پرسش وپاسخ

به خاطر بخشندگی‌ها و کارهای نیکی که از سوی امام حسن(ع) در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت، آن حضرت را کریم اهل بیت لقب داده‌اند.
امام حسن

امام حسن (ع) نسبت به دردمندان و تیره‌بختان جامعه بسیار دلسوز بودند و با خرابه‌نشینان دردمند و اقشار مستضعف و کم‌درآمد همراه و همنشین می‌شدند و دردِ دلِ آن‌ها را با جان و دل می‌شنیدند و به آن ترتیب اثر می‌دادند، و در این حرکت انسان ‌دوستانه جز خداوند را مدّنظر نداشتند. هیچ فقیر و مسکینی از در خانه حضرت ناامید برنگشت و حتّی خود ایشان به سراغ فقرا می‌رفتند و آن‌ها را به منزل دعوت می‌کردند و به آن‌ها غذا و لباس می‌دادند.(1)

امام حسن(ع) تمام توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه به کار می‌گرفت و اموال فراوانی در راه خدا می‌بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح حال زندگانی پر افتخار ایشان، بخشش‌های بی‌سابقه و انفاق‌های بسیار بزرگ و بی‌نظیری ثبت کرده‌اند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم تقسیم کردند و نصف آن را در راه خدا به فقرا بخشیدند.(2)

از ابن شهر آشوب روایت شده که روزی امام حسن(ع) بر جمعی از گدایان گذشت که پاره‌ای چند از نان خشک‌ها را بر روی زمین گذاشته‌اند و می‌خورند، چون نظر ایشان به آن حضرت افتاد از امام دعوت کردند و حضرت از اسب پیاده شدند و فرمودند: «خدا متکبّران را دوست نمی‌دارد» و با ایشان نشستند و از طعام ایشان تناول کردند و سپس از همه گدایان خواستند که برای صرف غذا به خانه حضرت بروند و حضرت با غذاهای خوب از ایشان پذیرایی کرده و به همه آن‌ها لباس‌های مناسب هدیه دادند.(3)

تاریخ از بخشندگی‌های امام حسن(ع) داستان‌های فراوان به یاد دارد، مثلاً روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند.(4)

روایات تاریخی مربوط به بخشش‌های آن حضرت فراوان است که ذکر تفصیلی آن‌ها مناسب این نوشته نیست، وقتی از خود امام پرسیدند، چرا هرگز سائلی را ناامید بر نمی‌گردانید؟ فرمودند: «من هم سائل درگاه خداوند هستم و می‌خواهم که خدا مرا محروم نسازد و شرم دارم که با چنین امیدی سائلان را ناامید کنم، خداوندی که عنایتش را به من ارزانی می‌دارد، می‌خواهد که من هم به مردم کمک کنم».(5)

به خاطر این بخشندگی‌ها و کارهای نیکی که از سوی امام حسن(ع) در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت، آن حضرت را کریم اهل بیت لقب داده اند و با توجه به کرامت‌ها و بخشش‌های کم‌نظیر و گاهی بی‌نظیر آن امام بزرگوار لقب «کریم» برازنده آن حضرت است.

پی‌نوشت‌ها:

1. زمانی، احمد، حقایق پنهان، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، سال 1375، ص 268.

2. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374، قم، ج1، ص 417 ـ پیشوایی، مهدی، سیره ی پیشوایان، نشر مؤسسة تحقیقاتی امام صادق، چاپ دوّم، 1374، ص 90.

3. مجلسی، محمد باقر، جلاء العیون، نشر انتشارات علمیه اسلامیه، ص 241.

4. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، پیشین، ص 418.

5. قرشی، باقر شریف، زندگانی امام حسن ـ علیه السّلام ـ ، ترجمه ی فخر الدین حجازی، تهران: نشر بعثت، چاپ اوّل، 1376، ص135.

چون به خاطر این ظلم، والدین شما آزرده خاطر شده‌اند، بهتر است بیشتر از سابق احترام و ادب و اطاعت را نسبت به ایشان رعایت کنی. که سبب نرم شدن قلب والدین شما می‌شود
عاق والدین

«برای جبران عاق والدین، اگر آنها در قید حیات‌اند:

1) بایست به والدین ثابت کنی که دیگر قصد تکرار چنین عملی را نداری.

2) چون به خاطر این ظلم، والدین شما آزرده خاطر شده‌اند، بهتر است بیشتر از سابق احترام و ادب و اطاعت را نسبت به ایشان رعایت کنی. که سبب نرم شدن قلب والدین شما می‌شود. نهایتا با کمال خضوع و با توسل و خواهش از درگاه خداوند متعال و ائمه معصومین (ع) از والدینت بخواهی که تو را مورد بخشش قرار دهند. مطمئن باش که خدای مهربان قلب پدر و مادر را از جنس مهربانی خویش آفریده است. امکان ندارد فرزندی از آنان عذرخواهی کند و آنها او را نبخشند.

اما اگر در قید حیات نیستند،

1) واجباتی که از آنها در حال حیات فوت شده مثل نماز و روزه و حج و بدهی‌های آنها ادا گردد.

2) به آنچه وصیت کرده‌اند، عمل شود.

3) آنها را تا آخر عمر نباید فراموش کرد. باید برای‌شان طلب آمرزش و رحمت کرد. به نیابت از آنها صدقه داد. اعمال مستحب به قصد و نیت آنها به جا آورد. هدایای معنوی برای آنها فرستاد.

حضرت امام باقر علیه السلام فرمودند: بنده‌ای که در حیات و زنده بودن پدر و مادرش به حال آنها نیکوکار است. اگر پس از مرگ، آنها را فراموش کند و حقوق و بدهی آنها را ادا نکند و برای آنها طلب رحمت نکند، خداوند او را عاق والدین به شمار می‌آورد. بنده‌ای که در زمان زنده بودن پدر و مادرش به آنها نیکی و احترام و احسان نکرده، عاق والدین می‌باشد، اگر پس از مرگ جبران کند و قرض و بدهی آنها را ادا کند و با دعا و طلب رحمت آنها را یاد کند، خداوند متعال او را نیکوکار، نسبت به پدر و مادرش به شمار می‌آورد و ثبت می‌کند. (1)

روایات زیادی داریم که کسانی که از دنیا می‌روند، از وضع خانواده خود و اعمال خوب و بد آنها آگاهند. از اعمال خوب آنها خوشحال و شاد و از اعمال بد آنها دلگیر می‌شوند، به ویژه درمورد والدین روایت داریم که ارتباط آنها با اعمال فرزندانشان برقرار است. اعمال خوب و بد فرزندان باعث خوشی یا عذاب و ناراحتی آنها در عالم برزخ می‌گردد.

بی توجهی فرزندان و فراموش کردن پدر و مادر پس از مرگ آنها و سهل انگاری در پرداخت حقوقی که در دنیا بر گردن آنها بوده و عمدا یا سهوا پرداخت نکرده‌اند، باعث آزردگی و اذیت شدن و ناراحتی آنها می‌گردد. همین به معنای عاق والدین است. برعکس جبران کوتاهی‌ها، بی‌احترامی‌ها و بی‌توجهی‌هایی که نسبت به پدر و مادر در زمان زنده بودنشان روا داشته شده، اما بعدا جبران شده، باعث شادی و خرسندی آنها در عالم برزخ می‌گردد و موجب می‌شود فرزندانی که در زمان زنده بودنشان عاق آنها بوده‌اند، در اثر نیکی پس از مرگشان، پدر و مادر از آنها راضی شوند و مورد دعای خیر و لطف آنها قرار بگیرند.»

پی‌نوشت:

1- اصول کافی، ج 3، ‌ص 238

در منابع علمی جدید، برای متوقف کردن افکار نادرست، علاوه بر درمان‌های دارویی و قبل از آن درمان‌ها، از روش‌های خاصی استفاده می‌شود که مهمترین آن‌ها روش «توقیف فکر
توبه

از جمله مواردی که ممکن است در ماه رحمت الهی، ماه مبارک رمضان نصیب افراد شود و شب‌های قدر، زمینه خوبی برای مهیا شدن آن است توفیق توبه کردن است. اما باید شرایطی به وجود آید که شخص بتواند بر سر عهدی که با خود و خدای خود بسته است بماند.

1- انسان هرگز نمی‌تواند لحظه‌ای را بدون فکر و خیال بگذراند، اما اینکه چه اندیشه و خیالی را به ذهن خود خطور دهد و آن را در ذهنش بپروراند و یا اینکه از ورود و گسترش چه افکاری به ذهنش جلوگیری کند مختار است. وجود زمینه و گرایش‌های فکری خاص، خواهش‌ها و تمایلاتی که در اعماق وجود انسان نهفته است، نگرانی و اضطراب بیش از حد و ... می‌تواند سبب پریشانی فکر و خطور افکاری ناپسند به ذهن انسان شود. بنابراین ریشه‌یابی افکار ناروا کاری است که هر کس می‌تواند درباره خودش انجام دهد و با از بین بردن علل و ریشه‌ها از شر این گونه افکار خلاصی یابد.

اکنون که شما برای ریشه‌یابی و خلاصی از اینگونه افکار اقدام کرده‌اید، می‌توان گفت که نیمی از راه را پیموده‌اید و إن‌شاء‌الله با راهکارهایی که در ادامه عرضه می‌شود. نیم دیگر راه را نیز طی کرده و به آرامش خواهید رسید.

2- گاهی افکاری که به ذهن می‌آید از ناحیه شیطان است که باید هرچه زودتر آن‌ها را از خود راند. چرا که به زودی انسان را وادار به عمل می کند.

خداوند می فرماید: به راستی که شیاطین به دوستانشان الهام می‌کنند.(1) پس باید جلوی افکار شیطانی را گرفت.

یکی از بزرگترین و مهمترین عواملی که انسان را از خداوند دور کرده و موجب غفلت می‌شود همین خاطرات ناخوانده است(2). گاهی این خاطرات غیر الهی آن قدر بر انسان تأثیر گذار می‌شود که در بهترین حالات عبادی مانند نماز، حضور قلب نداریم.

باید از ابتدا جلوی رشد و نمو این خواطر را گرفت. خاطرات با یک سلسله گفتن‌ها، شنیدن‌ها، شرکت در مجالس و خواندن برخی مجلات و.. به تدریج در ذهن ترسیم می‌شود و هنگامی که متراکم و فراوان شد، زمینه شوق را فراهم می‌کند، و در نتیجه؛ این خواطر و افکار «ملکه نفسانی» ما می‌شود، و از این به بعد به آسانی به ذهن می‌آیند و زنده نگه داشته می‌شوند و پیوسته انسان را از یاد خدا غافل می‌کنند. به همین خاطر انسان‌هایی که تفکر مادی دارند پیوسته به فکر مسائل لذت بخش مادی‌اند.(3)

- راهکارهای عملی برای مقابله با چنین افکار ناشایست:

شما مى‌توانید از دستورالعمل‌هاى زیر بهره‏ گیرید و امیدواریم به تدریج از شر آن رهایى یابید.

1. اولین قدم برای شناخت و درمان این گونه افکار، داشتن آرامش است. بنابراین سعی کنید در همه حالات زندگی خصوصاً در مواقع ظهور این افکار آرامش خود را حفظ کنید.

2. برای مقابله با این افکار، باید نسبت به آن بی‌اعتنا بود. اگر بتوانید به افکاری که به ذهنتان خطور می‌کند بی‌ا‌عتنا باشید و به آنها اهمیت ندهید، به تدریج از شر آن‌ها رهایی خواهید یافت.

3. منحرف ساختن فکر به سوی محاسبات ذهنی یکی از مفیدترین راه‌حل‌ها است. لذا از آنجا که معمولاً این افکار در زمان‌های خاصی به سراغ شما مى‌‌آید، سعى کنید با یک برنامه‏‌ریزى دقیق و حساب شده ذهن خود را به موضوعات مهم و جذاب دیگر مشغول سازید و هیچ گاه بیکار نباشید. مثلاً هنگام نماز به معانی نماز توجه انصراف دهید.

4. فرمان ایست! در منابع علمی جدید، برای متوقف کردن افکار نادرست، علاوه بر درمان‌های دارویی و قبل از آن درمان‌ها، از روش‌های خاصی استفاده می‌شود که مهمترین آنها روش «توقیف فکر» نام دارد؛ بدین ترتیب که از شخص خواسته می‌شود که به طور عمد افکار خود را آزاد بگذارد و در این بین ناگهان با صدای بلند و بیزار کننده، فریاد می‌زند: ایست! به نظر می‌رسد این عمل جریان فکر را متوقف می‌کند. بنابراین هرگاه این افکار به سراغتان آمد و متوجه شدید، وسط افکار به خود بگویید: «بس است دیگر» و بدین وسیله رشته افکار مزاحم را قطع کرده و به سراغ مطلبى دیگر خواهید رفت.

5. هر روز به خود تلقین کنید که من قادرم افکار ناخواسته را کنار بگذارم. تلقین یکى از راه‏‌هاى مبارزه با افکار منفى است.

- حاصل سخن اینکه:

همان طور که عرض شد باید جلوی ورود این گونه افکار را گرفت و برای طرد قسمت دیگر آن تلاش کرد. قرآن راه حلّی که می‌دهد؛ مراقبت از خود و یاد خداوند است؛ انسان باید مواظب جلسات، خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، خوردنی‌ها و پوشیدنی‌های خود باشد. وقتی مواظب این مطالب بود به تدریج یاد خداوند در دل او نقش می‌بندد و خاطره‌های خوب در ذهنش ترسیم می‌شود از این رو قرآن ذکر خداوند را برای غفلت‌زدایی و قرب به حق به ما می‌آموزد.(4)

خداوند می فرماید: ای کسانی که ایمان آوردید بسیار خداوند را ذکر کنید(5) وقتی ذکر کسی در دل زیاد شد، به او علاقه‌مند شده و این علاقه، ملکه انسان می‌شود؛ تا به حدی که انسان در  همه حالات خود در نماز و ذکر خداوند است، چه خوش می‌گوید: خوشا آنان که دائم در نمازند.

پس، با یاد خداوند و کنترل مجاری نفوذ افکار آزار دهنده و توجه نکردن به آن‌ها، زمینه پاک شدن صفحه قلب از خواطر الهی و ترسیم خواطر خوش الهی در ذهن و قلب انسان ایجاد می‌شود.

شرط اساسى کنترل و درمان این گونه شک زیاد، همکارى صمیمانه و نزدیک شماست؛ نباید پنداشت که با بیان یکى دو نکته همه چیز درست مى‌شود و همچنین نباید گمان کرد که با اولین قدم و بدون پى‏گیرى مستمر، مى‌توان یک شبه، همه‏ افکار را از ذهن خود دور کرد.

به شما توصیه می‌کنیم اگر این افکار، شما را به شدت آزار می‌دهد و اضطراب شدیدی بر شما وارد می‌کند، حتما به یک روان‌شناس بالینی متعهد مراجعه کنید. در غیر این صورت با اجراى راهکارهاى ارائه شده و گزارش آن به ما، موضوع و حل مشکل را پى‏گیرى نمائید.

- نکته مهم و پایانی:

نکته مهم و قابل توجه آن است که از افکار ناخواسته و مزاحم، احساس وحشت و نگرانى نکنید و بدانید که آن‏ها موجب کفر نمى‌شود و اصلاً گناه نیست. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «از امت من هر چه که در ذهنشان خطور مى‏‌کند، عفو شده است، تا وقتى که آن را به زبان جارى نکرده و عملى انجام نداده باشند».(6) پس فکر گناه از نظر فقهى گناه محسوب نمى‏‌شود و نباید از این نظر نگران باشید.

*پی‌نوشت‌ها:

1-انعام(6) آیه 121.
2-جوادی آملی، عبدالله، مراحل اخلاق در قرآن، ص 30، قم، انتشارات اسراء.
3-همان،ص 32؛ با اندکی تغییر.
4-مراحل اخلاق در قرآن، همان، ص 34 و35.
5-احزاب(33) آیه 41.
6-بحارالانوار، علامه مجلسی، ج‏ 66، ص 42، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق.

ابتدا باید از آباد بودن آخرتمان به اندازه کافی مطمئن شویم، سپس طلب مرگ کنیم، البته اگر می توانیم آخرت را بیش از پیش آباد کنیم باید دعایمان درخواست عمر طولانی از
مرگ

آیا آرزوی مرگ گناه است؟

پاسخ اجمالی:

طلب مرگ به خودی خود گناه نیست، اما باید دقت کرد علت طلب مرگ چه می تواند باشد؟ اگر طلب مرگ برای رهایی از مشکلات و سختی های موجود است، آیا اعمال ما به گونه ای بوده که مرگ مرحله ای برای رسیدن به آرامش و رهایی از آن مشکلات باشد یا اینکه نیاز است تا جایی که می توانیم از مزرعه دنیا برای آخرتمان سود بیشتری ذخیره کنیم؟

پاسخ تفصیلی:

گاهی انسان به خاطر ضعف، ناامیدی و ناتوانی و بی‌حوصله شدن طلب مرگ می‌کند و شکیبایی و پایداری را در مقابل سختی‌ها و کشاکش‌های روزگار از دست داده است و از این جهت مرگ را کانون آرامش و رهایی خود می‌بیند، چنین کسی باید خوب دقت کند، که آیا اعمالش به گونه ای بوده است که مرگ برای او کانون آرامش و رهایی باشد؟ یا اینکه فقط تلاش می کند از چاله ای که در آن افتاده، بیرون بیاید، اگر چه خروج از چاله فرو افتادن در چاه باشد!

از این روست که مولای متقیان علی (ع) می فرمایند: «وَأَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوتِ، وَلاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْط وَثِیق؛ [۱] بسیار به یاد مرگ و منزلهاى پس از آن باش، امّا هرگز آرزوى مرگ مكن مگر آنگاه كه صددرصد به رضایت الهى مطمئن باشى.»

طبیعتا مومن، با مرگ از زندان به بوستانی آباد وارد می شود. امام حسین (ع) می فرمایند: «دنیا زندان مؤمن و بهشت كافر است! مرگ براى مؤمنین یك پلى میباشد كه كه ایشان بوسیله آن وارد بهشت خود میشوند و براى كفار یك پلى میباشد كه بواسطه آن داخل جهنم خود میگردند.»[۲] بنابراین برای مومن مرگ خواستنی و دوست داشتنی است، حضرت علی (ع) می فرمایند: «پسر ابى طالب مانوس‌تر است بمرگ از كودك به پستان مادرش.»[۳]

و قرآن نیز، طلب مرگ را معیار و محکی برای اثبات ادعای جایگاه عالی در نزد خدا بیان می کند: «إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ المْوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ؛ [جمعه/۶] اگر مى‌پندارید كه شما دوستان خدایید نه مردم دیگر، پس آرزوى مرگ كنید اگر راستگویید (تا به جوار رحمت و نعمت دوست برسید)»

پس با این معیار، روشن می شود که ابتدا باید از آباد بودن آخرتمان به اندازه کافی مطمئن شویم، سپس چنین ادعایی کنیم و البته اگر می توانیم آخرت را بیش از پیش آباد کنیم، باید دعایمان درخواست عمر طولانی از خدای متعال باشد. چون دنیا مانند مزرعه‌ای است که در آن کشت نمود، تا در آخرت محصولی برای برداشت داشته باشیم. و برای داشتن محصول بیشتر، باید کشت بیشتری داشته باشیم. و از همین جهت عمر طولانی برای اولیاء الهی خواستنی است:

حضرت علی (ع) می فرمایند: «دنیا محل سجده پیامبران مى‌باشد، و وحى خداوند بر زمین فرود آمده است، فرشتگان در دنیا نماز گزارده‌ اند و دوستان خداوند در زمین سكونت كرده و در آن به تجارت پرداخته‌ اند، آنها در دنیا كسب رحمت كردند و بهشت را سود بردند.»[۴] با این نوع دیدگاه نباید کم طاقتی کرد، و تا آن جا که می توان باید از این بازار سود بیشتری به دست آورد. و مذمت بی جای دنیا، و کم طاقتی عمل درستی نیست.

البته کسی که از دست دادن مطامع دنیوی و امور مادی سبب شده، که دچار ناامیدی شود و طلب مرگ کند، او مرگ را انتقال به باغ و بوستان نمی داند. بلکه مرگ را پوسیدن می داند و تصور می کند که راه نجات او در این است! اما هیهات هیهات که مرگ پوسیدن نیست. بلکه صرفا یک انتقال است. انتقالی که خوب یا بد بودنش در گرو اعمال ماست. و آن کس که از دست دادن مطامع دنیوی آنچنان او را به ناامیدی می کشاند، که طلب مرگ می کند، نمی تواند انتقال خوبی داشته باشد. و باید از مرگ گریزان باشد. چون چنین کسی دل در گرو دنیای فریبنده دارد که او را فرسنگ ها از نجات دور کرده است.

[۱]. نامه ۶۹ نهچ ابلاغه.

[۲]. بحار الأنوار، ج‌۴۴، ص: ۲۹۷.

[۳]. بحار الأنوار، ج‌۷۱، ص: ۵۷.

[۴]. بحار الأنوار، ج‌۷۰، ص: ۱۰۰.

مؤمن و کسی که قلبش به نور تقوا روشن شده، هرگز برای شادی و لذت چند دقیقه ای، نافرمانی خدا را نمی کند.
عروسی

برای آنکه عروسی شاد، اما دینی و مذهبی برگزار کنیم، چگونه عمل کنیم؟

پاسخ: خداوند در قرآن درباره مؤمنانی که از رشد ایمانی بالایی برخوردارند، می فرماید: علامت رشد ایمان آن ها این است که از کفران و فسق و گناه بدشان می آید و ایمان محبوب قلب آنان است. (۱)

آری، مؤمن و کسی که قلبش به نور تقوا روشن شده، هرگز برای شادی و لذت چند دقیقه ای، نافرمانی خدا را نمی کند.

برای اینکه مجالس خوبی در عروسی ها داشته باشیم که هم مملو از شادی و سرور باشد و هم گناه و معصیت نداشته باشد و هم خانواده و فامیل راضی باشند، نکات زیر را پیشنهاد می کنیم:

۱. باید سعی شود اهمیت این موضوع به اعضای خانواده، خصوصا والدین و خواهران و برادران عروس و داماد تفهیم شود. البته این مطلب باید با لطافت و در عین حال، قاطعانه بیان شود و تا جایی که ممکن است کسی رنجیده خاطر نگردد. برای این، ممکن است لازم باشد که ماه ها زمینه سازی شود و با آن ها صحبت شود.

۲. برای این که بتوانیم یک فرهنگ و عادت بد را تغییر دهیم، لازم است جانشین مناسبی برای آن در نظر بگیریم. شما نیز اگر نمی خواهید با گناه و معصیت مجلس عروسی را شاد کنید، باید به جای آن از برنامه های مجاز استفاده کنید. یکی از روش هایی که تجربه شده و بسیار هم موفق بود، استفاده از مداحان مذهبی و هنرمندانی است که به وسیله خواندن اشعار شادی بخش و گفتن لطیفه های مناسب مجلس را شاد می کنند. همچنین استفاده از افرادی که کارهای تردستی و دیدنی انجام می دهند و می توانند مجلس عروسی را با صفا و شاد کرد. بعضی از این افراد هنرمند وقتی در مجلسی شرکت می کنند، بدون این که گناهی در برنامه های آن ها باشد، یا کسی را مسخره کنند و امثال آن، چنان مجلس را گرم می کنند که افراد شرکت کننده یکسره می خندند. البته بهتر است با ذکر اشعاری در مدح ائمه اطهار و خصوصا امام زمان - علیهم السلام - معنویتی هم در ملجس عروسی ایجاد کنیم.

۳. بهتر است مجالس عروسی را در مناسبت های مذهبی و جشن های مذهبی مثل میلاد ائمه یا اعیاد مذهبی برگزار کنیم و در ضمن، به تناسب این شب ها اشعار خاص آن هم خوانده شود.

۴. در صورتی که توان مالی دارید، پذیرایی خوبی از میهمان ها داشته باشید؛ زیرا پذیرایی، یکی از وسایل شادی بخش است و می تواند جانشین خوبی برای ابزارهای حرام شادی باشد.

پی نوشت:

حجرات، آیه ۷

غیرت و مردانگی از صفات بارز و پسندیده افراد با ایمان است. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «إنّ الغیرة من الایمان؛(۱) غیرت از آثار و علائم ایمان است».
غیرت

غیور كیست و غیرت چیست؟

پاسخ: غیرت و مردانگی از صفات بارز و پسندیده افراد با ایمان است. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «إنّ الغیرة من الایمان؛(۱) غیرت از آثار و علائم ایمان است». نیز فرمود: «پدرم حضرت ابراهیم باغیرت بود و من از او غیرتمندترم و هر مؤمنی كه باغیرت نباشد،‌ خداوند بینی او را به خاك می مالد.( یعنی او را خوار و ذلیل می كند)».(۲)

باز فرمود: «خداوند بندگان غیورش را دوست دارد».(۳)

مرحوم نراقی، معلم بزرگ اخلاق می گوید: بی غیرتی عبارت است از كوتاهی در محافظت از دین و آبرو و اولاد و اموال، و این مرض از مهلكات عظیم و صفات خبیثه است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) به مردم عراق فرمود: «شنیده ام كه زنان شما در راه ها و بازارها با مردان نامحرم به گفتگو می پردازند و شانه به شانه یكدیگر راه می روند! آیا حیا نمی كنید!».(۴)

غیرت بر دو قسم است:

۱_ غیرت در مورد دین و دین داری؛

۲_ غیرت نسبت به ناموس.

غیرت درباره دین داری این است كه انسان در برابر اهانت به دین و یا عمل نشدن به دستورهای دین دلسوزی كند و نسبت به آن بی اعتنا نباشد و برای حفظ ارزش های اسلامی و رشد و گسترش آن در جامعة بشری كوشش نماید و امر به معروف و نهی از منكر را كه از وظایف مهم اسلامی است،‌ ترك نكند.

غیرت در مورد ناموس به این است كه بر محافظت زن و دختر و خواهران خود بكوشد؛ از مناظر شهوت آلود منع كند؛ از پوشیدن لباس نازك و تن نما آنان را بر حذر دارد؛ آنان را از گفتگوی بی جهت با نامحرمان منع كند و همواره سفارش به تقوا و حفظ حجاب نماید، تا آبروی خانوادگی و اجتماعی‌ آنان محفوظ بماند.

پی نوشت ها:

۱. محمدی ری شهری،محمد، میزان الحكمه، انتشارات دار الحدیث،قم،۱۳۸۱ه ش ،عنوان ۳۱۴۲.

۲. همان.

۳. همان.

۴. ملا احمد نراقی، معراج السعاده، انتشارات دهقان، تهران، ۱۳۷۹ ه ش، ص ۱۶۳.

مرکز پاسخگویی به سوالات دینی در پاسخ به دو سوال درباره توسل به پیامبر بعد از رحلت آن حضرت و علت عدم بیعت مردم با علی(ع) پس از رحلت پیامبر(ص) پاسخ گفته است.
پیامبر(ص)

آیا دلیلی بر مشروعیت توسل به پیامبر(ص) پس از رحلت نیز داریم؟

پاسخ: در این مورد به چند نمونه از روایاتی كه بر مشروعیت توسل به پیامبر(صلی الله علیه وآله) بعد از وفات دلالت دارد اشاره می كنیم:

۱ـ سمهودی از طبرانی در جامع كبیر خود از عثمان بن حینف نقل می كند كه مردی برای حاجتی نزد عثمان بن عفّان (خلیفه سوم) آمد و رفت می كرد، ولی خلیه هیچ التفاتی و نظری در حاجت او نكرد پس با عثمان بن حنیف ملاقات كرد و شكایت كرد به او این موضوع را، عثمان بن حینف به او گفت: به خانه برو و وضو بگیر، سپس به مسجد بیا بعد دو ركعت نماز بگزار و بگو:

خدایا! من از تو درخواست می كنم و رو می آورم به سوی تو به واسطه پیغمبرمان محمد(صلی الله علیه وآله) پیامبر رحمت، ای محمد! به درستی كه من رو آوردم به وسیله تو به سوی خدای تو این كه حاجت مرا بر آورده سازی.

پس حاجت خود را یاد آور شو. آن مرد رفت و آن گونه انجام داد، سپس به در خانه عثمان (خلیفه سوم) رفت، كسی كه در را می گشاید آمد و دست او گرفت و نزد خلیفه بر. عثمان حاجت او را پرسید، او حاجت خود را ذكر كرد و خلیفه آن را برآورده نمودوبه او گفت هرگاه حاجتی داشتی آن را یاد آور شو، سپس از نزد عثمان خارج شد، پس ابن حنیف را ملاقات كرد به او گفت خدا به تو جزای خیر دهد، خلیفه در حاجت من نظر نمی كرد تا این كه تو با او در این باره سخن گفتی.

ابن حنیف در جواب گفت: به خدا قسم! من با او سخن نگفته ام ولی شاهد بودم شخص نابینایی نزد رسول خدا آمد و از نابینایی خویش شكایت نمود، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به او گفت: اگر خواسته باشی دعا میكنم و یا این که صبر كن، او گفت ای رسول خدا، برای من کمک كار و عصاكشی نیست و بر من این نابینایی بسیار مشقّت دارم، رسول خدا به او فرمود: «برو وضو بگیر ودو ركعت نماز بخوان و دعا كن به همین دعا!»

ابن حنیف گفت: به خدا قسم! ما از هم جدا نشده بودیم و گفت وگوی ما طول كشید تا این كه آن مرد بر ما داخل گردید مثل این كه هیچ نابینا نبوده است.

سمهودی می گوید: «همین جریان را بیهقی نیز از دو طریق نقل كرده است(۱)».(۲)

این جریان هم توسی به رسول خدا پس از وفات آن حضرت اس به دستور ابن حنیف هم سند دیگری است بر آن چه از ابن حنیف نسبت به زمان حیات آن حضرت نقل گردیده است.

۲ـ سمهودی نقل میكند: اهل مدینه را قحطی شدیدی گرفت، مردم به عایشه شكایت كردند، عایشه گفت به قبر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بنگرید و از آن روزنه ایبه سوی آسمان قرار دهید به طوری كه بین قبر و بین آسمان سقفی نباشد، این كار را انجام دادند، پس باران بارید به نحوی كه گیاه رویید و شتران فربه شدند و این سنّتی شد برای اهل مدینه كه در مواقع خشك سالی، روزنه ای را به سوی آسمان باز میكنند. (۳)

این یك نوع توسل عملی است به قبر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بعداز وفات آن حضرت.

۳ـ از محمد بن عبیداللّه بن عمرو و عتبی نقل شده است كه گفت: نزد قبر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) نشسته بودم كه عربی بادیه نشین آمد و گفت: «السلام علیك یا رسول اللّه!»

و در روایتی گفت: «سلام بر تو ای بهترین رسولان! به راستی كه خداوند فرو فرستاد بر تو كتابی راست و صادق در آن كتاب گفته: اگر آنها هنگامی كه به خود ستم كردند نزد تو می آمدند پس استغفار و طلب آمرزش مینمودند ازخداوند طلب آمرزش می نمودند از خداوند و طلب آمرزش می نمودند برای آنها رسول، خداوند را توبه پذیر و بخشاینده می یافتند. نزد تو آمدم در حالی كه استغفار میكنم ازگناه خود».

بعد آن عرب استغفار نمود و برگشت، خواب بر چمان من غلبه كرد، پیامبر را در خاب دیدم، پس فرمود: «ای عتبی! سراغ این اعرابی برو و بشارت ده او را به این كه خداوند آمرزید و بخشید تو را»، من پشت سر او رفتم و او را نیافتم این حكایت را سمهودی در وفاءالوفا یاد آور شده و آن راذكر كرده است. (۴)

در این حكایت، مخاطب خداوند است و پیامبر رادر طلب و مغفرت، واسطه قرار داده است.

در كتاب وفاء الوفا میگوید: «ای حكایت مشهور است و حكایت نموده اند آن را نویسندگان درمناسك از تمام مذاهب و آن را نیكو شمرده از ادب زیارت كننده شمرده اند: ابن عساكر هم در تاریخ خود آن را آورده است و ابن جوزی در مشیرالغرام وغیر آن دو با سندهایی از محمد بن حرب هلالی»، بعد حكایت را نقل میكند. (۵)

۴ـ بیهقی و ابن شیبه روایت كرده اند كه: «در زمان خلافت عمر، مردم را قحطی گرفت پس بلال بن حرث ـ كه از اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بودـ به سوی قبر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) آمد وگفت: ای روسل خدا! امت هلاك شدند، برای آنان طلب آب (باران) كن، پس بلال رسول خدا را در خواب دیده كه به او خبر داد به زودی (مردم) سیراب می شوند» (۶)

در این بلال پیغمبر را بعد از وفات، مخاطب قرار می دهد و از او طلب باران میكند و سیراب شدن امت را می خواهد و پس از وفاتش به آن حضرت توسل می نماید واگر اینیك بدعت و عمل خلاف و منكر بود، هرگز صحابی رسول خدا در محضر اصحاب رسول خدا و مسلمین، چنین عملی را انجام نمی داد.

۵ـ «در خلاصة الكلام از مواهب اللدنیة نقل میكند: ابن فدیك كه از پیروان تابعین و از پیشوایان مورد وثوق و مشهور است، از او در دو صحیح مسلم و بخاری و غیر این دو روایت شده كه شنیدم از بعضی از علما و صالحان كه میگفت به ما چنین رسیده است كه: كسی كه بایستد نزد قبر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و بخواند آیه «یا أیها الَّذین آمَنوا...» و هفتاد بار بگوید: صلّی اللّه علیك یا محمّ! ملكی اورا صدا می زند: (درود بر تو باد ای فلان!) و هیچ حاجتی از او ساقط نمی شود. بعد می گوید: این را كه در مواهب از ابن فدیك نقل كرده بیهقی نیز آن را نقل میكند».

این هم طلب حاجت وتوسل به پیامبر بعد از وفات آن بزرگوار و هم خطاب به آن حضرت بعد از مرگ است و دلالت می كند بر ارتباط با پیامبر بعد از حیات آن حضرت. (۷)

پی نوشت:

۱-وفا الوفاء ج ۴ ص ۱۳۷۳

۲-طبرانی، المعجم الكبیر، ج ۹، ص ۳۰، باب ما اسند الی عثمان بن حنیف، رقم ۸۳۱۱

۳وفاءالوفا، ج ۴، ص ۱۳۷۴

۴-همان، ص ۲۵۸ ـ ۲۵۹

۵-وفاء الوفا، ج ۴، ص ۱۳۶۱.

۶-زینی دحلان الدرر السنیة، ج ۱، ص ۹.

۷-كتاب دعا و توسل، صفحه ۱۲۸، ۱۳۷

پرسش و پاسخ دینی
بر اساس شواهد قطعی تاریخی، آنچه مسلم است این است كه كوتاهی و قصور مسلمانان صدر اسلام و حداقل مسلمانان ساكن مدینه، در رابطه با موضوع خلافت امیر المؤمنین ـ علیه ا
امام علی

چرا مسلمین بعد از رحلت پیامبر (ص) با حضرت علی (ع) بیعت نکردند؟

قبل از پرداختن به علل و ریشه یابی عدم اطاعت مسلمانان صدر اسلام نسبت به موضوع خلافت علی ـ علیه السّلام ـ تذكر این نكته لازم است كه: بر اساس شواهد قطعی تاریخی، آنچه مسلم است این است كه كوتاهی و قصور مسلمانان صدر اسلام و حداقل مسلمانان ساكن مدینه، در رابطه با موضوع خلافت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ از باب جهل و بی خبری نبوده است بلكه این بی تفاوتی، سكوت و عدم اطاعت - بنابراین به عواملی كه ذیلاً اشاره می شود - از روی توجه و آگاهی بوده است.

زیرا شخصیت ممتاز امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ برای مسلمانان صدر اسلام، یك چهره ای شناخته شده و كاملاً آشنا بود و برتری و درخشش حضرت در میان اصحاب پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ و لیاقت و شایستگی حضرت برای امر خلافت و زعامت امت بعد از پیامبر، بر همگان آشكار بود.

از سوی دیگر با توجه شایستگی های منحصر به فرد امیر المؤمنین و بنابراین به دستور وحی، پیامبر اكرم ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ مكرراً مسأله خلافت و جانشینی علی ـ علیه السّلام ـ را در موارد متعددی مطرح و اعلام نموده بود كه مهم ترین آن، صحنة با شكوه غدیر است كه پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را در حضور جمعیت انبوه حاضر به خلافت بعد از خود معرفی نمود و از حاضران نیز بیعت گرفت. این جریان در منابع شیعه و سنی از طرق صحابه به طور متواتر منعكس شده است.

با اینكه انتظار می رفت - با توجه به زمینه سازی پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ بلافاصله بعد از رحلت حضرت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ زمام امور را در درست گیرد و رهبری امت و مقام خلافت را بر عهده بگیرد. اما عملاً چنین نشد و مسیر خلافت به انحراف كشانده شد و علی ـ علیه السّلام ـ از صحنة سیاسی و مركز تصمیم گیری به كنار گذاشته شد!؟

بررسی و ریشه یابی عوامل این رخداد مهم تاریخی نیاز به تبیین و تحلیل گسترده دارد كه در اینجا به اختصار به چند چیز به عنوان عوامل اساسی و كلیدی این رخداد تلخ، اشاره می گردد:

۱. دنیا طلبی و عافیت خواهی

روحیة دنیا طلبی و عافیت خواهی اكثر مردم، مخصوصاً گروه خواص و نخبگان جامعه آن روز، یكی از مهم ترین علل بی تفاوتی و رویكرد محافظه كارانة آنان نسبت به این رخداد تلخ، محسوب می شود. این امر باعث گردید كه مردمان آن روز كه حماسه های بی نظیر امیر المؤمنین را در صحنه های جهاد به چشم سر مشاهده كرده بودند و سخنان پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ را در مورد شخصیت بی همانند علی ـ علیه السّلام ـ مخصوصاً موضوع وصایت حضرت را، شنیده بودند - با این حال در موقعیت حساس هنگامه رحلت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را تنها بگذارند و در مقابل توطئه گروه كودتاچیان كه به سركردگی خلیفه دوم و اول در سقیفه طرح تصاحب قدرت و غصب خلافت را در انداختند، از حضرت علی ـ علیه السّلام ـ حمایت ننمایند و انحراف آشكار مسیر خلافت را نظاره گر باشند.

از این جهت دنیا طلبی و حفظ جان و مال و موقعیت مانع از عكس العمل آنان در این خصوص گردید و از موضع گیری در برابر مجموعة سقیفه را كه با خطرات احتمالی مواجه بود. خود را كنار نگهداشتند و سكوت و بی تفاوتی را برای خود ترجیح دادند كه این روحیه البته معلول ضعف ایمان آن بود كه بدان اشاره می شود.

۲. قوم محوری و قبیله گرائی

عمدة مسلمانان و كسانی را كه در كنار پیامبر حضور داشتند، با توجه به ظهور اسلام در جزیرة العرب - مجموعة اعراب مسلمان مكه و مدینه (مهاجرین و انصار) تشكیل می دادند. آنان علی رغم گرویدن به اسلام، علقه های قومی و فرهنگ قبیله محوری هنوز در تصمیم گیری های آنان دخیل بود.

در اولین لحظات بعد از رحلت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ گروه مهاجرین مكه و در رأس آنان ابوبكر و همفكرانش در برابر قبایل انصار به صف آرای پرداختند و با اكثریت گروه انصار به پیشوای "سعد بن عباده"[۱] رئیس خزرجیان، ‌ به مقابله بر خواستند و سرانجام نیز با حیله های حساب شده و تهدید خلیفه دوم، در این رقابت پیروز گردیدند و قدرت را تصاحب نمودند.

در چنین اوضاع و احوالی كه رگه های جاهلیت قوم گرائی گل كرده بود و دو طایفة مهاجر و انصار بر سر خلافت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ به جنگ و ستیز برخواسته بودند، فقط عده اندكی از پیروان راستین پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ و رجال بنی هاشم به علی ـ علیه السّلام ـ وفادار ماندند كه این تعداد نیز بسیار كم و انگشت شمار بودند و در حدی نبودند كه بتوانند حركت جامعه را از وضعیت به وجود آمده تغییر دهند زیرا رنگ نفاق در چهره اكثر مدعیان تقرب پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ مشهود بود همان هایی كه بعداً جریان هایی مثل ناكثین و مارقین و ... در برابر حضرت علی ـ علیه السّلام ـ پدید آورند.

۳. قریب العهد بودن به اسلام

بسیاری از مسلمانان، به تازگی به اسلام گرویده بودند و آگاهی عمیق و ایمان راسخ نسبت به آموزه های دینی و قرآنی نداشتند، طبیعی بود كه از سوی این عده نیز انتظار حركت اصلاحی و حمایت از حضرت در آن شرایط وجود نداشت بلكه حتی خطر تفرقه و ارتداد در میان آنان نیز وجود داشت. خود امیر المؤمنین در این رابطه می فرماید:

«به خدا سوگند اگر خطر ایجاد اختلاف و شكاف در میان مسلمانان نبود و بیم آن نمی رفت كه بار دیگر كفر و بت پرستی به سرزمین اسلام باز گردد و اسلام محو و نابود شود. من موضع دیگری در برابر آنان می گرفتم، لكنا علی غیر ماكنا لهم علیه».[۲] بدیهی است كه از چنین مجموعة كه خطر ارتداد بسیار از آنان موجب سكوت حضرت گردید، توقعی حمایت و دفاع و ایثار نخواهد بود. [۳]

۴. كینه و عقده نسبت به حضرت

بسیاری از قبایلی كه در مكه و در مدینه و اطراف آن زندگی می كردند نسبت به علی ـ علیه السّلام ـ بی مهر بودند و كینه او را در دل داشتند زیرا علی بود كه پرچم كفر این قبایل را سرنگون كرد و قهرمانان آنان را به خاك ذلت افكند. این افراد هر چند بعدها پیوند خود را به اسلام اعلام نمودند ولی در باطن - علی رغم تظاهر به اسلام - بغض و عداوت علی ـ علیه السّلام ـ را در دل داشتند. [۴]

بنابراین با توجه به عقده ها و كینه های دیرینة جمعی، تازگی و نوآموزی بسیار دیگر، گرایش طایفه ای و قومی جمعی دیگر، و مهم تر از همه قدرت طلبی عناصر مطرح و در میان اصحاب پیامبر و محافظه كاری و نفاق نخبگان همه و همه عواملی بودند كه زمینة حمایت مردمی از حضرت علی ـ علیه السّلام ـ را به حداقل رسانده و امام ـ علیه السّلام ـ را مجبور به انتخاب به سكوت تلخ نمایند.

پی نوشت ها:
[۱] . پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی ـ علیه السّلام ـ، جعفر سبحانی، ص ۲۰۱ - ۲۰۹، چاپ سوم، ۱۳۶۶، انتشارات جهان آراء.
[۲] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص ۳۰۷، چاپ اول قاهره، دارالاحیاء الكتب العربیه، ۱۳۷۸ هجری قمری.
[۳] . سیرة پیشوایان، مهدی پیشوائی، ص ۶۳ - ۷۲. چاپ دوم، مؤسسه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، ۱۳۷۴ هجری قمری، قم.
[۴] . پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی ـ علیه السّلام ـ، جعفر سبحانی، ص ۲۱۹.

پرسش و پاسخ دینی
معتمد برای آنکه وانمود کند از امام حسن عسکری(ع) فرزندی باقی نمانده و شیعیان از وجود امام بعدی نومید شوند دستور داد میراث آن حضرت میان مادر و برادر امام حسن عسکر
امام حسن عسکری

امام یازدهم شیعیان حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام در سال 232 هجری قمری در ماه ربیع الاول در شهر مدینه به دنیا آمد. آن حضرت با چند تن از خلفای عباسی معاصر بود از جمله مهتدی و معتمد عباسی. هر چند برخی نویسندگان نام چند فرزند برای امام حسن عسکری(ع) ذکر کرده‌اند اما قول مشهور این است که: از ایشان تنها یک فرزند، هم‌نام و هم‌کنیه با رسول خدا(ص) متولد شده است. علاوه بر اینکه تقسیم میراث آن حضرت میان مادر و برادر ایشان نیز می‌تواند مؤید قول مشهور باشد که به آن اشاره خواهیم کرد.

گفته شد برخی از نویسندگان چند فرزند برای امام حسن عسکری(ع) ذکر کرده‌اند از جمله این فرزندان محمد، موسی، فاطمه، عایشه، حسین و ... اما به نظر می‌رسد این اقوال صحیح نباشد، چرا که:

اولاً علمای شیعه تنها فرزند امام حسن عسکری(ع) را حضرت مهدی(عج) می‌دانند و نام دیگری را ذکر نکرده‌اند. در این رابطه شیخ مفید که کتابش از اعتبار خاصی برخوردار است، می‌نویسد: امام بعد از امام حسن عسکری(ع) فرزندش بود که هم‌نام و هم‌کنیه رسول خدا(ص) بود و امام حسن(ع) به جز او فرزندی نداشت نه ظاهراً و نه باطناً مادر این فرزند کنیزی به نام نرجس بوده است.

کلینی در کافی می‌نویسد: فرزندی برای امام حسن عسکری(ع) به دنیا آمد و او را محمد نام نهادند. طبرسی در اعلام الوری همین قول را ذکر کرده است و می‌نویسد فردی از امام حسن عسکری(ع) سؤال کرد: آقای من آیا برای شما فرزندی هست؟ حضرت فرمود بله. سؤال کرد، اگر امری اتفاق بیفتد در کجا از او می‌توانم سؤال کنم؟ حضرت فرمود: در مدینه. علامه مجلسی در بحارالانوار می‌نویسد: اینکه حضرت مهدی(عج) برادری به نام موسی داشته باشد. این خبر غریب است.

ثانیاً یک دلیل تاریخی هم وجود دارد که قول مشهور را تأیید می‌کند. کلینی می‌نویسد: معتمد عباسی چون شنیده بود که از حضرت عسکری(ع) فرزندی باقی مانده درصدد یافتن او برآمد و دستور داد عده‌ای از قابله‌ها، زنان و کنیزان آن حضرت را معاینه کنند و اگر آثار حمل در آنها مشاهده شد گزارش کنند. نقل شده است که یکی از قابله‌ها به کنیزی شک کرد، از طرف خلیفه دستور داده شد که آن کنیز را در محلی تحت نظر قرار دهند.

سرانجام چون اثری از حمل ظاهر نشد آن کنیز آزاد شد. معتمد برای آنکه وانمود کند که از امام حسن عسکری(ع) فرزندی باقی نمانده و شیعیان از وجود امام بعدی نومید شوند دستور داد، میراث آن حضرت میان مادر و برادر امام حسن عسکری(ع) تقسیم شود: این تقسیم ارث دلالت بر این دارد که امام حسن عسکری(ع) فرزند دیگری نداشته‌اند و با توجه به اینکه خلیفه نتوانسته بود امام مهدی(عج) را پیدا کند، بنابراین دستور می‌دهد که ارث امام تقسیم شود. علی بن عیسی اربلی می‌نویسد: شیعیان عقیده داشتند که از امام فرزندی باقی مانده است که امامت را بر عهده دارد زیرا تعدادی از آنان فرزند خردسال امام را قبلاً دیده بودند.

نتیجه: عقیده علمای شیعه بر این است که تنها فرزند امام حسن عسکری(ع) حضرت مهدی(عج) است که در سال 255 هجری متولد شده است و هم اکنون غایب هستند و به امر الهی ظهور می‌کنند و جهان را پر از عدل و داد خواهند کرد. اقوال دیگری که در این رابطه هست مبنی بر داشتن فرزندانی دیگر، مورد قبول علمای شیعه نیست.

*پی‌نوشت‌ها:

[1] . شیخ مفید، الارشاد، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، 1413ق، ج 2، ص 313.

[2] . طبرسی، اعلام‌الوری، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، 1417ق، ج 2، ص 131.

[3] . حسینی، سیدمحمدرضا، تاریخ اهل البیت(ع)، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، 1410ق، ص112 به نقل از هدایة المخطوطه.

[4] . کلینی، کافی، تهران، مکتبه‌الصدوق، 1381، ج 1، ص 264.

[5] . علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، مکتبه بنی هاشمی، 1381ق، ج 3، ص 199.

پرسش و پاسخ دینی
یکی از سوالاتی که پیرامون زندگی مبارک امام یازدهم شیعیان مطرح است،علت زندانی بودن ایشان توسط خلفای جائر عباسی است.
امام حسن عسکری

یکی از سوالاتی که پیرامون زندگی مبارک امام یازدهم شیعیان مطرح است،علت زندانی بودن ایشان توسط خلفای جائر عباسی است در پاسخ به این سوال شاید بتوان گفت که هیچ یک از امامان - علیهم السلام - همانند امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ در فشار طاغوتهای عصر و در زندانها نبوده است، تا آن‌جا که حتی در زندان، جاسوسی را بر او گماشته بودند، تا گفتار و رفتار او را گزارش دهد، چنان‌که ابو جعفر هاشمی می‌گوید:

با چند نفر در زندان بودم ناگاه امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ را وارد زندان کردند، در زندان شخصی بودو ادعا می‌کرد از علویان است، امام ـ علیه السلام ـ در غیاب او به یارانش فرمود: «این مرد از شما نیست، از او بر حذر باشید، آن‌چه گفته اید در نامه‌ای نوشته و در داخل لباسهایش می‌باشد تا به خلیفه گزارش دهد.» یکی از حاضران لباسهای او را وارسی کرد، همان نامه را یافت که مطالب خطرناکی را در مورد زندانیان نوشته بود[1].

این همه فشار برای چه بود؟ در جواب باید گفت: طاغوتهای بنی‌عباس از چند جهت در مورد امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ترس و نگرانی داشتند و حساس بودند:

1ـ جمعیت شیعیان در آن عصر، به خصوص در عراق، بسیار بود، طاغوت‎ها ترس آن داشتند که آن‌ها قدرت را به دست گیرند و با زعامت و رهبری امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ تاج و تخت عباسیان را واژگون نمایند؛ شیعیان در این عصر به قدری نیرومند بودند که: احمد بن عبید الله ابن خاقان می‌گوید: جعفر کذاب (برادر امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ که به دروغ ادعای امامت می‌کرد) نزد پدرم عبیدالله ـ که دارای مقام عالی در دربار خلیفه بود ـ آمد و گفت: « مقام برادرم را به من بده، در عوض، من سالی بیست هزار دینار برای تو می‌فرستم» پدرم به او گفت: «یا احمق السلطان جرد سیفه فی الذین زعموا أن اباک و اخاک[2] ...الخ»

ترجمه: ای احمق نادان! خلیفه، به روی معتقدین به امامت پدر و برادرت (امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ) شمشیر کشید، تا آن‌ها را از این اعتقاد برگرداند، نتوانست، بنا بر این اگر آن‌ها (شیعیان) امامت تو را قبول دارند نیاز به خلیفه و غیر او نداری و اگر آن‌ها تو را به امامت قبول ندارند، به وسیله ما هرگز نمی‌توانی به این مقام برسی. پدرم از آن پس، اصلاً به جعفر اعتنا نکرد و تا زنده بود اجازه نداد که جعفر به نزدش بیاید[3].

2ـ از سوی دیگر باید به این مسئله مهم نیز توجه داشت که شیعیان توجه خاصی به امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ داشتند و اموال بسیاری به مجضرش می‌رساندند، به عنوان مثال، آن حضرت صد هزار دینار (یعنی صد هزار مثقال طلا) به یکی از نمایندگان مورد اطمینان خود به نام علی‌‌بن جعفر همّانی داد تا بین مستمندان و شیعیان در مراسم حج تقسیم کند، بار دیگر صد هزار دینار برای او فرستاد، بار سوم سی هزار دینار برای او حواله کرد.[4]

تلاش‌های سیاسی اما حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، نامه و پیک‌های او، فعالیت شاگردان و نمایندگان او، حوزه علمیه طاغوت برانداز او، گفتار سازنده و حرکت‌بخش او و ... همه و همه نشان می‌داد که او نه تنها تسلیم دستگاه طاغوتی بنی‌عباس نیست، بلکه زمینه سازی فرهنگی و سیاسی عمیق و گسترده‌ای بر ضد آن دستگاه می‌کند.

4 ـ طبق روایات متعدد و متواتر، همه مسلمانان می‌دانستند که قائم آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ظهور می‌کند و واژگونی تاج و تخت شاهان و سلاطین جور در سراسر جهان به دست اوست، از طرفی دریافته بودند که این مصلح جهانی از نسل امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ است، لذا در مورد آن حضرت، بسیار حساس بودند و احساس خطر می‌کردند و بر همین اساس حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ از هنگام ولادت (در سال 255 ه‍.ق) حتی در عصر پدر (تا سال 260 یعنی 5 سال) جز از یاران بسیار مخصوص، مخفی بود.

مرحوم محدث قمی در این‌باره می‌نویسد: « سه نفر از خلفای بنی عباس خواستند امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ را بکشند، زیرا به آنها خبر رسیده بود که حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ در صلب اوست، آن‌ها آن حضرت را چندین بار زندانی نمودند.[5]»

و نیز روایت شده امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ هنگام ولادت حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ فرمود: «ظالمان پنداشتند که مرا می‌کشند تا نسل مرا قطع نمایند، آن‌ها قدرت خداوند قادر را چگونه دیده‌اند».[6]

این عوامل و نظیر آن، موجب شد که طاغوتیان بنی‌عباس سخت ترین فشار و اختناق و سانسور را بر امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ و یارانش وارد ساختند، امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ برای حفظ یاران خود، به پنهان‌کاری و راز پوشی تأکید می‌کرد، تا آن‌جا که عثمان بن سعید عمری، یار مخصوص آن‌ حضرت، (اولین نائب خاص امام مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ) زیر پوشش روغن فروش مطالب را محرمانه از امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ به شیعیان و به عکس گزارش می‌داد، از این رو به او سمّان (روغن فروش) می‌گفتند[7].

کوتاه سخن آن‌که: از بررسی تلاشهای امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ و یارانش فهمیده می‌شود که آن بزرگ‌مردِ علم و کمال و سیاست، در هفت مورد، تلاش عمیق و چشم‌گیری داشته است که عبارتند از:

1ـ تشکیل حوزة علمیه و کوشش‌های علمی و انقلاب فرهنگی.

2 ـ ایجاد شبکه ارتباطی با شیعیان توسط پیک‌ها و نامه‌ها و تعیین نمایندگان، و تلاش‌های آن‌ها و ارتباط با آن‌ها.

3 ـ تلاش‌های سری و محرمانه سیاسی.

4 ـ پشتیبانی مالی شیعیان از امام و حمایت مالی آن حضرت از مستضعفان، برای حفط کیان تشیع.

5 ـ تقویت و توجیه سیاسی رجال و عناصر مهم شیعه، و روحیه دادن به آن‌ها و سفارش آن‌ها به مقاومت و استقامت در برابر ستمگران.

6ـ استفاده گسترده از آگاهی‌های غیبی و قدرت‌های ملکوتی و معنوی.

7 ـ آماده سازی شیعیان برای دوران غیبت[8].

امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ در راستای این اصول تا سرحد شهادت ایستادگی کرد و تحت شدید ترین شکنجه‌ها و فشارها در زندان‌ها و خانه و بیرون خانه رسالت خود را به جهانیان ابلاغ فرمود و سرانجام با نیرنگ معتمد عباسی، در سن 28 یا 29 سالگی مسموم و به شهادت رسید.
 
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. خورشید سامرا، محمد جواد طبسی، ترجمه عباس جلالی.
2. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان.
3. زندگاین چهارده معصوم، عماد زاده.
4. منتهی الآمال، ج2، شیخ عباس قمی.
5. سیره ائمه اثنی عشر معروف الحسنی.
 
پی نوشت ها:
[1] . طبرسی، حسن، اعلام الوری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390ه‍.ق، ص 354.
[2] . کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 505 و 506.
[3] . کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 505 و 506.
[4] . طوسی، الغیبة، تهران، انتشارات نینوی، بیتا، ص212.
[5] . انوار البهیّه، ص 490.
[6] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403، ج50، ص 214.
[7] . مجلسی، سفینة البحار، تهران، انتشارات دارالاسوه للطباعة و النشر، 1416ق، ج 6، ص143 و 144،.
[8] . پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، قم، موسسه امام صادق(ع)، 1377، ص626 تا 650.

صفحه‌ها