پرسش وپاسخ

در ماه مبارك رمضان قرائت افضل است يا قرائت چند صفحه به همراه تفسير؟
قرآن‌، كلام خدا و كتاب هدايت و سعادت براي انسان‌ها است كه خواندن آن در هر زمان ارزشمند و مفيد است‌، لكن از قرآن و روايات استفاده مي‌شود كه خواندن آن در بعضي ...

 در ماه مبارك رمضان قرائت يك جزء قرآن در روز افضل است يا قرائت چند صفحه به همراه تفسير؟

قرآن، كلام خدا و كتاب هدايت و سعادت براي انسانها است كه خواندن آن در هر زمان ارزشمند و مفيد است، لكن از قرآن و روايات استفاده ميشود كه خواندن آن در بعضي اوقات اهميّت فراواني دارد. مثل تلاوت آن در شب، چون درسوره مزمل آمده است:

 قُمِ الَّيْلَ إِلآ  قَلِيلاً وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِيلاً؛ شب را جز كمي به پا خيز.

سپس پس از تعيين مقدار قيام در شب ميفرمايد:

 قرآن را با دقت و تأمّل بخوان.(1)

گرچه مخاطب در اين آيات، پيامبر (ص) است، ولي ذيل آخرين آيه نشان ميدهد كه مؤمنان هم در اين حكم با پيامبر هم گام بودند: پروردگار تو ميداند كه تو و گروهي از كساني كه با تو هستند، نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا ميخيزند.

سپس پس از بيان چند مطلب ميفرمايد:

 "فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَان؛

اكنون آن مقدار از قرآن كه براي شما ميسر است تلاوت كنيد .

از آيات استفاده ميشود كه خواندن قرآن در شب ،به ويژه در نيمه دوم آن از اهميت فراواني برخوردار است.  نیز در روايتي از حضرت رضا (ع) آمده است كه شب وقتي كه ميخواست استراحت كند، زياد قرآن تلاوت ميكرد.(2)

 آن چه درقرآن و روايات نسبت به تلاوت قرآن بیش تر توجه شده،این است كه بهتر است قرائت قرآن با تدبّر و تفكّر باشد،البته اگر تلاوت با تدبر و تفسیر آن هم در ماه مبارك رمضان همراه باشد ،بسیار شایسته است، زیرا در ذيل آية سورة مزمّل ميفرمايد:

 آن مقدار كه براي شما امكان دارد، قرآن بخوانيد:"فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَان .(3)

در روايتي از امام رضا (ع) به نقل از جدّ بزرگوارشان آمده است: آن مقدار قرآن بخوانيد كه در آن خشوع قلب و صفاي باطن و نشاط روحاني و معنوي باشد.(4)

امام صادق(ع)ميفرمايد:

 "قرآن را سريع و تند نخوانید، بلكه آن را با ترتيل بخوانيد.هر گاه از آيهاي ميگذريد كه در آن سخن از دوزخ است، از آتش دوزخ به خدا پناه ببريد. هنگامي كه به آيهاي رسيديد كه درباره بهشت است، تدبّر كن . از خدا مسئلت نما، كه تو را از اهل بهشت قرار دهد.(5)

 تلاوت قرآن در ماه رمضان با تفسير بهتر است ،چون  دانستن تفاسير و پيام آيات ،زمينه بيش تري را براي تدبر و تفكر و عمل به وجود مي آورد.

پی نوشت ها:

1- مزمّل،(73)آیه 20.

2-مجمع البيان، علامه طبرسي، ج 10، ص 151، نشر دار الفكر.

3-الحويزي، نور الثقلين، قم ،مطبعه العلمیه ،ج 5، ص 447 ؛

مجلسی ،بحارالانوار، بيروت،نشر دار الوفأ، ج 92، ص 216.

4- مزمل ، آیه 20.

5 - بحارالانوار،ج 92، ص 216.

آداب قرائت كه در نفس انسان مؤثر و سزاوار است قاری مواظبت آن كند چیست؟
آداب قرائت به دو دسته ظاهری و باطنی تقسیم می شود: اول: آداب‏ ظاهری قرائت‏ قرآن‏ دوم : آداب باطني قرائت قرآن‏

آداب قرائت كه در نفس انسان مؤثر بوده و سزاوار است قاری مواظبت آن كند چیست؟

آداب قرائت به دو دسته ظاهری و باطنی تقسیم می شود :

اول: آداب‏ ظاهری قرائت‏ قرآن‏:

اهمّيتي كه قرائت كلام اللّه دارد ايجاب مي‏كند با آداب‏ و ترتيبي خاص انجام گيرد، تا تأثير معنوي و هدف تعليمي آن بهتر حاصل شود. بدين جهت در متن قرآن كريم آياتي مشاهده مي‏شود كه اين آداب را آموزش مي‏دهد. ما به ذكر آنچه در متن كتاب خدا آمده‏ و غالبا در هر نوع مطالعه‏اي نيز مي‏تواند مورد استفاده قرار گيرد اكتفا مي‏كنيم: 

1- طهارت:

به مصداق‏ آیه:«لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ‏ ؛ (1) مس نمودن كلمات قرآن مجيد جز بر پاكان - كه غسل يا وضو دارند- روا نيست» و هنگام تلاوت كلام اللّه داشتن طهارت شرعي مستحبّ است، هم‏چنان‏كه بهره معنوي بردن و منوّر شدن از قرآن، وابسته به طهارت روح و اعتقاد قلبي به آن است.

2- استعاذه:

پناه جستن به خداست در ابتداي قرائت كه در اين آيه بدان امر شده: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ‏ ؛(2) پس چون قرآن مي‏خواني [نخست‏] از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر». بر طبق اين دستور خواندن كتاب خدا را با جمله: «‏أعوذ باللّه من الشّيطان الرجيم» آغاز مي‏كنند.

بديهي است چون انسان به آفريدگار دانا و توانا پناه جست، از انديشه‏هاي بد و وسوسه‏هايي كه به ذهن وارد مي‏شود در امان مي‏ماند، و آرامش فكر و تجمّع حواس پيدا مي‏كند و مي‏تواند دريافتي صحيح و بهره‏اي روحاني از قرآن خواندن داشته باشد.

دوم : آداب باطني قرائت قرآن‏:

 دانشمندان آدابي باطني و معنوي هم براي قرآن خواندن برشمرده‏اند كه ما براي كوتاه كردن سخن به نقل عنوانها و توضيحي مختصر بسنده مي‏كنيم:

1- تعظيم متكلم:

خواننده قرآن بايد در آغاز خواندن قرآن، جلال و عظمت متكلّم را در دل خود حاضر كند و بداند كه: آنچه مي‏خواند از سخن آدميان نيست و در خواندن سخن خداي كاری بزرگ و امری مهم  است ...

2- حضور قلب:

 حضور دل و ترك حديث نفس‏ (با خود سخن گفتن) براي خواننده قرآن لازم است ،خواننده [بايد] در هنگام تلاوت براي قرآن متجرّد و خالص شود (3)و همه همّت خود را متوّجه معني سازد. بعضي از سلف‏ چون سوره‏اي از قرآن مي‏خواندند و دلشان حاضر نبود، آن را اعاده مي‏كردند؛ زيرا در قرآن چيزي هست كه دل را بدان انس باشد، اگر خواننده اهل آن باشد.

تدبّر: و آن در پي حضور دل امكان‏پذير است ... مقصود از تلاوت آن است كه «انديشه در پي آن فراشود» و براي آن ترتيل در خواندن قرآن سنّت است، زيرا به ترتيل ظاهر تدبّر باطن ميسّر مي‏شود. (4)

سيوطي درباره تدبّر در قرآن سخني نقل‏كردني دارد:

تدبّر و انديشيدن در معاني قرآن هنگام قرائت سنّت است، زيرا كه همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است و به وسيله آن سينه‏ها فراخ و دلها نوراني مي‏شود. خداوند متعال مي‏فرمايد: «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْباب؛ (5) اين كتابي است پربركت كه بر تو نازل كرده‏ايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند» و نحوه آن چنين است كه دلش را با انديشيدن در معني آنچه تلفّظ مي‏كند مشغول دارد و معني هر آيه را بشناسد و در اوامر و نواهي تأمّل كند و باور آنها را به خاطر بسپارد كه اگر در گذشته در آن تقصير كرده عذرخواهي و استغفار نمايد، و اگر به آيه رحمتي رسيد خرسند شود و آن را از درگاه الهي درخواست كند و چون به آيه عذاب بگذرد ترسناك گشته به خداوند پناه برد ...»  (6)

پی نوشت:

1. واقعه (56 ) آیه 79 .   

2. نحل ( 17) آیه 98.   

3. مقصود آن است كه قاري قرآن در افكار خود فرو نرفته باشد، بلكه دل به سخن خدا دهد و حضور قلب داشته باشد.

4. ركنی یزدی محمد مهدی، آشنايي با علوم قرآني (ركني) ،ناشر آستان قدس (سمت)، مشهد (تهران)، نوبت اول، سال 1379، ص 51 .

5. انعام (6) آیه 155.

6. ركنی یزدی محمد مهدی، آشنايي با علوم قرآني (ركني)، ناشر آستان قدس (سمت)، مشهد (تهران)، نوبت اول، سال 1379، ص56 به نقل از: ترجمه الإتقان سیوطی، ج1 ، ص 345- 346.

چراقبل از بسم الله الرحمن الرحیم میگوییم اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؟
وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ

چرا ما قبل از بسم الله الرحمن الرحیم می گوییم اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؟

از دستور هایی كه به ما داده شده این كه از شرّها از جمله شیطان كه شرّترین شرّها است، به خدا كه پناه دهنده و پناهگاه مطلق است ، پناه ببریم تا در امان باشیم:

وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ  (1)

طبیعی است كه شیطان به عنوان دشمن آشكار انسان نمی خواهد اجازه دهد انسان به سعادت برسد و این دشمن غدار در مواقعی كه انسان رو به سوی خدا دارد ، بیشتر برای ممانعت تلاش می كند و از این رو در چنین مواقعی پناه بردن از او به خدا لازم تر است :

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم (2)

به همین جهت مستحب است كه ما در شروع عبادت از شیطان و وسوسه و غفلت گری های او به خدا پناه ببریم تا عبادتمان از شائبه های شیطانی خالی بوده و شایسته عرضه به پیشگاه خدا گردد.

از طرف دیگر مستحب است و بسیار سزاوار كه مؤمن همه كارهای خود را با یاد خدا شروع كند تا كار رنگ خدایی گرفته و عبادت شود و انسان را به خدا نزدیك نماید.

استعاذه عبارتی است كه هم افتتاح با نام خدا را در خود دارد و هم پناه بردن از بزرگترین دشمن را و شاید به همین جهت است كه در نماز هم بعد از تكبیره الاحرام و قبل از شروع در قرائت سوره حمد ، استعاذه مستحب است. (3)

و شاید با توجه به همین استحباب باشد كه در جاهای دیگر هم گفتن "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم" قبل از "بسم الله الرحمن الرحیم" خوب است گر چه گفتن "بسم الله الرحمن الرحیم" در ابتدا و بعد استعاذه گفتن ، هم تفاوت ندارد. (البته در نماز نمی توان این كار را كرد چون استعاذه جزو سوره نیست ولی بسم الله جزو سوره است. )

پس مهم این است كه ما كارها را به نام خدا شروع كنیم و هنگام شروع ، خود را به پناه خدا بسپاریم چه با گفتن اعوذ بالله قبل از بسم الله باشد یا بعد از آن.

پی نوشت ها:

1. اعراف (7) آیه 200.

2. نحل (126) آیه 98.

3. خویی ، كتاب الصلاه ، قم ، علمیه ، 1413 ق ، ج 3 ، ص 533.

وجود قرآن در اتاقي كه در آن در استراحت هستيم، بي‌احترامي به قرآن است؟
اگر در حال دراز كشیدن،قرآن در پایین پای انسان قرار بگیرد یا پایین تر از آن باشد، بی احترامی به قرآن است و حرام. از این رو باید قرآن را از جلو پای خود بردارد.

آيا وجود قرآن در اتاقي كه در آن در حال استراحت هستيم، بياحترامي به قرآن است؟

اگر انسان با دراز كشیدن و استراحت كردن در اتاق قصد بی احترامی به قرآن را نداشته باشد و یا از نظر عرف ، هتك و بی احترامی نباشد،مثل اینكه قرآن در جای بلندی باشد و انسان در پایین تر از آن دراز بكشد و استراحت نماید،اشكال ندارد.

 اگر  در حال دراز كشیدن،قرآن در پایین پای انسان قرار بگیرد یا پایین تر از آن باشد، بی احترامی به قرآن است و حرام. از این رو باید قرآن را از جلو پای خود بردارد.

پی نوشت:

1. امام خمینی، استفتائات،قم ،انتشارات اسلامی، ج1، ص 48، س، 79.

اگر صحت دارد، به چه دلیل است؟
درباره شخصیت مختار و انگیزه قیامش روایات و احادیث فراوانی وارد شده است كه در برخی از آن مختار را تایید و می ستایند . در برخی دیگر او را سخت سرزنش و فردی خود...

شنیده شده كه در روایات آمده است مختار با وجود آن كه قاتلان امام حسین و یاران با وفای ایشان را به درك واصل كرد ، خود در قعر دوزخ قرار گرفت. اگر صحت دارد، به چه دلیل است؟

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مركز

درباره شخصیت مختار و انگیزه  قیامش روایات و احادیث فراوانی وارد شده است كه در برخی از آن مختار را تایید و می ستایند . در برخی دیگر او را سخت سرزنش و فردی خود خواه و جهنمی می داند. بر همین اساس در باره وی اظهار نظر های گوناگونی ارائه شده است؛تا آن­ جا كه بعضی دانشمندان طبقه اوّل و دوم شیعه در باره او نظر مساعدی ندارند. چون از سال 67 تا سال 72 به خاطر حاكمیت عبدالله زبیر تاریخ را آنان می نوشتند .هر كسی را كه موافق زبیریان بود ،از او به نیكی یاد می شد . هر كس كه با آنان مخالف بود ، از او به بدی و احیانا خائن و جهنمی یاد می شد . مختار از این قبیل افراد است به خاطر اینكه با آنان همكاری نكرد . به طور مستقل در كوفه قیام كرد . بیشتر كشندكان امام حسین (ع) را كشت .درسال 71مختار به دست ناپاك مصعب برادر عبدالله زبیر شهید شد. از این رو دانشمندانی از متأخران او را به نیكویی و خوبی ستوده‏اند.

به هر حال مختار پس از قیام نافرجام سلیمان بن صرد (رهبر نهضت توابین) شیعیان را آماده ساخت. او می­دانست اگر بخواهد جنبش شیعه به نتیجه برسد، باید یكی از اعضای خاندان پیامبر آن را رهبری كند یا لااقل جنبش به نام او آغاز شود. چه كسی برای این كار مناسب است؟ علی بن الحسین ـ (ع) فرزند شهید آل محمد ـ و اگر او نپذیرد، محمد فرزند علی بن ابی طالب عموی علی بن الحسین (ع).

مختار به هر دو نامه نوشت.امام  كه بی وفائی عراقیان و رنگ پذیری آنان را دیده بود و می‏دانست به گفته پدر بزرگوارش این مردم «دین را تا آن جا می‏خواهند كه زندگانی خود را بدان سرو سامان دهند و هنگام آزمایش پای پس می‏نهند» به مختار پاسخ مساعد نداد . تنها تا آن جا كه كار او با كیفر قاتلان پدرش مربوط می‏شد، كردار او را تصویب نمود. چون مختار سر عبید الله بن زیاد و عمر بن سعد را نزد او فرستاد، امام به سجده رفت و گفت: «الحمد لله الذی ادرك لی ثاری من أعدائی و جزی الله المختار خیراً».(1)

یعقوبی می­نویسد: مختار سر عبید­الله بن زیاد را نزد علی بن الحسین (ع) به مدینه فرستاد . فرستاده خود را گفت: بر در خانه او بنشین، همین كه دیدی در خانه گشوده شد و مردم به درون خانه رفتند، بدان كه هنگام غذا خوردن اوست، تو هم به درون خانه برو!

فرستاده چنان كرد، و چون داخل خانه شد، بانگ برداشت: ای خانواده نبوت و معدن رسالت و فرود آمدنگاه فرشتگان و منزل وحی! من فرستاده مختار پسر ابو عبیده هستم . این سر پسر زیاد است، برای شما آورده‏ام. با شنیدن این بانگ، فریاد از زنان بنی هاشم برخاست .چون امام سر عبیدالله را دید، گفت دوزخ جای او باد! بعضی گفته‏اند: علی بن الحسین (ع) را پس از مرگ پدرش جز آن روز خندان ندیدند.(2)

ابن عبدربه نوشته است: سر عبید الله را هنگامی نزد علی بن الحسین (ع) آوردند كه نیم روز بود . او ناهار می‏خورد. چون سر را دید گفت: سبحان الله، كسی فریفته دنیا نمی‏شود مگر آن كه حق نعمت خدا در گردنش نباشد.

وقتی سر پدرم را نزد ابن زیاد آوردند، غذا می­خورد.(3)

مسعودی نوشته است: مختار نامه‏ای به علی بن الحسین (ع) السجاد نوشت. در آن نامه او را امام دانست و خواست تا با حضرت بیعت كند . از او رخصت خواست تا دعوت خویش را آشكار سازد.پول فراوانی هم با نامه فرستاد.علی بن الحسین (ع) پول را نپذیرفت .نامه او را پاسخ نداد .در مسجد پیامبر او را ناسزا گفت.(4) ممكن است قسمت اخیر را ناخشنودان از مختار افزوده باشند، ولی آن­چه مسلّم است. امام در مورد دعوت برای رهبری شیعیان، روی خوش به مختار نشان نداد.(5)

در روایتی كه از منهال بن عمرو است گوید: سالی به حج رفتم و علی بن الحسین (ع) را دیدم .پرسید:

ـ حرمله بن كاهل چگونه به سر می‏برد؟

ـ او را در كوفه زنده دیدم. امام دست­های خود را بالا برد و گفت:

خدایا گرمی آهن را بدو بچشان! خدایا گرمی آتش را بدو بچشان! چون به كوفه ‏رسیدم ،حرمله را نزد مختار آوردند. وی فرمود تا دست و پای او را بریدند، سپس او را با آتش سوزاندند.(6)

 

پی‏نوشت‏ها:

1. رجال كشی، ص 84.؛ المختار الثقفی، ص 124 .

2.تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 6 .

3. عقد الفرید، ج 5، ص 143.

4. مروج الذهب، ج 2، ص 98.

5.  تاریخ تحلیلی اسلام، ص 173 به بعد.

6. مناقب، ج 4، ص 133؛ سید جعفر شهیدی، زندگانی علی بن الحسین (ع)، ص 92.

اگر درست است لطفا چند حديث معتبر باادرس ان برايم بياوريد و توضیح دهید
از مجموع متون فقهي و روايي به دست مي‌آيد كه تعرّض به حيوانات و كشتن آنها كار پسنديده‌اي نيست و همان طور كه اسلام حق حيات خدادادي را براي انسانها محترم شمارده...

در همين ماه رمضان امسال،مجلس سخنراني هرشب ميرفتم كه خطيب ان بسيار مرد معتبر بودند وتمام حرف هايشان را باسندوحديث ومدرك ميزدنند.

يك شب مطلبي رابيان كردند كه خيلي غير معقول بود.گفتند: كشتن حيوانات ظلم است وحتي اگر براي درس باشد يعني اگر رشته من تجربي باشد وبراي تكميل دروسم بايد تشريحاتي را پشت سر بگذارم مثل كشتن وتشريح موش وگربه اشكال دارد.وگفتند:باكشتن حيوانات درزندگي مشكلات زيادي پيدا ميكنيد و نميتوانيد در زندگي رشد كنيد و....

...........

من بااين حرف كه كشتن حيوانات ظلم است موافقم ولي مهم ترين چيز در زندگي پيشرفت وكمال انسان وعلم اوست. واگر براي پيشرفت خود مجبور به كشتن برخي از حيوانات شود،كشتن ان حيوان مگر بلامانع نيست؟!ولي چند حديث اوردند كه فراموش كرده ام.

اگرميشود هم بگوييد ايا اين مسئله اي كه ان خطيب گفتند درست است واگر درست است لطفا چند حديث معتبر باادرس ان برايم بياوريد وكمي برايم توضيح دهيد.

از مجموع متون فقهي و روايي به دست ميآيد كه تعرّض به حيوانات و كشتن آنها كار پسنديدهاي نيست و همان طور كه اسلام حق حيات خدادادي را براي انسانها محترم شمارده و تعدّي به آن را جايز نمي داند، به فراخور حال حيوانات نيز، همين حق را براي آنها محترم شمرده است.  لذا در روايات متعددي از كشتن بيهدف حيوانات نهيشده و آن را موجب عذاب الهي معرفي كرده است. در تأييد ممنوعيت كشتن حيوانات، ميتوان به روايات متعددي اشاره كرد كه در آنها به صراحت از كشتن حيوانات نهي شده است و حتي در برخي از آنها اين كار را موجب عذاب الهي و مؤاخذه در روز قيامت معرفي كرده است. به عنوان نمونه در روايتي از رسول خدا (ص) مي خوانيم:« اطلعت ليلة اسري بي علي النار فرأيت أمرأة تعذّب، فسألتُ عنها، فقيل: انّها ربطت هرّة و لم تطعمها و لم تسقها و لم تدعها تأكل من حشاحش الأرض حتي ماتت فعذّبها بذلك» (1) «پيامبر اعظم (ص) در حديث معراج نقل ميفرمايند: زماني كه در شب معراج بر آتش جهنم گذر ميكردم زني را ديدم كه عذاب ميشد. از علّت آن جويا شدم و سؤال كردم در پاسخ گفته شد: او زني بود كه گربهاي را بسته و محبوس كرده و به او غذا و آب نمي داد و رهايش هم نكرد. (تا براي خود غذا تهيه كند) و از آب و علف زمين چيزي بخورد تا اينكه مرد و جان باخت، پس عذاب او بدين سبب است.»

در روايتي ديگر مي خوانيم:«من قتل عصفورا بغير حقّ سأله اللَّه عنه يوم القيامة»(2)

هر كه گنجشكي را بدون دليل بكشد، خداوند در روز قيامت از آن سؤال و مؤاخذه ميكند. قريب به همين مضمون، روايت ديگري پيرامون همۀ حيوانات وارد شده است.

بر اين اساس فقهاي بزرگوار، كشتن بي دليل حيوانات را جايز نميدانند.(3)

چنانكه از روايات مذكور و ساير روايات استفاده مي شود آنچه مذموم است كشتن بي هدف و بي دليل حيوانات است. اما آنجا كه دليل و هدف معقول و مشروعي وجود داشته باشد مانعي ندارد. مانند آنجا كه حيوان مذكور موذي باشد يا كشف قوانين پزشكي متوقف بر اين امر باشد.

پي نوشت ها:

1.  شيخ طوسي، المبسوط في فقه الإمامية، تهران، المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية، 1387ق، ج، ص 47.

2. پاينده، ابولقاسم، نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلي الله عليه و آله)، تهران، دنياي دانش، 1382ش، ص 751.

3. ر.ك: مقيمي حاجي، ابوالقاسم، مقاله «حقوق حيوانات در فقه اسلامي»، فصلنامه فقه اهل بيت، زمستان 1385 - شماره 48،  از ص از 138 تا 195.

چگونه ممكن است كه دین و حیا را موجوداتی زنده و ناطق دانست؟
ابتدا باید گفت آن عقلی كه به عنوان قوّه مدركه نزد ما آدمیان معروف است. قوه تشخيص و ادراك و وادار كننده انسان به نيكي و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد مي باشد.

من چند پرسش در مورد حدیث داشتم: 1.این حدیث كه در ابتدای اصول كافی می فرماید كه عقل و دین و حیا بر آدم عرضه شدند وآدم عقل را انتخاب كرد: الف)اگر حضرت آدم(ع) عقل را نداشت، با چه چیز قرار بود انتخاب بفرماید؟ ب)چگونه ممكن است كه دین و حیا را موجوداتی زنده و ناطق دانست(كه حتی جواب جبرئیل را نیز می دهند می گویند خدا به ما گفته هر جا عقل بود، شما هم همانجا باشید)؟

ابتدا باید گفت آن عقلی كه به عنوان قوّه مدركه نزد ما آدمیان معروف است. قوه تشخيص و ادراك و وادار كننده انسان به نيكي و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد مي باشد.

البته آدم ابوالبشر(ع) به طور كامل (البته در جایگاه انسانی و مطابق با شأنش) این عقل را در اختیار داشت كه بتواند با آن،بد و خوب را تشخیص دهد، زیرا حكمت خدای متعال براین تعلق گرفت كه در جهان آفرینش موجود ممتاز و برتر و كامل و بدون نقص خلق كند و وجود شعور و عقل، نشانه برتری انسان بر تمام موجودات شد، و به جز این، فرض نمی توان تصور دیگری كرد.

علاوه بر این، عرضه عقل بر حضرت آدم و انتخاب آن،می تواند به نوعی اعتراف و یا نمایش سمبلیك برای مشاهده و عبرت نسل آدم باشد. عقلی كه منشأ آن علم،اراده و قدرت الهی است. 

اصولا اگر انسان عقل انتخاب گر را نداشت،انسان نبود و هدف خلقتش زیر سوال می رفت، پس حضرت آدم كامل خلق شد و از عقل انتخاب كننده و قوه اختیار برخور دار بود.

 نتیجه این كه:عقلی كه بر آدم عرضه شد، همان عقل، اما در مرتبه عالیه اش بود، عقلی كه جایگاه والا و عظیمی نزد خدای متعال دارد این عقل سمبلیك است كه می تواند به عنوان موجودی زنده در ساحت الهی حاضر شده و به مقام خود اعتراف كند این عقل، "مادر" همه عقل ها است. در پناه چنین عقلی دین و حیا و هر چه خوبی و خیر است جمع می شود. با این عقل البته تنزل یافته آن كه به آدم(ع) افاضه و به تناسب مقام و موقعیت هر انسانی از نسل آدم به آن ها اعطا می شود، می توان معارف الهی را درك، خدای متعال را پرستش و بهشت را كسب كرد، آن چنان كه در احادیث بسیاری از معصومان (ع) از جمله امام صادق(ع) وارد شده است كه راوی در مورد عقل از حضرت سوال می كند كه عقل چیست؟ حضرت عقل را چنین توصیف می كند:" مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏"(1) عقل آن است كه به وسيله آن خداي رحمان پرستش و بهشت كسب شود.

امام باقر(ع) فرمود. وقتی خدای متعال عقل را آفرید از او استنطاق كرد (یعنی او را به حرف آورد )و به او دستوراتی داد و عقل آن را اجرا كرد ...."

 "قَالَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ..."(2)  امام باقر(ع) فرمود: چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسي كرده به او گفت پيش آي،عقل پيش آمد،گفت بازگرد،عقل بازگشت، فرمود به عزت و جلالم سوگند مخلوقي كه از تو به پيشم محبوب تر باشد نيافريدم و تو را تنها به كساني كه دوستشان دارم به طور كامل دادم. همانا امر و نهي كيفر و پاداشم متوجه تو است.

این همان عقلی است كه در روایت اول اصول كافی (روایت مورد پرسش) بیان شده است كه اصبغ بن نباته از علي (ع) روايت مي كند كه جبریيل بر آدم نازل شد و گفت: اي آدم من مأمور شده ‏ام كه ترا در انتخاب يكي از سه چيز مخير كنم، پس يكي را برگزين و دوتا را وا گذار. آدم گفت چيست آن سه چيز؟ گفت: عقل و حياء و دين، آدم گفت عقل را برگزيدم، جبریيل به حياء و دين گفت شما باز گرديد و او را وا گذاريد، آن دو گفتند: اي جبرئيل ما مأموريم هرجا كه عقل باشد با او باشيم. گفت خود دانيد و بالا رفت.(3)

از مجموع اين روايت چنين استفاده مي‏ شود كه عقل با حياء و دين لازم و ملزوم اند و از يك ديگر جدا نمی شوند، پس خدای متعال به هر كس عقل عنايت كند، حياء و دين هم عنايت كرده است و كسي را كه با حياء و متدين يافتيم، بايد او را عاقل هم بدانيم.

اما این كه چگونه می توان دین و حیا را موجوداتی زنده دانست تا آن جا كه وادار به سخن شدند و جواب جبرئیل را دادند، همان طور كه در حدیث قبل عقل نیز به سخن وادار شد؛ می توان گفت: جدای از این كه واقعیت هایی چون عقل و دین و حیا و ... در ساحت الهی دارای جایگاه والایی هستند و ملكوتی فعال و توانا دارند و می توانند به نطق در آیند؛ نزد خدای متعال این قدرت به آسانی بر هر موجود دیگری نیز تعلق می گیرد و حتی سنگ به ظاهر بی جان هم به حرف می آید، زیرا نزد خدای متعال همه موجودات دارای شعور و حتی حركت اند، پس در موقع لازم می توانند سخن هم بگویند و این امری عجیب نیست چنان كه در مورد شهادت اعضا و جوارح و پوست انسان بر علیه انسان در قرآن استشهاد شده است: خدای متعال فرمود:

"حَتَّي إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ"(4) یعنی: به خاطر بياوريد روزي را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوي دوزخ مي‏برند، و صفوف پيشين را نگه مي‏دارند (تا صف هاي بعد به آنها ملحق شوند!) وقتي به آن مي‏رسند، گوش ها و چشم ها و پوست هاي تنشان به آنچه مي‏كردند گواهي مي‏دهند. آن ها به پوست هاي تنشان مي‏گويند: چرا بر ضدّ ما گواهي داديد؟ آنها جواب مي‏دهند: همان خدايي كه "هر موجودي را به نطق درآورده" ما را گويا ساخته و او شما را نخستين بار آفريد، و بازگشت تان به سوي اوست!

دقت كنیم ترجمه آیه خود گویای همه چیز است كه در قیامت حتی پوست انسان نیز سخن می گوید و شهادت می دهد و جالب تر این كه در ادامه آیه شریفه به این نكته بر می خوریم كه"اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ" خدایی كه هر موجودی را وادار به سخن گفتن می كند"كُلَّ شَيْ‏ءٍ" كل شی شامل هر موجودی بدون استثنا می شود. در نتیجه اگر وقتی بنا شد همه اشیاء به اراده خدای متعال به نطق و سخن در آیند،به طریق اولی سخن گفتن دین و حیا، نشانه حق بوده و زبان آن ها به نطق گویا تر و به سخن باز تر خواهد بود.

ممكن هم است اين حديث اشاره به وقوع خارجي نداشته باشد. بلكه زبان حال آدم باشد نه زبان قال او.

(پی نوشت ها:

1.شیخ كلینی،الكافي،تهران،انتشارات دار الكتب اسلامیه،سال 1362 ه.ش،چاپ دوم، ج‏1،ص 12.

2. همان، ص 11.

3.همان.

4.سوره فصلت، آیه 20 و 21.

منظور از تفكر،چه نوع تفكری است؟
در پاسخ به سئوال اول شما ابتداء عرض می كنیم در این زمینه روایات مختلفی وجود دارد كه بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از قیام یك شب برای نماز شب بیشتر دانسته اند..

در حدیثی از پیامبر اسلام،حضرت محمد(ص) آمده است: یك ساعت تفكر ، از هفتاد سال عبادت بدون تفكر ارزشمندتر است سوال بنده این است كه آیا میتوان نماز را(كه یك نوع عبادت است) رها كرد و در عوض آن،تفكر و تامل كرد؟

منظور از تفكر،چه نوع تفكری است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز

در پاسخ به سئوال اول شما ابتداء عرض می كنیم در این زمینه روایات مختلفی وجود دارد كه بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از قیام یك شب برای نماز شب بیشتر دانسته اند (1) و بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از عبادت یك سال برتر دانسته اند (2) و برخی هم به شصت سال اشاره كرده اند كه در ذیل می آید. ولی اصل روایت كه به هفتاد سال اشاره كرده باشد وجود ندارد؛ فقط شهرت بیانی دارد و در بعضی از تفاسیر  مطرح شده است. (3) ولی جوابی كه به شما خواهیم داد شامل همه این روایات خواهد بود :

 «تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة؛ یك ساعت تفكر از شصت سال عبادت بهتر است».

علامه مجلسی در ادامه می گوید :

«قال بعض‏الأكابر إنما كان الفكر أفضل لأنه عمل القلب و هو أفضل من الجوارح فعمله أشرف من عملها أ لا تري إلي قوله تعالي أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي فجعل الصلاة وسيلة إلي ذكر القلب و المقصود أشرف من الوسيلة ؛ (4) فكر كردنی كه منجر به انجام كامل تر عبادات گردد مثل نماز كه بدون توجه به خدا و رعایت تمام مسایل صورت گیرد با فضیلت تر است؛ چرا كه عمل قلبی است و عمل قلبی از عمل بدنی و جوارحی برتر است و نماز هم چون وسیله ای برای ذكر قلب است  اگر توجه و دقت و تفكر واقعی در آن نباشد، شرعا صحیح خواهد بود؛ ولی مقبول نخواهد بود، اینجا مراد این نیست كه نماز و اعمال عبادی دیگر انجام نگیرد؛ بلكه هر چیزی در جای خودش نیكو است و به عنوان وظیفه لازم است و ما به انجام آن ماموریم و مراد آن است كه اصل تفكر از عبادت بی تفكر برتراست و آثار بیشتری دارد

اما در پاسخ سوال دوم شما : از نظر اسلام هر تفكری عبادت نیست ، بلكه تفكری كه در احادیث اسلامی برای آن فضیلت بسیار وارد شده، تفكری است كه در مسیر تكامل معنوی انسانی باشد . تفكری كه انسان درباره مسائل مادی بدون هیچ گونه ارتباطی با مسائل معنوی داشته باشد، از آن خاصیت برخوردار نیست. مثلاً انسان بیندیشد كه هدف از آفرینش وی چیست و این كه خلقت او بیهوده نمی‏باشد و ارزش او به چیست؟ این تفكر كه انسان را به هدف خلقت، كه  رشد آدمی و در بستر عبادت خدا است ، متوجه می‏سازد و عبادت ارزشمند انسان در طول عمر می‏تواند معلول چنین تفكری باشد.

پس تفكر حقیقی به ارتباط و عبودیت واقعی خداوند منتهی می‏شود. اما عبادت بدون تفكر آن اهمیت را نخواهد داشت.

خدا به انسان نیروی فكر و تعقل داد كه ابتدا خود را بشناسد تا بعد از آن در احوال هستی تدبّر و تفكر كند، زیرا حاصل چنین تفكری، انسان ساز است و راه عبودیت و بندگی را به بهترین شكل می نمایاند.

آن چه در آیات و روایات  راجع به تفكر آمده اشاره به تفكری دارد كه از ظلمت به نور رهنمون كند! تفكری كه انسان را از حالت ایستایی بازستاند و به حركت و پویایی درآورد.

به نظر شما تصميمي كه «حر» در كربلا گرفت و نتيجه تفكر چند دقيقه اي او بود ارزش چند سال عبادت را دارد ؟

پی نوشت:

1. علامه مجلسی ، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشراسلاميه‏، چاپ تهران‏، سال چاپ: مختلف،‏ نوبت چاپ: مكرر، ج68 ، ص 329 .

2. همان، ج68 ،ص 327 .

3. آملي سيد حيدر، تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم،ناشر سازمان چاپ وزارت ارشاد اسلامي‏،چاپ تهران‏،سال1422 ق‏،نوبت سوم،‏ ،ج‏4، ص 209 .

4. علامه مجلسی ، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشراسلاميه‏، چاپ تهران‏، سال چاپ: مختلف،‏ نوبت چاپ: مكرر  ، ج‏66، ص 294 .

باتوجه به اين كه خط كوقي نقطه نداشته منظور امام از نقطه چيست؟
در يك برداشت عرفاني شايد بتوان گفت: اشاره حضرت امير(ع) به نقطه تحت«با»، خود نقطه معروف فعلي نيست، بلكه بدين معناست كه: ...

لطفا حديث منقول از امام علي عليه السلام كه مي فرمايندانا نقطه بسم الله الرحمن الرحيم را توضیح دهید  باتوجه به اين كه خط كوقي نقطه نداشته منظور امام از نقطه چيست.

منبع حدیث را هم بیان فرمایید

پاسخ پرسش اول:

قرآنهاي قرون اوليه هجري به خط كوفي و روي پوست نوشته ميشد. به مدت پنج قرن كتابت منحصر به خط كوفي بود. قرآنهاي اوليه فاقد نقاط و حركات بودند. از جمله ويژگيهاي اين قرآنها:

نوع خط همه قرآنهاي اين قرون كوفي است. اين قرآنها بر روي پوست نگارش شدهاند. اندازه قطع اين قرآنها متنوع است. بعضي از خط كوفي اين قرآنها با نقطه و بعضي بدون نقطهاست. تزئينات سر سوره به صورت مستطيل است و اسم سوره با خط كوفي محرر نگارش شدهاست.

1- اگر هم نقطه نبوده علاماتي وجود داشته كه نشانه نقطه امروزي بوده و به عنوان نقطه خوانده مي شده است. بالاخره عرب چطور فرق «جَرَّ» با «خَرَّ» و «حَرَّ» را متوجه مي شد ؟

2- در يك برداشت عرفاني شايد بتوان گفت: اشاره حضرت امير(ع) به نقطه تحت«با»، خود نقطه معروف فعلي نيست، بلكه بدين معناست كه:

فاتحة الكتاب چكيده قرآن و بسم الله الرحمن الرحيم چكيده فاتحة الكتاب است و من محو بسم الله الرحمن الرحيم و محو فاتحة الكتاب و محو قرآن هستم.

 3- انسان كامل قرآن تكويني است(1) و از طرفي عالم هستي تفصيل انسان كامل است (چرا كه انسان، عالم صغير است و عالم، انسان كبير است) (2)، بنابر اين معناي سخن آن حضرت را مي توان اين گونه بيان كرد كه: منم آن انسان كامل كه قلب من آينه نقطه وحدت حقيقيه خداوند و مركز قرآن تكويني است. چرا كه  آن حضرت  نقطه باء در بسم الله الرحمن الرحيم هستند و بسم الله الرحمن الرحيم در بر دارنده كل قرآن است.

اما در مورد تحت الباء بودن نقطه بايد گفت كه تحت الباء اشاره به تنزل نقطه (كه در اصطلاحي ديگر از آن تعبير به حقيقت محمديه مي شود) در قوس نزول دارد(3).

سيد حيدر آملي در مورد «نقطه » چنين مي گويد:

«از اين جهت،اين حقيقت را نقطه ناميده اند كه اين حقيقت، اولين وجود متعين در عالم هستي است كه به خاطر تعين خود، پيدايش تعينات ديگر را به دنبال داشته است. مانند نقطه باء كه اولين نقطه اي است كه الف را كه هيچ اسم و رسم و حدي نداشت، به شكل باء متعين ساخت. «باء» همان «الف» است كه به وسيله نقطه، تعين «بائي» يافته است. اين سخن اميرمؤمنان – صلوات الله و سلامه عليه- كه فرمود: «انا النقطه تحت الباء»، به همين مطلب اشاره دارد. همان گونه كه نقطه باء سبب تعين الف و پيدايش باء شده است ، امير مؤمنان نيز، همانند آن نقطه در عالم هستي است كه سبب تعين وجود شده است. و نيز اين بيان آن حضرت كه فرمود: «لو شئت لا و قرت سبعين بعيراً من باء بسم الله الرحمن الرحيم» و نيز مي فرمايد: «لو شئت لاوقرت سبعين بعيراً من تفسير فاتحه الكتاب» به همين نكته اشاره دارد. به همين معناست سخن ديگر آن حضرت كه فرمود: «العلم نقطه كثرها جهل الجهلاء» و به همين معاني اشاره دارد سخن عارفان كه گفته اند: ظهر الوجود من باء بسم الله الرحمن الرحيم».(4)

جهت مطالعه بيشتر به اين منابع مراجعه نمائيد:

سيدمحمدباقر حجتي. پژوهشي در تاريخ قرآن كريم: كاوشهاي مربوط به علوم قرآني.چاپ تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي؛

مرتضي پاكسرشت، خوشنويسي در خدمت كتابت قرآن مجيد. معاونت فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. قدياني.

پاسخ پرسش دوم:

«ان كل ما في العالم في القرآن و كل ما في القرآن بأجمعه في فاتحة الكتاب، و كل ما في الفاتحة في البسملة، و كل ما في البسملة في الباء، و أنا النقطة تحت الباء» (5)؛ تمام آنچه در عالم است در قرآن است و تمام آنچه در قرآن است در سوره حمد و آنچه در سوره حمد است در بسم الله الرحمن الرحيم جمع شده است، و آنچه در بسم الله الرحمن الرحيم است در باء آن است و من نقطه تحت الباء هستم.

در اين روايت به اين مطلب اشاره شده است كه كل آنچه در عالم است در حقيقتِ قرآن جمع شده و بسم الله الرحمن الرحيم در بردارنده كل قرآن است.

اين حديث و احاديثي شبيه اين، گرچه در منابع دست اول ما وجود ندارد، ولي به چند نكته توجه نمائيد:

1-استفاده از يك حديث در غير از فروع فقهي محتاج به سند نيست. زيرا سند در مسائل اعتقادي دردي دوا نميكند چون ادله حجيت خبر مخصوص مسائل عملي و فرعي است و دليلي بر حجيت ظن در عقائد نيست و لذا اگر خبري قطعي بود خيلي خوب است و الا اگر ظني بود، بودن و نبودن سند معتبر تاثيري ندارد و در هر دو حال فقط به عنوان مؤيد ارزش دارد نه بيشتر و به عنوان تبرك و تاييد نيز نقل ميشود.

2- ارزش حديث هميشه به سند آن نيست. بسياري از مواقع متن يك حديث ميتواند قرينه بر صدور آن باشد. مثلاً حديثي كه بسيارعاليالمضمون است و در فضائي نقل شده كه غير از معصوم كسي نبوده كه آن حديث با آن مفاد عالي از وي صادر شود طبيعةً از معصوم ميباشد. بسياري از بزرگان از متن حديث حدس ميزنند كه از معصوم صادر شده است يا نه.

3-مسلماً بزرگان معاصري  كه اين احاديث آورده اند سندي غير از همين كتبي كه ما ميشناسيم نداشتهاند و بر اساس بلندي مفاد اين احاديث و يا مطابقت مضمونش با ديگر احاديث آن را آوردهاند ولي در ميان بزرگان عصر صفويه و قبل از آنان ممكن است كه منابعي بوده است كه در دسترس ما نباشد مانند منابعي كه در دست مجلسيين و...بوده است

4- نبودن اين احاديث در منابع دست اول شيعي نيز دليل بر صادر نشدن اين احاديث از معصوم نيست. چون ميدانيم كه اصحاب در قرن سوم تا ششم هر حديثي را كه بوي غلو ميداده سانسور نموده اند تا ميراث حديثي شيعي را از هر گونه تحريف حفظ كنند. اين كار سبب شده كه بسياري از احاديث صحيح كه مفاد عالي داشتند و در آن روزگار قابل فهم نبود از جوامع حديثي اصلي حذف شود.

پي نوشت:

1. در مورد «قرآن تكويني» و «قرآن تدويني» مي توانيد به آثار علامه حسن زاده مراجعه كنيد.

2. مهدي رضوانيپور، اصول و مباني تأويل قرآن از ديدگاه امام خميني.

3. مستنبط، سيد احمد، القطرة، ج 1، ص 177.

4. آملي سيد حيدر، نقد النقود، وزارت فرهنگ و آموزش عالي‏، چاپ اول 1368ش، ص 695.

5. بروجردي سيد حسين‏، تفسير الصراط المستقيم،موسسه انصاريان‏، قم، 1416 ق‏، ج‏3، ص118. في شرح توحيد الصدوق، للقاضي سعيد القمي، ص 32 ما في معناه بتفاوت يسير.

از امام رضا عليه السلام راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرماید:
تمام احكام اسلامي كه در كتاب خدا و هم چنين روايات موجود است، بر مبناي حكمتي صادر و بر اشخاص مكلف لازم شده است كه گاهي ممكن است علت وضع حكم از سوي معصومين ...

در مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهري، ج‏21، ص: 74 مي خوانيم:

وقتي از امام رضا عليه السلام راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرمايد: لِانَّهُ يُذْهِبُ الْغيرَةَ براي اينكه غيرت را از بين مي‏برد

تمام احكام اسلامي كه در كتاب خدا و هم چنين روايات موجود است، بر مبناي حكمتي صادر و بر اشخاص مكلف لازم شده است كه گاهي ممكن است علت وضع حكم از سوي معصومين سلام الله عليهم اجمعين بيان شده و گاهي به فلسفه اي پنهان گره خورده باشد.

به هر حال آشكاري علت تكاليف يا پنهاني آن، نبايد تاثيري در پيروي ما از امر و نهي الهي بگذارد.

و اما آن چه در روايات و نيز تجربيات بشري راجع به علت حرام بودن گوشت خوك بيان شده است، به دلايل زير مرتبط است.

1.در روايات آمده است: يكي از علت هاي تحريم گوشت خوك مسخ شدن انسان هايي است كه به دليل عصيان از بندگي خدا به شكل چنين حيواني در آمده اند و حتما اين حيوان از نظر طبيعي خباثت خاصي دارد كه تابلويي براي مسخ شده است.

راوي مي گويد: از امام باقر(ع) در باره علت تحريم خون و مردار و گوشت خوك و شراب سوال كردم كه حضرت در باره گوشت خوك فرمود:

"وَ أَمَّا لَحْمُ الْخِنْزِيرِ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي مَسَخَ قَوْماً فِي صورة [صُوَرٍ] شَتَّي مِثْلِ الْخِنْزِيرِ وَ الْقِرْدِ وَ الدُّبِّ ثُمَّ نَهَي عَنْ أَكْلِ مِثْلِهِ... "(1)                     

و اما گوشت خوك چون خداي متعال قومي را به شكل هاي مختلف حيواناتي چون خوك و ميمون و خرس مسخ نمود، به همين دليل از خوردن گوشت مثل چنين حيواناتي نهي كرد...

2. و اما در باره پرسش كه مصرف گوشت خوك موجب از بين رفتن غيرت مي شود، ثابت شده علاوه بر اين كه گوشت خوك داراي ميكربي است كه به سادگي حتي در دماي بالا از بين نمي رود و به بدن انسان صدمات جدي مي زند كه نوشته اند:

در اين باره اگر چه برخي از ميكروب‏ها را با پيشرفت علمي و با ابزارهاي مختلف بتوان از بين برد، اما اطمينان خاطر نسبت به  نابودي تمامي موارد ضرر رسان مشكل است چنان كه همين احتمالات در مورد گوشت خوك داده شده. (2) بر فرض صحت اين ادعا يكي از دلايل حرمت مصرف اين گوشت مي تواند احتمال بروز اين صدمات جسمي باشد؛ البته همه اين امور تنها در حد احتمال است. چه بسا اصلا از نگاه شرع مساله ضررهاي جسمي يا اموري نظير مورد ذكر شده مد نظر در حكم حرمت استفاده از گوشت اين حيوان نباشد.

از نظر روحي و رواني نيز مصرف اين گوشت زيان بار بوده موجب مي شود كه صفت غيرت از وجود مصرف كننده رخت بر بندد.

در مورد گوشت خوك، بر فرض كه تمامي آلودگي‏هاي ظاهري آن از بين برود، خوردن گوشت خوك، چه بسا تأثيرات منفي روحي و معنوي داشته باشد. زيرا آن طور كه گفته شده است خوك از فضولات و پس‏ مانده‏ها تغذيه مي‏كند و ميان حيوانات به عنوان حيوان بي‏غيرت! از آن ياد مي‏شود كه هيچ حمايتي از ماده خود نشان نمي‏دهد. در صورتي كه از شتر به عنوان حيوان با غيرت ياد مي‏شود، به طوري كه نمي ‏توان شتر ديگري را در مقابل او كشت. گوسفند حيوان رام و آرامي است. چه بسا به تناسب تغذيه از اين گونه حيوانات، آثار رواني و روحي آن نيز به انسان منتقل شود. اگر چه به ميزان محدود و ناشناخته باشد. امروزه در علوم  تأثير غذاها بر روح و روان مورد توجه قرار گرفته و مسأله اي ثابت شده است.

علاوه اگر به نوشته شهيد مطهري دقت كنيم ايشان نيز با اشاره به آثار منفي مصرف گوشت در كشورهاي ديگر اشاره كرده است و نيك مي دانيم مسئله غيرت در كشورهاي كه مصرف كننده گوشت خوك اند، امري فراموش شده است.

ايشان نوشته است:

از جمله صفات خوك اين است كه خيلي كثيف است. در حديث است كه يكي از خصايص روحي اين حيوان اين است كه (غيرت ندارد و خوردن گوشت او) غيرت را از بين مي‏برد. البته مي ‏دانيد هركدام از حيوانات خصايص روحي مخصوص به خود دارند، مثلًا وفا در سگ زياد است (سگ در مقابل احساني كه به او مي‏شود آن احسان را ناديده نمي‏گيرد، ولي گربه اين‏ طور نيست) و يا غيرت ناموس در خروس زياد است و حيواني كه اصلًا اين خاصيت در او نيست خوك است. وقتي از امام رضا(ع) راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرمايد: لِانَّهُ يُذْهِبُ الْغيرَةَ براي اينكه غيرت را از بين مي‏برد. بعد در آنجا گفتم اين حالتي كه شما الآن در اروپا مي‏بينيد، اثر گوشت خوك است كه حاصلش را بروز داده است.(3)‏

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، أمالي الصدوق، لبنان، بيروت، انتشارات اعلمي، سال 1400 ه ق، چاپ پنجم، ص 666.

2. احمد امين شيرازي، اسلام پزشك بي دارو، انتشارات موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت (ع) بي تا و بي جا، ص52 و53.

3. مطهري مرتضي، مجموعه‏ آثار، تهران، انتشارات صدرا، بي تا، ج‏21، ص 74.

صفحه‌ها