۱۳۸۹/۰۴/۳۰ ۲۰:۲۵ شناسه مطلب: 15038
پرسش:
1-دلیل نقض این نظر چیست؟ موجودات عالم به مانند یک ماشین عمل می کنند که ساخته شده اند وبه راهشان ادامه می دهند از جمله انسان
2-دلیل خواستن ماازخداچیست؟ چراماباید بخواهیم وداده بشود و آیا این طور است که مامی خواهیم .خداقبول می کند و می دهد؟
3-دلیل شکرگذاری چیست؟ خداکه نیازنداردوچراتاکید براین بحث شده مگرکسی که نعمت می دهد نعوذبالله می گوید تشکرکن !
4-گناه چیست؟ظلم به مخلوق، قبول ،که باید مجازاتی داشته باشدوهمین طور ظلم به نفس .آیا گناه،همان ظلم به نفس امانتی خداونداست؟
5-دلیل وجود جهنم برای غیرازظلم به مخلوق ونفس چیست؟
پرسش 1:
ماشين-و... شرح 1-دليل نقض اين نظر چيست:موجودات عالم مانند يک ماشين عمل مي کنند که ساخته شده اند وبه راه شان ادامه مي دهند،من جمله انسان؟
پاسخ:
2@@ با تشكر از تماس تان با اين مركز.
يك نظريه تنها در صورتي قابل توجه است كه دليل و برهاني را به همراه داشته باشد . تاييد يا رد هر نظريه اي به دلايل و براهين آن مبتني است ؛ در نتيجه براي رد يك نظريه بايد دلايل آن را مورد توجه قرار داده، آن را نقض كرد كه در نظريه مورد نظر شما دليلي ارائه نشد .
اما در هر حال ما معتقديم كه اين فرضيه با تمام قدمت و سابقه اي كه در الهيات مسيحي دارد و به نظريه ساعت ساز لاهوتي معروف است، از اساس باطل و نادرست بوده ،قابل قبول از منظر عقل نيست ؛ براي توضيح اين امر بايد گفت :
در اين نظريه وجود يك سازنده و خالق انكار نشده و پذيرفته شده كه همه موجودات معلول علتي برتر و پيشين هستند، با اين تفاوت كه اين علت به مرور زمان از مجموعه حذف شده ، معلول هاي ساخته شده همانند ماشيني كه سال ها پس از سازنده اش باقي مانده كار مي كند يا ساعتي كه مدت ها پس از مرگ ساعت ساز همچنان فعال است ، به ادامه مسير خود بدون نياز به علت مي پردازد ، يا ساختماني كه سال ها بلكه قرن ها بعد از فوت بنا برقرار و استوار باقي مي ماند ؛ در نتيجه چه اشكالي دارد كه ديگر موجودي به نام خداوند در مجموعه عالم وجود نداشته باشد ولي مخلوقات او به ادامه حيات خود مشغول باشند؟
بر اساس مباني قطعي علم فلسفه نيازمندي معلول به علت نيازمندي دائمي و مستمر بوده ،منحصر در اصل ايجاد نمي شود . معلول در بقا و ادامه وجود و حيات هم دائما نيازمند علت خود است تا جايي كه لحظه اي بدون علت خود نمي تواند امكان بقا داشته باشد ؛ وجود معلول رابطه اي دائمي و لزومي با وجود علتش دارد . در هر موردي اگر رابطه علي و معلولي بين دو موجود برقرار باشد ، تنها تا زماني كه علت باشد ، معلول خواهد بود .اگر به هر دليلي علت نباشد ، معلول نيز يقينا نخواهد بود.
اما در مثال هاي ماشين و ساعت و ساختمان و... هم مغالطه اي صورت گرفته و فاعل حقيقي مد نظر قرار نگرفته ، در نتيجه چنين اشتباهي رخ داده است؛ مثلا در مثال ساختمان و بنّا ، بنّا علت ساختمان نيست تا بگوئيم چرا با وجود اينكه بنّا مي ميرد ، ساختمان باقي است. بلكه علت حقيقي ساختمان قدرت جذب مواد و مصالح ساختماني و كيفيت چيده شدن آن ها روي هم و اموري از اين قبيل هستند . معمار و بنا هم تنها زمينه ساز تحقق علت فاعلي و شكل گيري علت تامه در اين مجموعه است .
حركات دست بنّا تنها باعث چيده شدن آجرها كنار هم بوده است . وقتي حركت دست ها متوقف شد ، معلول (قرار گرفتن آجرها كنار هم) نيز تمام شد ، اما آنچه كه ساختمان را حفظ مي كند ، ديگر حركات دست سازنده نيست تا بگوييم چرا با وجود تمام شدن حركات دست و مردن سازنده ، هنوز ساختمان باقي است ، بلكه در اين جا علت شكل گيري ساختمان مانند كيفيت مصالح و نحوه قرار گرفتن آن ها در كنار هم و... باقي است و در نتيجه ساختمان هم باقي است .
خداوند هم علت حقيقي عالم است ، يعني نسبت او به جهان مانند بنّا نيست . در نتيجه با فرض فقدان خداوند يا عنايت او به عالم نمي توان وجودي براي عالم تصور كرد ؛ برخي از فلاسفه نحوه نيازمندي و ارتباط ما با خداوند را به تصورات و خيالات ذهني ما نسبت به خود ما تشبيه كرده اند كه وقتي در ذهن خود مشغول تصورات و خيالات هستيم ،با يك لحظه رها كردن تصورات و توجه به اطراف خودمان همه آنچه تاكنون درذهن تصور كرديم، محو و نابود مي گردند ؛ در واقع لحظه اي رها كردن جهان به حال خود از جانب خداوند مساوي است با نابودي و محو شده همه عالم .
در نتيجه همان طور كه مثلا سايه يك درخت بودن وجود درخت و پس از قطع شدن آن ديگر امكان وجود ندارد ، همه معلول ها مانند جهان و انسان بدون وجود خداوند امكان لحظه اي حيات و بقا ندارند و ادامه زندگي براي آنان بدون علت شان، از منظر عقل نامعقول است .
پرسش 2:
2-دليل خواستن ما از خداچيست؟چراما بايد بخواهيم و داده بشود وآيا اين طور است که ما مي خواهيم خدا قبول مي کند و مي دهد؟
پاسخ:
اكثر نعمت هاي خداوند به همه موجودات بودن هيچ درخواست و مطالبه اي اعطا مي شود . ما غرق در نعمت هايي هستيم كه حتي تصوري از آن ها نداشته و نداريم تا بخواهيم براي آن ها از خدا درخواست داشته باشيم .
اصولا خداوند از آن جا كه فياض و منعم مطلق و دائمي است، همواره انواع و اقسام نعمت ها را به مخلوقات خود عطا مي نمايد . درخواست هيچ اجر و مزدي هم ندارد ، چون نيازي به اين امور هم ندارد ، چنان كه در دعاي ماه رجب مي خوانيم :«يا من يعطي من لم يساله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمه ؛ اي كسي كه نعمت را به كسي كه از تو درخواست نكرده و حتي تو را نمي شناسد ، از روي محبت و رحمت عطا مي نمايي » ؛ پس نعمت هاي خداوند بي منت و بدون درخواست به ما عطا مي شود .
اما درعين حال خداوند واسطه اي بين خود و بندگان قرار داده به نام دعا و درخواست بندگان از او كه در موارد عديده بندگان از اين راهكار براي ايجاد رابطه بين خود و خداوند بهره ببرند و از اين راهكار براي رسيدن به برخي از نعمات جديد استفاده كنند ؛ اما فلسفه دعا چيست ؟
فلسفه دعا و راز و نياز با معبود را بايد در هدف حقيقي خلقت انسان كه تكامل روحي او و رسيدن به مقامات انساني و در نتيجه درجات بالاي بهشت است جستجو نمود ؛ زندگي در دنيا جز محلي براي ارتقاي كمالات و درجات انساني ما نيست . در اين مسير عبوديت خداوند در همه ابعاد آن مهم ترين راهكار رسيدن به نتيجه است كه روح اين عبوديت ارتباط نزديك و مستمر با خداوند متعال است .
دستوراتي مانند دعا و راز و نياز و مناجات با خداوند همه راهكارهايي براي برقراري دائم و مستمر و كامل همين ارتباط با خداوند هستند و در همين مسير تعريف مي شوند و گرنه نه خداوند به درخواست ما نياز دارد و نه از آن لذت مي برد و نه لطف و عنايت او متوقف بر خواست و التماس ماست ، بلكه خداوند اعطاي برخي نعمات و عطايا را متوقف بر درخواست ما دانسته تا ما با اين عمل به سمت او كشيده شده، همواره به دليل نيازهاي خود متوجه او باشيم و دچار غفلت هاي دنياي مادي نگرديم .
به بيان ديگر تصور اشتباه در اين مساله آن است كه دعا تنها يك ابزار دانسته مي شود براي رسيدن به هدف كه همان خواسته و نياز است و گمان مي شود كه در اين ميان دعا هيچ نقشي جز بر آوردن هدف ندارد ، در حالي كه دعا نياز براي روح انسان است و خودش هدفي عالي است. هدف اتصال و پيوند با خدا است و دعا ، راهكار مهم شكل گيري اين اتصال و پيوند.
همدم شدن با خداوند و راز و نياز با دوست و در ميان نهادن دردِ دل با او، غمها را سبك ميكند. دلها را روشنايي و فروغ ميبخشد. لذت دعا و مناجات با ذات بي زوال خداوند، چون چاشني سحرانگيزي، همه تلخيها را شيرين كرده، زندگي را باصفا و گوارا ميسازد.
در واقع ماهيت حقيقي دعا آن قدر بلند و والا است كه رسيدن به حاجت خاص مورد نظر در برابر حقيقت آن مقصود ناچيزي است كه به حساب نمي آيد . مي توان گفت نيازمندي هاي ما در حقيقت بهانه ايجاد اين رابطه و بهره گيري ما از حقيقت دعا محسوب مي شوند ؛ جان ناشكيبا و بي طاقتي كه ديگر توان تحمل بار رنج و درد را ندارد، در پرتو دعا و راز و نياز و گريستن و خالي شدن از عقده ها، گنجايش دريا گونه مييابد و هجوم طوفان و بلا و غم را نسيمي دل انگيز مي انگارد.
هدف نهايي از دعا، تنها برآمدن حاجت و رفع گرفتاري و سختي و شفاي بيماران نيست؛ بلكه براي اهل حال و معرفت - كه شناختي درست از جهان و رويدادهاي آن دارند - انس با ذات پاك خداوندي است كه كانون همه نيكيها و زيباييها است. از استجابت دعا با ارزشتر، روح اجابت است و در نزد آنان، پس دعا در عين حال كه وسيله است، هدف نيز ميباشد.
بنا بر اين دعا توجه انسان به سرچشمه وجود و پروردگار هستي است. در ميان همه عبادتها عبادتي نيست كه چون دعا اين رابطه فرخنده را به شايستگي تحقق بخشد و آن را مداوم و جاودانه گرداند. دعا يك فرصت برتر و بدل ناپذير است كه خداي تعالي به بندگانش عطا كرده تا آنان باسود جستن از آن به حضور يگانه هستي بخش خود بار يابند . از حضرتش براي پيمودن طريق كمال و دست سودن بر ستيغ سربلنديِ روح مدد خواهند. دعا چارهساز دردها و گرفتاريهاي رواني و جسماني است.
شناخت انسان از نيازهاي بي حد و مرز خود و بي نيازي مطلق پروردگارش و اين كه او مبدأ هر خوبي و كمالي است، با روي آوردنِ وي به دعا رابطه مستقيم دارد. در اين ميان هر چه نيازهاي او بزرگتر و دردهايش جانكاه تر باشد، نيايش و تضرع كردنش به درگاه خداوند شدت و گرماي بيشتر خواهد يافت.
سرّ تأكيد و توجه ويژهاي كه در سنت و سيره پيامبران و پيشوايان الاهي بر دعا و پرداختن به آن شده است و نيز راز اشتياق بسيار آن بزرگان به دعا و گنجينه عظيم از معارف در دعاها در اين واقعيّت نهفته است.
پرسش 3:
-دليل شکرگذاري چيست؟خدا که نيازندارد و چرا تاکيد براين بحث شده مگرکسي که نعمت مي دهد مي گويد تشکرکن !
پاسخ:
در هر شكرگذاري دو طرف وجود دارد شاكر و مشكور ؛ در واقع در مساله شكرگذاري هر دو طرف ممكن است به نوعي از اين عمل بهره مند گردند كه در مناسبات بين انسان ها غالبا فرد شكر گذاري شده بيش تر از اين امر بهره مند مي گردد ، در حالي كه در رابطه بين انسان و خداوند اين فرد شگرگذاراست كه همه بهره را از اين عمل مي برد .
ما معتقديم كه دستور خداوند در لزوم شكرگذاري راهي براي بهره مندي انسان و استفاده خود اوست . شگرگذاري يا كفران انسان تفاوتي در ذات الهي ايجاد نمي كند ، چنان كه همين حقيقت در آيات متعدد قرآن بيان شده است .در نتيجه اگر هدف والايي در شكر كردن فرد نعمت داده شده باشد ، انسان مي تواند به او دستور شكر بدهد ،همان گونه كه پدري براي تربيت و آموزش تواضع و ادب ، به فرزندش مي گويد در برابر هرچه به تو دادم ،از من تشكر كن .
البته اگر كمي دقت كنيم مي بينيم كه اصل سوال فراتر از مساله شكرگذاري ، بلكه مربوط به اصل عبادت و بندگي خداوند است ، در نتيجه پرسش شما را اين طور اصلاح ميکنيم: خداوندي که بينياز است،چگونه به ما دستور بندگي و عبادت و تسبيح خود را داده است؟
خداوند غني و بينياز از همه چيز است، چون غير از خدا هر چه موجود است، همه مخلوق خدا است و نيازمند به او. قرآن ميفرمايد :
«اي مردم! شما همگي نيازمند به خداييد. تنها خداوند است كه بي نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است»(1)
بنابر اين خداوند بي نياز مطلق است .مخلوقات همه محتاج اويند. او است كه همه نيازهاي مخلوقاتش را بر طرف ميكند. ما انسانها كه يكي از مخلوقات خداييم، سراسر وجودمان را نياز و احتياج فرا گرفته است، احتياجاتي كه ابعاد مختلفي دارد . بخشي مادي و جسمي است مانند نياز به آب و غذا و هوا و. .. كه با نبود يكي از اين ها قادر به ادامه حيات نيستيم ؛ بخشي روحي و رواني .
بله يكي از نيازهاي ما نيازهاي روحي است مثل احتياج به محبت ، احترام اجتماعي ، اظهار عاطفه و احساسات و... ولي يكي از نيازهاي واقعي و اساسي روح بشر مسئله عبادت و پرستش است كه با توجه و دل دادن به حقيقتي برتر و كامل تر به آن پاسخ داده مي شود ؛ در نتيجه ضرورت عبادت و پرستش خداوند منشأي دروني براي ما دارد و از نياز ذاتي انسان ها نشأت مي گيرد .
چون خداوند انسان را براي تكامل در دنيا آفريده و تكامل او جز از راه عبادت و بندگي به دست نميآيد ؛ بنابر اين محتاج به عبادت او هستيم كه با بندگي او به نعمت هاي جاودان نايل شويم. قرآن ميفرمايد: « هر كسي كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده است. خداوند از همه جهانيان بي نياز است».(2)
در آيه ديگر فرمود : «كسي كه جهاد و تلاش كند، براي خود جهاد ميكند؛ چرا كه خداوند از همه جهانيان بي نياز است». (3)
در جاي ديگر ميفرمايد: « كسي كه عمل صالحي به جا آورد، به سود خود به جا آورده است. كسي كه كار بدي انجام دهد، به زيان خود او است. سپس همه شما به سوي پروردگارتان باز ميگرديد».(4)
در آيه ديگر فرمود: «كسي كه پاكي گزيند، به نفع خود او است».(5)
انسان در پرتو اعمال صالح تكامل مييابد . به آسمان قرب خدا پرواز ميكند .به خوشبختي هميشگي ميرسد. بر اثر جرم و گناه سقوط ميكند و بر بدبختي ابدي گرفتار ميشود. عبادت خداوند انجام هر عملي است كه انسان را به خدا نزديك ساخته واز زشتي ها دور نمايد .
در بينش اسلام و اديان توحيدي، انسان و مجموعه هستي، آفريدههاي خداوند و در مسير حركت به سوي او و معرفت مبدأ خويشند. در اين ديدگاه، هيچ غايتي جز معرفت خداوند براي انسان متصوّر نيست . كمال انسان، تنها در اين محدوده رقم ميخورد . تمامي جاذبههاي ديگر، جملگي براي به حركت درآوردن آدمي و فراخوان وي به معرفت خداوند هستند.
در اين مسير است كه «عبادت» جايگاه خود را پيدا ميكند؛ آن هم به صورت عبادتي موزون و حساب شده كه بايد به صورت خاصي به جاي آورده شود. بدون اين عبادت، سرّ حيات بيرنگ خواهد شد . انسان در بيغوله جاذبههاي ديگر، راه اصلي را به فراموشي خواهد سپرد.
همچنين اساسيترين چيزي كه انسان در مسير عبادت و راهيابي به سوي خدا نياز دارد، دو چيز است:
اول : معبودشناسي؛يعني، ابتدا بايد معرفتي نسبتا درست از او داشته باشد و بداند كه با چه كسي روبهرو ميشود.
ديگري راهشناسي؛ يعني، بداند كه چگونه ميتواند با او رابطه برقرار كند . بهترين، نزديكترين، پذيرفتهترين و سالمترين راه به سوي او چيست. در مسير انجام عبادت خداوند انسان به اين معارف مبنايي و ارزشمند دست مي يابد كه هدايت كامل و همگاني او را در پي خواهدداشت . او را به سر منزل مقصود مي كشاند . همه اين ها تنها بخشي از ثمرات و بركات شكر و حمد و تسبيح خداوند براي بشر است .
پينوشتها:
1. فاطر (35) آيه15.
2. آل عمران (3) آيه97.
3 . عنكبوت (28) آيه 6.
4 . فجر (89) آيه 27-30.
5 . ذاريات (51) آيه 56.
پرسش 4:
4-گناه چيست؟ظلم به مخلوق، قبول ،که بايد مجازاتي داشته باشد و همين طور ظلم به نفس .آيا گناه، ظلم به نفس امانتي خداونداست؟
پاسخ:
گناه عبارت است از انحراف از جاده عدالت و عدول از كارى كه سزاوار است به كارى كه سزاوار نيست كه موجب مىشود شخص به منظور خويش نائل نگردد و بالاخره نوميد و زيانكار شود. مرحوم ملا احمد نراقى فرموده «ظلم به معنى كار بى جا كردن، و تعدى نمودن از حد وسط است. ظلم به اين معنى جامع همه رذايل و ارتكاب هر يك از قبايح شرعي و عقلي است. اين ظلم به معنى اعم است و معنى وسيعى را در بر مىگيرد كه انواع شرك و كفر و هر گونه گناهى را اعم از ظلم به نفس و ظلم به مردم ، را در بر مىگيرد.
براين اساس ظلم از ديدگاه قرآن سه گونه است:
يکي ظلم بين انسان وخدا که از بزرگ ترين ظلم ها است و آن عبارتست از کفر ، شرک و نفاق : «ان الشرک لظلم عظيم ؛(1) لقمان به فرزندش توصيه مي کند که فرزندم نسبت به خدا شرک نداشته باش زيرا که شرک گناه بزرگي است» .
دوم: ظلم بين انسان و مردم . اين مطلب درسوره شورا آمده : " إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلىَ الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فىِ الْأَرْضِ بِغَيرِْ الْحَقِّ أُوْلَئكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيم" (2)
ايراد و محكوميت فقط متوجه كسانى است كه به مردم ستم روا مىدارند . به ناحق در زمين سركشى مىكنند، اينانند كه براى آنان عذابى دردناك خواهد بود.
سوم: ظلم انسان به خود و اين مطلب درآيات متعدد قرآن آمده : " قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ ؛(3)
گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى، از زيانديدگان خواهيم بود.
با توجه به معناى لغوى واصطلاحى وكاربرد ظلم همراه با مشتقاتش در قرآن استفاده مي شود كه اين کلمه معنى وسيعى دارد كه انواع شرك و كفر وگناه وستمى را در برمىگيرد.
پس هر كسى كه کاري انجام دهد كه به عدالت او خدشه وارد شود، به تناسب فعل و آثارى كه برآن باراست، ظالم است. چون ظلم از امور نسبى است كه داراى مراتب است.انسان گاه با يك گناه نيز مصداق ظالم قرار مىگيرد، اين ظلم به نفس خويش است . گاه به مراتب بالاتر مي رسدكه به ديگران ستم روا دارد و اين ظلم به مخلوق است . در هر صورت انسان اگراز مسير حق و عدالت خارج شود، ظالم و در واقع گنهکار است و مجازات مي شود . فرقي نمي کند در اين کجروي به خود ظلم کند و يا به ديگران .
پي نوشت ها :
1.لقمان (31) آيه 13.
2. شوري (42) آيه 42.
3. اعراف (7) آيه 23.
پرسش 5:
5-دليل وجود جهنم براي غيرازظلم به مخلوق ونفس چيست؟
پاسخ:
دليل ديگري وجود ندارد و كسي كه وارد جهنم مي شود يا به خاطر ظلم به ديگري است و يا به خاطر ظلم به خود ؛ چون ظلم به خداوند در معناي حقيقي وجود ندارد . البته بازگشت ظلم به ديگران هم به ظلم به خود است، زيرا باز در نهايت اين عمل منتهي به بدبختي خود مي شود .
انسان اگر به دستورات الهي عمل نكرده ،خود را به كمال لايق انساني نرساند و به علاوه آلوده به زشتي هاي نفساني كه نتيجه اعمال ناشايست است نمايد ، امكان بهره مندي از خوبي ها و زيبايي هاي بهشت را از خود سلب نموده است .به اعمال نادرست خود جهنم برپا ساخته است كه خاموش كردن آن ممكن نيست .
جهنم هر فرد همان اعمال نادرست و ظلم هايي است كه او در مسير زندگي خود انجام مي دهد . در نتيجه جهنم علت ديگري غيراز ظلم خود فرد ندارد .