تفسير و علوم قرآني

اين آيه مشتمل بر دو بخش است كه بخش اول مربوط به زنان پبامبر (ص) ...

اين آيه مشتمل بر دو بخش است كه بخش اول مربوط به زنان پبامبر (ص) و بخش دوم كه به آيه تطهير مشهور شده گرچه در لابلاي آيات مربوط به همسران پيامبر(ص) آمده، اما دلايل و شواهدي كه در خود آيه وجود دارد و رواياتي كه در شأن نزول اين آيه وارد شده دلالت بر اين دارد كه آيه تطهير در شأن زنان پيامبر (ص)‌نازل نشده است.

از جمله دلايلي كه از خود آيه مي توان استفاده نمود به موارد زير مي توان اشاره نمود:

1. ضمايري كه در آيه تطهير بكار برده شده به صورت جمع مذكر ذكر شده (عنكم، يطهركم) در حالي كه اگر ادامه آيات مربوط به زنان پيامبر (ص) بود بايد همانند آن آيات (وَ قَرْنَ،‏ بُيُوتِكُنَّ،َ لا تَبَرَّجْنَ، أَقِمْنَ، آتينَ، أَطِعْنَ) ضمايرش به صورت جمع مونث ذكر مي شد. بنابراين اين تغيير سياق به همراه قراين روايي حكايت از جدايي اين بخش از بخش هاي ديگر دارد. به همين دليل حتي كساني كه آيه را مخصوص به پيامبر (ص) و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) ندانسته‏اند معناي وسيعي براي آن قائل شده‏اند كه هم اين بزرگواران را شامل مي‏شود و هم همسران پيامبر (ص) را.

2. تعبير به «انما» كه در ابتداي آيه تطهير بكار برده شده دلالت براي حصر و اختصاص دارد و استعمال اين كلمه در اينجا،  دليل بر اين است كه اين موهبتي ويژه اهل بيت مذكور در آيه است و روشن است كه از حيث تشريع و قانون گذاري، خداوند متعال اراده نكرده كه فقط اهل بيت پاك باشند بلكه اراده تشريعي خداوند بر طهارت همه انسان ها تعلق گرفته است. بنابراين منظور از اراده طهارت در اين آيه، اراده تكويني و در اصل خلقت اهل بيت است كه خداوند متعال به سبب آگاهي نسبت به لياقت ايشان، آنها را معصوم و پاك قرار داده است.

بنابراين اهل بيت مورد نظر در آيه به صورت تكويني و در اصل خلقت (به سبب لياقتي كه خداوند متعال از آن خبر داشت) معصوم هستند در حالي كه برخي از همسران پيامبر (ص) در طول زندگي خود به كارهايي دست زدند كه هرگز با مقام معصوم بودن سازگار نيست، مانند ماجراي جنگ جمل كه قيامي بود بر ضد امام وقت و سبب خونريزي  افراد فراواني گرديد و به گفته بعضي از مورخان تعداد كشتگان اين جنگ به هفده هزار نفر بالغ مي‏شد.

علاوه بر اين دلايل و شواهدي كه از خود آيه برداشت مي شود و بيانگر جدايي آيه تطهير از آيات قبل و بعد دارد شواهد و قرائي روائي متعددي در دست داريم كه نشان مي‏دهد آيه مخصوص پنج تن آل عباست، و همسران پيامبر(ص) مشمول حكم اين آيه نيستند.

 اينك به بخشي از آن روايات اشاره مي كنيم.

الف: رواياتي كه از خود همسران پيامبر (ص) نقل شده و مي‏گويد:

هنگامي كه پيامبر (ص) سخن از اين آيه شريفه مي‏گفت، ما از او سؤال كرديم كه جزء آن هستيم فرمود: شما خوبيد اما مشمول اين آيه نيستيد!

از آن جمله روايتي است كه «ثعلبي» در تفسير خود(1) از «ام سلمه» نقل كرده كه پيامبر (ص) در خانه خود بود كه فاطمه (س) پارچه حريري نزد آن حضرت آورد، پيامبر (ص) فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا كن، آنها را آورد، سپس غذا خوردند بعد پيامبر (ص) عبايي بر آنها افكند و گفت:

«اللهم هؤلاء أهل بيتي و عترتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا»

«خداوندا اينها خاندان منند، پليدي را از آنها دور كن، و از هر آلودگي پاكشان گردان»

 و در اينجا آيه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ» نازل شد ... من گفتم آيا من هم با شما هستم اي رسول خدا!، فرمود: «انك الي خير» «تو بر خير و نيكي هستي» (كنايه از اينكه در زمره اين گروه نيستي)

ب: روايات بسيار فراواني در مورد حديث كساء به طور اجمال وارد شده كه از همه آنها استفاده مي‏شود، پيامبر (ص) علي و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند- و يا به خدمت او آمدند- پيامبر (ص) عبايي بر آنها افكند، و گفت:

خداوندا! اينها خاندان منند، رجس و آلودگي را از آنها دور كن، در اين هنگام آيه إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ نازل گرديد.

دانشمند معروف حاكم حسكاني نيشابوري در «شواهد التنزيل» اين روايات را به طرق متعدد از راويان مختلفي گرد آوري كرده است.(2)

ج: در روايات فراوان ديگري مي‏خوانيم: بعد از نزول آيه فوق، پيامبر (ص) مدت شش ماه، هنگامي كه براي نماز صبح از كنار خانه فاطمه (سلام اللَّه عليها) مي‏گذشت صدا مي‏زد:

«الصلاة يا اهل البيت؛ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»(3)

«هنگام نماز است اي اهل بيت؛ خداوند مي‏خواهد پليدي را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد»

چنانكه ملاحظه مي نمائيد ما شيعيان مطابق شواهد و قرائني كه در خود آيه وجود دارد و روايات متعددي كه خود اهل سنت نيز نقل نموده اند معتقديم كه آيه تطهير درشأن پنج تن آل عبا نازل شده است.

در پايان سؤالي كه قابل طرح است اين است كه چرا آيه‏ي تطهير در لابه‏لاي آيات مربوط به زنان پيامبر قرار گرفته است و به وسيله‏ي ضماير و روايات از جملات قبل و بعد متمايز شده است؟

مفسران در پاسخ به اين پرسش چند مطلب بيان كرده‏اند:

الف) به گفته‏ي تفسير مجمع البيان، رسم فصيحان و شاعران و اديبان عرب اين بوده كه در لابلاي مطالب معمولي حرف جديد و مهمّي مطرح مي‏كنند تا تأثيرش بيشتر باشد. چنان كه در ميان اخبار صدا و سيما، اگر گوينده يك مرتبه بگويد: به خبري كه هم اكنون به دستم رسيد توجّه فرماييد، اين گونه سخن گفتن يك شوك رواني و تبليغاتي ايجاد مي‏كند.(4)

ب) قرآن با بيان «آيه‏ي تطهير» مي‏خواهد به زنان پيامبر گوش‏زد كند كه شما در كنار افرادي معصوم قرار داريد؛ پس مراقب اعمال خود باشيد؛ به عبارت ديگر عصمت اهل بيت پيامبر را به رخ همسران پيامبر مي‏كشد، تا آنان را براي پذيرش دستورات قبل و بعد اين آيه بيش‏تر آماده كند، و لازمه‏ي اين مطلب آن بوده كه آيه‏ي تطهير در كنار آيات مربوط به همسران پيامبر(ص) آورده شود.(5)

ج: مفسر بزرگ علامه طباطبائي در تفسير الميزان پاسخ ديگري بر آن افزوده كه خلاصه‏اش چنين است: ما هيچ دليلي در دست نداريم كه جمله إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ ... همراه اين آيات نازل شده است، بلكه از روايات به خوبي استفاده مي‏شود كه اين قسمت جداگانه نازل گرديده، امام به هنگام جمع آوري و تأليف آيات قرآن در عصر پيامبر يا بعد از آن در كنار اين آيات قرار داده شده است.(6)

پي نوشت ها:

1. ثعلبي، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1422ق، ج‏8، ص 42.

2. حسكاني عبيد الله بن احمد، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامي، 1411ق، ج‏2، ص 18.

3.  همان.

4.  قرائتي، محسن، تفسير نور، مركز فرهنگي درسهايي از قرآن، 1383ش، ج‏9، ص362.

5. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، سال 1374، ج‏17، ص 295.

6. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، ج‏16، ص 311.

پيامبران و امامان به مرتبه اي از معرفت، ايمان و يقين رسيده اند كه ...

پيامبران و امامان به مرتبه اي از معرفت، ايمان و يقين رسيده اند كه علاوه بر گناه، كارهايي كه حرام و گناه نيست. ولي از آنان پسنديده نمي باشد، را مرتكب نمي شوند. زيرا عشق و ارادت آنان به بندگي به درجه اي است كه آنان را از ارتكاب آنچه خدا نمي پسندد، در امان مي دارد و به كسب رضاي خدا مشغول مي دارد.

اين پيامد درجه ايماني و معرفتي آنها است و كاملا طبيعي است. هر كس در پي كسب رضاي محبوب مي باشد و از آنچه محبوب نمي پسندد، دوري مي كد و هر چه اين عشق و محبت شديدتر باشد، رضايت طلبي هم شديدتر است و دوري او از موجبات سخط محبوب بيشتر مي باشد.

اما در باره سوره عبس:

اين كه آيات اول اين سوره عتاب است، شكي نيست و قطعا عتاب به كسي است كه از آمدن مسلمان نابيناي مستضعف چهره در هم كشيده و او را حقير و بي اهميت شمرده و به جذب كافران متكبر، خودخواه و متمكن رغبت فراوان داشته و بدان اهميت مي داده است. علامه مي گويد:

اين آيات (آيه اول تا دهم) عتاب كسي است كه ثروتمندان را بر ضعفا و مساكين  مؤمن مقدم مي‏دارد، اهل دنيا را احترام مي‏كند و اهل آخرت را خوار مي‏شمارد.(1)

اما اين فرد مورد عتاب چه كسي است؟ بنا بر روايات اهل سنت و بعضي رواياتي كه در كتب روايي شيعه وارد شده، مورد عتاب رسول خداست. بنا بر روايات مورد اشاره، اين آيات درباره ابن ام مكتوم نابينا نازل شد كه روزي بر رسول خدا (ص) وارد شد. در حالي كه جمعي از مستكبرين قريش نزد آن جناب بودند و با ايشان درباره اسلام سخنان سري داشتند، رسول خدا  از آمدن ابن ام مكتوم چهره در هم كشيد، خداي تعالي او را مورد عتاب قرار داد كه چرا از يك مردي تهي‏دست چهره در هم كردي؟

كساني كه آيات را ناظر به رفتار رسول خدا مي دانند، براي توجيه آن گفته اند كه  چهره در هم كشيدن و روگرداندن در حدّ ترك اولي است و منافاتي با عصمت ندارد، چرا كه معناي ترك اولي اين است كه در اين جا بهتر بود اين عمل را انجام نمي‏داد، ولي انجامش به هيچ وجه معصيت الهي نمي‏باشد. علاوه اين كه:

پيامبر هدفي جز نفوذ در سران قريش و گسترش دعوت اسلام نداشت.

چهره درهم كشيدن در برابر نابينا مشكلي ايجاد نمي‏كند،

عبدالله بن ام‏مكتوم نيز رعايت آداب مجلس را نكرده بود، ولي چون خداوند اهميت فوق‏العاده‏اي به محبت و ملاطفت كردن به مؤمنان مستضعف قائل است، همين مقدار بي‏اعتنايي را در برابر مؤمن از پيامبرش نمي‏پسندد و او را مورد عتاب قرار مي‏دهد.

اما از امامان شيعه رواياتي وارد شده كه اين آيات در مورد فردي از بني اميه (كه ظاهرا در زمره مؤمنان به رسول خدا بوده) نازل شده. مضمون و محتواي روايات اين است كه آن فرد براي سران شرك و ايمان آوردن آن ها اهميت بسيار قائل بوده، فردي مانند ابن مكتوم مؤمن در نظرش اهميت چنداني نداشته، وقتي ام مكتوم  وارد مجلس شده و از رسول خدا با اصرار پاسخ سوال خود را طلبيده و رعايت مجلس را نكرده، او ناراحت شده كه چرا اين فرد اين قدر به خود جرات مي دهد. چرا رسول خدا به او ميدان مي دهد و چرا او را رد نمي كند و الان سران شرك مي گويند همه ايمان آورندگان به پيامبر، كوران و بندگان و افراد بي اهميت هستنتد. وقتي او ناراحت شده و چهره در هم كشيده و رو گردانده، خدا چهره ترش كردن و روگرداندن او را يادآوري نموده ، بعد خطاب به پيامبر بر اهميت مؤمنان مستضعف و بي اهميتي كافران توانمند تاكيد كرده است.(2)

اگر توجه كنيم كه چرا چهره در هم كشيده شده و روگردانده، آن وقت خواهيم فهميد كه اصولا آيا چنين عملي از رسول خدا سر مي زند يا نه؟

اگر به خود آيات دقت شود معلوم مي شود كه علت عبوس شدن و روگرداندن اين بوده كه:

1. براي افرادي كه احساس استغنا و بي نيازي مي كردند ، اهميت قائل بوده و به ايمان آوردن آن ها اهميت فوق العاده مي داده، ولي براي ايمان آوردن و جذب افراد مستضعف اهميتي قائل نبوده است.

2. با اين كه مراجعه كننده نابينا بوده و قرآن هم بر نابينايي او تاييد كرده تا برساند كه بايد بيش تر مورد توجه واقع مي شد، ولي به جهت نداشتن مقام و ثروت مورد توجه واقع نشده و از او روگردانده و به خاطر ورودش، روترش كرده است.(3)

گر چه مخاطب شخص رسول خداست، ولي با توجه به آيات قران و روايات فراوان شان رسول خدا برتر از آن است كه براي ايمان آوردن سران شرك چنين اهميتي قائل باشد و از آمدن مؤمني نابينا در جلسه اش با مشركان چهره در هم كشد و رو بگرداند. بلكه چهره ترش كردن و روگرداندن از شخص ديگري سرزده، خداوند رسولش را مخاطب عتاب ساخته تا اهميت مطلب را برساند. نامي از كسي كه روترش كرده و چهره برگردانده نبرده تا بي اهميتي و ناچيزي او را اعلام كند. در قرآن سابقه دارد كه رسول خدا به خاطر كار ناكرده و به خاطر عملي كه از بعض پيروان ايشان سر زده، عتاب شده تا اهميت موضوع بيان شود و اين از باب مثل معروف "به در بگو تا ديوار بشنود"، است.

اگر رو ترش كردن و چهره برگرداندن از رسول خدا سرزده بود، مناسب تر اين بود كه در قرآن با خطاب(مثل بقيه آيات اين جريان) به ايشان نسبت داده شود، نه اينكه با صيغه غايب بگويد" رو ترش كرد و چهره بر گرداند" بعد بفرمايد:"و تو چه مي داني شايد ..."

همين كه فاعل را غايب و نامشخص گرفته، نشان مي دهد كه خواسته بگويد فاعل پيامبر نيست، بلكه فردي است كه ارزش نامبردن ندارد، ولي عملش به حدي بد است كه بايد ذكر شود و سرزنش گردد و پيامبر به خاطر وقوع اين عمل در زير مجموعه اش، عتاب شود.

آيات قرآن حاكي است كه پيامبران چنين اخلاقي نداشتند. مؤمنان مستضعف در نظر آنان حقير نبودند. سران شرك در نظر آنان ابهتي نداشتند. اين كلام خدا در باره نوح پيامبر است:

وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما في‏ أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمين؛‏(4)

و نمي‏گويم كه خدا به آنان كه شما به حقارت در آن ها مي‏نگريد، خير خود را عطا نكند. خدا به آنچه در دل هاي آنه است آگاه‏تر است. اگر چنين كنم، از ستمكاران خواهم بود.

قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ قالَ وَ ما عِلْمي‏ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ اِِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلي‏ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنينَ؛ (5)

گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حال آنكه فرومايگان پيرو تو هستند؟ گفت: دانش من به كارهايي كه مي‏كنند نمي‏رسد. اگر مي‏فهميد، حساب شان تنها با پروردگار من است و من مؤمنان را طرد نمي‏كنم.

از طرف ديگر خداوند در همان اوان بعثت بر خلق عظيم و ارزشمند و فوق العاده ايشان تصريح كرده و فرموده:

انك لعلي خلق عظيم؛(6)

تو اخلاق عظيم و برجسته‏اي داري!

و هيچ گاه از او عبوس و ترشرويي نسبت به مؤمنان و حتي كافران روايت نشده است.

از طرف ديگر در سوره شعرا كه از سوره هاي مكي است، نسبت به رسول خدا سفارش شده:

و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين؛(7)

و بال و پر خود را براي مؤمناني كه از تو پيروي مي‏كنند بگستر!

و در سوره حجر باز به او تاكيد كرده:

لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلي‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ"(8)

هرگز چشم خود را به نعمت هايي كه به گروه‏هايي از آن ها (كفار) داديم. ميفكن و به خاطر آنچه آن ها دارند ،غمگين مباش و بال و پر خود را براي مؤمنان فرود آر.

و در ادامه فرموده:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِين؛‏(9)

به آنچه امر شده اي ،قيام كن و از مشركان رو بگردان.

اگر كسي  بگويد اين دستور ها بعد از جريان ابن مكتوم نازل شده، گوييم اولا دليلي بر اين نيست.

 ثانيا اين رفتارها به حكم عقل ناپسند است. محال است صاحب خلق عظيم مرتكب آن ها شود حتي اگر نهي هم نرسيده باشد.

اگر كسي بگويد فاعل "عبس و تولّي" خود رسول الله است و بدين جهت خدا با صيغه غايب به او اشاره كرده تا بگويد. گويا از آن جناب سر نزده و ديگري مرتكب شده و اگر بعد با خطاب با ايشان سخن گفته تا بگويد اقبال بعد از اعراض نشانه بزرگداشت مخاطب است(10) مي گوييم: اين حرف صحيح نيست. زيرا عتاب در آيات بعد اگر شديدتر نباشد، خفيف تر نيست. به آيات خطاب توجه كنيد:

وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّي أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري‏ أَمَّا مَنِ اسْتَغْني‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّي وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّي وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعي‏ وَ هُوَ يَخْشي‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّي؛(11)

چه مي‏داني شايد او پاكي و تقوا پيشه كند. يا متذكّر گردد و اين تذكّر به حال او مفيد باشد! امّا آن كس كه توانگر است، تو به او روي مي‏آوري در حالي كه اگر او خود را پاك نسازد، چيزي بر تو نيست! امّا كسي كه به سراغ تو مي‏آيد و كوشش مي‏كند و از خدا ترسان است، تو از او غافل مي‏شوي‏.

عتاب در اين آيات كاملا مشهود و ظاهر و حتي شديدتر از آيه اول و دوم است.

بنا بر اين اصلا قابل قبول نيست كه ترش كننده رو و برگرداننده چهره از ابن ام مكتوم رسول خدا  باشد.

پي نوشت ها:

1. ترجمه الميزان، ج20، ص324.

2. تفسير قمي، ج 2، ص 404؛ البرهان، ج5، ص582-583.

3. ترجمه الميزان، ج20، ص325-327.

4. هود(11)آيه31.

5. شعراء(26)آيه111-114.

6. قلم(68)آيه4.

7. شعراء، آيه215.

8. حجر(15)آيه88.

9. همان،آيه94.

10. روح المعاني، ج30، ص39.

11. عبس(80)آيه4-10.

البرهان، ج5، ص582-583.

اهل تسنن ركوع در آيه را به خضوع و خشوع معنا كرده و آيه را اين گونه معنا مي كنند:

اولياي شما فقط خدا و رسول و مؤمناني هستند كه نماز را اقامه مي كنند و در حال خشوع و خضوع زكات مي دهند. (1)

در ميان اهل سنت مفسراني اين آيه را در مورد حضرت علي(عليه السلام) بيان كردند.

از حاكم حسكاني بنابر روايتي كه از ابن عباس نقل مي كند مي گويد اين آيه در مورد علي(عليه السلام) نازل شد.(2)

پي نوشت ها:

1. بيضاوي، انوار التنزيل، بيروت، دار احياء التراث، 1418ق، ج2، ص132. 

1. حاكم حسكاني،شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏1، ص: 209

آيت الكرسي از جمله آيات معارفي قرآن است كه ناظر به واقعه يا بيان حكم موضوعي خاص نيست تا شأن نزول خاصي داشته باشد.

قرآن كتاب هدايت به معارف حق در باب خدا شناسي و معاد شناسي و بيان اخلاق متعالي انساني است و در ضمن براي اداره صحيح زندگي فردي و اجتماعي انسان ها، احكام حياتبخش ارائه كرده است. خداوند هدايتش را با مبعوث كردن پيامبر به تدريج نازل كرده و براي نزول اين هدايت، دنبال شأن نزول و اتفاق خاص نبوده است و به همين جهت غالب آيات و سوره ها شأن نزول ندارند و فقط معدودي از آيات احكام يا تاريخ در مناسبت هاي خاص يا براي بيان حكم واقعه خاص نازل شده اند و شأن نزول دارند.

آيت الكرسي از جمله آيات معارفي قرآن است كه ناظر به واقعه يا بيان حكم موضوعي خاص نيست تا شأن نزول خاصي داشته باشد. بلكه بيان گر معارف بلندي است كه خداوند با وحي به بشر القا كرده است. 

شان يعني منزلت ، حقيقت ، واقع ،آنچه هست

شان يعني  منزلت ، حقيقت ، واقع ،آنچه هست. هرگاه به مناسبت جرياني در باره شخص يا حادثه اي خواه در گذشته يا حال يا آينده و يا درباره وجوب احكام آيه يا آياتي نازل شود ، همه اين موارد را شان نزول آن آيات مي گويند ،مثلا مي گويند فلان آيه در باره عصمت پيامبران يا عصمت فرشتگان يا حضرت ابراهيم يا نوح يا آدم عليهم السلام  نازل شده است . تمامي اين ها را شان نزول مي نامند.  (1)

پي نوشت:

1. آية الله معرفت ،علوم قرآن، ص 87 ؛

 معارف و معاريف، ج 6،ص 428.

جمعي از مفسران گفته‏ اند كه شأن نزول اين آيه "عوف بن مالك" از ياران پيامبر (ص) بود

دشمنان اسلام فرزندش را اسير كردند، او به محضر پيامبر (ص) آمد و از اين ماجرا و فقر و تنگدستي شكايت كرد، فرمود: تقواي را پيشه كن و شكيبا باش و بسيار ذكر «لا حول و لا قوة الا باللَّه» را بگو، او اين كار را انجام داد، ناگهان در حالي كه در خانه‏اش نشسته بوده فرزندش از در، درآمد، معلوم شد كه از يك لحظه غفلت دشمن استفاده كرده و فرار نموده، و حتي شتري از دشمن را نيز با خود آورده است. (اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و از گشايش مشكل اين فرد با تقوي و روزي از جايي كه انتظارش را نداشت خبر داد).

ذكر اين مطلب نيز لازم است كه هرگز مفهوم آيه، اين نيست كه انسان تلاش و كوشش براي زندگي را به دست فراموشي بسپارد، و بگويد در خانه مي‏نشينم و تقوا پيشه مي‏كنم و ذكر" لا حول و لا قوة الا باللَّه" مي‏گويم تا از آنجا كه گمان ندارم به من روزي مي‏رسد، نه هرگز مفهوم آيه چنين نيست، هدف تقوي و پرهيزكاري توأم با تلاش و كوشش است، اگر با اين حال درها به روي انسان بسته شد خداوند گشودن آنها را تضمين فرموده است.

و لذا در حديثي مي‏خوانيم كه امام صادق(ع) فرمود: جمعي از ياران رسول خدا (ص)  وقتي آيه وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ" نازل شد درها را به روي خود بستند، و رو به عبادت آوردند و گفتند:" خداوند روزي ما را عهده‏دار شده"! اين جريان به گوش پيامبر (ص) رسيد، كسي را نزد آنها فرستاد كه چرا چنين كرده‏ايد؟ گفتند: اي رسول خدا (ص) چون خداوند روزي ما را تكفل كرده و ما مشغول عبادت شديم، پيامبر (ص) فرمود: انه من فعل ذلك لم يستجب له، عليكم بالطلب!:" هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمي‏شود، بر شما باد كه تلاش و طلب كنيد".( 1)

2- روح توكل:

منظور از توكل بر خدا، اين است كه انسان تلاشگر كار خود را به او واگذارد و حل مشكلات خويش را از او بخواهد، خدايي كه از تمام نيازهاي او آگاه است، خدايي كه نسبت به او، رحيم و مهربان است، و خدايي كه قدرت به حل هر مشكلي دارد.

كسي كه داراي روح توكل است، هرگز ياس و نوميدي را به خود راه نمي‏دهد، در برابر مشكلات احساس ضعف و زبوني نمي‏كند، در برابر حوادث سخت، مقاوم است، و همين فرهنگ و عقيده چنان قدرت رواني به او مي دهد كه مي‏تواند بر مشكلات پيروز شود، و از سوي ديگر امدادهاي غيبي كه به متوكلان نويد داده شده است به ياري او مي‏آيد، و او را شكست و ناتواني رهايي مي‏بخشد.

در حديثي از پيامبر گرامي اسلام (ص) آمده است كه فرمود: از جبرائيل، پرسيدم: توكل چيست؟ گفت: العلم بان المخلوق لا يضر و لا ينفع، و لا يعطي و لا يمنع، و استعمال الياس من الخلق، فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوي اللَّه، و لم يرج و لم يخف سوي اللَّه، و لم يطمع في احد سوي اللَّه فهذا هو التوكل: حقيقت توكل اين است كه انسان بداند: مخلوق، نه زيان مي‏رساند، و نه نفع، و نه عطا مي‏كند و نه منع، چشم اميد از خلق برداشتن (و به خالق دوختن) هنگامي كه چنين شود، انسان جز براي خدا كار نمي‏كند، به غير او اميد ندارد، از غير او نمي‏ترسد، و دل به كسي جز او نمي‏بندد، اين روح توكل است" .

" توكل" با اين محتواي عميق، شخصيت تازه‏اي به انسان مي‏بخشد، و در تمام اعمال او اثر مي‏گذارد، لذا در حديثي مي‏خوانيم كه پيغمبر اكرم (ص) در شب معراج از پيشگاه خداوند سؤال كرد: پروردگارا! اي الاعمال افضل، قال ليس شي‏ء عندي افضل من التوكل علي و الرضا بما قسمت: چه عملي از همه اعمال برتر است".خداوند متعال فرمود :" چيزي در نزد من افضل و برتر از توكل بر من، و خشنودي به آنچه قسمت كرده‏ام نيست".

بديهي است توكل به اين معني هميشه توأم با جهاد و تلاش و كوشش است، نه تنبلي و فرار از مسئوليتها.(2)

در حديثي پيامبر فرمود:

إنّي لأعلم آية لو أخذ بها النّاس لكفتهم وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً فما زال يقولها و يعيدها.(3)

آيه اي در كتاب خدا سراغ دارم كه اگر همه مردم به آن پناه ببرند، همه را كفايت مي كند و آن آيه "و من يتق الله يجعل له مخرجا" هست و پيامبر پيوسته اين آيه را تلاوت مي كرد و تكرار مي نمود.

پي نوشت:

1. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش، نوبت اول، ج‏24، ص 236

2. همان، ج‏24، ص 239.

3. مشهدي، كنزالدقائق، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، 1368ش، ج13، ص306. 

قرآن كتاب هدايت است نه كتاب تاريخ يا قصه...

1. قرآن كتاب هدايت است نه كتاب تاريخ يا قصه يا ... از اين رو نظم قرآن با نظم كتاب هاي قصه، تاريخ يا ... همساني ندارد و نظم منحصر به فردي است كه قابل تقليد نيست و خداوند در راستاي هدايتگري آيات و سوره ها را با نظم خاصي كه خودش مي داند، نازل كرده است. در اين كتاب در راستاي هدايتگري به مسائل اخلاقي، سياسي، اجتماعي، تاريخي و ... گريزهايي زده و در هر گريزي هدفي منظور بوده كه در گريز ديگر منظور نبوده است از اين رو نظم خاصي يافته است.

2. غالب سوره هاي قرآن بدون شأن نزول خاص از جانب خدا بر قلب پيامبر نازل شده اند تا بر مردم تلاوت كند و آنان را به بينش و اخلاق و رفتار مورد نظر خدا تربيت نمايد و فقط مقدار كمي از آيات احكام و آيات سياسي - اجتماعي و ... شأن نزول دارند كه در كتاب هايي همه اين شأن نزول ها جمع آوري شده است. 

تأكيد و سفارش قرآن نسبت به صلاه وسطي ...

تأكيد و سفارش قرآن نسبت به صلاه وسطي (1) ( طبق اين فرض كه مراد نماز ظهر است) چنانكه از شأن نزول آن استفاده مي شود تأكيد بر عدم سهل انگاري در انجام نماز ظهر است.

در شأن نزول اين آيه نقل شده كه: «جمعي از منافقان گرمي هوا را بهانه براي ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين قرار داده بودند و در نماز جماعت شركت نمي‏كردند و به دنبال آنها بعضي از مؤمنين نيز از شركت در جماعت خودداري كرده بودند و جماعت مسلمين كاهش يافت، پيغمبر اكرم (ص) از اين جهت ناراحت بود حتي آنها را تهديد به مجازات شديد كرد، لذا در حديثي از «زيد بن ثابت» نقل شده كه پيامبر (ص) در گرماي فوق العاده نيمروز تابستان نماز (ظهر) را با جماعت مي‏گذارد و اين نماز براي اصحاب و ياران سخت‏ترين نماز بود، به طوري كه گاه پشت سر پيامبر (ص) يك صف يا دو صف بيشتر نبود، در اينجا فرمود: من تصميم گرفته‏ ام خانه كساني را كه در نماز ما شركت نمي‏كنند بسوزانم، آيه فوق نازل شد و اهميت نماز ظهر را (با جماعت) تاكيد كرد.(2)

پي نوشت ها:

1. «حافِظُوا عَلَي الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطي‏ وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتينَ»(بقره(2) آيه 238) «در انجام همه نمازها، (به خصوص) نماز وسطي [نماز ظهر] كوشا باشيد! و از روي خضوع و اطاعت، براي خدا بپاخيزيد».

2. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏2، ص 205.

 

 

سبب نزول در اصطلاح مفسران و دانشمندان علوم قرآني واقعه يا رويداد يا پرسشي است كه در زمان نزول آيات رخ داده يا مطرح شده و آيه، آيات يا سوره‏اي از قرآن كريم همزمان يا در پي آن نازل شود.

سبب نزول علت تامه براي نزول قرآن نيست بلكه زمينه ساز نزول است.

بنابراين وقوع يك حادثه يا يك سوال خاص، موقعيت مناسب براي نزول آياتي را كه مي بايست نازل شود و در لوح محفوظ بود، فراهم مي ساخت.

البته همه آيات قرآن اين گونه نيست كه به سبب وقوع يك حادثه يا سؤال نازل شده باشد، زيرا بسياري از حوادث و پرسش ها در زمان پيامبر رخ داده، ولي آيه اي در خصوص آن نازل نشده و غالب آيات و سوره ها ابتدا از جانب خدا بر پيامبر براي ابلاغ به امت نازل شده بدون اين كه حادثه خاص يا سؤال معيني پيش آمده باشد.

بنا بر اين نبايد بگوييم اگر حوادث زمان پيامبر(ص) بيش تر بود يا عمر پيامبر كم و زياد مي شد، آيات قرآن هم كم و زياد مي شد، زيرا اين گونه نبوده كه براي هر حادثه اي آيه اي نازل شده باشد.

اين گونه نبود كه در تمام لحظات عمر پيامبر، قرآن و آيه اي بر وي نازل شده باشد، بلكه خداوند معارف خود را ابتداءا يا در پس حوادث و سؤالاتي كه پيش مي آمد و طبق حكمت و مصلحت خود مناسب مي ديد، نازل نموده است. هر آنچه مورد نياز بشر بوده و در سعادت وي نقش داشته، در قرآن كريم نازل شده است. اگر پيامبر مدت بيش تري هم زنده مي ماند و يا حوادث بيش تري هم در زمان پيامبر اتفاق مي افتاد، باعث كم يا زياد شدن آيات قرآن نمي شد زيرا عمر پيامبر يا وقوع يك حادثه، علت تامه براي نزول قرآن نبود و خداوند ميزان آيات و زمان آن ها را انتخاب مي نمود.

وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ(1)

آنچه را از كتاب پروردگارت به تو وحي شده، تلاوت كن! هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمي‏سازد.

زمينه ساز بودن يك حادثه يا واقعه براي نزول يك آيه، نه در تضاد با لوح محفوظ است و نه در تضاد با اختيار انسان، زيرا آنچه در لوح محفوظ ثبت شده، نشأت گرفته از علم نامحدود الهي به افعال اختياري انسان ها است، مثلا خداوند مي‌دانست كه ابولهب در آينده با اختيار خود اين كارها را انجام مي‌دهد. ابولهب را مصداق بارز و قالب مناسبي براي بيان عاقبت شرك و كفر دانسته و در اين قالب معارف خود را نازل كرده است. اين منافاتي با اختيار انسان ندارد چون آنچه در لوح محفوظ است، سبب انجام فعل، توسط انسان نيست، بلكه همچون خبر دادن از فعل است، منتهي خبري كه قبل از وقوع حادثه است، نه بعد از آن. علت آن هم علم نامحدود الهي است، چرا كه علم خداوند مانند علم ما انسان ها محدود به زمان يا مكان خاصي نيست.

بنابراين مجبور بودن كافران زماني معنا دارد كه آنچه در لوح محفوظ بوده، علت انجام افعال توسط كافران باشد، در حالي كه آنچه در لوح محفوظ بوده، خبر دادن از انجام افعالي است كه كافران در آينده با اختيار خود انجام مي دهند. اگر كافران هم مؤمن مي شدند، آنچه در لوح محفوظ بود، ايمان اين افراد بود.

پي‌نوشت‌ها:

1. انعام(6) آيه 19.

ظاهرا مراد شما آيه 11 سوره نور است (1) كه به آيه افك معروف شده است.

مسئله إفك در آيات11 تا 16 سوره نور بيان شده و از ظاهر اين آيات و قراين و شواهد استفاده مي‏شود كه در عصر پيامبر (ص) تهمت ناروايي (در مورد عمل منافي عفت) به شخصي زده شده بود كه در جامعه‏ آن روز مدينه آبروي او از اهميت ويژه‏اي برخوردار بوده است به طوري كه گروهي از منافقان تلاش كردند به اين تهمت و شايعه دامن بزنند و به نفع خويش و به زيان جامعه‏ اسلامي از آن بهره ببرند.

مفسران قرآن در مورد اين آيات شأن نزول‏هايي حكايت كرده و گفته‏اند اين تهمت به يكي از زنان پيامبر (ص) وارد شده بود. معمولًا اهل سنت اين حكايت را در مورد عايشه حكايت مي‏كنند به اين صورت كه وي در جنگ بني المصطلق همراه پيامبر (ص) بود و از لشكريان جدا افتاد و روز بعد به همراه يك نفر به لشگرگاه رسيد و منافقان هم‏چون عبداللَّه بن ابي‏سلول در اين مورد شايعاتي ساختند و سبب ناراحتي پيامبر(ص) و اختلاف در جامعه شدند و عايشه بيمار شد و در نهايت اين آيات فرود آمد و او را مبرا دانست.(2)

 و در برخي احاديث شيعه نيز آمده است كه اين آيات در مورد ماريه‏ي قبطيه است كه عايشه در مورد فرزندش ابراهيم گفت كه اين فرزند از جريح قبطي است و پيامبر (ص) علي (ع) را به سراغ او فرستاد و معلوم شد كه جريح آلت مردانگي ندارد.(3)

 البته متن هر دو شأن نزول اشكالاتي دارد كه با شأن پيامبر (ص) و عصمت او ناسازگار است. (4)

در هر صورت و بر فرض كه اين تهمت به عايشه زده شده باشد باز هم اين آيه فضيلتي را براي عايشه اثبات نمي كند. زيرا آيات فوق مي گويد كه عايشه زنا نكرده است. آيا اين امتيازي براي وي به حساب مي آيد؟

 مگر ساير همسران پيامبر  به اين گناه آلوده بودند كه آلوده نبودن عايشه براي او امتيازي محسوب شود؟!

از سوي ديگر وي همسر پيامبر اسلام (ص) بوده و به سبب لزوم حفظ شان پيامبر (ص) لازم بوده كه اين آيات نازل شود و از انتساب اين تهمت هاي ناروا به بيت پيامبر (ص) جلوگيري شود چرا كه حفظ آبروي پيامبر (ص) حفظ آبروي اسلام در طول تاريخ است.

به مناسبت اين بحث لازم است متذكر شويم كه دشمنان اسلام و حاميان تفرقه همانطوري كه هميشه نيت شان به هم زدن وحدت مسلمين و در نتيجه از بين بردن اسلام بوده است، در اين داستان نيز سعي نموده اند كه با ساخته و پرداخته نمودن تهمتي، اجتماع مسلمين را بر هم زنند و شيعيان را متهم كنند به اينكه العياذ بالله به عايشه همسر پيامبر نسبت زنا مي دهند. در حالي كه در هيچ كتابي از كتب معتبر شيعه چنين چيزي به چشم نمي خورد و اين حرف دروغي  بيش نيست چنانچه آلوسي از مفسرين معروف اهل سنت از اين حقيقت پرده برمي دارد و مي نويسد:

« ونسب للشيعة قذف عائشة رضي الله تعالي عنها بما براها الله تعالي منه وهم ينكرون ذلك اشد الانكار وليس في كتبهم المعول عليها عندهم عين منه ولا اثر اصلا.»(5)

«به شيعه نسبت مي دهند كه به عايشه تهمت فحشا مي زنند در حالي كه شيعيان اين امر را شديدا انكارمي كنند و چنين نسبتي را قبول ندارند و كوچكترين اثري از چنين تهمتهايي ( نسبت به عايشه و... ) در كتب معتبر و مورد قبول شيعه يافت نمي شود.»

پي نوشت ها:

1. «إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّي كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ» «مسلّماً كساني كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهي (متشكّل و توطئه‏گر) از شما بودند. امّا گمان نكنيد اين ماجرا براي شما بد است، بلكه خير شما در آن است آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهي كه مرتكب شدند دارند و از آنان كسي كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظيمي براي اوست.»

2. ر.ك: سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، قم، كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404ق، ج‏5، ص 24.

3. ر.ك: بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق، ج‏4، ص 52 .

4. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏14، ص391.

5. آلوسي، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق، ج‏9، ص 318.

صفحه‌ها