پرسش وپاسخ

جنگ نهروان چگونه صورت گرفت؟
اين همان جنگي است كه خوارج عليه امام علي (ع) ایجاد كردند وامام با آنان برخورد نمود.

جنگ نهروان چگونه صورت گرفت؟

 اين  همان جنگي است كه خوارج عليه امام علي (ع)   ایجاد كردند وامام با آنان برخورد نمود. توضيح اينكه گروه خوارج را بدان جهت به اين نام خوانده اند كه از فرمان علي (ع) تمرد كرده و عليه او شوريدند. البته خوارج را "مارقه" هم ناميده اند به اين نام هم در روايات نبوي اشاره شده است و هم در سخنان امام علي (ع). (1)

شهيد مطهري نيز مي نويسد: علي در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد كرد و با آنان به پيكار برخاست: اصحاب جمل كه خود آنان را ناكثين ناميد و اصحاب صفين كه آن ها را قاسطين خواند و اصحاب نهروان يعني خوارج كه خود آن ها را مارقين مي‏خواند (2). فرقه خوارج يكي از فرقه هاي اسلامي است، كه در سال 37 در جريان جنگ صفين و مسئله حكميت پديد آمد. آنان عده اي از سپاهيان حضرت علي (ع) بودند كه در آغاز از معاويه و عمرو عاص فريب خورده و با پيشنهاد حكميت از طرف معاويه موافقت كردند. امام علي را به قبول آن وادار كردند. ولي پس از آن كه قرارداد آتش بس و آيين نامه حكميت به امضاي طرفين رسيد و عمرو عاص در حكميت نيرنگ نمود، آنان كه تازه به اشتباه خود پي برده بودند، به جاي آن كه خود را نكوهش كنند و از امام علي عذر بخواهند، مرتكب اشتباه بزرگ تري شده و حكميت را اساساً مردود دانسته و آن را مخالف با حكم خدا انگاشته، ارتكاب آن را مايه شرك و كفر اعلان كردند. از اين رو از امام خواستند كه از كرده خود توبه كند و عهدنامه آتش بس را نقض كرده، جنگ با معاويه را از سرگيرد. (3)  اينان  با شعار «لا حكم الا لله»، به تبليغ عقيدهء باطل خود مي‏پرداختند و مردم را عليه‏اميرمؤمنان(ع) مي‏شوراندند. اميرمؤمنان(ع) با مدارا و محبّت مي‏كوشيد آنان را آگاه كند و به دامن حقّ بازگرداند، بابياني روشن به اعتراض‏هايشان پاسخ مي‏گفت و به آنان مي‏فرمود كه شما سه حق برگردن ما داريد: اوّل آن كه هرگز شما را از اقامه نماز در مسجد جامع شهر و شركت در اجتماعات منع نكنيم و دوم آن كه تا هنگامي كه با ماييد، حقوقتان را از بيت المال‏پرداخت كنيم؛ و سوم آن كه تا به روي ما شمشير نكشيده‏ايد، با شما جنگ نكنيم.(4) ،ولي خوارج خود را براي جنگ با امام(ع) آماده مي‏ساختند. سرانجام، به تحريك شيطان ‏صفاتي، ‏چون عبداللَّه بن وهب به نهروان رفتند و مخالفت خويش را نخست با راهزني و غارتگري‏و ناامن ساختن راه‏ها آغاز كردند. روزي، فردي مسلمان را به شهادت رسانيدند. ولي‏ همسفر مسيحي‏اش را رها كردند(5) در عملياتي ديگر، عبداللَّه بن خبّاب، كارگزار اميرمؤمنان(ع) را همراه با همسرش، به گونه‏اي فجيع به شهادت رسانيدند(6) امام علي(ع) كه براي جنگ با معاويه آماده شده بود، با آگاه شدن از جنايات خوارج‏به ويژه، قتل ابن خبّاب به سوي نهروان حركت كرد. امام (ع) رها ساختن آنان را، كه عليه حكومت اسلامي قيام كرده بودند و دست خويش را به خون ناحق، رنگين ساخته بودند، جايز نشمرد؛ زيرا اگر خوارج را رها مي‏كرد و به نبرد معاويه مي‏رفت، اينان پشت جبهه مسلمانان را سخت ناامن مي‏كردند و زنان و فرزندان رزمندگان را مي‏كشتند. وقتي‏ اميرمؤمنان(ع) درباره قاتل ابن خبات تحقيق كرد و از خوارج خواست كه براي قصاص ‏قاتل را تحويل دهند، همگي گفتند: «ما قاتل اوييم».  (7) امام (ع) براي چندمين بار با خوارج اتمام حجّت كرد و راه‏هاي مسالمت را پيمود تاشايد خوني ريخته نشود مهمترين كوشش‏هاي امام (ع) در اين باره عبارت بودند

۱- از خوارج خواست تا قاتلان عبداللَّه و ديگر شهدا را تسليم كنند، ولي آنان امتناع ورزيدند.

۲- جواني را با قرآن به سوي آنان روانه كرد تا به كتاب خدا دعوتشان كند، ولي او راتيرباران كردند. (8)    

3- شخص امام (ع)و يارانش براي خوارج سخنراني‏ها كردند تا شايد هدايت شوند. پرچم امان به دست ابوايّوب انصاري داد و فرمود: «هر كس زير اين پرچم درآيد،در امان است و ما را نيازي به ريختن خون شما نيست.» از دوازده هزار نفر، تعدادزيادي به زير پرچم درآمدند (9) و  تعداد ديگر ، همچنان بر عقيدهء باطل خود وجنگ با امام(ع) پاي فشردند. سرانجام، جنگ از سوي خوارج آغاز شد. كه برخي آنان كشته يا زخمي شدند.(10)

براي اگاهي بيشتر به كتاب هاي: 

- جاذبه و دافعه علي(ع)، شهيد مهطري 

- فروغ ولايت، جعفر سبحاني  

- فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، مراجعه نمائيد.

پي نوشت ها: 

1. فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني قم، دفتر تحقيقات و تدوين كتب درسي، وابسته به مر كز جهاني علوم اسلامي، 1377ش، ص 279.

2. مرتضي مطهري، جاذبه ودافعه علي (ع)، تهران، حسينيه ار شاد، 1349، ص111

3. علي رباني، همان، ص 280.

4. محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، تهران، اساطير، 1352، ج ۵، ص ۷۴.

5. ر.ك. سيد ابراهيم خوئي، شرح نهج البلاغه، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1400 هـ.ق، ج ۴، ص ۱۲۷ - ۱۲۸.

6. همان.

7. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، مكتبه آيت الله المرعشي النجفي، 1378 هـ.ش، ج ۲، ص ۲۸۲.

8. سيد ابراهيم خوئي، پيشين، ص ۱۲۹؛ فروغ ولايت، جعفر سبحاني، قم، انتشارات صحيفه، 1368 ه ش، ص654 -655.

9. فروغ ابديت، همان.

10. همان.

پاسخ سوال سوم:

شرع" از ماده" شرع" (بر وزن زرع) در اصل به معني راه روشن است، راه ورود به نهرها را نيز" شريعه" مي‏گويند، سپس اين كلمه در مورد اديان الهي و شرايع آسماني به كار رفته، چرا كه راه روشن سعادت در آن است، و طريق وصول به آب حيات ايمان و تقوي و صلح و عدالت است و از آنجا كه آب مايه پاكيزگي و طهارت و حيات است اين واژه تناسب روشني با آئين الهي كه از نظر معنوي همين كارها را با روح و جان انسان و جامعه انسانيت مي‏كند دارد."(1)

 شارع به معناي ايجاد طريق، قانون گزار و دين مي باشد (2) "شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسي‏ وَ عِيسي‏ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُو(3) "، آنچه را كه از دستورات دين به نوح و ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرديم براي تو نيز وحي نموده تشريع كرديم كه دين را بپا داري.

  از اين آيه استفاده مي شود كه خداوند دين وشريعت را تشريع نموده است (شرع لكم ...)بر اين اساس شارع مقدس، يعني خداوند، كه شريعت و دين را جعل نمود است. البته گاهي اين واژه به جهت اينكه پيامبران حامل ومجري دين وشريعت هستند، به آنان نيز اطلاق مي گردد.

پي نوشت ها:

1. ناصرمكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج20، ص379.              

2. حسن مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ج‏6، ص 43.

3. شوري، آيه 13. 

از اعتقادات شیعه این است كه كسی نباید به جنگ عمار می رفت ...
امام علي (ع) به جنگ زبير نرفت، بلكه اين زبير بود كه عليه امام عادل خروج - و در كنار طلحه و عايشه جنگ جمل را - بر حضرت تحميل نمود ...

در برخی احادیث وارد شده كه قاتل زبیر در جهنم است و در برخی احادیث نیز امده كه قاتل عمار در جهنم است یكی از اعتقادات شیعه این است كه به دلیل این حدیث كسی نباید به جنگ عمار میرفت وبه این دلیل معاویه را محكوم میكند حال با همین دلیل نمی شود نتیجه گرفت كه علی(ع) نباید به جنگ زبیر میرفت چون شاید زبیر به دست ایشان كشته می شد؟

امام علي (ع) به جنگ زبير نرفت، بلكه اين زبير بود كه عليه امام عادل خروج - و در كنار طلحه و عايشه جنگ جمل را - بر حضرت تحميل نمود، واين در حالي است كه امام سعي نمود با نصايح وبيان احاديث پيامبر (ص) -درباره خود - و ياد آوري سابقه زبير، مانع ورود وي به جنگ گردد ، چنانكه امام به ناكثان - عايشه ، طلحه وزبير- نامه نوشت واز آنان خواست دست از جنگ بر دارند ، (1) ،همچنين امام بعد از مايوس شدن از طلحه، به ابن عباس دستور داد كه با زبير ملاقات نمايد ، زيرا وي نرم خو تر از طلحه مي باشد." ... وَ لَكِنِ الْقَ الزُّبَيْرَ فَإِنَّهُ أَلْيَنُ عَرِيكَةً فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ ابْنُ خَالِكَ عَرَفْتَنِي بِالْحِجَازِ وَ أَنْكَرْتَنِي بِالْعِرَاقِ فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا ...(2)

  گفتگوي حضرت بازبير نيز حاكي از مداراي امام با زبيراست : علي (ع)در ميان دو لشكر در حالي كه پيراهن و عبايي بر تن و عمامه سياهي بر سر داشت با آواز بلند زبير را صدا كرد، زبير با شنيدن صداي علي (ع) نزد او حاضر شد،(ع) فرمود: علت حضور تو در اين غائله چيست؟ و براي چه شمشير بروي من كشيده‏اي؟ گفت: خونخواهي عثمان! حضرت فرمود: تو و يارانت عثمان را كشته‏ايد، پس واجب است از خودت انتقام بگيري! تو را به خدايي كه خدايي جز او نيست گواه مي‏گيرم، آيا به ياد داري روزي كه رسول خدا (ص) به تو فرمود: زبير آيا علي را دوست داري؟ تو در پاسخ گفتي آري، چرا او را دوست نداشته باشم، او پسر دايي من است، رسول خدا (ص)به تو فرمود: امّا ديري نمي‏گذرد كه بر او خروج مي‏كني در حالي كه تو ظالم و او مظلوم خواهد بود؟ گفت: آري به ياد دارم! سپس فرمود: تو را به خدا سوگند مي‏دهم آيا به ياد داري آن روزي كه رسول خدا (ص) در حالي كه دست تو در دست او بود و از منزل عبد الرحمن بن عوف مي‏آمديد، من به استقبال رسول خدا (ص) شتافته و بر او سلام نمودم و او به صورت من لبخند زد و من نيز متقابلا به صورت او تبسم كردم، تو گفتي: فرزند ابي طالب از خود پسندي و فخر فروشي دست بردار نيست! رسول خدا (ص)فرمود: زبير آرام باش علي فخر فروشي و خود پسندي نيست و ديري نمي‏گذرد كه عليه او خصمانه قيام خواهي كرد، در حالي كه تو ظالم و او مظلوم خواهد بود! زبير گفت: آري چنين بود و آنچه را كه از ياد برده بودم بيادم آوردي! هم اكنون هم دير نشده و از جنگ با تو منصرف خواهم شد و اگر قبلا به اين جريان متذكر مي‏شدم، هرگز در اين فتنه و آشوب شركت نمي‏كردم! زبير اين را گفت و به نزد عايشه آمد، فرزندش عبد اللَّه به وي گفت: تو را چه مي‏شود؟ گفت: علي (ع) حديثي را كه از پيامبر در باره او شنيده بودم و از يادم رفته بود به يادم آورد، از اين رو جنگ با او را روا نمي‏دارم، عبد اللَّه گفت: چنين نيست بلكه از شمشير فرزند ابي طالب ترسيده‏اي! زبير از گفته فرزندش خشمگين گرديد و بر لشكر علي (ع) نمود: علي (ع) دستور داد او را راه دهيد، زيرا او بناي جنگ ندارد، بلكه مي‏خواهد توان رزمي خويش را به فرزندش نشان دهد؛ زبير از صف لشكر علي (ع) با جولاني شجاعانه بيرون رفت، سپس به فرزندش گفت: آيا عمل مرا ديدي؟ آيا يك فرد ترسو در ميدان جنگ چنين كرّ و فرّي نشان مي‏دهد؟ و من اگر مي‏ترسيدم چنين كاري نمي‏كردم! سپس صفوف لشكريان خود را شكست (3) و پس از آنكه زبیر وقتي احساس شكست كرد، تصميم به فرار به سوي مدينه گرفت. آن هم از ميان قبيله‏ي «احنف بن قيس» كه به نفع امیرالمومنین (ع) از شركت در نبرد خودداري كرده بود. رئيس قبيله از كار ناجوانمردانه‏ي زبير سخت خشمگين شد، زيرا وي، بر خلاف اصول انساني، مردم را فداي خودخواهي خود كرده بود و اكنون مي‏خواست از ميدان بگريزد. يك نفر از ياران احنف به نام "عمرو بن جرموز" تصميم گرفت كه انتقام خون هاي ريخته شده را از زبير بگيرد. پس او را تعقيب كرد و وقتي زبير در نيمه‏ي راه براي نماز ايستاد از پشت سر بر او حمله كرد و او را كشت ...و جواني را كه همراه او بود به حال خود واگذاشت و آن جوان زبير را در «وادي السباع» به خاك سپرد. (4) عمرو بن جرموز به سوي احنف بازگشت و او را از سرگذشت زبير آگاه ساخت. وي گفت: نمي‏دانم كاري نيك انجام دادي يا كاري بد... سپس هر دو به حضور امام رسيدند. وقتي چشم امام به شمشير زبير افتاد فرمود: "اين شمشير، كراراً غبار غم از چهره‏ي پيامبر خدا زدوده است." سپس آن را براي عايشه فرستاد.(5) و وقتي چشم حضرت به صورت زبير افتاد فرمود: "تو مدتي با پيامبر خدا مصاحب بودي و با او پيوند خويشاوندي داشتي، ولي شيطان بر عقل تو مسلط شد و كار تو به اينجا انجاميد."(6)

گرچه در روايتي آمده است كه قاتل زبير در جهنم است:"بشرقاتل ابن صفيه بالنار ... (7)، اما منظور حديث این است كه چون زبير مستحق قتل نبود، زیرا قاتل زبير به وي امان داده بود. بنا براین قاتل مرتكب قتل بدون دلیل شرعی شده بود. پس در عذاب است. افزون برآن برخي گفته اند: از آن جهت ابن جرموز در جهنم است كه وي از خوارج مي باشد نه ازجهت اينكه قاتل زبير باشد. در بحار الانوار آمده است: ".... قيل لهم إن ابن جرموز غدر بالزبير و قتله بعد أن أعطاه الأمان و كان قتله علي وجه الغيلة و المكر و هذه... و قد قيل في هذا الخبر إن ابن جرموز كان من جملة الخوارج الخارجين علي أمير المؤمنين ع في النهروان ... (8)، بنابر اين اين روايت را با آ ن روايات كه درباره قاتل  عمار آمده است نبايد مقايسه كرد.

پي نوشت ها:

1. جعفر سبحاني، فروغ ولايت، قم، انشارات صحيفه، 1368، ص397.

2. سيد رضي نهج البلاغة، ناشرهجرت، ص 74 .

3. مجتبي علوي تراكمه‏اي، آينه يقين، ناشر هجرت، ص183 به بعد.

4 . رك : شيخ مفيد، الجمل، قم، مكتبة الداوري، ص407؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر للطباعه والنشر، 1385، ج 3، ص 244 تا 243.

5 . محمدطبري، تاريخ طبري، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1357، ج 3، ص 540؛ شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد، ج 1، ص 235.

6. شيخ مفيد، همان، ص209 .

7. ابن اثير، اسد الغابه، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج2، ص199.

8. محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ناشر: الاسلاميه، ج‏32، ص337.

در مورد شخصيت سلمان و ارتباط او با پيامبر و اقدامات او
سلمان فارسي كنيه اش ابوعبداللّه و نامش روزبه نوه بدخشان از نژاد منوچهر پادشاه ايران است، ولي بعد از اسلام آوردن مي گفت: فرزند اسلام و از اولاد حضرت آدم مي باشم.

در مورد شخصيت سلمان و ارتباط او با پيامبر و اقدامات او توضيحي بيان فرمائيد؟

نرم افزار پیامبر مهربانی

سلمان فارسي كنيه اش ابوعبداللّه و نامش روزبه نوه بدخشان از نژاد منوچهر پادشاه ايران است، ولي بعد از اسلام آوردن مي گفت: فرزند اسلام و از اولاد حضرت آدم مي باشم.

او از اطراف رامهرمز يا اهل جي اصفهان بود. از او نقل شده: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است.

سلمان يكي از زهّاد دوران بود و در فنون جنگي كاملاً متبحر بود. مسلمانان با پيشنهاد سلمان، منجنيق ساختند. وي يكي از ياران نزديك پيامبر بود و در سال 34يا 35 هجري در مدائن از دنيا رفت. در باره سنّ او به اختلاف نقل شده است. (تا350سال گفته اند)

امام صادق(ع)فرمود: سلمان در زهد و پارسايي و تقوا به جايي رسيده بود كه سرآمد دوران و مقدم بر ديگران بود. (1)

ابو وائل ميگويد: من و دوستم بر سلمان وارد شديم. سلمان مقداري نان و نمك حاضر كرد. دوستم گفت: اگر با اين نمك قدري سبزي هم بود، بهتربود! سلمان آفتابه خود را گرو گذاشت و مقداري سبزي خريد. پس از صرف غذا دوستم گفت: حمد خدا را كه ما را به آن چه داده، قانع گردانيد. سلمان گفت: اگر قانع بودي، آفتابه من به گرو نمي رفت. اين داستان در مورد ابوذر و سلمان نيز روايت شده است. (2)

سعد بن ابي وقّاص در مرض فوت سلمان از وي عيادت كرد. ديد سلمان ميگريد. پرسيد: چرا گريه ميكني؟ سلمان گفت: از ترس مرگ يا علاقه به دنيا گريه نميكنم، بلكه ميبينيم اطراف ما اشياي زيادي از مال دنيا است. سعد ميگويد: دقت كردم ديدم يك كاسه و آفتاب و طشت بيشتر در خانه نيست. (3)

به سلمان فارسي، سلمان محمدي نيز مي‌‌‌گويند، چون به واقع پيرو پيامبر بود و در حضرت ذوب شده بود. رسول خدا(ص) در مقام تجليل از او فرمود: "سلمان رجل منّا أهل البيت؛ سلمان مردي از ما اهل بيت است. "

فضل بن عيسي هاشمي ميگويد: پدرم از امام صادق(ع) پرسيد كه اين روايت درست است؟ حضرت فرمود: آري. راوي پرسيد: يعني سلمان از فرزندان عبدالمطلب است؟ حضرت فرمود: "از ما اهل بيت است. " راوي پرسيد: يعني از فرزندان ابوطالب است؟ حضرت همان پاسخ را تكرار نمود؛ سپس حضرت با دستش به سينهاش اشاره كرد و گفت: "آنچه فكر ميكني نيست. " يعني از جهت جسماني وابسته به اهل بيت نيست، بلكه از جهت روحاني، دين و اخلاق اين وابستگي را كسب نموده است. (4)

راوي از امام صادق(ع) پرسيد كه چرا اين قدر از سلمان فارسي تجليل به عمل ميآوري؟ حضرت در پاسخ فرمود: "نگو سلمان فارسي، بلكه بگو سلمان محمدي. علتش اين است كه سلمان سه خصلت با ارزش داشت:

1ـ خواست خود را فداي خواست اميرمؤمنان علي(ع) ميكرد.

2ـ به فقيران محبت داشت و آنان را بر ديگران ترجيح ميداد.

3ـ علم دوست بود و عالمان را دوست ميداشت.

سپس حضرت فرمود: "سلمان بنده صالح خداوندي و مسلمان حنيف بود. "(5)

وفات

سلمان سرانجام، پس از عمري طولاني و بابركت، در اواخر خلافت عثمان در سال 35ه. ق وفات يافت. (6) مرقد شريف حضرت سلمان(س) در مدائن، در پنج فرسخي بغداد، نزديك تاق كسري قرار دارد.

براي اطلاع بيش تر در اين باره به اين كتابها مراجعه نماييد:

1. سلمان فارسي، استاندار مدائن از احمد صادقي اردستاني؛

2. سلمان فارسي از سيد جعفر مرتضي عاملي؛

3. اسوههاي ايثار و نگاهي به زندگاني سلمان فارسي از عباس قدياني.

 

پي نوشت ها:

1. محمد علي عالمي، پيغمبر و ياران، ج 3 ص 200، به نقل از بحارالانوار، ج 22، ص 331.

2. همان، ص 206 به نقل از بحارالانوار، ج 22 ص 320.

3. همان، ص 206.

4. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 25، ص 12.

5. همان، ج 22، ص 327.

6. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 22، ص 391 - 392.

سلمان فارسی كه بود و چكار كرد؟
سلمان نامی است كه پیامبر (ص) خطاب به روزبه ایرانی كرد و او را سلمان فارسی خواند، ...

سلمان فارسی كه بود و چكار كرد؟

سلمان نامی است كه پیامبر (ص) خطاب به روزبه ایرانی كرد و او را سلمان فارسی خواند. نام سلمان در مراحل گوناگون زندگی او تا پیش از پذیرش اسلام با ابهام روبروست. در منابع كهن مطلقا اشاره­ای به نام سابق او نشده است اما از قرن ششم منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را "ماهبه بن بدخشان بن آذرحبسس بن مرد سالار" ضبط كرده­اند[1] و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد اسامی­ای شبیه به این مورد را ضبط كرده­اند كه احتمالا همۀ آنها تصحیف كلمه "ماه­به" در ردیف "روزبه" و "سال­به" از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران می­باشند و همچنین كلمه "آذرجسس" نیز تغیر یافته "آذر گشنسب"می­باشد.[2]

سلمان مشهور به كنیه ابو عبد الله در بعد از اسلام بود و از اهالی روستای جی از توابع اصفهان، پدرش دهقان و از متدینین زرشتی بود و سلمان نیز در كودكی از پیروان این  آیین بود.[3]

سلمان و مسیحیت   

آیین مسیح در نخستین جلوه مثل بارقه ای از ایمان بر قلب روزبه می­تابد یك روز كه وی از سوی پدر برای سركشی به مزرعه فرستاده شده بود در مسیر راه خود عبادتگاهی را دید كه تعدادی در آن مشغول نیایش و عبادت هستند روح كنجكاوی و پرسشگری او باعث شد تا او به دنبال حقیقت این آئین تازه باشد و از پیروان این آئین در آمد .[4]

  سرانجام روزبه به همراه كاروانی ره سپار شام مركز مسیحیت آن زمان شد و در شام در كلیسایی به مدت هفت سال به خدمت گذاری مشغول شد و بعد از آن نزد راهبی در موصل و بعد شهر عموریه رفت و از آنجا به همراه كاوانی برای پیدا كردن پیامبر اسلام به حجاز آمد .[5]

تشرف به اسلام

سلمان كه از قبل می دانست پیامبری در این سرزمین ظهور می كند و برای او نشانهایی است چون نشانها در وی دید.  اسلام آورد و داستان خود را برای حضرت رسول اكرم (ص) حكایت كرد.[6]

 آزادی از بردگی

دربارۀ آزادی سلمان از بردگی روایات زیادی نقل شده است. ولی روایتی كه بیشتر به آن اعتماد شده است به این قرار است كه سلمان به دستور پیامبر(ص) با ارباب خود قرار داد بست كه در ازاء سیصد تا چهارصد درخت خرما زرد و قرمز كه می­كارد و به ثمر می­رساند آزاد شود اما این كار چند سال طول می­كشید، و با اعجاز پیامبر(ص) بود كه درختان خرما به سرعت به ثمر نشستند و خرمای تازه دادند و سلمان آزاد شد. لذا به همین دلیل سلمان در جنگهای اولیه اسلام شركت نداشت و نخستین جنگی كه موفق به شركت در آن بعد از آزادی شد جنگ خندق بود.[7]

 سلمان بعد از اسلام

در صدر اسلام بخاطر برابری مسلمانان به دستور پیامبر (ص) بین آنان پیمان اخوت بسته شد كه سلمان نیز با ابو درداء پیمان اخوت بست .[8]

اما ماندگاری نام سلمان در تاریخ از حضور او در جنگ خندق بود هنگامی كه سواران خزاعی در فاصله چهار روز از مكه به مدینه بودند و پیامبر(ص) را از حركت قریش و سپاه عظیم عرب با خبر ساختندابری از هراس بر فضای مدینه گسترده شد. پیامبر(ص) بلافاصله یاران خود را برای رأی زنی فرا خواندند. ناگهان سلمان فارسی جلو آمد و پیشنهاد تاریخی خود  را مبنی بر اینكه به رسم ایرانیان در موقع جنگ، بر اطراف شهر خندقی حفر شود، را مطرح كرد و پیامبر (ص) پیشنهاد او را پذیرفتند.[9]

در بحبوئه جنگ خندق بین مهاجر و انصار نزاع لفظی در گرفت كه هر كدام سلمان را به خود نسبت می دادند در این میان پیامبر(ص) سخنی گفت كه به این نزاع پایان داد "سلمان منا اهل البیت"سلمان از اهل بیت من است و لذا او را "سلمان محمدی" نیز شمرده اند.[10]

سلمان اولین كسی بود كه قرآن را به فارسی ترجمه كرد و برای پیامبر(ص) نیز كار مترجمی زبان فارسی به عربی و بالعكس را  انجام می­داد .[11]

سلمان بعد از رحلت پیامبر(ص)  

او از جملۀ تعداد معدودی بود كه در تدفین رسول خدا(ص) شركت داشت و بر بدن آن حضرت نماز خواند و از جملۀ صحابه ای بود كه در بدو امر با ابوبكر بیعت نكرد تا زمانی كه او را مجبور كردند. وی از شیعیان خاص و یاران حضرت علی (ع) می­باشد.[12]

سلمان در زمان خلافت عمر حضور مستمری در فتوحات مسلمانان و جنگهای فتح ایران داشت و در فتح مداین با مردم شهر مذاكره كرد و آنان پذیرفتند كه جزیه بپردازند.[13]

 حكومت مداین

 خلیفۀ دوم با مشورت حضرت علی (ع) سلمان را پس از حذیفة بن یمان حاكم مداین كرد، احتمالاً همزبانی سلمان با مردم مداین دلیل این انتخاب باشد. مردم مداین برای استقبال از حاكم جدید در دروازۀ شهر مداین جمع شده بودند كه دیدند كه پیر مردی سوار وارد مدائن شد و نه بر اسب ویژه سوار شد و نه به كاخ سلطنتی رفت بلكه یكسره به طرف خانۀ كوچكی در كنار مسجد رفت و آنجا را اقامتگاه خویش قرار داد و به ادارۀ امور مشغول شد او در ایام حكومت خود، بیت المال را صرف مردم می­كرد و حتی حقوق شخصی خویش را به نفع جامعه و نیازمندان خرج می­كرد تا جایی كه از طرف خلیفۀ دوم نسبت به این ساده زیستی و كمك به نیازمندان مورد باز خواست قرار گرفت.[14] 

سلمان با الهام از شیوۀ پیامبر(ص) مسجد را مركز تعلیم، تربیت، تزكیه، هدایت و پایگاه فعالیت های اجتماعی ساخته بود و خود در مسجد برای مردم سورۀ یوسف را تفسیر می كرد تا در سایۀ آن، مردم با درسهای عفت، صداقت و شیوۀ درست حكومت آشنا شوند.[15]

پي نوشت ها :

[1] ،مجمل التواریخ و القصص،تصحیح، ملك الشعراء بها، تهران، كلالۀ خاو، چاپ دوم، بی تا، ص 242.

[2] .تركی، محمد رضا؛پارسای پارسی،تهران،توسعه قلم،چاپ اول،1381،ص 18.

[3] . عبد البر ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب؛ تحقیق،علی محمد البجاو، بیروت ، دارالحیل، ط،الاولی،1412ه.ق، 2 / 634 .

و ابن هشام ، السیرة النیویه (زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام)، ترجمۀ ،سید هاشم رسولی محلاتی،تهران انتشارات كتابچی، چاپ پنجم،1375،1 / 140

[4] . ابن هشام ، السیرة النیویه (زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام)، 1 / 140.

و عبد البر ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ص 2 / 634.

و البلاذری، احمد بن یحیی،انساب الاشراف، تحقیق، سهیل زكار و ریاض زركلی، بیروت، دارالفكر، ط، الاولی،1417 ه.ق، 1 / 485.

[5] . ابن هشام ، السیرة النیویه (زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام)، 1 / 140- 141.

[6] . پیشین، 1 / 145.

[7] . پیشین، 1 / 146، .ابن سعد، طبقات الكبری؛ ترجمة محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، چاپ اول، 1374، 4 / 68.

[8] . ابن هشام ، السیرة النیویه (زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام)، 1 / 338.

وابن اثیر، عز الدین، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، دالفكر،1409 ه.ق، 5 / 97.

[9] . ابن هشام ، السیرة النیویه (زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام)، 2 / 154.

و عبد البر ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، 2 / 635.

[10] . ابن سعد، طبقات الكبری؛ 4 / 72.

و بیهقی،ابوبكر،دلائل النبوه، ترجمه، محمود مهدوی دامغانی،تهران، انتشارات علمی و فرهنگی،1361ه.ش،3 / 418.

[11] . تركی، محمد رضا؛پارسای پارسی، ص 96.

[12] . ابراهیم، ثقفی كوفی ، الغارات، ترجمه، عزیز الله اعطاردی، تهران، عطارد، 1372 ه.ش ، ص 428.

[13] . ابن سعد، طبقات الكبری؛ 4 / 76.

[14] . پیشین، 4 / 77.

[15] .پیشین، 4 / 79 - 80 .

می گویند: امام حسن(ع) در قبال مبلغ هنگفتی از معاویه خود را كنار کشید
اين مطلب از اتهامهايي است كه به آن حضرت روا داشته اند .

می گویند: امام حسن در قبال دریافت مبلغ هنگفتی از معاویه خود را كنار می كشد. در این مورد هم توضیح فرمایید؟

اين مطلب از اتهامهايي است كه به آن حضرت روا داشته اند .

چنين مطلبي را حتي مخالفان امام حسن كه از جعل مطالب موهن نسبت به امام ابا نداشتند، بيان نكردند.

اعتراف منصور دشمن سر سخت اهل بيت و بني الحسن كه از كساني است كه تهمت هايي به امام مجتبي وارد مي كند  تا عليه سادات بني الحسن جنگ رواني درست كرده باشد زيباست.

بعد از قيام سادات حسني به زعامت محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب در سال 145هجري كه تا مرز نابودي خلافت منصور پيش رفت ، خليفه بي رحم دستور داد عبدالله بن حسن پدر محمد و بسياري از ياران او را دستگير نموده و در شهر هاشميه روانه زندان كردند .منصور خطابه اي در برابر اهل خراسان ايراد نمود .در بخشي از آن  مي گويد:

ثم قام بعده الحسن بن علی فواللّه ما كان برجل عرضت علیه الاموال فقبلها، و دسّ الیه معاویة انی اجعلك ولی عهدی، فخلعه، و انسلخ له مما كان فیه و سلّمه الیه؛ (1)

پس از وی، حسن بن علی به پا خاست. او مردی نبود كه اگر اموالی بر او عرضه می شد، بستاند. معاویه با حیله او را ولی عهد خود كرد. و سپس او را خلع كرد.

تصريح منصور مبني بر اين كه او كسي نبود كه در برابر پول حاضر به صلح شود .بهترین دلیل بر كذب چنین ادعائی است .

پي نوشت :

1.مسعودي،مروج الذهب،دار اندلس، بیروت. ج3، ص300.

امام حسين(ع) دختري بنام رقيه داشته؟
براي وجود چنين دختري دو شاهد مي‌توان آورد: ...

امام حسين(ع) دختري بنام رقيه داشته؟

در مدارك معتبركهن ميان فرزندان امام حسين نامي از حضرت رقيه برده نشده است. محدث قمي نيز در فرزندان حسين بن علي ذكري از حضرت رقيه به ميان نياورده است.

اما در منتهي الآمال(1) از كامل بهائي نقل كرده است: كه در شام از بچه هاي كوچك شهادت پدرشان را مخفي مي كردند و به آن ها مي گفتند پدرتان به مسافرت رفته. بر همين وضع بود تا يزيد آن ها را به خانه شخصي خود منتقل نمود. امام دختري چهارساله داشت. شبي از خواب بيدار شد. گفت: پدرم كو. اكنون او را در خواب ديدم. ناراحت و پريشان بود. زنان كه نواي اين كودك را شنيدند. همه صدا به گريه بلند كردند. ساير بچه ها نيز گريه مي كردند. يزيد از خواب بيدار شد. پرسيد: چه خبر است؟ جريان را به او گفتند. دستور داد سر پدرش را برايش ببرند. سر را آوردند. در دامن آن كودك گذاردند. پرسيد: چيست؟ گفتند: اين سر پدر توست. چنان ناراحت شد كه فريادي زد. از همان ناراحتي مريض گرديد و پس از چند روز فوت شد.

اين واقعه بنابر قول وقايع الشهور و الايام آيت ا. . . بيرجندي در پنجم ماه صفر اتفاق افتاده است. در كتاب رياض القدس مينويسد كه روز پنجم صفر بنا به قولي حضرت رقيه خاتون از دنيا رفته و آن طفل كوچك كه مرحوم آيت الله بيرجندي در كتاب وقايع فرموده. به احتمال قوي رقيه بوده است. (2)

روايت فوق نام اين دختر را بيان نكرده و از او فقط با تعبير دخترك چهارساله ياد كرده است.

براي وجود چنين دختري دو شاهد ميتوان آورد:

شاهد اول:هنگامي كه زينب(س) در كوفه با سر بريده امام حسين(ع) مواجه شد. اشعاري سرود كه در ضمن آن آمده است:«اي برادرم! با فاطمه كوچك سخن بگو كه نزديك است قلبش تهي گردد». (3) كه نشان از وجود چنين دختر خردسالي كه در فراق پدر بيتاب بوده دارد.

شاهد دوم: امام حسين(ع) در آخرين لحظات حيات خويش. هنگام مواجهه با شمر فرمود: الا يا زينب يا سكينه! يا ولدي! من ذايكون لكم بعدي؛ الا يا رقيه! يا امكلثوم! انتم وديعة ربي. اليوم قد قرب الوعد. (4)

 اگر چه اين جا نيز تنها يك نقل تاريخي است.

 ابن فندق (م 565ق)نيز در لباب الانساب از رقيه به عنوان دختر امام حسين(ع) ياد كرده است.(5)

آقاي محمد باقر مدرس مي گويد: درباره اين دختر امام حسين از مرحوم آيت ا. . . نجفي كتباً و شفاهاً سؤالاتي نمودم. فرمود: اگر چه مدارك معتبر از وجود چنين دختري ساكت است. لكن با وجود اين شهرت نمي شود انكار كرد. (6)

پي نوشت ها:

1. محدث قمي، منتهي الآمال في تواريخ النبي و الآل‏،ناشر: دليل‏، مكان نشر قم‏، سال چاپ 1379 ش‏، نوبت چاپ اول‏، ج‏2، ص 1002.

2. حضرت رقيه دختر امام حسين، شيخ علي فلسفي خراساني، ص5.

3. « …يا اخي فاطمة الصغيرة كلمّها فقد كاد قلبها ان يذوبا »بحارالانوار، ج 45، ص 115؛ القندوزي، ينابيع المودة، ج 2، ص 421، انتشارات الشريف الرضي، چاپ اول 1371 ش.

4. مـوسوعة كلمات الامـام الحسين، معهد تحقيقات بـاقرالعلوم، ص511، دارالمعروف، قم، 1415 هـ. چاپ اول؛ ينابيع الموده، ج 2، ص 416.

5. ابن فندق، لباب الانساب، ج 1، ص 355، تحقيق سيد مهدي رجايي، كتابخانه آيت الله نجفي.

6. شخصيت حسين، محمد باقر مدرس بستان آبادي، ناشر دارالكتب الاسلاميه، ص458.

آیا مفهومش این است كه اگر كتابی بشری باشد حتما در آن تناقض وجود دارد
آیه شریفه در صدد بیان این مطلب است كه چنین كتابی با این ویژگی ها اگر از جانب غیر خدا بود حتما می بایست در آن تناقض وجود داشته باشد. نه اینکه هیچ كتاب بشری ...

معنی آیه افلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا چیست؟ آیا مفهومش این است كه اگر كتابی بشری باشد حتما در آن  تناقض وجود دارد؟

يكي از دلائل حقانيت قرآن و اينكه از طرف خدا نازل شده اين است كه در سراسر آن تضاد و اختلاف نيست براي روشن شدن اين حقيقت به توضيح زير توجه فرمائيد.

" روحيات هر انساني دائما در تغيير است قانون تكامل در شرائط عادي در صورتي كه وضع استثنايي بوجود نيايد انسان و روحيات افكار او را هم در بر مي‏گيرد و دائما با گذشت روز و ماه و سال، زبان و فكر و سخنان انسانها را دگرگون ميسازد، اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته‏هاي يك نفر نويسنده يكسان نيست بلكه آغاز و انجام يك كتاب نيز تفاوت دارد، مخصوصا اگر كسي در كوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد حوادثي كه پايه يك انقلاب فكري و اجتماعي و عقيده‏اي همه جانبه را پي‏ريزي كند او هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يك نواخت و عطف به سابق تحويل دهد قادر نيست، بخصوص اگر او درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده‏اي باشد.

اما قرآن كه در مدت 23 سال بر طبق احتياجات و نيازمنديهاي تربيتي مردم در شرائط و ظروف كاملا مختلف نازل شده، كتابي است كه درباره موضوعات كاملا متنوع سخن مي‏گويد و مانند كتابهاي معمولي كه تنها يك بحث اجتماعي يا سياسي يا فلسفي يا حقوقي يا تاريخي را تعقيب مي‏كند نيست، بلكه گاهي در باره توحيد و اسرار آفرينش، و زماني درباره احكام و قوانين و آداب و سنن، وقت ديگر درباره امتهاي پيشين و سرگذشت تكان دهنده آنان، و زماني درباره مواعظ و نصايح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مي‏گويد، و بگفته دكتر گوستاولبون قرآن كتاب آسماني مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاي مذهبي تنها نيست بلكه دستورهاي سياسي و اجتماعي مسلمانان نيز در آن درج است.

چنين كتاب با اين مشخصات عادتا ممكن نيست خالي از تضاد و تناقض و مختلف گويي و نوسانهاي زياد باشد، اما هنگامي كه مي‏بينيم باتمام اين جهات همه آيات آن هماهنگ، خالي از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزوني است، بخوبي مي‏توانيم حدس بزنيم كه اين كتاب زائيده افكار انسانها نيست بلكه از ناحيه خداوند است چنان كه خود قرآن اين حقيقت را در آيه فوق بيان كرده است".

آیه شریفه در صدد بیان این مطلب است كه چنین كتابی با این ویژگی ها اگر از جانب غیر خدا بود حتما می بایست در آن تناقض وجود داشته باشد. معنی اش این نیست كه هیچ كتاب بشری بدون تناقض نیست.

آیت الله مكارم شیرازی، تفسير نمونه، ج‏4، ص: 28-29.

خداوند،با توجه به ایات قرآن چه می توان گفت؟
این سخن همان نظريه «وحي نفسي» است. بر خلاف اين تصور و نظریه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه پيامبر را مخاطب قرار می دهد.

در پاسخ كسانی كه می گویندقبول داریم كه قرآن ازبقیه ی كتب دینی برتر است. اما حاصل لحظات عرفانی پیامبر و در واقع به دلیل درجات بالای عرفانی ایشان است ونه ازسوی خداوند،با توجه به ایات قرآن چه می توان گفت؟

این سخن همان نظريه «وحي نفسي» است.

وحي نفسي بدين معناست كه انسان هايي هستند كه از ظلم و ستمي كه در جوامع مي‏بينند، رنج مي‏برند و هميشه در فكر اصلاح اجتماع خود هستند و با خود درباره چگونگي اصلاح جامعه تفكر دارند. چنين افرادي گاهي مورد خطاب شخصيت دروني خود واقع مي‏شوند و مطالبي را از عمق ضمير خود مي‏شنوند و گويي فردي اين مطالب را به آن ها القا مي‏كند.

رشيد رضا در تعريف وحي نفسي مي‏گويد:

وحي نفسي عبارت از يك نوع الهامي است كه در اثر استعداد نفوس عاليه و برجسته سر مي‏زند و از آن گونه وجودها تراوش مي‏كند. افكار و آرزوهاي مدعي نبوت براي او الهامي آفريده كه از عقل باطن يا نفس روحاني بلند پايه‏اش سرزده و بر مخيّله عالي او مستولي شده و اعتقادي كه از آن برايش حاصل شده و برديده‏اش منعكس شده و در اثر آن فرشته را در برابر خود مجسم ديده و صدایي او به گوشش رسيده است. (1)

بر خلاف اين تصور و نظریه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم پيامبر را مخاطب قرار مي‏دهد به چند دلیل:

1. اگر پيامبران مخاطب نفس روحاني خود بودند و يقين داشتند یا احتمال می دادند این مطالب ندای ضمیر خودشان است، استناد اين سخنان به خدا براي آنان حكم افترا داشت و كساني كه در آن درجه از خدا ترسي هستند، هيچ گاه به خود اجازه نمي‏دهند سخنان نفس قدسي خود يا سخناني كه به وحيانيت آن قطع و يقين ندارند را ـ هر چند ارزشمند و مفيد باشند ـ به خداوند نسبت دهند و ادعاي وحيانيت آن ها را بنمايند؛ زيرا مي‏دانند افترا ، بزرگ‏ترين ظلم است و مرتكب آن در محضر خدا به اشدّ عذاب گرفتار خواهد شد و هيچ كس هم نمي‏تواند در قبال خداوند ياور او باشد:

«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّه‏ِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ َّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ء» (2)

كيست ستمكاتر از آن كه بر خدا دروغ مي‏بندد يا مي‏گويد:به من وحي شده است و حال آنكه چیزی به او وحی نشده است.

«وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقرآن غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ قُل لوْ شَاءَ اللّه‏ُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ». (4)

و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند مي‏گويند: قرآن ديگري جز اين بياور يا آن را عوض كن. »بگو:«مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آن چه را كه به من وحي مي‏شود پيروي نمي‏كنم اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ مي‏ترسم، بگو:اگر خدا مي‏خواست آن را بر شما نمي‏خواندم و شما را بدان آگاه نمي‏گردانيد.قطعا پيش از آن، روزگاري در ميان شما به سر برده‏ام، آيا فكر نمي‏كنيد؟».

«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ». (5)

و اگر پاره‏اي گفته‏ها بر ما بسته بود دست راستش را سخت مي‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مي‏كرديم و هيچ يك از شما مانع از او نمي‏شد.

بنابراين براي خود پيامبران به قطع روشن شده كه آنچه بر آنان القا مي‏شود از طرف خداوند است و اگر این مطلب برایشان یقینی و قطعی نبود ، به خود اجازه نمی دادند آن را به خدا نسبت دهند و وحی بخوانند.

2. از دلايل قوي دیگر بر اين كه وحي، سخن باطن و ضمير مدعي نبوت نيست ، اين كه اين ضمير ناخود آگاه در ديگر انسان‏ها هم هست و بسياري از انسان‏ها در طول تاريخ و در زمان‏هاي مختلف بوده‏اند كه مانند پيامبران از مشاهده جور و ظلم و جهل حاكم بر جوامع انساني در عذاب بوده‏اند و دغدغه اصلاح داشته‏اند و براي اصلاح اقدام كرده‏اند و برنامه هايي ارائه داده‏اند، ولي هيچ گاه برنامه‏هاي خود را مستند به منشأ غيبي نكرده و وحي نشمرده‏اند در حالی كه می توانستند آن را وحی بشمرند تا مؤثرتر باشد .

3. برنامه‏هاي مصلحان هم با برنامه‏هاي پيامبران اصلاً قابل قياس نيست و تفاوت آنها از زمين تا آسمان است. آنان گرچه از سر اخلاص و تعهد و دلسوزي حرف زده‏اند، ولي حرفهايشان در افق انساني است و با افق وحي اصلاً قابل مقايسه نيست. قرآن مي‏فرمايد:

«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لاَّ يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ». (6)

آيا مي‏گويند:آن را بر بافته، بلكه باور ندارند پس اگر راست مي‏گويند، سخني مثل آن بياورند.

4. پیامبران برای اثبات این كه سخنی كه ارائه می دهند از خداست و از خودشان یا دیگری نیست، معجزه می آورند و معجزه كاری است كه از توان جنس بشر بیرون است و تا خدا اجازه ندهد، معجزه تحقق نمی یابد و عقل حكم میكند بر قبح ظاهر كردن معجزه به دست كسی كه خواسته یا نا خواسته بر خدا دروغ ببندد خداوند هم اجازه نمی دهد معجزه به دست كسی كه بر او افترا بسته است، جاری شود، و عقل بر قبح صدور این امر از خداوند حاكم است ؛بنا بر این، وقوع معجزات از طرف پیامبران دلیل روشن بر این است كه سخنشان خدایی است و جوشیده ضمیرشان نمی باشد.

5- اگر این گفته درست باشد، كتاب های آسمانی از حجیت می افتند و لازمه این امر این است كه در تمام اعصار دست انسان ها از دین كوتاه باشد و ادله لزوم دین با این گفتار كاملا در تضاد است و ادله و براهین نیاز به دین جدای از وضوح نیاز انسان به دین در كتاب های كلامی مفصل بیان شده است. (7)

پی نوشت ها

1. محمد رشيد رضا، وحي محمدي، ترجمه محمدعلي خليلي، چاپ دوم ، تهران ، بنياد علوم اسلامي،1361، ص22 و 67 ـ 68.

2. انعام(6) آیه 93.

3. احقاف(46) آیه 8.

4. يونس (10) آیه 15 ـ 16.

5. حاقّه (69) آیه 46 ـ 47.

6. طور(52) آیه 33-34.

7. سید عبد الحسین طیب ،كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام‏؛ ناشر: كتابخانه اسلام‏.

اما چرا این فرا بشری بودن را به خدا نسبت می دهند
إعجاز قرآن، نه تنها بر فرابشری بودن قرآن دلالت دارد، بلكه بر الهی بودن قرآن نیز دلالت دارد؛ ...

با توجه به جنبه های مختلف اعجاز قرآن می توان در یافت كه فرابشری است. اما چرا این فرا بشری بودن را به خدا نسبت می دهند در صورتی كه ما موجودات فرابشری دیگری مانند جن نیز داریم

إعجاز قرآن، نه تنها بر فرابشری بودن قرآن دلالت دارد، بلكه بر الهی بودن قرآن نیز دلالت دارد؛ زیرا آورنده قرآن، یعنی پیامبر (ص)، مدعی است كه قرآن از سوی خدا نازل شده و معجزه، دلالت بر صداقت آورنده معجزه دارد. از این رو، صدور معجزه از سوی مدعی دروغین نبوت، محال است؛ زیرا معجزه تصدیق خدا بر إدعای نبوت است و تصدیق شخصی كه به دروغ ادعای نبوت نموده، قبیح است و صدور فعل قبیح، از خداوند متعال محال است.

علاوه بر این، صدور معجزه از مدعی دروغین نبوت، با قاعده عقلی «لُطف» كه از سوی متكلمان إسلامی مطرح شده، منافات دارد. طبق «قاعده لطف» لازم است كه خداوند متعال مدعی دروغین نبوت را رسوا كند و اگر مدعي نبوت ادعاي نبوت كند و كاري را به عنوان معجزه ارائه دهد و مردم نتوانند تشخيص دهند كه آن امر معجزه است يا خير، در صورت دروغ‏گو بودن مدعي نبوت، خداوند بايد حقيقت را براي مردم روشن و مدعي نبوت را رسوا و يا مجازات كند؛ در حالی كه نه تنها آورنده قرآن را خداوند متعال رسوا نكرده، بلكه با سایر معجزات وی را تأیید نموده و بعد از گذشت هزار و اندی سال، بر عزت و اقتدار ایشان افزوده است.

در توضیح قاعده لطف باید بگوییم كه یكی از اصول و قواعد مهم در كلام عدلیه (شیعه و معتزله)، قاعده لطف است كه پس از قاعده حسن و قبح عقلی، مهم ترین قاعده كلامی به شمار می رود. متكلمان عدلیه بسیاری از آموزه ها و عقاید دینی را براساس آن اثبات كرده اند. وجوب تكالیف دینی، لزوم بعثت پیامبران و وجوب عصمت انبیا، وعده و وعیدهای الهی، و وجوب امامت، از جمله مسائلی است كه بر این قاعده استوار گردیده اند.

لطف در اصطلاح متكلمان، از صفات فعل الهی است؛ یعنی افعالی كه به مكلفان مربوط می شود و مقصود این است كه خداوند آنچه را مایه گرایش مكلفان به طاعت و دوری گزیدن آنان از معصیت می باشد،در حق آنان انجام داده و این امر، مقتضای عدل و حكمت الهی است.

مشهورترین دلیل عقلی بر وجوب لطف بر خداوند، اصل حكمت است؛ به این بیان كه ترك لطف، مستلزم نقض غرض است و نقض غرض، مخالف حكمت و باطل است. پس عمل به لطف، واجب است.

 

پی نوشت:

1.  برای مطالعه تفصیلی دلایل از سوی خدا بودن قرآن، ر.ك: آيت الله مصباح يزدي، قرآن‏شناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ، 1380 ش، ج ‏1، ص 107 - 1890.

آیاگر پيامبر غير عرب بود شكل قرآن نازل شده همين طور مي شد كه الان هست؟
دانشمندان مسلمان برآن ‌اند كه معاني و الفاظ قرآن از سوي خداست . پيامبراكرم(ص) و فرشتة وحي (جبرئيل) ,تنها مبلّغ (رساننده) وحي الهي بوده‌اند.

دلايل عقلي بر اين كه قرآن دقيقا كلمه به كلمه به همين شكل به پيامبر نازل شده و عينا كلام الله است و فقط مفهوم يا موضوع از جانب خدا نيست چيست ؟ آيا اگر پيامبر غير عرب بود شكل قرآن نازل شده همين طور مي شد كه الان هست ؟ يا واژگانش تغيير مي كرد ؟ آيا قرآن مكتوب نازل شده ترجمان و تفسير و درك پيامبر از وحي است يا عين وحي است ؟ يعني فكر و وسعت درك ايشان قرآن را اين شكل كرده ؟ 7- آيا اگر امسال قرآن نازل مي شد احكامش فرقي مي كرد ؟ مثلا در مورد ارث و زنان و مجازات ها و ...

 

دانشمندان مسلمان برآن اند كه معاني و الفاظ قرآن از سوي خداست . پيامبراكرم(ص) و فرشتة وحي (جبرئيل) ,تنها مبلّغ (رساننده) وحي الهي بودهاند. هيچ دخالتي در تكوين قالب و محتواي وحي الهي نداشتهاند. اين ديدگاه به دليل برخورداري از پشتوانههاي متقن قرآني و روايي در باور غالب انديشمندان مسلمان در حد ضروري دين جاي گرفته است. شواهد فراواني از اين اتفاقنظر در سيرة عملي مسلمانان نيز به چشم ميخورد. از جمله تلاش گستردة مسلمانان براي صيانت از الفاظ و عبارات قرآن از هرگونه تحريف در طول تاريخ, عنايت ويژة دانشمندان مسلمان به شناخت واژهها, جملهها و اسلوبهاي تركيبي و ساختار ظاهري متن و دريافت سبك بديع و وجوه فصاحت و بلاغت قرآن و نيز تلاشهاي فراواني كه دربارة فهم و تفسير كلمات و عبارات قرآن صورت گرفته است, كه همگي حكايت از باوري همگاني و هميشگي در ميان عموم مسلمانان و دانشمندان اسلامي به آسماني بودن اين كتاب در محتوا و متن دارد.

علامه طباطبايي مانند غالب انديشمندان و مفسران برجستة مسلمان بر اين باور است كه افزون بر محتواي قرآن، متن آن نيز عيناً از سوي خدا نازل شده است. پيامبر يا فرشتة وحي هيچگونه دخل و تصرفي در متن قرآن نداشتهاند. وي براي اين مدعا دلايلي اقامه كرده است كه به برخي   اشاره ميشود:

1. استدلال به وجوه اعجاز قرآن:

علامه طباطبايي در روش اول در دو محور به طرح، تبيين و اثبات الهي بودن متن قرآن پرداخته است.

 نخست آن كه برخي از آيات قرآن بر معجزه بودن آن در فصاحت و بلاغت و اعجاز آن از جهت امي بودن آورندة آن دلالت دارد. آن را فوق توان بشر دانسته و به آن تحدي كرده است. اين آيات متضمن ادعاي الهي بودن متن قرآن و استدلال بر آن است.

دوم آن كه راز ناتواني بشر در همانندآوري قرآن نيز در خود آن نهفته است.

ا) اعجاز بلاغي قرآن:

اعجاز قرآن ابعاد گوناگوني دارد كه يكي از مهمترين آن ها اعجاز بلاغي آن است. اين بُعد از اعجاز قرآن، تقريباً مورد توافق تمام قرآنپژوهان برجسته است. بسياري از ايشان به اين بعد از اعجاز قرآن تصريح كردهاند. به عقيدة علامه شكل تحدي قرآن بهويژه در آياتي مانند آية 38 سورة بقره، آيات 13 ـ 14 سورة هود و آيات 38 ـ 39 سورة يونس كه قرآن در آن از مخاطبان خود خواسته كه براي هماوردي با يك سوره يا چند سورة قرآن، هر كه را ميخواهند اعم از عرب و غيرعرب به ياري طلبند، نشان ميدهد كه حتي فصيحترين عربزبانان نيز نميتوانند كلامي مانند آن بياورد؛ زيرا در غير اين صورت، استمداد از ديگران (غيرعرب) معنا نداشت.

علامه ذيل آيات 13 و 14سورة هود كه در واقع پاسخ قرآن به كساني است كه الفاظ و كلمات قرآن را از جانب پيامبر ميدانند، ضمن توضيحي نسبتاًّ مفصل چنين نتيجه ميگيرد كه متن قرآن هرگز نميتواند از جانب پيامبر باشد؛ زيرا اگر چنين بود، با توجه به اينكه پيامبر بليغترين و فصيحترين انسان است، ممكن بود ديگران نيز براي آفرينش كلامي مانند قرآن كمر همت ببندند و بتوانند دستكم مشابهِ برخي آيات را بياورند؛ هرچند از آوردن مانند تمام قرآن ناتوان باشند. بنابراين ناتواني مخاطبان از پاسخ به تحدي قرآن و آوردن يك يا چند جمله مانند سورههاي كوچك قرآن ـ حتي با استمداد از غيرعرب ـ بهترين دليل بر اين است كه هيچكس، حتي پيامبر خدا بدون اتكا به وحي الهي قادر نيست چنين كلماتي را بر زبان جاري سازد.(1)

ب) اعجاز قرآن از جهت آورنده:

از ديگر دلايل الهي بودن الفاظ و محتواي قرآن، آورندة آن است. توجه به خصوصيات پيامبر و محيط پيرامون او، اين حقيقت را متجلي ميسازد كه قرآن هرگز نميتواند كلام پيامبر باشد. مرحوم علامه در تفسير آيات مرتبط با اين مسئله چنين مينويسد:

قرآن كريم در پاسخ كساني كه از پيامبر ميخواهند قرآن ديگري بياورد يا كلام الهي را تغيير دهد، ميفرمايد:

قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ (2)؛  حق ندارم كه از جانب خود قرآن را تغيير دهم؛ زيرا قرآن سخن من نيست, بلكه يكسره وحي الهي است. تنها از آنچه به من وحي شده است, پيروي ميكنم.

به دنبال اين آيات، خداوند اين حجت را به پيامبرش تلقين ميكند :

قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (3)؛

بگو اگر خدا ميخواست، آن را بر شما نميخواندم و خدا شما را بدان آگاه نميگردانيد؛ چراكه پيش از آوردن آن، روزگاري در ميان شما به سر بردهام. آيا انديشة خود را به كار نميگيريد؟

 معناي آيات مذكور با توجه به سياق آن اين است كه امر در نزول قرآن وابسته به مشيت الهي است، نه خواست من. من تنها فرستادة پروردگارم هستم. اگر خدا ميخواست قرآني ديگر فرو فرستد و اين قرآن را نميخواست،  آن را بر شما تلاوت نميكردم و خدا شما را بدان آگاه نميكرد. پيش از نزول اين كتاب عمري در ميان شما درنگ كردم، و بين شما زندگي كردهام، و با شما معاشرت و آميزش نمودهام، اما اثري از وحي الهي در سخن من نيافتيد. اگر اين كلمات از جانب من و به دست من بود, پيش از اين به آن مبادرت ميكردم و آثار آن قبلاً نمايان ميشد. پس  در اين امر تنها تابع مشيت الهي هستم.(4)

2. بيانات صريح و ضمني قرآن:

دستهاي ديگر از دلايل الهي بودن الفاظ و معاني آن، سخنان صريح و ضمني قرآن دربارة اين مطلب است. سخنان صريح و ضمني قرآن در اين باب بسيار است كه نمونههايي از آن را با تكيه بر تفسير الميزان بيان ميكنيم.

الف) آيات حاكي از تبعيت محض پيامبر از وحي الهي:

آياتي از قرآن پيامبر را تابع محض وحي الهي ميداند؛ نظير: وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحي إِلَيَّ… (اعراف: 203)؛  هرگاه براي آنان آياتي نياوري، ميگويند: چرا آن را خود برنگزيدي؛ بگو: من فقط از آنچه از سوي پروردگارم به من وحي ميشود پيروي ميكنم. ظاهر اين آيات به خوبي نشان ميدهد كه پيامبر هيچ نقشي در آفرينش متن قرآن نداشته و در حرف به حرف قرآن، تابع وحي الهي است. علامه در توضيح مضمون اين آيات ميفرمايد:

معناي آيه، طبق سياق و با توجه به اينكه در پاسخ كساني نازل شده كه قرآن را ساخته و پرداختة پيامبر ميدانستند اين است كه:  هنگامي كه آيهاي به آنان عرضه نمايي، آن را تكذيب ميكنند. اگر آيهاي نياوري ـ مثلاً اگر با تأخير آيهاي را به آنان عرضه نمايي ـ ميگويند: چرا آنچه را آيه مينامي، از اين جا و آن جا جمعآوري نكردي؛ بگو: در اين امر از خود نقشي ندارم. تنها از آنچه پروردگارم بر من وحي ميكند، پيروي ميكنم.(5)

ب) آيات حاكي از نزول و وحي قرآن به زبان عربي:

آياتي كه نزول قرآن را به زبان عربي معرفي ميكند، نشان ميدهد كه خداوند به آيات قرآن لسان عربي پوشانيده است، مثلا آيه : إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (6)؛  اين كتاب را در قالب الفاظي خواندني به زبان عربي فرو فرستاديم, تا در آن بينديشيد؛معناي آيه اين است كه خداوند خود در مرحلة نزول, بر آيات اين كتاب لباس عربي پوشانده است تا انديشة بشر بتواند آن را دريابد. اگر خداوند معاني قرآن را در قالب الفاظ و عبارات در نياورده بود, فهم قرآن به پيامبر(ص) اختصاص پيدا ميكرد. قوم و امت او به اسرار آيات راه نمييافتند. اين آيه نشان ميدهد كه وحياني و عربي بودنِ الفاظ قرآن كريم، در ضبط اسرار آيات و حقايق معارف آن نقش دارند. اگر خداوند تنها معناي آيات را بر پيامبر القا مينمود و پيامبر خود بر قامت آن معاني لباس الفاظ ميپوشاند ـ چنانكه در احاديث قدسي چنين امري تحقق يافته است ـ و يا اينكه عبارات قرآن را به زبان ديگري ترجمه مينمود, برخي از اسرار آيات بيّن الهي بر عقول مردم آشكار نميگشت و دست عقل و فهم ايشان از آن اسرار كوتاه مي ماند.(7)

ج) تعابير حاكي از نزول متن قرآن از سوي خداوند:

از ديدگاه علامه، آيات حاكي از نزول كتاب آسماني مسلمانان در قالب قرآن (امري خواندني)، كتاب (نوشته) و امري تفصيليافته از سوي خدا، دلالت بر الهي بودن متن قرآن دارد. طبق تصويري كه علامه با تكيه بر آيات قرآن از حقيقت قرآن ارائه ميدهد، اين كتاب آسماني در اصل داراي حقيقتي بسيط (فاقد تفصيل)، متعالي، و خارج از دسترس بشر عادي بوده است. خداوند آن حقيقت را تفصيل داده و در قالب نوشته و امري خواندني درآورده تا براي بشر قابل فهم باشد. از منظر علامه، انتسابِ تفصيل قرآن به خدا و نزول آن در قالب امري خواندني و نوشتني، حاكي از نزول قرآن در قالب متن موجود از جانب خداست.(8)

د) تقسيم آيات به محكم و متشابه:

تقسيم آيات قرآن به محكم و متشابه در آية هفتم سورة آلعمران و مرجع قرار دادن محكمات براي فهم متشابهات نيز از ديدگاه علامه، حاكي از نزول قرآن از سوي خداوند در قالب متن موجود است. با اين توضيح كه تشابه و اِحكام از ديدگاه علامه از اوصاف دلالت قرآن و وابسته به شيوة بيان و كلمات و عبارات قرآن است .طبق آية مذكور، اين ويژگي در مرحلة نزول تدريجي قرآن وجود داشته است. بنابراين به طور حتم، آنچه خداوند در اين مرحله نازل كرده، از سنخ الفاظ و عبارات بوده است.(9)

اما اينكه اگر پيامبر غير عرب بود، شكل قرآن به چه شكل بود ،نمي توان قضاوت دقيقي نمود. اما به نظر مي رسد همين مفاهيم در قالب الفاظ و زباني جديد به بشر عرضه مي شد كه تمام خصوصيات قرآن فعلي از جهت اعجاز و تحدي را دارا بود.

در اين مورد كه اگر قرآن در زمان ما نازل مي شد، آيا تغيير مي كرد : از آن جا كه اسلام كامل ترين دين و قرآن معجزه آن و كتابي است كه تمام نيازهاي بشر تا قيامت در آن گنجانده شده است و قرار نيست كه نه كتابي نازل شود و نه پيامبري از اين پس مبعوث گردد،  مي توان نتيجه گرفت كه حتي اگر قرآن در زمان حاضر نازل مي شد، هيچ تغييري از جهت شكل و محتوا نمي كرد ،چرا كه تغيير آن بیانگر ناقص بودن آن مي شود.

پي نوشت ها:

1.علامه طباطبایی،  تفسیر المیزان، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1417ق، ج10ص171.

2.يونس(10) آيه15.

3.همان، آيه16.

4.تفسيرالميزان،  ج10 ،ص29.

5.همان، ج8، ص382.

6.يوسف(12) آيه 2.

7.تفسير الميزان، ج11 ،ص75.

8.همان، ج3 ،ص53.

9. همان، ج11 ،ص75.

صفحه‌ها