تفسير و علوم قرآني

در تفسير عياشي، از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود:

در تفسير عياشي، از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود:  أبوذر پرسيد: يا رسول الله ما أفضل ما أنزل عليك؟ قال: آية الكرسي، ما السماوات السبع و الأرضون السبع في الكرسي إلا كحلقة ملقاة بأرض فلاة ثم قال: و إن فضل العرش علي الكرسي كفضل الفلاة علي الحلقة (1):يا رسول اللَّه، مهم‏ترين و پر فضيلت‏ترين آيه‏ اي كه بر تو نازل شده كدام است؟ فرمود: آيت الكرسي، و آسمانهاي هفتگانه در مقابل كرسي، در مقام مقايسه بيش از حلقه ‏اي نيست كه در سرزميني افتاده باشد، آن گاه فرمود: و برتري عرش بر كرسي مانند برتري بياباني است بر همان حلقه‏اي كه در گوشه ‏اي از آن افتاده است.

1. علامه طباطبائي، سيد محمد حسين ،الميزان في تفسير القرآن، انتشارات اسلامي، ج‏2، ص 337.

در مورد بعضي سوره ها و آيه ها ادعاي نزول دو بار شده است

در مورد بعضي سوره ها و آيه ها ادعاي نزول دو بار شده است از جمله:

1. سوره حمد كه مشهور است دو بار نازل شده است. در غالب تفاسير به اين دو بار نازل شدن اشاره شده است.

2. سوره كوثر ؛(1)

3. توبه آيه 113 (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي‏ قُرْبي‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ )؛ (2)

4. آل عمران آيه 64 (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ و ...)؛ (3)

5. اسراء آيه 85 ( وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا)؛ (4)

ولي هيچ كدام اين موارد دليل قطعي بر دو بار نزول ندارند. آيت الله خويي در مورد دوبار نازل شدن سوره حمد كه مشهورترين مورد است، مي نويسد:

"و هذا القول محتمل في نفسه و إن لم يثبت بدليل‏ = دو بار نازل شدن اين سوره گر چه به خودي خود ممكن است ولي با دليل ثابت نشده است." (5)

اما آيه در يك حادثه نازل مي شد؛ ولي چون حوادث مشابهي پيش مي آمد و رسول خدا آن آيه را تلاوت مي كرد ، شنوندگان كه از نزول آن در واقعه مشابه قبل با خبر نبودند ، گمان مي كردند آيه تازه نازل شده است؛ از اين رو براي بعض  آيات چند شآن نزول نوشته شده است.

 

براي تكميل بحث مطلب ذيل را اضافه مي كنيم:

 [اسباب نزول متعدد، و نازل واحد، و بعكس‏]

اوّل- اسباب نزول متعدد و نازل واحد:

در باب معني سبب نزول گفتيم كه: گاه جرياني پيش مي‏آمد كه سبب نزول يك يا چند آيه مي‏شد. و گاهي هم خود اين سبب در بيشتر مكانها يا در مورد بيشتر افراد و موارد تكرار مي‏گشت، و آن سبب وحي را بصورت جواب ايجاب مي‏كرد ... اين وضع را تعدّد اسباب وحي و نازل واحد مي‏نامند. [گاه نزول مطلبي بيش از يك مرتبه براي بزرگداشت شأن و منزلت موضوع مورد بحث است، و گاه يادآوري مجدّدي است در هنگام وقوع سبب، كه مبادا فراموش گردد]  بنا براين گاهي ممكن است تعدّد اسباب نزول اقتضاي تعدد نزول را نمايد اگر چه آيه يا آيات نازلشده واحد باشد. چنانكه سوره اخلاص عينا در دو نوبت نازل شد : يك بار در مكّه به عنوان جواب به مشركان اهل مكّه و بار ديگر در مدينه به عنوان جواب به اهل كتاب در آن شهر، و اين پس از هجرت مبارك به مدينه بود. لذا مي‏بينيم كه در اين مورد تعدد اسباب و تعدد نزول وجود داشته ولي نازل واحد بوده است .

دوّم- سبب نزول واحد و نازل متعدّد ممكن است نازل متعدد باشد و سبب نزول واحد. چنانكه ام سلمه به پيامبر عرض كرد: اي رسول خدا نمي‏شنوم كه خدا در خصوص هجرت يادي از زنان كرده باشد؟! خداي تعالي اين آيه را نازل فرمود: فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي‏ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ. فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ. وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي، وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا، لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ، وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ ، خداي سبحان در اين معني آيه ديگري نيز نازل فرموده است: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِماتِ. وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً.

به اين ترتيب سبب نزول كه همان سؤال ام سلمه است واحد است و نزول بصورت متعدد يعني دو آيه فوق از دو سوره آل عمران و احزاب مي‏باشد.

نتيجه: بر اساس مطالبي كه ذكر نموديم اگر رواياتي نقل شود كه مثلا بگويد آيه: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ، به اين سبب نازل شده، و روايات ديگري نقل شود كه بگويد آيه مذكور به سبب ديگري نازل گرديده است نبايد بگوئيم تعارضي در كار است. زيرا ممكن است نزول اين آيه در مورد زيادتر از يك سبب بوده است.(6)

 

پي نوشت ها :

1. مكارم شيرازي ، تفسير نمونه ، اول ، تهران ، دار الكتب الاسلاميه ، 1374 ش،  ج 27 ، ص 368.

2. همان ، ج8 ، ص 158 .

3. ابن كثير دمشقي ، تفسير القرآن العظيم ، اول ، بيروت ، دار الكتب العلميه ، 1419 ق ، ج2 ، ص 48.

4. آلوسي بغدادي ، روح المعاني ، اول ، بيروت ، دار الكتب العلميه ، 1415 ق ، ج‏8، ص 145.

5. خويي ابوالقاسم ، البيان ، ص 421.

6.رادمنش سيد محمد، آشنايي با علوم قرآني، ص 119-120.

إِنَّ اللَّهَ لا يَستَحْي أَن يَضرِب مَثَلاً مَّا بَعُوضهً فَمَا فَوْقَهَا

توجه به شأن نزول اين آيه مي تواند راهگشاي ما در دريافت پاسخ مناسب به اين سؤال باشد.

 در شأن نزول اين آيه آمده كه هنگامي كه خداوند در آيات گذشته پيرامون منافقين، دو مثال براي آن ها بيان كرد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً». (1)  و «أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ ». (2) منافقين گفتند خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثال هايي بزند، و از اين راه در وحي بودن قرآن اظهار ترديد كردند، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آن ها پاسخ گفت. بعضي ديگر گفته‏ اند:

هنگامي كه در آيات قرآن، مثل هايي به «ذباب» (مگس) و «عنكبوت» نازل گرديد، جمعي از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحي آسماني است كه سخن از «عنكبوت» و «مگس» مي‏گويد؟ آيه فوق نازل شد و به آنها جواب داد. (3)

با توجه به شأن نزول فوق بايد بگوييم كه يكي از روش‏هاي تعليم و تربيت، استفاده از مثال‏هاي مناسب است.

قرآن كريم مكرر از اين روش براي بيان حقايق و تربيت و هدايت مردم استفاده كرده است.

مثال مناسب چند فايده و نتيجه دارد:

اول آن ‏كه حقايق نامحسوس و علمي را به صورت محسوس مجسّم مي‏كند، در نتيجه، مطالبي را كه دانش‏پژوهان به سختي درك مي‏كنند براي آنان زودفهم و آسان‏فهم مي‏سازد، و نيز مطالب علمي پيچيده را براي عموم مردم ساده مي‏سازد.

دوم آن‏كه مثال‏هاي جالب و زيبا تأثير زيادي بر روح و روان انسان دارد و او را به عمل تشويق مي‏كند و گاهي بهانه ‏تراشي‏هاي افراد لجوج را خاموش مي‏سازد.

قرآن كريم، براي نشان دادن ناتواني مشركان از مثال مگس، و براي نشان دادن ضعف تكيه‏گاه‏هاي بت‏پرستان از مثال خانه‏ي عنكبوت استفاده كرده  و براي نشان دادن حيرت و سرگرداني منافقان، به شب تاريك و رعد و برق و رگبار مثال زده است و ...

از اين روست كه در آيه‏ي فوق مي‏فرمايد: خدا شرم ندارد كه هر گونه مثالي بزند و حتي به حيوان كوچكي مثل پشه يا ريزتر از آن يا بزرگ‏ تر از آن، تا حقايق را روشن سازد.

آري بيان حقايق به وسيله‏ي مثال‏هاي حق، نه تنها شرم ندارد، بلكه نوعي هنرنمايي در سخن گفتن است.

در اين آيه بيان شده كه مؤمنان مي‏دانند مثال‏هاي الهي، حق و از طرف پروردگار است. حق بودن مثال به آن است كه حقايق را به‏ خوبي روشن‏ مي‏سازد و مثال دروغين و غيرمنطبق با واقع نيست، بلكه اگر در آن دقت شود، انسان را به حق مي‏رساند.

مثال‏هاي قرآن جلوه‏اي از «ربوبيت» خداست؛ يعني وسيله‏اي براي پرورش و هدايت و راه‏نمايي انسان‏هاست.

اما كافران كه افرادي بهانه‏جو و بهانه‏تراش‏اند، به جاي آن‏كه در مثال‏هاي حقّ خدا دقت كنند و مقصود را دريابند، ايراد مي‏گيرند و ترديد مي‏كنند و مي‏گويند: مقصود خدا از اين مثال‏ها چيست؟ اين مثال‏ها براي گروهي هدايت‏گر و براي گروهي گمراه كننده است.

در اين آيه اشاره شده كه هدايت و گمراهي به خود انسان و مسيري كه انتخاب مي‏كند بستگي دارد؛ يعني كردار و عقايد و مسير فكري و عملي انسان زمينه‏ساز پذيرش هدايت يا گمراهي است وگرنه كسي در پيمودن راه گمراهي مجبور نيست. اگر انسان مسير ايمان و حق را انتخاب كند، در اثر توجه به آيات قرآن، هدايت بيش‏تري مي‏يابد ولي اگر نافرماني نمايد و مسير فسق و كفر را انتخاب كند و به كژراهه برود، هر چه بيش‏تر آيات الهي را بشنود لجاجت بيش‏تري مي‏كند و گمراه‏تر مي‏شود. (4)

چنانكه شاعر مي گويد:

          باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست             در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

بنا بر اين معناي اينكه خداوند متعال فاسقان را گمراه مي كند اين نيست كه خداوند متعال از ابتدا اراده گمراه نمودن آن ها را داشته باشد؛ بلكه اراده اوليه خداوند بر هدايت همه موجودات تعلق گرفته است؛ اما اگر كسي خودش را از صراط مستقيم  گمراه نمود و با لجاجت و تكبر راه فسق و فجور را در پيش گرفت، خداوند متعال هم به عنوان مجازات وي، توفيق نجات و هدايت را از وي سلب مي نمايد و رحمت خود را از وي قطع مي كند و شخص فاسق در فسق و فجور خود غرق مي شود (5) چنانكه در يكي ديگر از آيات خداوند متعال مي فرمايد:« فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُم؛ (6) پس چون [از حق‏] برگشتند، خدا دل هايشان را برگردانيد».

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 17.

2. همان، آيه 19.

3. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج‏1، ص 145.

4. رضايي اصفهاني، محمد علي و جمعي از پژوهشگران‏ ، تفسير قرآن مهر، قم، انتشارات  تفسير و علوم قرآن، 1387ش، ج1، ص 207.

5. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق ، ج‏12، ص 53.

6. صف (61) آيه 5.

خداوند متعال در سوره بقره مي فرمايد:« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ»(1)

« اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد، نگوييد: «راعنا»، و بگوييد: «انظرنا»، و [اين توصيه را] بشنويد و [گر نه‏] كافران را عذابي دردناك است.»

درباره شأن نزول اين آيه «ابن عباس» مفسر معروف نقل مي‏كند: مسلمانان صدر اسلام هنگامي كه پيامبر (ص) مشغول سخن گفتن بود و بيان آيات و احكام الهي مي‏كرد گاهي از او مي‏خواستند كمي با تأني سخن بگويد تا بتوانند مطالب را خوب درك كنند، و سؤالات و خواسته ‏هاي خود را نيز مطرح نمايند، براي اين درخواست جمله «راعنا» كه از ماده «الرعي» به معناي مهلت دادن است به كار مي‏بردند.

ولي يهود همين كلمه «راعنا» را از ماده «الرعونه» كه به معناي كودني و حماقت است استعمال مي‏كردند در صورت اول مفهومش اين است « به ما مهلت بده» ولي در صورت دوم اين است كه «ما را أحمق و نادان بدان»

در اينجا براي يهود دستاويزي پيدا شده بود كه با استفاده از همان جمله‏ اي كه مسلمانان مي‏گفتند، پيامبر يا مسلمانان را استهزاء كنند.

آيه فوق نازل شد و براي جلوگيري از اين سوء استفاده به مؤمنان دستور داد به جاي جمله «راعنا»، جمله «انظرنا» را به كار برند كه همان مفهوم را مي‏رساند، و دستاويزي براي دشمن لجوج نيست.

البته بعضي ديگر از مفسران گفته ‏اند كه جمله «راعنا» در لغت يهود يك نوع دشنام بود و مفهومش اين بود «بشنو كه هرگز نشنوي» اين جمله را تكرار مي‏كردند و مي‏خنديدند!.

بعضي از مفسران نيز نقل كرده‏ اند كه يهود به جاي «راعنا»، «راعينا» مي‏گفتند كه معنايش «چوپان ما» است، و پيامبر اسلام (ص) را مخاطب قرار مي‏دادند و از اين راه استهزا مي‏كردند.(2)

اما نكته اي كه درباره اينگونه دستورات و توصيه هاي خداوند متعال در قرآن كريم لازم به ذكر است اين است كه گرچه خصوص مورد  مذكور در قرآن ممكن است براي در عصر امروزي كاربرد نداشته باشد اما مشابه آن مسئله امكان وقوع براي  همه مسلمانان دارد و قرآن كريم در صدد بيان حكم همان مورد خاص نيست بلكه آن مورد خاص را به عنوان نمونه بيان مي كند تا مسلمانها در امور مشابه با توجه به قاعده كلي و عمومي كه از خصوص آن مورد استفاده مي كنند رفتار نمايند.

بنابراين ممكن است مسلمانان در گفتار خود از عباراتي استفاده كنند كه مورد سوء استفاده دشمن قرار بگيرد و قاعده كلي كه از اين آيه به خوبي استفاده مي‏شود اين است كه مسلمانان بايد در برنامه‏هاي خود مراقب باشند كه هرگز بهانه به دست دشمن ندهند، حتي از يك جمله كوتاه كه ممكن است سوژه‏اي براي سوء استفاده دشمنان گردد احتراز جويند، قرآن با صراحت براي جلوگيري از سوء استفاده مخالفان به مؤمنان توصيه مي‏كند كه حتي از گفتن يك كلمه مشترك كه ممكن است دشمن از آن معناي ديگري قصد كند و به تضعيف روحيه مؤمنان بپردازد پرهيز كنند.(3)

پي نوشت ها:

1. بقره(2) آيه 104.

2. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، ، 1374ش، ج‏1، ص 383.

3.  همان، ص 385.

اين سلام مربوط به سوره اي است كه در باره شب نزول قرآن مي باشد

ظاهرا منظور شما سلامي باشد كه در سوره قدر نازل شده و مربوط به شب قدر يعني شب نزول قرآن است. (1)  چون نام آن سوره  "قدر" است ؛ پس اين سلام مربوط به سوره اي است كه در باره شب نزول قرآن مي باشد:

«سَلامٌ هِيَ حَتَّي مَطْلَعِ الْفَجْرِ؛ (1) شبي است سرشار از سلامت (و بركت و رحمت) تا طلوع سپيده».

پي نوشت ها:

1. قدر (97) آيه 1.

2. همان آيه 5. 

آيه مورد نظر به شرح زير است:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»؛ (1) بعضي از مردم جان خود را براي خشنودي خدا مي‏فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».

در مورد شأن نزول اين آيه چندين نظر وجود دارد.

بسياري از مفسران عامه گفته اند اين آيه در شأن هر كسي است كه در جهاد يا اقدام براي رضاي خدا شركت كند و جان خود را در اين راه عرضه كند. (2)

البته ما هم قبوال داريم كه آيه هاي قرآن اگر هم شأن نزول داشته باشد، شأن نزول، آيه را خاص نمي كند. پس اين كه اين مفسران آيه را در مورد هر كسي بدانند كه در راه خدا جانفشاني مي كند، منكر شأن نزول داشتن نيست.

گروه ديگري اين آيه را در شأن صهيب رومي و بعض ديگر دانسته اند كه با دادن مال، جان خود را از قريش خريدند و به مدينه هجرت كردند. (3)

اين نظر هم حداقل از آن جهت درست نيست كه در آن "شراء" به معناي خريدن است؛ يعني كسي كه جان خود را به قيمت اموالش مي خرد؛ در حالي كه ظهور آيه اين است كه منظور از "شراء" در اين جا فروختن است؛ يعني جان خود را به قيمت رضاي خدا مي فروشد و جان را مي دهد تا رضاي خدا را به دست آورد. 

همه عالمان شيعه و بسياري از عالمان اهل سنت، شأن نزول آيه را جانفشاني امام علي (ع) در ليلة المبيت و شب هجرت پيامبر دانسته اند كه حضرت جان خود را در معرض هلاك قرار داد تا رضاي خدا را به دست آورد. (4)

اين نظر كه روايات معتبري بر آن وجود دارد، معتبرترين نظر بوده و با قرائن آيه هم سازگار است؛ ولي متأسفانه بغض با امام علي، نه تنها افراد را به كتمان اين حقيقت واداشته، بلكه بالاتر از آن خواسته اند با زبان بي زباني اين آيه را در شأن قاتل امام علي بشمارند.

ابن قتيبه در كتاب "السياسة" مي نويسد: ابن ملجم وقتي براي كشتن امام علي قبل از اذان صبح وارد مسجد شد، مكرر عبارت "و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله" را تلاوت مي كرد؛ به گونه اي كه امام علي گمان كرد بقيه آيه را فراموش كرده است. از اين رو، بقيه آيه را به ياد او آورد. (5)

و ابن ابي الحديد مي نويسد كه معاويه از سمرة ابن جندب خواست تا با جعل حديث اين آيه را در شأن ابن ملجم، و آيه "ومن الناس من يعجبك قوله في الحياة الدنيا ويشهد الله علي ما في قلبه وهو الد الخصام" را در شأن امام علي معرفي كند و سمرة با گرفتن چهارصد هزار درهم، اين خدمت را براي او انجام داد. (6)

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2)، آيه 207.

2. ابو حيان اندلسي، البحر المحيط في التفسير، ج ‏2، ص 334، بيروت، دار الفكر، 1420 ق. 

3. واحدي، اسباب النزول، ص 67، اول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412 ق.

4. حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، ج 1، ص 123 به بعد، وزارت ارشاد، اول، تهران، 1411 ق.  

5. مارديني، الجوهر النقي، ج 8 ، ص 59.

6. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73، قم، اسماعيليان.

در مورد ورود به منزل رسول خدا و... ، عرب هاي بياباني و بدوي و تربيت نشده و تازه مسلمان در نشست و برخاست با رسول خدا رعايت حرمت و وقت گرانبهاي شان را نمي كردند. اول اين كه در خانه ايشان مي آمدند و مثل اين كه بخواهند غلام خود را صدا كنند با فرياد بلند مي گفتند: محمد بيا بيرون... ، يا بدون وقت قبلي براي گفت و گو يا صرف غذا ساعت ها قبل از وقت به خانه ايشان مي آمدند. بعد از خوردن غذا هم مي نشستند و رعايت ايشان و خانواده اش را نمي كردند و. . .

رسول خدا هم بسيار با حيا بود. نمي توانست به صراحت رفتار آنان را غلط بشمارد و از آنان بخواهد كه درست رفتار كنند. خداوند به تربيت مردم بياباني اقدام كرد و فرمود:

إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّي تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ(1)

آن هايي كه از آن سوي حجره‏ ها ندايت مي‏دهند، بيش تر بي‏ خردانند. اگر صبر مي‏كردند تا خود بيرون مي‏ آمدي و نزد آن ها مي‏رفتي، برايشان بهتر مي‏بود، و خدا آمرزنده مهربان است.

بعد مي فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلي‏ طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيي‏ مِنْكُمْ وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيي‏ مِنَ الْحَقِّ(2)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، به خانه‏هاي پيامبر داخل مشويد، مگر شما را به خوردن طعامي فرا خوانند، بي‏آن كه منتظر بنشينيد تا طعام حاضر شود. اگر شما را فراخواندند، داخل شويد و چون طعام خورديد، پراكنده گرديد. نه آن كه براي سرگرمي سخن آغاز كنيد. اين كارها پيامبر را آزار مي‏دهد و او از شما شرم مي‏دارد. ولي خدا از گفتن حق شرم نمي‏دارد.

با توجه به اين كه رسول خدا در دوران زندگي و بعد از وفات واجب الاحترام است و محضر ايشان در هر حال حرمت دارد، مناسب است مؤمنان به هنگام ورود به خانه رسول خدا و اهل بيت و حرم هاي آنان اولا اجازه ورود بگيرند؛

ديگر اين كه در حضور آنان و در كنار مرقدهايشان حفظ حرمت و ادب كنند. به خواندن دعا و قرآن و نماز و تعليم علم و تفكر و كارهاي ارزشمند بپردازند. از نشستن بيهوده و غافلانه و بي ادبانه در كنار مرقد آن بزرگواران كه برداشت بي حرمتي شود، خودداري ورزند.

نشستن براي استفاده بردن در كنار مرقد آنان هر اندازه طولاني شود، نه تنها ناپسند نبوده، بلكه ارزشمند است، ولي نشستن بيهوده و بي ادبانه يا خوابيدن كنار مرقد آنان ناپسند مي باشد.

پي نوشت ها:

1. حجرات(49) آيه4-5.

2. احزاب(33) آيه53.

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ

«وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» (1)؛ واي بر هر عيبجوي مسخره كننده‏اي همان كس كه مال را جمع آوري و شماره كرده گمان مي‏كند كه اموالش سبب جاودانگي او است.

خداوند متعال در اين سوره ابتدا هر كسي را كه عيب جويي و مسخره كند را تهديد مي كند كه شامل تمام عيبجويان و مسخره كنند گان اعم از ثروتمند و فقير مي شود. در آيه بعدي خداوند در واقع ريشه و علت اصلي اين صفت زشت را بيان مي كند كه غالبا عيب جويان و مسخره كنندگان كساني هستند كه مال اندوزي كرده و بخاطر ثروتشان كه آنها را مغرور كرده اين كار را مي كنند. ولي عيب جويي را منحصر در افراد ثروتمند نكرده است. در تفسير الميزان چنين آمده: «جمله" الَّذِي جَمَعَ ..." به منزله تعليل است براي جمله" وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ"، و مي‏فهماند علت اينكه ويل را نثار هر همزه و لمزه كرديم اين است كه او مال دنيا را جمع مي‏كند و مي‏شمارد.(2)

در تفسير نمونه هم اين مطلب آمده است كه: «سپس به سرچشمه اين عمل زشت(عيبجويي و استهزاء) كه غالبا از كبر و غرور ناشي از ثروت مايه مي‏گيرد پرداخته، مي‏افزايد:(الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ) آن قدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مي‏شمرد، و از برق درهم و دينار، و پولهاي ديگر، لذت مي‏برد و شادي مي‏كند. و طبيعي است كه چنين انسان گمراه و ابلهي مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.(3)

علاوه بر اينكه كه شان نزول اين آيات درباره افرادي بوده كه ثروتمند بوده و بخاطر ثروتشان، فقيران را مسخره و عيبجويي مي كردند. بنابراين علت وصف كردن عيب جويان و مسخره كنند گان به مال اندوزان و ثروتمندان، هم به خاطر شان نزول آيات و هم به خاطر اينكه غالب عيبجويان بخاطر ثروتشان و موقعيت اجتماعيشان، دست به چنين كاري مي زنند، مي باشد. از اينرو اين عمل منحصر در آنها نيست بلكه فقيران و مستمندان هم عيب جويي و مسخره مي كنند و تهديد در اين آيه شامل آنها نيز مي شود.

پي نوشت ها:

1. همزه(104)آيات 1-3.

2. طباطبايي، محمد حسين، الميزان(ترجمه)، انتشارات جامعه مدرسين، ج‏20، ص 617.

3. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج‏27، ص 312.

خير، اين مطلب در روايات است و روايات هم در صورت داشتن سند صحيح و نداشتن تعارض با قرآن و اصول قرآني و عقلي، معتبر و حجت هستند.

البته در بعضي از تفسيرها مطلب به گونه اي ديگر منعكس شده است

يكي از مفسرين نوشته است:

اولا ما مدرك معتبري بر اين قضيه(داستان ابو دحداح ) نداريم. و ثانيا اگر اين قضيه درست  باشد، در مدينه بوده و اين سوره مباركه مكي است، و ثالثا آيه شريفه عموم دارد و قضيه شخصيه نيست(1)

با اين حال در بعضي از كتاب هاي مربوط به تحقيقات قرآني نوشته شده است كه: برخي اين سوره را به دليل رواياتي كه در شان نزول سوره آمده، مدني شمرده اند.(2)

علاوه اين مسئله وجود دارد كه بعضي از سوره هاي قرآن به نام مكي يا مدني بودن ترتيب يافته است. اما در بين آن ها آياتي وجود دارد كه بر خلاف مكان نزول سوره است و نيز سوره هايي وجود دارد كه بعضي از آياتش  مكي و بعضي مدني و يا همه  آياتش مكي و يك آيه آن مدني يا به عكس است.

نوشته اند:                     

1.در پاره‏اي از سوره‏هاي مكي آيات مدني وجود دارد، در آن مواردي است كه آيات مدني در خلال سوره‏هاي مكي قرار داده شده است.(3)

2. قدر مسلم اين است كه (بعضي از  سوره ها مثل) سوره نحل را بايد تركيبي از آيات" مكي و مدني" دانست، هر چند دقيقا نمي‏توان- جز در موارد معيني- مكي و مدني بودن يك يك آيات آن را مشخص ساخت.(4)

3. نوشته اند همه سوره (الرّوم) مكّي است و برخي گفته ‏اند تنها آيه‏ "فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ" مدني و ديگر آيات آن مكّي مي‏باشد.(5)   

پس با توجه به مطالبي كه بيان شد، متوجه مي شويم كه مطلب در باره  شأن نزول سوره "ليل" و داستان مشهورش آن گونه يك دست نيست و بيان شده كه بسياري از سوره ها مخلوطي از آياتي اند كه هم در مكه و هم در مدينه نازل شده است  كه به نام مكي يا مدني مشهور شده اند. پس اين شبهه قابل طرح و بررسي نيست.

پي نوشت ها:

1. طيب سيد عبد الحسين، أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات اسلام، سال 1374 ه ش، چاپ دوم، ج‏14، ص 139.

2. معرفت محمد هادي، قم، انتشارات موسسه فرهنگي تمهيد، سال 1384 ه ش، چاپ ششم، ص 82.

3. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه  موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏11، ص 529.

4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات اسلاميه، سال 1374 ه ش، چاپ اول، ج‏11، ص 149.

5. خاني رضا و رياضي حشمت الله، ترجمه بيان السعادة، تهران، انتشارات مركز چاپ و نشر دانشگاه پيام نور، سال 1372 ه ش، چاپ اول، ج‏11، ص 290

صفحه‌ها