تفسير و علوم قرآني

چگونه در تفاسير قرآن هر آيه با توجه به آيه هاي قبل و بعدش تفسير مي شود
همه مسلمانان قبول دارند كه غالب سوره ها يك جا يا پيوسته نازل شده اند و بعد از تمام شدن سوره و با نزول "بسم الله الرحمن الرحيم" جديد مسلمانان فهميدند ...

آيا ترتيب آيه هاي قرآن همان ترتيبي است كه بر رسول خدا نازل شده؟ اگر اينطور است چگونه در تفاسير قرآن هر آيه با توجه به آيه هاي قبل و بعدش تفسير مي شود؟

همه مسلمانان قبول دارند كه غالب سوره ها يك جا يا پيوسته نازل شده اند و بعد از تمام شدن سوره و با نزول "بسم الله الرحمن الرحيم" جديد مسلمانان مي فهميدند سوره قبل تمام و سوره جديد شروع شده است. اين روال طبيعي و عمومي نزول قرآن بود.

اما معدودي آيات هست كه جداگانه نازل شده و به امر رسول خدا در جايگاه مخصوص خود قرار گرفته اند.

با توجه به روايات وارده غالب قرآن شناسان معتقدند كه جايگاه همه آيات توقيفي است؛ يعني مسلمانان به امر رسول خدا اين آيات را در اينجا قرار داده اند.

در قبال اين اكثريت قريب به اتفاق، بعض از عالمان و مفسران احتمال داده اند كه بعض آيات قرآن كه نه در ضمن سوره بلكه در واقعه جداگانه نازل شده اند، بعدا توسط تدوين كنندگان قرآن و طبق تفسير آن ها در جايگاه فعلي قرار گرفته اند.

اين نظر مربوط به تعداد كمي از عالمان و مفسران است؛ آن هم در مورد تعداد محدودي از آيات و آن هم به نحو احتمال نه قطعي و يقيني.

خلاصه آن كه:

ترتيب سوره ها(نه آيات ) بر اساس ترتيب نزول نبوده است؛ چون سوره علق اولين سوره نازل شده است، اما در جز 30 قرار گرفته است؛ اما ترتيب آيات همانطور كه بيان شد، اكثرا بر اساس ترتيب نزول است، مگر اندكي از آيات.

براي اطلاع بيشتر به: سيد محمد باقر حجتي، تاريخ قرآن كريم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377 ش، ص 66-70 مراجعه كنيد.

آیا خداوند در اختراع زبان نقش داشت؟
زبان را انسان ها كه دارای عقل و درك خدادادی بودند، برای ارتباط برقرار كردن با یكدیگر و انتقال مفاهیم به هم ، اختراع كرده اند . البته الهام عام خداوند ...

 نزول به چه معنی است و ماهیت نزول چیست؟ آیا خداوند در اختراع زبان نقش داشت؟

زبان را انسان ها كه دارای عقل و درك خدادادی بودند، برای ارتباط برقرار كردن با یكدیگر و انتقال مفاهیم به هم ، اختراع كرده اند . البته الهام عام خداوند در این زمینه مانند دیگر زمینه ها عامل مهمی است . چه بسا وحی و پیامبران هم در این زمینه دخالت مستقیم داشته باشند، هم چنان كه در زمینه صنعت و تكنولوژی دخالت داشته اند، مثلا حضرت نوح صنعت كشتی سازی را به تعلیم خداوند یاد گرفت و به انسان ها یاد داد:

فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا ؛(1)

ما به نوح وحي كرديم كه: «كشتي را در حضور ما، و مطابق وحي ما بساز.

حضرت داود به تعلیم خداوند به صنعت ذوب آهن و ساختن زره و آلات جنگی دست یافت:

وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُم؛ (2)

 ساختن زره را به خاطر شما به او تعليم داديم، تا شما را در جنگ هاي تان حفظ كند. آيا شكرگزار (اين نعمت هاي خدا) هستيد؟

َوَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ؛ (3)

 آهن را براي او نرم كرديم.

بنا بر این بعید نیست در وضع لغات و اختراع خط هم وحی دخالت مستقیم داشته است، گر چه روایت و آیه ای كه از این مطلب آگاهی صریح بدهد ، نیافتیم.

اما نزول یعنی مفاهیم وحیانی از عالم ملكوت و معنا كه برتر و عالی تر و بلند مرتبه تر از عالم دنیا است ، تنزل كند و در قالب لفظ و سوره و آیه  یا نوشته بر الواح درآید و به قلب پیامبر نازل شود یا به دست او برسد و او بر مردم بخواند و به آنان ارائه دهد تا با سرلوحه قرار دادن وحی نازل شده و عمل به آن ، اوج یابند و شایسته آسمانی شدن و باریافتن به عالم ملكوت را پیدا كنند.

پس نزول مكانی نیست، بلكه از عالم بلند مرتبه تر به عالم پایین مرتبه است.

این كه آیا ممكن بود زبانی غیر عربی با واژگانی دیگر پدید آید، همه چیز امكان داشته ،ولی هر ممكنی تا مقدمات و لوازمش حاصل نشود ، وجود نمی یابد . آنچه حاصل شد ، مقدماتی بود كه به وجود آمدن زبان عربی منتهی شد . پیامبر در بین قومی كه به این زبان تكلم می كردند ، مبعوث شد . لازم بود با این زبان تعالیمش را ارائه دهد تا مخاطبان بفهمند. آیا عوامل دیگری هم در علم الهی برای این مطلب وجود داشته؟  خبر نداریم و در قبال آن تكلیفی هم نداریم.

پی نوشت ها:

1. مؤمنون (23) آیه 27.

2. انبیاء (21) آیه 80.

3. سبأ (34) آیه 10.

در كتاب مبین احوال انسانها و موجودات مكتوب است یعنی چه؟
لوح در لغت، چیزی است كه می‏توان روی آن نوشت. (1) در اصطلاح، لوح محفوظ عالم قضای الهی را گویند كه همه حوادث به قلم تقدیر الهی در آن به ثبت رسیده است.

 لوح محفوظ چیست و اینكه در كتاب مبین احوال انسانها و موجودات مكتوب است یعنی چه؟

در روایات، لوح محفوظ  در برابر لوح محو و اثبات قرارگرفته، كه هر دو تركیب وصفی اند. لوح در لغت، چیزی است كه می‏توان روی آن نوشت. (1) در اصطلاح، لوح محفوظ عالم قضای الهی را گویند كه همه حوادث به قلم تقدیر الهی در آن به ثبت رسیده است. كسی جز خداوند از آن آگاهی ندارد. هر چه در این لوح نگاشته شود، تغییر نمی‏كند؛ به طور مثال، هر یك از انسان‏ها دارای اجل حتمی هستند كه به هیچ عنوان قابل تأخیر و تقدیم  نمی‏باشد.

اما در لوح محو و اثبات كه تقدیر الهی در آن نگاشته می‏شود، قابل تغییر و تبدّل است؛ به طور مثال، اجلّ معلّقی وجود دارد، لكن این اجل به سبب صدقه یا كار خیر قابل تأخیر افتادن است؛ همان طور كه در روایات وارد شده و یا این كه به جهت كارهای سوء مثل عاق والدین و قطع رحم به جلو می‏افتد.

مرحوم علامه مجلسی در مورد این دو لوح می‏فرمایند:

"آیات و اخبار دلالت دارند كه همه حوادث و وقایع عالم در دو لوح ثبت است:

یكی لوح محفوظ، كه هیچ گونه تغییر در آن راه ندارد و مطابق علم خداوند است.

دیگری لوح محو و اثبات، كه در آن چیزی ثبت  می گردد و سپس به جهت مصالح بسیاری كه بر خردمندان پنهان نیست، چیز دیگری بر خلاف آن به ثبت رسد؛ مثلاً در آن نوشته شود: عمر فلانی پنجاه سال است؛ بدین معنا كه مقتضای حكمت پروردگار آن است كه اگر كاری انجام ندهد كه موجب كوتاهی یا طولانی شدن عمر او شود، پنجاه سال عمر می‏كند". (2) این همان اجل معلّق است كه توضیح داده شد.

ثبت حوادث و وقایع زندگی انسان در لوح محفوظ، به معنای رقم خوردن همه چیز از قبل نیست؛ چنان كه تغییر آن به معنای نادرست و غلط بودن آن نیست؛ بلكه خداوند از آن جا كه نسبت به همه امور علم قبلی دارد، می داند كه بر اساس ضوابط و ساختار علّی و معلولی عالم و بر اساس اختیارات فردی، چه نتیجه ای برای هر فرد رقم می خورد و هر كس چه سرنوشتی را برای خود ترسیم می نماید. در نتیجه، اگر قرار بر حصول تغییری در این امر باشد، باز به دست خود فرد خواهد بود.

 در لوح محفوظ ثبت است كه فلان فرد پنجاه سال عمر می كند و در این سن بر اثر سكته جان می سپارد. این امر به این مفهوم نیست كه این فرد به دور از هر نوع اراده و اختیار، یقینا در پنجاه سالگی به ناگاه سكته كرده، خواهد مرد؛ بلكه این فرد در طول زندگی و در مسیر حیات خود نحوه ای از رفتار و عملكرد را در پیش می گیرد. در تغذیه و تحرك بدنی و مشغله كاری و... به گونه ای رفتار می كند كه بر اثر علت های طبیعی، رگ های قلبش گرفته و در این سن به سكته مبتلا شده و در نتیجه آن خواهد مرد.

این گونه علم خداوند، همانند علم پزشك از روند بهبود فرد بیمار یا پیشرفت بیماری اوست كه تأثیری در تحقق این علل ندارد، یا همانند علم معلم است به این كه در این امتحان كدام دانش آموز نمره كامل خواهد گرفت و كدام رفوزه خواهد شد؛ یقینا این علم از قبل در ذهن معلم نقش بسته است؛ اما ممتاز یا رفوزه شدن دانش آموزان معلول علت های خاص خود است و خودشان در این امر نقش كلیدی و مؤثر دارند.

 

پی نوشت‏ها:

1.خرمشاهي، بهاءالدين، دانشنامه قرآن، دوستان-ناهيد، تهران، 1381ه.ش، ماده لوح.

2. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، موسسه الوفاء، بيروت،1404ه،ق، ج 4 ص 130.

كل قرآن قبلا و در بدو خلقت آماده بوده و در زمان پيامبر نازل شده؟
حقیقت قرآن از ابد تا ازل در لوح محفوظ نزد خداست و این قرآن صورت نازله آن حقیقت است.

 اينكه شنيده ام كل قرآن قبلا و در بدو خلقت آماده بوده و در زمان پيامبر نازل شده ؟

قرآن كلام خداست كه در لوح محفوظ بوده و هست:

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ في‏ لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (1)

(اين آيات، سحر و دروغ نيست،) بلكه قرآن با عظمت است كه در لوح محفوظ جاي دارد

وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ (2)

و آن در «أمّ الكتاب» [لوح محفوظ] نزد ما بلندپايه و استوار است!

واژه" ام" در لغت به معني اصل و اساس هر چيزي است و اينكه عرب به مادر" ام" مي‏گويد بخاطر آن است كه ريشه خانواده و پناهگاه فرزندان است، بنا بر اين" ام الكتاب" (كتاب مادر) به معني كتابي است كه اصل و اساس همه كتب آسماني مي‏باشد، و همان لوحي است كه نزد خداوند از هر گونه تغيير و تبديل و تحريفي محفوظ است، اين همان كتاب" علم پروردگار" است كه نزد او است و همه حقايق عالم و همه حوادث آينده و گذشته و همه كتب آسماني در آن درج است و هيچ كس به آن راه ندارد جز آنچه را كه خدا بخواهد افشا كند.(3)

كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ (4)

اين كتابي است كه آياتش استحكام يافته سپس تشريح شده و از نزد خداوند حكيم و آگاه (نازل گرديده) است!

بنا بر این آیات قرآن حقیقتی است متعالی در لوح محفوظ كه این حقیقت نازل شده و صورت لفظ و سوره و آیه به خود گرفته است و به صورت قرآن خواندنی بر بشر نازل شده است. پس حقیقت قرآن از ابد تا ازل در لوح محفوظ نزد خداست و این قرآن صورت نازله آن حقیقت است.

پی نوشت ها:

1. بروج (85)، آیه 21-22.

2. زخرف (43)، آیه 4.

3. تفسیر نمونه، ج21، ص9 .

4. فصلت (41)، آیه 1.

هیچ نزول دیگری از سوره های دیگر صورت نمی گرفت؟
قرآن به صورت های مختلف نازل شده است. سوره های كوتاه و بعضی سوره های بلند به طور كامل و یكجا بر پیامبر اكرم (ص) نازل می شدند و حضرت آنان را بر مردم تلاوت می كرد.

 آیا میان نزول سوره های قرآن آیاتی از سوره های دیگر هم نازل می شد؟ منظور این است كه به طور مثال در زمان نزول سوره ی بلندی مانند بقره، هیچ نزول دیگری از سوره های دیگر صورت نمی گرفت؟

قرآن به صورت های مختلف نازل شده است. سوره های كوتاه و بعضی سوره های بلند به طور كامل و یكجا بر پیامبر اكرم (ص) نازل می شدند و حضرت آنان را بر مردم تلاوت می كرد. مثل سوره انعام كه یكجا نازل شده است. پس درباره این سوره ها كه یكباره و به طور كامل نازل شده آیه ای از سوره های دیگر نازل نمی شده، اما در مورد بعضی سوره های بزرگ كه یكجا نازل نشده مثل سوره بقره دو صورت بوده در بعضی سوره ها تا سوره كامل و تمام نمی شده آیه ای از سوره دیگر نازل نشده چرا كه تكرار شدن آیه بسم الله الرحمن الرحیم نشانه تمام شدن سوره قبل و شروع سوره جدید بود و گاهی هم در اثر حوادث و وقایعی آیاتی نازل می شد كه پیامبر می فرمود این آیات را در فلان جای فلان سوره قرار دهید. مثل آیه 281 بقره كه برخی معتقدند آخرین آیه ای بود كه بر پیامبر نازل شد و به دستور پیامبر در آنجا قرار گرفت یا آیه « الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی...» كه در مورد نصب علی بن ابیطالب است و مربوط به واقعه غدیر می باشد میان دو جمله از آیه 3 سوره مائده قرار گرفت.(1)

پی نوشت:

1. حجتی، محمد باقر، تاریخ قرآن كریم، ص38-62.

در حالی در در عرف انتقال سخن اینگونه گفته نمیشود
پیامبر در قرآن دخالتی نداشته است. بلكه آیات و سوره های این كتاب به همین صورت بر قلب او نازل می شد و توسط ایشان به عنوان وحی و كلام خدا بر مردم تلاوت می گردید.

 چرا پیامبر در نقل قران اینگونه عمل كردن و مثلا در سوره اخلاص به جای اینكه این گونه بگویند (هو الله احد) اینگونه گفتند(قل هوالله احد)در حالی در در عرف انتقال سخن اینگونه گفته نمیشود و مثلا اگه كسی به ما بگوید كه ( به فلانی بگو بیاید خانه ما )ما به او میگویم فلان كس گفته بیا خانه ما نه اینكه (به فلانی بگو بیاید خانه ما)

پیامبر در قرآن دخالتی نداشته است. بلكه آیات و سوره های این كتاب به همین صورت بر قلب او نازل می شد و توسط ایشان به عنوان وحی و كلام خدا بر مردم تلاوت می گردید.

این خود خداوند است كه این سوره را با این الفاظ بر قلب رسولش نازل كرده تا به مردم ابلاغ كند«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلي‏ قَلْبِك‏»  (سوره شعراء،آیه193-194)، «وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ‏»( سوره نمل،آیه6)  و خداوند به نوع و اسلوب ابلاغ پیامش آگاه تر است و ما نمی توانیم وجه كارهای خدا را بیابیم و علت آن را بیان كنیم.

بله اگر خداوند خود را به یگانگی به رسولش معرفی كرده بود و خواسته بود او را به یگانگی معرفی كند، پیامبرش در اجرای اراده خدا باید به بندگان می فرمود: او گفته من خدای یگانه هستم ، اما وحی این گونه نیست. بلكه عین آیات بر قلب او القا می شد و او آیات القا شده را بر مردم تلاوت می كرد.

چه طور بفهمم كه غلط بوده؟
سران قریش مانند «ولید»، «عاص»، «اسود» و «امیّه» با پیامبر ملاقات و درخواست كردند كه براي رفع اختلاف، طرفین خدایان یك دیگر را بپذیرند ...

ماجرای غرانیق چه بوده و چه طور بفهمم كه غلط بوده؟

سران قریش مانند «ولید»، «عاص»، «اسود» و «امیّه» با پیامبر ملاقات و درخواست كردند كه براي رفع اختلاف، طرفین خدایان یك دیگر را بپذیرند. در همین موقع، سوره «الكافرون» در پاسخ درخواست آنان نازل شد و پیامبر مأمور گشت كه در پاسخ آن‏ها بگوید:

«لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ؛ آن‏ چه را شما مي‏پرستید عبادت نمي‏كنم و شما نیز پرستنده خداي من نخواهید بود».

با این حال، پیامبر علاقه‏مند بود كه با قریش كنار بیاید و با خود مي‏گفت: اي كاش! دستوري نازل مي‏گردید كه فاصله ما را از قریش كمتر مي‏ساخت. روزي در كنار كعبه با صداي دل نشین خود، سوره والنجم را مي‏خواند؛ هنگامي كه به این دو آیه رسید:

«أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّي، وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري‏؛ (1) مرا از «لات» و «عزّي» و «منات» (نام‏هاي بتان بت‏پرستان بودند) خبر دهید» ناگهان شیطان بر زبانش این دو جمله را جاري ساخت: «تلك الغرانیق العلي، منها الشّفاعة ترتجي؛ اینها غرانیق؛ (2) عالي‏ مقامند، شفاعت آن‏ها مورد رضایت است.» سپس باقي آیات را خواند. هنگامي كه به آیه سجده رسید،(3) خود پیامبر و تمام حاضران اعم از مسلمان و مشرك در برابر بت‏ها سجده كردند؛ جز «ولید» كه بر اثر پیري موفق به سجده نشد.

غلغله و شادي در مسجد بلند شد و مشركان گفتند: «محمد» خدایان ما را به نیكي یاد كرده است. خبر صلح «محمد» با قریش به گوش مهاجران مسلمان حبشه رسید و این صلح وسیله‏اي شد كه گروهي از آن‏ها از اقامتگاه خود (حبشه) برگشتند، ولي پس از بازگشت، دیدند وضع دو مرتبه دگرگون شده و فرشته وحي بر پیامبر نازل شده و او را بار دیگر به پیكار با مشركان مأمور ساخته و گفته كه این دو جمله را شیطان بر زبان تو جاري ساخته است و من هرگز چنین جمله‏هایي نگفته بودم. در این مورد، آیه‏هاي 52 تا 54 سوره حج نازل شد.

طبري (4) به افسانه غرانیق اشاره كرده و خاورشناسان نیز آن را با آب و تاب بیشتري نقل كرده‏اند.

محاسبه‏اي ساده در باره این افسانه‏:

به فرض كه «محمد» از برگزیدگان آسماني نبود، اما هرگز نمي‏توان كارداني و خردمندي او را انكار كرد. آیا هیچ خردمندي دست به چنین كاري مي‏زند؟! هوش‏مندي كه مي‏بیند صفوف پیروانش روز به روز فشرده‏تر و شكاف در صفوف دشمن بیشتر مي‏شود، آیا در چنین موقع كاري مي‏كند كه دوست و دشمن را به وي بدبین سازد؟

آیا  باور مي‏كنید كسي كه تمام مناصب و ثروت قریش را، در راه آیین توحید ترك گفته بود، مي‏تواند بار دیگر مروّج آیین شرك و بت پرستي شود؟! هرگز درباره فردي مصلح و سیاست مداري معمولي چنین احتمالي نمي‏دهیم؛ چه رسد به پیامبر خدا.

قضاوت خرد درباره این داستان‏

1. آموزگاران و معلمان الهي به حكم عقل، پیوسته با نیروي عصمت از انجام هرگونه خطایي محفوظند و اگر بنا شود آنان نیز در امور دیني دچار اشتباه و خطا شوند، اعتقاد مردم به سخنان آنان از بین مي‏رود. بنابراین، باید چنین داستان‏هاي تاریخي را با عقاید منطقي و محكم خود بسنجیم و متشابهات و ابهام‏هاي تاریخ را حل كنیم.  عصمت «محمد» در تبلیغ آیین آسماني، مانع از پیش آمدن چنین حوادثي است.

2. پایه افسانه این است: «پیامبر در انجام وظیفه‏اي كه خدا بر دوش وي گذاشته، خسته شده بود و انحراف و دوري بت پرستان بر وي سنگین مي‏آمد؛ دنبال چاره‏اي بود كه راهي براي اصلاح وضع آن‏ها پیش بگیرد.»

 به حكم خرد، پیامبران باید بیش از حد صابر و بردبار باشند. در تحمل و شكیبایي، ضرب المثل عام و خاص گردند و هرگز فرار از جبهه را در سر نپرورانند.

اگر این افسانه، سرگذشت صحیح و پابرجایي باشد، نشانه این است كه قهرمان گفتار ما عنان صبر و تحمل را از دست داده، روحش افسرده و خسته شده بود و این مطلب با قضاوت خرد درباره انبیا و نیز با آن‏چه از زندگاني آن حضرت از گذشته و آینده در دست داریم ناسازگار است.

سازنده این داستان، تصور نكرده  كه قرآن بر بطلان این داستان گواهي مي‏دهد، زیرا خداي پیامبر به او نوید داده است كه هرگز باطل در آن راه نخواهد یافت.

چنان‏كه مي‏فرماید:

«لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ؛ (5) و نیز به او وعده قطعي داده كه در تمام دوران تاریخ بشر، قرآن را از هرگونه پیشامد بد نگاه خواهد داشت».

چنان‏كه فرمود:

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ». (6)

با این حال، چه‏طور رانده شده درگاه خدا (شیطان) توانست بر برگزیده خدا پیروز آید و در قرآن وي، باطلي را جاي دهد و قرآني را كه اساس آن، مبارزه با بت پرستي است، مروّج دستگاه بت پرستي سازد؟!

شگفتا! سازنده این افسانه نغمه بسیار ناموزوني را در جاي نامناسبي ساز كرده و در جایي بر توحید افترا بسته  كه چند لحظه قبل، خود قرآن به تكذیب آن برخاسته است، زیرا خدا در همین سوره،  مي‏فرماید:

«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحي‏؛ از روي هوس سخن نمي‏گوید،  قرآن  جز وحیي كه به او نازل شده نیست».

خداوند چه‏طور با این نوید قطعي، پیامبر خود را بي‏نگهبان مي‏گذارد و اجازه مي‏دهد كه شیطان در دل و فكر او تصرف كند؟!

این رشته از ادله عقلي براي كسي كه به نبوت و رسالتش ایمان دارد سودمند است، ولي این دلایل براي خاورشناسي كه به نبوت او ایمان ندارد و براي بي‏ارزش ساختن آیین او دست به تشریح و نقل چنین افسانه‏اي مي‏زند كافي نیست و باید از طریق دیگري با وي گفت و گو كرد.

تكذیب داستان از طریق دیگر

هنگامي كه پیامبر این سوره را مي‏خواند؛ بزرگان قریش كه اكثرا از استوانه‏هاي فنّ سخن و از قهرمانان میدان فصاحت و بلاغت بودند در مسجد حضور داشتند. از آن جمله «ولید» حكیم و سخن ساز عرب و همگي این سوره را تا پایان آن‏كه با آیه «سجده» ختم مي‏شود گوش دادند و سجده كردند.

ولي این جمعیت كه پایه‏گذاران فصاحت و بلاغت و نكته سنجان بودند؛ چه‏طور به دو جمله‏اي كه مشتمل بر تعریف از خدایان آنان است اكتفا كردند؟ در صورتي كه قبل از آن و بعد از این دو جمله، سراسر سرزنش و بدگویي از خدایان آن‏ها است؟!

سازنده این دروغ شاخ‏دار، آنان را چگونه افرادي فرض كرده است؟ گروهي كه زبانشان عربي بود و در تمام جامعه عرب، از پي افكنان فن فصاحت و بلاغت شمرده مي‏شدند و كنایات و اشارات (تا چه رسد به تصریحات) زبان خود را بهتر از همه مي‏فهمیدند، چگونه به دو جمله كوتاهي كه در تعریف خدایان آنان است اكتفا كردند و از جمله‏هاي قبل و بعد از این دو جمله، غفلت ورزیدند؟ هرگز افراد عادي را نمي‏توان با این دو جمله آن هم میان كلامي كه تمام آن بدگویي از عقاید و رفتار آنان باشد فریفت؛ تا چه رسد به افراد دیگر.

اینك ما آیات مربوطه را مي‏نویسیم و به جاي این دو جمله نقطه مي‏گذاریم. ببینید آیا واقعا مي‏توان این دو جمله را در وسط این آیات جاي داد- كه همگي در ذم و بدگویي از بتان وارد شده است- یا نه؟

«أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّي وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري‏ ...، (7) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثي‏ تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزي‏، إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛ مرا از لات و عزّي و منات كه سومین بت است؛ خبر دهید ... (8) آیا پسر از آن شما است و دختر خاص خدا است؟ این یك تقسیم ظالمانه است. بتان جز نام‏هایي بیش نیستند كه شما و پدرانتان نامیده‏اید و خدا هیچ حجتي درباره آن‏ها نازل نكرده است».

آیا آدم عادي حاضر مي‏شود با جمله‏هاي ضد و نقیض از دشمني با پیامبري كه ده سال است تیشه بر ریشه آیین وي زده و موجودیت و استقلالش را به خطر افكنده است دست بردارد و با او كنار بیاید؟

دلیل بر ردّ افسانه از نظر لغت‏ دانشمند عالي مقام مصري، «عبده» مي‏گوید:

هرگز در  زبان و اشعار عرب، «غرانیق» درباره خدایان به كار نرفته  و لفظ «غرنوق» و «غرنیق» كه در لغت آمده، به معناي یك نوع مرغ آبي و یا جوان سفید و زیباست و هیچ یك از این معاني با معناي خدایان سازگار نیست.

یكي از خاورشناسان به نام «سر ویلیام مویر» افسانه غرانیق را از مسلمات تاریخ شمرده و گواه وي این است: «سه ماه بیشتر از مهاجرت گروه نخست به حبشه نگذشته بود كه صلح محمد را با قریش شنیدند و به مكّه بازگشتند. مسلماناني كه به آن سرزمین مهاجرت كرده بودند، در پناه نجاشي آسوده مي‏زیستند؛ اگر خبر نزدیكي محمد و صلح با قریش به آنان نرسیده بود، به هوس دیدار كسان خود به مكّه بر نمي‏گشتند. بنابراین، محمد باید براي صلح جویي خود، وسیله‏اي به وجود آورده‏ باشد و آن همان داستان غرانیق است».

حال باید از این خاورشناس محترم پرسید: اولا، چه لزومي دارد كه انگیزه مراجعت آن‏ها یك خبر نا صحیح باشد؟ روزي نیست كه بوالهوسان و سودجویان، هزاران خبر دروغ میان هم نوعان خود پخش نكنند. چه بسا احتمال مي‏رود گروهي به منظور بازگرداندن آنان از حبشه، خبر صلح محمد را با قریش به دروغ منتشر كرده باشند تا مسافران را با این خبر به سوي میهن خود بازگردانند. از این‏رو، گروهي آن را باور كردند و برگشتند و عده‏اي گول این شایعه‏ها را نخوردند و در اقامت‏گاه خود توقف كردند.

ثانیا، به فرض پیامبر خواسته بود كه از در صلح و صفا وارد شود، ولي مگر اساس صلح فقط بستگي به جعل این دو جمله داشت؟ بلكه یك وعده مساعد، سكوتي مطلق، درباره عقایدشان كافي بود كه قلب‏هایشان را به خود جلب كند.

به هر حال، برگشتن مسافران دلیل بر صحت این افسانه نیست و صلح و صفا نیز متوقف به گفتن این جمله نیست.

جاي تعجب است برخي از آنان تصور كرده‏اند كه آیه‏هاي 52 تا 54 سوره حج، در خصوص داستان «غرانیق» نازل شده است. از آن‏جا كه این آیات دست‏آویزي در دست خاورشناسان و تحریف گران تاریخ است به توضیح مفاد این آیات مي‏پردازیم و روشن مي‏سازیم كه این آیات هدف دیگري تعقیب مي‏كنند.

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْكِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ؛ (9) ما هیچ رسول و پیامبري را پیش از تو نفرستادیم، جز این‏كه هرگاه تمنا مي‏كرد، شیطان در خواهش او دخالت كرده و خداوند آن‏چه را كه شیطان القا مي‏نماید، محو مي‏كند و به آیات خود استواري مي‏بخشد. خداوند دانا و حكیم است».

«لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ؛ (10) خداوند آن‏چه را كه شیطان انجام مي‏دهد، مایه آزمایش براي آن گروه قرار مي‏دهد كه قلب‏هایشان بیمار است و قساوت دارد و همانا ستمگران، سخت در شقاوت و دور از نجات هستند».

«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ؛ (11) تا افراد دانا بدانند كه قرآن، حق است و از طرف پروردگار تواناست و به آن ایمان بیاورند و دل‏هایشان در برابر آن خضوع كند؛ خداوند كساني را كه ایمان آورده‏اند، به راه راست هدایت مي‏كند».

اكنون به توضیح مفاد آیه مي‏پردازیم:

آیه نخست، سه مطلب را  یاد آور  می شود:

1. رسولان و پیامبران تمنّا مي‏كنند.

2. شیطان در «تمنّاهاي آنان» مداخله مي‏كند.

3. خدا آثار مداخله را محو مي‏كند.

با توضیح نقاط سه‏گانه، مفادّ آیه روشن مي‏گردد.

1. مقصود از تمنّاي رسولان و پیامبران چیست؟

پیامبران، پیوسته خواهان نشر هدایت و گسترش آیین خود در میان امّت‏هاي خود بودند و براي پیشبرد اهدافشان نقشه‏هایي مي‏كشیدند و در این راه به انواع مصایب و شدائد تن داده و استقامت مي‏ورزیدند. رسول گرامي، از این قانون مستثنا نبود. او براي پیشبرد مقاصد خود، نقشه‏هایي داشت و براي تحصیل آرزوهایش مقدماتي مي‏چید. قرآن، این حقیقت را با جمله:« ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّي »بیان مي‏كند.

2. مقصود از مداخله شیطان چیست؟

مداخله شیطان مي‏تواند به یكي از این دو صورت انجام گیرد:

1. با ایجاد تردید و شك در تصمیم پیامبران و این‏كه میان آنان و اهدافشان موانع بي‏شماري وجود دارد و با توجه به این موانع آنان در اهداف خود موفق نمي‏شوند.

2. هر موقع پیامبران مقدمات كاري را فراهم مي‏كردند و نشانه ها و قرایني اقدام جدي پیامبري را نشان مي‏داد؛ شیطان و شیطان صفتان، با تحریك مردم بر ضد پیامبران و ایجاد موانع بر سر راه مقصدشان، آنان را از نیل به خواسته خود باز مي‏داشتند.

احتمال نخست، نه با آیات دیگر قرآن سازگار است و نه با دوّمین آیه مورد بحث، امّا با آیات دیگر سازگار نیست، زیرا قرآن با صراحت هرچه كامل‏تر، تسلط شیطان را بر بندگان واقعي خدا (هر چند به این نحو كه به آنان وانمود كند قادر به وصول اهداف و تمنّاهاي خود نیستند) نفي مي‏كند:

«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَكَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ؛ (12) بر بندگان من تسلطي نداري».

و باز مي‏فرماید:

«إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلي‏ رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ؛ (13) شیطان بر بندگان مؤمن و متوكل به خدا، تسلطي ندارد».

این آیات و آیات دیگر كه نفوذ شیطان را در قلب‏هاي اولیاي الهي نفي مي‏كند؛ گواه بر این است كه مقصود از مداخله شیطان در خواسته‏هاي پیامبران، سست كردن اراده آنان و بزرگ جلوه دادن موانع كار در نظر آنان نیست.

اما از نظر خود آیات مورد بحث، آیه دوم و سوم، علت این مداخله را چنین تفسیر مي‏كند: ما با این كار، دو گروه را مي‏آزماییم:

 یكي گروه‏هایي كه قلبشان بیمار است

 و دیگري گروهي دانا كه به خدا و آیاتش ایمان دارند، یعني مداخله شیطان از طریق تحریك مردم بر ضد اهداف پیامبران در گروه نخست، سبب مخالفت آنان با رسولان الهي مي‏گردد؛ در حالي كه جریان درباره دیگران بر عكس بوده و بر ثبات و استواري آنان مي‏افزاید.

از این‏كه مداخله شیطان در خواسته‏هاي پیامبران، این دو نوع اثر مختلف (گروهي مخالف با پیامبر و گروهي ثابت و پایدار) را دارد، مي‏رساند كه مداخله شیطان به معناي دوم است، یعني مداخله، از طریق تحریك مردم بر ضد آنان و وسوسه در قلب‏هاي دشمنان و ایجاد موانع بر سر راه هدف آنان، صورت مي‏پذیرد؛ نه اینكه در قلب پیامبران تصرف مي‏كند و اراده و تصمیم آنان را سست مي‏كند.

3. مقصود از محو آثار مداخله چیست؟

اگر معناي مداخله شیطان، تحریك مردم بر ضد مردم است كه آنان را از پیشرفت باز مي‏دارد؛ در این صورت محو و نابودي عمل شیطان به وسیله خدا، این‏گونه است كه كید و شر آنان را از رسولان خود دفع مي‏كند تا حق بر مؤمنان آشكار شود ‏كه براي تیره دلان آزمایشي است؛ هم چنان‏كه در آیه دیگر مي‏فرماید:

«إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا؛ (14) ما پیامبران و كساني را كه به او ایمان آورده‏اند در این جهان كمك مي‏كنیم».

خلاصه، قرآن در این آیات از سنّت دیرینه و پایدار خدا در میان پیامبران خبر مي‏دهد و آن، تمناي پیشبرد اهداف و آرزوي موفقیت در هدایت مردم از جانب پیامبران است؛ آن‏گاه نوبت مداخله شیطان و شیطان صفتان، از انس و جن با ایجاد مانع بر سر راه رسولان خدا، فرا مي‏رسد. از آن پس، فرا رسیدن امدادهاي الهي و محو و نابود كردن نقشه‏هاي شیطاني است و این یك سنّت الهي  میان تمام امّت‏هاي گذشته بوده است. تاریخ پیامبران و قصص رسولان از نوح و ابراهیم و پیامبران بني اسرائیل خصوصا موسي و عیسي علیهما السّلام و تاریخ زندگاني پیامبر خاتم صلي اللّه علیه و آله و سلّم بر این مطلب گواهي مي‏دهند». (15)

 

پی نوشت ها:

1. نجم (53) آیه 19 و 20.

2. غرانیق چنان‏كه خواهد آمد، جمع غرنوق یا غرنیق است كه به معني یك نوع مرغ آبي یا جوان خوشرو مي‏آید.

3. «فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا » كه آخرین آیه سوره است.

4. تاریخ طبري، ج 2، ص 75- 76.

5. فصلت (41) آیه 42.

6. حجر (15) آیه 9.

7. جاي خالي جمله‏هاي: تلك الغرانیق ...

8. به جاي نقطه‏ها، ترجمه این دو جمله را كه عبارت است از «اینان غرانیق عالي مقامند شفاعت آن‏ها مورد رضایت است»، بگذارید. قطعا خواهید دید كه سراپا تناقض خواهد بود.

9. حج (22) آیه 52.

10. همان، آیه 53.

11. همان، آیه 54.

12. حجر (15) آیه 42 و اسراء (17) آیه 65.

13. نحل (16) آیه 99.

14. غافر (40) آیه 51.

15. فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحاني‏، ص330.

آيا مواردي از وحي موجود است كه در قران نيامده باشد؟
افزون بر وحيي كه به صورت قرآن تبلور يافته و بر پيامبر اكرم(ص) نازل مي شده است از ايشان پيام خداوندي ديگري نيز به نام حديث قدسي به ما رسيده است ...

آیا هر آنچه كه به پيامبر وحي شده فقط در قران امده است؟ آيا مواردي از وحي موجود است كه در قران نيامده باشد و براي مثال در مورد انجام كاري يا احكام باشد؟

افزون بر وحيي كه به صورت قرآن تبلور يافته و بر پيامبر اكرم(ص) نازل مي شده است از ايشان پيام خداوندي ديگري نيز به نام حديث قدسي به ما رسيده است كه آن هم از طريق وحي بوده است. ولي با وحي قرآني فرق هايي دارد از جمله اينكه قرآن معجزه بوده و خداوند درباره آن تحدي كرده است و مردم از آوردن مانند آن عاجزند. اما درباره حديث قدسي چنين نيست.

وحي قرآني با الفاظ مخصوص از طرف خداوند نازل شده است و محتوي و الفاظ همه از خداوند است ولي در حديث قدسي محتوي از خداوند است. ولي لفظ از پيامبر اكرم(ص) مي باشد. به همين خاطر قرآن كريم فقط به خداوند نسبت داده مي شود ولي حديث قدسي هم به خداوند و هم به پيامبر نسبت داده مي شود.

به غير از احاديث قدسي احاديث ديگري هم از پيامبر اكرم نقل شده كه به احاديث نبوي مشهور است و اينها در اصطلاح عبارت است از سخني كه از گفتار، كردار يا تقرير پيامبر اكرم(ص) حكايت مي كند.

احاديث پيامبر اكرم (ص) از نظر محتوي بر دو قسم است يكي توقيفي كه مضمون آن وحي خداوندي است و ديگري توفيقي كه پيامبر محتواي آن را از كلام الهي يا حقايق هستي استفاده نموده است. برخي معتقدند پيامبر اكرم (ص) تمام احاديث توقيفي را بدون واسطه فرشته از خداوند دريافت كرده است.

درباره تفاوت وحي قرآني با احاديث نبوي هم مي توان گفت الفاظ و ساختار حديث نبوي از خود ايشان است. ولي در مورد قرآن ساختار و محتوي و الفاظ از خداوند است. همچنين حديث را مي توان نقل به معنا كرد. ولي درباره قرآن نقل به معنا جايز نيست و نمي توان لفظ آنرا تغيير داد.(1)

پي نوشت:

1. كريمي، مصطفي، وحي شناسي، انتشارات موسسه امام خميني، ص370 و 380.

آیا مفهومش این است كه اگر كتابی بشری باشد حتما در آن تناقض وجود دارد
آیه شریفه در صدد بیان این مطلب است كه چنین كتابی با این ویژگی ها اگر از جانب غیر خدا بود حتما می بایست در آن تناقض وجود داشته باشد. نه اینکه هیچ كتاب بشری ...

معنی آیه افلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا چیست؟ آیا مفهومش این است كه اگر كتابی بشری باشد حتما در آن  تناقض وجود دارد؟

يكي از دلائل حقانيت قرآن و اينكه از طرف خدا نازل شده اين است كه در سراسر آن تضاد و اختلاف نيست براي روشن شدن اين حقيقت به توضيح زير توجه فرمائيد.

" روحيات هر انساني دائما در تغيير است قانون تكامل در شرائط عادي در صورتي كه وضع استثنايي بوجود نيايد انسان و روحيات افكار او را هم در بر مي‏گيرد و دائما با گذشت روز و ماه و سال، زبان و فكر و سخنان انسانها را دگرگون ميسازد، اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته‏هاي يك نفر نويسنده يكسان نيست بلكه آغاز و انجام يك كتاب نيز تفاوت دارد، مخصوصا اگر كسي در كوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد حوادثي كه پايه يك انقلاب فكري و اجتماعي و عقيده‏اي همه جانبه را پي‏ريزي كند او هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يك نواخت و عطف به سابق تحويل دهد قادر نيست، بخصوص اگر او درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده‏اي باشد.

اما قرآن كه در مدت 23 سال بر طبق احتياجات و نيازمنديهاي تربيتي مردم در شرائط و ظروف كاملا مختلف نازل شده، كتابي است كه درباره موضوعات كاملا متنوع سخن مي‏گويد و مانند كتابهاي معمولي كه تنها يك بحث اجتماعي يا سياسي يا فلسفي يا حقوقي يا تاريخي را تعقيب مي‏كند نيست، بلكه گاهي در باره توحيد و اسرار آفرينش، و زماني درباره احكام و قوانين و آداب و سنن، وقت ديگر درباره امتهاي پيشين و سرگذشت تكان دهنده آنان، و زماني درباره مواعظ و نصايح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مي‏گويد، و بگفته دكتر گوستاولبون قرآن كتاب آسماني مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاي مذهبي تنها نيست بلكه دستورهاي سياسي و اجتماعي مسلمانان نيز در آن درج است.

چنين كتاب با اين مشخصات عادتا ممكن نيست خالي از تضاد و تناقض و مختلف گويي و نوسانهاي زياد باشد، اما هنگامي كه مي‏بينيم باتمام اين جهات همه آيات آن هماهنگ، خالي از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزوني است، بخوبي مي‏توانيم حدس بزنيم كه اين كتاب زائيده افكار انسانها نيست بلكه از ناحيه خداوند است چنان كه خود قرآن اين حقيقت را در آيه فوق بيان كرده است".

آیه شریفه در صدد بیان این مطلب است كه چنین كتابی با این ویژگی ها اگر از جانب غیر خدا بود حتما می بایست در آن تناقض وجود داشته باشد. معنی اش این نیست كه هیچ كتاب بشری بدون تناقض نیست.

آیت الله مكارم شیرازی، تفسير نمونه، ج‏4، ص: 28-29.

خداوند،با توجه به ایات قرآن چه می توان گفت؟
این سخن همان نظريه «وحي نفسي» است. بر خلاف اين تصور و نظریه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه پيامبر را مخاطب قرار می دهد.

در پاسخ كسانی كه می گویندقبول داریم كه قرآن ازبقیه ی كتب دینی برتر است. اما حاصل لحظات عرفانی پیامبر و در واقع به دلیل درجات بالای عرفانی ایشان است ونه ازسوی خداوند،با توجه به ایات قرآن چه می توان گفت؟

این سخن همان نظريه «وحي نفسي» است.

وحي نفسي بدين معناست كه انسان هايي هستند كه از ظلم و ستمي كه در جوامع مي‏بينند، رنج مي‏برند و هميشه در فكر اصلاح اجتماع خود هستند و با خود درباره چگونگي اصلاح جامعه تفكر دارند. چنين افرادي گاهي مورد خطاب شخصيت دروني خود واقع مي‏شوند و مطالبي را از عمق ضمير خود مي‏شنوند و گويي فردي اين مطالب را به آن ها القا مي‏كند.

رشيد رضا در تعريف وحي نفسي مي‏گويد:

وحي نفسي عبارت از يك نوع الهامي است كه در اثر استعداد نفوس عاليه و برجسته سر مي‏زند و از آن گونه وجودها تراوش مي‏كند. افكار و آرزوهاي مدعي نبوت براي او الهامي آفريده كه از عقل باطن يا نفس روحاني بلند پايه‏اش سرزده و بر مخيّله عالي او مستولي شده و اعتقادي كه از آن برايش حاصل شده و برديده‏اش منعكس شده و در اثر آن فرشته را در برابر خود مجسم ديده و صدایي او به گوشش رسيده است. (1)

بر خلاف اين تصور و نظریه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم پيامبر را مخاطب قرار مي‏دهد به چند دلیل:

1. اگر پيامبران مخاطب نفس روحاني خود بودند و يقين داشتند یا احتمال می دادند این مطالب ندای ضمیر خودشان است، استناد اين سخنان به خدا براي آنان حكم افترا داشت و كساني كه در آن درجه از خدا ترسي هستند، هيچ گاه به خود اجازه نمي‏دهند سخنان نفس قدسي خود يا سخناني كه به وحيانيت آن قطع و يقين ندارند را ـ هر چند ارزشمند و مفيد باشند ـ به خداوند نسبت دهند و ادعاي وحيانيت آن ها را بنمايند؛ زيرا مي‏دانند افترا ، بزرگ‏ترين ظلم است و مرتكب آن در محضر خدا به اشدّ عذاب گرفتار خواهد شد و هيچ كس هم نمي‏تواند در قبال خداوند ياور او باشد:

«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّه‏ِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ َّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ء» (2)

كيست ستمكاتر از آن كه بر خدا دروغ مي‏بندد يا مي‏گويد:به من وحي شده است و حال آنكه چیزی به او وحی نشده است.

«وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقرآن غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ قُل لوْ شَاءَ اللّه‏ُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ». (4)

و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند مي‏گويند: قرآن ديگري جز اين بياور يا آن را عوض كن. »بگو:«مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آن چه را كه به من وحي مي‏شود پيروي نمي‏كنم اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ مي‏ترسم، بگو:اگر خدا مي‏خواست آن را بر شما نمي‏خواندم و شما را بدان آگاه نمي‏گردانيد.قطعا پيش از آن، روزگاري در ميان شما به سر برده‏ام، آيا فكر نمي‏كنيد؟».

«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ». (5)

و اگر پاره‏اي گفته‏ها بر ما بسته بود دست راستش را سخت مي‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مي‏كرديم و هيچ يك از شما مانع از او نمي‏شد.

بنابراين براي خود پيامبران به قطع روشن شده كه آنچه بر آنان القا مي‏شود از طرف خداوند است و اگر این مطلب برایشان یقینی و قطعی نبود ، به خود اجازه نمی دادند آن را به خدا نسبت دهند و وحی بخوانند.

2. از دلايل قوي دیگر بر اين كه وحي، سخن باطن و ضمير مدعي نبوت نيست ، اين كه اين ضمير ناخود آگاه در ديگر انسان‏ها هم هست و بسياري از انسان‏ها در طول تاريخ و در زمان‏هاي مختلف بوده‏اند كه مانند پيامبران از مشاهده جور و ظلم و جهل حاكم بر جوامع انساني در عذاب بوده‏اند و دغدغه اصلاح داشته‏اند و براي اصلاح اقدام كرده‏اند و برنامه هايي ارائه داده‏اند، ولي هيچ گاه برنامه‏هاي خود را مستند به منشأ غيبي نكرده و وحي نشمرده‏اند در حالی كه می توانستند آن را وحی بشمرند تا مؤثرتر باشد .

3. برنامه‏هاي مصلحان هم با برنامه‏هاي پيامبران اصلاً قابل قياس نيست و تفاوت آنها از زمين تا آسمان است. آنان گرچه از سر اخلاص و تعهد و دلسوزي حرف زده‏اند، ولي حرفهايشان در افق انساني است و با افق وحي اصلاً قابل مقايسه نيست. قرآن مي‏فرمايد:

«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لاَّ يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ». (6)

آيا مي‏گويند:آن را بر بافته، بلكه باور ندارند پس اگر راست مي‏گويند، سخني مثل آن بياورند.

4. پیامبران برای اثبات این كه سخنی كه ارائه می دهند از خداست و از خودشان یا دیگری نیست، معجزه می آورند و معجزه كاری است كه از توان جنس بشر بیرون است و تا خدا اجازه ندهد، معجزه تحقق نمی یابد و عقل حكم میكند بر قبح ظاهر كردن معجزه به دست كسی كه خواسته یا نا خواسته بر خدا دروغ ببندد خداوند هم اجازه نمی دهد معجزه به دست كسی كه بر او افترا بسته است، جاری شود، و عقل بر قبح صدور این امر از خداوند حاكم است ؛بنا بر این، وقوع معجزات از طرف پیامبران دلیل روشن بر این است كه سخنشان خدایی است و جوشیده ضمیرشان نمی باشد.

5- اگر این گفته درست باشد، كتاب های آسمانی از حجیت می افتند و لازمه این امر این است كه در تمام اعصار دست انسان ها از دین كوتاه باشد و ادله لزوم دین با این گفتار كاملا در تضاد است و ادله و براهین نیاز به دین جدای از وضوح نیاز انسان به دین در كتاب های كلامی مفصل بیان شده است. (7)

پی نوشت ها

1. محمد رشيد رضا، وحي محمدي، ترجمه محمدعلي خليلي، چاپ دوم ، تهران ، بنياد علوم اسلامي،1361، ص22 و 67 ـ 68.

2. انعام(6) آیه 93.

3. احقاف(46) آیه 8.

4. يونس (10) آیه 15 ـ 16.

5. حاقّه (69) آیه 46 ـ 47.

6. طور(52) آیه 33-34.

7. سید عبد الحسین طیب ،كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام‏؛ ناشر: كتابخانه اسلام‏.

صفحه‌ها