حضرت فاطمه زهرا(س)

سؤالات و شبهاتی پیرامون شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها):

1- مردم مدینه نسبت قومی و خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشتند، مادر پیامبر از آنجا بود و مادر عبدالمطلب (سلمی) نیز از قبیله قدرتمند خزرج بود. به همین خاطر مردم مدینه (مخصوصا خزرچ) خودشان را اخوال رسول (یعنی دایی های پیامبر) می دانستند.

2- علاوه بر همه این ها پیامبر اکرم (ص) توانستند هزاران نفر فدایی تربیت نمایند که حاضر بودند در راه خدا و دفاع از ایشان و خانواده شان جان هایشان را فدا کنند، در صورتی که این مطلب دروغ را که دشمنان اسلام درست کرده اند بپذیریم، چه شد که بنی هاشم یک باره لب فرو بستند و کوچکترین اعتراضی ننمودند؟؟؟ آنهمه مسلمان مخلص و فدایی و مخصوصا مردم مدینه که با پیامبر رابطه خویشاوندی و قومی داشتند چه شد همه یکپارچه سکوت نموده و کوچک ترین حرف و اعتراضی ننمودند؟؟؟

3- از همه عجیب تر حضرت علی (علیه السلام) شیر خدا فاتح خیبر کسی که گفته می شود در جنگ خیبر درب قلعه را با یک دست بلند نموده برای خودش سپر ساخت بعدا چهل نفر و در برخی روایات هفتاد نفر تلاش کردند آن در را حرکت دهند نتوانستند از جا تکانش دهند، چرا سکوت نموده و کوچکترین اعتراضی ننمود؟؟؟ حضرت علی موظف بود از همه مظلومان دفاع کند و مخصوصا موظف بود از ناموس خودش دفاع نماید، ناموس (همسر) خط قرمز هر شخصی به حساب می آید. چرا حضرت علی از همسر خودش از دختر پیامبر دفاع ننمود؟؟؟ اهل سنت حضرت علی را اسد الله الغالب (شیر پیروز مند خدا) لقب داده اند چون حضرت علی در هیچ کجا مغلوب کسی دیگر نشد. در بسیاری از جاها اهل سنت (مخصوصا عوام) اسم علی را شاه مردان گذاشته اند در صورت پذیرفتن این مطلب حضرت علی چه مردانگی داشت؟؟؟

سؤال1- مردم مدینه نسبت قومی و خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشتند، مادر پیامبر از آنجا بود و مادر عبدالمطلب (سلمی) نیز از قبیله قدرتمند خزرج بود. به همین خاطر مردم مدینه (مخصوصا خزرچ) خودشان را اخوال رسول (یعنی دایی های پیامبر) می دانستند.
پاسخ:
اين مطلب نوعى استبعاد است نه دليل؛ زيرا رواياتى که دلالت بر هجوم به خانه فاطمه زهرا و اميرمؤمنان (علیهما السلام) مى‌کند، در کتب اهل سنت (نه کتب شيعه) و با سند صحيح نقل شده است. بنابراين، اين کلمات بيشتر کلماتى خطابى و بازى با احساسات است و نه بحث منطقي.
پس آنچه تاريخ گزارش داده و امري مسلم است، هجوم به خانه زهرا (سلام الله علیها) و روا داشت ستم ها به آن بانو است.
اما اينكه چرا بني هاشم و انصار و باقي اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با اين كه مي‌دانستند ابوبكر، عمر و ... غاصب خلافت هستند، سنت رسول خدا را اجرا نمي‌كنند، اموال مردم (از جمله فدك و ...) را غارت مي‌كنند، قيام نکردند ... به خاطر مصالحي بود.
اين گونه نيست كه قوم و خويشان هميشه حامي شخصي كه بر حق است باشند، بلكه برخي مصالح شخصي خويش را در نظر داشتند و از حمايت علي دست برداشتند. چگونه مي توان توقع داشت كساني كه حرمت دختر رسول الله را نگاه نداشتند، اگر كسي به حمايت از آنان برمي خاست، به آنان تعرض نكنند؟ نزديكان بني هاشم به مخالفت با ابوبكر برخاسته و به پيروي از امام علي با ابوبكر بيعت نكردند. آنچه گفتيد كه اهل مدينه با اهل بيت خويشاوند بودند، خويشاوندي نزديك نبود.آن گونه كه فضا سازي نموديد، نبود تا حمايت را در پي داشته باشد. مگر از ابولهب نزديك تر به پيامبر كسي بود؟ او عموي پيامبر بود. ضمن آن كه دشمن قسم خورده پيامبر بود! از بين تمامي خاندان پيامبر ابوطالب تنها حامي پيامبر بود. براي آگاهي بيشتر به کتاب رنج هاي حضرت زهرا از سيد مرتضي عاملي مراجعه نمائيد.
-----------------------------

پرسش 2- علاوه بر همه این ها پیامبر اکرم (ص) توانستند هزاران نفر فدایی تربیت نمایند که حاضر بودند در راه خدا و دفاع از ایشان و خانواده شان جان هایشان را فدا کنند، در صورتی که این مطلب دروغ را که دشمنان اسلام درست کرده اند بپذیریم، چه شد که بنی هاشم یک باره لب فرو بستند و کوچکترین اعتراضی ننمودند؟؟؟ آنهمه مسلمان مخلص و فدایی و مخصوصا مردم مدینه که با پیامبر رابطه خویشاوندی و قومی داشتند چه شد همه یکپارچه سکوت نموده و کوچک ترین حرف و اعتراضی ننمودند؟؟؟
پاسخ:
در رضايت امام علي و بني هاشم از خلافت ابوبكر بايد گفت:
زهري مي‏ گويد: «تا پيش از درگذشت فاطمه(س)، نه تنها علي بلکه هيچ يک از بني‏ هاشم با ابوبکر بيعت نکردند».(1)
در تاريخ آمده است که عباس عموي پيامبر و از شخصيت هاي مهم و با نفوذ بني هاشم از علي (ع) خواست که دست برادرزاده خود را به عنوان بيعت بفشارد، ولي حضرت از پذيرفتن پيشنهاد او امتناع ورزيد (2). ابوبکر، عمر بن خطاب را نزد حضرت فرستاد و به عمر گفت: «او را با خشونت تمام نزد من بياور!» عمر نزد علي(ع) آمد و بين آنان سخناني رد و بدل شد و وقايعي اتفاق افتاد؛ از جمله حضرت خطاب به او فرمود: «بدوش شيري را که بخشي از آن سهم توست! به خدا سوگند، شوق وافر تو به امارت او براي چيزي نيست مگر آن که تو را پس از خود به خلافت برگزيند».(3)
پس از اين رخدادها و هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام آمد و گفت: « تا وقتي بيعت نکني، کسي به جنگ اين افراد نخواهد رفت. امام باز خودداري کرد، ولي سرانجام پذيرفت و مسلمانان خوشحال شدند».(4)
علي (ع) با در نظر گرفتن مصالح مسلمانان و رخداد وقايعي که در تاريخ به طور مشروح بيان شده است، با ابوبکر بيعت نمود. در اين کار، بني‏ هاشم و گروهي از اصحاب پيامبر همچون سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد و عمار ياسر نيز ايشان را همراهي کردند.
توجه به استدلال عثمان در متقاعد کردن اميرمؤمنان(ع) براي بيعت با خليفه اول نشان مي‏ دهد که يکي از دلايل مصلحت انديشي امام در بيعت با ابوبکر، بيم تفرقه در بين مسلمانان و عدم رغبت آنان در جهاد با مرتدان بود. حفظ اتحاد مسلمانان براي حضرت چنان ارزشمند بود که وقتي ابوسفيان با انگيزه‏ هاي خاص پس از جريان سقيفه درخواست مي‏ کند تا با حضرت بيعت نمايد، او را طرد مي‏ نمايد و بيعت او را نمي‏ پذيرد(.5)

پي نوشت ها:
1. تاريخ الطبري، ج 2، ص 448، (مؤسسْ الاعلمي، بيروت).
2. جعفر سبحاني، فروغ ولايت ، انتشارات صحيفه، قم ، 1368 ،ص 155- 15.
3. بلاذري،انساب الاشراف، (نشر دارالمعارف، مصر)ج 1، ص 587.
4. علي محمد ميرجليلي، امام علي و زمامداران، (انتشارات وثوق)، ص 79، به نقل از انساب الاشراف، بلاذري، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر).
5. فروغ ولايت، ص 146 - 177، بخش چهارم، فصل 1 و 2.
---------------------------------

پرسش3- از همه عجیب تر حضرت علی شیر خدا فاتح خیبر کسی که گفته می شود در جنگ خیبر درب قلعه را با یک دست بلند نموده برای خودش سپر ساخت بعدا چهل نفر و در برخی روایات هفتاد نفر تلاش کردند آن در را حرکت دهند نتوانستند از جا تکانش دهند، چرا سکوت نموده و کوچکترین اعتراضی ننمود؟؟؟ حضرت علی موظف بود از همه مظلومان دفاع کند و مخصوصا موظف بود از ناموس خودش دفاع نماید، ناموس (همسر) خط قرمز هر شخصی به حساب می آید. چرا حضرت علی از همسر خودش از دختر پیامبر دفاع ننمود؟؟؟ اهل سنت حضرت علی را اسد الله الغالب (شیر پیروز مند خدا) لقب داده اند چون حضرت علی در هیچ کجا مغلوب کسی دیگر نشد. در بسیاری از جاها اهل سنت (مخصوصا عوام) اسم علی را شاه مردان گذاشته اند در صورت پذیرفتن این مطلب حضرت علی چه مردانگی داشت؟؟؟
پاسخ:
چنانچه سكوت در برابر توهين به همسر و خانواده و بيعت با ابوبكر پس از شش ماه در حالت عادي مي داد، ناشي از تزلزل ايمان و يا عدم ايمان کامل است، اما پاسخ ما اين است که در اين جا مصلحت بالاتري که در تعارض با دفاع از خود و حق خويش و حتي خانواده بود، وجود داشت. در اين جا نه تنها گرفتن اين حق امر ديني و ايماني نخواهد بود، بلکه مغاير با ايمان و تسليم شخص در مقابل خداوند و دين او خواهد بود.
مقام امامتي كه خداوند به حضرت داده بود، ارتباطي به روي آوردن مردم و يا پشت نمودن آن ها ندارد؛ بلكه مقامي است كه حضرت هميشه دارا است؛ اما درباره خلافت و حكومت پس از پيامبر بايد گفت:
مشروعيّت حکومت ائمه اطهار (علیهم السلام) نيز وابسته به رأي و رضايت مردم نمي‏ باشد؛ بلکه رأي و رضايت، باعث تحقّق و فعليت حکومت اسلامي آن ها مي‏ شود. حضرت علی(ع) مي‏ فرمايد:
« لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر... لا لقيتُ حبلها علي غاربها ؛ (1) اگر حضور بيعت‏ کنندگان نبود و با وجود ياوران حجّت بر من تمام نمي‏ شد ... رشته کار [حکومت] را از دست مي‏ گذاشتم».
هم چنين مي‏ فرمايد: «لا رأي لمن لا يطاع؛ (2) کسي که فرمانش پيروي نمي‏ شود، رأيي ندارد».
اگرچه مقبوليت مردمي با مشروعيت الهي، تلازمي ندارد. اما براي تحقق و به دست گرفتن حكومت بايد مردم همراه با حضرت باشند كه همراهي وجود نداشت.
افزون بر آن، امام علي (ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) نه تنها ادعاي خلافت کرد، بلکه براي برگرداندن حق خود اقدام کرد. اين امر در قالب‌هاي مختلف ظهور نمود. ازجمله اين که حضرت تشکيل سقيفه را غيرقانوني اعلام کرد و با ابابکر در ابتدا بيعت نکرد. حضرت خطاب به آنان فرمود:
«ولايت حق من است و شما بين آن و من فاصله ايجاد کرديد». (3) همچنين حضرت بعد از جريان سقيفه از مهاجرين و انصار خواست تا وي را براي برگرداندن حق ولايت، ياري نمايند.
براي اين که بهتر به اهميت سکوت حضرت آگاه شويم، بايد نگاهي به اوضاع آن زمان و اهميت حفظ وحدت و رفتار حضرت داشته باشيم:
پس از رحلت پيامبر شرايط به گونه اي بود که جامعه اسلامي شديدا نياز به وحدت داشت؛ زيرا جهان اسلام از سوي دشمنان خارجي تهديد و جنگ هاي داخلي موجب مي شد که مسلمانان در برابر دشمنان تضعيف و در جنگ شکست بخورند. از سوي ديگر بعد از رحلت پيامبر برخي از مردم از دين برگشته و مرتد شده بودند و دين در حال تضعيف بود، بدين سان قيام امام موجب مي شد که دين بيش تر تضعيف شود. از اين رو امام جهت حفظ وحدت اسلامي و حفظ دين سکوت کرد.
علي (ع) با ملاحظه خطرهايي که در صورت قيام او جامعه اسلامي را تهديد مي کرد، از قيام و اقدام مسلحانه خودداري کرد. خطرها را مي توان بدين ترتيب دسته بندي کرد:
1. اگر حضرت با توسل به قدرت و قيام مسلحانه در صدد قبضه حکومت و خلافت بر مي آمد، بسياري از عزيزاني را که از جان و دل به امامت و رهبري او معتقد بودند، ‌از دست مي داد، ‌علاوه بر اين ها گروه بسياري از صحابه پيامبر (ص) که به خلافت امام راضي نبودند، کشته مي شدند. اين گروه هر چند در مسئله رهبري در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند، و روي کينه ها و عقده هايي که داشتند راضي نبودند زمام امور در دست علي (ع) قرار بگيرد، ولي در امور ديگر اختلافي با امام نداشتند. ممکن بود با کشته شدن اين عده که به هر حال قدرتي در برابر شرک و بت پرستي و مسيحي گري و يهودي گري به شمار مي رفتند،‌ قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف گراييده شود.
امام هنگامي که براي سرکوبي پيمان شکنان (طلحه و زبير) عازم بصره بود، خطبه اي ايراد کرد و در آن انگشت روي اين موضوع حساس گذاشت و فرمود: «هنگامي که خداوند پيامبر خود را قبض روح کرد، ‌قريش با خودکامگي، خود را بر ما مقدم شمرده، ما را -که به رهبري امت از همه شايسته تر بوديم- از حق خود بازداشت، ‌ولي من ديدم که صبر و بردباري بر اين کار، بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريخته شدن خون آنان است؛ زيرا مردم، به تازگي اسلام را پذيرفته بودند. دين مانند مشکي مملوّ از شير بود که کف کرده باشد. کوچک ترين سستي و غفلت آن را فاسد مي سازد، و کوچک ترين فرد آن را وارونه مي‌کند».(4)
2. از آن جا که بسياري از گروه ها و قبايلي که در سال هاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند،‌ هنوز آموزش هاي لازم اسلامي را نديده بودند و نور ايمان کاملاً در دل آنان نفوذ نکرده بود، هنگامي که خبر در گذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، گروهي از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستي را برافراشتند. عملاً با حکومت اسلامي در مدينه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت ماليات اسلامي نشدند. با گرد آوري نيروي نظامي مدينه را به شدت مورد تهديد قرار دادند.
به همين جهت نخستين کاري که حکومت جديد انجام داد، اين بود که گروهي از مسلمانان را براي نبرد با «مرتدان» و سرکوبي شورش آنان بسيج کرد. سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گرديد. در چنين موقعيتي که دشمنان ارتجاعي اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامي را تهديد مي کردند، ‌هرگز صحيح نبود که امام پرچم ديگري به دست بگيرد و قيام کند.
حضرت در يکي از نامه هاي خود که به مردم مصر نوشته است، به اين نکته اشاره مي‌کند و مي‌فرمايد:
«به خدا سوگند! هرگز فکر نمي کردم و به خاطرم خطور نمي کرد که عرب بعد از پيامبر امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگيرند و (در جاي ديگر قرار دهند) و خلافت را از من دور سازند!‌ تنها چيزي که مرا ناراحت کرد،‌ اجتماع مردم در اطراف فلاني (ابوبکر) بود که با او بيعت کنند. (وقتي که چنين وضعي پيش آمد) دست نگه داشتم تا اين که با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد (ص) را نابود سازند. (در اين جا بود) که ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم، بايد شاهد نابودي و شکاف در اسلام باشم که مصيبت آن براي من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود،‌ چرا که اين بهره دوران چند روزه دنيا است که زايل و تمام مي شود، همان طور که «سراب» تمام مي‌شود و يا ابرها از هم مي پاشند».(5)
اين مطلب در خطبه اي ديگر نيز بيان شده است.
حضور منافقان در ميان مسلمانان و کساني که به ظاهر اظهار اسلام کردند، ‌ولي هميشه منتظر بودند که در فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، يکي از عوامل اصلي عدم اعتراض مسلحانه حضرت علي بود. حضرت در مقابل درخواست ابوسفيان براي قيام و مبارزه با ابوبکر -‌که وعده ياري به او داده بود- و به دست گرفتن حکومت توسط حضرت، به ماهيت منافقان و علت اساسي چنين پيشنهادي که ضربه زدن به اسلام نوپا بود، ‌اشاره مي‌کند.
3. علاوه بر خطر مرتدين، ‌مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند: «مسيلمه کذاب»، «طليحه» و «سجاح» نيز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نيروهايي دور خود گرد آوردند. قصد حمله به مدينه را داشتند که با همکاري و اتحاد مسلمانان پس از زحماتي نيروهاي آنان شکست خوردند. نيز خطر حمله احتمالي روميان مي توانست مايه نگراني ديگري براي جبهه مسلمانان باشد.
با در نظر گرفتن نکات مذکور، به خوبي روشن مي‌شود که چرا امام بعد از آن که مکرر حق خود را مطالبه نمود و شديداً بر غاصبان حقش اعتراض کرد،‌ صبر را بر قيام ترجيح داد و چگونه با صبر و تحمّل و تدبير و دور انديشي، جامعه اسلامي را از خطرهاي بزرگ نجات داد. اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخيم اختلاف و دودستگي نمي ترسيد، ‌هرگز اجازه نمي داد رهبري مسلمانان از دست اوصيا و خلفاي راستين پيامبر خارج شود و به دست ديگران بيفتد. (6)

پي نوشت ها:
1. نهج البلاغة، خطبه 3 (شقشقيه) .
2. همان، خطبه 27 .
3. همان،خطبه 172.
4. ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة،بيروت، دار إحياء الكتب العربية ، عيسى البابي الحلبي و شركاه ،چاپ أول، 1378 - 1959 م، ج 1، ص 308.
5. نهج البلاغه (فيض الاسلام) ،ص 1039 ، نامه 62 (ولا يخطر ببالي ان العرب ...).
6. جعفر سبحاني،‌ فروغ ولايت، انتشارات صحيفه ، چاپ اول ، 1368، ‌ص 151 - 173؛ مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان ، موسسه امام صادق (ع) ، قم، 1379، ‌ص 63 - 71.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

نظر اهل سنت درباره ی به شهادت رسیدن حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به دست عمربن خطاب

پاسخ:
با سفارش هاى بسيار پيامبر (صلی الله علیه وآله) مبني بر محبت به خاندانش، متأسفانه برخى حرمت آن را نادیده گرفته، و به هتک آن پرداختند،
در این مورد نصوصى را از کتب اهل سنت نقل مى نماییم، تا روشن شود که مسأله هتک حرمت خانه زهرا(سلام الله علیها) و رویدادهاى بعدى، یک امر تاریخى مسلّم است. با اینکه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اى نسبت به نگارش فضایل و مناقب اهل بيت در کار بود، ولى به حکم اینکه (حقیقت شى نگهبان آن است) این حقیقت تاریخى به طور زنده در کتاب هاى تاریخى و حدیثى محفوظ مانده است . در نقل مدارک، ترتیب زمانى را از قرن هاى نخستین ، تا عصر حاضر، در نظر مى گیریم.
1. ابن ابى شیبه و کتاب «المصنَّف»
ابوبکر ابن ابى شیبه (159-235) مؤلف کتاب المصنَّف به سند صحیح نقل مى کند:
انّه حین بویع لأبی بکر بعد رسول اللّه...؛
هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند، على و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند. این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوب ترین فرد براى ما پدر تو است . بعد از پدرت خود تو؛ ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند ، دستور دهم خانه را بر آن ها بسوزانند.
این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتى على(ع) و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامى پیامبر به على و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شما بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد!(1)
2. بلاذرى و کتاب «انساب الاشراف»
احمد بن یحیى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ، این رویداد تاریخى را در کتاب «انساب الاشراف» به نحو یاد شده در زیر نقل مى کند.
انّ أبابکر أرسل إلى علىّ یرید البیعة فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیلة... (2)؛
ابوبکر به دنبال على فرستاد تا بیعت کند، ولى على از بیعت امتناع ورزید. سپس عمر همراه با فتیله (آتشزا) حرکت کرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بینم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، این کار کمک به چیزى است که پدرت براى آن مبعوث شده است!!
3. ابن قتیبه و کتاب «الإمامة و السیاسة»
مورّخ شهیر عبداللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری (212-276) از پیشوایان ادب و از نویسندگان پرکار حوزه تاریخ اسلامى است، وى در کتاب «الإمامة و السیاسة» مى نویسد: انّ أبابکر رضی اللّه عنه تفقد قوماً تخلّقوا عن بیعته عند علی ...؛(3)
ابوبکر از کسانى که از بیعت با او سر برتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند . آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند. در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایى که جان عمر در دست اوست !بیرون بیایید یا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (کنیه عمر) در این خانه، فاطمه، دختر پیامبر است، گفت: باشد!!
ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناک تر و دردناک تر نوشته است:
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى که فاطمه صداى آنان را شنید، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا !پس از تو چه مصیبت هایى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسید. وقتى مردم که همراه عمر بودند، صداى زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بیرون آوردند، نزد ابى بکر بردند و به او گفتند، بیعت کن، على گفت: اگر بیعت نکنم چه مى شود؟ گفتند: به خدایى که جز او خدایى نیست، گردن تو را مى زنیم... (4)
مسلّماً این بخش از تاریخ براى علاقمندان به ابوبكر و عمر بسیار سنگین و ناگوار مى باشد و برخى در صدد بر آمدند که در نسبت کتاب به ابن قتیبه تردید کنند، در حالى که ابن ابى الحدید استاد فن تاریخ این کتاب را از آثار او مى داند و پیوسته از آن مطالبى نقل مى کند. متأسفانه این کتاب به سرنوشت تحریف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده ، در حالى که همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید آمده است.
4. طبرى و تاریخ او
محمّد بن جریر طبرى (متوفاى 310) در تاریخ خود رویداد هتک حرمت خانه وحى را چنین بیان مى کند: أتى عمر بن الخطاب منزل علی ...؛
عمر بن خطاب به خانه على آمد ، در حالى که گروهى از مهاجران در آن جا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش مى کشم. مگر اینکه براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد ، در حالى که شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند. (5)
این بخش از تاریخ حاکى از آن است که اخذ بیعت براى خلیفه با تهدید و ارعاب صورت پذیرفت . حالا این نوع بیعت چه ارزشى دارد؟ خواننده باید خود داورى نماید.
5. ابن عبد ربه و کتاب «العقد الفرید»
شهاب الدین احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسى» مؤلف کتاب «العقد الفرید» متوفاى (463 هـ ) در کتاب خود بحثى مشروح درباره تاریخ سقیفه آورده ، تحت عنوان کسانى که از بیعت ابى بکر تخلف جستند مى نویسد:
فأمّا علی و العباس و الزبیر فقعدوا فی بیت فاطمة حتى بعثت إلیهم أبوبکر...؛
على و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند که ابوبکر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند و به او گفت: اگر بیرون نیامدند، با آنان نبرد کن! در این موقع عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در این موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پیامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى، او در پاسخ گفت: بلى مگر این که در آنچه امّت وارد شدند، شما نیز وارد شوید! (6)
تا این جا بخشى که در آن به تصمیم به هتک حرمت تصریح شده است، پایان پذیرفت، اکنون به دنبال بخش دوم که حاکى از جامه عمل پوشاندن به این نیّت شوم است، مى پردازیم!
مبادا این تصویر پیش آید که آن ها مقصودشان ارعاب و تهدید بود تا على(ع) و یارانش را مجبور به بیعت کنند، و قصد عملى ساختن چنین تهدیدى نداشتند.
دنباله این گفتار نشان مى دهد که آن ها دست به این جنایت بزرگ زدند!
یورش !
6. ابو عبید و کتاب «الاموال»
ابو عبید قاسم بن سلام (متوفاى 224) در کتاب خود به نام «الأموال» که مورد اعتماد فقیهان اسلام است نقل مى کند: عبدالرّحمن بن عوف مى گوید: در بیمارى ابوبکر براى عیادت
وارد خانه او شدم . پس از گفتگوى زیاد به من گفت: آرزو مى کنم اى کاش سه چیز را انجام نمى دادم، همچنان که آرزو مى کنم اى کاش سه چیز را انجام مى دادم. همچنین آرزو مى کنم سه چیز را از پیامبر سؤال مى کردم.
سه چیزى که انجام داده ام و اى کاش انجام نمى دادم. عبارتند از:
«وددت انّی لم أکشف بیت فاطمة و ترکته؛(7)
اى کاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وا مى گذاشتم» .
ابو عبید هنگامى که به این جا مى رسد، به جاى جمله: «لم أکشف بیت فاطمة و ترکته...» مى گوید: کذا و کذا. اضافه مى کند که مایل به ذکر آن نیستم!
هرگاه «ابو عبید» روى تعصّب مذهبى یا علّت دیگر از نقل حقیقت سر برتافته است؛ محقّقان کتاب «الاموال» در پاورقى مى گویند: جمله هاى حذف شده در کتاب «میزان الاعتدال» (به نحوى که بیان گردید) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانى» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفرید» و افراد دیگر جمله هاى حذف شده را آورده اند.
7. طبرانى و معجم کبیر
ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانى (260-360) که ذهبى در «میزان الاعتدال» در حقّ او مى گوید: فرد معتبرى است(8) آن جا که درباره ابوبکر و خطبه ها و وفات او سخن مى گوید، یادآور مى شود:
ابوبکر به هنگام مرگ، امورى را تمنا کرد: اى کاش سه چیز را انجام نمى دادم. یکی :هتک حرمت خانه فاطمه نمى کردم و آن را به حال خود واگذار مى کردم!(9)
این تعبیرات به خوبى نشان مى دهد که تهدیدهاى عمر تحقّق یافت.
8. ابن عبد ربه و «عقد الفرید»
ابن عبد ربه اندلسى از عبدالرّحمن بن عوف نقل مى کند:
در بیمارى ابى بکر بر او وارد شدم تا از وي عیادت کنم، گفت: آرزو مى کنم که اى کاش سه چیز را انجام نمى دادم و یکى از آن سه چیز این است:
وودت انّی لم أکشف بیت فاطمة عن شی و إن کانوا اغلقوه على الحرب؛(10)
اى کاش خانه فاطمه را نمى گشودم ، هر چند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند.
اسامى و عبارات و شخصیت هایى که این بخش از گفتار خلیفه را نقل کرده اند، خواهد آمد.
9. سخن نَظّام در کتاب «الوافی بالوفیات»
ابراهیم بن سیار نظام معتزلى (160-231) که به خاطر زیبایى کلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است ،در کتاب هاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(ع)را نقل مى کند. او مى گوید: انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتى ألقت المحسن من بطنها؛(11)
عمر در روز اخذ بیعت براى ابى بکر بر شکم فاطمه زد، او فرزندى که در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط کرد!
10. مبرد در کتاب «کامل»
محمّد بن یزید بن عبدالأکبر بغدادى (210-285) ادیب و نویسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در کتاب «الکامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهاى خلیفه را یادآور مى شود. (12)
11. مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى «متوفاى 325) در مروج الذهب مى نویسد:
آن گاه که ابوبکر درحال احتضار گفت: فوددت انّی لم أکن فتشت بیت فاطمة و ذکر فی ذلک کلاماً کثیراً؛(13)
اى کاش هتک حرمت خانه زهرا را نمى کردم . در این مورد سخن زیادى گفت!
مسعودى با اینکه نسبت به اهل بیت گرایش هاى نسبتاً خوبى دارد؛ ولى باز این جا از بازگویى سخن خلیفه خوددارى کرده و با کنایه رد شده است، البتّه خدا مى داند و بندگان خدا هم اجمالاً مى دانند!
12. ابن أبى دارم در کتاب «میزان الاعتدال»
«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث کوفى (متوفاى سال 357)، کسى که محمّد بن أحمد بن حماد کوفى درباره او مى گوید: «کان مستقیم الأمر، عامة دهره؛ در سراسر عمر خود پوینده راه راست بود». با توجه به این موقعیت نقل مى کند که در محضر او این خبر خوانده شد:
انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن؛عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد! (14)
13. عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب «الإمام علی»
وى هجوم به خانه وحى را در دو مورد از کتاب خود آورده است . به نقل یکى بسنده مى کنیم:
«و الّذی نفس عمر بیده، لیَخرجنَّ أو لأحرقنّها على من فیها...؛قسم به کسى که جان عمر در دست اوست ! باید بیرون بیایید یا خانه را بر ساکنانش آتش مى زنم».
عده اى که از خدا مى ترسیدند و رعایت منزلت پیامبر(ص) را پس از او مى کردند، گفتند:
«اباحفص، فاطمه در این خانه است».
بى پروا فریاد زد: «باشد!!».
نزدیک شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبید تا به زور وارد شود.
على(ع) پیدا شد...
طنین صداى زهرا در نزدیکى مدخل خانه بلند شد... این ناله استغاثه او بود...!» (15)
این بحث را با حدیث دیگرى از «مقاتل ابن عطیّة» در کتاب الامامة و السیاسة پایان مى دهیم . او در این کتاب مى نویسد:
هنگامى که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(ع)فرستاد. عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد...(16)
در ذیل این روایت تعبیرات دیگرى است که قلم از بیان آن عاجز است.
نتیجه: با بيان مطالب ياد شده از كتب اهل سنت روشن مي گردد که جريان شهادت و به آتش كشيدن خانه آن بانو امري مسلم است .

پی نوشت ها:
1. المصنف ، ابن أبي شيبة الكوفي ، ج 8،ص572، ، 1409 - 1989 م ، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان.
2. انساب الأشراف،ج 1،ص586 ،چ دار معارف، قاهره.
3. الامامة و السیاسة،ص 12، چ مکتبة تجاریة کبرى، مصر.
4. همان، ص 13.
5. تاریخ طبرى،ج 2،ص443، چ بیروت.
6. عقد الفرید،ج 4،ص93، چ مکتبة هلال.
7. الأموال، پاورقى 4، چ نشر کلیات ازهریة؛
الأموال،ص 144، بیروت ؛
ابن عبد ربه در عقد الفرید،ج 4،ص93 .
8. میزان الاعتدال،ج 2،ص195. چاپ اول ، 1382 - 1963 م ، دار المعرفة للطباعة و النشر - بيروت - لبنان
9. معجم کبیر طبرانى،ج 1،ص62، شماره حدیث 43، دار إحياء التراث العربي ، تحقیق حمدی عبدالمجید سلفی.
10. عقد الفرید،ج 4،ص93، چ مکتبة الهلال.
11. الوافی بالوفیات،ج 6،ص17، ش 2444؛
ملل و نحل شهرستانى،ج 1،ص57، چاپ دار المعرفة، بیروت. در ترجمه نظام به کتاب «بحوث فی الملل و النحل،ج 3،ص248-255 مراجعه شود.
12. شرح نهج البلاغه،ج 2،ص46 و 47، چ مصر.
13. مروج الذهب،ج 2،ص301، چ دار اندلس، بیروت.
14. میزان الاعتدال،ج 3،ص459.
15. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علی بن ابى طالب،ج 4،ص276-277.بي تا، بي جا .
16. کتاب الامامة و الخلافة، ص 160 و 161، تألیف مقاتل بن عطیّة که با مقدّمه اى از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده، چ بیروت، مؤسّسة البلاغ.

سيادت از حضرت زهراسلام الله به ائمه رسيده است و ايشان نيز زن هستند پس چرا سيادت از زنان منتقل نمي شود؟

منتسبان به پيامبر اکرم(ص)از طرف مادر هم از اولاد رسول اکرم محسوب مي شوند ومحترمند ولي ملاک ترتب آثار واحکام شرعي سيادت مانند گرفتن خمس، انتساب از طرف پدر است که هر کس از طرف پدر به هاشم جد دوم رسول خدا منتسب شود سيد است.
وائمه اطهار(ع) علاوه برانتساب از طرف حضرت زهرا(س) از طريق حضرت علي(ع) يعني از طريق پدر هم منتسب به هاشم هستند ، پس آنان نيز از پدر سيد محسوب مي شوند.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها