خداشناسي

سلام ميخواستم بدانم ما بيرون خدا هستيم يا درون خدا اگر بيرون خدا هستيم پس خدا كه به زمان و مكان محدود نيست محدود ميشود اگر درون خدا هستيم وخدا همه جا هست پس چطور ميتوانيم به او كه هدف مطلق است برسيم در حالي كه دورن او هستيم و او در همه چيز هست همچينين اگر ما درون خدا هستيم پس قبل از خلق ما توسط خدا خدا چيزي كم داشته و بعد از خلق ما به خدا چيزي اضافه شده است كه در اين صورت خدا از خداييت مي افتد چون نبايد از خدا چيزي كم و بدان اضافه گردد همچنين چطور خدا را بشناسيم در حالي كه او موجودي نامحدود است و ما موجود محدود پس اگر ما خدا را بشناسيم او ديگر خدا نيست چون توسط ذهن محدود ما شناخته شد و اگر بگوييم هيچ وقت نميتوانيم خدا را بشناسيم پس چرا سعي در شناخت خدا داريم همچنين چگونه خدا خشنود ميشود ناراضي ميشود و خشمگين ميگردد در حاليكه هر سه صفت انسان كه مجودي محدود است هستند؟ پيشاپيش با عرض معذرت بخاطر سوالات طولاني وهمچينين تشكر به خاطر جوابهاي شما در پناه حق.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
گويا پرسشگر محترم خداوند متعال را مثل يک پديده ظرف گونه و جسماني تصور کرده و آن گاه اين سوال برايش مطرح شده که مخلوقات از جمله آدميان داخل در آن ظرف است و يا خارج از آن؟
در حالي که خداوند از اين گونه اوصاف و تصورات منزه است، معناي محيط بودن خداوند بر همه چيز احاط قيومي و احاط وجودي است ، نه احاط جسماني که باعث تصور ظرف و مظروف شود، بلکه احاطه اي که لايق ساحت قدس و کبرياي اوست، پس مکان و مکين از خدا خالي نيست ،ولي نه به صورت ظرف و مظرف، نظير آنچه براي ما مطرح است، بلکه به صورتي که شايسته وجود قدس اوست. (1)
نسبت ما به خدا نظير سايه به آفتاب و نور آفتاب است، در پرتوي نور وجود او تحقق پيدا مي‌نماييم.
از اين رو مولوي مي گويد:
ما عدم هاييم و هستي ها نما تو وجود مطلق و هستي ما (2)
خداوند نسبت به مخلوقات خود معيت قيومي دارد که امير بيان فرمود: «مع کل شي لا مقار نه و غير کل شي لا بمزايله؛ (3) خداوند با همه چيز بوده، نه اين که همنشين آنان باشد، و با همه چيز فرق دارد ،نه اين که از آنان جدا و بيگانه باشد». اين همان معيت قيومي است که قوام و هستي همگان از اوست . او وجود دهنده و حفظ کننده هستي همه است . ديگران در پيشگاه او چون شعاع آفتاب نسبت به نور آن است که شعاع پرتوي نور است و نه در نور يا بيرون از نور بلکه نمودي و سايه‌اي از آن نور است.
پس ما نه در داخل او هستيم و نه خارج از او. او نه در داخل چيزي است و نه خارج از چيزي بلکه با همه معيت قيومي دارد .از اين رو قرآن کريم فرمود: «هو معکم اينما کنتم؛ (4) هرجا باشيد، او با شماست».
اما مفهوم رسيدن ما به خدا چيزي نيست که در پرسش اشاره شده بلکه معناي اين سخن آن است که بر اثر بندگي و عبادت به مقامي از معنويت بار يابيم که مظهري اسمي از اسماي حسناي او بشويم . خلافت الهي در وجود ما ظهور و بروز پيدا کند چون خلافت الهي همان مظهريت اوست، و گرنه او به خليفه به مفهوم جانشين نيازي ندارد. (5)
چگونه موجود محدود، هستي نامحدود را مي‌تواند بشناسد؟
اولا در اين باب سخن امير بيان بسيار آموزنده است : «لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته؛ (6) عقل ها از حدود صفات او آگاهي ندارد، ولي از آن مقدار که شناخت او واجب است، منع نشده »،بنابراين عقل محدود آدمي گر چه کنه حقيقت هستي نامتناهي را درک نمي كند، ولي به مقداري که براي او قابل شناخت است مي‌تواند درک نمايد.
ثانيا بر اساس اين تحليل فلسفي انسان محدود مي‌تواند پديده نامحدود را درک نمايد. همين پرسش که براي ذهن مطرح است، دليل بر آن است که ذهن همچنان که تصوري از متناهي دارد، تصوري هم از غير متناهي دارد، گر چه ذهن به طور مستقيم توان تصور غير متناهي را ندارد ،ولي به طور غير مستقيم مي‌توان آن را تصور کند .
گر چه ذهن نمي‌تواند نامتناهي را تخيل کند و آن را در قوه خيال خود بگنجاند، اما مي‌توان آن را تعقل کند .پس معلوم مي شود تصور خداوند در آن حدود که براي فلسفه، تحقيق درباره آن وجود يا عدم آن را ميسر مي‌سازد ،براي ذهن ممکن است . هم چنين معلوم مي‌شود براي ذهن ادراک صفات باري تعالي که همه نامحدود و غير متناهي مي باشند نيز ميسر است. باري تعالي علم نامحدود، حيات نامحدود، کمال و جمال نامحدود و خير و رحمت نامحدود است. هيچ مانعي نيست که ذهن نامحدودي صفات او را از طريق مفاهيم کلي صفات ياد شده و مانند آن را بشناسد.(7)
انسان محدود، انديشه و تعقل و خرد نامحدود شناس دارد . از طريق مفاهيم کلي عقل مي‌توان تا اندازه به درک حقايق نامحدود و اسما و صفات حق بار يابد. بنابراين شناخته شدن خداوند که هستي نامحدود است ،از سوي انسان موجب سلب خداي از او نمي شود ،چون انسان به اندازه توان خود او را مي‌شناسد، نه آن طور که اوست . انسان عقلا و شرعا وظيفه دارد که براي شناخت خداوند تلاش کند تا به اندازه توان جلوه اي از آن هستي نامتناهي را بشناسد.
خوشنودي و ناخشنودي (رضا و غضب) خداوند همانند ساير صفات او متناسب ساحت قدس خود اوست . نه مثل خشم و رضاي آدمي، بدين بيان که غضب و رضا در انسان يک حالت نفساني است که عارض مي‌شود، ولي اين صفت در خداوند به عنوان يک کمال وجودي متناسب ساحت خود او مطرح است . از صفات فعلي اوست .صفات فعلي خداوند بدين معنااست که اضافه و نسبتي بين ذات الهي و مخلوقاتش از ديدگاه خاص و در شرايط معيني لحاظ مي شود . مفهوم اضافي ويژه اي به عنوان يکي از صفات فعلي انتزاع مي‌گردد. (8)
خشم در مورد انسان يک هيجان نفساني است، ولي خشم الهي به معناي بر چيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از کساني است که مرتکب اعمال زشت شده اند. (9)
به همين ترتيب خشنودي الهي به معناي گسترش رحمت الهي بر نيکوکاران است. بر اساس اين تحليل معلوم مي‌شود که از گسترش رحمت، صفت رضا و خشنودي، و از پرچيده شدن آن، صفت غضب و ناخشنودي انتزاع شده ، به عنوان دو وصف فعلي به خداوند نسبت داده مي‌شود.
پي‌نوشت‌ها:
1. الميزان، ج 17 ،ص 615.
2. مثنوي معنوي ،دفتر اول ،بيت 605.
3. نهج البلاغه ،خطبه 1.
4. حديد (57) آيه 4.
5. پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني ،ص 173.
6. نهج البلاغه ،خطبه 48.
7 . شهيد مطهري، مجموعه آثار،ج 6 ،ص 1011-1012.
8. محمد تقي مصباح، آموزش عقايد ،ص 90.
9. تفسير نمونه، ج 18 ،ص 284.

با سلام و آرزوی قبولی طاعات بنده سوالی اعتقادی دارم که امیدوارم لطف فرموده در اسرع وقت پاسخش را برای بنده بفرمائید چرا که مر کلافه کرده است؟ 1- چرا وجود واجب الوجود واحد در جهان هستی واجب است؟مگر نمی شود این دنیا را به قسمتهای مختلفی تقسیم کرد که اداره هریک از دیگری مجزا و توسط یک موجود انجام گیرد؟که آن موجود هم ممکن الوجود باشد؟مرزبندی بقدری دقیق باشد که دخالتی در قسمت دیگر رخ ندهد و آن ممکن الوجود هم اداره قسمت خود را بعد از خود به ممکن الوجود دیگری بسپارد ولی این ممکن الوجود ها سطحشان از ممکن الوجود های دیگر زیر دستشان بالاتر باشد؟ 2- به نظر بنده دلیل اینکه جهان را یک مجموعه بدانیم و بگوییم چون ممکن الوجودها با هم در ارتباطند و مستقل نیستند در نتیجه باید یک مدبر کلی روی کل جهان نظارت کند دلیل قابل قبولی نیست چرا که ما نسبت به جهان کاملا بی اطلاعیم شاید اداره هر کهکشان در اختیار یک مدبر باشد...

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
نبايد از اين گونه شبهات به قول شما «کلافه» شد، خداوند جواب آن را به صراحت در قرآن بيان فرمود: «لو کان فيهما الهه الا الله لفسدتا؛ (1) اگر در جهان غير از ذات خداوند، خدايان ديگر بود، جهان تباه و نابود مي گرديد». تحليل عميق اين کلام نوراني جواب پرسشگر را به آساني و روشن بيان مي‌کند و آن اين که:
اگر دو واجب الوجود يا بيش تر وجود داشته باشد، با توجه اين که هر موجودي که امکان وجود پيدا مي‌کند و شرايط وجودش تحقق مي‌يابد، از طرف واجب افاضه وجود به او مي شود، بايد به اين موجود افاضه وجود بشود . البته همه واجب‌ها در اين نسبت مساوي دارند با آن موجود، اراده همه آن ها به طور مساوي به وجود او تعلق مي‌گيرد، پس از طرف همه واجب ها بايد به آن افاضه وجود بشود.
از طرف ديگر با توجه به اين که وجود هر معلول و انتساب آن معلول به علتش يکي است، پس دو ايجاد مستلزم دو وجود است و چون معلول مورد نظر، امکان بيش از يک وجود ندارد، پس امکان انتساب به يک وجود دهنده ندارد، در اين صورت انتساب معلول به يکي از واجب ها،نه واجب ديگر، با اين که هيچ امتيازي و رجحاني به فرض ميان آن ها نيست، ترجيح بدون مرجح است. انتساب او به همه آن ها مساوي است با تعدد وجود آن معلول به عدد واجب الوجودها .اين نيز محال است، زيرا فرض اين است آن چيزي که امکان وجود يافته و شرايط وجودش محقق شده، يکي بيش نيست.
اگر فرض کنيم امکان وجودهاي متعدد در کار است، درباره هر يک اين اشکال وجود دارد ،يعني هر يکي از آن متعددها بايد متعدد شود . هر يک از اين متعددها نيز بايد متعدد شود . هم چنين تا بي‌نهايت و هرگز به واحدهايي که متعدد شوند منتهي نگردد، پس نتيجه اين که هيچ چيز وجود پيدا نکند، پس به فرض تعدد وجود واجب الوجود لازم مي‌آيد که هيچ چيزي وجود پيدا نکند، زيرا وجود آن موجود محال مي شود. صحيح است که اگر واجب الوجود متعدد بود، جهان نيست و نابود بود. (2)
با توجه به تحليل ياد شده، اگر شرايط در صورت تعدد دو يا چند واجب الوجود چنين است، پس اگر مديريت عالم را به چند ممکن الوجود که سراپا نقص و عيب، نياز، خودخواهي و صدها مشکل ديگر است، داده مي‌شد، معلوم بود که چه مي شود!!
پاسخ قسمت دوم سؤالتان:
اين ادعا صحيح است كه نظم و نظام موجود در عالمي كه ما ادارك مي كنيم ، بيانگر وحدت و يگانگي واجب الوجود نيست ، زيرا چه بسا عالم ديگري كه اصلا در وسعت فكري ما نمي گنجد ، وجود داشته باشد كه آن خود خالق مدبر و حكيم خود را دارد و... .
اما مساله اصلي آن است كه بر اساس اصول عقلي نمي توان براي عالم دو واجب الوجود تصور نمود . چنين تصوري داراي مشكلات عديده اي است ؛ در حقيقت واجب الوجود يعني موجودي كه در نهايت كمالات وجودي باشد . هيچ نقص و محدوديتي در حريم او راه نداشته باشد ، بر اين اساس تصور هر موجود واجب دومي به معناي محدود شدن واجب اول خواهد بود .هريك از اين دو موجود ديگري را محدود مي نمايند . محدوديت هم عين امكان و عدم وجوب است .
البته بحث مدبر اصولا از بحث ما جداست زيرا در اعتقاد اسلامي هم تدبير عالم در اختيار مخلوقات الهي خوانده مي شود و خداوند مدبر حقيقي و رب الارباب محسوب مي گردد ؛ اما در مورد رابطه خلق و اداره حقيقي عالم و رابطه علّي و معلولي حق همان است كه بيان شد .

پي‌نوشت‌ها:
1. انبياء (21) آيه 22.
2. شهيد مطهري، مجموعه آثار 6، ص 1021 و 1022.

دعا در لغت به معنی خواستن است ولی در اصلاح به معنای استحقاق داشتن بکار می رود وآنچه بیشتر در بین مردم عامه رایج است همان معنای لغوی آن است و به معنای اصطلاحی آن اصلا توجه نمیشود و علتش آنست که به نظام هستی از دیده قرار داد می نگرند کسانیکه معنای لغوی آن را بکار میبرند دیدگاه قرار دادی نسبت به هستی دارند و کسانی که معنای اصطلاحی آن را بکار میبرند دیدگاه تکوینی به هستی دارند در دیدگاه قرارداد هرگونه اعمال تبصره و یا لغو قرارداد وجود دارد ولی در دیدگاه تکوینی جائی برای تبصره و ماده وجود ندارد و هستی بعنوان یک نظام قانونمند در حرکت است اگر واقعیت اینست که دعا به معنای استحقاق داشتن است مستحق بدون در خواست زبانی نیز به مطلوب خود خواهد رسید در نگرش از دیدگاه عامه سازنده هستی زیر سوال میرود چون در این دیدگاه سازنده هستی فقط نظاره گر هستی است و با در خواست بنده گانش تحریک شده و به خواسته های آنان پاسخ میدهد در این نگرش همیشه ترجیح بلا مرجح است یعنی هیچگونه مرجحی برای وقوع پدیده لازم نیست بی حساب و کتاب است یعنی : داد حق را قابلیت شرط نیست بلکه شرط قابلیت داد اوست در نگرش دوم برای وقوع یک پدیده همیشه ترجیح با مرجح لازم است و به عبارتی : بدون علت چیزی محقق نمی شود یعنی : قبول ماده شرط است در افاضه فیض والا بخل نیاید منبع فیض را اما اگر بخواهیم به دعا از منظر دیگری نگاه کنیم و آن اینکه وسیله ای باشد برای در دل کردن با سازنده هستی یعنی یک نوع آرامش درونی ایجاد کردن باشد در این صورت مشکلی نیست اما اگر وسیله باشد برای توجیه اعمال و رسیدن به هدف بدون استحقاق داشتن در آن صورت مورد قبول نخواهد بود چنانچه حافظ شیرازی تجربه کرده است : دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

پرسش: جايگاه دعا در جهان قانونمند شرح : دعا در لغت به معني خواستن است، ولي در اصلاح به معناي استحقاق داشتن به کار مي رود وآنچه بيش تر در بين مردم عامه رايج است، همان معناي لغوي آن است و به معناي اصطلاحي آن اصلا توجه نمي شود و علتش آنست که به نظام هستي از ديده قرار داد مي نگرند. کساني که معناي لغوي آن را به کار مي برند ،ديدگاه قرار دادي نسبت به هستي دارند و کساني که معناي اصطلاحي آن را به کار مي برند ديدگاه تکويني به هستي دارند. در ديدگاه قرارداد هرگونه اعمال تبصره و يا لغو قرارداد وجود دارد، ولي در ديدگاه تکويني جائي براي تبصره و ماده وجود ندارد و هستي به عنوان يک نظام قانونمند در حرکت است. اگر واقعيت اينست که دعا به معناي استحقاق داشتن است، مستحق بدون در خواست زباني نيز به مطلوب خود خواهد رسيد .در نگرش از ديدگاه عامه سازنده هستي زير سوال مي رود چون در اين ديدگاه سازنده هستي فقط نظاره گر هستي است و با در خواست بند گانش تحريک شده و به خواسته هاي آنان پاسخ مي دهد. در اين نگرش هميشه ترجيح بلا مرجح است ،يعني هيچ گونه مرجحي براي وقوع پديده لازم نيست. بي حساب و کتاب است، يعني : داد حق را قابليت شر
پاسخ: پرسشگر گرامي
با سلام و دعا براي قبولي عبادات و توفيق بندگي و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
در سوال شما پرسش خاصي مطرح نشد ؛ اما در خصوص آنچه فرموده ايد چند نكته عرض مي شود :
1- دعا هم در لغت و هم در اصطلاح به معني خواندن است ، اما در اصطلاح دعا ملازم معناي درخواست است ، يعني درخواست داني از عالي . در اين تعريف فرد داراي مراتب وجودي نازل تر از موجود برتر درخواست توجه و عنايت و كمك مي نمايد .
البته در خصوص دعا در برابر خداوند متعال سه قسم بيان شده: يكي تحميد و تقديس و توحيد گفتن خداوند بدون هيچ درخواستي ،
ديگر درخواست از نعمات و عنايت آخرتي .
قسم سوم درخواست رفع مشكلات دنياي و رسيدن به نعمت هاي اين جهاني ؛ در هر صورت در همه معاني دعا چيزي تحت عنوان استحقاق نيافتيم .
2- درخواست از خداوند مي تواند به صورت هاي گوناگون انجام شود . ضرورتي بر به زبان آوردن آن وجود ندارد مگر آن كه ابراز عميق و كامل نياز در فرض به زبان آوردن، كامل ترين مرتبه خود را پيدا مي نمايد .به علاوه تاثير روحي بيش تري بر فرد گذاشته ،او را به حد نهايت و اعلاي درخواست مي كشاند .
3- يقينا همه حوادث عالم بر اساس قاعده علت و معلول شكل مي گيرد . تا علت تامه تحقق معلولي محقق نگردد ، معلول هم به وجود نخواهد آمد ، بر همين اساس هم تا استحقاق فرد براي رسيدن به خواسته اش وجود نداشته باشد ، تحقق خواسته او هم بي معناست ؛ اما نبايد از ياد برد كه رسيدن به درجه استحقاق يا مهيا شدن همه عوامل تحقق علت تامه اين عنايت الهي مي تواند منوط به عوامل گوناگوني باشد. دعا و خواستن حقيقي بنده از خداوند هم يكي از مهم ترين اين عوامل است .
در حقيقت بنده با قرار گرفتن در موقعيت خاص دعا و فراهم نمودن شرايط اجابت در خود ، استحقاق بهره مندي از آن عطا را در خود ايجاد مي نمايد .زمينه و بستر تحقق علت تامه نزول اين عنايت را هموار مي سازد .

از آنجائيكه موضوع وبلاگ ما اين است كه آيا سنت گرا هستيم يا مدرنيته حال مي بايست هر كسي تكليف خود را در اين مورد مشخص كند زيرا زندگي انسانها را عقيده ها جهت دار و هدفمند مي كنند و به عبارتي غايت زندگي بستگي به نوع عقيده دارد آنجا كه امام حسين (ع) مي فرمايند ( انما الحيواه عقيده و جهاد ) يعني زندگي در گرو عقيده است بالاخره انسانها بر پايه ي عقيده شان مالشان را جانشان را آبرويشان را از دست مي دهند و آيا بهتر نيست كه بدان معامله اي كه مي كند در عوض چه چيزي را بدست مي آورد به همين خاطر باز سازي عقيده خيلي مهم است در باز سازي عقيده مجبور است يا ستنت گرا باشد و يا مدرنيته حال بايد بررسي كرد كه آيا بايستي كل از سنت گرا بودن خارج شويم و به مدرنيته بودن رو آوريم يا اينكه در سنت اصلاحاتي كرد و اگر قرار است اصلاحاتي صورت گيرد در كدام قسمت تحول پيدا مي شود لازمه تحول در سنت چيست از انجائيكه سنت ها بر اساس معيارهاي آن جامعه و همچنين بر اساس رشد انسانهاي آن جامعه بوجود مي آيد و فروعاتش مختص زمان خودش است ولذا لازم است بر اثر تحول انسانها آن فروعات نيز متحول گردد و الا جوابگوي نيازهاي نسل جديد نخواهد بود براي تحول سازي در سنت اولا مي بايست مشخص نمود اصول ها و فروع ها كدام اند ثانيا غايت اصول ها براي چيست با بررسي اديان و ظهور پيامبران در طول تاريخ دو اهداف مشترك در ميان آورندگان اديان مشاهده ميشود 1- دعوت به توحيد 2- خبر از وجود جهان ديگر بقيه ي مسائل مربوط ميشود به بهداشت و معاملات و سياست و اخلاقيات اگر در ميان امت اختلافي باشد در اين امور است چون اين امور بستگي به محيط زندگي و عقايد اقليمي انسانها دارند مثلا قوه قضائيه مي بايست تعزير در شلاق را متحول كند و به جاي آن تعزيرهاي سازنده جايگزين نمايد بعنوان نمونه در يكي از شهر ها فردي به جرمي كرده بود و مدرك تحصيلي اش زير ديپلم بود قاضي به جاي تعزير در شلاق متهم را وادار كرده بود كه اگر ظرف دو سال بتواند مدرك ديپلم را بگيرد تعزير او بخشوده خواهد شد يا در خود زمان رسول الله مي بينيم اسيران را تشويق مي كردند اگر به ده نفر بيسواد خواندن و نوشتن ياد دهند آزاد خواهند شد يا اقتصادي كه در سنت بود اين بود كه زكوه به پنج قلم اصلي آن زمان تعلق دارد و امروزه نيز به سنت عمل ميشود با اين حساب سرمايه داران امروزي مي بايست از اين زكاه معاف شوند و در ساير فروعات نيز به همين منوال است درست است كه اديان الهي حكومت و سياست و اقتصاد و بهداشت و اخلاقيات دارد ولي اينها اصل دين نيستند اينها خادمان دين هستند اصل دين كه خودش مخدوم است عبارت است از دعوت به توحيد و يادآوري پس از اين جهان متاسفانه در هر دوره اي اين رسالت اصيل پيامبران فراموش شده شعائر بجاي آنها نشسته است درست است كه شعائر نشان دهنده اصول هاست ولي بر اثر تبليغ پوچ اصولها فراموش شده و فروعات به جاي اصول ها اصل شده اند شعائر ها همانند مانور در ارتش است مانور به خودي خود چيزي نيست ولي نشان دهنده واقعيتي است كه بعدا اتفاق خواهد افتاد و اماده شدن براي آن اتفاد واقعي است شعائر نيز به خودي خود چيزي نيستند بلكه نشان دهنده آن اصول ها هستند هزاران بار به مكه رفتن و شعائر را بجا آوردن بدون شناخت اصول ها ارزشي ندارد در هر مانوري كه در ارتش انجام ميشود اهداف و فرضيه ها در نظر گرفته ميشود و مانور روي آن فرضيه انجام ميگيرد و در شعائر نيز بايستي اصول ها مورد شناسائي قرار گيرند و بر اساس شناختي كه از اصول پيدا ميشود شعائر را بسمت آن اصولها جهت دار شوند

پرسش: تحول در سنت شرح : از آن جائي كه موضوع وبلاگ ما اين است كه آيا سنت گرا هستيم يا مدرنيته ،حال مي بايست هر كسي تكليف خود را در اين مورد مشخص كند زيرا زندگي انسان ها را عقيده ها جهت دار و هدفمند مي كنند . غايت زندگي بستگي به نوع عقيده دارد، آن جا كه امام حسين (ع) مي فرمايند ( انما الحيواه عقيده و جهاد ) يعني زندگي در گرو عقيده است. بالاخره انسان ها بر پايه عقيده ، مال شان، جان شان و آبروي شان را از دست مي دهند و آيا بهتر نيست بدان معامله اي كه مي كند ،در عوض چه چيزي را به دست مي آورد ..........
پاسخ: پرسشگر گرامي
با سلام و دعا براي قبولي عبادات و توفيق بندگي و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
آنچه نوشته ايد ،مبحثي مهم و البته بسيار قديمي در خصوص ماهيت و حقيقت شريعت و موقعيت آن در منظومه معرفتي دين است. دراين خصوص نگاهي دقيق و عميق نداشته، به برخي نظريات سطحي در اين زمينه بسنده كرده و از همان نتيجه گيري نموديد .
نزاع بين سنت و مدرنيته امري است كه در تبيين هاي گوناگون مفهوم سنت و مدرنيته معاني گوناگوني به خود مي گيرد . همچنين ، داراي مصاديق و فروع مختلفي است كه تطبيق آن بر مقوله ظواهر شرع و حقايق و اهداف مترتب بر آن خود داراي ايرادات مختلف است . اصولا تطبيق انسان هاي سنت گرا يا مدرن بر متمسكين به ظواهر شريعت و افرادي كه به چنين دستوراتي تقيد ندارند، از اساس تطبيقي نادرست و غير واقعي است .

اما فارغ از اين بحث اصولا نگاه اسلام نگاهي معتدل و بينابين در مقوله سنت و مدرنيته است .نه هر چيز را به اسم سنتي بودن مقدس و ارزشمند مي داند و نه هر امري سنتي را مذموم مي پندارد . در مقابل نه هر نماد مدرنيته را مذموم و مطرود مي انگارد و نه هر مظهر و نماد مدرنيته را ارزشمند و لايق جايگزيني به جاي امور سنتي مي داند .
در حقيقت اسلام در امور زندگي فردي و اجتماعي بشر اصول و كلياتي را تعريف نموده كه رسيدن به اين اهداف مي تواند از طريق هر ابزار و اسبابي انجام بپذيرد . پيشرفت هاي تكنولوژيك در اين زمينه نقش مهمي ايفا مي نمايند ، به شرطي كه خود اسباب و ابزار سنتي در هويت و ماهيت عمل نقش كليدي نداشته باشند . به نوعي در مجموعه اهداف اصلي تعريف نشوند .
اما در خصوص سنتي خواندن تعبد به دستورات ديني و ظواهر شريعت به نظر مي رسد ابتدا لازم است تبييني دقيق و كامل از فلسفه شريعت داشته باشيم ؛ در فرهنگ معرفتي اسلام جايگاه شريعت هرچند ماهيتي چند گانه داشته و اصولي مانند تنطيم امور زندگي بشر و مسير دادن به كليه اعمال و رفتار انسان در رابطه با خود و جامعه و خدا به گونه اي كه بيش ترين سود و منفعت كوتاه و دراز مدت را براي او به دنبال داشته باشد ؛ در اين مجموعه قرار مي گيرد ؛ اما ماهيت اصلي اين اعمال تشكيل روح تعبد و بندگي و تسليم در انسان است .
از اين رو توجه و تامل در ظواهر و ماهيت صوري اعمال و ايجاد رابطه بين اين اعمال و نتايج فرضي آن ها از ارزش افتاده ، تفاوت موقعيت هاي زماني و مكاني و فرهنگي و خلاصه تحول ساختار زندگي بشر تاثير چنداني بر ماهيت و هويت اصلي اعمال شرعي نخواهد گذاشت .
از اساس نگاه كاركرد گرايانه به دستورات شرعي و توجه به نتايج و فوائد مستقيم آن ها انحرافي عميق در معارف ديني به حساب مي آيد . هرچند در حدود دهه هاي 50 و 60 به شدت در جامعه ما ترويج مي شد ، اما به مرور زمان مروجين و مدعيان اين نظريه خود به نادرستي اين تفكر تا حدودي واقف شدند .
ديدگاهي كه دستورات باب طهارت و نجاست اسلام را تنها دستوراتي بهداشتي مي داند ، از اساس با يك انحراف بينشي و جهت گيري و پسش داوري خود خواسته مواجه است كه با هيچ يك از اصول و مباني ديني قابل تطبيق نيست ؛
هر نظريه اي نيازمند استدلال و برهان قابل قبول براي اثبات صدق خود است . اگر قرار باشد تنها با طرح يك فرضيه ،دين را تقسيم به دو بخش مهم و اصلي و كمك ارزش و فرعي كرده، ماهيت اصيل اديان را همان توحيد و معاد معرفي كنيم و شرايع و دستورات گوناگون فرعي را تنها ابزار و راهكارهايي در مسير تحقق ان اصول و اهداف بلند بدانيم و هيچ برهان و دليلي بر اين حقيقت اقامه نشود ، نمي توان ذره اي ارزش و اعتبار براي اين فرضيه قائل شد .
در عين حال كه اصولا اين نظريه به هيچ وجه با متون و منابع متقن اديان قابل تطبيق نبوده ،نمي توان درستي و حتي احتمال درستي آن را با شواهد و قرائن موجود در منابع ديني تاييد نمود .
البته در متن شرايع هم گاهي اهداف و مقاصد معيني بيان شده است كه به مرور زمان مي توان از ابزار و اسباب گوناگون در مسير رسيدن به آن اهداف بهره گرفت ، اما اين بدان معنا نيست كه ماهيت و حقيقت شريعت و همه دستورات شرعي را اين گونه ببينيم و با پيشرفت هاي تكنولوژيك آن ها را ناكارآمد و بي ثمر بدانيم .

با سلام و عرض احترام سوالي داشتم از خدمتتون : 1- در دلايل استجابت نشدن دعا گفته شده كه ، از دلايلش نشناختن خداست و چيزي غير خدا را خواستن و به طور ديگر خواستن از چيزي ديگر غير خدا كه فكر مي كنيم خدا است . از نظر من خدا كسي است كه هر آنچه كه وجود دارد را آفريده است و قوانيني نيز برايمان گذاشته و تنها كسي كه موقع مشكلات غير ارادي از او كمك مي خواهيم . شنيده ام خدا اصلا آن چيزي كه ما فكر مي كنيم نيست ! خدا خيلي بزرگ تر از آن است كه در مغز محدود انسان جاي بگيرد و تصور نور و اسمان از خدا نيز براي درك بهتر است . سوال من اين است كه واقعا خدا چيست ؟ چي رو ما بايد عبادت كنيم ؟ آيا بايد وقت دعا خواندن به آسمان نگاه كنيم ؟ چرا آسمان ؟ مگر خدا در آسمان است ؟ خدا گفته از رگ گردن هم به ما نزديك تر است . من در ذات و وجود خدا شك ندارم مي خواهم بدانم خدا كيست تا گمراه نشوم چون در قرآن بارها گفته است كساني هستند كه فكر مي كنند نيكوكار و عابد و زاهدند اما كفار هستند و راه را اشتباه ميروند . ميترسم از اين دسته باشم . لطفا مرا از اين ترس نجات دهيد . من نمي خواهم خدايي را كه نمي شناسم و اطلاعاتي ازش ندارم از روي اينكه كشورم مسلمانند و خدا را مي پرستند بپرستم . من مي خواهم خدا را بشناسم اينقدر بشناسم كه هيچ عهدي نتواند در من شك ايجاد كند . من اينقدر الان كم اطلاعاتم كه با خواندن چند متن و دليل برهان هاي عده اي كه قرآن را دست نوشته افكار فطري محمد مي دانند قرار گرفتم . اين فكر در ذهنم ايجاد شده از كجا معلوم واقعا خدا گفته است . خدا گفته اگر مي توانيد آيه اي بياوريد . اما مگر آيه ها ( من معاني و تفاسير را خوانده ام چون عربي را متوجه نمي شوم) نوشته نيستند ؟ خوب اين همه كتاب و .... همشون مثل معاني قرآنند به طور مثال فرمودند ما رسولاني از جنس خود شما فرستاديم . خوب مگر اين جمله چه جمله عجيبي هست كه نشه مثلش رو آورد ؟ لطفا مرا اطلاعات دهيد و راهنماييم كنيد . خسته شدم از اينكه تا به خدا ايمان ميارم يه خدا نشناس ميبره منو توي فكر و هزار تا سوال و شك بي جواب برام پيش مياد !! تشكر فراوان يا علي

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
هر انساني در مراحل ابتدايي زندگي خود، خدا را فقط با فطرت پاك خويش مي‌يابد، به او محبت مي‌ورزد. اما در مرحله‌اي ديگر، يعني دورة جواني‌، كه زمان تغيير و تحولات روحي است و روحية پرسشگري در انسان رشد مي‌كند; باورهاي او دچار تزلزل و ترديد مي‌شود، وجود شك و ترديدها مي‌تواند زمينة تعالي انسان را فراهم كند. بنابراين‌، جاي نگراني نيست‌. بلكه با پيگيري سؤالات و يافتن پاسخ مناسب‌، بايد شك و ترديد را به يقين تبديل نمود. اين كه آيا خدا هست‌؟ چرا اين جهان خلق شده‌؟ انسان در اين جهان چه جايگاهي دارد؟ چرا آمده‌؟ به كجا مي‌رود؟ سؤالات اصلي هر انسان است كه بايد به پاسخ آن ها برسد، در صورتي كه به پاسخ صحيح آن ها دست يابد; زندگي سالم و سعادتمندانه‌اي را مي‌تواند براي خود بسازد و با عمل به تكاليف‌، به سعادت اخروي برسد.
اين سؤال كه آيا خدايي هست‌، اول چيزي است كه بايد جوابش را بيابيد، تا هم جلوي شك شما گرفته شود و هم بنيان اعتقادي‌تان از ترديد نجات يابد، يافتن پاسخ اين سؤال با مراجعه به وجدان و فطرت سالم براي هر فرد، آسان است‌. تمام محيط اطراف ما از عالم گياهان و حيوانات‌، گردش شبانه‌روز و اين نظام عظيم و دقيق خلقت‌، به ما ندا مي‌دهد كه همة اين ها نه تصادفي است و نه بدون مدير و مدبِّر. مثلاً يك انساني كه اكنون در مراحل كمال رشد است‌، از ابتدا فقط تك سلولي بوده كه رشد نموده و مرحله به مرحله از نطفه به مراحل نهايي تكامل جنيني رسيده و در زمان معيني با پاگذاشتن به دنيايي بزرگ تر مرحلة ديگري از زندگي طبيعي را شروع مي‌نمايد.
آيا هيچ عقل سالمي مي‌پذيرد تبديل هر مرحله به مرحله كامل تر بدون وجود يك برنامة حساب شده كه آن هم كار يك موجود عاقل‌، با تدبير و داناي حكيم است‌، صورت گيرد؟ پس معلوم مي‌شود كه قرار گرفتن هر چيز در جاي خود، طبق حساب دقيق بوده و جا به جايي هيچ يك خود به خود ممكن نيست . طراح و ناظم آن‌، موجود حسابگري است كه يقيناً خود داراي علم و توانايي بي‌نهايت است‌، او همان خداي آفرينندة جهان است كه همه چيز از اوست‌. اوست كه نعمت هاي فراوان در اختيار مخلوقاتش گذاشته است . در ميان همة مخلوقات‌، انسان را برتري بخشيده و امكانات فراوان در اختيار او نهاده است‌، از جمله اين امكانات‌: استعداد فكر و درك‌، قدرت انتخاب همراه با هدايت او از طريق عقل و وحي مي‌باشد. استفاده صحيح از اين امكانات و نعمت هاي بي‌شمار ديگري كه در جهان طبيعت وجود دارد، انسان را در پيمودن راه ترقي و كسب كمالات و سير به سوي تنها معبود هستي‌، كمك مي‌كند.
البته درک کامل ذات خداوند وصفات او براي هيچ انساني ممکن نيست ؛ ما تنها به کمک ادراکات عقلي خود و از طريق آثار او وتعاريفي که خداوند از خود در کتب آسماني کرده تا حدي خالق عالم وعلت پديد آورنده جهان وجهانيان را مي شناسيم. به همين خاطر تنها مي دانيم خداوند موجودي است که در نهايت عظمت وکمال وجمال بوده ،همه آنچه از خود وساير موجودات عالم مي بينيم ومي شناسيم، به قدرت و اراده او به وجود آمده اند .
در روايات به بلند کردن دست‌ها به سوي آسمان در حالت دعا، بسيار تأکيد شده است . در سيره پيشوايان دين نيز اين موضوع به چشم مي‌خورد. اَنَس مي‌گويد: پيامبر (ص) را ديدم که دستانش را در دعا بالا برده بود. (1)
در توصيف حالت امام حسين (ع) در دعاي عرفه آمده است: حضرت دستانش را تا روبروي صورتش بالا آورده بود، مانند فقيري که درخواست طعام مي‌کند. (2)
برخي ساده انديشان، ادب بلند کردن دست‌ها را به سوي آسمان در حالت دعا، به دليل بروز شبهة جسمانيت خداوند انکار کرده‌اند، در حالي‌که اين شبهه از اصل باطل است. علامه طباطبايي اين کار را عملي نمادين مي‌داند و مي‌گويد:اين که بلند کردن دست‌ها به سوي آسمان، اشاره به وجود خداوند در آسمان باشد، سخني مردود است، زيرا حقيقت تمام عبادت‌هاي بدني، تنزيل و فرود آوردن معناي قلبي و توجه باطني به صورت و ظاهر و آشکار ساختن حقايق فراتر از ماده در قالب جسمانيت است، چنان که اين امر را در نماز، روزه، حج و مثال آن، و نيز در اجزا و شرايط آن‌ها مي‌بينيم.اگر تنزيل نباشد، عبادت بدني معنا نخواهد داشت، از اين جمله است دعا که تمثيل و بيانگر توجه قلبي و درخواست باطني است؛ درست به مثابة درخواستي که ميان ما انسان‌ها متداول است و مي‌بينم که فقير مستمند و فرودست، از شخص ثروتمند و داراي منزلت برتر، درخواست بر‌آوردن حاجت مي‌کند و در اين حالت دست خود را به سوي او مي‌گشايد و با ذلت، برآوردن خواهش خود را مي‌طلبد. (3)
چنين شبهه‌اي در دوران امام علي (ع) نيز طرح شده و ايشان به آن پاسخ داده‌اند، حضرت فرمود:« هر کس از شما از نماز، فارغ شد، دستانش را به سوي آسمان بلند کند و در دعا بکوشد.»
شخصي پرسيد: اي امير مؤمنان! آيا خداوند در هر مکان نيست؟
فرمود: آري، او پرسيد: اگر چنين است، چرا بايد بنده در دعا دست‌هاي خود را رو به آسمان بلند کند؟ امام فرمود: آيا در قرآن نخوانده‌اي: « وَ فِِي السَّماء رِزْقُکم و ما تُوعَدون؛ روزي شما و آن چه به آن وعده داه شده‌ايد، در آسمان است» ؟(4) آيا جز آن است که روزي از جايگاهش طلب مي‌شود و جايگاه روزي، آسمان است؟ (5)طبق اين بيان، دست بلند کردن در حال دعا، به معناي بالا بردن دست‌ها به سوي خزينة بي‌پايان الهي است، نه به سوي صاحب عطا که خداوند باشد.
پي نوشت ها:
1 . صحيح بخاري، ج 5، ص 2335.
2. بحارالانوار، ج 95، ص 214.
3. الميزان، ج 2، ص 38، با اندکي ويرايش .
4 . ذاريات (51) آيه 22.
5 . تهذيب الاحکام، ج 2، ص 322.

با سلام و تشکر از ارتباطتان) در زمينه اثبات وجود خدا، براهين بسيارى وجود دارد . كتاب هاي زيادى در اين زمينه تأليف شده است . اگر علاقه‏مند به بيان ساده و روان و در عين حال استدلال محكم و منطقى هستيد، كتاب آفريدگار جهان، تأليف آيت‏الله ناصر مكارم شيرازى و نيز كتاب خدا را چگونه بشناسيم، از همين مؤلف را به شما پيشنهاد مى‏كنيم.
در مورد اثبات وجود خدا ما به بيان دو برهان در اين زمينه اكتفا مى‏كنيم . شما را به كتاب هاي فوق ارجاع مى‏دهيم.
ا) برهان نظم:
خداپرستان براى اثبات خداى جهان به دلايل فراوانى استدلال كرده‏اند. در ميان دلايل آن ها روشن‏ترين و قانع‏كننده‏ترين دليلى كه جلب نظر مى‏كند «برهان نظم» است. زيرا اين برهان هم عقل را قانع مى‏كند و هم وجدان را راضى مى‏سازد . از اين جهت هميشه مورد توجه دانشمندان و فلاسفه الهى بوده است.
پايه‏هاى اساسى اين برهان: اين برهان بر دو پايه اساسى قرار دارد:
1ـ در هر گوشه‏اى از اين جهان پهناور آثار نظم و حساب و قانون و هدف به چشم مى‏خورد.
2- هر دستگاهى چنين باشد ،سازنده آن يك مبدأ عالم و عاقل است.
اكنون به توضيح اين دو مقدمه توجه فرماييد.
پايه اول: در هر گوشه‏اى از جهان پهناور، دستگاه‏هاى منظم و سازمان‏هاى مرتب به چشم مى‏خورد. برنامه و حساب و قانون حتى بر كوچك ترين اجزاي عالم حكومت مى‏كند . هر يك از اين موجودات گوناگون چون لشكرى انبوه كه به دسته‏هاى مختلفى تقسيم شده باشند، با صفوف منظم و با هماهنگى شگرفى تحت فرماندهى واحدى به سوى مقاصد خاصى حركت مى‏كنند.
جهان هستى درهم و برهم نيست . همه موجودات و حوادث در يك خط سير معينى سير مى‏كنند.
يك نوع ارتباط و هماهنگى خاصى در ميان تمام اجزا و موجودات عالم هستى مشاهده مى‏شود كه در اولين نظر محسوس است.
براى روشن شدن اين حقيقت توجه شما را به نكات زير جلب مى‏كنيم.
1- بررسى اجمالى برخى از عظمت و نظم كرات و سيارات:
نيوتون منجم معروف، در نظريه معروف خود مبنى بر جاذبه عمومى مى‏گويد: قانون جاذبه عمومى به ضميمه قوه «گريز از مركز» بر تمامى سيارات حكمفرما است .در هر يك از اجرام بالا، اين دو قوه به طور متعادل وجود دارد. از طرفى چون قوه جاذبه نسبت مستقيم با حجم دو جسم و نسبت معكوس با مجذور دو جسم دارد . وزن هر يك از سيارات متناسب با فاصله و سرعت سير آن ها است. بنابراين اگر تساوى بين اين دو ناموس برقرار نبود ،يعنى مثلًا قوه جاذبه بيش تر از قوه دافعه مى‏شد، جسم بزرگ تر، كوچك تر را به سوى خود جذب مى‏كرد . اگر قوه دافعه زيادتر مى‏شد ،سيارات تدريجا از مركز خود دور شده، نابود مى‏گرديدند. يعنى در اجرام سماوى اين دو نيرو به طور متساوى حكمفرما است. اگر كوچك ترين تخلفى روى دهد ،يعنى قوه جاذبه و يا نيروى گريز از مركز كم و زياد گردد . به طور كلى اگر سيارات فاصله يا حجم يا سرعت سيرى را كه دست قدرت براى آن ها تعيين كرده، از دست بدهند، وضع آن ها به كلى به هم مى‏خورد و اين خود يكى از مصاديق نظم در جهان بالا است.
حركت سيارات يكى از شواهد بارز نظم است كه روى يك حساب منظم و دقيقى به طور يكنواخت در حركتند. به طورى كه طى هزاران سال كمترين تغييرى در وضع آن ها ديده نمى‏شود.
مسأله خسوف و كسوف هم از موضوعات قابل ملاحظه است، زيرا مى‏توان وقوع آن ها را از سال‏ها قبل دقيقا پيش‏بينى كرد . اين خود به خوبى حكايت مى‏كند كه گردش كواكب چقدر منظم و دقيق است، به طور كلى در هر 18 سال و 11 روز 43 مرتبه كسوف و 28 مرتبه خسوف صورت مى‏گيرد. پس از گذشتن اين مدت باز كسوف و خسوف در اوقات معين تكرار مى‏شود. يعنى در هر 18 سال و 11 روز خورشيد و ماه و زمين در وضع متناسبى، مشابه جريان قبل قرار مى‏گيرند.
2- نگاهى گذرا به نظم در كوچك ترين ذرات عالم:
كوچك ترين موجودى كه تاكنون در دسترس علم بشر قرار گرفته «اتم» و اجزاي آن مى‏باشد. اتم كه از شگفت‏انگيزترين موجودات جهان آفرينش است، به قدرى ريز و كوچك مى‏باشد كه حتى با نيرومندترين ميكروسكوپ‏هاى الكترونى كه موجودات را چندين ده‏هزار برابر بزرگ تر نشان مى‏دهد، قابل رؤيت نيست، ولى تنها، محاسبات علمى و رياضى و آثار گوناگونى كه ضمن آزمايش‏ها روى شيشه‏هاى عكاسى و مانند آن ظاهر مى‏شود، بشر را به وجود اين موجود حيرت‏آور پر از قدرت هدايت نموده است.
اتم‏ها همان واحدها و مصالح ساختمان عظيم جهان ماده است كه از به هم پيوستن آن ها به طرزهاى گوناگون، اجسام و موجودات متنوع اين جهان به وجود آمده است .
تمام اجسام و موجودات عالم طبيعت مجموعه‏اى است از اتم‏ها و يك جسم بسيار كوچك كه به زحمت به چشم ديده مى‏شود، در حقيقت از تراكم ميليون‏ها اتم روى هم انباشته، به وجود آمده است.
ساختمان درونى اتم: اتم با آن همه كوچكى داراى اجزاي متعددى است كه عمده آن ها سه قسمت زير است كه آن ها را به منزله اركان اتم مى‏شود معرفى كرد:
«پروتون» كه داراى بار الكتريكى مثبت است. «نوترون» كه از نظر خاصيت الكتريكى خنثى است. «الكترون» داراى بار منفى بوده و گاهى به آن «نگاتون» هم گفته مى‏شود.
اين اجزاي بى‏نهايت ريز به طور شگفت‏انگيزى ساختمان اتم را تشكيل داده‏اند، به اين ترتيب كه پروتون و نوترون به طور اجتماع در مركز قرار گرفته، هسته اتم را تشكيل مى‏دهند . ذرات الكترون‏ها هم در فاصله‏هاى معينى در اطراف هسته به سرعت سرسام‏آورى در گردشند.
دانشمندان، ساختمان اتم را به ساختمان منظومه شمسى و حركت الكترون‏ها را به حركت دورانى سيارات تشبيه كرده‏اند، با اين تفاوت كه اگر تعجب نكنيد سرعت سير سارات اتمى به مراتب از سرعت سير سيارات منظومه شمسى بيش تر است. تعداد ذرات هسته و الكترون‏ها و فاصله آن ها و بالاخره مداراتشان در اتم‏ها فرق مى‏كند.
ابعاد اتم‏ها: پروتون كه يكى از اجزاي هسته‏اى اتم است ،به اندازه‏اى كوچك است كه هرگاه هزار ميليارد تا ده‏هزار ميليارد از آن ها كنار هم چيده شوند، تازه طول اين صف عجيب فقط يك سانتيمتر خواهد بود.
حجم يك اتم بيش از هزار برابر حجم يك پروتون مى‏باشد، ولى تمام اين حجم هم پر نيست . فاصله ميان الكترون‏ها و هسته كه نسبت به حجم هسته بسيار وسيع مى‏باشد، كاملًا خالى است . براى تصوير اين فضاى عجيب كافى است بدانيم كه اگر قطر يك اتم را يك كيلومتر فرض كنيم، تنها يك متر آن به وسيله هسته و پروتون اشغال شده ، الكترون‏ها در فاصله يك كيلومترى به دور هسته گردش مى‏كنند و بقيه را يك فضاى خالى تشكيل مى‏دهد.
قسمت پر و اشغال شده اتم‏ها نسبت به فضاى خالى آن ها به قدرى ناچيز است كه درست مانند جرم كره خورشيد است. در مقابل فضاى وسيع ميان آن و دورترين سيارات . روى اين حساب پيداست كه قسمت مهم حجم اتم خلاء بوده و ماده اصلى بسيار كوچك است . به گفته «ژوليو» دانشمند معروف اگر فضاى خالى ميان اتم‏هاى بدن يك انسان را از بين ببريم و تمام اجزاي اتم‏هاى آن را به وسيله مثلًا فشار فوق‏العاده به هم بچسبانيم، همين بدن انسان به قدرى كوچك مى‏شود كه به زحمت مى‏توان آن را مشاهده كرد . عجيب‏تر آن كه اين جسم بسيار كوچك وزن اوليه خود را از دست نخواهد داد، يعنى وزن آن برابر با وزن بدن اصلى مثلًا همان 70 كيلوگرم خواهد بود.
از سريع هم سريع‏تر الكترون‏ها كه ذراتى سبك‏وزن و داراى بار منفى هستند و گرد هسته مركزى اتم با سرعت سرسام‏آورى حركت مى‏كنند. در اتم هيدروژن كه ساده‏ترين اتم‏ها است و داراى يك الكترون مى‏باشد ،سرعت سير الكترون سه هزار كيلومتر در ثانيه است .در اتم اورانيوم كه الكترون‏هاى متعددى دارد ،سرعت حركت آن ها به 164 و 201 كيلومتر در ثانيه مى‏رسد.
اكنون فكر كنيد در اين ميدان بى‏نهايت كوچك موجودى با اين سرعت عجيب، گردش كند ،چه وضعى به خود گرفته و در يك ثانيه چند مرتبه گرد مركز خود بايد طواف كند و چه مسافتى را بپيمايد؟
با توجه به اين بيان تصديق خواهد كرد كه سيارات شمسى هم با آن عظمت و سرعتى كه دارد ،هرگز به گرد اين الكترون‏هاى كوچك و ناچيز نمى‏رسد
تفاوت اتم‏ها: سابق بر اين گمان مى‏كردند كه ساختمان تمام اجسام از عناصر اربعه: آب، باد، خاك، آتش ساخته شده و اين چهار عنصر سازنده جهان مادى خود بسيط بوده ،قابل تجزيه نيستند، ولى در اثر تحقيقات و آزمايش علمى معلوم شد كه نه تنها «عناصر» منحصر به چهار نيست، بلكه اين چهار عنصر اساسا قابل تجزيه بوده و خود از عناصر بسيط ديگرى پديد آمده‏اند.
از اين عناصر تاكنون حدود 104 عنصر كشف شده كه از حيث تعداد ذرات هسته‏اى و الكترون‏ها با هم تفاوت دارند و همين اختلاف است كه تنوع اتم‏ها را ايجاب كرده است.
به اين معنى كه اين اجسام گوناگون با آن همه اختلافاتى كه در خواص فيزيكى و شيميايى دارند، تفاوت و اختلافى جز در كم و زياد تعداد الكترون‏ها و پروتون‏ها ندارند.
ساده‏ترين اتم‏ها، اتم هيدروژن است كه فقط داراى يك الكترون و يك پروتون است تا مى‏رسد به اتم اورانيوم كه در آن 92 الكترون «ديوانه‏وار» در مدارات متعدد دور هسته مركزى (كه داراى 136 تا 147 نوترون و پروتون مى‏باشد) در گردشند . بعد از عنصر اورانيوم عناصر ديگرى كشف شده كه داراى الكترون‏هاى بيشترى هستند.
مطالعه در عالم «بى‏نهايت كوچك» اتم‏ها درس‏هايى به ما مى‏آموزد كه ما را به خداوند «بى‏نهايت بزرگ» راهنمايى كرده، به عظمت و قدرت و علم بى‏پايان او آشنا مى‏سازد.
در اين جا كافى است كه ما چهار قسمت را كه بيش از همه جلب توجه مى‏كند و هر كدام نمونه بارزى از علم و قدرت آفريننده اتم مى‏باشد مورد مطالعه قرار دهيم:
1- نظم اتم‏ها:
104 عنصرى كه تاكنون كشف شده ،همه داراى يك قاعده منظم و ترتيب مخصوصى مى‏باشد كه تعداد الكترون‏هاى آن ها به ترتيب از يك شروع شده ،تدريجا روز نقشه منظم و واحدى بالا مى‏رود. به طورى كه توانسته‏اند تمام آن ها را دسته‏بندى كرده و تحت يك جدول (معروف به جدول مندليف) تنظيم كنند.
2- تعادل نيروى جاذبه و دافعه:
دو «بار» مخالف الكتريسيته همواره يكديگر را جذب مى‏كنند، يعنى اگر يك جسم كه حامل الكتريسيته مثبت است ،با ديگرى كه داراى الكتريسيته منفى است ،نزديك شود، آن دو جسم به سوى يكديگر حركت كرده و همديگر را در آغوش مى‏فشارند و جرقه‏اى كه بايد نام آن را برق عشق گذارد ،مي جهد.
روى اين حساب، الكترون‏ها كه داراى بار منفى و پروتون‏ها كه حامل بار مثبت هستند ،بايد به فوريت يكديگر را جذب كنند و اين گردش‏هاى پرهيجان جاى خود را در دل اتم‏ها به سكون مرگبارى بدهند. بديهى است اگر چنين مى‏شد، جهان وضع ديگرى به خود مى‏گرفت، ولى هرگز چنين حادثه‏اى در جهان اتفاق نيافتاده و نخواهد افتاد . اين، روى يك حساب كلى دقيق و پايدارى مى‏باشد كه اين تعادل عجيب و نظم شگفت‏انگيز را در درون اتم به وجود آورده است.
رمز اين مطلب در اين است كه يك نظم و حساب معينى در اندرون اتم حكومت مى‏كند كه نگهدار و پديدآورنده اين تعادل است، يعنى يك قوه ديگرى كه در اثر گردش دورانى الكترون‏ها به دور هسته توليد مى‏شود و آن را قوه گريز از مركز مى‏نامند ،قوه جاذبه هسته مركزى را تعديل مى‏بخشد.
«قوه گريز از مركز» كه در اثر حركت دورانى به وجود مى‏آيد و قدرت آن متناسب با سرعت حركت مى‏باشد، همواره جسم متحرك را از هسته مزبور به عقب مى‏راند . از طرفى هم هسته مركزى با قوه جاذبه كه در اثر نزديكى دو «بار» الكتريكى توليد شده، الكترون‏ها را به شدت به طرف خود مى‏كشاند.
اكنون فكر كنيد كه براى حفظ موجوديت اتم بايد سرعت سير الكترون‏ها به اندازه‏اى باشد كه قوه دافعه متولد شده از آن، درست به اندازه قوه جاذبه و جوابگوى آن باشد . اگر كوچك ترين تجاوزى از اين حد و قانون معين رخ دهد ،دستگاه اتم از كار خواهد افتاد، يعنى اگر كمى قوه گريز از مركز زيادتر شود، الكترون‏ها به زودى فرار كرده و اتم تجزيه مى‏شود . اگر اين تعادل به نفع قوه جاذبه به هم بخورد، اجزاي اتم به زودى به هم نزديك شده و از كار خواهد افتاد . به اين ترتيب دستگاه اتم از بين خواهد رفت. فكر كنيد تنظيم اين حساب دقيق در آن محيط فوق‏العاده كوچك چه كار مشكلى است
3- نيروى فوق‏العاده اتم:
هسته اتم كه از ذرات پروتون و نوترون تشكيل يافته است، داراى يك نيروى فوق‏العاده عظيمى مى‏باشد كه در دل هسته اتم نهفته است . به عبارت صحيح‏تر اين ذرات چيزى جز «نيرو و انرژى متراكم» نيستند. وقتى اين نيرو از هسته اتم آزاد مى‏شود ،توليد يك انرژى عظيم مى‏كند كه آثار خارق‏العاده‏اى به وجود مى‏آورد ولى با اين همه، اين نيروى بزرگ به طور اسرارآميزى در درون ذرات بى‏نهايت كوچك هسته اتم مهار شده و آزاد كردن آن به اين سادگى و آسانى هم امكان‏پذير نيست، بلكه براى اين منظور احتياج به ماشين‏هاى عظيم الكتريكى دارد.
حال فكر كنيد اگر اين ديو ديوانه به زودى مى‏توانست زنجير خود را پاره كرده و اتم را منفجر سازد ،چقدر زندگى در اين جهان خطرناك و مشكل بود .
مطالعات اين نكات توحيدى درباره ساختمان دقيق اتم و ابعاد و نظم اسرارآميزى كه در هر قسمت از آن به كار رفته و نيروى فوق‏العاده‏اى كه در دل آن نهفته است ، ما را به يك منبع عظيم قدرت و علم كه به وجود آورنده آن است، راهنمايى مى‏كند.
راستى آيا ممكن است اين همه دقايق و اسرار نظامى را كه در وجود يك موجود بى‏نهايت كوچكى به كار رفته است ،معلول علل و عواملى دانست كه كاملًا از آن ها بى‏اطلاع و بى‏خبر مى‏باشد ،حتى به اندازه يك كودك دو ساله هم ازعقل و شعور بهره ندارد؟
پايه دوم: سازمانى با اين نظم و دقت نمى‏تواند معلول تصادف و اتفاق باشد، يعنى يك سلسله علل فاقد عقل و شعور آن را ايجاد كرده باشند. از اين دو مقدمه (عالم منظم است و نظم آن بدون فاعل عاقل حكيم ممكن نيست) چنين نتيجه مى‏گيريم كه جهان داراى مبدئى دانا و توانا است كه اين سازمان عظيم را طبق نقشه و هدف خاصى ايجاد كرده و رهبرى مى‏كند.
اكنون كه اساس اين استدلال اجمالًا روشن شد، به توضيح كامل هر يك از دو مقدمه آن مى‏پردازيم و چون مطالب مقدمه دوم ساده‏تر و از طرفى هنگام مطالعه از مقدمه اول جلوتر است، ما هم ابتدا مقدمه دوم را اثبات مى‏كنيم و سپس به بحث در پيرامون مقدمه اول مى‏پردازيم.
چرا نظم حاكى از عقل و فكر است؟
براى رسيدن به اين حقيقت كه نظم همواره حكايت از يك مبدأ عاقل و متفكر مى‏كند ،دو راه در پيش داريم، از هر كدام ميل داشته باشيد مى‏توانيم به مقصد برسيم ولى چه بهتر كه هر دو راه را با هم جمع كنيم:
راه اول:
همه مى‏دانيم كه براى ساختن يك آپارتمان آبرومند، يك خانه معمولى از هرگونه مصالحى نمى‏توان استفاده كرد. مثلًا مقوا و كاغذ و لاستيك براى اين كار به درد نمى‏خورد، بلكه سنگ و چوب و آهن و سيمان ومانند آن لازم است . باز مى‏دانيم كه اين مصالح «با كميت خاصى» به درد مى‏خورد و هر مقدارى از هر كدام باشد، كافى نيست. حتما بايد هر كدام به نسبت معينى باشند. اين هم نيز مسلم است كه مصالح مزبور هر كدام بايد با «كيفيت خاصى» باشد تا مفيد واقع شود. مثلًا اگر آهن به صورت «براده» و چوب به صورت قطعات خيلى كوچك در آيد، به هر مقدار هم كه باشد ،كوچك ترين فايده‏اى براى اين ساختمان نخواهد داشت.
از اين بيان چنين نتيجه مى‏گيريم كه براى هر ساختمانى «مواد مخصوص» با «كميت مخصوص» با «كيفيت مخصوص» لازم است. بنابراين براى رسيدن به مقصود بايد از ميان تمام مصالح و مواد گوناگون فراوانى كه در اين جهان هست، مواد مورد نظر را انتخاب نموده و جدا سازيم. همچنين بايد توجه به مقدار و اندازه آن نيز داشته باشيم كه كم و زيادى پيش نيايد . نيز كيفيت و چگونگى هر يك از مصالح را از ميان تمام كيفيات موجود انتخاب كنيم.و گرنه هرگز به منظور خود نائل نخواهيم شد. تازه از اين سه مرحله كه گذشتيم ،صحبت از «طرز تركيب» اين مصالح مختلف پيش مى‏آيد كه آنها را به صورت خاصى به هم پيوسته و تركيب كنيم تا ساختمان مورد نظر به دست آيد.
بديهى است هر يك از اين مراحل چهارگانه يعنى: انتخاب نوع مصالح، كميت لازم، كيفيت مورد نظر، طرز تركيب آنها به يكديگر محتاج به يك مبدأ عقل و شعور است كه آن را انجام دهد و بدون آن هيچ يك از اين مراحل عملى نيست.
تصادف كور و كر نمى‏تواند مصالح لازم و كيفيت و كميت آن را انتخاب كرده و به طرز خاصى به هم تركيب كند، از اين جاست كه ما از مشاهده يك ساختمان فورا متوجه مبدأ عقل و شعورى كه در ساختن آن به كار رفته مى‏شويم.
راه دوم حساب احتمالات: كتابى است علمى، مطالب آن طبق شماره صفحه مرتبه شده و داراى 100 برگ است. اوراق آن را در هم ريخته و مخلوط سازيد ،به طورى كه شماره‏ها و مطالب به طور مشوش و نامنظمى قرار گيرند، اكنون كتاب را به دست شخص بي سواد يا نابينايى بدهيد و خواهش كنيد كه آن را به صورت اول بازگرداند. او نابينا است يا سواد ندارد و در هر حال نمى‏تواند شماره ورق اول را بخواند. به منظور برداشتن همان ورق اول، ورقى را از ميان آن اوراق پراكنده
برمى‏دارد، به اميد اين كه همان ورق اول باشد.
احتمال رسيدن او به اين مقصد يك احتمال از صد احتمال است. اين ورق را هر چه هست كنار مى‏گذارد، ورقى را به احتمال برگ دوم برمى‏دارد، احتمال درست از آب در آمدن آن يك احتمال در 99 احتمال است. بنابراين موفقيت او در قرار گرفتن شماره‏هاى 1 و 2 پشت سر هم تقريبا يك احتمال در مقابل ده هزار احتمال است، يعنى: ميان اين ده هزار احتمال يك احتمال آن مطابق با واقع است و آن در صورتى است كه در دفعه اول ورق اول و در دفعه دوم ورق دوم را برداشته باشد . همچنين اگر ورقى ديگر را به منظور برگ سوم بردارد ،احتمال موفقيت آن يك احتمال در 98 احتمال است، يعنى احتمال منظم شدن برگ اول و دوم و سوم تقريبا يك احتمال در مقابل يك ميليون احتمال است. پس احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بيسواد در جمع‏آورى اين كتاب و مرتب كردن آن يك احتمال از عددي است نامتناهى، يعنى تقريبا يك احتمالى است در برابر «عدد 1 كه دويست صفر در سمت راست آن قرار داشته باشد»
مثال ديگر: فرض كنيد شعرى در كمال فصاحت روى كاغذى نوشته شده ،اين شعر يك مطلب اخلاقى را بيان مى‏كند و بسيار موزون و خوش‏قافيه و بالاخره مشمول كليه مزاياى شعرى است . از طرفى داراى مضمون بسيار عالى است . چنين به نظر مى‏آيد كه مربوط به هزار سال قبل است. آيا هيچ كس احتمال مى‏دهد كه اين شعر نتيجه حركات مدادى است كه به وسيله دست يك بچه خردسال به قصد بازى انجام گرفته و بالاخره از روى اتفاق به وجود آمده است؟
يا اين كه فرض كنيد لوحه بسيار زيبا و نقاشى شده‏اى در يكى از حفارى‏ها به دست آمده ، كارشناسان و متخصصين فن آن را مربوط به دو هزار سال قبل تشخيص داده‏اند. آيا مى‏توان احتمال داد كه اين لوحه در اثر چرخيدن ناموزون دست كسى كه هيچ‏گونه اطلاعى از اصول نقاشى نداشته ،به وجود آمده؟ بديهى است كه انسان از مشاهده اين آثار پى مى‏برد كه شاعرى زبردست و با اطلاع از شعر و اخلاق و همچنين هنرمندى كه كاملًا از فن نقاشى اطلاع داشته ،در سرودن آن شعر و ترسيم اين لوحه دست در كار بوده‏اند.
بدن انسانى را در نظر بگيريد: فرض كنيد اين بدن داراى صد جزء است كه با صد كيفيت تشكيل يافته كه هر كدام از اين اجزا با يك حساب دقيق تنظيم و هر كدام به طور منظمى كار خود را انجام مى‏دهند، اكنون آيا احتمال به وجود آمدن اين بدن با اين كيفيت از روى تصادف و اتفاق، روى حساب احتمالات مساوى با صفر نيست؟ آيا مى‏توان اين موجود منظم و صدها بلكه هزارها موجود ديگر را كه در سازمان خلقت به چشم مى‏خورد ،به علل فاقد شعور و اراده نسبت داد؟
از دو پايه فوق نتيجه مى‏گيريم: اين دستگاه شگفت‏انگيز با آن همه ريزه‏كارى‏هاى دقيق از روى «تصادف» به وجود نيامده است . احتمال پيدايش تصادفى آن مساوى با صفر است، بلكه وجودى عاقل و مقتدر كه خود در هستى‏اش محتاج به غير نيست، جهان هستى را خلق كرده و اداره مى‏كند.
ب) برهان عليت: مقدمه اول اگر مثلًا «الف» در وجودش محتاج «ب» باشد، به گونه‏اى كه اگر «الف» نباشد «ب» هست اما اگر «ب» نباشد خبرى از الف نيست،در اين صورت به «الف» معلول و به «ب» علت مى‏گويند.
مقدمه دوم: يك علت ممكن است خودش معلول علت بالاترى باشد، مثلًا اگر يك آهن‏رباى قدرتمند در پشت يك صفحه فلزى قرار دهيد و مقدارى براده آهن در جلو صفحه فلزى بريزيد، اين براده‏ها جذب صفحه مى‏شوند. پس علت جذب اين براده‏ها صفحه‏ى فلزى است اما خود صفحه نيز حالت مغناطيسى‏اش را مديون آهن‏ربا است ،يعنى آهن‏ربا علت اصلى است و معلول آهنرباى ديگرى نيست اما صفحه فلزى معلول آهن‏ربا است و علت جاذبه براده‏هاى آهن. اما براده‏ها فقط معلول‏اند و ديگر علت جذب چيز ديگر نمى‏باشد (در اين مثال).
مقدمه سوم: بين علت و آثار آن سنخيت و هماهنگى است. يعنى از علت گرمازا حرارت صادر مى‏شود و از علت سرمازا برودت صادر مى‏شود. از آب لطافت و از گل عطر و بوى خوش.
مقدمه چهارم: هر معلولى علتى دارد و اين را يك طفل شيرخوار نيز درك مى كند و وقتى آرام به صورت او دست مى‏زنيد ،
فورا به سوى شما متوجه مى‏شود. چرا كه فطرتا مى‏داند هر واقعه‏اى سبب دارد.
حال وقتى وارد منزل مى‏شويم ،در صورتى كه مشاهده كنيم كتاب‏هاى ما پاره شده است، چرا به سراغ برادر يا خواهر كوچكترتان مى‏رويم؟ چون اولًا پذيرفته‏ايم كه هر حادثه علتى دارد، پس اين پاره شدن كتاب‏ها نيز بى‏جهت و بى‏سبب نمى‏باشد ،پس علتى دارد اما چرا سراغ بچه‏ها مى‏رويم؟ چون مى‏دانيم پاره كردن كتاب كار عاقلانه‏اى نمى‏باشد، از طرفى پدر و مادر ديگر افراد بزرگسال منزل عاقل‏اند ،پس اين كار را نمى‏كنند. اما چون كوچك ترها عاقلانه كار نمى‏كنند، حتما پاره شدن كتاب‏ها كار آنهاست. (و اين همان سنخيت ميان علت و آثار آن است)
مقدمه پنجم:
اگر موجودى فقط علت باشد و معلول نباشد، بايد وجودش هميشگى باشد، يعنى ازلى و ابدى باشد ،چرا كه اگر قبلًا نبوده و بعدا موجود شود ،حتما براى موجود شدن علتى مى‏خواهد . در اين صورت معلول مى‏شود. خوب آيا ما مى‏توانيم بدون علت باشيم؟ نه، چرا؟ چون صد سال پيش ما نبوديم و عمر و سن ما دليل اين است كه در زمان هاى بسيار دور نبوده‏ايم و به قدر سنمان سابقه وجود داريم .پس چون قبلًا نبوده‏ايم و بعد موجود شده‏ايم معلوليم. چون معلوليم علت مى‏خواهيم.
علت ما كيست؟ آيا طبيعت است؟ آيا پدر و مادر است؟ آيا هيچ كدام اينها علت ما نمى‏باشند چون هر كدام به نحوى سابقه نيستى دارند و در وجود خودشان مديون موجود ديگرى هستند؟
اگر سلسله موجودات را دنبال كنيم ،به چيزى مى‏رسيم كه فقط علت است و ديگر معلول نيست. آن موجود شريف كه علت همه معلول‏ها است و خود معلول نمى‏باشد ،خداوند است. حال اگر كسى بگويد چرا خداوند علت ندارد؟ پاسخ مى‏دهيم در مقدمه چهارم گذشت كه هر معلول علت مى‏خواهد اما علت ديگر علت نمى‏خواهد. خداوند معلول نيست تا علت بخواهد. بلكه چون فقط علت است ديگر علتى براى او نيست.
با توجه به مقدمه سوم (سنخيت ميان علت و آثار آن). وقتى به تابلو زيباى يك نقاش يا خط خوش يك خطاط نگاه مى‏كنيم ،چرا صاحب آن اثر را تمجيد مى‏نمائيم؟ چون مى‏دانيم وقتى معلول زيباست ،علت آن نيز بايد داراى حسن و كمال و زيبايى باشد .در غيراين صورت چرا يك بچه خردسال كه هيچ گونه تعليم خط نديده است ،نمى‏تواند خطاط ماهرى باشد؟ همه اينها به خاطر ارتباط ميان علت و معلول است.
حال همان گونه كه يك تابلو زيباى نقاشى ما را به دو امر راهنمايى كرد :يكى وجود نقاش ،ديگرى هنر و حسن و مهارت او ،وقتى به آسمان و دريا و كره و طبيعت و نگاه مى‏كنيم،در درجه اول در مى‏يابيم كه آنها معلول‏اند. چون وجودشان هميشگى نيست. چون معلول‏اند ،علتى دارند. علت بايد صاحب حسن و زيبايى باشدو آن خداى بزرگ و مهربان است كه خالق همه هستى است و كمالات موجودات همه و همه ريشه در كمالات او دارد.
براى مطالعه در باب استدلال‏هاى فلسفى دو كتاب زير بسيار مفيد است:
1- جوادى، محسن، درآمدى بر خداشناسى فلسفى، نشر معارف؛
2- اصول فلسفه و روش رئاليسم، با تعليقات شهيد مطهرى، ج 5.

من به وجود خدا ایمان دارم ولحظه ای هم به وجود خدا شک نمی کنم ام نماز نمی خوانم اما با زبان خودم خدا را به خاطر تمام نعمت هایش شکر می کنم البته پدر ومادرم به من تذکر میدهند اما متاسفانه هنوز جواب قانع کننده ای برای سوالم پیدا نکردم لطفاٌ مرا راهنمای کنید متشکرم

پاسخ:
1) با عرض سلام و آرزوي موفقيت براي شما و سپاس از اعتماد به ما و ارتباط با اين مركز.
مشكل شما خواهر گرامي و برخي از جوانان پاك و مومني مثل شما در عدم شناخت درست از مقوله عبادت است. عبادت در يك معناي ساده يعني عبوديت و بندگي . بندگي يك اقتضا و لازمه بسيار روشن دارد و آن اطاعت است. كسي كه خود را بنده خدا بداند، يعني او را آفريدگار عالم هستي بشناسد .خيرخواه انسان كه سعادت و خوشبختي انسان را مي خواهد، طبعاً آنچه را دستور و فرمان داده است، اطاعت خواهد كرد. وقتي سخن از اطاعت به ميان‌ آيد، ديگر معنا ندارد كه بگوييم اين طوري كه خدا گفته ، انجام نمي دهم‌، آن طور كه خودم بهتر تشخيص مي دهم يا دلم مي خواهد، انجام مي دهم.
حال بفرماييد آيا چنين كسي اطاعت خدا كرد يا اطاعت از خواسته خودش؟‌ايا اين شخص علم و درك الهي را بالاتر دانسته يا علم و درك خودش را؟ آيا چنين كسي عبوديت و بندگي خدا كرد، يا عبويدت و بندگي نفس (خواسته دل) خود؟
متأسفانه خواهر محترم و پاك نفسي مانند شما كه اظهار مي داريد به خدا ايمان داريد و البته صداقت در اين بيان داريد، از اين موضوع بسيار ساده و روشن غفلت كرديد كه ايمان به خدا، يعني ايمان به خداوندي او و حق عبوديت و بندگي، در حالي كه با توجيه بسيار ناشيانه از عبوديت خدا بيرون رفته ايد، چون اطاعت نكرديد. چون از چيزي كه او براي بندگي مقرر كرده، سرباز زديد و در عين حال ادعاي ايمان راستيني به خدا داريد.
ما در صدد تشكيك در ايمان شما نيستيم و نبايد باشيم، بلكه مي خواهيم درك درستي از موضوع داشته باشيد . مطمئنيم كه با ايماني كه بيان كرديد، در صورت شناخت درست به لوازم ايمان خود پاي بند خواهيد بود.
خداوند در قرآن فرموده است:« اقم الصلوه لذكري؛ نماز را براي ياد من بر پا دار» اما متأسفانه خواهر محترمي چون شما به جهت عدم آگاهي كامل و عده بسياري شايد براي فرار از عبوديت و بندگي، با ادعاي اينكه من به‌آنچه كه خود مي خواهم خدا را ياد مي كنم، با او راز و نياز مي كنم، او را شكر مي گويم و...
در حالي كه غافل است( يا تغافل مي كند) كه خدا اين راه را براي ياد خودش معين كرده و اين اذكار را براي ارتباط با خود تعيين نموده و اين گونه اطاعت و عبادت و بندگي را از انسان خواسته است.
عده اي شايد تصور مي كنند كه خدا نياز به عبادت و نماز و روزه و... ما دارد كه تصوري باطل است. شايد عده اي هم اين مسئله را مي فهمند، اما به گونه اي رفتار مي كنند كه گويا شكر و عبادت و نماز و... ما
كاملاً‌ روشن است كه با درخواست راهنمايي در صدد اصلاح اين فكر و انديشه خود هستيد . شايد در ضمير ناخودآگاه خود نيز از اين توجيه گري نفس خود رضايت نداشتيد. به خوبي مي دانيد كه بزرگ ترين شاكرين و بندگان خداوند مانند ائمه معصوم(ع) دقيقاً‌ آن چيزي را انجام مي دادند كه دستور و فرمان الهي بود.
البته انسان مي تواند غير از به جا‌ آوردن نماز كه دستور و فرمان و خواست الهي است، در ساعات ديگر و در حالات خود با هر زباني با خدا راز و نياز كرده و شكر نعمت هايي او را به جا‌ آورده و اعمال و كارهاي خير بسيار ديگر انجام دهد كه ثواب و پاداش آن بسيار است، اما بايد عبوديت و بندگي خود را نيز با اطاعت از آنچه فرمان داده نيز اثبات نمايد.

پرسش: بهترین راه شناخت چگونگی بروز و ظهور رحمت خدا چیست؟ به عبارت بهتر رحمت خدا نسبت به مخلوقات به طور اعم و مومنین به طور اخص در چه زمینه هایی بروز پیدا می کند؟ اقتصادی، معنوی، مادی و یا ....؟ در صورت امکان منبعی برای تحقیق کامل معرفی کنید. 

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
همه هستي از ستارگان و سيارات و کهکشان ها و آن چه انسان آن را در بالاي سر خويش مشاهده مي کند يا مي تواند مشاهده کند ،تا اعماق زمين و از همه موجودات و قوانين شناخته شده و نا شناخته تا آن چه را که بشر به کمک عقل و بينش و فکر و ساير امکانات خدا دادي توانست اختراع يا کشف کند و در عرصه علم و عمل به کار گيرد ،هم چنين وجود همه فرشتگان و انبيا و امامان و رهبران الهي ،خواه معصوم باشند يا غير معصوم نيز کتاب هاي آسماني و همه دستگاه هاي هدايت کننده بشر و بالاخره هر آن چه را خداوند در عالم ماده و غير ماده آفريده ، همه وهمه نعمت هاي عام خدا و مظهر رحمانيت او است ، انسان هايي که نعمت هاي مادي و معنوي را در راستاي هدف آفرينش به کار مي گيرند و از آن ها استفاده بهينه مي کنند ، مشمول هدايت ها و دستگيري ها و رحمت هاي ويژه اي مي شوند . اين دسته از هدايت ها و دستگيري ها و رحمت ها مصداق و مظهر رحمت خاص و « رحيميت » خدا مي باشد . بنا براين هم رحمت خاص و هم رحمت عام در تمام زمينه هاي مادي و معنوي ،ظهور و بروز مي کنند . راه شناخت آن را در يک نگاه کلي، بايد در افکار و بينش ها ، در قصد ها و نيت ها ، در گرايش ها و رفتارها جستجو کرد .
جهت آگاهي بيش تر به منابع زير رجوع شود .
1- آموزش عقايد ، محمد تقي مصباح يزدي
2- راه هاي خداشناسي و شناخت صفات او ، جعفر سبحاني
3- منشور جاويد جلد دو م ، جعفر سبحاني
4- پيام قرآن جلد چهارم ، مکارم شيرازي
5- انسان کامل ، شهيد مطهري
6 - اصول فلسفه و روش رئاليسم ، جلد چهارم ، علامه طباطبايي با شرح و توضيح شهيد مطهري
7- بهترين راه شناخت خدا ، محمد محمدي ري شهري

پرسش: 

1- لطفا در مورد انواع صفات خداوند توضیحی ارائه بفرمائید .

2- آیا فرقی بین صفات و اسماء الهی وجود دارد ؟

3- چرا نقص نمی تواند در خدا راه داشته باشد ؟ حتی اگر هم نقصی داشته باشد ، چون کامل ترین است نسبت به همه چیز. خوب بر این اساس می توان کامل درنظر گرفت او را.

4- چرا خداوند ظالم نیست ؟ چرا این نوع صفات لزوما از خدواند صلب می شود و در او راه ندارد ؟

5- مگر لزوم خدا بودن ، کمال مطلق است ؟ نمی شود کمالش نسبی باشد اما نسبت به تمام موجودات و مخلوقات و هر آنچه غیر خداست کامل ترین باشد و از این رو کامل شمرده شود ؟

پرسش1.
در مورد صفات الهي تقسيم بندي هاي مختلفي در کتب کلامي وجود دارد که به برخي اشاره مي شود :
بعضي از صفات خدا صفاتي است كه معناي ثبوتي را افاده مي كند، از قبيل علم و حيات، و اين ها صفاتي هستند كه مشتمل بر معناي كمالند.
بعضي ديگر صفاتي است كه معناي سلبي را افاده مي كند، مانند سبوح و قدوس و ساير صفاتي كه خداي را منزه از نقايص مي سازد ، مانند غير جسماني، نامرئي و... پس از اين نظر مي توان صفات خدا را به دو دسته تقسيم كرد:
يكي ثبوتيه و ديگري سلبيه. البته گاهي از همين تقسيم بندي به صفات جماليه و جلاليه هم تعبير مي شود.
پاره اي از صفات خدا صفاتي است كه عين ذات او است ؛ يعني به صرف تصور ذات او مي توان اين صفات را به او نسبت داد. مانند حيات و قدرت و علم به ذات. اين ها صفات ذاتي اند.
پاره اي ديگر صفاتي هستند كه تحقق شان محتاج به اين است كه ذات قبل از تحقق آن صفات محقق فرض شود، مانند خالق و رازق بودن كه صفات فعلي هستند. اين گونه صفات زايد برذات و منتزع از مقام فعلند ؛يعني بعد از خلق مخلوقات و روزي دادن به آن ها اين صفات به خداوند نسبت داده مي شود. پس از اين نظر مي توان صفات خدا را به دو دسته تقسيم كرد: صفات ذاتيه و ديگري صفات فعليه.
تقسيم ديگري كه درصفات خدا هست، تقسيم به نفسيت و اضافت است. صفتي كه معنايش هيچ نسبتي به خارج از ذات ندارد ،صفات نفسي است مانند حيات، ولي صفتي كه نسبت و اضافه به خارج دارد ،صفت اضافي است، مانند خالقيت و رازقيت.
اين ها اصلي ترين تقسيمات در صفات الهي بود. البته تقسيم بندي هاي خاص ديگري نيز در اسما و صفات الهي وجود دارد که از ذکر آن ها صرف نظر مي کنيم.

پرسش 2: فرقي بين صفات و اسماي الهي وجود دارد ؟
پاسخ:
درباره تفاوت اسما با صفات الهي از چند جنبه مي توان سخن گفت:
ا- ا ز نظر لغوي:
فارغ از برخي اختلاف نظرها ادبي تقريبا عموم واژه‌شناسان بزرگ عرب معترفند که اسم به معناي نشانه و علامتي است که با آن، مسما نشانه گذاري و شناخته مي شود. صفت نيز در لغت به همين معنا آمده است، با اين تفاوت که صفت در نشانه بودنش به ويژگي خاصي مقيد و محدود است، بنابراين اسم اعم از صفت و صفت نشانه و علامتي براي موصوف است که در ضمن خصوصيتي را نيز افاده مي‌کند و آن را از جهت خاصي نشان مي‌دهد. (1)
ب: از نظر اصطلاحي:
متکلمان گر چه درباره تفاوت اسم و صفت بحث زياد ننموده‌اند، ولي آنچه از مجموع مباحث آن ها به دست مي‌آيد، اين است که از نظر کلامي اسم نشانه‌اي براي خود ذات و صفت را نشانه‌اي براي ذات موصوف گرفته‌اند. (2)
ج.براساس مباني عرفاني مي توان گفت: «اسم الهي عبارت است از ذات يا صفتي معين از صفات، و تجلي از تجليات مثلاً هرگاه ذات حق سبحانه با صفتي معين تجلي کند، اسمي از اسماي آن پديد مي‌‌‌ آيد مثلاً از تجلي خداوند با رحمت واسعه او، اسم «الرّحمن» پديده آمده ؛ از تجلي او با رحمت خاصه کمالي، اسم «الرحيم» ظاهر شده است. از تجلي حق با وصف انتقام، اسم «المنتقم» ظهور يافته است و يا گفته شده است: «اسم، عبارت است از ذات، که به تعين خاصي متعين شده و منشأ اثر گرديده باشد.»
گفته مي شود: «اسم علامت است و اين علامت يک شناسايي است، اسماي خدا هم علامت هاي ذات مقدس اوست، و آن قدري که بشر مي‌‌‌ تواند به ذات مقدس حق تعالي اطلاع ناقص پيدا کند، از اسماي حق است.»
بنابراين اسماي الهي از منظر عرفاني عبارت از تجليات ذات حق سبحانه و ظهورات وجودي اوست.
اين معنا براي اسم الهي بر مبنايي استوار است که بزرگان اهل عرفان به تفصيل درباره آن بحث کرده‌‌‌اند.
د: از نظر آموزه هاي ديني و کلمات معصومين:
هيچ يک از تفاوت‌هاي ياد شده در کلمات آنان درباره اسم و صفت مطرح نشده حتي اين تعبير آمده: «ان الاسماء صفات و صف بها نفسه» (3) اسما صفاتي است که خداوند ذات خود را با آن وصف فرمود.وقتي از امام هشتم (ع) در اسم پرسيده شد، حضرت فرمود: «صفه لموصوف» (4) صفتي براي موصوف است. بر اساس آموزه‌هاي عترت در اين باب اسامي خداوند همگي از نوع صفات‌اند . خداوند اسمي ندارد که در آن وصفي لحاظ نشده باشد، از اين رو اسم علم (اسم خاص) يا اسم جامد غير مشتق که فقط علامت بوده و در آن وصفي لحاظ نشده باشد، نخواهد داشت حتي اسم شريف «الله» معناي وصفي و اشتقاقي دارد. (5)
پي‌نوشت‌ها:
1- دانشنامه امام علي (ع)، ج 2، ص 75- ص 76
2- همان
3- اصول کافي، ج 1، ص 87 حديث 3
4- توحيد صدوق، ص 35
5- دانشنامه امام علي ج 2، ص 77.

پرسش 3:
3- چرا نقص نمي تواند در خدا راه داشته باشد ؟ حتي اگر هم نقصي داشته باشد ، چون کامل ترين است نسبت به همه چيز . بر اين اساس مي توان کامل درنظر گرفت.
پاسخ:
نقص مساوي با فقدان است. چيزي را ندارد ؛ پس ناقص است. نقص هميشه در نسبت با يك كمال مطرح مي شود ؛ چون آن كمال نيست ، پس ناقص است. اما چرا خداوند و علت العلل نمي تواند ناقص باشد :
معنايش اين است كه كمالي در وجود است كه او ندارد. اين فرض به چند دليل نادر ست است.
1- كمال وجودي از كجا آمده و‌آفريده كيست؟ آيا مگر آفريدگار ديگري هم غير خدا هست؟ در حالي كه خداوند آفريده تمام عالم هستي است.
2- خداوند مركب از وجود چيزي و عدم چيزي خواهد شد. در حالي كه خداوند وجودي بسيط و غير مركب است. مركب به اجزاي خود نياز دارد و خداوند بي نياز است.
3- خداوند با نداشتن كمال مفروض به آن نياز خواهد داشت ، پس نقص نشانه نياز است . نياز صفت موجودات ممكن الوجود است و خداوند بي نياز مطلق است.
4- نقص نشان محدوديت است. چون وقتي چيزي را ندارد ، يعني محدود به آن چيز است. اين مقدار را دارد ، آن مقدار را ندارد ، يعني محدود شده است. اما خداوند موجود بي نهايت و نامحدود است. هيچ چيز نمي تواند وجودش را محدود نمايد.
از نگاه فلسفي موجودات عالم هستى از حدود و اندازه هاى وجودى برخوردار هستند كه از اين حدود به «ماهيّت» نيز تعبير مى شود. ماهيّت، حكايت كننده چگونگى و چيستى موجود است. اين حدود علاوه بر اين كه چگونگى و ماهيّت موجود را ترسيم نموده و آن را از ديگر موجودات متمايز مى سازد ، در عين حال حكايت از محدوديّت وجودى آن موجود نيز مى كند. همين محدوديّت دايره كمال وجودى موجود را محدود نموده، باعث نقص وجودى او مى شود.
تمامى موجودات عالم امكان، از اين محدوديّت و نقص برخوردارند امّا برخى نقص كم تر و برخى نقص بيش ترى دارند.
اين موجودات ناقص و محدود و فقير در وجود خويش، به موجودى كامل و غير محدود و غنى، نيازمندند، كه او خداوند غنى مطلق است. سلسله موجودات فقير(فقر وجودى) از آن جا كه وجود دارند، در هستى خويش، به موجودى كه بى نياز مطلق است، يعنى خداوند متعال وابسته اند.
از سوى ديگر نقص و محدوديّت با يكتائى و توحيد ناب كه مستلزم كمال مطلق و بى كرانگى ذات است، هرگز سازگار نيست. چون يكتايى خداوند، از نوع وحدت عددى نيست كه با نقص و دوگانگى سازگار باشد. وحدت خداوند، وحدت حقّه است كه از مبرّا و منزه بودن ذات خداوند از هرگونه حدّ و نقصى حكايت دارد.
در واقع اگر خداوند ناقص باشد ، همانند موجودي از موجودات و مخلوقات ديگر خواهد بود . هيچ تفاوتي بين او كه آفريدگار بي همتا است و آفريده هاي او نخواهد بود.

پرسش 4: چرا خداوند ظالم نيست ؟ چرا اين نوع صفات لزوما از خدواند سلب مي شود و در او راه ندارد ؟
پاسخ:
سلب اين نوع صفات در حقيقت به وجود صفاتي ديگر بر مي گردد ، يعني همه صفات سلبيه بازگشت به صفات ثبوتيه دارند . ظالم نبودن خداوند ريشه در حقيقت عدالت مطلق خداوند دارد ؛ اما اينكه چطور اين صفات كمالي براي خداوند ثابت مي شود و صفات نقص از او سلب مي گردد بايد گفت :
مهم ترين و اصلي ترين دليل ما در اين خصوص همان است كه در نتيجه براهين عقلي اثبات خداوند و در نتيجه مباحث فلسفي در خصوص واجب الوجود حاصل مي شود .ما از طريق براهين عقلي به اين نتيجه مي رسيم كه وجود موجودي كامل در راس نظام هستي ضرروي است ؛يعني ضرورتا لازم است در راس هرم وجود، موجود برتري باشد كه در نهايت وجود و در بالاترين درجه وجود باشد . در نظام هستي وجود واجب الوجود ضروري و غير قابل انكار است .
از طرفي در مي يابيد كه نهايت وجود و بالاترين درجات وجود، يعني نهايت كمال و پيراستگي از هر نقص و عدم است ؛ زيرا وجود عين كمال و دارايي است . موجودي كه در اوج وجود باشد، از هيچ كمالي تهي نخواهد بود تا عدمي در ساحت وجودش راه داشته باشد ؛ بر اين اساس در مي يابيم كه واجب الوجود،به اصطلاح "صرف الوجود" است ، يعني وجود محضي است كه هيچ نقصي در او راه ندارد ، پس داراي هر صفت كمالي آن هم در نهايت و اوج جايگاه ممكنش مي باشد .
با اين استدلال ، انسان شناخت كاملي از خداوند و صفات بسيار او پيدا كرده، بدون آن كه توجه به هيچ يك از آثار و افعال الهي داشته باشد ،در مي يابد كه خداوند حتما داراي نهايت قدرت و علم و حكمت و حيات و عدالت ... است . همچنين از هر نقص و ظلم و قبحي هم پيراسته است .زيرا وجود چنين صفاتي در او مساوي با نقص و محدوديت و نياز اوست كه با واجب الوجود بودن او همخواني ندارد .

پرسش 5: مگر لزوم خدا بودن ، کمال مطلق است ؟ نمي شود کمالش نسبي باشد اما نسبت به تمام موجودات و مخلوقات و هر آنچه غير خداست کامل ترين باشد و از اين رو کامل شمرده شود ؟
پاسخ:
كمال مطلق بودن واجب الوجود، از مفهوم «واجب الوجود» استفاده مى شود. خداوند بايد کمال مطلق باشد; چرا که اگر ناقص باشد، معنايش اين است که نسبت به کمال يا کمالاتى، حالت امکانى دارد. ذات او، فاقد يک صفت کمالى است. آن گاه بايد گفت که ذات واجب الوجود، واجد يک سرى کمالات و فاقد بعضى از کمالات ديگر است. مفهوم چنين مطلبى اين است که واجب الوجود - به حسب تحليل عقلى - مرکب از وجود و عدم باشد; يعنى، مرکب از داشتن يک سلسله کمالات و نداشتن يک سلسله کمالات ديگر.
چيزى که مرکب باشد ولو مرکب عقلى (بر اساس تحليل عقلى مرکب از اجزايى باشد) نيازمند به اجزايش خواهد بود . لازمه احتياج، امکان است; يعنى، نسبت به کمالاتى که ندارد، حالت امکان دارد .حال آن که چنين مطلبى، در ذاتى که ما فرض کرديم - که او واجب الوجود است - راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.
اما اين که واجب الوجود حتى از ترکيب اجزاى تحليلى عقلى نيز مبرّاست; به اين دليل است که در جاى خود ثابت شده که عقل تنها مى تواند موجودات محدود را به دو حيث ماهيت و وجود - که بيان ديگرى از ممکن الوجود است تحليل کند - اما واجب الوجود، وجود صرف است . عقل نمى تواند هيچ ماهيتى را به آن نسبت دهد . تحليلى را از آن ارائه نمايد. بر اين اساس خداوند متعال، از هر گونه ترکيب، حتى ترکيب از اجزاى تحليلى عقل نيز مبرّا است.
با دقت در مفهوم واجب الوجود بايد اذعان کنيم که خداوند، داراى تمامى کمالات و در واقع مطلق کمال و کمال مطلق است . انفصال بعضى از کمالات از ساحت مقدس او، به معناى خروج واجب الوجود از «وجوب وجود» به «امکان وجود» است; حال آن که فرض ما بر آن است که خداوند واجب الوجود است.

با سلام. از پاسخگویی شما سپاسگزارم. از دعای خیرتان هم ممنونم. ولی این مطالب را در بسیاری از سایت ها و بسیاری از کتاب ها خوانده ام و کاملا آگاهم که خداوند طبق شرایط خاصی دعا را مستجاب می کند. ولی زمانی که خواب متبرکی دیده می شود و به توسل شما کاملا مرتبط است چه باید کرد. اگز خداوند نمی خواست دعایمان را مستجاب کند به عقیده ی من چرا باید خواب متبرک به ما نشان دهد؟ در حالی که ما تعبیر خواب هایمان را از روحانیون با کمالات قم نیز جویا شده ایم و آنها اعتقاد یر شقای مریظمان داشتند. اما هنوز اتفاقی رخ نداده است. این پریشانی من باعث شد تا در اینجا سوالات خود را بازگو کنم. سوالاتی که بی شمارند و جواب هایی که زیاد قانع کننده نیستند. با تشکر. اگر ممکن است تخصصی تر و عمیق تر جواب مرا بدهید. با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و تشكر به خاطر ارتباط تان با اين مركز؛
در پاسخ قبل، ابعاد مختلف مسئله را بيان كرديم و براي تان توضيح داديم كه استجابت هميشه به معناي برآورده شدن خواسته يا حاجت نيست. دعايي مستجاب مي شود اما نحوه استجابت متفاوت با‌ آن چيزي است كه انسان تصور مي كند، يا انتظار دارد.
بنابراين ما نگفتيم كه دعاي تان مستجاب نيست، بلكه در مورد نوع استجابت توضيح داديم.ضمنآً در مورد خواب نيز اگر چه از علم تعبير برخودار نيستيم، اما مي دانيم نحوه تعبير خواب ها و حتي كساني كه تعبير مي كنند، مي تواند بسيار متفاوت باشد.ما خواب شما و تبرك خواب تان را زير سوال نبرديم، بلكه از انواع مختلف استجابت و از انواع تعبيرها سخن گفتيم.ضمن آنكه در همه مصايب و خواب ها و دعاها نبايد از آزمون الهي در حوادث غافل باشيد.
بر خلاف بسياري از ما انسان ها كه دعا را صرفاً‌ در نتيجه و استجابت آن جستجو مي كنيم، طبق سيره و تعاليم ائمه دين(ع) اصل دعا ارزشمند است و نتيجه و خواسته فرع بر آن است.
اصل دعا ارتباط بنده ضعيف با خداي بزرگ و با عظمت است . انسان با دعا( صرف نظر از خواسته و حاجت) به مقامي مي رسد كه تصور آن را نيز نمي تواند بكند، البته درجه خلوص نيت و... در درجه ارتقاي انسان تأثير بسزا دارد.
براي شفاي بيمارتان دعا مي کنيم . با اين حال خدا مصلحت ما را بهتر مي داند و بايد راضي به قضاي او باشيم .

صفحه‌ها