خداشناسي

منظور از زنده بودن خدا چيست؟
مسلما آنچه به عنوان يكي از اوصاف واجب تعالي مطرح است حيات به معناي دوم آن است. پس موجود حي و زنده يعني موجودي كه علم دارد و با اختيار خود كار انجام مي دهد...

منظور از زنده بودن خدا چيست؟

در ابتدا  بايد گفت: واژه حيات كه مترادف فارسي آن زنده بودن است و موجود حي يعني موجودي زنده، دو اطلاق دارد:

1) اينكه شيء به گونه اي باشد كه رشد و نمو داشته باشد و تغذيه و توليد مثل كند. اين معناي حيات كه بر گياه و حيوان هر دو اطلاق مي شود، مستلزم نقص و نيازمندي است، چه لازمه رشد و نمو آن است كه موجود رشد يابنده در آغاز فاقد كمالي باشد و در اثر عوامل بيروني تغييراتي در آن پديد آيد و تدريجا به كمال جديدي دست يابد.

2) اينكه شيء به گونه اي باشد كه بداند و با اختيار خود كار انجام دهد. اين معناي حيات مفهومي كمالي است و هر چند مصاديق امكاني آن، توام با نقصها و محدوديت است. اما مي توان براي آن مرتبه اي نامتناهي در نظر گرفت كه هيچ گونه نقص و محدوديت و نيازي نداشته باشد.

مسلما آنچه به عنوان يكي از اوصاف واجب تعالي مطرح است حيات به معناي دوم آن است. پس موجود حي و زنده يعني موجودي كه علم دارد و با اختيار خود كار انجام مي دهد. بنابراين، حيات يا به معناي مبدئيت براي ادراك و فعل و به تعبير ديگر مبدئيت براي علم و قدرت است و يا چيزي است كه علم و قدرت با آن ملازم بوده و از آن جدا نمي شود.بايد توجه داشت كه علم و قدرت عين حيات نيستند، بلكه از لوازم حيات اند.

 گفتني است كه ما در ميان موجودات اطراف خود، چيزهايي را مشاهده مي كنيم كه داراي علم و قدرت اند، و البته اين علم و قدرت هر دو زايد بر ذاتشان است نه عين ذاتشان، و آنها را به واسطه همين علم و قدرت متصف به حيات مي كنيم و آنها را زنده مي خوانيم. پس اگر موجودي باشد كه علم بي نهايت و قدرت بي نهايت داشته باشد و اين علم و قدرت هر دو عين ذات او باشند به طريق اولي متصف به حيات مي گردد و چون علم و قدرت خداوند عين ذات اوست، حيات او نيز عين ذاتش مي باشد. بايد توجه داشت كه حيات چيزي است كه علم و قدرت بر آن مترتب مي شود. (1)

پي نوشت:

1. علي شيرواني ترجمه و شرح بدايه الحكمه، نشر دفتر تبلغات اسلامي، قم، 1372 ش، ص186.

آیا پیش از خلقتِ زمان، خداوند تنها بوده است؟
اين پرسش مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم الایام میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده، يعني مساله حدوث و یا قدیم بودن عالم از جهت زمان. معمولاً از ...

آیا پیش از خلقتِ زمان، خداوند تنها بوده است؟

اين پرسش مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم الایام میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده، يعني مساله حدوث و یا قدیم بودن عالم از جهت زمان .  معمولاً از طرف متكلمان بر حدوث عالم و از طرف فلاسفه بر قدیم بودن عالم از حیث زمان استدلال میشود.

حال اگر ثابت كردیم كه عالم همیشه بوده و زمانی نبوده كه در آن زمان خدا وجود داشته و لكن عالم وجود نداشت، به طور طبیعی دیگر شبهه این كه خداوند پیش از آفرینش جهان چگونه بوده و يا به چه كاری مشغول بوده، بی اساس خواهد بود .

البته این كه فلاسفه میگویند عالم قدیم زمانی است، منظورشان اصول و كلیات آن است ، نه افراد و جزییات آن، زیرا جزئیات و مصداقها به نوبه خود حادث هستند. علت این كه فلاسفه به این نظریه قایل شده اند، این است كه بر اساس نظر آن ها وقتی كه علتی را تامه فرض كردیم ،دیگر نمیتوانیم معلولش را از او جدا فرض كنیم. از این رو نمیتوان فاصله زمانی بین معلول و علت تامه فرض كرد. البته وجود معلول از این جهت كه وجودی وابسته و فقیر دارد ، در همه حال بی نیاز از علت تامه نخواهد بود. پس گرچه عالم همانند خداوند قدیم است اما این تفاوت در بین آن ها هست كه عالم تنها قدیم زمانی است ،ولی خداوند علاوه بر قدیم زمانی بودن ،قدیم ذاتی (وجود غنی و غیر وابسته به دیگری) نیز دارد.(1)

بر اين اساس معناي درستي براي زمان خلقت و زماني قبل از آن نمي توان جست ،زيرا هيچ گاه خداوند از خلق و فيض و ايجاد خالي نبوده و همواره اين عمل از او صادر مي شده است .

از طرف ديگر چنان كه در حكمت و عرفان ثابت گشته، خداوند وجود محض و مطلق است كه هر كمالی را دارا است . امكان ندارد هیچ كمالی را فاقد باشد. نیز به اثبات رسیده است كه افعال چنین وجودی در دایره زمان قرار نگرفته و به اصطلاح زمانی و متغیر نخواهد بود.

  زمان در زمره اعراض ماده محسوب مي شود، يعني كمّ متصل غير قارّ براي جواهر محسوب مي گردد . در نتيجه تنها در خصوص موجودات مادي قابل تصور است ؛ در واقع خلقت زمان همراه با خلقت اصل ماده و موجودات مادي است كه ابتدايي دارد ، اما به معناي ابتدا داشتن خلقت عالم - كه اعم از موجودات مادي و غيرمادي است - نمي باشد . در حقيقت قبل از خلقت زمان و زمانيات به يقين موجودات ممكن اما مجرد از ماده وجود داشتند كه زماني و زمان دار نبوده و به تعبير عرفي شما نمي توان گفت در آن وضعيت هم خداوند تنها بود .

اما به طور كلي بايد خداوند در عدم دسترسي موجودات به حريم ذاتش، همواره در نوعي وحدانيت و احديت محض به سر مي برد كه چه بسا تعبير عرفي تنهايي مورد نظر شما بر آن صادق باشد، هر چند تعبير بهتر تعبير يكتايي است . در حقيقت در مرحله وجود خداوند هيچ موجود ديگري راه ندارد . در كنار وجود او هيچ موجود ديگري قابليت موجوديت به معناي دقيق كلمه را ندارد . بر اين اساس حتي اكنون نيز خداوند در نهايت تنهايي و يكتايي است . به گفته سعدی:

همه هر چه هستند از آن كم ترند  كه با هستیش نام هستی برند

 

پینوشت:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 6، ص 105 ، انتشارات صدرا ، تهران 1374 ش.

چرا در قرآن وعده جهنم داده است؟
وعده عذاب مخصوص كسانی است كه گناه كرده و نافرمانی خدای متعال را كرده باشند و از كرده خود نادم و پشیمان نشده و توبه نكرده اند.

اگر خداوند رحیم است چرا در قرآن وعده جهنم داده است؟

از سوال شما دو احتمال به ذهن مي رسد :

1- چرا خدا با وجود صفت رحمانيت و رحيميت خود بندگان خود را نمي بخشد. يعني سوال از اصل بخشش خداوند است كه آيا خدا صفت بخشش دارد يا خير؟

2- چرا خدا همه را نمي بخشد ؟ چه توبه كرده باشند چه توبه نكرده باشند ، چه خوب باشند چه نباشند ، چه به راه خدا برگردند چه برنگردند. و نيز اصل تهديد به عذاب و خود عذاب خداي متعال به چه منظور است و چرا خدا در كنار بهشت ، محلي را به نام جهنم خلق كرده است؟

پاسخ سوال اول :

خدای متعال صفات متعدد دارد كه هر كدام جایگاه مخصوص به خود را دارند. یكی دیگر از صفات خدای متعال در كنار رحیمیت او توابیت و غفاریت او می باشد. به این معنی كه اگر انسان گناه كاری از روی غفلت یا جهل گناهی را مرتكب شد و بعد از گناه خود توبه كرد و اظهار ندامت و پشیمانی كرد خدای متعال او را خواهد بخشید.

این مطلب در جای جای قرآن كریم كه فرموده خدای متعال است ، تصریح شده است :

« فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّابا » " پس به ستايش پروردگارت تسبيح گوي و از او آمرزش بخواه، كه او توبه‏پذير است‏ " (1)

« وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً » " هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آنكه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند. و اگر به هنگامي كه مرتكب گناهي شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر برايشان آمرزش خواسته بود، خدا را توبه‏پذير و مهربان مي‏يافتند" (2)

در آیه دیگر از زبان نوح علیه السلام می فرماید كه : 

« فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً » " سپس گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزنده است‏ " (3)

در جواب كسانی كه ادعای دوستی خدا را دارند. ولی به دستورات او عمل نمی كنند و از گناهان اجتناب نمی كنند و همین دوستی را باعث نجات خود می دانند می فرماید :

« قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» " بگو: اگر خدا را دوست مي‏داريد از من پيروي كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد، كه آمرزنده و مهربان است."(4)

اما پس چرا خدای متعال وعده عذاب به برخی از انسانها داده است ؟

وعده عذاب مخصوص كسانی است كه گناه كرده و نافرمانی خدای متعال را كرده باشند و از كرده خود نادم و پشیمان نشده و توبه نكرده اند.

در آیات ذیل به این مطلب اشاره می فرماید كه كسانی كه از روی علم و آگاهی و با وجود شناخت حق از دستورات خدای متعال سرپیچی می كنند گرفتار عذاب اعمال خود می شوند. مگر كسانی كه توبه كنند و قبل از مرگ از راه اشتباه خود بازگردند.

« كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانهِِمْ وَ شَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ  وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ*

أُوْلَئكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ*خَالِدِينَ فِيهَا لَا يخَُفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَا هُمْ يُنظَرُونَ*

إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ مِن بَعْدِ ذَالِكَ وَ أَصْلَحُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيم‏ * إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الضَّالُّون‏»

" چگونه خدا هدايت كند قومي را كه نخست ايمان آوردند و به حقانيت رسول شهادت دادند و دلايل و آيات روشن را مشاهده كردند، سپس كافر شدند؟ خدا ستمكاران را هدايت نمي‏كند. *جزای ايشان اين است كه لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان است. *جاويد در لعنت بمانند و از عذابشان كاسته نشود و مهلتشان ندهند. * مگر كساني كه پس از آن، توبه كنند و اصلاح نمايند (و در مقام جبران گناهان گذشته برآيند، كه توبه آنها پذيرفته خواهد شد) زيرا خداوند، آمرزنده و بخشنده است. * كساني كه پس از ايمان كافر شدند و سپس بر كفر (خود) افزودند، (و در اين راه اصرار ورزيدند،) هيچ گاه توبه آنان، (كه از روي ناچاري يا در آستانه مرگ صورت مي‏گيرد،) قبول نمي‏شود و آنها گمراهان (واقعي) اند (چرا كه هم راه خدا را گم كرده‏اند، و هم راه توبه را!). "(5)

پس نتیجه این كه خدای متعال نسبت به بندگان خود رحیم و مهربان است و اگر بنده ای را از عذاب جهنم و آخرت می ترساند به خاطر خود بنده است و الا به خدای متعال از عمل و گناه و سرپیچی بنده ، نفع و شری نمی رسد.

بعد از سرپیچی و نافرمانی نیز اگر تا قبل از مرگ توبه كند و اظهار ندامت و پشیمانی كند به خاطر همان رحمت و مهربانی اش آنها را می بخشد و حتی طبق برخی از آیات گناهان آنها را تبدیل به نیكی می كند.

« وَ الَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَاهًا ءَاخَرَ وَ لَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتيِ حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقّ‏ِ وَ لَا يَزْنُونَ  وَ مَن يَفْعَلْ ذَالِكَ يَلْقَ أَثَامًا*

يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يخَْلُدْ فِيهِ مُهَانًا* إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيَِّاتِهِمْ حَسَنَاتٍ  وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا »

" و كساني كه معبود ديگري را با خداوند نمي‏خوانند و انساني را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز بحق نمي‏كشند و زنا نمي‏كنند و هر كس چنين كند، مجازات سختي خواهد ديد! * عذاب او در قيامت مضاعف مي‏گردد، و هميشه با خواري در آن خواهد ماند! * مگر كساني كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مي‏كند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است!"(6)

پاسخ سوال دوم :

ماهيت عذاب و هشدار هاي خداي متعال نسبت به اين عذابها ، با ماهيت مجازات هاي دنيوي متفاوت است.

با اين توضيح كه اگر كسي ظلمي به فردي روا داشت براي او مجازاتهائي از قبيل زندان و قصاص و تنبيه هاي بدني و مالي در نظر گرفته مي شود. ظلم آن شخص با مجازاتي كه براي او در نظر گرفته مي شود رابطه علت و معلولي و يا رابطه ظاهر و باطني ندارد.

برخلاف مجازات هاي خداي متعال كه بسياري از آنها رابطه علت و معلولي و رابطه ظاهر و باطني با اعمال ما دارند. به اين معني كه مجازاتهاي خداي متعال باطن اعمال ما است و خداي متعال ما را از گرفتار شدن به باطن بد و سوزناك عمل خود ما هشدار مي دهد.

وقتي كسي مال يتيمي مي خورد ، اين گونه نيست كه خداي متعال جهنمي را از آتشي پر كرده باشد و مال يتيم خور را در آن آتش بياندازد ، بلكه خوردن مال يتيم باطني آتشي و سوزناك دارد كه در قيامت كه روز پديدار شدن باطن ها است ، باطنش نمايان مي شود و آتشي مي شود كه مال يتيم خور را مي سوزاند. آتش و عذاب آن شخص در آخرت باطن عمل خود او است كه در دنيا با آن زندگي كرده است.

قرآن كريم مي فرمايد : « إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرا» "كساني كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مي‏خورند، (در حقيقت،) تنها آتش مي‏خورند و بزودي در شعله‏هاي آتش (دوزخ) مي‏سوزند." (7)

و نيز در مورد كساني كه دين خود را در مقابل دنيا مي فروشند مي فرمايد : « إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم‏» "كساني كه كتمان مي‏كنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده، و آن را به بهاي كمي مي‏فروشند، آنها جز آتش چيزي نمي‏خورند (و هدايا و اموالي كه از اين رهگذر به دست مي‏آورند، در حقيقت آتش سوزاني است.) و خداوند، روز قيامت، با آنها سخن نمي‏گويد و آنان را پاكيزه نمي‏كند و براي آنها عذاب دردناكي است‏" (8)

اگر خدا نسبت به اين عذاب و آتش خبر مي دهد در حقيقت هشدار از گرفتار شدن به باطن و نتيجه اعمال خود ما مي دهد و ما نبايد به خدا اعتراض كنيم كه چرا اين هشدار را به ما دادي و آتش را به او نسبت دهيم و بگوئيم كه خدايا چرا ما را به خاطر مثلا خوردن مال يتيم در آتش دردناك جهنم سوزاندي ؟

مانند هشداري كه پليس نسبت به تصادف و يا سقوط در دره ، به رانندگان خاطي مي دهد. اگر راننده اي خطا كرد و رعايت سرعت و نكات راهنمائي و رانندگي را نكرد و به دره سقوط كرد يا با ماشين ديگر تصادف كرد نمي تواند پليس را مقصر بداند كه چرا براي خطاي من چنين جريمه و عذابي را معين كردي ؟!  بلكه بايد خودش را سرزنش كند كه چرا عملي را مرتكب شدم كه نتيجه و باطني چنين دردناك و نابودگر داشت؟

هشدار هاي خداي متعال در قرآن نسبت به دوري از عذابها در حقيقت از رحمت خدا و از لطف خداي متعال نسبت به بندگان ناشي مي شود نه از نامهرباني خدا نسبت به آنان و اگر خداي متعال چنين هشدارهائي به ما نمي داد ما بايد اعتراض مي كرديم كه خدايا تو كه باطن اعمال ما را مي دانستي و به آنها آگاه بودي چرا ما را هشدار ندادي و ما را از آنها نترساندي ؟

علاوه آنكه تنبيه هاي خداي متعال جلوه اي ديگر از رحمت الهي را در خود دارد به اين صورت كه وقتي انسان ترسي از نزديك شدن به امور خطرناكي كه روح و جسم انسان را دچار فساد و نابودي مي كند ، نداشته باشد و از طرف ديگر وسوسه هاي شيطان نيز او را به ارتكاب آنها تشويق كند و آن اعمال را در نظر او جلوه و تزيين كند ، دچار غفلت شده و از اموري كه به ضرر اوست پرهيز نخواهد كرد. بنابراين به خيرات و كمالاتي كه خداي متعال براي او در نظر گرفته است نخواهد رسيد.

اقتضاي رحمت الهي در اين است كه علاوه بر تعيين ثواب و پاداش براي اعمال خوب ، تنبيه و تلنگرهائي هم به صورت بلا و مشكل و تهديد به عذاب براي انسان در نظر بگيرد تا انسان به خاطر ترس از گرفتار شدن به آنها به سمت پاداشهائي كه خدا براي او در نظر گرفته است حركت كند و خود را از فساد و نابودي نجات دهد.

مانند معلمي كه در كنار تشويق و دادن امتياز به شاگردان ، آنها را از تنبيه و كم كردن امتياز و مردودي هشدار مي دهد تا برخي از بيم گرفتار شدن به آن ها در خواندن درس تلاش و كوشش نمايند.

بنابراين عذاب و تهديد به عذاب از طرف خدا عين رحمت و مهرباني او نسبت به انسان است.

البته فوائد ديگر نيز در تهديدهاي خدا نسبت به عذاب هاي اخروي يا دنيوي وجود دارد كه به همين اندازه بسنده مي كنيم. براي مطالعه بيشتر در اين مورد شما را به مطالعه كتاب « عدل الهي » نوشته استاد شهيد مرتضي مطهري ارجاع مي دهيم.

 

پی نوشت :

1. سوره نصر (110) ، آیه 3.

2. سوره نساء (4) ، آیه 64.

3. سوره نوح (71) ، آیه 10.

4. سوره آل عمران (3) ، آیه 31.

5. سوره آل عمران (3) ، آیات 86 - 90 .

6. سوره فرقان (25) ، آیات 68 - 70.

7. سوره نساء (4) ، آيه 10.

8. سوره بقره (2) ، آيه 174.

منظور از خشم و رضایت خداوند چیست؟
صفاتي كه براي خداوند بكار مي روند گاه براي انسان ها هم استعمال مي شوند؛ اما نبايد فراموش كرد كه معناي بكار رفته براي ذات باري تعالي هيچ جهت نقصي را نبايد ...

منظور از خشم و رضایت خداوند چیست؟

در مورد راضی یا خشمگین همچنین خوشحال یا ناراحت شدن خداوند باید گفت:

صفاتي كه براي خداوند بكار مي روند گاه براي انسان ها هم استعمال مي شوند؛ اما نبايد فراموش كرد كه معناي بكار رفته براي ذات باري تعالي هيچ جهت نقصي را نبايد داشته باشد. چرا كه در جاي خود ثابت شده است خداوند متعال صفات را بطور تمام و كمال داراست و هيچ گونه نقص و عدمي در او راه ندارد. مثلا غضب در انسان حالتي است كه در اثر عوامل مخصوصي به فرد عارض مي‏شود و آن توأم با تأثر و تغيير حالت است. مي دانيم كه ذات باري تعالي ثابت و نا متغير است. پس بايد ديد مراد از غضب خدا كه در بسياري از آيات آمده است چيست؟

در روايتي امام باقر (ع) در پاسخ به منظور از غضب الهي در آيه 81 سوره طه فرمودند: « غضب خدا عقاب اوست، اي عمرو هر كه پندارد خدا از حالي به حالي در مي‏آيد او را با صفت مخلوق وصف كرده خدا را چيزي تحريك نمي‏كند تا او تغيير كند». (1)

 به عبارت ديگر فرق بين غضب انسان وغضب الهي اين است كه خشم در انسان يك نوع هيجان و برافروختگي دروني است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن مي‏شود، و نيروهاي وجود انسان را براي دفاع، يا گرفتن انتقام، بسيج مي‏كند، ولي در مورد پروردگار هيچ‏يك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهي به معني برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كساني است كه مرتكب اعمال زشتي شده‏اند.(2)

 اما پيرامون خوشنودی و رضایت خداوند بايد گفت:

 در قرآن تعابیری مانند« رضی الله عنهم » به دفعات در مورد برخی از افراد به كار رفته است ؛ مثلا آمده است :

« قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه(3) خداوند مي‏گويد: «امروز، روزي است كه راستي راستگويان، به آنها سود مي‏بخشد براي آنها باغهايي از بهشت است كه نهرها از زير (درختان) آن مي‏گذرد، و تا ابد، جاودانه در آن مي‏مانند هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند. »

 همچنين در تعابیر مشابه آمده است: «وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ» (4) (و او آمرزنده دوستدار (بندگان) است) با توجه به آيات شريفه اين سؤال مطرح مي‏شود كه مفهوم رضایت و محبت در مورد پروردگار چیست؟

ناگفته پيدا است مفهوم رضایت و محبت در خدا و انسان ها متفاوت است، محبت در انسان يك نوع، توجّه قلبي و جاذبه روحي است، در حالي كه خداوند نه قلب دارد و نه روح، بنا بر اين رضایت و محبّت در مورد او به معني انجام كارهائي است كه مايه خير و سعادت بندگان است، و نشانه لطف و عنايت او است.

محبّت هنگامي كه در مورد خداوند به كار مي‏رود به معني آثار خارجي آن است، و تنها در اينجا نيست كه به سراغ چنين تفسيري بايد رفت، در بسياري از اوصاف و افعال الهي، عين اين مطلب وجود دارد، مانند آنچه كه براي غضب الهي گفتيم كه خداوند، گنهكاران را «غضب» مي‏كند، به معناي اين است كه همچون يك شخص غضبناك با آن ها رفتار مي‏نمايد، وگرنه خشم و غضب كه به معني هيجان و برآشفتگي نفس آدمي است، در مورد خدا هرگز صادق نيست.  (5)

 رضایت خداوند می تواند ابعاد گوناگونی داشته باشد و با تعابیری همچون مورد تایید بودن یا مشمول عنایات ویژه قرار گرفتن تبیین و تصویر شود ؛ ولی در تمام این امور نمی توان فعل یا حالتی را به خداوند نسبت داد كه حاكی از تاثر و دگرگونی ذاتی باشد چون این تاثرات مربوط به موجودات حادث و متغیر و ممكن است نه خداوند كه این پیرایه ها در حریم وجوبی او راه ندارد .

 پي نوشت ها:

1. ثقه الاسلام كلینی، اصول كافی، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش ، ج1، ص 110.

2. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه.137، ج18، ص284.

3. مائده (5) آیه 119.

4. بروج (85) آيه 14.

5. ناصر مكارم شيرازي، يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ، دارالكتب الاسلاميه، تهران ، ص72.

صفات جمالیه و جلالیه خداوند یعنی چه؟
صفات جمال، به صفاتی گفته می‏شود كه بیانگر كمالی از كمالات خدا می‏باشد و از ثبوت واقعیتی در ذات الهی حكایت دارد. از این صفات، به صفات ثبوتی هم تعبیر می‏كنند؛ ...

صفات جمالیه و جلالیه خداوند یعنی چه؟ لطفا مثال بزنید.

صفات جمال، به صفاتی گفته می‏شود كه بیانگر كمالی از كمالات خدا می‏باشد و از ثبوت واقعیتی در ذات الهی حكایت دارد. از این صفات، به صفات ثبوتی هم تعبیر می‏كنند؛ مثال براي صفات جمال:

علم، قدرت، حیات، اراده، ادراك، پاك، وحدانيت، حكمت، عظمت، كرم، رحم، عزّ، یقین، جود، ستر، اول، آخر، ظهور، صمد، قدرت، حيات، قدم، فرد، بر، ملك، كرم، سمع، بصر، تكلم،عدل، ودّ، حلم،مجد، خلق، و... .

در مقابل، صفات جلال به معنای سلب نقص از ذات الهی می‏باشد و  چون نقص، یعنی سلب كمال است، پس سلب نقص در واقع «سلب سلب كمال» می‏باشد. بنابراین، سلب نقص تعبیر دیگری از ثبوت كمال است. پس صفات جلال یا به تعبیر دیگر صفات سلبی، بیانگر نقص نداشتن خدا می‏باشد و بیان سلب مفاهیمی می‏كند كه شایسته مقام و منزلت الهی نیست؛ مثال براي صفات جلال:

نفي تركیب، جسمانیت، مكان­دار بودن، جهت­دار بودن، ظلم، عبث و لغو، متحرك بودن، رنج، درد، نیاز، بیم، عیب، خطا، كمیت، مثل داشتن، ضد داشتن و... .

براي مطالعه دقيق صفات جمالي و جلالي خداوند، با توجه به تعريف بالا، رجوع كنيد به دعاي جوشن كبير كه مملو از اين اسامي مبارك است.

آیا" اول" و "آخر" بودن خدا با زمان و مكان مرتبط است؟
توصيف خدا وند به اول و آخر كه در قرآن آمده(1) تعبير لطيفي است از ازليت و ابديت او كه این امر هم ارتباطی با زمان ندارد بلكه مربوط به مرتبه وجودی خداوند است ...

آیا" اول" و "آخر" بودن خدا با زمان و مكان مرتبط است؟

توصيف خدا وند  به اول و آخر كه در قرآن آمده(1) تعبير لطيفي است از ازليت و ابديت او كه این امر هم ارتباطی با زمان ندارد بلكه مربوط به مرتبه وجودی خداوند است به این معنا كه ذات الهی دارای مرتبه اولین و بدون هرنوع سباقه عدم و نبودن است و همچنین لاحقه عدم و نبودن هم برای او متصور نیست ، زيرا مي‏دانيم او وجودي است بي انتها و واجب الوجود، يعني هستيش از درون ذات او است نه از بيرون، تا پايان گيرد يا آغازي داشته باشد، و بنا بر اين از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.او سرآغاز و ابتداي عالم هستي است، و او است كه بعد از فناي جهان نيز خواهد بود.

اصولا زمان از ویژگی ها و كمیت های مرتبط با امور مادی است و خداوند كه از هرنوع ماده و مادیت مبراست نمی تواند در محدوده زمان باشد ؛ به بیان روشن تر زمان خود مخلوق خداوند است ، در نتیجه نمی تواند در بردارنده خدا باشد و خدا را در خود جای دهد و محدود به حدود خود نماید ؛ بنا بر اين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصي را دربر ندارد و اشاره به مدت معيني نيست.

 امير مؤمنان علي (ع) در این باره مي‏فرمايد:

" براي اوليت او آغازي نيست، و براي ازليت او پاياني نخواهد بود، نخستيني است كه همواره بوده، و جاويدي است كه سرآمدي ندارد، آشكاري است كه در باره‏اش نتوان گفت از چه چيز پيدا شده؟ و پنهاني است كه نتوان گفت در كجاست"؟ (2)

 

پی نوشت ها :

1. حدید (57) آیه 3.

2. سید رضی ، نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتی ، نشر مشهور ، قم 1379 ش ، خطبه 163.

آیا رفتار بندگان موجب خوشنودی یا ناخشنودی پروردگار می شود؟
یكی از صفات خدا رضا است.خداوند نسبت به اعمال بندگانش گاهی راضی است و گاهی راضی نیست، ولی تعبیر احساس خوشایندی و مانندآن در باره خدا دقیق و درست نیست، چون ...

آیا رفتار بندگان موجبات خوشنودی یا ناخشنودی را در پروردگار ایجاد می كند؟

یكی از صفات خدا رضا است.خداوند نسبت به اعمال بندگانش  گاهی راضی است و گاهی راضی نیست، ولی تعبیر احساس خوشایندی و مانندآن در باره خدا  دقیق و درست نیست، چون خدا منزه از احساس  و مانندآن است. با توجه به این نكته رضایت و خشنودی خدا امری نسبی است، به این معنا كه خداوند مجموعه قوانینی را برای تكامل و پیشرفت بشر و سعادت و خوشبختی آنان فرستاده است.

 قوانین تشریعی كه به صورت وحی و كتاب آسمانی و تفسیر و تفصیل آن توسط اولیای الهی و معصوم در اختیار انسان قرار گرفته، مجموعه‏ای از بایدها و نبایدها را تشكیل می‏دهد. انسان كامل كسی است كه با اطاعت كلیه قوانین الهی، رضایت و خشنودی خدا را كسب كرده باشد. از سویی می‏دانیم همه انسان‏ها از لحاظ معرفت و شناخت، ایمان و معنویت، اطاعت و تسلیم پذیری عملی فرمان الهی یكسان نیستند. خداوند از چهارده معصوم(ع) راضی و خشنود است، چنان كه از سلمان و ابوذر و مقداد راضی و خشنود است، اما میزان و نسبت رضایتمندی خداوند به میزان عمل آنان از لحاظ كمیت و كیفیت و اخلاص و معرفت آنان بستگی دارد. از سویی می‏دانیم برخی اعمال از ویژگی‏های برتر و ممتازی برخوردارند، به گونه‏ای كه می‏توان آن ها را به عنوان اصول و زیركارهای جلب رضایت و خشنودی خداوند دانست. باید به قرآن كه زبان خداوند است، مراجعه نمود . از زبان او كشف كرد كه انجام چه كارهایی موجب جلب رضایت حضرتش می‏گرد. رضایت و خشنودی خدا در بیش از سی آیه بیان شده است.(1)

 بنابراین خداوند دارای صفت رضا وخشنودی است. معنای رضا وخشنودی خدا چیست؟

 تغییر و تحول در ذات حق تعالي راه ندارد. او از این گونه اوصاف منزّه است، چون این گونه اوصاف از آن موجودات جسمانی است، اما خشنودی خداوند كه رضای اوست و ناخشنودی او كه مراد نارضایتی اوست ،معنای متفاوت با خشنودی و ناراحتی انسان دارد، زیرا:

 اولاً: آنچه در انسان به عنوان خشنودی و یا ناخشنودی پدید میآید، یك نوع انفعال و تأثیرپذیری از كاری است كه او و یا فردی دیگر انجام میدهد.

 انسان تحت پیامد مثبت آن و خوشایندی آن كار و یا ناخوشایندی آن خشنود یا ناخشنود میشود. در كل این حالت در انسان یك نوع انفعال روحی است. ولی خداوند از انفعال و تحت تأثیر قرار گرفتن منزه است.خشنودی و رضایت او تناسب با ساحت قدسی خود است كه حقیقت آن برای آدمی به طور كامل مشخص نیست، ولی این وصف به عنوان یك كمال وجودی در آموزههای وحیانی و عقلی و عرفان به حق تعالي نسبت داده شده است.

 همه اوصاف الهی این گونه است، مثلاً علم، قدرت، حیات و مانند آن در وجود آدمی به عنوان یك كمال مطرح است و عدم آن ها نقص است.  كمالات در سطح عالی و متناسب با شأن ربوبی و بدون شائبه نقص و كاستی به خداوند نسبت داده شده  و میگویم خداوند عالم، قادر و... است، در حالی كه این صفات در انسان همراه با تغییر و كاستی است، مثلاً وقتی به چیزی علم پیدا نمیكند یا علم و معرفت او به آن چیز بیش تر میشود، با حالت قبل از آن متفاوت میشود، ولی علم وقتی در باره خدا مطرح میشود، از این گونه تفاوتها منزه است، چون قبل از علم و بعد از علم در خدا معنا ندارد تا از این رهگذر تغییری در او به وجود آید. علم قبل از ایجاد و بعد از ایجاد اشیا در خداوند یكسان است، نه این كه تفاوت پیش آید.

صفت رضا و خشنودی نیز از همین باب است و موجب تغییر در خدا نمیشود.

دوم: رضا و سِخط (خشنودی و ناخشنودی) در خداوند از صفات فعل است و نه صفت ذات. تغییر در صفات فعل اشكالی ندارد، چنان كه خالقیت، رازقیت و مانند آن همه از صفات فعل خداست و همراه با تغییر است.(2)

سوم: مرحوم صدوق در كتاب گرانسنگ «التوحید» روایاتی زیبایی درباره مفهوم رضا و سِخط خداوند نقل كرده، كه در آن ها تأكید شده : معنای رضا و سِخط در خداوند به مفهوم آن در انسان نیست. خشنودی خدا به معنای اعطای ثواب به بنده، و ناخشنودی او به معنای كیفر بنده گناهكار است،بدون آن چیزی در او اثر بگذارد و او را از حالی به حالی نماید و تغییر در او ایجاد كند.(3)

پی نوشت ها:

1. توبه (9) آیه 19 ـ 21؛مائده (5) آیه 119؛ آل عمران (3) آیه 16 و 17.

2. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران 1379ش. ج 17، ص 256.

3. صدوق،توحید، نشر جامعة مدرسین، قم 1416ق. باب 26، ص 169، حدیث 3.

در قرآن چند صفت برای خداوند ذكر شده است؟
معمولاً اوصاف خداوند را به دو بخش تقسیم می كنند: صفات ذات و صفات فعل. صفات ذات را نیز به دو بخش تقسیم كرده اند:صفات جمال و جلال ...

در قرآن چند صفت برای خداوند ذكر شده است؟

معمولاً اوصاف خداوند را به دو بخش تقسیم می كنند: صفات ذات و صفات فعل. صفات ذات را نیز به دو بخش تقسیم كرده اند:صفات جمال و جلال

منظور از صفات جمال صفاتی است كه برای خداوند ثابت است مانند علم و قدرت و ازلیت و ابدیت لذا آن را صفات ثبوتیه می نامند و منظور از صفات جلال صفاتی است كه از خدا نفی می شود مانند جهل و عجز و جسمانیت لذا آنرا صفات سلبیه می نامند.(1)

اینها تقسیم بندی كلی در مورد صفات خدا بود و تمام صفات خدا در این تقسیم بندی جای می گیرد. اما در قرآن صفات زیادی برای خداوند ذكر شده است.

اگر« الرحمن و الرحیم» در بسم الله الرحمن الرحیم را ملاحظه كنیم ، می توان گفت در تمام سوره های قرآن از صفات خداوند نام برده شده است. از آنجا كه شمردن تمام آنها نیاز به تحقیق گسترده دارد و در این مجال نمی گنجد  به عنوان نمونه به بعضی از اوصاف خدا  اشاره می كنیم . می توانید در آیات قرآن آن ها را بیابید :

الشافی-اللطیف-الشكور-الدیان-الخالق-الخبیر-الجلیل-الجواد-التوّاب-الباعث- البرّ-الوارث-الوكیل-الوفی-الهادی-الودود-الواسع-الناصر-الرحمان-الرحیم- و... (2)

 در آخر سوره مباركه حشر بیش از ده صفت برای خدا ذكر شده است.

جهت مطالعه بیش تر به كتاب پیام قرآن آیت الله مكارم شیرازی ،جلد 4 ،صفحات 41 تا60؛  كتاب « كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد » ، علامه حلی ؛ معجم المفهرس الفاظ قرآن از فواد عبدالباقی مراجعه نمائید.

پی نوشت ها:

1.پیام قرآن، مكارم شیرازی،انتشارات نسل جوان، ج4 ، ص41-60.

2. همان.

یعنی چه؟
استاد حكیم و فرزانه آیت الله حسن‌زاده آملی در این باب رسالة گرانسنگ به نام «كلمه العلیا در توقفیت اسماء» به نگارش درآورده ، دیدگاه‌های مختلف را در آن ذكر ...

اسماء خدا توقیفی است، یعنی چه؟

مسأله ای میان فقها از یك طرف و متكلمین و اهل معرفت از طرف دیگر مطرح است كه آیا اسماء الله توقیفی است یا توفیقی نیست؟ یعنی آیا ما فقط آن اسمائی را می توانیم بر خدای متعال اطلاق كنیم كه در قرآن یا سنت اجازه داده شده است یا اطلاق نام هایی كه در این منابع نیامده هم ممكن و صحیح است ؟ مثلا اگر به خداوند می گوییم ''متكلم'' از باب این است كه در قرآن كریم به او گفته اند ''متكلم''. یا اگر ما به خدا بگوییم ''شافی''، چون در سنت مثلا آمده است. اما اگر اسمی در كتاب و سنت نیامده باشد آیا ما می توانیم به خداوند اطلاق كنیم یا نه؟

 استاد حكیم و فرزانه آیت الله حسنزاده آملی در این باب رسالة گرانسنگ به نام «كلمه العلیا در توقفیت اسماء» به نگارش درآورده ، دیدگاههای مختلف را در آن ذكر كرده ، مسئله را از نظرگاه كلامی، عرفانی، روایی و تفسیری به تفصیل بازكاوی و بیان فرموده ، گرچه بسیار از بزرگان نظرشان بر توقفیت اسما است و تصریح و تأكید دارند كه باید تنها اسمایی را بر خداوند اطلاق نمود كه در آموزههای دینی بر خدا اطلاق شده.

 نظر شریف استاد این است كه در عین توقیفیت اسما با حفظ ادب میتواند اسما و الفاظی را كه بیانگر كمال و جلال و جمال است و ادب در آن رعایت شده، بر خدا اطلاق نمود، گرچه در آموزههای دینی نیامده باشد. از این رو تصریح نموده: هر نام نیكو كه دلالت بر كمال و صفت كمالیه او كند، بر او اطلاق توان كرد.(1)

علامه طباطبایی نیز در بحث مبسوطی كه در این زمینه ارائه میدهند میفرمایند :

« ... از آنچه گذشت روشن گرديد كه در قرآن هيچ دليلي بر توقيفي بودن اسماء خداي تعالي وجود ندارد بلكه دليل بر عدم آن هست... و اما روايات بسياري كه از طرق شيعه و سني وارد شده كه پيغمبر اكرم فرمود:" براي خدا نود و نه، يعني صد منهاي يك اسم است، هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مي‏شود" و همچنين روايات ديگري كه قريب به اين مضمون است هيچ يك دلالت بر توقيف ندارد، البته همانطوري كه گفتيم اين از نظر بحث تفسيري است، نه بحث فقهي، احتياط اقتضا دارد كه در اسم بردن از خدا به همان اسمايي اكتفاء شود كه از طريق نقل رسيده باشد، همه اين حرفها راجع به اسم گذاردن است، و اما صرف اطلاق، بدون اينكه پاي اسم‏گذاري در ميان بيايد البته اشكالي نداشته و امر در آن آسان است. » (2)

در مجموع به نظر می رسد گرچه  اطلاق نامهایی كه شائبه نقصی و عیب ندارد بر خداوند، بیمحذور باشد، ولی همه كس به آسانی نمیتواند تشخیص دهد كه چه اسمی چنین ویژگی را دارد و مناسب شأن خداوند است، از این رو بهتر است كه غیر از عالمان و حكیمان بزرگ، افراد دیگر به همان اسمائی كه در آموزه‌‌های دینی آمده ،اكتفا كنند تا دچار محذوری نشوند.

امیر مؤمنان(ع) در نهج البلاغه ضمن بیان معناداری، خطاب به كسی كه چنین سؤالی داشته فرمود:

«فَانْظُرْ أَیهَا السَّائِلُ فَمَا دَلَّك الْقُرْآنُ عَلَیهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَاسْتَضِیءْ بِنُورِ هِدَایتِهِ، وَمَا كلَّفَك الشَّیطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیسَ فِی الْكتَابِ عَلَیك فَرْضُهُ، وَلاَ فِی سُنَّةِ النَّبِی صلی الله علیه وآله وَأَئِمَّةِ الْهُدَی أَثَرُهُ، فَكلْ عِلْمَهُ إِلَی اللهِ سُبْحَانَهُ، فَإِنَّ ذلِك مُنْتَهَی حَقِّ اللهِ عَلَیك؛(3) ‏

ای پرسش كننده‏ كه از صفات خدا سؤال كردی! درست‏ بنگر آنچه را كه قرآن ‏از صفات او بیان می‏كند، به آن اقتدا كن و از نور هدایتش بهره گیر. شیطان تو را به مشقت‏ فرا گرفتن بیش از آنچه در كتاب خدا بر تو واجب است و در سنت پیامبر(ص)و ائمه هدی‏آمده است، نیفكند. چیزی را كه از صفات او نمی‏دانی، به خدا واگذار ،چه این منتها حق‏ خداوند بر تو است».

از این سخن به خوبی به دست میآید كه بهتر آن است كه اسامی بر خداوند اطلاق شود كه در آموزههای دینی آمده است.

پینوشت:

1. حسن زاده آملی ، كلمه العلیا در توقفیت اسما ،نشر دفتر تبلیغات اسلامی ،قم، 1371 ش؛ ص 67.

2. طباطبايي سيد محمد حسين‏ ، الميزان في تفسير القرآن‏ ، دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم‏ ، قم‏ ، 1417 ق، ج 8 ص 358-359

3. سید رضی ، نهج البلاغه، فیض الاسلام ، خطبه 91.

به صفاتی چون "مذلّ"، "مانع"،"ضارّ" متصف می شود؟
هرگاه به آنان خوبي مي رسد ،مي گويند اين از ناحيه خداوند است و هرگاه به آن ها مصيبت بدي مي رسد، مي گويند اين از طرف توست. بگو: همه از سوي خداست.

چگونه خداوند كه خیر و كمال مطلق است به صفاتی چون "مذلّ"، "مانع"،"ضارّ" متصف می شود؟

در ابتدا بايد گفت: در قرآن كريم اين آيه آمده:

 وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ؛(1) هرگاه به آنان خوبي مي رسد ،مي گويند اين از ناحيه خداوند است و هرگاه به آن ها  مصيبت بدي مي رسد، مي گويند اين از طرف توست. بگو: همه از سوي خداست.

جمع بين آنچه در ذيل اين آيه آمده و آنچه در آيه ي مطرح شده در پرسش آمده ،به اين است كه گرچه خوبي از ناحيه خدا و بدي از طرف خود آدمي است، ولي همه امور بر اساس اراده  و مشيت الهي به وجود مي آيد.به تعبير آيات  خوبي ها ((من الله = از طرف خدا )) است، ولي بدي ها ((من الناس= از طرف مردم )) است، ولي ((كل من عندالله  = همه از طرف خدا)) است. منشا و سر چشمه همه امور خدا است.

 فرق است بين ((من الله =از خدا )) و ((من عندالله=از نزد خدا)) يعني همه امور از نزد خدا است، ولي همه از خدا نيست (2). اينكه همه امور به اراده و قدرت خداوند در جريان است، حقيقتي است كه تحت عنوان  توحيد افعالي از آن ياد مي شود ؛ گفتني است كه منظور از توحيد در افعال اين است كه خداوند فاعل همه امور عالم بوده و در اين امر يار و شريكي ندارد. فاعل هر فعلي كه در عالم تحقق پيدا مي كند، منحصراً ذات اوست.

همان گونه كه خداوند در ذات خود شريكي ندارد، در فاعليت نيز هيچ گونه شريكي ندارد:«ماشأ اللّه لا قوّة إلاّ باللّه »(3) هر چه خدا بخواهد، همان مي شود و نيرويي جز به [قدرت] خدا نيست.

پس فاعل هاي طبيعي و انساني در جهان، در عرض فاعليت خداوند نيستند ؛يعني خود آن ها مستقل در تأثير نيستند، بلكه چون خداوند قدرت و اراده داده، مي توانند در تحقق امري فاعل باشند؛ پس اين فاعل ها در طول فاعليت خداوند هستند.(4)

بنا بر اين اراده كار خدا در عرض اراده كار انسان نيست، بلكه اراده  عمل انسان در طول اراده خدا مي‏باشد؛ يعني، خداوند اراده كرده كه بتوانيم اراده كنيم. وقتي تمام وجود انسان و قدرت‏ها و توانايي‏هايش از خدا و به اراده اوست ،پس اراده عمل انسان نيز در طول اراده خدا مؤثر مي‏شود. مي‏توان فعل را هم به اراده انسان (به عنوان علت مياني) و هم به اراده خدا نسبت داد. مثلاً در نقش بر كاغذ كه از حركت قلم پيدا شده، حركت قلم از حركت دست و حركت دست از اراده انسان و اراده از نفس او پيدا شده، مي‏توان نقش‏هاي كاغذ را به هر يك از اين علت‏ها نسبت داد. نتيجه بحث اين شد كه بي ترديد خداوند در همه امور و كارهاي انسان نقش دارد و همه امر از نزد خدا است، ولي از خدا نيست.

باتوجه به مطالب ياد شده اسامي الهي نظير آنچه در پرسش آمده روشن است اينكه بر اثر عمل كرد خود آدمي خداوند با آن گونه صفات بر او تجلي مي كند و خداوند بالذات از آن صفات منزه است، ولي در مقام فعل عمل بندگان زمينه ظهور آن گونه امور را فراهم مي كند چه اين كه بر اثر عمل كرد بد انسان ها چه بسا ممكن است خداوند عطاي خود را از كسي بگيرد  ويا عزت را بگيرد و يا نفع ونعمت خود را بگي و در نتيجه زمينه براي بروز و ظهور منع و ذلت و ضرر فراهم شود.

پي نوشت ها:

1. نساء (4)آيه 78 .

2. ناصر مكارم، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه ،تهران، 1378 ش، ج4، ص20.

3. كهف(18)آيه 39.

4. آية اللّه مصباح يزدي، معارف قرآن، انتشارات در راه حق، قم 1368 ش؛  3 ـ 1، ص 78 ـ 116.

صفحه‌ها