پرسش وپاسخ

شناخت امام به معنای مشاهده و شناخت فیزیکی و چهره به چهره او نیست. بسیاری از افراد بودند که امام زمان خویش را می دیدند، ولی نصیبی از شناخت امام نداشتند.
امام حسن عسکری

پاسخ اجمالی:
امام شناسی در تفکر شیعی از اهمیت بسیاری برخوردار است؛ زیرا بدون شناخت امام، خداشناسی و پیامبر شناسی صحیح نیز امکان ندارد؛ چرا که از طریق امام و با ارشاد و راهنمایی او است که می‌توان به شناخت درستی از خدا و رسول او رسید. از این رو بسیاری از کسانی که از شناخت واقعی امام بازمانده‌اند در دیگر اصول عقاید خویش به بیراهه رفته‌اند.
شناخت امام به معنای مشاهده و شناخت فیزیکی و چهره به چهره او نیست. بسیاری از افراد بودند که امام زمان خویش را می‌دیدند، ولی نصیبی از شناخت امام نداشتند. همان‌گونه که درباره پیامبر نیز بسیاری؛ مانند ابوجهل‌ها بودند که او را می‌دیدند و با وی حشر و نشر داشتند، ولی به شناخت پیامبر دست نمی‌یافتند. در مقابل، فردی همچون اویس قرنی با این‌که در طول عمر خود یک‌بار هم پیامبر را مشاهده نکرد. اما از چنان شناختی نسبت به پیامبر برخوردار بود که پیامبر از او تمجید کرد. شناخت امام به معنای شناخت مقام و منزلت او پیش خدا و نقشی است که او در نظام هستی دارد. در این شناخت دیدن امام ضرورت ندارد. امام حسن عسکری (علیه‌السلام) با راهنمایی ها و ارشادات خود و بیان حقایق درباره امام دوازدهم این نوع شناخت را در اختیار مردم و شیعیان قرار داده است.

پاسخ تفصیلی:
امامت در تفکر اسلامی اهمیت بسیاری دارد. از تعالیم قرآن به‌دست می‌آید که مقام امامت برتر از مقام نبوت است؛ زیرا خداوند پس از آن‌که ابراهیم (علیه‌السلام) را در زمان نبوتش مورد آزمایش‌های گوناگون قرار داد، به وی منصب امامت داد: "به یادآور هنگامی را که پروردگار ابراهیم او را به آزمون‌هایی آزمود وی آن آزمون‌ها را به اتمام رساند، خداوند فرمود تو را پیشوای مردم قرار دادم". 1 به خاطر همین جایگاه منبع امامت است که گزینش انتصاب امام از توان عقل بشر بیرون و یک امر الهی است. به همین جهت اختلاف شیعه و سنی در این مسئله تنها اختلاف درباره مصداق امام نیست، که بعضی‌ها تصور می‌کنند. تعریف امامت در نزد دو گروه کاملاً متفاوت است. امامت از دیدگاه شیعه مسئله‌ای کلامی و از اصول دین است؛ زیرا اعتقاد به انتصاب امام از سوی خداوند دارد، ولی اهل تسننان را مسئله‌ای فقهی و از فروع دین می‌داند؛ چون به انتخاب امام از طرف مردم اعتقاد دارند.
در احادیث اسلامی، امامت و امام شناسی جایگاه والایی دارد. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: "کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است". 2 از این روایت و سایر روایت‌هایی که به همین مضمون وارد شده است، وجوب شناخت امام و امام شناسی فهمیده می‌شود؛ زیرا فهم عمیق و کامل از توحید بدون شناخت از طریق امامت (با تعریف شیعه) ممکن نیست. 3 فهم صحیح از اصول عقاید دینی تنها از طریق امامت حاصل می‌شود. ازاین‌رو آنان که از این طریق دورافتاده‌اند، در فهم مسائل اساسی و اصول دین به انحراف رفته‌اند.
اما مراد از این شناخت، رؤیت با چشم و چهره به چهره نیست. هم چنان‌که مراد از پیامبر شناسی، دیدن و مشاهده صورت ظاهری پیامبر نیست. شاید بتوان گفت که رؤیت جسم امام کمترین نقش را در شناخت او دارد. از این‌رو اویس قرنی با وجود این که در تمام عمرش حتی یک بار هم پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ندید، ولی از معرفت بالایی نسبت به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برخوردار بود. پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از وی بسیار تعریف و تمجید نمود. 4 حدیث "اویس بهترین تابع است" را محدثین و دانشمندان شیعه و اهل سنت از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) روایت کرده‌اند. 5 چنین شخصیتی بعد از رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) همواره از شیعیان و ارادتمندان امام علی (علیه‌السلام) بود و در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسید. در مقابل افرادی چون ابوجهل و دیگر کفار که همیشه در کوچه و بازار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را می‌دیدند، از شناخت آن حضرت نصیبی نداشتند و همواره به دنبال آزار و اذیت و حتی درصدد کشتن آن حضرت بودند. همچنین بودند کسانی که امام را بسیار می‌دیدند، ولی شناخت حقیقی نداشتند و پیدا نکردند و حتی قاتل امام شدند.
پس مشاهده جسم و بدن امام، نقشی در شناخت امام ندارد؛ زیرا شناخت امام به معنای شناخت حقیقت امامت و مقام و منزلت او در پیشگاه خداوند، شناخت جایگاه امام در جهان هستی، شناخت وظایف و تکالیف خود در مقابل امام است. به‌عبارت‌دیگر یعنی درک این‌که امام دارای مقام عصمت و وارث پیامبر و جانشین او است و اطاعت او، اطاعت خدا و پیامبر و برطرف‌کننده هرگونه شک و حیرت است. 6 شناخت این‌که امام و پیامبر از یک نور آفریده شده‌اند. چنان چه پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: "خداوند تعالی من و علی را از یک نور آفرید". 7 شناخت این‌که امام ترجمان وحی الاهی و بیان‌گر حقایق قرآنی، یگانه زمان و معدن پاکی و قداست است. 8
پس باید گفت که امام حسن عسکری (علیه‌السلام) به‌هیچ‌وجه مردم را از شناخت امام به معنایی که گفته شد منع نکرد. بلکه ایشان به عللی تنها درباره دیدن فرزندش محدودیت ایجاد کرده بود. ازجمله به خاطر ترس از دشمنان که مبادا او را به شهادت برسانند و هم‌چنین به علت این‌که به‌تدریج زمینه را برای غیبت امام مهدی (علیه‌السلام) فراهم سازند. البته این محدودیت هم برای همه نبود و برخی از خواص شیعه، توفیق زیارت حضرت را پیدا می‌کردند.

پی‌نوشت‌ها:
1. بقره، 124.
2. تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 5، ص 239، چاپ اول، منشورات شریف رضی، قم، 1409 ه. ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 23، ص 76، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ه. ق؛ حر عاملی، محمد بن الحسن، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 1، ص 112، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1357 ش.
3. مفید، محمد بن محمد نعمان، الحکایات، ص 22، چاپ دوم، دار المفید، بیروت، 1414 ه. ق؛ علم الهدی، سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج 1، ص 49، چاپ دوم، مؤسسة الصادق، تهران، 1410 ه. ق.
4. قمی، عباس، سفینة البحار، ج 1، ص 199، چاپ دوم، اسوه، قم،1416 ه. ق.
5. نیشابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج 1، ح 181، دار الفکر، بیروت، بی تا.
6. بحار الانوار، ج 23، ص 93
7. قندوزی حنفی، شیخ سلیمان، ینابیع المودة، ص 256، مؤسسة الاعلمی، بیروت، 1418 ه. ق.
8. صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 171، منشورات اعلمی، تهران، بی تا.

احاديث نيز واقعيت دارند، بدين معنا كه آنچه را معصومان گفته اند، مطابق با واقع هستند، از اين رو است كه يكي از منابع مهم احكام ،روايات مي باشند.
اصالت احادیث

آيا احاديث، اصالت و واقعيت دارند؟ پس چرا اين همه احاديث درست و غلط وجود دارد؟

پاسخ:

 قرآن اصالت و واقعيت دارد .در جاي خود- با دلايل متقن - اثبات شده است كه قرآن كلام خدا  و محتواي مطابق با واقع مي باشد ، از اين رو است كه يكي از منابع مهم احكام، دستورات و قوانين الهي قرآن مي باشد. نكته قابل دقت اينكه در برخي آيات از قصه هاي قرآني به عنوان" حق" ياد شده كه به معناي واقعيت است.در قرآن مسايل افسانه اي وجود ندارد. قرآن در آيات متعددي ضمن بيان داستان‌ها، روي اين موضوع تأكيد مي‌كند كه اين داستان‌ها حقايقي است كه به چند نمونه اشاره می شود:

 إنّ هذا لهو القصص الحقّ (1) ؛ اين داستان حقيقت است.
نحن نقص نبأهم عليك بالحقّ (2) ؛ داستان آنان را كه حقيقت دارد ، براي تو نقل كرديم.
نتلو عليك من نبأ موسي وفرعون بالحقّ؛(3) داستان موسي و فرعون كه حقيقت دارد ، براي تو بيان كرديم.

 قرآن پژوهان نيز يكي از ويژگي‌هاي داستان‌هاي قرآن را حق و راستين بودن آن ها دانسته‌اند، در حالي كه تمامي قصه‌هاي ديگر عالم، آميخته با خيال و دروغ و افسانه است، چون اگر چنين نباشد، زيبايي خود را از دست مي‌دهند، ولي زيبايي قصه‌هاي قرآن به جهت حقانيت و اعجاز آن هاست.(4)، مهم تر از همه اينكه قـرآن تـصـريـح دارد الفاظ و عبارات قرآن و ساختار آن ، از آن خدا است و با دست وحي انجام گـرفـتـه است .عـلاوه بر آن در قرآن از كتاب الهي به عنوان كلام اللّه ياد شده است:
و ان احد من المشركين استجارك فاجره حـتي يسمع كلام اللّه . يريدون ان يبدلوا كلام اللّه .
در حديثي نيز آمده : هو كلام اللّه. (5)

 همين طور احاديث و مسايل تاريخي واقعيت و اصالت دارند ، به عبارت ديگر خيلي از مسايل تاريخي از طريق تواتر به ما رسيده و از مسلمات هستند و اين مطالب در منابع معتبر آمده اند ، البته برخي از موضوعات تاريخي تحريف شده و برخي نيز واقعيت ندارند، اما بدان معنا نيست كه همه مسايل تاريخي واقعيت و اصالت ندارند . اگر اين طور بود ، تدوين ده ها كتاب در باره تاريخ انبيا، اقوام وملل ، و امامان معنا نداشت.

 احاديث نيز واقعيت دارند ، بدين معنا كه آنچه را معصومان گفته اند ،مطابق با واقع هستند، از اين رو است كه يكي از منابع مهم احكام ،روايات مي باشند. اگر احاديث واقعيت نداشتند ، استباط احكام از روايات معنا نداشت . فقها نمي توانستند از آن ها احكام را استنباط نمايند. از همه مهم تر اين كه خود معصومان سفارش نمودند كه كلام و گفتار ما براي شما حجت است و آن ها را الگوي زندگي خود قرار دهيد. اين امر مبتني بر واقع بودن روايات مي باشد . همچنين براي روايات تقسم بندي هايي وجود دارد - از جمله روايات صحيح و مجعول ، روايت قوي و ضعيف(6) . تقسيم بندي نشان از واقعي بودن بعضي روايات دارد. به خاطر تقسيم بندي روايات است كه در علم رجال معيارهايي براي تشخييص روايت ضعيف از غير ضعيف و نادرست از درست وجود دارد. اگر روايات واقعيت نداشت، وجود معيارها بي معنا بود،  وجود اختلاف در روايات معنايش اين نيست كه احاديث واقعيت و اصالت ندارد. علل اختلاف روايات را بايد در عوامل ديگر جستجو نمود. البته يكي از علل اختلاف وجود روايات مجعول است ، اما بدان معنا نيست كه همه آيات و روايات واقعيت ندارند . براي آگاهي بيش تر به كتاب علم حديث از زين العابدين قرباني مراجعه نمائيد .

پي‌نوشت‌ها:

1. آل عمران (3) آيه 62.
2. كهف (18) آيه 13.
3. قصص (28) آيه 3.
4. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، خرمشاهي، ج 2، ص 1767.
5.محمد هادي معرفت ، علوم قر آني ، ص47 ، قم ،موسسه فر هنگي  التمهيد،1384، چاپ ششم
6. زين العابدين قرباني، علم الحديث ، ص 109،قم،انتشارات انصاريان،1424ه ؛ كاظم مدير شانه چي، علم الحديث ، ص 179به بعد ، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، چاپ شانزدهم

گفتار غیر قرآنی خداوند، معصومان [أعم از پیامبر (ص) و ائمه (علیهم السلام) و حضرت زهرا (س)]، صحابه، تابعان و حکایت فعل و تقریر ایشان را حدیث می گویند
منابع حدیث

حدیث، در لغت به معنای هر چیز نو و تر و تازه است (1) و بر این اساس، به شخص کم سن و سال «حدیث السن» گفته می‌شود.
واژه حدیث، با توجه به عنصر معنایی خود (تری و تازگی داشتن) دو کارکرد لغوی دارد که عبارت ند از گفتار و رخداد.
به گفتار از آن جهت حدیث می گویند که به جهت صدور تدریجی هر بند و بخش آن نسبت به گذشته از تری و تازگی برخوردار است.
و إطلاق حدیث به رخدادها نیز به دلیل صدور تدریجی و نو به نو شدن آن‌ها در مقایسه با رویدادهای پیشین است.
اما درباره إصطلاح حدیث که شایع‌ترین اصطلاح در علم حدیث است، باید بگوییم که درباره حوزه و دامنه مفهومی آن از جهات مختلف اختلاف شده است؛ اما تعریفی که به نظر ما جامع همه آن‌ها می‌باشد، عبارت است از:
«گفتار غیر قرآنی خداوند، معصومان [أعم از پیامبر (ص) و ائمه (علیهم السلام) و حضرت زهرا (س)]، صحابه، تابعان و حکایت فعل و تقریر ایشان».
با توجه به مقدمه مذکور، باید بگوییم از آن جا که عنصر معنایی حدیث با کردار، گفتار و تقریر رسول خدا (ص) گره خورده است، بسیار طبیعی است که پیدایش حدیث را همزمان با آغاز رسالت آن حضرت بدانیم؛ هر چند به دلیل شرایط زمانی و محدودیت‌های موجود در دوران سیزده ساله مکه، کم‌تر می‌توان نشانی از اهتمام به حدیث یافت؛ زیرا توجه مسلمانان در آغازین روزهای بعثت به آشنایی با اصل رسالت و معارف بنیادین اسلام و چگونگی مقابله با مشرکان معطوف بوده است و با هجرت پیامبر (ص) به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی، فضای مناسب برای توجه دادن مسلمانان به ارزش حدیث در کنار قرآن فراهم آمد. از این رو، آنچه در تاریخ از اهتمام رسول خدا (ص) و مسلمانان به ثبت و نشر حدیث گزارش شده، بیش‌تر ناظر به همین دوره است.
اما بعد از رحلت پیامبر (ص) بی مهری‌ها و مخالفت‌های زیادی نسبت به حدیث پیامبر (ص) انجام گرفت و با ممانعت خلفا با کتابت حدیث، صدمات جبران ناپذیری به این میراث فرهنگی مسلمانان وارد آمد.
پس از رحلت پیامبر (ص)، متأسفانه این منبع سرشار اسلامی از سوی گردانندگان دستگاه خلافت مورد بی‌مهری قرار گرفت و حتّی سوزانده شد. این سیاست تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز، یعنی اواخر قرن نخست هجری دنبال شد. در نتیجه، فضای فرهنگی جامعه اسلامی از عطر روح بخش سخنان رسول خدا (ص) و جانشینان آن حضرت تهی گشت.
منع کنندگان از نقل و تدوین حدیث برای توجیه سیاست خود، گاه مسئله بیم اختلاط احادیث با آیات قرآن، و گاه بیم رها کردن قرآن و اشتغال به غیر آن را مطرح می‌کردند؛ ولی عملکرد و حتی سخنان آنان، بیانگر این است که انگیزه اصلی آن‌ها از منع نقل و کتابت حدیث، صرفاً یک انگیزه سیاسی بود و مرتبط با مسائل حکومتی می‌شد.
در مقابل مکتب خلافت، مکتب امامت همواره سعی در نشر احادیث پیامبر (ص) به عنوان میراثی گران قدر داشت و بر تدوین و کتابت آن برای بهره برداری آیندگان تأکید می‌ورزید. از این رو، تاریخ حدیث شیعه تا عصر رسالت و امامت از اتصال کاملی برخوردار بوده و هیچ حلقه‌ای از آن نیفتاده است. گرد آورندگان جوامع حدیثی اولیه اهل سنت، احادیث را بر اساس سنت شفاهی فراهم آوردند. در حقیقت، بخاری و مسلم از روی شنیده‌های روایی که از طریق اساتيد به آن ها منتقل شد، به تدوين صحيحين پرداختند؛ اما گردآورندگان جوامع اوليه حديثي شيعه، با سنت مكتوب رو به رو بوده اند كه ما آن را به عنوان اصول اربعمأة (چهار صد اصل) مي شناسيم و اين، از اختصاصات تاريخ حديث شيعه است. (2)

پي نوشت ها:
1. فراهيدي، خليل بن احمد‌، كتاب العين، قم، نشر هجرت، 1410ق، ج ‏3، ص 177.
2. براي مطالعه بيش تر ر.ك: نصيري، علي، آشنايي با علوم حديث، قم، مركز مديريت حوزه علميه قم، 1382ش، فصل اول تا چهارم.

روز قيامت اولين چيزي كه از بنده سؤال مي شود، نمازهاي واجب، زكات واجب، روزه واجب، حج واجب و از ولايت اهل بیت علیهم السلام است.
سوالات روز قیامت

در برخی از روایات اولین سؤال روز قیامت نماز بیان شده است، اما در روایت دیگری از پیامبر صلوات الله علیه و آله نقل شده است که: انسان در قیامت قبل از آنکه قدم از قدم بردارد در مورد چهار چیز از او پرسش می‌شود. این دو دسته روایت چگونه قابل جمع است؟

پاسخ:

ممکن است بتوان این گونه میان روایات معصومین سلام الله علیهم اجمعین، جمع کرد که این اولین‌ها در عبارات ایشان، به مجموعه اعمالی باشد که در اولویت سؤال قرار دارند (و لزومی هم ندارد که محدود به چهار عمل باشد،) به عنوان اولین پرسش‌ها و در مجموعه‌ای واحد و با یک نگاه بعد از مردن و یا هنگام قیامت مطرح می‌شوند، زیرا که بیانات معصوم در زمان‌های مختلف فراخور سؤال و یا حال و وضع مجلس و مخاطب یا مخاطبین مطرح می‌شد. گاهی به عنوان اولین عمل که نماز در اولویت بود و گاهی به  عنوان اولین اعمال که باز هم به طور معمول نماز اولین بود، مطرح می‌شد و این گونه عبارات جای بحث و مناقشه ندارد و با اندک دقتی می‌توان آن را فهمید.
علاوه بر این، در مجموعه عبادات و تکالیف، نماز برترین عبادت و نماد عبودیت است. عملی که انجام آن به طور مؤکد مورد توجه شرع مقدس اسلام قرار دارد به طوری که در بیان اولیای خدا به عنوان ستون دین معرفی شده است. پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه فرمود: الصّلاة عمود الدّین. (1) يعني نماز ستون (خیمه) دین است. ايستادگي و بقای هر خیمه‌ای به وجود ستون آن است و هر مقدار که ستون مستحکم‌تر باشد بقای خیمه تضمین بیشتری می‌یابد.
در اهمیت نماز همین بس که این تکلیف شیرین و پر معنای الهی اولاً در هیچ حالی ترک نمی‌شود، و ثانیاً انجامش در شبانه روز به صورت پنج وقت بر بندگان خدا واجب است، تكليفي که مشابه ندارد و همواره در شبانه روز صورت می‌گیرد. به همین خاطر است که نماز حتی اگر در مجموعه‌ای از تکالیف هم قرار گیرد، باز هم به عنوان اولین تکلیف مورد سؤال قرار می‌گیرد و با این توضیح به نظر می‌آید پاسخ سؤال داده شده است.  
و اما در ادامه به دو حدیث در مورد  اهمیت نماز به تنهایی و یک حدیث در مورد سؤال از چند واجب که نماز پش قراول آن با پیش فرض ایمان و قبولی ولایت است، توجه می‌کنیم:
1. پیامبر صلوات الله علیه فرمود:
اوّل ما افترض الله علی امتی الصلوات الخمس، و اوّل ما یرفع من اعمالهم، الصلوات الخمس، و اوّل ما یسال عنهم، الصلوات الخمس:
یعنی: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد، نمازهاي پنج گانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می‌رود، نمازهای پنج گانه است و نخستین چیزی که در باره آن از امتم حسابرسی می‌شود، نمازهای پنج گانه می‌باشد. (2)
ْامام صادق سلام الله علیه از قول پیامبر گرامی اسلام نقل فرمود:
2. أَوَّلُ مَا یُسْأَلُ الْعَبْدُ إِذَا وَقَفَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَنِ الصَّلَاةِ فَإِنْ زَکَتْ صَلَاتُهُ زَکَی سَائِرُ عَمَلِهِ وَ إِنْ لَمْ تَزْکُ لَمْ یَزْکُ عَمَلُهُ (3)
یعنی: اولين چیزی که از او سؤال می‌شود نماز است. اگر نمازش پاک بود، سایر اعمالش نیز پاک خواهد بود. و اگر نمازش پاک نبود، سایر اعمالش نیز پاک نخواهد بود.
3. و باز حضرت درمورد نماز و دیگر عبادات کلیدی و محوری که مورد سؤال قرار می‌گیرند، فرمود:
إِنَّ أَوَّلَ مَا یُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ إِذَا وَقَفَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ عَنِ الصَّلَوَاتِ الْمَفْرُوضَاتِ وَ عَنِ الزَّکَاةِ الْمَفْرُوضَةِ وَ عَنِ الصِّیَامِ الْمَفْرُوضِ وَ عَنِ الْحَجِّ الْمَفْرُوضِ وَ عَنْ وَلَایَتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنْ أَقَرَّ بِوَلَایَتِنَا ثُمَّ مَاتَ عَلَیْهَا قُبِلَتْ مِنْهُ صَلَاتُهُ وَ صَوْمُهُ وَ زَکَاتُهُ وَ حَجُّهُ وَ إِنْ لَمْ یُقِرَّ بِوَلَایَتِنَا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ شَیْئاً مِنْ أَعْمَالِهِ (4) یعنی:
روز قیامت اولین چیزی که از بنده سؤال می‌شود، نمازهای واجب، زکات واجب، روزه واجب، حج واجب و از ولایت ما خانواده است. اگر اقرار به ولایت ما کرد و بر همین اعتقاد مرد، نماز و روزه و زکات و حج او قبول می‌شود. اما اگر اقرار به ولایت ما نکرد در پیشگاه پروردگار هیچ یک از اعمالش را قبول نخواهد کرد.
البته در بعضی از کتاب‌ها نوشته شده است که به اقتضای بعضی از اخبار، در عقبات صراط (یعنی روز قیامت) از هفت چیز سؤال می‌کنند:
در عقبه اول از ایمان خالص سؤال می‌کنند، یعنی توحید پروردگار که اعتقاد به لا اله الا اللّه از روی اخلاص است.
در عقبه دوم از نماز که عمود دین  است سؤال می‌کنند.
در عقبه سوم سؤال از زکات و خمس سؤال می‌کنند که از مهم‌ترین واجبات الهیّه‌اند.
در عقبه چهارم  از روزه سوال مي كنند.
در عقبه پنجم  از حج بيت اللّه  سوال مي كنند.
در عقبه ششم  از طهارت ثلاث (سه گانه) وضو ، غسل و تيمّم سوال مي كنند.
در عقبه هفتم كه شديد تر از تمام عقبات است، از مظالم مردم سوال مي كنند و حق تعالي قسم ياد كرده كه از ظلم هيچ ظالمي نگذرد مگر كه حق مظلوم را از ظالم بستاند.(5)
البته بنا به ظاهر روايت، نماز در مرحله دوم قرار گرفته است، اما چنين جاي توجيه دارد، چون ايمان امري قلبي است،پس ثمره آن در اعضا و جوارح ظاهر مي شود، كه باز هم نماز اولين و بالاترين عمل جوارحي انسان مسلمان بعد از اقرار به توحيد و ايمان به حق است.
مساله بعد آن كه قيامت پنجاه موقف و ايستگاه دارد و ممكن است هر كدام از اين روايات مربوط به يكي از اين موقف ها باشد مثلا در يك موقف اول از نماز پرسيده شود در موقف ديگر اول از عمر انسان سوال مي شود و ...

پي نوشت ها:
1.پاينده ابوالقاسم، نهج الفصاحة مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلوات الله عليه،تهران، انتشارات دنياي دانش، چاپ چهارم سال 1382 ه.ش، ص 551
2.احسان بخش صادق، آثار الصادقين،قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول، سال 1370 ه.ش،ج 11 ص 80 به نقل از كتاب كنز العمال،جلد هفتم، ص 276 .
3.شيخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال،قم ،انتشارات دار الرضي،سال 1406 ه.ق،چاپ اول، ص 230.
4.مجلسي محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،تهران،انتشارات اسلاميه،چاپ مكرر، ج‏27، ص 168.
5. حسيني شاه عبد العظيمي حسين،تفسير اثنا عشري،تهران،انتشارات ميقات،چاپ اول، سال 1363 ه. ش، ج‏14، ص 222.

صلح امام حسن(ع) با معاویه در سال ۴۱ قمری انجام شد اما پس از چهارده قرن همچنان سؤالاتی را به ذهن شیعیان متبادر می‌کند.
امام حسن

صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه در سال 41 قمری از رویدادهای تاریخی صدر اسلام است که محققان درباره آن زیاد سخن گفته و کتاب‌ها و رساله‌ها نوشته‌اند و حقایقی را روشن ساخته‌اند. همه آنها به این نتیجه رسیده‌اند که امام از روز نخست آماده قیام و دفاع از حریم خلافت بود و هرگز صلح و سازش در برنامه او نبود، لذا وقتی خبر حرکت معاویه از شام به کوفه رسید، دستور داد که در مسجد جمع شوند، آنگاه خطبه‌ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواری‌ها ر ا گوشزد کرد. امام با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه مهیّج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تأیید نکرد!

این صحنه به قدری تأسف‌انگیز و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شجاع امیرمؤمنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی به شدت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام برای جنگ با اهل شام آماده شوند.

این سند تاریخی نشان می‌دهد که مردم عراق تا چه حد به سستی و بی‌حالی گراییده بودند و آتش شور و سلحشوری و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند.

سرانجام پس از فعالیت‌ها و سخنرانی‌های عده‌ای از یاران بزرگ حضرت مجتبی بـه منظور بسـیج نیروهـا و تحریک مـردم بـرای جنگ، امـام حسن(ع) با عده کمی کوفه را ترک کرد و محلی در نزدیکی کوفه به نام «نُخیْلَه» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قوای تازه، جمعاً «چهارهزارنفر» در اردوگاه حضرت گرد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی‌تری برای گردآوری سپاه به عمل آورد.

خستگی مردم عراق پس از سه جنگ جمل، صفین و نهروان از یک طرف و وجود عناصر متضاد در سپاه امام از طرف دیگر و خیانت فرماندهان او از طرف سوم سبب شد که صلح بر امام تحمیل شود.

این حقیقت را امام در یکی از سخنان خود بیان کرده و می‌فرماید:

من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می‌شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‌ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پیمان‌های خود پایبندند و نه دو نفر از آنان با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می‌کنند، ولی در عمل با دشمنان ما همراهند.

پیشوای دوم که از سستی و عدم همکاری یاران خود به شدت ناراحت و متأثر بود، روزی خطبه‌ای ایراد فرمود و در آن چنین گفت:

«در شگفتم از مردمی که نه دین دارند و نه شرم و حیا. وای برشما! معاویه به هیچ یک از وعده‌هایی که دربرابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من بامعاویه بیعت کنم، وظایف شخصی خود را بهتر از امروز می‌توانم انجام بدهم، ولی اگر کار به دست معاویـه بیفتـد، نخواهـد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.

به خدا سوگند (به علت سستی و بی‌وفایی شما) ناگزیر شدم زمامداری مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی امیه هرگز روی خوش و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع اذیت‌ها و آزارها خواهید شد.

اکنون گویی به چشم خود می‌بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانی که از آنِ فرزندان شما بوده و خداوند آن را برای آنها قرار داده است، ولی بنی‌امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.

آنگاه امام افزود:

«اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می‌کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی‌کردم، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است...».

این بیان، پرده از چهره این رویداد تاریخی برمی‌دارد و نشان می‌دهد که:

اوّلاً، امام خواهان صلح نبود، بلکه به خاطر فقدان یاور و سستی مردم کوفه و دیگر عواملی که به آنها اشاره شد، صلح را پذیرا شد.

ثانیاً، صلح حضرت نشانه حسن روابط با معاویه و پیروان او نبوده است.

 

منابع:

1- مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی

2- صلح الحسن شیخ راضی

3- بحار الأنوار علامه مجلسی

اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهی باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه ‏ای را برای آن حضرت تعيين كرده است
امام حسن

براي صلح امام حسن(ع) دلايل مختلفي وجود داشته كه برخي از آنها براي ما شناخته شده نيست، در اينجا به برخي از اين دلايل اشاره مي كنيم:

۱ - تكليف گرايي

شماري بر اين باورند، كه علت اصلي صلح امام حسن(ع) انجام وظيفه بود، زيرا امامان معصوم هر كدام وظيفه خاصّي داشته‏اند كه از سوي خداوند تعيين شده است. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «به راستي كه وصيّت به صورت كتابي از آسمان بر محمد (ص) نازل گرديد و نامه مُهر شده‏اي جز وصيّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئيل عرض كرد: اي محمد! اين است وصيّت تو در امت خويش كه نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اي جبرئيل! كدام خاندانم؟ عرض كرد: بندگان برگزيده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستي وصيّت، مُهرهايي بود، پس علي (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل كرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل كرد و چون حسن (ع) از دنيا رفت، حسين (ع) مهر سوم را گشود و ديد دستور خروج و كشتن و كشته شدن در آن بود... .»

اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهي باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه ‏اي را براي آن حضرت تعيين كرده است، اشكال و شبهه ‏اي بر صلح ايشان وارد نيست، و اگر مي‏بينيم برخي اشكال‏هايي بر آن وارد مي‏كنند به اين دليل است كه سرّ آن را نمي‏دانند.

از سوي ديگر، امامان معصوم(ع) حجت خدا بر مردم هستند و از اين‏رو رفتار و گفتارشان حجت است. بر اين اساس، صلح امام حسن(ع) عملي است كه از سوي حجت خدا انجام شده و قطعاً دلايل بسيار مستحكم و متقني داشته، گرچه ديگران آن را ندانند؛ چنان‏كه آن حضرت خود بدان اشاره كرده است.

شيخ صدوق به سند خود از ابي سعيد عقيصا روايت كرده كه گفت: وقتي به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! چرا با اين‏كه مي‏دانستي حق با شماست، با معاويه گمراه و ستم‏گر صلح كردي؟! امام فرمود: اي ابا سعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نيستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اكنون امام و رهبرم، چه قيام كنم و چه نكنم. اي ابا سعيد! علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحه‏اي است كه رسول خدا (ص) با بني ضمره... و مردم مكه كرد؛ آنان كافر بودند به تنزيل (ظاهر آيات قرآن) و معاويه و اصحاب او كافرند به تأويل (باطن آيات قرآن). اي ابا سعيد! وقتي من از جانب خداي متعال امام هستم، نمي‏توان مرا در كاري كه كرده‏ام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه كرد؛ اگر چه سرّ كاري را كه كرده‏ام، براي ديگران روشن و آشكار نباشد. آيا خضر (ع) را نديدي كه وقتي آن پسر را به دليل سوراخ كردنِ كشتي كشت و آن ديوار را بر پا داشت، موسي (ع) به كار او اعتراض كرد؟ زيرا سرّ آن را نمي‏دانست؛ اما وقتي علت آن را فهميد، راضي شد. و همين گونه است كار من كه چون شما سرّ آن را نمي‏دانيد، مرا هدف اعتراض قرار داده‏ايد... .

۲ - حفظ دين‏

در فرهنگ امامان، حفظ دين و احياي معارف اهل بيت (ع) محوري‏ترين عنصر است. به همين دليل تشكيل حكومت، قيام، صلح و سكوت آنها همه در جهت حفظ اسلام و احياي سنّت شكل مي‏گيرد. اگر در شرايطي اسلام به واسطه قيام حفظ شود، آنان قيام مي‏كنند و اگر در مقطعي ديگر سكوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سكوت مي‏كنند، هر چند اين سكوت، باعث از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. امام علي (ع) فرمود: «سلامة الدين احبّ الينا من غيره.»

بر اين اساس، يكي از علل مهم صلح امام حسن (ع) را مي‏توان «حفظ دين» بيان كرد، زيرا وضعيت جامعه اسلامي در شرايطي قرار داشت كه ممكن بود جنگ با معاويه، اصل دين را از بين ببرد. مضافاً اين‏كه اوضاع بيروني جامعه اسلامي نشان مي‏داد كه روم شرقي آماده حمله نظامي به مسلمانان بود.

از سوي ديگر، مردم نيز از نظر فرهنگي در وضعيتي قرار داشتند كه خون‏ريزي و جنگ، نوعي بدبيني به دين و مقدّسات را به وجود مي‏آورد. شايد بر همين اساس باشد كه امام حسن (ع) يكي از دلايل صلح خود را حفظ دين بيان كرد؛ چنان‏كه او در پي اعتراض برخي از شيعيانش فرمود: «انّي خشيت أن يجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدّين ناعي؛ ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود و كسي از آنان باقي نماند؛ از اين رو با مصالحه‏اي كه انجام گرفت، خواستم دين خدا حفظ شود.»

۳ - مصالح عمومي‏

رعايت مصالح عمومي، خردمندانه‏ترين استراتژي‏اي است كه از سوي رهبران دل‏سوز و آزادي خواه، به ويژه رهبران الهي اتخاذ مي‏شود، زيرا آنان هيچ‏گاه مصالح عمومي را فداي مصالح فردي و گروهي نمي‏كنند. امام حسن (ع) نيز براي جلوگيري از خون‏ريزي و رعايت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد؛ چنان‏كه آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذيرفتم تا از خون‏ريزي جلوگيري كنم و جان خود، خانواده و اصحاب صميمي خويش را حفظ كرده باشم.»

وي مي‏دانست كه برخي او را مذلّ المؤمنين خواهند خواند و برخي به او بي‏احترامي و اهانت خواهند كرد، ولي همه اين سختي‏ها را تحمل نمود تا مصالح عمومي تهديد نشود، زيرا جنگ با معاويه نه به نفع كوفيان بود و نه به نفع شاميان، بلكه زمينه حمله نظامي روميان را به جهان اسلام فراهم مي‏كرد. ابن واضح يعقوبي مي‏نويسد: معاويه در سال چهل و يكم [هجري ]به شام برگشت و وقتي خبر يافت كه لشكر روم با سپاهيان انبوه، راه جنگ را در پيش گرفته است... با فرستادن صد هزار دينار با او صلح كرد... .»

شايد همين دليل (رعايت مصالح عمومي) بوده كه پيامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پيشواي مسلمانان است و اميد است خداوند به دست او بين دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار كند.»

صلح امام حسن (ع) زمينه ساز قيام امام حسين (ع) بود. سيد عبدالحسين شرف الدين مي‏نويسد: «حسن (ع) از جان خود دريغ نداشت و حسين (ع) در راه خدا از او با گذشت‏تر نبود. او جان خود را براي جهادي صامت و آرام نگاه داشت. شهادت كربلا پيش از آن‏كه حسيني باشد، حسني بود. از نظر خردمندان صاحب‏نظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداكاري بسي آميخته‏تر است، تا روز عاشوراي امام حسين (ع)... زيرا امام حسن (ع) در آن روز، در صحنه فداكاري، نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه يك از پا نشسته مغلوب، ايفا كرد. شهادت عاشورا به اين دليل در مرتبه نخست، حسني بود و سپس حسيني، كه حسن (ع) شالوده آن را ريخته و وسايل آن را فراهم آورده بود. پيروزي قاطع امام حسن (ع) متوقف بود بر اين‏كه با صبر و پايداريِ حكيمانه‏اش حقيقت را بي‏پرده آشكار كند و در پرتو اين روشني بود كه امام حسين (ع) توانست به آن نصرت و پيروزي پرشكوه ابدي نايل آيد؛ تو گويي آن دو گوهر پاك براي اين خطّ مشي هم‏داستان شده بودند كه: نقش پايداري حكيمانه، از آنِ حسن (ع) باشد و نقش شورش‏گري و قيام مردانه، از آنِ حسين (ع)... .»

۴ - حفظ شيعيان‏

حفظ شيعيان گرچه از مصاديق مصالح عمومي است، ولي از آن‏جايي كه شيعيان، حافظان و پاسداران دين و موالي اهل بيت (ع) بودند، حفظ آنان از اهميت ويژه‏اي برخوردار بود. شيعيان خاص امير المؤمنين (ع) اغلب در جمل، صفين و نهروان به شهادت رسيده و گروه اندكي از آنان باقي مانده بود و اگر جنگي به وقوع مي‏پيوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شيعيان متحمل خسارات جبران‏ناپذيري مي‏شدند، زيرا معاويه در اين صورت آنها را به شدت سركوب مي‏نمود. اما صلح امام مي‏توانست آنها را براي شرايطي نگه دارد كه در آينده فراهم مي‏آمد، به طوري كه اگر بنا بود خون آنها ريخته شود بتواند بازده مفيدي داشته و جرياني مؤثر در تاريخ به وجود آورد.

حال اگر امام مصالحه نمي‏كرد و نتيجه جنگ نيز پيروزي شاميان بود، معاويه با بهانه كردن جنگ، حتي يك نفر از آنان را باقي نمي‏گذاشت. گرچه معاويه عهدشكني كرد و برخي از شيعيان مانند: حجر بن عدي، مرو بن حمق و... را شهيد كرد، ولي صلح سبب شد كه شيعيان كشته نشوند. از اين رو امام حسن (ع) يكي از علل صلح خود را حفظ شيعيان دانست و فرمود: «نگه‏داري و حفظ شيعه، مرا ناگزير بر صلح نمود. سپس مناسب ديدم جنگ به روز ديگر محوّل گردد... .»

۵ - عدم حمايت مردم و خيانت فرماندهان‏

تشكيل حكومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمي نياز دارد. اگر حكومت را به كبوتري تشبيه كنيم كه با دو بال به سوي مقصد پرواز مي‏كند، آن دو بال، مردم و رهبر هستند. در متون اسلامي از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» ياد شده است و اين، پيوند عميق آن دو را مي‏رساند. حكومتِ بدون مردم، همانند كبوتري بال شكسته است كه به هدف نهايي نمي‏رسد؛ از اين رو در اسلام به مردم سالاري توجه خاصّي شده است.

بي‏ترديد، يكي از علل عدم موفقيت امامان معصوم (ع) در تشكيل حكومت و يا شكست ظاهري در قيام‏ها، عدم همكاري مردم بود. امام علي(ع) به رغم اين‏كه حكومت را حقّ خود مي‏دانست، ولي به دليل عدم استقبال مردم، حكومت تشكيل نداد تا اين‏كه آنان پس از قتل عثمان به او روي آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها مي‏كردم.»

بي‏گمان يكي از علل اصليِ صلح امام حسن (ع) نيز حمايت نكردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم كوفه از او حمايت مي‏كردند و فرماندهان سپاهش به او خيانت نمي‏كردند، حضرت صلح نمي‏كرد؛ چنان‏كه فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت كار را به او سپردم كه ياوري نداشتم، اگر ياوري مي‏داشتم، شبانه روز با معاويه مي‏جنگيدم تا خداوند ميان ما و او حكم كند.»

مردم و فرماندهان حضرت به امام خيانت كردند. در اين خيانت، دنياگرايي، عدم رشد سياسي و تبليغات معاويه بسيار تأثير گذار بود. در اين جا لازم است به صورت مختصر به فعاليت‏هاي امام و خيانت مردم و فرماندهان آن حضرت اشاره شود.

بعد از شهادت امام علي (ع) مردم با امام حسن مجتبي (ع) بيعت كردند و آن حضرت بلافاصله مديران خود را به شهرها فرستاد. وقتي معاويه از واقعه باخبر شد، به دو جاسوس مأموريت داد تا از شهر اطلاعات كسب كنند. امام حسن (ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دست‏گير كرد و گردن زد. آن‏گاه به معاويه نامه نوشت: جاسوس فرستاده‏اي، گويا قصد جنگ داري! اگر چنين است، آماده جنگ هستم.

پس از چند بار مكاتبه، معاويه با لشكريان فراواني به سوي عراق حركت كرد و براي سران منافقان كه سابقاً در لشكر علي (ع) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اينك در لشكر امام مجتبي (ع) به سر مي‏بردند، مخفيانه نامه نوشت كه اگر حسن بن علي (ع) را به قتل برسانند، دويست هزار درهم به هر يك مي‏دهد، به علاوه اين‏كه آنها را امير يكي از لشكريان شام خواهد نمود. معاويه با اين شيوه، اكثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتي روزي يكي از آنها در اثناي نماز به جانب حضرت تير انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشيده بود، اثر نكرد. آري، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت مي‏كردند، اما در خفا به معاويه نامه مي‏نوشتند كه با تو هستيم.

وقتي خبر لشكركشي معاويه به امام رسيد، بالاي منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت كرد، ولي كسي اجابت نكرد، اما با ترغيب عدي بن حاتم گروهي برخاستند و با او موافقت كردند. امام فرمود: اگر راست مي‏گوييد، به نخيله برويد، ولي مي‏دانم به گفته خود وفا نخواهيد كرد؛ چنان‏كه با بهتر از من (امام علي) وفا نكرديد.

حضرت به نخيله رفت و متوجه شد اكثر آنها كه اظهار اطاعت كرده بودند، در آن‏جا حاضر نشده‏اند. امام در نخيله سخن‏راني كردند و سپس مردي از قبيله كنده را به نام «حكم» با چهار هزار نفر به سوي لشكر معاويه فرستادند و امر كردند در منزل انبار توقف كنيد تا فرمانم برسد، اما وقتي به انبار رسيد و معاويه از اين رخداد آگاه گرديد، پيكي نزد «حكم» فرستاد كه اگر به طرف ما بيايي و از حسن بن علي (ع) دست برداري، يكي از ولايت شامات را به تو مي‏دهم و پانصد هزار درهم برايش فرستاد. او امام را رها كرد و با دويست نفر از اقوام و دوستان نزديك خود به معاويه پيوستند. پس از آن، امام فرد ديگري را از قبيله بني مراد همراه چهار نفر به سوي انبار فرستاد كه او هم فريب معاويه را خورد و به وي پيوست.

حضرت بعد از خيانت فرماندهان به محلي به نام «دير عبدالرحمن» كوچ كرد. همه سپاه سه روز در آن‏جا اقامت كردند تا اين‏كه چهل هزار سواره و پياده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهي عبيد الله بن عباس به جنگ با معاويه فرستاد و فرمود: امير لشكر، عبيد الله بن عباس است. اگر حادثه‏اي برايش پيش آمد، قيس بن سعد، امير باشد و چنان‏كه براي قيس هم عارضه‏اي اتفاق افتاد، پسرش سعيد بن قيس، امير باشد.

لشكر حركت كرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاويه تهييج كنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را كنار بگذاريد. گوش به فرمان باشيد. آن‏چه من صلاح شما را در آن مي‏بينم، نيكوتر است از آن‏چه شما صلاح خود را در آن مي‏دانيد.

بعد از اتمام سخن‏راني، عده‏اي از منافقان كه جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فرياد زدند: به خدا قسم! اين مرد كافر شده است. گروهي عليه آن بزرگوار شورش كردند و به خيمه آن حضرت ريختند و هر چه بود غارت كردند، حتّي سجاده او را از زير پايش كشيدند و بردند. وقتي امام اوضاع را چنين ديد، به همراه جمعي از اصحاب با وفاي خود به طرف شهر مدائن حركت نمودند. در تاريكي شب شخصي به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت: اي حسن! كافر شدي؛ چنان‏كه پدرت كافر شد. آن‏گاه با تيغ يا خنجر به ران مبارك حضرت زد و او را مجروح ساخت.

امام حسن (ع) براي امتحانِ آمادگي مردم براي جنگ با معاويه، فرمود: «اگر آماده نبرديد، صلح را رد كنيم و با تكيه بر شمشيرمان كار او را به خدا واگذاريم؛ اما اگر ماندن را دوست داريد، صلح او را بپذيريم و براي شما تأمين بگيريم». در اين هنگام مردم از هر سوي مسجد به فرياد در آمدند و با نداي «البقيه، البقيه» صلح را امضا كردند.

هم‏چنين آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته، به صورت اسير به او تحويل مي‏دهند.»

جاحظ مي‏ نويسد: «وقتي امام حسن(ع) در هم ريختگي سپاه خود را ديد، با شناختي كه از برخوردهاي مختلف اين مردم با پدرش داشت و مي‏دانست كه هر روز به نوعي و رنگي رفتار مي‏كنند، از حكومت كناره گرفت.»

بي‏ ترديد صلح امام (ع) خاري در چشم و استخواني در گلوي آن بزرگوار بود، اما چاره‏اي هم نداشت. سيد عبدالحسين شرف الدّين مي‏نويسد: «صلح امام حسن (ع) با معاويه، از دشوارترين حوادثي بود كه امامان اهل بيت پس از رسول اكرم (ص) از ناحيه اين امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با اين صلح، آن چنان محنت طاقت‏فرسايي را متحمل شد كه هيچ كس جز به كمك خدا قادر بر تحمل آن نيست؛ ليكن او از اين آزمايش... سربلند و پيروز بيرون آمد.»

آن حضرت در برابر پيشنهاد صلح از سوي معاويه، خطاب به مردم فرمود: «معاويه ما را به چيزي خوانده كه نه در آن عزت و بزرگواري است و نه انصاف. اكنون اگر طالب زندگي هستيد، از او بپذيريم و اين خار را در ديده فرو برده و ديده را بر هم نهيم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستيد، ما جان خود را در راه رضاي خدا بذل مي‏كنيم و محاكمه معاويه را به خداي يكتا وامي‏گذاريم.»

با توجه به مطالب فوق بايد گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه‏ ترين نرمش تاريخ است كه با توجه به شرايط زماني و مكاني آن عصر به وجود آمد.

امام حسن (ع) صلح را به دليل ترس از مرگ و روحيه سازش‏كاري نپذيرفت، زيرا او فرزند همان علي‏اي (ع) است كه به مرگ آن‏گونه علاقه دارد كه كودك به پستان مادر.

سستی مردم در حمایت از امام، از مهم‏ترین دلایل اقدام آن حضرت برای اتخاذ موضع جدید بود. هیچ کس نمی‏تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است.
امام حسن

یکی از شبهات مطرح شده در زمینه رفتار سیاسی ائمه مساله صلح امام حسن مجتبی(ع) با معاویه است. در واقع علت صلح و سازش امام حسن علیه‏السلام با معاویه چه بود؟ آیا جنگ علی علیه‏السلام با معاویه، با صلح امام حسن علیه‏السلام سازگار است؟(1)

در پاسخ به این سوال می توان گفت که به چند دلیل، امام حسن علیه‏السلام نتوانست به مقصد اصلی، که جنگ شرافتمندانه با معاویه بود، بپردازد؛ لذا بنا به ضرورت حفظ اصل اسلام و نیز جلوگیری از خون‏ریزی بی‏نتیجه، از جنگ خودداری کرد و صلح را تحت شرایطی خاص قبول نمود.

 

دلایل صلح امام حسن علیه‏ السلام

1. روی‏گردانی مردم از جنگ، و عدم حمایت از امام علیه‏ السلام

سستی مردم در حمایت از امام، از مهم‏ترین دلایل اقدام آن حضرت برای اتخاذ موضع جدید بود. هیچ کس نمی‏تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است.

وقتی امام برای جنگ با معاویه اعلام بسیج نمود که استمرار کار علی علیه‏السلامبود خودش به نخیله رفت و ده روز در آنجا ماند. در این مدت چهار هزار نفر حاضر شدند، در حالی که سپاه معاویه ده‏ها هزار جنگ‏جو داشت و اکثر اهل کوفه به معاویه نامه نوشتند که ما با تو هستیم.(2)

ماجرای ساباط نیز یکی از مهم‏ترین نشانه‏ها برای روشن ساختن عدم آمادگی مردم برای جنگ بود. در آن‏جا امام علیه‏السلامدریافت که مردم او را خوار کرده‏اند.(3) شمار زیادی از مردم، در جنگ‏های جمل، صفین و نهروان در حمایت از حضرت علی علیه ‏السلام به قتل رسیده بودند و اینک اینان خسته از جنگ‏ ها، دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمی ‏دیدند و حتی خود را طلبکار حکومت دانسته، خون خود را از اهل‏بیت می ‏طلبیدند وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام رسید، آن حضرت رو به مردم کوفه کرد و فرمود:

«شما با پدرم مخالفت ورزیده، کار را به حکمیت کشاندید، در حالی که پدرم موافق نبود؛ پس از آن سراغ من آمدید و بیعت کردید، ولی به من خبر رسیده که اشراف شما به سوی معاویه رفته‏اند. همین برایم کافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید».(4)

جاحظ درباره علت کناره‏ گیری امام حسن علیه‏السلام می‏نویسد:

«وقتی پراکندگی اصحاب و درهم‏ریختگی سپاه خود را مشاهده نمود، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و می‏دانست که هر روز به نوع و رنگی رفتار می‏کنند، از جنگ کناره گرفت».(5)

امام دریافت که به این مردم نمی‏توان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود، بلکه امام می‏فرمود:

«واللّه لو قاتلت معاویه لأخذوا بعنقی حتّی یدفعونی الیه سلما»؛(6) «به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می‏دهند».

و در جای دیگری فرمود:

«اهل عراق مردمانی هستند که هر کس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد؛ زیرا هیچ کدام با دیگری در فکر و خواسته‏ها موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ تصمیم قاطعی ندارند».(7)

با چنین مردمی، امکان برپایی جنگ با اهل شام، که اتحادی کامل و هدف و نیت مشخصی داشتند، وجود نداشت.

سیره پیامبر صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله و علی علیه ‏السلام نشان می‏دهد که در بعضی از جاها نمی‏توان مردم را به زور وادار به جنگ و حمایت کرد. امام مجتبی علیه ‏السلام نیز به همین سیره پایبند بود. زمانی که می‏دید مردم، خود مایل به داشتن چنین امامی نیستند، طبیعی بود که بعد از نصایح لازم، عراق را رها کند و به مدینه برود. امام علیه‏السلام در این باره می‏فرماید:

«من دیدم که بیش‏ترین شما از جنگ روی‏گردان، و بدان بی‏رغبت شده‏اید، و من شما را بر آنچه ناخوش دارید اجبار نمی‏کنم».(8)

و در جای دیگر می‏فرماید:

«به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او (معاویه) سپردم که یاوری نداشتم. اگر یاوری می‏داشتم شبانه‏روز با او می‏جنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند».(9)

 

2. حفظ جان شیعیان

یکی دیگر از دلایل امام علیه‏السلام برای پذیرش صلح، حفظ جان شیعیان بود. معترضان به امام از دو گروه بودند: خوارج و نیز برخی از شیعیان قلبا راضی به صلح با معاویه نبودند و به امام معترض شدند. امام با درک حال آنها با نرمی آنها را ساکت نمود(10) و فرمود:

«زمانی که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم (منظور امام از ماندن، حفظ تشیع بوده است)».(11)

امام در سخن دیگری فرمود:

«من برای حفظ جان شیعیان، مصالحه کردم...» (12)

امام در پاسخ اعتراض حجر بن عدی نیز فرمود:

«ای حجر! همه مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمی‏دارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نکردم...»(13)

در هر صورت، حفظ شیعه یکی از ضروریاتی بود که امام را وادار به پذیرش اقدامی کرد که انجام آن، رشادت خاص خود را می‏طلبید. آنچه برای امام و هر فرد مکتبی‏ای، اهمیت دارد، عمل به رسالت شرعی خویش است، نه آن‏که به دلیل احتمال طعنه‏های مردم، خود را به دامی اندازد که جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد.

با توجه به مطالب فوق، اگر امام علی علیه‏السلام نیز در آن شرایط قرار می‏گرفت، جز این راهی نداشت. توجه به برخورد امام علیه‏السلام با مسئله حکمیت، این اصل را ثابت می‏کند.

امام علی علیه‏السلام به برخی از معترضان به پذیرش حکمیت، که اصرار بر ادامه جنگ داشتند، فرمود:

«شما جمعیتی کوچک در میان اکثریتِ آن‏چنانی هستید. اگر جنگ را آغاز کنیم، همین اکثریت مخالف جنگ، دشمنی‏شان با شما بیش‏تر از اهل شام است. به خدا سوگند من نیز به این حکمیت راضی نیستم؛ امّا تسلیم خواست اکثریت شدم، بدان جهت که بر جان شما می‏ترسیدم».(14)

خلاصه این‏که، آنچه امام حسن علیه‏السلام انجام داد، صددرصد به نفع شیعیان بود؛ هم‏چنان که حضرت می‏فرمایند:

«واللّه، الذی عملتُ خیرٌ لشیعتی مما طلعتْ علیه الشمس او غربت»؛(15) «به خدا قسم، آنچه من عمل کردم، برای شیعیانم بهتر و پرمنفعت‏تر از طلوع و غروب خورشید است».

علاوه بر دلایل فوق که امام را مجبور به قبول صلح نمود، یکی از دلایل مهم سستی عهد کوفیان است که امام علی علیه‏السلامدرباره آنها فرمود:

«حاضرم ده تن از شما را با یکی از یاران معاویه عوض کنم. آنها در باطل خود از شما که در حقید، استوارترند».(16)

یاران معاویه سخت مطیع او بودند و معاویه نیز در خدعه و نیرنگ و مکر نظیری نداشت و مشاوران و فرماندهان سپاهی، مانند عمرو عاص و صحاک بن قیس داشت که در اطاعت از او جان باخته و سر می‏دادند، در حالی که همین عناصر در سپاه امام حسن، افرادی سست‏عهد و گول‏خورده و دنیاطلب مانند عبیداللّه بن عباس و... بودند که با تطمیع و مکر معاویه سپاه را بدون فرمانده گذاشتند و به سپاه معاویه ملحق شدند؛ لذا امام با این شرایط تحمیل شده بهترین گزینه را که صلح و حفظ یاران مخلص بود، انتخاب نمود. معاویه با تطمیع و شایعه‏پراکنی(17) در بین سپاه امام طوری زمینه‏سازی کرد که امام چاره‏ای جز صلح نداشته باشد. چنان‏که مورخین معتبر می‏نویسند: عده‏ای رؤسای قبایل، مخفیانه با معاویه مکاتبه داشتند و سازش کرده بودند که امام را تسلیم معاویه کنند.(18)

 

پی نوشت:

(1) برگرفته از: صباح، 8-7، مرکز مطالعات و پژوهش‏های فرهنگی حوزه علمیه.

(2) مجلسی، بحارالانوار، ج 44 (تهران، اسلامیه، 69)، ص 44.

(3) شیخ مفید، الارشاد، ج 2 (قم، چ اول، مؤسسه آل البیت، 1413 ق)، ص 13.

(4) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 22.

(5) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3 (بیروت، دار صادر)، ص 405.

(6) طبرسی، اعلام الوری (تهران، دارالکتب الاسلامیه)، ص 205؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 44، چ دوم (تهران، اسلامیه، 1369)، ص 20؛ عبداللّه بحرانی، عوالم العلوم، ج 16، ص 175.

(7) ابن اثیر، همان، ج 3، ص 405.

(8) دینوری، اخبار الطوال (قاهره)، ص 220.

(9) مجلسی، همان، ص 147.

(10) مجلسی، بحارالانوار، ج 44 (بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403، چ دوم)، ص 28 و 29؛ ابن اعثم، الفتوح (تهران، انقلاب اسلامی، 1372) چ اول، ص 770.

(11) همان، ص 19؛ تحف العقول، ص 227؛ عبداللّه بحرانی، همان، ج 16، ص 175؛ فرائد السمطین، تحقیق محمّد باقر محمودی (بیروت)، ج 2، ص 120.

(12) دینوری، همان، ص 220.

(13) بحارالانوار، ج 44، ص 29؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 35؛ عبداللّه بحرانی، همان، ج 16، ص 170.

(14) بلاذری، انساب الاشراف (مصر، دارالمعارف)، ج 2، ص 338.

(15) فرائد السمطین (تحقیق علامه محمّدباقر المحمودی، بیروت)، ص 124؛ بحارالانوار، ج 44، ص 19.

(16) نهج البلاغه، خطبه 97، «به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مانند مبادله درهم و دینار با من سودا کند. ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از آنها را به من بدهد!!»

(17) شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 12 ـ 14.

(18) همان، ص 12.

برخی از گزارشات علت سفر حضرت معصومه سلام الله علیها به ایران جهت دیدار با برادر خودش بوده است.
حضرت معصومه

«حضرت معصومه سلام الله علیها یکی از بانوان بافضیلت و باشخصیت خاندان اهل بیت علیهم السلام می‌باشد محل تولد و رشد حضرت معصومه سلام الله علیها خاندانی بود که او را با دریایی از علم و معرفت روبه‌رو ساخت. ولی بیش از 10 بهار از عمر شریفش نگذشته بود که پدر بزرگوارش با زهر جفا در زندان هارون به شهادت رسید و دریایی از غم و اندوه بر قلب شریفش فرو ریخت که در این ایام غم و تنهایی، تنها مایه تسلی او برادرش امام رضا علیه السّلام بود که ناگهان «مأمون» وجود اقدس امام هشتم را از کانون خانواده جدا نمود و به اجبار به خراسان جلب کرد و به اقامت اجباری در خراسان وادار نمود.

حضرت معصومه سلام الله علیها که بعد از پدرش تنها امیدش یعنی برادرش را از خود دور می‌دید بسیار آزرده خاطر و افسرده بود و نمی‌توانست دوری برادرش را تحمل کند تا اینکه بعد از یک سال به سوی ایران حرکت کرده اما اینکه علت سفر آن حضرت به ایران چه بوده دقیقاً مشخص نیست اما طبق اقوال و گزارشات موجود تاریخی علت سفر به ایران را اینگونه می‌توان بیان کرد.

1 . طبق برخی از گزارشات علت سفر حضرت معصومه سلام الله علیها به ایران جهت دیدار با برادر خودش بوده چون همانطور که اشاره شد حضرت معصومه بعد از شهادت پدر بزرگوارش علاقه و محبت و وابستگی خاصی به برادر خودش امام رضا علیه السّلام داشت و از محضر علمی و معنوی آن حضرت سود می‌برد حال که امام و برادرش را از خود دور می‌دید نمی‌توانست این دوری را تحمل بکند از این رو تصمیم گرفت برای زیارت برادرش از مدینه به مقصد خراسان حرکت بکند و در سال 201 هجری وارد ایران گردید.1

2 . طبق نقل دیگر امام رضا علیه السّلام بعد از ورودش به خراسان نامه‌ای خطاب به خواهر گرامی‌اش فاطمه معصومه مرقوم فرمود و آن را توسط یکی از غلامانش به مدینه منوره ارسال فرمود. امام به غلامش دستور داد که در هیچ منزلی توقف نکند تا در اندک زمان ممکن آن نوشته را به مدینه برساند. و حضرت معصومه به مجرد رسیدن نامه برادرش خود را آماده سفر نمود.2 البته جریان این نامه در کتاب‌های دست اول و قدیمی نیست. برخی محققین از لابلای مطالب کتاب‌های گذشته وجود چنین نامه‌ای را اثبات می‌کنند.3

از این دو نقل استفاده می‌شود که حضرت معصومه سلام الله علیها به خاطر وابستگی که به برادر بزرگوار خود داشته و اوضاع مساعد برادرش در خراسان آن حضرت را بر آن داشت تا به حضور برادر خود در خراسان برسد. لذا محقق بزرگوار آقای جعفریان می‌نویسد: پس از آمدن علی بن موسی علیه السّلام به ایران گروه‌هایی از «سادات» راهی ایران شدند. تسامح مأمون در مقابل سخت‌گیری پدرش نسبت به سادات، در رشد و سربلندی علویان، تأثیر بسزایی داشت و آمدن حضرت معصومه سلام الله علیها به ایران از جمله مهاجرت‌هایی بوده که در رابطه با آمدن امام رضا علیه السّلام به ایران صورت گرفته است.4

مرعشی هم در این باره می‌نویسد: سادات از آوازه ولایت امام رضا علیه السّلام و پناهی که مأمون به آن حضرت داده بود،‌ روی به طرف ایران نهادند و مجموع برادران و بنواعمام که به بیش از 20 نفر می‌رسید به ایران آمده و در قم مورد تکریم واقع شدند.5

دلایل تاریخی

سفر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و سایر امام‌زادگان و همراهان از روی غفلت نبوده است. بنا به دلایل تاریخی این سفر با علم و آگاهی از اوضاع صورت گرفته است. این دلایل عبارتند از:

1 . در کتاب کریمه اهل بیت علیهم السّلام سخن از نامه امام رضا علیه السلام به حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها است که امام علیه السلام خواستار سفر خواهرش شده است. نویسنده کتاب که سند این نامه را از کتاب «من لایحضره الفقیه» نقل می‌کند آورده است که حضرت امام رضا علیه السلام به یکی از غلامانشان دستور دادند که نوشته‌ای را به خدمت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها برسانند و حضرت به مجرد رسیدن نامه آماده سفر شدند.6

2 . سیاست مأمون که خلیفه مسلمین بود ابتدا جلب نظر علویان به سوی خود بود و سیاست خوبی با علویان داشته ولی بعداً این سیاست تبدیل به شکنجه و آزار و اذیت علویان گشت. شاید به همان خاطر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و سایر امام‌زادگان دست به سفر زدند.

«مأمون بعد از شهادت امام رضا علیه السلام به سال 202 قمری طی نامه‌ای به بنی عباس و موالی آنها در بغداد، از آنها استمالت نمود و پایان سیاست گرایش به علویان را اعلام کرد. و سیاست سابق دولت عباسی در قتل عام شیعیان و سرکوب طالبیان را به رویه‌ی ثابت خود قرار داد.»7

3 . اکثر منابع علت سفر حضرت معصومه سلام الله علیها را زیارت برادرش ذکر کردند. در هیچ یک از منابع در مورد غفلت آن بانو حرفی نزدند.

از منابع مهم می‌توان به کتب ذیل اشاره کرد:

کتاب «تاریخ قم»، نوشته حسن بن محمد بن حسن،8 کتاب «حیاة الست» «تألیف مهدی منصوری»،9 «ریاحین الشریعة» تألیف ذبیح الله محلاتی،10 «منتهی الآمال»، تألیف شیخ عباس قمی11 و ...

4. مسیرهایی که حضرت معصومه سلام الله علیها جهت سفر انتخاب کردند آن مسیرهایی بود که امام رضا علیه السلام از آنها ممنوع شده بودند. این یعنی دقت و آگاهی و یعنی اینکه ایشان می‌خواستند هدف از سفر برادرشان را تبلیغ و تبیین کنند و فرهنگ ناب و اصیل اسلامی را بیان کنند.

مأمون امام علیه السلام را از مسیرهایی که شیعه‌نشین بودند مانع شد تا مبادا شورش و طغیان علیه حکومت و دولت صورت گیرد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها با دقت و زیرکی خاص از این مسیرهای ممنوع شده سفر کردند تا توطئه مأمون را خنثی کنند و همچنین ورود فاطمه معصومه سلام الله علیها به قم که مرکز تجمع مخالفان دولت عباسی بود دلیل بر انتخاب و اراده آن حضرت در این سفر است.12

5 . یک مطلب مهم که بالاتر و مهمتر از همه موارد یاد شده است، فشار و اختناق حاکم بر عراق بود که منجر به هجرت امامزادگان و همراهان و حتی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از مدینه به سوی ایران گردیده است:

«در دوران خلفای اموی و عباسی، یکی از جریان‌های معارض و ستیزه‌گر با ایشان، علویان بودند. در دوره حکومت ظالمانه حجاج بن یوسف (75 95 ه ) بر عراق، علویان در معرض آماج حملات وی قرار گرفتند. این امر موجب گردید تا علویان به منظور پناه‌جویی متوجه سرزمین‌های شرق قلمرو خلافت گردند. علویان که به عنوان جریان معارض، مورد ضرب و شتم و تعقیب عمال خلفا قرار می‌گرفتند، در جستجوی پناهگاه، مناسب‌ترین منطقه را در ایران، مناطق هموار جنوب، سلسله کوه‌های البرز، یعنی شهرهایی چون قزوین، ری، قم، ساوه و آوه تشخیص دادند. این نواحی بیشتر بدین علت مورد توجه بود که در مواقع خطر، دستیابی به مناطق کوهستانی مشرف به این شهرها به سهولت امکان‌پذیر می‌گشت.

بعد از این (قیام یحیی بن عبدالله) نیز مهاجرت علویان ادامه یافت و به هنگام طرح مسأله ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام شماری از علویان به همراه آن حضرت به خراسان آمدند. وقتی آوازه این حرکت در جهان اسلام پیچید، علویان دیگری از نقاط مختلف، بویژه مدینه، عازم خراسان گشتند. حضرت رضا علیه السلام 21 برادر داشت که همه آنها به همراهی بنی اعمام خود از سادات حسینی و حسنی به سوی خراسان حرکت کردند.

آنان وقتی به نواحی ری رسیدند، بر خبر شهادت آن حضرت وقوف یافتند و مورد تهدید و تعقیب مأموران قرار گرفتند. برخی از این سادات در همین نواحی به شهادت رسیدند، ولی اکثر آنها به کوه‌های طبرستان پناه برده، در آن دیار سکونت گزیدند.

عده‌ای از علویان نیز که به همراه برادر حضرت رضا علیه السلام مشهور به «سید جمال‌الدین اشرف» تا شهر قم آمده بودند، به محض وصول خبر شهادت آن حضرت، از راه قزوین به دیلمان پناه بردند... مهاجرت علویان در دوره‌های بعد نیز ادامه یافت...»13

نتیجه‌گیری:

با دلایل تاریخی که گفته شد، مشخص می‌شود حضرت معصومه سلام الله علیها و سایر امام‌زادگان و همراهان از روی غفلت دست به سفر به سوی ایران نمی‌زدند، نامه‌ امام رضا (ع)، سیاست مأمون، دیدار امام رضا (ع)، تبلیغ امامت و مذهب تشیع، انتخاب مسیر و از همه مهمتر جوّ اختناق و فشار حاکم بر عراق از جمله دلایل تاریخی است که حضرت معصومه (س) برای دیدن برادرش به سمت ایران حرکت کرد و در این راه از تبلیغ امامت و مذهب تشیع فرو گذار نکرد.14

لذا با توجه به این توضیحات، می توان گفت که دو عامل مهم باعث شد حضرت معصومه (س) به ایران سفر کنند:

1. علاقه بسیار شدید بین امام رضا علیه السّلام و حضرت معصومه سلام الله علیها که فوق العاده زیاد بود و حضرت معصومه (س) از جهات گوناگونی وابستگی خاصی به برادرش داشت.

2. موقعیت عالی امام رضا علیه السّلام در دستگاه خلافت مأمون که فرصتی بود برای فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سادات برای تبلیغ تشیع که از هر سو به طرف ایران مهاجرت کردند و مورد محبت مردم قرار گرفتند.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1 . اصفهانی، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبین، چاپ دوم، قاهره: دارالاحیاء الکتب العربیه، 1368 ه / 1949 م.

2 . زرین‌کوب‌، عبدالحسین؛ تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه، ج 2، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1367.

3 . قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم؛ ترجمه حسن بن علی بن حسن قمی، تصحیح سید جلال الدین طهرانی، تهران: انتشارات توس، 1361.

4 . مستوفی، حمدالله؛ تاریخ گزیده؛ به اهتمام عبدالحسین نوایی، چاپ دوم، تهران؛ انتشارات امیر کبیر، 1362.

5. ارشاد، شیخ مفید، ترجمه رسولی محلّاتی.

6. حضرت معصومه و شهر قم، محمد حکیمی.

7. حضرت معصومه فاطمه دوم، محمدمحمدی اشتهاردی.

8. کریمه اهل بیت، علی اکبر مهدی پور.

پی نوشت‌ها:

1 . میرعظیمی، بارگاه فاطمه معصومه، چاپ نهضت، ص 24.

2 . فقیه محمدی، محمدمهدی‌، انوار پراکنده، انتشارات جمکران، ج 6، ص 123.

3 . همان.

4 . جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، انتشارات سازمان تبلیغات، ص 162، الاصفهان، مقاتل‌الطالبین، ص 319.

5 . مرعشی، تاریخ طبرستان، تهران، انتشارات گسترده، ص 277.

6 . مهدی‌پور، علی اکبر، کریمه اهل بیت علیهم السّلام چ نهضت، نشر حاذق، اول ذیقعده 1415 ه . ق، قم، ص 493.

7 . پاک، محمدرضا، قم در دو قرن نخست هجری، فصلنامه تخصصی تاریخ اسلام، تابستان، 82، مؤسسه باقرالعلوم، شماره 14، ص 35.

8 . قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، تصحیح و تحشیه جلال الدین طهرانی، تهران، توس 61، مترجم: حسن بن علی بن حسن بن عبدالملک قمی، ص 213.

9 . منصوری، مهدی، حیاة الست، انتشارات صحفی، قم، 39 ش، موضوع چهارم، ص 9.

10 . محلاتی، ذبیح الله ریاحین الشریعة در ترجمه دانشمندان بانوان شیعه، ناشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج 5، ص 30.

11 . قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، چاپ احمدی، چ 9، 77، نشر مطبوعاتی حسینی، تهران، ج 2، باب 9، فصل 6، ص 843.

12 . پاک، محمدرضا، پیشین.

13 . پرگاری، صالح، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفاریان و علویان، چ اول، تابستان 78، چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ناشر سمت، تهران، 78، بخش دوم، فصل دوم، 126.

14 . کریمان، قصران، انتشارات انجمن آثار ملی، ج 1، ص 171.

هر گونه عدم اطاعت والدین که موجب آزرده‌خاطر شدن آن‌ها شود را عاق والدین می‌گویند.
عاق والدین

با ورود تکنولوژی و مدرنیته در جوامع اسلامی، گسستگی و سردی روابط عاطفی بیش از پیش نمایان گشته و نتیجه آن دوری افراد از اطرافیان خصوصاً والدین شده است، در اینکه منظور از عاق والدین چیست، می‌توان گفت هر گونه عدم اطاعت و آزار و اذیت پدر و مادر به انحاء مختلفی با رفتار و کردار را که موجب آزرده خاطر شدن ایشان شود، عاق والدین می‌گویند که از گناهان کبیره است، در قرآن مجید از قول عیسی بن مریم حکایت می‌کند که «وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا»؛ و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و جابر و عصیانگر قرار نداده است.

در همان سوره در اوصاف یحیی(ع) چنین آمده است: «وَبَرًّا بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُن جَبَّارًا عَصِیًّا»؛ و نسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود و جبار و عصیانگر نبود، در این دو آیه شریفه عاق والدین را به سه صفت یاد فرمود: جبار(گردن‌کش و ستمگر)، شقی(تیره‌بخت) و عصی(نافرمانی‌کننده و گنهکار) و به هر یک از آن‌ها وعده عذاب داده شده است.

سعید وطن‌دوست در کتاب مسلمان شناسنامه‌ای درباره عواقب عاق والدین در دنیا و آخرت می‌نویسد: با توه به این آیات و روایات بسیاری که در این باب آمده است، می‌توان عواقب عقوق والدین در دنیا و آخرت را این گونه بر شمرد:

1-موجب خشم خدا و پیغمبر(ص) است.

2-مانع قبولی نماز است.

3-سلب توفیق می کند و گره در کار می‌ اندازد.

3-دعا اجابت نمی‌شود.

4-فقر و تنگدستی می‌آورد.

5-موجب جوان‌مرگی است.

6- سبب گرفتگی زبان هنگام مرگ برای ادای شهادتین است.

7-مایه حزن و اندوه و عذاب دنیاست.

8-خداوند با عاق والدین سخن نمی گوید.

9-خداوند نگاه رحمت به او ندارد.

10-عاق والدین از جمله فراموش‌شدگان است.

11-بهشت بر عاق والدین حرام است.

متأسفانه وضع تمدن ماشینی چنان است که رابطه پدران و مادران را از فرزندان خیلی زود قطع می‌کند، آن چنان که کمتر روابط عاطفی بعد از بزرگ شدن در میان آن‌ها دیده می‌شود.

در حدیثی از امام صادق می‌خوانیم: مردی نزد پیامبر(ص) آمده، عرض کرد: ای پیامبر(ص) به چه کسی نیکویی کنم؟ فرمود: به مادرت، عرض کرد: بعد از او به چه کسی؟ فرمود: به مادرت، بار سوم عرض کرد: بعد از او به چه کسی؟ فرمود: به مادرت، در چهارمین بار که این سؤال را تکرار کرد، فرمود: به پدرت.

در حدیث دیگری می‌خوانی: جوانی نزد پیامبر(ص) برای شرکت در جهاد آمد (آنجا که جهاد واجب عینی نبود)، پیامبر(ص) فرمود: آیا مادری داری؟ عرض کرد: آری! فرمود: در خدمتمادر باش که بهشت زیر پای مادر است، شاید این سفارشات به دلیل زحماتی است که مادر در طی دوران رشد کودک متحمل شده است: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً»؛ ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، مادرش او را با ناراحتی حمل می‌کند و با ناراحتی وضع حمل می کند و دوران حمل و از شیرگرفتنش ۳۰ ماه است.

«ای اسماء، وقتی زن به حد بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود؛ مگر صورت و دست‌ها».
یا محمد

یکی از احکام و دستورات الهی و البته دین مبین اسلام برای انسان ها اعم و زن و مرد رعایت حجاب و پوشش است و در قرآن کریم در آیات سوره نور صراحتاً بر این موضوع تصریح شده است.

با توجه به فرارسیدن ولادت حضرت رسول(ص) گذر کوتاهی بر چگونگی حجاب و پوشش در دوران زندگانی ایشان داشتیم.

گرچه دقیقاً معلوم نیست که در زمان رسول خدا(ص) و علی (ع) حجاب چگونه بوده و با بدحجاب ها چگونه برخورد می شده است، اما آنچه از لحن آیات و روایات استفاده می شود، این است که در آن زمان رعایت حجاب لازم بوده است؛ زیرا حجاب از واجبات الهی بود. باید واجبات و حدود و احکام الهی در عصر رسول خدا و علی (ع) بیشتر رعایت می‌شد؛ چون که بر امام و حاکم است که به این مسائل اهمیت دهد.

«آنچه پروردگار بر عهده امام گذارده است... زنده کردن سنت‌ها و اجرای احکام الهی است». (1)

در جای دیگر، یکی از وظایف مهم حاکم و رهبر، امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حدود الهی بیان شده است. (2) بی حجابی، از منکرات اسلام است که باید از آن نهی شود. در صورت وجود چنین مسئله ای، حضرت رسول (ص) و علی (ع) این وظیفه را بهتر انجام می دادند. افزون بر این، در عصر آنان رعایت پوشش مورد توجه توده مَردم، اعم از مسلمان و غیر مسلمان بود. مانند این عصر بی حجابی و بدحجابی رایج نبود. ازسوی دیگر، در سوره احزاب دستور کلی در باره حجاب آمده است که همگان ملزم به رعایت آن بودند: ای پیامبر! به همسران و دختران خویش و بانوان با ایمان بگو که روپوش خود را برگیرند تا به عفاف و حریت شناخته شوند و مورد آزار و تعرض هوسرانان قرار نگیرند و خداوند، آمرزنده و مهربان است». (3)

پیامبر (ص) و علی (ع) علاوه بر تأکیدهایی که بر رعایت حجاب داشته اند، با ارائه دستور العمل هایی، جامعه اسلامی را به سوی تهذیب و پاکی، رهنمون شده اند؛ مثلاً روزی اسما که خواهر زن پیامبر بود، با جامه بدن نما و نازکی به خانه پیامبر آمد. پیامبر، روی خود را از او برگرداند و فرمود: «ای اسما، وقتی زن به حد بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود؛ مگر صورت و دست‌ها». (4)

 

پی‌نوشت ‌ها:

1. فیض الاسلام، نهج البلاغه، ص 302، خطبه 105، تهران، چاپ آفتاب.

2. بحار الانوار، ج 93، ص 41.

3. احزاب (33)، آیه 95.

4. سنن ابی داود، ج 2، ص 383، بی نام.

صفحه‌ها