پرسش وپاسخ

علاقه مندی به تاریخ و واقعه عاشورا و زندگی امام حسین علیه السلام نه تنها برای مسلمانان و به خصوص شیعیان بلکه برای غیر مسلمانان دارای نکات و ظرافت های بسیاری است

علاقه مندی به تاریخ و واقعه عاشورا و زندگی امام حسین علیه السلام نه تنها برای مسلمانان و به خصوص شیعیان بلکه برای غیر مسلمانان دارای نکات و ظرافت های بسیاری است که آنها را مجذوب خویش ساخته است. نوشتار حاضر به معرفی دو شخصیت غیر مسلمان می پردازد.
کارستن نیبور
در سال (1179 ه. 1765 م) جهانگردی آلمانی با نام کارستن نیبور از راه خلیج فارس وارد بصره شد و بوسیله کشتی بادی از طریق نهر فرات به نجف اشرف آمد و سپس از راه حله به کربلا رفت. این جهانگرد آلمانی کربلا را از جهت کثرت خرما و سکنه شهر به نجف مثال زده.
وی شهر کربلا را اینگونه توصیف می کند:
«این شهر پنج درب داشت. اطراف صحن چراغان بود و شبکه های بدیع و جالبی اطراف آن قرار داشت. دور تا دور صحن را خانه های علما و سادات فراگرفته بود و در باب ورودی اصلی، یک شمعدان بزرگ وجود داشت که شمع های زیادی در آن روشن بود.» او از زیادی کبوترهای حرم و نگاه احترام آمیز مردم به آنها سخن گفته و از تربت و تسبیح و عکسهای براق و ذوالجناح و کعبه و شمشیر ذوالفقار تعریف کرده، می گوید یک قطعه پارچه را که شامل همه ی آن آثار دینی بوده تهیه کرده است. این مستشرق آلمانی ادامه می دهد که: «مشهد حسین (علیه السلام) که در یک میدان و جایگاه وسیع واقع است که اطراف و جوانب آن را خانه های سادات و منازل علما احاطه کرده اند. در مقابل درب بزرگ صحن یک شمعدان مسی وجود دارد که شمعهای زیادی در آن جای می گیرد و نظیر آن در مشهد علی علیه السلام هم وجود داشت ولی در طلاکاری به ضریح علی علیه السلام نمی رسد. در خارج شهر و اول راه، مزاری به چشم می خورد. و می گویند آنجا محلی است که حسین علیه السلام از اسب افتاده».
مستشرق آلمانی در توضیحات خود از بارگاه عباس بن علی علیه السلام با بزرگی یاد کرده و درباره خیمه گاه می گوید:
«در این محل باغ بزرگی بود که در آن استخر آبی قرار داشت. گویند این همان محلی است که عباس بن علی علیه السلام حفر چاه نموده و آبی درنیامده. در کربلا عده زیادی از اشرار وجود داشتند که اکثر آنان را تبعید شدگان تشکیل می دادند. اغلب آنها متعرض زوار می شدند و برای شیعیان مزاحت ایجاد می کردند. مأمورین دولت نیز از اشرار کمتر نبودند بلکه خود آنان هم مردم را می چاپیدند. در مدت اقامت خود دیدم که عده ای زوار وارد شهر شدند در حالیکه مأمورین حکومتی آنان را لخت کرده بودند».

مستر جون اشیر
«مستر جون اشیر» که مستشرق و عضو هیئت جغرافیایی انگلستان بود در سال 1284 ه. 1864 م وارد عراق گردید. او شهر کربلا را این گونه توصیف می کند: «شهری بود پرهیجان و پر تجارت که اصلا تعطیلی نداشت. همه وقت بازارها پر از زوار بود و در شهر یک وجب زمین خالی دیده نمی شد. یا ساختمان بود یا مشغول ساختمان سازی بودند. اغلب ساکنین شهر از مسلمانان هند، ایرانی و عرب بودند. سکونت غیر مسلمانان در شهر کربلا ممنوع بود از شهرهای دور جنازه ی مرده ها را به شهر کربلا منتقل می کردند، اول آنها را به دور قبر حسین (علیه السلام) طواف می دادند بعد به خاک می سپردند. حکومت ترک نیز چیز مختصری بابت هر جنازه می گرفت. گاه سیل جنازه به سوی شهر سرازیر می گردید و مسؤولین دروازه ها از ورود آنها ناراحت می شدند، زیرا ترافیک عمومی شهر به هم می خورد و بیش از هر چیز احتمال شیوع مرض دولت را به وحشت می انداخت.گاهی اوقات از کشور ایران هزار جنازه در یک زمان می رسید و با هر جنازه حداقل یک یا دو نفر از نزدیکان متوفی همراه می آمدند.

منابع:
1. دانشنامه امام حسین علیه السلام
2. سایت عاشوراپژوهی

در اين اثر، به طور خلاصه چهار نظريه ي تحليلي (تعبد، انقلاب، دفاع، اصلاح) درباره قيام عاشورا ارائه ميشود و از پرداختن به جزئيات واقعه پرهيز مي شود.

چكيده
در اين اثر، به طور خلاصه چهار نظريه ي تحليلي (تعبد، انقلاب، دفاع، اصلاح) درباره قيام عاشورا ارائه ميشود و از پرداختن به جزئيات واقعه پرهيز مي شود.
در تحليل كليت حركت آن امام، موضوعاتي چون امكان پيدايي، زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي به طور عام، عقلانيت پنهان در واقعه كربلا مورد بررسي قرار مي گيرد.
اهميت بحث حاضر در اين است كه از يك جهت با توجه به گستردگي اي كه در مباحث كلامي و اعتقادي حال حاضر پديد آمده، به واقعه عاشورا نيز از جنبه استدلالي توجه نموده است و از سوي ديگر، از ميان انگيزه هاي مختلفي كه در آثار پيشروان و متأخرين وجود داشته، مهم ترين آنها استخراج شده، طبق شيوه كلامي، مورد بررسي قرار مي گيرد.
كليد واژه ها: عاشورا، امام حسين (عليه السلام)، قيام، علم امام، تعبد، انقلاب، دفاع، اصلاح.

مقدمه
تقريبا تمامي متون تاريخي كهن مربوط به اسلام، در خصوص واقعه عاشورا مطالبي را درج كرده اند؛ اما در اكثر قريب به اتفاق اين روايت ها، بيشتر به روايت واقعه توجه شده از تحليل آن صرف نظر گشته است؛ در اين ميان گزارش هاي تكان دهنده اي كه مربوط به جزئيات واقعه بوده، توسط راويان و شاعران در هر كوي و برزني سروده و بيان مي شد كه به دليل فضاي نامناسب زمان، به «جن سروده هاي يا هاتفانه ها» مشهور شدند (سردرودي، 1381، ص 20).
در پي اين موضوع، تحريف هاي مورخان را نيز نبايد ناديده انگاشت. از جمله ي اين افراد مي توان به ابن كثير، ابن عربي (قاضي ابوبكر) و ابن تيميه اشاره كرد كه نوع بيان و واقعه در آثارشان از کينه توزي خالي نيست. در ادامه، افراد بزرگي چون ابن خلدون نيز در اين باره بحث كرده اند. نوع نگاه ابن خلدون به مقوله كلي تاريخ، نگاهي عقلاني است؛ اما در خصوص واقعه عاشورا، فلسفه وي فلسفه ي غلبه و قدرت است كه مي گويد: «الحق مع غلب كائنا من كان»: حق با كسي است كه غالب شود؛ هر كسي كه مي خواهد باشد (همان، ص 70).
خلاصه سخن اينكه: در ميان پيشروان، اعم از سني و شيعه، بزرگاني نظير شيخ مرتضي (رحمه الله)، شيخ طوسي، سيدبن طاووس و محمدباقر مجلسي آثار گرانقدري بر جاي گذاشته اند كه در روشنگري واقعه، بعد از تحريف هاي بسياري كه صورت گرفته بود، بسيار مؤثر افتاد؛ اما در تمامي اين آثار، بُعد رواني واقعه مد نظر بوده است؛ با وجود اين در دهه هاي اخير، در نهضتي كه به روشنگري در واقعه عاشورا شهرت دارد، آثار تحليلي بزرگي نگارش يافت؛ در اين ميان مي توان از حماسه حسيني، اثر استاد شهيد مرتضي مطهري، قيام امام حسين (عليه السلام) اثر سيدجعفر شهيدي و آثار و سخنراني هاي پراكنده دكتر علي شريعتي در كنار اثر شهيد جاويد صالحي نجف آبادي ياد كرد كه هر كدام وجهي از فلسفه قيام عاشورا را تحليل و بررسي كرده، آن را در كنار مقوله هايي نظير عبوديت به عنوان يكي از انگيزه هاي قيام جنبه ي عقلاني بخشيدند.

فرضيه
چنان كه در چكيده يادآور شديم، در اين مقاله سعي شده از چهار نظريه مهم، از ميان نظريات مطرح در واقعه عاشورا، سخن به ميان آيد. در نظريه تعبد سؤال اصلي اين است كه آيا انگيزه ي قيام امام حسين (عليه السلام) صرفا انجام وظيفه ي الهي بدون توجه به نتايج آن بود، يا خير؟ همچنين در نظريات انقلاب، دفاع و اصلاح نيز چنين برداشتي مد نظر است. با تحليل و بررسي هر يك از عوامل و زمينه ها با صبغه ي تحليل كلامي، نتايجي حاصل مي آيد كه با مقوله هاي عصمت، علم امام و... منافاتي ندارد.

1. نظريه تعبد
طبق نظريه فوق، امام حسين (عليه السلام) از سر تسليم و تعبد پاي در راه نهاد و حركت عاشورايي خود را آغاز كرد و در اين راه از اسارت اهل بيتش نيز سر بر نتافت؛ به بياني ديگر امام حسين (عليه السلام) اسطوره ي آسماني است و مرغ سعادتي است كه با شهادت‌، در قله قاف نشسته است و كسي توان آن را ندارد كه به اين وادي اسرارآميز وارد شود و عقل را در اين حريم مقدس جايي نيست.
اعتقاد كساني كه حركت عاشورا را از اين منظر نگريسته اند، برگرفته از چنين حديثي بود: «هر يك از امامان معصوم (عليه السلام) صحيفه اي از طرف خدا داشته اند كه آن را باز مي كردند و مطابق آن عمل مي نمودند و هر گاه صحيفه مذكور، به صفحات پاياني مي رسيد. امام (عليه السلام) نيز به پايان عمر خود پي مي برد و طبق آن به استقبال مرگ و لقاءالله مي رفت.» (مجلسي، 1403ق، ص202).

تجزيه وتحليل اين نظريه
فهم درست نظريه، منوط بر اين است كه امام حسين (عليه السلام) چنان معرفي شود كه در باور شيعيان مي گنجد؛ يعني بسان تنديسي از كمال انساني كه ابعاد وجود ايشان از فرط كمال به تمامي براي آدمي روشن نمي شود و جز خداي متعال، كسي از عهده ي فهم كمالات ايشان بر نمي آيد؛ با اين حال در عبوديت نيز چنان است كه جز با رضا و اراده ي خداي متعال، هيچ عملي انجام نمي دهد. در باور شيعيان، چنين كسي «امام» خوانده مي شود (كافي، 1364، ج1). بر اين اساس، امام همه ي احكام الهي را مي داند؛ بنابراين اگر در موردي فرماني از خداي متعال وجود داشته باشد، به هيچ روي از دايره دانايي امام بيرون نخواهد بود.

ملاحظاتي چند درباره اين نظريه
بدون اين مبنا، نظريه تعبد را نمي توان سامان داد؛ زيرا نظريه بر اين اصل استوار است كه اين حركت، فرماني بوده از طرف خداوند و امام حسين (عليه السلام) نيز به سرانجام آن آگاهي داشته است. طبق اصل «عصمت» در تفكر شيعي، اين مسئله بحث بر نمي دارد و از اصول مسلم و مشخص تفكر شيعي است. امام بر اساس اين اصل و به توفيق عصمت، هيچ گاه به نافرماني درنمي غلتد. امام كه بر قله كمال انساني جاي دارد، از بطالت عبث و كثافت كينه و حقارت عناد به دور است و در حقيقت نفي بيهودگي كينه و لجاجت در وجود متعالي امام، زمينه اي فراهم مي آورد كه در آن نظريه تعبد جلوه نمايد و با توفيق تمام از عهده ي توجيه حركتي كه پايان آن در ابتدا معلوم و ناخوش است، برآيد؛ بنابراين با پذيرش آگاهي امام حسين (عليه السلام) از انجام حركت، در صورتي راه به نظريه ي تعبد باز مي شود كه توجيه هاي ديگر مبتني بر امور ياد شده براي كاري كه از همان ابتدا انتهاي غم آلود آن پيدا بود، ممكن نباشد.

وجوه نظريه تعبد
نظريه تعبد بر مفاهيم زير استوار است:
1. علم امام؛
2. عصمت امام؛
3. وجود فرمان الهي.
علم امام: بدين معني كه امام همه ي حوادث آينده را به كمك علم لدني خود مي داند و از نتايج كارهايي كه انجام مي دهد، باخبر است. براي چنين شخصيتي، معني ندارد كه بگوييم «برنامه ريزي و تلاش كرد و به هدف دلخواه خود نرسيد». چنين كسي اگر حركتي را آغاز كرده و به هدف نرسيده، معلوم مي شود مصلحتي پنهان در كار بوده است و فقط به جهت تعبد آن حركت را آغاز كرده است.
عصمت امام: امام در عقيده شيعه، شخصيتي معصوم است و به گناه و حتي ترك اولي نيز درنخواهد افتاد؛ بر اين مبنا، گرچه براي حركت عاشورا ـ حسب ظاهر ـ فرجام دلخواه نبود، اما امام معصوم هيچ گاه از فرمان الهي سر نمي پيچد و در برابر تكاليف او تسليم است.
وجودت فرمان الهي: اين مفهوم از مصلحت پنهان حكايت مي كند؛ مصلحتي كه دست كم در آن زمان براي كسي معلوم نبود.
نهايت اينكه: نظريه تعبد، راه حل گزاره هاي متناقض نماي تاريخي از يك سو و كلامي از سوي ديگر است. نظريه تعبد حاكي از آن است كه امام حسين (عليه السلام) مي دانست كه حركت او به ناكامي پايان خواهد پذيرفت؛ اما چون تسليم و متعبد به فرمان الهي بود، حركت خود را آغاز كرد و به سرانجام خونين ختم نمود.

نقد نظريه
از اين ديدگاه، حركت عاشورايي، به دليل آنكه سرانجامش در آغاز پيدا بود، در حوصله تدبير نمي گنجد؛ بدين معني كه در حركت امام حسين(عليه السلام) هدف، جلب رضايت پروردگار بود. اساسا تعبد از ريشه عبوديت به قصد انجام فرمان الهي در زمينه اي صورت مي گيرد كه شخص متعبد سازو كار منطقي جداگانه اي جز تعبد به فرمان الهي ندارد؛ پس حتي اگر اميد به توفيق هم نداشته باشد، پاي در راه مي نهد و بر اساس فرمان الهي حركت مي كند.
در فضاي تعبد، فرصتي براي تحليل حركت و انديشه ورزي وجود ندارد يا اگر وجود داشته باشد، تأثيري در ايجاد انگيزه و حركت ندارد. كساني كه نظريه تعبد را مطرح مي كنند، بر اين باورند كه بر اساس تحليل شرايط سياسي و اجتماعي آن روزگار، حضرت از آغاز حركت خود، به شهادت خود در كربلا علم داشتند؛ حتي از چگونگي شهادت، زمان و مكان شهادت آگاهي داشتند. اين گروه با چنين پيش فرضي، راهي ندارند جز آنكه حركت عاشورا را با منطق وقوع تعبد توجيه كنند؛ بدين جهت راهي براي توضيح آن حركت باقي نمي ماند كه در خور شأن والاي امام (عليه السلام) باشد، به جز تعبد؛ بنابراين حركت ايشان نه از سر شوق برنامه و هدف، بلكه از لذت رضايت پرودرگار نيرو مي گرفت.
سؤال اساسي در نظريه تعبد اين است: آيا امام حسين (عليه السلام) به كليه حوادث مسير كربلا علم داشتند و پيشاپيش مي دانستند كه اين حركت با شهادت پايان خواهد پذيرفت يا خير؟ و بر فرض دانش امام به سرانجام حركت، آيا خواست الهي به حتميت شرعي وقوع اين حركت بوده است يا خير؟
به عبارت ديگر، حضرت تكليف داشتند با حركت عاشورايي خود قيام كنند يا خير؟
پس دو نكته در اين نظريه وجود دارد: يكي علم امام و ديگري فرمان الهي كه زمينه اظهار تعبد را براي امام حسين (عليه السلام) فراهم مي سازد.
درباره علم امام حسين (عليه السلام) بايد گفت: راه آن حضرت براي نيل به آن دانايي، تنها به علم امامت منحصر نبود، بلكه مي توان پيشگويي هاي معتبري از منابع تاريخي و ديني به دست آورد كه پيشاپيش از پايان كار عاشورا خبر مي داد و امام حسين (عليه السلام) از همه ي آنها آگاه بود(طوسي، بي تا، ج4، ص182)؛ براي نمونه سيدبن طاووس در لهوف، خطبه اي از پيامبر(عليه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت بر فراز منبر از شهادت فرزندش حسين (عليه السلام) سخن گفت و اندوه خود را اظهار نمود و حاضران نيز از اندوه پيامبر (عليه السلام) متأثر شدند.
همچنين از امام حسين (عليه السلام) نقل است كه فرمود: «پدرم علي (عليه السلام) به من خبر داد كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) از شهادت من و او خبر داده و فرموده است قبر من نزديك قبر پدرم خواهد بود».
نظريه تعبد، نظريه اي است كه در بستر عقايد ديني درباره علم امام معصوم (عليه السلام) شكل مي گيرد و پذيرش آن به وفاق عقايد كلامي و وقايع تاريخي مي انجامد.
غالب دينداران همواره نگران اين مسئله بودند كه اگر حركت امام حسين(عليه السلام) ناكام بود، چرا آن حضرت حركت خود را آغاز كرد؟ به ويژه آنكه امام (عليه السلام) بيش از همه به آن وقايع اطلاع دارد و نتايج كارها را مي داند. نظريه تعبد، بيشتر به اين دغدغه ها پاسخ مي دهد؛ در حقيقت خاستگاه نظريه تعبد در حوزه باورمندان به مسائل اعتقادي شيعه، به قصد پاسخگويي و حل شبهات به وجود آمده است.
حقيقت آن است كه دغدغه و نگراني ياد شده، اساس استوار ندارد. مي توان همه ي آن عقايد كلامي در باب امام را نيز حفظ كرد و واقعه عاشورا را هم همراه با آن پذيرفت. ناكامي حركت عاشورا، با نامحدود بودن علم امام معصوم (عليه السلام) هيچ ناسازگاري ندارد؛ زيرا يقينا امامان (عليه السلام) در زندگي جاري خود به علوم متعارف عمل و رفتار مي كردند و هيچ گاه به علوم پنهان خود، زندگي و رفتار نمي كردند.
تذكار پاياني در نقد نظريه تعبد اينكه: حضرت (عليه السلام) تكليف شرعي داشتند كه قيام كنند. فهم اين تكليف شرعي از دو راه ميسر بوده است: يكي از راه علم لدني امام به احكام شرعي واقعي و دوم از راه اجتهاد. با مراجعه به منابع اوليه اسلامي، راه دوم در سخنان امام حسين (عليه السلام) به وضوح توضيح و تفسير شده است. حضرت در سخنراني هاي بسياري اشاره داشتند كه بر اساس كتاب و سنت، هر مسلماني در شرايط آن روزگار تكليف دارد براي حفظ اسلام به قيام بپردازد؛ بنابراين فهم تكليف شرعي به حركت و جنبش، چندان با پيچيدگي و دشواري از سوي امام (عليه السلام) روبرو نبوده است.
 

3. نظريه دفاع
بر اساس نظريه ي دفاع، امام حسين (عليه السلام) در همه حال از مدينه تا كربلا، موضوع دفاعي داشت. پاسخ به آراي عمومي مردم كوفه نيز تدبيري دفاعي بود براي رفع خطرهاي احتمالي آينده و كسب موقعيت ايمن تر؛ يعني علم رغم دعوت مردم كوفه براي پذيرش خلافت، حركت امام (عليه السلام) به قصد پذيرش آن نبود، بلكه تصميمي كه خلافت موجود بر حذف امام (عليه السلام) از عرصه ي زعامت ديني مسلمانان داشت، ايجاب مي كند امام حسين (عليه السلام) به قصد ماندگاري و حفاظت از حوزه رهبري ديني مردم، تصميم به كوچ بگيرد و با اين سياست، از كيان امامت محافظت و پاسداري كند؛ از اين رو حتي پس از به دست گرفتن امارت كوفه توسط نماينده اش نيز دست به هجمه عليه مركز خلافت نمي زند و هدف او فقط صيانت از موجوديت امامت و و ماندگاري و تثبيت موقعيت زعامت ديني مسلمانان بود.

تجزيه و تحليل نظريه
بني اميه با تكيه بر قدرت قهرآميز خود، امام حسين (عليه السلام) را مورد فشار قرار دادند تا از آن حضرت براي تأييد خلافت اموي رأي بگيرند. اين تأييد به خلافت آنان مشروعيت مي بخشيد و از فعاليت هاي اعتراض آميز امام حسين (عليه السلام) در آينده جلوگيري مي كرد.
به اين طريق، رفتار بني اميه حالتي هجومي پيدا مي كند و طبعا «دفاع» از جانب امام حسين (عليه السلام) كاملا طبيعي و مسلم تصور مي شود؛ لذا بدون وجود هجمه و اثبات آن نمي توان به موضع دفاع رسيد و نظريه دفاع را اثبات كرد.
امام حسين (عليه السلام) بيش از دو راه، پيش روي خود نداشت: مقاومت يا تسليم در برابر فشار. مبارزه و قيام به منظور غلبه بر قدرت حاكم به نيرو و امكانات برتري نياز داشت كه در آن روز فراهم نبود.
با توجه به اينكه براندازي خلافت اموي به دليل بي لياقتي و فساد ضرورت داشت،«دفاع» در صورتي درست بود كه براندازي ممكن نبوده باشد، و گرنه با وجود امكان براندازي و مبارزه تا غلبه بر حاكميت غير اسلامي، دفاع معني نخواهد داشت، بلكه نوعي ضعف نيز شمرده مي شد كه از ساحت عظيم امامت به دور است؛ از اين رو براي تنظيم نظريه دفاع، بايد امكان براندازي را منتفي دانست؛ زيرا وقتي كسي از قدرت برتر برخوردار است، معني ندارد به دفاع روي آورد.
تسليم شدن و در نهايت تأييد مشروعيت خلافت خاندان بني اميه، عملي بود خلاف مصالح اسلام و امت اسلامي؛ به ويژه آنكه تسليم در مراحل پاياني حركت، آميخته با ترس و پذيرش اجبار مي شود كه به فرموده آن حضرت، خداي متعال بر ايشان نمي پسنديد.
به ناچار نظريه ي دفاع نياز به آن دارد كه تسليم و پذيرش حاكميت اموي به هيچ روي نه به دليل ديني و نه به دليل سياسي، منطقي ننمايد.

جهات اين نظريه
با عنايت به مطالب پيشگفته، مباني نظريه دفاع به قرار ذيل است:
1. نبود امكان براندازي خلافت اموي؛ زيرا با فرض امكان براندازي، فرصتي براي طرح نظري ي دفاع فراهم نخواهد بود.
2. تصميم حكومت به حذف قدرت رقيب (امام حسين (عليه السلام) و ياران او) كه تهديدي دائمي براي خلافت اموي به شمار مي آمد.
3. مخالفت پذيرش و مقبوليت خلافت اموي بر اساس اصول عقايد شيعي، مانند نفي ذلت پذيري و ممنوعيت تقويت حاكمان ظالم.
هر يك از اين مباني، با عنايت به شرايط واقع حاكم در جامعه ي آن روز و اصول روايت هاي تاريخي كه امروزه در دست ماست، امكان اثبات دارند.

نقد نظريه
نظريه ي دفاع، از سوي كساني مطرح مي شود كه به پديده ي انقلاب در آن روزگار و آن فضا باور ندارند؛ به اين معني كه ايجاد انقلاب منطقي نبوده است؛ به عبارت ديگر فرض بر اين بوده كه قدرت بني اميه، با وقوع انقلاب قابل فروپاشي نبوده است؛ براي همين، اقدام به انقلاب،‌منطقي به نظر نمي رسد؛ لذا اينان معتقدند: حركت امام حسين (عليه السلام) نه انقلاب بوده و نه تعبد، بلكه حركت دفاعي بوده است.
بني اميه با تكيه بر قدرت فائقه ي خود، سعي داشت امام (عليه السلام) را به عنوان يك قدرت مؤثر در جامعه، با زور، با خود همراه كند و امام (عليه السلام) از پذيرش چنين امري امتناع كرد. در اين گيرو دار، حركت عاشورايي پديد آمده است؛ چنان كه حضرت بارها اشاره كرده است كه اين لئيم زادگان مي خواهند مرا به ذلت وادار كنند و «هيهات من الذله».
طرفداران نظريه ي دفاع، حركت عاشورا را نتيجه ي سرسختي و پافشاري امام (عليه السلام) در مقابل خواست نامشروع قدرت مي دانند. قدرت سلطه ي بني اميه با شكست بيگانه بود و هيچ قدرتي نمي توانست با آن مقابله كند. اين مطلبي است كه اثبات آن تأثيري تام در توفيق نظريه دفاع دارد. در اين باره دو نكته حائز اهميت است:
1. برخي به غلط پنداشته اند امام حسين (عليه السلام) راهي جز پافشاري و تسليم نشدن در پيش روي نداشت و به عبارت ديگر، پافشاري آن حضرت از سر اجبار بود؛ يعني چون مي دانستند در هر حال چه تسليم شوند و چه بر رأي منفي خود اصرار ورزند، سرانجامي جز شهادت ندارند؛ از اين رو به ناچار پافشاري را برگزيدند؛ نه از روي انتخاب و براي تأمين مصالح اسلامي؛ در حالي كه در مباني ياد شده، تسليم ناپذيري و پافشاري ايشان بر رأي منفي، با انگيزه ي حفظ مصالح اسلامي دانسته شده است؛ ولي چنان كه گفته شد؛ پافشاري امام حسين (عليه السلام) در پاسخ منفي به خواست حاكميت اموي، ناشي از عنايت به تأمين مصالح اسلام و امت اسلامي و به پشتوانه ي آزادگي ذاتي ايشان بوده است و از سر انتخاب صورت گرفت، نه اجبار و تنها همين توضيح با شأن عظيم آن حضرت تناسب دارد(آيتي، [بي تا]، ص 879).
2. «تقيه» كه در اعتقادات شيعي جايگاهي استوار دارد، براي حفظ اسلام است نه مسلمان؛ حال اگر اسلام در خطر بود، مسلمان بايد خطر آن را به جان بخرد و بقاي مكتب را بر زندگي خود ترجيح دهد (مكارم شيرازي، 1382، ج3، ص41)؛ از اين رو، ديگر مجالي براي اين سخن باقي نمي ماند كه تقيه مي توانست امام را از خطر تعرضات دشمن مصون نگاه دارد و كار به تدبير تدافعي نكشد.
پذيرش حاكميت اموي اگر چه به صورت تقيه باشد، هيچ به مصلحت اسلام و مسلمانان نبود، بلکه سبب مي شد آن حاكميت بدون مواجهه با هيچ اعتراضي و حتي با كسب مشروعيت از رأي كساني چون امام (عليه السلام) به راه خود ادامه دهد و روز به روز اسلام را به نابودي نزديك تر كند؛ لذا در اين موارد، ديگر تقيه مشروع نيست؛ به ديگر سخن، آنچه را كه امام برگزيد، بنابر نظر دفاع، معقول ترين حركت به قصد دفاع از كيان امامت بود؛ يعني امام حسين (عليه السلام) امام حسني ديگر بود كه تنها شيوه ي دفاع آن دو باهم تفاوت داشت؛ دفاع خونيني كه اصالت حركت شيعي و حقانيت آن را بيمه كرد.

منبع: شيعه شناسي 25

اگر آنها را بخوانيد، دعاي شما را نمي‏شنوند، و اگر [فرضاً] بشنوند اجابتتان نمي‏كنند، و روز قيامت شركِ شما را انكار مي‏كنند و [هيچ كس‏] چون [خداي‏] آگاه...

پرسش:
باسلام
    خداوند درآيه 13و14سوره فاطرميفرمايد : و كساني را كه بجز او مي‏خوانيد، مالك پوست هسته خرمايي [هم‏] نيستند. (13)

اگر آنها را بخوانيد، دعاي شما را نمي‏شنوند، و اگر [فرضاً] بشنوند اجابتتان نمي‏كنند، و روز قيامت شركِ شما را انكار مي‏كنند و [هيچ كس‏] چون [خداي‏] آگاه، تو را خبردار نمي‏كند. (14 سوال اينست كه باتوجه به اين آيه وآيات مشابه بسيار تكليف ما درخواستن از ائمه چه خواهد شد ضمنا دراين  آيه خدا صراحتا اين عمل راشرك مي داند.

پاسخ:

 خداي متعال در كتابش فرمود:

"... وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمير""إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبيرٍ" (1)

و كساني را كه جز او مي‏خوانيد (و مي‏پرستيد) حتي به اندازه پوست نازك هسته خرما مالك نيستند!

اگر آن ها را بخوانيد، صداي شما را نمي‏شنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمي‏گويند و روز قيامت، شرك (و پرستش) شما را منكر مي‏شوند، و هيچ كسي مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق) با خبر نمي‏سازد

سوال شما داراي دو بخش است، بخش اول آن مربوط به معنا و تفسير آيات شريفه اي است كه به آن اشاره كرده ايد و بخش دوم سوال شما در باره اين مطلب است كه آيا توسل به اولياء دين  به طور كلي يا با توجه به فهمي كه از آيات بالا داشته ايد، صحيح است؟

در باره معنا و تفسير آيات مورد اشاره ابتدا به شما توصيه مي كنيم كه در قضاوت فهم تان از آيات الهي، عجله نكنيد و براي دست يابي به معاني و مقاصد آيه هاي قرآن، هم در ترجمه آن دقت و هم براي دست يابي به تفسير و نيز شان نزول آيات به تفاسيري كه در اين باره فراوان وجود دارد و بعضي از آن ها در حد فهم عموم افراد جامعه نوشته شده است مراجعه كنيد تا خداي ناكرده دچار سوء برداشت و يا بد فهمي از آيات الهي نشويد كه خود مسئوليتي بزرگ در پي دارد.

و اما مقصود از خوانده شدگاني كه در اين  دو آيه شريفه به طور غير صريح نام شان آمده است چيزي جز آلهه مشركين و بت ها نيست.

در اين دو آيه شريفه، خداي متعال مي فرمايد ملك و فرماندهي عالم هستي از آن اوست و غير از او  كساني (خدايان و طاغوت ها) يا  چيزهايي(بت ها) را مي خوانيد و به آن ها توسل مي كنيد، حتي به اندازه پوست نازك هسته خرما مالكيتي ندارند و...

در تفاسير آمده است:

1.منظور از" الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ..." همان خداياني است كه مي‏خوانند، چه بت ها و چه ارباب بت ها.(2)

2. آري اين بت ها نه مبدأ سودي هستند، و نه منشأ زياني ...چرا كه قطعاتي از سنگ و چوب بيش نيستند جمادند و بي‏شعور!" و به فرض كه ناله و اصرار شما را بشنوند هرگز توانايي پاسخ گويي به نيازهاي شما ندارند" وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ".

چرا كه روشن شد حتي به اندازه پوست نازك هسته خرمايي مالك سود و زياني در جهان هستي نيستند، با اين حال چگونه انتظار داريد كه براي شما كاري صورت دهند يا گرهي را بگشايند؟(3)

با اين حساب جواب بخش اول داده شد و اين بيان از دو  تفسير فقط نمونه اي از صدها تفسيري است كه در باره آيه شريفه ارائه شده است.

و اما در مورد بخش دوم با توجه به آن چه از بخش اول مشخص شد.

متوجه شده باشيم اين دو آيه شريفه در مقام نفي توسل به موجوداتي است كه نزد خداي متعال هيچ جايگاهي ندارند و علاوه، به طور مستقل معبود افراد جاهل يا منحرف قرار مي گيرند كه به آنان هشدار داده مي شود اين كساني( يا چيزهايي) كه شما به آنان متوسل شده ايد و آنان را معبود خود قرار داده ايد، از خود هيچ مالكيتي ندارند و حتي صداي شما را نمي شنوند و اگر بشنوند، قدرت پاسخ ندارند.

در توسل به اولياي دين، كسي معتقد نيست كه انسان مي تواند در عرض خداي متعال و به طور مستقل حاجت خود را از آنان طلب كند.

 توسل به امامان و اولياء خاص الهي، يعني وساطت قرار دادن آبروي آنان نزد خداي متعال كه نمونه هاي پايين تر آن دراين دنيا فراوان ديده مي شود كه انسان آبروي شخص بزرگي را واسطه  رسيدن به حاجتي يا حتي بخشش از خطاهاي خود مي كند و اين موضوع كاملا مورد قبول دين مي باشد.

توضيح بيشتر اين كه:

منافات بين توسل يا نذر با توحيد، زماني قابل طرح است كه توجه به اولياء الهي در عرض توجه به خدا قرار گيرد و حال آن كه اين توجه در طول توجه به خداست، و ما در روي آوردن و توجه به خدا دريچه هايي به روي خودمان باز مي كنيم كه اولياء الهي هستند و يا اين كه مي دانيم ايشان از طرف خداي متعال داراي معجزاتي اند كه مي توانند مثلا بيمار صعب العلاجي را نجات دهند كه در اين باره هم توسل اشكالي ندارد.

از آن جا كه بزرگان دين به خصوص امامان سلام الله عليهم اجمعين را از مقربان درگاه حق مي دانيم، دعاي آن ها را در حق خود داراي تاثير بيشتري دانسته، در نتيجه از آن ها مي خواهيم نزد خدا بر اي مان وساطت كنند، حال در اين نوع طلب هيچ منع عقلي و شرعي  وجود ندارد. آن چنان كه خود رسول خدا (ص) در جريان مباهله به اهل بيت خود فرمود: هر گاه من دعايي كردم شما آمين بگوييد. (4)  و يا خداي متعال در قرآن خطاب به پيامبرش(ص)فرمود:"وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللَّهَ وَ اِسْتَغْفَرَ لَهُمُ اَلرَّسُولُ لَوَجَدُوا اَللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً" (5) اگر هنگام ستم برخويش نزد تو آيند "اي پيامبر" و استغفار كرده و تو نيز براي آنان استغفار كني خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت.

اما اگر به طور مستقيم و با اين اعتقاد كه آن ها بدون اذن و اراده خدا و مستقلاً قادر به برآوردن درخواست ما مي باشند؛ حاجت بطلبيم اين كار مورد نهي اكيد شارع قرار گرفته است و شرك در برابر خداي متعال محسوب مي شود، حال آن كه كسي، از اولياي الهي با اين نيت طلب كمك نمي كند.

پي نوشت ها:

1. سوره فاطر،آيات 13 و 14.

2. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏17، ص 40.

3. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات اسلاميه، سال 1374 ه ش،چاپ اول، ج‏18، ص 215.

4. ر،ك علامه حلي، الفين،ترجمه وجداني‏،جعفر، تهران، انتشارات سعدي، بي تا، ص 748.

5. سوره نساء، آيه 64. 

سوال : در بعضي سايت هاي اينترنيتي راجع به آب و هوا (وضع جوي) پيشگويي هاي صورت مي گيرد از نظر دين مبين اسلام عقيده داشتن به آن چه مكافات و مجازات دارد آيا د

پرسش:
سلام
    آرزو ميكنم كه صحت و سلامت باشيد

    از بارگاه ايزد منان توفيقات مزيد براي شما خواسته و خواهان هستم

    سوال :  در بعضي سايت هاي اينترنيتي راجع به آب و هوا (وضع جوي) پيشگويي هاي صورت مي گيرد از نظر دين مبين اسلام عقيده داشتن به آن چه مكافات و مجازات دارد آيا درست است يا نه؟

    در اين زمينه لطف نموده مفصلا با استناد آيات قرآن كريم وآحاديث پيامبر گرامي اسلام جواب بدهيد

    بااحترام

پاسخ:

 اولين اصل از اصول ديني ما خداپرستان، توحيد است و توحيد مراتب مختلفي از جمله توحيد ذاتي، توحيد در صفات، توحيد افعالي، توحيد در ربوبيت و ...دارد. شناخت اين مراتب و اعتقاد و ايمان نسبت به همه آنها بر همه خداپرستان لازم و ضروري است.

در اينجا متناسب با سؤال شما به بحث توحيد در ربوبيت خداوند متعال مي پردازيم.

از جمله روابطي كه بين خدا و خلق، لحاظ مي شود اينست كه مخلوقات نه تنها در اصل وجود و پيدايششان نيازمند به خدا هستند. بلكه همه شئونِ وجودي آنها وابسته به خداي متعال است و هيچ گونه استقلالي ندارد و او به هر نحوي كه بخواهد در آنها تصرف مي كند و امورشان را تدبير مي نمايد.

هنگامي كه اين رابطه را به صورت كلي در نظر بگيريم مفهوم ربوبيّت، انتزاع مي شود كه لازمه آن تدابير امور است و مصاديق فراواني، مانند حفظ و نگهداري كردن، حيات بخشيدن و ميراندن، روزي دادن، به رشد و كمال رساندن، راهنمايي كردن و مورد امر و نهي قرار دادن و... دارد.

شئون مختلف ربوبيّت را مي توان به دو دسته كلي تقسيم كرد: ربوبيّت تكويني كه شامل اداره امور همه موجودات و تأمين نيازمندي هاي آنها و در يك كلمه «كارگرداني جهان» مي شود، و ربوبيّت تشريعي كه اختصاص به موجودات ذي شعور و مختار دارد و شامل مسائلي از قبيل فرستادن انبياء و نازل كردن كتب آسماني و تعيين وظايف و تكاليف و جعل احكام و قوانين مي گردد.

حاصل آنكه: ربوبيّت مطلقه الهي بدين معني است كه مخلوقات در همه شئون وجودي، وابسته به خداي متعال هستند وابستگي هايي كه به يكديگر دارند سرانجام، به وابستگي همه آنها به آفريننده، منتهي مي شود و اوست كه بعضي از آفريدگان را بوسيله بعضي ديگر اداره مي كند و روزي خواران را بوسيله روزي هايي كه مي آفريند روزي مي دهد، و موجودات ذي شعور را با وسايل دروني (مانند عقل و ساير قواي ادراكي) و با وسايل بيروني (مانند پيامبران و كتب آسماني) هدايت مي كند و براي مكلفين، احكام و قوانيني وضع، و وظايف و تكاليفي تعيين مي كند.(1)

بعد از توضيح درباره ربوبيت خداوند متعال، در خصوص نزول باران هم بايد بگوييم كه خداوند متعال در آيات متعددي نزول باران و فراهم سازي مقدمات آنرا به خود نسبت مي دهد چنانكه مي فرمايد:«وَ اللَّهُ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلي‏ بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُور» (2)«خداوند كسي است كه بادها را فرستاد تا ابرهايي را به حركت درآورند سپس ما اين ابرها را به سوي زمين مرده‏اي رانديم و به وسيله آن، زمين را پس از مردنش زنده مي‏كنيم رستاخيز نيز همين گونه است.»

 در اين آيه به چرخه‏ توليد بادهاي باران ‏زا اشاره شده است؛ بادها قطعات ابر را از درياها به سوي زمين‏هاي خشك و تشنه مي‏رانند و آنها را بر صحنه‏ي آسمان مي‏گسترانند، سپس آن را متراكم و باران زا مي‏سازند.

در اين آيه و آيات مشابه انجام اينگونه امور مادي نيز به خداوند متعال نسبت داده شده تا مؤمنان را متوجه توحيد در ربوبيت نمايد. اما نكته اي كه در اينجا لازم به ذكر است اين است كه مقتضاي توحيد در ربوبيت اين است كه همه تدبيرها در نهايت به خداوند متعال ختم مي شوند و هيچ مؤثري در اين عالم به صورت مستقل وجود ندارد. اما به صورت غير مستقل و وابسته اسباب و عوامل مختلفي در اين عالم وجود دارند كه تاثيرگذار و تدبير كننده هستند. اما به اذن الهي و وابسته به خداوند متعال نه مستقل.

بنابراين، توحيد در تدبير و تأثير، به معناي بي تأثير دانستن موجودات وتأثير گذاري مستقيم و بي واسطه خداوند نيست. بلكه به معناي آن است كه علل و اسباب طبيعي در عين آنكه داراي تأثير واقعي هستند، اما تأثير آنها با جعل واراده خداوند صورت مي‏گيرد. خورشيد و ماه واقعاً نور افشاني مي‏كنند و آتش حقيقتاً مي‏سوزاند، اما همگي مظهر و آيينه اراده و امر خداوند هستند.

بعد از مقدمات مذكور در خصوص پيش بيني هايي كه در خصوص آب و هوا صورت مي گيرد بايد بگوييم كه كيفيت پيش بيني هاي متداول اينگونه است كه محققان امور هواشناسي جديدترين اطلاعات واصله  درباره فشار هوا، وزش باد و دماي هوا را در ارتباط با يكديگر در نظر گرفته و محاسبه مي كنند و در پايان به عنوان نتايج كار خود مي توانند هواي چند ساعت و حتي چند روز آينده را پيشگويي كنند. اينگونه پيشگويي هوا كه از طريق محاسبه ارقام و اعداد مختلف با يكديگر به دست مي آيد، در سراسر جهان شيوه اي بسيار متداول است. روشن است كه اينگونه محاسبات كه بر اساس امور تجربي انجام مي پذيرد و به صورت ظني و غير قطعي است منافاتي با توحيد خداوند متعال ندارد. زيرا اين محاسبات بوسيله همان علل و اسبابي انجام مي گيرد كه خود خداوند متعال اين اسباب و علل را وضع كرده و گرچه در نهايت تدبير آسمان و زمين به خداوند متعال بر مي گردد. اما در اين ميان خداوند متعال علل و اسبابي را براي اجراي امور قرار داده است.

البته اگر كسي معقتد باشد كه تاثير اين علل و عوامل مستقل از خداوند متعال است و صرفا به طبيعت مستند است اين شخص در توحيد ربوبيت دچار مشكل است. شخص موحد در عين اعتقاد به علل و عوامل طبيعي اين علل را مستقل از خداوند متعال نمي داند و لذا آنگاه كه عوامل طبيعي بارش باران را پيش بيني نمي كنند شخص موحد با دعا و مناجات و خواندن نماز باران رحمت الهي را بر زمين جاري مي سازد و اين امر بيانگر اين است كه تأثير عوامل طبيعي در سايه اراده و خواست الهي و در طول تدبير و ربوبيت الهي قرار دارند نه اينكه در عرض خداوند متعال و به صورت مستقل نقشي داشته باشند.

پي نوشت ها:

1. ر.ك: آيت الله مصباح يزدي، آموزش عقايد، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، 1384ش، ص 83.

2. فاطر(35) آيه 9.

چرا خدا در مقوله عبادت در آيه 186 بقره واذا سالك عبادي....چرا خدا نگفت قل و خودش مستقيم گفت :فاني قريب آيا كمك از غير خدا با اياك نعبد واياك نستعين مخالف نيست؟

پرسش:

چرا خدا در مقوله عبادت در آيه 186 بقره واذا سالك عبادي....چرا خدا نگفت قل و خودش مستقيم گفت :فاني قريب آيا كمك از غير خدا با اياك نعبد واياك نستعين مخالف نيست؟

پاسخ:

« وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ»(1)؛ و چون بندگان من از تو سراغ مرا مي گيرند بدانند كه من نزديكم و دعوت دعاكنندگان را اجابت مي كنم. البته در صورتي كه مرا بخوانند. پس بايد كه آنان نيز دعوت مرا اجابت نموده و بايد به من ايمان آورند تا شايد رشد يابند.

بيشتر مفسران درباره اين آيه شريفه نظرشان اين است كه خداوند در اين آيه در افاده مضمونش بهترين اسلوب و لطيف ترين و زيباترين معنا را بيان كرده است و در آن نشانه هاي مهرباني خداوند نسبت به بندگانش وجود دارد كه مفسران آنها را بيان كرده اند. از جمله اين نكات لطيف همين حذف لفظ «قل» و واسطه است كه خداوند خواسته خودش اين حقيقت را به بندگان بگويد كه من به شما نزديكم. مرحوم علامه طباطبايي و آيت الله جوادي آملي اين مطلب را در ضمن نكات ظريفي كه براي اين آيه بيان كرده اند، آورده اند. علامه طباطبايي مي نويسد: «ثم حذف الواسطة في الجواب حيث قال: فَإِنِّي قَرِيبٌ و لم يقل فقل إنه قريب...»(2) سپس واسطه را در جواب انداخته آنجا كه فرموده (پس همانا من نزديكم) و نفرموده: پس بگو او نزديك است.

آيت الله جوادي هم مي نويسند: سومين نكته: حذف واسطه در جواب كه فرمود « پس تحقيقا من نزديكم» و نفرمود «بگو او نزديك است.»(3)

اما درباره كمك خواستن از غير خدا: اگر كمك خواستن ما از ديگران با توجه به اين نكته باشد كه آنان فقط واسطه و سبب هستند و همه كاره خداست، با « اياك نستعين» تنافي ندارد زيرا خداوند خودش خواسته است كارها از طريق واسطه ها و اسباب انجام بگيرد. در روايتي امام صادق (ع) فرمودند: « أَبَي اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحا...»(4)؛ خدا از آن ابا دارد كه چيزها را جز به اسباب آنها روان  گرداند، اين است كه براي هر چيز سببي قرار داد، و براي هر سبب شرحي...

خداوند در قرآن هم مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ ...»(5)؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خداوند پروا كنيد و به سوي او وسيله بجوييد.

بنابراين سبب ها و وسيله ها را هم خداوند قرار داده تا به كمك آنها به او برسيم و بتوانيم زندگي فردي و اجتماعي مان را اداره كنيم. اگر غير خدا و انسان هاي ديگر را كه از آنها كمك مي گيريم، مستقل و همه كاره بدانيم، اين با « اياك نستعين» تنافي دارد.

اگر هر كمك خواستني از غير خدا شرك باشد يك موحد روز زمين يافت نمي شود چرا كه همه انسانها از همديگر كمك مي گيرند. آيا معصومين (ع) در هنگام مريضي از پزشك كمك نمي گرفتند.

پي نوشت ها:

1. بقره(2)آيه186.

2. طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، انتشارات جامعه مدرسين، ج2، ص30.

3. جوادي آملي، عبدالله، تفسير تسنيم، انتشارات اسراء، ج9، ص396.

4. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي،انتشارات اسلاميه، ج1، ص183.

5. مائده(5)آيه35.

در قرآن، گاهى خداوند كارهایى را به خودش نسبت مى ‏دهد و گاهى همان كار را به دیگرى...
مرگ انسان به دست كیست؟!

هنگام مرگ به گفته ی قرآن، نفس ماست که از ما گرفته می شود. یادمان باشد هیچ کاری در هستی انجام نمی شود مگر با اجازه خداوند و منطبق بر سنت الله (قوانین آفرینش) باشد حتی پیامبران برگزیده خداوند که برای هدایت بشر فرستاده می شوند فقط باید آنچه را خدا دستور می دهد به مردم بگویند و مطابق فرامین خدا عمل نمایند؛ مثلا روح الامین  که قرآن را بر سینه پیامبر نازل می کند با اجازه خداوند است و پیامبر اجازه هیچ دخل و تصرفی را از جانب خود در کلام وحی ندارد: (سوره 40 غافر آیه 78) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِکَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّـهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ: و البته رسولانی را از قبل تو فرستادیم و از آنها کسی است که داستانش را برای تو نقل کردیم و از آنها کسی است که داستانش را برای تو نقل نکردیم و در شان و شایسته ی هیچ رسولی نیست که آیه ای را بیاورد مگر با اجازه ی خدا و وقتی دستوری از جانب خدا به حق گذرانده شود ( اجازه ی آوردن آیه ای داده شود) و آنجاست که کسانی که به مسیر باطل می رفتند زیان می کنند.

می میرید با اجازه خدا!

و تنها خداست که می میراند و زنده می کند و خلق می کند و روزی می دهد و شفا می دهد و هدایت می کند و هر یک از این ها را که بخواهد توسط رسولان و فرشتگانش به انجام می رساند.

و هیچ کس نمی میرد مگر با اجازه خدا ! (سوره 3 آل عمران آیه 145): وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ کِتَابًا مُّؤَجَّلًا وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ: و نبوده است کسی بمیرد (کسی نمی تواند بمیرد) مگر با اجازه خدا و کتابی است زمان دار و هر کس می خواهد پاداش دنیا را از آن به او می دهیم و آن کس که می خواهد پاداش آخرت را از آن به او می دهیم و به زودی شاکران را پاداش می دهیم.
بنابراین آنچه که رسولان خدا انجام می دهند همه از جانب خداست و در این کار ماموریت دارند (سوره 32 سجده آیه11) قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ: بگو فرشته ی مرگ شما را متوفی می کند (جانتان را به تمامی میگیرد) همان کسی که بر شما وکیل شده سپس به سوی پروردگارتان باز گردانده می شوید.
و قرآن به روشنی بیان می کند گرفتن جان انسان ها  برعهده ی یک نفر نیست و فرشتگان، رسولانی هستند که برای گرفتن جان های کسانی که هنگام مرگشان فرا رسیده است به سوی آنها فرستاده می شوند تا جانشان را بستانند.
و تنها خداست که می میراند و زنده می کند و خلق می کند و روزی می دهد و شفا می دهد و هدایت می کند و هر یک از این ها را که بخواهد توسط رسولان و فرشتگانش به انجام می رساند.

کلام آخر:

نبوده است کسی بمیرد (کسی نمی تواند بمیرد) مگر با اجازه خدا و کتابی است زمان دار و هر کس می خواهد پاداش دنیا را از آن به او می دهیم و آن کس که می خواهد پاداش آخرت را از آن به او می دهیم و به زودی شاکران را پاداش می دهیم.

در قرآن، گاهى خداوند كارهایى را به خودش نسبت مى ‏دهد و گاهى همان كار را به دیگرى، مثلاً در مورد گرفتنِ جان انسان، یك جا مى ‏فرماید: «اللّه یتوفّى الانفس» (سوره زمر، آیه 42) خدا، جان مردم را مى ‏گیرد. 
و در جاى دیگر مى ‏فرماید: «یتوفّاكم ملك الموت» (سوره سجده، آیه 11) ملك الموت «عزرائیل»، جان مردم را مى ‏گیرد.
و جایى دیگر مى‏فرماید: «تَوفّته رُسُلنا» ( سوره انعام، آیه 61) فرشتگان، جان مردم را مى‏ گیرند. 
هر سه تعبیر قابل قبول است. 
در بعضی آیات بیان می کند که فرشتگان جان ‏ها را مى ‏گیرند و به عزرائیل تحویل مى ‏دهند و عزرائیل جان ‏ها را به خدا تحویل مى ‏دهد. 
شاید هم این گونه باشد: جان افراد عادى را فرشتگان مى ‏گیرند، جان افراد برجسته را عزرائیل مى ‏گیرد و جان اولیاى الهى  را خداوند مى ‏گیرد. 
همان ‏گونه كه قرآن درباره اهل بهشت تعبیرهاى مختلفى دارد؛ یك جا مى ‏فرماید: «یسقیهم ربّهم» (سوره انسان، آیه 21) خداوند آنان را سیراب مى ‏كند. در جاى دیگر مى‏ فرماید: «یُسقَون فیها كأساً» (سوره انسان، آیه 17) اینها از طریقى سیراب مى‏ شوند و نامى از خداوند برده نشده است.
در همه ی این بیانات نکته ی اساسی و مهم این است که بدانیم هیچ کاری در هستی انجام نمی شود مگر با اجازه خداوند و منطبق بر سنت الله (قوانین آفرینش) باشد حتی پیامبران برگزیده خداوند که برای هدایت بشر فرستاده می شوند فقط باید آنچه را خدا دستور می دهد به مردم بگویند و مطابق فرامین خدا عمل نمایند.

منابع:
سایت حوزه
بیانات حجت الاسلام قرائتی

رزق و روزی كه خداوند آن را بعهده گرفته و ضمانت كرده عبارت است از سهم و نصیبی كه باید به مخلوقات برسد تا بتوانند به وجود و بقاء خود ادامه دهند...
چند نکته برای برکت و افزایش روزی

اینكه در قرآن كریم آمده: «و ما مِن دابة فی‏الارض الا علی الله رزقها؛ رزق و روزی هر جنبنده ‏ای بر عهده خداوند است.» (سوره هود، آیه 6) باید در نظر داشت كه آنكه ماجرای رزق جنبندگان را به عهده گرفته است الله است نه یك مخلوق. الله یعنی آن كس كه آفریننده نظام‏ های هستی و خالق موجودات است و لذا تعهد الهی تفاوت دارد با تعهد مخلوقی كه جزئی از همین نظام و تحت تأثیر موجودات این نظام است.
شناختن فعل خدا و رزّاقیت خدا شناخت نظامات عالم است. ما خود جزء عالمیم و مانند سایر اجزاء عالم وظیفه ‏ای داریم. وظایفی هم كه ما در عالم درباره ارزاق و حقوق داریم و قانون خلقت ما را موظف به آن وظایف كرده است و یا قانون شریعت ما را به آن موظف ساخته است از شئون رزاقیت خداوند است.

رسول خدا(صلی الله و علیه وآله) می فرماید: «ازدواج کنید زیرا رزق شما بیشتر می شود.» (وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۱۹) تقریباً همه کسانی که ازدواج کرده اند علی رغم اذعان به بعضی از مشکلات، اعتراف دارند که وضعیت مادی و معیشتی آنان، از قبل ازدواج بهتر شده است. گرچه معمولاً دراین گونه از مسائل اجتماعی استثناءاتی نیز وجود داشته است.

قوه جذب و تغذّی كه در گیاهان است همینطور جهازات تغذیه، میل‏ها و غریزه ‏هائی كه در جانداران است و آنها را به سوی مواد غذایی می ‏كشاند همه از مظاهر رزاقیت حضرت حق است. خداست كه هر جانداری را بوسیله یك سلسله میل‏ ها و رغبت‏ ها مسخر كرده كه در پی مایحتاج خود برود. و برای ارضای این میل ‏ها همیشه در تلاش باشد. همین اندیشه و تلاش و كوشش جد و جهد در این زمینه به موجب رزّاقیت خداوند  است و رزاقیت اوست كه روزی و روزی خوار. رزق و مرزوق را عاشق یكدیگر قرار داده و در پی هم واداشته است. در متن واقع پیوستگی خاصی بین اجزاء خلقت وجود دارد كه آن‏ ها را به یكدیگر تطبیق می ‏دهد. تا طفل طفل است و قادر به تحصیل روزی و تهیه آن نیست، روزی او را آماده و مهیا در اختیار او قرار داده است و تدریجاً كه او قدرت بیشتری پیدا می ‏كند و با كنجكاوی می ‏تواند روزی خود را بدست آورد دیگر روزی او به آسودگی در اختیارش نیست مثل اینكه روزی او را بر می‏ دارند و در نقطه‏ ای دور دست می‏ گذارند تا برود و آن را پیدا كند و استفاده نماید. 
بطور كلی یك تناسبی است میان آمادگی روزی و مقدار توانایی روزی‏ خوار و مقدار هدایتی كه به سوی روزی خود شده است.
انسان چون نسبت به گیاهان و حیوانات موجودی عالی ‏تر است و آنچه برای زندگی گیاهان و حیوانات كافی است برای او كافی نمی ‏باشد مسئله تحصیل روزی او شكل و وضع دیگری دارد. فاصله بین روزی و روزی ‏خوار در عرصه زندگی انسان بیشتر است. از این رو وسائل زیادتری در اختیار او قرار داده شده و دستگاه هدایت در وجودش تقویت گشته به او عقل و عمل و فكر داده شده. وحی و نبوت به یاری‏اش آمده و برایش وظیفه و تكلیف مقرر شده و همه اینها از شئون رزاقیت خداوند است. و لذا اینكه گفته شده:
مخور هول ابلیس تا جان دهد 
هر آنكس كه دندان دهد نان دهد
توانا است آخر خداوند روز 
كه روزی رساند تو چندین مسوز
نگارنده كودك اندر شكم  
نویسنده عمر و روزی است هم(سعدی)
سخن درستی است اما نه به این معنی كه دندان داشتن كافی است كه نان پخته و آماده بر سر سفره انسان مهیا شود. بلكه به این معنی كه در دستگاه خلقت بین نان و دندان رابطه است. اگر نان نبود دندان نبود و اگر دندان و صاحب دندان نبود نان نبود. بین روزی و روزی‏ خوار ووسائل خوردن و هضم و جذب روزی و وسائل هدایت و راهنمایی به سوی روزی در متن خلقت ارتباط است. آن كس كه انسان را در طبیعت آفریده و به او دندان داده نان یعنی مواد غذایی قابل استفاده را هم در طبیعت آفریده و اندیشه و فكر و نیروی عمل و تحصیل و حسن انجام وظیفه را هم آفریده است همه اینها توأما مظهر رزاقیت خداوند است.(بیست گفتار، آیت‏الله مطهری، گفتار ششم، ص 127 تا 137)

 دو نوع رزق و روزی داریم

از مهمترین عوامل برکت در رزق و روزی، داشتن ایمان و تقوا (عمل به واجبات و ترک محرمات) است. امام رضا (علیه السلام) فرمود: «خدای عز و جل به یکی از پیامبران خود وحی فرمود که: هر گاه اطاعت شوم خشنود گردم و چون خشنود گردم برکت دهم و برکت من بی پایان است.» (میزان الحکمة، ج1، ح1700)

در واقع ما دو گونه رزق و روزی داریم: رزقی كه بسراغش می ‏رویم و رزقی كه به سراغمان می ‏آید.
امام علی (علیه السلام): اِن الرزق رزقان رزق تطلبه و رزق یطلبك فان انت لم تأته اتاك   (نهج‏البلاغه، نامه 31)
رزق طالب  (كه به سراغ ما می ‏آید) رزقی است كه همواره ما را تعقیب می‏كند حتی اگر از آن فرار كنیم ما را رها نمی‏سازد همان طور كه رهایی از چنگال مرگ ممكن نیست. حضرت رسول اكرم(صلی الله و علیه وآله):  لو اَنَّ ابنَ آدم فَرَّ من رِزقِه كما یَفِرُّمن المَوتَ لادركه كما یدركه الموت (مكارم‏الاخلاق 2/377)
این گونه رزق ریشه در قضای الهی دارد و هیچ گونه تغییر و تحولی در آن صورت نمی ‏گیرد. در این زمینه مرحوم علامه طباطبایی می‏ فرماید: روزی و روزی‏ خوار متلازم همند و معنی ندارد كه روزی‏ خوار در مسیر زندگی طالب بقاء باشد اما رزقی برایش نباشد همینطور ممكن نیست رزقی محقق باشد و روزی‏ خواری در بین نباشد و نیز رزق از مایحتاج روزی‏ خوار افزون باشد و لذا رزق داخل در قضای الهی  است. (المیزان، ج 18، جزء 27، ص 377)
اما قسم دیگر روزی (رزق مطلوب) رزقی است كه برای طالب آن مقدّر شده است. اگر آن را طلب نمائیم و مشروط و علل لازم وصول به آن را مراعات نمائیم چنین رزقی را بدست می ‏آوریم و در واقع تلاش ما در جهت رسیدن به این‏گونه روزی، جزء العلّة است و اگر در كنار دیگر علل مهیای عالم غیب قرار گیرد مسلما دستیابی به آن حتمی است.
در این باره مولی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می ‏فرماید: طلب نمائید روزی را كه مضمون و مقدر است اما برای طلب‏ كننده آن: اطلبوا الرّزق فانّه مضمون لطالبِه (الارشاد، 1/303) همانطور كه طلب بدون ضمانت بی‏ معنی است تضمین رزق بدون طلب نیز در این قسم (روزی مطلوب) ناممكن است. 
لذا از این دو قسم روزی كه از ناحیه خدای بزرگ برای بندگان معین گشته است قسمی از آن بدون قید و شرط و به عبارتی رزق طالب و قسمی دیگر مشروط است و مطلوب. روزی بی‏ قید و شرط در هر حال انسان را طلب می ‏نماید و تا پیمانه قابلیت انسان از این ‏گونه رزق پر نگردد اجل و مرگ انسان فرا نمی ‏رسد. حضرت رسول اكرم (صلی الله و علیه وآله): الا و اِنّ الرُّوحَ الاَمینَ نَفَتَ فی روعِی اَنَّه لن تَموتَنَفْسٌ حَتّی تستكمل رزقها (الكافی، 2/74/2)
اما روزی مطلوب و مشروط حتمیت و ضرورتش مشروط به انجام اموری و در نظر گرفتن مسائلی است كه بدون ترتیب و انجام شرائط محقق نمی ‏گردد.

نکاتی درباره ی برکت در مال

در کنار این انواع رزقی که عرض شد، دستورالعمل هایی داده شده است که همین نوع رزق را با برکت کنیم تا بهتر زندگی کنیم.
در ادامه به نکاتی از آن ها می پردازیم:

1- داشتن ایمان و تقوا

امام صادق ‌(علیه السلام) می‌فرماید: "هر كس سوره ذاریات  را روز یا شب بخواند، خداوند وضع زندگی او را اصلاح می ‌كند و روزی فراوانی برایش می ‌دهد..."( اعلام الدین‌، دیلمی‌، ص 377)

یکی از عوامل مهم برکت زا در زندگی، داشتن ایمان  و کسب تقوا  می باشد. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ ؛ اگر مردم قریه ها ایمان آورده و پرهیزکاری پیشه کرده بودند، برکت های آسمان و زمین را به رویشان می گشودیم» (سوره اعراف، 96)
از مهمترین عوامل برکت در رزق و روزی، داشتن ایمان و تقوا (عمل به واجبات و ترک محرمات) است. امام رضا (علیه السلام) فرمود: «خدای عز و جل به یکی از پیامبران خود وحی فرمود که: هر گاه اطاعت شوم خشنود گردم و چون خشنود گردم برکت دهم و برکت من بی پایان است.» (میزان الحکمة، ج1، ح1700)

2- ازدواج کنید

ازدواج  دارای فوائد فراوانی است که در معارف نورانی  اسلام به آنها اشاره شده است: بقاء نسل، آرامش و تعادل روحی، تأمین نیازهای طبیعی و غریزی انسان و ازدیاد رزق.
بر خلاف بیشتر تصورات ابتدایی از ازدواج، که عده ای آن را موجب زیاد شدن نان خور و تقسیم سرمایه می دانند. دین اسلام ازدواج را موجب برکت و ازدیاد رزق و روزی  می داند. خداوند می فرماید: «اشخاص مجرد و بردگان و کنیزان شایسته خود را همسر دهید که اگر فقیر باشند خداوند آنان را از فضل خود بی نیاز می کند.» (نور، 32) 
رسول خدا(صلی الله و علیه وآله) می فرماید: «ازدواج کنید زیرا رزق شما بیشتر می شود.» (وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۱۹) تقریباً همه کسانی که ازدواج کرده اند علی رغم اذعان به بعضی از مشکلات، اعتراف دارند که وضعیت مادی و معیشتی آنان، از قبل ازدواج بهتر شده است. گرچه معمولاً دراین گونه از مسائل اجتماعی استثناءاتی نیز وجود داشته است.

3 سوره برای افزایش رزق و روزی

در کنار معنویات و سوره هایی که تأکید شده، یادمان نرود که باید اسباب دیگر چون تلاش و ... هم باشند. برخی از سوره‌هایی كه در روایات اسلامی برای زیاد شدن رزق و روزی توصیه شده عبارتند از:
1. سوره واقعه.: امام صادق ‌(علیه السلام) می‌فرماید: "كسی كه هر شب سوره واقعه  را بخواند... در دنیا سختی‌، فقر، نیازمندی و آفتی از آفت دنیا را نمی ‌بیند و از دوستان حضرت علی ‌(علیه السلام) می‌شود..."( وسائل الشیعه‌، شیخ حر عاملی‌، ج 6، ص 112)
2. سوره مزمل:‌ رسول اكرم‌ (صلی الله علیه و آله) می‌ فرماید: "هر كس سوره مزمل  را بخواند در دنیا و آخرت سختی از او برداشته می شود".( مستدرك الوسائل‌، محدث نوری‌، ج 4، ص 354)
3. سوره ذاریات‌: امام صادق ‌(علیه السلام) می‌فرماید: "هر كس سوره ذاریات  را روز یا شب بخواند، خداوند وضع زندگی او را اصلاح می ‌كند و روزی فراوانی برایش می ‌دهد..."( اعلام الدین‌، دیلمی‌، ص 377)

منابع:
پرسمان
بیست گفتار، شهید مطهری
اسلام پدیا

رابطه انسان و خدا در دعای عرفه امام حسین و امام سجاد (علیهما السلام)
آنچه در این مقاله می‌آید، بررسی ـ رابطه انسان و خدا ـ در دعاهای عرفه امام حسین و امام زین‌العابدین علیهماالسلام است. از آنجا که پرداختن کامل و همه جانبه ...

اشاره:

آنچه در این مقاله می‌آید، بررسی ـ رابطه انسان و خدا ـ در دعاهای عرفه امام حسین و امام زین‌العابدین علیهماالسلام است.
از آنجا که پرداختن کامل و همه جانبه به این موضوع، موجب بسط مقال و منافی با ضیق مجال است، لذا تنها به بررسی چند موضوع اکتفا گردید که علاوه بر رعایت اختصار، مناسب با موضوع کلّی ما؛ یعنی «عرفان عرفه» نیز می‌باشد.
در شماره‌های پیشین، موضوعات «شناخت خدا» و «تجلی در عرفه» تقریر شد و اکنون مسأله «رابطه انسان و خدا در دعای عرفه» تقدیم خوانندگان عزیز می‌گردد. امید است خداوند منان همه دوستانش را در عرفان ناب اسلامی که دعاهای عرفه، دو چشمه از چشمه‌سارهای زلال آن است بهره‌مند گرداند. به خصوص در این ایام، که مصادف با ماه ذی‌حجّه و ماه عرفه و عرفان و عروج ارواح به ملکوت و نزول ملکوت و روح به زمین است.
امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
أَنْتَ الَّذِی مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِی وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْطَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَغْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی آوَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی کَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی هَدَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَصَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی مَکَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَیَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِی نَصَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی شَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَافَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْرَمْتَ، تَبَارَکْتَ وَتَعَالَیْتَ.
فَلَکَ الْحَمْدُ دَائِما وَ لَکَ الشُّکْرُ وَاصِبا أَبَدا، ثُمَّ أَنَا یَا إِلَهِی الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِی فَاغْفِرْهَا لِی.
أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِی أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِی ...
«تو آن خدایی‌که منّت نهادی و نعمت دادی و احسان کردی؛ خدایی که جمال نمودی و برتری دادی و کامل ساختی و روزی رساندی و توفیق عطا کردی. تویی که بخشیدی و بی‌نیاز کردی و هدایت نمودی. تو آن خدایی که عیوب ما را پوشاندی و از گناهانمان در گذشتی. به همه ما امکان دادی و کمک کردی و یاری نمودی و شفا بخشیدی. برکت و علوّ در تو و از توست. پس حمد و سپاس همیشه مخصوص توست.
منم آن‌که خطا کردم و نادانی نمودم و غافل شدم و اشتباه کردم. منم آن‌که سهو کردم و راه خلاف پیمودم و پیمان شکستم.
من آنم که تو امر کردی و من عصیان. تو نهی کردی و من پرهیز نکردم. پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من از ظالمانم. بارالها! جز تو خدایی نیست و من از بخشش طلبانم.
پاک خدایا! جز تو خدایی نیست و من از خائفین هستم. تنها تو خدای پاک منی و من ازامیدواران هستم. پاک خدایی‌که جز تو خدایی نیست ومن‌از سائلین هستم.
این ستایش من است که تقدیم داشتم و خلوص من به وحدانیت تو که یادآور شدم و گواهی من به نعمت‌های تو که شمارش کردم، با این‌که اذعان دارم که نتوانستم نعمت‌های غیرقابل شمارش تو را بشمارم.
بارالها! تو نزدیک‌ترین خوانده شده و سریع‌ترین اجابت کننده هستی. گرامی‌ترین بخشنده و وسعت‌بخش‌ترین بخشاینده و شنواترین شنونده. ای که در دنیا و آخرت رحمان و رحیمی. همانندی نداری تا از او سؤال شود و غیر از تو کسی نیست تا به او امید بسته شود.
خدایا! من در عین بی‌نیازی نیازمندم، چگونه در نیازمندی‌ام بی‌نیاز باشم؟!
الهی! من در داناییم، نادان هستم، پس چگونه در عین جهالتم نادان نباشم؟!
ای خدا! همانا گوناگونی وجوه تدبیرات تو و سرعت فرا رسیدن قَدَر تو، بندگان عارفت را مانع شد که به یک عطای تو قانع و یک بلای تو مأیوس شوند.
بارالها! از من جز آنچه که سزاوار ملامت است بر نیاید و از تو جز آنچه سزاوار کرمت است بر نتابد.
خداوندا! مرا به حقایق اهل قرب متحقّق فرما و به سلک اهل جذب متسلّک نما.
پروردگارا! مرا به تدبیر خودت از تدبیرم و به اختیارت از اختیارم بی‌نیاز گردان و از افتادن در ورطه اضطرار بازم دار.
خداوندا! مرا از ذلّت نفس خویش خارج ساز و از پلیدی شرک پاکم گردان. قبل از آن‌که مرگم فرا رسد، از تو یاری می‌طلبم، پس یاری‌ام کن. بر تو توکّل دارم، پس تنهایم مگذار. از تو سؤال می‌کنم، پس ناامیدم مگردان و تنها به فضل تو راغب هستم، پس محرومم منما و بر در تو می‌ایستم، پس طردم مکن.
بارالها! رضای تو منزّه از آن است که معلول علتی از خودت باشد تا چه رسد به این‌که معلول علّتی از من باشد.
خدایا! ذات تو آنچنان بی‌نیاز است که حتی سودی از خودت به ذاتت نمی‌رسد تا چه رسد به این که نیازی به من داشته باشد و سودی از من به تو برسد.»
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
اَللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُکَ الَّذِی أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ قَبْلَ خَلْقِکَ لَهُ وَ بَعْدَ خَلْقِکَ إِیَّاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَیْتَهُ لِدِینِکَ، وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّکَ، وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِکَ، وَ أَدْخَلْتَهُ فِی حِزْبِکَ، وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاةِ أَوْلِیَائِکَ، وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِکَ. ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ یَأْتَمِرْ، وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ یَنْزَجِرْ، وَ نَهَیْتَهُ عَنْ مَعْصِیَتِکَ، فَخَالَفَ أَمْرَکَ إِلَی نَهْیِکَ، لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ، بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَی مَا زَیَّلْتَهُ وَ إِلَی مَا حَذَّرْتَهُ، وَ أَعَانَهُ عَلَی ذَلِکَ عَدُوُّکَ وَ عَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ عَلَیْهِ عَارِفاً بِوَعِیدِکَ، رَاجِیاً لِعَفْوِکَ، وَاثِقاً بِتَجَاوُزِکَ، وَ کَانَ أَحَقَّ عِبَادِکَ مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَیْهِ أَلاَّ یَفْعَلَ. وَ هَا أَنَا ذَا بَیْنَ یَدَیْکَ صَاغِراً ذَلِیلاً خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً، مُعْتَرِفاً بِعَظِیمٍ مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَ جَلِیلٍ مِنَ الْخَطَایَا اجْتَرَمْتُهُ...
«من آن بنده‌ای هستم که پیش آفریننشش به او نعمت دادی و بعد از آفریدنش نیز بر نعمتت افزودی و او را به دین خود هدایت نمودی و به حق خویش آگاه ساختی و به ریسمان خود، از افتادن در چاه گمراهی بازش داشتی و در حزب خود داخلش‌کردی وبه دوستی دوستانت ودشمنی دشمنانت مفتخرش فرمودی.
آنگاه به او امر کردی و اطاعت نکرد و نهی فرمودی و پرهیز ننمود. از این‌که به امرت روی نیاورد و از نهیت روی نگرداند، از روی دشمنی با تو و استکبار بر تو نبود بلکه هوای نفس او را به این سو کشید و دشمن تو و دشمن او نیز به کمک هوای نفس او شتافته و موجب اقدام وی بر گناه شده است. در حالی‌که به وعده و وعید تو آگاه بود و به عفو تو امیدوار و به بخششت ایمان داشت. البته حق این بود که چنین کسی سزاوارترین کسان برای پیروی از تو باشد و با این همه نعمت ومنّت که در حق وی روا داشتی نباید راه خلاف می‌پیماید.
اکنون ای خدا! من آنم که در مقابل تو حقیرانه و ذلیلانه و خاضعانه و خاشعانه و خائفانه ایستاده‌ام و به گناهان بزرگی که انجام داده‌ام و خطاهای سنگین و جرم‌های بزرگم اعتراف می‌کنم.
و از درهایی که خودت امر فرمودی به سوی تو آمدم و به وسیله تقرّب به چیزی به تو تقرب جسته‌ام که جز از این راه کسی نمی‌تواند به تو نزدیک شود.
و از تو سؤال کردم، سؤال کردن انسانی حقیر و ذلیل وفقیر و خائف مستجیر که به همراه ترس و تضرّع و تعوّذ و تلوّذ است. نه از روی گردن فرازی و تکبری که مختص گردنکشان است و نه از جایگاه والامقامان که مختص بعضی از اطاعت کنندگان است که از امیدشان به شفاعت شفاعت کنندگان حاصل شده است.
و من بعد از کمترین کمتران و خوارترین خواران و مانند یک ذره بی‌مقدار بلکه کمتر از آن هستم.
منم آن گناهکار اعتراف کننده و خطاکار لغزنده.
منم آن که در حق خودش جنایت کرده است.
منم آن کم‌حیا و گرفتار رنج‌های فراوان.
پاک از پلیدی گناه را بر من هدیه فرما و آلایش خطاها را از من دور نما و مرا بر نیّت صالح و و سخن مورد رضایت خود و عمل نیک یاری کن و مرا متکی به حرکت و حرف خود منما؛ به طوری که از حرکت و حرف تو باز مانم و یادت را از یادم مبر و رغبت مرا به خودت بالاتر از رغبت همه راغبین فرما، که من تسلیم تو بوده، می‌دانم که حجت تو بر همگان تمام است و تو به برتری بخشش سزاوارتری و به احسان عادتمندتری. تو اهل تقوی و مغفرتی و تنها تو به عفو سزاوارتر از انتقامی.
آنچه در این فرازها از دو امام هُمام نقل شد. اوصاف و احوالاتی است که میان خدا و بنده‌اش جاری است. در این عبارات، خداوند به صفاتی یاد می‌شود که مخصوص خداوندی او است. همچنین بنده خدا به صفات و حالاتی یاد می‌شود که لازمه انسانیت و مخلوقیّت اوست.
خداوند صاحب منّت و نعمت و هدایت و مکنت و نصرت و شفقت است. پیش از خلقت، نعمت را در حق مخلوقش تمام می‌کند و بعد از خلقت نیز راه را از چاه نشان داده و چراغ هدایت را پیش روی او روشن می‌کند. بیش از استحقاق می‌دهد و کمتر از استعداد می‌خواهد.
پیش از استحقاق بخشیده عطا
دیده از ما جمله کفران و خطا
امام علیه‌السلام در دعای عرفه تابلویی از خداوند ترسیم کرده و صفات خداوندی را در آن نوشته است. و در برابر آن، تابلویی از انسان رسم نموده و صفات و احوال وی را نیز در آن آورده است که این دو تابلو اسما و رسما و ظاهرا و باطنا مقابل هم هستند؛ برای مثال، به‌چند نمونه از آن‌هادر ذیل اشاره می‌کنیم و صفات معبود و عابد را مقابل هم می‌نویسیم.
صفات خدا
عالم
قوی
غفور
رازق
شافی
ستار
ناصر
توّاب
مجیر
صفات بنده خدا
جاهل
ضعیف
مذنب
مرزوق
مریض
عریان
منصور
تائب
مستجیر
صفات خدا
محمود
غنی
مُنعم
محسن
مجیب
رحمان ـ رحیم
عزیز
محسن
عظیم
صفات بنده خدا
حامد
فقیر
منعَم
محسن الیه
مستجاب
مرحوم
ذلیل
مسی‌ء
حقیر
در این دعا، هر دو امام همام ارتباط انسان با خدا را از ابعاد مختلف بیان کرده‌اند که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:

1 ـ ارتباط عابد و معبود

یکی از افتخارات انسان این است که خداوند او را به بندگی خود بپذیرد و از دایره سرکشان و طاغیان و گمراهان بیرون آورد.
هر کس به این مقام رسد به نعمتی عظیم نائل شده است. از دیدگاه امام، جز به اراده خداوند صاحب منّت میسّر نیست. به همین جهت او را سزد که بر ما منّت نهد؛ زیرا هیچ کاری ارزش آن را ندارد که آدمی به زیر بار منت رود، جز آن نعمتی که فقط در حیطه قدرت خداوندی قرار دارد. یکی از آن‌ها نعمت خلقت و هستی بخشیدن است. همه چیز در پرتو هستی معنا و ارزش پیدا می‌کند، خودِ هستی نعمتی است از سوی خالق هستی که به عدم، لذت هستی بخشیده است.
ما عدم‌هاییم و هستی‌های ما
تو وجود مطلقی فانی نما(1)
لذّت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
لذت انعام خود را وا مگیر
نقل و باده جام خود را وا مگیر
ور بگیری کیت جستجو کند؟
نقش با نقاش چون نیرو کند؟(2)
تنها کسی که می‌تواند نعمت بدونِ استحقاق بخشد، خدای منان است؛ زیرا او قبل از خلقت، نعمت می‌دهد؛ یعنی عدم را لباس وجود پوشانده میِ عشق در دل مخلوق جوشانده است.
امام سجاد علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«من آن بنده تو هستم که پیش از آفریدنش، به او انعام کردی و آفریدی و بعد از خلقت نیز انعام فرمودی و راهِ هدایت نمودی. به جمال خود دلش ربودی و به حق دلبند ساختی و به طناب هدایت از ضلالت بازداشتی.»
امام حسین علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
«تو آن خدایی که منّت نهادی و نعمت رساندی. نیکی خواستی و به زیبایی آراستی. برتری دادی و کامل نمودی.»

2 ـ ارتباط آمر و مأمور

آمریّت سزاوار کسی است که خالقیت سزای او است؛ زیرا صلاح و فسادِ مخلوق را خالق می‌داند. از این روی تنها او را سزد که امر و نهی کند و عبد را لایق است که به امر و نهیِ معبود توجه نماید.
تو را سزد که خدایی، نه جسم را و نه جان را
تو را سزد که خود آیی، نه جسم را و نه جان را
تویی تویی که تویی و منی و مایی و اویی
منی نشاید و مایی، نه جسم را و نه جان را(3)
لیکن غفلت و جهل و اقتضاهای هوای نفس، گاهی عبد را به عصیان می‌کشد و بندِ بندگی را می‌برد و آدمی را زمانی از مقصد دور می‌سازد و به غیر یار می‌پردازد.
در این صورت چشم حقیقت‌بین انسان کم سو شده و گوشش سنگین می‌گردد و ساز مخالفت می‌نوازد و یار از یاد می‌برد و در مرتع شیطان می‌چرد. زبان حال چنین مأمور غیر معذوری از زبان امام حسین علیه‌السلام چنین است:
«منم آن‌که خطا کرد و جاهل و غافل شد، آن‌که اشتباه کرد و خلف وعده نمود و پیمان شکست. خدای من! به من امر کردی و عصیان کردم، نهی نمودی و مرتکب شدم.»
در دعاهای امام سجاد علیه‌السلام نیز می‌خوانیم:
«من آنم که امر کردی و اطاعت نکرد. دور باش گفتی و دوری نگزید. از گناه نهی‌اش کردی ولی با تو مخالفت نمود.»
اما فرقی که بنده گناهکار با طاغی گناهکار دارد این است که طاغی از روی دشمنی طغیان می‌کند اما بنده از روی اعتماد به دوستی. کافر در گناه تعمّد دارد و مؤمن تغافل و تساهل. بنده در حین گناه نیز خدایش را دوست دارد و با شرمندگی تن به ذلّت گناه می‌دهد. به همین جهت وقتی آتش خشم و شهوت او فروکش کند و عقل و وجدانش از بند شیطان آزاد شوند، بی‌درنگ پشیمان شده، توبه می‌کند. حالِ چنین انسانی، از زبان امام سجاد علیه‌السلام چنین است:
«مخالفت من از روی استکبار و دشمنی با تو نبود، بلکه هوای نفس بدان سو سوقم داد و شیطان که دشمن تو و دشمن من است، در این راه به هوای نفس کمک کرد.»
وقتی انسان به خود می‌آید، خدایش را می‌ستاید و سر توبه به آستان او می‌ساید و می‌گوید:
«پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من به خودم ظلم کرده‌ام و اکنون از تو طلب بخشش دارم. به تو امیدوارم و چشم طمع به درگاه تو دارم.»
پس کجا زارد کجا نالد لئیم
گر تو نپذیری به جز نیک ای کریم
سر کجا بنهد ظلوم شرمسار
جز به درگاه تو ای آمرزگار
لطف شه جان را جنایت‌جو کند
زآنک او هر زشت را نیکو کند(4)

3 ـ رابطه سائل و مسؤول

سؤال دو گونه است؛ سؤال به زبان تکوین و سؤال به زبان تشریع.
همه موجودات به زبان تکوین، دم به دم از خدا سؤال و خواهش دارند و خدا نیز هر لحظه به خواسته آنان پاسخ می‌دهد.
یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ .(5)
«هر آنچه در آسمان‌ها و زمین است از او می‌خواهند و او نیز هر روز در کار جدیدی است.»
زبان استعداد و تکوین هر موجودی از خدا حیات می‌طلبد و خداوند حیّ، هر لحظه حیات آن‌ها را می‌دهد. مراد از روز در آیه شریفه، هر جزئی از اجزای روز است که از آن به «لحظه» و «آن»، تعبیر می‌شود.
مولوی این آیه شریفه را بسیار زیبا به شعر در آورده و گفته است:
کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ بخوان
مر ورا بی‌کار و بی‌فعلی مدان
کمترین کاریش به هر روز است آن
کو سه لشکر را کند این سو روان
لشکری ز اصلاب سوی امّهات
بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکری ز ارحام سوی خاکدان
تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاک زان سوی اجل
تا که بیند هر کسی حسن عمل
باز بی شک بیش از این‌ها می‌رسد
آنچه از حق سوی جان‌ها می‌رسد
آنچه از جان‌ها به دل‌ها می‌رسد
و آنچه از دل‌ها به گل‌ها می‌رسد
این‌است لشکرهای حق بی‌حدّ و مر
از پی آن گفت ذکری للبشر(6)
این‌ها سؤال به زبان تکوین و فطرت بود، اما سؤال به زبان تشریع و زبان انسانی عبارت است از آنچه ما آن را به گفتار آورده و بیان می‌کنیم.
انسان علاوه بر این‌که سؤال به زبان تکوین دارد، از این سؤال نیز بهره‌مند است. آدمی با هر زبانی و هر زمانی می‌تواند از خدای خود بپرسد و پاسخ دریافت کند؛ زیرا خداوند خیر المسؤولین است. بهترین کسی که می‌توان از او بهترین چیزها را درخواست کرد؛ زیرا او قدرت مطلق داشته و بر انجام هر خواسته‌ای قادر است.
امام حسین علیه‌السلام در این دعا خداوند را چنین می‌خواند:
«بارالها! تو نزدیک‌ترین کسی هستی که خوانده شود و زودترین اجابت کننده‌ای و شنونده‌ترین شنونده سؤال کنندگانی. هیچ مسؤول (سؤال شونده‌ای) همانند تو نیست».
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرضه می‌دارد:
«الهی من از تو سؤال می‌کنم سؤال یک انسان حقیر و ذلیل و فقیر، ترسان و امیدوار، کمترین کمترین‌ها و پست‌ترین پست‌ترین‌ها...»
خیر المسؤول بودن خدا باعث شده است که هرکس به هر زبانی و هر زمانی بتواند او را بخواند.
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
حافظ
امام حسین علیه‌السلام در اوایل دعای عرفه عرضه می‌دارد:
«بارالها! اگر خواندمت، اجابت کردی و اگر چیزی خواستمت عطا و عنایت کردی و اگر اطاعتت کردم شکر آن بجا آوردی و اگر شکر نعمت کردم بر نعمت افزودی.»

4 ـ رابطه غنیّ و فقیر

خداوندیِ خدا اقتضا می‌کند که غنیّ مطلق باشد؛ زیرا هر چه غیر اوست فقیر است.
اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنیُّ الْحَمید .(7)
«شما فقیرانِ در درگاه خدایید و تنها خداوند بی‌نیاز ستوده است.»
فقرِ فراگیر در جهان، لازمه‌اش غنای فراگیر است تا فقرا خود را بی‌پشتوانه ندانند و ناامید نگردند. آدمی هر قدر غنی باشد باز فقیر است تا چه رسد به این‌که فقیر نیز باشد.
همه استعدادها و توانمندی‌های انسان و سایر موجودات در پرتو خورشیدِ هستی معنا پیدا می‌کند، که هستی هر موجودی به لطف و کرم هستی‌بخش واحد؛ یعنی خداوند حیّ قادر است.
باد ما و بود ما از داد توست
هستی ما جمله از ایجاد توست(8)
حروف و خطوط هستی از اول به نام او مسجّل شده و همه رمیده‌ها و آرمیده‌ها آفریده اویند و دست تمنّایشان به سوی آفریدگارشان است.
ای هیچ خطی نگشته ز اول
بی‌حجّت نام تو مسجّل
ای هست کنِ اساس هستی
کوته ز درت دراز دستی
ای هر چه رمیده وآرمیده
در کن فیکون تو آفریده(9)
هستی از او پیدا شده و خاک ضعیف به قدرت او توانا شده و جاهل به علم او دانا گردیده است. هر چه هست از اوست و محتاج به اوست. اما او غنیّ علی الاطلاق است.
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت کاینات
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
هستی تو صورت پیوند نی
تو به کس و کس به تو مانند نی(10)
امام حسین علیه‌السلام در این خصوص عرضه می‌دارد:
«خدایا! من در اوج بی‌نیازی، نیازمند به توام، پس چگونه در نهایت فقر محتاج تو نباشم؟! بارالها! من در نهایت دانشمندی، جاهلم، پس چگونه در عین جهالت خویش جاهل نباشم؟!»
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
«خدایا! من از تو خواهش می‌کنم؛ خواهشِ انسان حقیر و ذلیل و فقیر بی‌چیز.»
بنابراین، همه باید بدانیم که هر چه داریم از اوست و هر چه نداریم کلیدش به دست اوست. همه هیچ‌اند و هر چه هست اوست و توجه به غیر او نه نکوست.
حال که ما فقیر تمام هستیم و او غنیّ تمام، بهتر است که حریم خود را با خدا محفوظ بداریم و همه امور را به او بسپاریم و اندوهِ کن فیکون در دل نداریم؛ زیرا:
بنده را با این کن و با آن چه کار
امر امر توست ای پروردگار
زیرا او خویش را صاحب چیزی نمی‌داند تا به خود اجازه دهد که در مورد چیزی اظهار نظر کند.
گر به ساحل شکند یا که به دریا فکند
ناخدایی است که هم کشتی و هم صَر صَر از اوست
بنده وقتی خود را متکی به خدای قادر مطلق می‌داند که حاضر و ناظر است و همه چیز را از سوی او بداند که کُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا(11) آدمی اگر مالک همه هستی شود باز فقیر است؛ زیرا خودش و هر چه دارد همه آفریده دیگری هستند و برای استفاده کردن از دارایی‌های خود، هر لحظه نیازمند به حیات است و حیات در اختیار حضرت مالک الموت و الحیات است. بدین سبب امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد: «إِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لا أَکُونُ فَقِیرا فِی فَقْرِی». در واقع عرفان حقیقی دریافت حقیقت خویش است که این حقیقت جز فقر چیزی نیست. هر چه را خارج از فقر بدانی، وسیله استدراج و ضلالت تو خواهد شد.
در این هر چیز کان جز باب فقر است
همه اسباب استدراج و مکر است(12)
دامنه این فقر فراتر از انسان است؛ یعنی هر چه نقش هستی یافته است، لباس فقر بر اندامش بافته است.
فقر در جوهره جهان بوده بلکه جوهر جهان است. آن‌که مقام فقر را می‌فهمد، به جوهر وجودش پی برده است و به قول مولانا جلال‌الدین رومی:
اَلْجَوْهَرُ فَقْرٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ عَرَض
الْفَقْرُ شِفاءٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ مَرَض
الْعالَمُ کُلُّهُ خُداعٌ وَ غُرُور
وَ الْفَقْرُ مِنَ الْعالَمِ کَنْزٌ وَ غَرَض
این فقر، فقر توحیدی و عرفانی است که محصولش استغنای توحیدی است؛ زیرا انسان وقتی همه را فقیر و محتاج حضرت بی‌نیاز و قادر مطلق دید، دیگر جز خدا به سوی کسی دست دراز نمی‌کند.
پس تفاوت است میان فقر عرفانی و فقر اجتماعی. فقر عرفانی عین بی‌نیازی از نیازمندان است، اما فقر اجتماعی، نیازمندی به نیازمندان است.
فقر عرفانی سرشار از عزّت و آبروست.
فقر اجتماعی، فاقد عزّت و آبروست.
فقر عرفانی، بی نیازی از همه و نیازمندی به خدای همه است.
فقر اجتماعی، غفلت از خدا و وابسته شدن به غیر خداست.
فقر عرفانی، پادشاهان را به گدایی کوی خود می‌خواند.
فقر اجتماعی، به گدایی به درِ پادشاهان می‌رود.
و به قول شهریار:
که برد به پادشاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
و به قول حافظ :
ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
توکّل انسان فقیر فقط به خداوند قادر است؛ زیرا می‌داند که هرکس به خدا توکل کند، خدا او را کفایت خواهد کرد؛ وَ مَنْ یَتَوَکَّلُ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ .(13)
و چون هیچ حول و قوّه‌ای نیست مگر این‌که از سوی خدا است؛ «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ»، بنابراین، هیچ تکیه‌گاهی جز فضل و کرم الهی نیست. از این رو امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«وَ لا تَکِلْنِی إِلَی حَوْلِی وَ قُوَّتِی دُونَ حَوْلِکَ وَ قُوَّتِکَ».
«و مرابه‌حول وقوه‌ای متّکی مساز وتنها حول وقوّه خودرا تکیه‌گاه من قرار ده».
گویند که ناصرالدین شاه از مرحوم ملا هادی سبزواری معنای شعر زیر را پرسید که مولوی گفته است:
ما عدم‌هاییم هستی‌ها نما
تو وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران ولی شیران عَلَم
حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله‌مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آن چه ناپیداست باد
جناب ملاّ هادی فرمود: یعنی چه؟ یعنی: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ».
مرحوم اقبال لاهوری از فقری که در دعای عرفه آمده، تعبیر به «فقر قرآنی» کرده و برای آن، مختصاتی بیان نموده است که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:
ـ فقر قرآنی، ضعف و ناتوانی نیست. بلکه قدرتمندی، متّکی به قدرت مطلق یعنی خداوند متعال است.
ـ فقر قرآنی، شیری و شاهنشاهی است، نه روباهی و ناتوانی.
ـ فقر قرآنی، اختلاط ذکر با فکر است. انسان فقیر در پرتو فکر و ذکر زندگی می‌کند نه غفلت و احساس.
جز به قرآن ضیغمی روباهی است
فقر قرآن اصل شاهنشاهی است
فقر قرآن اختلاط ذکر و فکر
فکر را کامل ندیدم جز به ذکر(14)
بعضی از ساده‌نگرانِ فرقه‌های صوفی، فقر را به معنای لغوی آن گرفته و آن را مساوی با بی‌چیزی، عریانی و دربه‌دری دانسته‌اند، در حالی‌که مراد از فقر، همانطور که گفته شد، فهم رابطه خود با خدا و ادراک نسبت وابستگی مخلوق به خالق است. فقر یعنی احساس بی‌نیازی از آنچه که انسان را به خود وابسته می‌کند و از خدا دور می‌سازد.
ـ فقر قرآنی، سلطنت کردن بر همه چیز و خود را بزرگ‌تر از همه چیز دیدن در سایه عظمت الهی است.
فقر جوع و رقص و عریانی کجاست
فقر سلطانی است و رهبانی کجاست(15)
ـ فقر قرآنی، وارث حسین بودن و جبین بر در غیر خدا نسودن است.
ازنگاه خواجه بدر و حُنین
فقر سلطان وارث جذب حسین(16)
ـ فقر قرآنی، نان شعیر خوردن و درِ خیبر گشودن است.
ـ فقر قرآنی، سنجیدن کار خویش و پیچیدن در ردای «لا إِلَهَ إِلاَّ اللّه‌ُ» است.
فقر کار خویش را سنجیدن است
بر دو حرف «لا» «اله» پیچیدن است
فقر خیبر گیر با نان شعیر
بسته‌ای فتراک او سلطان و میر(17)
ـ فقر قرآنی، تفرّج در ملک الهی و تسلّط بر همه چیز آن و نیز تسلیم خدا بودن است.
ـ فقر قرآنی، از شیشه انسان الماس انسانیت تراشیدن است.
ـ فقر قرآنی، خود را بزرگ‌تر از عالم دیدن و همه چیز را پایین‌تر از آدم دیدن است.
ـ فقر قرآنی، شبیخون زدن به فرشتگان و آن را واله مقام انسان نمودن است.
ـ فقر قرآنی، در افتادن فقیر با سلاطین جور و انداختن لرزه بر اندام آن‌هاست.
فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست
ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر کرّوبیان شبخون زند
بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد تو را
از زجاج الماس می‌سازد تو را
برگ و ساز او ز قرآن عظیم
مرد درویشی نگنجد در گلیم
با سلاطین در فتد مرد فقیر
از شکوه بوریا لرزد سریر(18)
انسانِ قرآنی فقرش، فقر قرآنی است. بنابراین، مؤمن زندگی‌اش بر اساس قوانین قرآنی تنظیم می‌گردد و به بهانه درویشی و فقیری از جهاد و تلاش فرار نمی‌کند و شانه از زیر بار امور اجتماعی خالی نمی‌کند.
مؤمن می‌خواهد بر همه زمین حکمران گردد؛ زیرا اعتقاد دارد که خدا هر آنچه در زمین است را برای بندگانش آفریده است.
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی اْلأَرْضِ جَمِیعاً... .(19)
اما می‌داند که زمین برای انسان آفریده شده است، نه انسان برای زمین. مؤمن در اوج سلطنت، خود را فقیر و در پیشگاه حق حقیر می‌داند.
در مقابلِ فقر قرآنی و ایمانی، فقر کفر و کافری است که در حدیثی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز آمده است: «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً».(20)
فقر کفر و کافر، خلوت گزینی و عزلت نشینی و دور از نعمات دنیوی است.
فقر کفر و کافر، نوعی خودکشی و سوختن در فراق یار است.
فقر کفر و کافر، عریانی و بی‌چیزی است.
در مقابل، فقر ایمانی از خود به خدا رسیدن و خداگونه شدن است.
فقر ایمانی، هستی را رامِ خود کردن و لرزه بر تن برّ و بحر انداختن است.
فقر ایمانی، تکبیر حسین گفتن و فتح بدر و حُنین کردن است.
فقر مؤمن چیست؟ تسخیر جهات
بنده از تأثیر او مولا صفات
فقر کافر خلوت دشت و در است
فقر مؤمن لرزه بحر و بر است
زندگی آن را سکون غار و کوه
زندگی این را ز مرگ با شکوه
آن خدا را جستن از ترک بدن
این خودی را چون چراغ افروختن
فقر چون عریان شود زیر سپهر
از نهیب او بلرزد ماه و مهر
فقر عریان گرمی بدر و حُنین
فقر عریان بانگ تکبیر حسین(21)
با چنین فهمی از فقر، می‌فهمیم که چرا امام حسین علیه‌السلام فقر را وسیله توسّل و تقرّب به خدا قرار داده و در دعای عرفه عرضه داشته است:
«أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِفَقْرِی إِلَیْکَ وَ کَیْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِمَا هُوَ مَحَالٌ أَنْ یَصِلَ إِلَیْکَ».
«من به واسطه فقرم به تو توسّل می‌جویم و چگونه به چیزی توسل جویم که آن بر تو راه ندارد.»
زیرا خداوند غنای مطلق است و فقر به بارگاه او راه ندارد و ما به وسیله ناداری به دارای دادار متوسّل می‌شویم.

5 ـ رابطه توکّل و استغنای بنده به خدا

یکی از نشانه‌های صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق این است که عابد اختیار خود را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسلیم معشوق نماید.
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
سعدی
اینان راضی به قضای الهی بوده و پروردگار عالم را صاحب اختیار خود می‌دانند و از اختیار خود می‌کاهند و تنها به بارگاه معبود می‌نالند و همه چیز را از او می‌خواهند و به بندگی و بی‌اختیاری خویش می‌بالند.
بدین جهت حضرت امام حسین علیه‌السلام از خدا می‌خواهد که او را از تدبیر خود غنی سازد و جز به تدبیر خداوندی نپردازد. این غنا و بی‌نیازی محصول فقر بندگی است؛ فقری که موجب فخر انسان است.
«إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِکَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِکَ عَنِ اخْتِیَارِی».
«خدایا! مرا با تکیه بر تدبیرت از تدبیر خودم بی‌نیاز گردان و به اختیارت از اختیارم غنی کن.»
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
کار آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اوّل کاشته است
هرچه کاری از برای او بکار
چون اسیر دوستی ای دوستدار(22)
این اعتقاد نظری نتیجه‌اش در میدان توحید عملی چنین آشکار می‌شود که روز عاشورا عزیزترین کسان خود را در راه خدا قربانی کرده و خون مبارکش را با دستانش به آسمان می‌پاشد و می‌گوید:
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»
«خداوندا! راضی به رضای تو و مطیع قضای تو هستم. جز تو معبودی را نمی‌شناسم.»
اینگونه توکّل و تسلیم، به انسان استغنا می‌دهد؛ استغنایی که آدمی را از غیر خدا بی‌نیاز کرده و به قول اقبال لاهوری؛ رنگ حق پوشیدن و رنگ غیر حق از لباس خود شوییدن است.
البته این مقام به راحتی رام کسی نمی‌شود، تا انسان راضی به قضای حق و مرضیّ او نشود به استغنا نمی‌رسد؛ زیرا:
بی‌نیازی نازها دارد بسی
ناز او اندازها دارد بسی
بی‌نیازی رنگ حق پوشیدن است
رنگ غیر از پیرهن شوییدن است(23)
آن‌که به خدا توکّل دارد، از ترس بیگانه است؛ زیرا با داشتن حافظی چون خدا، ترس برای او بی‌معنی می‌شود. با توکّل به خدا خرقه «لا تَحْزَنُوا» در بر کرده و تاج «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» بر سر نهاده و بر غیر خدا وقعی ننهاده است. وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ... .(24)
خرقه «لا تَحْزَنُوا» اندر برش
«أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» تاجی بر سرش(25)
آنان‌که به خدا توکّل ندارند، بی‌نیازی خود را به دست آوردن مال و مقام دنیایی می‌دانند و گمان می‌کنند که مالشان حافظ جانشان است.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ(26) ، غافل از این‌که مالشان قاتل جانشان است؛ زیرا از جان مایه می‌گذارند تا به مال برسند. از فکر و ذکر شب و روزشان خرج می‌کنند تا به مالی برسند. در حالی‌که انسان متوکّل، خود را بی‌نیاز از این امور می‌داند؛ چون یقین دارد که «نیم نانی می‌رسد تا نیم جانی در تن است» زیرا خالقِ عالم را رازقِ عالم نیز می‌داند و با وجود خداوند، عارش می‌آید که به غیر او روی کند.
چون علی در ساز با نان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منّت از اهل کرم بردن چرا
نشتر «لا» و «نعم» خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خویش را ارزان مگیر
گر چه باشی مور هم بی‌بال و پر
حاجتی پیش سلیمانی مبر(27)
به تو نیازی ندارم، خدا هم به نیازم آگاه است.
به هر نفس که برآری جهان دگرگون کن
درین رباط کهن، صورت زمانه گذر
اگر عنان تو جبریل و حور می‌گیرند
کرشمه بر دلشان ریز و دلبرانه گذر(28)
بدین جهت بهترین بی‌نیازی، غنای نفس است که امام علیه‌السلام از خداوند سبحان چنین طلب می‌کند:
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی»؛ «بارالها! بی‌نیازی مرا در نفسم قرار ده.»
انسان چون به خداوند عزیز و غنی مرتبط است، می‌تواند عزیز و غنی باشد؛ زیرا:
اندازه معشوق بود عزّت عاشق
ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری
زیبایی پروانه به اندازه شمع است
آخر نه که پروانه این شمع منیری؟!(29)
بنابراین، آن‌که خود را در محضر غنیِ مطلق می‌بیند، با این‌که در عالم فقر و در میان فقرا زندگی می‌کند خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزیز و غنی، عزیز و غنی می‌یابد. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام در نیایش عرفه عرض می‌کند:
«أَمْ کَیْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَیْکَ نَسَبْتَنِی إِلَهِی کَیْفَ لا أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی فِی الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِی أَمْ کَیْفَ أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی بِجُودِکَ أَغْنَیْتَنِی».
«بارالها! چگونه عزیز نباشم در حالی که تو مرا به خود نسبت دادی و چگونه فقیر نباشم در حالی که تو مرا در میان فقرا قرار دادی. و چگونه خود را فقیر بدانم حال آن‌که به واسطه جود و کرمت مرا غنی ساخته‌ای.»
غنای حقیقی وقتی حاصل می‌شود که آدمی حقیقت خویش را دریابد و به ارتباط میان خود و خدای بی‌نیاز آگاه گردد و او را حافظ و ناظر خویش بداند. در این صورت به مقام اطمینان نفس می‌رسد که نفس مطمئنه نفس مستغنیه نیز هست. آدمی در این حال، نه تنها از دیگران بی‌نیاز می‌شود که به ملائکه نیز ناز کرده و نوای بی‌نیازی خود را ساز می‌کند و ابراهیم خلیل می‌شود که به جبرئیل می‌گوید: «أَمّا إِلَیْکَ فَلا، حَسْبِیَ اللّه‌ وَنِعْمَ الوَکِیلْ».

6 ـ رابطه عصیان و غفران

«إِلَهِی أَمَرْتَنِی فَعَصَیْتُکَ وَ نَهَیْتَنِی فَارْتَکَبْتُ نَهْیَکَ...»
«لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ».
او امر می‌کند و ما عصیان. لطف می‌کند و ما کفران. این همه ناشایسته‌ها چگونه می‌شود جبران؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران.
او چون غافر است ما مستغفریم. چون ناصر است ما مستنصریم. اقرار می‌کنیم که ظالمیم و به عفو بی‌منتهای او عالمیم.
همانطور که عطایش بی‌حساب است(30) گذشت از خطایش نیز بی‌حساب است(31) که عطا از او و خطا از ماست.
با توجه به این مسائل است که امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«من آن بنده‌ای هستم که او را از معصیت نهی کردی اما مخالف نهی تو رفتار کرد... اما امیدوار عفو تو بود و به گذشت تو ایمان داشت و اکنون خاضعانه و ذلیلانه و خاشعانه و خائفانه در پیشگاه تو ایستاده و به گناهان خود اعتراف می‌کند.»
انسان مؤمن همیشه دل به عفو الهی بسته است؛ زیرا وقتی دریای عفو الهی به جوش آید، همه کرده‌ها و ناکرده‌ها را می‌شوید و انسان را از لوث گناه پاک می‌سازد و به لطف خود می‌نوازد. از این رو همیشه زبان حالش این است که:
ماییم به عفو تو تولّی کرده
و ز طاعت و معصیت تبرّی کرده
آنجا که عنایت تو باشد، باشد
ناکرده چون کرده، کرده چون ناکرده
ابن سینا
عفو غفران الهی آنقدر زیاد است که مدام در پی بنده عاصی است تا او را در خود پیچد.
تشنه به جوی آب و خود تشنه تشنه است آب
گدا خدا خدا کند، خدا گدا گدا کند
علامه حسن زاده آملی
آنان‌که عفو می‌کنند، لذّت عفو و غفران الهی را چشیده‌اند و گُلی از باغ رحمت چیده‌اند و بهتر از آن ندیده‌اند. آنان‌که در زندگی فردی و اجتماعی خود لحظاتی در کنار دریای مغفرت و رحمت نشسته‌اند و جام‌هایی از سیل عظیم بخشش الهی برداشته و به کام خود برده‌اند و از سفره بی‌کران الهی خورده‌اند. آن‌که می‌بخشد، بخشیده شده است و بخشندگی‌اش چون قطره‌ای است از سیل بخشندگی الهی.
عفو خلقان همچو جو و همچو سیل
هم بدان دریای خود تا زند خیل
عفوها هر شب از این دل پارها
چون کبوتر سوی تو آید شها
بازشان وقت سحر پرّان کنی
یا به شب محبوس این ابدان کنی(32)
اگر بنده عاصی هر از چندگاهی مرتکب عصیان می‌شود و پرده عصمت می‌درد، از مرتع شیطان می‌چرد و مصالح ابلیس می‌خرد، نه از روی دشمنی و استکبار است که امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرض کرد:
«لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ».
بلکه به چشم امید به غفران بی‌پایان خداوند جهان داشته و برای لحظاتی عَلَم معصیت برافراشته، نهال نفس در مزرعه شیطان کاشته است. غفلت و گستاخی بنده شرمنده از وفور عفو خداوند عفوّ و غفور است.
از غفوری تو غفران چشم سیر
روبهان بر شیر از غفو تو چیر
جز که عفو تو کرا دارد سند
هر که با امر تو بی‌باکی کند
غفلت و گستاخی این مجرمان
از وفور عفو توست ای عفولان...
عضوهای جمله عالم ذره‌ای
عکس عفوت ای ز تو هر بهره‌ای
عضوها گفته ثنای عفو تو
نیست کفوش «أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا»...
عفو کن زین مجرمان تن پرست
عفو از دریای عفو اولی‌تر است(33)

7 ـ راضی و مرضی

رابطه دیگر میان انسان و خدا، رضایت آدمی از معبود خویش است؛ زیرا انسان هیچگونه حقّی بر خداوند ندارد تا خود را طلبکار و ذی حق بداند. آنچه خدا به انسان داده، لطف و کرم خودش اقتضا کرده و آنچه نداده مشیت و عدالت او صلاح ندیده است.
انسان باید به تعداد تک تک اعضا و جوارح و لحظه‌های زندگی‌اش خدا را شاکر و از او راضی باشد، بلکه به تعداد ذرّات موجودی که با زندگی انسان در ارتباط بوده و مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت اویند.
بنابراین، انسان حق شناس راهی برای نارضایتی از خداوند متعال ندارد. از طرفی باید ضمن راضی بودن از مرضی او نیز باشد؛ یعنی مورد رضایت پروردگار واقع شده و او را از خود راضی نماید.
رضایت الهی در پیروی از احکام اوست. ایمان آوردن به فرستادگان خدا و پیروی از فرامین رسولان الهی و کتب سماوی در حدّ توان فردی موجب رضایت الهی است. البته این مسأله دارای مراتبی است و هرکس به میزان قابلیت خود به مرتبه‌ای از مراتب آن نایل می‌شود که نهایت آن، مرحله اطمینان نفس است که مقام انبیا و اولیا است.
قرآن کریم در این خصوص می‌فرماید:
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی .(34)
«ای نفس مطمئن، به سوی پروردگار خود برگرد، در حالی‌که تو از او راضی و او از تو راضی است. پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو.»
از دیدگاه حضرت سید الشهدا علیه‌السلام رضایت الهی از بندگانش از باب لطف اوست نه عملکرد بندگان؛ زیرا انسان هر عمل نیکی انجام دهد، به کمک خدا است. در واقع خداست که بنده‌اش را موفق به انجام کارهای نیکی می‌کند. پس کار نیک نیز توسط خدا انجام می‌شود ولی ما آن را به خودمان نسبت می‌دهیم، پس ما نمی‌توانیم موجبات رضایت الهی را فراهم کنیم.
مطلب دیگر این‌که، رضایت الهی اصلاً سبب بردار نیست، چه رسد به این‌که ما سبب این رضایت باشیم؛ زیرا خداوند خود سبب بلکه مسبّب الأسباب است. همه چیز از او متأثر می‌شود و او از چیزی متأثر نمی‌گردد.
امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد که:
«خدایا! رضای تو والاتر از آن است که چیزی از سوی تو علت و سبب آن گردد، چه رسد به این‌که من سبب آن باشم؛ زیرا رضایت پیرو نفعی است که به صاحب رضا می‌رسد و تو غنی‌تر از آنی که خودت از خودت نفع ببری تا چه رسد که از من منتفع شوی.»
بدیهی است، وقتی رضای خدا بی‌علّت باشد عطا و بخشش او نیز بی‌علت خواهد بود. همچنین قبول عبادات نیز بی‌علّت است؛ زیرا عبادات ما نمی‌تواند علّت قبولی در بارگاه ربوبی باشد.
تا بدانی تو که این آن علت است
کانچه آنجا می‌رود بی‌علت است
گر برین درگه نداری هیچ تو
هیچ نیست افکنده کمتر پیچ تو
نی همه زهد مسلّم می‌خرند
هیچ بر درگاه او هم می‌خرند(35)
خدایی که بی‌علت آفریده است، بی‌علت روزی می‌دهد و بی‌علت نیز می‌آمرزد.
بود خوش دیوانه‌ای در زیر دلق
گفت هر چیزی که در وی ماند خلق
علت است و من چو هستم دولتی
می‌رسم از عالم بی‌علّتی
از ره بی‌علّتیم آورده‌اند
درجنون دولتیم آورده‌اند
هر که در بی علّتی حق فتاد
در خوشی جاودان مطلق فتاد(36)
چون به علّت نیست نیکویی ز تو
بد نبیند هیچ بدگویی ز تو(37)
کار من بی‌علت است و مستقیم
نیست تقدیرم به علّت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش بنشانم به وقت
مثنوی مولوی
رضای محض در تسلیم محض است. تسلیم محض یعنی خشنودی از هر آنچه اتفاق می‌افتد؛ به طوری‌که آدمی در هر حال شاکر خداوند سبحان باشد. آنچه را که وقتش نرسیده است طالب نشود و آنچه را که وقتش رسیده است کاذب نگردد. از خداوند تقدّم و تأخّرِ چیزی را نخواهد، بلکه جان و دل را به خواسته‌های الهی بدهد. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«...حَتَّی لا أُحِبَّ تَعْجِیلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لا تَأْخِیرَ مَا عَجَّلْتَ...».
«تا این‌که دوست نداشته باشم که چیز پسین را به پیش و چیز پیشین را به پس بیندازی.»
انسان باید بدانچه مقسوم است، راضی و ملزم باشد و طالب کمتر یا بیشتر از آنچه که هست نباشد.
از دیدگاه عارف، گله از تقسیم نوعی کفر است؛ زیرا نوعی اعتراض به عدالت یا به حکمت قسّام علاّم است.
چونکه قسّام اوست کفر آمد گله
صبر باید، صبر مفتاح الصله
راضیم من قسمت قسّام را
کو خداوند است خاص و عام را
مرغ و ماهی قسمت خود می‌خورند
مور و مار از نعمت او می‌چرند
باش راضی گر تویی دل زنده‌ای
کو رساند روزی هر بنده‌ای(38)
8 و 9 ـ شاکر و مشکور ـ حامد و محمود
بنده را سزد که شاکر باشد و خدای را سزد که مشکور گردد؛ زیرا بنده منعَم است و خدایش مُنعِم. هر نعمتی را شکری است و هر شکری خود نعمتی دیگر است. پس در هر نعمتی دو شکر نهفته است.
چون نعمت‌های الهی بی‌پایان است، بنابراین، شکر این نعمت‌ها نیز بی‌پایان‌تر از خودشان است. از این رو هیچ کس را قدرت به جا آوردن شکر نعمت‌های الهی نبوده و نخواهد بود و جناب سعدی چه نیکو گفته است که:
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد(39)
یکی از علل ناتوانی و عجز انسان از شکر نعمت‌ها، این است که خودِ وی محصول و معلول نعمت الهی است؛ زیرا هستی انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است. چنین نیست که انسان باشد، سپس به نعمتی برسد و بخواهد شکر آن را به جا آورد. بلکه بودنش نعمتی است و توسط نعمت الهی از عدم به عرصه وجود آمده است. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«مرا به واسطه نعمت به وجود آوردی، قبل از آن‌که وجود داشته باشم.»
بنابراین، نعمت ابتدایی، همان ابتدای خلقت آدمی است. نعمت‌های بعدی بعد از هستی یافتن انسان، هر لحظه به او روی‌آور می‌شوند. هر یک از لوازم زندگی نعمتی است در حق انسان زنده و به تعداد هر کدام شکری لازم است و به تعداد هر شکری که توفیق انجامش را یافت نیز شکری دیگر واجب است. بدین جهت همه انسان‌ها عاجزند از این‌که شاکری کامل برای خداوند سبحان باشند.
از این روی، امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارند:
«خدایا! کدام‌یک از نعمت‌های تو را بشمارم و شکر کدام یک از عطایای تو را به‌جا آورم؟! در حالی که خارج از شمارش شمارشگران و علم حساب‌رسان است.»
نه تنها نعمت‌های الهی غیر قابل شمارش بوده و در نتیجه غیر قابل شکرگزاری است، بلکه از نظر امام حسین علیه‌السلام اگر آدمی طی اعصار متمادی، همه لحظات عمرش را به شکرگزاری سپری کند نمی‌تواند حتی شکر یک نعمت از نِعَم بی‌نهایت الهی را به جای آورد، مگر به لطف الهی که خود این لطف لازمه‌اش شکری دیگر است.
بنابراین، همه از ادای شکر عاجزند، لیکن اعتراف به این عجز خود شکری عظیم است.
شکر نعمت چون کنی، چون شکر تو
نعمت تازه بود ز احسان او
عجز تو از شکر شکر آمد تمام
فهم کن دریاب قد تمّ الکلام(40)
امام صادق علیه‌السلام گفت: خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود: ای موسی مرا آن چنانکه سزاوار من است شکرگزار. موسی عرض کرد: پرودگارا! چگونه تو را چنانکه سزاوار است شکر گزارم، در صورتی که هر شکر من نعمتی است که تو به من عطا فرموده‌ای. خطاب آمد: ای موسی اکنون که دانستی که شکرگزاریت از من است، مرا شکر کردی.(41)

انواع شکر

شکر یا زبانی است یا غیر زبانی. شکر زبانی همان سپاسگزاری به زبان است؛ مانند گفتن جمله: «شکرا لِلّه»، شکر غیرزبانی گاه به اعضا و جوارح است و گاهی به قلب.
شکر به قلب؛ یعنی توجه قلبی به نعمت‌های الهی و تشکر قلبی از صاحب این همه نعمت. فهم این‌که هر شکری را شکری واجب است، کار قلب است. همچنین ادراک عجز از انجام سپاس‌های لایق خداوندی نیز عمل قلبی است.
شکر به اعضا و جوارح، عبارت است از به کارگیری هر یک از این اعضا در راهی که خداوند سبحان معین فرموده است. شکر دست، دستگیری از دیگران است. شکر ثروت انفاق در راه خیر است.
وجوب شکر یک امر عقلانی و خردمندانه است. آن‌که نعمتی ببیند به حکم عقل باید شکر آن را به جای آورد.
شکر مُنعم واجب آمد در خرد
ور نه بگشاید درِ خشم ابد
هین کرم بینید و این خود کس کند
کز چنین نعمت به شکری بس کند
سر ببخشد شکر خواهد سجده‌ای
یا ببخشد شکر خواهد قعده‌ای...
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
صد هزاران گل ز خاری سرزند(42)
همچنین در انواع شکر گفته‌اند:
شکر عوام بر طعام و لباس بود و شکر خواص بر آنچه بر دل ایشان درآید از معانی.(43)

خاصیت شکر و اهمیت آن

در اهمیت و ارزش شکر همین بس که خداوند سبحان خود را بدان متّصف کرده و خویش را «شکور» نامیده است. شکور یعنی بسیار شکرگزار. برای انسان این افتخاری بس عظیم است که مشکور او (خدا) خود شکور است، که: اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ .(44)
البته شکرگزاری خداوند با شکرگزاری انسان فرق دارد. شکرگزار او پاداش دادن به شکر انسان و به عبارت دیگر پذیرفتن سپاس بندگان شاکر است.
یکی از خواص شکر زیادت یافتن نعمت است. علی علیه‌السلام فرمود:
«فِی الشُّکْرِ تَکُونُ الزِّیادَةُ»؛ «زیادی نعمت در شکرگزاری است.»(45)
خاصیت دیگر آن، نقصان نعمت است، در صورتی که شکر بهجا آورده شود؛ یعنی به عکس صورت اوّل.
«مَنْ لَمْ یَشْکُرْ عُوقِبَ بِزَوالِها».(46)
«هر که ناسپاسی کند به زوال آن نعمت عقاب می‌شود.»
این دو کلام از حضرت امیر المؤمنین، ترجمه این آیه شریف است که:
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَءَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ .(47)
«اگر سپاسگزاری کنید بر نعمت‌هایتان، می‌افزایم و اگر ناسپاسی کنید، یقینا به عذابی شدید گرفتار خواهید شد.»
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کَفَت بیرون کند
بسیاری از اقوام گذشته به خاطر کفران نعمت به زوال نعمت که خود عذابی الیم است گرفتار شدند.
قوم سبأ یکی از آن اقوام است. آنان به جای اینکه قدردان نعمتهای الهی گردند و از هر نعمتی فراخور شأن آن بهره‌برداری کنند، به دام اصراف و تبذیر و غفلت و گرفتار گشته و پند پیامبران را نادیده گرفتند، بدین جهت هرچه داشتند از آنان گرفتند.
چون ز حد بردند نا شکری چنان
غیر ما حق کارگر شد در زمان
سیزده پیغمبر آنجا آمدند
گمرهان را ره نمودندی به پند
که هلا نعمت فزون شد شکر کو
مرک شکر ار بخسبد حَرِّکُوا
قوم گفته شکر ما را برد غول
ما شدیم از شکر و از نعمت ملول(48)
این بود خوی لئیمان دنیبد کند با تو چو نیکو می‌کنی
کافران کآرند در نعمت جفاباز در دوزخ نداشان ربّنا(49)
آن سبا ز اهل سبا بودند خامکارشان کفران نعمت به اکرام
یکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت‌های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می‌گردد. که علی علیه‌السلام فرمود:
«فِی شُکْرِ النِّعَمِ دَوامُها.»
همچنین فرمود: «اِسْتَدِمِ الشُّکْرَ تَدُمْ عَلَیْکَ النِّعْمَةُ».(50)
(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).
این بود خوی لئیمان دنی
بد کند با تو چو نیکی می کنی
کافران کآرند در نعمت جفا
باز در دوزخ نداشان ربنا(49)
آن سبا زاهل سبا بودند خام
کارشان کفران نعمت به اکرامیکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می گردد. که علی (ع) فرمود:
«فی شکر النعم دوامها.»
همچنین فرمود: «استدم الشکر تدم علیک النعمة».(50)
(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).

پي نوشت :

1 . مثنوی، دفتر اول، ص14، تصحیح رمضانی.
2 . همان، ص15
3 . کلیات فیض کاشانی، ص2
4 . مثنوی، دفتر دوم، ص84 5 . الرحمن : 37
6 . مثنوی، دفتر اول، ص61 7 . فاطر : 15
8 . مثنوی معنوی.
9 . نظامی، لیلی و مجنون، ص429، انتشارات امیر کبیر.
10 . نظامی، مثنوی، مخزن الأسرار، مقدمه کتاب، ص13 11 . آل عمران : 7
12 . گلشن راز، شیخ محمود شبستری، بیت 901 13 . طلاق : 3
14 . دیوان اشعار، ص316
15 . همان، ص312
16 . همان، ص366
17 . همان، ص 396
18 . همان، ص 396 19 . بقره : 29
20 . الکافی، ج2، ص307
21 . همان، ص397
22 . مثنوی، دفتر دوم، ص95، تصحیح رمضانی.
23 . کلیات اشعار اقبال لاهوری، ص 108 24 . آل عمران : 139
25 . کلیات اقبال لاهوری، ص 111 26 . همزه : 3
27 . کلیات اقبال لاهوری، ص106
28 . کلیات اقبال لاهوری، ص 146
29 . کلیات شمس تبریزی، ص 975، چاپ امیرکبیر. 30 . نور : 38 . ... وَ اللّه‌ُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ .
31 . زمر : 53 . ...لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّه‌ِ إِنَّ اللّه‌َ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً... .
32 . مثنوی، دفتر 5 ، ص 267، تصحیح نیکلسون.
33 . مثنوی، دفتر 5 ، صص 261 و 267، تصحیح نیکلسون. 34 . فجر : 28
35 . منطق الطیر، ص120، تصحیح دکتر مشکور.
36 . مصیبت نامه، ص 119، انتشارات زوار.
37 . مصیبت نامه، ص377، انتشارات زوار.
38 . مثنوی، دفتر 5 ، صص 318 و 319
39 . گلستان، مقدمه کتاب.
40 . مثنوی، دفتر 2، ص116 41 . اصول کافی، ج3، ص155
42 . مثنوی، دفتر 3، ص 179 43 . شرح التعرف، ج 3، ص 264
44 . شوری : 23
45 . غرر و درر آمدی، ج4، ص402، چاپ دانشگاه.
46 . غرر و درر آمدی، ج5، ص228، چاپ دانشگاه.
47 . ابراهیم : 70
48 . دفتر سوّم، ص185 و 184
49 . دفتر سوّم، ص143
50 . غرر و درر آمدی، ج4، ص401، چاپ دانشگاه.
منبع: فصلنامه میقات حج

فصاحت و بلاغت اعجاب برانگیز قرآن چنان ادیبان دلشیفته را به خود مشغول ساخت که آنان علاوه بر فنون بلاغی به لطایفی از قرآن دست یافتند، در واقع استخراج این لطایف...

زیبایی قرآن فقط در معانی و معارف قرآن نیست؛ الفاظ قرآن هم زیبا است. همین زیبایی لفظی موجب شد که آن کسانی که دلهایشان را قفل زده بودند و بر روی قرآن بسته بودند و حاضر نبودند مفاهیم قرآن را در هنگام نزول بفهمند و ببینند و استفاده کنند و قبول کنند، همان ها هم در مقابل زیبایی معجز‌آسای این الفاظ درماندند؛ با این دیگر کاری نمی توانستند بکنند. 
الفاظ قرآن، آهنگ قرآن، شیوه و سبک قرآن، خودش یک معجزه است. قرآن شعر نیست، نثر هم نیست؛ چیزی است که نه شعر است، نه نثر است امّا هم زیبایی بهترین شعر را و هم زیبایی بهترین نثر را دارد. وزن هم گاهی در بعضی از آیات قرآن هست امّا زیباییِ لفظی قرآن با وزن نیست؛ آنجایی که وزنی هم وجود ندارد، زیبایی و لفظ قرآن، انسان را مجذوب می کند؛ تعبیر «مسحور» درست نیست امّا باید بگوییم دل انسان را می رُباید. 
 از این زیبایی باید به عنوان ابزار استفاده کرد؛ مقصود از قرآن، این نبود که کلام زیبایی را ارائه کند تا فصحاء و بلغاء و شعرا و مانند اینها در مقابل آن تصدیق کنند و به زانو دربیایند و مجبور بشوند بگویند این خوب است، زیبا است؛ مقصود این نیست فقط؛ مقصود این است که ما از این دریچه، از دریچه‌ ی زیبایی، خودمان را برسانیم به آن فضای بوستانِ پُربرکت و پُرشکوه معارف قرآنی؛ مقصود این است. هرچه که لفظ قرآن زیبا است، هزار برابر معنای قرآن و معارف قرآن زیباتر است. (بیانات مقام معظم رهبری در محفل قرآنی)
بعضى از جنبه  هاى زیبایی و اعجاز گونه قرآن عبارت است از:

1-  اعجاز ادبى و موسیقیایى
قرآن زیباترین اثر به زبان عربى است كه در میان كتاب هاى مذاهب جهان نظیر ندارد. به اعتراف مسیحیان عرب زبان این كتاب شریف، تأثیر شگرفى در دل و جان شنوندگان دارد.
قرآن از جهت اعجاز ادبى، برجسته  ترین ادیبان عرب را شگفت  زده ساخته است تا آنجا كه سرسخت  ترین دشمنان پیامبر (صلی  الله علیه  وآله وسلم)  (مانند ولید)، بر فرابشرى بودن اسلوب زیبا، تركیب بدیع و آهنگ بى  نظیر آن اعتراف كرده  اند.
پروفسور دورمان [Marry Gaylord Dorman]. آمریكایى مى  نویسد: «قرآن لفظ به لفظ به وسیله جبرئیل، بر حضرت محمد (صلی  الله  علیه  و آله‌ و سلم)  وحى شده و هر یك از الفاظ آن كامل و تمام است. قرآن معجزه اى جاوید و شاهد بر صدق ادعاى محمد رسول خدا (صلی  الله  علیه  و آله ‌و سلم)  است. قسمتى از جنبه اعجاز آن، مربوط به سبك و اسلوب انشاى آن است و این سبك و اسلوب، به قدرى كامل و عظیم و با شكوه است كه نه انسان و نه پریان، نمى  توانند كوچك  ترین سوره  اى نظیر آن را بیاورند.» [به نقل از اسلام و غرب، ص 106]
نولد كه آلمانى در كتاب تاریخ قرآن مى  نویسد: «كلمات قرآن آن چنان خوب و به هم پیوسته است كه شنیدنش، با آن هماهنگى و روانى، گویى نغمه فرشتگان است؛ مؤمنان را به شور مى  آورد و قلب آنان را مالامال از وجد و شعف مى  گرداند.» [Geschichte Des Quran. Neeldke. p.56]
بارتلمى سنت هیلر دانشمند فرانسوى نیز در كتاب محمد و قرآن مى  نویسد: «قرآن كتابى است بى  همتا كه زیبایى ظاهرى و عظمت معنوى آن برابر است. استحكام الفاظ، انسجام كلمات و تازگى افكار در سبك نو ظهور آن، چنان جلوه  گر است كه پیش از آنكه خردها تسخیر معانى آن گردند، دل  ها تسلیم آن مى  شوند. در میان پیامبران هیچ كس، مانند پیامبر اسلام نتوانسته است این همه نفوذ كلام داشته باشد.
قرآن با سبك خاص خود، هم سرود مذهبى است و هم نیایش الهى؛ هم شریعت و قوانین سیاسى و حقوقى است و هم نوید بخش و هشدار دهنده؛ هم پندآموز است و هم راهنما و هدایت كننده به راه راست و هم بیان كننده قصه، داستان و حِكَم و امثال. و بالاخره قرآن زیباترین اثر به زبان عربى است كه در میان كتاب هاى مذاهب جهان نظیر ندارد. به اعتراف مسیحیان عرب زبان این كتاب شریف، تأثیر شگرفى در دل و جان شنوندگان دارد. [عبدالكریم، بى آزار شیرازى، ترجمه تصویر و تفسیرى آهنگین سوره فاتحه و توحید]

 اعجاز علمى
رازهاى علمى نهفته در قرآن، اقیانوس بى كرانى از دانش  هاى كیهان شناختى، انسان شناختى، تاریخ، نجوم و ... است كه دانشمندان شرق و غرب را به تحقیقات زیادى واداشته و آنان را سخت به حیرت افكنده است.
«موریس بوكاى» (Maurice Bucaille) در كتاب مقایسه اى میان تورات، انجیل، قرآن و علم مى گوید: «چگونه مى  توان از تطبیق قرآن با جدیدترین فرآورده  هاى علمى بشر، در شگفتى فرو نرفت و آن را اعجاز به حساب نیاورد!؟» [موریس، بوكاى، مقایسه اى میان تورات، انجیل، قرآن و علم، ترجمه: مهندس ذبیح اللّه دبیر]

 اعجاز در پیشگویى
قرآن از حوادثى در آینده خبر داده است. این خبرها، برخى نسبت به خود قرآن است و بعضى نسبت به حوادث خارجى. 
دورمان مى  نویسد: «قسمت دیگر از اعجاز قرآن، مربوط به پیشگویى هایى است كه در آن مندرج است و به نحو اعجاب آورى، داراى اطلاعاتى است كه مرد درس نخوانده  اى مانند محمد (صلی  الله  علیه  و آله‌ و سلم)  هیچ گاه قادر نبود آنها را جمع كند.» [نصراللّه، نیك بین، اسلام از دیدگاه دانشمندان غرب، ص 48] 

-  تحریف ناپذیرى
زیبایی قرآن فقط در معانی و معارف قرآن نیست؛ الفاظ قرآن هم زیبا است. همین زیبایی لفظی موجب شد که آن کسانی که دلهایشان را قفل زده بودند و بر روی قرآن بسته بودند و حاضر نبودند مفاهیم قرآن را در هنگام نزول بفهمند و ببینند و استفاده کنند و قبول کنند، همان ها هم در مقابل زیبایی معجز‌آسای این الفاظ درماندند؛ با این دیگر کاری نمی توانستند بکنند.
قرآن مجید به صراحت اعلام مى  دارد: دست تحریف  گر بشر ـ بر خلاف كتاب  هاى آسمانى پیشین ـ براى همیشه از ساحت این كتاب مقدس كوتاه است و حفظ و عنایت الهى، همواره تضمین كننده عصمت آن است: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» [حج15، آیه 9.] «همانا ما ذكر [ قرآن] را فرو فرستادیم و ما همواره آن را نگاهبانیم» 
این ادعاى قرآن، اكنون تجربه اى پانزده قرنه را پشت سر نهاده و نشان داده است كه تلاش هاى دشمنان، در این زمینه ناكام مانده و حسرت افزودن یا كاستن حتى یك كلمه از قرآن، بر دل آنها مانده است و از اینكه در آینده نیز بتوانند از عهده آن برآیند، به طور كامل مأیوس و ناامید گشته اند!
-  تحدّى ناپذیرى
قرآن به گونه  هاى مختلف، انسان  ها را به تحدّى و همانند آورى فرا خوانده و با قاطعیت كامل ادعا كرده است: اگر تمام بشر، دست به دست هم دهند، نمى  توانند مانند آن را بیاورند: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْءِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» [اسراء17، آیه 88] 
قرآن از این فراتر رفته و مخالفان را به آوردن سوره اى چون قرآن، دعوت و عجز و ناتوانى همیشگى آنان را در این باره اعلام كرده است: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِینَ» [بقره 2، آیه 23 و 24] 
این پیشگویى قرآن ، طى پانزده قرن تجربه شده است و همه تلاش ها در جهت همانند آورى سوره اى ـ حتى به اندازه سوره «كوثر» كه داراى حجمى در حدود سه سطر است ـ ناكام مانده و تكاپوگران این عرصه را جز رسوایى سودى نبخشیده است. [جهت آگاهى بیشتر در این زمینه: سیدابوالقاسم، خویى، مرزهاى اعجاز، ترجمه جعفر سبحانى، صص 153ـ166]

 

ما خدا را عبادت مي كنيم چون او را توانا بر انجام حاجت هايمان و شنواي درخواست هايمان و بيناي بر وضعمان و ... مي دانيم. مشركان بت ها يا موجوداتي ...

 قرآن . سوره صافات . آيات 91- 96 : (حضرت ابراهيم وارد بتخانه شد) مخفيانه نگاهي به معبودان آنها كرد و از روي تمسخر گفت: چرا از اين غذاها نمي خوريد؟  (اصلا) چرا سخن نمي گوئيد؟! سپس ضربه اي محكم با دست راست و با توجه بر پيكر آنها فرود آورد (و همه را جز بت بزرگ در هم شكست)  آنها با سرعت به سراغ او (ابراهيم) آمدند.  او (ابراهيم) گفت: آيا چيزي را مي پرستيد كه با دست خود مي تراشيد؟ با اينكه الله هم شما را آفريده و هم بتهائي را كه مي سازيد!  به اين ترتيب، ابراهيم تنها در شهر ماند و بت پرستان، شهر را خالي كرده بيرون رفتند، ابراهيم نگاهي به اطراف خود كرد، برق شوق در چشمانش نمايان گشت ! لحظاتي را كه از مدتها قبل انتظارش را مي كشيد فرا رسيد ! بايد يك تنه برخيزد و به جنگ بت ها برود!! و ضربه سختي بر پيكر آنها وارد سازد!!! ضربه اي كه مغزهاي خفته بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند! - بدون شك بت پرستان به خوبي مي دانستند كه نه بت ها غذا مي خورند، و نه سخن مي گويند و نه توانايي دفاع از خود را دارند ، بلكه سمبل هايي هستند از خدايانشان ، مانند كعبه در نزد مسلمانان !! - در اينجا به اوج داستان قرآني ابراهيم مي رسيم كه حضرت ابراهيم مچ بت هاي بيچاره را گرفته !! - و با شلاق عقل گرايي ! به جان بت ها افتاده كه : - چرا از اين غذاها نميخوريد؟! - چرا سخن نميگوئيد؟! - چرا از خود دفاع نمي كنيد؟! و حال آنكه الله ميداند كه بت پرستان تنها براي نزديكي به او يا شفاعت است كه رو به بتها ميكنند . آيه 18 سوره يونس و بت هايي را به جاي خدا پرستش مي كنند كه آن بتان به آنها هيچ ضرر و نفعي نمي رسانند ، و مي گويند كه اين بتان شفيع ما نزد خدا هستند - گويا قرآن فراموش كرده كه : - مگر كعبه غذا مي خورد ؟!! - مگر كعبه سخن مي گويد؟!! - مگر كعبه در مقابل ضربات از خود دفاع مي كند؟!! - اين چگونه آئيني است كه همه پليدي ها و ناداني ها را براي خود مجاز مي شمارد ولي براي دگرانديشان زشت و حماقت مي داند؟!!

 ما خدا را عبادت مي كنيم چون او را توانا بر انجام حاجت هايمان و شنواي درخواست هايمان و بيناي بر وضعمان و ... مي دانيم. مشركان بت ها يا موجوداتي كه بت ها را مظهر آنها مي دانند را در اين بينايي و شنوايي و برآوردن حاجت شريك خدا مي پندارند از اين رو به پيشگاه بت سجده و نياز مي برند تا حاجتشان را برآورده كند يا بت ها را مقربان درگاه خدا مي دانند و به پيشگاه بت ها سجده و نياز مي برند تا نزد خدا شفيع او شود.
خداوند در آيات بيشماري اين دو معنا را نفي مي كند و مي فرمايد بتان شما نه بينايي و شنوايي دارند تا حاجت و نياز شما را ببينند و بشنوند و نه توانايي بر انجام آن دارند و شما بدون دليل آنان را مقربان درگاه خدا شمرده ايد و خدا نه بر شراكت آنها با خودش و نه بر تقرب آنها به نزد خودش به شما دليلي نسپرده است و شما بر خدا افترا مي بنديد و اين افترا بستن به خدا و ديگري را شريك او يا مقرب درگاه او دانستن، از بزرگترين گناهان است.
اما ما كعبه، پيامبر، امام و ديگر مقدسات را شريك خدا نمي دانيم و آنها را نمي پرستيم زيرا خداوند از شريك مبرا و منزه است و يكتاي بي انباز است. اما اينان را محبوبان درگاه خدا مي دانيم كه خداوند احترام، توجه و اطاعت ما از آنها را خواسته است و خدا حق دارد كسي يا چيزي را مقرب درگاه خود كرده و از ما احترام و اطاعت از او را بخواهد.
وقتي براي ما نبوت رسول خدا و وحيانيت قرآن با ادله محكم از جمله با معجزات قطعي ثابت شد، و در اين قرآن ما به به حرمت گذاري نسبت به كعبه كه خانه اي سنگي است، دعوت شديم، يا به محبت و اطاعت از پيامبر و امام مأمور گرديديم، ديگر توجه و احترام ما به كعبه و اطاعت و محبت ما نسبت به پيامبر و اهل بيت امر و فرمان خداست و با عبادت و اطاعت مشركان از بت هايشان كه هيچ امري بر آن از طرف خدا وارد نشده است، تفاوت اصولي دارد.
خداوند فعال مطلق است و مي تواند به دلايلي كه خودش مي داند ما را به حرمت گذاري نسبت به خانه اي سنگي فرا بخواند و به پيامبر و خليلش دستور دهد خانه اي سنگي در حجاز بساز و مردم را به طواف آن فرابخوان. اگر مشركان هم به فرض محال دليلي خدايي بر عبادت و اطاعت از بتانشان داشتند، كارشان جايز بود و ما نمي توانستيم بر آنان خرده بگيريم كه چرا به بتان سنگي كه نه مي شنوند و نه مي بينند، احترام مي گذاريد. اما وقتي دليلي ندارند و از سر خود آنان را محبوبان و مقربان خدا شمرده اند، دخالت بيجا كرده  و كار او گناه عظيم مي باشد.
خلاصه آن كه تفاوت اساسي در همين است كه بت پرستان سنگ ها را مي پرستيدند و خدايان خود مي انگاشتند و از طرف خدا هيچ اذني نسبت به تقدس آنها نداشتند. اما ما كعبه را خدا نمي دانيم و آن را نمي پرستيم و احترام ما به كعبه به خاطر دستور خود خداست. البته كعبه و اعمال آن پر است از اسرار كه براي اطلاعات بيشتر مي توانيد به كتاب صهباي حج تاليف آيت الله جوادي مراجعه بفرماييد.
البته بايد دقت داشته باشيم كه در بحث هاي علمي حلم را با علم عجين كرده و از قضاوت و نتيجه گيري هاي عجولانه بپرهيزيم.
 

صفحه‌ها