پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.
مهم ترين توجيهي كه اهل سنت براي منع كتابت حديث رسول الله(ص) گفته اند آميختگي قرآن با حديث و جلوگيري از خلط قرآن با حديث است

مهم ترين توجيهي كه اهل سنت براي منع كتابت حديث رسول الله(ص) گفته اند آميختگي قرآن با حديث و جلوگيري از خلط قرآن با حديث است و اين را از جمله كهن ترين توجيه ها براي عدم كتابت و يا منع از كتابت حديث رسول خدا(ص) به حساب آورده اند، بدين معني كه كساني پنداشته اند كه اگر كتابت حديث ممنوع نمي گشت، صحابيان و مردمان به هنگام نگاشتن قرآن، حديث را نيز با آن در مي آميختند، و بازشناسي قرآن از حديث دشوار مي گشت و قرآن اين معجزه جاودان الهي تباه مي گشت. تا حدي كه از عمربن الخطاب(به هنگام دستور تباه ساختن و سوزاندن احاديث) چنين نقل شده است:

وانّي واللّه لا البسُ كتاب اللّه بشئٍ أبداً؛(1) به خدا سوگند كه كتاب الهي را هرگز با چيزي در نمي آميزم.

به لحاظ نقل شايد بيشترين جلوه اين توجيه، در كلام "ابوسعيد خُدْري" است، كه چون از او خواستند تا حديثي بنويسد، يا حديث را براي كساني كتابت كند، گاه گفته است: نمي نويسيم و حديث را چونان قرآن قرار نمي دهيم؛(2)

قرآن كريم در اوج بلاغت و فصاحت است. مانندناپذيري قرآن كريم مطلق است و هيچ كلام را در آوردگاه سخن، ياراي هماوردي با آن نيست. اين حقيقت روشن تر از آن است كه نيازي به تبيين و تأكيد داشته باشد، بدين جهت اين پندار كه "قرآن" با "حديث" در مي آميخت و جداسازي آن امكان پذير نمي بود درست نيست. انديشه وراني چند در نقد اين ديدگاه به اين حقيقت اشاره كرده اند؛ از جمله "محمود ابوريّه" از علماي اهل سنت در نقد اين سخن نوشته است:

اين توجيه، هيچ دانشوري را قانع نخواهد ساخت، و هيچ پژوهنده اي آن را نخواهد پذيرفت، مگر اين كه احاديث را در بلاغت و شيوه بيان، چونان قرآن مانند ناپذير بدانيم، كه بي گمان هيچ كس بر اين ديدگاه نخواهد شد؛ چرا كه معناي آن ابطال اعجاز قرآن و مانندپذير شدن آن و تباه ساختن بنيادها و اصول اعجاز بياني قرآن است.(3)

علامه "هاشم معروف الحسني" نوشته اند:

اكنون بايد بپرسيم آيا پذيرش اين ديدگاه به گونه اي به معناي پذيرش مانندپذيري قرآن نيست، و آيا به باورمندي به امكان تحريف قرآن و پذيرش امكان افزوني در آن نمي انجامد؟ ! ديدگاهي كه قطعاً غلط است و در تضاد با وعده خدا برحفظ آيات الهي: انّا نحن نزلّنا الذكر وانّا له لحافظون.(4)

و اگر هراس از آميخته شدن قرآن باحديث در ميان بوده است، آيا راه حل آن، ننوشتن احاديث و تباه ساختن آنها و طعمه آتش قراردادن سنت رسول اللّه(ص) است؟ آيا نمي توان بر اين باور رفت كه اين مشكل را امكان داشت با تأكيد بر اين كه حديث به گونه اي نوشته شود كه آميختگي به وجود نيايد و چنان ثبت شود كه اين دشواري پديد نيايد، حل كرد؟ چنان كه در پايان برخي روايت ها آمده است كه پيامبر(ص) فرموده: أمحضوا كتاب الله وأخلصوه؛(5) كتاب خداوند را يك دست سازيد و آن را از غير آن بپيراييد.

چنان كه اين عمل پس از جريان منع انجام شد و اين تمايز معمول گرديد و هيچ مشكلي هم به وجود نيامد. كساني نيز بودند كه در روزگار تدوين بر اين نكته تأكيد مي كردند و از اين كه حديث را كنار قرآن بنويسند حرف مي زدند. محدثان آورده اند كه "ابراهيم بن يزيد نخعي"، از اين كه حديث را در برگه هاي نگاشته قرآن بنويسد كراهت داشت،(6) و "ضحّاك بن مزاحم هلالي" از اين كه حديث را در برگه هايي كه قرآن بر آن نگاشته شده بوده است، بنويسند نهي مي كرد؛ و مي گفت: برگه هاي حديث را با برگه هاي قرآن همانند نسازيد.(7)

بدين سان هم قرآن پيراسته مي ماند و هم سنت حفظ مي شد و تباه نمي گشت.

به گفته هاشم معروف الحسني: آنان كه پس از پيامبر(ص) به منع كتابت حديث همت گماشتند و اين بهانه را تراشيدند و اگر نيّت درست و آرمان پاكي داشتند، با تمام تلاش حديث را تدوين مي كردند و در مجموعه يا مجموعه هايي قرارمي دادند و به دقّت آنها را شمارش مي كردند، و گروهي از دانايان را بر استوارسازي آنها مي گماشتند و بدين سان هم از سنت رسول اللّه(ص) حراست مي كردند، و هم از اين كه كساني عليه اسلام سخن گويند و كينه ورزاني از موقعيت استفاده كنند و آموزه هاي دين را با وضع و جعل بيالايند، جلو مي گرفتند...(8)

به هرحال ما بر اساس نقد و بررسي ديدگاه ها و نقل هاي مختلف آورده شده براي منع كتابت، به صدور هيچ حديثي در جهت منع كتابت باور نداريم، و برخي از احاديث را كه معناي استوار و دقيقي براي آنها قائليم بدان گونه كه آورديم هيچ دلالتي بر منع كتابت ندارند. در نهايت چنان كه اشاره كرديم تأكيد مي كنيم كه واقعيتي در فرهنگ اسلامي رخ داده است؛ واقعيتي تلخ و زيانبار و شرم آور؛ با پي آمدهايي ناهنجار، يعني منع تدوين و نشر سنت رسول اللّه(ص). آنگاه براي پيراستن ساحت گذشتگان و رها ساختن گريبان عاملان اين جريان، كساني را به ساختن روايات و پرداختن توجيه ها و تحليل ها مي گماشته اند. اين است آنچه استوار مي نمايد و گرنه هدف از اين منع و جلوگيري ها راز و رمزهاي زيادي دارد.

البته برخي از دير باز منع تدوين حديث را به ناآگاهي صحابه و مسلمانان از نگارش و كتابت مستند كرده اند. "ابن قتيبه"، حديث ابي سعيد خُدْري را كه دلالت بر منع نگارش دارد، گزارش كرده است و نيز حديث "عبداللّه بن عمروبن عاص" را كه دلالت بر لزوم نگارش و يا دست كم "اباحه" تدوين و ضبط و ثبت دارد، و آن گاه درتوجيه ناهمساني اين دوحديث از جمله گفته است:

پيامبر(ص) فقط به عبداللّه بن عمرو بن عاص اجازه و رخصت كتابت داده است؛ از آن رو كه وي به عربي و سرياني آگاهي داشت و به هر دو مي نوشت، امّا ديگر صحابيان كه بي سواد بودند و جز اندكي از آنان بر نگارش قدرت نداشتند، براي جلوگيري از ناهنجاري در نگارش از ثبت و ضبط و تدوين منع شدند.(9)

جهل مردمان آن روزگار و ناآگاهي آنان از كتابت را بهانه اي گرفته اند براي توجيه آنچه پنداشته اند، اكنون بنگريم اين پندار چه مايه از حقيقت را به همراه دارد، به لحاظ تاريخي اين حقيقت پذيرفتني و قطعي است كه كتابت در جامعه جاهلي شايع نبوده است و كسان بسياري از آن آگاهي نداشته اند، اما بر اساس نصوص تاريخي نمي توان پذيرفت كه اين گونه كساني مثلاً از هفده نفر تجاوز نمي كردند، بدآنگونه كه "واقدي" آورده است. برخي از پژوهشگران ضمن اين كه كمبود كاتبان را پذيرفته اند، براساس نصوص تاريخي كسان بسياري را فهرست كرده اند كه كتابت مي كرده اند و با نوشتن آشنا بوده اند.(10)

با ظهور اسلام و تأكيد رسول اللّه(ص) آيين كتابت گسترده شد و مساجد و خانه هايي محافل تعليم دانش و كتابت شد، و كساني كه توان بر نگارش داشتند بسيار شدند، چنين است كه به هيچ روي نمي توان عدم كتابت در جامعه اسلامي و تأخير آن و با نهي رسول اللّه(ص) از كتابت را به كمبود كاتبان مستند ساخت.(11)

بسياري از مردمان كه به دين اسلام گرويده بودند و تأكيد آموزه هاي دين بر نگاشتن را فهميده بودند، بي گمان بدان روي آورده بودند. آيا پذيرفتني است كه بگوييم آن ناآشنايي با نوشتن كه اصل آن نيز آن گونه كه پنداشته مي شد استوار نبود هم چنان باقي مانده بود و مسلمانان و صحابيان هرگز به دانايي و نوشتن روي نياورده بودند؟ ! و آيا رواست بگوييم پيامبر(ص) نيز به اين نكته بس مهم و سرنوشت ساز بي اعتنا بود؟ رسول اللّه(ص) بر لزوم كتابت و فراگيري دانش بسي تأكيد داشت؛ و به مثل فِداي اسيراني را كه دانش داشتند اين قرار داده بود كه ده تن مسلمان را كتابت و قرائت ياد دهند.(12) چنين است كه در جامعه اسلامي كاتبان وحي و نگارندگان قرآني به تعداد قابل توجهي رسيدند.(13)

بيش از سي نفر وحي الهي را مي نوشتند و كسان بسيار ديگر امور ديگري از رسول اللّه(ص) [نامه ها، معاهده ها و...] را كتابت مي كردند. اين سخن ابن قتيبه را نمي پذيريم و اندك بودن كاتبان در آن روزگار را باور نداريم و كلام وي را بر مستندي درست استوار نمي دانيم.(14)

نهي از كتابت اگر پذيرفتني باشد خود ناقض اين توجيه است. پذيرش نهي از كتابت بي گمان در بطن خود امكان، شيوع و وجود كتابت را دارد، وگرنه چگونه از آن منع مي شود.

اين كه از پيامبر(ص) نقل كرده اند كه: "لاتكتبوا عنّي شيئاً سوي القرآن؟ " به روشني نشانگر آن است كه كاتباني بوده اند و كتابت مي كرده اند و پيامبر(ص) منع كرده است. بدين سان چه مانعي داشت كه رسول اللّه(ص) همان گونه كه بر كتابت وحي تأكيد مي ورزيده است، بر كتابت سنت نيز تأكيد ورزد و اصحابيان را به دقت، درست نگاري و استوارنويسي فرا خواند، و از اين كه بخش عظيمي از بنيادهاي آموزه هاي دين تباه شود جلو گيرد؟

دكتر "مصطفي اعظمي" نوشته اند:

اگر ناآگاهي مردمان از كتابت را در آن روزگار بپذيريم، و عدم كتابت حديث و نهي از آن را بدان مستند سازيم، چگونه به كتابت قرآن حكم كنيم؟ مگر نه اين كه صحابيان از آغاز قرآن را مي نوشته اند... ترديد نيست كه به روزگار صحابيان كسان بسياري به نيكويي مي نوشتند و سياست تعليمي رسول اللّه(ص) نيز بر اين بود كه كساني بر دانش و نگارش آگاهي يابند و چنين شده بود، گو اينكه اين حالت جنبه غالب نداشت، آمّا آنچه بودند نگاشتن و ثبت و ضبط حديث را بسنده بودند، از اين رو اين توجيه در عدم كتابت حديث هرگز استوار نيست.(15)

پس يا دلايل فوق به اين نتيجه مي رسيم كه استناد اين روايت به پيامبر درست نيست و روايات مخالف آن بر ضبط حديث به صورت مكتوب فراوان است ولو اين روايت را هم بپذيريم قابل توجيه است.

پي نوشت:

1. تقييد العلم، ص49؛ حجية السنّة، ص395.

2. حجية السنّة، ص36.

3. ابوريه، محمود، أضواء علي السنّة المحمديّة، ص51؛ علوم الحديث و مصطلحه، ص20.

4. حجر، آيه 9.

5. ابن حنبل، احمد، مسند، بيروت، دار صادر، ج3، ص12؛ تقييد العلم، ص34.

6. تقييد العلم، ص48؛ دارمي، سنن دارمي، ج1، ص82.

7. همان، ص47.

8. دراسة عن الحديث والمحدثين، ص23.

9. تأويل مختلف الحديث، ص193

10. هدي الساري مقدمة فتح الباري، ص4.

11. بلاذري، فتوح البلدان، ص457؛ العقد الفريد، ج4، ص157.

12. المفصل في تاريخ العرب قبل الإسلام، ج8، ص110 به بعد، بحث آقاي جواد علي، بحثي است سودمند و مستند و دقيق.

13. بر اين نكته بسياري از مؤلفان جديد پرداخته اند و گاه بحث را به افراط و تفريط كشانده اند. بنگريد به: عصر النبي ص435، المفصل في تاريخ العرب، ص8، ج105 به بعد؛ تاريخ سياسي اسلام، ج1، ص134، موسوعة التاريخ الاسلامي، ج1، ص75 به بعد.

14. دراسة في الحديث والمحدّثين، ص1917.

15. كسان بسياري به امر رسول اللّه(ص) و با به لحاظ كششي كه خود داشته اند به كتابت وحي همت مي گماشته اند، اين گونه كسان كه به كاتبان وحي شده اند افزون بر چهل نفر هستند(تاريخ القرآن، عبدالله زنجاني، ص20؛ تاريخ قرآن، ص262؛ مباحث في علوم القرآن، ص69).