکم گردانند".(15)
"از خدا، پيامبر و صاحبان امر از خودتان اطاعت کنيد".(16)
"فقط وليّ شما خداست و پيامبرش و مؤمناني که نماز را اقامه مي‌کنند و زکات مي‌دهند، در حالي که رکوع مي‌نمايند".(17)
" در امر حکومت با آنان مشورت کن. هرگاه تصميم گرفتي، بر خدا توکل کن".(18)
"هيچ پيامبري نفرستاديم مگر براي آن که به اذن خدا مورد اطاعت واقع گردد".(19)
و اين سخن پيامبران است که:
"فاتقوا الله واطيعون(20)؛ تقواي خداوند ورزيد و مرا اطاعت کنيد".
اين آيات صراحت دارد که در هنگام حضور پيامبر، او بايد مقتدا، رهبر، حاکم و وليّ امر باشد. بعد از پيامبر هم شبيه‌ترين فرد به ايشان؛ که در اسلام بعد از پيامبر، امامان و در دوران غيبت، وليّ فقيه عادل مي‌باشد.
جريان غدير تعيين تکليف حکومت براي هميشه تاريخ است. پيامبر با انتخاب امام علي(ع) به امر خدا و ابلاغ آن به مردم، اعلام کرد که حاکم و وليّ امر در هر زمان بايد سرآمد مردم آن زمان در ايمان، تقوا، دين‌شناسي، تدبير و عدالت باشد.
بنابراين در اسلام و قرآن معنا و شکل خاصي براي حکومت ارائه نشده، بلکه قرآن فقط قانون حکومت و حاکم را معرفي مي‌کند.
تشکيل حکومت اسلامي از نظر عقلي:
براي اصلاح و تأمين سعادت فرد و جامعه اسلامي، تنها وجود قانون خوب کافي نيست، بلکه علاوه بر لزوم قوانين عادلانه و موافق با فطرت بشر وجود مجري قانون نيز ضروري است، زيرا نبودن حکومت و قوه مجريه در هر جامعه ‏اي، ملازم با هرج و مرج مي باشد. از آن جايي که در جوامع اسلامي احکام و قوانين اسلام بايد حاکم باشد و از طرفي دسترسي به امام معصوم(ع) نداريم، به حکم عقل در رأس حکومت اسلامي يک اسلام شناس بايد باشد و آن ولايت و سرپرستي فقيه جامع الشرايط است، که از آن به ولايت فقيه تعبير مي شود.(21) وقتي کسي اسلام را پذيرفت و قبول کرد که در جامعه اسلامي باشد، ضرورتاً بايد حکومت تشکيل شود. نحوه اداره حکومت بايد طبق قوانين و فرامين اسلام باشد. عقل او حکم مي کند در رأس چنين حکومتي بايد فردي آشنا به مباني اسلام و متخصص در آن قرار گيرد و او همان فقيه جامع الشرايط مي باشد.

پي‌نوشت‌ها:
1. مختار الصحاح ، ص 121 ،محمد بن عبد القادر ، چاپ : الأولى ، سال چاپ : 1415 - 1994 م ،ناشر : دار الکتب العلمية - بيروت - لبنان
2. مجمع البحرين ، شيخ الطريحي ، ج 2 ،ص 75 ، سال چاپ : 1408 - 1367 ش ، ناشر : مکتب النشر الثقافة الإسلامية
3. کلام جديد ،ج 2 ،ص 27-30 خسرو پناه، ناشر: مرکز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه سال چاپ 1379
4. معجم مقاييس اللغة ، أبو الحسين أحمد بن فارس زکريا ، ج 2 ، ص 91 ، سال چاپ : 1404 ، ناشر : مکتبة الإعلام الإسلامي
5. قرارداد اجتماعي، ص69. ژان ژاک روسو
6. کتاب البيع، امام خميني ،ج2، ص464. ناشر :موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)
7. مائده (5) آيه 48.
8. احزاب (33) آيه 21.
9. تفسير الميزان، ج 4، ص 193.
10. نساء (4) آيه 105.
11. مائده (5) آيه 42.
12.همان، آيه 44، 45 و 47.
13. نساء (4) آيه 105.
14. نور (24) آيه 51.
15. نساء، آيه 65.
16. همان، آيه 59.
17. مائده ، آيه 55.
18. آل عمران (3) آيه 159.
19. نساء ، آيه 64.
20. شعراء (76) آيه 108، 110، 126، 131، 144، 150، 163 و 179؛ زخرف (43) آيه 63؛‌ نوح (71) آيه 3.
21. امام خميني، ولايت فقيه، ص 1 تا 55،ناشر موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني؛
آيت اللَّه منتظري؛ دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الإسلامية ،‌ج 1 ،‌چاپ : أول ،‌سال چاپ : جمادي الثانية 1408 ،‌ناشر : المرکز العالمي للدراسات الإسلامية.
---------------------------------------

پرسش 2:
چه لزومي مبني بر تشکيل حکومت اسلامي وجود دارد؟ اين حکومت چه فوائد و محاسني فراتر از حکومت هاي قبلي دارد که ارزش دارد جان شيعيان به مخاطره افتد ، شهيد شوند تا اين حکومت به قدرت برسد (مقايسه شرايط حکومت حاضر با گذشته)؟

پاسخ:
آنچه که درباره حکومت (اعم از ضرورت، خصوصيات حکومت اسلامي و مقايسه آن با حکومت هاي ديگر) خواسته ايد، از مباحث کلي است. در يک نامه نمي توان بدان پرداخت.
در اينجا تنها به ضرورت حکومت اسلامي و برخي تفاوت هاي آن با بعضي حکومت هاي ديگر اشاره مي شود. جهت آگاهي بيش تر به منابع که معرفي خواهد شد، مراجعه نماييد.
ضرورت وجود حکومت در هر جامعه‏ اى، امرى بديهى است. همواه مورد تأييد مکاتب و نظام‏ هاى گوناگون بوده است.
اسلام، دين فطرت و عقل است. بر اساس خواسته‏ ها و نيازهاى فطرى، معقول و منطقى انسان نازل شده است. در اين دين ضرورت عقلى و فطرى به خوبى درک شده، وجود حکومت ـ به عنوان يکى از ضرورى‏ ترين نيازهاى انسان و جامعه‏ انسانى ـ مورد تأييد قرار گرفته، براى آن شرايط و ويژگى‏ هاى مشخص شده است.
در جهان اسلام غير از خوارج (خوارج گفتند: مردم حاکم نمى‏ خواهند و خودشان بايد حکم خدا از قرآن را بفهمند و شعار «لاحکم الاّ لله» سر دادند) تمامى انديشمندان شيعه و اهل سنت قائل به ضرورت وجود حکومت مى‏ باشند. چنان که ابن ابى‏ الحديد يکى از دانشمندان اهل سنت مى‏ گويد:
«دانشمندان علم کلام، امامت و حکومت را لازم مى‏ دانند، تنها يکى از دانشمندان قديمى کلام.أصم) گفته است: در صورتى که مردم با انصاف بوده و به حق يکديگر تجاوز نکنند حکومت لازم نيست»(1)
حضرت آيت‏ الله العظمى بروجردى(ره) نيز در اين باره مى‏ فرمايند:
«همه‏ مسلمانان - شيعه و سنّى - بر اين باورند که در اداره‏ امور خود، به زمامدار نياز دارند. بله حکومت، يکى از ضروريات دين اسلام است. هر چند در مورد شرايط و چگونگى تعيين حاکم توسط پروردگار يا مردم اختلاف وجود دارد».(2)
در انديشه سياسى اسلام، وجود حکومت امرى ضرورى است. مهم‏ترين ادله‏ ضرورت حکومت در اسلام عبارت‏ند از:
1ـ دليل عقلى:
انسان موجودى اجتماعى است. اسلام آيينى است که به نيازها و خواسته‏ هاى مشروع اجتماع پاسخ گفته، آن‏ها را به فراموشى نسپرده. طبيعى است که اگر در جامعه حکومت وجود نداشته باشد، جامعه دچار اختلال و هرج و مرج مى‏ شود. انسان‏ ها طالب برترى و به خدمت گرفتن ديگران، در راستاى منافع خود، هستند. رها بودن انسان و عدم حاکميت قانون بر جامعه موجب اختلاف تشتت و هرج و مرج مى‏ شود. حال اينکه يکى از اهداف اساسى حکومت ايجاد نظم و امنيت در جامعه و جلوگيرى از تنازع و هرج و مرج است. امنيت و نظم هدف است.
2ـ ماهيت قوانين اسلام:
نگاهى اجمالى به احکام و قوانين اسلامى حاکى از آن است که ماهيت اين احکام به گونه‏ اى است که اجرا و اعمال آن‏ها تنها در سايه‏ ايجاد حکومت ميسّر است. به تعبير امام راحل:
مجموعه قانون براى اصلاح جامعه کافى نيست. براى اينکه قانون مايه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجراييه و مجرى احتياج دارد. به همين جهت، خداوند متعال در کنار فرستادن يک مجموعه قانون، يعنى احکام شرع، يک حکومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر کرده است. رسول اکرم (ص) در رأس تشکيلات اجرايى و ادارى جامعه مسلمانان قرار داشت(3)
3ـ سيره‏ عملى پيشوايان اسلام:
پيامبر (ص) به عنوان اسوه و الگو، در دوران حيات خود، همزمان با فراهم شدن امکانات تشکيل حکومت اقدام به تشکيل آن کرد. پس از رحلت حضرت نيز هيچ کس در ضرورى بودن حکومت شک نداشت. آن چه که مورد اختلاف و بحث آنان بود ،اين مسأله بود که چه کسى حاکم باشد. امام على(ع) بعد از فراهم شدن شرايط، اقدام به تشکيل حکومت نمود. در مقابل خوارج که شعار "لا حکم الا لله" سر دادند ، فرمود:
«... لابدّ للناس من امير برّ او فاجرٍ...؛(4) مردم چاره‏ اى ندارند، جز آن که امير و حاکمى داشته باشند. خواه نيکوکار باشد يا بدکار».
ساير امامان معصوم(ع) نيز بر اساس اين اصل مهم و حياتى در نظام اجتماعى و جامعه اسلامى به اقتضاى شرايط زمان خويش، اقدامات لازم را براى تشکيل حکومت اسلامى، انجام دادند. بيعت امام حسن(ع) با مردم و جنگ با معاويه و همچنين قيام امام حسين(ع) هر چند تشکيل حکومت به عنوان تنها هدف از قيام امام محسوب نمى‏ گردد، ولى مسلماً يکى از اهداف اصلى بوده است(5).
تشکيل حکومت جهانى امام زمان(عج)، همه حاکى از توجه آن بزرگواران به اين مسأله مهم است.
4ـ آيات:
در قرآن کريم آيات زيادى وجود دارد که معيارها و صفاتى را براى حاکمان و متصدّيان امور جامعه ذکر مى‏ نمايد. مسلماً در اين قبيل آيات اصل ضرورت حکومت، امرى بديهى فرض شده که به بيان خصوصيات حاکم پرداخته است. برخى از اين آيات عبارتند از:
«يا داود انا جعلناک خليفة فى الارض فاحکم بين الناس بالحق؛ اى داود، ما تو را خليفه در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى کن»(6)
"... ان ‏الله اصطفيه عليکم و زاده بسطه فى العلم و الجسم؛ پيامبر بنى‏اسرائيل به آن‏ها گفت: خدا طالوت را بر شما برگزيده و او را در علم و قدرتِ جسم وسعت بخشيده"(7)
"سپس به فرمان خدا، آن‏ها سپاه دشمن را به هزيمت واداشتند. داود جالوت را کشت. خداوند حکومت و دانش را به او بخشيد. از آن چه مى‏ خواست، به او تعليم داد. اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله‏ بعضى ديگر دفع نمى‏ کرد، زمين را فساد فرا مى‏ گرفت. ولى خداوند نسبت به جهانيان لطف و احسان دارد"..(8)
آيه فوق بيانگر اين است که اگر حکومت مقتدر و نيرومند نباشد تا جلوى طاغيان و سرکشان را بگيرد، زمين پر از فساد مى‏ شود. حکومت عادل يکى از عطاياى الهى است که جلوى مفاسد فرهنگى و اجتماعى را مى‏ گيرد.
5ـ روايات
روايات متعدد درباره ضرورت حکومت وجود دارد ازجمله: امام على(ع) مى‏ فرمايد:
«والٍ ظلومٍ غشوم خيرٌ من فتنه تدوم؛ زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه و هرج و مرجى که پيوسته در جامعه وجود داشته باشد».(9)
راز اين امر آن است که اگر دسترسى به حکومت عادل نباشد، حداقل حکومت ظالم براى حفظ و بقاى خود مجبور است امنيت و نظم را حفظ کند. کشور را از تجاوز دشمنان محفوظ نگاه دارد. در صورتى که اگر اصل حکومت برداشته شود، همه چيز در هم مى ‏ريزد. افراد مفسد و ظالم اموال مردم را تاراج مى‏ کنند. خون بى‏ گناهان را مى‏ ريزند. امام على(ع) در حديث ديگر مى‏ فرمايد:
... والامامة نظاماً للامة؛ خداوند امامت، رهبرى و حکومت را براى نظام بخشيدن به امت اسلامى واجب ساخته است(10)
امام رضا(ع) مى‏ فرمايد: «يکى از ادله‏ ضرورت امامت و رهبرى اين است که جامعه نياز به قانون دارد. مردم مکلف‏ند که از مرز قانون تجاوز نکنند، چون شکستن اين مرز موجب فساد و تباهى جامعه است. براى نگاهبانى از مرز قانون مرزبانى امين لازم است. اگر چنين نباشد، هيچ کس نمى‏ خواهد لذّت و منفعت شخصى خود را، هر چند موجب فساد جامعه شود، از دست بدهد. بر اين مبنا است که خداوند زمام امور مردم را به دست فردى مى‏ سپارد تا از فساد مفسدان و تبهکاران پيشگيرى کند. مقررات و قوانين را در جامعه به اجرا درآورد.(11)
در عصر غيبت فقها از سوي خدا و معصومان به صورت عام نائب امام زمان تلقي مي شوند که وظيفه دارند حکومت اسلامي تشکيل دهند.
در خصوص تفاوت حکومت جمهوري اسلامي با حکومت هاي ديگر بايد گفت:
تفاوت اين حکومت با حکومت هاي اسلامي در اين است که در کشور ما تمام دستورات اسلامي که توسط فقها، بيان شده، اجرا مي‌شود. از منکرات جلوگيري به عمل مي‌آيد. حدود اسلامي اجرا مي‌شود. براي کمک به محرومان و مستمندان برنامه ريزي مي‌شود. انفال و ثروت‌هاي عمومي مانند اراضي غير آباد و جنگل ها، مراتع، معادن، تحت نظارت و مديريت دولت قرار مي‌گيرد. خلاصه آنچه اسلام دستور داده پياده مي‌شود، ولي در کشورهاي اسلامي ديگر چنين نيست. در آن کشورها، فقيه مدبر، مدير، عادل و آگاه حکومت نمي‌کند، خيلي از احکام اسلامي در آن کشورها اجرا نمي شود. در برخي از آن ها حاکميت به صورت موروثي مي‌باشد. مردم در انتخاب رهبر خود هيچ گونه نقشي ندارند. خلاصه اسلام به صورت کامل و جامع در هيچ کشوري جز ايران، حاکم نيست.
تفاوت با کشورهاي غيراسلامي که واضح‌تر است، چون در کشورهاي غير اسلامي حد و مرزهاي اخلاقي اصلا رعايت نمي شود يا خيلي محدود رعايت مي گردد، فحشا و منکرات و بي‌بند و باري رواج دارد حتي در برخي از کشورها همجنس گرايي به صورت قانوني وجود دارد. نوعا در اين کشورها قوانين ضد اسلامي و ارزش حاکم است. در برخي از اين کشورها، زنان مسلمان حق ندارند با پوشش اسلامي در مراکز آموزشي يا اداري حضور به هم رسانند. در اين کشورها هيچ نوع رابطه ميان حاکمان و دين و ارزش‌هاي اخلاقي وجود ندارد. انواع گوناگون مفاسد در آن ها يافت مي‌شود.

جهت اطلاع بيشتر ر.ک:
1. ولايت فقيه، امام خمينى(ره)،
2. دين و دولت در انديشه اسلامى، محمد سروش .
3. جعفر سبحانى، حکومت اسلامى.
4. فقه سياسي ، عباسعلي عميد زنجاني .
5.کتاب حکومت اسلامى.عبدالمحمد حسنى،
6.محمد هادي معرفت، ولايت فقيه .
7.حدود ولايت حاکم اسلامي، احمد نراقي.
8. امام خمينى، حکومت اسلامي (ترجه کتاب البيع) ج2 .
9. مجله حوزه شماره 85- 86(ويژه ولايت فقيه)
10. ترجمه کتاب ولايت فقيه آيت الله منتظري.
11 . ولايت فقيه از ديدگاه فقها و مراجع، علي عطايي.
12. ولايت فقيه و حاکميت ملت، طاهري خرم‏آبادي.

پي نوشت ها:
1.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ، قم ، کتابخانه آيت الله نجفي،1404ه ،ص 308.
2. البدر الزاهر، تقريرات درس آية‏الله بروجردى، ص 52، بي تا ،بي نام.
3. ولايت فقيه، امام خميني ، موسسه نشر آثار امام ،ص 26 ، بي تا.
4. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 40، تهران، 116 .
5. حماسه‏ حسينى، مرتضى مطهرى، صدرا، ج 3، ص 182 - 181.
6.ص(38) آيه‏ 26 .
7. بقره(2) آيه‏ 247 .
8. همان، آيه‏ 251.
9 .پيام قرآن، آية‏الله مکارم شيرازى، ج 10، ص 29 ، قم ، مطبوعات هدف.
10. نهج البلاغه، همان، حکمت 252 .
11. بحارالانوار، ج 23، ص 32 و 52.
-----------------------------------

پرسش 3:
چرا مراجع گذشته ما امر به تشکيل چنين حکومتي نفرموده اند؟ چه چيزي در طول اين سال ها (1100 سال) تغير نموده که موجب گشته ما به اين اقدام مبادرت ورزيم و در چه شرايطي بايد اين امر صورت گيرد؟

پاسخ:
حکومت ديني با محوريت ولايت فقيه پديده جديدي نيست که تازه مطرح شده باشد -همان طور که دربحث ضرورت حکومت مطرح شد- حکومت ديني ريشه در اسلام داشته و سابقه آن به ظهور اسلام بر مي گردد. البته بعد از رحلت رسول خدا حکومت از مسير خود خارج و کساني بر مسند قدرت قرار گرفتند که لياقت نداشتند. امامان که صاحب ولايت بودند، کنار گذاشته شدند.
در عصر غيبت امام زمان (ع) نيز حکومت حق فقها است که -متاسفانه- از آنان گرفته و شرايط به گونه اي فراهم گرديد که عملا آن ها از عرصه حکومت کنار گذشته شدند. کساني روي کار آمدند که حق حکومت نداشتند. از اين رو است که در طول تاريخ عالمان ديني با حکومت هاي ظالم درگير بودند و به مسلمان اجازه همکاري با آنان را نمي دادند. بر همين اساس است که يکي از مباحث مهم در" فقه" حرمت همکاري با حاکمان جور مي باشد. اين امر نشان از آن دارد: بحث حکومت ديني سابقه طولاني داشته و يکي از وظايف فقها تشکيل حکومت ديني بوده. از اين رو است که امام راحل يکي از وظايف فقها را تشکيل حکومت ديني دانسته و عليه شاه قيام نمود.
يکي از علل قيام امام نيز اين بود که حکومت شاه غير مشروع و غير قانوني است. او حق حکومت را ندارد، همان طور که حکومت هاي قبل از وي نيز حق حکومت نداشتند. از سوي ديگر حکومت شاه موجب گرديده است که دين، استقلال، عزت، اقتدار ... کشور از بين برود. جهتش آن است که حکومت از مرکز اصلي خود خارج گرديده است که بايد به مرکز اصلي خود، يعني ولي فقيه بر گردد.
امام و ديگر فقها ولايت فقيه را در راستاي خلافت و در امتداد امامت دانسته‌اند. مسئلة رهبري سياسي را که در عهد حضور براي امامان معصوم ثابت بوده، همچنان براي فقهاي جامع الشرائط در دوران غيبت ثابت دانسته‌اند. بعضي آن را يک مسئلة اصولي و اعتقادي دانسته‌اند، نه صرفاً يک مسئلة فقهي. از اين رو حضرت امام(ره) مي‌فرمايد:
«للفقيه العادل جميع ما للرسول و الأئمة ممّا يرجع إلي الحکومه و السياسه و لا يعقل الفرق؛(1) تمام اختياراتي که پيامبر و امامان داشته‌اند، فقيه جامع الشرائط نيز دارا مي‌باشد».
در جاي ديگر مي‌فرمايد: تمامي دلايلي را که براي اثبات امامت پس از دوران عهد رسالت آورده‌اند، بعينه دربارة ولايت فقيه در دوران غيبت جاري است، و فقيه عادل شايسته‌ترين افراد براي عهده دار شدن آن مي‌باشد.(2)
گفتار امام دربارة ولايت فقيه همان چيزي است که فقهاي بزرگ و نامي شيعه قرن‌ها پيش گفته‌اند. از همان روزگاري که فقه شيعه تدوين يافت، مسئلة ولايت فقيه مطرح گرديد. مسئوليت اجرايي احکام انتظامي اسلامي را بر عهدة فقهاي جامع الشرائط دانستند. فقها اين مسئله را در ابواب مختلف فقه از جمله در کتاب جهاد، کتاب امر به معروف، کتاب حدود و قصاص و غيره مطرح کرده‌اند. از جمله مرحوم شيخ مفيد (متوفاي سال 413) در کتاب «المقنعه» در باب امر به معروف و نهي از منکر فرموده:
اجراي حدود و احکام انتظامي اسلام وظيفة حاکم اسلام است که از جانب خداوند منصوب گرديده، منظور از حاکم اسلام، ائمة هدي از آل محمد (ص) يا کساني که از جانب ايشان منصوب گرديده‌اند، مي‌باشند. امامان نيز اين امر را به فقهاي شيعه تفويض کرده‌اند تا در صورت امکان، مسئوليت اجرايي آن را بر عهده گيرند.(3)
حمزه بن عبدالعزيز ديلمي معروف به سلاّر (متوفاي سال 448) در کتاب فقهي خود به نام «مراسم» مي‌نويسد:
امام و پيشواي شيعه اجراي احکام انتظامي را به فقها واگذار نموده و به عموم شيعيان دستور داده‌اند تا از ايشان تبعيت و پيروي کنند.(4)
شيخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسي (متوفاي سال 460) در کتاب «النهايه» فرموده:
حکم نمودن و قضاوت بر عهدة کساني است که از جانب حاکم عادل (امام معصوم) مأذون باشند. اين وظيفه بر عهدة فقهاي شيعه واگذار شده است.(5)
همين طور علاّمة حلّي (متوفاي سال 771) در کتاب «قواعد» و شهيد اوّل محمد بن مکّي عاملي (شهيد سال 786) در کتاب (الدروس) و شهيد ثاني علي بن احمد عاملي (شهادت در سال 965) در کتاب مسالک و همين طور جمال الدين احمد بن محمد بن فهد حلّي (متوفاي سال 841) در کتاب «المهذب البارع» ولايت و اجراي احکام اسلامي را وظيفة فقهاي عادل مي‌دانند.
از متأخرين مرحوم ملا احمد نراقي (متوفاي سال 1245 هجري قمري) در همين راستا به تفصيل سخن رانده و مي‌نويسد:
هر گونه اقدامي که در باره مصالح امّت است و عقلاً و عادتاً قابل فروگذاري نيست و امور معاد و معاش مردم به آن بستگي دارد و از ديدگاه شرع نبايستي بر زمين بماند، بلکه ضرورت ايجاب مي‌کند که پابرجا باشد و از طرفي هم به شخص يا گروه خاصّي دستور اجراي آن داده نشده، حتماً وظيفة فقيه جامع الشرايط است که عهده دار آن شود. با آگاهي که از شرع در اين امور دارد،‌متصدّي اجراي آن گردد و اين وظيفة خطير را به انجام رساند.(6)
صاحب جواهر شيخ محمد حسن نجفي (متوفاي سال 1266) قاطعانه در اين زمينه مسئلة ولايت عامّة فقها را مطرح مي‌کند و مي‌نويسد:‌
اين رأي مشهور ميان فقها است و من مخالف صريحي در آن نيافتم و شايد وجود نداشته باشد. لذا بسي عجيب است که برخي از متأخرين در آن توقف ورزيده‌اند.(7)
امام خميني (ره) مي‌فرمايد:
اگر فرد لايقي که داراي دو خصلت فقاهت و عدالت باشد، به پا خاست و تشکيل حکومت داد، همان ولايتي را که حضرت رسول اکرم(ص) در امر ادارة جامعه داشت، دارا مي‌باشد و بر همه مردم لازم است از او اطاعت کنند.(8)
بنابراين تشکيل حکومت ديني مساله جديدي نيست. فقها تازه به فکر آن نيفتاده، بلکه هميشه اين مساله را مطرح نموده اند. منتهي دشمنان نگذاشتند که مردم بيش تر با حکومت ديني وولايت فقيه آشنا شوند. يا شرايط قيام و مبارزه فراهم نبود. اما امام با قيام و مبارزه خود موجب شد که مردم با مرور زمان با حکومت ديني آشنا شوند و جنايات حاکمان جور را بهتر بدانند تا اينکه سر انجام درسال 1357 شرايط همه جانبه فراهم گرديد و نتيجه قيام تشکيل حکومت ديني بود.

پي‌نوشت‌ها:
1. امام خميني،‌کتاب البيع، ج 2، ص636 ،تنظيم و نشر و آثار امام خميني.
2. محمد هادي معرفت، ولايت فقيه، ص44 ، قم،ياران،1377ش.
3. همان، ص 44، به نقل از المقنعه، ص810 .
4. همان، ص 45، به نقل از المراسم العلويه، ص263 .
5. همان، به نقل از النهايه، ص 301.
6. همان، ص 48، به نقل از عوائد الايام، ص536 .
7. همان، به نقل از جواهر الکلام،‌ج 21، ص395 .
8. ‌ولايت فقيه، امام خميني،‌ص 55، تنظيم و نشر وآثار امام خميني.
---------------------------------------

پرسش 4:
چه لزومي وجود دارد که حکومت را به دست کساني بدهيم که از حکومت داري يا علم سياست، مباني اداره جامعه و مسائل سياسي استعمارگران آگاهي و کفايت کافي ندارند (منظور همه ارکان ريز و درشت حکومتي در زمينه ها و قوه هاي مختلف است)؟ آيا در شأن فقيه هست که در اين مسائل (مثل چانه زدن سر قسمت ها و ..) وارد شود؟ آيا بهتر نيست اين مسائل به عهده افرادي باشد که سياست مدار و ... باشند حتي اگر شيعه يا مسلمان نباشند اما بتوانند عزت اين جامعه را در اين مباحث حفظ کنند؟

پاسخ:
درباره لزوم حکومت اسلامي، در جواب سؤال ديگر شما پرداخته شد. در اينجا به اين مطلب اشاره مي‌شود: آيا واگذاري حکومت به ولي فقيه به معناي واگذاري حکومت به کسي است که با سياست آشنايي ندارد و سياست و خيانت استعمارگران را نمي‌شناسد؟!
اين‌گونه قضاوت دور از انصاف و ناديده‌گرفتن جنبه‌هاي مثبت و منفي يک مساله است. بايسته است در قضاوت‌ها همه جوانب يک مساله را مدنظر قرار داد و معدل‌گيري نمود. بعد از بررسي همه خوبي‌ها و کاستي‌ها به داوري نشست.
از ديدگاه اسلام کسي حق حکومت دارد که واجد شرايط مانند اسلام‌شناسي، عدالت و مديريت باشد(1) و شرايط زمان را بشناسد. اين همان فقيه است که با انديشه و فلسفه سياسي آشنا و به شرايط زمان و سياست آگاه مي‌باشد. تاريخ نيز اين امر را نشان مي دهد، زيرا در طول تاريخ، عالمان ديني و فقيهان بودند که در برابر استعمارگران قرار گرفته و هميشه خطرات و ظلم‌هاي استعمارگران را گوشزد مي نمودند.
همچنين عالمان ديني و فقيهان بودند که عليه حکومت‌هاي ظالم قيام كردند و ظلم‌ها و خيانت آنان را بيان مي نمودند و به مردم مي فهماندند که حاکمان ظالم حق حکومت ندارند. در عصر حاضر مصداق بارز آن امام راحل (ره) مي باشد که به مسائل سياسي آشنا بود و عليه حکومت شاه قيام نمود. بارها از خيانت شاه و حکومت‌هاي بيگانه مانند آمريکا سخن گفت؛ اين در حالي است که برخي از سياستمداران و روشنفکران قيام عليه شاه را غير مشروع دانسته، تصور مي کردند که اين امر غير ممکن است.
مگر امام راحل نبود که عزت‌مندي، اقتدار،‌ خوداتکايي و دين‌مداري را به جامعه هديه نمود، و حال اينکه سياست هاي رژيم هاي گذشته از جمله شاه موجب ذلت،‌ وابستگي، دين‌زدايي ... ايران گرديد؟ مگر شاه باور نداشت که استقلال، پيشرفت و موفقيت‌ها در وابستگي به قدرت ها -از جمله آمريکا- و تقليد از اين کشور امکان‌پذير است؟ شاه با نقشه هاي استعمار و مسائل سياسي آشنا و مديريت کافي داشت يا يک فقيه ژرف انديش و تيزبين مانند امام؟ آيا در طول تاريخ، حاکمان ايران نبودند که بدترين خيانت را نسبت به ايران نموده و بخش وسيع کشور را به بيگانگان تقديم نمودند و حاضر شدند پيمان و قراردادهاي ننگين مانند قرار داد ترکمن‌چاي را امضا کنند؟! (2)
در همان زمان هايي که حاکمان ظالم بر ملت ايران حکومت مي‌کردند، عالمان ديني در برابر بي تدبيري و ناآگاهي حاکمان سياسي، مقاومت و از تقسيم ايران به مجمع جزاير جلوگيري مي نمودند.
مقايسه ايران قبل و بعد از انقلاب نشان مي‌دهد که حکومت اسلامي با محوريت ولايت فقيه در عرصه‌هاي مختلف، موفقيت علمي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي را کسب نموده است.(3) يک نمونه آن دست‌يابي ايران به انرژي هسته‌اي است. موفقيت‌هاي ايران در عرصه‌هاي داخلي و خارجي موجب شد که دشمنان در قالب‌هاي مختلف عليه اين کشور توطئه نمودند. جنگ ايران و عراق يکي از مصاديق آن مي‌باشد. البته ما قبول داريم که ايران اسلامي کاستي‌ها و مشکلاتي هم دارد که خواسته و ناخواسته به وجود آمده، ولي اين امر در برابر موفقيت‌هاي ايران محدود است. از سوي ديگر ما بايد حکومت اسلامي را با حکومت‌هاي قبل از انقلاب مقايسه و معدل‌گيري نماييم، نه با حکومت‌هاي خارجي. افزون بر آن نبايد انتظار داشت که جمهوري اسلامي همه خواسته‌هاي مردم را برآورده نموده و هيچ گونه کاستي و مشکل نداشته باشند.
اين امر در حکومت هايي که رهبري آن را انسان غير معصوم بر عهده دارد، ممکن نيست. در معدل‌گيري مي‌توان گفت که جمهوري اسلامي ايران با حکومت‌هاي قبل ايران، قابل مقايسه نيست و ميزان موفقيت جمهوري اسلامي فراتر از آن است که با ايران قبل از انقلاب مقايسه شود.
تز جدايي دين از سياست و واگذاري حکومت به غير ولي فقيه، خلاف مباني ديني و انديشه عالمان ديني است.(4) اکثريت فقها و عالمان ديني باور دارند که در زمان غيبت امام، حکومت از آن فقهاي واجد شرايط مي‌باشد و حکومت حق فقها است.(5) حکومت‌هاي ستمگر بودند که حکومت را غصب کردند. همان طور که در زمان امامان (ع) حاکمان ستمگر، ولايت را -که حق امامان بود- غصب و امامان را از عرصه حکومت کنار زدند.
در ساختار حکومت جمهوري اسلامي ولي فقيه در مسائل جزئي کشور مانند تعيين قيمت فلان جنس و کالا دخالت نمي‌کند، بلکه ولايت فقيه سياست‌هاي کلان کشور را تعيين و بر عملکرد دولت‌مردان و اجراي سياست‌هاي کلان نظارت مي‌نمايد. رسيدگي به جزئيات مسايل کشور و اجراي سياست‌هاي کشور از وظايف دولت و نهاد و مسئولان ديگر مي‌باشد. شرح وظايف رهبري و دولت در قانون اساسي جمهوري اسلامي تعريف و ذکر شده است.
با توجه بر آنچه گذشت، باز هم مي‌توان گفت: بايد حکومت را به غير فقيه واگذار نمود و يک انسان غير شيعه و غير مسلمان بر ما حکومت کند؟ اين گونه قضاوت‌ها بدان جهت مي باشد که در داوري‌ها همه جوانب مسائل مدنظر قرار نمي گيرد. مباني ديني درست بررسي نمي گردد. از سوي ديگر اسلام اجازه نمي‌دهد حاکمان ظالم مسلمان بر مردم حکومت کنند، چه رسد به حاکمان غير مسلمان. طبق صريح قرآن حکومت غير مسلمان بر مسلمانان جايز نيست: «و لن يجعل الله للکافرين علي المؤمنين سبيلا» (6) افزون بر آن حاکميت‌هاي حاکمان غير مسلمان نه تنها عزت و اقتدارآور نيست، بلکه ذلت، خودباختگي و ... را در پي دارد.

پي نوشت ها:
1. امام خميني ولايت فقيه، ص47، موسسه تنظيم ونشر آثار امام خميني.
2. تاريخ سياسي معاصر ايران ،جلا الدين مدني، ج1 ، ص22 به بعد ،دفتر انتشارات اسلامي،1361.
3.آماري از وضع خدمات، بهداشت... قبل و بعد از انقلاب - به پيوست - ارائه مي شود.
4 .صحفيه امام، ج3 ،ص227و333، موسسه تنظيم ونشر آثار امام، بي تا ، بي نام .
5. ولايت فقيه ،محمد هادي معرفت،ص40 به بعد،موسسه انتشارتي(التمهيد)، قم، 1377 .
6.بقره آيه،179.

جهت آگاهي بيش تر مطالب زير به پيوست ارسال مي شود:
به رغم وجود موانع و تغيير قابل توجه شرايط در سال هاي پس از انقلاب، شاخص ها و شواهد بسياري حکايت از رشد و توسعه کشور در بسياري از زمينه ها و ابعاد مي کند که به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره مي کنيم. لکن قبل از آن بايد به اين نکته توجه شود که به دليل وجود شرايط بحراني و جنگي در دهه اول انقلاب، نمي توان اين دوره را در فرايند توسعه کشور مورد محاسبه قرار داد زيرا در حقيقت، دوره سازندگي و توسعه کشور، پس از جنگ شروع مي گردد؛ به همين جهت، اکثر قريب به اتفاق شواهدي که در اين بحث به آن ها اشاره مي شود، به بعد از سال 1368 مربوط مي گردد.
1. رشد علمي و آموزشی
موفقيت هر ساله دانش آموزان ايراني در دست يابي به مقامات جهاني در المپيادهاي علمي در رشته هاي مختلفي همچون فيزيک، رياضي، شيمي، کامپيوتر و ... در رقابت با کشورهاي پيشرفته علمي يکي از شواهد رشد و توسعه علمي کشور در سال هاي پس از انقلاب است.
اين موفقيت ها در رشته هاي مختلف المپيادهاي دانش آموزي از اولين سال حضور جوانان مستعد ايراني هر ساله با پيشرفت بسياري همراه بوده است: 3 بار مقام اول جهاني (المپياد شيمي 1374 و 1375، المپياد رياضي 1377)، 2 بار مقام دوم جهاني (المپياد فيزيک 1378 و المپياد شيمي 1380) و 2 بار مقام سوم جهاني (المپياد فيزيک در سال هاي 1374 و 1377) از دست آوردهاي دانش آموزان ايراني است. حاصل شرکت ايران در المپيادهاي جهاني دانش آموزي در طي سال هاي 1366 تا 1380 در رشته هاي رياضي، فيزيک، کامپيوتر، شيمي و زيست ، 57 مدال طلا، 92 مدال نقره و 58 مدال برنز بوده است.
از جهت رشد کمي در حالي که تعداد دانشجويان دانشگاه هاي کشور قبل از انقلاب، از مرز 150 هزار نفر تجاوز نمي کرد، امروزه به حدود دو ميليون و چهارصد هزار نفر رسيده است.
کشوري که در سال 56 با 33 ميليون جمعيت، نيازمند ورود پزشک خارجي (از کشورهاي در حال توسعه اي همچون هند، بنگلادش ، پاکستان و ...) بوده، اکنون با جمعيتي بيش از دو برابر، و به تبع آن با نيازي بيش تر به پزشک با مازاد پزشک روبه روست. در زمينه پزشک متخصص نيز از رقم 7000 نفر در سال 57 به رقم 72792 نفر بيش از 10 برابر رسيده که آمار کم نظيري است.
از جهت رشد کيفي نيز بايد يادآور شد در حالي که در سال تحصيلي 1359-1358 تعداد دانشجويان دانشگاه هاي دولتي در مقطع دکتري فقط 452 نفر بوده، اين تعداد در سال تحصيلي 1381-1380 به بيش از 23000 نفر رسيده است. به عبارت ديگر 5/26 برابر رشد داشته است که اگر آمار دانشگاه آزاد نيز به آن اضافه شود، به بيش از 50 برابر خواهد رسيد.
بر اساس گزارش موسسه بين المللي اطلاعات علمي، تعداد مقالات علمي چاپ شده از محققان ايراني در مجلات معتبر بين المللي در طول 10 سال (1993-2003) 600 درصد رشد داشته که 3 برابر رشد متوسط جهاني در اين دوره است.
طي دهه اخير، مرکز فرهنگي سازمان ملل (يونسکو) چند بار ايران را به عنوان يکي از موفق ترين کشورهاي جهان در مبارزه با بي سوادي معرفي کرده است؛ زيرا ايران توانسته نرخ با سوادي جمعيت 6 ساله و بالاتر را از رقم 7/28 درصد در سال 55 به حدود 85 درصد در سال 1383 ارتقا دهد.
هم اکنون ما شاهد اين هستيم که ايران در بسياري از فناوري ها نه تنها خودکفا شده، بلکه به کشور صادر کننده خدمات فني مهندسي در حوزه هاي صنعت نفت، کشاورزي، بهداشت، سدسازي، تراکتورسازي، هسته اي، خودروسازي، سلول هاي بنيادين و ... تبديل شده است.
در عرصه علوم نوين، دانشمندان ايراني توانسته اند تا مرزهاي جديد دانش بشري پيش روند و در مواردي نيز از اين مرزها نيز عبور کنند. موفقيت بي نظير دانشمندان ايراني در تهيه، انجماد و نگهداري سلول هاي بنيادي جنيني، که پيش از آن در انحصار 9 کشور دنيا بود، درمان ناباروري، نارسايي قلب و تلاش براي ترميم لوزالمعده براي توليد انسولين به منظور درمان بيماري قند (ديابت) براي اولين بار در جهان از اقدامات کم نظير دانشمندان جوان ايراني در عرصه مهندسي ژنتيک است.
در عرصه علوم هسته اي، با وجود موانع و ممانعت کشورهاي غربي و تحريم تجهيزات دو منظوره- داراي کاربرد مشترک در فعاليت ها و تحقيقات هسته اي صلح آميز و غير صلح آميز- امروزه ايران به فناوري پيچيده غني سازي اورانيوم دست يافته و به جمع 10 کشور داراي اين فناوري نوين در جهان پيوسته است.

2. کشاورزي و دامداري
بخش کشاورزي از مهم ترين و استراتژيک ترين بخش هاي اقتصادي کشور است. در حيطه کشاورزي و دامداري، طبق آمار رسمي دولت در سال 1356، دولت فقط توانايي تأمين مواد غذايي مردم خود براي 33 روز در سال را داشت. مجبور بود باقي مواد غذايي را از خارج وارد کند. براي مثال مرغ را از فرانسه، تخم مرغ را از اسرائيل، سيب را از لبنان، پنير را از دانمارک و ... وارد مي کرد؛ هم اکنون کشورمان به رغم دو برابر شدن جمعيت، به مرز خودکفايي رسيده است؛ به گونه اي که با توجه به اين که توليد گندم در سال 1356، 1/5 ميليون تن بوده و کشور ما سال ها از بزرگ ترين واردکننده هاي گندم در دنيا محسوب مي شده، در سال 83 با توليد بيش از 14 ميليون تن- بعد از چهل و اندي سال- توانست به خودکفايي در عرصه اين محصول استراتژيک دست يابد.
ميزان توليد شلتوک برنج در سال 1356، معادل 1/1 ميليون تن بود. اين رقم در سال 1379 به 7/2 ميليون تن افزايش يافت. توليد جو از 900 هزار تن به 3/3 ميليون تن و سبزيجات و محصولات جاليزي از 7/2 ميليون تن به 15 ميليون تن رسيد. در بخش دام نيز رشد قابل توجهي در توليد پديد آمده؛ به گونه اي که توليد تخم مرغ از 215 هزار تن به در سال 1356 به 555 هزار تن در سال 1381 افزايش يافته است. توليد گوشت مرغ، از 63 هزار تن به 724 هزار تن، گوشت قرمز از 587 هزار تن به 947 هزار تن، عسل از 6 هزار تن به 28 هزار تن و شير خام از 620/2 ميليون تن به 877/5 ميليون تن رسيده است.
براساس گزارش سازمان خواروبار کشاورزي سازمان ملل متحد،- فائو- ايران در سال 2004 رتبه نخست صادرات کشاورزي را در ميان کشورهاي خاورميانه کسب کرده است.
3. صنايع
در بخش صنعت، کشوري که قبل از انقلاب تقريبا تمام کالاهاي صنعتي خود را از خارج وارد ميکرده و معدود کالاهاي ساخت داخلش نيز عموما از کيفيت و مرغوبيت پاييني برخوردار بوده، هم اکنون در بسياري از زمينه ها به توليدکننده تبديل شده و توليداتش نيز در بسياري از موارد، از جهت کيفيت و استاندارد، قابل رقابت با مشابه خارجي مي باشد. در برخي از صنايع -همچون صنايع ساختماني- سال هاست که به مرز خودکفايي رسيده است.
جمهوري اسلامي وارث صنعتي است که ميزان وابستگي آن به خارج بسيار بوده، به همين سبب، صنايع کشور پس از انقلاب، به دليل محاصره اقتصادي و تأمين نشدن مواد اوليه و واسطه اي، دچار رکود شديد شد. از سوي ديگر، صاحبان و مالکان اين صنايع که آن ها را با استفاده از اعتبارات بانکي تأسيس کرده بودند، از کشور گريختند.
دولت توانست پس از انقلاب در زمينه کاهش وابستگي شديد به مواد اوليه وارداتي، کالاهاي سرمايه اي خارجي، تخصص هاي فني و اطلاعات و دانش فني خارجي -که تهديدي براي صنعت به شمار مي رود- اقدامات در خور توجهي انجام دهد. به همين علت پس از انقلاب اسلامي، ظرفيت هاي وسيعي در کشور پديد آمد و توليد مواد اوليه، ايجاد صنايع تبديلي، صنايع تکميلي و پر کردن حلقه هاي مفقوده صنعت جدي گرفته و گام هاي بلندي در اين راه برداشته شد. تقويت و گسترش صنايع پتروشيمي را مي توان در همين ارتباط ارزيابي کرد. ميزان توليدات پتروشيمي کشور که در سال 1357 حداکثر 7/4 ميليون تن بوده در سال 1381 به 5/12 ميليون تن افزايش يافته است.
امروزه ايران در عرصه صنايع موشکي و مخابراتي به درجه اي از پيشرفت رسيده که به توان ساخت ماهواره دست يافته و وارد باشگاه چند کشور محدود پرتاب کننده ماهواره گرديده است. اين موفقيت در حالي به دست آمده که ما در زمينه محصولاتي که قابليت استفاده در صنايع موشکي و الکترونيک نظامي دارند، در تحريم به سر مي بريم تا جايي که حتي در برخي مواقع از ابزار ساده الکترونيکي به ما ممانعت به عمل مي آيد.
در زمينه سدسازي امروزه در بين 3 کشور برتر دنيا قرار داريم؛ به طوري که پس از پيروزي انقلاب حدود 130 سد ساخته شده و يا در حال ساخت است. در صنايع کشاورزي، هم اکنون، تراکتورهاي ساخت ايران به بيش از 30 کشور جهان صادر مي شود.
در صنايع نفت و گاز، پروژه صددرصد ايراني فاز يک منطقه عسلويه به عنوان بزرگترين پروژه نفت و گاز کشور در آبان 83 به بهره برداري رسيد که با بهره برداري فازهاي ديگر آن سالانه حدود يک ميليارد دلار درآمد نصيب کشور خواهد کرد.
بر گرفته از:
:www.aapp2006.com
بقيه اين آمار را مي توانيد با مراجعه به همين سايت ملاحظه فر ماييد.
------------------------------------

پرسش 5:
رهبري جامعه شيعي (با فرض اثبات مسائل فوق) را بايد چه کسي بدست بگيرد؟

پاسخ:
در ابتدا بايد گفت: شما سؤالتان را درباره رهبري شيعه مطرح نموديد و حال اينکه رهبري سياسي جامعه اختصاصي به شيعه ندارد؛ بلکه آن کس که رهبري جامعه را بر عهده مي‌‌گيرد رهبر همه افراد جامعه مي باشد. با توضيح اين مطلب در خصوص رهبري جامعه بايد گفت: ما شيعيان عقيده داريم که در زمان حضور معصومان (ع) آنان رهبر جامعه هستند، چنانکه رسول خدا (ص) حکومت تشکيل داد(1). همچنين ما باور داريم بعد از رحلت حضرت مقام رهبري سياسي و ديني جامعه به امامان واگذار شده است؛ يعني خداوند آنان را به عنوان رهبران جامعه منصوب کرده است. چنانکه در جريان غدير رسول خدا (ص) به دستور خداوند امام علي (ع) را به عنوان رهبر معرفي نمود(2). بعد از وي نيز امامان ما رهبران جامعه بودند، و بعد از امام عسکري (ع) امامت به امام زمان (ع) واگذار گرديد؛ اما از آنجايي که آن حضرت -به حسب ظاهر- در ميان ما نيست، فقهاي واجد شرايط به نيابت از امام زمان (ع) رهبري جامعه را بر عهده دارند. دلايل متعدد نيز وجود دارد در زمان غيبت ولي فقيه بايد رهبر جامعه باشد از جمله:
الف- آيات
در قرآن آيات متعددي يافت مي شود که مي توان از آن ها براي رهبري فقيه استفاده نمود. ازجمله آياتي که هر گونه حکم و داوري را که بر اساس قوانين الهي نباشد، کفر و فسق و ظلم معرفي مي‏ کند:
1. «وَ مَنْ لَمْ يحْکمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِک هُمُ الْکافِرُونَ (3)؛ کساني که به موجب آنچه خدا نازل کرده، داوري نکرده‏ اند، آنان خود کافرانند».
2. «وَ مَنْ لَمْ يحْکمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِک هُمُ الظَّالِمُونَ(4)؛ کساني که به موجب آنچه خدا نازل کرده، داوري نکرده‏ اند، آنان ستمگرانند».
3. «وَ مَنْ لَمْ يحْکمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِک هُمُ الْفاسِقُونَ(5)؛ کساني که به آنچه خدا نازل کرده، حکم نکنند، آنان فاسق اند».
آياتي که به حکمراني و داوري بر اساس احکام الهي حکم مي‏ کند، مانند:
« فَاحْکمْ بَينَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَک مِنَ الْحَقِّ(6)؛ برايشان بر اساس آنچه خدا نازل کرده، حکم ‏بر آن و در برابر آنچه از حق بر تو نازل گشته، از خواسته‏ هاي آنان پيروي مکن».
آياتي که هر گونه ولايت‏ پذيري غير الهي را نفي مي‏ کند:
« اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيکمْ مِنْ رَبِّکمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَکرُونَ(7)؛ از چيزي که از طرف پروردگارتان بر شما نازل‏ شده، پيروي کنيد. از اوليا و سرپرستان ديگر جز او، پيروي نکنيد، اما کم تر متذکر مي‏ شويد!»
ب- روايات
تعداد رواياتى که براى اثبات ولايت فقيه، مورد استدلال قرار گرفته اند زياد است(8) برخي عبارتند از:
1. صحيحه ى ابوالبخترى. از امام صادق(ع) نقل شده است: العلماءُ ورثهُ الانبياء؛(9) علما وارثان انبيا و پيامبران الهى هستند.
2. در روايت معتبرى، سکونى از امام صادق(ع) و ايشان از پيامبر اکرم (ص) روايت مى کنند: الفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ مالَم يَدْخُلُوا فى الدُّنْيا؛(10) فقيهان تا زمانى که دنيا زده نشده اند، امين و مورد اعتماد پيامبران هستند.
3. شيخ صدوق، با سندهاى متعدّد، از اميرمؤمنان على(ع)، از پيامبراکرم (ص) نقل مى کند که: سه بار فرمودند: اللّهم ارحَم خُلفايى؛ خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خود قرار ده. پرسيدند که: يا رسول اللّه، جانشينان شما چه کسانى هستند؟ در پاسخ فرمودند: اَلَّذينَ يَأتُونَ بَعدى وَ يَروُونَ حَديثى وَ سُنَّتى کسانى که بعد از من مى آيند، حديث مرا روايت مى کنند و سنّت مرا به مردم مى رسانند (11).
4. شيخ کلينى، با سند خود، از امام هفتم(ع) نقل کرده است که در قسمتى از سخنان خود درباره ى منزلت دانشمندان دينى فرمودند: الفُقَهاءُ حُصُونُ الاِسلامِ کَحِصْنِ سُورِ المَدينَهِ لَها؛(12) فقيهان دژهاى مستحکم اسلام هستند همچون دژهاى شهر که حفاظت از آن را بر عهده دارند.
5. از امام صادق(ع) نقل شده است: المُلُوکُ حُکّامٌ عَلَى النّاسِ وَالعُلَماءُ حُکّامٌ عَلى المُلُوکِ؛ پادشاهان حاکم بر مردم اند و علما بر پادشاهان حاکم اند(13).
6. شيخ صدوق، توقيع شريفى(14) را از امام زمان (عج) نقل مى کند؛ در آن توقيع، حضرت چنين نگاشته اند: واَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فيها اِلى رُواهِ اَحاديثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْکُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَيْهِم...(15) و امّا حوادث جديدى که اتفاق مى افتد، درباره ى آنها به راويان حديث ما رجوع کنيد؛ زيرا آنها حجّت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنها هستيم.
ج-عقل
احکام اسلامي- اعم از قوانين اقتصادي، سياسي و حقوقي- تا روز قيامت باقي و لازم‏ الاجرا است. اين بقا و دوامِ هميشگي احکام، نظامي را ايجاب مي‏ کند که اعتبار و ماندگاري اين احکام را تضمين کرده، عهده‏ دار اجراي آنها شود چرا که اجراي احکام الهي جز از رهگذر برپايي حکومت اسلامي امکان‏پذير نيست. در غير اين صورت جامعه مسلماً به سوي هرج و مرج رفته و اختلال و بي‏ نظمي بر همه امور آن مستولي خواهد شد. از آن جايي که حفظ نظام جامعه از واجبات مورد تأکيد شرايع الهي است و بي‏ نظمي و هرج و مرج در امور مسلمانان امري نکوهيده و ناپسند مي‏ باشد، روشن است که حفظ نظام و جلوگيري از اختلال، جز به استقرار حکومت اسلامي در جامعه تحقق نمي‏ پذيرد. از اين‏ رو هيچ ترديدي در لزوم برپايي حکومت باقي نمي‏ ماند. علاوه بر آنچه گفتيم حفظ مرزهاي کشور اسلامي از هجوم بيگانگان و جلوگيري از تسلط تجاوزگران بر آن، عقلاً و شرعاً واجب است. تحقق اين امر جز به تشکيل حکومت اسلامي ميسّر نيست.
گفتني است که قدر متيقن از اشخاص براي تصدي منصب حکومت، فقيه عادل و آگاه به مسائل زمان خود است و تا چنين شخصي هست، نوبت به غير عادل يا غير فقيه نمي‏ رسد. بدين سان در زمان غيبت بايد ولي فقيه رهبر جامعه باشد.

پي نوشت ها:
1.ولايت فقيه، امام خميني ،ص 26 ،موسسه تنظيم نشر وآثار امام خميني،بي تا.
2. رک: تفسر نمونه ذيل آيه67 سوره مائده .
3. مائده (5) ، آيه 44.
4.مائده (5) ، آيه 45.
5. مائده (5) ، آيه 47.
6. مائده (5) ، آيه 48.
7 .اعراف(7) ، آيه 3.
8.ر.ک: محقّق نراقى، عوائد الايّام، ص 532 1417 ، - 1375 م ، ناشر : مرکز نشر وابسته به مکتب الإعلام الإسلامي .
9.کافي ، شيخ الکليني ، جلد 1 ، صفحه 133 ، تحقيق : علي أکبر غفاري ، 1365 ش ، ناشر : دار الکتب الإسلامية ، تهران .
10. کافي ، شيخ الکليني ، جلد 1 ، صفحه 147.
11.معاني الأخبار ، الشيخ الصدوق ،صفحه 375 ، تحقيق : تصحيح وتعليق : علي أکبر الغفاري ، سال چاپ : 1379 - 1338 ش ، ناشر : مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم 12.کافي ، شيخ الکليني ، جلد 1 ، صفحه38 ، تحقيق : علي أکبر غفاري ، 1365 ش ، ناشر : دار الکتب الإسلامية ، تهران.
13.کنز الفوائد ، أبو الفتح الکراجکي ، صفحه195 ، 1369 ش ، ناشر : مکتبة المصطفوي ، قم .
14.اصطلاح توقيع، مخصوص نامه ها و پاسخ هايى است که امام زمان (عج) در اوايل غيبت براى نوّاب و ياران نزديک خود مى فرستادند.
15.کمال الدين وتمام النعمة ، شيخ الصدوق ، صفحه 485 ، 1405ه - 1363 ش ، ناشر : مؤسسة نشر إسلامي وابسته به جماعة مدرسين قم و وسائل الشيعة (آل البيت) ، نويسنده : الحر العاملي ، جلد : 27 ،صفحه 140 ، 1414 ، ناشر : مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، قم.
--------------------------------------

پرسش 6:
چرا بايد بهائي ها و وهابي ها و مسيحي ها و کافران (با فرض اثبات مسائل فوق) در مورد ولي فقيه بين شيعه اظهار نظر کنند (چرا آنان در راي گيري خبرگان شرکت مي کنند در حالي که مسئله فقط به شيعه مربوط مي شود)؟ اصلا اين ساختار امروزي(مردم?خبرگان?رهبري) از کدام حديث و کدام منبع استخراج مي شود؟ شايد بهتر باشد رهبري سياسي جامعه از رهبري معنوي همچون گذسته تاريخ شيعه جدا باشد وفقها همان طور که در امور پزشکي مداخله نمي کنند در اين مسائل نيز وارد نشوند تا شاهد آبرو ريزي براي مومنان نباشيم .

پاسخ:
در ابتدا بيان اين مطلب بايسته است: از جواب سوال هاي ديگر شما - مانند سوال درباره لزوم حکو مت ديني و ولايت فقيه- جواب اين سوال نيز روشن شد، در عين حال در اين جا به برخي ازمطالب مي پردازيم که در حقيقت مکمل جواب هاي ديگر شما مي باشد:
رهبر سياسي جامعه تنها رهبر شيعيان نيست، بلکه رهبر همه افراد جامعه اسلامي مي‌باشد، چنانکه در زمان رسول خدا (ص)، حضرت رهبر همه مردم -از جمله يهوديان و مسيحيان- نيز بود.افزون برآن تنها در ايران نيست که رهبر جامعه رهبر همه مردم مي باشد، در کشورهاي ديگر نيز رهبر جامعه رهبر همه مردم بوده و همگان وظيفه دارند از وي اطاعت کنند. اگر غير از اين باشد، برخي افراد از رهبر اطاعت نمي‌کنند که نتيجه آن هرج و مرج و بي‌نظمي است .اين امر با فلسفه تشکيل حکومت منافات دارد.
علت شرکت برخي افراد جامعه مانند اقليت‌هاي مذهبي در انتخابات و مسايل سياسي، آن است: آنان مانند ساير شهروندان حق دارند در تعيين سرنوشت کشورشان شرکت و در عرصه‌هاي سياسي و اجتماعي حضور داشته باشند. اين امر نيز اختصاصي به ايران ندارد،‌ در برخي کشورهاي ديگر نيز اقليت‌هاي مذهبي در انتخابات شرکت مي‌نمايند، حتي برخي از آنها سعي مي‌کنند که حق مشارکت سياسي داشته و در انتخابات شرکت نمايند. در ايران اسلامي نيز به اقليت‌هاي مذهبي اجازه داده شده است، مانند ساير شهروندان در انتخابات شرکت کنند. اين نه تنها نقص اين کشور نيست، بلکه يکي از امتيازات آن مي‌باشد.
در خصوص اصل تشکيل حکومت ديني بايد گفت: اصل تشکيل حکومت ديني ريشه در اسلام دارد. بدين معنا که در اسلام به اصل ضرورت حکومت تاکيد و ويژگي‌هاي آن بيان شده است.(1) از جمله ويژگي‌هاي آن حضور ولي فقيه در ساختار حکومت است. از اين رو است فقهائي مانند امام راحل باور دارد حکومت حق فقيه است. وي به دلايل متعدد با اين امر استدلال مي‌نمايد (2) اين درست عکس نظر شما را اثبات مي‌کند که باور داريد که رهبري سياسي جامعه از رهبري معنوي آن جدا باشد. اتفاقا تاريخ نشان داده که يکي از مشکلات جهان اسلام - از جمله ايران - اين بود: کساني بر مسند قدرت قرار گرفتند که لياقت وشايستگي رهبري را نداشتند. حکومت رهبران بي‌لياقت موجب شد که عزت‌مندي، استقلال و اقتدار ايران اسلامي از بين رفته و اجانب بر ما حکومت نمايند. از سوي ديگر رهبران جامعه به جاي اينکه به حفظ دين بپردازند به دين‌ستيزي پرداختند. اما امروزه به برکت حکومت ديني، اين کشور شاهد عزت، استقلال، اقتدار مي‌باشد و اين امر به گونه‌اي است که ايران عرصه‌هاي مختلف قله‌هاي رفيع علمي‌، اقتصادي و... را فتح و در معادلات سياسي، اقتصادي و فرهنگي خاورميانه و حتي جهان تاثيرگذار مي‌باشد. اين امر حاصل نشد مگر در پرتو حضور ولايت فقيه در عرصه حکومت.
در خصوص ديدگاه فقهاي شيعه درباره حکومت ديني و ولايت فقيه بايد گفت: اکثر فقهاي شيعه از طرفداران حکومت مبتني بر ولايت فقيه بوده و هستند.(3) اگر فقهاي شيعه در طول تاريخ از حکومت کنار بودند، جهتش آن بود: به آنان اجازه حکومت داده نمي‌شد و آنان قدرت تشکيل حکومت را نداشتند نه اينکه مخالف حکومت ديني و ولايت فقيه بودند. اين تز سياست بازان و استعمارگران است که گفته‌اند روحانيت بايد به رهبري معنوي مردم بپردازند و امور سياسي را به ديگران واگذار نمايند. اين امر خلاف سيره معصومان (ع) است. مگر رسول خدا (ص) به تشکيل حکومت نپرداخت و علي (ع) خود تشکيل حکومت نداد.(4) اگر دين از سياست جدا بود و علما تنها به رهبري معنوي مي‌پرداختند، معصومان (ع) نيز بايد به رهبري معنوي مردم مي پر داختند. از آنجائي که امامان ما در صدد تشکيل حکو مت بودند، آنان را شکنجه اذيت وسر انجام به شهادت مي رساندند. مطمنا اگر آنان تنها به امور معنوي مي پرداختند حکومت ها به آنان کاري نداشتند.
اين حرف درست است که مردم در امور پزشکي به فقها مراجعه نمي‌کنند، اما مردم در امور ديني، سياسي و اجتماعي به چه کسي بايد مراجعه کنند؟ اسلام به اين پرسش جواب داده و وظايف مردم را معلوم کرده است؛ بدين معنا که در زمان غيبت امام زمان (ع) مردم بايد به فقها مراجعه نمايند، زيرا آنها هستند که در زمان غيبت رهبري ديني و سياسي مردم را بر عهده دارند. امام زمان (ع) در توقيعي از فقها به عنوان نائب‌هاي خود ياد کرده و از مردم خواست در امور ديني، سياسي و اجتماعي به فقها مراجعه کنند.(5) افزون بر آن در جامعه‌اي که بر اساس آموزه‌ها و دستورات ديني اداره مي‌شود، مجري بايد اسلام شناس باشد اين فرد همان است که در اسلام از او به عنوان « ولي فقيه » ياد مي‌گردد.
در ضمن لازم نيست که ولي فقيه با همه علوم آشنايي داشته باشند، مگر رهبران سياسي کشورهاي ديگر با همه علوم آشنايي دارند؟! آنان در عرصه‌هاي مختلف با مشاوران مشورت مي‌کنند و به حکومت داري مي پر دازند. ولي فقيه گرچه با همه علوم آشنايي ندارد، ولي مانند ديگر رهبران دنيا در عرصه‌هاي مختلف با مشاوران مشورت مي‌نمايد. در ساختار حکومت جمهوري اسلامي سه قوه يعني قوه مجريه، مقننه و قضائيه پيش‌بيني شده است که هر کدام از آنها ابزاري هستند در اختيار رهبري که رهبر را در اداره کشور ياري مي‌کنند.
در خصوص ساختار حکومت اسلامي بايد گفت: از مجموع آنچه در متون و منابع معتبر دينى در باب دولت و حکومت آمده است، چنين برمى‏ آيد که اسلام بر شکل خاصى از ساختار نظام سياسى با جزئيات مشخص اصرار ندارد، بلکه اسلام فراتر از معرفى شکل خاصى از حکومت و متناسب با احکام ثابت و تغييرناپذير خود، چارچوب کلى و کلانى را معرفى کرده که آن چارچوب در درون خود تغييرات، تطورات و اشکال متعدّد و متنوعى را پذيرا مى‏ شود. اسلام نه به طور کلى مردم را به حال خود رها کرده که هر چه خواستند انجام دهند و نه شکل تنگ و محدودى را براى حکومت معرفى مى‏ کند که فقط در شرايط زمانى و مکانى محدودى قابل اجرا باشد. چارچوب کلانى که اسلام ارائه مى‏دهد از دامنه و خطوط وسيعى برخوردار است که همه اشکال صحيح و عقلايى حکومت در آن مى‏ گنجد. البته اشکال حکومت نبايد از آن چارچوب فراتر بروند، از آن چارچوب کلى و کلانى را که اسلام براى حکومت معرفى کرده به «حکومت و نظام اسلامى» تعبير مى‏ شود. اين چارچوب در هر زمانى با شکل و ساختار خاصى ظهور مى‏ يابد و در زمان ديگر با شکل ديگري که در ايران از اين نوع حکومت فعلا به عنوان جمهوري اسلامي ياد مي شود که نوع و ماهيت حکومت را نشان مي دهد، يعني اسلاميت نظام ناظر به محتوا و جمهوريت ناظر به ساختار آن است.

پي نوشت ها:
1.در جواب يکي از سوال شما به ضرورت حکومت اشاره شده است .
2.ولايت فقيه، امام خميني، ص59، موسسه تنظيم نشر وآثار امام خميني،بي تا .
3. همان ، ص 26.
4.ولايت فقيه، محمد هادي معرفت،ص40 به بعد ،قم ،موسسه فر هنگي انتشاراتي التمهيد،1377 .
5. احتجاج طبرسي، ترجمه نظام الدين احمد غفارى مازندرانى، ج4 ،ص310 ناشر: مرتضوى.
--------------------------------

مبانی فکری سکولاریسم

حجة‏الاسلام محمدجواد نوروزى
مقدمه
خاستگاه رشد و تداوم فرهنگ سکولاریسم در اروپاست، به گونه‏اى که امروزه وجهه غالب فرهنگ غرب را تشکیل مى‏دهد. در گستره فراملى، کلان، ملى و فردى مى‏توان از سکولاریسم بحث کرد. مجموعه مباحث این بخش در زمینه تبیین مفهوم، روند شکل‏گیرى و مبانى سکولاریسم است. در اروپا طى سده‏هاى پس از عصر روشنگرى تحولاتى رخ داد که منجر به شکل‏گیرى این فرهنگ شد. با توجه به انباشت‏سرمایه ناشى از انقلاب صنعتى و فراورده‏هاى صنعتى، این فرهنگ در قرن نوزدهم به استعمار و استثمار روى آورد. در مدتى اندک و به پشتوانه قدرت و توان نظامى و صنعتى، کشورهاى جهان تحت استیلا و نفوذ آن قرار گرفتند. این تفکر در مواجهه با اندیشه دینى حاکم بر جوامع اسلامى پیامدهاى گوناگونى به دنبال داشت.

در بسیارى از جوامع، نوعى دوگانگى فرهنگى و در شکل فاجعه‏آمیزتر آن، انقطاع فرهنگى شکل گرفت. امروزه براى برخورد با فرهنگ بیگانه و به عبارت دیگر، این مهمان ناخوانده، «غرب شناسى‏» از ضروریات آشکار جامعه ماست. این نوشته به سهم خود تلاش دارد تا در این زمینه، پرتوى بر ابهامات موجود بیفکند و راه‏هایى براى دستیابى به پاسخ پاره‏اى از این پرسش‏ها، که امروزه براى نسل فرهیخته و فرهنگ دولت مطرح است، نشان دهد.

نگارنده معتقد است‏سکولاریسم در ایران سه فرایند تحولى طى کرده‏است:

نخست، مرحله شکل‏گیرى سکولاریسم از عصر قاجاریه تا حاکمیت رضا شاه;

دوم، دوران حاکمیت‏سکولاریسم از روى کارآمدن رضا شاه تا پیروزى انقلاب اسلامى;

سوم، مقطع افول جریان سکولاریسم از دوران انقلاب اسلامى به بعد.

در این بخش، پرسش اساسى این است که سکولاریسم چیست؟ فرایند شکل‏گیرى و مبانى فکرى آن کدام است؟ پاسخ به این پرسش در گرو تبیین مبانى سه محور اساسى است که در این نوشتار، هر یک به منزله یک فصل محسوب مى‏شوند:

مفهوم سکولاریسم

الف - مفهوم لغوى سکولاریسم

پیش از ورود به بحث، ضرورى است ابتدا مفهوم «سکولاریسم‏» را بیان کنیم. این کار موجب مى‏شود که از یک سو، هنگام کاربرد این واژه، مفهوم آن به دقت مورد بررسى قرار گیرد و از سوى دیگر، این بحث منجر به ایجاد چارچوبى مشترک و واحد گردد و سبب شود که از محدوده بحث‏خارج نشویم.

حیطه مفهومى «سکولاریسم‏» چیست؟ آیا مراد از آن، جدایى حوزه دین از سیاست است؟ یا فراتر از آن، الحاد و انکار خدا را نیز شامل مى‏گردد؟ اگر مفهوم سکولاریسم، الحاد را نیز در برگیرد، دولت مبتنى بر این رهیافت، با دین در تمامى صحنه‏هاى فردى و جمعى و افراد دیندار، که بر اساس مبانى دینى، خود را موظف به دخالت در امور سیاسى مى‏دانند، برخورد و مبارزه مى‏کند. اما اگر چنین مفهومى را اخذ نکنیم، در برخى جوانب زندگى مانند جنبه‏هاى فردى و فکرى اظهار دیندارى براى افراد آزاد است.

معادل لاتین این واژه secularis بوده که از واژه seculum به معناى «دنیا» یا «گیتى‏» در برابر «مینو» اخذ شده فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى (2) درباره این واژه، معانى متعددى ذکر کرده است; از جمله به موارد ذیل مى‏توان اشاره کرد: ناسوتى، بشرى، بى‏حرمت، زمینى (غیر معنوى) دنیوى، غیر مذهبى، این دنیایى، عرفى، این‏جهانى و گیتیانه (در برابر معنوى یا اخروى.)

یکى از نویسندگان معاصر غرب نیز در توضیح معناى لغوى این واژه، آن را مشتق از واژه لاتین saeculum دانسته است و معناى آن را «گروهى از مردم‏» مى‏داند. او مى‏گوید: در پى تحولات کلیسا، این واژه از معناى لغوى به معناى اصطلاحى منحصر شده است و به عالم مادى در قبال عالم معنوى اشاره دارد. این نویسنده همچنین معتقد است که واژه سکولاریسم در کشورهایى با مذهب پروتستان مصطلح است، اما در کشورهایى با مذهب کاتولیک‏از آن به واژه لاییک ( laicitإ) تعبیر مى‏شود. این واژه در قانون اساسى کشور ترکیه نیز به کار برده شده و مشتق از دو کلمه یونانى [laos] به معناى مردم و [laikos] به معناى عامه مردم است، (3) به‏گونه‏اى که جدا از پادشاهان لحاظ شده‏اند.

درزبان عربى،ازاین واژه‏باکلمه‏«العلمانیة‏»تعبیر شده‏است. چگونگى ورود واژه «علمانیة‏» به زبان عربى به طور دقیق مشخص نیست. برخى‏از نویسندگان معاصر عرب تصورمى‏کنند که این واژه «علم‏» گرفته شده است. به همین دلیل، بدان (علمانیة - به کسر عین) گفته‏اند.

غریز العظمة، (4) یکى دیگر از نویسندگان عرب، درباره اشتقاق این واژه، ابتدا اظهار مى‏دارد که در آن ابهام وجود دارد، اما در نهایت، «علمانیة‏» را، که از واژه «علم‏» اخذ شده است صحیح‏تر مى‏داند و معتقد است مناقشاتى که در غیر این اشتقاق صورت گیرد صحیح نیست. (5) برخى دیگر از نویسندگان عرب‏زبان ضمن اینکه معتقدند «علمانیة‏» (به کسر عین) در بین نویسندگان عرب مشهور است، خود قایل به نادرست‏بودن آن هستند و تلفظ صحیح را به فتح عین و مشتق از «عالم‏» مى‏دانند (6) العیسمى، جانشین میشل غفلق در حزب بعث، نیز آن را مشتق از «عالم‏» مى‏داند. (7)

ب تعریف واژه سکولاریسم
به نظر مى‏رسد با توجه به معانى متعدد لغوى، که از این واژه بیان گردیده، مفهوم این واژه تا حدى روشن شده باشد وبر «سکولاریسم‏» را به معناى «جدا بودن جامعه دینى از جامعه سیاسى‏» مى‏داند، به گونه‏اى که دولت‏حق هیچ‏گونه اعمال قدرت در امور دینى نداشته باشد و کلیسا نیز نتواند در امور سیاسى مداخله کند. (8) با دقت در تعریف فوق مى‏توان دریافت که برخى از این تعاریف ناظر به پیامدها و اغراض نهفته در این واژه است. برخى دیگر نیز اشاره به مبانى و مقومات فکرى صاحبان آن تعاریف دارد. در این رویکرد، یکى از اغراض مهم سکولاریسم، رهایى از سلطه کلیسا در شؤون سیاسى جامعه است; به این معنى که حاکمیت‏سیاسى باید از تاثیر مستقیم و غیر مستقیم کلیسا برکنار باشد. البته، برخى در این مورد، اغراض دورترى را مد نظر قرار داده‏اند; از جمله اشاره به این مساله که سکولاریسم عامل اساسى وحدت اجتماعى است (9) و جوامع با هر مسلک و گرایش فکرى در سایه سکولاریسم به وحدت دست مى‏یابند و از عصبیت‏ها و جناح‏بندى‏ها رها مى‏شوند.

در تعریفى دیگر، در باره مقومات فکرى و فلسفه سکولاریسم آمده است: «سکولاریسم‏» نظامى عقلانى است که روابط بین افراد، گروه‏ها و مؤسسات را با دولت‏بر اساس مبادى و قوانین عمومى، که متضمن تساوى افراد جامعه در قبال آن است، تنظیم مى‏کند و مهم‏ترین شاخصه‏هاى آن عبارت است‏از:

1- جدایى دین از دولت;

2- طرد قومگرایى و طایفه‏گرى سیاسى;

3- برقرارى مساوات بین افراد ملت على‏رغم اختلاف دینى که محاکم مدنى عمومى آن را تضمین مى‏کنند;

4- تساوى بین زن و مرد در قانون و احوال شخصى و اینکه فرد بر اساس قوانین دینى یا مدنى یا هر دو مى‏تواند ازدواج کند;

5- منشا قانونگذارى جامعه است که براساس نیازها و مشکلات قانون وضع مى‏کند.

6- حاکمیت و مشروعیت‏حکومت از ملت است.

7- منزلت داشتن فرهنگ علمى و عقلانى;

8- به رسمیت‏شناختن حقوق مذاهب و قومیت‏هاى دینى گوناگون;

9- آزادى دین از سیطره دولت و دولت از سیطره دین. (10)

یکى دیگر از تعاریف سکولاریسم عبارت از این است: سکولاریسم نظامى است که بین دو جنبه روحانى و دنیوى جدایى و فاصله مى‏اندازد. نتیجه اینکه هر کس این جدایى را محترم نشمارد و بر کسى که حاکمیت دنیوى دارد طغیان کند و یا کسى که حاکمیت کلیسایى دارد بر جنبه دنیوى طغیان نماید از دایره شمول این تعریف خارج است. (11)

این تعریف به اغراض و پیامدها اشاره دارد. در نتیجه سکولاریسم باید بین دو حوزه دین و سیاست جدایى بیفتد، به گونه‏اى که هر یک از اربابان این دو حوزه به حریم دیگرى تجاوز ننمایند. البته در عالم ذهن و نظریه، این تعریفى است که براى این واژه ذکر شده، اما اگر معتقد باشیم که فرایند شکل‏گیرى تعریف، توجه به دنیاى خارج و ماوراى ذهن است و براى ارائه یک تعریف جامع باید شاخص‏هاى جامعه سکولار را بیابیم و بر اساس آن، به تعریف دسترسى پیدا کنیم، به نظر مى‏رسد که این تعریف منطبق بر عالم خارج نیست وبه عبارت دقیق‏تر، این تعریف مصداق مشخص و گویایى در عالم خارج ندارد. بسیارى از کشورهاى اروپایى مدعى اعمال سکولاریسم، عملا بر حوزه دینى تعرض مى‏کنند و مانع بسیارى از آزادى‏هاى فردى یا دینى مى‏شوند.

یکى از مبانى فکرى سکولاریسم علم‏گرایى است. در تعریف ذیل، به دو عنصر اساسى مقوم سکولاریسم اشاره شده است. در این تعریف، ضمن تاکید بر این نکته که سکولاریسم لزوما با مادیگرى و بى‏دینى همسویى ندارد، آمده است: در مفهوم سکولاریسم، دو عنصر اساسى «علم‏» و «عقلانیت‏» نقشى قاطع و همه‏جانبه دارند. از همین‏روست که ترجمه عربى آن به «علمانیة‏» نزد نویسندگان عرب مورد توجه است. (12) در تعریفى دیگر، با تکیه بر علم‏گرایى و تجربه‏گرایى به عنوان معیار اساسى سکولاریسم آمده است: سکولاریسم نظامى فکرى است که بر اساس آن، مى‏توان انسان را مورد مطالعه تجربى قرارداد. چنانچه مى‏توان اشیا را مورد تجربه قرار داد. (13) برخى دیگر، در تعریف، به «اومانیسم‏»، یکى دیگر از پایه‏هاى مفهومى سکولاریسم، اشاره کرده‏اند. در این رهیافت، مفهوم سکولاریسم وسیع و اومانیسم در اروپا به «فلسفه انسانى‏» معروف است. مهم‏ترین معیارها و شاخص‏هاى آن جدایى دین از دولت، ظهور دولتى ملى‏گرا، قانونگذارى به دست‏بشر و طرد حقوقى الهى و جایگزینى حقوقى طبیعى است. از سوى دیگر، مدعى تقوم نظام دموکراسى بر تئوکراسى، تحول از ذهن‏گرایى به عینیت‏گرایى و عمل‏گر

ایى، طرد علوم الهى و شکوفایى علوم تجربى و وضعى است. (14)

برخى از تعاریف این واژه ناظر به روند و سیر تطور مفهوم سکولاریسم مى‏باشد; از جمله مطلبى که یکى از نویسندگان غربى بیان مى‏کند. وى مى‏گوید: سکولاریزاسیون واژه مبهمى است و روندى ضد و نقیض را وصف مى‏کند و دنیاى جدید را مى‏توان ثمره سکولاریزاسیون دانست. در زبان کلاسیک مسیحیت، «سکولوم‏» به معناى زمانى است که فى‏الواقع در آن به سر مى‏بریم و نقطه تقابل ابدیت و جاودانگى الوهیت است. لذا، به معناى هرچیزى که به این جهان تعلق دارد نیز مى‏باشد. سکولاریزاسیون مدت مدیدى مفهومى قضایى بود که بر انتقال اموال کلیسا به مردم عادى دلالت داشت. این چنین بود که مردم عادى فى‏المثل از «صومعه سکولاریزه‏» [صومعه‏اى که از دست کلیسا خارج شده] سخن مى‏گفتند. در دوران ما، برخى از مؤلفان شروع به استفاده از واژه سکولاریزاسیون در معناى عام‏ترى کردند و آن را در وصف فرایندى به کار برده‏اند که به ظهور و بسط عالم جدید منجر شده است. (15)

تعریف دیگرى در همین رابطه وجود دارد که سکولاریسم را طرد و آن را رهایى از تقلید دینى مى‏داند. (16) در تعریف دیگرى که درصدد جمع‏بندى جنبه‏هاى گوناگون مبانى، روند و پیامد سکولاریسم است، سکولاریسم یک سلسله تدابیر قانونى و نظام‏مند است که از درگیرى شدید و طولانى سیطره دینى و دنیوى در اروپا منتج‏شده، در صدد جدایى دو حوزه دین و سیاست از یکدیگر است، استقلال دولت از دین را ضامن آزادى فکر و اعتقاد دینى مى‏داند و دولت را از اینکه رهبران دینى آراء و عقاید خود را به نام دین به جامعه تزریق کنند، باز مى‏دارد. (17)

فرایند شکل‏گیرى سکولاریسم
در این مقال برآنیم تا فرایند شکل‏گیرى سکولاریسم، خاستگاه و سیر تحول تاریخى آن را بررسى نماییم و برخى از پیشگامان و حاملان تفکر سکولاریسم را به طور مجزا مورد شناسایى قرار دهیم. از این‏رو، این بخش متضمن دو محور است که عبارتند از:

الف - سیر تحول تاریخى سکولاریسم;

ب - زمینه‏هاى فکرى سکولاریسم.

سکولاریسم دستاورد تحولات فکرى است که پس از نهضت فکرى در پهنه اروپا ایجاد شد. این تحولات فکرى واکنشى بر سیر تحولات قرون وسطى در اروپا بود که به اعتقاد بسیارى از مورخان، از سال‏476م آغاز و تا سال 1492م تداوم یافت. لذا، هریک از مشخصه‏هاى سکولاریسم بازتابى از واکنش‏ها و تحرکاتى است که در قرون وسطى توسط اربابان کلیسا و به اسم آیین مسیحیت صورت مى‏پذیرفت:

الف سیر تحول تاریخى سکولاریسم
گفته شد که سکولاریسم نتیجه منطقى درگیرى و تنازع فرهنگى اروپا پس از عصر روشنگرى است. طى چهار قرن درگیرى، در اروپا فرهنگ جدیدى شکل گرفت که امروز آن را به نام «سکولاریسم‏» مى‏شناسیم. اما این تحولات ریشه در قرون وسطى داشت. از این‏رو، نگاهى اجمالى به تحولات دوره پس از شکوفایى علم خواهیم داشت.

در یک نگرش کلى، قرون وسطى داراى ویژگى‏هایى است: به لحاظ سیاسى، حقوق خصوصى و عمومى مختلط و به هم ریخته و به لحاظ فکرى، بارزترین مشخصه این دوره عبارت از فقدان دو بعد انتقاد و درک تاریخ، فقدان یا نقصان روحیه بررسى و مشاهده و احترام بیش از اندازه به قدرت است. خصوصیت دیگر این دوره، یکسان انگاشتن دولت‏با میراث خصوصى یک خانواده با تمام نتایجى است که بر این اصل مترتب مى‏شود. (18) از دیگر ویژگى‏هاى این دوره، قدرت کلیساست.

کلیسا روابط و عقاید سیاسى را با اوضاع سیاسى و اجتماعى قرون وسطى نسبت‏به هر دوره دیگرى، چه قبل و چه بعد از آن، نزدیک‏تر ساخت. (19)

به لحاظ فرهنگى نیز قرون وسطى با اشکال گوناگونى از دوگانگى مواجه است: دوگانگى میان روحانیان و عامه مردم، دوگانگى میان فرهنگ لاتینى و فرهنگ نیوتونى، دوگانگى میان حکومت آسمانى و حکومت زمینى و دوگانگى میان روح و جسم و همه اینها در اختلاف نهایى پاپ و امپراتور خلاصه مى‏شود. این دوگانگى‏ها هر یک منشا متفاوتى دارد و هر کدام ملهم از فرهنگ خاصى است. (20) عصر روشنگرى و تحولات واپسین آن به این دوگانگى‏ها و اختلاف‏هاى دیگر خاتمه داد.

در دو قرن اولیه قرون وسطى، مسیحیت‏به تدریج، رشد کرد. در ابتدا، مسیحیان به قدرت مادى بى‏علاقه بودند. این امر برخاسته از متن انجیل بود که به این نکته اشعار داشت که آنچه را متعلق به قیصر است‏به قیصر واگذار و آنچه را که متعلق به خداست‏به کلیسا و پاپ. اما این بى‏علاقگى دیرى نپایید و وقتى که بیشتر مردم و حتى امپراتورها به دین حضرت مسیح‏علیه‏السلام گرویدند، دوام نیافت. (21)

با مسیحى شدن کنستانتین، امپراتور روم، مسیحیت رشد قابل توجهى کرد. در امپراتورى روم، قدرت دنیایى و قدرت دینى با هم آمیخته بود و امپراتور پیشواى مذهبى نیز به شمار مى‏رفت، ولى تشکیلات کلیسا این آمیختگى را نمى‏پذیرفت. مسیحیت ویژگى جهانشمولى داشت و مى‏خواست تا فراسوى حدود امپراتورى نشر و اشاعه یابد. پیشوایان و سلسله مراتب روحانى این مذهب یعنى اسقف‏ها و کشیش‏ها از سوى امپراتور تعیین نمى‏شدند. بر همین اساس، مسیحیت از بدو پیدایش، نسبت‏به دولت‏یا حکومت‏به خودمختارى گرایش داشت. (22)

هنگام فرمانروایى کنستانتین و در زمان جانشینان وى، کلیسا نظارت دولت را تحمل کرد. در امپراتورى روم شرقى نیز به علت اینکه وحدت حکومت دوام بیشترى یافت، این سنت‏بر جاى ماند، اما در روم غربى، کلیسا به زودى به استقلال رسید و در صدد برترى جویى برآمد. (23) در پایان قرن پنجم، مساله جدایى این دو قدرت از جانب کلیسا مطرح شد و پاپ ژلازاول قلمرو روحانیت را مافوق امپراتور اعلام داشت و امپراتور را در امور دنیایى برتر از اسقف دانست.

سال‏هاى 600 تا 1000م را به «عصر ظلمت‏» تعبیر کرده‏اند. در اواخر قرن نهم، نظریه برترى قدرت کلیسا بر قدرت غیر دینى به درجه تکامل خود رسید. از قرن یازدهم به بعد در اروپا پیشرفت‏هایى حاصل شد که به کلیسا نیز سرایت کرد و منجر به نضج فلسفه مدرسى گردید. در این قرن، بر قدرت فوق‏العاده پاپ افزوده شد. در قرن دوازدهم، فلسفه مدرسى به رشد خود ادامه داد و تعارض امپراتور و دستگاه پاپ نیز تداوم یافت. در نظریاتى که از برترى قدرت غیر دینى حکایت مى‏نمود و نظراتى که از استقلال هر دو قدرت دفاع مى‏کردند و هر دو قدرت را منبعث از اراده الهى مى‏دانستند چالش ایجاد شد. بدین‏سان، نه تنها در عمل، بلکه در زمینه افکار و عقاید نیز تعارض ایجاد کرد. در این قرن، جنگ‏هاى صلیبى نیز اتفاق افتاد. این جنگ‏ها به لحاظ فرهنگى براى اروپا از اهمیت والایى برخوردار است; (24) زیرا موجب انتقال فرهنگ مشرق زمین به اروپا و آشنایى آنان با این فرهنگ شد. (25)

در قرن سیزدهم، توماس آکویناس (1225-1274م)، بزرگترین فیلسوف مدرسى، ظهور کرد. اما در سال‏هاى پایانى این قرن، على‏رغم تداوم نزاع بین کلیسا و دولت، زمان تحول فرارسیده بود. در این قرن، فلسفه قرون وسطایى از هم پاشید. این تحولات ناشى از ظهور یک طبقه جدید اجتماعى (تاجر و ثروتمند) است. افراد این طبقه، که همان بورژواها و در هوش و احاطه بر مسائل دنیایى با طبقه روحانى برابر بودند، به تدریج، توانستند در میان روستاییان و برخى فئودال‏هاى حامیان سنتى کلیسا نفوذ کنند و آنها را به سمت‏خود جذب کنند. در نتیجه، تمایلات آزادى‏خواهانه شکل گرفت و خواهان زندگى اقتصادى مستقل از دستگاه کلیسا شدند. از دیگر زمینه‏ها، ظهور حکومت‏هاى سلطنتى مستقل و نیرومند بود که به تدریج، نخست در فرانسه و انگلستان و اسپانیا روى کار آمدند. این پادشاهان با طبقه بازرگانان تازه به دوران رسیده علیه اشراف و پاپ متحد شدند. (26)

در این قرن، به تدریج، زمینه‏هاى پیدایش عصر روشنگرى و شکل‏گیرى فرهنگ جدید مهیا شد. سکولاریسم همزاد با تمدن جدید است که ریشه‏هاى آن به دوره روشنگرى مى‏رسد. به لحاظ فکرى، راجر بیکن (27) (1214-1294م)، که تحت تاثیر بسیارى از علوم مسلمانان قرار گرفته، نخستین کسى بود که اعتقاد داشت فقط روش‏هاى تجربى یقین‏آور است. به گفته دامپى‏یر، این تفسیرى انقلابى بود و اهمیت آن فقط از یک دوره مطالعه نوشته‏هاى دیگر عصر او فهمیده مى‏شود. او اعلام داشت که تنها راه آزمون درستى گفته‏ها، مشاهده و آزمایش است. (28) وى نسبت‏به فلسفه مدرسى انتقاد مى‏کرد و علاقه فراوانى به ریاضیات و علوم داشت. در دوران خود به الحاد و جادوگرى متهم گردید و مدت مدیدى از عمر خود را در تبعید و زندان به سر برد. (29)

با توجه به آنچه گفته شد، مى‏توان ادعا کرد که پیشینه تاریخى سکولاریسم به قرن سیزدهم به بعد بازمى‏گردد. در این قرن، با فراهم آمدن مقدمات پیشرفت علم، به تدریج، تقابل و تعارض میان علم و دین به شکل‏هاى گوناگون ظهور یافت. امروزه برخى معتقدند که در دیانت‏حضرت مسیح‏علیه‏السلام علم و دین در تقابل با یکدیگرند; زیرا در انجیل، علم به عنوان «شجره ممنوعه‏» معرفى شده است و با پیشرفت علم، کلیسا خود را مجبور دید از حریم دیانت دفاع کند و تحت عنوان «حکومت‏» در برابر علم قد علم نماید.

از جمله پیشگامان سکولاریسم در قرن چهاردهم، دانتى (1265-1321) و پتر ارک (1304-1374) هستند. دانتى کاتولیک مذهب بود، اما منبع حقیقت را در خارج از حوزه مسیحیت مى‏جست. وى در قصیده‏اى طولانى به تمسخر جهان آخرت پرداخت. پتر ارک، که اهل ایتالیا بود، در قصیده‏اى به مادیگرایى و اومانیسم اظهار دلبستگى کرد. (30) روحیه نوزایى نیز در این قرن از ایتالیا آغاز گشت. در سال‏هاى پایانى این سده در چین کاغذ اختراع شد.

از سوى دیگر، در این قرن کوشش بسیارى براى کشف مناطق جغرافیایى صورت گرفت. پرتغالیان به راهنمایى اخترشناسان اسلامى و یهودى، نخستین کاشفان بودند. واسکودوگاما در سال‏1497 دماغه نیک را کشف کرد و به هند رسید و کریستف کلمب نیز در سال 1492 به جزیره باهاما رسید. این کشفیات منجر به شکل‏گیرى استعمار در مناطق جدید گردید و موجب گشت که جامعه بسته اروپا به مناطق دیگرى راه یابد و زمینه تحولات جدیدى از جمله فرهنگ جدید فراهم شود. (31)

به این ترتیب، نهضت نوزایى در قرن چهاردهم و پانزدهم از ایتالیا آغاز گشت و حاملان فکرى آن، بخصوص در قرن پانزدهم، مدعى بودند که دین تنها پاسخگوى مشکلات و نیازها نیست. یکى از زمینه‏هاى شکل‏گیرى سکولاریسم در این زمان، اهتمام بیش از حد به علوم انسانى، مانند لغت، شعر، تاریخ و ادب، است. هدف این کار تبیین رابطه انسان‏ها با یکدیگر و ایجاد تفاهم در جهت ایجاد جامعه برتر بود. بدین‏سان، محور تمدن الهى بر انسان متمرکز گردید، در حالى که محور علوم الهى تبیین رابطه انسان با خداوند است. (32)

قدرتمندى دولت‏هاى بزرگ در قرن پانزدهم، که مرهون کشف باروت و تحولات سریع سیاسى و فرهنگى بود، از زمینه‏هاى مهم شکل‏گیرى سکولاریسم است. این امر موجب سقوط دستگاه پاپ و تضعیف اشراف ملوک‏الطوایفى گشت. آشنایى بیش‏تر و عمیق‏تر اروپاییان با فرهنگ عهد کهن - یعنى مبانى فکرى و معرفتى یونانیان - نفوذ تفوق‏آمیز آن بر طرز تفکر مردم و بخصوص طبقه راهبر، موجب شکل‏گیرى نهضت روشنگرى در این قرن گردید. (33)

فرهنگ عصر نوزایى داراى ویژگى‏ها و مشخصه‏هایى است که آن را از عصر قرون وسطى متمایز مى‏سازد; از جمله آنها کاهش حاکمیت کلیساست. فرهنگ عصر جدید، بیش از آنکه روحانى و دینى باشد، دنیوى است. دولت‏ها روزبه روز قومى‏تر شدند و جاى کلیسا را، که بر فرهنگ جامعه نظارت داشت، گرفتند. دولت و پادشاه با اتحادى که با بازرگانان ثروتمند داشت، جاى طبقه اشراف را گرفت و آن را در کشورهاى گوناگون به نسبت‏هاى متفاوت تقسیم کرد. (34) از جمله دیگر مشخصه‏هاى این عصر، افزایش قدرت علم است. نخستین مطلب جدى علم، که علیه کلیسا انتشار یافت، نظریه کپرنیک (1417-1543 م) بود. وى نخستین تغییر بزرگ را در نگرش علمى پس از دوران نوزایى ایجاد کرد. این امر با واکنش شدید کلیسا مواجه شد و از این زمان، نزاع میان احکام جزمى و علم آغاز گشت و احکام جزمى کلیسایى کست‏خوردند. به‏این ترتیب، حاکمیت علم، که مورد قبول بیشتر فلاسفه جدید قرار گرفت، با حاکمیت کلیسا تفاوت فراوان پیدا کرد. با توجه به این دو مشخصه، مى‏توان مهم‏ترین پیامد عصر روشنگرى را درهم شکسته شدن فلسفه مدرسى و احیاى فلسفه افلاطون عنوان نمود. از دیگر دستاوردهاى این عصر، تشویق به فعا لیت فکرى و علمى است.

در معمارى، نقاشى و شعر نیز نهضت روشنگرى تحول عمیقى ایجاد کرد. لئونارد داوینچى (1452-1519م) به عنوان هنرمند، عالم و مهندس، اصول اساسى و مبادى بسیارى از کشفیات را اعلام کرد که شامل مرکزیت‏خورشید در اخترشناسى و مکانیک گالیله‏اى بود. وى معتقد بود که باید پژوهش‏هاى علمى، ریاضى و صنعت جایگزین پژوهش‏هاى نظرى گردد. او مدعى گردید که فعالیت و تفکر علمى، هر دو یک چیز و تجربه و آزمایش اساس علم است. با این حال، خواستن تنها مواد خاصى به دست مى‏دهد که با عمل هوشیارانه خود بر روى آنها معرفت عقلى ایجاد مى‏گردد. (35)

ماکیاولى (1469-1527م) امپراتوران را به استقلال عمل در قبال کلیسا دعوت کرد. وى تیره‏بختى را ناشى از حاکمیت کلیسا دانست و آن را سخت مورد انتقاد قرار داد. او در فلسفه سیاسى و زمامدارى سیاسى پایه‏گذار رویکردى است که تا پیش از آن وجود نداشت. مونتنى (1592 -1533) از دیگر متفکران عصر نهضت فکرى است. اگر ما به دو منبع ناخت‏براى معرفت معتقد باشیم - یکى حواس و دیگرى خرد مونتنى، که احیا کننده مکتب «شک‏» در عصر جدید است، بر صحت گواهى هر دو خط بطلان مى‏کشد و در هر دو تشکیک مى‏کند. (36) مونتنى مى‏گوید: اعتقاد به نادانى یکى از زیباترین و مطمئن‏ترین جلوه‏هاى قضاوت به‏شمار مى‏رود. در بیشتر نوشته‏هاى او، طبیعت‏گرایى و احیاى شکاکیت‏به چشم مى‏خورد. (37)

اصلاح دینى حرکت دیگرى است که در جهت‏بنیان نهادن عصر جدید از آن یاد مى‏شود. پیشتازان این حرکت فکرى لوتر، کالون و لوپولا بودند. لوتر برخى مراجع قدرت کلیسا را به معارضه طلبید تا حقانیت‏برخى اعمال خودشان نظیر بخشش گناهان، را با دلیل اثبات کند. جنبش اصلاح دینى، به اعتقاد دامپى یر، با سه هدف عمده رخ داد: نخست، برقرارى انضباط کلیسا; دوم، اصلاح عقیده بر مبناى اصول برخى از جنبش‏هاى سرکوب شده پیشین و سوم، تحقیق در نظارت جزمى اعتقاد و اجازه داورى درباره کتاب مقدس. (38)

فرانسیس بیکن (1626-1561) متعلق به سده هفدهم است. شکوفایى جریان تجربه‏گرایى انگلستان و مذهب عقلایى در این سده رخ داد. بیکن نماینده تجربه‏گرایى و رنه دکارت بنیانگذار عقل‏گرایى است که هر دو مکتب بر ویرانه‏هاى فلسفه قرون وسطى بنیان نهاده شده‏اند. بیکن روش تجربى را به کار بست و معتقد به مذهب طبیعى در قبال مذهب مبتنى بر وحى بود. او در مذهب طبیعى، همچون دیگر رشته‏هاى علمى، تجربه را روا مى‏دانست و مذهب وحیانى را چون از حوزه حس و تجربه خارج بود، رها کرد. بیکن در پى علمى بود که در جامعه کاربرد داشته باشد و بتوان به وسیله آن به قدرت رسید; همان اندیشه‏اى که زیربناى فکرى بیشتر اندیشمندان این دوره‏است. (39)

رنه دکارت (1596-1650م) معرفت انسانى را، که تا پیش از این با حاکمیت‏یافتن شک‏گرایى سست‏شده و فرو ریخته بود، به ساحل یقین و استوارترین پایه‏ها. مهم‏ترین مشکل و پرسش او این بود که آیا راهى به سوى یقین وجود دارد یا نه؟ وى از شکاکیت‏خویش بر وجود خود استدلال کرد و این عمل در نظر وى سرآغاز همه افکار دیگر بود. او از شک مونتنى خدا و انسان را استنتاج کرد. (40) از نظر او، فکر و متفکر مقدم بر هر شى‏ء است و با جمله معروفش (مى اندیشیم پس هستیم) وجود متفکر را اثبات مى‏کند.

جریان تجربه‏گرایى، عقل‏گرایى و شک‏گرایى در قرن هفدهم و قرون پس از آن تداوم پیدا کرد. جان لاک (1632-1704 م) با جدایى سلطه دنیایى از سلطه کلیسایى و منع کلیسا از دخالت در سیاست، گامى استوار به سوى سکولاریسم برداشت. به‏طور کلى، در قرن هفدهم، کلیسا خطر افکار آزادى‏خواهان را احساس کرد و خواهان مقابله شدید با آن شد. این مطلب منجر به اعدام برخى از نویسندگان و تصویب قانونى در سال‏1757 مبنى بر تعقیب و اعدام مؤلفان گردید، اما با انقلاب فرانسه این قانون لغو شد. در یک کلام، در این قرن، در حوزه سیاست و نظریه‏پردازى سیاسى، مبانى ماوراى طبیعى و لاهوتى قطع شد. این امر ناشى از مجادلات دینى و فرهنگى بود. مادى‏گرایى و عقل‏مدارى دو ویژگى مهم جو سیاسى این قرن بود که به واسطه تجدید نظر در آثار افلاطون و رواقیان به دست آمده بود. (41)

سده هجدهم عصر روشنگرى نام گرفته است. بسیارى از متفکران این عصر بر معرفت عقلى تکیه کرده‏اند. گروهى نیز بر تجربه تاکید داشتند که با مطرح شدن نظریه «ذره‏انگارى‏» شکل جدیدى به خود گرفته است. برکلى و لایب نیتس مشربى تجربى دارند. هیوم شک‏گراست و کانت‏بزرگ‏ترین فیلسوف این عصر از تعاطى حس و تجربه با عقل‏گرایى، دستگاه فکرى جدیدى را بنیان مى‏نهد. سده نوزدهم تداوم مکتب کانت است که گرایش‏هاى گوناگونى در آن مطرح شد و مورد نقد و بررسى قرار گرفت. مذهب معنوى مطلق هگل، بدبینى شوپنهاور و مشرب تحصلى کنت نیز نظریه‏هایى بر مبناى مکتب کانت مى‏باشند.

تفکر سکولاریسم در قرن نوزدهم تداوم یافت و شفاف‏تر گردید. برخى از نظریه‏پردازان مهم در این زمینه عبارتند از: داروین که انتشار نظریاتش در جهان اسلام موجى از تعارضات فکرى ایجاد کرد. داروین (1809-1882 م) کتاب تکامل انواع را در سال‏1859 م ارائه و نظریه معروف خود درباره انسان را مطرح کرد و واکنش‏هاى متعددى در جهان اسلام و ایران به دنبال داشت. (42) آگوست کنت (1804-1872 م) از دیگر نظریه‏پردازان رهیافت اومانیسم است. وى حیات بشرى را به سه مرحله تقسیم کرد و دین را متناسب با مرحله ابتدایى حیات بشر دانست و مرحله سوم را، که امروزه در غرب سیطره یافته است، متکى بر روش علمى انگاشت که دین در آن جایگاهى ندارد.

نیوباخ (1804-1872م) مهم‏ترین پایه‏گذار سکولاریسم الحادى است. وى به طور صریح، مدعى است که محور دین خدا نیست، بلکه انسان است و دین ساخته و پرداخته دست انسان مى‏باشد. اما در حیوانات دیگر چنین قدرتى یافت نمى‏شود. تنها امتیاز انسان نسبت‏به حیوانات دیگر برخوردارى از عقل، اراده و محبت و هدف خلقت، کمال بخشیدن بدان‏هاست.

مارکس (1818-1883) از دیگر نظریه‏پردازانى مى‏باشد که به شدت از باخ متاثر است. وى باخ را مارتین لوتر دوم مى‏داند که انسان‏ها را از وهم خداپرستى نجات داد. مارکس با هدف الغاى دین - نه جدایى دین از سیاست - جامعه بشرى را به انهدام دین کشاند. وى اعلام کرد که «دین افیون ملت‏هاست.» در تداوم نگرش مارکسیستى، مارکسیسم - لنینیسم در بخشى از اروپا به عنوان آیینى جدید جایگزین مسیحیت گشت. کلیه دول مارکسیستى مبتنى بر سکولاریسم الحادى بودند و در کشورهایشان، بر اساس قوانین داخلى، گروه‏هاى مذهبى آزادى دینى نداشتند. (43)

رهیافت الحادى سکولاریسم در قرن بیستم همچنان تداوم یافت. فروید (1939 -1856) با نگرش روان‏شناختى، دیدگاه باخ و مارکس را تکمیل کرد. از نظر او، همان‏گونه که کودک در دوران طفولیت محتاج پدرى است که از او حمایت و نگهدارى کند، در دوران جوانى و پیرى نیز محتاج پدر آسمانى است. از این‏رو، مساله‏اى به عنوان دین و خدا اختراع نموده است. از دیگر فلاسفه این قرن فیخته ( 1900- 1844) بود که ملحد و منکر وجود خداوند بود. جان پل سارتر (1980- 1905) نیز از فلاسفه این سده به شمار مى‏آید که همچون فیخته منکرخداوند بود و ادعا مى‏کرد که انسان در سایه اختیار و آزادى، جوهر وجودى خود را به تعالى مى‏رساند. (44)

ب زمینه‏هاى فکرى شکل‏گیرى سکولاریسم

1- نهضت اصلاح دینى: سکولاریسم مشربى است که تنها مى‏تواند در اقلیم مسیحیت رشد و نمو کند; زیرا سرچشمه‏هاى آن در تعالیم مسیحیت‏به صورت تحریف شده وجود دارد. بنابر مندرجات کتب مسیحى، بین دیون مردم به قیصر و دیون مردم به خدا باید تفاوت قایل شد. بنابراین، اصل جدایى دین از سیاست، که از اصول زیربنایى سکولاریسم به شمار مى‏آید، ناشى از موقعیت ویژه غرب و نشات گرفته از جهان‏بینى ویژه مسیحیت است و در تاریخ و فرهنگ مشرق زمین، پایه و اساسى ندارد.

گفته شد که تحولات پس از عصر روشنگرى، واکنشى نسبت‏به مسائل و رخدادهاى پیش از این عصر و قرون وسطى به شمار مى‏رود. یکى از تحولاتى که از زمینه‏ها و عوامل عمده اصول و دستاوردهاى اصلى سکولاریسم محسوب مى‏شود نهضت اصلاح دینى است. نهضت اصلاح دینى یا رفرمیسم جریانى است که طى آن به تدریج، از نفوذ مذهب در شؤون گوناگون زندگى جوامع اروپاى غربى کاسته شد.

یکى از پیامدهاى مهم نهضت اصلاح دینى، فردگرایى است که از مبانى فکرى سکولاریسم محسوب مى‏شود. در حقیقت، آموزه پروتستانیسم مبنى بر خودکشیشى به لحاظ منطقى، مشوق خودگرایى است و به آزادى وجدان و حقوق طبیعى رهنمون مى‏گردد. مسلما میان جنبش اصلاح دینى و سکولاریسم رابطه وجود دارد. این امر را مى‏توان در تحولاتى که پس از نهضت اصلاح دینى بنیان نهاده شده و تناقض‏هایى که پروتستانیسم به بار آورده است، جستجو نمود. از دستاوردها و پیامدهاى مهم دیگر آن مشخص شدن اخلاق بود; زیرا لوتر و کالون به اخلاقیاتى توصیه مى‏کردند که مبتنى بر انگیزه‏هاى درونى بود و افراد باید به نداى وجدان خود گوش مى‏دادند و به عبارت دیگر، مبتنى بر اصول اخلاقى نبود.

از بهترین اصولى که نهضت اصلاح دینى بر آن تاکید مى‏ورزید و از مبانى و اصول اساسى سکولاریسم به شمار مى‏آمد جدایى دین از سیاست‏بود. کالون، از دیگر رهبران نهضت اصلاح دینى، در سال 1541 م پیش‏نویس قانونى براى کلیساى ژنو تهیه کرد که بر اساس آن، قلمرو سیطره حکام غیر مذهبى و کلیسا کاملا مشخص و تفکیک شده بود. کالون معتقد بود که حکومت غیر مذهبى یک حکم الهى است و براى مسیحیان نفع اساسى به دنبال دارد. وى بر این نکته اصرار مى‏کرد که توصیه‏هاى او مستقیما برگرفته از کتاب مقدس است. لوتر نیز وجود یک قدرت دنیوى نیرومند را، که همه موظف به اطاعت از او باشند، ضرورى مى‏دانست.

جدا کردن مبدا قلمرو دینى از قلمرو دنیوى را مى‏توان طلیعه یکى از ویژگى‏هاى سکولاریسم برشمرد که حرکت اصلاح دینى در آن نقشى اساسى داشت. تمایز میان جهان دینى و دنیوى منجر به پیدایش فضایى فکرى شد که در سایه آن، مطالعه تجربى و علمى جهان شکل گرفت.

2- تبدیل جامعه بسته به جامعه باز: از جمله عواملى که در شکل‏گیرى تمدن جدید و بالتبع، فرهنگ جدید نقش دارد، برون‏نگرى غرب و جذب عناصر مفید و سازنده از فرهنگ و تمدن‏هاى دیگر است. تماس مکرر اروپایى‏ها با مسلمانان در جنگ‏هاى صلیبى و همچنین حکومت اسلامى اندلس، که در اواخر قرن اول هجرى بنیان نهاده شده بود، موجب انتقال فرهنگ اسلام به اروپا گشت. آنان تاسیس کتابخانه، ترویج کشاورزى، استخراج معادن و اختراع وسایل جدید از جمله ساعت را از مسلمانان آموختند.

در سال‏هاى همزمان با عصر روشنگرى، اکتشافات جغرافیایى اروپاییان را به این نتیجه رهنمون ساخت که تنها به فکر جامعه و اقتصاد بسته خود نباشند و به دنبال کشف مسائل جدید برآیند. این امر تحولى در افکار بسته و منجمد اروپایى‏ها نیز به وجود آورد و طبقه جدیدى، که معتقد به ارزش‏هاى جدید بود، نضج گرفت. عبور از جامعه بسته به جامعه باز براى غربى‏ها تداعى‏گر عبور از جامعه مذهبى به سکولار است.

3- پیدایش جامعه صنعتى: همزمان با تحولات مقارن با عصر روشنگرى و پس از آن، متفکرانى در غرب، پا به عرصه وجود نهادند که به صنعت و فن‏آورى روى آوردند، به گونه‏اى که علم در قبال عقل نظرى از اهمیت والایى برخوردار گردید. در حقیقت، فن‏گرایى ناشى از اهتمام بیش از حد نسبت‏به تجربه‏گرایى و علم بود که یکى از مبانى فکرى سکولاریسم محسوب مى‏شود. ویژگى فن‏آورى جدید سلطه بر طبیعت‏بود. پیامدش نیز آن بود که روابط تولیدى دچار تغییر و دگرگونى گشت. انسان از کشاورزى به صنعت روى آورد و کسانى هم که به حرفه کشاورزى اشتغال داشتند با نفى سنت‏هاى حاکم گذشته رابطه تولید را همسو با سایر بخش‏ها و نظام اقتصادى به پیش بردند. به تدریج، طبقه متوسط در جامعه شکل گرفت که بر خلاف طبقات سنتى پیشین، پیوندهاى طبیعى در محیط برخوردار نبود. این طبقه «بورژوا» نامیده شد و در قرن هجدهم از ثروت فراوانى برخوردار بود و به تدریج، خواهان ایفاى نقش در اداره امور جامعه و حکومت گردید. بدین لحاظ، انقلاب فرانسه اتفاق افتاد.

از نگاه مارکس، بورژوازى علت فرهنگ و تفکر عصر جدید است، اما برخى دیگر معتقدند که بورژوازى در عصر جدید و مصادف با پیدایش تفکر عصر جدید به وجود آمده و هر یک از دیگرى متاثر است. از دیگر پیامدهاى فن‏آورى و صنعت، عقل‏مدارى است; زیرا انسان همواره در حال محاسبه‏گرى است که نتیجه طبیعى آن، برنامه‏ریزى و تجزیه و تحلیل مسائل و پیش‏بینى و در نتیجه، نفى قضا و قدر و دین‏مدارى است. تخصص و متخصصان چنین جامعه‏اى از ارج و مقام برخوردارند و جایگزین متولیان دینى مى‏شوند.

4- ظهور قدرت‏هاى مطلقه در اروپا: پیدایش قدرت‏هاى مطلقه و مستقل از سیطره کلیسا موجب سکولار شدن جامعه شد. طى جنگ‏هاى متعدد پس از عصر روشنگرى، حکومت‏هاحساب خود را با کلیسا تصفیه کردند و تابعیت کلیسا و دین را به کنارى نهادند.

5- جنگ‏هاى داخلى در اروپا: جنگ‏هاى متعدد و بخصوص جنگ‏هاى سى ساله در اروپا،از زمینه‏هاى دیگر پیدایش سکولاریسم در غرب بود.

بنیادهاى فکرى سکولاریسم
تمدن غرب بر مبناى سکولاریسم بنا نهاده شده و فرهنگ سکولاریستى بر ویرانه‏هاى اعتقادات حاکم بر قرون وسطى شکل گرفته است. با تولد عصر روشنگرى در غرب، متولیان این جامعه، نخست آیین مسیحیت را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و پس از تزلزل و تخریب آن، فرهنگ جدیدى را پى‏ریزى کردند. خلاصه عملکرد رفتار غرب «دین‏زدایى‏» از جامعه است. اجراى این سیاست دو سویه بود: از سویى، در دین تردید ایجاد کردند و آن را باطل اعلام نمودند و از سوى دیگر، جانشینى براى آن معرفى کردند. نتیجه این کار جایگزینى سکولاریسم به جاى آیین مسیحیت است.

در گردونه تحولاتى که پس از عصر روشنگرى روى داد، که برآیند آن در سکولاریسم تبلور یافت، شاهد درهم تنیده شدن عوامل و دلایلى هستیم که در این بخش، از آن به بنیادهاى فکرى یاد کرده‏ایم. با توجه به مطالب پیشین، در این مقال، عناصر قوام‏بخش سکولاریسم را برشمرده مى‏شود. در حقیقت، مباحث این بخش پاسخى است‏به این سؤال که عوامل و عناصر قوام‏بخش سکولاریسم کدام است؟

الف انسان محورى (اومانیسم)
اومانیسم جوهر فرهنگى عصر جدید غرب است. بر اساس این اصل، انسان مدار و محور همه چیز و خالق همه ارزش‏ها و ملاک تشخیص خیر و شر است; وجدان انسانى داور نهایى در تشخیص کژى‏ها از خوبى‏هاست; وراى انسان و عمل او، ارزش، اخلاق و فضیلتى وجود ندارد. در تفکر اومانیستى، انسان جاى خدا مى‏نشیند.

در تعریف اومانیسم آمده است: «اومانیسم حالت و کیفیتى از تفکر است که بر اساس منافع بشرى و کمال مطلوب، به جاى اصول مذهبى و الهیات استوار است.» (45) چنانچه از تعریف مزبور برمى‏آید اومانیسم به‏جاى اصول مذهبى قرار گرفته است.

مفهوم اومانیسم در مشرب سکولاریسم، حاکمیت امیال است و چنانچه هابز اعتراف مى‏کند، این امیال‏اند که به اعمال انسان‏ها جان مى‏بخشند و بر آنها سلطه دارند. عقل و اندیشه در رابطه با آنها صرفا ابزارند و نقش دیده‏بان و جاسوس‏هایى را دارند که در جهت‏یافتن راه‏هایى براى نیل به امیال تلاش مى‏کنند. هیوم پا را فراتر گذاشته و اخلاقیات را نیز تابع امیال دانسته است. (46)

بر اساس آنچه گفته شد، مى‏توان مدعى شد که مهم‏ترین هدف نظریه‏هاى غربى تکامل جامعه در جهت‏بهروزى فرد در اجتماع است که در حقیقت، همان سکولاریسم مى‏باشد. بدیهى است که پیش‏فرض این هدف آن است که زندگى انسانى در حیات مادى خلاصه مى‏شود، در حالى که هدف یک جامعه اسلامى ارائه الگویى است که به تعالى مادى و معنوى انسانى منتهى شود. این مساله در منابع اسلامى تبیین گردیده است. امروزه تلاش علوم تجربى در غرب با هدف استیلاى بیشتر انسانى بر طبیعت صورت مى‏گیرد و همین امر موجب رشد عقل تکنیکى گردیده، اما پیامد سوء آن سقوط انسانیت در منجلاب اخلاقى و نابودى ارزش‏هاى اخلاقى است. (47)

هدف مهم‏تر و نتیجه دیگر حاکمیت اومانیسم، زمینى کردن دین و بى‏اعتبارى آن است. در این رهگذر، انسان با بیعت‏یکى مى‏شود و هرگونه نیروى معنوى، بى‏اعتبار و مورد انکار قرار مى‏گیرد و اومانیسم جایگزین تمامى مذاهبى مى‏شود که تا پیش از این، اعمال فردى و مناسبات اجتماعى خود را براساس عبودیت در پیشگاه حضرت حق انجام مى‏دادند. اومانیسم مدعى است که بهشت موعود را در همین جهان فراروى انسان‏ها قرار مى‏دهد. لذا، از این پس، مهم‏ترین اختلاف دین و سکولاریسم در این خلاصه مى‏شد که ارزش‏هاى انسانى کدام‏اند و ملاک مناسب براى عمل چیست. آیا تکیه‏گاه ارزش‏هاى انسانى این جهان است‏یا از ماوراى طبیعت نشات مى‏گیرد؟ بدیهى است که دین و اومانیسم هر کدام راهى فراسوى انسانى مى‏نهند.

اومانیسم ملاک و تکیه‏گاه تشخیص ارزش‏ها را خود انسان مى‏داند. روسو، از بنیانگذاران این نظریه، مدعى است که «وجدان‏» انسان تنها مرجع تشخیص دهنده خیر و شر است و ارزش‏ها منبع ماورایى ندارند. روسو در این زمینه مى‏گوید:

«وجدان! اى وجدان! اى عزیز یزدانى و ابدى! اى نداى آسمانى! اى راهنماى مطمئن جاهلان و بى‏خبران! قاضى درستکار خیر و شر، که بشر را همانند خدا مى‏سازى! تو هستى که بشر را به ذروه رفعت مى‏رسانى و اعمال او را مقرون به صواب مى‏سازى. بى‏تو من هیچ چیز در خود احساس نمى‏کنم که مرا فوق حیوانات قرار دهد.» (48)

بر این اساس، وجدان انسانى پاسخگوى برخى از نیازهاى بشرى است که قبلا توسط دین پاسخ داده مى‏شد.

قانون طبیعى، که گاهى از آن به «حقوق طبیعى‏» نیز یاد مى‏شود، منبع حقوق سکولاریسم است. به هر حال، در هر جامعه‏اى یک نظام حقوقى وجود دارد. انبیاى الهى از طریق وحى، روابط حقوقى را در جوامع تنظیم کرده‏اند، اما در سکولاریسم گفته مى‏شود نیازى به دین نیست. حقوق طبیعى یا قانون طبیعى روابط حقوقى را تنظیم مى‏کند. بر این پایه، انسان از آن نظر که انسان است واجد حقوقى است; پس مبدا ماورایى براى حقوق وجود ندارد. قوانین منشا انسانى دارند. مشرب سکولاریسم معتقد است که حاکمیت‏حقوق طبیعى منجر به همزیستى مسالمت‏آمیز تمامى فرق و گروه‏هاى انسانى با فرهنگ‏ها و ادیان گوناگون مى‏شود. از این‏رو، دیندار و ملحد در کنار هم حقوق یکدیگر را مراعات مى‏کنند. (49)

بر اساس اومانیسم، که یکى از مبانى و پیش‏فرض‏هاى سکولاریسم است، علاوه بر حقوق، ارزش‏ها و آداب نیز بر اساس قانون طبیعى تبیین مى‏گردد. چنانچه یکى از نویسندگان غربى (50) به منظور کمک به تعاون در جوامع انسانى، که ادیان متعددى در آنها حکمفرماست و در جهت‏حاکمیت صلح و وحدت تلاش دارد، عناصر وحدت‏بخش را در حاکمیت‏حقوق طبیعى جستجو مى‏کند; عناصر اخلاقى، که انسان‏ها على‏رغم نگرش‏هاى مختلف دینى در آن مشترک‏اند. این عنصر وحدت‏بخش، از نظر نویسنده مزبور، قانون طبیعى مى‏باشد که نشات گرفته از وجدان انسان‏هاست. (51)

در بستر تاریخى هابز مدعى است‏حقوق‏طبیعى امرى مطلق است; چون مشروط به قواعد نیست و از قید حق و تکلیف نیز آزاد مى‏باشد. این آزادى از طبیعت اراده بشر سرچشمه مى‏گیرد و با قانونى برتر یا منطق ارتباطى ندارد. وى مى‏گوید: قانون و منطق قادر به ایجاد حق نیستند. انسان تلاش مى‏کند به آنچه اراده دارد، برسد و در تعارض آزادى‏ها، معتقد است که در جهت تحقق صلح باید از ستیز با دیگران پرهیز نماید. این تفویض آزادى‏ها منجر به شکل‏گیرى جامعه مدنى مى‏شود. (52)

با توجه به آنچه گذشت، روشن شد که از دیدگاه اومانیسم، وجدان انسانى ملاک تشخیص خیر و شر است و همه انسان‏ها به جاى تعهد در قبال خداوند، در برابر وجدان مسؤولیت دارند. در نظام سیاسى، اومانیسم معتقد به «قرارداد اجتماعى‏» است. این مساله در غرب از بدن آغاز مى‏شود و هابز و لاک و روسو آن را تکمیل مى‏کنند. بدن مدعى است‏سیادت حکمران را باید در قلمرو قانون طبعیى محدود کرد، اما وى در قلمرو حاکمیت‏حکمران، که آیا مشتمل بر موضوعات دینى و اخلاقى هست‏یانه، دچارتناقض مى‏شود. (53) هابز مدعى است که باید قدرت‏برترى درجامعه وجودباشد تاقوانین‏نشات گرفته‏ازحقوق‏طبیعى را به زور بر انسان‏ها تحمیل کند.این قدرت برتر، حکمران است.

نکته‏اى که در پایان این بحث تذکر آن ضرورى است، اینکه آیا بشر، که به اعتراف بسیارى از نویسندگان غربى، قادر به شناخت طبیعت انسان نیست، مى‏تواند قانونگذارى کند؟ امروزه بسیارى از رشته‏هاى علوم انسانى مبتنى بر شناخت طبیعت انسانى است. علوم طبیعى و علوم پایه رشد شگفت‏آورى داشتنه‏اند، اما در علوم انسانى وضع چنین نیست و به نظر مى‏رسد که مهم‏ترین عامل عدم پیشرفت در این زمینه، على‏رغم اذعان به علل دیگر، ضعف انسانى در ناخت‏خودش باشد. مک دوگال، یکى از روان‏شناسان غربى، در این زمینه مى‏گوید: «بى‏خبرى ما از طبیعت انسان مانع پیشرفت علوم اجتماعى بوده است و هم اکنون نیز این مانع وجود دارد.» (54) اکنون این سؤال مطرح است که آیا انسانى که قادر به شناخت نیازهاى واقعى خود نیست مى‏تواند منشا قانون باشد و قانونگذارى کند؟ ب فردگرایى

فردگرایى یکى از رهیافت‏هاى حاکم بر اومانیسم است. منظور از فردگرایى (Individualism) در منظر فلسفى، نوعى انسان‏شناسى است که به فرد استقلال و شخصیت مى‏دهد. سکولاریسم آمیخته با درکى مبتنى بر اصالت فرد انسانى است و این بدان مفهوم نیست که جنبه اجتماعى زندگى بشر نادیده گرفته مى‏شود. اصالت فردگرایى از اصول اساسى تمدن کنونى غرب است. اعتقاد به ارزش والاى فرد و اعتقاد به حقوق و آزادى‏هاى فردى، حق مالکیت و تامین جانى و مالى، که ریشه در قانون طبیعى یا حقوق دارد، در فردگرایى متبلور مى‏باشد. به ادعاى نویسندگان غربى، فرد به طور طبیعى، واجد برخى حقوق است و هیچ حکومتى حق محدود کردن آن را ندارد. (55)

نظریات مبتنى بر اصالت فرد را معمولا به دو دسته تقسیم مى‏کنند: نخست اینکه فرد به لحاظ تامین نیازهایش و نیز بهره‏گیرى از حقوق خود نسبت‏به جمع، از اولویت‏برخوردار است و اگر حقوقى به جمع - مانند خانواده یا قبیله - اعطا مى‏شود از آن‏رو است که جمع مشتمل بر افرادى مى‏باشد که آن جمع را تشکیل مى‏دهند. دوم، جنبه متافیزیکى فردگرایى است; به این معنى که هر فرد انسانى مى‏تواند جداى از هرگونه ترتیبات اجتماعى وجود داشته باشد و زندگى کند. نتیجه منطقى این نگرش آن است که دولت و سازمان‏هاى اجتماعى تنها قیودى دست و پاگیر و محدود کننده آزادى‏هاى افراد مى‏باشند و بالتبع، وجود این سازمان‏ها تا وقتى محترم است که آزادى‏هاى فرد را محترم شمارند و از آن حمایت‏به عمل آورند. (56)

پس از عصر روشنگرى، ماکیاولى فقط خود را واقعیت مى‏دانست و به جامعه‏اى فکر مى‏کرد که امنیت فرد در آن تضمین شده باشد و افراد در تامین هدف‏ها و خواست‏هاى خود آزاد باشند. (57)

در مکتب لیبرالیسم، که یکى از پیامدها و نتایج‏سکولاریسم است، فردگرایى به مثابه عنصر اساسى آن مد نظر قرار گرفته است. لاک و هابز، که از نویسندگان این مکتب محسوب مى‏شوند، براى فرد اهمیت‏شایانى قایل‏اند. از نظر این دو، فرد باید عقلایى (ratinal) بوده و از مصالح و منافع خود، آگاه باشد. (58)

هابز انسانى را به تصویر مى‏کشد که فاقد هرگونه کیفیت اجتماعى است; مى‏گوید: «ما جامعه را بنا بر طبیعت‏مان، به خاطر خود جامعه نمى‏جوییم، بلکه به این دلیل که احیانا امتیاز یا منفعتى کسب کنیم [جستجو مى‏نماییم.] اینها امیال اولیه ماست و خواستن جامعه فرع بر آن مى‏باشد.» (59)

کانت نیز، که اساس مباحث معرفت‏شناختى خود را از «فرد» شروع و بر «خود» مبتنى مى‏کند، به این اصل معتقد است که «هر انسانى باید به عنوان غایتى فى نفسه مطلق، نه صرفا وسیله‏اى، براى تحقق وسایل خارجى در نظر گرفته شود. اصل خدمتگذارى به انسان به مثابه غایتى فى نفسه مطلق، یکى از اصول اساسى لیبرالیسم کنونى مى‏باشد که مبتنى بر سکولاریسم است. (60)

به طور کلى، فصل مشترک دو سنت معرفت‏شناختى و عقل‏گرایى دکارت، اسپینوزا و لایب‏نیتس و تجربه‏گرایى بیکن، هابزو لاک تاکید بر تجربه فرد به عنوان مبناى علم و یقین است. در نظر گرفتن تجربه حسى فرد، به مثابه مبناى معرفت، هسته تجربه‏گرایى لاک را تشکیل مى‏دهد. دکارت نیز از فرد آغاز مى‏کند، نه با تجربه حسى خود; اما با چنان وضوحى که لاک هرگز بدان نرسید. (61)

نتیجه اینکه «فردگرایى‏» در نظریات اندیشمندان عصر روشنگرى به بعد مقام مهمى داشته است و اکنون نیز دارد، در حالى که نظریات ضد فردگرایى، که بر اصالت جمع تاکید مى‏نماید، جایگاه مهمى در نظریات ایده‏آلیستى، بخصوص هگل و سپس مارکس دارد. (62) اعتقاد به فردگرایى در حقیقت واکنشى به جمع گرایى است که بر عصر قرون وسطى حاکم بود. این امر ناشى از نفوذ شدید فلسفه یونان در اندیشه قرون وسطى است که براى فرد شانى قایل نبود و به جمع‏گرایى اعتقاد داشت. از عصر روشنگرى به بعد، تاکید بر «فرد» فکرى فروآرمانى شمرده مى‏شود. رهایى از کلیسا منجر به رشد «فردیت‏» و حتى منجر به هرج و مرج شد. قسمت اعظم فلسفه جدید به فردیت‏خود تمایل دارد. (63)

کیرکگارد (1813-1855) از نمایندگان مهم مکتب اصالت فرد مى‏باشد. او مدعى است که هدف از همه تلاشها این است که فرد روح خود را از جهان فاسد و خراب حفظ کند.

یکى از پیامدهاى فردگرایى ایجاد تکثرگرایى است. براى رهایى از تکثر و تناقض حاصل از آن، لازم است در عالم مبدا، این تکثرها به وحدت برسند. فردگرایان قرن هفدهم براى حل این مشکل، کوشیدند آن را در خارج از این عالم و در اراده خداى متعال جستجو کنند. بنیاد همسازى لایب نیتس، علت فاعلى مالبرانش و توازن روحى - جسمى اسپینوزا همه پاسخ‏هاى فلاسفه این قرن به مساله‏اى بود که تا قرن هجدهم همچنان ذهن فیلسوفان را به خود مشغول کرده بود و سرانجام، در شکل تعمیم یافته‏اش، به پیدایش تصور «ساعت‏ساز بزرگ‏» در مورد خدا انجامید. (64)

ج عقل‏مدارى (راسیونالیسم)
یکى دیگر از مؤلفه‏هاى سکولاریسم، عقل‏گرایى است; بدین معنى که معتقد است انسان‏ها قادرند با استفاده از عقل همه مسائل را درک و حل کنند. سکولاریسم بر اساس این مبنى، یافته‏هاى دینى و نهادهاى آن را غیر عقلى قلمداد مى‏کند. (65) به عبارت دیگر، عقل بر شالوده‏ها و بنیان‏هاى محکمى استوار است که پاسخگوى نیازهاى انسانى بوده و قادر به حل نزاع‏هاى جامعه است. عقل داور نهایى در منازعات است و مستقل از وحى و آموزش‏هاى الهى قدرت اداره زندگى بشر را دارد.

به لحاظ پیشینه تاریخى، سنت عقل‏گرایى به دکارت باز مى‏گردد. قبل از او، بیش از دو قرن فلسفه مدرسى رایج در جهان مسیحیت، تحت‏حملات شدید منتقدان قرار داشت. مونتنى با تشکیک در بسیارى از مسائل فلسفى، موفق به فروریختن پایه‏هاى فلسفه شد، اما بناى جدیدى که به واسطه آن قادر به کسب معرفت‏باشد، ایجاد نکرد. دکارت نخستین کسى بود که رشته نوینى از افکار را به هم پیوست و حوزه فلسفى جدیدى را گشود. تنها کارى که اسلاف دکارت کردند آن بود که فلسفه مدرسى را از اعتبار انداختند. (66)

اما دکارت باب جدیدى در فلسفه گشود. در فلسفه قرون وسطى، که مبتنى بر ایمان به خداوند بود، عقل خادم ایمان بود; تا ایمان بر کسى مستولى نمى‏شد عقل به کار نمى‏آمد. از این‏رو، هیچ‏کس حق نداشت‏سخنى غیر از سخن کلیسا بر زبان آورد. دستورات کلیسا به مثابه قوانین غیر قابل تغییر، مستدل و اثبات شده تلقى مى‏گردید و بر اذهان و افکار حکومت مى‏کرد. (67) از نظر یک روشنفکر سکولار، منظور از عقل، نوعى عقل متعارف بود که با آموختن منطق و علوم دیگر صیقل مى‏یافت و در عصر حاکمیت کلیسا، از دید روشنفکران، نهادهایى چون کلیسا، دولت و پیش‏داورى‏هاى حاکم، همه در مختل ساختن کارکرد عقل هماهنگى و همگامى داشتند.

در قرن هجده، که عصر روشنگرى نام گرفته است، با تلاش فکرى لایب‏نیتس و ولف عقل‏مدارى شکوفا شد. (68) در این مقطع، عقل‏گرایى بر این باور است که‏ى‏توان یافته‏هاى تجربى را تعقلى کرد. به بیان دیگر، عقل انسانى توانایى دستیابى به نتایجى مثبت در حوزه وسیعى از مسائل را دارد که براى زندگى بشر داراى اهمیت اساسى است; نتایجى که نیازى به صحه گذاشتن ایمان بر آن ندارد.

یکى از پیامدهاى غربى عقل‏گرایى، دین‏ستیزى است. از قرن هجده به بعد عقلانیت در جامعه غربى به گونه‏اى مطرح شد که دین را ضد عقل معرفى مى‏کرد، چنانچه گلدمن، از فلاسفه معاصر، در وصف جامعه عقلانى قرن هجده مى‏گوید: «در چنین جامعه‏اى [جامعه خردمنش] شهروند دیگر مقام اجتماعى خود را محصول لطف یا قهر الهى نمى‏داند، بلکه آن‏را نتیجه سلوک خود مى‏شمرد، خواه اعمال او بجا و موفقیت‏آمیز باشد یا هدایت نشده و بى‏فایده.» (69)

از دیگر پیامدهاى عقل‏محورى، محاسبه‏گرى و نقش آن در پى‏ریزى تمدن غربى است; زیرا از تفکر ریاضى ملهم مى‏باشد. نوگرایى، تطور و تجدد نیز از دیگر پیامدهاى عقل‏گرایى است که مبارزه با خرافات و هر آنچه متعلق به مذهب است در ضمن آن مى‏باشد. از این‏رو، به قول بلاستر، به کار گرفتن عقل ضرورتا نوعى بى‏حرمتى نسبت‏به مرجعیت در مسائل فکرى و اعتقادى است. (70)

د علم‏محورى
علم‏گرایى از دلایل و مبانى فکرى سکولاریسم است. به این معنى، ایمان به علم نقش مذهب را در حیات انسان‏ها ایفا مى‏کند. به دیگر سخن، نیازى به احکام شرعى و دستورات دینى نیست و یافته‏هاى علمى براى اداره جامعه کافى مى‏باشد. منظور از علم‏محورى در این مشرب، دریافت‏هاى تجربى است که از راجرز بیکن آغاز شده است. البته برخى از محققان (71) معتقدند که مسلمانان پایه‏گذار علوم جدید و روش علمى مى‏باشند و بیکن به واسطه آشنایى با زبان عربى، آن را از دنیاى اسلام به جهان مسیحیت منتقل نمود.

تجربه‏گرایى به طور رسمى، توسط فرانسیس بیکن پایه‏گذارى شد. آنتونى‏آر. بلاستر، نویسنده غربى، در مقایسه بیکن با دکارت، که هر یک پایه‏گذار مشرب معرفتى هستند، مدعى است ضربه‏اى که تجربه‏گرایى بیکن بر فلسفه رایج قرون وسطى زد; از حرکت دکارت به مراتب ریشه‏اى‏تر و سهمگین‏تر بود; زیرا او نسبت‏به ارزش هرگونه فعالیت فکرى، که پیوند تنگاتنگى با مطالعه و مشاهده واقعیات عینى ندارد، مشکوک بود. (72) دغدغه خاطر بیکن بر خلاف پیشینیان، مساله پیروزى بشریت‏بر طبیعت و تامین وسایل راحتى زندگى و زیستن است. به طور کلى، این هدف یکى از راهبردهاى اساسى پس از عصر روشنگرى است که منجر به شکل‏گیرى علوم عملى و فن‏آورى مى‏شود. (73)

هابز نیز بر تجربه حسى به عنوان منشا شناخت تاکید دارد. پس از وى، لاک نظریه جامع کسب معرفت‏بر مبناى اصول تجربى را تدوین کرد; و بر این مطلب پاى فشرد که معرفت ما به جهان خارج تنها از طریق تجربه میسور است. لاک ذهن انسانى را به منزله کاغذ سفید یا لوحى مى‏داند که فاقد هرگونه خصیصه یا اندیشه است و تنها از طریق تجربه شکل مى‏گیرد.

در عصر جدید، پژوهش علمى جایگزین تفسیر جهان از سوى نهادهاى سنتى شده است. از همین جاست که یکى از محورهاى مهم در این مقوله تعارض علم و دین مى‏باشد. علم‏گرایان معتقدند معرفت تجربى بر معارف دینى مقدم است و تجربه مرجع شناخت انسانى مى‏باشد. همه معارف باید خود را با این معیار شناخت منطبق کنند. هرآنچه قابل تجربه حسى باشد مقبول است و هرچه نباشد به کنارى نهاده مى‏شود. پوپر، یکى از تجربه‏گرایان معاصر، معتقد است که در علوم طبیعى، آزمایش معیار و محک صحت و درستى یک مساله است، اما در امور دینى و متافیزیکى، آزمایشى که فیصله دهنده مساله باشد، نداریم. لذا، علم مقدم بر دین است.

بیکن نیز در این زمینه اعلام داشت: «طبیعت از هر امراستدلالى دقیق‏تر است. اى فرزندان من،تمام‏این فلسفه‏هاى‏انتزاعى را به‏یک‏سو نهید و تنها به‏اشیا دل ببندید.» (74)

یکى از رسالت‏هاى علم در جامعه سکولار پرکردن خلا معنویت توسط برخى رشته‏هاى علمى است. نقش علوم اجتماعى و علوم انسانى در غرب این است که خلا معنوى و روانى را پر کند; خلاى که بر اساس حس‏گرایى و علم‏محورى بنا نهاده شده است. اما این امر در حقیقت، سرابى بیش نیست و تنها خلا مشکل را از حیث زمانى به تاخیر مى‏اندازد، اما حل نمى‏کند. (75) امروزه علم در غرب به انحصار جهانى دست‏یافته و با توجه به شالوده‏هاى فکرى و معنوى، انسان را به بن‏بست کشانده است; بن‏بست معنویت که روابط انسانى و عاطفى را تهدید مى‏کند و بن‏بست زیست - محیطى که ناشى از گسترش آزمایش‏هاى هسته‏اى و خطرات دیگرى است که ارمغان ماشینى شدن مى‏باشد و جهان معاصر را تهدید مى‏نماید. از پیامدهاى منفى دیگر علم‏گرایى، تکه‏تکه شدن معرفت‏بشرى، از هم گسیختگى و عدم انسجام علوم است; به گونه‏اى که نقاط وصل و وحدت در آن یافت نمى‏شود; امرى که در سایه حاکمیت دین در علوم مى‏توان از آن برخوردار بود.

ه - آزادى و تساهل
یکى دیگر از مؤلفه‏هاى سکولاریسم اباحیگرى، تساهل و ترویج روحیه تسامح است. تساهل در عقاید سیاسى یا اجتماعى و یا مذهبى، به این معناست که هرکس مى‏تواند عقایدى را که مد نظر دارد، انتخاب کند. (76) بانیان تمدن جدید معتقدند که حقایق نزد یک مرجع خاص نیست، آن‏گونه که کلیسا پیش از عصر روشنگرى، مدعى بود فقط او به حقایق دسترسى دارد، بلکه حقایق پراکنده و متنوع است و هر فرد و گروه تنها به بخشى از حقیقت دسترسى دارد. لذا، تنها هنگام برخورد آراء و عقاید، انسان قادر به دستیابى حقایق مى‏گردد. در زمینه مذهبى، آزادى خود در قبال داشتن معتقدات مذهبى و خودکشیشى، که نهضت اصلاح‏گرایى بر آن تاکید مى‏کرد، از اصول اساسى تمدن جدید است.

در این رهگذر، مذهب و اعتقادات مذهبى مساله‏اى فردى محسوب مى‏شود و فرد در انتخاب مذهب آزاد است. (77)

بنیان فکرى تساهل و تسامح به تشکیک برمى‏گردد. مونتنى، متفکرى که در عصر نهضت اصلاح دینى به سر مى‏برد، سرچشمه مشکلات عصر خود را جزم تقلیدى مى‏دانست. او مى‏گفت: «مردم آنچنان در آراء خویش راسخ‏اند که در نابود کردن یکدیگر درنگ روا نمى‏کنند و گویى کشتن خصم، کشتن اعتراضات اوست.» به اعتقاد ژیلسون، تنها چیزى که مى‏توان از مکتب مونتنى آموخت هنر «نیاموختن‏» است. شک از دید مونتنى بارزترین نشانه حکمت است. (78)

علاوه بر شک‏گرایى، به طور همزمان، در سال 1574م در ایتالیا گروهى به تبلیغ «لا ادرى‏گرى‏» و تنوع در باورهاى مسیحى پرداختند. آنها معتقد بودند که از مسیرهاى دینى گوناگونى مى‏توان به حقیقت دست‏یافت. بدین ترتیب، واضح است که اصول مدارا و آزادى مذهبى با برداشت‏هاى خاصى از الهیات و مذهب پیوند دارد. از این زمان به بعد با طرفداران اصلاحات اساسى (رادیکال‏ها) مواجه مى‏شویم که مسیحیت را شیوه‏اى از زندگى تلقى مى‏کنند و شاهد تنزل اصول خداشناسى و حاکمیت‏شک و تردید مى‏باشیم. این امور زمینه را براى تغییر مباحثات از حوزه دینى به دنیوى مهیا مى‏کند. (79) شکسته شدن حریم احکام مطلق آسمانى و معرفت دینى با ایجاد تشکیک و تردید، انسان غربى را به تساهل و تسامح در اعتقادات و باورها کشاند.

نهضت اصلاح دینى و ایجاد تشکیک از سوى مونتنى، که قلمرو ایمان را قلمرو شک و تردید معرفى مى‏کرد، موجب تخریب نظام فکرى پیشین و پایه‏گذارى مشرب‏هاى فکرى دیگرى شد که هرکدام از مبانى تمدن جدید محسوب مى‏شوند. شکاکیت مونتنى منجر به تولد دو مشرب فکرى شد که در هر یک تسامح، تساهل و آزادى، اصلى مهم به شمار مى‏رفت: فلسفه دکارت پاسخى به شک‏گرایى عصر خود بود. دکارت پس از پایان تحصیلات خود، کاملا شکاک بود و احساس مى‏کرد که تنها به جهل خود واقف شده است. دکارت بر حکمت‏سلبى مونتنى بناى ایجابى خود را بنیان نهاد. (80) والامبر در وصف اقدام دکارت مى‏گوید: «دکارت، دست کم، این جرات را داشت که به ذهن‏هاى پیشرفته نشان دهد چگونه یوغ مدرسى‏گرى، عقیده، اقتدار و در یک کلام، تعصبات وحشى‏گرى را به دور افکنند. او با این طغیان، که ثمره آن امروز به ما رسیده است، چنان خدمتى به فلسفه کرد که شاید اساسى‏تر از تمام خدماتى باشد که فلسفه به جانشینان نامدار او مدیون است.» (81)

رهیافت "تجربه‏گرایى" نیز مشرب دیگرى بود که الهام‏بخش تساهل و تسامح بود. اصالت‏بخشیدن به شناخت تجربى و تکیه بر حواس ظاهرى موجب وارد شدن تشکیک در معرفت دینى بود. پیامد این مساله تشکیک فلاسفه غرب نسبت‏به تمامى سنن و قوانین دینى، اخلاقى و اجتماعى همراه با دیدى نسبى‏گرایانه بود. نسبت‏گرایى برخاسته از این بود که هر حکمى متاثر از سلسله عواملى است که موضوع آن احکام را از اعتبار نسبى برخوردار مى‏کرد. هابز از آزادى به عنوان حق طبیعى یاد مى‏کرد و مى‏گفت که نه خداوند حق محدود کردن آن را و نه انسان دارند. (82) در نوشته‏هاى هابز، «دانش‏» مطمئن تنها از طریق مشاهده کسب مى‏شود. لاک درباره تساهل، کتابى تحت عنوان نامه‏اى در باب تساهل نوشت و از آزادى مذهب دفاع کرد و هر اقدامى براى تبلیغ و اشاعه ایمان مذهبى را شرک‏آمیز خواند. (83) روسو کوشید تا مساله فردگرایى و آزادى را با نظم عمومى و اجتماعى سازش دهد و بازگشت‏به طبیعت و دورى از مفاسد اجتماع را راه حل این معضل قلمداد کند. (84) هیوم موج دیگرى از شک‏گرایى ایجاد کرد که با ظهور کانت و مشرب فلسفى‏اش، آن را بنا نهاد.

و سنت‏گریزى و نوگرایى
منظور از سنت‏گریزى، دین‏زدایى است، نه آداب و رسوم ملى که از عناصر قوام‏بخش فرهنگ جدید است. سکولاریسم فرهنگ جدیدى است که جایگزین نظام فکرى مبتنى بر کلیسا و مسیحیت در غرب شده است. متولیان جامعه غرب در جهت‏حاکمیت‏بخشى به فرهنگ جدید، مسیحیت را مورد حمله و تاخت و تاز خود قرار دادند و تلاش کردند چهره آیین مسیحیت و حاملان آن را مخدوش جلوه دهند. امروزه قوام فرهنگ غرب بر تحول، تطور و سنت‏زدایى استوار است. این امر یکى از مشخصه‏هاى آشکار فرهنگ غرب است. مسائلى که تا کنون برشمردیم - ترویج روحیه تساهل و تسامح، حاکمیت‏بخشیدن به جدایى حوزه دین از سیاست، شخصى شدن مسائل اخلاقى، ایجاد شک و تردید در ایمان مذهبى، جایگزینى قوانین انسانى مبتنى بر تجربه‏گرایى به جاى قوانین الهى و تخریب بنیان دین و ایجاد بنیانى جدید بر حسب عقل‏مدارى - همه در جهت‏سنت‏گریزى و دین‏زدایى از جامعه است.

ماکیاولى یکى از پیشتازان سنت‏گریزى است و بسیارى از نویسندگان متاخر او را الگو قرار داده و از وى تبعیت کرده‏اند. در نگاه ماکیاولى، نظام سیاسى بر قدرت استوار است و اخلاق و دین در آن جایگاهى ندارد. (85) وى معتقد است که ولت‏یک پدیده طبیعى است که در گذر زمان، برآیند تکامل برخى نهادهاى اجتماعى است و در نتیجه، ارتباطى به ماوراى طبیعت ندارد و قوانین اخلاقى در آن بدون نقش است. (86) تنها نقشى که ماکیاولى براى دین قایل مى‏باشد این است که دین را به مثابه ابزارى در دست‏حکمران مى‏شناسد که در مواقع مقتضى، براى حفظ و صیانت از حکومت‏باید از آن بهره گیرد. (87) او براى تایید این مساله از تاریخ، گواهانى ذکر مى‏کند و معتقد به چرخش دورانى تاریخ است. از فضیلت، که تاکنون بر اساس رهیافت‏حاکم - یعنى خبر مطلق - تعریف و ارزش‏گذارى مى‏شده است، تعریف دیگرى ارائه مى‏دهد و فضیلت انسانى و غایت او را لذت‏خواهى ذکر مى‏کند. (88)

در تعریف انسان متعلق به گذشته نیز تجدید نظر مى‏کند. در نگرش ماکیاولى طبیعت انسانى «شرارت » است، (89) چنانچه در نگاه لاک لوح‏نا نوشته است که هر طور بخواهیم مى‏توانیم آن را شکل دهیم. بدین ترتیب، ملاحظه مى‏شود که در مساله حاکمیت و حکومت، سنت‏زدایى مى‏شود و به طور حکمى، هر آنچه متعلق به گذشته و بخصوص قرون وسطى است، نفى مى‏شود. در اداره امور جامعه، نیروهاى ماوراى طبیعى نقشى ندارند. (90) از انسان نیز تعریف جدیدى ارائه مى‏شود. خداوند نیز به شکلى جدید مورد شناسایى واقع مى‏شود که با خداشناسى پیشین تفاوت بنیادى دارد.

به طور خلاصه، نویسندگان روشنفکر على‏رغم اختلاف نظرهایى که در تفسیر هستى، نگرش به جهان و تفسیر انسان داشتند، همگى در این مساله، که موضع‏گیرى بر ضد کلیساست، متحد بودند. (91) تصویرى که امروزه غربى‏ها از مذهب دارند این است که مذهب و دین ساکن و ثابت است، در حالى که یکى از ویژگى‏هاى عمده فرهنگ و تمدن کنونى تحول و تطور است. یکى از نویسندگان در وصف جامعه آمریکا مى‏نویسد: «دموکراسى یعنى حرکت پیوسته و تلاطم دایمى دنیاى سیاست، و مذهب یعنى سکون جهان، در حالى که این دو یکدیگر را خنثى مى‏کنند.» وایشتل، نویسنده دیگر غربى، مدعى است که ثبات اعتقاد مذهبى هوس‏هاى گذراى بشر را مهار مى‏کند. (92)

متولیان فرهنگ غرب با مشوه جلوه‏دادن دین و اعلام کاستى‏ها و بطلان آن و معرفى نوعى جانشین براى هدایت افکار، در صدد حاکمیت‏بخشى به سکولاریسم به عنوان جانشین سنت‏ها و آیین پیشین هستند و تصریح مى‏کنند که دین پاسخگوى نیازهاى جامعه و زمان نیست.

ز ماشین‏انگارى جهان (ماشینیسم)
یکى از مبانى سکولاریسم «دنیا مدارى‏» در مقابل «آخرت مدارى‏» است. منظور از این اصل، توجه به ارزش‏ها، اصول و معتقدات دنیوى در مقابل اندیشه‏هاى اخروى مى‏باشد. جهان در نگاه بسیارى از فلاسفه قرن هجدهم و بخصوص اصحاب دایرة‏المعارف، به مثابه ماشین عظیمى متشکل از اجزاست، به گونه‏اى منظم ترکیب شده و ماشین را به حرکت واداشته است. این ماشین مانند هر ماشین دیگرى یک مدیر و مهندس مى‏خواست و تنها اگر به دست مکانیک کاردان و با طرح کاملا تدبیر شده‏اى ساخته شده بود، مى‏توانست کار خود را انجام دهد.

از دیدگاه ایشان، خداوند جهان را آفریده و رها ساخته است، همان‏گونه که ساعت‏ساز ساعتى را ساخته و آن را رها کرده تا بدون اینکه نیازى به سازنده داشته باشد، کار کند.

از سوى دیگر، قول داروین مبنى بر تصادفى بودن ظهور انسان و تکامل او و قول به تنازع بقا و بقاى اصلح بیانگر نگرش ماشینى به جهان طبیعت است.

نتیجه
بر اساس آنچه ذکر شد، مفهوم سکولاریسم و واژه معادل آن در عربى، از لحاظ لغوى و اصطلاحى از رویکردهاى متعدد، مورد بحث قرار گرفت. به لحاظ تاریخى، سکولاریسم واکنشى طبیعى تحولاتى بود که پیش از عصر روشنگرى در اروپا رخ داد. پیش از آن، تحولاتى در اروپا روى داد که اروپاییان در تعارض میان علم و عقل با دین، دین را به کنارى نهادند و علم و عقل را به عنوان پایه‏هاى فکرى - فرهنگى جدیدبرگزیدند - که‏سکولاریسم‏نام‏گرفت. برخى‏ازنویسندگان همچون دانتنى و ماکیاولى و سایر نویسندگان دنیوى، بنیادهایى را براى علوم و فرهنگ غرب ارائه‏کردند که از ارزش‏ها، وبه‏طورکلى، دین‏فارغ بود.

سکولاریسم به تدریج، همزمان با عصر روشنگرى شکل گرفت. مسائلى در اروپا به وجود آمد که زمینه‏ساز این مساله شد، به‏گونه‏اى که در قرون هجدهم و نوزدهم، فرهنگ حاکم بر اروپا با آنچه پیش از آن وجود داشت، تفاوت ماهوى یافت; خدامحورى جاى خود را به انسان‏محورى داد. عقل‏مدارى، علم‏گرایى، سنت‏ستیزى و مانند آن از دیگر بنیادهاى فرهنگ جدید بود.

یکى از لایه‏هاى غرب‏شناسى امروز شناخت فرهنگ حاکم بر آن است. این نوشتار تلاشى در جهت ارزیابى شناخت فرهنگ غرب بود. امید آنکه با شناخت غرب در ابعاد گوناگونش و چالشى که امروزه در حیات فرهنگ آن سامان با ادیان ابراهیمى به چشم مى‏خورد، بتوان با درک واقع‏بینانه‏اى با آن برخورد نمود.

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشت‏ها
1- غلامرضا اعوانى و دیگران، «سکولاریسم و فرهنگ‏»، نامه فرهنگ، ش 21 (بهار 1375)

2- مارى بریجانیان، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى، ویراسته بهاءالدین خرمشاهى، مرکز مطالعات فرهنگى، تهران، 1371

3- اعوانى و دیگران، پیشین، ص 18

4- غریز العظمة، العلمانیة من منظور مختلف، مرکز الدراسات الوحدة العربیة، بیروت،1926م

5- عادل ضاهر،الاسس‏الفلسفیة‏للعلمانیة،دارالساقى، بیروت،1993م،ص‏38

6- شبلى العیسمى، العلمانیة و الدولة الدینیة، موسسة العربیة للدراسات و النشر، بیروت، 1990م، ص 18

7 و 8- اعوانى و دیگران، پیشین، ص 15

9- عادل ضاهر، پیشین

10- حلیم برکات، المجتمع العربى المعاصر، چاپ چهارم، مرکز الدراسات الوحدة العربیه، بیروت، 1991

11- شبلى العیسمى، پیشین، ص 38

12- محمدکامل ضاهر، الصراع بین التیارین الدینى و العلمانى، دارالبیروتى، بیروت، 1414ق، ص‏113

13 و 14- شبلى العیسمى، پیشین، ص‏19

15- فردریش کارل و وایتگرفون، «سکولاریزاسیون چیست؟»، ترجمه مینا شیخ، نامه فرهنگ، ش: 22، (تابستان 1375)، ص‏37

16- ادیب صعب، الدین‏والمجتمع رویة مستقبلة، (بیروت: دارالنهار، 1995)، ص‏107

17- شبلى العیسمى، پیشین، ص‏19

18- گائتانا موسکا و گاستون بوتو، تاریخ عقاید و مکتب‏هاى سیاسى، ترجمه حسین شهیدزاده، چاپ دوم، مروارید، تهران، 1370، ص‏86

19 و23- برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندرى، چاپ ششم، پرواز، تهران،1373، ص 430; ص‏431

21 و 22و23- گائتانا موسکا، پیشین، ص 88

24- برتراند راسل، پیشین ، ص 601 -617

25- گائتانا موسکا، پیشین، ص 98

26- برتراند راسل، پیشین، ص‏433

27- Regeren Bac

28- دامپى‏یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، سمت، تهران، 1371، ص 112

29- برتراند راسل، پیشین، ص‏646 -617

30- ادیب صعب، پیشین، ص‏86

31- دامپى‏یر، پیشین، ص 124

32- ادیب صعب، پیشین، ص‏86

33- گائتانا موسکا، پیشین، ص 114

34- برتراند راسل، پیشین، ج 2، ص 680

35- البرت آدى، سیر فلسفه در اروپا، ترجمه على‏اصغر حلبى، چاپ دوم، زوار، تهران، 1368، ج 2، ص‏177

36- آندره کرسون، فلاسفه بزرگ، ترجمه کاظم عمادى، چاپ چهارم، (تهران: صفى‏على شاه،1363) ج 1، ص‏509

37- آلبرت آدى، پیشین، ص‏187

38- دامپى‏یر، پیشین، ص 130

39 و 40- آلبرت آدى، پیشین، ص‏196; 201

41- ملحم قربان، قضایا الفکر السیاسى: الحقوق الطبیعى، موسسة الجامعیة للدراسات و النشر، بیروت،1983، ص 42

42- شبلى شمیل درجهان عرب یکى‏از مبلغان دارونیسم بود وکتاب مربوط به آن را ترجمه کرد. در ایران، در سال‏1346 کتابى تحت عنوان خلقت انسان منشترشد که واکنش‏هاى مثبت و منفى متعددى را درپى داشت.

43 و 44- ادیب صعب، پیشین، ص‏97 - 100

45- علیرضارحیمى،یرتفکرعصرجدیددراروپا،بعثت،تهران،1368،ص‏100

46- آنتونى آر. بلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، تهران، بى‏تا، ص‏206

47- اسماعیل شفیعى سروستانى، تهاجم فرهنگى و نقش تاریخى روشنفکران، کیهان، تهران، 1374، ص 41

48- همان، ص 48، به نقل از: آندره کرسون، پیشین، ج 2، ص 531

49- ملحم قربان، پیشین، ص 120

50- جان ماکورى، یکى از نویسندگان انگلیسى، در کتابى تحت عنوان سه قضیه در اخلاق

51- ادیب صعب، پیشین، ص 110

52- برایان ردهدى، اندیشه سیاسى از افلاطون تا ناتو، ترجمه مرتضى کافى، اکبر افسرى، آگاه، تهران،1373، ص 22

53- و. ت. جونز، خداوندان اندیشه سیاسى، ترجمه على رامین، چاپ دوم، امیرکبیر، تهران، 1362، ج 2، ص 71

54- محمد رفیع‏الدین، پاکسازى سکولاریسم، ترجمه غلامرضا سعیدى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1362، ص‏9 - 12

55 و56- على اکبر، پیشین ص‏19;21-79

57- ویلیام تى. بلوم، نظریه‏هاى نظام سیاسى، ترجمه احمد تدین، نشر آران، تهران،1373

58- على‏اکبر، پیشین، ص 20

59 و 60 و 61- آنتونى آر. بلاستر، پیشین، ص‏203;46;190

62- على‏اکبر، پیشین، ص 81

63- برتراند راسل، پیشین، ج 2، ص‏683

64- البرت آدى، پیشین، ص‏347

65- علیرضا رحیمى، پیشین، ص 100

66- آتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفى غرب از قرون وسطى تا اوایل قرن حاضر، ترجمه احمد احمدى، حکمت، تهران، 1361، ص‏123

67- علیرضا رحیمى، پیشین، ص 54

68- اداکریشنان، سروبالى و هیات نویسندگان، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه حوا یوسفیان، انقلاب اسلامى، تهران،1367، ج 2، ص‏213

69- لوسین گلدمن، پیشین ص 71

70- آنتونى آر. بلاستر، پیشین، ص‏279

71- براى آگاهى بیشتر ر. ک. به: محمد رفیع‏الدین، پیشین، ص 32

72- آنتونى آر. بلاستر، پیشین، ص‏196

73- آندره کرسون، پیشین، ج 1، ص‏599

74- آنتونى آر. بلاستر، پیشین، ص‏209

75- ر. ک. به: محمد رفیع‏الدین، پیشین

76 و77- على‏اکبر، پیشین، ص‏17; 28

78- آتین ژیلسون، پیشین، ص 124

79- آنتونى آر. بلاستر، پیشین ص‏173

80- آتین ژیلسون، پیشین، ص 124

81- آنتونى آر. بلاستر، پیشین، ص 195

82- ویلیام تى. بلوم، پیشین، ص 2

83- برایان ردهدى، پیشین، ص 184

84- ویلیام تى. یلوم، پیشین، ص 2

85 و86 و87 و 88 و89- و. ت. جونز، پیشین، ج 2، ص 50;68;50;43;26

90- ویلیام تى. یلوم، پیشین، ص‏413

91- لوسین گلدمن، پیشین، ص 74

92- ژان ژاک شوالیه، آثار بزرگ سیاسى از ماکیاولى تا هیلتر، ترجمه لیلا سازگار، مرکز نشر دانشگاهى، تهران،1373، ص‏259

فصلنامه معرفت شماره 21