حديث

خیر.این جمله حدیث نیست. ولي از قديم گفته شده است:«عقل‏ سالم‏ در بدن سالم است». از اينجاست كه مي‏بينيم احكام دين مقدس اسلام منحصر به مسائل روحي و عقلي نبوده، بلكه هر كدام از جسم و عقل را شامل مي‏شوند، و هر مسلماني نيز بايد به جسم و عقل خود انديشيده و مسائل آنها را مدّ نظر داشته باشد. بله روشن است كه ارزش جسم و عقل يكسان نبوده و آنها در يك مرتبه نيستند و هنگام تعارض هميشه صلاح عقل مقدم بر بدن است.(1)

پي نوشت:

1. شيخ طبرسي، الآداب الدينية للخزانة المعينية، ترجمه عابدي‏‏، ناشر زائر، قم‏، سال 1380، چاپ اول، ص 190.

در زبان روايات ميان "الغني" و "الغناء" تفاوت معنايي وجود دارد...

در زبان روايات ميان "الغني" و "الغناء" تفاوت معنايي وجود دارد، با اين توضيح كه "الغني"به معناي بي نيازي و توان گري و "الغناء"به معناي آواز لهوي تفسير شده است كه به هر دو نمونه از روايات اشاره مي شود.

"الغني"

در مورد استفاده از واژه "الغني" به معناي بي نيازي و توان گري روايات فراواني نقل شده است كه به دو نمونه از آن  اشاره مي شود.

1. مولاي متقيان(ع) فرمود:

"مَا أَقْبَحَ الْخُشُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَي‏"

يعني: چه اندازه  زشت است، فروتني هنگام نيازمندي و ستم نمودن در وقت بي‏نيازي(1)  

2. باز مولاي متقيان(ع) در توصيه اي به فرزندش امام حسن(ع) فرمود:

"يا بنيّ! إنّ اغني الغني العقل، و أكبر الفقر الحمق" (2)

يعني: پسرم! بي نيازترين بي نيازي عقل است، و بزرگ ترين فقر و نيازمندي بي خردي و احمقي.

همان طور كه ملاحظه شد در اين دو روايت و رواياتي از اين دست واژه "الغني"به معناي بي نيازي و توان گري معنا شده است.

"الغناء"

و اما در مورد استفاده معصوم(ع) از واژه "الغناء" به معناي آواز مورد نهي شارع، به رواياتي استشهاد مي كنيم.

1. رسول خدا(ع) فرمود" "الْغِنَاءُ يُنْبِتُ النِّفَاقَ فِي الْقَلْبِ كَمَا يُنْبِتُ الْمَاءُ الْبَقْلَ‏"(3)

يعني غناء(آواز لهوي)نفاق را در قلب مي روياند، همان طور كه آب گياه را مي روياند.

2. امام صادق(ع) فرمود:الْغِنَاءُ يُورِثُ النِّفَاقَ وَ يُعْقِبُ الْفَقْر"(4)                       

يعني ميراث غناء نفاق و فقر است.

در اين حديث از واژه "الغناء"، اختصاصا معناي آواز لهوي كه شنيدن آن ضرر هاي فراوان دارد، قصد شده است.

و اما جداي از زبان روايات، بايد گفت از نگاه اهل لغت نيز فرق است ميان كلمه "غني" و "غناء" و هر كدام داراي معاني متفاوتي با هم مي باشد. به اين معنا كه "غنيّ" با فتح غين، كسر نون، ياء مشدده، تنوين رفع، ياء مقصوره و همه مشتقاتش به معناي بي نيازي توان گري، ثروت و...است، ولي "غناء" با كسر غين و الف ممدوده و همزه كوچك آخر با همين شكل و قالب، به معناي آواز مخصوصي مي باشد كه در شرع اسلام از آن نهي شده است.

و اما "غنيّ" به معناي بي نيازي، از اسماي الهي است و در قرآن با همه مشتقاتش، فراوان به همين معنا مورد استفاده قرار گرفته است.

در كتاب هاي لغت، در مورد معناي "غني" كه در قرآن مورد استفاده قرار گرفته است، نوشته اند:

غني:(يعني)كفايت، بي ‏نيازي.

 از ميان معاني اين كلمه فقط اين دو معني در قرآن به كار رفته و معاني ديگر كه خواهد آمد به اعتبار دو معناي فوق است و به عنوان نمونه به دو آيه شريفه اشاره مي شود

1."وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ"(5)

خدا بي ‏نياز و بردبار است.

2. "إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ"(6)

اگر بينوا باشند، خدا به كرم خود توان گرشان خواهد ساخت.

غني در اين دو آيه، به معناي كفايت و بي نيازي است.(7)

البته از اين دست آيات با استفاده از كلمه غني و مشتقات مربوطه، در جاي جاي قرآن استعمال شده است.

علاوه همان طور كه اشاره شد، غني از اسماء حسني وهجده بار در قرآن مجيد به كار رفته است.(8) 

و اما "غناء" كه  به معناي آواز لهوي است در كتاب خدا استفاده نشده، اگر چه "قول زور" و يا "لهو الحديث" در زبان روايات و تفاسير به معناي غناء تبيين شده كه در ابتداي پاسخ به آن اشاره شده است.

در مورد "غناء" نوشته اند:

روايات بسياري ... دلالت دارند بر اين كه غناء و آواز خواني از مصاديق لهو- الحديث است و حرام مي باشد كه  مي توان  خصوصا به كتاب وسايل الشيعه شيخ حرّ عاملي رجوع كرد.(9)

پي نوشت ها:

1. مجلسي محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، انتشارات اسلاميه، چاپ مكرر، ج‏71، ص 400.

2. سيد رضي، نهج البلاغه، قم، انتشارات هجرت، سال 1414 ه ق، چاپ اول، ص 476.               

3. علامه حلي، نهج الحق و كشف الصدق، لبنان، بيروت، انتشارات دار الكتب اللبناني، سال 1982 م، چاپ اول، ص 570.

4. شيخ صدوق، الخصال، قم، انتشارات اسلامي،سال 1362 ه ش، چاپ اول، ج‏1، ص 24.

5. سوره بقره، آيه 263.

6. سوره نور، آيه 32.

7. با استفاده از قاموس قرآن، قرشي سيد علي اكبر، تهران، انتشارات اسلاميه، سال 1371 ه ش، چاپ ششم، ج‏5، ص 126.

8. ر ك، خرم شاهي بهاء الدين، دانش نامه قرآن پژوهي، تهران، انتشارات دوستان، سال 1377 ه ش، چاپ  اول، ج 2، ص 1528.

9. قاموس قرآن پيشين، جلد پنجم، ص 125.

عقل و دين و حيا با هم برادرند و از هم گسسته نميشوند.(اصول کافی)

 « عَنْ عَلِيٍّ (ع) قَالَ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ (ع) فَقَالَ يَا آدَمُ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَيْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَا الثَّلَاثُ فَقَالَ الْعَقْلُ وَ الْحَيَاءُ وَ الدِّينُ فَقَالَ آدَمُ إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ لِلْحَيَاءِ وَ الدِّينِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ فَقَالا يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ قَالَ فَشَأْنَكُمَا وَ عَرَج‏»(1)؛  على بن ابى طالب(ع) فرمود: جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: اى آدم، من مأمور شده‏ام كه تو را ميان سه خصلت مخيّر كنم، تو يكى از آنها را انتخاب كن و دو تا را رها ساز. آدم به او گفت: آن سه چيز چيست اى جبرئيل؟ گفت: عقل و حيا و دين. آدم گفت: من عقل را انتخاب كردم. جبرئيل به حيا و دين گفت: شما برويد. گفتند: اى جبرئيل ما مأمور هستيم كه عقل هر كجا باشد آنجا باشيم. جبرئيل گفت: هر جور كه بخواهيد، و بالا رفت.

در اسلام بين عقل و دين رابطه عميقي وجود دارد و عقل در مقابل دين و جدا از آن نيست. بلکه عقل از راهکارها وابزارهاي دين براي رسيدن به شناخت است چون دين، انسان ها  را از دو راه به شناخت خدا دعوت کرده: يکي راه عقل و ديگر راه نقل (آيات و روايات) البته راه ديگري به نام «قلب و شهود عارفانه» نيز براي شناخت خدا مطرح است،(2) بنابراين درباره رابطه عقل و دين مي توان گفت:

1- عقل و نقل (دين) هر دو حجت خدا است. يکي از باطن و درون و ديگري از ظاهر و بيرون، آدمي را به سوي خدا و معارف الهي هدايت مي‌کنند. امام صادق فرمود: «إنّ للهِ علي الناس حجّتين، حجّة ظاهرة و حجة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسُل والأنبياء والأئمّة عليهم السلام، وأمّا الباطنة فالعقول؛(3) براي خداوند بر مردم دو حجت است: يکي حجت ظاهري و ديگر باطني. حجت ظاهري انبياي الهي و ائمه‌اند، اما حجت باطني خرد و عقل آدمي است».

2- اساساً دين براي شکوفايي عقل است. اميرمؤمنان(ع) در بيان فلسفه بعثت انبيا فرمود:

«... فبعثَ فيهم رُسُله ليستأدوهم ميثاق فطرته ويُثيروا لهم دفائن العقول؛(4) خداوند ميان مردم پيامبرانش را فرستاد تا عهد فطرت الهي را ادا نمايند، و توانمندي‌هاي نهفته عقل‌هاي آنان را شکوفا نمايند».

طبق اين کلام نوراني معلوم مي‌شود که دين و عقل در جهت شناخت معارف الهي با هم ارتباط دارند.

3- در واقع بين عقل و دين نوعي ارتباط و تعامل برقرار است،, يعني در طي مسير کمال وسعادت ابتدا عقل اصول و پايه هايي نظير وجود خدا وصفات او ... را ثابت مي کند، آن گاه نقل به حقايق و راهکارهايي براي طي مسير کمال اشاره مي کند وعقل از آن جا که منشا اين دستورها را خداوند حکيم دانسته، آنها را درست وصحيح دانسته، به لزوم انجام آنها حکم مي کند وبه همين ترتيب همکاري وتعامل عقل و نقل ادامه مي يابد .پس دين براي اثبات معارف توحيدي و اعتقادي نياز به عقل داشته، عقل هم بدون هدايت دين کارساز نيست. يعني عقل آن‌گاه براي شناخت حقايق خوب عمل مي‌کند که در سايه رهنمود وحي قرار گيرد.(5)

4- دين بزرگراه است، از اين جهت در آموزه‌هاي وحياني از دين به «صراط مستقيم» ياد شده و احکام ديني «شريعت» خوانده شده، ولي عقل چراغ است انسان به کمک چراغ مي‌تواند مسير کمال را طي کند، پس رابطه عقل و دين رابطة روشنايي و مسير است و انسان در رسيدن به سعادت به هر دو نياز دارد.

5- به گفته آيت الله جوادي آملي برهان عقلي همانند دليل معتبر نقلي از الهامات الهي در ظرف انديشه بشر تجلي يافته، بنابر اين چون دليل عقلي همتاي دليل نقلي، حجت خدا و نيز الهام است، اگر کسي با سرماية عقلي به سراغ متون مقدس نقلي برود و چيزي را از آن برداشت کند، ‌مانند آن است که به کمک آيه‌اي معناي آية ديگر يا به کمک روايتي معناي آيه‌اي معلوم شود، از اين رو هيچ يک از اين امور از متن نقلي بيگانه نيست. بنابر اين عقل برهاني، منبع دين است. با ملاحظة دليل معتبر نقلي، فتوايش همان فتواي دين است، مانند دليل معتبر نقلي که هر آنچه را با ملاحظه برهان عقلي ثابت کند، همان به حسب دين مي‌آيد.(6)

البته بايد توجه داشت که حيطه کارايي عقل نامحدود و بي حد ومرز نيست. بلکه عقل تنها در محدوده خاصي امکان کشف روشنگري دارد مانند درک کليات ومباني واصول ولي در حيطه اموري مانند علت يابي دستورهاي شرعي و مانند آن که از امور تعبدي شمرده مي شود، راهي براي کنکاش هاي فکري و عقلي نيست. همچنين از ميان اديان الهي در دين اسلام است که اين رابطه بين عقل و دين وجود دارد. شهيد مطهري در اين باره مي گويد:

اين پيوندى كه ميان عقل و دين اسلام هست، در مورد هيچ دينى وجود ندارد. شما از علماى هر دين ديگرى بپرسيد چه رابطه‏اى ميان دين و عقل هست، مى‏گويند هيچ، اصلًا عقل را با دين چه كار؟ مسيحيت از تثليث شروع مى‏شود و در اين مورد حرفى مى‏زنند كه اگر بگوييم با عقل جور در نمى‏آيد، مى‏گويند در نيايد. آنها وقتى مى‏گويند ايمان و تعبد، مقصودشان پشت پا به عقل زدن و تسليم كوركورانه در مقابل دين است. در اسلام تسليم كوركورانه و تسليمى كه ضد عقل باشد نيست. البته تسليمى كه مافوق عقل باشد هست به اين معنا  كه آن هم خودش مطابق حكم عقل است. عقل هم مى‏گويد جايى كه اطلاعى ندارى حرف بزرگتر را بپذير.(7)

پي‌نوشت‌ها:

1. کليني، محمد بن يعقوب، الكافي، انتشارات آل البيت، ج‏1، ص 11، کتاب عقل و جهل

2. جوادي آملي، دين‌شناسي، نشر اسراء، قم، ص126.

3. کافي، ج 1، ص 16، کتاب العقل و الجهل.

4. نهج البلاغه، خطبه 1.

5. صادقي، محمد امين، پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، نشر مؤسسه آثار امام خميني‌، ص263

6. دين‌شناسي، ص 127 و 130.

7.  مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏21، ص168.

اگر حديثي را در كتاب هاي معتبر ببينيد، بدون دليل محكم نبايد در حديث بودن آن ترديد كنيد

وقتي كتابي مثل كافي توسط حديث شناس معتبري چون كليني جمع آوري شده، اگر كسي بدون دليل محكم در حديث بودن آنچه او روايت كرده، شك كند، اين كار او غير عاقلانه بوده و محكوم است.

بله اگر در اينترنت يا در كتاب هاي بي نام و نشان مطلبي را به عنوان حديث ديديد ، در حديث بودن آن شك كنيد و در صورت لزوم، تحقيق كنيد تا به حديث بودن يا نبودن آن اطمينان يابيد.

اما اين كه آيا آن حديث صحيح است يا نه ؟ بايد به حديث شناس مراجعه كنيد. حديث شناسان براي شناسايي احاديث صحيح و معتبر معيارهايي دارند از جمله :

1. معيار سندي، يعني نقل كنندگان حديث تا امام معصوم معلوم و شناخته شده و مورد تاييد هستند يا نه. عالمان دين از زمان صدر اسلام تا به حال به معرفي روايت كنندگان حديث پرداخته و مورد اطمينان بودن يا نبودن آنها را معلوم كرده اند.

اگر روايتي توسط افراد مورد اطمينان و شناخته شده نقل شده باشد، آن قابل قبول است ولي اگر روايت كنندگان ناشناخته باشند، از لحاظ سندي قابل قبول نيست.

2. معيار محتوايي، روايات كه نقل سخن و رفتار معصومين است، بايد با اصول عقلي و قرآني همراستا و همخوان باشند. زيرا معصومان مخالف عقل و قرآن سخن نمي گويند.

معيارهاي ديگري هم هست كه با مراجعه به علم درايه الحديث از آنها آگاهي مي يابيد.

شما اگر روايتي را در كتاب معتبري يافتيد و دليلي هم بر بي اعتباري آن نداشتيد ، نبايد به خود اجازه شك و ترديد نسبت به آن بدهيد. 

و اگر هم دچار وسواس شده ايد اعتنا نكنيد و يا اين كه با مركز تلفني ما به شماره 09640با بخش مشاوره  تماس بگيريد

 

بنا بر روايات با طواف بعد از سعي صفا و مروه كه از اركان حج است...

بنا بر روايات با طواف بعد از سعي صفا و مروه كه از اركان حج است، تلذذ و بهره گيري از جنس مخالف بر حج كننده حلال نمي شود و حج كننده بايد يك طواف ديگر به جا بياورد و هفت شوط ديگر دور خانه خدا طواف كند كه در بعضي روايات آن را "طواف النساء" و در بعض ديگر "طواف وداع" خوانده اند:

عن أبي عبد الله(ع) قال: لولا ما من الله عز وجل علي الناس من طواف النساء لرجع الرجل إلي أهله ليس يحل له أهله(1)

اگر خدا بر مردم منت نمي نهاد و طواف نساء را واجب نمي كرد، مردم به خانه هايشان باز مي گشتند در حالي كه اهل آنان بر آنان حلال نبود.

عن أبي عبد الله(ع) قال: لولا ما من الله به علي الناس من طواف الوداع لرجعوا إلي منازلهم ولا ينبغي لهم أن يسموا نسائهم (2)

اگر خدا با طواف وداع بر مردم منت نمي نهاد، به خانه هايشان بر مي گشتند در حالي كه حق نداشتند زنانشان را صدا كنند.

اهل سنت هم دو طواف در حج قائل هستند، يكي كه حاجي هنگام ورود به مكه به جا مي آورد و آن را طواف قدوم مي گويند و دوم طوافي كه در آخر اعمال و قبل از خروج انجام مي دهد و آن را طواف وداع مي گويند.(3)

بعض ديگر از اهل سنت سه طواف شمرده اند: طواف القدوم كه نزد مشهور مستحب است، طواف الافاضه كه از اركان حج است و طواف الوداع كه نزد غالبشان واجب است.(4)

بنا بر اين كساني كه طواف وداع را انجام مي دهند، همسرانشان بر آنان حلال شده و مشكلي ندارند.

پي نوشت ها:

1. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، تهران، اسلاميه، ج9 ص389.

2. همان.

3. ملا حويش آل غازي، عبد القادر، بيان المعاني، دمشق، مطبعه الترقي، 1382ق، ج6، ص170.

4. زحيلي، وهبه بن مصطفي، تفسير المنير، بيروت، دارالفكر، 1412ق، ج17، ص203. 

اين حديث را اهل سنت براي حجيت اجماع به آن استناد كرده اند و به طرق مختلف و با مضمون هاي متفاوت آن را آورده اند.

آيت الله مكارم در مورد اين حديث مي گويند اين حديث هم از ناحيه سند و هم از حيث دلالت مشكل دارد. در مورد سند پس خود اهل سنت هم در آن خدشه كردند مثلا بعضي شارحان سنن ابن ماجه در ذيل اين حديث گفته اند: در سند آن ابو خلف اعمي است كه ضعيف است.

اما از حيث دلالت اين حديث بر اجماع هم بايد بگوييم كه تعبير به ضلالت ظاهر است در ضلالت و گمراهي در اصول دين چون متبادر از ضلالت همين است. پس بوسيله اين حديث حجيت اجماع در احكام فرعي ثابت نمي شود.(1)

همچنين آيت الله سبحاني در مورد اين حديث مي گويند :

اين حديث ضعيف است و بر فرض صحت سند هم متواتر نيست و مفيد علم نيست بنابراين با اين حديث نمي شود بر مساله اصولي استناد كرد اين در مورد سند آن اما دلالت آن هم داراي اشكال است بنابراين اين حديث بر بر فرض ثبوت و صحتش به مسائل عقائدي مربوط مي شود كه مدار هدايت و ضلالت مي باشد اما در مورد مسائل فقهي كسي را كه درست بفهمد يا خطا كند را به هدايت يا ضلالت وصف نمي كنند.(2)

علاوه بر اينكه معنا و محتواي حديث با آيات قرآن و رواياتي كه دلالت مي كنند بر اينكه بعد از پيامبر اكرم امت دچار اشتباه و خطا شدند و از صراط مستقيم منحرف شدند ، تناقض دارد و به همين علت بايد آن را كنار گذاشت.

در اينجا  يك نمونه از آيات و روايات را مي آوريم :

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ؛ (3)

جز اين نيست كه محمد پيامبري است كه پيش از او پيامبراني ديگر بودند آيا اگر بميرد يا كشته شود شما به آيين پيشين خود باز مي گرديد هر كس كه باز گردد هيچ زياني به خدا نخواهد رسانيد خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

اين آيه اشاره دارد به انحراف و تخلف عده اي از صحابه پيامبر در جنگ احد كه از جنگ فرار كردند و به فرمان پيامبر گوش ندادند.

«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع) ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلَاثَةُ نَفَرٍ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ ...»؛ (4)

امام باقر عليه السلام فرمودند: همه مردم مرتد شدند بجز سه نفر سلمان و ابوذر و مقداد ... !!

ارتداد همان ضلالت و گمراهي در دين است؛ بنا بر اين اين حديث دلالت مي كند كه امت بعد پيامبر بر ضلالت و خطا اجتماع كردند.

پي نوشت ها:

1. «وقد نوقش فيه تارةً من ناحية السند...»؛ آيت الله مكارم ،انوار الأصول، مجموعه آثار ، ج‏2، ص 363.

2.« و قد ألّفنا رسالة في بيان حال الحديث و أوضحنا انّ أكثرها ضعيف، و علي فرض صحة السند فهو خبر غير متواتر فلا يفيد العلم...»؛ آيت الله سبحاني،   الإنصاف في مسائل دام فيها الخلاف، انتشارات مدرسه امام صادق ، ج‏2، ص 593.

3. آل عمران (3) آيه 144.

4. علامه مجلسي ، بحار الانوار ، چاپ بيروت ، ج22 ، ص 440.

 

اين عبارت، حديث نيست...

اين عبارت، حديث نيست؛ بلكه مطلبي است كه از آيات و روايات استفاده شده است و مي خواهد بگويد همه روزها عاشورا است؛ يعني روز جنگ حق و باطل است. هميشه جبهه حسينيان و يزيديان در هر زمان، روز يا ماه (يوم) و در هر مكان (ارض)، مثل روز عاشورا در زمين كربلا در ماه محرم صف كشيده اند و هر كدام از اين دو صف تو را به سوي خود مي خواند. اين تويي كه بايد انتخاب كني و برگزيني در جبهه حسينيان بودن را يا در جبهه يزيديان بودن را.

آيات ابتلا كه هر زمان و هر مكان انسان را در معرض آزمايش مي شمارد و آياتي كه در آن ها شيطان بزرگ ترين دشمن انسان معرفي شده كه كمر به گمراه كردن بني آدم بسته و يك لحظه هم از انسان غافل نيست و نيز آيات جنگ ادامه دار حق و باطل از ابتداي خلقت تا آخرين روز آفرينش، همگي اين حقيقت را فرياد مي زند كه هر روز و ماه و زميني، در حقيقت عاشورا و محرم و كربلايي است كه تو بايد در جبهه حق يا باطل حضور خود را ثبت كني.  

من طلب شيئا و جدّ وجد و من قرع بابا و لجّ ولج.

امام علي (ع):«من طلب شيئا و جدّ وجد، و من قرع بابا و لجّ ولج»(1). هر كس چيزي بخواهد و تلاش كند مي يابد و هر كس دري را بكوبد و اصرار ورزد، در گشوده گردد.

من طلب شيئا و جدّ وجد،(2) و آن را نيز چنين نظم كرده‏اند:

«گر گران و گر شتابنده بنده بود            عاقبت جوينده يابنده بود»

 پي نوشت:

1. شيخ جواد كربلائي‏، الأنوار الساطعة في شرح الزيارة الجامعةناشر دار الحديث‏، قم‏، ج‏2، ص317.

2. آقا جمال خوانساري محمد بن حسين، شرح بر غرر الحكم و درر الكلم، 7جلدي، دانشگاه تهران - تهران، چاپ چهارم، 1366ش، ج‏4، ص494.

الأمالي للشيخ الطوسي الْفَحَّامُ عَنِ الْمَنْصُورِيِّ عَنْ عَمِّ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِنَّمَا سَمَّيْتُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ‏ مَنْ‏ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ.پيامبر(ص) فرمود: دخترم فاطمه ناميده شد براي آن كه خداوند عزوجل او و دوستانش را از آتش دور نموده است.(1)

پي نوشت:

1. مجلسي، محمد باقر بن محمد تقي، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ دوم، 1403 ق. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏43، ص15.

اين حديث در منابع شيعه توسط شيخ صدوق (ره) در كتاب خصال (1) نقل شده و در آنجا اسامي روايان اين روايت ذكر شده است.

هر چند اين حديث از نظر بررسي هاي علم رجال و درايه ضعيف محسوب مي شود اما از آنجا كه ناظر به مسائل أخلاقي است علماء نسبت به سند آن چندان حساسيتي نشان نمي دهند.

بسياري از مستحبات و مكروهات داراي دليل و روايتي قوي و قطعي نيستند. ولي در عين حال فقهاء به استحباب يا كراهت آنها فتوا داده اند و دليل اين مطلب هم اين است كه فقهاء در ادله مستحبات تسامح به خرج مي دهند و آن دقت هايي كه در كشف حكم الزامي به خرج مي دهند را در امور استحبابي لازم نمي دانند و علت اين تسامح هم روايات متعددي است به «اخبار من بلغ» مشهور شده است.

در يكي از اين أحاديث در حديث صحيحي هشام بن سالم از امام صادق(ع) نقل مي كند كه حضرت فرمود:« مَنْ سَمِعَ شَيْئاً مِنَ الثَّوَابِ عَلَي شَيْ‏ءٍ فَصَنَعَهُ كَانَ لَهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ عَلَي مَا بَلَغَهُ»(2) «يعني كسي كه ثوابي را بر عملي بشنود و آن را بجا آورد، ثواب آن را ببرد. گر چه چنان كه به او رسيده نباشد.»

از سوي ديگر بايد توجه داشت كه ضعف حديث به معناي جعلي بودن حديث نيست و نبايد اين دو (ضعيف بودن و جعلي بودن) را با هم خلط كنيم زيرا حديث ضعيف، حديثي است كه صدور آن از معصوم اثبات نشده، (گرچه ممكن است در واقع صادر شده باشد) ولي حديث جعلي حديثي است كه عدم صدور آن از معصوم اثبات شده است و نمي تواند از معصوم صادر شده باشد.

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، خصال، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362ش،ج‏1، ص: 165.

2. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، اسلاميه، 1362ش، ج‏2، ص 87.

 

صفحه‌ها