پرسش وپاسخ

چرا در تفسیر خواجه عبدالله انصاری اشاره ای به زکات دادن امام علی نشده
در این تفسیر چون مباحث نوبت دوم كه روایی است ، حذف شده طبیعی است كه به شأن نزول سوره انسان كه نذر اهل بیت بوده

چرا دركتاب تفسیرادبی و عرفانی قران مجید اثرخواجه عبدالله انصاری اشاره ای به زكات دادن امام علی(ع) و خمس نشده؟ این بزرگوار كه گنجینه ای از خود به یادگار گذاشته اند شیعه بودند و دوستدار اهل بیت (ع) و كل قران را با بیانی شیرین تفسیر نموده اند پس چرا هیچ اشاره ای به این دو موضوع نكرده اند؟

تفسیر "كشف الاسرار و عده الابرار" از رشید الدین میبدی است. ایشان در مقدمه تفسیر گفته : من كتاب تفسیر ابی اسماعیل محمد بن علی الانصاری (معروف به خواجه عبد الله انصاری) را مطالعه كردم و آن را از حیث لفظ و معنا و تحقیق و ... ، اعجاز گونه یافتم جز این كه خیلی مختصر بود و متعلم از آن استفاده كافی نمی برد و من در صدد شرح و بسط آن برآمدم تا برای استفاده كنندگان مفیدتر باشد. (1)

میبدی تفسیر خود كه شرح تفسیر خواجه است ، را در 10 جلد نوشت كه منتشر شده است. ایشان ذیل آیات در سه نوبت به بیان مقاصد خود می پردازد.

در نوبت اول ترجمه فارسی سلیس و روانی از آیات ارائه می دهد.

در نوبت دوم به تفسیر آیات با استناد به روایات و قول اهل لغت و ... می پردازد .

و در نوبت سوم نكته های عرفانی از آیات استفاده می كند و سخنان عرفا و متصوفه را ذیل آیات می آورد.

اخیرا تفسیر نوبت اول (ترجمه) و تفسیر نوبت سوم میبدی (نكته های عرفانی) توسط بعض محققان در دو جلد و تحت عنوان "تفسیر ادبی و عرفانی خواجه عبد الله انصاری" منتشر شده است.

در این تفسیر چون مباحث نوبت دوم كه روایی است ، حذف شده طبیعی است كه به شأن نزول سوره انسان كه نذر اهل بیت بوده و به شأن نزول آیات دیگر اشاره ای نشده و این مباحث را باید در تفسیر 10 جلدی كشف الاسرار یافت.

در كشف الاسرار ج10 ، ص 320 - 321 به نزول آیات سوره انسان در شأن اهل بیت و در ج3 ، ص 150-151 به نزول آیه ولایت در شأن امام علی تصریح شده است.

پی نوشت ها:

1. میبدی ، كشف الاسرار ، تهران ، امیر كبیر ، 1371 ش ، ج1 ، ص 1. 

انگلیبس و فرانسه چه كشورهایی را مستعمره قرار دادند؟
جواب این سوال گسترده است برای نمونه به دو كشور استعمار گر اشاره می شود: ...

انگلیبس و فرانسه چه كشورهایی را مستعمره قرار دادند؟ به كدام دليل عقلي و نقلي (آيات و روايات) استعمار حرام است؟

جواب این سوال گسترده است برای نمونه به دو كشور استعمار گر اشاره می شود:

الف ) انگلیستان كه كشورهای زیر مستعمره ان بوده اند

- هندوستان

-عربستان سعودی

- بحرین

-آفریقای جنوبی

-اردن

-استرالیا

-بنگلادش

-جامائیكا

-سنگاپور

-سودان

-مالزی

-میانمار

-نیجریه

-پاكستان

-كانادا

ب) فرانسه كه كشورهای زیر مستعمره ان بوده اند

-الجزایر

- لیبی

- ساحل عاج

- مراكش

-تونس

-ويتنام

 از آنجا كه استعمار، ظلم، حق كشی، تسلط وتضیع حقوق را در پی دارد ، عقل به حرمت آن حكم می كند. شرع نیز آن را غیر مشروع می داند، زیرا دراسلام تجاوز، ظلم و حق كشی حرام است. در آیات و روایات متعدد از ظلم و ظالم نكوهش شده است، مثلا در قرآن می خوانیم: «لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»(بقره آ258) افرادي كه ظلم ميكنند خدا لطفش را از آنها برمي دارد. هدايتشان نميكند «إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(انعام/21) افرادي كه ظلم ميكنند رستگار نميشوند «لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمينَ»(ابراهيم/13) ما ظالمان را هلاك می نماییم. در احادیث متعدد نیز از ظلم و تجاوز نهی شده است. امام علی (ع) خطاب به مالك اشتر می فرمایید: »اگر ظلم به كسي بكني، خدا دشمن توست..(1) نكته قابل دقت اینكه اسلام نه تنها ظلم را حرام دانسته، كه ظلم وسلطه پذیری را نیز جایز نمی داند " وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً" (2)، هرگز براي كافران نسبت به مومنان راه تسلطي قرار نداده است.

در باره كشورهای مستعمره به منابع زیرمراجعه فر مایید:

1. محمود محجوب وفرامرز یاوری، گیتاشناسی كشورها

2. غلامرضا گلی زواره ، شناخت كشورهای اسلامی

پی نوشت ها :

1. فیض الاسلام، نهج‏البلاغه، نامه 53.

2. نساء، 141 ، ناصر مكارم شیرازی، تفسير نمونه، تهران، درالكتب الاسلامیه، ج‏4، ص 174.

در احوالات شیخ عباس قمی آمده كه با وجود تنگی نفس هر غذایی را می خورد
مطلبی كه به ایشان نسبت داده شده، قطعا با روحیه تعبدی كه در ایشان بوده،نمی تواند صحیح باشد.

 در احوالات شیخ عباس قمی آمده كه ایشان با وجود تنگی نفس از هر غذایی استفاده می كرد و برایش اهمیتی نداشت.این رفتار با این حكم شرعی كه استفاده از هر چیزی كه برای بدن ضر داشته باشد جایز نیست و نیز (لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام)ظاهرا ناسازگار است؟

مطلبی كه به ایشان نسبت داده شده، قطعا با روحیه تعبدی كه در ایشان بوده،نمی تواند صحیح باشد. افزون بر این برداشت از اين قاعده مطلق ضرر نيست؛ بلكه در ضررهاي قابل اعتنا  بايد جلوگيري شود (1) و گرنه در شهر پر دودي مثل تهران كه براي دستگاه تنفسي آسيب زا است ،كسي نبايد بماند و زندگي در آن نبايد مجاز باشد،حال آن كه كسي به اين گونه ضررها توجه نمي كند. گزارشي كه در باره شيخ عباس قمي داديد،بر فرض صحت مي تواند از اين گونه ضررها باشد.

پي نوشت  :

1. آیت الله زنجانی ،توضیح المسائل ،م 2639؛ آیت الله مكارم ،توضیح المسائل ،م 2262

نظر فقهاي شيعه دذباره تشكيل حكومت توسط روحانيون
ايشان مصلحت نمي ديد كه حكومت اسلامي به رهبري علما تشكيل شود. و جامعه ان روز روحيه پذيرش چنين حكومتي را نداشت.

نظر فقهاي شيعه دذباره تشكيل حكومت توسط روحانيونԞسلام عليكم

آيا اين اظهارات كه به آخوند خراساني نسبت داده مي شود حقيقت دارد؟

آخوند خراساني:

 

<شايسته نيست كه روحانيت خودرا درگير امر حكومت كند زيرا هم

به خود و هم به دين و باور مردم ضربه مي زند؛ چون روحانيت همواره

به عنوان متوليان امر دين شناخته شده اند؛ عدم توفيق در اداره شايسته

حكومت سبب مي شود كه مردم روحانيت و نهايتا دين را در اداره جامعه

و حكومت ناتوان بدانند. واين امر سبب رويگرداني از رو حانيت و دين

خواهد شد. روحانيت وظيفه نظارت و مراقبت از حكومت را از باب امر

به معروف و نهي از منكر و نصيحت پيشوايان مسلمين، به عهده دارند.>

 

<با فرض اينكه تمامي اشكالاتي را كه از نظر فقهي به تشكيل حكومت وارد است و نظر علماي بزرگي همچون شيخ الفقها انصاري را در زمينه عدم جواز تشكيل حكومت به دست غير معصوم غلط بپنداريم با اين وجود در تشكيل حكومت اين مشكلات وجود خواهد داشت>

 

مفصلش در اينجا اومده:

http://f.manmote.com/pdf/khorasani-naeini.pdf

 

اگر صحت دارد پاسخشون چيه.

 

و اينكه آيا اكثريت فقهاي اصلي شيعه موافق تشكيل حكومت بودن يا مخالف؟ فهرستي از فقهاي بزرگ مي خواستم.

 

خيلي خيلي ممنون

اگر اين سخن از ايشان باشد، ممكن است در آن شرائط ، ايشان مصلحت  نمي ديد كه حكومت اسلامي به رهبري علما تشكيل شود. و جامعه ان روز روحيه پذيرش چنين حكومتي را نداشت. ولي در عصر ما، فقها مصلحت را در تشكيل اين حكومت مي دانند. و لذا از آن حمايت مي كنند. همانند عصر ائمه كه زماني مصلحت در اين نبود كه آنان حاكم باشند. و جامعه امادگي پذيرش حكومت آنان را نداشت. نوع فقها تشكيل حكومت ديني را لازم مي دانند مگر اين كه موانعي باشد. براي آگاهي از نظر آنان به كتاب  ولايت فقيه، آيت الله محمد هادي معرفت، مراجعه نمائيد.

در ضمن به گفتار زير درباره ضرورت تشكيل حكومت ديني به رهبري فقها ،توجه نمائيد.

 درباره ولايت فقيه يك و دو روايت نيست كه در سند آن ترديد نماييم، بلكه روايات متعدد دراين خصوص وجود دارد كه نمي توان در سند همه آن ها ترديد كرد. همچنين آياتي وجود دارد كه مي توان براي اثبات ولايت فقيه به آن ها تمسك نمود، البته در اين آيات صريحا كلمه "ولي فقيه" نيامده است، ولي از مضمون آيات و روايات مي توان به اين مطلب دست يافت كه رهبري جامعه را بايد انسان شايسته، عادل و اسلام شناس برعهده بگيرد. در ضمن عديم تصريح آيات بر ولايت فقيه مشكل ايجاد نمي كند، زيرا خيلي از موضوعات ديگر نيز هستند كه آيات صريحا بر آن ها دلات ندارند.

در اين جا به برخي آيات وروايا اشاره مي شود:

آياتي كه هر گونه حكم و داوري را كه بر اساس قوانين الهي نباشد، كفر و فسق و ظلم معرفي مي‏كند:

1. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الْكافِرُونَ (1)؛كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏اند، آنان خود كافرانند».

2. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الظَّالِمُونَ(2)؛كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏اند، آنان ستمگرانند».

3. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الْفاسِقُونَ(3)؛ كساني كه به آنچه خدا نازل كرده، حكم نكنند، آنان فاسق اند».

 آياتي كه به حكمراني و داوري بر اساس احكام الهي حكم مي‏كند، مانند:

 « فَاحْكمْ بَينَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَك مِنَ الْحَقِّ(4)؛براي شان بر اساس آنچه خدا نازل كرده، حكم ‏كن و در برابر آنچه از حق بر تو نازل گشته، از خواسته‏هاي آنان پيروي مكن».

 آياتي كه هر گونه ولايت‏ پذيري غير الهي را نفي مي‏كند:

« اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيكمْ مِنْ رَبِّكمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكرُونَ(5)؛ از چيزي كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل‏شده، پيروي كنيد. از اوليا و سرپرستان ديگر جز او، پيروي نكنيد، اما كم تر متذكر مي‏شويد!»

دسته ديگر از آيات ضرورت اجراي احكام الهي در عصر غيبت را بيان مي دارد. اين احكام در آيات زيادي آمده است مانند:

1ـ اجراي حدود الهي كه فقها در كتاب حدود به صورت مفصّل ذكر كردهاند.

2ـ اجراي معروف ها و چيزهايي كه در اسلام، انجام آن ها لازم و ضروري است.

3ـ جلوگيري از منكرات و كارهايي كه در اسلام حرام است. مانند: قماربازي، شرابخواري، رباخواري، رشوهخواري و...

4ـ اجراي اقتصاد اسلامي. اسلام داراي اقتصاد است كه با اجراي دقيق آن، ضمن تعديل ثروت، عدالت اقتصادي نيز اجرا شده، به محرومان و نيازمندان رسيدگي ميشود.

5ـ حمايت و دفاع و كمك نسبت به مسلمانان و محرومان مظلوم جهان. اسلام افزون بر اصلاح مملكت اسلامي، حمايت از مسلمانان جهان در حد مقدور و با توجه و ملاحظه جهات مختلف را، لازم و ضروري ميداند. اين امر به صورت مطلوب با تشكيل حكومت ديني و اسلامي و حاكم بودن فردي آگاه و فقيه امكانپذير است.

6ـ اعتلا و تقويت اسلام در جهان به عنوان يك مكتب مترقي و سازنده، اين امر نيز با تشكيل حكومت ديني محقق ميشود.

اجراي آن ها، بدون تأسيس حكومت ديني ممكن نيست. اين بخش از احكام بسيار گسترده و چندين برابر احكام عبادي فردي است.

رواياتي كه براي اثبات ولايت فقيه، مورد استدلال قرار گرفته اند متعدد مي باشد (6)، در اين جا به چند روايت اشاره مي شود.

 1. ابوالبختري از امام صادق(ع) نقل شده است: العلماءُ ورثهُ الانبياء؛(7)علما وارثان انبيا و پيامبران الهي هستند.

2. در روايت معتبري، سكوني از امام صادق(ع)و ايشان از پيامبر اكرم (ص)روايت مي كنند:

الفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ مالَم يَدْخُلُوا في الدُّنْيا؛(8) فقيهان تا زماني كه دنيا زده نشده اند، امين و مورد اعتماد پيامبران هستند.

3. شيخ صدوق، با سندهاي متعدّد، از اميرمؤمنان، از پيامبر نقل مي كند:

سه بار فرمودند: اللّهم ارحَم خُلفايي؛ خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خود قرار ده.

پرسيدند: جانشينان شما چه كساني هستند؟ فرمودند:

اَلَّذينَ يَأتُونَ بَعدي وَ يَروُونَ حَديثي وَ سُنَّتي؛ كساني كه بعد از من مي آيند، حديث مرا روايت مي كنند و سنّت مرا به مردم مي رسانند(9).

4. شيخ كليني، از امام هفتم(ع)نقل كرده است كه در قسمتي از سخنان خود درباره منزلت دانشمندان ديني فرمود: الفُقَهاءُ حُصُونُ الاِسلامِ كَحِصْنِ سُورِ المَدينَهِ لَها؛(10) فقيهان دژهاي مستحكم اسلام هستند، همچون دژهاي شهر كه حفاظت از آن را بر عهده دارند.

5. از امام صادق نقل شده است:

المُلُوكُ حُكّامٌ عَلَي النّاسِ وَ العُلَماءُ حُكّامٌ عَلي المُلُوكِ؛

 پادشاهان حاكم بر مردم اند و علما بر پادشاهان حاكم اند. (11)

6. شيخ صدوق، توقيع شريفي را از امام زمان نقل مي كند؛ در آن توقيع، حضرت

نگاشته اند:

و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فيها اِلي رُواهِ اَحاديثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتي عَلَيْكُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَيْهِم...(12) امّا حوادث جديدي كه اتفاق مي افتد، درباره آن ها به راويان حديث ما رجوع كنيد؛ زيرا آن ها حجّت من بر شمايند و من حجت خدا بر آن ها هستيم. اگر اين روايات را در كنار آيات قرار دهيم مي توان نتيجه گرفت كه رهبري جامعه از آن فقها است،

دراين باره به منابع زير مراجعه فرماييد:

 ولايت فقيه، امام خميني(ره)،

 - دين و دولت در انديشه اسلامي، محمد سروش

-.محمد هادي معرفت، ولايت فقيه

- امام خميني، حكومت اسلامي (ترجمه كتاب البيع)، ج2.

- مجله حوزه شماره 85- 86(ويژه ولايت فقيه)

پي نوشت ها:

1.مائده (5)، آيه 44.

2.همان، آيه 45.

3.همان، آيه 47.

4.همان، آيه 48.

5.اعراف(7)، آيه 3.

6. محقّق نراقي، عوائد الايّام، مركز نشر وابسته به مكتب الإعلام الإسلامي، 1417 ق، ص 532.

7. شيخ كليني كافي، تحقيق علي أكبر غفاري، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1365 ش، ج 1، ص 133.

8. كافي، ج 1، ص 147.

9. شيخ صدوق معاني الأخبار، تحقيق علي أكبر الغفاري، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1379 - 1338 ش، ص 375.

10. كافي، ج 1، ص38.

11. أبو الفتح الكراجكي، كنز الفوائد، قم، مكتبة المصطفوي،1369 ش، ص195.

12. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، قم، مؤسسة نشر إسلامي وابسته به جماعة مدرسين، ص 485.

جنگ جهانی دوم چه تاثیراتی بر معادلات سیاسی و اقتصادی جهان اسلام داشته
اهم‌پیامدهای‌اقتصادی‌و سیاسی‌گسترده‌جنگ‌جهانی‌دوم‌در كشورهای‌جهان‌اسلام‌به‌این‌شرح‌است‌:1-بحران اقتصادی 2-شكل‌گیری‌سیاست‌عربی‌. از اهم‌مسائل‌سیاسی‌جهان‌اسلام ..

 با سلام جنگ جهانی دوم چه تاثیراتی بر معادلات سیاسی و به خصوص اقتصادی جهان اسلام داشته است؟ آیا در عقب ماندگی ملل اسلامی و ایران سهم بسزایی داشته است

اهمپیامدهایاقتصادیو سیاسیگستردهجنگجهانیدومدر كشورهایجهاناسلامبهاینشرحاست:

الف) بحراناقتصادی. جنگو بحراناقتصادیدر بیشتر مناطقجهاناسلام، دو روییكسكهبودند. در واقع، حیاتاقتصادیبسیاریاز كشورهایاسلامیدر دستقدرتهایاستعماریبود و بهویژه، نیازهایعمدهو ضروریآنها را كشورهایدرگیر جنگتأمینمیكردند. شروعجنگهمموجباختلالدر روابطتجاریو همزمینهساز بروز بحرانهایدرونیشد. بستهشدنراههایآبی، از یكسو صدور مواد خامرا ناممكنیا دشوار كردهبود و از سویدیگر، بهعلتافزایشقیمتهایبینالمللی، وارداتكالاهایضروری، جوامعاسلامیرا با مشكلو از نظر هزینهبا تورمچشم گیریمواجهكرد، بهطوریكهدر فاصله1318 تا 1328 ش/ 1939ـ1949 میزانتورمدر مصر 3 برابر، در ایران5ر7 برابر، در تركیه5ر3 برابر و در الجزایر 5ر5 برابر افزایشیافت.

ب) شكلگیریسیاستعربی. از اهممسائلسیاسیجهاناسلامدر دورهپساز جنگ، نیاز بهشناساییبینالمللیو جذبجهاناسلامدر دروننظامبینالمللاز سویقدرتهایپیروز بود. متفقیناز همانابتدا تلاشكردند با تأكید بر هویتعربیو اسلامزداییاز جامعهسیاسی، كشورهایاسلامیخاصهدولتهایعربرا بهجرگهسیاسیخود بكشانند.

در همایشعمومیعربیدر اسكندریه(3 ـ 15 مهر 1323/ 25 سپتامبر ـ 7 اكتبر 1944)، نمایندگانمصر، سوریه، عراق، لبنانو اردنموافقتنامهاسكندریهرا امضا كردند و تصمیمبهتشكیلاتحادیهعربگرفتند.

 در معاهدهفرهنگیاتحادیهعرب، كهدر 6 آذر 1324/ 27 نوامبر 1945 امضا شد، فقطبر تمدنعربیتأكید گردید و عربستانسعودیتنها دولتیبود كهبا اصولمخالفشریعتاسلاممندرجدر اینمعاهدهمخالفتو با همینقید نیز آنرا امضا كرد. تأسیساتحادیهعربپیششرطلازمبرایعضویتكشورهایعربیدر سازمانمللبود .

ج) جنگسرد در خاورمیانه. دولتشورویپساز جنگجهانیدوم، ضمناقداماتبرتریجویانهخویش، بهمنطقهخاورمیانهكهاز زمانهایقدیمحوزهنفوذ انگلیسمحسوبمیشد، چشمطمعدوختو اقداماتشورویدر تركیهو ایرانیكیاز عواملزمینهساز جنگسرد در مقیاسجهانیشد.

جنگجهانیدومهمچنینزمینهساز شكلگیریرژیماسرائیل، بهعنوانیكدولتیهودی، در خاورمیانهشد.

دومینكشور تازهتأسیساسلامیدر دورهپساز جنگ، دولتاندونزیدر جنوبشرقیآسیا بود، كهدر آبانـ آذر 1328/ نوامبر 1949 رسمیتپیدا كرد.

تأسیسدولتلیبیدر 1330ش/1951، از دیگر رویدادهایبعد از جنگجهانیدومدر جهاناسلامبود.

در ایراندر آستانهشروعجنگجهانیدوم، حیاتسیاسیو اقتصادیایرانتحتتأثیر رقابتهایانگلیسو شورویبود. رقابتدیرینهایندو دولتو تسلطنسبیآنها بر امور داخلیایران، در عصر پهلویاولنیز ادامهداشتو بارها ایراناز اینناحیهآسیبدید. از اینرو، شماریاز دولتمردانایران، برایرهاییاز فشارهایدو قدرترقیبو برقراریموازنهقوا، بهبرقراریروابطبا آلمانتمایلجدّیداشتند تا اینكشور بهمثابهنیرویسوم، وارد عرصهسیاسیو اقتصادیایرانشود. با همیندیدگاه، مناسباتاقتصادیایرانو آلمان، در فاصلهدو جنگرشد جدّیكرد و آلمانبهصورتبزرگترینهمكار ایراندر آمد.

هر چند جنگجهانیدوممستقیماً تلفاتو ضایعاتجانیاندكیدر ایرانبهجایگذاشت، تأثیراتاقتصادیوخیمناشیاز حضور متفقینتا سالها پساز جنگدامنگیر جامعهبود. در طولجنگ، تمامنواحیحاصلخیز كشور در شمالو جنوبدر اشغالمتفقینبود. علاوهبر این، دولتایرانبهموجبپیماناتحاد سهجانبه، كلیهوسایلحملو نقلزمینیو راهآهنخود را برایحملمهماتدر اختیار متفقینقرار دادهبود كهعملاً در توزیعمحصولاتضروریبهنقاطگوناگونكشور اختلالایجاد میكرد. مقدار زیادیاز محصولاتضروریكشور بهمصرفنیروهایاشغالگر میرسید و مقداریبهشورویصادر میشد، در حالیكهمردماكثر نقاطكشور در فقر شدید بهسر میبردند.

براي آگاهي بيشتر رك سايت دانشنامه جهان اسلامhttp://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=5100

چرا ابراهیم مالک اشتر مختار را رها کرد
ابراهیم فرزند مالك اشتر یار صمیمی و صحابی خاص امیرالمؤمنین، رئیس قبیله نخع و یكه تاز آنان از فرماندهان شریف و با سیادتی بود كه به شجاعت و تدبیر مشهور بود.

چرا ابراهیم مالک اشتر مختار را رها کرد

شرح : چرا بعد از برتری ابراهیم مالک اشتر بر عبید الله زیاد او به مختار نپیوست و بیعت خود را شکست. آیا مختار را در درجه امیری نمی دید و می پنداشت باید خود امیر کوفه باشد یا مختار وعده ای به او داده بود که عملی نکرد یا می خواست به واسته مختار به احدافش برسد خلاصه سرانجامش چه شد ایا والی جایی شد پس اگر مختار را حق میدید و قیامشان توسط امام سجاد مورد تایید بود بعد از عهد شکنی با مختارپس مرتکب گناه شده است یا اینکه عهد شکنی از طرف مختار بوده که او تصمیم به ترک مختار می گیرد لطفابگویید کدامیک مرتکب اشتباه و گناه می باشند

ابراهیم فرزند مالك اشتر یار صمیمی و صحابی خاص امیرالمؤمنین، رئیس قبیله نخع و یكه تاز آنان از فرماندهان شریف و با سیادتی بود كه به شجاعت و تدبیر مشهور بود. بسیاری از مورخان او را در شجاعت ستوده اند. از دیگر مواردی كه مورخان در وصف شجاعتش گفته اند، حضور او در جنگ صفین است. او با وجود آن كه نوجوانی كم سن و سال بود، در این جنگ حضور یافت .

علامه سید محسن امین نیز او را در كتابش اعیان الشیعه چنین می ستاید: « ابراهیم مردی شجاع، سلحشور، با شهامت، صف شكن و رئیس بود، او دارای طبعی عالی و همتی بلند و طرفدار حق بود و دارای طبع شعر و زبانی فصیح و هوادار و دوستدار خاندان عصمت و طهارت؛ همان گونه كه پدرش مالك اشتر نیز دارای چنین صفات و امتیازات عالی بود و حق هم همین است كه چنین فرزندی مجسمه چنین پدری باشد» . (1)

چهره ای مانند ابراهیم موجبات اعتلای هر چه بیشتر مختار را فراهم آورده بود و موفقیت های بسیاری را نصیب قیام كرده بود. ابراهیم  با مختار بیعت كرد و به همراه او قیام بزرگ شیعیان عراق را به راه انداخت . او پس از آغاز قیام و بدست گرفتن امور كوفه به عنوان فرمانده كل سپاه مختار انتخاب شده، اقدامات بسیاری را در كوفه و عراق به انجام رسانید.

جنگ نهر خازر بارزترین عرصه ظهور و بروز قابلیت های فرماندهی این فرمانده شجاع بود. در این جنگ سپاه  عراق كه تعدادشان بسی كمتر از سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد بود بر سپاه شام  فائق آمد و ابن زیاد نیز در نبردی تن به تن با ابراهیم كشته شد. (2)

ابراهیم بعد از اتمام كار جنگ به عنوان حاكم موصل در ان جا مستقر شد (3) وی  به دستور مختار در ان منطقه با اختیارات تام امور را اداره می كرد و در زمان جنگ مختار با مصعب در محل ماموریت خود مشغول انجام وظیفه بود. (4) و مدرك معتبری نداریم كه مختار از او كمك خواسته و او در انجام وظیفه و كمك به مختار سستی كرده باشد. مختار فرماندهی جنگ با مصعب را به احمر بن شمیط كه مرد شجاع و از محبان اهل بیت بود واگذار كرد و از ابراهیم  نخواست كه فرماندهی این جنگ را به عهده بگیرد. شاید به جهت حساسیت و اهمیت منطقه موصل بوده است. شاید هم اشتباه مختار بود كه فرماندهی این نبرد مهم را به ابراهیم واگذار نكرد. (5) شاید هم علل دیگری در كار بوده كه ما از ان اگاهی نداریم و هیچ كدام عهد شكنی نكردند و عهد و پیمانی در كار نبوده و از هر دو در تاریخ به عظمت یاد شده است .

 بعد از شهادت مختار ، مصعب بن زبیر از یك سو و عبدالملك مروان از سوی دیگر در او طمع كردند تا ابراهیم را كه مردی پر نفوذ و مدیر بود ، را با خود همراه سازند ؛ از این رو مصعب نامه ای به ابراهیم نوشته به او وعده داد كه در صورتی كه حكومت ابن زبیر را بپذیرد، امارت مناطق شمالی عراق را به او می سپارد. نامه مشابهی نیز از سوی عبدالملك مروان - خلیفه اموی شام - به دست ابراهیم رسید . ابراهیم با یاران و مشاورانش در این باب به مشورت پرداخت و سرانجام تصمیم گرفت با مصعب بن زبیر همراه شود ، پس نامه ای به مصعب نوشت و با گروهی از یاران خود از موصل یا نصیبین - مقر حكومت خود - حركت كرد و به كوفه آمد و با مصعب ملاقات كرد. (6)

سرانجام ابراهیم در سال 72 هجری یا 71  در پی شكست مصعب و لشكر عراق از سپاهیان عبدالملك مروان كه برای تصرف عراق به جنگ مصعب بن عمیر فرستاده شده بودند، كشته شد و سر بریده او را نزد عبدالملك مروان فرستادند و بدن او  نزدیك سامراء به خاك سپرده شد. كه قبرش زیارتگاه و دارای قبه و بارگاهی می باشد . (7)

 

پی نوشت ها:

1. اعیان الشیعه، سید محسن امین، تحقیق سید حسن امین  ،بیروت ،دار التعارف للمطبوعات،1418 ه ق،چاپ پنجم، ج 3، ص 171 .

2. ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر،  ج 4، ص 261 - 264 .

3. همان ، ص 265.

4. سید ابو فاضل رضوی اردكانی، ماهیت قیام مختار ، ص 655 . قم ، دفتر تبلیغات اسلامی .

5. همان ، ص 604 - 605 .

6. الكامل ، همان ، ص 275 .

7. اعیان الشیعه،.همان ،ص 171 و 174.

منظور از باب الحوائج چيست؟
مراد از "باب الحوائج" اين است كه انسان به روح والاي اين امام متوسل شود و از او درخواست دعا كند تا خدا بر اثر استجابت دعاي او، حاجت او را برآورده كند

منظور از باب الحوائج چيست؟ ايا اينان باب الحوائج از طريق خدا هستند؟ چه كساني باب الحوائج هستند؟ چرا همه ائمه باب الحوائج نيستند مگر فرقي بين آنهاست؟

حوائج جمع حاجة به معني نياز و خواسته است(1) و در برخي از كتب لغوي باب الحوائج به معناي  آستانة رفع حاجت ها آمده است(2) و در اصطلاح و مراد از "باب الحوائج" اين است كه انسان به روح والاي اين امام متوسل شود و از او درخواست دعا كند تا خدا بر اثر استجابت دعاي او، حاجت او را برآورده كند. لذا حتي در درخواست از ائمه نيز نوعي اراده خداوند در اعطاء قدرت به آنها مد نظر است.

در واقع مراد از باب الحوائج آن نيست كه آنها مستقلاً حاجات را برآورده مي كنند، بلكه اين امر با اذن و عنايت خداوند صورت مي پذيرد به عبارتي  اينان طريق به سوي خدا هستند. اما توجه داشته باشيد اراده خداوند بر آن تعلق گرفته است كه بزرگان دين از جمله اهل بيت(ع) به عنوان عاملي براي رفع نياز بندگان به عنوان باب الحوائج مقرر شوند يعني در چنين مواردي اراده خدا به آن تعلق گرفته است كه آنها، خود داراي قدرتي براي رفع حاجت باشند مثلاً رئيس اداره كسي را منصوب مي كند تا تمام امور مربوط به شهروندان را بررسي و مشكلات آنها را حل نمايد. لذا در اين موارد فرد هم مي تواند به خود رئيس و هم به منصوب رئيس، مراجعه كند.

بنابراين انسان در تمامي امور مختار است كه حاجات خود را مستقيماً از خداوند بخواهد يا به اهل بيت مراجعه كرده و با اراده خداوند از آنها طلب حاجت نمايد در واقع  باب الحوائج واسطه فيض از جانب خداوند است حال يا خود مستقيم فيض رحماني را عنايت و حاجت را برآورده مي كند و يا بواسطه دعا و درخواست از خداوند، خود خدا حاجت را برآورده مي كند.

اين مطلب اختصاص به برخي از اولياي خدا ندارد و تمامي آن بزرگواران و ائمه داراي اين مقام هستند، زيرا از يك نظر همه ائمه اطهار و اولياء الهي و فرزندان صالح آنان، باب الحوائج اند و وسيله تقرّب به خداوند و موجب گشايش گره هاي زندگي هستند.

و در اين ميان امام موسي كاظم (ع) و حضرت ابالفضل(ع) و حضرت علي اصغر(ع)، به اسم خاص شهرت پيدا كرده اند و اين  به لحاظ مناسبت هايي بوده كه آن اسامي مبارك در آن تجلّي نموده و ظهور پيدا كرده است به عبارت ديگر اطلاق نمودن لقب باب الحوائج به بعضي از ائمه معصومين (ع) شايد به جهت آن  باشد كه چون حوائج دوستان و شيعيان از ناحيه آن امام معصوم (ع)، بيشتر برآورده شده است از اين رو، در تعابير دوستان و ارادتمندان ، لقب باب الحوائج بر اين بزرگواران اطلاق شده است و اين امر به معناي انحصار واقعي اين لقب به برخي از آنها نيست چنانكه از حكمت دعاي توسل اين چنين استفاده مي شود كه هر مشكل و حاجتي را بايد به يكي از ائمه ـ عليهم السلام ـ متوسل شد.

همانگونه كه درباره خداوند نيز چنين است كه انسان مريض به اسم شافي و انسان بدهكار به اسم غني و انسان گناهكار به اسم غفور خداوند توسل جسته و او را به آن ياد مي كنند؛ به همين جهت مرسوم است كه در راه توفيق طاعت الهي و تقرّب به خداوند مستحب است به اسم مبارك رسول اكرم(ص) فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ و دو فرزند آن، امام حسن و امام حسين(ع)توسل جسته مي شود و انسان گرفتار، دردمند و مريض به اسم مبارك امام كاظم (ع) توسل مي يابد و ...

پس آنچه كه در بين امامان، امام كاظم(ع) و... به آن شهرت يافته اند، از اين باب بوده است كه بسياري كه به گرفتاري و مشكلات مبتلا بوده اند و دست بشري قادر به گره گشائي آن ها نبوده است، به آن امام متوسل شده و آن حضرت نيز در پيشگاه خداوند از آنان شفاعت كرده و در نزد باري تعالي مقبول واقع شده است و اين لقبي است كه ارادتمندان آنها داده اند و الا همه آنها باب الحوائج هستند و دليل خاصي وجود ندارد كه باب الحوائج را منحصر در افراد خاصي كند.(3)

پي نوشت ها:

1. ابن منظور، لسان العرب، چ دار احياء التراث، بيروت، 1405ق، ج1، ص192.

2. محمد معين، فرهنگ فارسي،چ بوستان توحيد، بي تا، ذيل واژه باب الحوائج.

3. اشتهاردي، محمد، سوگنامه آل محمد (ص)، چ كتابخانه مرعشي،قم بي تا، ص497.

چرا در قرآن به صراحت نیامده است كه خوردن مشروب حرام است.
شراب در همه شریعت ها حرام بوده و در اسلام هم هیچ گاه شراب حلال نبوده كه بعدا حرام شود.

چرا در قرآن به صراحت نیامده است كه خوردن مشروب حرام است و فقط اشاره به سود و ضرر و گناه در آن است . ولی درباره بسیاری از موارد مثل گوشت خوك و مردار و ... به صراحت حرام بودن آن نوشته شده است .

شراب در همه شریعت ها حرام بوده و در اسلام هم هیچ گاه شراب حلال نبوده كه بعدا حرام شود، بلكه حرمت شراب تدریجی و ابتدا به صورت مجمل و بعد با وضوح بیش تر و در نهایت با وضوح كامل و تاكید شدید، بیان شد.

در عرب قبل از اسلام، میگساری بسیار رواج داشت . از عادات شایع عرب بود .متاسفانه در امت ها و ملل دیگر نیز این عادت شوم رواج فراوان دارد . به توجیهات مختلف سعی می شود آن را موجه جلوه دهند.

از آن جا كه اعلام حرمت آن به صراحت و یك باره به احتمال قریب به یقین با انكار عمومی مواجه می شد، قرآن اعلام تدریجی حرمت آن را پیش گرفت و در چهار مرحله آن را بیان نمود :

در مرحله اول فرمود:

و من ثمرات النخیل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا.(1)

در این آیه از شراب در مقابل رزق نیكو نام برد تا از نیكو نبودن آن به طور غیر مستقیم یاد كند .

در مرحله دوم به صورت كلی و مجمل و بدون تبیین و تفصیل گناه و فحشا را حرام شمرد، بدون این كه تصریح كند كه شراب از مصداق های گناه است:

قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغی بغیر الحق.(2)

این آیه در مكه نازل شد . بدون نام بردن از شراب خواری و اعلام مشتمل بودن آن بر گناه ، به صورت كلی هر آنچه گناه و فحشا باشد، حرام اعلام كرد.

در این آیه و آیات دیگر كه عنوان گناه و فحشا حرام شده، هر كاری كه مخالف فرمان خدا و تجاوز به حریم عبودیت یا به حق دیگران باشد، گناه شمرده شده و چون در میگساری هم گناه بزرگ است، از این رو به حكم این آیات ممنوع است.

در مرحله سوم به صراحت از نماز خواندن در حال مستی نهی كرد:

لا تقربوا الصلوة و انتم سكاری. (3)

در مرحله بعد یادآوری كرد كه گرچه شراب منافعی دارد (از خرید و فروش و تجارت آن به منفعت مالی می رسند و یا با خوردن آن از ترس و اضطراب و اندوه نجات یافته و شادابی به دست می آورند)(4) ولی منافع در قبال گناهی كه در آن است، قابل اعتنا نمی باشد:

و یسالونك عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم كبیر و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما.(5)

با وجود این آیات كه حرمت را می رساند، بعضی باز از نوشیدن شراب دست بردار نبودند تا اینكه  خداوند به شدیدترین وجه و با چندین تاكید  حرمت آن را اعلام كرد :

یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون انما یرید الشیطان ان یوقع بینكم العداوة  و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون.

در هیچ موردی قرآن با این تاكید و تصریح و شدت  حرمتی را اعلام نكرده و شراب را فقط پلیدی و عمل شیطان خوانده است.

در روایات نیز بر پلیدی شراب تاكید فراوان شده و شراب كلید تمام معصیت ها و منشا و مادر  تمام گناهان معرفی گردیده است.

رسول خدا در ارتباط با شراب ده نفر را لعن كرد :

كسی كه درخت خرما یا انگور را برای تولید خرما و انگور برای تولید شراب می كارد؛

 آن كه باغبانی آن ها را می كند (با اینكه می داند برای چه كاشته شده اند)؛

آن كه  عصاره انگور یا خرما را برای تهیه شراب می گیرد؛

آن كه شراب می نوشد؛

 آن كه ساقی می شود؛

آن كه بار شراب حمل می كند ؛

 آن كه تجارت شراب می كند؛

 آن كه شراب می فروشد؛

 آن كه می خرد؛

آن كه قیمت و پول شراب را می خورد .

امام صادق (ع) فرمود: خمر و شراب از ازل حرام بود. همه پیامبران در شریعت شان  هنگام كامل شدن، حرمت شراب هم بود.

این نمونه ای از آیات و روایات در حرام بودن شراب بود.

بنا بر این بر عكس گفته شما، حرمت شراب به صریح ترین و شدیدترین وجه اعلام شده است، ولی بعد از مراحل تدریجی و زمینه سازی لازم.

پی نوشت ها:

1-نحل(16)،آیه 67: میوه های درخت خرما و انگور از نعمت هایی است كه شما از آن شراب و رزق پاكیزه می گیرید.

2-اعراف(7)،آیه 32:بگو پروردگارم همه گناه های آشكار و پنهان را و نیز گناه و ستم بدون حق را  حرام كرده است.

3- نساء(4)،آیه 42: با حال مستی به نماز نزدیك مشوید.

4- ترجمه المیزان،ج2،ص294؛ الآصفی،ج1،ص104؛ارشاد الاذهان،ص39.

5-بقره(2)،ایه 219: از تو در باره خمر و قمار می پرسند ؛ بگو: در آن دو گناه بزرگ است و منفعت هایی و گناهش بیش از منافع آن است.

چند آيه از قرآن درمورد نمازخواندن آمده است؟
واژه نماز، ترجمه واژه عربي «الصلوة» است، اين واژه بدون مشتقات 61 بار و با مشتقات، 98 بار در قرآن به كار رفته است.

چند آيه از قرآن درمورد نمازخواندن آمده است؟

واژه نماز، ترجمه واژه عربي «الصلوة» است كه در اصطلاح همان عبادتي است كه در دين اسلام آمده و جزء واجبات شمرده مي شود. اين واژه بدون مشتقات 61 بار و با مشتقات، 98 بار در قرآن به كار رفته است.

اما آياتي كه درباره نماز اصطلاحي در قرآن آمده است زياد است و چند دسته است مانند آياتي درباره آثار نماز، آداب نماز، اقامه نماز، حكم نماز و نمازگزاران، اوقات نماز و... كه مجال پرداختن به همه آنها نيست از اينرو نمونه هايي از آنها را بيان مي كنيم:

يك دسته از آيات اصل وجوب نماز و اهميت آن را تاكيد مي نمايد. از جمله آيات زير:

1- «إِنَّني‏ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْني‏ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري»(1)؛ من اللَّه هستم معبودي جز من نيست! مرا بپرست، و نماز را براي ياد من بپادار.

2- «اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ»(2)؛ آنچه را از كتاب (آسماني) به تو وحي شده تلاوت كن، و نماز را برپا دار، كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه بازمي‏دارد، و ياد خدا بزرگتر است و خداوند مي‏داند شما چه كارهايي انجام مي‏دهيد.

دسته ديگر درباره اوقات نماز است كه دستور مي دهد در چه وقت هايي نماز واجب است. آياتي مانند:

1-«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلي‏ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً»(3)؛ نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكي شب برپادار، و [نيز] نماز صبح را، زيرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان‏] است. و پاسي از شب را زنده بدار، تا براي تو [به منزله‏] نافله‏اي باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامي ستوده برساند.

2-«وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْري‏ لِلذَّاكِرينَ»(4)؛ و در دو طرف روز و نخستين ساعات شب نماز را برپا دار، زيرا خوبي ها بدي ها را از ميان مي‏برد. اين براي پندگيرندگان، پندي است.

3-« فَاصْبِرْ عَلي‏ ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضي»‏(5)؛ پس بر آنچه مي‏گويند شكيبا باش، و پيش از بر آمدن آفتاب و قبل از فرو شدن آن، با ستايش پروردگارت [او را] تسبيح گوي، و برخي از ساعات شب و حوالي روز را به نيايش پرداز، باشد كه خشنود گردي.

دسته سوم از آيات درباره نماز آياتي است كه اقامه نماز را از صفات مومنين و متقين واقعي دانسته است مانند:

1-«الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (6)»؛ (پرهيزكاران) كساني هستند كه به غيب [آنچه از حس پوشيده و پنهان است‏] ايمان مي‏آورند و نماز را برپا مي‏دارند و از تمام نعمتها و مواهبي كه به آنان روزي داده‏ايم، انفاق مي‏كنند.

2-«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ...»(7)؛ مردان و زنان باايمان، وليّ (و يار و ياور) يكديگرند امر به معروف، و نهي از منكر مي‏كنند نماز را برپا مي‏دارند و زكات را مي‏پردازند...

آياتي درباره آثار نماز: طه (20) 132، بقره (2) 277و 45و153، توبه (9) 7 و 11و....

آياتي درباره آداب نماز: بقره (2) 238، انعام (6) 92، مؤمنون (23) 1 و 9، معارج (70) 34و....

البته آيات قرآن درباره نماز منحصر به نمازهاي واجب يوميه نيست و درباره نماز هاي واجب ديگر مثل نماز جمعه، نماز عيد يا نماز هاي ديگر مثل نماز خوف، نماز مسافر، نماز شب و... نيز آياتي وجود دارد كه براي دست يابي به دسته بندي هاي مناسب اين آيات و مجموع آنها مي توانيد به كتاب يا نرم افزار فرهنگ قرآن، ج31، ص391، واژه نماز، مراجعه نماييد. همچنين كتاب «نماز در قرآن» براي مطالعه در اين زمينه مفيد است.(8)

پي نوشت ها:

1. طه(20)آيه14.

2. عنكبوت(29)آيه45.

3. اسراء(17)آيات78و79.

4. هود(11)آيه114.

5. طه، آيه130.

6. بقره(2)آيه3.

7. توبه(9)آيه71.

8. سيد علوي، سيد ابراهيم، نماز در قرآن، انتشارات چاپ و نشر بين الملل، چاپ اول، 1389.

روابط زن وشوهر در قرآن چگونه است ؟
در امر ازدواج سخن از اين است كه دو انسان، يكديگر را درك كنند. مسلماً هيچ انساني فاقد نقطه هاي ضعف روحي و عاطفي و اخلاقي نيست.

روابط زن وشوهر در قرآن چگونه است ؟

   در امر ازدواج سخن از اين است كه دو انسان، يكديگر را درك كنند. مسلماً هيچ انساني فاقد نقطه هاي ضعف روحي و عاطفي و اخلاقي نيست. اگر بناست دو انسان به درك كامل يكديگر برسند، حق اين است كه همه نقطه هاي مثبت و منفي و جنبه هاي قوت و ضعف يك شخصيت، به ظهور و بروز برسد تا براي ديگري معلوم شود كه اين انسان، چند درصد قابل اعتماد و دوست داشتني و جذب شدني اس ما نمي خواهيم به يكي بي اندازه ميدان بدهيم و ديگري را خفه و خاموش كنيم

محيط خانواده، نبايد محيط قلدري و حاكميت مطلق مرد يا زن باشد. بايد حدود وظايف و مسؤوليت هاي هر يك مشخص شود، تا اگر تخلف كرد، قابل مؤاخذه و تعقيب و حتي تنبيه باشد. اكثر اختلافات خانوادگي، مخصوصاً اگر از جانب مرد باشد، نتيجه توقعات و انتظاراتي است كه از حدود وظايف و مسؤوليت هاي هر يك خارج است

زن چه وظايفي دارد حدود اين وظايف چيست قرآن در يك جمله با معرفي زنان صالح، حد و مرز وظايف آنها را مشخص كرده و مي فرمايد:.

فَالصّالِحِاتُ قِانِتِات حِافِظِات لِلْغَيْبِ؛1).

زنان صالح، در برابرشوهران مطيع و متواضعند و در غياب آنها حافظ مال و ناموس آنهايند.

زن شايسته از نظر قرآن، زني است كه در برابر شوهر (قانت) يعني در آنچه مربوط به وظايف (زناشويي) است و نه چيزهاي ديگر، مطيع و متواضع است. چنين زني در غياب شوهر، بستر و خانه و ثروت او را در معرض دستبرد خائنان قرار نمي دهد.

اگر در خارج از اين محدوده، مرد از زن توقعاتي دارد و زن نمي خواهد يا نمي تواند برآورده سازد، نبايد تحميل و اجبار كرد. در اين جا مرد حق قدرت نمايي و شكايت كردن و پرونده سازي ندارد. چرا با توقعات بي جا انساني را پريشان و محيط زندگي را صحنه نبرد و كشمكش سازيم! اگر هر كسي به وظيفه خود عمل كند و هر كسي مواظب باشد كه توقعات خود را در حدي كه وظيفه و تكليف ايجاب مي كند، محدود سازد، زندگي، آرامش بخش خواهد بود؛ آن وقت است كه هر كسي قدر گذشت و فداكاري و ايثار ديگران را مي داند و از جان و دل سپاسگزار است.

ما مي گوييم: زن فداكاري كند؛ مادري كند؛ در زندگي مشترك خانوادگي هر چه در توان دارد، به كار بيندازد و هرچه بهتر، مايه دلگرمي و سربلندي و اطمينان و آسايش شوهر باشد؛ اما مي گوييم: مرد هم بايد بداند كه اينها در قلمرو وظيفه و تكليف و مسؤوليت زن نيست. قرآن وظيفه او را محدود كرده است به آنچه گفتيم. بنابراين، اگر زن فداكاري مي كند، خود را طلبكار او نداند و اجرش را ضايع نكند و اگر فداكاري نكرد، جار و جنجال راه نيندازد و با قهر و غضب و تهديد و ضرب و جرح و پرونده سازي، او را به آنچه وظيفه اش نيست، مجبور نسازد. مرد بايد بداند كه در اين زندگي مشترك و در اين پيوند مقدس، كتاب آسماني اسلام دو وظيفه بر دوش او نهاده و حق هم همين است:.

1. انفاق هزينه زندگي زن در حد متعارف و معمول.

قرآن كريم مي فرمايد :.

الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ وَبِما أنْفَقُوا؛2).

مردان تكيه گاه زنانند. به خاطر اين كه خدا بعضي را بر بعضي برتري داده و به خاطراين كه مردان انفاق مي كنند.

واژه (قوّام) در زبان عربي مبالغه (قيّم) است و قيّم به كسي گفته مي شود كه به رفع حوايج زندگي ديگري قيام مي كند و از آن جا كه هم در جامعه و هم در خانواده، به واسطه نيرومندي بيشتر، مسؤوليت هاي سنگين تري بر عهده مردان گذاشته شده است قوام و قيم شده اند.

. 2 -حسن معاشرت و رفتار

قرآن مجيد به مردان چنين دستور مي دهد:.

وَعاشِرُوهُنَّ بِالمَعْرُوفِ؛3).

با زنان، به (خوبي) معاشرت كنيد.

مقصود از (معروف) پسنديده و نيكوست و هدف اين است كه در جامعه اسلامي، نيكي ها معروف و شناخته و بدي ها، منكر و ناشناخته باشد.

در نظام زندگي اجتماعي و خانوادگي، همه بايد نفع برسانند. معروف و پسنديده، در اين نظام اين است كه هرعضوي همان طور كه نفع مي رساند، نفع هم بگيرد و اصالت و استقلال هيچ كس فداي اصالت و استقلال ديگري نشود.

هنگامي كه قرآن از بعضي از سنت هاي ناپسنديده عربي در مورد زنان، از قبيل به ارث گرفتن آنها و زير فشار گذاشتن آنها براي آن كه از مهريه خود چشم بپوشند، سخن مي گويد، خاطر نشان مي فرمايد كه:.

(بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ. )4 يعني، شما زنان و مردان همه اعضاي يك پيكريد و همه به يكديگر نياز داريد و هيچ يك از شما نمي تواند اصالت و استقلال و فرديت ديگري را فداي اصالت و استقلال و فرديت خودسازد.

وَكَيْفَ تَأخُذُونَهُ وَقد أفضي بَعْضُكُم إلي بعض وَأخَذنَ مِنْكُم مِيثاقاً غليظاً؛5).

وچگونه آن را مي گيريد، در صورتي كه شما به يكديگر رسيده (ويگانه شده ايد) و زنان از شما پيماني استوار گرفته اند (و نبايد به يكديگر ضرر بزنيد).

تذكر يك نكته قرآني به همه مردان را لازم مي دانيم و آن اين است كه: حسن معاشرت با زنان، به قدري دامنه اش وسيع است كه حتي اگر در دل نسبت به همسر خويش احساس كراهتي هم بكنند، نبايد در رفتارِ آنها تأثيري بگذارد.

قرآن در اين باره مي فرمايد:.

فَإنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسي أنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً؛6).

اگر همسرانتان مورد كراهت شما باشند، بايد توجه داشته باشيد كه ممكن است چيزي را نپسنديد و خدا در همان چيز، خير فراوان قرار دهد.

اينجاست كه خدا در چنين مواردي توصيه به حسن معاشرت كرده و وعده خير فراوان مي دهد

اكنون مي خواهيم شمه اي نيز درباره كيفيت رفع اختلاف سخن بگوييم؛ توجه به وظايف و مسؤوليت هاي خود و طرف مقابل و محدود كردن توقعات به آنچه وظيفه ديگري است، نه تنها عامل جلوگيري از بروز اختلاف، بلكه عامل رفع اختلاف نيز هست.

مبارزه با هواي نفس و خودخواهي و غرور و خودپسندي، نه تنها جلو بروز اختلاف را مي گيرد، بلكه مي تواند اختلافات موجود را هم به صلح و آشتي و تفاهم تبديل كند.

گاهي چنين است كه هر يك از طرفين، از ديگري انتقاداتي دارد و هيچ يك نيز حاضر به پذيرفتن انتقادات ديگري و برداشتن گامي در جهت تفاهم و توافق نيست.

گاهي چنين است كه يكي از زن و شوهر، از انجام وظيفه خود تخلف مي ورزد، يا زن از اطاعت همسر در محدوده امور زناشويي سرباز مي زند و حاضر نيست طبق گفته قرآن در برابر همسر خويش (قانت) باشد و يا در غياب او حافظ مال و ناموسش باشد. و يا مرد، از دادن نفقه و حسن معاشرت، خودداري مي كند.

گاهي نيز چنين است كه هر يك از طرفين با سعه صدر، به تذكرات و انتقادات ديگري توجه مي كند و با صداقت و صميميت، مسائل و مشكلات را حل مي كنند و نيازي به هيچ گونه توصيه و اقدامي از هيچ ناحيه اي نيست.

يكي از حالاتي كه شديداً مورد توجه قرآن مجيد است و بايد براي آن چاره انديشي شود، حالت (نشوز) زنان در زندگي خانوادگي است. اين حالت، نقطه مقابل (قنوت) است. گفتيم: زن (قانت) زني است كه در محدوده زناشويي، در برابر شوهر، مطيع و متواضع است. بنابراين، زن (ناشزه) زني است كه در همان محدوده، به عصيان و سركشي روي مي آورد.

قرآن مجيد، از مردان خواسته است كه سعي كنند طبيبانه، در صدد علاج برآيند و گرمي و جذابيت را به كانون خانواده بر گردانند و در اين راه، استفاده از چند تاكتيك را تجويز و توصيه كرده است.

در اين باره مي گويد:.

وَالتي تَخِافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي المَضِاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ7).

زناني كه از نافرماني آنها بيم داريد، موعظه كنيد و آنها را در بسترها ترك كنيد و بزنيد.

در حقيقت، قرآن مجيد توصيه فرموده است كه از تاكتيك هاي سه گانه موعظه و بي اعتنايي به آنها در بستر خواب و زدن استفاده شود.

به كار بردن اين تاكتيك ها تدريجي است. در درجه اول بايد مرد سعي كند از راه ارشاد و موعظه، زن را به راه آورد؛ اگر اين تاكتيك مؤثر واقع نشد به تاكتيك دوم و سوم، روي مي آورد.

مقصود از رها كردن زن در بستر خواب كه دومين تاكتيك است و در صورت عدم تأثير موعظه و اندرز، به كار گرفته مي شود، چيست.

يك احتمال، ترك همخوابگي است و احتمال دوم، اين است كه بدون ترك همخوابگي، مرد در بستر نسبت به زن بي اعتنايي كند و او را مورد بي مهري قرار دهد؛ البته احتمال دوم با توجه به كلمه (مضاجع) قوي تر است.

طبيعي است كه اين تاكتيك ها همه مقدمه آشتي و جذب و انجذاب است و نبايد به صورتي عمل شود كه به جاي جذب و انجذاب، دافعه و گريز، حاكم گردد.

زبان موعظه بايد زباني شيرين و لحن آن بايد لحني دل نشين باشد. موعظه كننده، حتماً بايد ثابت كند كه دلسوز و امين و خيرخواه است و تسليم هواي نفس و اغراض و مقاصد شيطاني نيست.

مردي كه از اول او را موظف كرده اند كه واعظ باشد، چگونه قابل قبول است كه بلافاصله از او بخواهند كه به (قهر تمام عيار!) روي آورد و اقدام به ترك همخوابگي كند!.

مگر در زندگي زناشويي قاعده صحيح اين نيست كه مرد مظهر احسان باشد!.

آيا بهترين نوع احسان اين نيست كه اگر زن مرتكب خطا و جهالتي بشود، مرد با گذشت و بزرگواري در صدد اصلاح او بر آيد! آيا راه اصلاح، دوري كردن و فاصله گرفتن در حدي است كه راه آشتي و الفت باز بماند يا بستن اين راه!.

بهتر است براي اين كه مرد بداند تا چه حد وظيفه او در قبال همسر و تحكيم روابط همسري سنگين است، به سخني از امام صادق(ع) توجه كنيم.

از آن بزرگوار پرسيدند: حق زن بر مرد چيست كه اگر مرد آن حق را به جاي آورد، مظهر احسان باشد.

فرمود:.

يُشْبِعُها وَيَكْسُوها وَإنْ جَهِلَتْ غَفَرَلَها؛8

او را سير مي گرداند و بدنش را مي پوشاند و اگر جهالتي كند، او را مورد گذشت قرار مي دهد.

زني كه در برابر شوهر به نشوز روي آورده، گرفتار نوعي جهالت شده است. جهالت را نبايد با جهالت پاسخ داد. مهم اين است كه اشخاصي كه به جهالت روي آورده اند، اصلاح بشوند و راه اصلاح اين نيست كه جهالت را با جهالت پاسخ دهيم. چنين رويه اي هم براي زندگي خانوادگي مضر است و هم براي زندگي اجتماعي. شيريني زندگي خانوادگي و اجتماعي، در تجاذب است نه تدافع. جهالت را با جهالت پاسخ دادن، تدافع است؛ اما پاسخ جهالت با وعظ و ارشاد وحدِاقل قهر - كه همان بي اعتنايي در بستر خواب است - زمينه ساز تجاذب است و اميد مي رود كه با به كار گرفتن اين گونه تاكتيك ها بار ديگر پيوند الفت و وحدت، استحكام يابد و دفع و گريز و نفرت، از كانون خانواده رخت بربندد.

با اين توضيحاتي كه داده شد، در مورد تاكتيك سوم نيز معلوم است كه هدف، اعمال قدرت و درهم كوبيدن جسم نحيف و اندام لطيف زن نيست.

شايد انسان با يك نظر ابتدايي در مورد سومين تاكتيكي كه در قرآن توصيه شده است، فكر كند كه اسلام خواسته است دست مرد را باز بگذارد تا هرگونه بخواهد درباره زن اعمال قدرت كند و با كتك و مشت و سيلي و لگد او را در برابر خود تسليم نمايد، در حالي كه هرگز چنين نيست.

بديهي است كه زدن مراتبي دارد. از يك پس گردني بسيار معمولي و بي درد و رنج گرفته تا مرحله اي كه شخص از حركت بيفتد، ولي نميرد، همه زدن محسوب مي شود. تنها آن وقتي كه شخص بر اثر زدن، قلب و پيكرش از كار بيفتد، ديگر زدن نه، بلكه كشتن گفته مي شود!.

نكته مهم اين است كه حد و مرز زدن را چه كسي بايد مشخص كند آيا مرد حق دارد درباره حد و مرز زدن خودش تصميم بگيرد و پيكر نحيف زن مظلومي كه گفتيم: اسلام، (ريحانه) خلقت و گل زيبا و با طراوت بوستان هستي اش مي داند، آن چنان در زير ضربات شلاق و مشت و لگد و سيلي و چوب درهم بكوبد كه پژمرده و ناتوان و رنجور گردد!.

آيا زدن در چه موردي تجويز شده و آن جا كه تجويز شده، چگونه زدني مراد است! چه كسي بايد حد آن را تعيين كند! شوهر يا مقام ديگري!.

ما قبلاً گفته ايم كه وجوب اطاعت زن از شوهر و به اصطلاح قرآني (قنوت) زن، صرفاً در محدوده زناشويي است و شوهر حق اين كه او را به جاروكشي و كهنه شويي و آشپزي و لباسشويي و اين گونه كارها وادار كند ندارد. اينها چيزهايي است كه از راه تفاهم و صميميت و همكاري و همفكري و گذشت و ايثار بايد به وسيله خود زن و شوهر حل شود و بنابراين، شوهر در اين گونه امور، حتي حق مؤاخذه زن را هم ندارد، تا چه رسد به اين كه بخواهد قلدري كند و با ضرب و جرح، او را تسليم اراده خود سازد.

مرد بايد بداند كه كلفت يا كنيز به خانه نياورده، بلكه همسر، همكار، همفكر و يار و مددكار به خانه آورده است و از او بايد فقط انتظار (قنوت) و (حفظ) داشته باشد.

بنابراين، تاكتيك هاي سه گانه در محدوده خاص نشوز زن و ترك قنوت است و ربطي به مسائل و اموري كه معمولاً در محيط خانواده، زنان به خاطر همكاري و همفكري و همدلي انجام مي دهند ندارد. اين، پاسخِ سؤال اول.

اما پاسخ سؤال دوم؛ يعني: حد و مرز زدن تا كجاست.

خوشبختانه، در اين مورد، اين مرد نيست كه هرگونه بخواهد عمل مي كند، بلكه اسلام، اين قدر او را در اين راه محدود كرده كه اگر بگويم: اين گونه زدن ها به نوازش كردن شبيه تر است تا تنبيه بدني، گزاف نگفته ام.

زدني كه اسلام تجويزكرده، زدني است دوستانه و آشتي انگيز، نه قهر انگيز و رنج و رنجش آور.

وقتي مرد در برابر جهالت زن، حق جهالت كردن ندارد و موظف است كه مظهر احسان باشد، پرواضح است كه دست او براي زدن بسته شده و حق اعمال زور و قدرت مردانه خود را در اين مورد ندارد و بهتر است زور و قدرت خويش را براي جبهه هاي جنگ و دفاع از استقلال ميهن و مكتب نگاه داري كند.

فقهاي ما مي گويند:.

مرد حق ندارد زن خود را طوري بزند كه جاي آن بشكند، يا زخم و جراحت ايجاد شود و حتي رنگ پوست كبود و سرخ بشود.

لازمه اين مطلب اين است كه: اگر مردي زن خود را طوري بزند كه استخوان بشكند يا جاي آن مجروح شود يا كبود و سرخ گردد، بايد قصاص شود يا ديه آن را طبق دستور اسلام به زن بپردازد.

از امام صادق(ع) روايت شده است كه: (الضَرْبُ بِالسِواكِ‏ وغیره ضربا رقیقا 9؛ زدن با مسواك ونظیر آن؛ بصورت زدن خفیف است. 

معلوم است كه وقتي مرد براي زدن همسر، از حربه اي چون مسواك بتواند استفاده كند، تا چه اندازه حق اعمال قدرت پيدا مي كند!.

در قرآن راجع به زدن زن داستان شيريني داريم:.

ايوب در آن حالت رنجوري و دردمندي به واسطه شكوه همسرش خشمگين شد و او را كه يگانه پرستار مهربانش بود، از خود راند و سوگند ياد كرد كه اگر بهبود يابد، صد ضربه شلاق به او بزند؛ اما هنگامي كه بهبود يافت، خداوند به او دستور داد:.

وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلاتَحْنَثْ؛10

يك دسته گياه بردار و او را بزن و با سوگند خود مخالفت نكن.

معلوم است كه اين گونه زدن، به نوازش كردن شبيه تر است تا آزردن و ناراحت كردن!.

بدين ترتيب، بايد در برابر عظمت قرآن و رهبران اسلام سرتعظيم فرود آوريم كه در مسأله زدن زنان، عاملي باز دارنده هستند، نه عامل تحريك كننده!.

زني كه مي بيند شوهرش در برابر جهالت او، موعظه و ارشاد مي كند و عكس العمل او در برابر اين جهالت، در صورت عدم تأثير موعظه، يك بي اعتنايي در بستر خواب است و در عين داشتن قدرت، به هيچ وجه حاضر به آزردن جسمي او نيست و همچون ايوب، صبر و بردباري پيشه مي كند، چگونه واكنشي نشان مي دهد!.

يقيناً اگر قابل اصلاح است، با همين تاكتيك ها اصلاح مي شود، و اگر قابل اصلاح نيست، آزردن جسم او نيز دردي را دوا نمي كند و بايد فكر ديگري كرد.

يكي از نويسندگان مصري، در توجيه مسأله زدن زن گفته است: (بعضي دچار بيماري مازوشيسم - كه در مقابل بيماري ساديسم است - هستند. كسي كه بيماري ساديسم دارد، از آزار ديگران لذت جنسي مي برد و كسي كه بيماري مازوشيسم دارد، از آزار خويش.

وي مي گويد: (با توجه به اين كه بعضي از زنان به يك بيماري خفيف مازوشيسم مبتلا هستند، قرآن كريم تجويز كرده است كه وقتي موعظه و بي اعتنايي در بستر خواب مؤثر واقع نشد، او را بزنند. ).

از وي بايد سؤال كرد: اگر مرد به اين بيماري مبتلا شد، چه بايد كرد! اگر يكي از اينها گرفتار ساديسم شدند، تكليف چيست!.

وانگهي، در صورتي اين خود آزاري زن مي تواند به حال او مفيد باشد كه واقعا مرد، حقِ آزردن جسمي او را داشته باشد، درحالي كه او حتي حق اين كه طوري او را بزند كه جاي آن سرخ شود نيز ندارد.

به علاوه، اگر زن بيمار است، بايد درمان شود و معلوم است كه زدن، درمان بيماري او نيست، بلكه تشديد بيماري است!.

گمان من اين است كه تأثير عاطفي و اخلاقي اين گونه تغييرات، به مراتب بيشتر از اين است كه صريحاً دستور نزدن داده بشود؛ تا تو خواننده گرامي، چگونه بينديشي! اما اگر مرد نتواند با اين گونه تاكتيك ها زن را به راه آورد، چه بايد كرد! اگر خود مرد نيز مقصر باشد و زن هم نتواند با تذكرات، او را متنبه سازد، چاره چيست!.

خلاصه، اگر محبت، جاي خود را به عداوت و گذشت، جاي خود را به شدت عمل و وحدت، جاي خود را به كثرت داد، چه كنيم!.

شقاق به جاي وفاق و سازگاري.

آيا جامعه در برابر متلاشي شدن خانواده ها مي تواند بي تفاوت بماند! آيا محاكم خانوادگي وظيفه دارند گسيختن پيوند زناشويي و دادن اجازه نامه طلاق را اولين يا آخرين اقدام خود قرار دهند.

اگر توجه كنيم كه اسلام، طلاق را به عنوان يك (حلال منفور!) معرفي كرده است به هيچ وجه موافق متلاشي شدن خانواده ها نيست، جواب همه سؤالات فوق روشن مي شود.

خوشبختانه، باز خود قرآن، كليد حل معما را به دست ما داده و در اين مورد فرموده است:.

وَإنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنهما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أهْلِها إنْ يُريدا إصْلاحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما؛11.

اگر بيم داريد كه در ميان آنها عداوت و دشمني واقع شود، يك داور از بستگان شوهر و يك داور از بستگان زن، مأمور حل اختلافات كنيد؛ اگر مايل به اصلاح باشند، خداوند ميان آنها توافق برقرارمي كند.

در اين دستورالعمل قرآني سه نكته، جلب توجه مي كند:.

1. داوران بايد از بستگان زن و شوهر باشند تا هم از مسائل خانوادگي آنها اطلاع بيشتري داشته باشند و هم طرح پاره اي از مسائل نزد آنها، به شؤونات خانوادگي صدمه و لطمه اي نزند و زن و شوهر بتوانند سفره دل خود را پيش آنها بگشايند و داوران خانوادگي را در راه حل اختلاف، ياري كنند.

در اين جا تكليف دادگاه هاي خانواده نيز روشن مي شود؛ اين گونه دادگاه ها، در چنين مواردي وظيفه دارند براي حل اختلافات، به داوران خانوادگي متوسل شوند تا در كار خود موفقيت بيشتري داشته باشند.

پيوند عاطفي موجود ميان زن و بستگان و همچنين شوهر و بستگان، نقش مهم و مؤثري مي تواند داشته باشد.

اسلام خواسته است براي التيام دادن ميان زن و شوهر و استوار داشتن بنيان مقدس خانواده، از همه اين جنبه ها استفاده كند و با به ميان كشيدن پاي بستگان زن و شوهر، از همه احتمالات و امكانات، براي رام كردن دو قلب و دو روحي كه از يكديگر گريزان گشته و احياناً نسبت به هم نفرتي پيدا كرده اند، استفاده كند.

با توجه به اين كه اسلام، در تقويت عواطف خويشاوندي نيز نقش مؤثري دارد، بهتر مي توانيم به اهميت داوري هاي خانوادگي پي ببريم.

گاهي زن نسبت به برادر يا خواهر يا يكي از بستگان خود علاقه شديدي دارد و مرد نيز در بين بستگان، فردي را بيشتر دوست مي دارد، اين گونه افراد، خوب مي توانند ميان زن و شوهر آشتي بدهند.

ريش سفيدهاي خانواده ها، هنوز هم در جامعه ما، سخت مورد احترامند. اسلام هم مي خواهد كه اين گونه افراد در ميان فاميل، نقش پيامبر در ميان امت را داشته باشند. به يقين، اينها مي توانند از تجارب و نفوذ كلام خود بهره گيرند و پيوند زناشويي را از پاره شدن حفظ كنند.

2. درست است كه داوران خانوادگي از نفوذ كلام و تجارب خود در راه حل اختلافات، استفاده مي كنند؛ اما خواست خود زن و شوهر، از هر چيزي مؤثرتر است. وقتي كار زن يا شوهر يا هر دو به مرحله اي رسيده است كه اگر طرف مقابل، خلق و خوي و جمال و كمال و صفاي حوران يا فرشتگان هم پيدا كند، باز احساس علاقه و دلبستگي نمي كند، چه مي شود كرد!.

گاه است كه هر يك از طرفينِ اختلاف، طرف مقابل را با شرايطي حاضر است بپذيرد، اين جاست كه داوران خانوادگي مي توانند ميان آنها ايجاد توافق كنند؛ در حقيقت، زمينه آشتي فراهم است، فقط داوران خانوادگي بايد سعي كنند، زمينه موجود را تقويت نمايند و مورد استفاده قرار دهند.

در اين جا خدا هم كمك مي كند؛ زيرا قرآن كريم مي فرمايد: (اگر زن و شوهر طالب اصلاح باشند، خداوند ميان آنها توافق برقرار مي كند. ).

اما گاهي هم هست كه يكي از آنها ديگري راحاضر نيست به هيچ وجه بپذيرد، اين جا ديگر از داوران كاري ساخته نيست و خدا نيز دخالتي نمي كند.

3. از آن جا كه ممكن است ريش سفيدها و بزرگترها به جاي كوشش در ايجاد تفاهم و توافق سعي كنند به اجبار و تهديد، آنها را رام و مقيد سازند و مخصوصاً چنين احتمالي در مورد بستگان بسيار قوي است، قرآن، رسيدن به آشتي و توافق را منوط به خواست هر دو آنها ساخته و براي هيچ كدام امتيازي قايل نشده و از هيچ يك نيز سلب اختيار نكرده است.

اين خود زن و شوهرند كه بايد طالب اصلاح و آشتي باشند. اصلاح و آشتي تحميلي چه دردي را دوا مي كند!.

همان طوري كه در بستن پيمان زناشويي، زن و شوهر بايد آزادي كامل داشته باشند، در آشتي و خاتمه دادن به جنگ و دعوا و دشمني نيز بايد خودشان، آزادي كامل داشته باشند.

همان طوري كه در بستن پيوند زناشويي، بستگانِ زن و مرد، نقش كدخدا منشي دارند و هيچ كس حق تحميل نظر و عقيده و سليقه خود بر آنها ندارد، در اين مرحله نيز آنها بايد كدخدامنشانه عمل كنند و به هيچ وجه در كار آنها دخالت نداشته و از آنها سلب آزادي ننمايند.

چنين برخوردي با مسأله، يك برخورد صددر صد قرآني و اسلامي است و اگر همه اين تدبيرها بي نتيجه ماند، راهي جز طلاق و متاركه، باقي نمي ماند.

پي‏نوشت ها:

1. همان.

2. نساء (4) آيه 34.

3. نساء (4) آيه 19.

4. نساء (4) آيه 19.

5. نساء (4) آيه 21.

6. نساء (4) آيه 18.

7. نساء (4) آيه 34.

8. روضة المتّقين، ج‏8، ص‏369.

9. من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 521.

10. ص 38 آيه 44.

11. نساء (4) آيه 35.

اقتباس از كتاب خانواده در قرآن

دكتر احمد بهشتي

صفحه‌ها