واجب الوجود

با سلام و آرزوی قبولی طاعات بنده سوالی اعتقادی دارم که امیدوارم لطف فرموده در اسرع وقت پاسخش را برای بنده بفرمائید چرا که مر کلافه کرده است؟ 1- چرا وجود واجب الوجود واحد در جهان هستی واجب است؟مگر نمی شود این دنیا را به قسمتهای مختلفی تقسیم کرد که اداره هریک از دیگری مجزا و توسط یک موجود انجام گیرد؟که آن موجود هم ممکن الوجود باشد؟مرزبندی بقدری دقیق باشد که دخالتی در قسمت دیگر رخ ندهد و آن ممکن الوجود هم اداره قسمت خود را بعد از خود به ممکن الوجود دیگری بسپارد ولی این ممکن الوجود ها سطحشان از ممکن الوجود های دیگر زیر دستشان بالاتر باشد؟ 2- به نظر بنده دلیل اینکه جهان را یک مجموعه بدانیم و بگوییم چون ممکن الوجودها با هم در ارتباطند و مستقل نیستند در نتیجه باید یک مدبر کلی روی کل جهان نظارت کند دلیل قابل قبولی نیست چرا که ما نسبت به جهان کاملا بی اطلاعیم شاید اداره هر کهکشان در اختیار یک مدبر باشد...

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
نبايد از اين گونه شبهات به قول شما «کلافه» شد، خداوند جواب آن را به صراحت در قرآن بيان فرمود: «لو کان فيهما الهه الا الله لفسدتا؛ (1) اگر در جهان غير از ذات خداوند، خدايان ديگر بود، جهان تباه و نابود مي گرديد». تحليل عميق اين کلام نوراني جواب پرسشگر را به آساني و روشن بيان مي‌کند و آن اين که:
اگر دو واجب الوجود يا بيش تر وجود داشته باشد، با توجه اين که هر موجودي که امکان وجود پيدا مي‌کند و شرايط وجودش تحقق مي‌يابد، از طرف واجب افاضه وجود به او مي شود، بايد به اين موجود افاضه وجود بشود . البته همه واجب‌ها در اين نسبت مساوي دارند با آن موجود، اراده همه آن ها به طور مساوي به وجود او تعلق مي‌گيرد، پس از طرف همه واجب ها بايد به آن افاضه وجود بشود.
از طرف ديگر با توجه به اين که وجود هر معلول و انتساب آن معلول به علتش يکي است، پس دو ايجاد مستلزم دو وجود است و چون معلول مورد نظر، امکان بيش از يک وجود ندارد، پس امکان انتساب به يک وجود دهنده ندارد، در اين صورت انتساب معلول به يکي از واجب ها،نه واجب ديگر، با اين که هيچ امتيازي و رجحاني به فرض ميان آن ها نيست، ترجيح بدون مرجح است. انتساب او به همه آن ها مساوي است با تعدد وجود آن معلول به عدد واجب الوجودها .اين نيز محال است، زيرا فرض اين است آن چيزي که امکان وجود يافته و شرايط وجودش محقق شده، يکي بيش نيست.
اگر فرض کنيم امکان وجودهاي متعدد در کار است، درباره هر يک اين اشکال وجود دارد ،يعني هر يکي از آن متعددها بايد متعدد شود . هر يک از اين متعددها نيز بايد متعدد شود . هم چنين تا بي‌نهايت و هرگز به واحدهايي که متعدد شوند منتهي نگردد، پس نتيجه اين که هيچ چيز وجود پيدا نکند، پس به فرض تعدد وجود واجب الوجود لازم مي‌آيد که هيچ چيزي وجود پيدا نکند، زيرا وجود آن موجود محال مي شود. صحيح است که اگر واجب الوجود متعدد بود، جهان نيست و نابود بود. (2)
با توجه به تحليل ياد شده، اگر شرايط در صورت تعدد دو يا چند واجب الوجود چنين است، پس اگر مديريت عالم را به چند ممکن الوجود که سراپا نقص و عيب، نياز، خودخواهي و صدها مشکل ديگر است، داده مي‌شد، معلوم بود که چه مي شود!!
پاسخ قسمت دوم سؤالتان:
اين ادعا صحيح است كه نظم و نظام موجود در عالمي كه ما ادارك مي كنيم ، بيانگر وحدت و يگانگي واجب الوجود نيست ، زيرا چه بسا عالم ديگري كه اصلا در وسعت فكري ما نمي گنجد ، وجود داشته باشد كه آن خود خالق مدبر و حكيم خود را دارد و... .
اما مساله اصلي آن است كه بر اساس اصول عقلي نمي توان براي عالم دو واجب الوجود تصور نمود . چنين تصوري داراي مشكلات عديده اي است ؛ در حقيقت واجب الوجود يعني موجودي كه در نهايت كمالات وجودي باشد . هيچ نقص و محدوديتي در حريم او راه نداشته باشد ، بر اين اساس تصور هر موجود واجب دومي به معناي محدود شدن واجب اول خواهد بود .هريك از اين دو موجود ديگري را محدود مي نمايند . محدوديت هم عين امكان و عدم وجوب است .
البته بحث مدبر اصولا از بحث ما جداست زيرا در اعتقاد اسلامي هم تدبير عالم در اختيار مخلوقات الهي خوانده مي شود و خداوند مدبر حقيقي و رب الارباب محسوب مي گردد ؛ اما در مورد رابطه خلق و اداره حقيقي عالم و رابطه علّي و معلولي حق همان است كه بيان شد .

پي‌نوشت‌ها:
1. انبياء (21) آيه 22.
2. شهيد مطهري، مجموعه آثار 6، ص 1021 و 1022.

به نام خدا تقريري بر اثبات كمال مطلق بودن واجب الوجود بنويسيد. با تشكر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
كمال مطلق بودن واجب الوجود، از خود مفهوم «واجب الوجود» استفاده مى شود.
خداوند بايد کمال مطلق باشد; چرا که اگر ناقص باشد، معنايش اين است که نسبت به کمال يا کمالاتى، حالت امکانى دارد. ذات او، فاقد يک صفت کمالى است. آن گاه بايد گفت که ذات واجب الوجود، واجد يک سرى کمالات و فاقد بعضى از کمالات ديگر است. مفهوم چنين مطلبى اين است که واجب الوجود - به حسب تحليل عقلى - مرکب از وجود و عدم باشد; يعنى، مرکب از داشتن يک سلسله کمالات و نداشتن يک سلسله کمالات ديگر، و چيزى که مرکب باشد ولو مرکب عقلى (بر اساس تحليل عقلى مرکب از اجزايى باشد) نيازمند به اجزايش خواهد بود و لازمه احتياج، امکان است; يعنى، نسبت به کمالاتى که ندارد، حالت امکان دارد و حال آن که چنين مطلبى، در ذاتى که ما فرض کرديم - که او واجب الوجود است - راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.
اما اين که واجب الوجود حتى از ترکيب اجزاى تحليلى عقلى نيز مبرّاست; به اين دليل است که در جاى خود ثابت شده که عقل تنها مى تواند موجودات محدود را به دو حيث ماهيت و وجود - که بيان ديگرى از ممکن الوجود است تحليل کند - اما واجب الوجود، وجود صرف است و عقل نمى تواند هيچ ماهيتى را به آن نسبت دهد و تحليلى را از آن ارائه نمايد. بر اين اساس خداوند متعال، از هر گونه ترکيب، حتى ترکيب از اجزاى تحليلى عقل نيز مبرّا است.
بنابراين، با دقت در مفهوم واجب الوجود بايد اذعان کنيم که خداوند، داراى تمامى کمالات و در واقع مطلق کمال و کمال مطلق است . انفصال بعضى از کمالات از ساحت مقدس او، به معناى خروج واجب الوجود از «وجوب وجود» به «امکان وجود» است; حال آن که فرض ما بر آن است که خداوند واجب الوجود است.