پرسش وپاسخ

با توجه به اينكه مهربان است و از آخرت ما خبر دارد
مشكل اصلي سوال شما آن است كه هدف آفرينش انسان ها را تنها شكل گيري و رشد انسان هاي صالح و بهشتي فرض كرده ...

چرا خدا با توجه به اينكه مهربان است و از آخرت ما خبر دارد، افرادي كه به عنوان مثال جهنمي هستند رو خلق مي كنه؟

مشكل اصلي  سوال شما آن است كه هدف آفرينش انسان ها را تنها شكل گيري و رشد انسان هاي صالح و بهشتي فرض كرده، در نتيجه خلقت افرادي را كه به اين سرانجام نمي رسند، به نوعي مغاير با فلسفه آفرينش دانسته ايد، در حالي كه حقيقت امر اين گونه نيست.

البته بايد گفت معيار و ميزان تعيين صلاح و فساد در افراد بسيار مختلف است و نمي توان به گمان اين كه برخي از افراد به اسلام و هدايت انبيائ الهي راه نيافتند آن ها را اهل فساد دانست؛ زيرا چه بسا بسياري از اين افراد در زمره مستضعفان فكري بوده و در نهايت به سعادت ابدي و بهشت راه يابند، حتي كساني كه در ظاهر گنهكار و بدكار محسوب مي شوند و در زمره مسلمانان فاسد آن ها را قلمداد مي كنيم در نهايت با اندكي عذاب جهنم تطهير شده و اهل سعادت ابدي گردند كه با اين فرض خلقت آن ها اصلا غير حكيمانه و به دور از مهرباني و لطف خداوند محسوب نمي شود.

اما اگر فرض كنيم كه بسياري از بندگان در نهايت نيز اهل عذاب و جهنم ابدي گردند و هيچ زمينه و بستري براي بازگشت و هدايت آن ها باقي نمانده باشد، آيا مي توان گفت. چرا خداوند كه از اين عاقبت اينان آگاه بود، باز مانع خلقتشان نشد؟

در پاسخ لازم است كه نگاهي به اصل فلسفه آفرينش بيندازيم ؛ فلسفه آفرينش انسان همانند هر موجود ديگري بر اساس فياضيت مطلق خداوند تعريف مي شود، يعني خداوند به واسطه فيض مطلق خود هر موجودي را كه لايق خلقت بوده و امكان آفريده شدن داشت و خلقت او به زيبايي و شكوه جهان خلقت مي افزايد، از نعمت وجود محروم ننموده، او را خلق مي كند.(1)

 اما در عين حال حكمت خداوند اقتضا دارد كه خلقت، حكيمانه و هدفمند و داراي سرانجام و مسيري معين براي مخلوق باشد. بر اين اساس تكامل انسان و رسيدن به مراتب بالاي حيات بهشتي، هدف خلقت او بيان مي شود .

در نتيجه براي هر انساني مسيري معين و ابزاري لازم براي رسيدن به آن سعادت ابدي و تكامل عميق روحي و معنوي تعريف مي شود. امتحانات لازم و متناسب با ظرفيت هاي خاص خودش براي او در نظر گرفته مي شود. نمي توان قبل از برگزاري آزمون فرد را از فرصت حضور در آزمون محروم ساخت. تنها به اين دليل كه نتيجه عملكرد او براي ما روشن است.

علم و آگاهي پيشين خداوند از نحوه برخورد افراد با اختيار و حق انتخابي كه به آن ها داده شده، در خصوص همه افراد يكسان است. همان گونه كه كفر و عصيان و ظلم بندگان و در نتيجه جهنمي شدن آن ها ضرري به حال خداوند ندارد، عبادت و تقوا و بندگي آنان و در نتيجه بهشتي شدن شان هم فايده اي به حال خداوند ندارد تا خداوند تنها بهشتيان را در  آزمون سرنوشت ساز حاضر سازد و رفوزه ها را از ابتدا از اين فرصت محروم نمايد.

در فلسفه آفرينش و شكوه داستان خلقت تنها با بهشتي شدن انسان ها يا خلقت كساني كه با حسن انتخاب هاي خود اهل بهشت مي شوند، شكل نمي گيرد، بلكه زيبايي و شكوه داستان به آن است كه همه افراد به طور مساوي از فرصت خود بهره ببرند و هيچ كس نداند كه چه نتيجه اي در برابر او قرار دارد، اگر قرار بود كه تنها اهل بهشت و اهل صلاح در دنيا خلق شوند، ديگر آزمون دنيا، آزموني صوري و نمايشي بود و همه به نوعي مي دانستند كه در هر صورت اهل بهشت خواهند شد.

 درست است كه در علم خداوند بوده كه مثلا عده زيادي از افراد اگر آفريده شوند، در نهايت ناصالح خواهند شد، ولي فرجام بهشت يا دوزخ براي انسان از مقوله «شدني» هاست؛ يعني بايد به دنيا بياييم تا بهشتي يا جهنمي«بشويم». ظرف وجود ما با حضور در دنيا و طي مراحل علمي و عملي و گذر از فراز و نشيب ها شكل مي گيرد. بنابراين تا به دنيا نياييم پاداش و كيفر معنا پيدا نمي كند.

اساساً اختيار آدمي، زمينه پاداش و جزا را در جهان فراهم مي نمايد. اگر قرار باشد كه همه انسان‏ها خوب باشند يا تنها انسان‏هاي خوب آفريده شوند، اختيار و حق انتخاب معنا نداشت. تا راه كج وجود نداشته باشد كه عده‏اي دچار آن شوند، انتخاب راه درست معنا ندارد. نيك و خوب بودن در كنار بدي‏ها معنا مي يابد.

در واقع آنچه خداوند آفريد، موجود انساني است و انسان با اختيار و حق انتخاب معنا مي يابد. اگر انتخاب و اختيار او نباشد، فرقي با مثلاً فرشتگان ندارد، يعني اگر فقط انسان پاك آفريده مي شد، چيزي جز فرشته نبود، در حالي كه انسان موجود و نوعي جداي از فرشته است. چون چنين است و پاي اختيار و انتخاب به ميانآمد، بايد راه نيك و بد هر دو وجود داشته و هر يك از اين دو راه نيز براي خود رهرواني داشته باشد. اگر قرار باشد كه راه بدي از همان ابتدا به جهت علم ازلي خدا بسته باشد، ديگر اختيار نيك از ميان نيك و بد معنا نداشت.

در واقع علم خداوند به سرنوشت افراد به معناي تعيين مسير حركت و رقم خوردن ازلي سرنوشت براي آن ها نيست و اين علم خداوند مانع عملكرد اختياري خود بندگان نمي شود زيرا علم پيشين غير از تقدير و تعيين سرنوشت قطعي از ازل است .

 به علاوه اين علم مانع فيض خداوند در حق بندگان هم نخواهد شد، همان طور كه آموزگاري قبل از امتحان يا حتي از ابتداي سال مي داند كه كدام دانش آموز موفق و كدام يك رفوزه خواهد شد، اما نه در طول سال در تدريس و آموزش آن ها تفاوتي قائل مي شود و نه در وقت امتحان فرصت را از برخي دريغ مي نمايد؛ اين لازمه يك آزمون مهم و كامل است.

پس در فلسفه آفرينش هيچ تفاوتي بين انسان هاي گوناگون در استفاده از فرصت خلقت نيست. خداوند به دليل علم به سرانجام افراد نمي تواند برخي را از فيض وجود محروم نمايد، زيرا محروم كردن فرد از يك نعمت به خاطر جرمي است كه مرتكب نشده است.

 از طرف ديگر به يقين دنيا محل آزمون براي همه انسان هاست (2)؛ اما بزرگي و زيبايي و شكوه آزمون دنيا براي همه افراد در اين است كه خداوند به هر فرد امكان شكست را بدهد و به علاوه اين فرصت به افراد داده شود كه بتوانند از نحوه رفتار و عملكرد ديگران درس عبرت بگيرند ، زيرا عملكرد افراد گمراه و بدكار مهم ترين آزمون ديگر انسان ها در برابر گزينه هاي امتحانات الهي است. در نتيجه مي توان گفت بدون وجود اين افراد و اين فضا در آزمون دنيا حتي بهشتي شدن بهشتيان هم ارزش چنداني ندارد. اگر قرار باشد كه همه انسان‏ها خوب باشند يا تنها انسان‏هاي خوب آفريده شوند، انتخاب درست و صحيح معنا يا ارزش نداشت.

در نتيجه مي توان دريافت كه خلقت انسان ها با لطف و مهرباني مطلق خداوند هم منافاتي ندارد. زيرا كمك و لطفي به مجموعه انسان ها و عامل مهمي در مسير شكل دادن به ساختار عظيم و جدي آزمون دنيا است. به كمال رسيدن همه انسان ها در خلال اين آزمون مهم و جدي و پر از عبرت و سرشار از خطر شكل گرفته سامان مي يابد. البته در اين ميان لطف و رافت و مهرباني خداوند در هزاران شكل و صورت شامل حال بندگان حتي گنهكاران و اهل عذاب مي شود و بسياري از ايشان در نهايت به سعادت و نجات مي رسند و خالدين در جهنم بسيار اندكند .

پس وجود افرادي كه راه نادرست را مي روند، به خاطر حقيقت وجودي نوع بشر و انسان است كه تركيبي از حيوان و فرشته، يا تركيبي از ماده و ملكوت، تركيبي از شهوت و عقل است و به طور كاملاًممكن و طبيعي بايد در هر دو چهره افرادي وجود داشته باشند، اما اين افراد به انتخاب خود به آن مسير مي روند.

هر انسان كه امكان زندگي و رشد و رسيدن به كمال براي او متصور باشد، از نعمت وجود و خلقت خداوند بيبهره نميماند. خداوند از اعطاي كمال وجود به او خودداري نميكند؛ اما لازمه رسيدن با اختيار و آزادانه به يك سعادت ابدي، پشت سر گذاشتن مراحل سخت آزمون و انتخاب گزينههاي درست از غلط در زندگي است. افراد مختلف در برابر امتحانات نتايج متفاوتي به دست ميآورند؛ عدهاي به كمك عقل و فطرت و هدايتهاي بيروني انبيا و اولياي الهي و راهنماييهاي ظاهري و باطني خداوند مسير صحيح و سعادت را در پيش ميگيرند، ولي عدهاي تحت تأثير هواهاي نفساني و شهواني و غرائز، عقل و فطرت خود را به كنار گذاشته، در مسير باطل قدم برميدارند.

پينوشتها:

1. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسي، ص 115 و 116، نشر معارف، تهران، 1381 ش.

2.  ملك (67)، آيه 2.

چرا اين آيه شامل حال همسران پيامبر(ص) نمي شود؟
راه شناسايي اهل بيت معصوم فقط مراجعه به پيامبر است و پيامبر هم زنانش را جزو اهل بيت نشمرده است.

با توجه به آيه تطهير كه به اعتقاد شيعيان انحصار در پنج تن آل عبا دارد، چرا امام چهارم تا دوازدهم را هم شامل اين آيه مي دانيم؟ چرا اين آيه با وجود اينكه جمع مذكر را مخاطب ساخته، شامل حضرت فاطمه(س) نيز مي شود؟ و ديگراينكه چرا اين آيه شامل حال همسران پيامبر(ص) نمي شود؟

درست است كه عبارت " انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا"در بين آياتي آمده كه مربوط به همسران رسول خداست، يعني هم مخاطب آيات قبل و هم آيات بعد همسران است ولي مخاطب اين عبارت به دلايل متعدد همسران نيست از جمله:

1- آيات قبل و بعد همه با صيغه جمع مونث مخاطب يا غايب آمده مثلا:"ان كنتن"، "تردن"، "تعالين"، "امتعكن"و...؛ ولي به ناگاه در اين عبارت ضمير عوض شده و ضمير جمع مذكر مي آيد: "عنكم"، "يطهركم"؛ اين نشان مي دهد كه مخاطب اين عبارت با مخاطب آن آيات تفاوت دارد.

2-آيات قبل و بعد خطاب به زنان پيامبر است و بر اين تصريح شده است. در ابتداي آيات آمده:"يا ايها النبي قل لازواجك... "و باز در آيات بعد تصريح مي كند: "يا نساء النبي من... يا نساء النبي لستن... " ولي به ناگاه در اين عبارت مخاطب را با عنوان "اهل البيت" ياد مي كند و اين هم نشان مي دهد مخاطب غير از مخاطب قبلي است.

3-اين عبارت دلالت بر اراده خاص خدا بر طهارت و عصمت اهل بيت دارد زيرا اراده عمومي خدا بر پاكي همه انسان ها است. ارسال كتب و مبعوث كردن پيامبران براي محقق ساختن آن اراده عمومي است. خداوند در سوره مائده بعد از بيان احكام وضو و غسل و تيمم مي فرمايد:

"ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم"(1)ولي در اينجا سخن از اراده اختصاصي است. چون با "انما" آورده كه دلالت بر انحصار دارد. پس غير از اراده عمومي است. به همين جهت دلالت بر عصمت دارد. اما هيچ كس ادعا نكرده زنان پيامبر معصوم بوده اند بلكه همه بر معصوم نبودن آنان اتفاق دارند به خصوص كه قرآن بر گناهكار بودن بعضي صراحت دارد. در سوره تحريم راجع به بعضي زنان پيامبر آمده:

" ان تتوبا الي الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو موليه و... "(2)و در سوره احزاب آمده:

"ان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما"(3)

در همين سوره آنان به خانه نشيني بعد از پيامبر و دوري از سردمداري جريانات سياسي امر شدند: "و قرن في بيوتكن"(4) اما بعضي از آنان از اين فرمان صريح سر پيچي كردند. پس معلوم مي شود زنان قطعا منظور نبوده اند.

4-"اهل بيت " كه مخاطب آيه تطهير است، يك عنوان است كه مصداق هاي مختلفي مي تواند داشته باشد. اهل خانه يك فرد مي تواند خودش، زن يا زنانش، فرزندان، پدر و مادرش كه با او زندگي مي كنند و كسان ديگري كه تحت تكفل او هستند، باشند. قرآن ساره، همسر حضرت ابراهيم را جزو اهل بيت ايشان مي شمارد. ملائكه خطاب به ساره مي گويند:

"رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت"(5). علاوه اينكه ما شيعيان، علي را كه داماد و پسر عمو ي پيامبر است و زهرا را كه جزو دختران پيامبر است و حسن وحسين را كه دختر زاده هاي پيامبرند، جزو اهل بيت مي شماريم، حال آن كه پيامبر دامادها و دختر ها و دختر زاده هاي ديگر هم داشته است.

پس بايد گفت: مصداق اهل بيت افراد فراواني مي تواند باشد ولي در اينجا اهل بيت با وصف عصمت آمده و بسياري از اينان معصوم نبوده اند و نمي دانيم كدامين معصوم بوده اند. پس در اينجا براي شناسايي مصداق ها راهي جز مراجعه به پيامبر نداريم.

5. حديث رسول خدا كه تنها راه شناسايي مصداق هاي اهل بيت است، به ما اعلام مي كند اهل بيت فقط امام علي، امام حسن، امام حسين و حضرت زهرا عليهم السلام بودند كه اصحاب پنجگانه كسا را تشكيل دادند. ديگران هر چند از جانب پيامبر به خير و صلاح معرفي شدند، ولي از اهل بيت به شمار نيامدند، هم چنان كه در مباهله پيامبر جز اين چهار كس را با خود نبرد.

بنا بر اين آيه تطهير دلالت بر عصمت اهل بيت دارد. اهل بيت گر چه مي تواند مصداق هاي مختلف داشته باشد ولي اهل بيت معصوم را فقط خدا و پيامبر مي شناسند و جز معرفي پيامبر هيچ راهي براي شناسايي آنان وجود ندارد. مي توانيم با دلايلي بفهميم كه بعضي جزو اهل بيت نيستند زيرا گناه آشكار كرده اند ولي نمي توانيم بدانيم چه كساني جزو اهل بيت هستند، چون عصمت امري دروني است و جز خدا كسي بدان علم ندارد.

پس راه شناسايي اهل بيت معصوم فقط مراجعه به پيامبر است و پيامبر هم زنانش را جزو اهل بيت نشمرده است.

اما همان طور كه در روايات هم آمده، رسول خدا وقتي دختر و داماد و دو نوه اش را زير عبا جمع كرد، دست به آسمان بر داشت و عرض كرد: خدايا اينان اهل بيت منند. پس رجز و پليدي را از آنان دور بدار، آن گاه آيه در اجابت دعاي پيامبر نازل شد و بعد از آن پيامبر در عمل به آيه "و امر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها"(6) تا اخر عمر صبحگاهان بر در خانه دخترش مي آمد و آنان را به اقامه نماز فرا مي خواند و اين آيه را تلاوت مي كرد و عملا نشان مي داد منظور از اهل او، اين خانواده است. (7)

اما اين كه اين آيه حصر در آن پنج تن است، به قول معروف حصر اضافي است يعني در آن زمان فقط اين پنج تن مشمول آيه مي شدند اما منافاتي ندارد كه بعد نيز افرادي به آنها اضافه شوند و بقيه امامان بعد به دنيا آمدند و با توجه به روايات پيامبر مصداق اين آيه بوده و معصوم هستند و مشمول آيه شدند و هنگام نزول اين آيه نبودند و آن هنگام فقط پنج تن بودند. مضافا به اينكه اگر اين پنج نفر به حكم قرآن از هر گناه و دروغ و اشتباهي به دور مي باشند شهادت اين افراد به عصمت يا عدم عصمت افراد ديگر نيز به دليل همان آيه تطهير قطعي و مسلم خواهد بود. از اين رو اگر پيامبر(ص) يا امام علي اي هر يك از اهل بيت(ع) كه مصداق اين آيه بوده اند. به عصمت گروهي ديگر مانند ائمه(ع) نه گانه از فرزندان امام حسين(ع) شهادت دهند آن افراد نيز معصوم خواهند بود.

ضمير كم مذكر است به" اهل البيت" بر مي گردد كه از لحاظ لفظ مذكر است و از لحاظ مصداق ممكن است مذكر يا مؤنث باشند.

البته مانعي هم ندارد كه براي جمعي كه اكثر آنها مرد هستند، به لحاظ غلبه لفظ مذكر به كار ببريم.

پي نوشت ها:

1. مائده(5) آيه6.

2. تحريم(66) آيه4.

3. احزاب(33) آيه 29.

4. همان، آيه33.

5. هود(11) آيه 73.

6. طه(20) آيه 132.

7. احقاق الحق، ج2، ص532.

نقش عاشورا در بهداشت رواني جامعه چيست؟
مفاهيم ديني با قيام عاشورا زنده نگه داشته شد. مفاهيمي مانند امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ظلم و استكبار و...

نقش عاشورا در بهداشت رواني جامعه چيست؟

نرم افزار كشتی نجات

عاشورا و قيام سيدالشهدا(ع) داراي ابعاد و فوائد زيادي است كه با دقت و مطالعه در فرمايشات اهل بيت(ع) و اهداف امام حسين(ع) در عاشورا مي توان به آنها پي برد. يكي از مهمترين اهداف قيام امام حسين(ع) اصلاح در دين و حفظ دين پيامبر(ص) بود آنجا كه فرمود: إِ نَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّه جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَه جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)(1)

خروج و قيام من فقط براي اصلاح در امت جدم بود اراده كرده ام امر به معروف و نهي از منكر كنم و به سيره جد و پدرم عمل كنم.

به عبارت بهتر مفاهيم ديني با قيام عاشورا زنده نگه داشته شد. مفاهيمي مانند امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ظلم و استكبار و... اين ديني كه قيام عاشورا او را احيا كرد آرامش و بهداشت رواني جامعه را تضمين مي كند.

بسياري از انديشمندان معاصر غربي نيز به اين حقيقت دست يافته اند كه مشكل زير بنايي انسان معاصر اساساً به نياز وي به دين و ارزش هاي معنوي برمي گردد.

مورخ معروف "توين بي" مي گويد: "بحراني كه اروپاييان در قرن حاضر به آن دچار شده اند، اساساً به فقر معنوي آن ها باز مي گردد. تنها راه درمان اين فرو پاشيدگي اخلاقي، كه غرب از آن رنج مي برد، بازگشت به دين و ارزش هاي ديني است. اصولاً ايمان، تأثير بسزايي در نفس انسان دارد، زيرا اعتماد به نفس، قدرت او را بر صبر و تحمل سختي هاي زندگي افزايش مي دهد. احساس امنيت و آرامش را در نفس او مستقر مي سازد. در درونش آسودگي خاطر به وجود مي آورد. بدين سان، انسان غرق در احساس خوش بختي مي شود. "(2)

نياز به دين و نيايش با خدا و نقش مثبت آن در بهداشت و سلامت فرد و جامعه از نگاه برخي از روان شناسان غربي نيز مخفي نمانده است. "يونگ" معتقد است كه دين و ارتباط با خدا به انسان آرامش و به وجودش معنا مي بخشد و راه هاي تحمل مشكلات را به وي مي آموزد. (3)

بنابراين، يكي از مهم ترين گام ها به سوي سلامت نفس و بهبودي از بيماري هاي روحي و رواني انسان و رسيدن به آرامش و اطمينان دروني، ياد خداوند است كه اين ياد خدا در دينداري نهفته هست. قرآن كريم نيز ذكر خدا را سبب آرمش دل ها و روح و روان انسان معرفي فرموده است:

الا بذكر الله تطمئنّ القلوب(4) دوري از ذكر خدا را سبب ناآرامي و اضطراب رواني دانسته است: من اعرض عن ذكري فانّ له معيشه ضنكا؛(5) هر كه از ياد خدا دوري گزيند، دچار زندگي سختي مي شود.

زندگي تنگ سبب سرگرداني، اضطراب و چه كنم چه كنم مي شود. آرامش رواني را از وي مي گيرد. هنگامي كه بهداشت روان انسان به خطر افتاد، فشار و استرس به او دست داد، اگر جلوي آن گرفته نشود، درجه فشار و استرس بالا مي رود.

علاوه بر دستاورهاي عاشورا، ذكر مصائب اهل بيت و نوحه و گريه براي آن حضرت و مظلوميت آن بزرگوار خود يكي از مصاديق ذكر است كه انسان را آرام مي كند و به بهداشت و آرامش رواني جامعه كمك مي كند. لذا اهل بيت به ما توصيه كردند كه در هر مصيبتي ياد مصيبت امام حسين(ع) باشيم و مصيبت هاي كم خود را با مصيبت بزرگ ايشان مقايسه كنيم آنگاه مصيبت خود را فراموش خواهيم كرد. امام رضا(ع) به ابن شبيب فرمود: إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي(6)؛ اگر مي خواهي برچيزي گريه كني براي حسين(ع) گريه كن (و بعد مصيبت هاي بزرگ حضرت را شمردند).

بنابر اين ذكر مصيبت امام حسين(ع) نيز چون مصداق ذكر است و ذكر موجب آرامش فردي و به تبع آرامش اجتماعي است به بهداشت رواني جامعه كمك خواهد كرد.

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسي، بحار الأنوار، مؤسسه الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه. ق، ج 44، ص 329.

2. يوسف القرضاوي، ايمان و الحياه، ص 335.

3. كارل گوستا ويونگ، فرد در جامعه هاي امروزي، ص78.

4. رعد(13) آيه 28.

5. طه(20) آيه 124.

6. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت(ع) قم، 1409 ه. ق، ج 14، ص 502.

ناراضی شدن رعیت از امام معنایش خروج از بیعت و خروج از جماعت نیست؟
مگر امام حسین بر علیه یزید خروج نكرد؟ خروج او چه بود؟ آیا جز نپذیرفتن بیعت او و اعلام بی صلاحیتی او و هجرت از مدینه به سوی مكه بود؟

ناراضی شدن رعیت از امام معنایش خروج از بیعت و خروج از جماعت نیست، فرض را بر این میگذاریم كه حضرت فاطمه از حكم امیر المومنین ابوبكر ناراضی شد و تا آخر عمر ناراضی ماند، این معنایش این نیست كه او را امام قبول نداشته البته اگر بر امام خروج میكرد و جنگ می نمود آن وقت می توانیم بگوییم كه بیعت ابوبكر را نداشت

خروج بر امام به چه معنا است؟ اگر بیعت نكردن و اطاعت ننمودن و خلیفه را باطل خواندن و مردم را به انكار بیعت او فراخواندن و ... خروج نیست، پس خروج چیست؟ نكند انتظار دارید فوری مانند طلحه و زبیر علیه خلیفه شمشیر بگیرد و مردم مسلمان را به خاك و خون بكشد؟

مگر امام حسین بر علیه یزید خروج نكرد؟ خروج او چه بود؟ آیا جز نپذیرفتن بیعت او و اعلام بی صلاحیتی او و هجرت از مدینه به سوی مكه بود؟ اگر یزید و مأمورانش امام را مجبور به دفاع نكردند، او قصد جنگ نداشت و می خواست با سخن و برهان و آگاهی دادن مردم را بیدار كرده و امور جامعه را سامان دهد؛ ولی یزیدیان او را از ورود به كوفه و باز گشت به مدینه یا مكه و ... مانع شدند و به كربلا كشاندند و در آنجا محاصره كرده و بین بیعت با یزید یا چشیدن شمشیر یزیدیان مخیر ساختند: 

«ألا وإن الدعي بن الدعي ، قد خيرنا بين اثنتين : السلة أو الذلة ، وهيهات منا الذلة ! يأبي الله ذلك لنا ورسوله والمؤمنون ، وحجور طابت ، وحجز طهرت  ، وأنوف حمية ، ونفوس أبيه؛ (1) آگاه باشید حرامزاده پسر حرامزاده ما را بین دو امر مخیر كرده است: شمشیرهای كشیده آنان یا ذلت و خواری ما (با پذیرش بیعت با یزید ) و دور است از ما ذلت و خدا و رسول و مؤمنان و دامن های پاك و نفسهای سرافراز و با غیرت از پذیرش ذلت از جانب ما ابا دارند».

پس امامان و پیروانشان و شخصیتی مانند حضرت زهرا در صدد شمشیر كشیدن و برادر كشی راه انداختن و جامعه اسلامی را نا امن كردن و ... نیست؛ بلكه می خواهند با برهان و آگاهی دادن و ارائه آیات و بینات مردم را به پاخاستن برای اقامه قسط و پذیرش امام عادل و انكار امام ظالم فرابخوانند:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط؛ (2) ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسماني) و ميزان (شناسايي حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند».

و این ظالمان هستند كه در مقابل منطق قوی و بیدار كننده آنان به شمشیر و زور و سركوب متوسل می شوند و آنان را به دفاع و دست بردن به شمشیر ، ناچار می سازند.

پی نوشت ها:

1. ابن ابی الحدید معتزلی ، شرح نهج البلاغه ،  قم ، اسماعیلیان (افست) ، ج 3 ، ص 249.

2. حدید (57) آیه 25.

آیا مادر امام سجاد علیه السلام در ری مدفون است؟
با رجوع به منابع مختلف درمي‏یابیم (1)كه از میان امامان شیعي بیش ترین اختلاف درباره نام مادر امام سجاد(ع) وجود دارد

آیا مادر امام سجاد شهربانو است و در ری مدفون است؟

با رجوع به منابع مختلف درمي‏یابیم (1)كه از میان امامان شیعي بیش ترین اختلاف درباره نام مادر امام سجاد(ع) وجود دارد(2) تا جایي‏كه برخي از محققان با استفاده از منابع مختلف چهارده نام(3)و برخي دیگر تا شانزده‏(4) نام براي مادر حضرت ذكر كرده‏اند(5). مجموع این نام‏ها چنین است:1. شهربانو، 2. شهربانویه، 3. شاه زنان، 4. جهان شاه، 5. شه زنان، 6. شهرناز، 7. جهان بانویه، 8. خوله، 9. برّه،  10. سلافه، 11. غزاله، 12. سلامه، 13. حرار، 14. مریم، 15. فاطمه، 16. شهربان.

با آن كه در منابع تاریخي اهل سنّت روي نام‏هایي چون سلافه، سلامه، غزاله بیش تر تأكید شده(6)اما در منابع شیعي و به خصوص منابع روایي آنان، نام شهربانو بیش تر مشهور شده است. (6)

بنا به نوشته برخي از محققان(7): اولین بار این نام در كتاب «بصائر الدرجات» محمد بن حسن بن فروخ صفار قمي (م290ه. ق) دیده شده است. (8) بعدها محمد بن یعقوب كلیني، محدّث معروف شیعي (م 329 ه. ق) روایت همین كتاب را در كتاب كافي آورد. (9). بقیه منابع یا از این دو منبع بهره گرفته و یا آن كه روایاتي ضعیف و بدون سند معتبر را در نوشته‏هاي خود آورده‏اند. (10)

در این روایت آمده است:

چون دختر یزدگرد را نزد عمر آوردند، دوشیزگان مدینه براي تماشاي او می آمدند. بعد از گفتگویی كه بین دختر یزدگرد و عمر پیش آمد، امام علی(ع) به عمر فرمود: به او اختیار ده كه خودش مردي از مسلمانان را انتخاب كند و در سهم غنیمتش حساب كن. عمر به او اختیار داد. دختر آمد و دست خود را روي سر حسین(ع) گذاشت. علي(ع) به او فرمود: نام تو چیست؟ گفت: جهان شاه. حضرت فرمود: بلكه شهربانویه باشد. سپس به حسین فرمود: اي اباعبدالله! از این دختر بهترین شخص روي زمین براي تو متولد مي‏شود. علي بن حسین(ع) از او متولد گشت. حضرت را ابن الخیرتین (پسر دو برگزیده) مي‏گفتند؛ زیرا برگزیده خدا از عرب «هاشم» بود و از عجم «فارسي». (11)

این روایت از جهت سند و متن محل بحث واقع شده است. از جهت سند در آن افرادي مانند ابراهیم بن اسحاق احمر(12) و عمرو بن شمر وجود دارند كه به غلوّ متهم شده اند. علمای شیعه آن دو را مورد تأیید قرار نداده‏اند. (13) از جهت متن نیز اشكالاتی دارد، از جمله: اسارت دختري از یزدگرد در زمان عمر و به ازدواج امام حسین درآمدن محل تردید است. در هیچ‏ یك از منابع معتبر شیعي به جز این روایت، لقبي با عنوان «ابن الخیرتین» براي امام سجاد نقل نشده است.

از مهم‏ترین اسناد تاریخی كه می‏توان درباره مادر امام سجاد(ع) به آن استناد كرد، نامه‏های منصور به محمد بن

عبدالله معروف به «نفس زكیه» است كه رهبری مخالفان طالبی (اولاد ابوطالب) را در مدینه بر عهده داشت و همیشه میان او و منصور نزاع و درگیری بود.

در یكی از این نامه‏ها كه منصور قصد ردّ ادعاهای محمد مبنی بر افتخار به نَسَب خود را داده چنین می‏نگارد: «ما وُلِدَ فیكم بعد وفاة رسول الله(ص) افضل من علی بن الحسین و هو لاُُمّ ولد».(14) یعنی، بعد از رحلت پیامبر خدا(ص) در میان شما شخصیتی برتر از علی بن حسین «امام سجاد(ع)» ظهور نكرده، در حالی‏كه او فرزند ام ولد (كنیز دارای فرزند) بود.

جالب آن است كه هیچ اعتراضی ـ نه از سوی محمد و نه از سوی دیگران ـ به این فقره شنیده نمی‏شود كه علی بن حسین(ع) فرزند كنیز نبود؛ بلكه فرزند شاهزاده‏ای ایرانی بود! در حالی‏كه اگر این داستان واقعیت داشت، حتماً محمد بن عبدالله برای پاسخ دادن، به آن استناد می‏كرد.

شهید مطهری نیز ازدواج شهربانو دختر یزدگرد سوم را با امام حسین مشكوك دانسته و مینویسد:

مورخان عصر حاضر عموماً در این قضیه تشكیك میكنند و آن را بی اساس میدانند... وسعید نفیسی در تاریخ احتماعی ایران، آن را افسانه میداند.(15)

مجموعه این قرینه‏ها ما را به این نتیجه می‏رساند كه دست جعل در ساختن مادری ایرانی با این اوصاف برای امام سجاد(ع) دخالت داشته و عمداً دیدگاه‏های دیگر درباره مادر آن حضرت(ع) ـ بویژه دیدگاه‏هایی كه او را از كنیزكان بلاد دیگر همانند سند می‏داند ـ نادیده گرفته است. در حالی‏كه تا قبل از اواخر قرن سوم بیشتر ناقلان، او را از كنیزان سِند یا كابل می‏دانستند.(16)

در این باره باید بگوییم كه تقریباً تمام منابع متقدم شیعی ـ كه به زندگانی مادر امام سجاد(ع) پس از اسارت پرداخته‏اند ـ چنین نگاشته‏اند: او در هنگام تولد امام(ع) در همان حالت نفاس از دنیا رفت.(17) وقبر وی معلوم نیست .

مرقد بی‏بی شهربانو

از مطالب قبل و اثبات عدم حیات مادر امام(ع) بعد از تولد امام(ع). همچنین از سوی محققان معاصر با دلایل قطعی ثابت شده است كه بقعه بی‏بی شهربانو - كه در كوهستان شرق ری معروف به كوه بی‏بی شهربانو پدیدار است - هیچ ربطی با مادر امام(ع) ندارد و بنایی است كه در قرون بعدی ساخته شده است. چنان‏كه تاریخ ساخت صندوق منبت كاری آن سال 888 ق را نشان می‏دهد و درب منبت كاری آن كار عهد صفوی است و الحاقاتی از هنر دوره قاجاریه دارد.(18)

عدم ذكر چنین بقعه‏ای در آثار شیخ صدوق - كه خود سالیان دراز در ری می‏زیسته و به آن آشنایی كامل داشته - مؤید دیگری بر عدم وجود این بقعه در قرن چهارم و در زمان شیخ صدوق (متوفی 381 ق) است.

دیگر نویسندگانی هم كه به ذكر احوال عبدالعظیم حسنی و شخصیت‏های بزرگ مدفون در ری پرداخته‏اند، نامی از چنین بقعه‏ای نبرده‏اند.

این احتمال وجود دارد كه در قرون بعدی زنی پارسا با نام شهربانو در این مكان دفن شده و با گذشت سالیان، مردمان آن سامان او را با مادر امام سجاد(ع) - كه در آن زمان مشهور به شهربانو بوده - اشتباه گرفته‏اند و یا برخی این اشتباه را در زبان مردم انداخته و با انگیزه‏هایی به تقویت آن پرداخته‏اند.(19)

 برای آگاهی بیش تر به كتاب زندگانی علی بن الحسین (ع) از دكتر جعفر شهیدی مراجعه كنید

پی نوشت ها:

1. ملاآقا دربندي، اكسیر العبادات في اسرار الشهادات، ج 3، ص 110. بي تا بي جا ؛مهدی پیشوائی ، سیره پیشوایان ،قم ،موسسه امام صادق (ع) ،1379 ،چاپ یازدهم ،ص234 .

2. سید جعفر شهیدی، زندگانی علی بن الحسین(ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،1374 ش، چاپ ششم.، ص11.

3. همان ص 10 و 11.

4. مقاله «حول السیدة شهربانو» نوشته شیخ محمد هادي یوسفي، مندرج در مجله رسالة الحسین(ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ربیع‏الاول 1412.

5. علامه مجلسي ، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ : 1403 - 1983 م ر، ج 46، ص 8-13.

6.  افتخارزاده، محمودرضا، شعوبیه ناسیونالیسم ایرانی، ص‏305 .

7. ‏زندگاني علي بن الحسین(ع)، ص 12.

8. بحارالانوار، ج 46، ص 9، ح 20.

9.. الشيخ الكليني ، الكافي، تحقيق، تصحيح و تعليق : علي أكبر الغفاري ، ناشر : دار الكتب الإسلامية، طهران ،  ج 1، ص 466 ،

10. براي آگاهي از سیر تاریخي شهربانو در منابع ر. ك: شعوبیه ناسیونالیسم ایراني، ص 289-337.

11. اصول كافي، ج 1، ص 467 .

12. آیت الله خویي، معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 202 و ج 13، ص 106.

13. همان.

14 ابن اثير. الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر . ج 2، ص 570

15 شهید مطهری. خدمات متقابل اسلام و ایران، ، قم ، انتشارات جامعه مدرسین ،1362 ه ش ، ص108-109 ،

16. حول السیده شهر بانو، ص 28.

17 ..شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص  ؛127بحار الانوار ،ج 46،ص 7  ؛ زندگانی علی بن الحسین(ع)،ص 26 .

18 شعوبیه، ص 326.

19. ر.ك : ری باستان (نوشته كریمیان) و دانشنامه ایران و اسلام، ذیل كلمه شهربانو.

و از ايشان امام محمد باقر متولد شده است؟
امام زين العابدين(ع) با دختر امام حسن مجتبي(ع) ازدواج كرد و از ايشان امام محمد باقر(ع) متولد شد. نام او را ام عبد الله، ذكر كرده اند

 آیاامام زين العابدين(ع) با دختر امام حسن مجتبي(دختر عمويشان) ازدواج كرده اند و از ايشان امام محمد باقر متولد شده است؟

بلي، امام زين العابدين(ع) با دختر امام حسن مجتبي(ع) ازدواج كرد و از ايشان امام محمد باقر(ع) متولد شد. نام او را ام عبد الله، ذكر كرده اند.(1)

پي نوشت :

1. شيخ مفيد، ارشاد، ترجمه سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران، علميه اسلاميه، ج 2، ص154

با توجه به اینكه علی اكبر(ره) فرزند بزرگ امام حسین(ع) بوده،
در این كه حضرت علی‌اكبر در چه زمانی متولد شد، در كتاب‌های معتبر تاریخی مطلبی یافت نشد . اصولاً درباره اینكه حضرت چند ساله بوده، اختلاف است.

 با توجه به اینكه علی اكبر(ره) فرزند بزرگ امام حسین(ع) بوده، و اینكه امام سجاد(ع) و فرزندش امام محمد باقر(ع) در واقعه كربلا حضور داشته اند؛ آیا واقعاً می توان گفت كه علی اكبر(ره) جوان بوده و فرزندی هم نداشته است!؟

در این كه حضرت علیاكبر  در چه زمانی متولد شد، در كتابهای معتبر تاریخی مطلبی یافت نشد . اصولاً درباره اینكه  حضرت چند ساله بوده، اختلاف است.

برخی هیجده ساله و گروهی نوزده ساله و بعضی بیست و پنج ساله ذكر كردهاند. در ترجمه نفس المهموم آمده كه علیاكبر(ع) در زمان حكومت عثمان متولد شد . در آن جا نقل شده مشهور این است كه  حضرت بیست و پنج سال سن داشته است.(1)

در كتاب فرهنگ عاشورا آمده كه  حدود بیست و پنج سال سن داشت.(2)  اشارهای به زمان تولد وی نكرده است.

شیخ مفید در ارشاد و مرحوم شهرآشوب در مناقب و علامه مجلسی در بحار الانوار، و سایر مورخان و محدثان بزرگ شیعه به تاریخ ولادت  حضرت اشارهای نكردهاند.

در كتاب نگاهی نو به جریان عاشورا كه اخیراً چاپ شده و درباره حضرت علیاكبر مفصل بحث كرده ،به تاریخ ولادت اشاره نكرده ، از مقتل خوارزمی نقل میكند كه سن  حضرت بیست و هشت سال بود.(3)

محدث قمی می نویسد : اختلاف در سنّ شريف آن جناب است كه آيا در وقت شهادت هيجده ساله يا نوزده ساله بوده و از حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام كوچك تر بوده يا بزرگ تر و به سنّ بيست و پنج سالگي بوده ؟ بين  عُلما در اين باب اختلاف است ،  به هر تقدير، مدّتي كه در دنيا بود ،عمر شريف خود را صرف عبادت و زهد و مكارم اخلاق می نمود .(4 )

،شيخ مفيد از علمای بزرگ شیعه امام  سجّاد عليه السّلام را بزرگ تر حضرت علیاكبر می داند :

براي حسين عليه السّلام شش فرزند بود: علي بن الحسين «اكبر» كنيه‏اش ابو محمد و مادرش شاه زنان دختر يزدگرد شاه ايران بود. علي بن الحسين «اصغر»  و مادرش ليلي دختر أبي مرة بن عروة بن مسعود ثقفي بود.(5 )

بنا براین به صورت دقیق نمی توان ادعا كرد كه  حضرت علیاكبر از حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام بزرگ تر بوده، افزون براین جزئیات زندگی حضرت علیاكبر در تاریخ نیامده، تا انسان بتواند علت ازدواج نكردن او را بیان كند. اگر سن او زیاد بوده ،قطعا عواملی موجب شده كه ازدواج نكند .شاید ازدواج كرده و در تاریخ نیامده است .

پینوشتها:

1.  دمع السّجوم ، ذوی القربی ،1378 ،چاپ اول ،ترجمه نفس المهموم  ،  شیخ عباس قمی ،مترجم ابو الحسن شعرانی، ص 330 .

2. فرهنگ عاشورا، فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، قم، نشر معروف ، 1378 ، چاپ چهارم . ص 322

3. نگاهی نو به جریان عاشورا ، جمعی از نویسندگان ،، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1383 ، ص 89 ـ 91.

4 .منتهي الآمال، ج1، شیخ عباس قمی ، ص589 ، موسسه انتشارات هجرت قم، 1378ه چاپ سیزدهم ، ص

 693.

5 . ارشاد ،  ،شيخ مفيد ، ترجمه رسولي محلاتي ، تهران ، ا نتشارات علميه اسلاميه ،ج 2  ،ص 137.

چرا مختار بر خلاف امام سجاد علیه السلام دست به انتقام گرفت؟
قيام نكردن امام سجاد (ع) علل و عوامل مختلفي داشته است؛ آنچه بيان نموديد در باره تقيه مي تواند يكي ازدلايل باشد.

مگر امام سجاد(ع) تقيه نكرده بودند براي انتقام گرفتن از قاتلان پدرشان، پس چرا مختار بر خلاف امام (ع) عمل كرده و دست به انتقام گرفت؟ آيا كار مختار درست بود؟

قيام نكردن امام سجاد (ع) علل و عوامل مختلفي داشته است؛ آنچه بيان نموديد در باره تقيه  مي تواند يكي ازدلايل باشد. اما دلايل مهمتر ديگري در بين بوده مثلاً يكي از علت‏هايي كه ائمه(ع) دست به قيام نمي‏زده‏اند، نداشتن اصحاب و ياران واقعي است.

 در زمان امام سجاد وضع به گونهای بود كه امام از این وضع رنج برده و فرمود: «در تمام مكه و مدینه، بیست نفر نیستند كه ما را دوست بدارند».(1)

این جملات امام دقیقاً وضع جامعه عصر امام و عدم حمایت مردم از خاندان پیامبر را نشان میدهد. امام سجاد در چنین وضع چگونه میتوانست قیام  كند ؟!

 مهمترين علت قيام نكردن امام سجاد(ع) نيز همين مسأله بوده است. در زمان امام حسن(ع) عده زيادي اطراف حضرت بودند، ولي بيش تر آن ها سست عنصر و بي‏وفا بودند، تا چه رسد به زمان امام زين‏العابدين(ع).

نيز ساير شرايط در قيام لازم است كه فراهم باشد.

مي توان بين شرايط امام سجاد و مختار مقايسه انجام داد و چنين نتيجه گرفته شود.

نخست آْنكه جايگاهي كه امام سجاد در آن قرار داشت به عنوان امام شيعيان شرايط خاص به خود را مي طلبيد كه بسياري از اين شرائط را سايرين دارا نبودند .بنا بر اين شرائط قيام براي امام با شرائط قيام براي مختار متفاوت مي باشد و  معیار هائی كه امام در قیام رعایت می كند با معیار های مختار بسیار متفاوت است .

دوم آنكه برخي شرايط براي مختار فراهم بوده است. اما براي امام سجاد فراهم نبوده ؟

فراهم بودن شرايط قيام براي مختار نمي‏تواند دليل بر اين باشد كه براي امام هم شرايط فراهم بوده است.

خطر شهادت و از بين رفتن نور امامت را خداوند متعال در كربلا دفع نمود . تقدير الهي بر اين رقم خورده بود كه امام سجاد چهارمين پيشواي شيعيان زنده بمانند. قيام حضرت قطعا به كشته شدن وي وفقدان جبران ناپذير امام منجر مي شد . همان گونه كه با چنين عاقبتي مختار به شهادت رسيد .

آنچه در اين بين نبايد مورد غفلت قرار گيرد ، هدف قيام است ، هدفي كه امام حسين به خاطر آن به شهادت رسيد (حفظ اسلام و زدودن جهالت از دل ها)همان هدف را امام سجاد با نهضتي ديگر كه در ادامه نهضت حسيني است، ادامه داده است. ديگر نيازي به ریختن خون نبود. نيازي به انتقام گيري به وسيله امام سجاد نبود.

    پس از شهادت امام حسين«عليه السلام» حضرت امام سجاد زين‏العابدين«عليه السلام» نقش بسيار مؤثري در بيدار كردن مردم و زنده كردن مظلوميت پدر بزرگوارشان داشتند، چه در قالب خطبه ها و چه در قالب دعا و نيايش كه معارف و روشنگري هاي خويش  را به مردم ارائه مي نمود .

 يكي از كارهاي بسيار مؤثر حضرت خطبه‏هايي بود كه در راه اسارت خواند . يكي از خطبه‏ها در  مسجد امويان در شام بود . در خطبه‏ها جنايات يزيد را برملاء كرد . فضائل جدش خاتم‏الانبياء«صلي الله عليه وآله» و حضرت علي مرتضي«عليه السلام» را براي مردم بيان كرد . نقش ديگري كه حضرت ايفا كرد، گريه مستمر و عزاداري  حضرت براي پدرش بود . امام در خلال اين صحنه‏ها مظلوميت و شهادت پدر و برادران و ياران پدرش را يادآور مي‏شد. اين ها در حركت هايي كه بعد عليه حكومت بني‏اميه صورت گرفت كه منجر به سقوط خاندان آن ها شد، مؤثر بود.

پي نوشت:

1.بحار الانوار ،علامه مجلسي، ج 46، ص 143.سال چاپ : 1403 - 1983 م ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان.

چرا امام سجاد(ع) خودشان به خوانخواهی از امام حسین (ع) برنخاستند؟
يكي از علت‏هايي كه ائمه(ع) دست به قيام نمي‏زده‏اند، نداشتن اصحاب و ياران واقعي است ...

چرا امام سجاد(ع) خودشان به خوانخواهی از امام حسین (ع) برنخاستند؟

قيام نكردن ائمه(ع) علل و عوامل مختلفي داشته است؛ مثلاً يكي از علت‏هايي كه ائمه(ع) دست به قيام نمي‏زده‏اند، نداشتن اصحاب و ياران واقعي است. در روايتي امام صادق(ع) مي‏فرمايد: «اگر ما تعدادي ولو محدود، شيعه واقعي داشتيم، قيام مي‏كرديم».

    علت قيام نكردن امام سجاد(ع) نيز همين مسأله بوده است. در زمان امام حسن(ع) عده زيادي اطراف حضرت بودند، ولي بيش تر آن ها سست عنصر و بي‏وفا بودند، تا چه رسد به زمان امام زين‏العابدين(ع).

شايد منشا چنين پرسشي فراهم بودن شرايط براي قيام مختار،باشد.مي توان بين شرايط امام سجاد و مختار مقايسه انجام  و چنين نتيجه گرفته شود. چرا شرايط براي مختار فراهم است. اما براي امام سجاد فراهم نبوده ؟

فراهم بودن شرايط براي مختار نمي‏تواند دليل بر اين باشد كه براي امام هم شرايط فراهم بوده است.

خطر شهادت و از بين رفتن نور امامت را خداوند متعال در كربلا دفع نمود . تقدير الهي بر اين رقم خورده بود كه امام سجاد چهارمين پيشواي شيعيان زنده بمانند . قيام حضرت قطعا به كشته شدن وي منجر مي شد همان گونه كه مختار به شهادت رسيد .

آنچه در اين بين نبايد مورد غفلت قرار گيرد ،هدف قيام است ، هدفي كه امام حسين به خاطر آن به شهادت رسيد (حفظ اسلام و زدودن جهالت از دل ها)همان هدف را امام سجاد با نهضتي ديگر كه در ادامه نهضت حسيني است، ادامه داده است. ديگر نيازي به ریختن خون نبود. نيازي به انتقام گيري به وسيله امام سجاد نبود.

    پس از شهادت امام حسين«عليه السلام» حضرت امام سجاد زين‏العابدين«عليه السلام» نقش بسيار مؤثري در بيدار كردن مردم و زنده كردن مظلوميت پدر بزرگوارشان داشتند، چه در قالب خطبه ها و چه در قالب دعا و نيايش كه معارف  و روشنگري هاي خويش  را به مردم ارائه مي نمود .

 يكي از كارهاي بسيار مؤثر حضرت خطبه‏هايي بود كه در راه اسارت خواند . يكي از خطبه‏ها در كوفه و ديگري در مسجد امويان در شام بود .در  خطبه‏ها جنايات يزيد را برملاء كرد . فضائل جدش خاتم‏الانبياء«صلي الله عليه وآله» و حضرت علي مرتضي«عليه السلام» را براي مردم بيان  كرد . نقش ديگري كه حضرت ايفا كرد، گريه مستمر و عزاداري  حضرت براي پدرش بود كه به شكل گريه در صحنه‏هاي مختلف همراه با مصائب حضرت صورت مي‏گرفت . امام در خلال اين صحنه‏ها مظلوميت و شهادت پدر و برادران و ياران پدرش را يادآور مي‏شد. اين ها در حركت هايي كه بعد عليه حكومت بني‏اميه صورت گرفت كه منجر به سقوط خاندان آن ها شد، مؤثر بود.

آيا مولوي با مدح هايي كه از خلفاي اهل سنت در اشعارش داشته
نمي توان قاطعانه در باره شيعه و سني بودن مولوي قضاوت نمود، زيرا زندگي ايشان ناشناخته مي باشد...

آيا مولوي با مدح هايي كه از خلفاي اهل سنت در اشعارش داشته ميتواند محب اهل بيت (ع) باشد؟ تعريف و تمجيد هايي كه از خلفاي اهل سنت كرده اين تقيه بوده يا واقعا سني بوده؟

به اين گفتار توجه نمائيد:

نمي توان قاطعانه در باره شيعه و سني بودن مولوي قضاوت نمود، زيرا زندگي ايشان ناشناخته مي باشد. از سوي ديگر با توجه به شرايط زمان به گونه اي رفتار شده است كه گويا هم سني هستند و هم شيعه. از اين رو برخي با دلايل و شواهد اثبات نموده اند كه مولوي سني بود، به دليل اينكه وي در اشعار متعددي از خلفا يعني ابوبكر و عمر عثمان و حتي معاويه ستايش كرد. افزون بر آن اساتيد و پدر وي سني بودند. در اين ميان عده اي وي را شيعه دانسته اند. آنان نيز با دلايل و شواهدي بيان نموده اند كه وي گرايش شيعي داشت. زيرا به مدح اهل بيت به ويژه امام علي (ع)پرداخت. به رهبري حضرت تصريح كرد. به دوازده امام شيعيان اشاره كرده آنان را ستايش نموده است.

اگر برخي از خلفا را ستايش كرد، بر اساس تقيه بود. شرايط زمان اقتضا مي كرد كه وي چنين رويكردي داشته باشد.

حساسيت هايي كه امروزه در باره شيعه و سني بودن افراد مطرح مي باشد، در آن عصر مطرح نبود. اين طيف شخصيت ها به گونه اي رفتار مي نمودند كه شيعه و سني بودن آنان مشخص نباشد، ولي نمي توان از مولوي به عنوان انسان گمراه ياد نمود. وي انسان عارف بود و نسبت به اهل بيت(ع) عشق مي ورزيد. اگر برخي از منابع از وي به عنوان انسان گمراه ياد كرده اند، نبايد اعتنا كرد. جهت آگاهي بيش تر به ديدگاه برخي طرفداران سني و شيعه بودن مولوي پر داخته مي شود.

مدعيان سني گري مولوي گفته اند: مولوي با اينكه از گروه صوفيه بود، در اشعار و آثار خود نشان داد كه از فيض ارتباط با اهل بيت (ع) محروم بود، در اين زمينه حتي از بعضي اقران صوفي مشرب خود نيز عقب ماند تا آن جا كه دشمنان اهل بيت چون معاويه را مشمول الطاف صوفيانه خود قرار داد و براي آن ها انواع كرامت ها تراشيد. در حالي كه مثلاً سنايي يعني همان شخصي كه مولوي شديداً به او علاقه مند و اشعــارش مــورد تـوجه وي بود، درمورد معاويه مي گويد:

داستان پســـــــــــــر هند مگر نشنيدي

كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

شواهد و قرائني براي سني بودن مولوي:

الف ـ پدر مولوي، بهاء ولد ـ اولين استاد و مربي او ـ سني حنفي بود.

ب ـ اساتيد ديگر مولوي كه عمدتاً در دمشق و حلب يعني محل تحصيل مولوي سكونت داشتند، سني بودند.

ج ـ پير و مراد معشوق مولوي يعني شمس تبريزي شيعه نبود و ارتباطي با مكتب تشيع نداشت.

د ـ مصادر و منابعي كه شرح حال مولوي را نوشتند و نزديك به عصر وي بودند، مولوي را فقيه حنفي معرفي كردند و نام او را در طبقات و تراجم حنفي ها آوردند.

هـ ـ مريدان و شاگردان و فرزند محبوب مولوي (سلطان ولد ) نيز سني و نوعـاً حنفي هستند. سخنـان و اشعار آن ها ( به خصوص سلطان ولد) كاملاً بر اين مطلب گواهي مي دهد.

تسنن و حنفي بودن (همچنين تصوف) ميراث خانوادگي مولوي است. تا آن جا پيش رفتند كه سلطان ولد در زمان علامه حلّي و شيعه شدن سلطان خدابنده، فرزند خود را روانه سلطانيه مي كند تا از اين مصيبت به خيال خود يعني تشيع سلطان و تبعات آن جلوگيري كند.

نمونه ها و نشانه هاي زياد ديگري وجود دارد. مبني بر اينكه مولوي سني مي باشد. مانند مدح وي از عمر و ابوبكر . وي تصريح مي كند:

چون ابوبكر آيت توفيق شـــــد

با چنان شه صاحب و صديق شد

چون عمر شيداي آن معشوق شد

حق و باطل را چو دل فاروق شد

در جاي ديگر مولوي پا را فراتر مي گذارد و در مجالس سبعه مي گويد: «امير المؤمنين عمر بن الخطاب آن محتسب شهر شريعت ،آن عادل اصل مسند طريقت،آن مردي كه چون در ره عدل دست در امضاي اقتضاي عقل گرفت،ابليس را زهره آن نبود كه در بازار وسوسه خويش دست به طراري و دزد جيب ولي بشكافد،عاشقي بود بر حضرت.» بعد در كمال ناباوري حديثي سراسر كذب جعل مي كند كه:«لو لم ابعث لبعثت يا عمر(يعني رسول فرمود :اگر من به پيامبري مبعوث نمي شدم، تو مبعوث مي شدي)».

اي مخاطب خطاب حسبك...اگر مرا كه محمدم به حكم پيغامبري از حجره«لولاك لما خلقت الافلاك »بيرون نفرستادندي، تو را كه عمري به حكم عدل اهليت آن بودي كه يا منشور بلغ به ميدان رسالت آخر زمانيان فرستادندي. (مجالس سبعه، ص 50)

مدعيان شيعه گري مولوي

در مقابل عده اي نيز به شدت از گرايش شيعي مولوي دفاع كرده و مدعي هستند كه وي شيعه بود. طرفداران اين مبنا به اثبات اين مطلب پرداخته و ادله مخالفان را نقد نموده اند. از جمله دلايل تشيع او اين است كه اساس تشيع، مبتني بر اصل امامت يا ولايت يا انسان كامل است. در ادبيات عرفاني معرفت و محبت و تبعيت از مقام و منزلت امام علي(ع) و اهل بيت و اعتقاد به اصل تولي و تبري جايگاه ويژه اي دارد. در عمق انديشههاي مولانا در مثنوي معنوي، جنبهاي از معرفت، محبت و تبعيت از امام علي و آلعلي نهفته است كه با اساس تشيع به معنا و مفهوم عام، قابل تطبيق است.

در مثنوي مولوي، از سويي به پيروي از ولايت و ضرورت معرفت به امام علي و آل علي تأكيد شده است. از سوي ديگر، مولانا بر اهميت انسان كامل و ضرورت پيروي از مرشد و شيخ و قطب ـ كه معادل اصطلاح امام در علم كلام و ولي يا اوليالامر در قرآن است ـ تأكيد بسيار دارد.

مقام امامت و ولايت و مرشديت، داراي مراتب متعدد است؛ ولي مطلق، حضرت حق است. پيامبر اسلام و ائمه اطهار از امام علي تا حضرت بقيةاللهالاعظم، ولي كامل و مصداق بارز انسان كامل در عرفان هستند. از آن جهت كه بحث انسان كامل و ولايت از اركان عرفان به شمار ميرود و انسان كامل مترادف با اصل امامت در تشيع است؛ پايه عرفان بر مبناي اصل «تشيع حقيقي» است. در جاي جاي مثنوي مولوي سخن از عشق و محبت علي و آل علي است.

مولانا بنا بر حديث شريف نبوي «من كنت مولاه فعلي مولاه» ـ كه شيعه و سني، آن را روايت كردهاند ـ بارها در مثنوي معنوي، مقام ولايت حضرت علي را مطرح كرده است.

مولانا در آغاز دفتر اول مثنوي معنوي در اولين داستان ـ داستان شاه و كنيزك ـ مسئله پير ـ حكيم حاذق (ابيات 63ـ65) را طرح ميكند؛ سپس به لقب حضرت علي، يعني «مرتضي» اشاره ميكند و امام را مولاي قوم مينامد:

«مرحبا يا مجتبي يا مرتضـــــي

ان تغب جاءالقضا ضاق الفضا

انت مولي القوم من لا يشتهـي

قد ردي كلا لئن لم ينته»

مولانا در داستان دوازدهم در پايان دفتر اول مثنوي، در توصيف صاحب نفس مطمئنه، در ابيات 3721ـ 3991 به تفصيل راجع به حضرت علي به عنوان مصداق ولي سخن ميگويد. در دفتر ششم مثنوي معنوي، بار ديگر مفاد حديث نبوي را در باب حضرت علي طرح كرده، در مورد ولايت حضرت ميگويد:

گفت هركو را منم مولا و دوست

ابن عـــم من علي مولاي اوست

به اين ترتيب، مثنوي مولوي با اصل ولايت علي(ع) آغاز ميشود و پايان مييابد.

مولانا در آخرين داستان دفتر اول مثنوي معنوي ـ داستان دوازدهم ـ در وصف حضرت علي گويد:

«چون كه وقت آيد كه گيرد جان جنين

آفتابــش آن زمـــــان گــردد معــين

اين جــنين در جنبــش آيــد ز آفتاب

كافتابـــش جـــان همي بخشد شتاب »

وي در ابيات 790ـ 792 عشق به امام حسين را در ادامه عشق به پيامبر(ص) دانسته، همچنان كه عشق به گوش، عشق به گوشواره را در پي دارد.

روز عاشورا نمي داني كه هست

ماتم جاني كه از قرنـي به است

پيش مؤمن كي بود اين غصه خوار

قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پيش مؤمن ماتم آن روح پاك

شهرهتر باشد ز صد توفان نوح

مولانا در ادامه، روح امام حسين را روح سلطاني؛ يعني همان روح قدسي و اعلي مرتبه ارواح توصيف ميكند.

روح سلطاني ز زنداني بجست

جامه درانيم و چون خاييم دست

چون كه ايشان خسرو دين بودهاند

وقت شادي شد چو بشكستند بند

به قول مرحوم استاد جلالالدين همايي؛ اساس تشيع كه معرفت علي و خاندان رسول باشد، در روح مولوي كاملا رسوخ داشت. همان‌‌گونه كه در روح بسياري از علما و بزرگان اهل سنت و جماعت و حتي ائمه اربعه(رهبران فقهي سنيان) وجود داشت، اما در پرده تعصبات جاهلي و سياستهاي شوم پوشيده شده است.

هر يك از دفاتر ششگانه مثنوي مولوي، شامل دوازده داستان بلند (Discourse) و در مجموع 72 داستان است. تكرار عدد دوازده در شش دفتر مثنوي معنوي، اتفاقي نيست، بلكه اشارتي به دوازده امام است و عدد 72 اشاره به شهداي كربلاست كه در سماع مولويه نيز از آنان به نام «شهداي دشت كربلا» ياد ميشود. در مقبره حضرت مولانا در قونيه نيز نام چهارده معصوم در گرداگرد سقف حك شده است كه به وضوح، بيانگر تشيع حضرت مولانا، جلالالدين محمد بلخي خراساني است.

استاد مطهري در باره وي گويد:

ايشان از عارفان بزرگ مي باشد. اكثر اشعار وي بوي و رنگ عرفاني داشته،در بيان مضامين بلند عرفاني موفق است. البته مولوي از آن دسته صوفيان هستند كه مباني و انديشه هاي آنان مطابق معيارها و ارزش هاي اسلامي است. متأسفانه برخي از انسان ها خود را عارف مي دانند و حال آن كه با الفباي عرفان آشنايي نداشته، در تفسير تصوف دچار مشكل شده اند. مي توان از آن ها به عنوان مدعيان تصوف ياد نمود؛ از اين رو هر گاه به مولوي صوفي گفته مي شود، تصوف به معناي مثبت آن است. اگر مقصود از صوفي، معناي اسلامي آن باشد كه شاخه اي از عرفان است.(1)

مطالب ارائه شده، استقصا و استقراي كامل نيست، بلكه نمونهاي از ديدگاه مولانا در بخشهايي از مثنوي است، و گرنه در ديوان كبير و ديگر آثار مولوي، مطالب بسياري در باب ولايت علي(ع) بيان شده است.

پي نوشت:

1. مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، ج 2، ص 70 - 71. نشر صدرا 1378 ش.

برگرفته از :www.pasokhgoo.ir/node/87829

صفحه‌ها