تاريخ تدوين حديث

روايات شيعه با عقل جور نيست و اينا دستي نوشتشون و خيلياشون از شعوبيه..
اولين شبهه اي كه در پرسش شما مطرح است، تعارض روايات شيعه با عقل است. . .

سلام عليكم

ببخشيد يكي هس بهم ميگه روايات شيعه با عقل جور نيست و اينا دستي نوشتشون و خيلياشون از شعوبيه گرفته شدن.خواستم ببينم قضيه چيه؟اصلا شعوبيه چي هست؟به ابوحاتم سجستاني چهر ه ي نامدار شعوبي استناد ميكنه كه ظاهرا از روات شيعه هستشو ميگه اينا خيلي از احاديث شيعه رو اوردن،جنبش و حركتشون هم ايران بوده واسه همين اكثر شيعه ها دور و ور ايران جمع شدن و سنيا تمام دنيا پخشن،مدينه و خونه ي خدا اونجا همه سنين.اينا همه حرفاش بود جوابشو بدين من 18 سالمه همين چيزاي كوچيك خداي نكرده بعد حاد ميشه،منتظرتون هستم""" ازتون ممنونم يا علي""""

پرسش شما مشتمل بر شبهات گوناگوني است كه پاسخ گويي تفصيلي به همه آنها مجال ديگري را مي طلبد و در اينجا به صورت اجمالي به برخي از آنها پاسخ مي دهيم.

 اولين شبهه اي كه در پرسش شما مطرح است، تعارض روايات شيعه با عقل است. اين نسبت ناروا براي كساني كه با تفكرات شيعه و اهل سنت آشنا هستند آن قدر واضح و روشن است كه نياز به جواب و پاسخ ندارد. چرا كه اكثر اهل سنت كه طبق اصطلاع علم كلام به اشاعره معروف هستند. اساسا نقشي براي عقل قائل نيستند تا اشكال كنند كه روايات شيعه در تعارض با عقل است گروه هاي مختلفي چون حشويه، اهل حديث، ظاهريه و ... در اهل سنت هستند كه از جمله نظرات و آراء آنان مي توان به  عدم جواز استفاده از اجتهاد، به دليل ابتنا بر عقل انسان وحرمت كلام و بحث استدلالي درباره اصول دين اشاره كرد و لذا تا آنجا پيش رفته اند كه براي خداوند متعال جسم قائل شده اند و گفته اند خداوند متعال قابل ديدن با چشم است!

علاوه بر اين صرف اينكه ما بگوييم روايات شيعه با عقل در تعارضند و مدركي براي سخن خود نداشته باشيم قابل پذيرش براي هيچ عاقلي نيست. چند مورد را بياوريد تا جواب بدهيم.

شبهه ديگري كه در پرسش شما مطرح شده است اين است كه منشأ روايات شيعه شعوبي ها هستند!

 مدركي كه براي اين ادعا مطرح شده اين است كه چون ابوحاتم سجستاني چهره  نامدار شعوبي از جمله راويان شيعه است و لذا همه روايات شيعه از شعوبي هاست!

 در پاسخ به اين ادعا بايد بگوييم كه اولا: ابو حاتم سهل بن محمد بن عثمان سجستاني كه از شاگردان دانشمند نحوي معروف «اخفش» بوده در علوم نحو، لغت، قرائت و حديث نزد اهل تسنن شهرت داشته و در كتابهاي اهل سنت در توصيف وي آمده:« الإمام العلامة أبو حاتم سهل بن محمد بن عثمان السجستاني ثم البصري المقريء النحوي اللغوي صاحب التصانيف... حدث عنه أبو داود والنسائي في كتابيهما» (1)

 «امام  و علامه ابوحاتم سهل بن محمد بن عثمان سجستاني بصري، قاري، نحوي، لغوي و صاحب تأليفات گوناگوني است...ابوداود و نسائي در كتاب خود از وي روايت كرده اند»

اين توصيفي است كه خود اهل سنت درباره وي دارند و حتي در دو كتاب روايي اساسي اهل سنت يعني سنن ابوداود و سنن نسائي از وي روايت نقل شده است!

از سوي ديگر ابوحاتم سجستاني جزء روات شيعه نيست و در هيچ يك از كتب رجال شيعه از وي به عنوان يكي از راويان شيعه نام برده نشده است. بر فرض كه به تعداد انگشتان دست از وي روايت هم نقل شده باشد آيا صرف اينكه يكي از راويان به فلان فرقه منتسب است باعث مي شود كه همه روايات يك مذهب از آن فرقه خاص باشد اگر اين قاعده را بپذيرم بنابراين در كتب اهل سنت نيز از ابوحاتم روايت نقل شده پس تمام روايات اهل سنت هم به شعوبيه بر مي گردد؟! آيا اين استدلال قابل پذيرش است؟!

نكته ديگر اينكه «شعوبيه» به جماعتي اطلاق مي‏شود كه مخالف جدي فضيلت عرب بر ساير اقوامند و مي‏گويند كليه ملل و امم عالم، برابر و مساويند(شعوب جمع شعب به معناي قوم و ملت است) و براي اثبات منطق خود به آيات قرآن و احاديث نبوي استناد مي‏كردند؛ از جمله‏ اين آيه كه خداوند متعال مي فرمايد:

« يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ » (2)

« اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره‏ها و قبيله‏ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد (اينها ملاك امتياز نيست،) گرامي‏ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست خداوند دانا و آگاه است! »

اين جنبش واكنشي بود به تبعيض نژادي برخي اعراب خصوصا بني اميه كه اينان، ملل غيرعرب را بندگان يا به قول خودشان موالي خطاب مي‏كردند و از دادن مشاغل كشوري و مذهبي به آنها خودداري مي‏نمودند.(3)

گرچه اين نهضت توسط ايرانيان آغاز شد اما بايد توجه داشت كه اين نهضت ربطي به تشيع ندارد و  لذا اثري در تضعيف روايات شيعه ندارد علاوه بر اينكه، ملاك صحت روايات ، بررسي عدالت و وثاقت راوياني است كه روايات را نقل كرده اند اعم از اينكه ايراني هستند يا غير ايراني و اگرايراني بودن موجب تضعيف روايات باشد بايد «صحاح سته» اهل سنت يعني شش كتاب روايي اساسي اهل سنت براي اهل سنت معتبر نباشد. زيرا نويسندگان اين كتب روايي ايراني بوده اند.

پرسش ها و شبهات ديگري نيز در سؤال شما وجود دارد كه در صورت تمايل مي توانيد با تفكيك سؤالات آنها را براي ما ارسال كنيد تا به پاسخ گويي آنها بپردازيم.

پي نوشت ها:

1. ذهبي، سير أعلام النبلاء، بيروت، موسسه الرساله، 1413ق،ج 12، ص 269.

2. حجرات(49) آيه 13.

3. ر.ك: راوندي، مرتضي، تاريخ اجتماعي ايران، تهران، انتشارات نگاه، 1382 ش، ج‏2، ص 120.

ادوار تاريخي و ميراث حديثِ شيعه از چهار جهت با ادوار تاريخي و ميراث حديثي اهل سنت متفاوت است كه عبارتند از:

1. تاريخ حديث شيعه تا عصر رسالت و امامت از اتصال كاملي برخوردار بوده و هيچ حلقه‎اي از آن نيافتاده است. به همين دليل نخستين دورة تاريخي حديث شيعه را نخستين نگاشته‎هاي حديثي تشكيل مي‎دهد، البته با اين تفاوت كه نخستين نگاشته‎هاي حديثي اهل سنت حداقل يك سده با عصر رسالت فاصله دارد، اما نخستين نگاشته‎هاي حديث شيعه با عصر رسالت و امامت كاملاً متّصل است.

2. گردآوردندگان جوامع حديثي اولية اهل سنت آنها را براساس سنت شفاهي فراهم آوردند. در حقيقت بخاري و مسلم از روي شنيده‎هاي روايي كه از طريق اساتيد به آنان منتقل شد به تدوين صحيحين پرداختند، اما گردآورندگان جوامع اولية حديثي شيعه با سنّّت مكتوب روبرو بوده‎اند كه ما آن را با عنوان اصول اربعمأة (اصول چهارصدگانه ) مي‎شناسيم و از آن با عنوان شكل‎گيري ميراث روايي شيعه در قالب اصول اربعمأة و دورة دوم از ادوار تاريخ حديث شيعه ياد مي‎كنيم. اين دوره از اختصاصات تاريخ حديث شيعه است.

3. با توجه به اتصال حلقات حديث شيعه و نيز تكيه داشتن آن بر سنت مكتوب و نظارت اهل بيت (عليهم السّلام ) بر عموم مكتوبات حديثي، پديدة وضع و جعل در مقايسه با حديث اهل سنت، به صورت محدودي در حديث شيعه راه يافته است. اين امر پيراستن منابع روايي شيعه از احاديث جعلي را از نگاه محدّثان شيعي در مقايسه با آنچه از نگاه محدثان اهل سنت مشهود است، با ضرورت كمتري مواجه ساخته و بدين خاطر ما به دورة تنقيح جوامع روايي در تاريخ حديث شيعه برنمي‎خوريم. هرچند تلاش‎هايي محدود؛ هم چون تدوين كتاب «الأخبار الدخيلة» از علامه شوشتري در دوران معاصر انجام گرفته و خود بر ضرورت پيراسته ساختن كامل ميراث روايي شيعه پاي مي‎فشريم.

4. بايد اذعان كرد كه دانش‎هاي تخصصي حديث؛ همچون اصطلاحات حديثي، براي برخورد با بحران‎ها و ضعف‎هاي سندي و متني روايات بيشتر در بستر تاريخ حديث اهل سنت شكل گرفته و آنچه در تاريخ شيعه انجام گرفته ناظر به تحقيقات عالمان اهل سنت است و براي پر كردن خلا اين دانش‎ها در فرهنگ شيعي بوده است. البته علم رجال و فقه الحديث از اين امر مستثناست. (1)

پي نوشت:

1. علي نصيري، حديث شناسي، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم، ج1، ص185.

محدث احاديثي را كه از لحاظ سند به حداقل لازم از نظر او اعتبار دارند ، نقل مي كند ...

محدث احاديثي را كه از لحاظ سند به حداقل لازم از نظر او اعتبار دارند ، نقل مي كند هر چند خودش به دلايل ديگري آن حديث را قبول نداشته باشد مثلا ممكن است مضمون حديث را مخالف اصول قرآني و روايي بداند ولي چون سند آن حديث حداقل اعتبار را از نظر او دارد ، آن را نقل مي كند. يا احاديثي را نقل مي كند كه مضمونشان با هم منافات دارد. ولي چون هر دو حديث منافي، سندشان حداقل اعتبار را دارد، هر دو را نقل مي كند.

حالا اين محدث گاهي در همان كتاب حديث يا در كتابي ديگر، فقيهانه وارد بحث مي شود و حديثي را كه خودش سند آن را داراي حداقل اعتبار مي داند، به نقد مي كشد و به ادله سندي يا متني يا با قرائن ديگر آن را رد مي كند يا اصلا بحث فقيهانه نمي كند و آن را به فقيهان وامي گذارد. 

عالماني چون كليني ، مجلسي و... در كتاب كافي و بحارالانوار  به عنوان يك محدث سعي در جمع احاديث دارند.

البته كليني در كافي سعي دارد رواياتي كه به نظر او از سند معتبري برخوردار هستند، جمع آوري كند ولي مجلسي در بحار الانوار در صدد جمع آوري آثار منسوب به امامان است و هر خبر و حديثي كه حداقلي از اعتبار را داشته باشد، در آن كتاب جمع آورده تا بعد از او عالمان در مورد آن احاديث تحقيق كنند و معتبر و غير معتبر را شناسايي كرده و روشن سازند.

بنا بر اين كليني به عنوان يك محدث وقتي يك حديثي را معتبر مي داند، آن حديث را در كتابش مي آورد. ولي آوردن يك حديث در كتاب كافي به معناي اعتقاد كليني به مضمون آن حديث نيست. زيرا همان كليني در همان زمينه روايات و احاديث ديگر هم آورده كه با اين حديث تفاوت دارد و بايد آن احاديث را در مجموع ديد و بررسي كرد و با توجه به مجموع آنها نظر داد و اگر جايي كليني جمع بندي خود از احاديث را ذكر كرده، آن جمع بندي را مي توان نظر او شمرد.

ما در مورد جمع بندي احاديث مربوط به تحريف قرآن از نگاه كليني اطلاع نداريم و نمي دانيم. آيا ايشان موضع گيري صريحي كرده است يا نه و ظاهرا بايد ايشان موضع صريحي دال بر تحريف قرآن نگرفته باشد و گر نه مخالفان آن را در بوق و كرنا مي كردند. بله رواياتي در كافي هست كه بر تحريف و كم شدن قرآن دلالت دارد. ولي اين ها را نمي توان اعتقاد كليني شمرد. بلكه ايشان چون آن روايت را از لحاظ سندي معتبر ديده، آن را ذكر كرده همان گونه كه رواياتي هم نقل كرده كه تحريف را انكار مي كند. از جمله در باب حد زنا به حد رجم اشاره كرده و روايتي آورده كه دلالت دارد آيه حد رجم جزو قرآن بوده است:

قال أبو عبد الله عليه السلام : الرجم في القرآن قول الله عز وجل : إذا زني الشيخ والشيخة فارجموهما البتة فإنهما قضيا الشهوة ( 1 ).

اما نمي توان به صرف وجود رواياتي در كتاب يك عالم دال بر تحريف و بودن يك آيه در قرآن كه الآن وجود ندارد، آن عالم را معتقد به تحريف قرآن شمرد.

كليني كه اين روايت و روايات ديگر كه بر تحريف و كم شدن قرآن دلالت دارند، را نقل كرده، روايت زير را هم آورده است:

عن ابي بصير قال: سألت ابا عبداللَّه عليه السلام عن قول اللَّه عز و جل: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنكُمْ» فقال: نزلت في علي بن أبي طالب والحسن والحسين عليهم السلام. فقلت له: إن الناس يقولون: فما له لم يسمّ علياً واهل بيته عليهم السلام في كتاب اللَّه عز و جل؟ قال: فقال: قولوا لهم: ان رسول اللَّه صلي الله عليه و آله نزلت عليه الصلوة ولم يسمّ اللَّه لهم ثلاثاً ولا أربعاً حتي كان رسول اللَّه هو الذي فسرّ ذلك لهم .... (2)

آية اللَّه خوئي بعد از ذكر اين حديث مي‏فرمايد:

فتكون هذه الصحيحة حاكمة علي جميع تلك الروايات وموضحة للمراد منهم وإن ذكر اسم أمير المؤمنين عليه السلام في تلك الروايات قد كان بعنوان التفسير .... (2)

از امام صادق در باره آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول پرسيدم كه فرمود: در باره امامت امام علي و فرزندانش است.

پرسيدم: مردم مي گويند: چرا خدا نام آنان را در كتابش ذكر نكرده است؟

فرمود: بگو مگر خدا كه نماز را واجب كرده تعداد ركعات و اين كه هر نماز چند ركعت باشد را ذكر كرده است؟ نگر اين را به بيان پيامبر واگذار نكرده است؟ در اين مورد هم تفسير و بيان مصداق ها به عهده رسول خدا نهاده شده است.

آية اللَّه خوئي بعد از ذكر اين حديث مي‏فرمايد:

اين روايت صحيح بر همه رواياتي كه دلالت قوي و ضعيف بر تحريف و كم شدن قرآن دارند ، حاكم است و روشن مي سازد كه مراد آن روايات (بر فرض صحيح بودن) و ذكر نام امام در آنها از باب تفسير و تأويل و بيان مصداق است ( و وحي و از قرآن نمي باشد). (3)

بنا بر اين وجود رواياتي كه دلالت دارد آيه رجم يا مطالب ديگري در قرآن بوده كه الآن نيست و به دستور خود پيامبر تلاوتشان و حكمشان نسخ شده يا بعد حذف گرديده ، دليل بر اين نمي شود كه آورنده حديث به مضمون آن ، اعتقاد هم دارد.

عالمان شيعه به اتفاق قرآن موجود را همان قرآن نازل بر رسول خدا مي دانند كه بدون كم و زياد به دست ما رسيده و روايات دلالت كننده بر تحريف و حذف شدن قرآن را قبول ندارند و آن روايات را هر چند از لحاظ سند هم معتبر باشند، در برابر آيات و روايات دلالت كننده بر تحريف نشدن قرآن به چيزي نمي گيرند.

بله در اهل سنت بعضي معتقدند كه اين آيات در قرآن بوده و تلاوتشان نسخ شده ولي حكمشان جاري مي باشد.

از نگاه عالمان شيعه قائل شدن به نسخ تلاوت آيات به همان قائل شدن به تحريف و كم شدن قرآن بر مي گردد كه قولي باطل است. (براي توضيح بيشتر به البيان آيت الله خويي باب نسخ تلاوت مراجعه كنيد. )

پي نوشت ها:

1. كليني،كافي،تهران، اسلاميه، 1367 ش، ج7، ص 177.

2. همان، ج1، ص 286.

2. خويي، البيان ،ص 231.

 

آن چه كه از بزرگان و دانشمندان پيشين  به ما رسيده، يا سينه به سينه رسيده يا به توسط شاگردان و اصحاب خاص نقل شده و يا نسخه برداري و به صورت كتاب و يا هر مقاله در دسترس ما قرار گرفته است.

حتي آن چه كه از دانشمندان فيزيك و شيمي و ... كه معاصر نيستند - با  عدم وجود امكانات چاپ و نشر - به ما رسيده (بعد از گذشت مثلا هزاران سال) در همين حكم هستند.

كمتر كتاب و نوشته ايي را سراغ داريم كه نوشته شخص همان دانشمند و يا فيلسوف و فيزيك دان باشد. اكثر اين مطالب نوشته‌ي شاگردان و نسخه برداري از دست نوشته هاي قبلي است كه احتمالا خود آن نسخه ها در اثر بلاياي طبيعي و يا فرسايش و نبود انگيزه و يا نبود امكانات نگه داري، از بين رفته اند.

در مورد نوشته جات ائمه عليهم السلام هم مي توان گفت نامه ها و يا دست نوشته هايي بوده كه نسخه برداري شده و  توسط شاگردانشان نشر داده شده است.

با وجود اين كه اين بحث مربوط به 1400 سال پيش است، پرسشگر محترم التفات دارند كه در آن زمان امكانات چاپ و نشر و نگه داري و حفظ مكتوبات در چه حدي بوده است؛ ثانيا نظر به اين كه اكثر امامان شيعه در حصر و يا سانسور شديد دستگاه خلافت بوده اند، در اين شرائط امكان چاپ و نشر و نگه داري در حد پاييني بوده است. و ثالثا آن چه هم بوده با عنايت مخصوص حضرات خلفا (!!) سوزانده شده و يا نابود شده است!! و ما بقي هم در قرون بعد يا طعمه‌ي حريق شده و يا به دست غارتگران بيگانه نابود گشته است.

و در نهايت آن چه هم از چنگ آن ها سالم بوده در كنج كتاب خانه هاي ما گرد و غبار مي خورده كه توسط دزدان معاصر - كه با چراغ آمدند!! - آن ها را به قيمت بسيار نازل يا خريداري كردند و يا در دل شب هاي تاريك از دل خاكها بيرون كشيدند و چون بسياري از آثار باستانيمان به سرقت بردند و اين اصلا دليل و مدرك نمي خواهد كه موزه هاي لندن و فرانسه و مسكو و ... خود نمايانگر اين درد ما هستند و هيچ خجالتي از بدبختي و سادگي من و شماي ساده دل نمي كشند كه دهن كجي و افتخار هم مي كنند!!

بله؛ بسياري از كتاب هاي قديمي ما مسلمين در اين برهه از زمان از دست ما خارج شد و اندكي از علم ما مسلمين، در اثر غفلت خود ما به هزينه بسيار بالا و با منت بي شمار، هم اكنون به ما داده مي شود!!!

خدا امام امت را رحمت كند و همين طور شهدايمان را كه با نثار جان و تن، امت اسلامي را از خواب گران غفلت بيدار كردند و در نهايت خداوند توفيق و سلامتي را نصيب رهبر بزرگوار انقلاب نمايد كه پرچمدار بيداري علمي و مبارزه با استعمار كهنه و نو هستند.

موفق باشيد!!

معمولا راويان حديث سعي داشته اند روايت را عينا نقل كنند

يكي از نشانه هاي اعتبار راوي قوه حفظ اوست. اگر راوي قوه حفظ قوي نداشت، به روايات او اعتبار چنداني نمي دادند.

از طرف ديگر ، هر كس توان نقل به مضمون ندارد. نقل به مضمون از جانب راوياني جايز بوده و روايت را از اعتبار نمي اندازد كه روايت را درك كرده و معناي آن را دريافته و با عبارت كم و بيش مشابه ، همان معنا را به طور كامل يا نزديك به كامل منتقل كنند. كساني كه فقط راوي و نقل كننده بوده و درايت كافي نداشتند، مجاز به نقل به مضمون نبودند. اگر در الفاظ حديث دست مي بردند، اقدام شان سبب ضعيف و بي صلاحيت شدن خودشان مي گشت. حديث شناسان و عالمان رجال در معرفي راويان نسبت به قوه حفظ آن ها و اين كه آيا روايات شان غالبا نقل به مضمون است يا عين عبارات معصوم را نقل كرده اند ، تذكر مي دهند كه در كتب روايي و رجالي  كم و بيش آمده است.

 اصل آن است كه روايت عين عبارت معصوم است، مگر اين كه نشانه هايي بر نقل به مضمون وجود داشته باشد. 

اما كتاب حديثي كه با قاطعيت بتوان گفت همه احاديثش نقل عين الفاظ است و نقل به معنا ندارد، در كتب روايي چنين كتابي نداريم . بله در كتاب هايي كه خطبه ها يا نامه هاي امامان را نقل كرده اند ،مثل نهج البلاغه يا كتاب هايي كه دعاهاي امامان را نقل كرده اند،مثل صحيفه سجاديه، مي توان گفت كه الفاظ امامان عينا نقل شده و نقل به معنا نيست.

  

اختلافاتي كه در تفسير برخي از روايات معصومين (عليهم السلام) وجود دارد عوامل گوناگوني مي تواند داشته باشد كه به برخي از مهم ترين آن ها اشاره مي كنيم.

1-  اختلاف سطح علمي تفسير كنندگان:

بديهي است كه فهم معارف روايي همانند فهم معارف قرآني مبتني بر تحصيل علوم و مقدماتي همچون ادبيات عرب، حديث شناسي، اصول فقه ، منطق و ... مي باشد و ميزان تبحر و تسلط مفسران بر اين مسائل  و مقدمات، نقش بسزايي در تفسير و فهم معارف قرآن و روايات دارد و لذا مي بينيم كه در بحث تقليد اين مسئله مطرح شده است كه مكلفاني كه خود به درجه اجتهاد و استنباط احكام شرعي نرسيده اند بايد از مرجع تقليد «أعلم» تقليد نماييد و آوردن قيد اعلم (داناتر) بدين سبب است كه فقيه اعلم، در تفسير متون ديني از آگاهي و تبحر بيشتري بهره مند است.

اختلاف در مسلك و عقايد:

2-  اختلاف در مسلك و عقايد نيز يكي از عوامل مهم اختلاف است كه موجب شده هر يك از مفسران سعي در تطبيق آيات و معارف قرآن و أحاديث معصومين (عليهم السلام) بر عقايد خود داشته باشند وبرخي  بجاي اينكه بدنبال فهم معارف قرآن و روايات باشند به دنبال تطبيق قرآن و أحاديث بر اعتقادات خود بر آمده اند چنانكه علامه طباطبايي درباره اين منشأ مباحث جالبي را در ابتداي تفسير الميزان مطرح نموده اند كه براي مطالعه تفصيلي مي توانيد به مقدمه جلد اول اين تفسير شريف مراجعه نمائيد.

3. قابليت صدق روايات بر وجوه و معاني متعدد:

برخي از اختلافات هم از اين جا ناشي شده كه خود روايت به نحوي نقل شده كه قابليت صدق بر وجوه و معاني متعدد را دارد و گرچه در زمان صدور حديث از معصوم (عليه السلام) مخاطبان حضرت، با توجه به وجود قرائني ، معنا و مراد آن را مي دانستند، اما بدليل نرسيدن اين قرينه ها  و عدم نقل آن ها در روايات، معنا و مراد آن براي مفسران عصرهاي بعدي مبهم باقي مانده و لذا وجوه متعددي كه قابل برداشت از الفاظ روايت مي باشد توسط علما و مفسران بيان شده است.

 

 

هر چند موضوع منع كتابت حديث و نيز انتشار آن در نقل هاي شيعه و اهل سنت متفاوت است، با اين حال ...

هر چند موضوع منع كتابت حديث و نيز انتشار آن در نقل هاي شيعه و اهل سنت متفاوت است، با اين حال در بعضي از پژوهش هاي روايي، اين موضوع به شكل مستند مورد تحقيق قرار گرفته است كه به خلاصه اي از دو پژوهش اشاره مي شود.

در پژوهش اول نوشته شده است:

مي گويند عمر (خليفه دوم) مي‏خواست احاديث را جمع كند اصحاب هم رأي دادند، ولي بعدا منصرف شده گفت: يهود كه اين كار را با منقولات از پيغمبرشان كردند، از كتاب خدا دست برداشتند و به سنت پرداختند، ابن سعد در طبقات و هروي در كتاب ذم الكلام ‏اضافه مي‏كند كه عمر يك ماه در ترديد بود تا رأي نهايي خود را اعلام نمود.

با نهي خليفه دوم از كتابت حديث و نيز به گمان اينكه ‏احاديث ممكن است با كتاب خدا آميزش يافته و در نتيجه مشتبه گردد، جمعي متعمدا احاديث را از بين بردند. چنان كه از ابوبكر نقل شد تعداد كثيري حديث از پيغمبر نوشته بود و از خوف اين كه آن چه نوشته چنان كه شنيده باشد نباشد، همه را نابود كرد.

پس، آن چه در سرگذشت حديث بر سر روايات و احاديث آمده اين است كه داستان منع كتابت احاديث پيامبر (ص) و منع و جلوگيري از آن بدون فاصله بعد از رحلت حضرت توسط خليفه اول  آغاز و به شكل سلسله وار به خليفه دوم و سوم تا عهد و عصر حكومت عمر بن عبد العزيز كه در آن زمان كتابت حديث آزاد شد، ادامه پيدا كرد.

حال اين سوال مطرح است كه سير تدوين حديث در شيعه چگونه بوده و چگونه در حالي كه در زمان خلفاء به شدت از انتشار احاديث جلوگيري مي شده، پس احاديث مربوط به رسول خدا (ص)از چه راهي به دست ما رسيده است؟

در پژوهش ياد شده آمده است:

سير حديث و تدوين آن نزد اماميه به نحوه ديگري است.

بايد بدانيم  مدار حديث اهل سنت تا نيمه قرن دوم هجري نقل شفاهي و مستند آن حافظه روات بود، زيرا عامه به واسطه نهي خليفه دوم از كتابت حديث، به تدوين و ضبط آن نپرداختند.

نقل شده است كه صحابه و تابعين، حديث را نمي‏نوشتند و فقط به حفظ مي ‏سپردند. تا اين كه به واسطه گذشت زمان و در گذشت علماء، ترس نابودي حديث پيش آمد،بنا بر اين، عمر بن عبد العزيز(از خلفاي آن دوره) به ابابكر حزمي نوشت: كه سنن و احاديث را جمع نمايد.

ولي در اين عقيده اهل بيت رسالت مخالف بوده و علاوه بر دستور كتابت حديث، خود به ضبط آن پرداختند. و چنان كه ديديم ابن حجر و سيوطي حضرت علي و حسن (ع) را در شمار صحابه رسول اكرم كه نوشتن احاديث پيغمبر را روا مي‏دانستند، شمرده‏اند.

بنابر اين، اول كتاب حديث، طبق نوشته شيعه و بعض عامه از آن علي بن ابي طالب (ع) و به املاء پيغمبر است  .و اين كتاب نزد امام باقر وجود داشته كه حضرتش آن را به حكم بن عتيبه نشان داده ديگر از پيشينيان شيعه، كه به تأليف كتاب حديث نام برده شده ‏اند (سلمان فارسي و ابوذر غفاري) است ...از آن پس علي بن ابي رافع و برادرش عبد الله، كه هر دو كاتب امير المؤمنين بوده ‏اند و سليم بن قيس كه از جمله اولياء اصحاب آن جناب بوده در حديث و قضاياي بعد از پيغمبر به تاليف كتاب پرداختند.

ولي از آغاز سده دوم به بعد خاصه در زمان حضرت باقر (114 ه) و حضرت صادق (148ه)، روات و مؤلفين شيعه در علم الحديث بطور محسوس، فزوني يافتند چنانكه ذهبي در ترجمه ابان بن تغلب گويد: تشيع در طبقه تابعان و تابع تابعان در ميان دين داران و پارسايان و ثقات فراوان و بسيار گشت.(1)

علاوه بر اين تحقيق، مناسب است به خلاصه اي از يكي ديگر از پژوهش محققانه اي كه يكي از علماي صاحب نام در تاريخ سر گذشت حديث انجام داده است، اشاره كنيم

ايشان درمقاله اي به نام "سرگذشت حديث" با اشاره به نقش مستقيم خلفاي سه گانه در منع و جلوگيري از كتابت احاديث،  نوشته است:

 ابتدا ابوبكر بر آن شد كه اين سلاح(سياست منع كتابت حديث) را در انحصار خويش درآورد و بدين منظور، تا پانصد حديث از پيامبر اكرم جمع آوري و تدوين نمود، ليكن پس از مدتي دريافت كه بهره اي از اين كار خود نخواهد برد، زيرا امكان انحصار وجود نداشت و  در نتيجه تمام آن احاديث را در آتش سوزانيد.

عمر نيز در دوران حكومتش، سياست منع حديث را به شدت دنبال نمود.

 عثمان با دسته بندي خاصي كه پديد آمده بود (با شگرد خاصي از سوي عمر ) به خلافت رسيد. در زمان عثمان، مبارزه دستگاه خلافت عليه نقل احاديث شديد تر شد.

 و اما در زمان خلافت مولاي متقيان(ع)، ايشان برنامه كار خويش را چنين ترتيب داده بودند كه بر وفق روش پيامبر و بر خلاف رويه خلفا عمل نمايند. به ويژه در مسئله حديث، براي محو نمودن آثار خلفا، مبارزه اي پي گير و دامنه دار انجام دادند.

 علاوه بر حضرت در اصرار بر كتابت و حفظ ميراث نبوي، گروه ديگري نيز بودند كه به قيمت از كف دادن جان، سنت راستين، يعني بيانات و روش پيامبر را، در ميان مسلمين نشر و ترويج مي كردند.

" ابوذر " صحابي بزرگ رسول خدا، از سران اين گروه به شمار مي آيد ...

" رشيد هجري "، بزرگ مردي ديگر از اين گروه است.

" ميثم تمار " نيز گام بردار همين طريق بود.

تا آن گاه كه با روي كار آمدن عمربن عبدالعزيز، دوره ي صد ساله ي جلوگيري از احاديث پايان يافت....(2)

علاوه بر تمامي اين مطالب، در موضوع كتابت و جمع آوري احاديث،

نام  يكي از بزرگان صدر اسلام و شخصيتي مورد اعتماد اهل بيت به  نام "سليم ابن قيس" مي درخشد. ايشان در همان زمان خفقان حاكميت خلفاي سه گانه و پس از آن، در گرد آوري احاديث صحيح از امير مومنان امام حسن مجتبي، امام حسين و امام سجاد سلام الله عليهم اجمعين تلاشي جانانه انجام داد، به شكلي كه كتابش، مرجعي مطمئن در نقل روايات و تاريخ آن عصر (عصرمقابله حق و باطل) براي شيعه محسوب شد و در عصر حاضر نيز اين كتاب در دسترس عموم قرار دارد كه مي توان برا ي دست يابي به اطلاعات مفصل تر در اين باره،به كتاب هاي مربوطه مراجعه كرد.(3)

پي نوشت ها:

1. رك،كاظم مدير شانه چي، كتاب علم الحديث،قم،انتشارات اسلامي، از ص 26 به بعد با اقتباس و ويرايش

2.ر ك، مقدمه علامه سيد مرتضي عسگري بر كتاب سيري در صحيحين، محمد صادق نجمي، با اقتباس و ويرايش.

3. ر ك، 1. انصاري زنجاني اسماعيل، اسرار آل محمد صلوات الله عليه، قم، انتشارات الهادي،سال 1416 ه ق، چاپ اول 2. افتخار زاده محمود رضا، تاريخ سياسي صدر اسلام، تهران، انتشارات رسالت قلم، سال 1377 ه ش، چاپ اول.

در مورد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايشان خط نمي نوشتند...

در مورد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايشان خط نمي نوشتند و آيات قرآن هم كه بر ايشان نازل مي شد كاتب وحي داشتند و آيات را پيامبر املا مي كردند و كاتبان مي نوشتند و اين از وجوه اعجاز قرآن است كه آورنده آن نوشتن نمي دانست آيه قرآن هم به اين مطلب اشاره دارد ( و لا تخطه بيمينك ) (1) و با دست خود كتابي نمي نگاشتي؛ بنا بر اين اين كه چرا پيامبر اسلام احاديث را خودشان كتابت نكردند، روشن است؛ ولي در زمان ايشان احاديث را هم اصحاب كتابت مي كردند و پيامبر اهتمام ويژه اي به امر كتابت داشتند. در جريان جنگ بدر پيامبر آموزش كتابت را فديه برخي از اسراي جنگي قرار داد، برخي از اصحاب را به تعليم كتابت به ديگران مامور ساخت و اهتمام حضرت به اين امر چنان بدر كه تعليم كتابت را از حقوق فرزند بر پدر قرار داد.

شهيد مطهري پس از نقل قول برخي مستشرقان مبني بر عدم كتابت حديث در عصر نبوي ضمن رد نظريه آنان مي گويد: از مطالعه دقيق تر در آثار صدر اسلام معلوم مي شود كه كتابت و ياد داشت از زمان پيامبر اكرم معمول شد و ادامه يافت ... ايشان سپس به دو تاليف كه اين مدارك را جمع آوري كرده اند اشاره مي كند: يكي كتاب مصنفات الشيعه الاماميه في العلوم الاسلاميه، تاليف علامه شيخ الاسلام زنجاني و تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام، تاليف علامه آيت الله سيد حسن صدر. (2)

همچنين آقاي سيد محمد رضا جلالي نويسنده كتاب تدوين السنه الشريفه در اين باره مي گويد: كتابت حديث همگام با روايت آن جريان داشت از اين رو پيش از آنكه پيامبر به جوار رحمت حق انتقال يابد كتابت حديث بدون هيچ چون و چرايي در بين همه امري پذيرفته شده و گرد آوري و نوشتن دانستني ها امري به واقعيت پيوسته بود ... . (3)

بعد از رحلت پيامبر اسلام امر كتابت حديث تداوم يافت و حركتي كه با هدايت رسول خدا آغاز شد و در بين امت پا گرفت ادامه يافت؛ ولي با گذشت مدتي و در زمان خليفه دوم كتابت حديث منع شد و در اقدامي رسمي مسلمانان را از كتابت و گرد آوري حديث و سنت بر حذر داشت و اين سياست منع تدوين حديث تا زمان عمر بن عبد العزيز رواج داشت. منتهي در اين بين امامان معصوم عليهم السلام مكتوباتي داشتند كه به برخي از آنان اشاره مي كنيم :

امام علي عليه السلام پس از رحلت پيامبر همچنان به ترويج سنت نبوي در قالب نقل و كتابت حديث پرداخت. مرحوم احمدي ميانجي مكتوبات علوي را چنين بيان مي كند:

1- نوشته اي براي امام مجتبي مشتمل بر مكارم اخلاق و توصيه آن جناب به آن ها.

2- نوشته اي براي امام حسين و محمد بن حنفيه مشتمل بر مستحبات و آداب.

3- نوشته اي براي پيروان خويش و توجه دادن انها به امور مهم.

4- نوشته اي براي مالك اشتر مشتمل بر اصول مملكت داري. (4)

امام حسن نيز  علاوه بر آنكه خود به كتابت حديث اقدام نمود اصحاب را به كتابت حديث و محافظت آن سفارش مي فرمود. يكي از مكتوبات امام مجتبي نوشته اي است در باب امامت كه براي جندب بن عبدالله مرقوم فرمود همچنين نوشته اي براي اصحاب خودشان در پاسخ به چيزي كه ايشان براي حضرت نوشتند و نوشته اي به معاويه درباره خلافت نگاشته بودند. امام حسين هم نوشته اي در موضوع قدر مكتوب فرمودند. (5)

صحيفه سجاديه از مشهور ترين كتاب هاي فراهم آمده است كه مطالب اين كتاب را امام سجاد در قالب دعا بر امام محمد باقر و فرزند ديگرش زيد بن علي املا فرمود.

امام باقر در جهت سيره امامان ديگر به نشر و جمع آوري حديث همت گماشت. برخي از مكتوبات ايشان چنين است:

1- كتابي در تفسير قرآن كه ابو الجارود آنرا روايت كرده است.

2- نوشته اي كه حضرت به يكي از خلفاي بني اميه نگاشت كه بخشي از آن در كتاب كافي آمده است. (6)

مكتوبات امام صادق عليه السلام :

1- كتاب التوحيد ، كه امام اين كتاب را بر مفضل بن عمر املا فرمود.

2- رساله عبد الله بن نجاشي، كه امام اين رساله را در پاسخ به درخواست او نوشت و حاوي نكات اخلاقي و اجتماعي بسياري است.

3- رساله اي براي پيروانش كه امام اين كتاب را براي عموم اصحاب خود نگاشت. (7)

همچنين امامان ديگر ما هم داراي مكتوباتي بودند كه براي آشنايي بيشتر به كتاب تاريخ حديث مراجعه نماييد. (8)

بنا بر اين امامان معصوم عليهم السلام هم خودشان مكتوباتي داشتند و هم اصحابشان را به نوشتن احاديث تشويق مي كردند.

پي نوشت ها :

1. عنكبوت (29) آيه 24.

2. مرتضي مطهري، خدمات متقاتل اسلام و ايران، در مجموعه آثار،ج14، ص 393.

3. محمد رضا حسيني جلالي، تدوين السنه الشريفه، ص 256.

4. علي احمدي ميانجي، مكاتيب الرسول ،ج1، ص423.

5. همان، ص427.

6. اسد الله جمشيدي ،تاريخ حديث ،انتشارات موسسه امام خميني ،ص166.

7. همان، ص175.

8. همان.

مهم ترين توجيهي كه اهل سنت براي منع كتابت حديث رسول الله(ص) گفته اند آميختگي قرآن با حديث و جلوگيري از خلط قرآن با حديث است

مهم ترين توجيهي كه اهل سنت براي منع كتابت حديث رسول الله(ص) گفته اند آميختگي قرآن با حديث و جلوگيري از خلط قرآن با حديث است و اين را از جمله كهن ترين توجيه ها براي عدم كتابت و يا منع از كتابت حديث رسول خدا(ص) به حساب آورده اند، بدين معني كه كساني پنداشته اند كه اگر كتابت حديث ممنوع نمي گشت، صحابيان و مردمان به هنگام نگاشتن قرآن، حديث را نيز با آن در مي آميختند، و بازشناسي قرآن از حديث دشوار مي گشت و قرآن اين معجزه جاودان الهي تباه مي گشت. تا حدي كه از عمربن الخطاب(به هنگام دستور تباه ساختن و سوزاندن احاديث) چنين نقل شده است:

وانّي واللّه لا البسُ كتاب اللّه بشئٍ أبداً؛(1) به خدا سوگند كه كتاب الهي را هرگز با چيزي در نمي آميزم.

به لحاظ نقل شايد بيشترين جلوه اين توجيه، در كلام "ابوسعيد خُدْري" است، كه چون از او خواستند تا حديثي بنويسد، يا حديث را براي كساني كتابت كند، گاه گفته است: نمي نويسيم و حديث را چونان قرآن قرار نمي دهيم؛(2)

قرآن كريم در اوج بلاغت و فصاحت است. مانندناپذيري قرآن كريم مطلق است و هيچ كلام را در آوردگاه سخن، ياراي هماوردي با آن نيست. اين حقيقت روشن تر از آن است كه نيازي به تبيين و تأكيد داشته باشد، بدين جهت اين پندار كه "قرآن" با "حديث" در مي آميخت و جداسازي آن امكان پذير نمي بود درست نيست. انديشه وراني چند در نقد اين ديدگاه به اين حقيقت اشاره كرده اند؛ از جمله "محمود ابوريّه" از علماي اهل سنت در نقد اين سخن نوشته است:

اين توجيه، هيچ دانشوري را قانع نخواهد ساخت، و هيچ پژوهنده اي آن را نخواهد پذيرفت، مگر اين كه احاديث را در بلاغت و شيوه بيان، چونان قرآن مانند ناپذير بدانيم، كه بي گمان هيچ كس بر اين ديدگاه نخواهد شد؛ چرا كه معناي آن ابطال اعجاز قرآن و مانندپذير شدن آن و تباه ساختن بنيادها و اصول اعجاز بياني قرآن است.(3)

علامه "هاشم معروف الحسني" نوشته اند:

اكنون بايد بپرسيم آيا پذيرش اين ديدگاه به گونه اي به معناي پذيرش مانندپذيري قرآن نيست، و آيا به باورمندي به امكان تحريف قرآن و پذيرش امكان افزوني در آن نمي انجامد؟ ! ديدگاهي كه قطعاً غلط است و در تضاد با وعده خدا برحفظ آيات الهي: انّا نحن نزلّنا الذكر وانّا له لحافظون.(4)

و اگر هراس از آميخته شدن قرآن باحديث در ميان بوده است، آيا راه حل آن، ننوشتن احاديث و تباه ساختن آنها و طعمه آتش قراردادن سنت رسول اللّه(ص) است؟ آيا نمي توان بر اين باور رفت كه اين مشكل را امكان داشت با تأكيد بر اين كه حديث به گونه اي نوشته شود كه آميختگي به وجود نيايد و چنان ثبت شود كه اين دشواري پديد نيايد، حل كرد؟ چنان كه در پايان برخي روايت ها آمده است كه پيامبر(ص) فرموده: أمحضوا كتاب الله وأخلصوه؛(5) كتاب خداوند را يك دست سازيد و آن را از غير آن بپيراييد.

چنان كه اين عمل پس از جريان منع انجام شد و اين تمايز معمول گرديد و هيچ مشكلي هم به وجود نيامد. كساني نيز بودند كه در روزگار تدوين بر اين نكته تأكيد مي كردند و از اين كه حديث را كنار قرآن بنويسند حرف مي زدند. محدثان آورده اند كه "ابراهيم بن يزيد نخعي"، از اين كه حديث را در برگه هاي نگاشته قرآن بنويسد كراهت داشت،(6) و "ضحّاك بن مزاحم هلالي" از اين كه حديث را در برگه هايي كه قرآن بر آن نگاشته شده بوده است، بنويسند نهي مي كرد؛ و مي گفت: برگه هاي حديث را با برگه هاي قرآن همانند نسازيد.(7)

بدين سان هم قرآن پيراسته مي ماند و هم سنت حفظ مي شد و تباه نمي گشت.

به گفته هاشم معروف الحسني: آنان كه پس از پيامبر(ص) به منع كتابت حديث همت گماشتند و اين بهانه را تراشيدند و اگر نيّت درست و آرمان پاكي داشتند، با تمام تلاش حديث را تدوين مي كردند و در مجموعه يا مجموعه هايي قرارمي دادند و به دقّت آنها را شمارش مي كردند، و گروهي از دانايان را بر استوارسازي آنها مي گماشتند و بدين سان هم از سنت رسول اللّه(ص) حراست مي كردند، و هم از اين كه كساني عليه اسلام سخن گويند و كينه ورزاني از موقعيت استفاده كنند و آموزه هاي دين را با وضع و جعل بيالايند، جلو مي گرفتند...(8)

به هرحال ما بر اساس نقد و بررسي ديدگاه ها و نقل هاي مختلف آورده شده براي منع كتابت، به صدور هيچ حديثي در جهت منع كتابت باور نداريم، و برخي از احاديث را كه معناي استوار و دقيقي براي آنها قائليم بدان گونه كه آورديم هيچ دلالتي بر منع كتابت ندارند. در نهايت چنان كه اشاره كرديم تأكيد مي كنيم كه واقعيتي در فرهنگ اسلامي رخ داده است؛ واقعيتي تلخ و زيانبار و شرم آور؛ با پي آمدهايي ناهنجار، يعني منع تدوين و نشر سنت رسول اللّه(ص). آنگاه براي پيراستن ساحت گذشتگان و رها ساختن گريبان عاملان اين جريان، كساني را به ساختن روايات و پرداختن توجيه ها و تحليل ها مي گماشته اند. اين است آنچه استوار مي نمايد و گرنه هدف از اين منع و جلوگيري ها راز و رمزهاي زيادي دارد.

البته برخي از دير باز منع تدوين حديث را به ناآگاهي صحابه و مسلمانان از نگارش و كتابت مستند كرده اند. "ابن قتيبه"، حديث ابي سعيد خُدْري را كه دلالت بر منع نگارش دارد، گزارش كرده است و نيز حديث "عبداللّه بن عمروبن عاص" را كه دلالت بر لزوم نگارش و يا دست كم "اباحه" تدوين و ضبط و ثبت دارد، و آن گاه درتوجيه ناهمساني اين دوحديث از جمله گفته است:

پيامبر(ص) فقط به عبداللّه بن عمرو بن عاص اجازه و رخصت كتابت داده است؛ از آن رو كه وي به عربي و سرياني آگاهي داشت و به هر دو مي نوشت، امّا ديگر صحابيان كه بي سواد بودند و جز اندكي از آنان بر نگارش قدرت نداشتند، براي جلوگيري از ناهنجاري در نگارش از ثبت و ضبط و تدوين منع شدند.(9)

جهل مردمان آن روزگار و ناآگاهي آنان از كتابت را بهانه اي گرفته اند براي توجيه آنچه پنداشته اند، اكنون بنگريم اين پندار چه مايه از حقيقت را به همراه دارد، به لحاظ تاريخي اين حقيقت پذيرفتني و قطعي است كه كتابت در جامعه جاهلي شايع نبوده است و كسان بسياري از آن آگاهي نداشته اند، اما بر اساس نصوص تاريخي نمي توان پذيرفت كه اين گونه كساني مثلاً از هفده نفر تجاوز نمي كردند، بدآنگونه كه "واقدي" آورده است. برخي از پژوهشگران ضمن اين كه كمبود كاتبان را پذيرفته اند، براساس نصوص تاريخي كسان بسياري را فهرست كرده اند كه كتابت مي كرده اند و با نوشتن آشنا بوده اند.(10)

با ظهور اسلام و تأكيد رسول اللّه(ص) آيين كتابت گسترده شد و مساجد و خانه هايي محافل تعليم دانش و كتابت شد، و كساني كه توان بر نگارش داشتند بسيار شدند، چنين است كه به هيچ روي نمي توان عدم كتابت در جامعه اسلامي و تأخير آن و با نهي رسول اللّه(ص) از كتابت را به كمبود كاتبان مستند ساخت.(11)

بسياري از مردمان كه به دين اسلام گرويده بودند و تأكيد آموزه هاي دين بر نگاشتن را فهميده بودند، بي گمان بدان روي آورده بودند. آيا پذيرفتني است كه بگوييم آن ناآشنايي با نوشتن كه اصل آن نيز آن گونه كه پنداشته مي شد استوار نبود هم چنان باقي مانده بود و مسلمانان و صحابيان هرگز به دانايي و نوشتن روي نياورده بودند؟ ! و آيا رواست بگوييم پيامبر(ص) نيز به اين نكته بس مهم و سرنوشت ساز بي اعتنا بود؟ رسول اللّه(ص) بر لزوم كتابت و فراگيري دانش بسي تأكيد داشت؛ و به مثل فِداي اسيراني را كه دانش داشتند اين قرار داده بود كه ده تن مسلمان را كتابت و قرائت ياد دهند.(12) چنين است كه در جامعه اسلامي كاتبان وحي و نگارندگان قرآني به تعداد قابل توجهي رسيدند.(13)

بيش از سي نفر وحي الهي را مي نوشتند و كسان بسيار ديگر امور ديگري از رسول اللّه(ص) [نامه ها، معاهده ها و...] را كتابت مي كردند. اين سخن ابن قتيبه را نمي پذيريم و اندك بودن كاتبان در آن روزگار را باور نداريم و كلام وي را بر مستندي درست استوار نمي دانيم.(14)

نهي از كتابت اگر پذيرفتني باشد خود ناقض اين توجيه است. پذيرش نهي از كتابت بي گمان در بطن خود امكان، شيوع و وجود كتابت را دارد، وگرنه چگونه از آن منع مي شود.

اين كه از پيامبر(ص) نقل كرده اند كه: "لاتكتبوا عنّي شيئاً سوي القرآن؟ " به روشني نشانگر آن است كه كاتباني بوده اند و كتابت مي كرده اند و پيامبر(ص) منع كرده است. بدين سان چه مانعي داشت كه رسول اللّه(ص) همان گونه كه بر كتابت وحي تأكيد مي ورزيده است، بر كتابت سنت نيز تأكيد ورزد و اصحابيان را به دقت، درست نگاري و استوارنويسي فرا خواند، و از اين كه بخش عظيمي از بنيادهاي آموزه هاي دين تباه شود جلو گيرد؟

دكتر "مصطفي اعظمي" نوشته اند:

اگر ناآگاهي مردمان از كتابت را در آن روزگار بپذيريم، و عدم كتابت حديث و نهي از آن را بدان مستند سازيم، چگونه به كتابت قرآن حكم كنيم؟ مگر نه اين كه صحابيان از آغاز قرآن را مي نوشته اند... ترديد نيست كه به روزگار صحابيان كسان بسياري به نيكويي مي نوشتند و سياست تعليمي رسول اللّه(ص) نيز بر اين بود كه كساني بر دانش و نگارش آگاهي يابند و چنين شده بود، گو اينكه اين حالت جنبه غالب نداشت، آمّا آنچه بودند نگاشتن و ثبت و ضبط حديث را بسنده بودند، از اين رو اين توجيه در عدم كتابت حديث هرگز استوار نيست.(15)

پس يا دلايل فوق به اين نتيجه مي رسيم كه استناد اين روايت به پيامبر درست نيست و روايات مخالف آن بر ضبط حديث به صورت مكتوب فراوان است ولو اين روايت را هم بپذيريم قابل توجيه است.

پي نوشت:

1. تقييد العلم، ص49؛ حجية السنّة، ص395.

2. حجية السنّة، ص36.

3. ابوريه، محمود، أضواء علي السنّة المحمديّة، ص51؛ علوم الحديث و مصطلحه، ص20.

4. حجر، آيه 9.

5. ابن حنبل، احمد، مسند، بيروت، دار صادر، ج3، ص12؛ تقييد العلم، ص34.

6. تقييد العلم، ص48؛ دارمي، سنن دارمي، ج1، ص82.

7. همان، ص47.

8. دراسة عن الحديث والمحدثين، ص23.

9. تأويل مختلف الحديث، ص193

10. هدي الساري مقدمة فتح الباري، ص4.

11. بلاذري، فتوح البلدان، ص457؛ العقد الفريد، ج4، ص157.

12. المفصل في تاريخ العرب قبل الإسلام، ج8، ص110 به بعد، بحث آقاي جواد علي، بحثي است سودمند و مستند و دقيق.

13. بر اين نكته بسياري از مؤلفان جديد پرداخته اند و گاه بحث را به افراط و تفريط كشانده اند. بنگريد به: عصر النبي ص435، المفصل في تاريخ العرب، ص8، ج105 به بعد؛ تاريخ سياسي اسلام، ج1، ص134، موسوعة التاريخ الاسلامي، ج1، ص75 به بعد.

14. دراسة في الحديث والمحدّثين، ص1917.

15. كسان بسياري به امر رسول اللّه(ص) و با به لحاظ كششي كه خود داشته اند به كتابت وحي همت مي گماشته اند، اين گونه كسان كه به كاتبان وحي شده اند افزون بر چهل نفر هستند(تاريخ القرآن، عبدالله زنجاني، ص20؛ تاريخ قرآن، ص262؛ مباحث في علوم القرآن، ص69).

چون پيامبر و امامان از جانب خدا وظيفه تبيين و تفسير كتاب را بر عهده دارند...

چون پيامبر و امامان از جانب خدا وظيفه تبيين و تفسير كتاب را بر عهده دارند و قول و عمل و رفتار آنان عين حق و دين و حجت است، از همان زمان صدر اسلام مؤمنان در صدد نقل و نوشتن كلام و حكايت رفتار معصومين بودند و گر چه در برهه اي به دلايل سياسي از جانب خليفه و حكومت نقل و نوشتن حديث ممنوع بود، ولي شيعه به پيروي از امامان هيچ گاه به اين منع اعتنا نكرد و از همان زمان پيامبر به نقل و كتابت حديث اعتنا داشت و با تحمل رنج ها و دردها سعي در نوشتن و نقل و حفظ ميراث علمي پيامبر و امامان داشت.

از همان زمان پيامبر و بعد در زمان امامان بخصوص اصحاب امام باقر و امام صادق در برهه مناسبي از زمان بودند،  به نوشتن احاديث همت گماردند كه حاصل اين تلاش كتاب هاي فراواني شد كه هر كدام از اصحاب رواياتي كه از امامان شنيده بودند، در آن نگاشته و به "اصول چهارصدگانه" معروف شدند.

با شروع غيبت امام و بسته شدن باب علم معصومين، دسترسي مستقيم به معصوم و شنيدن حديث از وي ناممكن شد و شيعه به حفظ و جمع آوري ميراث علمي امامان همت گماشت و محدثان بزرگي اين وظيفه را به عهده گرفتند از جمله مهمترين آنها محمد بن يعقوب كليني بود كه روايات ثبت شده در اصول چهارصدگانه را جمع آوري كرد و در باب هاي مربوط به اصول و فروع دسته بندي كرد و ارائه نمود.

كليني در دوره غيبت صغري زندگي مي كرد (او در سال 328 يا 329ه ق آخر دوره غيبت صغري از دنيا رفت) و به اصول اوليه حديث كه توسط اصحاب امامان نوشته شده بود، دسترسي داشت و با تقوا و تبحر و آگاهي و خبرگي كم نظير اين روايات را بررسي كرده و رواياتي كه از نظر وي داراي اعتبار بودند را در اين كتاب جمع آوري نمود. اين كتاب تنها كتابي است كه جامع روايات در باب اصول و فروع دين مي باشد.

اما اين كه آن زمان كاغذ به اين صورت وجود نداشت و چاپ اختراع نشده بود و  ... ، همه حرف هاي درستي است و به همين خاطر در آن زمان كتاب ها با دست نوشته و با نسخه برداري تكثير مي شد و يك كتاب بعد از نوشته شدن توسط كساني كه به آن علاقه داشتند، همه يا قسمت مورد نظر نسخه برداري مي شد و نسخه برداري از كتاب ها يك شغل بود و در هر شهري افرادي به اين شغل اشتغال داشتند و كتاب ها در نوشت افزارهاي معمول آن زمان نوشته مي شد و در كتاب خانه هاي سلطنتي و ... نگهداري مي گرديد و چه بسا از يك كتاب فقط يك يا چند نسخه وجود داشت كه آن هم در خانواده ها به عنوان ارث از طبقه اي به طبقه ديگر مي رسيد.

اين اختصاص به جهان اسلام ندارد و در همه جهان بود و ميراث علمي جهان با وجود همه اين محدوديت ها محفوظ مانده است.

اين كه شيعيان هم از امكانات كافي برخوردار نبوده اند، حرف درستي نيست. زيرا شيعه از همان ابتدا به عنوان يك گروه داراي تشكيلات بود كه حول محور امامان و سفراي آنان و عالمان مورد تاييد كه غالبا وكالت داشتند، شكل گرفته بود و وجوهات خود را به امامان و وكلا و سفراي آنان مي رساندند و از طريق آنان در راه هاي لازم صرف مي كردند و صرف مال در راه جمع آوري و حفظ و تكثير روايات امامان يكي از بهترين راهها بود و افراد زيادي عمر و مال و دارايي خود را صرف جمع آوري و حفظ و كتابت ميراث امامان كردند و كليني و عالمان ديگر ، از اين دسته بودند و شيعيان و عالمان شيعه هم با همه وجود پشتيبان اين گروه بودند و از صرف عمر و مال خود در راه هدف والاي آنان دريغ نمي كردند.

نكته ديگر اين كه افرادي مانند جابر و ... غالب احاديثي كه از امام شنيده بودند را در سينه خود حفظ مي كردند و جرأت نوشتن آنها را نداشتند كه مبادا به دست نامحرمي بيفتد. نوشتن گسترده حديث در يك مجموعه اولين بار به وسيله كليني تحقق يافت و بعد ديگران و ...

قبل از كليني كتاب هاي حديث فراوان بود. ولي هر كدام مجموعه اي محدود از امامان در يك يا چند باب بود و كتابي به گستردگي كافي نوشته نشده بود. كليني هم در دوره غيبت صغري مي زيسته و علاوه بر اموال خود و طرفدارانش، با نايبان امام زمان ارتباط داشته و اگر كمك مالي مي خواست مي توانست از آنان بگيرد و آنان هم كه از كار و تلاش او خبر داشتند ، چنان چه احتياج را حس مي كردند از كمك به او دريغ نداشتند.

براي اطلاع بيشتر مي توانيد به كتاب زير مراجعه كنيد:

شيخ عبد الرسول الغفار، الكليني و الكافي، قم، انتشارات اسلامي، 1416 ق.

صفحه‌ها