پرسش وپاسخ

معنای وسیع شهادت آن است که انسان در مسیر انجام وظیفه الهی کشته شود، یا بمیرد، همان سربازی که در درگیری با اشرار و یا با منافقان به درجه رفیع شهادت رسیده است.

پرسش:

ارزش و مفهوم شهید و شهادت را با استفاده از قرآن کریم و احادیث نورانی تبیین نمایید. آیا سربازی که در درگیری با اشرار و قاچاقچیان و یا در اثر درگیری با منافقان جان خود را از دست میدهد و یا در هنگام مأموریت بر اثر تصادف کشته میشود، بنابر تعالیم اسلام شهید محسوب میشود؟

پاسخ:
شهید و شهادت در لغت به معنای شهود یا حضور است و شاهد و شهید یعنی حاضر و جمع آن شهدا است. (1) در مجمع البحرین آمده است: شهادت یعنی کشته شدن در راه خدا. وجه تسمیه چنین قتلی به شهادت، بدین جهت است که ملائکه رحمت بدین صحنه حضور یابند و بر این وجه، شهید به معنای شهود است، یا بدین سبب که خدا و فرشتگانش به دخول شهید به بهشت گواهی دهند و یا بدین لحاظ که شهید به همراه انبیا در قیامت بر دیگر امم گواهی دهند و یا چون شهید زنده و حاضر است، به موجب آیه: "احیاء عند ربهم یرزقون؛ (2) شهدا زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"، و یا به این جهت که وی به شهادت حق قیام نمود تا کشته شد.(3)
در تفسیر نمونه نیز آمده است: اطلاق "شهید" از ماده "شهود" بر آن‏ها یا به خاطر حضور رزمندگان اسلام در میدان نبرد با دشمنان حق است، یا به خاطر این که در لحظه شهادت، فرشتگان رحمت زا مشاهده میکنند، و یا به خاطر مشاهده نعمت‏های بزرگی است که برای آن‏ها آماده شده و یا به جهت حضورشان در پیشگاه خداوند است، آنچنانکه در سوره آل عمران میفرماید: "هرگز گمان مبر آن‏ها که در راه خدا کشته شده‏اند مردگانند، بلکه آن‏ها زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند".(4)
همیشه در تاریخ ملت‏ها روزهایی پیش میآید که بدون ایثار و فداکاری و دادن قربانیان، بسیاری از خطرات برطرف نمیشود، و اهداف بزرگ و مقدس محفوظ نمیماند. این جا است که گروهی مؤمن و ایثارگر باید به میدان آیند و با نثار خون خود از آیین حق پاسداری کنند. در منطق اسلام به این گونه افراد "شهید" گفته میشود.
در اسلام کمتر کسی به پایه و عظمت شهید میرسد؛ شهیدانی که آگاهانه و با اخلاص نیت به سوی میدان نبرد حق و باطل رفته، و آخرین قطرات خون پاک خود را نثار میکنند.
درباره مقام شهیدان، روایات عجیبی در منابع اسلامی دیده میشود که حکایت از عظمت فوق‏العاده ارزش کار شهیدان میکند. در روایتی از رسول گرامی (ص) میخوانیم: "در برابر هر نیکی، نیکی بهتری وجود دارد تا به شهادت در راه خدا رسد که برتر از آن چیزی متصور نیست".(5)
در روایت دیگری از امام زین العابدین (ع) میخوانیم: "هیچ قطره‏ای محبوب تر در پیشگاه خدا، از دو قطره نمیباشد: "1 - قطره خونی که در راه او ریخته میشود. 2 - قطره اشکی که در تاریکی شب از خوف خدا جاری میگردد و فقط به این قطره اشک، خدا اراده شده باشد".(6)
اگر تاریخ اسلام را ورق زنیم، میبینیم قسمت مهمی از افتخارات را شهیدان آفریده و بخش عظیمی از خدمت را آنان کرده‏اند. نه تنها دیروز، امروز نیز فرهنگ سرنوشت ساز "شهادت" است که لرزه بر اندام دشمنان میفکند، و آن‏ها را از نفوذ در دژهای اسلام مأیوس میکند.
بدون شک "شهادت" یک هدف نیست؛ هدف پیروزی بر دشمن و پاسداری از آیین حق است، اما پاسداران باید آن قدر آماده باشند که اگر در این مسیر، ایثار خون لازم شود، از آن دریغ ندارند، و این معنای امت شهید پرور است، نه این که شهادت را به عنوان یک هدف طلب کنند.
در جواب سؤال دوم پاسخ را چنین طرح میکنیم: شهادت در فرهنگ اسلام دو معنای متفاوت دارد:
1 - معنای خاص.
2 - معنای گسترده و عام.
معنای خاص، کشته شدن در معرکه جنگ در راه خدا است که احکام خاص در فقه اسلامی دارد، از جمله عدم نیاز شهید به غسل و کفن، بلکه با همان لباس خونین دفن میشود.
معنای وسیع شهادت آن است که انسان در مسیر انجام وظیفه الهی کشته شود، یا بمیرد، همان سربازی که در درگیری با اشرار و یا با منافقان به درجه رفیع شهادت رسیده است. هر کس در حین انجام چنین وظیفه‏ای به هر صورت از دنیا برود، "شهید" است.
در روایات اسلامی آمده است که چند گروه شهید از دنیا میروند:
1 - از پیامبر گرامی (ص) نقل شده: "کسی که در طریق تحصیل علم از دنیا برود، شهید مرده است". (7)
2 - حضرت علی (ع) میفرماید: "کسی که در بستر از دنیا رود، اما معرفت حق پروردگار و معرفت واقعی پیامبر (ص) او و اهلبیتش (ع) را داشته باشد، شهید از دنیا رفته است". (8)
3 - در حدیث دیگری از امام صادق (ع) میخوانیم: "کسی که برای دفاع از مال خود در برابر مهاجمان ایستادگی کند و کشته شود، شهید است". (9)
هم چنین کسان دیگری که در مسیر حق کشته میشوند یا میمیرند.
از این جا عظمت فرهنگ اسلامی و گسترش آن روشن میشود.
جواب را با حدیثی از امام رضا (ع) به پایان میبریم: او از پدرانش، از رسول خدا (ص) نقل میکند:
"نخستین کسی که داخل بهشت میشود، شهید است". (10)

پینوشت‏ها:
1 - لسان العرب به نقل از بهاءالدین خرمشاهی، دانش‏نامه قرآن، ج 2، ص 1339، کلمه شهید و شهادت.
2 - آل عمران (3) آیه 169.
3 - شیخ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج الربع الثانی، ص 553.
4 - آیت الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 21، ص 405.
5 - بحارالانوار، ج 97، ص 15، چاپ بیروت.
6 - همان، ج 97، ص 10، حدیث 16.
7 - سفینه البحار، ج 1، ماده "شهد" ص 720 چاپ قدیم.
8 - نهج البلاغه، خطبه 19، آخر خطبه.
9 - سفینةالبحار، ج اول، ماده "شهد" چاپ قدیم.
10 - بحارالانوار، ج 71، ص 272؛ تفسیر نمونه، ج 21، ص 403 - 408، با تلخیص و برداشت.
 

آنچه در مورد تقويت حافظه از کتب روايي و ادعيه بيان شده است، علت تامه تقويت حافظه محسوب نمي شود؛ چرا که راهکاري ديگري هم در اين خصوص وجود دارد.

پرسش:

چطور ميتوانيم از قرآن براي افزايش حافظه و همچنين قابليت هاي ذهن بهره مند شويم؟

پاسخ: 
از اينکه افتخار همراهي شما را داريم، خرسنديم و تلاش مي کنيم پاسخ مناسبي خدمت تان ارائه دهيم. براي تقويت حافظه و رفع فراموشي، در آموزه هاي ديني و تعاليم اسلامي توصيه هايي شده است که در بخش نخست به مهمترين توصيه هايي که مشتمل بر سوره ها و آيات قرآن است، اشاره مي شود و در بخش دوم به توصيه هايي که در روايات اسلامي به آن اشاره شده است، مي پردازيم.

بخش نخست
1. خواندن سوره هاي «ياسين» و «فتح»؛ (1)
2. تلاوت قرآن؛ (2) 
3. خواندن «آيه الکرسي»(3) و مداومت بر آن خصوصاً پس از نمازهاي يوميه در تقويت حافظه مؤثر است؛(4) 
مرحوم آيت الله كشميري مي فرمايد: خواندن «آيه الکرسي» روزي 21 مرتبه براي تقويت حافظه نافع است. (5)
4. بعضى از بزرگان گفته اند كه زياد خواندن آيه «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى»(6) ‏ براى رفع نسيان و فراموشى مؤثر و مجرّب است؛ (7)
5. براي کسي که زياد فراموشي به او دست مي دهد، مواظبت بر خواندن آيه: «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِين‏»(8) مفيد است. (9)
6. مي توانيد قرآن حفظ نماييد؛ حفظ قرآن يقيناً تأثير شگرفي در قدرت حافظه شما ايجاد خواهد شد و شما نتيجه اش را به زودي خواهيد ديد.

بخش دوم
در روايات اسلامي نيز براي تقويت حافظه نکاتي براي تقويت حافظه و رفع فراموشي ذکر شده است که به برخي از آنها اشاره مي شود:
1. خواندن دعايي که پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله) به حضرت علي (عليه السلام) براى تقويت حافظه تعليم نمود: «سُبْحَانَ مَنْ لَا يَعْتَدِي عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ سُبْحَانَ مَنْ لَا يَأْخُذُ أَهْلَ الْأَرْضِ بِأَلْوَانِ الْعَذَابِ سُبْحَانَ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِي قَلْبِي نُوراً وَ بَصَراً وَ فَهْماً وَ عِلْماً إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير.» (10) 
2. خواب قيلوله کردن. شخصى به پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله) عرض كرد: من حافظه خوبى داشتم و اكنون فراموشى بر من غالب شده؟ حضرت در پاسخ فرمود: «آيا خواب قيلوله مي كردى و آن را ترك كرده‏اى؟ گفت بلى، فرمود: باز خواب قيلوله بكن تا آنچه فراموش کرده اي به حافظه ات برگردد.» (11)
خواب قيلوله پيش از ظهر است و بعد از نماز ظهر تا عصر و خواب بعد از ظهر حماقت است و خواب قيلوله نعمت است چنان كه 
امام باقر (عليه السلام) نيز مي فرمايد: «النَّوْمُ أَوَّلَ النَّهَارِ خُرْقٌ وَ الْقَائِلَةُ نِعْمَةٌ وَ النَّوْمُ بَعْدَ الْعَصْرِ حُمْقٌ وَ النَّوْمُ بَيْنَ الْعِشَاءَيْنِ يَحْرِمُ الرِّزْق»‏؛ (12) «خواب اول روز جهالت است؛ خواب نيمروز [قيلوله‏] نعمت است و سبب تقويت حافظه مى‏شود؛ خواب پس از عصر حماقت است؛ خواب ميان نماز مغرب و عشا مانع روزي مي شود.» 
3. امام صادق (عليه السلام) به کسي که چيزي را فراموش کرده بود، فرمود: دستت را بر پيشاني بگذار و اين دعا را بخوان: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ يَا مُذَكِّرَ الْخَيْرِ وَ فَاعِلَهُ وَ الْآمِرَ بِهِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَذْكُرَنِي مَا أَنْسَانِيهِ الشَّيْطَانُ الرَّجِيم‏» (13)
4. مداومت بر خواندن دعاي: «يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ فَلَا يَفُوتُ شَيْئاً عِلْمُهُ وَ لَا يَئُودُه‏» بعد از نماز صبح قبل از اين که تکلم نمايد. (14) 
در روايات اهلبيت (عليهم السلام) به موارد ديگري مثل نوع تغذيه و خوردن برخي مواد غذايي از قبيل: مويز، عسل، عدس، کرفس، بِه، گوشت نزديک گردن، زنجبيل، کندر و... براي تقويت حافظه اشاره شده است که به خاطر اطاله کلام و اين که شايد مورد سؤال شما نبوده باشد از ذکر تفصيلي آن خودداري مي کنيم. 
براي افزايش تمرکز در آيات قرآن و روايات چيزي نيافتيم، اما از آيت الله بهجت (ره) پرسيدند: چه كنيم تا تمركز فكر پيدا كنيم؟ فرمودند: اذكاري مثل «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را زياد بگوييد. (15)

نکته مهم
آنچه در مورد تقويت حافظه از کتب روايي و ادعيه بيان شده است، علت تامه تقويت حافظه محسوب نمي شود؛ چرا که راهکاري ديگري هم در اين خصوص وجود دارد. ضمن اين که بعضي از عوامل مربوط به حافظه در اختيار انسان نيست و مربوط به عوامل ژنتيکي و وراثتي است. به عبارت ديگر، حافظه و استعداد هر انساني برآيندي از عوامل متعدد وراثتي و محيطي است که بعضي از اين عوامل در اختيار اوست و بعضي از اختيار انسان خارج است بنابراين، هرگز نبايد توقع داشت که با انجام راهکارهايي که ما برخي از آنها را ذکر کرديم، معجزه شود و ناگهان حافظه انسان افزايش چشمگيري يابد و يا در صورت عدم تأثير، اعتقاد فرد نسبت به توصيه هايي که از معصومين صادر شده است، کم شود.
اين نکته را هم بدانيد که گاهي مشکل از خود ضعف حافظه نيست، بلکه افراد به خاطر مشغله فکري و داشتن برخي دل مشغوليت ها و بر عهده داشتن کارهاي متعدد عملاً دچار استرس و اضطراب مي گردند و در نتيجه آن، قدرت تمرکز آنان مختل مي شود و يا دچار ضعف حافظه مي گردند در صورتي که اگر آنها از پرداختن به کارهاي متعدد در يک مقطع زماني بپرهيزند و يا از مشغله هاي خود بکاهند، تمرکز و حافظه آنان از کارآمدي بيشتري برخوردار خواهد بود. همچنين مي توانيد به هنگام مطالعه و يا شنيدن مطالب ناب، برخي از آنها را يادداشت کنيد و چندبار با خود مرور نماييد تا در حافظه بلند مدت شما ثبت گردد.
همواره موفق و کامروا باشيد.

پي نوشت ها: 
1.    ر.ک: حيدري، احمد، فضايل و خواص سوره ها و آيه هاي قرآن، قم: حضور، 1386.
2.    مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ‏بحارالأنوار، بيروت‏: دار إحياء التراث العربي، ‏1403ق، ج59، ص272.
3.    سوره بقره، آيات 255-257.
4.    ر.ک: کاظمي خوانساري، ابراهيم، ذکرهاي شگفت عارفان: کليد گشايش مشکلات دنيوي و سلوکي، قم: عطر ياس، 1388.
5.    همان.
6.    سوره اعلي، آيه 6.
7.    جمعي از مترجمان، ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران: فراهانى،1360؛ ر.ک: اسلامجو، حامد، پرسش هاي شما و پاسخ هاي آيت الله بهجت (ورق هاي آسماني)، قم: آخرين وصي، 1388، ج27، ص24.
8.    سوره بقره، آيه 286.
9.    كفعمى، ابراهيم بن على عاملى‏المصباح للكفعمي(جنة الأمان الواقية)، قم‏: دار الرضي( زاهدي)، 1405ق‏، ج199.
10.    ر.ک: قمي، شيخ عباس، کليات مفاتيح الجنان، ترجمه: مهدي الهي قمشه اي، تعقيبات مشترک، قم: آيين دانش، 1390.
11.    حر عاملى، محمد بن حسن‏، وسائل الشيعة، قم‏: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، 1409ق، ج6، ص501.
12.    شيخ صدوق، ابن بابويه، محمد بن على، ‏من لا يحضره الفقيه، قم‏: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ‏1413ق‏، ج1، ص502.
13.    طبرسى، حسن بن فضل، ‏مكارم الأخلاق‏، قم‏: شريف رضى‏، 1412ق، ص356.
14.    شبّر، عبدالله، طب الأئمة عليهم السلام( للشبّر)، بيروت: دار الإرشاد، 1428ق، ص277.
15.    ر.ک: اسلامجو، حامد، پرسش هاي شما و پاسخ هاي آيت الله بهجت (ورق هاي آسماني)، قم: آخرين وصي، 1388.
 

عرف فقط مي‌تواند موضوع برخي احکام را تشخيص داده و طبق اين تشخيص، حکم تغيير پيدا کند.

پرسش: 
فلسفه ي حرام بودن چيزي که عدفا براي گناه استفاده ميشود به طور کلي چيست  مثلا اگر عرف پاسور شرط بندي است اگر فردي بدون شرط بندي بخواهد بازي کند چرا بايد حرام باشد و ازين بازي فکري محروم شود پس حتما جامي که در ان عرفا شراب نوشيده ميشود اگر در ان اب بخوريم حرام است
 

پاسخ: 
مقدمه:
هر چيزي را که پروردگار حکيم دستور به انجامش مي‌دهد در واقع داراي مصلحت و فايده و هر چيزي را که از آن منع مي‌کند و دستور به ترکش صادر مي‌کند، براي بندگانش داراي مفسده و ضرر است. امّا ممکن است عقلِ محدود ما نتواند اين مفسده و منفعت را درک کند. چه بسا در بازي با آلات قمار، حتي بدون شرط بندي نيز مفسده‌اي وجود داشته که پروردگار حکيم و دانا آن را حرام و از آن نهي کرده است.
پاسخ اصلي:
در فقه شيعه، اگر تعيين حد و مرز احکام، بر عهده شرع و شارع مقدس است، تشخيص مصداقِ (برخي از مفاهيم)، بر عهده عرف متدينين است. اگر عرف در بعضي موارد، تغيير کند حکم نيز به تبع آن تغيير پيدا مي‌کند. به بيان ديگر اگر صورت‌ها و شکل‌هاي عمل بر اثر عرف تغيير پيدا کند حکم هم تغيير پيدا خواهد کرد. براي مثال بازي با شطرنج قبلاً حرام بوده ولي امروز بنا به فتواي امام خميني (ره) و برخي مراجع ديگر، بي اشکال است؛ چرا که قبلاً به عنوان آلت قمار مورد استفاده قرار مي‌گرفته است اما امروزه که از آن به عنوان يک ورزش فکري - نه قمار بازي - استفاده مي‌شود حلال است. همچنين، غنا و موسيقي از جمله مسايلي است که در حرمت آن ترديد نيست، اما اين که چه چيزي غنا است بر عهده عرف مي‌باشد.
اينکه در سؤال فرموده‌ايد: (فلسفه? حرام بودن چيزي که عرفاً براي گناه استفاده مي‌شود) بايد دانست که تشريع و وضع احکام حرام و حلال، برعهده شارع است نه عرف. شارع مي‌گويد که اين حلال است يا آن حرام است. عرف فقط در تشخيص موضوع برخي احکام، کاربرد داشته و نمي‌تواند فراتر از آن گام بردارد. امروزه بسياري از افراد جامعه، کارهايي را حلال مي شمرند، در حالي که شارع مقدس حرام دانسته و عکس اين قضيه نيز صادق است.
در سؤال، اشاره به اين نموديد که عرف پاسور شرط بندي است. بايد دانست بازي با آلات قمار نزد شارع حرام مطلقاً است. حال مي‌خواهد با شرط بندي باشد يا بدون شرط بندي. عرف، پاسور را آلت قمار مي‌داند و همين سبب شده پاسور و امثالهم حرام باشد.
نکته ديگر اينکه اشاره به فکري بودن بازي پاسور نموديد. پاسور به هيچ وجه ورزش فکري محسوب نمي‌شود و برد و باخت در آن به تيز هوشي و فکر مربوط نيست. بيشتر با اتفاق و شانس در ارتباط است و در دنيا هم به عنوان ورزش فکري شناخته نشده است برخلاف شطرنج که در ارتباط مستقيم با فکر و انديشه مي‌باشد و تيز هوشي در آن حرف اول را مي زند و اگر روزي پاسور هم مثل شطرنج باشد و به عنوان يک ورزش فکري حساب شود، موضوع آن عوض شده و بالتبع حکم نيز تغيير خواهد کرد.
و اما در رابطه با مثالي که زديد بايد گفت (خوردن آب در شيشه مشروبات الکلي اشکال ندارد، زيرا آن چه حرام است، نوشيدن مشروبات الکلي است اما استفاده از شيشه آن اشکال ندارد، مگر اينکه با اين کار ترويج فرهنگ شرابخواري شود.)(1) اگر عرف، نوشيدن از شيشه مشروبات الکلي را نشانه ترويج و اشاعه شرابخواري قلمداد کند، جايز نبوده، حتي اگر داخل شيشه آب باشد.
نتيجه:
بنابراين عرف فقط مي‌تواند موضوع برخي احکام را تشخيص داده و طبق اين تشخيص، حکم تغيير پيدا کند.

پي نوشت:
1-    خميني، روح الله، توضيح المسائل، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، 1391 ش، ص 118، مساله 111.
 

علاقه به فلسفه، شرط لازم براي مطالعه فلسفه است، اما کافي نيست. بايد ابتدا مهارت فلسفيدن و تفکر انتقادي را آموخت.

پرسش: 
سوال يه دانش آموز 12 ساله عاشق فلسفه که کتاب دنياي صوفي که نظريات افلاطون هست رو چند بار خونده اينه که از کجا بدانيم الان خوابيم يا بيدار؟؟شايد خوابيم فکر مي کنيم بيداريم و شايد بيداريم فکر ميکنيم خوابيم
 

پاسخ: 
ابتدا لازم است به اين نکته اشاره کنيم که علاقه به فلسفه، شرط لازم براي مطالعه فلسفه است، اما کافي نيست. بايد ابتدا مهارت فلسفيدن و تفکر انتقادي را آموخت و سپس به بررسي ديدگاه هاي مختلف فلسفي و مطالعه تاريخ فلسفه پرداخت. کسي که شناختي از منطق و تفکر انتقادي و انواع مغالطات ندارد، نمي تواند درک درستي از فلسفه داشته باشد و در مواجهه  با آراي مختلف فلسفي، حيران و سردرگم مي شود و به شکاکيت گرفتار مي شود؛ در حالي که تقريبا هيچ فيلسوفي از شکاکيت مطلق دفاع نمي کند و حتي هيوم که معروف به فيلسوف شکاک است و فلسفه خودش را فلسفه شکاکانه ناميده، در کتاب «پژوهشي در باب فهم آدمي» تصريح مي کند که شکاک مطلق، يک مفهوم بدون مصداق است و هيچ کسي را نمي شناسد که از شکاکيت مطلق دفاع کند.
بنابراين، براي مطالعه فلسفه، بايد مهارت فلسفيدن را ابتدا آموخت و سپس با آراي فلسفي روبرو شد و با تفکر انتقادي آنها را مورد نقد و بررسي قرار داد و نقاط قوت آنها را حفظ و نقاط ضعف آنها را نقد کرد و کنار زد.
اگر بخواهيم براي تقريب به ذهن، مثالي بزنيم، بايد به نوجوان يا جواني اشاره کنيم که عاشق رانندگي است. آيا عشق او به رانندگي، کافي است تا او پشت فرمان ماشين بنشيند و گاز بدهد و ماشينراني کند؟! پاسخ روشن است: نه. ابتدا او بايد  تحت مراقبت مربي کاردان، آموزش ببيند و مهارت رانندگي بياموزد و بعد از موفقيت در امتحان نهايي، ماشينراني کرده و گاز بدهد و در خيابان رانندگي کند.
مطالعه تاريخ فلسفه نيز به همين شکل است. ابتدا بايد مهارت فلسفيدن را بياموزيد و سپس با آراي مختلف فلسفي روبرو شويد؛ وگرنه با مسائلي روبرو مي شويد که قادر به حل آنها نيستيد. 
حالا که چندبار کتاب دنياي صوفي را خوانده ايد، پيشنهاد مي کنم از پيگيري کتاب هاي فلسفي پيچيده ديگر پرهيز کنيد و در اين مرحله، هر سوال آزاردهنده اي که در ذهن داريد را با ما در ميان بگذاريد تا در گفتگو با يکديگر، فلسفيدن را با هم تمرين کنيم و راهي براي حل مسائل فلسفي بيابيم.
اما درباره پرسشي که مطرح فرموديد، گفتني است:
يکي از ادله شکاکان براي انکار جهان واقعي، استناد به امکان خواب است؛ يعني طرح اين احتمال که ما خوابيده ايم. توضيح مطلب اين که: در خواب خيلي از وقايع و حوادث را تجربه مي کنيم در حاليکه آنها واقعي نيستند و وقتي بيدار مي شويم متوجه مي شويم آنها تصورات ما بوده اند نه اشيايي خارج از ذهن ما. از اين رو، اين احتمال پيش کشيده مي شود که شايد الان که بيداريم نيز خواب باشيم و اينطور وانمود شده که بيداريم. در اين صورت آنچه واقعي مي دانيم نيز تصورات ذهني ما است و آنها را اشتباهي واقعي به حساب مي آوريم.
براي نقد اين اشکال، بايد به چند نکته اشاره کرد:
يکي اين که دقيقا اين اشکال به دنبال تخريب چه چيزي است: آيا مي خواهد اصل واقعيت را زير سوال ببرد يا واقعيت خارج از ذهن را؟ 
اگر منظور شکاک، فرض اول باشد، در اين صورت پاسخ مي دهيم: حتي اگر هميشه خواب باشيم، باز هم واقعيت به کلي انکار نمي شود چرا که من و تصورات رويايي، همگي واقعي هستند و منشا لذت و رنج ما در خواب مي باشند. 
اما اگر منظور شکاک، فرض دوم باشد، در اين صورت پاسخ مي دهيم: الفاظي همانند خواب، چون جهانشمول نيستند و فقط بر برخي از مصاديق صادقند، معنادار مي باشند؛ يعني خواب چون در برابر بيداري است، معنادار است. اما اگر گفته شود که همه چيز خواب است، در اين صورت، بيداري بدون مصداق است و هيچ درکي از آن نداريم تا وانگهي گفته شود که از خواب درکي داريم.  به ديگر سخن، «خواب» يعني «نه بيداري». اگر همه چيز خواب باشد، در اين صورت، بيداري هيچ مصداقي ندارد و چون معنا، امري منتزع از مصاديق است، پس لفظ خواب که بدون مصداق است، معنا نيز ندارد. بنابراين، خواب که مرادف با «نه بيداري» است نيز بي معنا مي گردد. به همين جهت، بايد پذيرفت که نمي توان همه امور را خواب دانست. اين که برخي امور در خواب هستند، نشان مي دهد که برخي امور نيز در بيداري رخ مي دهند.
بگذريم از اين که استدلال مذکور، اثبات نمي کند که ما در حال حاضر، در خواب به سر مي بريم، بلکه مي خواهد اين احتمال را پيش بکشد که ما خوابيم. در اين صورت، با دو گزينه روبرو هستيم: اينکه حالا که بيداريم، در خواب به سر مي بريم و آنچه واقعي مي دانيم چيزي جز تصورات ما نيست(احتمال اول)، يا اينکه حالا که بيداريم، حقيقتا بيداريم و آنچه درک مي کنيم، خارج از تصورات ما است(احتمال دوم). وقتي اين دو احتمال را در نظر مي گيريم، بي درنگ احتمال دوم را برجسته تر مي يابيم. در اين صورت، اگرچه احتمال اول همچنان در گوشه ذهن ما باقي است اما در طول زندگي آن را ناديده مي گيريم و بي اهميت مي شماريم. از اين رو، در شکاکيت فرو نمي افتيم و از اعتقاد به جهان خارج دفاع مي کنيم. 
اميدوارم نکات ذکر شده براي شما راهگشا و مفيد باشد. 
مطلب آخر اينکه در حوزه معرفت شناسي، کتاب هاي متعددي نگاشته شده است اما يکي از کتاب هاي مفيد و مختصر، کتابي به قلم دکتر معلمي است: 
معلمي، حسن، نگاهي به معرفت شناسي در فلسفه غرب، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي. 
اگرچه اين کتاب نيز فلسفي و پيچيده است، اما حالا که با آراي فلاسفه غرب آشنا شده ايد، خالي از لطف نيست به اين کتاب مراجعه کنيد تا متوجه شويد که بسياري از آراي فيلسوفان غرب، خالي از اشکال نيست.
 

دقت در ترجمه و ملاحظه شأن و فضاي نزول اين آيات نشان مي دهد که خداوند متعال القابي را به کفّار و مشرکين نسبت مي دهد که حقيقتاً متّصف بدان هستند.

پرسش:

چرا پبامبر در آيات هشت تا شانزده سوره قلم به کافران و مشرکان القاب بدي نسبت ميدهد؟

پاسخ:

سوره قلم رسول خدا صلي الله عليه و آله را به دنبال تهمت‏ هاى ناروايى كه مشركين به وى زده و او را ديوانه خوانده بودند، تسليت و دلدارى مى‏ دهد، و به وعده‏ هاى جميل و پاسدارى از خلق عظيمش دلخوش مى‏ سازد، و آن جناب را به شديدترين وجهى از اطاعت مشركين و مداهنه با آنان نهى نموده، امر اكيد مى‏ كند كه در برابر حكم پروردگارش صبر كند[1]

ترجمه آيات 8تا 16 سوره قلم که مدّ نظر شماست اينچنين است:

حال كه چنين است از تكذيب‏ كنندگان اطاعت مكن! (8)

آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها (هم) نرمش نشان دهند (نرمشى توأم با انحراف از مسير حق)! (9)

و از كسى كه بسيار سوگند ياد مى‏ كند و پست است اطاعت مكن، (10)

كسى كه بسيار عيب جوست و به سخن چينى آمد و شد مى‏ كند، (11)

و بسيار مانع كار خير، و متجاوز و گناهكار است (12)

علاوه بر اينها كينه توز و پرخور و خشن و بدنام است! (13)

مبادا بخاطر اينكه صاحب مال و فرزندان فراوان است (از او پيروى كنى)! (14)

هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى ‏شود مى‏گويد: «اينها افسانه ‏هاى خرافى پيشينيان است!» (15)

 (ولى) ما بزودى بر بينى او علامت و داغ ننگ مى‏ نهيم! (16)[2]

دقت در ترجمه و ملاحظه شأن و فضاي نزول اين آيات نشان مي دهد که خداوند متعال القابي را به کفّار و مشرکين نسبت مي دهد که حقيقتاً متّصف بدان هستند، نه اينکه اين نسبت غير و اقعي باشد. بنابر اين خداوند متعال روايتگر خصوصيات زشت و ناپسند کفّار و مشرکين است اعم از :1.تکذيب کردن رسول مکرّم اسلام؛2. نرمش توأم با انحراف از مسير حق؛3.سوگند زياد خوردن؛ 4.پست بودن؛5.عيب جو؛6.سخن چين؛ 7. بسيار منع کنند از کار خير؛ 8.متجاوز؛ 9. گنه کار؛ 10. کينه توز؛ 11. پر خور؛ 12. خشن؛ 13.بدنام؛ و.... مطالعه تاريخ اسلام و سير پيشرفت آن بخصوص در فضاي مکه مي تواند کمک بسياري در فهم اين آيات داشته باشد.

پي نوشت

1.محمد حسين طباطبايي،الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چ پنجم، 1374ش، ج19، ص 615.

2.قرآن کريم ، ترجمه آيت الله مکارم شيرازي.

شما(فرشتگان) نمي‏ دانيد كه در انسان استعداد آگاهي از اسماء است كه شما از آن بي‏ خبريد و توان آموختن آن را نيز نداريد و من براي همين آگاهي او را مي‏ آفرينم.

پرسش:

براي خلقت آدم ابوالبشر خداوند از چه حقيقتي آگاه بود که فرشتگان از آن بي اطلاع بودند لطفا پاسخ دهيد

پاسخ:

در باره معناي عبارت«إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»(1)"همانا من مي دانم چيزي را که شما نمي دانيد"
 از ابن عباس و ابن مسعود نقل شده كه منظور، كبر و عجب و معصيت ابليس است. گويا خداوند مي‏ خواهد بگويد من مي‏دانم منشأ اين اعتراض، كبر و حسادت ابليس نسبت به خلافت آدم است. از قتاده نيز نقل شده كه مراد از (ما لا تعلمون) پيامبران و صالحان از ذريه آدم است؛ يعني شما نمي‏ دانيد كه چه پاكان و بزرگاني از ذريّه آدم، پا به عرصه وجود مي‏گذارند.
احتمال دوم با برخي روايات تأييد مي‏ شود و گويا سخن خداوند متعال بنا بر اين احتمال اين است که شما تنها يك روي سكّه (آدم و تركيب ويژه وجودي او) را ديده ‏ايد و نمي ‏دانيد كه اگر در اين تركيب و درگيريِ عقل با شهوت و غضب، عقل، غلبه يابد صفاتي چون عفّت، شجاعت، انصاف و... پديد مي‏آيد و آثاري چون احاطه بر جزئيات و استنباط صناعات و استخراج منافع كائنات از قوّه به فعل، آشكار مي‏ شود و بر قدرت و عبوديت روح، افزوده شده، به خدا نزديكتر مي‏ شود.
شما نمي‏ دانيد كه اگر چه علم و آگاهي انسان به تدريج حاصل مي‏ شود و جهل او به مراتب بيش از علم اوست و در برابر وسعت علم الهي بسيار اندك است، ليكن در عين حال گسترده‏ ترين مظاهر علم الهي، علم انسان است و كسي در علم به پاي او نمي‏رسد.
شما نمي‏ دانيد كه آفرينش آدم لطف خفيّ خداست؛ زيرا پيامبران و اماماني از او پديد مي‏ آيند كه با داشتن شهوت و غضب، در برترين درجه طهارت و عصمت و طاعت و عبادت قرار دارند و در هدايت و اصلاح مردم براي عبودت خدا كوشش مي‏كنند.
از اين رو از امير مؤمنان علي (عليه‏ السلام) در تفسير اين آيه آمده است: "همانا من قرار دهنده جانشيني براي خودم بر آنها در زمينم، من ذريّه آدم را انبياي مرسل و بندگان صالح و ائمه هدايت شده قرار دادم؛ من آنان را جانشينان خود بر مخلوقاتم در زمين قرار دادم تا آنها را از گناهان نهي کنند و از عذاب من انذارشان کنند."(2)
شما نمي‏ دانيد كه گر چه غايت جعل خليفه، تسبيح و حمد و تقديس من است، ليكن آن نيز مراتبي دارد و با توجه به محدوديت وجودي شما: (وما منّا إلاّ له مقامٌ معلوم) شناخت شما نسبت به من نيز محدود است و براثر محدود بودن شناختي كه پشتوانه تسبيح و حمد و تقديس است، خود تسبيح و تقديس نيز محدود بوده، شايسته و متناسب با ساحت قدس و كبريايي من نخواهد بود. پس بايد خليفه ‏اي جعل كنم كه با وجود زميني بودن، در معرفت، از شما اهل آسمان برتر و در مظهريّت الهي، مظهر همه اسماي حسناي من است (بر خلاف شما كه هر يك و يا هر گروه، مظهر يك اسم هستيد) و در نتيجه از حمد و تسبيح و تقديس برتري نيز برخوردار خواهد بود؛ چنان‏كه درباره رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است كه صاحب پرچم و لواي حمد در قيامت است و حامل آن اميرمؤمنان علي (عليه‏ السلام) است.  "امير مؤمنان فرمودند: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمودند: تو اولين کسي هستي که وارد بهشت مي شوي، گفتم: يا رسول خدا من قبل از شما وارد بهشت مي شوم؟ فرمودند: بله بدليل اينکه تو صاحب لواي من در آخرتي همانگونه که تو صاحب لواي من در دنيايي و حامل لواء مقدّم است.سپس فرمودند: اين علي گويا مي بينم که تو وارد بهشت مي شوي و در دستت لواي من است که آن همان لواي حمد است و زير اين لواء آدم و فرزندان او قرار دارند" (3)يعني اولين و آخرين نمي‏ توانند مانند او و علي (عليه‏ السلام) خدا را حمد كنند.
شما نمي‏ دانيد كه در انسان استعداد آگاهي از اسماء است كه شما از آن بي‏ خبريد و توان آموختن آن را نيز نداريد و من براي همين آگاهي او را مي‏ آفرينم، نه براي رذايل و معاصي. هدف از آفرينش انسان، آگاهي او به اسماء و علم صائب و عمل صالح است و انسان را از اين غايت آگاه مي‏ سازم و راه رسيدن به آن را به او نشان مي‏ دهم و او را از افساد و معصيت نهي كرده، از عذاب مي ‏ترسانم و چنين آفرينشي با اين ويژگي، قطعاً بر عدم آن، ترجيح دارد.
بالاخره شما نمي‏ دانيد كه اگر چه اهل افساد و خونريزي بودن موجود زميني و همچنين اهل تسبيح و تقديس بودن شما درست است، امّا خليفة الله نه اهل خونريزي و افساد است و نه شما توان به جا آوردن تسبيح و تقديس او را داريد. و اساساً او معلم شما در تسبيح و تقديس است: «فسبّحنا فسبّحت الملائكة بتسبيحنا»(4) يعني حتّي در اين كمال نيز شما شاگرد انسان كامل هستيد.(5)
پي نوشت:
1.سوره بقره، آيه 30.
2.عروسي حويزي، نور الثقلين، تحقيق: سيد هاشم رسولي محلاتي، قم، انتشارات اسماعيليان، چ چهارم، 1415ق، ج 1، ص 51، ح 80:«إنّى جاعلٌ فى الأرض خليفة لى عليهم فيكون حجّة لى عليهم فى أرضى أجْعَل ذريته أنبياء...»
3.علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق، ج 8، ص 6، ح 9: « علىّ بن أبى‏طالب (عليه ‏السلام) قال: قال لى رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): أنت أوّل من يدخل الجنة. فقلت يا رسول الله: أدخلها قبلك؟...»
4.بحار، ج 24، ص 88، ح 3.
5.ر.ک:عبدالله جوادي آملي، تفسير تسنيم، محقق: حجه الاسلام علي اسلامي، چ هشتم، 1388ش، ج1، ص81-84.
 

خداوند متعال در عبارت «من روحي» اگر روح را به خود نسبت داده و اضافه كرده است به منظور تشريف و احترام بوده، و از باب اضافه لامى است كه اختصاص و ملكيت رامى‏ رساند

پرسش:

سلام منظورازاينکه روح خدادرادم دميده شده وخداوندعالم اين روح رابه ذات مقدس خودنسبت داده فرموده(نفخت فيه من روحي) چيست؟

پاسخ: 
عليکم السلام و تشکر از ارتباطتان با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني   
در جمله« ...وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي...»(1) معناي لغوي «نفخ» به معناى دميدن هوا در داخل جسمى است بوسيله دهان يا وسيله ‏اى ديگر، اما اين کلمه بطور كنايه در تاثير گذاشتن در چيزى و يا القاء امر غير محسوسى در آن چيز استعمال مى‏ شود، و در آيه شريفه مقصود از آن ايجاد روح در آدمى است. البته اينكه گفته مي شود در آدمى، معنايش اين نيست كه روح مانند باد كه در جسم باد كرده داخل است در بدن آدمى داخل باشد، بلكه معنايش ارتباط دادن و بر قرار كردن رابطه ميان بدن و روح است، هم چنان كه در آيه 13 و 14 مؤمنون  مى‏ فرمايد: روح انسانى همان بدنى است كه خلقت ديگر به خود گرفته، بدون اينكه چيزى بر آن اضافه شده باشد. و در آيه 11سجده مى ‏فرمايد: روح در هنگام مرگ از بدن گرفته مى‏ شود در حالى كه بدن به حال خود باقى است، و چيزى از آن كم نمى‏ گردد.
پس روح، امر وجودى است كه يك نوع اتحاد با بدن دارد و آن اين است كه متعلق به بدن است، و در عين حال يك نوع استقلال هم از بدن دارد به طورى كه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد از او جدا مى‏ شود. 
خداوند متعال در عبارت «من روحي» اگر روح را به خود نسبت داده و اضافه كرده است به منظور تشريف و احترام بوده، و از باب اضافه لامى است كه اختصاص و ملكيت را مى‏ رساند(2) مانند اين که مي گوييم: کتابم، دفترم، خانه ام و منظور در اين ها اين نيست که کتاب يا دفتر يا خانه جزئي از من هستند بلکه مراد اين است که آنها به من اختصاص و نسبت دارند. پس «روحي» نيز به معناي نسبت دادن روح به خداست و علت اين انتساب، عظمت و شرافت روح است نه اينکه روح جزئي از خداوند متعال بوده باشد که از او جدا شده باشد و با بدن انسان متّحد شده باشد.
پي نوشت:
1.سوره حجر، آيه 29.
2.ر.ک: محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي ، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامي، چ پنجم، 1374ش، ج12، ص 227.
 

برترين زناني که تا زمان پيامبر صلي الله عليه و آله زيسته‌اند شامل اين چهار نفر مي‌شده است و ديگران را با درجات پايين‌تر نفی نمیکند.

پرسش: 
آيا رواياتي که ميفرمايند بهترين زنان عالمين و سرور زنان عالمين چهار نفر هستند, دليل ميشود که مقام و درجه اين چهار زن برتر و بالاتر از بقيه ي زنان مانند حضرت زينب عليها السلام است. بعضي گفتند که چنين استفاده اي ميشود اما بعضي فرمودند که اثبات شي نفي ماعدا نميکند و حتي از لفظ "بهترين" هم چنين برداشتي نميشود و اين جمله مفهوم هم ندارد و در بعضي از روايات هم حضرت زينب سلام الله عليها تشبيه به حضرت خديجه سلام الله عليها که جزء آن چهار زن ميباشد. شده است.
 

روايتي که در آن چهار زن برتر معرفي شده‌اند مربوط به رسول خدا صلي الله عليه و آله است:
أَخْبَرَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَيُّوبَ اَللَّخْمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اَلْعَزِيزِ قَالَ حَدَّثَنَا حَجَّاجُ بْنُ اَلْمِنْهَالِ قَالَ حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ أَبِي اَلْفُرَاتِ اَلْكِنْدِيُّ عَنْ عِلْبَاءِ بْنِ أَحْمَرَ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: خَطَّ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَرْبَعَ خِطَطٍ ثُمَّ قَالَ خَيْرُ نِسَاءِ اَلْجَنَّةِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ اِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ. (1)
عكرمه از ابن عباس نقل مى‌كند كه گفت: پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله چهار خط‍‌ كشيد و سپس فرمود: بهترين زنان بهشت مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد و آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون است.
درباره اين روايت بايد به چند نکته توجه کرد:
1.     اين روايت در منابع شناخته شده شيعي، تنها در کتاب خصال شيخ صدوق و آن هم با سند غير شيعي نقل شده است. کتاب خصال شيخ صدوق با سليقه خوب، به گرداوري روايات عددي پرداخته است که در دوران خود، در ميان منابع شيعه، بي‌نظير بوده است. البته مؤلف اين کتاب براي سامان دادن به مطالب کتاب سختگيري‌ها و دقت‌هاي سندي و اعتباري که در کتاب‌هاي فقهي و اعتقادي خود داشته را در اين کتاب دنبال نکرده است و يک کار ذوقي محسوب مي‌شده است.
2.    نکته ديگر اينکه، بقيه منابع مانند بحارالانوار علامه مجلسي نيز اين روايت را از کتاب خصال نقل کرده‌اند.
3.    نکته بعدي اين است که پس از دوران شيخ صدوق کتاب‌هاي فضائل فراواني درباره اهل بيت عليهم‌السلام نوشته شده اما اين روايت در هيچ کدام گزارش نشده است!
4.    نکته پاياني اين است که برترين زناني که تا زمان پيامبر صلي الله عليه و آله زيسته‌اند شامل اين چهار نفر مي‌شده است که افضل بودن هم يک مساله نسبي است و ديگران را با درجات کمي پايين‌تر، نفي نمي‌کند و همان‌طور که در سؤال هم مطرح کرديد، انحصار را هم نمي‌رساند. درباره شخصيت حضرت زينب سلام الله عليها نيز بايد به سيره و کلام معصومان معاصر و پس از ايشان مراجعه کرد که در يگانه بودن ايشان شکي وجود ندارد.
پي‌نوشت:
1.    محمد بن علي بن بابويه (شيخ صدوق)، الخصال، قم، جامع مدرسين، اول، 1362 ش، ج 1، ص 206؛ محمد باقر مجلسي (علامه مجلسي)، بيروت، دار احياء تراث العربي، دوم، 1403 ق، ج 8، ص 187.
 

طلب مرگ و شهادت در هرصورت مکروه و ناپسند نيست آرزوي مرگ از سوي حضرت در ادامه مبارزه ايشان با غاصبانه خلافت بود و نشانه اي از مظلوميت اهل بيت عليهم السلام بود.

پرسش: 
سلام عليکم اگر خواستن دعاي مرگ براي خويش کار درستي نيست پس با اين وجود آيا درخواست از دنيا رفتن توسط حضرت زهرا سلام الله عليها آيا معتبر است ؟و سند دارد ؟و اگر دارد از چه روي حضرت چنين درخواست مکروهي انجام دادند؟
 

در برخي از کتاب‌هاي حديثي نقل شده است که حضرت زهرا سلام الله عليها، دعاي طلب مرگ کردند. حضرت در خطبه نسبتا مفصل که به جهت اعتراض بر غصب فدک، چنين فرمودند: «لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هُنَيْئَتِي» يعني «اي کاش در اين لحظه مرده بودم». (1)
نقل ديگري نيز وجود دارد که علامه مجلسى مي‌گويد: «در بعضى از كتاب‌ها روايتى در باره وفات حضرت فاطمه عليها السّلام يافتم كه دوست دارم آن را بنويسم، گر چه از كتاب مورد اعتمادى نيست»‏ ايشان در ادامه مي‌گويد: حضرت زهرا سلام الله عليها فرمودند: «يَا إِلَهِي عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعا». (2)
فارغ از اعتبار سندي اين دو نقل؛ در تحليل محتوايي در مورد طلب مرگ حضرت فاطمه سلام الله عليها چند نکته لازم است بيان شود. 
عمر طولاني، يکي از نعمت‌هاي ارزشمند الاهي است و از نظر اسلام آرزوي مرگ امر ناپسند و مکروه است نقل شده است که رسول اکرم صلي الله عليه و آله به عيادت بيماري رفت، آن شخص از شدت درد شکايت داشت و طلب مرگ نمود، حضرت فرمودند: هيچ گاه آرزوي مرگ نکن، چرا که اگر فرد خوبي باشي به اعمال نيکت مي افزايي و اگر فرد بدي باشي چه بسا با تأخير اجل توبه کني، پس آرزوي مرگ نکنيد»(3). 
اين گونه نيست که به صورت کلي طلب مرگ در هر صورت مکروه شمرده شود به عبارت ديگر طلب مرگ نمودن از خداوند دليل‏هاى گوناگون مى‏تواند داشته باشد که اگر به دليل برخورد با مشکلات زندگى و ضعف نفس باشد کارى قبيح و ناپسند است، اما طلب مرگ به خاطر اهداف والا چون طلب شهادت يا رسيدن به ديدار و لقاء الله و يا اينکه اگر عمر دراز، سبب جهنمي شدن آدمي شود، طلب مرگ يا طلب شهادت هيچ ايرادي ندارد. امام سجاد عليه السلام در دعاي 20 صحيفه سجاديه مي فرمايد: «فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ»؛ يعني هرگاه عمرم مـرتع و چراگاه شيطان شود (بر من تسلّط يابد) جانم را بگير، قبل از آن که دشمنيت به من رو کند، يا خشمت بر من مستحکم شود
امير مؤمنان عليه السلام در اوصاف اهل تقوا مى فرمايد: «اگر خداوند عمر معينى را براى اهل ايمان و تقوا معين نکرده بود، يک چشم به هم زدن نيز روح آنان در بدنشان نمى ماند، به دليل اشتياق به پاداش الاهى و بيم از کيفر او؛ يعنى مؤمن مشتاق ديدار و لقاى پروردگار خوش است». (4)
همچنين در کلام ديگر مي فرمايد: «أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيق‏»؛ (5)
يعني بسيار به ياد مرگ و منزل هاى پس از آن باش، اماّ هرگز آرزوى مرگ مکن، مگر آن گاه که صددرصد به رضايت الهى مطمئن باشى.
در داستان حضرت مريم‌صلوات‌الله‌عليها؛ هنگامي‌که به جهت حمل حضرت عيسي‌ عليه‌السلام از مردم کناره‌گيري کرد، حالت بسيار سختي که براي ايشان به وجود آمده بود فرمود: «يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا»؛ (6)
ترجمه: اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسره از خاطره‏ها فراموش مى‏شدم‏.
بنابراين طلب مرگ و شهادت در هر صورت مکروه و ناپسند نيست؛ کسي که در دنيا به گونه اي زندگي کرده است که صد در صد به رضايت الهي يقين دارد و از سوي ديگر وظايف خود را نيز کامل انجام داده و مسئوليت خود را نيز ايفا کرده است و احساس مي کند ديگر بعد از اين براي او فرصت و توانايي انجام کار نيست و زندگي در دنيا نيز براي او همچون زندان است، آرزوي مرگ از خداوند آرزوي تسريع در رسيدن به لقاء الله است.
در جريان حضرت زهرا سلام الله عليها نيز چنين است يعني وقتي حضرت با تمام توان از ولايت اميرالمؤمنين دفاع کرد و در اين راه به مصيبت‌هاي گوناگون دچار شد، مردم او را ياري نکردند و حقوق وي را غصب کردند حريم و حرمت اهل بيت عليهم السلام توسط هتاکان و منافقان شکسته شد دست به دعا شد و از خداوند طلب شهادت کرد. علاوه بر اين، آرزوي مرگ از سوي حضرت در ادامه مبارزه ايشان با غاصبانه خلافت بود و نشانه اي از مظلوميت اهل بيت عليهم السلام بود. به عبارت ديگر وقتي شرايط سخت زمان حضرت فاطمه سلام الله عليها، را در نظر بگيريم که متوجه مي شويم که چنين دعا و آرزويي از سوي حضرت، نوعي اعلام انزجار از وضعيت موجود بود و با اين کار در صدد نشان دادن نا حق بودن و عدم رضايت از خلفا و غاصبان حق اهل بيت عليهم السلام بود.
پي نوشت ها: 
1.    طبرسى، احمد بن على‏، الإحتجاج على أهل اللجاج، محقق/مصحح: خرسان، محمد باقر، مشهد: نشر مرتضي، 1403ق، چاپ اول، ج‏1، ص 107.
2.    مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت: دار إحياء التراث العربي‏، 1404، چاپ دوم، ج 43، ص 177.
3.    شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، محقق/مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، 1409ق، اول، ج2، ص449.
4.    شريف الرضي، محمد بن حسين‏، نهج البلاغه، مصحح، صبحي صالح، قم: دارالهجرة، 1414ق، چاپ اول، خطبه 193، ص 303.
5.    شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغه، همان، نامه 69.
6.    سوره مريم، آيه 23.
 

اهل بيت عليهم‌السلام،توجه ويژه‌اي به مساله ازدواج نموده و براي سامان اين مساله وتحکيم بنيان خانواده و همچنين جلوگيري از مشکلات توصيه‌هاي فراواني را بيان فرمودند

آيا احاديثي که ويژگي ظاهري زنان رو بيان کرده براي ازدواج صحيح هستن؟ آيا اينطور ويژگي ظاهري معرفي کردن، خلاف شان اهل بيت نيست؟ کافي است تا نوع برخورد کسي رو ببينيم که براي اولين بار اين نوع احاديث را ميشنود، آيا اين باعث نميشود که زنان مومني که اين ويژگي ها رو نداشته باشن، کمتر مطلوب باشن؟ چرا در کتب معتبر ما، مثل کافي، اين احاديث بايد وجود داشته باشد؟

 

پاسخ:

اهل بيت عليهم‌السلام، توجه ويژه‌اي به مساله ازدواج نموده و براي سامان اين مساله و تحکيم بنيان خانواده و همچنين جلوگيري از مشکلاتي که ممکن است در آينده گريبان گير خانواده‌ها شود، توصيه‌هاي فراواني را بيان فرموده‌اند. برخي از اين توصيه‌ها در متن سؤال بيان شده بود که جداي از بحث معتبر بودن اين روايات بايد به چند نکته توجه نمود.

تأکيد بر ويژگي‌هاي غير ظاهري

توجه معصومان عليهم‌السلام به خوبي‌هاي ظاهري و يا خصوصيات ذاتي زنان، تنها بخشي از ويژگي‌هايي است که نسبت به آن‌ها توصيه نموده‌اند؛ در همان «کتاب النکاح» کافي، به ويژگي‌هاي اخلاقي مانند عفيف بودن، خوش‌اخلاق بودن، مهريه کم و فضاي تربيتي خوب در خانواده نيز اشاره شده است. براي نمونه به روايات زير توجه فرماييد:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَيْرُ نِسَائِكُمُ الْعَفِيفَةُ الْغَلِمَة (1)

امام صادق عليه‌السلام فرمودند: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: بهترين زنان شما زن پاک‌دامن و پرشهوت است.

ويژگي‌هايي مانند عفيف بودن، مساله اي نيست که از قدرت زن خارج باشد و ارتباطي با ظاهر زن نيز ندارد و زنان و دختران مي‌توانند با اراده خودشان عفيف و پاک‌دامن باشند. همچنين در حديثي ديگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده که بهترين زنان امت من، زناني هستند که مهريه کمي دارند. (2) روشن است که مهريه کم يا زياد نيز در اختيار انسان است و مساله اي غير ارادي نيست. در روايت ديگري چنين گزارش شده است:

قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله خَطِيباً فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ قَالَ الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ. (3)

روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى ايراد سخنرانى برخاست و فرمودند: اى مردم! از گل‌هايى كه در اثر فضولات چارپايان روييده، بر حذر باشيد. پرسيده شد: اى پيامبر خدا! اين گل‌ها چيست‌؟ فرمودند: زن زيبايى كه در خانواد? بد تربيت شود.

در اين روايت به يک موضوع غير ذاتي و قابل تغيير در پيرامون يک فرد اشاره شده و مي‌تواند تذکري براي خانواده‌ها باشد که اگر فضاي تربيتي فرزندان و به خصوص دخترانتان نامناسب باشد، ممکن است براي ازدواج آن‌ها دچار چالش و مشکل بشويد. براي نمونه خانواده‌اي که داراي فضاي باز ارتباطي ميان محرم و نامحرم، ماهواره، مواد مخدّر و ... هستند طبيعتاً نبايد منتظر خواستگاران پاک و مؤمن باشند و جالب اين است که حتي مردان کمتر مقيّد نيز در هنگام ازدواج چنين دختراني را به راحتي انتخاب نمي‌کنند و به دنبال همسري در خانواده متديّن و دين‌دار مي‌گردند.

بنابراين ويژگي‌هاي غير ذاتي و يا خصوصياتي که قابليت به دست آوردن را دارند نيز به عنوان ويژگي‌هاي يک زن خوب براي ازدواج، در روايات معرفي شده و اين طور نيست که فقط به ويژگي‌هاي ظاهري يا ذاتي پرداخته شده باشد.

فرزند آوري و بقاي نسل

در تعداد قابل توجهي از رواياتي که در آن‌ها به ويژگي‌هاي ظاهري براي انتخاب زن اشاره شده، مساله توليد نسل، مورد تأکيد بوده است. براي نمونه به روايت زير توجه شود:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: تَزَوَّجُوا اَلْأَبْكَارَ فَإِنَّهُنَّ أَطْيَبُ شَيْءٍ أَفْوَاهاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ وَ أَنْشَفُهُ أَرْحَاماً وَ أَدَرُّ شَيْءٍ أَخْلاَفاً وَ أَفْتَحُ شَيْءٍ أَرْحَاماً أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنِّي أُبَاهِي بِكُمُ اَلْأُمَمَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ حَتَّى بِالسِّقْطِ (4)

امام صادق عليه‌السلام فرمودند: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: با زنان باكره ازدواج كنيد، زيرا دهان آن‌ها از هر چيزي پاكيزه‌تر و خوشبوتر است. در حديث ديگرى آمده است: و رحم‌هاى آن‌ها پذيراتر و سينه‌هايشان شيرده‌تر و رحم‌هايشان گشادتر است. مگر نمى‌دانيد من در روز قيامت در مقابل امّت‌هاى ديگر به شما - حتى به بچه‌هاى سقط‍‌ شد? شما - مباهات مى‌كنم.

از آنجا که وجود حس رضايتمندي در مرد نسبت به رغبت او به همسرش تأثيرگذار است، معصوم عليه‌السلام نيز اين موضوع را مورد توجه قرار داده و ازدواج با دختران باکره را به خاطرِ داشتنِ ويژگي‌هاي جذاب براي همسرش و آمادگي جسماني بيشتر او براي فرزند آوري، توصيه نموده‌اند. اگر قرار است احاديث مورد بررسي و يا انتقاد قرار گيرند بايد مجموع روايات، آن‌هم به صورت کامل ديده شوند و تأکيد معصوم عليه‌السلام بر مساله توليد نسل و فرزند آوري را نيز ملاحظه کرد.

تناسب با عقل و طبع

بسياري از ويژگي‌هايي که در احاديث براي زنان گفته شده با شرايط فرهنگي، عقل و طبع بشري سازگار است. البته بايد هدف اسلام از ازدواج را نيز مورد توجه قرار گيرد. اگر قرار باشد ازدواج به تشکيل خانواده و حفظ نسلِ بشر منجر شود، بايد پايه‌هاي اين پيوند مستحکم باشد. روشن است که مردان سالم به صورت طبيعي به زنان سالم و زيبا رغبت بيشتري دارند و شايد اگر مردي که در سلامت کامل است و براي توليد نسل و ازدواج به سراغ زن مريض، نازا، بدقيافه و ... برود، دچار مشکل خواهند شد و هدف از اين پيوند حاصل نخواهد شد. پس اين توصيه‌ها فقط تأکيدي بر حکم عقل و طبع بشر بوده است.

توجه به حکمت خداوند

بر اساس حکمت خداوند، اگر واقعاً فقط ازدواج با چنين زناني لازم بود، حتماً خداوند آن را واجب مي‌کرد اما معصومان عليهم‌السلام به عنوان بيان‌کنندگان معارف دين، فقط درباره اين مساله توصيه و سفارش کرده‌اند و حکم وجوب براي آن صادر نکرده‌اند. همچنين حکمت خداوند چنين است که براي همه مردها، زن متناسب را آفريده باشد. در روايتي نقل شده که مردي با مشکل و ويژگي جسمي خاصي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و براي حلّ مشکل مجرد بودن خود از حضرت راهنمايي خواست:

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَخْلُقْكَ حَتَّى خَلَقَ لَكَ مَا يَحْتَمِلُكَ مِنْ شَكْلِكَ فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ وَ لَمْ يَلْبَثْ أَنْ عَادَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ فِي أَوَّلِ مَرَّةٍ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَيْنَ أَنْتَ مِنَ السَّوْدَاءِ العَنَطْنَطَةِ قَالَ فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ عَادَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً إِنِّي طَلَبْتُ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ فَوَقَعْتُ عَلَى شَكْلِي مِمَّا يَحْتَمِلُنِي وَ قَدْ أَقْنَعَنِي ذَلِكَ. (5)

حضرت فرمودند: خداى تبارك و تعالى تو را نيافريده مگر آن‌كه زنى هم‌شكل تو آفريده است كه مى‌تواند تو را تحمّل كند. آن مرد رفت و پس از مدّت كوتاهى آمد و دوباره همان سخن خود را تكرار كرد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به او فرمودند: چرا به سراغ زن سياه گردن دراز نيرومند نمى‌روى‌؟ آن مرد رفت و پس از مدّت كوتاهى بازگشت و گفت: اى رسول خدا! گواهى مى‌دهم كه تو فرستاد? راستين خدا هستى؛ من زنى را كه فرمودى جست‌وجو كردم و ديدم هم‌سان من است و مى‌تواند مرا تحمّل كند و به آن قانع شدم.

در اين روايت، حضرت توصيه‌اي به زن زيبارو و با اندامي ظريف نکرده بلکه او را به دنبال زن سياه و تنومند فرستاده‌اند. همچنين مي‌توان از اين روايت برداشت نمود که ممکن است توصيه‌هاي حضرات عليهم‌السلام به تناسب افراد مراجعه کننده بوده و حکم کلي براي همه افراد جامعه نبوده است.

پي‌نوشت:

1.       کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، تهران: اسلاميه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 5، ص 324.

2.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 324.

3.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 332.

4.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 334.

5.       کليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 5، ص 336.

صفحه‌ها