حديث

كتاب هاي بزرگ حديث توسط عالمان بزرگ و خبره اي نوشته شده اند كه سعي داشته اند حديث هاي صحيح و معتبر را جمع آوري نمايند

وقتي كليني از بين صد ها هزار حديث كه شنيده، كتابش را فقط با  199 16 هزار حديث مي نويسد ، دارد اعلام مي كند كه بقيه احاديثي (كه شنيده ) از نظر او صحيح نبوده اند و او نتوانسته اگر آنها را شنيده، به صحتشان اطمينان يابد و گر نه در اين كتاب آنها را مي نوشت.  

البته چون اين بزرگان هم ، از خطاي انساني در امان نبوده اند، گاهي مرتكب خطا و اشتباه شده و حديثي را صحيح گمان كرده و آورده اند كه بعد براي آيندگان صحيح نبودن آن روشن شده است يا به صحت حديثي اطمينان نيافته اند در حالي كه عالمان بعد از آنان به ادله اي بدان اطمينان يافته و آورده اند. يا چون اين بزرگان به زمان صدور احاديث و دوره امامان نزديك بوده اند، به همراه اين احاديث قرينه هايي ديده اند كه با وجود آنها به صحت آن احاديث يقين يافته اند. اما نتوانسته اند آنها را منتقل كنند و حالا كه ما آن احاديث را بدون آن قرينه ها مي بينيم ، آن احاديث به نظرمان ضعيف مي رسد.

از طرف ديگر حديثي ممكن است ضعيف باشد و از طريق صحيحي به دست ما نرسيده باشد. ولي مضمونش با حديث معتبري يكسان باشد كه خود اين يكساني دليل بر صحت حديث مي شود.

نكته ديگر اين كه احاديث، فقط در باب احكام حجت معتبر شرعي هستند. يعني اگر حديثي از طريق مطمئن به دست ما رسيد كه متضمن دستور وجوبي يا تحريمي بود، آن حديث حجت است و بايد به آن عمل كنيم. ولي در باب عقايد يا تاريخ و ... حجت تعبدي شرعي نيستند. (1) يعني اگر حديثي در باب عقايد از طريق مطمئني به دست ما رسيد كه متضمن مطلبي اعتقادي بود ولي برهان و دليل آن اعتقاد در آن حديث و در جاي ديگر ذكر نشده بود و به ذهن هم برهاني نمي رسيد ، نمي توان به صرف وجود آن حديث كه شايد از معصوم هم نباشد، آن اعتقاد را پذيرفت بلكه بايد به دنبال برهان براي آن اعتقاد بود. همچنين است حديث در باب تاريخ و ...

با توجه به موارد بالا تعيين اين كه چه حديثي صحيح و قطعي است بسيار مشكل يا ناممكن است و چه بسا حديثي در نگاه يك فرد معتبر و در نگاه فقيه ديگري نامعتبر باشد. از اين رو نوشتن كتابي به عنوان "احاديث صحيح"، صحيح نيست (شايد يك حديث از نظر يك شخص با معيارهايي كه در علم رجال و درايه  دارد صحيح باشد. اما از نظر شخص ديگر با توجه به معيار رجاليش ضعيف باشد ) و چند سال پيش كه يكي از محققان به نوشتن كتابي با عنوان "صحيح الكافي" اقدام كرد ، اين اقدام او مورد اعتراض به حق جامعه علمي قرار گرفت.

البته از دير باز عالمان در صدد شناساندن روايات جعلي در باب هاي مختلف برآمده اند و كتاب هايي هم در اين زمينه نوشته شده و تلاش ارزشمندي است. اما نوشتن كتابي تحت عنوان احاديث صحيح و تلقي بقيه احاديث به عنوان ناصحيح كار پسنديده اي نيست.  

پي نوشت ها:

1. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374ش، ج 9، ص 280

علما در وجه جمع اين دو روايت فرموده اند منظور روايت اول كه مي گويد فلم يحر الحسين(ع) اين است جواب كامل و فصيح و مورد قبول نداده است نه اين كه اصلا چيزي نگفته باشد. چون محاوره به معني پاسخ گويي است اما در مرتبه هفتم به صورت كامل و فصيح ادا كرد از اين رو در روايت اول شش تكبير اول چون كامل نبود به حساب نيامده است. 

مزحوم فيض كاشاني چنين بياني دارد:

المحاورة المجاوبة و التحاور التجاوب يقال كلمته فما أحار لي جوابا و لعل المراد إن الحسين(ع) و إن كبر في كل مرة إلا أنه لم يفصح بها إلا في المرة الأخيرة و بهذا يجمع بين الخبرين‏

محاوره به معناي جواب دادن است گفته مي شود با او سخن گفتم جوابم را نداد ممكن است مراد روايت اين باشد كه امام حسين(ع) در هر نوبت تكبير مي گفته، اما جز نوبت آخر فصيح نبوده است و اين وجه جمع بين دو روايت است.(1)

پي نوشت:

1. فيض كاشاني، محمد محسن بن شاه مرتضي، الوافي، 26، كتابخانه امام أمير المؤمنين علي(ع) اصفهان، چاپ اول، ج‏8، ص852.

در خطبه مورد نظر چنين جمله اي نيست.

البته قرآن وحي نهايي و كامل خداست كه با وجود آن بشر به وحي ديگري محتاج نيست و همه هدايت هاي معرفتي، اخلاقي و عملي لازم براي سعادت بشر در قرآن آمده است و با وجود اين مجموعه كامل، حجت براي هميشه بر ابناي بشر تمام است و هيچ گاه در مطلبي به جهل و حيرت و ناداني بر نمي خورند؛ اما اين كه خود قرآن بدون مبين و مفسر و معلم كه همان پيامبر و اهل بيت ايشان باشند، كافي است، نه حرف خدا، قرآن، پيامبر و اهل بيت؛ بلكه حرف ديگراني است كه شعار "حسبنا كتاب الله" سر دادند.(1)

قرآن بشر را به مبين و معلم خود سوق داده (2) و پيامبر و جانشينانش را مبين و معلم خود براي بشر شمرده است و بشر بدون مراجعه به مبين و معلم قرآن در معرض نافهمي و بد فهمي است و ممكن است حقايقي فراواني از قرآن را درك نكند يا از قرآن درك بد و باطل داشته باشد.

پيامبر و اهل بيت نه حجتي در عرض قرآن بلكه مبين و مفسر قرآن مي باشند كه به امر خدا به همه حقايق قرآني علم يافته و آن را به بشر منتقل مي كنند.

پي نوشت ها:

1. اين شعار عمر بن خطاب است وقتي پيامبر(ص) قلم و دوات خواست تا وصيتي بنويسد كه بعد از وي امت با تمسك به آن از گمراهي در امان بمانند و عمر با اين جمله مانع نوشتن آن شد. رك:

شرف الدين، المراجعات، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1384ش، ص396 به بعد به نقل از منابع معتبر اهل سنت.

2. نحل(16) آيه 44؛ بقره(2) آيه 151، و ...

در پاسخ به سوال بايد دو بحث را مطرح كرد

. اول اين كه پرسشگر مي خواهد از اصل صحت احاديث وارده آگاهي يابد به اين معنا كه فلان روايت و يا روايات آيا از معصومين(ع) نقل شده است يا نه كه بايد به كتاب هاي حديث شناسي و درايه مراجعه كند. دوم اين كه پرسشگر مي خواهد بداند. چرا ميان روايات و احاديث بعضا در مورد موضوع يا موضوعاتي اين اندازه تفاوت يا حتي تناقض وجود دارد كه به نظر مي آيد هدف پرسشگر از سوال، مورد دوم باشد كه در اين باره توضيح مي دهيم:

به طور كلي جداي از تبييني كه در ادامه خواهد آمد. ملاك مشخصي در متابعت همگاني از احاديث و روايات وجود دارد كه با داشتن آن ملاك، مي توان در مورد تعارض و ناسازگاري دو حديث يا احاديث قضاوت كرد.

از معصومين (ع) روايات متعددي نقل شده است كه فرمودند اگر از طرف ما دو حديث ناسازگار با هم نقل شد. آن دو را به كتاب خدا "قرآن"و "سنت رسول خدا (ص)عرضه كنيد، هر كدام كه موافق با كتاب خدا بود آن را نگاه داريد و آن ديگري كه مخالف بود را رها كنيد.

يكي از راويان از امام رضا(ع)در مورد تكليف نزاع بر سر دو حديث كه به شكل مختلف از رسول خدا(ع) بر سر يك موضوع نقل شده است، سوال كرد و حضرت در پاسخ فرمود:

" فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَبَرَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَي كِتَابِ اللَّهِ فَمَا كَانَ فِي كِتَابِ اللَّهِ مَوْجُوداً حَلَالًا أَوْ حَرَاماً فَاتَّبِعُوا مَا وَافَقَ الْكِتَابَ وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِي الْكِتَابِ فَاعْرِضُوهُ عَلَي سُنَنِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَمَا كَانَ فِي السُّنَّةِ مَوْجُوداً مَنْهِيّاً عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ أَوْ مَأْمُوراً بِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَمْرَ إِلْزَامٍ فَاتَّبِعُوا مِمَّا وَافَقَ نَهْيَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَمْرَه‏...(1)

يعني اگر دو خبر مختلف به شما رسيد آن دو را به كتاب خدا عرضه كنيد،...و متابعت كنيد از آن روايتي كه موافق كتاب خدا باشد و اگر آن روايت در كتاب خدا نبود، آن را بر سنّت و روش پيامبر (ص)عرضه كنيد، ...هر كدام كه موافق سنّت پيامبر (ص) بود از آن متابعت كنيد.

 امام صادق (ع) فرمود: هر چيزي به سوي كتاب خدا و سنت برگردانده مي‏شود، هر حديثي كه موافق كتاب خدا نبود، باطل است.(2)

و اما در توضيح سوال بايد گفت تفاوت در بيان روايات و احاديث در مثلا يك موضوع يا موضوعات مختلف تا جايي كه الفاظ آن متضاد يا متناقض با هم نباشد؛ نمي تواند موجب شبهه در اصل صدور روايت يا حديث باشد. اين اختلاف ها مي تواند ناشي از عواملي باشد كه به بعضي از آن اشاره مي شود1.معصومين (ع) همه در يك زمان نبودند 2.مخاطبين و پرسشگران يكسان نبودند.3.وضع مكاني و زماني و نوع سوال ها موجب مي شد كه آن چه از معصومين در فلان زمان روايتي ذكر شده در زمان ديگر فرا خور حال و زمان و حتي مخاطب و نوع مجلس و...عوض شود، اما چون مقصد يكي است و آن تعالي بشر و رسيدن به خداي متعال پس مي توان به همان دليلي كه بيان شد از راه ها و ابزارهاي مختلف استفاده و در مورد موضوعي نشانه هاي مختلف و متفاوتي عرضه كرد. 

مثلا در مورد سوال بايد گفت كه اگر چه در مورد بهترين اعمال همواره و در همه زمان ها موارد مشخص و حتي شمرده شده اي اعلام شده است، اما لزومي نداشت وقتي شخصي از معصومين(ع) در جلسه اي سوال كند كه بهترين عمل يا اعمال چيست، معصوم ملزم باشد كه يك به يك آن را در همان جلسه بر شمرد، بلكه به مقدار نياز و نيز فراخور حال پرسشگر يا  پرسش؛ مطالبي را بيان مي فرمودند و اگر دگر بار شخصي ديگر سوال مي نمود  و يا جلسه اي ديگر بر پا مي شد به همان دليل، مطالبي افزون يا حتي متفاوت از امام صادر مي شد. مثلا نماز يكي از بهترين و بالاترين عمل بندگان خداي متعال است و اگر در روايتي مي بينيم كه فقط نام نماز برده شده است. شايد به اين دليل بوده است كه پرسشگر از نماز پرسيده يا وضع مجلس صدور روايت به گونه اي بوده كه فقط به اهميت نماز معطوف شده است و معصوم در اين باب توسعه سخن داده اند. پس "اثبات شي نفي ما عدا" نمي كند.

در مورد نشانه هاي مومن نيز بايد گفت نشانه ها بسيار است، اما هنگام سوال از معصوم باز هم به همان دلايلي كه بيان شد،بر شمردن نشانه ها از يكي به موارد بسياري تغيير كند كه گفتن فقط يك نشانه مخاطب را به مقصود مي رساند و گاهي لازم است نشانه هاي ديگر و بعضا متفاوت از هم براي اقناع مخاطب يا مخاطبين نقل شود و يا اصلا جداي از اين توجيهات مخاطب در طلب نشانه هاي بيشتري بوده است و از معصوم با اين بيان"باز هم " توقع داشته كه حضرت ادامه دهد! پس، اين چنين موارد هرگز به صحت روايات و احاديث ضربه نمي زند.

البته و به طور معمول سعي و تلاش منتشر كنندگان و يا ناقلان احاديث بر اين بوده و هست تا رواياتي را كه بعضا با هم متضاد يا متناقض بوده را منتشر يا نقل نكنند و اين به خاطر صيانت و امانت داري از بيان معصومين(ع) بوده است.

در عين حال اين نكته را بايد اضافه كرد،گاهي تعارض ادله و احاديث به معناي نفي(تنافي)يكديگر نيست كه البته اين بحث اصولي است و بيان آن پاسخ را از مرز خود دور مي كند، ولي مي توانيد در كتاب هاي اصول فقه  بحث تعارض ادله آن را مطالعه كنيد.

پي نوشت ها:

1.مجلسي محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،تهران،انتشارات اسلاميه، ج‏2، ص 235.

2.مشكاة الانوار، ترجمه هوشمند و محمدي، قم، انتشارات دار الثقلين، سال 1379، ه.ش ،چاپ اول، ص 305.

 

در نگاه اول چنين احساس مي شود كه تضاد بين اين گونه احاديث وجود دارد. ولي با تامل و دقت بيشتر در احاديث متوجه خواهيد شد كه هيچ تضادي در اين نوع احاديث وجود ندارد. چرا كه هر كار خيري كه  موجب شادي مومني گردد به اندازه ظرف وجودي و اقتضايي خودش موثر واقع مي شود و اين علت ناقصه به حساب مي آيد و در صورتي مشمول بهشت خواهد شد كه شرايط ديگر هم رعايت گردد يعني علت تامه جمع گردد.

لذا عمل صالح در نزد پروردگار بي‏پاداش نمي‏ماند، حتّي اگر عامل آن غير مسلمان باشد. بنابر اين، براي پياده كردن مضامين بلند اين دسته روايات بايد به سوي ايمان مستحكم و عمل صالح گام برداريم و طيّ اين مسير براي همه ممكن است، هر چند هر كس به اندازه استعداد و توانايي و سعي و تلاش و اخلاصش موفّق خواهد شد.(1)

شرط قبولي و ورود به بهشت ايمان و عمل صالح است حتي حاتم طايي با آن بذل و بخشش هايي كه انجام داده است وارد بهشت نخواهد شد؛ زيرا از شرط ايمان و وحدانيت به خدا بي بهره بوده است؛ ولي به خاطر اين صفت ملكه راسخه سخاوت از عذاب جهنمي او كاسته خواهد شد.

در روايات ذيل هم كه از پيامبر (ص) نقل مي شود حضرت فرمودند: عذاب شديد برداشته شد ( نه تمام عذاب ):

1- از رسول خدا (ص) نقل شده است كه به «عُدَي»، فرزند «حاتم طايي» فرمود:

 «دُفِعَ عَنْ ابيكَ الْعَذابُ الشَّديدُ لِسَخاءِ نَفْسِه‏؛ عذاب شديد از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته شد!». (2)

2- در حديث آمده است كه پيامبر (ص) دستور داد، گروهي از جنايتكاران يكي از جنگ ها را به قتل برسانند، ولي يكي از آن ها را استثنا كرد. آن مرد تعجّب كرد و گفت: «با اين كه گناه ما يكي است، چرا مرا از ميان آن جمعيت جدا كردي؟» حضرت (ص) فرمودند: «خداوند به من وحي فرستاد كه تو سخاوتمند قوم خود هستي و من نبايد تو را به قتل برسانم». (3)

نماز يكي از واجبات شرعي است كه نقش بنيادين در سعادت آدمي دارد. از اين رو در حديث امام صادق(ع) آمده است:

اوّلُ ما يحاسَبُ به العبدُ الصلوة؛ فإذا قُبِلَتْ منه، قُبِل سائرُ عَملهِ، و إذا رُدّت عليهِ رُدّ عنه سائرُ عملِه؛(4)

نخستين چيزي كه از بنده حساب مي‌كنند و مي‌پرسند، نماز است. اگر از او قبول شود، بقيه كارها و اعمالش نيز پذيرفته مي‌شود. اگر نمازش مردود گشت ساير اعمال او نيز پذيرفته نيست.

از ديدگاه اسلام ارزش انسان به آن است كه به هدف خلقت كه قرب الهي است نائل گردد. اين همان كمال انسان است. منظور از كمال، كمال روحي و نفساني است، چون روح اصل و مبناي هويت و شخصيت آدمي است. از نظر قرآن انساني سعادتمند است كه به اين هدف دست يابد. سعادت تنها در پيوند با خدا حاصل مي شود كه در قرآن از آن به عبادت تعبير شده است:

«و ما خلقتُ الجن و الانس الا ليعبدون؛ جن و انس را نيافريدم جز آن كه مرا بپرستند».(5)

 كسي كه مسلمان است. اما واجبات خود نظير نماز و روزه را انجام نمي دهد، ولي داراي اوصافي است كه به دليل ترك واجبات، در دوزخ كيفر كارش را خواهد چشيد. و به خاطر اعمال خوبش هم خدواند به او جزاي خير را خواهد داد.

 در مورد مسلمان  بايد توجه داشت كه خدمت براي مردم و دوري از زشتي ها و.... در صورتي  مايه سعادت اوست و به بهشت رهنمون خواهد شد كه عمل صالح تلقي شود. بر اساس آيات و روايات، بهشت براي كساني است كه ايمان به خدا و پيامبر داشته و عمل صالح و تقوا پيشه كرده باشند:

"الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مآب؛

كساني كه ايمان و عمل صالح دارند، خوشا به حال آنان كه خوش جايگاهي خواهند داشت"(6).

مراد از عمل صالح، عمل به دستورهاي قرآن و اطاعت از پيامبر است كه از جمله عمل به واجبات است، ولي كسي كه از روي عمد واجبات خود را ترك مي كند ولو كارهايي مثل شادكردن مومن را انجام دهد، باز اهل سعادت نيست و بايد كيفر خود را بيبيند .

افرادي كه حقانيت دين اسلام بر آن ها آشكار و واضح گشت، ولي از روي تعصب و يا عناد و يا هواي نفس و يا عوامل ديگر از حق پيروي نكردند، قطعا در قيامت در عذاب خواهند بود حتي اگر اعمال صالحي هم در دنيا انجام داده باشند، چون بر اساس ايمان حقيقي و باورديني درست نبوده و در راستاي اهداف دنيائي و جلب نظر مردم و يا فريب آن ها بوده ،مفيد نخواهد بود.

خلاصه آن كه مراد اين روايات اين نيست كه خوشحال كردن دل مومن به تنهايي باعث ورود به بهشت مي شود. بلكه منظور اين است كه يكي از چيزهايي كه در بهشت رفتن انسانها موثر است خوشحال كردن دل مومن است.

مانند اين كه شما مي گوييد آفتاب گل را روياند. آيا آفتاب به تنهايي در رويش گل اثر داشته يا يكي از عوامل ( در كنار خاك ، آب و..) بوده است. 

پي نوشت:

1.مكارم شيرازي ناصر، سوگندهاي پر بار قرآن، ص 233 .

2.علامه مجلسي، ‏بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشر اسلاميه‏، چاپ تهران‏، چاپ مختلف،‏ نوبت چاپ مكرر، ج 68، ص 354.

3. مكارم شيرازي ناصر ،اخلاق در قرآن، ج‏2، ص 409.

4. شيخ عباس ، سفينه البحار، ج4، ص233، ماده سلم.نشر دارالاسوه للطباعه و النشر،  1422 ق .

5. ذاريات (51) آية 56. 

6. مدّثر (74)آيه 38 - 48 .   

در مورد نسخ قرآن به وسيله سنت، نظرات گوناگوني از جانب انديشمندان مسلمان اعم از سني و شيعي ابراز شده است.

آيت الله خويي (ره) نسخ قرآن با سنت متواتر را عقلاً و نقلاً جايز مي داند. علامه طباطبايي (ره) نسخ قرآن با سنت متواتر را قبول ندارد و در اين زمينه با شافعي هم نظر است و برخي از علماي اهل سنت عقيده دارند كه خبر واحد نيز توان نسخ قرآن را دارد. (1)

 آنچه اجمالاً در اين باره بايد بگوئيم، اين است كه اگرچه نسخ قرآن با سنت، عقلاً و نقلاً جايز است ولي تاكنون، موردي در اين زمينه مشاهده نشده است  و آن موردي كه از كتاب پيام امام نقل نموده ايد با آنچه در تفسير نمونه ذكر شده روشن مي شود زيرا در تفسير نمونه ذيل تفسير آيه 15 سوره نساء آمده كه:

« از آنچه در بالا گفتيم، روشن مي‏شود، كه آيه فوق هرگز نسخ نشده، زيرا نسخ در مورد احكامي است كه از آغاز به صورت مطلق گفته شود، نه به صورت موقت و محدود، در حالي كه آيه فوق حكم «حبس ابد»، را به عنوان يك حكم محدود و موقت ذكر كرده است. و اگر مشاهده مي‏كنيم كه در پاره‏اي از روايات تصريح شده، كه آيه فوق به وسيله احكامي كه در باره مجازات عمل منافي عفت داد شده، نسخ گرديده است، منظور از آن نسخ اصطلاحي نيست، زيرا نسخ در زبان روايات به هر گونه تقييد و تخصيص حكم گفته مي‏شود. (2)

با توجه به توضيحات مذكور بايد بگوييم كه در نسخ قرآن بوسيله خبر واحد كه جاي بحثي نيست و مسلما مردود است اما درباره نسخ قرآن بوسيله سنت متواتر و قطعي بايد بگوييم كه بر فرض كه جواز و امكان آنرا بپذيريم با رواياتي كه درباره عرضه روايات به قرآن آمده منافاتي ندارد؛ زيرا عرضه روايات زماني پيش مي آيد كه ما در صدور آن از معصوم ترديد داريم و براي اثبات صدور يا عدم صدور آن را بر قرآن عرضه مي كنيم و روايت متواتر و قطعي از اين حالت خارج است و شك و ترديدي در صدور آن از معصوم نداريم.

همچنين درباره فتح باب شدن اين مسئله بايد بگوييم كه ملاك و معيار جواز اينگونه نسخ وجود روايت متواتر و قطعي است و چنانكه گفتيم چنين روايت متواتر و قطعي براي اينگونه نسخ نداريم و لذا فتح بابي صورت نمي گيرد.

پي نوشت ها:

1. شريفي علي، مقاله «نقد و بررسي ديدگاه هاي مشهور شرق شناسان در مورد نسخ»، فصلنامه انديشه صادق، تابستان 1383 ، شماره 15، ص 114 تا ص 133.

2. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش.

عبارت دو حديث به شرح زير است:

امام علي فرمود:

«ألا لا خير في قراءة ليس فيها تدبر» (1)

و پيامبر فرمود:

«خمس من العبادة : النظر إلي المصحف و ...» (2)

معنا و منظور هر دو حديث روشن است.

قرآن كتاب خدا براي هدايت خلق است و هر كس اين كتاب را چون كتاب محبوب حقيقي است ، تلاوت كند و به درك مفهوم آن همت نمايد و به معارف آن باور يافته و دستور هايش را به كار بندد و آن را چون كتاب محبوب است ، احترام كند و ببوسد و در آن به جهت نامه محبوب بودن نگاه كند و ... ، همه اين كارها سازنده و عبادت و ارزشمند است.

حالا اگر كسي همين كتاب را بدون توجه به موارد فوق ، فقط تلاوت كند و تلاوتش فقط لقلقه زبان باشد و به فهم معارف و احكام آن همت ننمايد تا معتقد شود و به كار بندد ، او در حقيقت كتاب خدا را به سخره گرفته و در تلاوت او خيري نيست زيرا تلاوت مقدمه فهميدن و باورمند شدن و عمل كردن بايد باشد و اگر مقدمه نشد، ارزشي ندارد.

خداوند در قرآن از تلاوت كنندگاني تمجيد مي كند و كارشان را ارج مي نهد كه "حق تلاوت" را ادا مي كنند:

«الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِه؛ (3)كساني كه كتابشان داده‏ايم و آن چنان كه سزاوار است آن را مي خوانند، مؤمنان به آن هستند».

و امام صادق كساني كه "حق تلاوت" را ادا مي كنند، اين گونه معرفي مي نمايد:

يرتلون آياته، ويتفهمون معانيه، ويعملون بأحكامه ، ويرجون وعده ، ويخشون عذابه ، ويتمثلون قصصه ، ويعتبرون أمثاله ، ويأتون أوامره ، ويجتنبون نواهيه ، ما هو والله بحفظ آياته وسرد حروفه، وتلاوة سوره ودرس أعشاره وأخماسه، حفظوا حروفه وأضاعوا حدوده، وإنما هو تدبر آياته يقول الله تعالي: * ( كتاب أنزلناه إليك مبارك ليدبروا آياته ) (4)

آيات آن را با ترتيل و دقت مي خوانند و معاني اش را مي فهمند و به احكامش عمل مي كنند و به وعده هايش اميد دارند و از عذابش مي ترسند و از قصه هايش درس مي گيرند و از مثال هايش عبرت، دستورهايش را به جا مي آورند و از نهي هايش دوري مي جويند و. فقط حفظ مخارج حرف و نظم آيات و خواندن سوره ها و عشر ها و خمس ها (يك دهم ها و يك پنجم ها) كافي نيست (گر چه اين هم خوب و لازم است) كه در اين صورت حرف ها حفظ شده و حدودش ضايع گرديده، بلكه هم حفظ حروف و هو تدبر و فهميدن معاني كه خداوند فرموده: اين كتاب با بركت را نازل كرده ايم   تا در آياتش تدبر كنند.

پس تلاوت بدون تدبر و فهم خيري ندارد يا خيرش بسيار كم است و مثل بي خيري است.

دين محبت به خدا و مظاهر خدا و بندگان خدا و اعمال رساننده به خدا است و حفظ حرمت مظاهر خدا از جمله قرآن كه كلام خداست ، مصداق تعظيم شعائر الهي و نشانه تقواي قلب است:  

«وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوب»؛ (5)

كساني كه شعاير خدا را بزرگ مي‏شمارند ، كارشان نشان پرهيزگاري دلهايشان باشد.

البته نگاه كردن به قرآن هم مانند تلاوت قرآن ، مراتب دارد. همان گونه كه بعض تلاوت ها خيري ندارند و  در بعضي حق تلاوت ادا شده ، بعضي نگاه ها به قرآن هم خيري ندارد. زيرا نگاه كننده به قرآن مانند ديگر كتاب ها نگاه مي كند و اين نگاه در او تاثير سازنده ندارد. ولي بعضي نگاه ها نگاه محب به نامه محبوب و بوييدن و بوسيدن و بر چشم نهادن است كه اين نگاه، سازنده و تحول زا مي باشد و چنين نگاهي عبادت بلكه از بزرگترين عبادات است.

خلاصه آن كه قرائت و نگاه هر دو بايد تحول زا باشند

پي نوشت ها:

1. كليني ، كافي ، تهران ، اسلاميه ، 1363 ش ، ج 1 ، ص 36.

2. سيوطي ، جامع صغير ، بيروت ، دار الفكر ، 1401 ق ، ج 1 ، ص 614.

3. بقره (2) آيه 121.

4. ري شهري ف ميزان الحكمه ،دار الحديث ، 1416 ، ج 3 ، ص 2526.

5. حج (22) آيه 32.

سوال:

يامعشرالشباب من استطاع منكم الباه فليتزوج فانّه اغضي للبصر و احسن للفرج و من لم يستطع فعليه بالصوم

هان اي جوانان! هر كدام از شما از شرايط لازم براي ازدواج بهره ‏ور است، تشكيل خانواده دهد؛ چراكه ازدواج براي پاكي چشم و دامان بهتر است؛ و هر كس توانايي و امكانات مالي اين كار را ندارد و در فشار غريزه جنسي است براي چيره ‏شدن بر آن، روزه بدارد؛ چراكه روزه، شكننده نيروي جنسي و آرام‏بخش آن است.

بالاخره تلكيف چيست؟ چرا قرآن جايي مي فرمايد اگر فقير هم بوديد خدا شما را به فضل خويش غني مي كند، در جاي ديگه من لم يستطع فعليه بالصوم و شرط استطاعت مي آورد؟

همچنين در آيه بعدي مراد از لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا عدم استطاعت در پرداخت مهر و نفقه دانسته مي شود كه به ظاهر با آيه 32 در تعارض است: إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ و هم لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا و لم يستطع ؟

پاسخ:

سوال شما داراي دو فراز است، فراز اول در مورد مقايسه بين آيه شريفه و حديث نبوي است و فراز دوم در مورد فهم شما بر تعارض دو آيه پي در پي از سوره نور است كه از نظر مفهوم و مطلب به نوعي با هم مرتبط اند.

ابتدا دو آيه مورد نظر را با هم قياس و سپس مفهوم حديث و مفهوم آن را بيان مي كنيم.

خداي متعال فرمود:

"وَ أَنْكِحُوا الْأَيامي‏ مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ" "وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّي يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ..."(1)

مردان و زنان بي ‏همسر خود را همسر دهيد، هم چنين غلامان و كنيزان صالح و درست كارتان را اگر فقير و تنگ دست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بي ‏نياز مي‏ كند خداوند گشايش ‏دهنده و آگاه است.

آنان كه استطاعت زناشويي ندارند، بايد پاك دامني پيشه كنند تا خدا از كرم خويش، توانگرشان گرداند.

ملاحظه مي كنيم. در هر دو آيه  سخن از فضل و عنايت خداي متعال نسبت به افرادي است كه استطاعت مالي درستي ندارند تا بتوانند ازدواج كنند.

 در آيه اول، يك نوع وظيفه اخلاقي و ديني عام وجود نسبت به همه افراد جامعه وجود دارد و در آيه دوم اين وظيفه محدود شده به شكل تكليفي شخصي خود را نشان مي دهد، اما هر دو آيه تاكيد بر اين موضوع دارند كه مبادا فقر و نداري مانع ازدواج افراد با هم بشود. چون فضل خدا شامل همه افراد خصوصا آن هايي كه به تشكيل خانواده اقدام مي كنند (به شرط اميدواري و صبر)؛ مي شود.

توضيح اين كه:

در آيه اول، به عموم مردم خطاب مي شود كه از  افراد بي سرپرست و بدون حامي  حمايت و آنان را بر امر ازدواج ياري كنند و از بابت فقرشان  نگراني نداشته باشند كه خداي متعال آنان را از فضل و رحمتش بي نياز خواهد كرد و در آيه دوم خطاب شخصي مي شود به اين معنا كه اگر افرادي باشند كه استطاعت مالي نداشته باشند و نيز از پشتيباني مناسبي در امر سامان دهي ازدواج بر خوردار نباشند و توان پرداخت نفقه و مهريه را نداشته باشند،  مي بايستي صبر و حيا پيشه كنند و به رحمت الهي اميدوار باشند كه قطعا خداي متعال اين افراد را نيز از فضل و رحمتش بي نياز خواهد كرد. 

و بايد دانست صبر و اميد، هر دو رمز موفقيت است و با اين دو حربه مي توان از رحمت الهي بر خوردار شد كه متاسفانه بسياري از مردم چون اميد شان را از دست مي دهند، به نتيجه نمي رسند.

و اما چگونه اين وعده الهي مبني بر رحمت و فضل نسبت به افرادي كه اقدام به ازدواج مي كنند، عملي مي شود.

در يكي از تفاسير، تحليل خوبي در اين باره ارائه شده است:

از آن جا كه بسياري از مردان و زنان براي فرار از زير بار اين مسئوليت الهي و انساني متعذر به عذرهايي از جمله نداشتن امكانات مالي مي‏شوند، در آيات فوق صريحا گفته شده است كه" فقر" نمي‏تواند مانع راه ازدواج گردد، بلكه چه بسا ازدواج سبب غنا و بي نيازي مي‏شود.

دليل آن هم با دقت روشن مي‏شود، زيرا انسان تا مجرد است، احساس مسئوليت نمي‏كند نه ابتكار و نيرو و استعداد خود را به اندازه كافي براي كسب در آمد مشروع بسيج مي‏كند، و نه به هنگامي كه در آمدي پيدا كرد در حفظ و بارور ساختن آن مي كوشد و به همين دليل مجردان غالبا خانه به دوش و تهي دست اند! اما بعد از ازدواج شخصيت انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعي مي‏شود و خود را شديدا مسئول حفظ همسر و آبروي خانواده و تامين وسائل زندگي فرزندان آينده مي ‏بيند، به همين دليل تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مي‏گيرد و در حفظ در آمدهاي خود و صرفه‏جويي، تلاش مي‏كند و در مدت كوتاهي مي‏تواند بر فقر چيره شود.

بي جهت نيست كه در حديثي از امام صادق(ع)مي‏خوانيم

"الرزق مع النساء و العيال"

روزي همراه همسر و فرزند است.(2)

نوشته اند:

" إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ"- و عده جميل و نيكويي است كه خداي تعالي داده، مبني بر اينكه از فقر نترسند كه خدا ايشان را بي نياز مي‏كند و وسعت رزق مي‏دهد، و آن را با جمله" وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ" تاكيد كرده البته رزق هر كس تابع صلاحيت او است، هر چه بيشتر بيشتر، البته به شرطي كه مشيت خدا هم تعلق گرفته باشد.(3)

و اما چگونه مي توان هر دو آيه را طوري تفسير كرد كه راه تعارض بسته شود.

همان طور كه بيان شد در هر دو آيه سخن از دو وظيفه است. 1. وظيفه عمومي اجتماعي يا حكومتي 2. وظيفه شخصي كه هر كدام در حيطه خود معنا خواهد داشت و اگر اين دو از هم تفكيك شود، هيچ گونه تعارضي ميان اين دو آيه ايجاد نخواهد شد، چون ممكن است در يك زمان كوتاه وضعي پيش آيد كه شخص نتواند ازدواج كند، از اين رو خداي متعال قيود " إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ"و" لا يَجِدُونَ نِكاحاً"را  در آيه شريفه  نسبت به اين گونه افراد اضافه كرده است تا شبهه نقض و تعارض دو آيه نسبت به هم، به وجود نيايد.

نوشته اند:

از آن جا كه گاه با تمام تلاش و كوشش كه خود انسان و ديگران مي‏كنند، وسيله ازدواج فراهم نمي‏گردد و خواه و ناخواه انسان مجبور است مدتي را با محروميت بگذراند، مبادا كساني در اين مرحله قرار دارند گمان كنند كه آلودگي جنسي براي آن ها مجاز است، و ضرورت چنين ايجاب مي‏كند، بنا بر اين، بلا فاصله در آيه بعد دستور پارسايي را هر چند مشكل باشد به آنها داده مي‏گويد:"و آنها كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش بي نياز سازد." وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّي يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ".نكند در اين مرحله بحراني و در اين دوران آزمايش الهي تن به آلودگي در دهند و خود را معذور بشمرند كه هيچ عذري پذيرفته نيست، بلكه بايد قدرت ايمان و شخصيت و تقوا را در چنين مرحله‏اي آزمود. (4)

علاوه بر اين مطالب، اصولا آيات الهي جداي از شان نزول خاص به خود، در صدد بيان مسايل كلي ديني و اخلاقي واجتماعي و ابلاغ آن به جامعه است و تفسير آيات در ابتدا بر عهده پيامبر گرامي اسلام و امامان معصوم سلام الله عليهم اجمعين و سپس علماي بزرگ دين مي باشد كه مي توان نحوه اجراي حكم يا دستور ديني را درقالب جزييات، ملاحظه كرد.

و اما در مورد حديث شريف نبوي:

پيامبر اسلام صلوات الله عليه فرمود:"يا معشر الشّباب من استطاع منكم الباءة فليتزوّج ...".(5) 

يعني اي گروه جوانان، هر كس از شما كه از وضعيت زندگاني خوبي برخوردار باشد بايد كه ازدواج كند...

اين حديث شريف يك ابلاغي كلي و براي نوع افراد جامعه حديث صادر شده است كه اگر اين آمادگي را دارند، ازدواج كنند، اما آن هايي كه استطاعت مالي ندارند وشهوت به آنان روي آورد، روزه بگيرند تا بتوانند خود را كنترل كنند.

اين حديث مي تواند جداي از دو آيه، خود بخشي از احكام دين محسوب شود و اگر در كنار آن دو آيه باشد، باز موجب تعارض با آيات مورد نظر نخواهد شد.

اين نكته لازم است بيان شود كه:

احاديث صادره از معصوم نيز چون آيات الهي شأن نزول خاص به خود را دارند كه براي تفسير آن،( در مورد روايات و احاديث)،بايد هم زمان و هم مكان و هم تناسب حكم و موضوع و چگونگي حال مخاطبان را در نظر گرفت، زيرا ممكن است پرسش مورد نظر از معصوم، مربوط به موضوعي خاص بوده و تفسير خاص به خود را داشته باشد.

و از همه مهم تر، نوع سوال پرسشگر در نوع پاسخ گويي از هم متفاوت است كه در فرايند آن با توجه به تلقي عام ما، برداشت هايي نظير تناقض يا تعارض و از اين قبيل ايجاد خواهد شد كه بايد از فهم حديث شناسي در تفسير روايات بهره گرفت.

 و اما حد استطاعت در امر ازدواج با توجه به اوضاع  اجتماع و شرايط احتمالي متغير است، اما همين كه بتوان حد اقل در آمدي دست و پا كرد، مي تواند براي ازدواج آماده باشد و اما نرفتن به دوره سربازي و  نبود كارت پايان خدمت يا معافيت نمي تواند بهانه اي براي عدم استطاعت باشد، زيرا وجود دارند زن هايي كه با درك همين وضع نسبت به شوهر، مايل با ازدواج با آنان باشند.

برخي افراد با وجودي كه از نظر مالي وضع خوبي دارند و يا اين كه باور دارند خداوند آنها را فضل خود بي نياز مي كند اما به دلايلي الان نمي توانند ازدواج كنند از طرف ديگر از نظر شهوت در فشارند در حديث فوق روزه گرفتن  را به عنوان يك گزينه خوب براي اين گونه افراد مطرح مي كند.

در حديث آمده من لم يستطع (كسي كه توانايي ندارد ) عدم استطاعت هميشه اشاره به فقر و بي درآمدي ندارد .

مساله بعد اين كه بي نياز كردن خداوند هم داراي شرايطي است كه اگر بنده آنها را آماده كند محقق مي شود. اين مساله مانند رواياتي است كه مي فرمايد هر كس ازدواج كند نصف ايمان خود را به دست مي آورد در حالي كه برخي بعد از ازدواج بي ايمان تر مي شوند. پس بايد چندين حديث و آيه را در كنار همديگر قرار داد و بعد نتيجه گرفت.

پي نوشت ها:

1. سوره نور، آيات 32 و33.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، سال 1374 ه ش، چاپ اول، ج‏14، ص 465.

3. طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه  موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش،چاپ پنجم، ج‏15، ص158

4. تفسير نمونه پيشين،ج 14، ص 459

5. خرمشاهي بهاء الدين و انصاري مسعود، پيام پيامبر، تهران، انتشارات منفرد، سال 1376 ه ش، چاپ اول، متن‏عربي، ص 172.

در كتب روايي آمده آن شخص كاسب نبود، بلكه سائلي بيابان نشين بود. در مناقب ابن شهر آشوب آمده كه :« سأله أعرابي شيئا...(1) ؛ بيابان نشيني از حضرت چيزي را درخواست نمود...».

 كمك نمودن حضرت به  سائل از اموال شخصي خود  صورت گرفته ،نه از بيت المال . در روايت مذكور تعبيري كه دلالت بر پرداخت آن از بيت المال باشد ،وجود ندارد، بلكه قرائني در روايت وجود دارد كه دلالت دارد بخشش از اموال شخصي حضرت بود، زيرا  اين جا فرمود: طلا و نقره نزد من يكسان هستند.

 روشن است  يكسان بودن در جايي مطرح است كه اموال مذكور شخصي باشد، نه اينكه حضرت نسبت به اموالي كه مربوط به بيت المال  است ،اين تعبير را داشته باشد.

 درخواست عقيل مربوط به زياده طلبي نسبت به بيت المال بوده  ، شايد گمان مي‏كرد اموال در اختيار حاكم اسلامي است كه هرگونه مايل باشد ،در آن تصرف كند ،به خصوص اينكه زمان عثمان را مشاهده كرده بود كه خليفه وقت با اين اموال چه‏ها مي‏كرد.

بنابراين تناقضي در رفتار حضرت وجود ندارد.

 حضرت مي دانست اين مراد دروغ نمي گويد و زياده خواه نيست . از اين رو فرمود :ببينيد مشكل او با چه حل مي شود. اگر با نقره ، نقره بدهيد ( نبايد طلا بدهيد ) اگر با طلا....پس حضرت اضافه بر نياز مرد را اجازه نداد.

 با توجه به شخصيت عقيل نمي توان گفت كه با علم به اين كه اين كار خلاف شرع است ، تقاضاي خلاف شرع كرده است، بلكه چه بسا فكر مي كرد حضرت  اين اجازه را دارد. از اين رو بعد از اين كه با عكس العمل حضرت مواجه شد، قانع شد  و اصرار نكرد.

پي نوشت :

1. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب (عليهم‏السلام)، قم، مؤسسه انتشارات علامه ، 1379ق، ج 2 ، ص118.

 

از جمله شبهاتي كه در باره جواز تخصيص قرآن كريم به وسيله روايت وارد شده ، همين شبهه است .فقهاي اصولي پاسخ داده اند مخالفتي كه منجر به طرد روايت مي شود ، مخالفتي است كه به نحو تباين يا عموم و خصوص من وجه باشد. مفاد روايت با آيه به هيچ وجه قابل جمع نباشد. اما اگر مخالفت به صورت عموم و خصوص و مطلق و مقيد باشد، نزد عرف مخالفت محسوب نمي شود و قابل جمع با مفاد آيه مي باشد.  در عرف هم مرسوم است كه عبارت خاص را قرينه اي براي تصرف در عام و عبارت مقيد را قرينه اي براي تصرف در مطلق قرار مي دهند.

دليل مطلب هم اين است كه  مشاهده مي كنيم  روايات متعدد و معتبري از معصومين (عليهم السلام) وارد شده كه مخصص و مقيد عمومات و اطلاقات آيات قرآن مي باشد. اگر اين گونه مخالفت هم مشمول حكم روايات دال بر طرد مخالف قرآن باشد، چگونه ممكن است كه اين گونه روايات از معصومين صادر شود؟!(1)

 به تعبير آيت الله جوادي روايت مي فرمايد: اگر مخالف قرآن بود، به ديوار بزنيد . نفرموده بايد موافق هم باشد ، زيرا خيلي از مسائل جزئي در روايات آمده كه در قرآن ذكر نشده است اما قرآن هم با آن مخالفتي ندارد.

 

 پي نوشت :

1. خوئي،  محاضرات في الاصول، انتشارات انصاريان، 1417ق، ج5، ص 312.

 

صفحه‌ها