حديث

شما مي توانيد قسمت مورد نياز حديث را عين كلام معصوم بنويسيد. اما اين كه كل حديث را مطالعه كنيد بعد با بيان خودتان خلاصه نويسي كنيد صلاح نيست.

 البته تا ممكن و مقدور است اين كار را انجام ندهيد و اگر اين كار را انجام مي دهيد به مخاطبين بگوئيد كه احاديث تقطيع و بريده شده است و سند را هم ذكر كنيد تا در صورت نياز خودشان مراجعه نمايند.

حديث ها از نظر اعتبار به چهار دسته كلي تقسيم مي شوند

البته تقسيم بندي هاي ديگري هم وجود دارد كه تقريبا فروعات تقسيم بندي كلي اول است.

احاديث از يك نظر به دو دسته تقسيم مي شوند: متواتر و غير متواتر(خبر واحد).

حديث متواتر حديثي است كه صدور آن از معصوم قطعي است. البته متواتر تقسيم هايي دارد، ولي احاديث متواتر محدود و كم هستند. غالب احاديث غير متواتر و به اصطلاح "خبر واحد" مي باشند.

احاديث غير متواتر كه بيش تر و اكثريت قريب به اتفاق احاديث هستند ،  به چهار دسته كلي تقسيم مي شوند:

1. خبر صحيح كه راويان آن تا معصوم افراد شناخته شده، متصل به هم و عادل و شيعه دوازده امامي مي باشند. اين نوع حديث، بهترين نوع بعد از متواتر است و در احكام فرعي حجت مي باشد.

2. خبر موثق به احاديثي گفته مي شود كه راويان آن تا معصوم متصل و شناخته شده اند. همگي مورد اطمينان و در درجه بالاي تقوا و راستگويي و...هستند ،گر چه بعضي از آنان شيعه دوازده امامي نيستند.

اين روايات از لحاظ اعتبار در درجه بعد از خبر صحيح هستند.

3. خبر حسن، كه راويان شناخته شده و متصل و شيعه هستند و گر چه مدح هم شده اند، ولي وثاقت آنان يقيني نيست . از لحاظ ايمان و تقوا و راستگويي و حافظه و تقيد بر درستگويي و... مورد يقين و اطمينان نمي باشند. اين روايات كه تعدادشان بيش تر از انواع قبل است، در درجه اعتبار پايين تري از روايات قبل مي باشند.

4. روايات ضعيف كه در سند يا دلالت آن ها ضعف و ايرادي هست ، مثلا راويان تا معصوم متصل نيست و يا اصلا راويان ذكر نشده اند يا راوي بين چند نفر كه ثقه و غير ثقه اند، مشترك مي باشد يا از راوي هيچ مدح و تاييدي نرسيده و...

اين روايات كه از لحاظ تعداد بيش ترين هستند، از لحاظ درجه اعتبار از همه پايين ترند.

براي اطلاع بيش تر به كتاب هاي درايه الحديث، مدير شانه چي  و درايه و رجال،علي صدرايي خويي مراجعه كنيد.

اما كتاب هاي حديث، مجموعه هايي است از احاديث صحيح و موثق و حسن و ضعيف. كتاب  كافي كه توسط حديث شناس بزرگ شيعه  محمد بن يعقوب كليني با وسواس تمام نوشته شده ، مجموعه اي است از روايات مختلف و نمي توان همه روايات آن را صحيح يا صحيح و موثق شمرد . بسياري از رواياتش توسط حديث شناسان از جمله نويسنده "حليه المتقين" غير صحيح يا ضعيف شمرده شده( رجوع كنيد به "مرآه العقول  كه شرح كافي مي باشد). حساب بقيه كتاب ها معلوم است. 

حليه المتقين كتابي است كه در مورد آداب و مستحبات نوشته شده ،عالمان حديث با توجه به دستور وارد شده از معصوم در مورد  مستحبات(1) نسبت به سند روايات وارده در باب آداب و مستحبات سخت گيري نكرده اند . پس با اين توضيحات نمي توان گفت تمام روايات كتاب حليه المتقين معتبر و قوي است.

پي نوشت :

1. در روايت آمده: هر كس حديثي از پيامبر به او برسد كه نسبت به عملي وعده ثوابي در آن داده شده باشد و براي رسيدن به ثواب وعده داده شده، آن عمل را انجام دهد، بدان ثواب مي رسد حتي اگر آن سخن را پيامبر نگفته و آن وعده را پيامبر نداده باشد.(محاسن برقي،ج1،ص25 باب "ثواب من بلغه عن النبي...").

 

 

پرسشگر محترم همان طور كه فرموده ايد حضرت زهرا و امامان عليهم السلام الگوهاي ما هستند و ما بايد به اين الگوها اقتدا كنيم و در اقتدا بايد اول به عمل الگو يقين داشته باشيم تا به او اقتدا كنيم. با اين مبنا چگونه با رواياتي كه يقيني نيستند و مخالفتي هم با مباني ندارند، رفتار كنيم؟

پرسشگر محترم در باره رفتار الگوهاي ديني روايات قطعي و متواتر فراوان است كه ما را راهنمايي مي كند و مسير را براي ما روشن مي كند. در كنار آنها رواياتي هم هست كه قطعي و يقيني نيستند و در صورتي بايد به آن روايات بها دهيم كه با مباني برگرفته از روايات قطعي، منافات نداشته باشند.

اين روايات را بايد در آن راستا معنا كرد و با توجه به آن مباني به مقصود معصوم پي برد و به او اقتدا كرد.

با اين توجه روايتي راکه ذکر کردید از باب مثال بررسي مي كنيم:

حضرت زهرا در محضر پدر نشسته كه مردي نابينا وارد مي شود و حضرت خود را مي پوشاند و از حضور پدر فاصله مي گيرد و به اطاق ديگر مي رود و در جواب پدر كه مي فرمايد او نابينا است و شما را نمي بيند، مي گويد من كه نابينا نيستم و او نمي بيند. اما بو را كه استشمام مي كند و نمي خواهم بوي مرا استشمام كند. (1)

اولا اين روايت در بيانات پيامبر سابقه دارد. بنا بر روايت روزي ابن ام مكتوم به محضر پيامبر رسيد در حالي كه دو نفر از همسرانش نزد او بودند. حضرت به آن دو فرمود: برخيزيد و به اطاق برويد. آن دو گفتند: او نابينا است و ما را نمي بيند. حضرت فرمود: شما كه نابينا نيستيد و او را مي بينيد. (2)

ثانيا ما نبايد فوري از اين حديث برداشت كنيم كه از نظر اسلام و الگوهاي آن زنان بايد كنج خانه ها بنشينند و مردي آنها را نبيند و آنها هم مردي را نبينند و از اجتماع بريده باشند و ... .

اين برداشت مخالف با مباني قرآني و با سيره قطعي معصومين و حضرت زهرا است.

ثالثا اين روايت و روايات ديگر به اين مضمون ناظر به فضيلتي استحبابي است و پيام متعالي، صحيح و بلندي دارند كه آن حفظ حريم و دوري از اختلاط و روابط فسادز است.

در بسياري از حيطه‏هاي اجتماعي، آموزشي، خدماتي، سياسي و اداري، زن مي‏تواند و شايسته است از اختلاط، هم‏نشيني و گفتگوهاي صميمي با مردان خودداري ورزد و از اين موارد غير ضروري، فسادخيز و فتنه‏انگيز اجتناب ورزد. اما مواردي هست كه مواجه شدن زن با مرد و سخن گفتن و ... لازم و ضروري است مانند ميدان كسب علم زنان از مرداني كه هم‏رتبه علمي آنان در بين زنان يافت نمي‏شود و بالعكس، يا مواجه شدن براي امر به معروف، نهي از منكر، تواصي به حق، تواصي به صبر و ... ترك چنين مواردي نه تنها خيريت و افضليت ندارد، بلكه مذموم است و از شمول حديث خارج مي‏باشد.

توجه به اين نكته دقيق لازم است كه كسب علم در اين سطح و يا امر به معروف و نهي از منكر در آن مرتبه، از قدرت و توان همه زنان بلكه مردان خارج است [و قدرت هم شرط وجوب مي‏باشد] و فقط بعضي زنان هستند كه به اين درجه از شاگردي يا استادي مي‏رسند و يا داراي قدرت امر به معروف و نهي از منكر هستند و براي اين تعداد كم، چون انجام وظيفه ملازم با مواجه شدن با مردان بيگانه و در منظر آنان واقع شدن است، اين ديدن و ديده شدن عيب نيست و ترك آن فضيلت نمي‏باشد. فضيلت براي اين عده حضور در اجتماع و مواجه با آن مردان براي افاده و استفاده يا امر به معروف و نهي از منكر است.

سخن حضرت زهرا(س) در مورد فضيلت خودداري زن از ديدن مردان و ديده شدن توسط آنان ناظر به ديدن و ديده شدن غالب افراد است كه ديدارها و ملاقات‏هايشان با شائبه‏هاي گناه و فساد همراه است و بهتر آن است كه حتي‏الامكان از اين ملاقات‏ها و نشست و برخاست‏ها و گفتگوها احتراز شود؛ اما اگر زناني محترمانه و با حرمت و كرامت در اجتماعي ظاهر شوند و به انجام اعمال صالح و مفيد اجتماعي بپردازند، گرچه لازمه چنين حضوري ديدن و ديده شدن توسط مردان بيگانه است، اما اين حضور بهتر از خودداري از آن است.

دختران شعيب با عفت و پاكدامني مورد تصريح خداوند، چوپاني مي‏كردند و در اجتماع با مردان مواجه مي‏شدند ولي حريم نگه مي‏داشتند و از اختلاط و نشست و برخاست و گفتگوهاي غير ضروري و هوس‏آلود اجتناب داشتند.

زنان پيامبر(ص) با مردان ديگر مواجه مي‏شدند و قرآن آنان را نهي نكرد. بلكه آداب و رفتار محترمانه را به آنان آموخت و آنان را از برج‏گونه ظاهر شدن و به ناز و كرشمه سخن گفتن نهي كرد و نه از مطلق خارج شدن از خانه و سخن گفتن با مرد نامحرم.

با توجه به مجموع ادله و روايات و سنت و سيره معصومان بخصوص سيره خود حضرت زهرا(س)، اسلام دعوت‏كننده به رعايت حريم و عفت و حيا در اجتماع توسط عموم و بخصوص زنان است و حضور عفيفانه و محترمانه زن را بر پرده‏نشيني و عزلت‏گزيني زن ترجيح مي‏دهد و زن و مرد را در برابر خدا، خود و اجتماع مسئول دانسته و به كسب علم و كمال و تعالي اجتماعي فرا خوانده است و اين هدف و غايت جز با حضور صحيح، محترمانه، عفيفانه و حريم‏دار زنان محقق نمي‏شود.

نكته تربيتي اين حديث از اهميت بسزايي بخصوص براي امروز جامعه اسلامي برخوردار است. حضرت مي‏خواهد به اين نكته توجه دهد كه نشست و برخاست‏هاي غير ضروري و هوس‏آميز، سخن گفتن و خوش و بش‏هاي بي‏حساب و غلط در بين زنان و مردان، اجتماع را فاسد مي‏كند و پرهيز از آن لازم و ضروري است و چون در غالب اين نشست و برخاست‏ها و خوش و بش‏ها زمام امر به دست زن است و مرد طالب و خواستار است كه از ايجاد آن ابتدائاً ناتوان مي‏باشد، پس بايد زنان را نسبت به آن هشدار داد و آنان را آگاه ساخت كه بهترين چيز براي خود آنان احتراز از اين گونه امور مي‏باشد.

آنچه اجتماع ما را امروز به شدت آزار مي‏دهد و منشأ بسياري ناهنجاري‏ها و فسادهاست، حضور لجام‏گسيخته و ولنگار زن در اجتماع است. آرمان انقلاب، ترويج حيا و عفاف در روابط اجتماعي زن و مرد بود. رژيم منحط شاهنشاهي حضور اجتماعي عروسك‏وار، مهيّج و هوس‏انگيز زن را در رأس برنامه‏هاي خود داشت و انقلاب اسلامي نه براي منع حضور زن بلكه براي تصحيح آن اقدام كرد و حضور عفيفانه زن را مطلوب شمرد. حضوري كه از چشم‏چراني، لذت‏جويي، روابط خارج از ضابطه و ولنگاري غربي‏مآب در آن خبري نباشد، ولي امروز مي‏بينيم اين شائبه‏هاي شيطاني در اجتماع فراوان شده است و آفات و پيامدهاي منفي آن مشهود همگان مي‏باشد.

كلام و رفتار زهراي اطهر(س) رهنمون به سوي عفت و حيا و پوشش است. اگر زنان از اختلاطهاي بيجا و غير ضروري و فسادانگيز با مردان بپرهيزند و به آنان هم اجازه چنين اختلاطهايي را ندهند، اگر در محيط كار بنا را بر رعايت حريم عفت، پوشيدگي، حيا و پاكدامني بگذارند و روابط را بر مبناي انجام وظيفه ديني و انساني و اجتماعي قرار دهند و جز در حد لازم و مفيد و صحيح با هم برخورد و ارتباط نداشته باشند، اگر امر به معروف و نهي از منكر، سفارش به حق و صبر، همياري و همكاري در انجام عمل صالح و سبقت‏جويي به سوي رضاي خدا چارچوب ارتباطهاي اجتماعي مردان و زنان باشد، در اين صورت حضور اجتماعي زن، عمل صالح و انسان‏ساز خواهد بود و در غير اين صورت، حضورش جز وزر و وبال خود و اجتماعش نيست و عواقب ناگواري به دنبال خواهد داشت. ما بايد امروز هم حضور زن را مشابه حضور وي در دوران انقلاب و دفاع مقدس و عرصه خدمت‏رساني بخواهيم و براي همرنگ شدن حضور امروز وي با حضور دوران انقلاب و دفاع مقدس و جهاد سازندگي كوشش كنيم.

اگر امروز كه فعاليت و حضور اجتماعي زن در اوج است و از جانب عموم منفي تلقي نمي‏شود، زنان و دختران جوان جامعه به مفهوم صحيح اين كلام نوراني توجه كنند و بر حفظ حريم عفت و حيا در حضور اجتماعي خويش پاي بفشرند، بركات بي‏شمار اين كلام را شاهد خواهيم بود و بسياري از نابساماني‏ها، فسادها و ولنگاري‏هاي خانمانسوز، عفت بربادده و هويت‏سوز رخت خواهند بست.

بنا بر اين احاديث غير قطعي را بايد در راستاي روايات و احاديث قطعي معنا كرد و نبايد فوري آنها را مخالف مباني انگاشت و كنار زد بلكه بايد با دقت، معناي صحيح و مطابق با مباني آنها را متوجه شد. 

پي نوشت ها:

1. قاضي نعمان مغربي، دعائم الإسلام، قاهره، دار المعارف، 1383ق، ج 2، ص 214.

2. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1363ش، ج5، ص534. 

براي فهم بعضي از احاديث بايد بتوان خود را در ظرف صدور حديث قرار داد...

براي فهم بعضي از احاديث بايد بتوان خود را در ظرف صدور حديث قرار داد و وضعيت سؤال كننده و شرايط محيطي و اجتماعي او را درك كرد تا به معنا و مفهوم سخن امام برسي از اين رو ممكن است شما ابتدا حديثي را بخواني و متوجه معناي حديث نگردي و به قول خودت فهمي از آن نداشته باشي. عالمان حديث معمولا سعي داشته اند در شرح هاي خود بر احاديث اين قرائن و شرايط محيطي صدور حديث را براي آيندگان شرح دهند و حديث شناسان و فقيهان هم سعي دارند قبل از حكم به مضمون حديث، با بررسي قرائن و شرايط صدور حديث، به معناي واقعي حديث برسند و بعد با استناد به آن حكم دهند.

اين طبيعي است و براي يك فرد مبتدي انتظار فهم منظور همه احاديث با مراجعه به متن آنها و بدون تحقيق و بررسي و كنكاش عميق و طولاني، انتظاري نا بجا است.

حتي بعضي عالمان و فقيهان بر اين باورند كه بايد فتاواي امامان مذاهب اهل سنت كه معاصر امامان ما بوده اند و رواياتي كه مستند آنان بوده را ديد. زيرا بسياري از احاديث امامان ناظر به آن روايات و فتاوا است.

بله خيلي از مواقع راوي سخني از امام مي شنيده و معنايش را متوجه نمي شده و سؤال مي كرده و خيلي وقت ها هم سخني از امام مي شنيده و معنايي از آن برداشت مي كرده و آن حديث را نقل مي كرده و عالمان بعد معناي دقيق تر يا صحيح تري از روايت متوجه مي شده اند از اين رو روايت داريم:

رب حامل فقه إلي من هو أفقه منه(1)

چه بسيار كساني كه حامل فقه به سوي ديگراني هستند كه از خودشان فقيه ترند.

چه بسا راوي سخني از امام مي شنيد و معنايي از آن برداشت مي كرد و آن حديث را براي ديگري نقل مي كرد و او معناي ديگري برداشت مي كرد. مهم اين است كه راويان سعي داشتند كلام امام را بدون دخل و تصرف نقل كنند و فهم خود را در نقل حديث دخالت ندهند. چه بسيار كه راوي حديثي را با واسطه از امام مي شنيد و منظور امام را درك نمي كرد، ولي حديث را براي ديگران نقل مي كرد تا آنها شايد معنا را درك كنند.

بله رواياتي هست كه راوي با توجه به قرائن حالي و مقالي موجود منظور امام را فهميده، ولي بعد در نقل نتوانسته آن قرائن را به شنونده منتقل كند و حالا ما حديث را مي خوانيم، ولي منظور را متوجه نمي شويم و چون سند حديث معتبر است ضمن قبول روايت، مي گوييم علم آن در نزد خود امام است و ما منظور امام را نمي دانيم. روات حديث معمولا فقيهان زبده زمان امامان بوده اند مثلا ابان از كساني است كه امام باقر دوست داشته او در مسجد مدينه كرسي فتوا داشته باشد.

اما امامان غالبا در شرايط بسيار سختي بوده اند و نمي توانسته اند با آزادي كامل معارف و احكام را تبيين كنند و شرايط خفقاني به آنها اين اجازه را نمي داده است.

اصولا گاهي بيان يك حديث از جانب آنها بسيار مشكل بود و فقط امام باقر و امام صادق و امام رضا در دوران كوتاه ولايت عهدي امكان نشر معارف و احكام دين را داشتند.

با اين وجود امامان با دادن معيارهاي كلي توانستند شيعيان را نجات دهند و راه رسيدن به حاق دين را جلوي پايشان باز كنند.

در مورد جواب هاي مغالطي يا جدلي و ... اگر نمونه هايي بفرستيد، بهتر مي توان توضيح داد.

پي نوشت ها:

1. ابن ابي جمهور احسائي، عوالي الئالي، قم، سيد الشهداء ، 1405ق، ج4، ص66.

سوال.

این روایت را چگونه توضیح می دهید:

امام باقر (ع ) فرمود: اگر مردم بدانند، آغاز آفرينش چگونه بوده دو تن با يكديگر (در امر دين ) اختلاف نكنند. همانان خداي عزوجل پيش از آنكه مخلوق را بيافريند، فرمود: آبي گوارا پديد آي ، تا از تو بهشت و اهل طاعت خود را بيافرينم ، و آبي شور و تلخ پديد آي تـا از تـو دوزخ و اهـل مـعـصـيـتـم را بـيـافرينم ، سپس بآندو دستور فرمود تا آميخته شدند، از اينجهت است كه مؤ من كافر زايد و كافر مؤ من .

آنگاه گلي را از صفحه زمين بر گرفت و آنرا بشدت مالش داد، بنا گاه مانند مور بجنبش در آمـدنـد سـپـس بـاصـحـاب يـمـيـن فـرمـود: بـسـلامـت بـسـوي بـهـشـت و بـاصـحـاب شمال فرمود: بسوي دوزخ و باكي هم ندارم . آنگاه امر فرمود تا آتشي افروخته گشت و بـاصـحـاب شـمـال فـرمـود: در آن داخـل شـويـد، از آن تـرسـيـدنـد و پرهيز كردند، سپس بـاصـحاب يمين فرمود: داخل شويد: آنها

داخل شدند، پس فرمود: سرد و سلامت باش آتش سرد و سلامت شد. اصحاب شد. اصحاب شمال گفتند: پروردگارا از لغزش ما در گذر و از نـو بـگـيـر، فـرمود: از نو گرفتم ، داخل شويد، ايشان برفتند و باز ترسيدند، در آنجا فرمانبرداري و نافرماني پابرجا گشت ، پس نه ايندسته توانند از آنها باشند و نه آنها توانند از اينها باشند.اصول كافي

پاسخ:

برخورد حديث پژوهان و صاحب نظران به لحاظ نوع نگاهشان به احاديث طينت را مي توان به سه دسته تقسيم نمود:

الف: عالماني كه مفاد اين احاديث را از متشابهات دانسته اند و به كلي از اظهارنظر در خصوص محتواي اين اخبار باز ايستاده و فهم و مراد آن ها را دشوار دانسته اند.

ب: محققاني كه اين احاديث را از اساس مردود شمرده و در اعتبار سندي و يا احيانا در محتواي آن ها خدشه نموده اند.

ج: بزرگاني كه در مقام تفسير و تحليل مفاد اين روايات برآمده و به تبيين محتوايي آن ها پرداخته اند.

از طيف نخست، مرحوم مجلسي را مي توان نام برد. ايشان پس از نقل نظرات متعدد در خصوص اين روايات مي نويسد:« و لا يخفي ما فيه و في كثير من الوجوه السابقة و ترك الخوض في أمثال تلك المسائل الغامضة التي تعجز عقولنا عن الإحاطة بكنهها أولي لا سيما في تلك المسألة التي نهي أئمتنا عن الخوض فيها» (1)

« اشكالات وارده بر نظريات مذكور روشن است و ترك تفكر در امثال اين مسائل مشكل، كه عقل ما از احاطه به كنه آنها عاجز است، بهتر از ورود به اين مباحث و نظريات است؛ خصوصا در اين مسئله اي كه ائمه معصومين (عليهم السلام) از تفكر در اينگونه امور ما را نهي كرده اند».

 از سوي ديگر برخي همچون مرحوم شعراني (ره) كه از طرفداران نظريه دوم محسوب مي شود اين گونه اخبار را از حيث سند ضعيف دانسته اند و گر چه مشتمل بر تعدادي از احاديث معتبر نيز هستند، اما از آنجا كه اين احاديث مفادي مغاير با اصول مذهب و روايات معتبر شيعي دارند در نتيجه بايد به كناري نهاده شوند.

 البته، برخي به جاي گفتگو درباره تضعيف سند روايات مزبور، در محتواي آنها خدشه نموده و با استناد به اين نكته كه مفاد آن ها، با آراي اهل سنت(عقيده اشعريان به جبر) همساز و با روايات اهل بيت (عليهم السلام) مبني بر اختيار انسان و نفي جبر در تضاد است اين روايات را بر تقيه حمل كرده اند.(2)

 اما ديدگاه سوم كه با فرض پذيرش روايات طينت پيش رفته، با رويكردي عرفاني يا فلسفي يا حديثي به تبيين يافته هاي خود پرداخته و آراء و نظرياتي را در مقام شرح و تفسير اخبار مورد نظر عرضه داشته است. شرح و بسط آراء و نظريات فرصت ديگري را مي طلبد. (3) اما به اختصار در اينجا بايد بگوييم كه گرچه طبق ظاهر اين روايات طينت و سرشت خاصي به انسانهاي مؤمن و كافر  از سوي خداوند متعال إعطاء شده است و خدادادي است. اما خدادادي بودن به معناي گزافي و بدون حكمت بودن نيست بگونه اي كه خود ايشان هيچ نقشي در إعطاء اين سرشت نداشته باشند. بلكه اين سرشت متناسب با لياقت و شايستگي خود آنها به آنان اعطاء شده است.

به عبارت ديگر  از آنجا علم خداوند متعال  محدود به زمان و مكان نيست قبل از خلقت انسان ها نيز  مي دانسته كه ايشان بعد از خلقت، بندگان شكور يا كفوري هستند و لذا با توجه به لياقت و شايستگي آنها طينت و سرشت خاصي به آنها داده است.

اين طينتي كه انسان از آن آفريده شده است، همانند يك گلدان است. باغباني كه جنس گل ها را مي شناسد هر گلي را در هر گلداني نمي‏گذارد. خداوند متعال نيز چون مي‏دانست اين فرد بناست با اختيار خودش خدا را اطاعت كند و  از اولياي خدا شود، او را از گِل زيباي خوشبويي آفريد و گلدان خاصي برايش خلق كرد و كسي را كه مي‏دانست بناست اهل معصيت و كفر باشد از يك سفال و گِل پستي آفريد.(4)

روشن است كه همانطور كه گلدان و ظرف، علت تامه براي نحوه شكل گيري گل نيست نقش طينت نيز همانند ظرف و گلدان است و گرچه اقتضائاتي را براي انسان ايجاد مي كند. اما اين طينت، علت تامه و كامل براي عملكرد انسان نيست و اين اراده و اختيار خود انسان است كه حرف آخر رامي زند چنانكه ممكن است يك فرد داراي توفيقات و زمينه هاي متعدد ديگري باشد اما بدليل سوء اختيار اين زمينه ها را نابود كند.

بنابراين اينكه خداوند متعال قبل از خلقت به عملكرد انسان ها علم داشته و متناسب با اين علم توفيقاتي را نصيب افرادي نموده به معناي سلب اختيار از خود آنان نيست زيرا منشأ عملكرد انسان ها اراده و اختيار خود آنها بوده و از آنجا كه خداوند متعال نسبت به عملكرد اختياري انسان ها در آينده علم و آگاهي داشته و لذا توفيقاتي را نصيب عده اي نموده و از عده اي سلب نموده است و اين توفيقات نيز با توجه و تناسب عملكرد خود انسان ها در آينده بوده و لذا جبري در كار نيست.

در اينجا ممكن است اين سؤال پيش آيد كه اگر خداوند متعال قبل از خلقت جنس بشر و انسان ها را مي شناخت و از عاقبت آنها با خبر بود. پس چرا از ابتدا آنها را به سوي بهشت يا جهنم رهنمون نساخت؟!

در پاسخ به اين سؤال بايد بگوييم كه اگر فرض كنيم معلمي كه علم غيب مي داند بدون برگزاري امتحان و طبق علم غيب خود، نمرات دانش آموزان را اعلام و عده اي را ممتاز و عده ديگري را رفوزه اعلام كند چه اتفاقي مي افتد؟! مطمئنا رفوزه ها اعتراض مي كنند و مي گويند اگر امتحان برگزار مي شد ما هم ممتاز بوديم و لذا براي اينكه اتمام حجت صورت بگيرد امتحان گرفتن لازم است. آمدن انسان ها به دنيا و خلقت آسمان ها و زمين و زندگي پيش از معاد نيز براي اين است كه انسان ها حقيقت خود را در ضمن امتحانات دنيوي بشناسند و در روز قيامت عذر و بهانه اي براي سوء عاقبت خود نداشته باشند. چنانكه خداوند متعال فرموده:« وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَي الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا...» (5) « او كسي است كه آسمانها و زمين را در شش روز [شش دوران‏] آفريد و عرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت (بخاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كداميك عملتان بهتر است.»

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، سال 1404 هـ ق، ج‏5، ص261.

2. همان، ص260.

3. ر.ك: نقي زاده، حسن، مقاله «اخبار طينت»، فصلنامه مطالعات اسلامي، تابستان 1385 - شماره 72، ص 183 تا ص 212.

4. آيت الله مصباح يزدي، درس هاي اخلاق، سيماي شيعيان در كلام امير مؤمنان (ع)، جلسه هشتم آدرس متن: http://mesbahyazdi.ir/node/58

5. هود(11) آيه 7.

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَي يَعْرِفُ الْأَخِيرُ مَا عِنْدَ الْأَوَّلِ قَالَ فِي آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقَي مِنْ رُوحِه

اولا دقيقه در اين روايت به معناي اصطلاحي آن (يك شصتم ساعت) مد نظر نيست تا بگوييد اين اصطلاح زمان امامان نبوده است. بلكه به معناي زمان بسيار كم و دقيق و ريز است (لحظه و آن).

اما دقيقه به معناي واحد زاويه (ميل و انحراف) (يك شصتم درجه) و واحد زمان (يك شصتم ساعت) از اصطلاحات علم نجوم است كه سابق بر اسلام مي باشد. (1) (به تاريخ نجوم در اينترنت و كتاب هاي نجوم مراجعه كنيد).

در روايت زير هم به معناي زماني و اصطلاحي اش استفاده شده است:

عن عبد الرحمن بن سيابة قال : قلت لأبي عبد الله ( عليه السلام ) : جعلت لك الفداء ... قال أتدري كم بين المشتري والزهرة من دقيقة ؟ قلت: لا والله ، قال : أفتدري كم بين الزهرة و بين القمر من دقيقة ؟ قلت: لا، قال : أفتدري كم بين الشمس وبين السنبلة من دقيقة ؟ قلت: لا والله ما سمعته من أحد من المنجمين قط، قال : أفتدري كم بين السنبلة و بين اللوح المحفوظ من دقيقة ؟ قلت: لا والله ما سمعته من منجم قط ، قال : ما بين كل واحد منهما إلي صاحبه ستون أو سبعون دقيقة (2)

پي نوشت ها:

1 . سيد بن طاووس، فرج المهموم، قم، الرضي، 1363ش، ص 70.

2. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1367 ش، ج 8 ، ص 195.

 

حديث به شرح زير وارد شده است:

أحمد بن موسي عن الحسن بن موسي الخشاب عن علي بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير قال سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول نحن ولاة امر الله و خزنة علم الله و عيبة وحي الله و أهل دين الله و علينا نزل كتاب الله و بنا عبدالله و لولانا ما عرف الله و نحن ورثة نبي الله و عترته .(1)

عن معلي ، عن محمد بن جمهور ، عن سليمان بن سماعة ، عن عبد الله بن القاسم ، عن أبي بصير قال : قال أبو عبد الله عليه السلام : الأوصياء هم أبواب الله عز و جل التي يؤتي منها و لو لا هم ما عرف الله عز وجل و بهم احتج الله تبارك و تعالي علي خلقه .(2)

در توضيح روايت گفته اند:  لولا الحجج ما عرف الله حق معرفته ؛ (3)

اگر  حجت هاي خدا نبودند ، خدا چنان كه بايد و سزاوار است ، شناخته نمي شد.

در شرح اصول كافي  آمده:

( و لو لا هم ما عرف الله ) لأن عظمته أرفع من أن يصل إليه كل طالب و رفعته أجل من أن ينظر إليه كل شاهد و غائب ، و صراطه أدق من أن يتطرق إليه قدم الأوهام و شرعه أشرف من أن يقبل مخترعات الأفهام ، فلو لا هداية الأوصياء و إرشاد الأولياء لبقوا متحيرين في تيه الجهالة و راقدين في مرقد الضلالة كما تري من أعرض عن التوسل بهدايتهم و التمسك بذيل عصمتهم فإن بعضهم يقول بالتجسيم وبعضهم يقول بالتصوير و بعضهم يقول بالتحديد و بعضهم يقول بالتخطيط و بعضهم يقول إنه محل للصفات و بعضهم يقول بأنه قابل للحركة و الانتقال إلي غير ذلك من المذاهب الباطلة و بالله العصمة و التوفيق .(4)

اگر حجت ها نبودند ، خدا شناخته نمي شد، زيرا عظمت خدا بلند مرتبه تر از آن است كه جويندگان بدان دسترسي يابند . شاهد و غايب ، كوچك تر از آن هستند كه به رفعت مقام او نظر اندازند. با قدم فكر و وهم نمي توان راه شناخت او را پوييد . به شريعت او با فهم نمي توان دست يافت . اگر هدايت اوصيا و راهنمايي اوليا نباشد ، مردم در حيرت و بيابان گمراهي باقي مي مانند . در خواب غفلت خواهند ماند ،همان گونه كه غفلت و گمراهي و حيراني را در كساني كه به هدايت آنان چنگ نينداخته اند ، مي بيني  كه بعضي قائل به جسميت خدا و بعضي خدا را محدود و  و بعضي او را داراي صفت زائد بر ذات و... مي دانند .

يكي ديگر از عالمان نوشته :

لقصور أكثر الناس عن استقلال عقولهم بحق معرفة الله ، و لم يتم احتجاج الله عليهم ؛ لعدم معرفة الأحكام و قصورهم عن الاطلاع علي حقائق الكتاب و بواطنه ، فقوله : " و لو لا هم ما عرف الله " إشارة إلي كونهم أبواب الله تعالي؛(5)

اگر هدايتگري آنان نبود ، مردم خدا را به حق نمي شناختند، زيرا فهم عقلي عموم مردم  به خودي خود از معرفت يافتن به حق قصور دارد. اگر آنان نبودند ، حجت خدا بر مردم تمام نمي شد، زيرا به احكام خدا معرفت نمي يافتند و بر حقايق و باطن  كتاب دست نمي يافتند . پس اين كه فرموده "اگر آنان نبودند ، خدا شناخته نمي شد" ، دلالت دارد كه آنان درهاي ورود به ساحت معرفت و عبوديت خدا مي باشند.  

علامه مجلسي هم در شرح اين حديث دارد:

و بنا عبد الله ، أي نحن علمنا الناس طريق عبادة الله ، أو نحن عبدنا الله حق عبادته بحسب الامكان ، أو بولايتنا عبد الله فإن ها أعظم العبادات ، أو بولايتنا صحت العبادات فإنها من أعظم شرائطها . قوله : و لو لا نا ما عرف الله ، أي لم يعرفه غيرنا ، أو نحن عرفناه الناس ، أو بجلالتنا و علمنا و فضلنا عرفوا جلالة قدر الله و عظم شأنه؛ (6)

"بنا عبد الله" يعني ما هستيم كه به خلايق راه عبادت و بندگي را ياد داديم . اگر ما نبوديم، خدا چنان كه سزاوار است ، عبادت نمي شد . مردم به معرفت به ولايت ما خدا را بندگي مي كنند  ، زيرا فهم و پذيرش ولايت ما بزرگ ترين عبادت است  يا اين كه با پذيرش ولايت ما عبادت هاي شان ارزش يافت و مقبول خدا شد، زيرا ولايت از مهم ترين شرايط پذيرش عمل صالح است . اين كه فرمود : "لولا نا ما عرف الله" يعني اگر ما نبوديم، غير ما خدا را نمي شناخت . ما بوديم كه خدا را به خلايق شناسانديم يا به جلال و علم و فضل ما بود كه خلايق پي به جلال خدا بردند و عظمت شأن خدا را درك كردند.  

پي نوشت ها:

1. محمد بن الحسن الصفار ، بصائر الدرجات  ، تهران ، اعلمي ، 1404 ق ،  ص81.

2. كليني ، كافي ،چ پنجم ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، 1362 ش ، ج 1، ص 193.

3. صدوق ، توحيد  ، قم ، انتشارارت اسلامي  ، ص 290.

4.   مولا صالح مازندراني، شرح أصول كافي ،چ اول ، بيروت ، دار احياء التراث العربي ، 1421 ق ، ج 5 ، ص 175.

5.  رفيع الدين محمد بن حيدر نائيني، الحاشية علي أصول الكافي ،چ اول ، قم ، دار الحديث ، 1424 ق ، ص 579.

6. علامه مجلسي ، بحار الأنوار ،چ دوم ، بيروت ، وفا ، 1403 ق‌، ج 26 ، ص 246 - 247.

 

روايات به اين مضمون فراوان است از جمله در كافي كه معتبرترين كتاب حديثي است....

روايات به اين مضمون فراوان است از جمله در كافي كه معتبرترين كتاب حديثي است، بابي با اين عنوان هست:"التفويض إلي رسول الله صلي الله عليه وآله والي الأئمة في امر الدين" و در اين باب ده روايت آورده است.

جالب اين كه در اين روايات اين موضوع با استناد به قرآن و برهان تأييد شده است. به بعض اين روايات توجه كنيد: 

عن ابي اسحاق النحوي قال دخلت علي أبي عبد الله (ع) فسمعته يقول : إن الله عز وجل أدب نبيه علي محبته فقال : " وإنك لعلي خلق عظيم "(1) ثم فوض إليه فقال عز وجل : " وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا "(2) وقال عز وجل: " من يطع الرسول فقد أطاع الله  "(3) قال : ثم قال وإن نبي الله فوض إلي علي وائتمنه فسلمتم وجحد الناس (4)

ابي اسحاق نحوي گويد بر امام صادق وارد شدم و شنيدم كه ايشان مي فرمود:

خداوند پيامبرش را به نيكويي بر محبت خود تربيت كرد و او را ستود و فرمود: تو بر خلق نيكو هستي و از آن پس امر خلق را به او واگذار كرد و فرمود: آنچه رسول به شما داد و امر كرد، بگيريد و آنچه منع و نهي كرد، وانهيد ؛ و فرمود: هر كس مطيع رسول خدا باشد، مطيع خداست. بعد امام فرمود: پيامبر خدا اين امر با به علي و امامان بعد از او واگذار كرد و شما شيعيان اين مطلب را پذيرفتيد و ديگران انكار كردند 

اين كه خداوند بنده اي را برگزيند و تربيت كند و به خود اختصاص دهد و امور خلايق را به كلي يا در بعض حوزه ها به آن تربيت شده و مطيع و عبد محض كه در خدا فاني شده و جز آنچه خدا بخواهد، نمي خواهند و از خود طلب و حاجتي ندارند، وا گذارد ، چيز ممنوعي نيست. در روايت ديگر همين باب امام صادق (ع) فرموده :

إن الله عز وجل فوض إلي سليمان بن داود فقال : " هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب "(5) (6)

خداي بلند مرتبه به سليمان فرمود : اين عطاي بي‏حساب ماست خواهي آن را ببخش و خواهي نگه دار.

آيا اين كه كسانيبه درجه اي از عبوديت و بندگي برسند كه خدا آنان را براي خود برگزيند و به خود اختصاص دهد ، محال است؟ اگر كسي اين را محال بداند، خلاف قرآن گفته است. زيرا خداوند بندگاني را سراغ مي دهد كه به درجات بالاي عبوديت رسيده و خدا آنان را براي خود برگزيده است. آيا اين كه خدا چنين كساني را كه در او فاني شده اند ، مظهر خواست و رضاي خود قرار دهد، عيب است؟

يا بر خدا چنين اختيار و انتخابي ممنوع و مصداق ظلم است؟

در روايت ديگر اين باب، فلسفه اين انتخاب خدا و قرار دادن معصومان به عنوان مظهر اراده اش اين گونه بيان شده است:

إن الله عز وجل فوض إلي نبيه صلي الله عليه وآله أمر خلقه لينظر كيف طاعتهم (7)

خداوند امر خلايق را به پيامبرش واگذار كرد تا مردم را در اطاعت كردن بيازمايد ( و معلوم كند چه كسانمي مطيع امر خدايند و چه كساني مطيع نيستند.)

آن كس كه مطيع امر خدا باشد ، وقتي خداوند او را به اطاعت از پيامبرش فرابخواند ، به جهت اطاعت از خدا مطيع پيامبر مي گردد ولي آنان كه استكبار دروني دارند و خود را به اطاعت از اوامر خدا مجبور كرده بودند، اطاعت از بنده خدايي كه مثل خود آنان يا به نظرشان كوچكتر است را ديگر نمي پذيرند و مانند شيطان خود را برتر شمرده و از اطاعت سرباز مي زنند.

بنا بر اين اين تفويض و واگذاري به اين معنا نيست كه خدا خودش كنار رفته و اينها جانشين خدا مي شوند بلكه مظهريت را مي رساند و براي اعلام مقام و مرتبه آنان نزد خداست تا بندگان خدا به آنان رجوع كنند و آنان بندگان خدا را اداره كرده به كمال سوق دهند و با اين تفويض بندگان هم امتحان شده و مريض ها از سالم ها متمايز مي گردند. 

پي نوشت ها:

1. قلم (68) آيه 4.

2. حشر (58) آيه 7.

3. نساء (4) آيه 4.

4. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1363 ش، ج 1، ص 265.

5. تكوير (81) آيه 29.

6. كليني، همان .

7. همان، ص 267. 

از زمان پيامبر، مسلمانان نسبت به سخنان ايشان و بعد نسبت به سخنان اهل بيتشان  كه در بيان قرآن و حلال و حرام و تفسير و اعتقاد و تاريخ پيامبران و... بود، عنايت خاص داشتند و به حفظ و نقل آن براي ديگران اهتمام مي ورزيدند.

متاسفانه دشمنان هم با توجه به اين عنايت خاص مسلمانان به جعل سخن از زبان حضرت و نقل آن براي ديگران همت گماشتند و از همان زمان سخنان دروغين زيادي به نام ايشان پخش شد و علاوه اين كه ناقلان سخنان ايشان گاهي در اثر اشتباه يا فراموشي و ... در نقل سخنان ايشان مرتكب اشتباه مي شدند و سخن ايشان را به نحو غير دقيق يا غلط نقل مي كردند و ...

از آنجا كه سنت و سيره پيامبر (سخن و رفتار ايشان و اهل بيت معصومشان) به حكم قرآن بيان دين و واجب الاتباع بود، مسلمانان خود را موظف مي دانستند به مضمون روايات نقل شده از آنان توجه كنند و معتقد شوند و عمل نمايند.

با توجه به فراواني روايات جعلي و اشتباهاتي كه راويان در نقل احاديث مي كردند و معناهاي غلطي را ناخودآگاه به پيامبر و اهل بيت نسبت مي دادند ، پيامبر و اهل بيت مسلمانان را موظف كردند كه در هنگام شنيدن روايات منسوب به پيامبر و امامان علاوه بر دقت بر روي راويان و نقل كنندگان، به مضمون احاديث هم دقت كنند و اگر مضمون مخالف صريح قرآن بود آن را نپذيرند زيرا قطعا كلام آنان نيست.

از طرف ديگر امامان در طول دوران خود با شرايط خفقاني شديد مواجه شدند و گاهي مجبور مي شدند تقيه كنند و بر خلاف نظر و اعتقاد خود سخني بگويند.

بنا بر اين ما با ميراث حديثي اي مواجه هستيم كه هم گوهرهاي شاهوار در آن فراوان است و هم خس و خاشاك بدان راه يافته و همه منسوب به پيامبر و امامان مي باشند. از اين رو براي پذيرفتن احاديث بايد معيار داشته باشيم و از مهمترين معيارها موافقت با قرآن است.

البته روايات يا در باب احكام هستند يا در غير باب احكام.

در باب احكام ما موظفيم رواياتي كه با سند معتبر رسيده و مخالف صريح با قرآن نيست، را بپذيريم و بدان عمل كنيم و اين تعبد شرعي است يعني خدا به ما چنين دستوري داده است كه اگر روايتي از پيامبر با سند معتبر و از طريق راويان شناخته شده و مورد اطينان به دستتان رسيد، به مضمون آن عمل كنيد، اما در غير احكام اگر روايت قطعي يعني متواتر باشد يا مقرون به قرينه هايي باشد كه صدور آن از معصوم را يقيني كند، بايد آن را بپذيريم و بدان پايبند شويم و اما اگر روايت قطعي نيست. بلكه با سند محكم يا ضعيف باشد، در اينجا بايد مضمون روايت را با قرآن و مباني قرآني و روايي بسنجيم و اگر مخالف نبود، بپذيريم. در هر حال در اينجا روايت حجت تعبدي نيست كه ما به صرف معتبر بودن سند بدان گردن نهيم.

با اين توضيح مي گوييم عالمان احاديث را به پيامبر و معصومان به طور قطع و يقين نسبت نمي دهند، بلكه مي گويند اين گونه از آنان نقل شده است. اين چنين روايتي داريم و تا زماني كه روايتي كه از معصوم نقل نشده مخالف صريح با قرآن نباشد، ما گر چه به جهت متواتر و مقرون به قرينه نبودن نمي توانيم آن را به يقين سخن معصوم بدانيم از آن طرف هم نمي توانيم آن را از معصوم نشماريم و جعلي و دروغين بشمريم.  

پس اين كه نوشته ايد: "رواياتي را به معصوم نسبت مي دهند كه گذشته از تواتر، صحت سندي هم ندارند" درست نيست. زيرا علما چنان رواياتي را نقل مي كنند و مي گويند اين گونه از معصوم روايت شده و چون روايت مخالف مباني و قرآن نيست، نمي توانند آن را انكار كنند و جعلي بشمارند. اما آن را به قطع و يقين هم سخن معصوم نمي دانند. بلكه سخن احتمالي معصوم مي شمارند.

بله در روايات اعتقادي روايات فراواني داريم كه يا متواترند يا قرينه اي بر صحت آنها گواهي مي دهد و با توجه به آن قرينه ها يقين داريم كه سخن معصوم هستند.

براي اطلاع بيشتر به كتاب هاي حديث شناسي و درايه الحديث از مرحوم شانه چي مراجعه كنيد. 

نوشته ايد:" آيا معقول است به صرف اينكه يك روايت مربوط به احكام نبود، و از سوي ديگر شاذ هم نبود و با مباني قرآني و روايي و عقلي همخوان بود، بايد بپذيريم كه معصوم آن را فرموده است"

جواب ما اين است كه روايتي وارد شده كه مرسل است (راويان معلوم نيستند) يا بعضي راويان ناشناخته اند و ... ، خلاصه روايت سند معتبري ندارد و متواتر نيست حالا شاذ باشد يا نباشد، فرقي ندارد. شايد در گذشته قرينه هايي بر صحت اين روايت بوده كه به دست ما نرسيده است و اين روايات در كتب روايي ثبت شده و عالماني دقيق و سخت گير آن را نقل كرده اند و مضموني قابل قبول دارد يا مضمونش مخالفتي با قرآن و مباني ندارد؛ آيا صحيح است كه ما اين گونه روايات را اصلا نپذيريم؟

بله ما نمي توانيم به يقين و جزم آن را به معصوم نسبت دهيم. اما آيا حق داريم آن را از معصوم نشماريم و جعلي شمرده كنار نهيم؟

اگر سند روايت قوي باشد، ما در صدور روايت اطمينان پيدا مي كنيم. اما باز هم نمي توانيم به قطع آن را به معصوم نسبت دهيم.

اما در مورد شروع دعا با صلوات و حديث "الجار ثم الدار"، گويا مي خواهيد بگوييد كه وقتي معصوم بخواهد با عمل به اين مستحب دعا كند، بايد اول بر پيامبر و اهل بيت درود بفرستد و بعد دعا كند و اين يعني ابتدا به خودش شروع كند كه با حديث اول همسايه بعد خود ، منافات دارد در حالي كه وقتي معصوم صلوات مي فرستد به پيامبر و اهل بيت از حيث حقوقي يعني از اين حيث كه پيامبر و رسول خدا و اهل بيت رسول خدا هستند، صلوات مي فرستد نه به خودش از حيث شخصي، بله در اينجا چون او يكي از اهل بيت است، پس در ابتدا به خودش صلوات فرستاده ولي نه به عنوان فرد خودش بلكه به اين عنوان كه خودش فردي از اهل بيت است و اين دو با هم فرق دارند. اگر او ابتدا براي خودش دعا كند"اول همسايه بعد خودت" را رعايت نكرده ولي با شروع دعا با صلوات اين دستور نقض نمي شود.

صلوات از مقدمات دعا و از شروط تمهيدي براي اجابت دعا است و مضمون تقاضا بعد از آن شروع مي شود.

حديث "الجار ثم الدار" هم با سند هاي متعدد و از حضرت لقمان و حضرت زهرا رسيده است. (1)

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، علل الشرائع، نجف، مكتبه الحيدريه، 1385ق، ج 1، ص 181 - 182؛ فتال نيشابوري، روضة الواعظين، قم، شريف رضي، ص 329؛  شيخ مفيد، الاختصاص، بيروت، دار المفيد، 1414ق، ص 337. 

1.حضرت پيامبرفرموده اندهر كس آغاز ماه ربيع الاول را به اطلاع مردم برساند بهشت بر اوواجب مي شود.2.هر كس ظرف هاي غذا را بشويد خداوند گناهانش خواهد شست.

امامان يا در باب معارف سخن مي گويند يا در باب احكام.

در باب معارف ، امامان سخن منطقي و عقلي مي گويند و محال است سخن آنان با حكم عقل ناسازگار باشد . البته ممكن است سخني منسوب به امامان باشد و ما آن را مخالف عقل بيابيم و اگر بر مخالف عقل بودن آن يقين يافتيم ، مي فهميم كه يا آن سخن اصلا از معصوم نيست يا در آن دخل و تصرف شده و معنايي كه به ذهن ما مي آيد، مد نظر معصوم نبوده است.

البته بسياري از اوقات هم ما به برداشت خود آن معنا را مخالف عقل مي دانيم. ولي با مراجعه به سخن شناسان و با شنيدن توجيه منطقي آنها ، تعارض ذهني ما بر طرف مي شود.

اما اگر سخن امامان در باب احكام باشد و با سند معتبر به ما رسيده باشد، نمي توان آن را مخالف عقل شمرد گر چه ما با عقل خود وجه آن حكم را نيابيم زيرا ملاك هاي احكام مخفي است و شارع عادل و حكيم به ظلم دستور نمي دهد.

اما اين دو سخني كه به امام نسبت داده ايد، اول ثابت كنيد اين دو سخن را امام فرموده است تا بعد نوبت به معنا و مقصود امام از اين دو سخن و بررسي صحيح بودن يا نبودن و معقول بودن يا نبودن آن برسد.

ما در باره سخن اول هر چه جستجو كرديم، چنين حديثي نيافتيم و اگر آدرسي از آن داريد ، بفرستيد تا ملاحظه كرده و اگر توضيحي لازم بود، ارسال كنيم.

البته در تاريخ ثبت است كه عرب ماه صفر را شوم مي پنداشت (1) و با توجه به اين كه دو ماه محرم و صفر ماه مناسبت هاي غمناك براي اهل بيت است و ماه ربيع الاول ماه مناسبت هاي شاد مي باشد، ممكن است چنين سخني در دوره جاهليت از عربي جاهل يا در دوره اسلام از عالمي صادر شده باشد كه هر كس از تمام شدن ماه مصايب اهل بيت و وارد شدن ماه شادي آنها ، مرا خبر دهد، براي او بهشت را خواهم خواست و ...

و بعد در لسان مردم و در خرافات اين مطلب به پيامبر نسبت داده شده باشد.

روايت دومي كه گفته ايد نيز نيافتيم و اگر آن را در كتابي يافته ايد، آدرس دهيد تا توضيح لازم را ارائه دهيم.

ممكن است اين روايت در تشويق زن به كار خانه كه از وظايف او نيست صادر شده باشد يا براي تشويق مرد به كمك زن در كار خانه باشد [البته اين ها احتمال است] كه در اين صورت چون اين كارها براي كسب رضاي خدا است، پاداش عظيم و فوق باور ما به آنها وعده داده مي شود. زيرا اين ها جهت دهنده هستند و باعث استحكام خانواده كه بنياني است مورد رضاي خدا مي شوند و محبت بين زن و مرد را كه بركت و خير و نور است را زياد مي كند و اين كارها گر چه در نگاه اول كوچك، هستند ولي با توجه به آثار و پيامد هايشان بزرگ مي باشند و استحقاق دارند كه براي آنها ثواب عظيم داده شود.

در هر حال ما دو حديث مورد ادعاي شما را نيافتيم و تا آنها را نيابيم، نمي توانيم در باره آنها اظهار نظر كنيم. متاسفانه اخيرا در اينترنت باب انتساب روايات جعلي به پيامبر و اهل بيت زياد شده و به پيامك ها و اس ام اس ها راه يافته و مردم هم بدون بررسي و اطمينان از اعتبار اين روايات و جعلي نبودن، آنها را پخش مي كنند و بدين صورت در پخش خرفات شريك مي شوند.   

پي نوشت ها:

1. سجستاني، سنن ابي داوود، دارالفكر ، 1410 ق، ج 2، ص 230 (پاورقي). 

صفحه‌ها