پيامبر شناسي

"وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِم

خداي متعال در باره حضرت ابراهيم(ع) فرمود:

"وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ"سوره بقره،آيه 124.

با نگاهي كوتاه و اجمالي به تفاسير، موارد ابتلاء ابراهيم پيامبر(ع) چند گونه از ده تا چهل نوع امتحان بيان شده است كه به عنوان مثال به برخي از آن موارد به نقل از يكي از تفاسير اشاره مي كنيم:

در اين تفسير بعد از بيان انواع امتحان ها در فرازي ديگر به 19 نوع امتحان به ترتيب زير از قول شيخ صدوق اشاره شده است.(1)

خداوند براي ابراهيم(ع) حوادثي پيش آورد و او در آن حوادث با كمال مقاومت و شكيبايي به وظيفه خود عمل كرد و در نتيجه، شايستگي وي براي مقام امامت براي همه روشن و مسلّم گرديد.

شيخ صدوق بيان مي دارد:

 "كلماتي" كه خداوند به وسيله آن ها ابراهيم(ع) را مورد آزمايش قرار داد، به اين شرح است:

1- يقين. به دليل قول خداوند: "وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" سوره انعام،آيه 75

2، توحيد خداوند و منزّه دانستن او از تشبيه هنگامي كه او به ستاره و ماه خورشيد، در ميان ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيد پرستان، نگاه كرد و رو به خدا آورد.

3، شجاعت. به دليل قول خداوند: "فَجَعَلَهُمْ جُذذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ"سوره انبياء، آيه 58  و به دليل مقاومتي كه يك تنه در برابر هزاران نفر دشمن به خرج داد.

4، حلم(صبر). به دليل گفتار خداوند "إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ" سوره هود،آيه 75

5، سخاوت. و دليل آن گفتار خداوند است: "هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ"سوره ذاريات، آيه 24. 

6، اعتزال و كناره جويي در راه خدا از خويشاوندان خود، به دليل قول خداوند "وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ"سوره مريم،آيه 48.

7، امر به معروف و نهي از منكر. دليل آن قول خداوند است:"يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ"سوره مريم، آيه 24.

8، بدي را به نيكي مكافات كردن هنگامي كه پدر وي گفت"لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا"سوره مريم، آيه46.

9، توكّل و اعتماد مخصوص بر خداوند. به دليل گفتار خداوند: "الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ"سوره شعراء، آيه 78 تا 80.

10، امتحان در باره شخص خود، هنگامي كه در ميان منجنيق گذارده شد و به آغوش آتش پرتاب گرديد.

11، امتحان نسبت بفرزند خود اسماعيل(ع) وقتي كه مأمور به ذبح وي گرديد.

12، امتحان در باره خانواده خود كه عاقبت خداوند او را از قبطي نجات بخشيد.

13، شكيبايي بر بد اخلاقي همسرش ساره.

14، خود را در عبادت مقصر محسوب داشت به دليل قول خداوند " وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ"سوره شعراء، آيه 87.

15، موقعيت و مقام ممتاز وي. به دليل گفتار خداوند "ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً"سوره آل عمران، آيه 67.

16، جامع بودن شرايط عبادات و طاعات. به دليل آيات:"إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ"سوره انعام،آيه 162 و 163.

17، اجابت خداوند دعاي او را هنگامي كه گفت: "رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي‏" سوره بقره، آيه 260.

18، خداوند وي را در دنيا برگزيد و گواهي داد به اين كه او در آخرت در زمرة صالحين است. اين موضوع از اين آيه استفاده مي شود "وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ"سوره بقره،آيه 130. 

19، پيروي پيغمبران بعد، از وي به دليل اين آيات:

 "وَ وَصَّي بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ" سوره بقره، آيه 132. 

"ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً" سوره نحل، آيه 123.

پي نوشت:

1. با استفاده از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏2، ص30.

كلمه "عيسي" 25 بار در قرآن تكرار شده است كه در همه موارد ، منظور فقط عيسي بن مريم مي باشد.

در آيه 7 سوره أحزاب مي خوانيم:

در آيه 7 سوره أحزاب مي خوانيم:

« وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً»

« (به خاطر آور) هنگامي را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و (همچنين) از تو و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم، و ما از همه آنان پيمان محكمي گرفتيم (كه در اداي مسئوليت تبليغ و رسالت كوتاهي نكنند)

اين آيه از پنج پيامبر اولوا العزم نام مي‏برد كه در آغاز آنها شخص پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتي كه دارد آمده است، و بعد از او چهار پيامبر اولوا العزم ديگر به ترتيب زمان ظهور (نوح و ابراهيم و موسي و عيسي (عليهم السلام) ذكر شده‏اند.

وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلَّا أَن قَالُواْ أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولًا - قُل لَّوْ كاَنَ فيِ الْأَرْضِ مَلَئكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئنِّينَ لَنزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولا ؛ (1) تنها چيزي كه بعد از آمدن هدايت مانع شد مردم ايمان بياورند، اين بود (كه از روي ناداني و بي‏خبري) گفتند: «آيا خداوند بشري را به عنوان رسول فرستاده است؟!» بگو: « (حتي) اگر در روي زمين فرشتگاني (زندگي مي‏كردند، و) با آرامش گام برمي‏داشتند، ما فرشته‏اي را به عنوان رسول، بر آنها مي‏فرستاديم!»

در پاسخ به سوال پرسشگر محترم عرض مي كنيم:

منظور آيه اين است كه حتي اگر فرشتگان در زمين زندگي مي‏كردند و زندگي آرام و خالي از تصادم و خصومت و كشمكش داشتند، باز هم نياز به وجود رهبري از جنس خود پيدا مي‏كردند، چرا كه ارسال پيامبران تنها براي پايان دادن به ناآرامي ها و ايجاد آرامش در زندگي مادي نيست، بلكه همه اينها مقدمه‏اي است براي پيمودن راه تكامل و پرورش در زمينه‏هاي معنوي و انساني و اين نياز به رهبر الهي دارد.

دليل اين همگوني رهبر و پيروان كه پيامبر از جنس خودشان باشد روشن است، زيرا از يك سو مهم ترين بخش تبليغي يك رهبر بخش تبليغي عملي او است. همان الگو بودن و اسوه بودن، و اين تنها در صورتي ممكن است كه داراي همان غرائز و احساسات، و همان ساختمان جسمي و روحي باشد، و گرنه پاكي فرشته‏اي كه نه شهوت جنسي دارد و نه نياز به مسكن و لباس و غذا، و نه ساير غرائز انساني در آن موجود است، هيچ گاه نمي‏تواند سرمشقي براي انسان ها باشد، بلكه مردم مي‏گويند او از دل ما خبر ندارد، و نمي‏داند چه طوفان هايي بر اثر شهوت و غضب در روح ما جريان دارد، او تنها براي دل خودش سخني مي‏گويد، او اگر احساسات ما را داشت مثل ما بود يا بدتر! اعتباري به حرف هاي او نيست!(2 )

داستان جن و فرشتگان از هم جدا است و اجنه با يك پله از انسان پايين تر قرار دارند و از جهات مختلف با انسان در يك رديف قرار دارند و مماثل هم مي باشند چرا كه آنها مثل انسان داراي عقل و شهوت هستند و مثل انسان بايد عبوديت و بندگي خويش را نسبت به خدا اداء نمايند و خداوند هم فرمود: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون ؛ (3)من جنّ و انس را نيافريدم جز براي اين كه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند).

و از طرفي هم اگر به آيات قرآن توجه نماييد معمولا جن و انس در كنار هم قرار گرفتند و عقاب و ثواب براي همه لحاظ شده است. (4)

و از طرف ديگر آيات قرآن شاهد و گوياي اين مساله است كه پيامبر(ص) ما به عنوان پيامبر اجنه به حساب مي آيد و مومنين آنها به حضرت محمد (ص) ايمان آوردند:

وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلي‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ - قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي‏ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ وَ إِلي‏ طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ - يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ - وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ ؛ (5) و به ياد آر آن زمان را كه عده‏اي از افراد جن را بسوي تو متوجه كرديم تا صداي تلاوت قرآن را بشنوند همين كه در آن مجلس حاضر شدند به يكديگر گفتند: خاموش باشيد ببينيم چه مي‏گويد و چون تمام شد به سوي قوم خود برگشتند و به انذار آنان پرداختند - خطاب به قوم خود گفتند: ما كتابي را به گوش خود شنيديم كه بعد از حضرت موسي نازل شده و كتب آسماني قبل را تصديق مي‏نمايد و به سوي حق و طريق مستقيم هدايت مي‏كند - اي قوم ما دعوت اين داعي به سوي خدا را بپذيريد و به وي ايمان آوريد تا خداوند گناهانتان را بيامرزد و از عذابي دردناك پناهتان دهد - و بدانيد كه اگر كسي دعوت داعي به سوي خدا را اجابت نكند نمي‏تواند خداي را در زمين عاجز كند و به جز خدا هيچ ولي و سرپرستي ندارد و چنين كساني در ضلالتي آشكارند.(6)

پاسخ به سوال دوم : آيا جنيان پيامبر ديگري ندارند؟

بعضي ها معتقدند آنها از جنس خود پيامبري ندارند بلكه انذار كنندگاني دارند كه نماينده پيامبران هستند در بين جنيان و آنان را ارشاد و انذار مي كنند و در موقع ندانستن حكم چيزي به پيامبر و امامان (ع) مراجعه كرده وحكم آن را مي پرسند و در اختيار قوم خود قرار مي دهند.

آنچه مسلم است و از قرآن و روايات هم استفاده  مي شود، اين است كه پيامبر اسلام (ص) پيامبر آنان نيز بوده است كه در بالا اشاره كرديم و از آمدن آنها به نزد پيامبر(ص) و شنيدن آيات قرآن و سؤال كردنشان از احكام شرعي از امامان(ع) معلوم مي شود كه پيامبر اسلام(ص) بر آنان نيز مبعوث شده اند. ولي قبل از پيامبر ما اطلاع دقيق و درستي در دست نيست. ولي آنچه در بعضي از روايات وارد شده است دلالت مي كند بر اين كه آنها از جنس خود پيامبراني داشته اند و اين آيه نيز بيانگر اين مسأله است كه مي فرمايد:

يا معشر الجن و الانس الم يأتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتي و ينذرون لقاء يومكم هذا  ( 7) «اي گروه جن و انس آيا رسولاني از شما(جنس خود) به سوي شما نيامدند كه آيات مرا بازگو مي كردند و از ملاقات چنين روزي شما را بيم مي دادند.»    

و در روايتي از امام علي(ع) وارد شده است:« سئل الشامي عليا (ع) هل بعث اللَّه نبيا الي الجن؟ قال نعم بعث اليهم نبيا يقال له يوسف فدعاهم الي اللَّه فقتلوه؛(8 )كه مرد شامي از اميرالمؤمنين(ع) سؤال كرد: آيا خدا بر جن پيامبري مبعوث كرده است؟ فرمود: آري پيامبري به نام يوسف بر آنان مبعوث كرده بود كه آنان را به خداي عز و جل دعوت مي كرد و او را كشتند.

پي نوشت:

1. الاسرا(17 ) آيات 94 - 95 .

2.مكارم شيرازي ناصر،تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية،تهران، 1374 ش،نوبت اول ج‏12، ص 292. 

3. ذاريات (56) آيه 56.

4. يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ: الرحمن (55) آيه33.

وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَي اللَّهِ كَذِباً : جن(72) آيه 5

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً: اسراء(72) آيه88

5.  احقاف(46 ) آيات 29-32 .

6.علامه طباطبايي،الميزان، ترجمه موسوي همداني،ناشر دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش،نوبت پنجم ج‏18، ص 327 . 

7.انعام( ) آيه 130.

8. قرشي سيد علي اكبر، تفسير أحسن الحديث،ناشر بنياد بعثت،چاپ تهران، 1377 ش،نوبت سوم،ج‏3، ص 315.

وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين

خداي متعال در قرآن فرمود: وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ(1) (به خاطر آوريد) هنگامي كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهده اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم! ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!) خداوند فرمود: پيمان من به ستم كاران نمي‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام اند). مفهوم "عهد" به قرينه خود آيه معلوم است كه به معناي "امامت" و "نبوت" و "رسالت" است كه همگي از يك سنخ و وساطت بين خدا و بندگان خدا مي باشد . خداوند مي فرمايد من براي نبوت ، رسالت و امامت افراد پاك از هر گونه شرك و ظلم را بر مي گزينم و نبي ، رسول و امام قرار مي دهم. آيات زيادي اين معنا را تاكيد مي كند از جمله: اللَّهُ يَصْطَفي‏ مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ بَصيرٌ (2) خداوند از فرشتگان رسولاني برمي‏گزيند، و همچنين از مردم خداوند شنوا و بيناست! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ (3) خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان (بن تبوت و رسالت) برگزيد. وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ وَ اذْكُرْ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ (4) و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان دستها (ي نيرومند) و چشمها (ي بينا)! ما آنها را با خلوص ويژه‏اي خالص كرديم، و آن يادآوري سراي آخرت بود! و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند! و به خاطر بياور «اسماعيل» و «اليسع» و «ذا الكفل» را كه همه از نيكان بودند و حضرت يوسف هم كه از نوادگان ابراهيم است در مورد خود و پدران برگريده اش مي فرمايد : وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ‏ء (5) و از دين و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي كرده‏ام ما (خانواده) را نسزد كه هيچ چيزي را شريك خدا سازيم. وقتي كه خداي متعال ابراهيم را با آزمايش هاي دشوار به مقام امامت رساند، حضرت عرض كرد آيا اين پيمان پر بها يعني "امامت" به ذريه و نسل من نيز خواهد رسيد؟ كه خداي متعال فرمود: عهد من(نبوت و امامت) به ظالمين از ذريه تو نمي رسد. حضرت ابراهيم امامت را براي "ذريه" يعني نسل خود خواست نه فقط فرزندان بلا فصل خودش اسحاق و اسماعيل و خداوند فرمود اين عهد فقط به ذريه صالح تو كه هيچ گاه شرك نورزيده باشند ، مي رسد . اين كه حضرت اسحاق و اسماعيل و يعقوب و يوسف و ... به امامت و نبوت رسيدند ، نشان مي دهد كه آنان هيچ گاه كفر نورزيده اند. خداوند نمي خواهد در اين آيه ظالمان از فرزندان و نسل ابراهيم را معرفي كند تا ما آنها را نام ببريم بلكه فقط در صدد اين است كه بفرمايد عهد امامت مثل نبوت و رسالت هيچ گاه به ظالمان و كساني كه براي لحظه اي شرم ورزيده باشند ، نمي رسد. نسل ابراهيم از آن روز تا به حال و تا قيامت بي شمار بوده و خواند بود و فقط محدودي از آنها بوده اند كه به هيچ وجه به هيچ شركي مبتلا نشده اند و بقيه به انواع شرك مبتلا شده و بر شرك از دنيا رفته يا قبل از مرگ توبه كرده اند . از آن تعداد محدود هم فقط تعداد محدودي در قرآن و روايات نام برده شده اند و بسياري از آنان را ما نمي شناسيم. به عبارتي: "مردم به حكم عقل از يكي از چهار قسم بيرون نيستند : يا در تمامي عمر ظالم اند يا در هيچ لحظه اي از تمامي عمر ظالم نبوده اند يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه ‏كارند يا به عكس، در اول صالح، و در آخر ظالم اند ابراهيم عليه السلام هم شأنش اجل از اين است كه از خداي متعال درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول، و چهارم، از ذريه‏اش بدهد. باقي مي‏ماند دسته دوم و سوم يعني آن كساني كه در هيچ لحظه اي از تمامي عمرشان ظلم نكرده اند و آن كساني كه اگر در اول عمر ظالم بوده و در آخر توبه كرده اند. از اين دو قسم هم خدا قسم دوم را نفي كرده، باقي مي ‏ماند كساني كه در تمامي عمرشان هيچ ظلمي مرتكب نشده اند.(6) پي نوشت ها: 1. سوره بقره،آيه 124. 2. حج (22) آيه 75. 3. آل عمران (3) آيه 33. 4. ص (38) ايه 45-48. 5. يوسف (12) آيه 38. 6.طباطبايي محمد حسين، الميزان،ترجمه موسوي همداني ،قم،انتشارات اسلامي ، 1374 ش ، ج‏1، ص 415.

درقرآن به صراحت و به صورت تفصيلي به معيارهاي انتخاب أنبياء توسط خداوند متعال تصريح نشده است

درقرآن به صراحت و به صورت تفصيلي به معيارهاي انتخاب أنبياء توسط خداوند متعال تصريح نشده است و خداوند متعال به صورت اجمالي فرموده كه:« وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ ءَايَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتيَ‏ نُؤْتيَ‏ مِثْلَ مَا أُوتيِ‏َ رُسُلُ اللَّهِ  اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يجَْعَلُ رِسَالَتَهُ...»(1) «و هنگامي كه آيه‏اي براي آنها [كفار قريش] بيايد، مي‏گويند: «ما هرگز ايمان نمي‏آوريم، مگر اينكه همانند چيزي كه به پيامبران خدا داده شده، به ما هم داده شود!» خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.»

در اين آيه به صورت سربسته اشاره شده كه دريافت وحي الهي و نبوت مستلزم داشتن معيارها و ملاك هايي است كه خود خداوند متعال اين معيارها را بهتر مي داند و لذا مي داند كه چه كسي را به مقام نبوت و رسالت مبعوث نمايد.

 البته با توجه به برخي آيات و روايات مي توان برخي معيارها را به صورت اشاره وار كشف نمود؛ به عنوان نمونه خداوند متعال در خصوص حضرت ابراهيم مي فرمايد:

« إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كاَنَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّهِ حَنِيفًا وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ شَاكِرًا لّأَِنْعُمِهِ  اجْتَبَئهُ وَ هَدَئهُ إِليَ‏ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ(1)

«ابراهيم (به تنهايي) امّتي بود مطيع فرمان خدا، خالي از هر گونه انحراف بود و از مشركان نبود شكرگزار نعمت هاي پروردگار بود، خدا او را برگزيد و به راهي راست هدايت نمود!»

خداوند متعال در اين آيات بعد از ذكر صفات متعدد و برجستگي هاي حضرت ابراهيم(ع) مي فرمايد كه خداوند متعال وي را برگزيد و لذا مي توان گفت كه اين صفات و ويژگي ها در انتخاب و إجتباء وي تأثير داشته است.

 يكي از صفات بارز كه در اين آيه اشاره شده همين شكر گزار بودن حضرت ابراهيم است چنانكه در خصوص حضرت نوح(ع) نيز مي خوانيم كه:« إِنَّهُ كاَنَ عَبْدًا شَكُورًا» (2) « او بنده شكرگزاري بود»

همچنين پيامبران الهي در بالاترين مراتب كمالات اخلاقي بوده اند چنانكه خداوند متعال در وصف پيامبر (ص) مي فرمايد:«وَ إِنَّكَ لَعَليَ‏ خُلُقٍ عَظِيم»(3) «و تو اخلاق عظيم و برجسته‏اي داري.»

در خصوص حضرت موسي (ع) نيز در منابع روايي مي خوانيم كه:« خداوند به حضرت موسي (ع) فرمود: «بار ديگر كه براي مناجات آمدي، بدترين مخلوق مرا به همراه بياور!» موسي (ع) هنگام بازگشت در فكر فرو رفت كه چه كسي را ببرد؟ به هركس كه مي انديشيد با خود مي گفت: شايد خدا او را دوست داشته باشد. سرانجام موسي (ع) سگي را يافت كه دچار بيماري گال (گري) بود. با خود گفت: شايد اين منفورترين موجود نزد خدا باشد؛ لذا بر گردنش ريسماني انداخت و او را با خود كشيد، اما در ميان راه ريسمان را گشود و آن سگ را هم رها كرد. هنگامي كه به ميقات رفت، ندا رسيد: « اي موسي! كجاست آنچه كه ما به تو امر كرديم؟ گفت: پروردگارا! آن را نيافتم.» ندا رسيد: « به عزت و جلالم قسم! اگر أحدي را مي‏آوردي، نام تو را از ديوان «نبوّت» پاك مي‏كردم‏»(4)

1. نحل(16) آيه 120- 121.

2. إسراء(17) آيه 3.

3. قلم(64) آيه 4.

4. ابن فهد حلي، عدة الداعي و نجاح الساعي‏، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1407ق، ص 218.

با سلام 1- آن آیه ای از قرآن که خداوند به پیامبرش (ص) می فرماید ما گناهان گذشته و حال تو را بخشیدیم کدام آیه و کدام سوره است؟ وضمنا این آیه عصمت پیامبر را زیر سوال نمی برد؟ 2- آیا پیامبر در دوران نوجوانی و قبل از بعثت گناهی مرتکب نشدند؟ آیا قصد انجام گناهی هم نکردند؟

3- آن داستانی هم که در مورد حضرت موسی (ع) نقل می کنند که با مشتی محکم به یکی از مزدوران فرعون می زند واو را می کشد و بعدا از بابت این گناه توبه می کند نیز عصمت ایشان را خدشه دار نمی کند؟ 4- حضرت ابراهیم(ع) نیز زمانی که بت بزرگ را شکستند تبر را بر روی آن گذاشتند و به دروغ گفتند بت بزرگ بقیه بت ها را شکسته. این جا چطور؟ عصمت ایشان خدشه دار نمی شود؟

پرسش:
1- آن آيه اي از قرآن كه خداوند به پيامبرش (ص) مي فرمايد ما گناهان گذشته و حال تو را بخشيديم كدام آيه و كدام سوره است؟ و ضمنا اين آيه عصمت پيامبر را زير سوال نمي برد؟
2- آيا پيامبر در دوران نوجواني و قبل از بعثت گناهي مرتكب نشدند؟ آيا قصد انجام گناهي هم نكردند؟

پاسخ:
اين آيه در سوره فتح قرار دارد: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيما؛ تا خداوند گناهان گذشته و آينده‏ اى را كه به تو نسبت مى‏ دادند ببخشد (و حقّانيت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو تمام كند و به راه راست هدايتت فرمايد.»(1)
اما در مورد منافات يا عدم منافات داشتن اين آيه با عصمت پيامبر، پاسخهاي متنوعي از سوي دانشمندان علوم اسلامي ارائه شده است ولي دقيق‌ترين تفسير از سوي مفسر حكيم علامه طباطبايي ارائه شده، ايشان پس از اشاره به نظرات ساير مفسرين و نقد آن ها گفته است:
مراد از كلمه ذنب در آيه، گناه به معناي معروف كلمه يعني مخالفت تكليف مولوي الهي نيست، نيز مراد از كلمه مغفرت معناي معروف آن كه عبارت است از ترك عذاب در مقابل مخالفت نامبرده نيست. چون كلمه «ذنب» در لغت آن طور كه از موارد استعمال آن استفاده مي‌شود، عبارت است از عملي كه آثار و تبعات سختي و ناگواري دارد. مغفرت نيز در لغت عبارت است از پرده افكندن روي چيزي.
با توجه به معناي لغوي واژه‌گان ذنب و مغفرت بايد گفت: قيام رسول خدا به دعوت مردم و نهضت او بر ضد كفر و بت‌پرستي، از قبل از هجرت و ادامه‌اش تا بعد از آن، و جنگ‌هايي كه بعد از هجرت با كفار مشرك به راه انداخت، كاري بود كه پيامد و آثار سخت و ناخوشايند براي او داشت، چون آن كارها حادثه آفرين و مساله‌ساز بود. معلوم است كفار تا زماني كه داراي قدرت و شوكت بودند، هرگز از او نمي‌گذشتند. از كارهاي پيامبر بر ضد‌شان چشم‌پوشي نمي‌كردند. از هر گونه اذيت و آزار او كوتاهي نمي‌نمودند. پيوسته در صدد انتقام و نابودي پيامبر (ص) بودند، اما خداي متعال با فتح مكه يا صلح حديبيه كه منجر به فتح مكه شد، نيرو و شوكت كفار مشرك قريش را از آنان گرفت. در نتيجه گناهاني كه پيامبر (ص) در نظر مشركان داشت، پوشانده شد. حضرت از شر آن ها امين گرديد، بنابراين مراد از ذنب پيامدهاي سخت و خطرناكي است كه دعوت پيامبر از ناحيه كفار و مشركان به وجود آورده بود. مشركان به دليل كارهاي پيامبر او را مستحق كيفر و عقوبت مي ديدند، ولي با فتح مكه همه تصورات كفار و مشركان نسبت به پيامبر از بين رفت. پندارهاي آنان نسبت به پيامبر عملي نشد. اما گناهان آينده‌اش عبارت است از خون‌هايي كه بعد از هجرت از سران قريش ريخت. مغفرت نسبت به آن گناهان عبارت است از پوشانيدن آن ها و ابطال عقوبت‌هايي كه به دنبال داشت و آن به اين بود كه شوكت و قدرت قريش را از آنان گرفت. (2)
حاجي هنگام طواف دور كعبه خدا را سپاس مي‌گذارد كه تمام خطرها و رنج‌ها و تهديدهايي را كه از سوي كفار و مشركان بر ضد پيامبر (ص) بود، از ميان برداشت. نقشه‌هايي كه كفار براي كيفر پيامبر كشيده بودند، نقش بر آب نمود. آن ها نتوانستند آنچه را به عنوان گناه براي پيامبر مي‌پنداشتند و كيفر و عقوبت براي او در نظر گرفته بودند، عملي سازند.
پس مراد از گناه، گناه در برابر خدا نيست، بلكه گناهي است كه كفار درباره حضرت مي‌پنداشته‌اند. در نتيجه آن دعا هرگز با عصمت پيامبر تعارض ندارد. او از هر گونه خطا و اشتباه و گناه معصوم و منزه بوده است.
اما در مورد سوال دوم؛ مى دانيم كه هدف عمومى بعثت پيامبران، تربيت مردم است؛ چنان كه قرآن كريم درباره رسول خدا(ص) مى فرمايد:
«هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الامّيّينَ رَسولا مِنهُم يَتلوا عَلَيهِم ءايـتِهِ ويُزَكّيهِم ويُعَلِّمُهُمُ الكِتـبَ والحِكمَةَ (3)؛ او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آن ها مى خواند و آن ها را تزكيه مى كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى آموزد.» يكى از شرايط تعليم و تربيت افراد اين است كه شخص مورد تربيت، به درستى گفتار مربى خود ايمان داشته باشد. اين زمانى خواهد بود كه گفتار و رفتار مربى با هم هماهنگ باشد و او بر خلاف آن چه مى گويد، عمل نكند.
از اين رو لازم است كه پيامبران ـ اين مربيان جامعه انسانى ـ از عصمت برخوردار باشند و هيچ گاه رفتار ناشايستى انجام ندهند. البتّه آنان پيش از دوران پيامبرى نيز بايد معصوم باشند؛ زيرا اگر پيامبرى سوابق خوبى نداشته باشد، گر چه الان انسان كاملى باشد؛ گفتارش در مردم تأثير نخواهد داشت. پس لازم است كه پيامبران از هر گونه گناهى ـ حتّى پيش از دوران پيامبر خود ـ مبّرا و معصوم باشند تا بتوانند با ارائه شخصيتى خالى از هر گونه سوء سابقه و ارائه الگويى تمام عيار، به تربيت مردم بپردازند. اگر مقام عصمت در همه حال براي ايشان ثابت شد، بايد گفت كه مقام عصمت به گونه اي تعريف شده كه معصوم حتي فكر و قصد انجام گناه را هم نمي كند و از اين مقوله نيز فارغ است.

پي‌نوشت‌ها:
1. فتح (47) آيه2.
2. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان، با ترجمه موسوي همداني، نشر جامعه مدرسين، قم، بي‌تا، ج 18، ص 381 و 382.
3. جمعه(62) آيه2.
---------------------------

پرسش:
3- آن داستاني هم كه در مورد حضرت موسي (ع) نقل مي كنند كه با مشتي محكم به يكي از مزدوران فرعون مي زند و او را مي كشد و بعدا از بابت اين گناه توبه مي كند نيز عصمت ايشان را خدشه دار نمي كند؟
4- حضرت ابراهيم(ع) نيز زماني كه بت بزرگ را شكستند تبر را بر روي آن گذاشتند و به دروغ گفتند بت بزرگ بقيه بت ها را شكسته. اين جا چطور؟ عصمت ايشان خدشه دار نمي شود؟
پاسخ:
در خصوص داستان كشتن مرد قِبطي و منافات آن با عصمت انبيا بايد ديد كه كدام بخش از داستان ممكن است با عصمت حضرت موسي(ع) منافات داشته باشد؛ اگر مشكل از ناحيه كشتن مرد قبطي باشد كه به نظر نمي رسد عمل حضرت موسي شيطاني و گناه باشد، زيرا قتل يك انسان تنها در صورتي كه خون او محترم باشد، ناشايست است. كافري كه در مقام جنگ و مخاصمه با مومنان درآمده باشد، خونش محترم نيست و كشتن او گناه محسوب نمي شود.
به علاوه در قرآن از پيشينه آن مرد و وضعيتش سخني به ميان نيامده؛ چه بسا از قبطيان جاني بوده كه خون بسياري از مومنان بر گردنش بوده، كشتن او جزا و تقاص جنايات گذشته اش محسوب مي شده؛ چنان كه بسياري از قبطيان چنين وضعيتي داشتند، يعني كودكان بسياري از سبطيان و بني اسرائيل را ظالمانه مي كشتند. پس كشتن او گناه نيست. مگر آن كه محترم الدم بودن آن مرد ثابت شود و اصل در كفار حربي اين نيست.
به علاوه وقتي فردي ظالم منازعه اي را ايجاد مي نمايد، همه تبعات منفي نزاع متوجه اوست. چه بسا اگر در اين ميان از نظر جسمي و مالي و حتي جاني صدمه ببيند، خود او محكوم است، نه ديگري. به علاوه كه حضرت موسي نه به خاطر كشتن او كه براي كمك به يك مظلوم اقدام به دخالت نمود كه وظيفه طبيعي هر انساني در اين موقعيت است و در نتيجه قتل او عمدي نبود.(1)
در مورد حضرت ابراهيم هم بايد گفت؛ ايشان با اين پاسخى كه به آن ها داد، هم تأييدى براى گفته هاى قبلى خود آورد و كه مى خواست به آن ها بفهماند مگر من به شما نگفتم كه اين بت ها قادر به دفع زيان از خود نبوده و حتى سخن گفتن هم نمى توانند، و هم شالوده اى براى استدلال بعدى خود ريخت كه آن ها را به باد ملامت گرفته و فرمود: آيا جز خدا چيزهايى ار مى پرستيد كه به هيچ وجه سود و زيانى براى شما ندارند... و هم اين كه برخلاف آن چه بسيارى از اهل سنت پنداشته اند، مرتكب خلاف و دروغ گويى هم نشد.
امام صادق (ع ) در حديثى كه على بن ابراهيم و ديگران نقل كرده اند، فرمود: به خدا سوگند نه بت ها اين كار را كرده بودند و نه ابراهيم دروغ گفت. وقتى از آن حضرت پرسيدند كه پس چگونه بود؟ در جواب فرمود: ابراهيم گفت كه بزرگشان كرده، اگر سخن مى گويند و اگر سخن نمى گويند بزرگشان اين كار را نكرده است. به هرحال ابراهيم با اين جواب مى خواست آن ها را به اشتباه چندين ساله و بدبختى هايى كه قرن ها از راه بت پرستى گريبان گيرشان شده بود واقف سازد. همين كار را هم كرد، زيرا خداى تعالى نقل مى كند كه پس از اين پاسخ به فكر فرو رفته و به درون خويش مراجعه كردند و گفتند: به راستى كه شما (در مورد پرستش بتان) ستم گردانيد، سپس سر به زير (به ابراهيم گفتند) تو خود مى دانى كه اينان سخن نمى گويند. ابراهيم كه گويا منتظر اين حرف بود و آن سخن را به آن صورت گفته بود تا چنين اقرارى از آن ها بگيرد، بالحنى كوبنده و سرزنش آميز به ايشان گفت: پس چرا غير از خدا چيزى را پرستش مى كنيد كه به هيچ وجه سود وزيانى براى شما ندارد، اف بر شما و اين بتانى كه بجز خدا مى پرستيد آيا تعقل نمى كنيد!(2)منطق ابراهيم به قدرى قوى و كوبنده بود كه مجال پاسخ را از مردم گرفت و ديگر جاى سخنى براى آن ها باقى نگذاشت و همه را در حيرت فرو برده و مجبور به سكوت و عجز كرد.(3)

پي نوشت ها:
1. طباطبايي، سيدمحمدحسين، ترجمه تفسير الميزان‏، ترجمه موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين، قم‏، 1374 ش، ج 16، ص23.
2. انبياء(21)آيات 66 و 67.
3. مكارم شيرا زي، ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374ش، ج13، ص438.

موفق و موید باشید

با توجه به اینکه وقتی خداوند حضرت ادم را خلق کرد در بهشت ساکن بود و در صورتی که میوه ممنوعه را نمی خورد همچنان در بهشت ساکن بود یعنی اینطور استنباط میشود که امدن انسان به زمین بخاطر گناهی بود حضرت ادم مرتکب شد از طرفی وقتی خداوند انسان را خلق کرد به فرشتگان فرمود"انی جاعل فی الارض خلیفه"و فرشتگان نیز گفتند ایا میخواهی کسی را خلق کنی که "در زمین" ظلم و جور کند حال اینکه اگر مقدر شده بود که انسان در زمین باشد ماجرای میوه ممنوعه چیست؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
به دليل تعدد فرازهاي پرسش جواب در چند محور ارائه مي‌شود:
1- ماجراي اخراج آدم از بهشت به دليل ارتکاب گناه نبود، چون گناه در جايي معنا دارد که تکليف مولوي مخالفت شود . امر مولوي و شرعي در ماجراي ميوه ممنوعه مطرح نبود. امر در آن مسئله ارشادي است . مخالفت امر ارشادي پيامدش گناه نيست. (1)
2- از مجموع آيات قرآن کريم به دست مي‌آيد سکونت آدم و حوا در بهشت مشروط به نخوردن از ميوه ممنوعه بود، وقتي در پي تلاش و وسوسه شيطان آدم و حوا به آن شرط وفا نکردند و از درخت ممنوعه استفاده کردند، اين کار نه باعث گناه بلکه زمينه اي را فراهم ساخت که آن دو از بهشت اخراج گرديدند. بنابراين ماجراي زندگي انسان در زمين نه به خاطر گناه آدم بلکه به دليل عدم وفا به شرط ماندن در بهشت به وجود آمد، گذشته از اين بر اساس برخي روايات اساسا بهشتي که آدم و حوا در آن بوده‌اند، يکي از باغ‌هاي روي زمين بوده و نه بهشت موعود، مثلا امام صادق در جواب کسي که از بهشت آدم پرسيد ،فرمود:
«جنه من جنات الدنيا يطلع فيها الشمس و القمر و لوکان من جنان الاخره ما خرج منها ابدا؛ (2) بهشت آدم باغي از باغ‌هاي دنيا بود که خورشيد و ماه بر آن مي‌تابيد . اگر بهشت جاودان بود، هرگز آدم از آن بيرون رانده نمي‌شد». طبق اين حديث آدم و حوا از اول در روي زمين بودند و هبوط در زمين هبوط مقامي بوده و نه مکاني. (3)
3- درباره ماجراي ميوه ممنوعه اين رويکرد نيز مطرح است که اساسا آدم براي زندگي در روي زمين ( زمين معمولي) آفريده شده بود، ولي در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که يکي از باغ هاي سرسبز پر نعمت اين جهان بود ساخت، محيطي که در آن براي آدم هيچ گونه ناراحتي وجود نداشت. شايد علت اين جريان آن بوده که آدم با زندگي کردن روي زمين هيچ گونه آشنايي نداشت . تحمل زحمت‌هاي آن بدون مقدمه براي او مشکل بود. از چگونگي کردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيش تري پيدا کند، بنابراين مي‌بايست مدتي کوتاه تعليمات لازم را در محيط بهشت ببيند . بداند زندگي روي زمين توام با برنامه‌ها و تکاليف و مسئوليت‌هاست که انجام صحيح آن ها باعث سعادت و تکامل و بقاي نعمت است . سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتي، او در اين محيط مي‌بايست تا حدي پخته شود، دوست و دشمن خويش را بشناسد، چگونگي زندگي در زمين را ياد گيرد، آري اين خود يک سلسله تعليمات لازم بود که مي بايست فرا گيرد .با داشتن اين آمادگي به روي زمين قدم بگذارد. بنابراين شايد علت اين که آدم در عين اين که براي خلافت زمين آفريده شده بود ،مدتي در بهشت درنگ مي‌کند و دستورهايي به او داده مي‌شود، جنبه تمرين و آموزش داشته باشد. (4)
4- اما درباره اين که فرشتگان از کجا مي‌دانسته‌اند که آدميان در روي زمين فساد مي‌کنند؟ رويکردهاي مختلف مطرح شده از جمله اين که آنان از کلمه «في الارض» فهميدند که موجود زميني به دليل شرايط خاصي وجود هرگز بي‌تزاحم و تضاد و برخورد نخواهد بود. از اين رو نسل آدم دچار اين مسئله خواهد شد. (5) رويکرد ديگر آن است که فرشتگان موجودات فرامادي و محيط بر زمان‌اند. از آينده نيز علم دارند . آنچه در فرايند زندگي بشر در آينده رخ مي‌داد، آن ها آگاه بودند چون براي موجود مجرد زمان حجاب و مانع علم نمي‌شود.

پي‌نوشت‌ها:
1.الميزان، ج 1، ص 201.
2.نور الثقلين ،ج 1 ،ص 62.
3. تفسير نمونه ،ج 1 ،ص 187.
4.همان،ص 185.
5.همان ،ص 174 .

«وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی‏ عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ» آیا حضرت یوسف که در همین سوره از مخلصین خوانده شده اند (بر اساس فیلم حضرت یوسف) آیا واقعاً خدا را فراموش کرد و چند سالی را به همین دلیل در زندان ماندند!!؟

پاسخ:
گر چه بعضي مفسران ضمير در جمله "فانساه الشيطان ذکر ربه" را به حضرت يوسف برگردانده و مانند شما فکر کرده اند که ايشان براي لحظه اي خدا را فراموش کرد، ولي دقت در آيات اين معنا را نفي مي کند.
علاوه بر اين که خدا قبل از جريان زليخا بر برگزيدگي يوسف تاکيد مي کند و مي فرمايد:
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين؛‏(1)
و چون باليدن يافت، حكمت و دانشش ارزانى داشتيم و نيكوكاران را بدين سان پاداش مى‏دهيم. و پدرش نيز در ابتداي نو نهالي به او گفته بود: تعبير خوابت اين است که خدا تو را بر خواهد گزيد:
وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّك‏(2)
يوسف وقتي زنداني مي شود، به دو دوست زنداني اش که از وي تعبير خواب شان را مي خواستند، در باره وجه اين که خدا به او عنايت کرده، علم و از جمله تعبير خواب آموخته، اين گونه شرح مي دهد:
ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛ (3)
اين تعبير خواب گوشه اي از تعليم خدا به من است، زيرا من كيش مردمى را كه به خداى يكتا ايمان ندارند و به روز قيامت كافرند، ترك كرده‏ ام. من پيرو كيش پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم. ما را نسزد كه هيچ چيز را شريك خدا قرار دهيم. اين فضيلتى است كه خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانى داشته است ولى بيش تر مردم ناسپاسند. اى دو زندانى، آيا خدايان متعدد بهتر است يا اللَّه، آن خداوند يكتاى غالب بر همگان؟ نمى‏ پرستيد سواى خداى يكتا، مگر بتانى را كه خود و پدران تان آن ها را به نام هايى خوانده‏ ايد و خدا حجتى بر اثبات آن ها نازل نكرده است. حكم جز حكم خدا نيست. فرمان داده است كه جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار، ولى بيش تر مردم نمى‏ دانند.
در اين جا "شيء" نکره و در سياق نفي است و عموم کامل را بيان مي کند، يعني ما هيچ شرکي نداريم و اين نهايت درجه ايمان و ذکر و ياد خدا است.
بعد از اين بيان، به دوست زنداني اش توصيه مي کند که نزد پادشاه مصر جريان او را يادآوري کند. معلوم مي شود که اين تقاضا از سر فراموشي خدا نيست، زيرا کسي که مخلص است و به هيچ وجه شرک در دل او راه نيافته است و سراسر وجودش از خدا پر شده، ديگر غفلت و خدافراموشي در او راهي ندارد.
اما تقاضا از دوست زنداني هم براي کمک گرفتن از پادشاه و نجات يافتن از زندان نبود، بلکه براي اين بود لکه اي که به ناحق به دامنش چسبانده بودند، بزدايد. پاکدامني خود را ثابت کند. اين غرض، عين خداخواهي است. خودخواهي و دنياطلبي نيست که نتيجه غفلت باشد. توسل به اسباب و وسايل هم با توجه به سبب و وسيله بودن آن ها و خدا را مسبب الاسباب دانستن، با توحيد و ياد خدا منافات ندارد. آنچه غفلت و خدا فراموشي است، اين که فرد به وسيله اي توجه کرده، وسيله بودن او را فراموش کرده، براي لحظه اي او را وسيله مستقل بداند؛ اما کسي که به وسيله به عنوان سبب و وسيله توجه مي کند، در همان حين به ياد خداست. خدا را مؤثر حقيقي مي داند و آن را فقط وسيله اي مي داند که اگر مؤثر شود، به اذن خداست.
اما اگر در آيات دقت کنيم متوجه مي شويم که منظور از "رب" پادشاه مصر است، نه خدا. کسي هم که يادآوري رب را فراموش کرد، يوسف نبود، بلکه دوست زنداني اش بود که فراموش کرد جريان يوسف را به گوش پادشاه و رب خودش برساند.
در اين آيه ابتدا دارد که يوسف به دوست زنداني اش که آزاد شدني بود گفت:
اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ
بعد مي گويد:
فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّه‏ (4)
اهل مصر فرعون را "رب" مي دانستند. يوسف به دوست زنداني اش مي گويد: نزد ربت مرا ياد کن. شيطان هم براي رنج رساندن به يوسف، تذکر يوسف را نزد رب فراموشاند. در نتيجه يوسف در زندان ماند.
در ادامه هم مي گويد:
وقتي پادشاه خواب ديد و آن را تعريف کرد و تعبيرش را جويا شد، به يک باره دوست زنداني بعد از مدت ها يوسف را به ياد آورد و گفت: اگر مرا اجازه رفتن بدهيد، تعبير خواب را براي شما خبر خواهم آورد:
وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَأَرْسِلُون؛‏(5)
يكى از آن دو كه رها شده بود و پس از مدتى به يادش آمده بود، گفت: من شما را از تعبير آن آگاه مى‏كنم. مرا نزد او بفرستيد.
بنا بر اين آيه ظهور دارد که يوسف براي دفاع از پاکدامني خود به اسباب متوسل شد، همان گونه که وقتي هم تعبير خواب را گفت و پادشاه به ديدن وي راغب گشت و او را به حضور طلبيد، فرستاده شاه را گفت: اول از شاه بخواهد جريان زنان درباري را پي جويي کند تا پاکدامني يوسف ثابت گردد. بعد از ثابت شدن پاکدامني اش، از زندان بيرون آمد. دفاع از پاکدامني براي يوسف مهم بود، نه نجات از زندان. چون پاکدامني محبوب خدا بود. براي تحقق اين هدف صحيح، به اسباب با توجه به سبب بودن متوسل شد. اين با توحيد و ياد خدا منافات ندارد. مصداق غفلت و فراموشي خدا نيست. اصلا آيه اين جا به فراموش کردن ياد خدا نظر ندارد بلکه فراموش کردن يادآوري پادشاه مصر را که در نزد مصريان "رب" بود، مد نظر دارد. فراموش کننده هم، نه يوسف بلکه دوست زنداني اش هست که بعد از مدت ها به يادش آمد.

پي نوشت ها:
1. يوسف(12)آيه22.
2. همان،آيه5.
3.همان،آيه37-40.
4. همان،آيه42.
5. همان،آيه45.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها