پرسش وپاسخ

چرا امام حسين(ع) در زمان معاويه قيام نكرد؟
دلايل اينكه امام حسين(ع) در مقابل معاويه قيام نكرد، ريشه در اموري دارد، كه به برخي اشاره مي شود: اول: وجود صلحنامه ...

چرا امام حسين(ع) در زمان معاويه قيام نكرد؟

 دلايل اينكه امام حسين(ع) در مقابل معاويه قيام نكرد، ريشه در اموري دارد، كه به برخي اشاره مي شود:

اول: وجود صلحنامه؛‏

از آنجا كه امام حسن(ع) با معاويه صلح كرده بود، امام حسين(ع) هم به احترام برادر هم به دليل تغيير نكردن شرائط به اين صلح وفادار بود، چنانكه در يكي از جواب‏هاي خود به نامه‏هاي معاويه، خود را پايبند به صلح نامه معاويه با امام حسن(ع) معرفي كرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است: "و معاذ اللَّه ان انقض عهداً عهده اليك اخي الحسن(ع)". (1)

دوم: موقعيت اجتماعي معاويه؛‏

شخصيت معاويه نزد مردم آن زمان و به ويژه شاميان، به گونه‏اي مثبت تلقي مي‏شد، كه همين امر قيام عليه او را مشكل مي‏ساخت؛ زيرا آنان او را به عنوان صحابي پيامبر، كاتب وحي و برادر همسر پيامبر (خال المؤمنين) مي‏شناختند. به نظر آنان، معاويه نقش فراواني در رواج اسلام در منطقه شامات و به ويژه دمشق داشت.

همچنين تجربه حكومت‏داري او و افزوني سنّش بر امام حسن(ع) و امام حسين(ع)، دو عامل ديگري بود، كه خود در نامه‏هايش به امام حسن(ع) به عنوان عواملي براي اثبات بيشتر شايستگي‏اش مطرح مي‏كرد. (2) فلذا با توسل به اين موارد و امكانات حكومتي مي‏توانست در مقابله با امام حسين(ع)، در اذهان مردم مانور بيشتري داده و شبهه ايجاد نمايد.

سوم: سياست‏مداري معاويه؛‏

پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاويه از هر فرصتي براي ضربه زدن به بني هاشم -به ويژه خاندان علوي- استفاده مي‏كرد و در اين راه حتي تا به شهادت رساندن امام حسن(ع) پيش رفت، (3) اما در ظاهر چنين وانمود مي‏كرد، كه به بهترين وجه ممكن، با اين خاندان -به ويژه شخص امام حسين(ع) - مدارا مي‏كند و حرمت آنان را پاس مي‏دارد. در اين راستا مي‏توانيم، ارسال هدايايي از سوي معاويه براي شخصيت‏هايي چون امام حسن(ع)، امام حسين(ع) و عبداللَّه بن جعفر را شاهد بياوريم. (4)

اين مدارا تا آن جا بود، كه در آستانه مرگ به فرزندش يزيد، سفارش امام را نمود و ضمن پيش‏بيني قيام او، از يزيد خواست كه او را به قتل نرساند. (5)

امام حسين(ع) هم كه شناخت خوبي از معاويه و دسيسه هاي او داشت، مي‏دانست، كه در صورت قيام عليه معاويه - به ويژه با توجه به سياست‏هاي معاويه - افكار عمومي او را ياري نكرده و با توجه به ابزارهاي تبليغاتي حكومت، حق را به معاويه خواهند داد.

چهارم: شرايط زمانه؛‏

هر چند عدّه‏اي از كوفيان بلافاصله پس از شهادت امام حسن(ع)، به امام حسين(ع) نامه نگاشته و خود را منتظر فرمان امام معرفي كردند، (6) اما آن حضرت به خوبي مي‏دانست، كه با توجّه به عواملي همچون ثبات و استحكام قدرت مركزي در شام، تسلّط كامل باند اموي بر شهر كوفه، سابقه عملكرد سوء كوفيان در برخورد با امام علي(ع) و امام حسن(ع)، چهره به ظاهر وجيه معاويه در بيشتر نقاط مملكت اسلامي و... در صورت قيام احتمال موفقيت بسيار كم خواهد بود و چنين قيامي به جز هدر دادن نيروهاي اندك، معرفي شدن به عنوان ياغي و خروج كننده بر حكومت به ظاهر اسلامي و شكست و كشته شدن خود نتيجه‏اي در بر نخواهد داشت. در حالي‏كه در هنگام قيام عليه حكومت يزيد، شرايط زمانه كاملاً بر عكس اين شرايط بود.

پي نوشت:

1. گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم(ع)، موسوعه كلمات الامام الحسين(ع)، قم، دارالمعروف، چ اول، 1373ش، ص 239.

2. ابو الفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، تحقيق سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفه، بي تا، ص67.

3. مفيد، الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، قم، كنگره شيخ مفيد، چ اول، 1413ق، ج2، ص67.

4. موسوعه كلمات الامام الحسين(ع)، پيشين، ص 209 و 210.

5. دينوري، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم، منشورات الرضي، 1368ش، ص226.

6. يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دار صادر، بي تا، ج2، ص228.

آيا پيامبر اكرم(ص) قبل از شهادت امام حسين(ع) براي او گريه کرده؟
در برخي روايات آمده، كه رسول خدا(ص) از شهادت امام حسين(ع) خبر داده و بر مصايب او گريه كرده است.

 آيا پيامبر اكرم(ص) قبل از شهادت امام حسين(ع) براي او گريه و عزاداري نموده اند؟

 در برخي روايات آمده، كه رسول خدا(ص) از شهادت امام حسين(ع) خبر داده و بر مصايب او گريه كرده است.

اسماء بنت عميس در اين باره روايت مي كند: " در ولادت حسن و حسين قابله جده ات فاطمه(عليها السلام) بودم. وقتي حسين(عليه السلام) به دنيا آمد، رسول خدا(ص) به سراغ من آمد و فرمود: اي اسماء فرزندم را بياور. حسين را در پارچه سفيدي قنداق كرده، به دست آن حضرت دادم. در گوش راست اذان و در گوش چپ ايشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشته و گريستند! عرض كردم: چرا گريه مي كنيد؟ فرمود: بر اين پسرم! گفتم: او كه هم اكنون متولد شده است. فرمود: اي اسماء! پسرم را گروه ستمگران خواهند كشت، خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند! اين مطلب را براي فاطمه مگو، چون تازه بچه دار شده است". (1)

از ام سلمه(يكي از همسران پيامبر) نيز در اين باره چنين روايت شده است: "در يكي از شب‏ها حضرت رسول(ص) از ما دور شدند. غيبت مقداري به طول انجاميد، پس از مدتي‏ آمدند، در حالي كه غبار آلود و گرفته به نظر مي رسيدند و دست خود را روي هم گذاشته بودند، عرض كردم: يا رسول اللَّه(ص) تو را غبار آلود مي‏بينم، فرمودند: مرا در اين شب به عراق بردند و در محلي به نام كربلا فرود آوردند. در آن جا محل شهادت حسين(ع) را ديدم، كه با گروهي از فرزندان و اهل بيتم در آن جا شهيد خواهند شد. همواره خون آن ها را جمع مي كردم و اينك مقداري از آن خون ها در دست من موجود است. در اين هنگام پيغمبر خون‏ها را به من دادند و فرمودند: اين خون را نگه داريد. خون را از آن جناب گرفتم؛ در حالي كه مانند خاك سرخي بودند، خون را در ميان شيشه‏اي نگه داشتم، هنگامي كه امام حسين عليه السّلام به طرف عراق حركت كردند، هر روز آن شيشه را نگاه مي كردم و او را مي‏بوئيدم و به مصيبت او مي گريستم. روز دهم محرم كه فرا رسيد، اول روز به شيشه نگاه كردم. به حال اول ديدم و در آخر روز بار ديگر نگاه كردم. مشاهده كردم، تبديل به خون غليظي شده، ناگهان فريادي كشيدم، ليكن از ترس دشمنان مطلب را مخفي داشتم. همواره در انتظار بودم، كه ناگهان خبر قتل حسين بن علي عليهما السّلام را در مدينه اعلام كردند. (2)

از ام سلمه در روايتي ديگر آمده است: يكي از روزها حضرت رسول(ص) نشسته بودند و حسين عليه السّلام نيز در دامن او بودند، در اين هنگام ناگهان چشمانش پر اشك شد، عرض كردم: يا رسول اللَّه(ص) تو را گريان مشاهده مي كنم. فرمود: جبرئيل نزد من آمد و مرا نسبت به حسين تسليت گفت و به من اطلاع داد، كه گروهي از امت من او را خواهند كشت، خداوند آنان را از شفاعت من محروم مي گرداند. (3)

پي نوشت:

1. صدوق، عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، تهران، نشر جهان، چ اول، 1378ق، ج‏2، ص26. (نرم افزار سيره معصومان)

2. مفيد، الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، قم، كنگره شيخ مفيد، چ اول، 1413ق، ج‏2، ص130. (نرم افزار سيره معصومان)

3. همان.

چطور نسبت سنی به حافظ ومولوی می دهند ؟
حافظ شیرازي كه او را لسان الغیب مي نامند, مردي از تبار علما و داراي سیره و روح عرفا بوده است ...

با این اشعار زیبا وعارفانه ای كه حافظ ومولوی دارند و این مقاماتی كه برای ایشان نقل شده چطور نسبت سنی به آنها می دهند و علما و مورخین ما تا چه اندازه این مطلب را قبول دارند اگر صلاح می دانید منابعی را در این زمینه ذكر بفرمایید

 ممكن است مولوی سخنانی ناصواب و غیر قابل قبول داشته باشد، ولی باید از حرفهای خوب او استفاده شود به خصوص آن كه اگر ما از او جهت تبیین فرهنگ و تفسیر آموزههای مذهبی خود استفاده ننمایم. این طور نیست كه در جهان بیمشتری باشد. دیگران از حرف ها و مبانی فكری و عرفانی امثال مولوی در جهت اهداف خود بهره می برند به خصوص آن كه امثال مولوی شهرت جهانی دارند. از رهگذر مثنوی او زبان فارسی و بسیاری از آموزههای شیعی به آسانی به جهان قابل انتقال است. با توجه به اين نكته در دو محور در باره حافظ و مولوي  مطالبي بيان مي شود: 

  حافظ شیرازي كه او را لسان الغیب مي نامند, مردي از تبار علما و داراي سیره و روح عرفا بوده است. اگر چه آوازه اشعار او در زمان حیاتش از دروازه شیراز به خارج سرایت كرده بود, ولي مردم زمانش بیش تر او را در جمله دانشمندان حكمت و فقه و ادبیات و معارف الهي و در زمره سالكان متألّه و شمس العرفا مي شناختند. از آن هنگام كه اشعارش توسط یكي از همشاگردان و هم بحث او جمع آوري گشت و به صورت دیوان در آمد, به تدریج شخصیت شعر او بر دیگر ابعاد وجودیش غلبه و به شخصیتي شهرت یافت كه در زمان حیاتش از آن احتراز داشت .(1) به غیر آن مشهور بود. محمد گلندام جمع كننده اشعار حافظ كه با او در كلاس درس قوام الدین حسن بود مي گوید: غالباً استاد ما قوام الدین حسن به حافظ  اصرار مي كرد و مي گفت : این شعرها را جمع كن . حیف است كه شعرها از بین برود. اما حافظ تعلل مي كرد.

از نوشته هاي مورخان و تذكره نویسانِ معاصر با حافظ یا نزدیك به او و هم چنین از دیوان اشعارش, استنباط مي شود خواجه شیراز از زمره علما و دانشمندان شیعه عصر خویش بوده است .

علامه محیط طباطبایي با ادله و شواهد تاریخي بیان كرده است كه حافظ را در عصر خودش و در عصرهاي بعد به عنوان شیعه مي شناختند.(2)

از گفتار علامه مطهري نیز شیعي بودن حافظ را مي توان فهمید. او مي گوید: متصوفه مردمي پنهان نبوده اند.سلسله ها داشتند, رشته ها داشتند, استادان شان همه مشخص بوده است , اگر چه حافظ مي گوید:

قطع این مرحله بي همرهي خضر مكن                        ظلمات است بترس از خطر گمراهي

اما كسي نمي داند استاد و مراد حافظ ـ در تصوف یعني عرفان ـ چه كسي بوده و علتش این است كه شیعه بوده است . تصوف شیعه از تصوف سني این امتیاز را دارد كه كم تر دچار سلسله ها و تشریفات بوده است. این حرف ها بیش تر مال متصوفه اهل تسنن است . متصوفه واقعي شیعه هم عمیق تر هستند و هم كم تر اهل این حرفه ها هستند كه خودشان را شیخ و استاد نشان دهند.(3)

برخي اشعار دیوان حافظ نیز گویاي افكار و اعتقادات شیعي او است . وقتي از تشنگي و مظلومیت اباعبدالله (ع)و یاران او یاد مي كند, ظهور كوكب هدایت حضرت ولي عصر(عج)را آرزو مي كند:

رندان تشنه لب را آبي نمي دهد كس                      گویي وليّ شناسان  رفتند از این ولایت

در زلف چون كمندش اي دل مپیچ كان جا                      سرها بریده بیني , بي جرم و بي جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و مي پسندي                 جانا روان نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود              از گوشه اي بُرون آي , اي كوكب هدایت

 در جاي دیگر از خورشید ماه شعبان و ظهورش بعد از ماه رمضان سخن مي گوید:

نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد                      عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح كاین خورشید               از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد(4)

  مولوی

  ايشان از عارفان بزرگ می باشد. اكثر اشعار وی بوی و رنگ عرفانی داشته،در بیان مضامین بلند عرفانی موفق است. البته مولوی از آن دسته صوفیان هستند كه مبانی و اندیشه های آنان مطابق معیارها و ارزش های اسلامی است. متأسفانه برخی از انسان ها خود را عارف می دانند و حال آن كه با الفبای عرفان آشنایی نداشته، در تفسیر تصوف دچار مشكل شده اند. می توان از آن ها به عنوان مدعیان تصوف یاد نمود؛ از این رو هر گاه به مولوی صوفی گفته می شود، تصوف به معنای مثبت آن است. اگر مقصود از صوفی، معنای اسلامی آن باشد كه شاخه ای از عرفان است.(5)

مولوی از عرفا و موحدان ودانشمندان بزرگ جهان اسلام است كه اشعار وی را می توان از میراث های گرانسنگ و با ارزش جهان اسلام به حساب آورد. البته در شیعه یا سنی بودن او اختلاف است .

نمی توان قاطعانه در باره شیعه و سنی بودن مولوی قضاوت نمود، زیرا زندگی ایشان  ناشناخته می باشد . از سوی دیگر با توجه به شرایط زمان به گونه ای رفتار شده است كه گویا هم سنی هستند و هم شیعه. از این رو  برخی با دلایل و شواهد اثبات نموده اند كه مولوی سنی بود، به دلیل اینكه وی در اشعار متعددی از خلفا یعنی ابوبكر و عمر عثمان  و حتی معاویه ستایش كرد . افزون بر آن اساتید و پدر وی سنی بودند. در این میان عده ای وی را شیعه دانسته اند.  آنان نیز  با دلایل و شواهدی بیان نموده اند كه وی گرایش شیعی داشت. زیرا به مدح اهل بیت  به ویژه امام علی (ع)پرداخت . به رهبری حضرت تصریح كرد . به دوازده امام شیعیان اشاره كرده  آنان را ستایش نموده است .

 اگر برخی از خلفا را ستایش كرد، بر اساس تقیه بود. شرایط زمان اقتضا می كرد كه وی چنین رویكردی داشته باشد.

حساسیت هایی كه امروزه در باره شیعه و سنی بودن افراد مطرح می باشد، در آن عصر مطرح نبود. این طیف شخصیت ها به گونه ای رفتار می نمودند كه شیعه و سنی بودن آنان مشخص نباشد، ولی نمی توان از مولوی به عنوان انسان گمراه یاد نمود. وی انسان عارف بود و نسبت به اهل بیت (ع) عشق می ورزید . اگر برخی از منابع از وی به عنوان انسان گمراه یاد كرده اند، نباید  اعتنا كرد. جهت آگاهی بیش تر به دید گاه برخی طرفداران سنی و شیعه بودن مولوی پر داخته می شود .

مدعیان سنی گری مولوی گفته اند:مولوی با اینكه از گروه صوفیه بود، در اشعار و آثار خود نشان داد كه از فیض ارتباط با اهل بیت (ع) محروم بود. در این زمینه حتی از بعضی اقران صوفی مشرب خود نیز عقب ماند تا آن جا كه دشمنان اهل بیت چون معاویه را مشمول الطاف صوفیانه خود قرار داد و برای آن ها انواع كرامت ها تراشید. در حالی كه مثلاً سنایی یعنی همان شخصی كه مولوی شدیداً به او علاقه مند و اشعــارش مــورد تـوجه وی بود، درمورد معاویه  می گوید :

داستان پســـــــــــــر هند مگر نشنیدی                كه از او و سه كس او به پیمبر چه رسید

شواهد و قرائنی برای سنی بودن مولوی:

الف ـ پدر مولوی،  بهاء ولد ـ اولین استاد و مربی او ـ  سنی حنفی بود.

ب ـ اساتید دیگر مولوی كه عمدتاً در دمشق و حلب یعنی محل تحصیل مولوی سكونت داشتند، سنی بودند.

ج ـ پیر و مراد معشوق مولوی یعنی شمس تبریزی شیعه نبود و ارتباطی با مكتب تشیع نداشت.

د ـ مصادر و منابعی كه شرح حال مولوی را نوشتند و نزدیك به عصر وی بودند ، مولوی را فقیه حنفی معرفی كردند و نام او را در طبقات و تراجم حنفی ها آوردند.

هـ ـ مریدان و شاگردان و فرزند محبوب مولوی (سلطان ولد ) نیز سنی و نوعـاً حنفی هستند . سخنـان و اشعار آن ها ( به خصوص سلطان ولد) كاملاً بر این مطلب گواهی می دهد.

تسنن  و حنفی بودن ( همچنین تصوف ) میراث خانوادگی مولوی است. تا آن جا پیش رفتند كه سلطان ولد در زمان علامه حلّی و شیعه شدن سلطان خدابنده، فرزند خود را روانه سلطانیه می كند تا از این مصیبت به خیال خود یعنی تشیع سلطان و تبعات آن جلوگیری كند.

نمونه ها و نشانه های زیاد دیگری وجود دارد. مبنی بر اینكه مولوی سنی می باشد . مانند مدح وی از عمر و ابوبكر  . وی تصریح می كند:

       چون ابوبكر آیت  توفیق شـــــد               با چنان شه صاحب و صدیق  شد

       چون عمر شیدای آن معشوق شد            حق و باطل را چو دل فاروق شد

در جای دیگر مولوی پا را فراتر می گذارد و در مجالس سبعه می گوید: «امیر المؤمنین عمر بن الخطاب آن محتسب شهر شریعت، آن عادل اصل مسند طریقت، آن مردی كه چون در ره عدل دست در امضای اقتضای عقل گرفت، ابلیس را زهره آن نبود كه در بازار وسوسه خویش دست به طراری و دزد جیب ولی بشكافد، عاشقی بود بر حضرت .» بعد در كمال ناباوری حدیثی سراسر كذب جعل می كند كه :«لو لم ابعث لبعثت یا عمر(یعنی رسول فرمود :اگر من به پیامبری مبعوث نمی شدم ، تو مبعوث می شدی)».

ای مخاطب خطاب حسبك...اگر مرا كه محمدم به حكم پیغامبری از حجره «لولاك لما خلقت الافلاك »بیرون نفرستادندی، تو را كه عمری به حكم عدل اهلیت آن بودی كه یا منشور بلغ به میدان رسالت آخر زمانیان فرستادندی. (6)

 در مقابل به آساني مي توان  از گرایش شیعی مولوی دفاع كرد و مدعی شد كه وی شیعه بوده. از جمله دلایل تشیع او این است كه  اساس تشیع، مبتنی بر اصل امامت یا ولایت یا انسان كامل است. در ادبیات عرفانی معرفت و محبت و تبعیت از مقام و منزلت امام علی(ع) و اهل بیت و اعتقاد به اصل تولی و تبری جایگاه ویژه ای دارد. در عمق اندیشههای مولانا در مثنوی معنوی، جنبهای از معرفت، محبت و تبعیت از امام علی و آلعلی نهفته است كه با اساس تشیع به معنا و مفهوم عام، قابل تطبیق است.

در مثنوی مولوی، از سویی به پیروی از ولایت و ضرورت معرفت به امام علی و آل علی تأكید شده است. از سوی دیگر، مولانا بر اهمیت انسان كامل و ضرورت پیروی از مرشد و شیخ و قطب ـ كه معادل اصطلاح امام در علم كلام و ولی یا اولیالامر در قرآن است ـ تأكید بسیار دارد.

مقام امامت و ولایت و مرشدیت، دارای مراتب متعدد است؛ ولی مطلق، حضرت حق  است. پیامبر اسلام و ائمه اطهار از امام علی تا حضرت بقیةاللهالاعظم، ولی كامل و مصداق بارز انسان كامل در عرفان هستند.  از آن جهت كه بحث انسان كامل و ولایت از اركان عرفان به شمار میرود و انسان كامل مترادف با اصل امامت در تشیع است؛ پایه عرفان بر مبنای اصل «تشیع حقیقی» است. در جای جای  مثنوی مولوی سخن از عشق و محبت علی و آل علی است.

مولانا بنا بر حدیث شریف نبوی «من كنت مولاه فعلی مولاه» ـ كه  شیعه و سنی، آن را روایت كردهاند ـ بارها در مثنوی معنوی، مقام ولایت حضرت علی را مطرح كرده است.

مولانا در آغاز دفتر اول مثنوی معنوی در اولین داستان ـ داستان شاه و كنیزك ـ مسئله پیر ـ حكیم حاذق (ابیات 63ـ65) را طرح میكند؛ سپس به لقب حضرت علی، یعنی «مرتضی» اشاره میكند و امام را مولای قوم مینامد:

«مرحبا یا مجتبی یا مرتضـــــی           ان تغب جاءالقضا ضاق الفضا

انت مولی القوم من لا یشتهـی            قد  ردی  كلا   لئن   لم ینته»

مولانا در داستان دوازدهم در پایان دفتر اول مثنوی، در توصیف صاحب نفس مطمئنه، در ابیات 3721ـ 3991 به تفصیل راجع به حضرت علی به عنوان مصداق ولی  سخن میگوید. در دفتر ششم مثنوی معنوی، بار دیگر مفاد حدیث نبوی را در باب حضرت علی طرح كرده، در مورد ولایت حضرت میگوید:

گفت هركو را منم مولا و دوست            ابن عـــم من  علی مولای اوست

به این ترتیب، مثنوی مولوی با اصل ولایت علی(ع) آغاز میشود و پایان مییابد.

مولانا در آخرین داستان دفتر اول مثنوی معنوی ـ داستان دوازدهم ـ در وصف حضرت علی گوید:

«چون كه وقت آید كه گیرد جان جنین             آفتابــش آن  زمـــــان  گــردد  معــین

این  جــنین  در  جنبــش آیــد ز آفتاب              كافتابـــش  جـــان  همی بخشد  شتاب »

وی در ابیات 790ـ 792 عشق به امام حسین را در ادامه عشق به پیامبر(ص) دانسته، همچنان كه عشق به گوش، عشق به گوشواره را در پی دارد. 

روز  عاشورا نمی دانی  كه  هست

 ماتم  جانی كه  از قرنـی  به است

پیش مؤمن كی بود این غصه خوار

 قدر عشق گوش،  عشق   گوشوار

پیش  مؤمن  ماتم آن  روح   پاك

شهرهتر  باشد  ز  صد  توفان  نوح

مولانا در ادامه، روح امام حسین را روح سلطانی؛ یعنی همان روح قدسی و اعلی مرتبه ارواح توصیف میكند.

 روح   سلطانی  ز   زندانی  بجست

 جامه درانیم و چون  خاییم  دست

چون كه ایشان خسرو دین بودهاند

 وقت شادی شد چو بشكستند  بند

  اساس تشیع كه معرفت علی و خاندان رسول باشد، در روح مولوی كاملا رسوخ داشت. همان‌‌گونه كه در روح بسیاری از علما و بزرگان اهل سنت و جماعت و حتی ائمه اربعه(رهبران فقهی سنیان) وجود داشت، اما در پرده تعصبات جاهلی و سیاستهای شوم پوشیده شده است.

هر یك از دفاتر ششگانه مثنوی مولوی، شامل دوازده داستان بلند  و در مجموع 72 داستان است. تكرار عدد دوازده در شش دفتر مثنوی معنوی، اتفاقی نیست، بلكه اشارتی به دوازده امام  است و عدد 72 اشاره به شهدای كربلاست كه در سماع مولویه نیز از آنان به نام «شهدای دشت كربلا» یاد میشود. در مقبره حضرت مولانا در قونیه نیز نام چهارده معصوم در گرداگرد سقف حك شده است كه به وضوح، بیانگر تشیع حضرت مولانا، جلالالدین محمد بلخی خراسانی است.

مطالب ارائهشده، استقصا و استقرای كامل نیست، بلكه نمونهای از دیدگاه مولانا در بخشهایی از مثنوی است، و گرنه در دیوان كبیر و دیگر آثار مولوی، مطالب بسیاری در باب ولایت علی(ع) بیان شده است. 

 

پی نوشت ها:

1.مرتضي مطهري, عرفان حافظ, ص 32.نشر صدرا ،1367 ش.

2.همان ,ص 47.

3.همان , ص .31

4.همان , ص 31.

5. مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج 2، ص 70 - 71. نشر صدرا 1378 ش.

 6.مولوي، مجالس سبعه ، ص 50 ، نشر كيهان، 1365، تهران .

وقايع اسراي كربلا هنگام ورود به شام
سر مطهر امام را همراه زنان و اسیران حركت دادند. نزدیك دمشق كه رسیدند، ام كلثوم كه جزو اسیران بود، نزد شمر رفت و گفت: ...

 وقايع اسراي كربلا هنگام ورود به  شام را بیان كنید؟

سر مطهر امام را همراه زنان و اسیران حركت دادند. نزدیك دمشق كه رسیدند، ام كلثوم كه جزو اسیران بود، نزد شمر رفت و گفت: خواستهای دارم. گفت: چیست؟ گفت: وقتی ما را وارد شهر میكنی، از دروازهای وارد كن كه تماشاگران كم تری باشند و بگو این سرها را هم از بین محمل ها كنار ببرند. بس كه ما را در این حال تماشا كردند، خوار شدیم. در پاسخ خواستهاش، شمر از روی دشمنی و طغیان دستور داد سرها را بر نیزهها وسط كجاوه قرار دهند . آنان را همان طور از میان تماشاچیان ببرند تا به دروازه دمشق رسیدند . در آستانه در مسجد جامع نگه داشته شدند؛ جایی كه اسیران را نگه می داشتند. (1)

اهل بیت  در شام

خوارزمی  نقل میكند:

سهل بن سعد گفت: به سوی بیت المقدس بیرون شدم. به شام رسیدم، به شهری پر آب و سر سبز و چراغانی شده، با پردهها و مردمی خوشحال و خندان و زنانی كه مشغول ساز و آواز بودند. پیش خودم گفتم: شاید شامیان عیدی دارند كه ما بی خبریم. گروهی را دیدم كه با هم حرف میزدند، از آنان پرسیدم: آیا در شام عیدی هست كه ما نمیدانیم؟ گفت: به نظر غریبه میآیی مرد؟ گفتم: من سهل بن سعدم، صحابی پیامبر و راوی حدیث او. گفتند: ای سعد! آیا تعجب نمیكنی كه آسمان خون نمیبارد و زمین مردم را به كام خود نمیبرد؟! گفتم: برای چه؟ گفتند: این سر امام حسین ـ علیه السّلام، عترت پیامبر است كه از عراق به شام هدیه برده میشود و هم اینك میرسد. گفتم: شگفتا! سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را هدیه میبرند و مردم خوشحالند. از كدام دروازه وارد میشود؟ اشاره به دروازه ساعات كردند. آن طرف رفتم. همان جا بودم كه پرچم هایی پی در پی آمد. اسب سواری را دیدم كه نیزهای در دست داشت كه پیكانش را در آورده ،سری را بر آن زده بودند. شبیهترین چهره به پیامبر خدا بود. در پی آن زنانی سوار بر شترهای بی كجاوهای بودند. نزدیك یكی رفتم و گفتم: خانم! شما كیستید؟ گفت: سكینه دختر حسین. گفتم: آیا خواستهای از من نداری؟ من سهل بن سعدم كه جدت را دیده و از او حدیث شنیدهام. گفت: ای سهل! به نیزهداری كه سر را دارد ،بگو سر را جلو ما ببرد تا مردم مشغول نگاه به آن شوند و به ما نگاه نكنند. ما حرم رسول خداییم. گوید: نزدیك صاحب سرشدم و گفتم: آیا ممكن است با دریافت 400 دینار خواستهام را انجام دهی؟ گفت: چه خواستهای؟ گفتم: سر را جلو این خانواده‌‌ها ببر. چنان كرد. من هم آنچه را وعده داده بودم پرداختم. آن گاه سر را در صندوقی گذاشته ،پیش یزید بردند. من نیز همراه شان بودم. یزید بر تخت نشسته بود. تاجی گهرنشان بر سر داشت. تعداد زیادی از بزرگان قریش اطرافش بودند. صاحب سر وارد شد و نزدیك او رفت و شعری خواند با این مضمون:

ركابم را پر از طلا كن كه من سرور بزرگواری را كشتهام؛ كسی را كه از نظر نسبت، پاك ترین و بهترین پدر و مادر و دودمان را دارد.

یزید گفت: اگر میدانستی او بهترین مردم است، چرا او را كشتی؟ گفت: به امید جایزه. دستور داد گردنش را زدند. آن گاه سر را  روی طبق طلایی جلو او گذاشتند. گفت: چگونه دیدی ای حسین! (2)

راوندی از منهال بن عمرو نقل میكند:

به خدا من سر حسین ـ علیه السلام ـ را دیدم كه میبرند. من در دمشق بودم، پیشاپیش سر مردی سوره كهف میخواند تا آن كه به آیه «ام حسبت ان اصحاب الكهف...» رسید. خدا آن سر را به زبانی فصیح و روشن گویا كرد و گفت: شگفتتر از اصحاب كهف، كشتن من و بردن سر من است.(3)

ابن حمزه از منهال بن عمرو نقل میكند:

به خدا قسم سر امام حسین ـ علیه السلام ـ را بر نیزه دیدم كه با زبانی فصیح و رسا سوره كهف میخواند تا به آیه «ام حسبت ان اصحاب الكهف....» رسید. مردی گفت: به خدا قسم یا ابا عبدالله! سر تو شگفتتر از شگفت است.(4)

سید بن طاووس از قول راوی نقل میكند:

پیرمردی به نزدیكی اهل بیت امام حسین ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: خدا را شكر كه شما را كشت و كشور را از مردان شما راحت كرد و امیر المؤمنین را بر شما پیروز ساخت.

امام سجاد ـ علیه السّلام ـبه او فرمود: پیرمرد قرآن خواندهای؟ گفت آری. فرمود: آیا این آیه را میدانی « قل لا اسئلكم علیه اجراً الا الموده فی القربی»(5) (بگو جز مودت خویشاوندان از شما مزدی نمیخواهم). گفت: آری، خواندهام فرمود: ای پیرمرد ما همان «ذوی القربی» هستیم. آیا این آیه را خواندهای: كه«حق خویشاوندان را ادا كن.»(6) گفت: خواندهام. فرمود: ما همان «ذوالقربی» هستیم. آیا این آیه را خواندهای: بدانید آنچه غنیمت به دست آوردید، خمس آن مال خدا و پیامبر و ذی القربی است.(7) گفت: آری. حضرت فرمود: پیرمرد آن «ذی القربی» ماییم. آیا این آیه را خواندهای: «خداوند اراده كرده كه پلیدی را از شما خاندان دور كند و شما را كاملاً پاك سازد.»(8) پیرمرد گفت: خواندهام. حضرت فرمود: ما همان اهل بیتی هستیم كه خداوند آیه پاكی را مخصوص ما ساخته است.

راوی گوید: آن مرد ساكت ماند و از حرفی كه زده بود ،پشیمان شد و گفت: به خدا آیا شما همان هایید؟ امام سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: به خدا بیتردید ما همان هاییم. به حق جدمان پیامبر خدا ما همان هاییم. آن مرد گریست. عمامهاش را از سر افكند، سر به سوی آسمان گرفت و گفت: خدایا من از دشمنان خاندان پیامبر، از جن و انس به درگاهت بیزاری میجویم. آن گاه گفت: آیا برای من راه توبه باز است؟ فرمود: آری، اگر توبه كنی ،خدا میپذیرد و با مایی. گفت: توبه كردم. این خبر به یزید رسید، دستور داد او را كشتند.(9)

پي نوشت ها:

1 . اللهوف في قتلي الطفوف ،ص101 السيد ابن طاووس ، 1417، أنوار الهدي - قم .

2 .العوالم ، الإمام الحسين ، الشيخ عبد الله البحراني ،ص427 ، 1407 - 1365 ش، قم ، مدرسة الإمام المهدي (عج) بالحوزة العلمية .

3 . الخرائج و الجرائح ،قطب الدين الراوندي، ج 7، ص 557،ذي الحجة 1409، مؤسسة الإمام المهدي - قم المقدسة

4. الثاقب في المناقب، ابن حمزة الطوسي، ص 333 ، 1412 ،مؤسسة أنصاريان للطباعة والنشر - قم المقدسة

5 .  شوری(42) آیه 23.

6 . فات ذا القربی حقه ( روم، آیه 38).

7 . و اعملوا انما غنمتم .... ( انفال، آیه 41).

8 . انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل بیت ... (  احزاب، آیه 33).

9 . لهوف، ص 102.

مختصری درباره جنگ صفین بیان فرمایید ؟
جنگ صفین از مهمترین نبردهای زمان خلافت امام علی علیه السلام بود كه در سال 37 هجری بین آن امام بزرگوار و معاویه بن ابی سفیان در سرزمین صفین رخ داد.

لطف كنید توضیح مختصری درباره جنگ صفین بیان فرمایید ؟ علت نام گذاری و محل وقوع،نتیجه

جنگ صفین از مهمترین نبردهای زمان خلافت امام علی علیه السلام بود كه در سال 37 هجری بین آن امام بزرگوار و معاویه بن ابی سفیان در سرزمین صفین كه در ناحیه غربی عراق بین رقه و بالس قرار دارد رخ داد، و از همین رو به جنگ صفین شهرت یافت.

امام علی علیه السلام در آغاز خلافت، معاویه را كه كارگزار حكومت در شام بود، از مقامش عزل فرمود و شخص دیگری را به جای وی منصوب كرد ولی معاویه نپذیرفت و ناحیه شام را تحت قلمرو خود نگه داشت.

امیرمؤمنان خلیفه مسلمانان بار دیگر، پس از نبرد جمل، جریر بن عبدالله را برای مذاكره و گرفتن بیعت از معاویه به شام فرستاد، اما معاویه این بار هم تسلیم نشد بلكه به بهانه خونخواهی عثمان سپاه شام را برای مقابله با امام علی علیه السلام آماده ساخت.

امیر مؤمنان نیز چون چارهای ندید آماده جنگ شد، با سپاهی عظیم از كوفه حركت فرمود و در بیابان صفین با معاویه برخورد كرد. و به این ترتیب، نبردی سخت و طولانی بین سپاه عراق و شام درگرفت.

پس از چند روز نبرد، سپاه امیرمؤمنان در آستانه پیروزی بود كه عمرو بن عاص برای گریختن از شكست، به نقشهی شوم قرآن بر سر نیزه كردن متوسل شد. به این ترتیب، جمع زیادی از سپاه عراق با دیدن این صحنه دست از جنگ كشیدند. سرانجام جنگ صفین با ماجرای حكمیت به پایان رسید و به شكست سپاه امام علی منجر شد.

جنگ فرسايشي «صفين» علاوه بر خسارات جاني و مالي براي هر يك از دو سپاه، نتايجي از سود و زيان دربر داشت از جمله آنها:

1- بروز اختلاف شديد ميان سپاهيان عراق پس از بازگشت، بگونه اي كه برخي شديدا از متاركه ي جنگ تأسف خوردند و نسبت به عامل اصلي آن كينه پيدا كردند. اين عداوت و كينه به حدي بود كه برادر از برادر پسر از پدر اظهار تنفر مي كرد و حتي گاهي به زد و خورد منجر مي گشت.

2- هر چند معاويه تلفات سنگيني متحمل شد ولي سرانجام موفق شد به وسيله ي حيله ي عمروعاص موقعيت سياسي خود را تثبيت نمايد. وي تا آن هنگام به عنوان يك كارگزار معزول و باغي بر حكومت اميرمؤمنان (ع)، شناخته مي شد؛ ولي پس از جنگ بر پايه ي قراردادي كه تنظيم شد هم رديف امام (ع) قرار گرفت و رسما به عنوان رهبر شام شناخته شد.

3- هر چند در اين نبرد، تعداد كمي از سپاهيان، هشيار و بيدار شدند و راه حق را برگزيدند؛ ولي گروه زيادي از سپاهيان نادان و ظاهربين عراق به تحريك افراد منافق و قدرت طلب، سرنوشت خود و اسلام را بدست فردي نيرنگ باز و خيانتكار به نام عمروعاص و مردي كج انديش همچون «ابوموسي» سپردند و آن همه گرفتاري به بار آوردند.

4- نتيجه ي مهم ديگر جنگ كه در حقيقت ثمره ي لجاجت و خودسري افراد نادان عراق بود بسته شدن نطفه ي يك آشوب و فتنه ي ديگر بود؛ بدين گونه كه اشعث، قرارداد حكميت را برداشت و در ميان دو سپاه به راه افتاد و مفاد آن را براي همه خواند. شاميان با شنيدن مفاد آن شادمان شدند و پذيرفتند؛ ولي سربازان عراق برخي اظهار رضايت، و عده اي به دل اكراه داشتند. و گروهي هم سخت مخالف و معترض بودند. (2)

پي نوشت ها :

1. جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ، قم ، انتشارات صحیفه ،1368 ،چاپ اول ،ص494 به بعد

2. حكميت در صفين و نتايج آن رك <http://www.rasekhoon.net/article/print-29605.aspx>

ماریه قبطیه چگونه شخصی بوده؟
ازدواج های پیامبر نه در پی ارضای خواهش های نفسانی، بلكه در جهت اهداف تربیتی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و رهایی كنیزان بوده است.

ماریه قبطیه  چگونه شخصی بوده كنیز یا آزاد ? كنیز چه كسی ? چگونه به همسری پیغمبر در آمده؟

1ـ پیامبر در 25 سالگی با حضرت خدیجه كه چهل سالش بود و قبلاً یك یا دوبار شوهر كرده بود و با مرگ شوهر بیوه شده بود، ازدواج نمود، و به مدت بیست و پنج یا بیست و هشت سال با وی زندگی كرد و همسر دیگری نگرفت.

2ـ همه همسران پیامبر (جز عایشه) بیوه بودند. آنان پیش از آن كه به همسری پیامبر در آیند، یك یا دوبار شوهر نموده بودند و بعد از درگذشت و یا شهادت شوهر و انقضای عدّه به عقد پیامبر در آمدند.

3ـ عمده ازدواج های پیامبر در شرایط سخت و دشوار جنگی صورت گرفته بود، مانند شكست مسلمانان در جنگ اُحد كه وضع مسلمانان بسیار ناراحت كننده بود.

4ـ پیامبر از قبایل مهم عرب مانند: تیم، عدی، بنی امیه، نیز یهودیان مدینه همسر انتخاب كرد، ولی از قبایل انصار زن نگرفت.

دقت در این امور به ما می فهماند كه ازدواج های پیامبر نه در پی ارضای خواهش های نفسانی، بلكه در جهت اهداف تربیتی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و رهایی كنیزان بوده است. مثلا یكی از اهداف ازدواج رسول خدا با كنیزان این بود كه به مردم بفهماند كه ازدواج با كنیزان اشكال ندارد، یعنی اسلام با برنامه ریزی دقیق و مرحله به مرحله در جهت آزادی اسیران گام برداشت. رسول خدا از شیوه های خوب و متعدد برای آزادی اسیران بهره جست كه ازدواج از جمله آن ها است. جویریه و صفیه كنیز بودند. پیامبر این دو را آزاد كرد و سپس با آن دو ازدواج نمود.

 ازدواج رسول خدا (ص) با ماریه قبطیه نیز بر اساس اهداف عالیه صورت گرفته است ،وآنچه را كه برخی گفته اند ونوشته اند واقعیت ندارد . زندگی ماریه نیز این امر را نشان می دهد:

ماریه قبطیه همسر گرامی رسول­خدا (ص) دختر شمعون (1) از مادر رومی­اش (2) در قریه­ی (حَفن) در یكی از مناطق­ (اَنصِنای) مصر به دنیا آمد. (3) در سال هفتم هجری، رسول­خدا (ص) حاطب بن ابی­بلتعه را به همراه نامه­ای به سوی مقوقس حاكم مصر و اسكندریه می­فرستد تا او را به اسلام دعوت كند. (4)

مقوقس در پاسخ به دعوت پیامبر (ص) ماریه را كه از دختران ملوك مصر بود به همراه خواهرش "سیرین" (5) و به نقلی "شیرین" (6) به همراه هدایایی دیگر، برای رسول­ خدا (ص) می­فرستد. مقوقس همراه این هدایا نامه­ای نیز برای رسول­خدا (ص) می­نویسد كه در بخشی از آن چنین آمده: «من فرستاده تو را اكرام كردم و به سوی تو دو كنیز فرستادم كه در سرزمین " عظیم قبط "، دارای منزلت هستند». (7) نقل است كه عایشه نیز از او به عنوان (دختر حاكم) یاد كرده­است. (8)

 روایت شده كه در بین راه حاطب بن ابی­بلتعه اسلام را بر آن دو عرضه می­دارد و آن ها می­پذیرند و مسلمان می­شوند. (9) ماریه از زنان خوب پیغمبر و مورد عنایت حضرت و علاقمند به حضرت فاطمه و علی علیه السلام بود. پیغمبر برای آسایش او خانه ای  در باغچه ای كنار مدینه تهیه كرد كه به آن "مشربه ام ابراهیم" گویند. ماریه قبطیه، بعد از وفات رسول خدا در زمان خلافت عمر بن الخطاب سال 16 هـ ق از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاك سپرده شد. (10)

 بر این اساس ماریه قبطیه كنیز حضرت بوده است و ازدواج با كنیز اشكال ندارد.

پی نوشت ها :

1. ابن عبدالبر، الاستیعاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجبل، چاپ اول، 1992،ج4، ص1912.

2. بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زكار و ریاض زركلی، بیروت، دارالفكر، چاپ اول، 1996، ج1، ص449.

3. یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت، دارصادر، چاپ دوم، 1995، ج1، ص249 و ابن سعد؛ طبقات الكبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دار الكتب العلمیه، چاپ اول، 1990،ج1، ص107 و زركلی، خیرالدین؛ الأعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ هشتم، 1986،ج5، ص225 و ابن هشام؛ السیرة النبویه، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفه، بی­تا،ج1، ص191.

4. انساب الاشراف، پیشین، ص448 و طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الامم و الملوك، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1378، ج11، ص617

 5. ابن قتیبه؛ المعارف، تحقیق ثروت عكاشه، قاهره، الهیئة المصریة العامة للكتاب، چاپ دوم، 1992، ص312 و طبقات الكبری، پیشین، ص107 و انساب الاشراف، پیشین،ص449 و تاریخ طبری، پیشین، ص617.

6. انساب الاشراف، پیشین،ص449.

7. طبقات الكبری، پیشین، ص200 .

8. ابن كثیر؛ البدایه و النهایه، بیروت، دارالفكر، 1407،ج5، ص304.

9. انساب الاشراف، پیشین،ص449 و تاریخ طبری، پیشین، ص617 و ابن اثیر؛ اسدالغابه، بیروت، دارالفكر، 1989،ج8، ص311.

10. http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=109

وقايع اسراي كربلا هنگام ورود به منزلگاه بعلبك
از حِمْص به بعلبك رفتند ، اهالی بعلبك خوشحالي كردند و طبل و شیپور زدند، حضرت امّ كلثوم آنان را نفرين نمود .

وقايع اسراي كربلا هنگام ورود به منزلگاه بعلبك را بيان نماييد

 از  حِمْص به بعلبك رفتند  ، اهالی بعلبك خوشحالي كردند و طبل و شیپور  زدند، حضرت  امّ كلثوم آنان را  نفرين نمود (1 ) و گفت :خدایا زراعت و كشاورزی آنان را نابود كن ، آب را بر آنان گوارا مگردان، همواره ظالم بر آنان مسلط گردان . (2 )

پی نوشت ها:

 1.منتهی الامال ، عباس قمی ،ج 1، ص774، انتشارات هجرت ، قم، 1378 .

2 .ناسخ التواریخ  ، ج 3 ،ص111

قيامت در قرآن چگونه است؟
بيش از يك سوم آيات قرآن، ارتباط با زندگي ابدي و مسئله قيامت دارد ...

قيامت در قرآن چگونه است؟

بيش از يك سوم آيات قرآن، ارتباط با زندگي ابدي و مسئله قيامت دارد: در يك دسته از آيات، بر لزوم ايمان به آخرت تأكيد شده(1)؛ در دسته ديگر، پي آمدهاي انكار آن، گوشزد شده(2)؛ و در دسته سوم، نعمت هاي ابدي(3)، و در دسته چهارم  عذاب هاي جاوداني، بيان شده است. (4) همچنين در آيات فراواني رابطه بين اعمال نيك و بد با نتايج اخرويِ آنها ذكر گرديده؛ و نيز با شيوه هاي گوناگوني امكان و ضرورت رستاخيز و قيامت مورد تأكيد و تبيين قرار گرفته و به شبهات منكران، پاسخ داده شده؛ چنانكه منشأ تبهكاري ها و كج روي ها فراموش كردن يا انكار قيامت و روز حساب، معرّفي شده است.(5)

با توجه به آموزه هاي قرآني بايد بگوييم كه روز قيامت روزي است كه مردگان از عالم قبر و برزخ مبعوث و برانگيخته مي شوند(6) و بعد از طي كردن مواقف گوناگون و حسابرسي و مشاهده نامه اعمال (7) به سوي جايگاه ابدي خود كه بوسيله اعمال خود آماده كرده اند روانه مي شوند.(8)

اوصاف متعددي در خصوص روز رستاخيز و قيامت در قرآن كريم مطرح شده كه در شناخت ما نسبت به روز قيامت تاثيرگذار است. اينك به برخي از آنها اشاره مي شود.

1. «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء...» (9) «روزي كه هر كسي آنچه كار نيك به جاي آورده و آنچه بدي مرتكب شده، حاضر شده مي‏يابد.»

2. «يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ » (10) « [در آن‏] روزي كه چهره‏هايي سپيد، و چهره‏هايي سياه گردد.»

3. «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ »(11) «روزي كه زمين به غير اين زمين، و آسمانها [به غير اين آسمانها] مبدل گردد، و [مردم‏] در برابر خداي يگانه قهار ظاهر شوند.»

4. «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» (12)«[ياد كن‏] روزي را كه هر گروهي را با پيشوايشان فرا مي‏خوانيم.»

5. «يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلينَ» (13)«روزي كه آسمان را همچون در پيچيدن صفحه نامه‏ها در مي‏پيچيم. همان گونه كه بار نخست آفرينش را آغاز كرديم، دوباره آن را بازمي‏گردانيم. و عده‏اي است بر عهده ما، كه ما انجام دهنده آنيم.»

6. «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلي‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلا» (14) « و روزي است كه ستمكار دستهاي خود را مي‏گَزد [و] مي‏گويد: «اي كاش با پيامبر راهي برمي‏گرفتم.»

7. «يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ(*) إِلَّا مَنْ أَتيَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ(15) « در آن روز كه مال و فرزندان سودي نمي‏بخشد، مگر كسي كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد!»

براي اطلاعات بيشتر به كتاب معاد در قرآن تاليف آيت الله جوادي كه در سايت اسراء موجود است مراجعه بفرماييد.

پي نوشت ها:

1. بقره(2) آيه 4، نمل (27)  آيه 3 و...

2. اسراء(17) آيه 10، فرقان(25) آيه 11، سبأ(34) آيه 8، و ...

3. الرحمن (55) آيه 46 تا آخر، واقعه (56) آيه 15-38، دهر (76) آيه 11-21 و...

4. الحاقه (69) آيه 20-27، ملك (67) آيه 6-11، واقعه (56) آيه 42 -56 و...

5. ص (38) آيه 26، سجده (32) آيه 14.

6. حج(22) آيه 7.

7. كهف(18) آيه 49.

8. واقعه (56) آيه 1 تا 44.

9. آل عمران(3) آيه 30.

10. همان،  آيه 106.

11. ابراهيم(14) آيه 48.

12. إسراء(17) آيه 71.

13. أنبياء(21) آيه 104.

14. فرقان(25) آيه 27.

15. شعراء(26) آيه 88-89.

"یا ایهاالذین امنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولی الامر منكم ...
بنا به اعتقاد ما امامان از پیامبران بلند مرتبه ترند و دلایل فراوانی از قرآن و سنت بر این ادعا داریم از جمله ...

    آیا امامان از پیامبران بالاتر هستند؟چرا؟ و آیا آیه59نساء كه می فرماید:

"یا ایهاالذین امنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولی الامر منكم فان تنازعتم فی شیء فردّوه الی الله و الرسول و ان كنتم..."

می بینیم كه اگر مردم در موردی با هم منازعه كردند پس كافی است به خدا و پیامبر رجوع كنیم و نیازی به رجوع به امام نیست كما اینكه در نهج البلاغه امیرالمومنین با این مضمون می فرماید ای مردم اگر در موردی با من مخالفید پس به آیات قرآن و رسولش مراجعه كنید پس آیا معلوم می شود كه احتمال خطا هم در امامان است؟

بنا به اعتقاد ما امامان از پیامبران بلند مرتبه ترند و دلایل فراوانی از قرآن و سنت بر این ادعا داریم از جمله همه قبول دارند كه رسول خدا برترین مخلوق خداست و از همه خلایق برتر است و امام علی در آیه مباهله (1) "نفس رسول خدا" خوانده شده یعنی هم پایه اوست و برترین مخلوق خدا بعد از پیامبر است همچنان كه حضرت زهرا و امامان "بضعه" و پاره تن او خوانده شده اند و هم چنان كه پیامبر از همه افضل است كسی كه به منزله نفس او و پاره تن اوست ف هم از همه برتر می باشد.

اگر توجه داشته باشید قرآن اطاعت از "اولی الامر " كه همان امامان هستند را واجب شمرده است و وقتی اطاعت از كسی به طور مطلق واجب باشد ، دیگر نزاع با او معنا ندارد. وقتی با كسی نزاع می كنیم كه حرف او را نپذیرفته و حق نمی دانیم. اگر قرار باشد مسلمانان با "اولی الامر" نزاع كنند ، پس مطیع او نیستند و اطاعت از او واجب نیست!

دیگر این كه وقتی با "اولی الامر" نزاع كردیم،به حكم آیه بالا باید برای حل نزاع به خدا و رسول مراجعه كنیم. خدا كه خودش حرف نمی زند و سخنش همین قرآن است و پیامبر هم كه از دنیا رفته و سخنانش به صورت روایات مانده است ، پس این مراجعه چگونه به حل نزاع می انجامد. مگر سخن خدا و رسول را جز از زبان اولی الامر باید شنید؟ اگر فرد دیگری غیر از اولی الامر ، بیان كننده سخن خدا و رسول باشد ، در حقیقت مطاع اوست نه اولی الامر و این با آیه كه اولی الامر را مطاع قرار داده ، نمی سازد.

مثالی می زنیم:

پس از پیامبر به ادله فراوان علی بن ابی طالب ولی امر است؛ ولی مسلمانانی كه این ولی امر بودن را قبول ندارند ، خود ولی امر شده اند و حالا این ولی امر خودخوانده با دختر پیامبر به نزاع بر خاسته است!! یا بگو دختر پیامبر با او به نزاع برخاسته است.دختر پیامبر می گوید فدك را پیامبر كه پدرم بود ، در زمان حیات خودش به من بخشید  و من در بخشش پدر تصرف كردم و مالك شدم و الآن ملك من است؛ ولی ولی امر خود خوانده مدعی است كه فدك ملك زهرا نیست و پیامبر به او نبخشیده بلكه ارث پیامبر است.

زهرا می گوید حتی اگر قبول ندارید كه فدك ملك من است و آن را ارث پدرم می دانید ، باز هم من وارث پدرم هستم و باید فدك به ارث به من برسد و ادله فراون قرآنی می آورد. اما ولی امر خود خوانده می گوید كه این ارث هم به  وارثان پیامبر نمی رسد بلكه به صورت صدقه در اختیار همه مسلمانان است چون او از پیامبر شنیده كه ارث پیامبران صدقه است و یكی دو نفر از اطرافیان ولی امر خود خوانده هم تایید می كنند كه بله آنها هم این سخن را از پیامبر شنیده اند ولی حضرت زهرا نمی پذیرد.

آیا این شد رجوع به پیامبر؟ آیا این شد حل اختلاف؟

این اختلاف نه تنها حل نشد كه هنوز هم سنگ بنای اصلی اختلافات موجود است در حالی كه اگر به دستور قرآن گوش دهیم ، دیگر اختلافی نمی ماند.

قرآن می گوید دین از خدا و رسول است و غیر خدا و رسول نمی تواند چیزی از دین بكاهد یا بر آن بیفزاید اما در امور اجتماعی  مطیع خدا ، پیامبر و اولی الامر باشید كه آنها اطاعتشان بدون چون و چرا واجب است و اگر در موردی بین خودتان نزاع كردید (نه بین شما و ولی امر چون نزاع با ولی امر یعنی رد واجب الاطاعه بودن او) به ولی امر رجوع كنید تا او با استناد به قرآن خدا و سنت پیامبر ، بین شما حل اختلاف كند.

اگر ابوبكر ولی امر بود حضرت زهرا در مورد فدك با او نزاع نمی كرد  و با او  احتجاج نمی نمود اگر هم نزاع می كرد ، سخن او را می پذیرفت و تفسیر و بیان او را قبول می كرد.

ولی امر هم اگر مثل پیامبر و خدا معصوم نباشد ، خدا به اطاعت مطلق از او امر نمی كند زیرا اطاعت از كسی كه امرش ولو در یك مورد، غیر امر خداست ، در آن مورد ، اطاعت شرك است و خدا به شرك دعوت و امر  نمی كند .

این كه امام علی هم می فرماید اگر در موردی با من مخالفید ، به آیات قرآن و سنت رسول مراجعه كنید ، اولا محاجه است ثانیا به این معنا نیست كه شما مخالفتتان جایز است بلكه به این معنا است كه به قرآن و سنت پیامبر رجوع كنید تا بدانید ولی امر باید معصوم باشد و شما باید مطیع مطلق او باشید.

شما به كتاب و سنت رجوع كنید و عمل مرا به آن دو عرضه كنید تا ببینید من صد در صد مطابق قران و سنت عمل می كنم و شما به حكم آن دو موظف به اطاعت از من هستید. بله اگر من یك مورد خلاف قرآن و سنت عمل كنم ، دیگر ولی امر نبودم و خدا به اطاعت از من امر نمی كرد.

رجوع كنید تا ببینید این شمایید كه با اطاعت نكردن از من ، گناهكارید و قرآن و سنت را زیر پا نهاده اید.

خلاصه آن كه مهم ترین مورد  نزاع میان مسلمانان كه محقق هم شده است نزاع راجع به مصداق اولی الامر  است به این مراد از اولی الامر چه كسانی هستند ؟ آیا درست بود قرآن بفرماید در این  نزاع به خود اولی الامر مراجعه بفرمایید؟

پی نوشت ها:

1. آل عمران (3) ایه 61.

2. بخاری ف صحیح ف بیروت ، دار الفكر ، 1401 ق ، ج 4 ف ص 210 ؛ صدوق ، امالی ، بیروت ، اعلمی ، 1400 ق ، ص 119 و ... .

در كدام سوره از قران نام پنج تن از پیامبران اولوا العزم امده است؟
آیه 7 سوره أحزاب: « وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا ...

كدام سوره قران است كه در آن نام پنج تن از پیامبران اولوا العزم امده است ؟

در آیه 7 سوره أحزاب می خوانیم:

« وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً»

« (به خاطر آور) هنگامي را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و (همچنين) از تو و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم، و ما از همه آنان پيمان محكمي گرفتيم (كه در اداي مسئوليت تبليغ و رسالت كوتاهي نكنند)

این آیه از پنج پيامبر اولوا العزم نام مي‏برد كه در آغاز آنها شخص پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتي كه دارد آمده است، و بعد از او چهار پيامبر اولوا العزم ديگر به ترتيب زمان ظهور (نوح و ابراهيم و موسي و عيسي (علیهم السلام) ذكر شده‏اند.

صفحه‌ها