خلافت

یزید بواسطه بی اعتنایی به احکام الهی وفسق و فجورهایی که انجام می داد صلاحیت جانشینی رسول خداصل الله علیه و آله نداشته وبر مسندی نشسته بود که هیچ مشروعیتی نداشت.
چرایی قیام امام حسین علیه السلام بر علیه یزید

پرسش:
می‌گویند جرم یزید خطاهایی مثل شرب خمر و سگ بازی و شطرنج و... منکرات این‌چنینی بود، آیا او انسان‌هایی را کشته بود که امام حسین علیه‌السلام بخواهد علیه او قیام کند؟
 

پاسخ:
یزید بن معاویه بن ابی ‌سفیان، دومین خلیفه اموی بود که در سال ۶۰ هجری پس از مرگ پدرش معاویه به خلافت رسید و 3 سال حکومت نمود. یزید از جهت شخصیتی هیچ اعتنایی به احکام اسلامی نداشت و نخستین کسی بود که به‌صورت موروثی خلیفه شد. امام حسین علیه‌السلام در همان ابتدا با خلافت یزید مخالف بودند و اعتقاد داشتند که با خلافت یزید از اسلام هیچ اثری باقی نمی‌ماند؛ لذا با یک حرکت اعتراضی علیه حکومت او قیام نمودند که منجر به شهادت ایشان و یارانشان در عاشورای سال 61 ق، گردید.
در بیان علت قیام امام حسین علیه‌السلام باید دانست که امام علیه‌السلام از همان ابتدا با خلافت یزید مخالفت داشتند؛ نه بدین معنا که او در دوران حکومتش اقدامی انجام داده باشد و امام علیه‌السلام بخواهند با قیامشان رفتار او را محکوم کنند؛ بنابراین برای روشن شدن علت مخالفت امام حسین علیه‌السلام با خلافت یزید، لازم است رفتارهای یزید و وضعیت مسلمین تبیین شود.
شخصیت یزید بن معاویه به‌گونه‌ای بود که از کودکی به خوردن شراب علاقه‌مند بود.(1)  هیچ ابایی از خوردن آن نداشت و در ملاء عام شراب‌خواری می‌کرد. در گزارشی آمده که:  «یزید به هنگام خلافت پدرش در سفر حج بود که پس از مراجعه به شهر مدینه؛ در کنار حرم رسول خدا صلی‌الله ‌علیه‌ و آله نسبت به شریعت اسلام دهن‌کجی نمود و در حضور مردم شراب‌خواری کرد؛ تا اینکه وقتی شنید امام حسین علیه‌السلام و ابن عباس قصد ورود به خانه او را دارند دستور داد شراب را بردارند». 
در ادامه‌ی گزارش آمده: «وقتی امام حسین علیه‌السلام از او درباره‌ی بوی شراب در این خانه سؤال پرسیدند؛ یزید دستور می‌دهد که شراب را بیاورند و به امام علیه‌السلام تعارف کنند. امام علیه‌السلام رفتار او را سرزنش نمودند و فرمودند: شراب بلای جانت باشد اما یزید در برابر این سخن، مستانه به شعرخوانی پرداخت».(2) 
 در گزارشی شخصی به نام زیاد حارثی نقل می‌کند: «شرابی را که یزید به من نوشاند، هیچ‌گاه مانندش را ندیده بودم؛ گفتم: چنین شرابی تاکنون نخورده‌ام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شکر اهواز و کشمش طائف و آب بردی، تهیّه شده است».(3) بی موالاتی یزید به اینجا ختم نمی‌شود تا جایی که او نسبت به ترک احکام شرعی نیز هیچ ابایی نداشت. ابن کثیر در وصف او می‌نویسد: «یزید نمی‌توانست بر شهوت خود غالب گردد و آن را کنترل کند. با روی خوش از مجالس شهوت و انواع آن استقبال می‌کرد، از بزرگ‌ترین واجب خدا یعنی نماز طفره می‌رفت و از تارکان آن بود».(4) 
حال چگونه می‌شود، چنین شخصی بر مسند رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بنشیند و امام علیه‌السلام سکوت کنند. یزید وقتی هم که به خلافت رسید، از رفتارهای سابقش دست برنداشت و به کارهای گذشته‌ی خود ادامه داد؛ در این باره جاحظ می‌نویسد: «وقتی یزید بن معاویه به خلافت رسید؛ همان یزید شراب‌خوار و بوزینه ‌باز و پلنگ‌ باز و فاسقی بود که به بیماری ابنه (نوعی بیماری جنسی) مبتلا بود».(5)  
 باوجود بذل و بخشش‌هایی که یزید به برخی افراد داشت؛ با این حال وضعیت فساد به‌گونه‌ای بود که چنین افرادی هم نمی‌توانستند سکوت کنند. در گزارش منذر بن زبیر که از یزید صد هزار درهم پاداش گرفته بود به مردم مدینه گفت: «یزید اگرچه صد هزار درهم به من هدیه داده است، ولی این هدیه نمی‌تواند از بازگویی حقایق مانع شود؛ به خدا سوگند یزید شراب می‌نوشد و آن‌قدر در حال مستی به سر می‌برد که نماز را ترک می‌کند».(6) یکی دیگر از همین افراد می‌گوید: «جوایز ارزنده یزید مانع از گفتن حقایق نمی‌شود، من او را دشمن خدا دیدم که همیشه در حال مستی و شرب خمر است دیدم».(7)  
رفتارهای یزید بن معاویه به‌گونه‌ای بود که تمامی سرشناسان مکه و مدینه با خلافت او مخالف بودن و او را شایسته‌ی این امر نمی‌دانستند، ازجمله مخالفین او می‌توان به عبدالرحمن بن ابى بکر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر(8)  و عایشه(9)  اشاره داشت؛ بنابراین وضعیت یزید به‌گونه‌ای بود که هیچ‌کس او را سزاوار خلافت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نمی‌دانست و لزومی نداشت که او انسانی را کشته باشد تا امام علیه‌السلام بخواهند علیه او قیام کنند. ضمن اینکه بسیاری از شیعیان مانند عمرو بن حمق خزاعی و حجر بن عدی به دستور پدر او معاویه به شهادت رسیده بودند، ولی با این حال، امام حسین علیه‌السلام نسبت به رفتار او قیام نکردند؛ هرچند که اعتراض به او داشتند.(10)  باید توجه داشت ارتکاب چنین گناهانی برای کسی که ادعای خلافت اسلامی و جانشینی رسول خدا صلی‌الله علیه و آله را دارد جرم کمی نیست.
 یکی از عللی که سبب شد امام حسین علیه‌السلام در دوران خلافت معاویه سکوت کنند؛ اما در برابر خلافت یزید از همان ابتدا مخالفت کنند و دست به قیام بزنند؛ مفاد صلح ‌نامه‌ای بود که میان معاویه و امام حسن علیه‌السلام بسته شده بود؛ چراکه در یکی از بندهای صلح‌نامه تعیین شده بود که معاویه پس از خودش حق تعیین خلافت ندارد.(11)  به همین جهت ایشان از همان زمان معاویه با خلافت یزید مخالف بودند. 
در گزارشی آمده که روزى معاویه به امام حسین علیه‌السلام گفت: «مردم مدینه هم عشیره‌ی یزید هستند و مدینه خانه‌ی اوست، اما مردم مدینه با خلافت یزید موافق نیستند. اگر من کسی بهتر از یزید را لایق خلافت می‌دیدم، او را به این کار نصب می‌کردم. امام علیه‌السلام در پاسخ کوبنده‌ای به معاویه فرمود: آهسته باش اى معاویه! تو کسی را کنار گذاشتی که هم خودش، هم پدر و هم مادرش بهتر از او (یزید) هستند. معاویه گفت: گویا خلافت را بر خویش می‌خواهی؟ امام علیه‌السلام فرمودند: اگر برای خود بخواهم، دور نخواهد بود. معاویه گفت: یا اباعبدالله! در آنچه مادر تو بهتر از مادر یزید است شکی نیست. پدرت نیز دارای فضیلت، سابقت، هجرت و قرابتى است که با پیامبر صلی‌الله علیه و آله دارد. امّا بین تو و او، واللّه که او برای امّت محمد صلی‌الله علیه و آله و خلافت بهتر از تو هست. امام علیه‌السلام فرمود: باانصاف سخن کن اى معاویه! چه کسی برای امّت جدم بهتر از من است؟ یزید خمّار فاسق فاجر را بهتر از من معرفی می‌کنی؟ معاویه گفت: آرام باش و از یزید این‌گونه سخن نکن که او در حقّ تو جز نیکویى سخن نمی‌کند. امام حسین علیه‌السلام گفت: آنچه من از او مى‏دانم اگر او از من بداند، بیاید بگوید تا چیزى پوشیده نماند. معاویه گفت: برخیز و از جانت بترس که اگر اهل شام آنچه را من از تو در حق یزید شنیدم، بشنوند. آن ها دشمن تو و دشمن پدر تو هستند».(12)  همچنین امام حسین علیه‌السلام در نامه‌ای شدیداللحن پس از محکوم کردن معاویه نوشتند: «تو جوانکى شراب‌خوار و سگ‌باز را (اشاره به یزید) به ولایت‌عهدی خود رساندى. با این کار، خودت را خوار کرده و دینت را نابود ساخته و مردم را تباه کرده‌ای! والسلام».(13)  

نتیجه:
یزید بن معاویه شخصی بود که با رفتارهایی چون شراب‌خواری، سگ بازی، بی‌اعتنا به احکام شرعی، هیچ‌گونه صلاحیتی برای تصدی خلافت پیامبر صلی‌الله علیه و آله را نداشت. همچنین طبق عهدی که در صلح‌نامه‌ی میان امام حسن علیه‌السلام و معاویه بسته شده بودند، معاویه حق جانشینی برای خود نداشت و خلافت حق خود سید الشهداء علیه‌السلام بود؛ بنابراین لازم نبود، یزید جنایتی چون قتل و غارت انجام دهد تا منجر به قیام ایشان شود؛ همین‌که او بر مسندی نشسته که هیچ‌گونه مشروعیت برایش ندارد و با خلافتش دین مردم را به تباهی می‌کشاند؛ مهم‌ترین دلیل بود تا امام حسین علیه‌السلام سکوت نکنند و علیه او دست به قیام بزنند.

جهت مطالعه‌ی بیشتر:
1- دانشنامه‌ی امام حسین علیه‌السلام، به کوشش جمعی از محققان زیر نظر مرحوم آیه الله ری‌شهری.

پی نوشت:
1. ابن عساکر، على بن حسن شافعى، تاریخ مدینه دمشق‏‏، ج ۶۵، ص ۴۰۳.
2. ابن عساکر، على بن حسن شافعى، تاریخ مدینه دمشق‏‏، ج ۶۵، ص ۴۰۶.
3. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۶.
4. ابن‌کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایه و النهایه، انتشارات دارالفکر، ج ۸، ص ۲۵۲.
5. عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، ج ۲، ص ۸۴.
6. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۵، ص ۴۸۱.
7. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج ۱، ص ۵۲.
8. یعقوبی، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 228.
9. عاملی نباطی، علی من محمد، الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج 3، ص 45.
10. دینوری، ابن‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۲۰۲-۲۰۴.
11. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 1، ص 533.
12. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج ۴، ص ۳۳۹.
13. دینوری، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 202-204.

اگر طبق گفته های ما شیعیان ابوبکر به زور توسط عمر از علی بیعت گرفته و به خانه ی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هجوم آوردند و حضرت علی (علیه السلام) آنان را بر حق نمی دانسته به دلیل این که باید خلافت به او می رسید ... پس چرا در جاهایی می بینیم که حضرت علی (ع) از خلیفه ها خوبی می گه و بگونه ای که انگار که علی از اینکه خلافت در دست آنان است راضی می باشد!!

مثلا: سخنان امام علی (ع) در رابطه با عمربن خطاب: از بلاي درگذشت عمر به خدا پناه مي بريم. او غايت و منتهاي همه چيز را قوام بخشيد، و درد ها را مداوا كرد، فتنه ها را پشت سر نهاد و سنت رسول خدا را بر پا داشت، از اين جهان پاكدامن و كم عيب رفت، خير فتنه ها را اصابت نمود، و از شر آن گذشت، او راه اطاعت و تقواي خداوند را در پيش گرفت. رفت و همه را در راه هايي پر پيچ و خم تنها گذاشت، كه در آن گمراه هدايت نمي شود، و هدايت يافته را بر هدايتش يقيني نتوان بود. (نهج البلاغه، ج 2، ص 22)

و اينجا هم امام علي (ع) با خليفه عثمان سخن می گوید: مردم از من خواستند كه به عنوان ميانجي بين تو و آنان با تو صحبت كنم به خدا سوگند كه نمي دانم چه بگويم، چون چيزي را نمي دانم كه تو آنرا نداني. و تو را به امري نمي خوانم كه تو از آن آگاهي نداشته باشي، هر آنچه ما مي دانيم، تو خود مي داني، و ما چيزي بيشتر از تو نمي دانيم تا تو را از آن آگاه سازيم، و دور از تو نيز خلوت نكرده ايم تا نتيجه را به تو ابلاغ كنيم، هر آنچه كه ما ديديم تو نيز ديدي، و هر آنچه كه ما شنيديم نيز در «عمر» و «ابوبكر» تو نيز شنيدي، همانند ما صحابي رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بودي، و اقامه حق از تو برتر نبودند، در حاليكه تو از آنان به رسول خدا (ص) از لحاظ صله رحم (خويشاوندي) نزديك تر هستي، تو داماد رسول خدا بودي كه آنان نبودند پس خداوند را در نظر داشته باش و والله كه عدم بينايي و ندانستن تو در اين مسأله بخاطر كوري يا جهل نيست. (نهج البلاغه، ج 2، ص48)

انگار امام علی از آنان راضی می باشد! در صورتی که شیعیان می گویند که امام آن ها را برای خلافت بر حق نمی دانست و قبول نداشت! پس این ها چیستند؟ اگر این گونه باشد که اصلا خیلی چیزا تغییر می کنه!

پاسخ:
در اينكه خلافت الهي امام علي(علیه السلام) گرفته شد و درحق آن حضرت و حضرت زهرا(سلام الله علیها) ظلم شد، جاي هيچ شك و ترديدي وجود ندارد.
امام علي(ع) در مناسبت هاي گوناگون به اين واقعيت تلخ اشاره كرده و نسبت به اقدامات خلفا به شدت انتقاد كرده اند. بعنوان مثال آن حضرت در خطبه معروف شقشقيه در رابطه با عمر مي‌گويد:
سرانجام اولي (ابابكر) حكومت را به دست كسي سپرد كه مجموعه‌اي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزش طلبي بود. و در ادامه اضافه مي‌كند: سوگند به خدا مردم در حكومت دومي (عمر بن خطاب)، در ناراحتي و رنج مهمي گرفتار آمده بودند و دچار دورويي‌ها و اعتراض‌ها شدند و من در اين مدت طولاني محنت زا و عذاب آور، چاره‌اي جز شكيبايي نداشتم. تا آن كه روزگار عمر هم سپري شد. سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مي‌باشم پناه بر خدا از اين شورا.
در مورد مطالبي كه اشاره كرده ايد كه گويا امام(ع) از عمر و عثمان تعريف و تمجيد كرده است، هرچند شما آدرس دقيق اين مطالب را بيان نفرموده ايد تا بهتر بتوانيم اين سخنان را مورد بررسي قرار دهيم، قبل از بيان نكاتي پيرامون اين سخنان منسوب به امام علي(ع)، بايد عرض كنيم بر فرض صحت اين انتساب، با توجه به انتقادات فراواني كه امام علي(ع) در گفتار و عمل نسبت به خلفا داشته اند، اين تعاريف موردي، به هيچ وجه نمي تواند دليلي بر برائت خلفا باشد.
از نظر شيعه، خلافت بايد از سوي خدا و با نصب و نص پيامبر(ص) باشد، كه اين موضوع در جاي خود اثبات شده است.
اما در مورد سخني كه گفته ايد امام علي(ع) در تعريف و تمجيد از عمر بيان كرده اند بايد عرض كنيم:
امام علي(ع) در خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه از يكي از صحابه و ياران خود تعريف و تمجيد كرده و صفاتي نيكو در وصف او به زبان مي‌آورد. در اين خطبه نام شخصي ذكر نشده و اصطلاح فلان آورده شده‌است. عبارت اينگونه است:
«پاداش نيك فلاني نزد خداست، زيرا كجي را راست كرده و بيماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت و فتنه و (بدعت) را پشت سر انداخت و در حالي از دنيا رفت كه دامانش پاكيزه و وجودش كم عيب بود. به خير دنيا رسيد و از شر آن گريخت. طاعت حق را بجاي آورد و آنگونه كه شايسته بود تقوا گزيد.»
در رابطه با اين بيان امام علي(ع) بايد عرض كنيم كه:
از آنجا كه حضرت علي(ع) در اين خطبه از لفظ « فلان » استفاده كرده اند. بين شارحان نهج البلاغه اهل تسنن و شيعه اختلاف است كه اين خطبه اشاره به چه كسي مي كند:
اين كلام كوتاه تعريف از شخصيتى مى ‏كند كه در دوران زندگى خود، وظايف خويش را انجام داد و پاكدامن از دنيا رفت و در حفظ سنّت پيامبر اكرم (ص) و اطاعت پروردگار كوشيد.
در مورد اينكه اين شخص چه كسى بوده، ميان شارحان نهج‏ البلاغه اختلاف شديدى است. شارحان اهل تسنن مانند ابن ابى‏ الحديد و محمد عبده، اين سخن را اشاره به خليفه دوم مى ‏دانند و مى‏ گويند على (ع) آن را بعد از فوت عمر گفت در حالى كه چنين چيزى با خطبه‏ هاى ديگر نهج‏ البلاغه هماهنگ نيست، زيرا امام (ع) در خطبه شقشقيه شكايت زيادى از حكومت خليفه دوم دارد و در خطبه‏ ها و برخى نامه‏ هاى نهج‏ البلاغه از غصب خلافت، شديداً شكايت مى‏ كند.
چگونه مى‏ توان آن همه را ناديده گرفت و اين كلام مبهم و مجمل را ناظر به خليفه دوم دانست؟
جالب اينكه طبرى كه اين سخن را درباره عمر مى‏ داند آن را از مغيرة بن شعبه نقل كرده كه از دشمنان على (ع) است.
عجيب ‏تر اينكه ابن ابى‏ الحديد هم كه اين خطبه را درباره عمر مي داند در چند صفحه بعد از اين عبارت حديثى از ابن عباس نقل مى‏ كند و مفهومش اين است كه پيامبر اكرم (ص) مى‏ خواست در بيمارى وفاتش صريحاً نام على(ع) را به عنوان خليفه و جانشين خود بنويسد و من(عمر) مانع شدم.
آيا اين سخن با تفسير ابن ابى‏ الحديد از خطبه مورد بحث، سازگار است؟
شارحان شيعه يقين دارند اين سخن نمى‏ تواند درباره خليفه دوم باشد. بسيارى آن را اشاره به مالك اشتر و بعضى به سلمان فارسى دانسته ‏اند. به نظر مى‏ رسد كه احتمال اوّل مناسب‏ تر است و با موقعيت مالك و نقش او در ميان اصحاب اميرمؤمنان(ع) و فرماندهى او در لشكر و فكر بلند و عزم راسخش تناسب دارد.(1)
بنابراين پاسخ شيعه درباره اين خطبه اين است كه قرائن و شواهدي كه از خطبه ها و سخنان و رفتار امير المومنين نقل شده نشان مي دهد كه اين خطبه درباره عمر بيان نشده است و هيچ يك از شارحان نهج البلاغه شيعه منظور حضرت از «فلان» را عمر بيان نكرده اند.
در مورد عثمان هم توجه به انتقادهايي كه امام علي(ع) نسبت به عثمان داشته اند كه اتفاقاً بيشتر از انتقادات آن حضرت نسبت به ابوبكر و عمر نيز مي باشد، ثابت مي كند كه امام علي(ع) نسبت به عثمان نظر مساعدي نداشته اند، آن حضرت در بخشي از خطبه شقشقيه فرمودند:
«تا اينكه سومي به حكومت رسيد كه برنامه اي جز انباشتن شكم و تخليه آن نداشت و دودمان پدري او (بني اميه) به همراهي او برخواستند و مثل شتري كه گياه تازه بهار را با ولع مي خورد به غارت بيت المال دست زدند و اعمالش كار او را تمام ساخت و شكمبارگي سرنگونش ساخت».
سخناني كه شما آن را از قول امام علي(ع) بيان و حمل بر شخصيت مثبت عثمان كرده ايد، در خطبه 164 نهج البلاغه آمده است. حضرت اين سخنان را هنگامي به عثمان فرمود كه مردم مصر نزد او فراهم شدند و در آنچه از عثمان ناپسند مي داشتند، شكايت كردند و از وي خواستند تا از سوي آنان با وي گفتگو كند و رضايت ايشان را از او بخواهند. امام بر عثمان درآمد و گفت:
مردم پشت سر من اند، و مرا ميان تو و خودشان ميانجي كرده اند. به خدا نمي دانم به تو چه بگويم؟ چيزي نمي دانم كه تو آن را نداني، تو را به چيزي راه نمي نمايم كه آن را نشناسي. تو مي داني آنچه ما مي دانيم و ...
درواقع مضمون سخنان حضرت اين است كه عثمان سنت پيامبر (ص) و شيخين را مي دانست و برخلاف آنها عمل كرد.
براي اگاهي بيشتر، به كتاب "رهبري امام علي از ديدگاه قرآن و سنت"، ترجمه المراجعات، سيد عبد الحسين شرف الدين، ترجمه محمد جعفر امامي و...، قم، انتشارات اسلامي و سايت ولي عصر زير نظر عالم بزرگوار آيت الله قزويني و كتاب هاي آيت الله ميلاني مراجعه كنيد.

پي نوشت:
1. مكارم شيرازي، پيام امام اميرالمؤمنين(ع)، ج‏8، ص 466.
با توجه به کمبودهای متعدد امکانات و کاهش اعتبارات پاسخگویی، مرکز ملی پاسخگویی ناگزیر به تغییر رویکرد و اقدام به تمرکز سامانه پاسخگویی کرده است.
از این رو پاسخ سوالات خود را از سامانه های زیر دریافت نمایید.
در فضای مجازی:
انجمن گفتگوی دینی: http://www.askdin.com
کانون گفتگوی قرآنی: http://www.askquran.ir
از طریق پیامک(فقط احکام شرعی): 30009640 یا http://www.30009640.ir
از طریق تلفن: 096400

آیا امام علی (علیه السلام) به شخصی که در راه خدا جهاد کرده و جراحت هم برداشته و شخصی که به هر دلیل در جنگ شرکت نکرده تفاوت قائل می شدند و امتیازی مثلا از بیت المال برای جانبازان در نظر می گرفتند؟ حال با فرض اینکه فرزندان هر دو جنگ را درک نکرده اند آیا برای فرزندان یا همسران آن ها امتیازی قائل می شدند؟

آیا امام علی (ع) در دوران خلافت خود به پیشکسوتان در اسلام و مجاهدان در راه خدا و خانواده هایشان امتیاز ویژه ای قائل می شدند؟

پاسخ:
كمك به خانواده ايثارگران و مجاهدان، از وظايف حكومت اسلامي مي باشد و دلائل متعددي پشتوانه اين اقدامات مي باشد كه مهمترين آنها عبارتند از:
اجراي عدل و قسط اقتضا مي كند كه به هر فردي از افراد جامعه براساس ميزان خدمات و اقداماتي كه براي جامعه انجام مي دهد، توجه شده و حق متناسب خود را دريافت نمايد. بر اين اساس رزمندگان سلحشوري كه جان بر كف نهاده و با ايثار و فداكاري خود امنيت ملي، تماميت ارضي، منافع ملي كشور را از هجوم بيگانگان به قيمت جان خود يا قسمتي از اعضاي بدن خود يا از دست دادن بهترين سال هاي خود در زندان هاي دشمن، تأمين نموده اند بر اساس عدل و انصاف حكومت اسلامي بايد متولي امور زندگاني آنها و جبران خسارت هاي وارده باشد. چنانكه حضرت علي (علیه السلام) در فرمان خود به مالك اشتر مي نويسد: (هرگاه كسي از سپاه تو به درجه شهادت رسيد و يا شخصي از دشمنانت در اثر قتل و جرح به گرفتاري شديد مبتلا گرديد در اين صورت همانند وصي دلسوز و مورد اعتماد كارهاي خانواده آنان را اداره كن تا اثر فقدانش در ميان اهل بيت او ظاهر نگردد.(1)
حضرت اين مسأله را يك حركت حكومتي و عمومي تلقي مي نمايد و اين مسأله علاوه بر جنبه اقتصادي شامل ساير امور عاطفي، تربيتي، آموزشي، آينده كاري مي شود. سيره آن حضرت در طول حياتشان همواره بر توجه كامل به امور خانواده هاي شهدا و ايثارگران نسبت به نيازهاي آن زمان بود. همچنين در پيمان صلح امام حسن آمده است: (معاويه موظف است همواره از خراج مبلغ يك ميليون درهم تسليم امام حسن (ع) نمايد تا ميان بازماندگان شهداي جنگ جمل و صفين كه در ركاب علي (ع) كشته شده اند تقسيم شود).(2) بنا بر آموزه هاي اسلامي هرگونه كوتاهي در رسيدگي به امور اين عزيزان ظلم به حقوق مسلم آنان بوده و منافي عدل و قسط مي باشد چگونه مي توان كساني را كه در راه تأمين امنيت و آسايش ديگران و حفظ كيان اسلامي بهترين شخص خود را كه از همه لحاظ تأمين كننده زندگي آنها بوده از دست داده اند يا معلول و مجروح شده اند يا بهترين سال هاي عمر خود را در زندان هاي دشمن يا در جبهه ها از دست داده اند و خود و خانواده اش گرفتار عقب ماندگي اقتصادي، تحصيلاتي و... شده اند را با افرادي مرفه كه در پشت جبهه ها در سايه امنيت و آرامش ناشي از فداكاري اين عزيزان به زندگي خود پرداخته و از همه مواهب دولت اسلامي برخوردار شده اند را مساوي دانست. آيا اين عين ظلم و بي عدالتي نيست؟
استادشهيد مطهري داستاني در اين رابطه نقل مي كند كه آموزنده است :"
زن بي چاره مشك آب را به دوش كشيده بود و نفس نفس زنان به سوى خانه‏ اش مى‏ رفت. مردى ناشناس به او برخورد و مشك را از او گرفت و خودش به دوش كشيد. كودكان خردسال زن چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر بودند. در خانه باز شد. كودكان معصوم ديدند مرد ناشناسى همراه مادرشان به خانه آمد و مشك آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است. مرد ناشناس مشك را به زمين گذاشت و از زن پرسيد: «خوب، معلوم است كه مردى ندارى كه خودت آبكشى مى‏ كنى، چطور شده كه بى‏ كس مانده‏ اى؟».
- شوهرم سرباز بود. على بن ابى طالب او را به يكى از مرزها فرستاد و در آنجا كشته شد. اكنون منم و چند طفل خردسال.
مرد ناشناس بيش از اين حرفى نزد، سر را به زير انداخت و خداحافظى كرد و رفت، ولى در آن روز آنى از فكر آن زن و بچه هايش بيرون نمى‏ رفت. شب را نتوانست راحت بخوابد. صبح زود زنبيلى برداشت و مقدارى آذوقه از گوشت و آرد و خرما در آن ريخت و يكسره به طرف خانه ديروزى رفت و در زد.
- كيستى؟
- همان بنده خداى ديروزى هستم كه مشك آب را آوردم، حالا مقدارى غذابراى بچه‏ ها آورده‏ ام.
- خدا از تو راضى شود و بين ما و على بن ابى طالب هم خدا خودش حكم كند.
در باز گشت مرد ناشناس داخل خانه شد. بعد گفت: «دلم مى‏ خواهد ثوابى كرده باشم. اگر اجازه بدهى، خمير كردن و پختن نان يا نگهدارى اطفال را من به عهده بگيرم.»
- بسيار خوب، ولى من بهتر مى‏ توانم خمير كنم و نان بپزم. تو بچه‏ ها را نگاه‏دار تا من از پختن نان فارغ شوم.
زن رفت دنبال خمير كردن. مرد ناشناس فورا مقدارى گوشت كه خود آورده بود كباب كرد و با خرما با دست خود به بچه‏ ها خورانيد. به دهان هر كدام كه لقمه‏ اى مى‏ گذاشت مى‏ گفت: «فرزندم! على بن ابى طالب را حلال كن اگر در كار شما كوتاهى كرده است.».
خمير آماده شد. زن صدا زد: «بنده خدا همان تنور را آتش كن.»
مرد ناشناس رفت و تنور را آتش كرد. شعله‏ هاى آتش زبانه كشيد. چهره خويش را نزديك آتش آورد و با خود مى‏ گفت: «حرارت آتش را بچش، اين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهى مى‏ كند.».
در همين حال بود كه زنى از همسايگان به آن خانه سر كشيد و مرد ناشناس را شناخت. به زن صاحبخانه گفت: «واى به حالت! اين مرد را كه كمك گرفته‏ اى نمى‏ شناسى؟! اين اميرالمؤمنين على بن ابى طالب است.».
زن بيچاره جلو آمد و گفت: «اى هزار خجلت و شرمسارى از براى من! من از تو معذرت مى‏ خواهم.»
- نه، من از تو معذرت مى‏ خواهم كه در كار تو كوتاهى كردم «3» اين داستان، نشانگر اين است كه حاكم اسلامي وظيفه دارد، به اين خانواده هاي معظم كمك نمايد.

پي نوشت ها:
1. علامة المجلسي، بحار الأنوار، بيروت - لبنان، ناشر دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م، ج 77، ص 251.
2. رسول جعفريان، حيات فكري و سياسي امامان شيعه، قم، انتشارات انصاريان، 1384ش، چاپ هشتم، ص 158 ـ 162.
3. مرتضي مطهري، مجموعه‏آثار، ج‏18، ص 348.
موفق و موید باشید.

دلایل ولایت وخلافت بلافصل امیرالمومنین (روحی فداه) چیست؟

پاسخ:
ادله این امر بسیار است و در هر کدام تألیفات و کتاب ها و مقاله هایی تالیف شده که مجال پرداخت آن گونه به این ادله نیست؛ اما در این مجال تنها به ذکر برخی موارد آن ها به طور مختصر بسنده می شود:
1ـ دلایل قرآنی مسئله، یکی عبارت است از آیه ولایت:
«إنّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون؛(1) ولی شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند، همان کسانی که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند».
بسیاری از مفسران و محدثان چه از شیعه و اهل سنت نقل کرده‌اند که این آیه در شأن علیّ(ع) نازل شده است، گرچه واژه ولی معنای گوناگون دارد، ولی یکی از معروف‌ترین معانی آن سرپرستی و صاحب اختیار، یار و ناصر و دوست است. از سیاق آیه و شواهدی دیگر به روشن به دست می‌آید که مراد از ولایت در آیه همان سرپرستی است. بنابر این هدف آیه این است که تنها خدا و پیامبر و کسی که در حال رکوع صدقه می‌دهد (یعنی علی) بر مؤمنان ولایت دارند، بدین معنا که صاحب اختیار و سرپرست امور آنان‌اند و حق تصرّف در شئون ایشان را دارند.
دلیل دیگر قرآنی آیة تبلیغ است:
«یا أیّها الرسول بلّغ ما أُنزل إلیک من ربّک وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس إنّ الله لا یهدی القوم الکافرین؛(2) ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن. اگر نکنی، پیامش را نرسانده‌ای و خدا تو را از گزند مردم نگاه می‌دارد. آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند».
با توجه به شواهد روایی و سایر مسایل معلوم می‌شود که آیة تبلیغ در صدد بیان آن است که حکمی بر پیامبر نازل شده بود که در صورت ابلاغ آن، رسول خدا در معرض این اتهام قرار می‌گرفت که به دنبال منافع شخصی خود است و تبلیغ اسلام را بر پایه منافع خود انجام می‌دهد. پیامبر از ترس ایراد این اتهام و افکندن آتش تردید در الهی بودن رسالتش، ابلاغ آن را به تأخیر می‌انداخت، با توجه به شأن نزول آیه، این حکم چیزی جز امامت و خلافت علی نبوده است. ترس پیامبر نیز از آن بود که با اعلام این امر، به رعایت روابط نسبی و فامیلی و ترجیح آن بر مصالح امت متهم شود.
هم‌چنین بیش از ده‌ها آیه در قرآن وجود دارند که از فضایل علی(ع) و برتری او بر دیگر اصحاب پیامبر حکایت می‌کنند، این آیات در مجموع برتری معنوی علی(ع) را بر دیگر مدعیان خلافت پیامبر ثابت می‌کند. با توجه به لزوم برتر بودن امام بر دیگران، آیات مزبور دلیل قاطع دیگری بر امامت علی(ع) و خلافت بلافصل او به شمار می‌آیند.(3)
2ـ اما دلایل روایی مسئله فراوان است. در مجموع باید گفت: همان‌گونه که آن آیات، متضمن نص خداوند بر ولایت علی(ع)‌اند، روایات نیز بیانگر نص پیامبرند و به روشنی این حقیقت را آشکار می‌سازند که پیامبر در زمان حیات خود بارها و به تعابیر گوناگون بر وصایت و جانشینی علی(ع) تأکید ورزید، به گونه‌ای که هیچ شک و تردیدی برای کسی که از سر انصاف جویای حقیقت باشد، باقی نمانده است.
معرفی علی(ع) از سوی پیامبر رأی شخصی حضرت نبود، بلکه ابلاغ رسالتی است که خداوند بر عهده ایشان نهاد. در این جا به چند روایت می‌پردازیم:
در حدیث آمده که در روز آغاز دعوت، پیامبر از قومش پرسید: کدام‌یک از شما مرا در این امر یاری می‌دهد تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟
علی(ع) عرض کرد: من تو را یاری می‌کنم. پیامبر فرمود: این شخص برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است، پس سخنان او را گوش دارید و از او پیروی کنید.(4)
در حدیث منزلت که شیعه و سنی نقل کرده ،آمده است که رسول خدا خطاب به علی(ع) فرمود:
«أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؛(5) تو برای من به منزلة هارون برای موسى هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست».
در حدیث غدیر که در منابع شیعی و سنی آمده، گزارش شده که پیامبر دست علی(ع) را گرفت و پس از آن همگان او را شناختند فرمود:
«ای مردم! چه کسی بر مؤمنان از خود آنان اولى و سزاوارتر است؟» جواب دادند: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند. پیامبر فرمود:« خداوند مولای من و من مولای مؤمنان‌ام و بر آنان از خودشان اولى‌تر هستم». بعد سه بار فرمود: «فمن کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه، پس هر کس من مولای اویم، علی نیز مولای اوست».
در این هنگام مردم گروه گروه به علی(ع) تبریک گفتند، ازجمله عمر خطاب به علی گفت:« بخٍ بخٍ لک یا ابن ابی طالب أصبحت مولای و مولى کلّ مؤمن و مؤمنة؛ گوارا باد بر تو ای پسر ابی طالب، مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی گشتی».(6)
با اندک تأملی در واقعة غدیر و سخنان پیامبر(ص) آشکار می‌شود که هرچند پیش از آن رسول خدا در مناسبت‌های گوناگون خلافت و امامت علی(ع) را برای مردم اعلام کرده بود، اما اعلام رسمی و عمومی این امر در روز غدیر انجام پذیرفت، به گونه‌ای که حجت بر همگان تمام شود و عذر و بهانه‌ای برای انکار این امر باقی نماند.(7)

پی‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آیه 55.
2. همان، آیه 67.
3. محمد سعیدی مهر ، آموزش کلام اسلامی، نشر مؤسسه فرهنگی طه، قم 1378ش، ج 2، ص 160.
4.علامه امینی ، الغدیر، نشر دار الکتاب الاسلامی، 1366ش، ج 2، ص 278 ـ 289.
5. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 163.
6. الغدیر، همان ج 2، ص 34، ص 42.
7. آموزش کلام اسلامی، همان ج 2، ص 167.

با سلام من یک سوال داشتم . حضرت محمد (ص) چرا نامه ای ننوشت که در آن بگوید بعد از من حضرت علی (ع) جانشین است و همه را خلاص کند؟ برخی میگویند در هنگام وفات خواست این کار را بکند و قلم و دفتر خواست ولی گفتند پیامبر هزیان میگوید و آن را نیاوردند و پیامبر هم ناراحت شد و گفت همه از اتاق بیرون بروند. اینجا یک نکته لازم به توجه است . خود ایشان میفرمایند بعد از من امت من ۷۲ فرقه میشوند ، یعنی میدانسته که امت بر سر جانشینی دعوا میکنند ، پس چرا زود تر تصمیم نگرفت چیزی بنویسد و خیال همه را راحت کند با توجه به اینکه اگر این کار را میکرد امت هم شاید ۷۲ فرقه نمیشد ؟ با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
پيامبر (ص) در خصوص ولايت امام علي (ع) صريحاً اقدام نمود. زيرا حضرت در جريان غدير رسماً علي (ع) را به عنوان جانشين خود معرفي نمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه...» (1) اقدام پيامبر در پي دستور خداوند صورت گرفت، زيرا خداوند دستور داده بود: «اي پيامبر !آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است برسان . اگر نكني، رسالت او را انجام نداده اي ...».(2)
البته اقدامات پيامبر درخصوص رهبري امام علي (ع) تنها در جريان غدير منحصر نمي شود، بلكه حضرت ولايت امام را به مناسبت هاي مختلف مطرح نمود،پيامبر خطاب به علي (ع) فرمود: «آيا راضي نيستي كه نسبت تو به من، همچون هارون نسبت به موسي باشي؟ جز اينكه پس از من پيامبر نيست».(3) اين حديث كه در اصطلاح دانشمندان به آن «حديث منزلت» مي گويند، تمام مناصبي كه هارون داشت ، براي علي (ع) ثابت كرده جز نبوّت.(4)
پيامبر در حديث ثقلين همگان را به پيروي از قرآن و عترت فراخواند.(5) پيامبر با بيان اين حديث نيز زمينه اطاعت از اهل بيت را كه مصداق بارز آن امام علي است ، فراهم نمود. بنا به برخي گزارش ها رسول در آخرين لحظه هاي زندگي خود با بيان حديثي موسوم به حديث دوات بار ديگر اقدام به معرفي امام علي نمود.(6). اما متاسفانه برخي نگذاشتند اين امر صورت گيرد زيرا که به ضرر آن ها بود.
رسول خدا مصلحت نديد بيش از اين بر مساله رهبري علي (ع) تأكيد نمايد، چرا كه خطر ارتداد وجود داشت. بسياري از صحابه با توجه به خصلت ها و فرهنگ جاهلي پذيراي امامت امام علي نبودند، چرا كه آنان مي گفتند: امام و پيشوا مي بايست سنش از چهل سال بيش تر باشد. سن حضرت در هنگام رحلت پيامبر از اين كم تر بود.
رسول خدا در معرفي امام علي به عنوان خليفه کوتاهي نکرد. وي تا آن جا که مصلحت مي دانست، به طور شفاف به اين امر اقدام کرد، اما اين مردم بودند که وصاياي پيامبر شان را ناديده گرفتند .زمينه اختلاف و تفرقه بين خودشان را فراهم کردند . مطمئن باشيد اگر صدها بار هم رسول خدا به معرفي امام علي مي پرداخت، باز سقيفه سازان وصاياي حضرت را ناديده مي گرفتند . ريشه اختلاف امت رسول خدا در اين نيست که آنان نمي دانستند رسول خدا (ص) علي (ع) را به عنوان خليفه معرفي کرده است. آنان اين امر را مي دانستند. اختلاف امت ريشه در حسادت ، تعصبات ، حب دنيا ، انتقام جوي ها و قدرت طلبي هاي آنان دارد. پيامبر بيش از اين هم وظيفه نداشت که درباره امامت بعد از خود چيزي بگويد .
پي نوشت ها :
1 . پيام قرآن، ج9، ص 194.
2 . مائده(5) آيه 77 ؛ تفسير نمونه، ج5، ص 4 به بعد.
3 . فروغ ولايت ، ص 117 - 118.
4 . همان.
5 . پيام قرآن، ج9، ص 94.
6. بحارالانوار، ج 30، ص 466.