پيامبر شناسي

آيت الله جوادي آملي درباره هبوط حضرت آدم نظرشان اين است كه اين هبوط و نزول در زمين با حفظ كرامت و منزلت ايشان بوده و از مقام و منزلت حضرت آدم كم نكرده است:

آيت الله جوادي آملي درباره هبوط حضرت آدم نظرشان اين است كه اين هبوط و نزول در زمين با حفظ كرامت و منزلت ايشان بوده و از مقام و منزلت حضرت آدم كم نكرده است:

هبوط ابليس سقوط از منزلت بود. ولي هبوط آدم با حفظ كرامت نزول در زمين بود يعني استقرار در زمين مشترك بين آدم و ابليس بود ليكن ابليس با فقد درجه پيشين وارد زمين شد و آدم با حفظ مرتبت قبلي در زمين مستقر شد. هبوط آدم از سنخ هبوط ولايت و خلافت بود نه از سنخ هبوط تحقير و اذلال.(1) هبوط از مقام بالا به پايين گاهي بر اثر از دست دادن منزلت عالي است. نظير آنچه دامنگير ابليس شد كه با رجم و صغار و « مذموما مدحورا» فرود آمد و گاهي با حفظ كرامت براي دستگيري ديگران تنزل حاصل مي شود كه هيچ گونه غباري بر دامن جلال و جمال چنان عالي نمي نشيند. مانند آنچه در سفر از حق به خلق آدم (ع) ظهور يافت غرض آنكه برخي از هبوط ها نه تنها مايه وهن هابط نمي شود. بلكه سبب كرامت مهبط مي گردد.(2)

هبوط آدم همراه با پذيرش توبه و نيز قرين هدايت است از اين رو آواي امر به هبوط در سامعه آدم پيام خلافت، ولايت بلكه ضمنا نبوت و رسالت را ابلاغ مي كند.(3)

حضرت علي (ع) نيز در حديثي هدف از هبوط آدم را چنين بيان مي كنند:«فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ، وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَي‏ عِبَادِهِ»(4)؛ «خداوند او را بعد از توبه از بهشت فرو فرستاد تا با كمك نسل خود، زمين را آباد سازد، و حجّت را بر بندگانش، اقامه كند».

درباره مقام حضرت آدم و ارتكاب گناه و فريب شيطان را خوردن و خوردن از درخت ممنوعه بحث هاي مفصلي در كتب كلامي و تفسيري شده كه به صورت اجمال عرض مي كنيم: «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ، فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ»(5)

 خطيئه و گناه آدم، چه معنا دارد؟ مگر پيامبر هم گناه مي‏كند؟ در پاسخ از اين سؤال مي‏گوئيم، آنچه در بدو نظر از آيات ظاهر مي شود، اين است كه آن جناب رسما گناه كرده، مانند جمله «فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ»از اين درخت نخوريد كه از ستمگران مي شويد و نيز جمله « وَ عَصي‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي‏»(6) آدم پروردگار خود را نافرماني كرد، و در نتيجه گمراه شد. و نيز اعترافي كه خود آن جناب كرده و قرآن آن را حكايت نموده فرموده« رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا، وَ تَرْحَمْنا، لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ»(7)پروردگارا به خود ستم كرديم، و اگر ما را نيامرزي، و رحم نكني، از زيانكاران خواهيم بود.

 اين آن مطلبي است كه از نظر خود اين ظواهر، و قطع نظر از رسيدگي به دقت همه آيات داستان، بنظر مي‏رسد، اما اگر در همه آيات داستان تدبر كنيم، و نهي از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهيم، يقين پيدا مي‏كنيم كه نهي نامبرده نهي مولوي نبوده، تا نافرمانيش معصيت خدا باشد، بلكه تنها راهنمايي و خير خواهي، و ارشاد بوده، و خداي تعالي خواسته است مصلحت نخوردن از درخت و مفسده خوردن آن را بيان كند، نه اينكه با اراده مولوي آدم را وادار به نخوردن از آن كند.

دليل اين معنا چند چيز است، اول اينكه خداي تعالي هم در آيه مورد بحث و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهي كرده و فرموده: «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ، فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ» و آن گاه در سوره طه اين ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده « فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقي‏ »(8)مواظب باشيد شيطان شما را بيرون نكند، و گر نه بدبخت مي شويد.

آن گاه اين بدبختي را در چند جمله كه به منزله تفسير است بيان كرده و فرموده:« إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْري‏ وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فيها وَ لا تَضْحي‏»(9) تو در اين بهشت نه گرسنه مي شوي و نه تشنه و نه عريان و نه گرمازده. خداوند با اين بيان روشن كرده كه مراد به شقاوت، شقاوت و تعب دنيوي است، كه از لوازم جدا ناشدني زندگي زميني است، چون در زمين است كه انسان به گرسنگي و تشنگي و لختي، و امثال آن گرفتار مي شود.

پس معلوم شد خدا آدم را نهي كرد تا گرفتار اينگونه عوارض نشود، و هيچ علت ديگري كه باعث نهي مولوي باشد، بيان نكرد، پس به اين دليل نهي نامبرده ارشادي بوده، و مخالفت نهي ارشادي گناه نيست، و مرتكب آن را خارج از رسم عبوديت نمي‏شمارند.

حال كه مسلم شد نهي مزبور ارشادي بوده، بايد ظلم در آن چند جمله را هم طوري معنا كنيم، كه به نافرماني و معصيت سر در نياورد، و آن اين است كه بگوئيم: مراد از آن، ظلم بنفس، و خود را گرفتار تعب و هلاكت كردن است، نه ظلم بحقوق خدا، كه در باب مسئله ربوبيت و عبوديت، از منافيات شمرده مي شود.(10)

پي نوشت ها:

1. جوادي آملي، تسنيم،مركز نشر اسراء، ص383.

2. همان، ص489.

3. همان،ص 408.

4. نهج البلاغه، خطبه 91.

5.بقره(2)، آيه35.

6. طه(20)، آيه121.

7. اعراف(7)، آيه23.

8و9. طه، آيه117-119.

10. طباطبايي، محمد حسين، الميزان،(ترجمه) انتشارات جامعه مدرسين،ج1، ص207.

در قرآن مجيد جمعي از پيامبران بزرگ  به عنوان" صدیق" توصيف شده‏ اند و در باره إِبْراهِيمَ (ع) آمده: إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (1) و در باره" ادريس" پيامبر نيز همين تعبير آمده است

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْريسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (2)

پي نوشت ها:

1. سوره مريم، آيه 41.

2. همان، آيه 56.

اين ازدواج در بعضي كتب و از جمله تفسير نمونه آمده است. ولي اين كه به صورت جوان در آمده در كتب معتبري ذكر نشده

اين ازدواج در بعضي كتب و از جمله تفسير نمونه آمده است. ولي اين كه به صورت جوان در آمده در كتب معتبري ذكر نشده و تاييد نشده است:

« حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ اسْتَأْذَنَتْ زَلِيخَا عَلَي يُوسُفَ فَقِيلَ لَهَا إِنَّا نَكْرَهُ أَنْ نُقَدِّمَ بِكِ عَلَيْهِ لِمَا كَانَ مِنْكِ إِلَيْهِ قَالَتْ إِنِّي لَا أَخَافُ مَنْ يَخَافُ اللَّهَ فَلَمَّا دَخَلَتْ قَالَ لَهَا يَا زَلِيخَا مَا لِي أَرَاكِ قَدْ تَغَيَّرَ لَوْنُكِ قَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمُلُوكَ بِمَعْصِيَتِهِمْ عَبِيداً وَ جَعَلَ الْعَبِيدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوكاً ...»؛

همسر عزيز مصر (كه نامش" زليخا" يا" راعيل" بود) هر چند در كار خود گرفتار بدترين شكست ها شد؛ ولي اين شكست در مسير گناه باعث تنبه او گرديد، وجدان خفته ‏اش بيدار شد و از كردار ناهنجار خود پشيمان گشت و روي به درگاه خدا آورد.

 داستاني كه در احاديث در باره ملاقاتش با يوسف (ع) پس از آنكه يوسف(ع) عزيز مصر شد نقل شده نيز شاهد اين مدعا است؛ زيرا رو به سوي او كرد و گفت: «الحمد للَّه الذي جَعَلَ العَبيدَ مُلُوكا بِطاعَتِه و جَعَلَ المُلُوكَ عَبِيدا بِمَعصِيَتِهِ : حمد خداي را كه بردگان را به خاطر اطاعت فرمانش پادشاه ساخت و پادشاهان را به خاطر گناه برده گردانيد".

 و در پايان همين حديث مي‏خوانيم كه يوسف(ع) سرانجام با او ازدواج كرد». (1)

پي نوشت:

1. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران،سال 1374 ش ،نوبت اول، ج‏9، ص 436؛ علامه مجلسي، بحار الانوار،ترجمه سيد ابو الحسن موسوي همداني‏،ناشر كتابخانه مسجد ولي عصر، چاپ تهران‏، سال چاپ، نوبت اول‏، (ترجمه جلد 67  و 68 ) ج 2، ص77؛ قمي شيخ عباس، سفينه البحار و مدينه الحكم و الاثار،ناشر دارالاسوه ،طبع سوم،سال 1422ق،ج 3 ص 484؛ علل الشرائع، شيخ صدوق‏، ناشر داوري‏، چاپ قم‏، نوبت اول،‏ ج‏1، ص 56.

       

"آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ

خداي متعال فرمود:

"آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ"(1)

يعني: پيامبر به آنچه از سوي پروردگارش بر او نازل شده ايمان دارد و همه مؤمنان (نيز) به خدا و فرشتگان و كتاب‏ها (ي آسماني) و فرستادگانش ايمان دارند (و مي‏گويند:) ما ميان هيچ يك از پيامبران او فرق نمي‏گذاريم (و به همگي ايمان داريم) و گفتند: ما (نداي حقّ را) شنيديم و اطاعت كرديم، پروردگارا! آمرزش تو را (خواهانيم) و بازگشت (ما) به سوي توست.

آيه شريفه، در مقام بيان تفاوت مرتبت ميان رسولان و پيامبران الهي نيست.

 البته ظرفيت وجودي انبياء و شرافت شان نسبت به يكديگر متفاوت است و در اين ميان مقام شامخ رسول خدا(ص) ممتاز مي باشد كه اين بحث در جاي خود بررسي  شده است.

و اما اين كه آيه به اعتراف گروهي بر عدم تفاوت ميان پيامبران اشاره مي كند، سخن مومنان است كه در ايمان به خدا و پذيرش  برنامه هاي هدايت و وحي و تبليغ ميان پيامبران فرقي قايل نمي شوند.

ابتداي آيه شريفه به ايمان و اعتراف پيامبر(ص) به آنچه از طرف خداي متعال بر او نازل شده اشاره مي كند و سپس سخن مومنان است به اين كه اگر انسان ايمان به خداي متعال داشته باشد، از اين رو ميان انبياء الهي در كيفيت هدايت و برنامه هاي سعادت فرقي نمي گذارد، زيرا مي داند همه آنها فرستادگان حق اند و از جانب خود سخني نمي گويند.

مومنان مثل كافران نيستند كه خداي متعال در توصيف شان بيان كرد:

"إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ ..." (2)  

كساني كه خدا و پيامبرانش را انكار مي ‏كنند و مي ‏خواهند ميان خدا و پيامبرانش تبعيض قائل شوند، و مي ‏گويند: به بعضي ايمان مي ‏آوريم، و بعضي را انكار مي كنيم و مي‏خواهند در ميان اين دو، راهي براي خود انتخاب كنند.

در هر حال آيه شريفه در عين حالي كه به شان نزولي اشاره دارد، در مقام بيان تساوي در مراتب يا سعه وجودي همه انبياء با هم  نيست.

در عين حال مناسب است بياني كوتاه از بعضي از تفاسير در باره شان نزول اين آيه نقل شود.

1. پس از آن كه خداوند وجوب نماز و زكات و احكام شرعيه و سرگذشت پيامبران را بيان كرد سوره را به بيان عظمت خدا و تصديق پيامبر(ص) خاتمه مي دهد.

 "آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ" محمد(ص) آن چه را از طرف پروردگارش در اين سوره و غير اين سوره فرود آمده است، باور دارد.

 "وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ" و تمام افراد مؤمنين خدا را باور دارند به اين كه ذات خدا و صفات او را اثبات كرده شبيه را از او نفي كرده و از هر چيزي كه سزاوار خدا نيست پاكش مي‏ دانند.

 "وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ" و به فرشتگان و اين كه آن ها معصوم و پاكيزه‏ اند و به قرآن و هر كتابي كه از طرف خدا نازل شده و به تمام پيامبران به عنوان حق و راست (ايمان دارند) "لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ" مؤمنين مي‏ گويند ما فرقي ميان پيامبران نگذاشته همه را باور داريم و مانند يهود و نصاري نيستيم كه برخي را قبول داشته و بعض ديگر را منكر باشيم.(3) 

2. اين جمله(آيه) شريفه تا آخر آيه از خصوصيّات و صفات مؤمنين است، و گويي كه جدايي نگذاشتن در ميان رسل، صفتي است از صفات باطني آن ها، يعني همه مؤمنين ايمان دارند به كتب إلهي و رسولان او، در حالي كه در باطن و از قلب معتقد و گويا هستند كه فرق نمي ‏گذاريم ميان رسولان

آري، شخصي كه مؤمن به خداوند متعال است، همه انبياء و رسولان الهي را وابسته به خداوند متعال و از جانب او مي‏ داند، و در اين جهت تعصّبي از خود در باره بعضي از آنان نشان نداده، و نسبت به بعضي ديگر اهانت و كم‏ اعتنايي نخواهد داشت، زيرا رسول خدا خود استقلالي نداشته، و تجليل او به دليل توجّه و تعظيم پروردگار متعال است.(4) 

البته  در آيه 253 بقره به تفاوت مقامي آنها اشاره كرده است:

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ

بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم برخي از آنها، خدا با او سخن مي‏گفت و بعضي را درجاتي برتر داد و به عيسي بن مريم، نشانه‏هاي روشن داديم و او را با «روح القدس» تأييد نموديم (ولي فضيلت و مقام آن پيامبران، مانع اختلاف امتها نشد.)

پي نوشت ها:

1. سوره بقره، آيه 285.

2. سوره نساء، آيه 150.

3. گروه مترجمان، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن شيخ طبرسي، تهران، انتشارات فراهاني، سال 1360 ه ش، چاپ اول، ج‏3، ص 214.

4. مصطفوي حسن، تفسير روشن، تهران، انتشارات مركز نشر كتاب،سال 1380 ه ش، چاپ اول، ج‏4، ص 53.

اگر به آيات قبل توجه شود ،ماجرا از اين قرار است وقتي حضرت مخفيانه وارد شهر شد ، متوجه مي شود كه دعوا و نزاعي ميان دو نفر از بني اسراييل و قبطيان (افراد مربوط به دستگاه فرعون) رخ داده ، شخصي كه مربوط به فرعونيان و از دشمنان حضرت  بود ، قصد داشت نسبت به فرد بني اسراييلي كه از پيروان حضرت بود، ظلم كند  حتي در مقام قتل او بر آمد، آن شخص از حضرت كمك طلبيد،حضرت قصد كشتن او را نداشت .  مي خواست ظالم را از مظلوم دور كند، با اين حال حضرت براي جدا كردن اين دو نفر، مشتي را به  شخص قبطي  مي زند . آن شخص  از بين مي رود.

توجه داشته باشيد كه اين شخص از فرعونياني بود كه خدا مي داند چقدر از انسان هاي بيگناه را كشته بودند .

در اين ميان موضوع قتل به سرعت در شهر منتشر مي شود . جمعيتي از اطراف فرعون به مشورت نشسته و به تقاص قتلي كه موساي پيامبر مرتكب شد، نقشه قتل حضرت را  مي كشند. شخصي از درون دستگاه فرعون كه نفوذي حضرت بود ،به او خبر داد كه جماعتي توطئه كرده ،قصد كشتن تو را دارند، به همين جهت حضرت در حالي كه ترسان بود و  انتظار وقوع حادثه اي را مي كشيد،از شهر خارج شد . از خدا خواست او را از شر اين قوم ستمگر نجات دهد.

 قومي كه حضرت از آنان فرار مي كرد، قوم فرعون بودند . قاتل هم از جمع آنان بود . معلوم است كه قوم فرعون قوم ظالم و ستمگري بودند ،زيرا كه اولا خود و فراعنه كه حاكمان آن روزگار بودند، به ستيز با خداي متعال برخاسته بودند .  دوم: خداي متعال پيامبرش را براي دعوت به حق و نيز مبارزه با اين قوم مبعوث كرده بود .

سوم: اين قوم با  با بردگان بني اسرائيل برخورد ظالمانه اي داشتند . فرار حضرت از اين قوم به دستور خداي متعال و براي نجات جان پيامبرش بوده است.(1)

پي نوشت:

1.  قصص(28) آيات 14 تا 21  .

با توجه به ساير آيات قرآن و دلايل عقلي مي توان كشف نمود كه اين واقعه به مسأله شناخت مربوط نمي شود.

با توجه به ساير آيات قرآن و دلايل عقلي مي توان كشف نمود كه اين واقعه به مسأله شناخت مربوط نمي شود. بلكه حكايت از وقوع عرياني بعد از خوردن از درخت به عنوان يكي از اثرات وضعي ترك اولي دارد.

از جمله آيات قرآني كه دلالت بر اين مطلب دارد، آيه 27 سوره اعراف است كه خداوند متعال مي فرمايد:« يا بَني‏ آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما؛

اي فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، و لباس شان را از تن شان بيرون ساخت تا عورت شان را به آن ها نشان دهد».

 در اين جا سخن از بيرون آمدن لباس از تن آدم و حوا مطرح شده، نه اينكه قبلا هم عريان بوده اند و بعد از خوردن از درخت نسبت به آن عالم شده باشند.

از سوي ديگر آيا معنا دارد كه بگوييم اثر ترك اولي بيش تر شدن شناخت و بينش انسان باشد؟!

همچنين آيا معنا دارد بگوئيم كه آدم و حوا همه اشيا و درخت  و ... را مي ديدند، ولي بدن خودشان و عريان بودن آن را قبل از خوردن شجره  نمي ديدند و بعد از خوردن از آن چشم شان باز شد؟!

 طبق آيات قرآن مسلم است كه عريان شدن حضرت آدم و حوا يكي از آثار وضعي ترك اولي از ايشان بوده اما اينكه حقيقتا چه رابطه اي بين خوردن از شجره  و آشكار شدن عورت آن ها هست ،مسئله اي نيست كه به وسيله عقل ما قابل كشف باشد . گرچه عقل ما بتواند احتمالات و وجوهي را بيان كند. اما كشف حقيقت اين رابطه از عهده عقل ما خارج است . در ساير آيات قرآن و منابع روايي هم كه جستجو نموده ايم ،در باره رابطه بين دو مسئله مطلبي را نيافتيم.

از جمله احتمالات عقلايي كه درباره رابطه بين خوردن شجره و آشكار شدن عورت مي توان مطرح نمود، اين است كه خداوند متعال عقوبت كسي كه از  درخت ممنوع تناول كند ، كشف عورت وي قرار داده بود. علت اين كه اين عقوبت را قرار داده، ممكن است براي توجه دادن به اين مسئله باشد كه عدم انجام فرامين الهي باعث رسوايي انسان مي شود و همان طور كه ترك اولي( ترك بهتر،نه گناه ) لباس بهشتي حضرت آدم را از تن وي خارج ساخت ،ترك دستورات الهي توسط ما نيز باعث مي شود كه لباس تقوي از روح و جان ما خارج شود.

 

در پاسخ به پرسش شما به چند نكته اشاره مي كنيم:

1- در قرآن مجيد در مورد حضرت يعقوب(ع) از تعبير به اخاهم يا اخوهم استفاده نشده است. ولي راجع به پيامبران ديگري مثل لوط و نوح  (از تعبير اخوهم)  و از صالح و شعيب و هود( از تعبير اخاهم ) استفاده شده است .

2- اخ به چه معناست و چرا در مورد برخي پيامبران استفاده شده است در جواب مي گوييم كه"أخ" كه اصلش" اخو" است به معناي برادر است، حال يا برادر تكويني يعني آن كسي كه در ولادت از پدر يا مادر و يا هر دو با انسان شريك است، يا برادر رضاعي كه شرع او را برادر دانسته، و يا برادرخواندگي، كه بعضي از اجتماعات آن را معتبر شمرده‏اند، اين معناي اصلي كلمه مزبور است، و ليكن به طور استعاره به هر كسي كه با قومي يا شهري، يا صنعتي و سجيه‏اي نسبت داشته باشد نيز برادر آن چيز اطلاق مي‏كنند مثلا مي‏گويند:" اخو بني تميم برادر قبيله بني تميم" و يا" اخو يثرب برادر يثرب" و يا" اخو الحياكة برادر پشم بافي" و يا" اخو الكرم برادر كرامت" لذا شايد برادر به همين معناي استعاري است.(1)         

3- شايد تعبير به" اخاهم" (برادرشان)  يا اخاكم (برادرتان)اشاره به  پيوند نسبي باشد كه در ميان اين اقوام و پيامبران بوده است.

و اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به" برادر" در مورد اين پيامبران الهي مانند نوح (2) و صالح (3) و لوط (4) و شعيب (5) و هود ( 6) به خاطر اين باشد كه آنها در نهايت دلسوزي و مهرباني، همچون يك برادر، با قوم و جمعيت خود رفتار مي‏كردند، و از هيچ كوشش و تلاشي براي هدايت آنها فروگذار نكردند، اين تعبير در مورد كساني كه نهايت دلسوزي در باره فرد يا جمعيتي به خرج مي‏دهند گفته مي‏شود، به علاوه اين تعبير حاكي از يك نوع برابري و نفي هر گونه تفوق‏طلبي و رياست‏طلبي است، يعني اين مردان خدا هيچ گونه داعيه‏اي در زمينه هدايت آنها در سر نداشتند، بلكه صرفا به خاطر نجات آنان از گرداب بدبختي دست و پا مي‏كردند.(7)

پي نوشت:

1. الميزان، علامه طباطبايي، ترجمه موسوي همداني، ناشر انتشارات فراهاني، تهران، سال 1360 ش، ج‏8، ص  222.

2. شعراء( 26) آيه106.

3. شعراء( 26) 142؛ اعراف ( 7) آيه 73؛ هود ( 11) آيه 61؛ نمل ( 27) آيه 45.

4. شعراء(26 ) آيه161.

5. اعراف( 7) آيه 85؛ هود ( 11) آيه 84؛ عنكبوت (29 ) آيه 36.

6. اعراف ( 7) آيه 65؛ هود ( 11) آيه 50.

7. تفسير نمونه، مكارم شيرازي ناصر، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏6، ص 226.

در قرآن دارد كه از ابراهيم امتحان هاي سخت گرفتيم

در قرآن دارد كه از ابراهيم امتحان هاي سخت گرفتيم و او را در بلاهاي سخت آزموديم ولي هيچ جا سخن از اين نيست كه ابراهيم عليه السلام از خدا خواسته باشد او را در معرض امتحان هاي سخت قرار ندهد.

ممكن است منظور اين دعاي حضرت باشد كه مي فرمايد:

«رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (1)

پروردگارا! ما بر تو توكّل كرديم و به سوي تو بازگشتيم، و همه فرجام ها به سوي تو است! پروردگارا! ما را مايه فتنه كافران قرار مده، و ما را ببخش، اي پروردگار ما كه تو عزيز و حكيمي!».

در تفسير اين جمله گفته اند يعني خدايا كافران را بر ما مسلط مساز تا ما را به قهر بگيرند و با شتم و دشنام و شكنجه بخواهند ما را به فتنه انداخته به كفر باز گردانند. (2)

پي نوشت ها:

1. ممتحنه (60) آيه 4-5.

2. محمد بن حبيب الله ، ارشاد الاذهان ، اول ، بيروت ، دار التعارف ، 1419 ق ، ص 554 ؛ فيض كاشاني ، الصافي ،قم ، دفتر تبليغات ف 1418 ق ، ج2 ف ص 1292.و ناصر مكارم شيرازي ،تفسير نمونه ، انتشارات  دار الكتب الإسلامية؛ج 24 ،ص 22.

چند آيه قرآن كه خداي متعال وجود پيامبران سابق را تاييد و به پيامبر اسلام و نيز همگان گوشزد مي كند، اشاره مي كنيم:

چند آيه قرآن كه خداي متعال وجود پيامبران سابق را تاييد و به پيامبر اسلام و نيز همگان گوشزد مي كند، اشاره مي كنيم:
1."وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ" (2)
آنها به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين نازل گرديده) ايمان مي‏آورند، و به رستاخيز يقين دارند.
در اين آيه شريفه خداي متعال به پيامبر اسلام صلوات الله عليه خطاب مي كند كه قرآن بر تو و بر پيامبران سابق كتاب هاي آسماني نازل شده.....
.پس افراد قبل از پيامبر ديگر پيامبران آسماني بوده اند.
2."وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ...(3)
يعني:ما به موسي كتاب (تورات) داديم، و بعد از او پيامبراني پشت سر يكديگر فرستاديم و به عيسي بن مريم دلايل روشن بخشيديم، و او را بوسيله روح القدس تاييد نموديم،
در اين آيه شريفه، پيامبري حضرت موسي و حضرت عيسي و ديگر پيامبران و نيز كتاب ها و معجزاتشان مورد تاييد الهي قرار گرفته است.
3."ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً:"(4) سپس رسولان خود را پي در پي فرستاديم هر زمان رسولي به سراغ امتي مي‏آمد او را تكذيب مي‏كردند، و ما آنها را يكي پس از ديگري قرار مي‏داديم".
4."وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ ... (5)
و ما قبل از تو رسولاني فرستاديم
5.قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسي‏ وَ عيسي‏ وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (6)
بگو: به خدا ايمان آورديم و (هم چنين) به آنچه بر ما و بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده و آنچه به موسي و عيسي و (ديگر) پيامبران، از طرف پروردگارشان داده شده است ما در ميان هيچ يك از آنان فرقي نمي‏گذاريم و در برابرِ (فرمان) او تسليم هستيم.
6.إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عيسي‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (7)
ما به تو وحي فرستاديم همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [بني اسرائيل‏] و عيسي و ايّوب و يونس و هارون و سليمان وحي نموديم و به داوود زبور داديم.
در عين حال، خداي متعال در بعضي از آيات قرآن از تاييد پيامبرانش با "روح" خود خبر داده است
خداي متعال فرمود:
"أُولئِكَ كَتَبَ في‏ قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" (8)
آنان(پيامبران) كساني هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دل هاي شان نوشته و با روحي از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده است.
و در مورد حضرت عيسي فرمود:
"وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ"(9) و او را به وسيله روح القدس تأييد كرديم.
مفسرين نوشته اند:
يك درجه ديگر آن روحي است كه انبياء و رسل، به وسيله آن تاييد مي‏شوند، و در آن باره فرمود:" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ"(10)
از امام صادق سلام الله عليه در تفسير آيه شريفه ""وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" روايت شده است"
"هم رسل الله و ... أيدهم بروح القدس آنان رسولان خدا هستند كه به روح القدس تاييد شده اند.(11)
نتيجه:
در اين آيات و نيز آيات فراوان ديگر قرآن، هم اشاره كلي به وجود پيامبران بدون ذكر نام ايشان شده است و هم به نام مبارك آنان و نيز تاييدشان تصريح شده است. علاوه بر اين،آن چه بايد بدانيم اين است كه قرآن،وقايع زندگي پيامبران سابق صلوات الله عليهم اجمعين را به شكل حكايت هاي جذاب، پر عبرت،اما واقعي بيان كرده است. نزول كتاب هاي آسماني و اعطاي امر رسالت الهي بر عهده هر كسي گداشته نشده بود و اين لياقت مختص پيامبر گرامي اسلام صلوات الله عليه و پيامبران قبل از پيامبر بوده است كه به عنوان بهترين دليل بر تاييد آنان از طرف قرآن خواهد بود.
پي نوشت ها:
2. سوره بقره، آيه 4.
3.همان، آيه 87.
4.سوره مومنون، آيه 44.
5.سوره رعد، آيه 38.
6.سوره آل عمران 84.
7.سوره نساء، آيه 163.
8.سوره مجادله، آيه 22.
9.سوره بقره، آيه 87.
10.طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم،انتشارات جامعه مدرسين،سال 1374 هجري شمسي،چاپ پنجم، ج‏12، ص 306.
11. عروسي حويزي عبد علي بن جمعه، تفسير نور الثقلين،قم،انتشارات اسماعيليان،سال 1415 هجري قمري،چاپ چهارم، ج‏1، ص 99.

وَ لَمَّا جاءَ مُوسي‏ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ الیک

«وَ لَمَّا جاءَ مُوسي‏ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني‏ وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني‏ فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ؛ (1) و هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم!» گفت: «هرگز مرا نخواهي ديد! ولي به كوه بنگر، اگر در جاي خود ثابت ماند، مرا خواهي ديد!» اما هنگامي كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرار داد و موسي مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهي تو (از اينكه با چشم تو را ببينم)! من به سوي تو بازگشتم! و من نخستين مؤمنانم!».

حضرت موسي تقاضاي رؤيت قلبي خدا را كرد و خداوند با مثال به ايشان اعلام كرد كه بايد از جبل خوديت خارج شد و آن را مندك و منهدم كرد تا به اين رؤيت نايل شد.

و در مورد حضرت علي در روايت آمده كه از ايشان سؤال شد: «يا أمير المؤمنين هل رأيت ربك حين عبدته؟ فقال: ويلك ما كنت أعبد ربا لم أره، قال: وكيف رأيته؟ قال: ويلك لا تدركه العيون في مشاهدة الابصار ولكن رأته القلوب بحقائق الايمان؛ (2) يا علي آن گاه كه خدايت را عبادت مي كني او را مي بيني ؟

حضرت فرمود: واي بر تو ، من خدايي را كه نبينم ، عبادت نمي كنم. البته خدا را چشم ها نمي بينند بلكه قلب ها حقيقت او را باور دارند».

بنا بر روايت ديگر ايشان فرموده من هيچ چيز را نديدم مگر اين كه خدا را در آن يا قبل از آن يا بعد از آن ، ديدم ( و همه چيز آيينه خدا نما بود). (3)

بنا بر روايت ديگر هم فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا؛ (4) اگر پرده ها برداشته شود ، بر يقين من افزوده نمي گردد».

بنا بر اين براي حضرت علي لقاي خدا حاصل بود و ايشان جبل منيت خود را مندك و منهدم كرده و فاني در خدا بود و خدا را مي ديد. اما ديدن با دل

پي نوشت ها:

1. اعراف (7) آيه 143.

2. كليني ، كافي ، تهران ، اسلاميه ، 1363 ش، ج1، ص 98.

3. محمدي ري شهري ، موسوعه العقايد الاسلاميه ، قم ، دار الحديث ، 1425 ق ، ج 3 ف ص 75.

4. مولي صالح مازندراني ، شرح اصول كافي ، بيروت ، دار احيائ التراث العربي ، 1421 ق ، ج 3 ، ص 173.

صفحه‌ها