معارف قرآن

منظور از آسمان و زميني كه خدا در قرآن بيان داشته، آسمان و زمين دنيايي نيست

قرآن در آيه اي مي فرمايد:

خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريد (1)

جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست. مگر آنچه پروردگارت بخواهد در مورد اين ‌آيه تفسيرهاي متعددي آمده است، اما آنچه صحيح به نظر مي رسد، چنين است:

منظور از آسمان و زميني كه خدا در آيه فوق بيان داشته، آسمان و زمين دنيايي نيست. خدا در كلام خود آسمان و زميني براي قيامت معرفي كرده كه غيرآسمان و زمين دنيا است:

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار (2)

در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمانها (به آسمانهاي ديگري) مبدل مي‏شود.

در آخرت آسمان و زمين، نظام دنيايي اش را ازدست مي دهد. بنا بر اين معناي آيه اين است كه گناهكاران عذاب اخروي خود را در همان آخرت و قيامت مي بينند و هميشه در آن جا هستند تا زماني كه آسمان و زمين قيامت برپا باشد. نيز كساني كه وارد بهشت مي شوند، هميشه در آن جا هستند تا زماني كه آسمان و زمين درآخرت برپاست.(3)

پي نوشت ها :

1. هود (11)، آيه 107.

2. ابراهيم (14)، آيه 48.

3. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374ش، ج11، ص27 . 

جهاني يا منطقه اي بودن طوفان نوح مسئله اي نيست كه مفسران بخواهند به صورت قطعي درباره آن اظهار نظر كنند. زيرا در اينگونه موارد بايد به اسناد تاريخي متقن مراجعه كنيم يا اينكه در كلام خدا و معصومين بياني قطعي و يقيني درباره آن داشته باشيم و در اين باره نه سند تاريخي متقن داريم و نه توضيحي يقيني در كلام خدا و معصومين  يافته ايم و لذا آنچه به عنوان جهاني و عالم گير بودن طوفان نوح به تفاسيري همچون تفسير نمونه و الميزان نسبت داده مي شود به صورت احتمالي است كه اين تفاسير برگزيده اند. البته به عنوان احتمالي قوي، اما در عين حال منطقه اي بودن آن نيز به صورت كلي نفي نشده و قرائن و شواهدي براي منطقه اي بودن آن وجود دارد.

در تفسير نمونه بعد از ذكر شواهد و قرائن عالم گير بودن طوفان نوح مي خوانيم:

« ولي با اين حال احتمال منطقه‏ اي بودن آن نيز به كلي منتفي نيست، زيرا اطلاق كلمه «ارض» بر يك منطقه وسيع جهان در قرآن مكرر آمده است چنان كه در سرگذشت بني اسرائيل مي‏خوانيم: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا»(1) « مشرقها و مغربهاي زمين را در اختيار گروه مستضعفان (بني اسرائيل) قرار داديم... اين نكته نيز قابل توجه است كه طوفان نوح به عنوان مجازات آن قوم سركش بود، و ما هيچ دليلي در دست نداريم كه دعوت نوح به سراسر زمين رسيده باشد، اصولا با وسائل آن زمان رسيدن دعوت يك پيامبر (در عصر خودش) به همه نقاط، بسيار بعيد به نظر مي‏رسد.(2)

بعد از مقدمه مذكور بايد بگوييم كه بر فرض كه طوفان نوح عالم گير بوده باشد، باز هم مي توان در پاسخ به سؤال شما احتمالاتي ذكر كرد.

جنابعالي نوشته ايد:« اين چند ميليون خزنده و حشره و ... را چگونه جمع آوري كرده و در آن كشتي جا داده است»

در پاسخ مي توان گفت كه:

اولا: همه حيوانات در اين كشتي جا داده نشده اند. بلكه چنانكه از آيه 40 سوره هود (3) استفاده مي شود  از هر نوعي از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده) بر كشتي سوار شده است.

ثانيا: لزومي ندارد كه آبزيان و حشرات و .. هم سوار بر كشتي شوند زيرا سيل ضرري براي آنان ندارد.

ثالثا: كشتي نوح، يك كشتي معمولي نبوده. چون خود كشتي آيت و معجزه‌ي الهي بوده است اين كشتي با نظارت و مراقبت الهي ساخته شده و همه چيز حساب شده و پيش بيني شده بود؛ با توجه به اين، هيچ بعيد نيست كه آنقدر گنجايش داشته كه جفتي از هر حيوان (نه همه حيوانات ) در آن گنجانده شود.

رابعا: ممكن است كه در زمان حضرت نوح چند قسم بيشتر از جانوران در روي زمين پيدا نشده بودند، و نوح فقط نسل آنها را حفظ كرده است، و بقيه حيوانات بعدا پيدا شده‌اند.

خامسا: جمع آوري جفتي از حيوانات از مناطق مختلف ممكن است به اعجاز الهي صورت گرفته باشد و ما نبايد هميشه به اسباب و عوامل مادي توجه داشته باشيم و از اسباب و علل غير مادي غافل باشيم.

البته در پايان ناگفته نماند كه اين توجيهات ما براي اين نيست كه بگوييم قطعا طوفان نوح عالم گير بوده بلكه براي اين است كه بگوييم هر دو احتمال (جهاني و منطقه اي بودن) ممكن است و در پايان بهتر است كه اين سخن نويسنده تفسير المنار را نقل كنيم كه علامه در الميزان از وي نقل كرده كه وي مي گويد:« « أن هذه المسائل التاريخية ليست من مقاصد القرآن و لذلك لم يبينها بنص قطعي فنحن نقول بما تقدم أنه ظاهر النصوص و لا نتخذه عقيدة دينية قطعية فإن أثبت علم الجيولوجية خلافه لا يضرنا لأنه لا ينقض نصا قطعيا عندنا»(4)

«اين مسائل تاريخي از اهداف و مقاصد قرآن نيست و به همين جهت قرآن كريم آن را به طور صريح و قاطع بيان نكرده ما هم كه در اين باره اظهار نظري كرديم تنها گفتيم از ظاهر نصوص چنين بر مي‏آيد نه اينكه خواسته باشيم اعتقاد ديني خود را اظهار نماييم و يا نتيجه بحث را به عنوان يك عقيده قطعي ديني بپذيريم، بنابراين اگر در علم ژئولوژي و زمين شناسي خلاف اين نتيجه ثابت شده باشد ضرري به حال ما ندارد براي اينكه اين نتايج علم زمين شناسي هيچ نص قطعي ما را نقض نمي‏كند»

پي نوشت ها:

1. أعراف(7) آيه 137.

2. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج‏9، ص 103

3. « حَتَّي إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ...» « (اين وضع هم چنان ادامه يافت) تا آن زمان كه فرمان ما فرا رسيد، و تنور جوشيدن گرفت (به نوح) گفتيم: «از هر جفتي از حيوانات (از نر و ماده) يك زوج در آن (كشتي) حمل كن...».

4. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق ، ج‏10، ص 265.

 

كساني كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل،حاضر نبودند به هيچ قيمتي در برابر بيان مستدل و منطقي قرآن تسليم شوند...

كساني كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل،حاضر نبودند به هيچ قيمتي در برابر بيان مستدل و منطقي قرآن تسليم شوند، و آوردن كتابي همچون قرآن به وسيله فرد درس نخوانده‏اي همچون پيامبر(ص) كه دليل روشني بر حقانيت وي بود بپذيرند، دست به بهانه جويي تازه‏اي زدند، چنان كه قرآن در نخستين آيات مورد بحث مي‏گويد: آنها از روي سخريه و استهزاء گفتند چرا معجزاتي(همچون معجزات موسي و عيسي) از سوي پروردگارش بر او نازل نشده است"؟ چرا او عصاي موسي و يد بيضاء و دم مسيحا ندارد؟چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمي‏كند؟ آن گونه كه موسي و شعيب و هود و نوح و ثمود كردند؟

و يا همان گونه كه در سوره اسراء از زبان اين گروه آمده است"چرا پيامبر اسلام، نهرها و چشمه‏هاي آب جاري از بيابان خشك مكه ظاهر نمي‏كند"؟"چرا قصري از طلا ندارد"؟"چرا به آسمان صعود نمي‏كند"؟و"چرا نامه‏اي از سوي خدا از آسمان براي آنها نمي‏آورد".

بدون شك پيامبر اسلام (ص) معجزات ديگري غير از قرآن مجيد داشته، و تاريخ نيز با صراحت از آن سخن مي‏گويد، ولي آنها با اين سخنانشان، دنبال تحصيل معجزه نبودند، بلكه از يك سو مي‏خواستند اعجاز قرآن را ناديده بگيرند و از سوي ديگر تقاضاي معجزات اقتراحي داشتند(منظور از معجزات اقتراحي اين است كه پيامبر (ص) طبق تمايلات اين و آن، هر امر خارق العاده‏اي را كه پيشنهاد كنند انجام دهد، مثلا اين يكي پيشنهاد خارج ساختن چشمه‏هاي آب كند ديگري بگويد من قبول ندارم بايد كوه‏هاي مكه را طلا كني، سومي هم بهانه بگيرد كه اين كافي نيست بايد به آسمان صعود كني، و به اين ترتيب معجزه را به صورت بازيچه بي‏ارزشي در آورند، و تازه آخر كار بعد از ديدن همه اينها ساحرش بخوانند).

لذا در سوره انعام آمده است: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتي‏ وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا:(1) اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل كنيم و مردگان زنده شوند و با آنها سخن بگويند و همه چيز را در برابر آنها محشور نمائيم باز هم ايمان نمي‏آورند"! به هر حال قرآن براي پاسخگويي به اين بهانه‏جويان لجوج، مي گويد:

به آنها" بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد، معجزات همه نزد خدا است" (قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ).

او مي‏داند چه معجزه‏اي با چه زماني و براي چه اقوامي متناسب است، او مي‏داند چه افرادي در صدد تحقيق و پي جويي حقند و بايد خارق عادات به آنها نشان دهد، و چه افرادي بهانه گيرند و دنبال هواي نفس؟ و بگو" من فقط انذار كننده و بيم دهنده آشكارم" (وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ).

تنها وظيفه من انذار و تبليغ است و بيان كلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنها به اختيار ذات پاك او است.(2)

پي نوشت:

1. انعام ( 6) آيه 111.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374ش، چاپ اول، ج‏16، ص 314.

 توجه به اين نكته شايد مفيد باشد كه آنچه براي انبيا ضروري است، ارتباط با عالم غيب يا دسترسي به منبع وحي است كه سرچشمه همه حقايق معرفتي است. در واقع، انبيا براي هدايت بشر نياز به دريافت درجات بالايي از معارف دارند كه آن را از طريق وحي و يا الهامات غيبي و علم لدني كه به ايشان عنايت مي شود، دارا هستند.

در نتيجه، علاوه بر اين موارد، نيازي به «علم» به معناي متعارف آن كه معمولا به دانش رايج  بين مردم، يعني علم حصولي و آموزشي اطلاق مي شود، نداشتند؛ هر چند از آن هم بي بهره نبودند. در هر حال، از ويژگي هاي انبيا دارا بودن چنين علومي نيست؛ چنان كه رسول خاتم(ص)  نيز از ابتدايي ترين درجه اين علوم، يعني خواندن و نوشتن بي بهره بود، ولي به واسطه اتصال به سرچشمه معارف و وحي و الهامات الهي از بسياري از علوم و اسرار عالم آگاهي داشت كه حتي دانشمندان نيز از آن بي بهره بوده اند.

   نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت             به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

علم امامان و پيامبران، بر دو گونه است:

1. علمي كه پيامبر يا امام در هر حال واجب است آن را بداند.

2. علمي كه جايز است پيامبر يا امام آن را بداند. اگر خدا آن را به امام يا پيامبر اعلام كند، خواهد دانست. اگر اعلام نكند، نخواهد دانست.

علمي كه در هر حال واجب است كسي كه امام يا پيامبر است بداند، علم به دين خدا و شريعت الهي است. اين علم براي كسي كه به عنوان امام يا پيامبر نقش هدايتگري مردم را دارد، دارا بودنش واجب است. در غير اين صورت، در وظيفه خود دچار خلل خواهد شد.

اما علومي كه واجب نيست امام يا پيامبر به عنوان اين كه امام يا پيامبر هستند بدانند، عبارت است از علم به آينده و علم به ما كان و ما يكون (آنچه بوده و مي باشد) و علم به مغيبات (پوشيده ها). اين گونه امور، مختص به خدا است:

 «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّه».(1) خداوند هر وقت هر كس از امامان يا پيامبران را كه صلاح بداند، نسبت به برخي از آن علوم آگاه خواهد ساخت.

بنابراين، اين گونه امور مواردي هستند كه امام يا پيامبر به صورت بالفعل نسبت به آن علم ندارند. هر وقت خداي متعال بخواهد، علم خواهند يافت. پس معلوم نيست كه پيامبران يا ائمه نسبت به نتيجه امتحان شان آگاه باشند. آنان نيز همان گونه نسبت به انجام وظيفه و خوب انجام دادن امتحان، خوف و رجا داشتند كه ما داريم. شايد خوف آنان از نتيجه امتحان، بيش تر از خوف ما باشد؛ زيرا بيش تر از ما متوجه خطير بودن امتحانات الهي بوده و نسبت به بدي مردود شدن در امتحان الهي علم داشتند.

بنابراين، اولا: اگرحضرت موسي(ع) علم به مسئله نداشت، اين بي خبري عيب نيست. با توجه به مطالب فوق ضربه به رسالت و پيامبري نمي زند.ٍ

ثانيا: آيه مذكور مر بوط به اولين باري است كه حضرت موسي(ع) با مار شدن عصا مواجه شده است. بر فرض هم از اين امر خبر داشته باشند، به صورت عيني آن را مشاهده نكرده بودند.

پي نوشت:

1. نمل(27) آيه 65.

علم غيب مثل همه چيزهاي ديگر مختص خداست و غير خدا هيچكس هيچ چيز و از جمله علم غيب ندارد. غير خدا هر كه و هر چه باشد [از جمله معصومان]، به ذات خود جز فقر محض نيست و از خود هيچ ندارد و هر چه دارد عطاي خداست.

عطاي خدا هم يا عمومي است مثل حيات و ...يا اختصاصي است مثل نبوت و امامت.

اگر انسان ها به حوزه هايي علم و آگاهي دارند و با چشم و گوش و ديگر حواس به زوايايي از جهان آگاهي مي يابند، اين عطاي عمومي خداست و اما علم به زواياي پنهان از حواس و علم به جهان هاي برتر از حواس كه "علم غيب" ناميده مي شود، اختصاص به خدا دارد و غير خدا را به اين حوزه راهي نيست مگر اين كه خدا آگاهي دهد و مشرف گرداند:

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّه‏(1)

بگو: هيچ كس در آسمانها و زمين غيب نمى‏داند مگر اللَّه‏.

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو(2)

كليدهاى غيب نزد اوست. جز او كسى را از غيب آگاهى نيست.

ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا(3)

پيش از اين نه تو آنها را مى‏دانستى و نه قوم تو.

إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّه‏(4)

بگو: هيچ كس در آسمانها و زمين غيب نمى‏داند مگر اللَّه‏.

و از زبان پيامبران به صراحت اعلام مي كند كه ما غيب نمي دانيم و از پنهان آگاه نيستيم:

وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ(5)

اگر علم غيب مى‏دانستم بر خير خود بسى مى‏افزودم و هيچ شرى به من نمى‏رسيد.

وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ(6)

به شما نمى‏گويم كه خزاين خدا در نزد من است. و علم غيب هم نمى‏دانم‏.

ولي خداوند كه "فعال ما يشاء" هست و اختيار مطلق دارد، مي تواند هر كس را كه بخواهد بر همه غيب يا بر بعض از غيب آگاه سازد و كسي هم نمي تواند بر خدا حكم كرده و او را از اين عطا منع گرداند. خداوند اعلام كرده كه پيامبران و برگزيدگانش را بر غيب (به صورت مطلق يا محدود) آگاه مي كند:

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ(7)

و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب بياگاهاند، ولى برخى از پيامبرانش را كه خود بخواهد برمى‏گزيند.

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً  إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُول‏(8)

او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى‏سازد، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد.

بنا بر اين آيات، خدا به برگزيدگان و رسولان خود علم غيب مي دهد و بنا بر روايات، امامان جانشينان رسول خدا هستند و همه شؤون رسول خدا جز وحي و نبوت را دارند و طبيعي است كه خدا وقتي بخواهد كسي را خليفه و مظهر خود گرداند و واسطه هدايت و فيض خود قرار دهد، به او علم غيب و تسلط بر زمان و مكان و زبان ها و...را خواهد داد و او به اراده خدا فراتر از زمان و مكان و ديگر محدوديت ها خواهد بود و همه اينها به اذن و اراده خداست.

 پي نوشت ها:

1. نمل(27) آيه 65.

2. انعام(6) آيه 59.

3.هود(11) آيه 49.

4. يونس(10) آيه 20.

5. اعراف(7) آيه 188.

6. هود(11) آيه 31.

7. آل عمران(3) آيه 179.

8. جن(72) آيه 26-27.

1. واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات ، گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(1)براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى وارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد و بر اين اساس مبارزه موسي با مرد ستمگر و متجاوز قبطي و کشتن او  ذنب است چون پيآمدي ناگوار دارد :و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون(2)

و به نزد آنان مرا گناهي است که مي ترسم به کيفر آن مرا بکشند.( يعني آنها مرا گنهكار مي دانند از اين رو عرض كرد « لهم » نه « لله»)

همچنان که مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،(3) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن سازد:

انّا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ماتقدم من ذنبك و ما تأخّر(4)

استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب ومنزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى، بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت.

آنچه با عصمت منافات دارد، ارتکاب يا ترک نهي و امر مولوي است يعني کاري که خدا به عنوان خالق و حاکم  انجام آن را خواسته و امر کرده ، انجام ندهد يا کاري که خدا ترک آن را خواسته و از آن نهي کرده، مرتکب شود. اين ترک و ارتکاب، گناه و خلاف عبوديت است و از بنده برگزيده سر نمي زند و کساني که مرتکب چنين اقدامي گردند، شايستگي وساطت بين خدا و خلق را ندارند و برگزيدن آنها براي وساطت بين خدا و خلق خلاف حکمت است و از خدا محال مي باشد.

2) از ديدگاه روايات،يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه برخى ازآيات به شيوه "ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة = به در مي گويم تا ديوار بشنود"(5)نازل شده اند.(6) مثلا هر چند پيامبراكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، باجملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد:

اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، ازكسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند،پرسش نما.(7)

اين آيه، به هيچوجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم رامى دانند، پرسش نمايند.(8)همچنين،در آيه اى ديگر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود:

عفَا اللّه عنكَ لِمَ اَذنت لهم حتّى يتبيّن لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين(9)

خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال)راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان رابازشناسى به آنان اجازه دادى؟

با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، درواقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خودمى سازند.(10)  اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، درتصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را نيز در هم مى شكستند. افزون براين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت و چنان كه درآيات بعدى همين سوره آمده است(11)، به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه ـ برخلاف آن چه برخى پنداشته اند(12)ـنه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه باظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد.اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيزنمى پسندد و با موافقت با خواسته آنان،پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.

3) از طرف ديگر بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه گفته اند: "حسنات الابرارسيئات المقربين =کارهاي نيک ابرار براي مقربان گناه به حساب مي آيد."(13)

چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست و حتي صدور آن عمل از ديگران ارزشمند و شايسته تمجيد است، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و از آنان انتظار نمي رود و نسبت به مقام و مرتبه  آنان در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود ؛ يعني از آنان بسيار بيش از آن انتظار مي رود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه  افراد ظاهربين وغير دقيق  را به ترديد مى افكند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهد كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى برلغزش هاى آنان چيست؟

اميرمؤمنان(عليهالسلام)در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جايگاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(14)

با توجه به توضيحات بالا معناي آياتي که عصمت پيامبران را زير سؤال مي برد، روشن مي گردد. 

پي نوشت ها:

1. ايجي،المواقف،  بيروت ، دار الجيل ف 1417 ق، ص 361؛ طباطبايي ، الميزان، قم ، انتشارات اسلامي،ج 1، ص 138ـ137 و پژوهشي در عصمت معصومان ،ص 188ـ187.

2.شعراء(26)،آيه14.

3. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، بيروت، اعلمي، 1404 ق ، ج1، ص 161ـ160؛ حويزي، تفسير نورالثقلين، قم، اسماعيليان ، 1415 ق ، ج 5، ص 57ـ56؛ طبرسي ، مجمع البيان، تهران، ناصر خسرو ، 1372 ش ، ج 10ـ9،4ص 143ـ142 و طباطبايي، همان، ج 18، ص 254ـ253

4. فتح(48)آيه2ـ1 .

5. ر.ک: طريحي ، مجمع البحرين، تهران ، مرتضوي ، 1375 ش ، ج3، ص 252، ماده جور

6.ر.ک: عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 161؛ مجلسي ، بحارالانوار، بيروت ، الوفا ، 1403 ق ، ج 17، ص 71 و قمي ، تفسير القمي، قم ف دار الکتاب ، 1367 ش ،  ج 2، ص 251 .

7. يونس(10)آيه 94 .

8. الهدي الي دين المصطفي، ج 1، ص 168 و مصباح يزدي ، آموزش عقايد،قم، مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، ج 2ـ1، ص 257.

9. توبه(9)آيه 43 (ترجمه فولادوند)

10. مجلسي ، همان، ج 17، ص46 و طباطبايي ، همان، ج 9، ص 258

11. توبه،آيه 47

12.  زمخشري ، الکشاف، بيروت ، دار الکتاب ، 1407 ق ، ج 2، ص274؛ بيضاوي، انوار التنزيل ، بيروت ، دار احياء التراث العربي ، 1417 ق ،  ج 2، ص 186ـ185 .

13.اربلي، کشف الغمه، بيروت، دار الاضواء ، 1405 ق، ج 3، ص 45.

14. طبرسي، الاحتجاج، نجف، دار نعمان ، 1386 ق ، ج 2ـ1،ص 249.

15. طباطبايي ، الميزان، ترجمه، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ش، ج18، ص380-382.

 

عصمت از گناه نتيجه ايمان قوي و متعالي فرد است

عصمت از گناه نتيجه ايمان قوي و متعالي فرد است که عنايات خدا را شامل او مي سازد. دستگيري خاص خدا را نصيبش مي کند. عصمت از خطا نتيجه دستگيري خدا و افاضه علم ناب به فرد مي باشد. پيامبران انسان هايي هستند که در درجات فوق العاده بالاي ايماني هستند، به طوري که ايمان و تقواي فوق العاده شان آنان را از ارتکاب گناه باز مي دارد . خطا و اشتباه هم در علم اکتسابي ممکن است، زيرا فرد بدون اين که قصد داشته و متوجه باشد، مقدمات غلط به کار مي گيرد يا درست نتيجه گيري نمي کند و  به خطا مي افتد . پيامبران علم شان را از خدا مي گيرند . خداوند علم ناب را به آنان افاضه مي کند . در اين مسير امکان خطا و اشتباه هم وجود ندارد.

آيه مورد نظر شما "وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً اِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيت" نيز با عصمت منافاتي ندارد. اين آيه در مقام تربيت پيامبر و مؤمنان به ايشان است که : اي پيامبر !خود را مستقل در کارها نمي داني و معتقدي هر کار خوبي که انجام

 مي دهي ، به توفيق خداست . از هر کار بدي که خود را نگه داري ، به عصمت خداست، همچنان که علي بن ابي طالب تربيت شده خاص پيامبر در بيان تأويل "لا حول و لا قوه الا بالله " فرمود:

لا حول عن معاصي الله إلا بعصمة الله ولا قوة لنا على طاعة الله إلا بعون الله؛ (1)

هيچ کس ار معصيتي رو بر نمي گرداند مگر به عصمت خدايي و طاعتي به جا نمي آورد ، مگر به قدرت خدايي.

پس با اين که وقتي به انجام کاري وعده مي دهي، مد نظرت اين است که به توفيق و ياري و عنايت خدا آن کار را انجام مي دهي و به عصمت و نگهداري خدا از ظلم و بدي رو بر مي گرداني، با اين وجود ادب عبوديت و بندگي را در بالاترين درجه رعايت کن و به هنگام وعده دادن آن را به مشيت خدا معلق بگردان.

مشرکان مکه به تعليم يهود مدينه از پيامبر سؤال هايي پرسيدند تا به خيال خودشان پيامبر نتواند جواب بدهد و رسوا گردد. پيامبر هم مطابق معمول که جواب ها را از خدا مي گرفت و به آنان ابلاغ مي کرد، به آنان وعده داد که فردا جواب خواهم داد. معلوم بود که ايشان با تکيه بر عنايت خدا و وحي ، چنين وعده اي داده و به هيچ وجه به توان خود اعتماد نکرده، ولي در کلام، وعده را معلق بر مشيت خدا نکرد،چون هنوز چنين دستور و تعليمي به او داده نشده بود . خداوند براي تعليم و تاديب او و ياران مؤمنش ابتدا براي چند روزي وحي را  قطع کرد و بعد وحي فرستاد . او را تعليم داد که هر گاه وعده اي مي دهي حتي در لفظ آن را به مشيت خدا معلق گردان. پيامبر بلافاصله بعد از نزول اين آيه در مورد وعده اي که داده بود، تعليق به مشيت را ياد کرد  (2) . از آن به بعد رسول خدا مطابق اين تعليم و دستور خدا عمل نمود.

اما قسمت دوم آيه که مي فرمايد: «و اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيت»معنايش اين است که اگر فراموش کردي يا مؤمنان فراموش کردند ، بعد از يادآوري ،خدا را ياد کنيد و تعليق به مشيت را بگوييد.

اين که پيامبر چون مخاطب اصلي وحي است، به چنين خطاب هايي مخاطب مي شود، به معناي اين نيست که در مورد ايشان اين اتفاق ها مي افتد، بلکه او آينه امت است . امت در آينه او مخاطب مي شوند،و گرنه در سوره اعلي آمده كه به كمك و مدد ما هرگز فراموش نمي كني ( سنقرئك فلا تنسي ).

 مشابه اين خطاب ها در قرآن فراوان است، از جمله:

َلَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ؛ (3)

اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى‏شود و از زيانكاران خواهى بود!

ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى‏ شَريعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ؛ (4)

سپس تو را بر شريعت و آيين حقّى قرار داديم. از آن پيروى كن. از هوس هاى كسانى كه آگاهى ندارند، پيروى مكن.

وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمينَ ؛(5)

 كسانى را كه صبح و شام خدا را مى‏خوانند، و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دور مكن! نه چيزى از حساب آن ها بر توست، و نه چيزى از حساب تو بر آنان! اگر آن ها را طرد كنى، از ستمگران خواهى بود!

َلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛ (6)

 هرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آن ها برمگير!  از كسانى كه قلب شان را از ياد خود غافل ساختيم، اطاعت مكن! همان ها كه از هواى نفس پيروى كردند، و كارهاي شان افراطى است.

بنا بر اين آيه 23 و 24 سوره کهف در مقام تعليم و تربيت رسول خدا و ياران مؤمن به ايشان است . پيامبر بعد از اين دستور هيچ گاه تعليق وعده اش به مشيت خدا را فراموش  نکرد تا بگوييد با عصمت منافات دارد. اگر فراموش هم کند ، فراموشي در امر فردي با عصمت منافات ندارد ،زيرا گناه نبوده و به امر نبوت ايشان هم خللي وارد نمي کرد.

در اين گونه آيات مخاطب پيامبر است اما مراد امت هستند، مانند آيه: و لا تقل لهما اف ....(7)به پدر و مادر اف نگو... در حالي كه همه مي دانيم زمان نزول قرآن، والدين رسول خدا در قيد حيات نبودند، پس مراد در آيه امت هستند.

 

پي نوشت ها:

1. ابن شعبه حراني ، تحف العقول ،چ دوم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1404 ق ، ص 468.

2.الميزان ، علامه طباطبايي، ترجمه موسوي همداني ،چ پنجم ، قم ، دفتر انتشارات اسلامي، 1374 ش ، ج 13 ، ص 381 به نقل از درالمنثور سيوطي ، ج 4، ص 217.

3. زمر (39) آيه 65.

4. جاثيه (45) آيه 18.

5. انعام (6) آيه 52.

6. کهف (18) آيه 28.

7.اسراء( 17 ) 23.

واژه ذنب هميشه به معناي مخالفت با امر مولوي و ترك واجب و ارتكاب حرام نيست

واژه ذنب هميشه به معناي مخالفت با امر مولوي و ترك واجب و ارتكاب حرام نيست ،بلكه به معناهاي ديگر هم به كار مي رود.  علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي نويسند:

"ذنب" سه گونه تصور مي شود:

يك ، ذنب قانوني(وضعي)در جايي كه  قانوني وضع شده و مخالفتش حرام است. (گناه شرعي كه با عصمت منافات دارد ، به همين معنا است يعني مخالفت با قانون و امر و نهي خدا)

دو ، ذنب اخلاقي و آن اين است كه انسان عملي را مرتكب شود كه با مكارم اخلاقي منافات داشته باشد ،‌هر چند كه از نظر شرعي حرام نباشد ،يعني عملي كه آثار وضعي نامطلوبي در روح انسان باقي مي گذارد .(اين گناه هم با مقام عصمت منافات دارد)

سه ، بالاتر از اين دو ، ذنبي است  در مقام محبت كه تخلف از قانون نيست و موجب رذيلت اخلاقي هم نمي شود ، ولي مقتضاي مقام محبت نيست ،زيرا اقتضاي محبت اين است كه دوستدار نسبت به محبوب ،كمال انقياد و اطاعت را داشته باشد . تمام توجهش به محبوبش باشد . در هيچ حالي از او غفلت نكند . همّش اين باشد كه ببيند خواسته محبوبش چيست؟ آن را انجام دهد و اصلا توجهي به غير محبوبش نداشته باشد.

پيامبران ديني و اولياي الهي اگر تخلفي از مقتضاي اين مقام انجام دهند و توجهي به غير محبوب شان كنند، با اين كه مستحق كيفر نمي شوند و گناه اصطلاحي نكرده اند، ولي چون از مقام قرب دور مي شوند ،آن را براي خود گناه و سنگين تر از دو گناه قبل تلقي مي كنند و در مقام استغفار از آن گناه بر مي آيند.

بنا بر اين نسبت دادن گناه به پيامبران يا اولياي الهي به معناي ارتكاب محرمات عمومي (و ارتكاب حرام و ترك واجب و محرمات اخلاقي ) كه ترك آن وظيفه همه مردم است ، نيست ،  بلكه معنايي  است مخصوص خود آن مقام و براي شخصي كه به آن درجه از بينش رسيده است . به مقامي رسيده كه انتظاري فوق العاده از او مي رود و كارهايي كه براي ديگران جايز و مباح و چه بسا پسنديده است ، براي او گناه و ناپسند مي شود . حتي چنين گناهي (با اين كه ترك واجب و ارتكاب حرام و رذيله اخلاقي  نيست) چه بسا عظمتش بيش از محرماتي باشد كه مردم مرتكب مي شوند . معصوم اگر مرتكب چنين ذنبي (ذنب در مقام محبت)شود ،بيش تر از يك نفر عامي كه محرمات عادي را مرتكب مي شود، احساس گناه مي كند. خداوند هم بيش از گناه فرد عادي بر او سخت مي گيرد:«حسنات الابرار سيئات المقربين" .نيكي هاي ابرار براي مقربين گناه محسوب ميشود

پيامبر اسلام افضل انبيا بودند . بي شك بالاترين قرب را داشتند .لازمه بالاترين مقام اين است كه وظايف سنگين تري داشته باشد .ايشان ترسان بودند كه از عهده آن وظايف برنيايند .

كوچك ترين توجه به غير خدا را گناه محسوب مي كردند . روزي هفتاد بار استغفار مي كردند. بنا بر اين منظور از گناه ، انجام محرمات شرعي و يا حتي مكروهات نيست ، بلكه انجام كارهايي است كه با مقام محبت منافات دارد.(1)

اين مراتب ذنب و گناه است به تناسب مراتب افراد و مراتب تخلف.

اما گاهي كاري به هيچ كدام از جهات فوق "گناه و ذنب " نيست ،ولي جامعه با توجه به اعتقادات و اخلاق و قانون حاكم آن كار را "ذنب و گناه" مي شمارد.

در داستان حضرت موسي عليه السلام آمده است كه يك فرد قبطي ظالم را كه با يكي از بني اسرائيل مظلوم و مقهور درگير شده بود ،به قتل رسانيد . به همين جهت از مصر فرار كرد. هنگامي كه از طرف خدا، مامور به دعوت فرعونيان شد، عرض كرد: «ولهم علي ذنب فاخاب ان يقتلون‏» (2)

اين كه حضرت فرموده : «و لهم علي ذنب‏»(نفرمود لله علي ذنب )  طبق نظر فرعونيان گفته و منظور اين است كه ايشان مرا قاتل و گنهكار مي‏دانند و مي‏ترسم كه به عنوان قصاص مرا بكشند.

جمله "ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ماتأخر"(3) نيز همين گونه است ،يعني با فتح مكه همه گناهان گذشته و آينده تو از نظر مشركان ، بخشيده شد  . خدا ديگر گناهي در نظر آنان براي تو نگذاشته است.علامه طباطبايي ذيل اين آيه شرح مي دهد:

قيام رسول خدا(ص) به دعوت مردم و نهضت  حضرت عليه كفر، قبل از هجرت و ادامه آن تا بعد از هجرت در مدينه و جنگ هايي كه بعد از هجرت با مشركان به راه انداخت ،  داراي آثار شوم و دردآور و مصداقي براي كلمه «ذنب» در نظر مشركان بود . معلوم است كه كفار قريش تا وقتي  كه شوكت و نيروي خود را محفوظ داشتند، هرگز پيامبر(ص) را مشمول مغفرت خود قرار نمي دادند. خون هايي كه از بزرگان آنان ريخته شده بود، از ياد نمي بردند . تا از راه انتقام و محو رسم و سنت پيامبر(ص) كينه هاي خود را تسكين نمي دادند، دست بردار نبودند. اما خدا با فتح مكه و يا فتح حديبيه - كه آن نيز منتهي به فتح مكه شد - شوكت و نيروي كفار قريش را از آنان گرفت . در نتيجه گناهاني كه رسول خدا(ص) در نظر مشركان داشت، پوشانيد و  حضرت را از شر قريش ايمني داد.

پس مراد از كلمه «ذنب» تبعات بد و آثار خطرناكي است كه دعوت رسول الله(ص) از ناحيه كفار و مشركان به بار مي آورد . اين آثار از نظر لغت «ذنب» است كه در نظر آنان، حضرت را مستحق عقوبت مي ساخت؛ همچنان كه موسي(ع) در جريان كشتن آن جوان قبطي، خود را گناهكار معرفي نمود: «و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون». اين معناي گناهان گذشته (ما تقدم من ذنبك) رسول(ص) است.

اما گناهان آينده «ما تأخر» عبارت است از خون هايي كه بعد از هجرت از بزرگان قريش ريخت.  اما مغفرت خدا نسبت به گناهان  حضرت، عبارت است از پوشاندن آن ها و ابطال عقوبت هايي  كه به دنبال دارد؛ يعني، قدرت، شوكت و عظمت كفار قريش را از آنان گرفت. مويد اين معنا، جمله «و يتم نعمته عليك... و ينصرك الله نصراً عزيزاً»است.

حضرت رضا(ع)  مي فرمايد: در نظر مشركان عرب هيچ كس گناهكارتر و گناهش عظيم تر از رسول خدا(ص) نبود؛ براي اين كه آن ها 360 خدا داشتند . رسول خدا  همه آن ها را از خدايي انداخت و مردم را به اخلاص خواند. اين در نظر آن ها بسيار سنگين و عظيم بود و گفتند :« آيا آن همه خدا را يكي كرده ، خيلي شگفت آور است. بزرگان شان براي تحريك مردم به راه افتادند كه برخيزند و از خدايان دفاع كنيد كه اين وظيفه اي است مهم، ما چنين چيزي را در هيچ كيشي نشنيده ايم . اين جز سخني خود ساخته نيست».

اين جا است كه وقتي خدا مكه را براي پيامبرش فتح كرد، مي فرمايد: «انا فتحنا لك فتحاً مبيناً....»؛يعني،  فتح آشكار را برايت كرديم تا ديگر در صدد آزارت بر نيايند . همين طور هم شد. بعد از فتح مكه عده اي مسلمان شدند و برخي از مكه فرار كردند . كساني كه ماندند، قدرت بر انكار توحيد نداشتند و با دعوت مردم آن را مي پذيرفتند. پس با فتح مكه گناهاني كه رسول خدا(ص) نزد مشركان مكه داشت، آمرزيده شد؛ يعني، ديگر نتوانستند دست از پا خطا كنند. (4)

 دقت در آيه اول و دوم مويد مطالب فوق است . اگر ذنب را به معناي گناهي كه در ذهن ماست بگيريم، هيچ تناسبي بين آيه اول و دوم نيست .مي فرمايد ما پيروزي آشكاري را نصيب تو كرديم تا گناهان تو را ببخشيم .ما به تو نعمت  پيروزي داديم تا گناه تورا ببخشيم .آگر ذنب به معناي گناه در نزد ما بود بايد بفرمايد ما به تو بلا يا مشكلات داديم تا كفاره گناه تو شود 

مطلب ديگر اين كه ده ها آيه در قرآن داريم كه عصمت پيامبر را به طور صريح  اثبات مي كند . اين آيه اجمال دارد . اجمال اين آيه هم با صراحت آيات ديگر بر طرف مي شود .

پي نوشت ها:

1. طباطبايي ، الميزان ، ترجمه موسوي همداني ، پنجم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1374 ش ، ج6 ، ص 522- 524.

2.شعراء (26) آيه 14.

3. فتح (48) آيه 2.

4. ترجمه الميزان ،  ج18 ، ص 382.

 

 

 

 

 

اگر به كل آيات اين واقعه ( كهف (18) آيه 60-72) دقت كنيد ، جواب روشن است.

اگر به كل آيات اين واقعه ( كهف (18) آيه 60-72)  دقت كنيد ، جواب روشن است.

بنا بر آيات فوق و روايات تفسيري كه در شرح آنها وارد شده، حضرت موسي به وحي خبردار مي شود كه بنده اي از بندگان خدا به درجات والايي از علم و معرفت رسيده و برگزيده خدا شده است و مآمور مي شود او را يافته و از او تعليم بگيرد:

«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً قالَ لَهُ مُوسي‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلي‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً؛ (در آن جا) بنده‏اي از بندگان ما را يافتند كه رحمت (و موهبت عظيمي) از سوي خود به او داده، و علم فراواني از نزد خود به او آموخته بوديم. موسي به او گفت: آيا از تو پيروي كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزي؟».

حضرت خضر بنده برگزيده خدا بود كه مأموريت هاي ويژه داشت كه اسرار آن پنهان بود و طبيعي بود كه هر كس از آن اسرار پنهان خبر نداشته باشد ، چه بسا كار او را ظلم و ستم يا قبيح و لغو بداند و اگر مؤمن و غيور باشد تحمل نكرده و بر او اعتراض كند و او هم ناچار بايد او را قانع كند و وقت گذاشتن براي قانع كردن او ، او را از وظايفش باز خواهد داشت از اين رو در جواب تقاضاي حضرت موسي مي فرمايد:

«قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلي‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً؛ گفت: «تو هرگز نمي‏تواني با من شكيبايي كني! و چگونه مي‏تواني در برابر چيزي كه از رموزش آگاه نيستي شكيبا باشي؟!».

دقت كنيد؛ حضرت خضر قاطعانه به حضرت موسي مي گويد: تو نمي تواني صبر كني ! زيرا تو مؤمن و غيور هستي و در مقابل كاري كه به ظاهر و به نظرت خلاف شرع و ظلم و قبيح يا لغو است  و وجهش و سرّ پنهانش را نمي داني ، نمي تواني چشم بر بندي و اعتراض نكني .

حضرت موسي هم مي گويد:

«قالَ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي‏ لَكَ أَمْراً؛ (موسي) گفت: «به خواست خدا مرا شكيبا خواهي يافت و در هيچ كاري مخالفت فرمان تو نخواهم كرد!».

دقت كنيد حضرت در اينجا وعده قطعي بر صبر نداده بلكه مي گويد اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهي يافت و سعي خواهم كرد تا بتوانم تحمل كنم و از اعتراض خودداري ورزم.

حضرت خضر هم مي گويد پس اگر كاري به نظرت خلاف و ظلم آمد صبر كن تا به وقت خودم توضيح دهم:

«قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني‏ فَلا تَسْئَلْني‏ عَنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرا؛ (خضر) گفت: «پس اگر مي‏خواهي بدنبال من بيايي، از هيچ چيز مپرس تا خودم (به موقع) آن را براي تو بازگو كنم».

با اين اوضاع وقتي در اولين اتفاق موسي مي بيند كه او كشتي سالم ديگران را معيوب كرده و در مال آنان تصرف ظالمانه نموده ، اين كار را شرعي نمي بيند و سكوت بر آن را مورد رضاي خدا نمي شمارد و بر خود فرض مي بيند كه فرياد اعتراض بلند كند. سكوت در اين شرايط نه بر او و نه بر هيچ كس ديگر جايز نيست و نهي از منكر واجب است. (1)

او وعده داده كه اگر خدا بخواهد سكوت كند و خدا سكوت در برابر ظلم را نمي خواهد و او هم وعده سكوتي كه مورد رضاي خدا نباشد ، نداده است از اين رو وقتي كه كار خضر را مي بيند كه به فهم او ظلم و مورد قهر خداست ، وعده اي كه داده بي اهميت مي شمارد و ناديده مي انگارد و وظيفه خودش مي بيند كه فرياد بزند و از اين بي اهميتي به وعده اي كه داده و توجه نكردن به آن تعبير به "فراموشي" شده است (2) و  وقتي خضر به او وعده اش را يادآوري مي كند كه بايد تا زماني كه خودم توضيح دهم، صبر مي كردي ، راضي از نهي از منكري كه كرده ، مطمئن مي شود كه خضر حتما توجيه قانع كننده اي دارد از اين رو از عجله خود عذر مي خواهد:

«قالَ لا تُؤاخِذْني‏ بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني‏ مِنْ أَمْري عُسْرا؛ (موسي) گفت: «مرا بخاطر اين فراموشكاريم مؤاخذه مكن و از اين كارم بر من سخت مگير!».

حضرت موسي گر چه پيامبر اولو العزم است اما خضر از راز و رمز هايي از خلقت آگاه و به علومي رسيده كه حضرت موسي از آن محروم است و منعي ندارد كه در عين اين كه حضرت موسي پيامبر اولو العزم است و كسي در زمينه اي ديگر بر او پيشي گرفته و وي براي تعليم از او به محضرش مشرف شود. جمله حضرت موسي به خضر بر اين علم خاص خضر دلالت دارد:

«هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلي‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ؛ آيا از تو پيروي كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزي؟».

پس اعتراض حضرت موسي با عصمت او منافات ندارد زيرا كاري ديده كه به ظاهر خلاف شرع بوده و وجهش را نمي دانسته است و موظف به نهي از منكر بوده است. اگر كار او خلاف و گناه و منافي با عصمت بود ، خدا و خضر او را بر اصل نهي از منكر توبيخ مي كردند در حالي كه خدا داستان موسي را براي الگو بودنش آورده و هيچ جا هم او را به خاطر اعتراض تقبيح نكرده است. شيطان هم بر او تسلط نداشته كه عهدي كه داده از خاطرش ببرد بلكه اهميت نهي از منكر ، او را به بي توجهي نسبت به عهدي كه داده بود ، واداشت؛ در عين اين كه او از اول هم عهد به ترك نهي از منكر نداده بود بلكه قبول كرده بود كه تا حضرت خضر توضيح نداده ، سخني نپرسد و اعتراض را تا آن وقت به تأخير بيندازد.

خلاصه آن كه حضرت موسي مامور به ظاهر است و براساس شريعت خود قضاوت مي كند كه قصاص قبل از جنايت درست نيست؛ اما حضرت خضر مامور به باطن بوده است.

پي نوشت ها:

1. ملا حويش آل غازي ، بيان المعاني ، دمشق ، مطبعه الترقي ، 1382 ق ، ج‏4، ص، 193.

2. سيد عبد الحسين طيب ، أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران ، انتشارات اسلام ، 1378 ش ، ج‏8، ص 386. 

چند قرن بود كه بني اسرائيل توسط فرعون و قبطيان به بردگي و بيگاري گرفته شده ،قبطيان فرزندان پسر آنان را مي كشند و دختران شان را براي خدمتكاري و توليد نسل و...، زنده نگه مي دارند:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ؛ (1)

فرعون در زمين بزرگي طلبيد و اهل زمين را متفرق كرد . گروهي را به استضعاف كشاند و پسران شان را مي كشت . زنان شان را زنده نگه مي داشت و او از فسادگران بود.

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ؛(2)

قبطيان گفتند:آيا به اين دو(موسي و هارون) ايمان آوريم ،در حالي كه قوم آن دو بردگان مطيع ما هستند.

وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني‏ إِسْرائيلَ؛(3)

موسي گفت: اين كه بني اسرائيل را به بردگي گرفته اي، نعمتي است كه بدان بر من منت مي گذاري؟

آيات بالا صراحت دارد كه قبطيان ظالم و بني اسرائيل مظلوم بودند كه فرعون و فرعونيان آنان را به بردگي گرفته و از هيچ ستمي بر آنان دريغ نمي ورزند و...

حالا موسي كه در كاخ بزرگ شده و به عنوان فرزند فرعون شناخته مي شود ، روزي مخفيانه از قصر خارج شده و به شهر مي آيد . مي بيند كه مظلومي اسرائيلي با ظالمي قبطي دست به گريبان هستند . معلوم است كه  مظلوم اسرائيلي به ظلم اعتراض كرده و ظالم براي سركوب او آمده و حالا دست به گريبان هستند .قبطي نه دشمن  اسرائيلي درگير، بلكه دشمن همه اسرائيليان از جمله موسي است كه اسرائيلي مي باشد و هنوز نسبش مشخص نيست.

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلي‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ (4)

فرياد كمك طلبي اسرائيلي مظلوم و توسري خور، بلند است. موسي چون جوانمرد است و نمي تواند ظلم را تحمل كند، با قبطي در گير مي شود و يك مشت به او مي زند كه قبطي مي ميرد.

موسي از  اقدام خود چون عمل صالح و دفاع از مظلوم و دفع ظلم است، ناراحت نيست . ذات اين عمل صالح و ارزشمند و جهاد با دشمنان خدا است اما عوارض ناخوشايندي در پي دارد . موسي با توجه به اين عوارض اقدام به آن را تسويل شيطان مي نامد ،زيرا مي داند كه با توجه به اين اقدام بايد آواره شود و از مصر فرار كند و بي پناه و بي ياور سر به بيابان نهد و در معرض تلف واقع شود . شيطان زمينه هايي پيش مي آورد تا اولياي خدا را گرفتار سختي و گرفتاري سازد. شايد در اين فتنه ها و سختي ها شكست بخورند.

او ترسان از برخوردي است كه قبطيان با او خواهند كرد . از اين رو به قصر باز نمي گردد. روز بعد دوباره همان اسرائيلي را با ظالمي ديگر دست به گريبان مي بيند . موسي او را توبيخ مي كند كه بدون عده و ياور و بدون ايجاد زمينه ، با ظالمان در افتادن، كار غلطي است . بعد مي خواهد با  قبطي ظالم درگير شود كه فرياد او بلند شده و موسي و قتل ديروز را افشا مي كند . در اين بين مؤمن فرعوني از قصر دوان دوان مي رسد و موسي را خبر مي دهد كه درباريان حكم اعدامش را ظالمانه و بدون محكمه و بدون شنيدن دفاع وي صادر كرده اند . او بايد فرار كند . موسي هم فرار كرده و بدون اين كه از اقدامش كه به قتل ظالمي قبطي منجر شده ،پشيمان باشد، به درگاه خدا رو كرده و از خدا مي خواهد وي را از عواقب ناگوار اين اقدام نجات دهد . خدا هم دعايش را اجابت مي كند.

بنا بر اين اقدام موسي  دفاع از مظلوم و دفع ظلم بود كه منجر به قتل شد . موسي هيچ وقت از اين اقدام پشيمان نشد و آن را گناه ندانست كه از آن توبه كند  بلكه اعلام كرد :خدايا! به شكرانه قدرتي كه به من داده اي ،قسم مي خورم و با خود عهد مي بندم كه هيچ گاه پشتيبان ستمكاران نباشم.(5)  خدا هم هيچ جا  كار او را قتل انسان بي گناه و ظلم نشمرد.

بله او اين زمينه و پيشامد را كار شيطان شمرد تا او را به رنج و سختي اندازد تا شايد او ببرد و از ادامه مسير حق باز ماند.

اشاره  در جمله ( هذا من عمل الشيطان ) دعوا و نزاع است، يعني اين دعوا و به جنگ يك انسان بي گناه آمدن از عمل شيطان است ،نه كشتن و فعل من .

پي نوشت ها:

1. قصص(28)آيه4.

2.مؤمنون(23)آيه47.

3.شعراء(26)آيه22.

4.قصص،آيه 15.

5.همان،آيه17.

صفحه‌ها