جهان شناسي

لَاالشَّمْسُ يَنبَغِي لهََاأَن تُدْرِكَ الْقَمَرَوَلَاالَّيْلُ سَابِقُ النهََّارِوَكلُ‏ٌّ فيِ فَلَكٍ يَسْبَحُون

نه خورشيد را سزاست كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشي مي‏گيرد و هر كدام در مسير خود شناورند

 ميان قرآن كريم و مسائل علمي كه با دلايل قطعي و يقيني ثابت شده ‌، هيچ گونه ناسازگاري وجود ندارد، حتي قرآن كريم برخي از مسايل علمي را مطرح كرده است كه قرن‌ها بعد از سوي دانشمندان كشف و اثبات گرديد.

2. برخي از مسائل علمي در حدّ فرضيه است. ممكن است بعد ها  خلاف آن ثابت شود، در اين موارد، اگر ظاهر آيه‌اي از قرآن با يك فرضية علمي سازگار نبود، نه مي‌توان آن آيه را بر اساس آن فرضيه تفسير كرد و نه مي‌توان گفت‌، قرآن و علم ناسازگار است‌.

 به طوركلي قرآن براي خورشيد چند حركت بيان كرده است. در يك جا فرمود: « والشّمس تجري لمستقرلها؛ آفتاب به سوي قرار گاهش در حركت است» .(1) در آيه ديگر فرمود: « نه براي خورشيد سزاوار است كه به ماه برسد و نه سزاوار است كه شب بر روز پيشي گيرد و هر كدام از آن ها در مسير خود شناورند» .(2)

در اين دو آيه براي آفتاب هم حركت جرياني و هم حركت دوراني گفته شده است.

آن روز كه اين آيات نازل شد، بعضي  با قدرت هر چه تمام تر كه  بر محافل علمي حاكم بودند مي گفتند اجرام آسماني به خودي خود گردشي نداشتند، بلكه در دل افلاك (كه اجسامي بلورين و متراكم روي يكديگر همچون طبقات پوست پياز بودند) ميخ كوب شده بودند .حركات آن ها تابع حركت افلاك شان بود، بنابراين در آن روز كه آيات نازل شد، نه شناور بودن خورشيد مفهومي داشت و نه حركت طولي آن اما در پرتو كشفيات قرون اخير اين نظريه قوت گرفت كه خورشيد در مركز منظومه شمسي ثابت و بي حركت است . تمام منظومه شمسي پروانه وار به گرد آن مي چرخند. در اين جا باز مفهوم تعبيرات آيات فوق كه حركت طولي و دوراني را به خورشيد نسبت مي داد روشن نبود، تا اين كه باز علم به نهايت پيشرفت خود در اين زمينه رسيد . گامي ديگر به سوي كشف واقعياتي كه قرآن از آن خبر داده بود ،بر داشته شد .

 در اين اواخر دانشمندان توانستند چند نوع حركت را  براي خورشيد اثبات كنند :

- حركت وضعي به دور خود (جريان و حركتي كه خورشيد درون خود دارد و از آن انرژي و نور توليد مي شود).

- حركت طولي آن همراه منظومه شمسي به سوي نقطه اي مشخص از آسمان.

- حركت دوراني آن همراه مجموعه كهكشاني بزرگ تر، كه خورشيد و كل مجموعه شمسي جزئي از آن است.

به اين ترتيب يك معجزة ديگر علمي قرآن به ثبوت رسيد.

پي نوشت:

1. يس( 36)،آيه 38.

2.همان،آيه 40.

أَ فَلَمْ يَنظُرُواْ إِليَ السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَ زَيَّنَّاهَا وَ مَا لهََا مِن فُرُوج ؛

آيا آنان به آسمان بالاي سرشان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده‏ ايم، و چگونه آن را (به وسيله ستارگان) زينت بخشيده‏ ايم و هيچ شكاف و شكستي در آن نيست؟!

در معناي اين جمله « وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ ؛ هيچ شكافي در آن نيست» سه تفسير وجود دارد :

1-عدم وجود نقص و عيب و ناموزوني؛ يعني هيچ نقص و عيبي در آسمان وجود ندارد.  

2-   عدم وجود شكاف در خصوص آسماني است كه اطراف زمين را احاطه كرده، و جو زمين ناميده مي‏شود. به گفته قرآن" سقف محفوظي" است. (1) كه راه را بر سنگ هاي آسماني كه به طور مداوم با سرعت سر سام آوري به سوي زمين مي‏آيد مي‏بندد. قبل از وصول به سطح زمين آن ها را آتش مي‏زند و خاكستر مي‏كند، همچنين از اشعه‏ هاي كيهاني زيانبخش ممانعت به عمل مي‏آورد.

 آسمان به معني محل ستارگان يك فضاي خالي است كه كرات در آن شناورند.

3-  اشاره به نظريه وجود" اتر" (اثير) باشد. مطابق اين نظريه تمام عالم هستي و فواصل ستارگان پر است از ماده‏اي بي رنگ و بي وزن به نام" اتر" كه حامل امواج نور است. آن را از نقطه‏ اي به نقطه ديگر منتقل مي‏كند. طبق اين نظريه هيچ شكاف و فرجه ‏اي در تمام عالم آفرينش نيست، و سيارات و ثوابت در" اتر" غوطه ‏ورند.

البته اين سه تفسير با هم منافاتي ندارند، هر چند تفسير سوم كه متكي به فرضيه اتر مي‏باشد، قابل اعتماد نيست، چون موضوع اتر از نظر دانشمندان هنوز به طور قطع ثابت نشده است.(2) 

اما اين كه منظور از آسمان چيست، همين چيزي است كه بالاي سرمان وجود دارد. علامه طباطبايي فرمود:

اگر كلمه" سماء" را مقيد كرد به كلمه" فوقهم- بالاي سرشان" به اين منظور بوده كه بفهماند هر چيز را انكار كنند، اين آسمان را نمي‏توانند انكار كنند، چون جلو چشم شان و بالاي سرشان است.(3)

پي نوشت ها:

1. وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا محَّْفُوظًاوَ هُمْ عَنْ ءَايَاتهَِا مُعْرِضُون؛ آسمان را سقف محفوظي قرار داديم ،ولي آن ها از آيات آن روي‏گردانند.                     

2.مكارم شيرازي ، تفسير نمونه،  دار الكتب الإسلامية،تهران، 1374 ش،نوبت اول،ج‏22،ص 234.

3.علامه طباطبايي،تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني ،دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم، 1374ش،نوبت پنجم،ج‏18،ص 508.

در قرآن کريم، هفت مورد به صراحت و دو مورد به کنايه(1) سخن از آسمان هاي هفت گانه آمده است.

پيش از آنکه مقصود از هفت آسمان روشن شود: لازم است به چند نکته اساسي اشاره شود:

1. مقصود از سماء (آسمان):

کلمه «سماء» و مشتقات آن که سيصد و ده بار در قرآن کريم به کار رفته، داراي مفهوم جامعي است که مصاديق و معاني متعددي از آن اراده مي شود از جمله:

الف. «سماء» در لغت از ريشه «سمو» به معناي بلندي است،(2) حتي برخي لغويون ادعا کردند هر بالايي نسبت به پايين آن، آسمان و هر پاييني نسبت به بالاي آن ،زمين است.(3)

ب. آسمان در قرآن در دو مفهوم به کار رفته است:

آسمان مادي

- آسمان به معناي جهت بالا :

اصلها ثابت و فرعها في السماء

مانند درخت پربرکت و پاکيزه که ريشه آن در زمين ثابت و محکم است و شاخه هاي آن به آسمان کشيده شده است.(4)

-آسمان به معناي جوّ اطراف زمين :

و نزلنا من السماء ماءً مبارکاً ؛(5)

 از آسمان آب مبارکي را فرو فرستاديم.

- آسمان به معناي مکان سيارات و ستارگان:

تبارک الذي جعل في السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً و قمرا منيراً ؛(6)

بزرگوار آن خدايي که در آسمان برج ها مقرر داشته و در آن چراغ روشن خورشيد و ماه تابان را روشن ساخت.

آسمان به معناي معنوي:

- آسمان به معناي مقام قرب و مقام حضور که محل تدبير امور عالم است:

يدبّر الامر من السماء الي الارض ؛(7)

اوست که امر عالم را از آسمان تا زمين تدبير مي کند.

- آسمان به معناي موجود عالي و حقيقي(8)

و في السماء رزقکم و ما توعدون؛(9)

روزي تان و آن چه به شما وعده داده مي شود (که ظاهراً بهشت منظور است) در آسمان قرار دارد.

2. مقصود از سبع (هفت) چيست؟

کلمه سبع (هفت) در عربي به دو صورت به کار مي رود.

الف. هفت به معناي عدد مشخص و معين که در رياضيات به کار مي رود.

ب. هفت به معناي نماد کثرت؛ چرا که گاهي در عرب کلمه «هفت» به کار مي رود و معناي کنائي آن (تعداد زياد و کثير) مراد است. (10).

3. مقصود قرآن از واژه «هفت آسمان»

مفسرين درباره واژه «هفت آسمان» چندين احتمال داده اند.

الف: هفت به معناي عدد حقيقي باشد که در اين صورت اين احتمالات متصور است.

1. هفت آسمان پر از ستاره و سياره(11)چون احتمال وجود هفت جهان مشابه که هنوز کشف نشده است، وجود دارد.

2. هفت مقام قرب و حضور و موجود عالي معنوي (هفت آسمان)(12)

3. ممکن است منظور از آسمان، جهان باشد و هفت آسمان به هفت جهان مخلوق خدا اشاره کند. اين نظر صحيح تر به نظر مي رسد. زيرا از آيات قرآن استفاده مي­شود که تمام کرات و ثوابت و سيّاراتي را که ما مي بينيم، همه جزء آسمان اوّل است ‌. شش عالَم ديگر وجود دارد که از دسترس ديد ما و ابزارهاي علمي امروز بيرون است . مجموعاً‌ هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشکيل مي دهند. شاهد اين سخن آن است که قرآن مي گويد:

وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيح‏؛(13)

ما آسمان پايين را با چراغ هاي ستارگان زينت داديم.

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيح‏؛(14)

ما آسمان پايين (نزديک) را با چراغ هاى فروزانى زينت بخشيديم‏.

از اين آيات به خوبي استفاده مي شود که همه ‌آن چه مي بينيم و جهان ستارگان را تشکيل مي دهد، جزء آسمان اوّل است . در ماوراي آن، شش آسمان ديگر وجود دارد که در حال حاضر اطلاع دقيقي از جزئيات آن نداريم.

اين که گفتيم شش آسمان ديگر امروز براي ما مجهول است و ‌ممکن است علوم بشري  روزي  از روي آن پرده بردارد، به اين دليل است که علوم ناقص بشر به هر نسبت که پيش مي رود، از عجايب آفرينش، تازه هايي را به دست مي آورد.

ب. اگر هفت، به معناي کثرت باشد ،احتمالات زير متصور است:

1. آسمان هاي زيادي (مجموعه کرات و سيارات و...) خلق کرد.

2. تعداد زيادي از طبقات جوّ آسمان را خلق کرد .

3. مراتب معنوي و مقامات قرب و حضور و موجودات عالي بسياري خلق کرد .

با توجه به ابهامي که در معناي هفت آسمان قرآن وجود دارد و با توجه به ابهاماتي که در مورد آسمان و کهکشان ها از نظر علمي وجود دارد؛ نمي توان درباره آن نظر قطعي داد . همه نظريات به صورت احتمال و گمان مطرح مي شود(15). امّا نبايد از اين نکته غافل شويم که هدف قرآن هدايت معنوي و تربيتي بشر است . اشاره قرآن به مواردي از قبيل هفت آسمان و زمين، حرکت خورشيد و زمين و... علاوه بر حقانيت آن ها، نشان از قدرت لايزال او و هموار نمودن راه خدا شناسي و آماده کردن زمينه تفکر و تدبر در آفرينش است. همچنين بعضي از مطالب علمي قرآن نيازمند به زمان و اثبات علم تجربي مي‌باشد. اگر علوم تجربي تاکنون در بعضي مسائل علمي قرآني نظريه تاييدي نداده اند، دليل بر باطل بودن نظريه قرآن نيست. بلکه هنوز علم به کشف اين راز و رمز ها نرسيده است.

پي نوشت ها:

1 . بقره(2) آيه29 ـ اسراء(17)آيه 44 ـ مؤمنون(23)آيه 86 ـ فصلت(41)آيه 12 ـ ملک(67)آيه 3 ـ نوح(71) آيه15 ـ طلاق(65)آيه 12.

2. التحقيق في کلمات القرآن الکريم، حسن مصطفوي، (انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ 1، تهران، 1371ش) ج 5، ص 254.

3. مفردات، راغب اصفهاني، المکتبه الرضويه، تهران، 1332 ش، ماده سماء.

4. ابراهيم(14) آيه 24.

5.ق(50)آيه9.

6. فرقان(25) آيه 61.

7. سجده(32) آيه 5.

8. معارف قرآن، استاد مصباح يزدي، (انتشارات در راه حق، قم، 1367 ش)، ص 234؛

پژوهش در اعجاز علمي قرآن، دکتر محمد علي رضايي اصفهاني، انتشارات مبين، رشت، چ 1، 1380، ج 1، ص 134.

9. ذاريات(51) آيه 22.

10. لقمان(32)آيه27.

11 . التحقيق في کلمات القرآن الکريم، همان، ج 1، ص 165.

12.الميزان، علامه طباطبايي، نشر اسراء، قم، ج 16، ص 247 و ج 19، ص 327.

13.فصلت(41)آيه12.

14. ملک(67)آيه5.

15. تفسير الجواهر، طنطاوي جوهري، دار الفکر، بي تا، ج 1، ص 46؛  پژوهش در اعجاز قرآن، ، ج 1، ص 126 ـ 142.

 

در آيات مذکور خداوند در مقام بيان چگونگي خلقت زمين و آسمان است

در آيات بالا خداوند در مقام بيان چگونگي خلقت زمين و آسمان است و دوره هايي كه طي شده تا زمين و آسمان شكل بگيرند، را توضيح داده است.

در آيات بالا فرموده شكل گيري زمين در دو دوره بوده است. در اين آيات از دوره زماني كه مقدارش را خدا مي داند، با "يوم" تعبير شده است.

بعد به بيان خلقت و شكل گيري آسمانها پرداخته و فرموده كه آسمانها قبل از اين شكل گيري توده اي از دود بودند و "ثمّ" در آيات بالا به معناي بعديت زماني نيست بلكه بعديت در گزارش است و هنگام گزارش چند اتفاق همزمان از يكجا شروع مي شود و بعد به زاويه هاي ديگر پرداخته مي شود.

طبيعي است كه زمان با ماده شروع مي شود و در عدم، زماني نيست تا قبل و بعد داشته باشد.

ابتداي خلقت آسمانها، توده گاز و دود بودند و بعد كرات و ... پيدا شدند و آيات ناظر به اين مراحل است و به زمان در قبل از خلقت دودي دلالت ندارد. (1)

پي نوشت ها:

1. ر.ك: طباطبايي، الميزان، قم، انتشارات اسلامي، 1374ش، ج 17، ص553 ؛مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، اسلاميه، 1374ش، ج20، ص227. 

بلا بودن يك زلزله يا سيل و حوادثي چون برخورد كواكب و ...منافاتي با حادثه طبيعي بودن آن ندارد

و يك بلا ممكن است به شكل هاي مختلف و در قالب حوادث گوناگون طبيعي و غير طبيعي رخ دهد و اين هيچ منافاتي با نظم در خالقيت خدا هم ندارد و كوچك ترين خللي و نقصي در مخلوقات از ناحيه خداوند به حساب نمي آيد؛ حوادثي نظير آنچه در پرسش آمده، ممكن است براي برخي امتحان و براي برخي ديگر عذاب باشد. در عين حال ممكن است حادثه براي برخي هم كيفر باشد و هم امتحان و يا در برخي موارد تنها بر اساس روند طبيعي باشد، يعني امتحان و يا عذاب عامل وقوع حادثه نبوده ، بلكه بر اثر فعل و انفعالات طبيعي رخ داده باشد. توضيح اين امر آن كه به طور كلي حوادثي كه در جهان طبيعت روي مي دهد، چند گونه است: الف) مصايب خود ساخته: برخي بلاها به دست خود انسان ساخته مي شود؛ اين حوادثِ دردناك از نوع طبيعي است كه پرورده دست انسانهاست. اگر در شهري سيل و زلزله مي آيد و از بخش هاي مستضعف نشين، هزاران قرباني مي گيرد، اگر بيماري فراگير يا قحط سالي همه گير، تنها از افراد بينوا و از پا افتاده قرباني مي گيرد، بر اثر عملكرد انسان، تحت تأثير عوامل اجتماعي از جمله زورگويي ستمگران يا عمل نكردن به دستورهاي ديني مبني بر بهره گيري صحيح از طبيعت، نظم، تعهد و...، است. اگر افراد محروم همچون ثروتمندان از خانه هاي مقاوم در برابر حوادث برخوردار بودند و خانه ها را طوري نمي ساختند كه با مختصر حركتي در هم فرو ريزد، چنين نمي شد. در اين گونه بلايا، كافر و مؤمن يكسان تلقي مي شود؛ بنابراين، طبق نظام علت و معلول كه بر عالم حاكم است، هر كس زمينه هاي لازم براي رويارويي با حوادث طبيعي (مثلاً زلزله براي كساني كه روي خط زلزله زندگي مي كنند) را فراهم نكند، آسيب پذير خواهد بود. قرآن كريم مي فرمايد: "إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْـلِمُ النَّاسَ شَيئا وَ لَـَكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْـلِمُونَ ؛خداوند هيچ بر مردم ستم نمي كند؛ ولي اين مردمند كه بر خويشتن ستم مي كنند". (1) ب) عاملي براي بيداري و بازگشت: گاهي حوادث ناخوشايند و ناگوار در زندگي انسانها رخ مي دهد تا عاملي براي بيداري و بازگشت به اصل فطرت باشد؛ بر اين اساس، زلزله مي تواند گذشته از سنت طبيعي، و بلاي آسماني براي بيداري غافلان و تنبيه فاسقان يا امتحان همگان باشد. اين موضوع با طبيعي بودن و در كمربند زلزله قرار گرفتن يك شهر منافاتي ندارد، چرا كه حكمت الهي تعلق گرفته كه هر چيزي براساس علل و زمينه‏ها ضرورت پيدا كند حتي معجزه از دايره قانون عليت خارج نيست. ج) كفاره گناهان: گاهي خدا براي از بين بردن آثار گناهان، برخي بلاها و مصيبت ها را متوجه انسانها مي كند تا به لطف و كرمش، بخشي از گناهان برخي گنهكاران را در دنيا بشويد تا پس از مرگ، گرفتار عذابهاي دردناك نشوند. د) امتحان: برخي بلاها براي آزمايش كردن مردم رخ مي دهد؛ چرا كه يكي از سنت هاي الهي است و به هيچ وجه تعطيل بردار نيست. در قرآن كريم آمده است: "وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الاْمْوَا َلِ وَ الاْنفُسِ وَ الثَّمَرَ اَتِ وَ بَشِّرِ الصَّـَبِرِين؛َ قطعاً شما را به چيزي از قبيل ترس و گرسنگي و كاهشي در اموال و جانها و محصولات ميآزماييم و مژده باد شكيبايان را".(2) امتحان الهي شكل خاصي ندارد؛ گاهي در قالب فقر است. گاهي در پوشش غنا؛ گاهي به كثرت مال و اولاد است، گاهي به كاستن از آن ها. قرآن مي‏فرمايد: "نبلوكم بالشر و الخير فتنةً؛ به خوبي و بدي شما را مي‏آزماييم". (3) در جريان وقوع حوادث، افزون بر اعلان خطر و بيدارباش همگاني به اين مطلب كه فاصله بين مرگ و زندگي بسيار كوتاه است و فوايد ديگر، آزمون حس نوع دوستي و امتحان حركت در مسير انسانيت نيز به عمل مي آيد. در جريان آزمايش، هر كسي هويت خودش را نشان مي دهد؛ در عده اي اين حس تقويت مي‏شود و ياري‏رساني‏ها براي روز قيامت ذخيره مي‏شود .مضافاً بر اين كه ملت‏ها و حكومت‏ها اظهار همدردي كرده، دولت‏ها و ملت‏ها به هم نزديك مي‏شوند و ده‏ها فوايد ديگر اجتماعي و اقتصادي و روحي و معنوي كه بر وجود حوادث غم بار مترتب است. يكي ديگر از مهم‏ترين فوائد اين گونه حوادث، درس گرفتن جهت رعايت اصول هندسي در ساخت و سازها و پيشگيري‏هاي لازم براي جلوگيري از تلفات و خسارات جبران‏ناپذير آتي است. ه) برخي بلاها بر اثر گناه و خلاف كاري پيش مي آيد. آثار وضعي عمل انسان است! اين نوع بلاها نيزبه گونه اي زاييده انديشه و عمل خود انسان است. قرآن كريم ميفرمايد: "وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَيََّ ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَـَتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْ رْضِ وَلَـَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَـَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ؛ اگر مردمي كه در شهرها و آباديها زندگي ميكنند، ايمان آورند و تقوا پيشه كنند، درهاي بركات آسمان و زمين را به روي آنها ميگشاييم، ولي آنها آيات ما را تكذيب كردند، پس ما هم آنها را به مجازات اعمال شان گرفتيم". (4) بعد از بيان اين كه آنچه در عالم مادي اتفاق مي افتد، بر اساس نظام عليت و معلوليت است. روشن مي شود كه: اين گونه نيست كه تمام حوادث، مثل: زلزله، سيل و... كه در جهان طبيعت روي مي دهد، در اثر اعمال انسان باشد، بلكه مي تواند علل ديگري نيز داشته باشد، در اين كه پاره‏اي از شرور تكان دهنده براي غفلت زدايي و تأديب است، ترديدي نداريم، چنان كه بعضي از عذاب‏ها هم كيفر كردار و ثمره اعمال مردم مي‏باشد. در توحيد مفضل در خصوص يكي از حكمت‏هاي لرزش زمين امام صادق‏ (ع) مي‏فرمايد: اي مفضل! عبرت بگير از سرنوشت مردمي كه به وسيله زلزله‏ها با كمي زمان آن (چند ثانيه) چگونه جمعي هلاك شدند و گروهي منازل خود را ترك كرده و فرار مي‏كنند! اگر كسي بگويد: چرا زمين مي‏لرزد؟ مي‏گوييم: زلزله و نظائر آن موعظه و انذاري است براي مردم تا بترسند و تقوا را مراعات كرده و از معاصي كنده شوند. ساير بلاهايي كه بر ابدان و اموال نازل مي‏شود، به خاطر مصالحي است؛ اگر مردم شايسته و صالح باشند، در عوض آن، ثواب هايي براي آخرت شان ذخيره مي‏شود كه هيچ چيز در دنيا با آن برابري نمي‏كند. گاهي اين نوع بلاها سرعت مي‏گيرد (در جواني مي‏رسد) كه به خاطر مصلحت فردي و اجتماعي است. (5) پس منظور از فطور مشخص است و خلل ظاهري كه شما فكر مي كنيد براي اهدافي است و به اينها فطور نمي گويند. پي نوشت ها : 1. يونس (10) آيه 44. 2. بقره (2) آيه 155. 3. انبيا (21) آيه 35. 4. اعراف (7) آيه 96. 5. محمد باقر مجلسي،بحار،دارالاحياء لتراث العربيه، بيروت، 1403 ق، ج 3، ص 121.

هيئت بطلميوسي قطعا غلط است؛ چون زمين را مركز جهان مي دانست

هيئت بطلميوسي قطعا غلط است؛ چون زمين را مركز جهان مي دانست و فلك ها را پوست پيازي مي شمرد كه هر فلك بر فلك قبلي احاطه دارد و درون فلك بعدي است و... ؛ امروز با توجه به پيشرفت علم تجربي و مشاهدات بشر، به يقين معلوم شده آن تصور از جهان غلط بوده است. قبل از اين علماي تفسير كه اين تصور را صحيح مي دانستند ، فلك و افلاك و آسمان ها را در آيات و روايات طبق هيئت بطلميوسي تفسير و توجيه مي كردند . امروزه بر ما روشن شده آن تفسير، برداشت غلطي بوده كه با توجه به علم مقبول زمان ارائه شده است . فلك به معناي مدارهاي فرضي كه ستارگان و سيارات و منظومه ها بر آن مي چرخند، اطلاق مي شود و اين آيات و روايات با كشفيات امروز نجوم همخوان هستند و منافاتي با آن ندارند و هيچ دليلي بر حمل آن آيات و روايات به هيئت بطلميوسي نداريم.
آيه ذيل مويد گفتارماست :
«والشمس تجري لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم»؛ (1 ) و خورشيد ( نيز براي آن ها آيتي است) كه پيوسته به سوي قرارگاهش در حركت است. اين تقدير خداي قادر و دانا است .
دانشمندان بيان كرده اند:
اين آيه به وضوح حركت خورشيد را به طور مستمر بيان مي كند؛ اما در اين كه منظور از اين حركت چيست ، مفسران بحث هاي فراواني دارند :
- گروهي آن را اشاره به حركت ظاهري خورشيد بر گرد زمين مي دانند . اين حركت تا پايان جهان كه در حقيقت قرارگاه خورشيد و پايان عمر اوست ادامه دارد .
- بعضي ديگر آن را اشاره به ميل خورشيد در تابستان و زمستان به سوي شمال و جنوب زمين دانسته اند؛ زيرا مي دانيم خورشيد از آغاز بهار از خط اعتدالي به سوي شمال متمايل مي شود و تا مدار 23 درجه شمالي پيش مي رود و از آغاز تابستان به عقب باز مي گردد تا در آغاز پاييز باز به خط اعتدالي مي رسد . همين خط سير را تا آغاز تابستان و به سوي جنوب ادامه مي دهد . از آغاز زمستان به سوي خط اعتدال حركت مي كند و در آغاز بهار به آن مي رسد
البته تمام اين حركات ناشي از حركت زمين و تمايل محور آن نسبت به سطح مدارش مي باشد، هر چند در ظاهر و به حسب حس مربوط به آفتاب است
- بعضي ديگر آن را اشاره به حركت وضعي (كره آفتاب) دانسته اند، زيرا مطالعات دانشمندان ثابت كرده كه خورشيد به دور خودش گردش مي كند .
- آخرين و جديد ترين تفسير براي آيه همان است كه اخيرا دانشمندان كشف كرده اند و آن حركت خورشيد با مجموعه منظومه شمسي در وسط كهكشان به سوي يك سمت معين و ستاره دوردستي كه آن را "وگا" ناميده اند مي باشد.
اين معاني منافاتي با هم ندارند .ممكن است جمله"تجري" اشاره به تمام حركت ها و حركت هاي ديگري كه تا كنون دانش به آن نرسيده و شايد در آينده كشف شود باشد. (2) در مجموع همه اين نظرات خصوصا دو نظر آخر به صراحت رد نظر بطلميوسي است .
هييت بطلميوسي فهم دانشمندان آن زمان بود كه به مرور زمان توسط دانشمندان جديد رد و مسايل جديد كشف شد
پي نوشت ها:
1. يس (36) آيه 38 .
2. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه ، ناشر دار الكتب الإسلامية، چاپ تهران‏، سال 1374 ش‏، نوبت اول، ‏ج 18، ص 381 .

فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي‏ مِن فُطُور(1)

الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا  مَّا تَرَي‏ فيِ خَلْقِ الرَّحْمَانِ مِن تَفَاوُتٍ  فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي‏ مِن فُطُور؛(1) همان كسي كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر آفريد در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضادّ و عيبي نمي‏بيني! بار ديگر نگاه كن، آيا هيچ شكاف و خللي مشاهده مي‏كني؟

پرسشگر محترم براي اين كه به سوال شما پاسخ بدهيم بايد به برهان نظم اشاره كنيم.

" فطور" از ماده" فطر" (بر وزن سطر) به معني شكافتن از طول است، و به معني شكستن (مانند افطار روزه) و اختلال و فساد نيز مي‏ آيد، و در آيه مورد بحث به همين معني است.

منظور اين است كه هر چه انسان در جهان آفرينش دقت كند كمترين خلل و ناموزوني در آن نمي‏بيند.

و لذا در آيه بعد براي تاكيد همين معني مي ‏افزايد:" بار ديگر ديده خود را باز كن، و دو مرتبه به عالم هستي بنگر، سرانجام چشمانت به سوي تو باز مي‏گردد در حالي كه خسته و ناتوان شده، و در جستجوي خلل و نقصان در اين عالم بزرگ ناكام مانده است. 

با اين كه قرآن مجيد از محيط عقب افتاده عصر جاهليت عرب برخاست. ولي غالبا تاكيد مي‏كند كه مسلمانان در اسرار با عظمت عالم هستي بينديشند، مطلبي كه در عصر جاهليت مفهوم نداشت، و اين خود دليل روشني است بر اين كه قرآن از مبدأ ديگري صادر شده، و هر قدر علم و دانش پيش مي‏رود عظمت تاكيدات قرآن در اين زمينه آشكارتر مي‏گردد.

برهان نظم بر دو مقدمه يقيني استوار است.

 الف: اين جهان داراي نظم واحد است. چرا كه دقت در نظام جاري مورد مشاهده، حاكي از آن است كه كه در اين عالم نظمي واحد حاكم است. زيرا مشاهده مي كنيم كه تمام كرات و... آن در همه جهات هماهنگ بوده و تمام برنامه هايش با هم مطابق است ( و كوچك ترين خللي و بي نظمي در آن يافت نمي شود) به گونه اي كه دانشمندان امروزي، دقيقترين محاسبات را بر اساس حركات كرات مختلف انجام داده، و مطابق آن مثلاً براي قرار گرفتن ماهواره در مكاني خاص برنامه ريزي مي كنند و... لذا بدون شك چنين نظام واحدي در اين جهان حكم فرماست كه همه را باهم بدون هيچ تداخلي ( و نقص و خللي ) با هم مطابق مي كند به گونه اي كه حتي حوادث طبيعي نيز بر اساس نظام علي و معلولي و نظمي خاص صورت مي پذيرد.

ب: هر نظم واحد، ناظمي واحد دارد. چرا كه اگر فرض شود كه براي اين عالم مدبر و نظم دهندگان متعددي باشد، ناچار بايد اين چند مدبر با يكديگر اختلاف ذاتي، و تباين حقيقي داشته باشند، و الا فرض چند خدايي باطل است و تباين در حقيقت و ذات مستلزم آن است كه در تدبير هم با يكديگر متباين و مختلف بوده و حداقل آن است در برخي از امور ناهماهنگ بوده باشند و حال آن كه آنچه در اين جهان مشاهده مي كنيم آن است كه نظام جاري در اين عالم نظام واحدي بوده كه همه اجزاء آن يكديگر را در رسيدن به هدف خود ياري مي دهند.(2)

آن خدائي كه بيافريد و ايجاد و انشاء كرد هفت آسمانرا طبقه طبقه (رويهم) تو در آفرينش خداي رحمان تفاوتي نمي‏بيني) يعني اختلاف و تناقض از حكمت نيست. بلكه مي‏بيني كه همه افعال او در حكمت برابرند و عيب و اعوجاجي در آنها نيست و به عبارت ديگر زياد و كمي در خلقت نيست يعني زياده‏اي كه محتاج بآن نباشيم يا كمي و كسري كه احتياج بآن باشد و يا بي‏جهت خلق شده باشد در آفرينش نيست و همگي مشمول رحمت رحمانيه واسعه مي باشند و به نور رحمان آفريده شده‏اند.) پس چشم خود را به سوي آسمان بازگردان و بنگر كه آيا قصور و خللي و عيب و عللي ميبيني و شكافي در آن مي‏نگري.

مراد از« ارجاع بصر » تكرار نظر است، و اين كنايه است از اين كه اگر بخواهي يقين كني كه در سراسر خلقت تفاوتي نيست، بايد با دقت نظر كني. (1)

با توجه به معناي تفاوت( اختلاف بين دو چيز در اوصاف و خصوصيات) و فطور(  اختلال و بي‏نظمي)، خداوند مي فرمايد: اگر مكرر در آسمان دقت كني، اولا اجزاي آن را مرتبط با هم در مي يابي.

 ثانيا بي نظمي در آن پيدا نمي كني، پس:

اولا خدا از ما نخواسته است تا آن چه در آسمان ها مي باشد بفهميم، تا بگوئيم كه علم ما اندك است، بلكه مي فرمايد با همين مقدار علمي كه داري، اگر مكرر در آسمان دقت كني، مي بيني كه اجزاي آن با هم مرتبطند، و اختلال هم در آن نمي بيني.

 ممكن است كسي بگويد شايد اختلال باشد، ولي چون علم من اندك است، اختلال را نمي بينم، پاسخ آن است كه در يك مجموعه به هم پيوسته، اگر عدم اختلال در يك قسمت آن پا برجا باشد، علامت آن است كه در تمام مجموعه اختلال وجود ندارد، زيرا اختلال در يك مجموعه به هم پيوسته، تمام مجموعه را تحت تأثير قرار مي دهد. براي مثال اگر در مجموعه اي از اجزاي ماشين كه با هم مرتبطند و به هم وابسته اند، اختلالي رخ بدهد، امكان ندارد ماشين به حركت خود ادامه دهد، مگر آن كه جزئي باشد كه با اجزاي ديگر هيچ ارتباطي نداشته باشد .

پس اگر اعتراف كردي كه هر جزئي كه در عالم مي بيني ، وابسته به اجزاي ديگر است، اگر در يك گوشه از عالم اختلالي نيافتي، دليل آن است كه در همه عالم حتي در آن قسمتي كه هست و شما از آن خبر نداريد، اختلال وجود ندارد.

 نمي تواني ادعا كني كه شايد اختلال هست و از آن اطلاع ندارم.

بدون اين كه انسان علم الهي داشته باشد، وقتي مكرر به آسمان نگاه كند و در آن دقت كند، مي بيند كه همه اجزا زنجير وار به هم متصل است. بعضي به بعض ديگر مرتبطند . هر يك محتاج نتيجه و محصول ديگري و نيازمند و وابسته به اوست. اصطكاك عجيبي بين آن ها وجود دارد، به گونه اي كه مانند دو كفه ترازو هستند كه در سبكي و سنگيني دائما در حال مقابله مي‏باشند. اين مي‏خواهد سبكي كند ، او  نمي‏گذارد. او مي‏خواهد سنگيني كند، اين نمي‏گذارد. نتيجه كشمكش ها همه آن است كه هر يك به آن چه در بقايش نياز دارد مي رسد. خالق آن ها هم به هدفي كه از مجموع آن ها به دست مي آيد مي رسد. اين را بشر مي فهمد. معناي نبودن « تفاوت در خلق » همين است، اما اين كه چيزهايي هم باشد كه احيانا از آن خبر نداشته باشد، دخلي در اين اعتراف ندارد.

ثانيا: عقل انسان تنها در حوزه مسائل ماوراي طبيعي، قصور و ناتواني دارد، به همين خاطر خداوند پيامبران را فرستاد تا در اين قسمت به او كمك كنند و با وحي، عقل انسان را در اين زمينه ياري كرد.

اما در شناخت جهان مادي استعداد كامل دارد، هر چند به همه آفرينش به يك بار احاطه پيدا نمي كند، ولي به تدريج قادر است كه طبيعت را با همه پيچيدگي آن بشناسد.

خداوند همه انسان ها را با عقل توانايي كه دارند، در همه زمان ها حتي در روزگار پيشرفته اي كه بشر گمان كند چيزي از آسمان ها و زمين بر او پوشيده نيست، به دقت در آسمان فرا مي خواند تا علم و قدرت خود در خلقت مجموعه  عظيمي را كه هيچ اختلالي در آن نيست، به آن ها نشان دهد و آن ها را به سوي خالق حكيمش راهنمائي كند. (3)

پي نوشت:

1.ملك (67 ) آيه 3. 

2. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم،‏ 1374 ش،‏ ج 14، ص 385.  

3 . همان، ج‏19، ص 350.

در سوره اسراء آمده است: «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفي‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً؛ (1 ) نامه اعمالت را بخوان، كافي است كه خود حسابگر خويش باشي!».

 بار ديگر از سوي خداوند به آن ها خطاب مي‏شود و به عنوان تاكيد مي فرمايد:

«هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ؛ اين كتاب ما است كه به حق با شما سخن مي‏گويد، و اعمال شما را بازگو مي‏كند!» .

آن روز كه شما هر چه مي‏خواستيد انجام مي‏داديد هرگز باور نمي‏كرديد كه اعمالتان در جايي ثبت شود، (إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) ولي ما دستور داده بوديم كه تمام اعمالي را كه انجام مي‏داديد بنويسند" . (2 )

" نستنسخ" از ماده " استنساخ" در اصل از " نسخ" گرفته شده كه به معني زائل كردن چيزي به وسيله چيز ديگر است، مثلا گفته مي‏شود: " نسخت الشمس الظل" (خورشيد سايه را از ميان برد).

سپس در مورد نوشتن كتابي از روي كتاب ديگر به كار رفته است بي‏آنكه كتاب اول نابود شود.                        

در اينجا اين سؤال شما پيش مي‏آيد كه اگر خدا فرمان داده است اعمال آدمي را" استنساخ" كنند بايد قبل از آن كتابي باشد كه از روي آن كتاب، نامه اعمال نوشته شود، لذا چند جواب داده شد:

بعضي معتقدند كه نامه اعمال همه انسان ها قبلا در لوح محفوظ نوشته شده است، و فرشتگان حافظ اعمال آدمي، آن را از روي لوح محفوظ استنساخ مي‏كنند.

ولي اين معناي اول چندان متناسب با آيه مورد بحث نيست؛ اما آن چه مناسب است يكي از دو معناي ذيل است: يا" استنساخ" در اينجا به معني اصل كتابت است (چنان كه بعضي از مفسران گفته‏اند) و يا خود اعمال آدمي همچون كتابي است تكويني كه فرشتگان حافظان اعمال از روي آن نسخه برداري، و عكس برداري مي‏كنند، لذا در آيات ديگر قرآن نيز به جاي اين تعبير،از تعبير به" كتابت"شده است، در سوره يس مي‏خوانيم: إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتي‏ وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ" (3) ما مردگان را زنده مي‏كنيم و تمام آنچه را از پيش فرستاده‏اند و آثار آنها را مي‏نويسيم‏ . (4)

پي نوشت:

1. اسراء (17) آيه 14.

2. جاثيه (45) آيه 29 .

3. يس (36) آيه 12 .

4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، چاپ تهران‏، سال 1374ش، نوبت اول‏، ج‏21، ص 281 .

در قرآن و روايات بعضي از وظایف و يا اوصاف ملائكه بدون ذكر نام آورده شده است

در قرآن و روايات بعضي از وظایف و يا اوصاف ملائكه بدون ذكر نام آورده شده است به طوري كه در قرآن فقط از دو ملك اسم برده شده و از بعضي ديگر با صفت ياد شده است.

جبرئيل (ع)به عنوان حامل وحي و پيام الهي بر انبياء (ع)(1) و حضرت ميكائيل(2) كه گفته شده ايشان به روزي ها و حكم و معرفت نفوس مأمور هستند. اين دو به عنوان اسم آن دو ملك در قرآن به شمار مي آيد و ديگر از ملائكه نامي در قرآن نيامده و فقط با صفات از آنها ياد شده است. مانند: كرام الكاتبين، رقيب و عتيد، سفرة، الكرام البررة كه صفات ملائكه نويسندگان اعمال و... هستند.(3)

ملك الموت(4)كه صفت ملائكه مسئول ميراندن مي باشد. «حَفَظَة»(5) صفت ملائكه انسان ها است. اينها به عنوان نام و يا صفات بعضي از ملائكه بود كه در قرآن آمده است اما در احاديث نيز از ملائكة ديگر نام برده شده است؛ مانند:

«اسرافيل و كرّوبين»كه نام دو ملك مي باشد كه با همكاري جبرئيل و ميكائيل براي عذاب قوم لوط نازل شدند.(6)و بعضي از ملائكه به عنوان مأموران انواع بادها شمارش شده اند. از آن جمله از امام صادق(ع) نقل شده كه الشّمال، الجنوب، الصّبا و الدبور، موكلان باد هستند.(7) و «راحيل» به عنوان يكي از خادمان بهشت شمرده شده است.(8)

در صحيفة سجاديه امام سجاد (ع)در سومين دعا راجع به ملائكه توصيفاتي دارند كه در ضمن، بعض اصناف ملائكه و اسماء بعضي از آنها را نيز ذكر فرموده اند: ايشان حضرت اسرافيل را ملكي كه در صور مي دمد تا مردگان را زنده كند، معرفي كرده اند. و «روح» را نيز از ملائكه اي كه بر بعضي فرشتگان گمارده شده شمرده اند. و از جمله اوصاف ديگري كه براي فرشتگان و انواع آن ها ذكر شده عبارتند از: فرشتگان ساكن آسمانها، امين بر رسالات الهي، فرشتگاني كه همواره در فعاليت و كار و كوشش هستند. روحانيين، فرشتگان اهل قرب و منزلت، ملائك خازن باران، حركت دهندگان ابر، ملكي كه از فرياد او غرّش رعد به وجود مي آيد، فرشتگان بدرقه كنندة دانه هاي برف و تگرگ، ملائكه اي كه همواره قطرات باران فرود مي آيند، موكلان باد، موكلان كوهها و نگه دارندة آنها، ملائكه اي كه وزن آبها و اندازة بارانهاي سيل آسا و رگبارهاي متراكم را مي دانند، موكلان گرفتاري و گشايش كارهاي مردم، رومان فرشته اي كه مردگان را در قبر آزمايش مي كند، نكير و منكر سؤال كنندگان در قبر، فرشتگان خازنان جهنم و بهشت، خدمتگزاران بهشت.(9)

 پي نوشت ها:

1. بقره(2)آيه 97.

2. همان،آيه 98.

3. ق(50)آيه 17 و 18، انفطار(82)آيه 10 و 12، عبس(80)آيه 11 ـ 16.

4. سجده(32)آيه 11.

5. انعام(6)آيه 61.

6. طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان)ترجمه)،انتشارات جامعه مدرسين، ج 10، ص 489.

7. «فَأَمَّا الرِّيَاحُ الْأَرْبَعُ الشَّمَالُ وَ الْجَنُوبُ وَ الصَّبَا وَ الدَّبُورُ فَإِنَّمَا هِيَ أَسْمَاءُ الْمَلَائِكَةِ الْمُوَكَّلِينَ بِهَا ...» كليني، الكافي، انتشارات اسلاميه، ج 8، ص 91، ح 63.

8. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بيروت،1404 هـ ق، ج 101، ص 87.

9. صحيفه سجاديه، مترجم: حسين انصاريان، انتشارات پيام آزادي، دعاي سوم، درود بر ملائكه، ص 43 ـ 48.

وَ جَعَلُواْ الْمَلَئكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَانِ إِنَثًا  أَ شَهِدُواْ خَلْقَهُمْ  سَتُكْتَبُ شَهَدَتهُُمْ وَ يُسَْلُون:(1) آنها فرشتگان را كه بندگان خداوند رحمانند مؤنّث پنداشتند آيا شاهد آفرينش آنها بوده اند؟! گواهى آنان نوشته مى‏شود و (از آن) بازخواست خواهند شد!

پرسشگر محترم ابتداء جواب سوال دوم شما را مي دهيم كه شما اگر خوب به اين جواب نگاه كنيد خواهيد فهميد كه فرشتگان از چه جنسي هستند:

تعبير به" عباد" در واقع جواب پندار آنها است، ولى بايد توجه داشت كه" عباد" كه جمع است، به موجودهايى كه خارج از مذكر و مؤنث باشند مانند فرشتگان نيز اطلاق مى‏شود، همانگونه كه در مورد خداوند نيز ضميرهاى مفرد مذكر به كار مى‏رود در حالى كه ما فوق همه اينها است.

قابل توجه اين كه در اين جمله" عباد" به" الرحمن" اضافه شده، اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه غالب فرشتگان مجريان رحمت خداوند و تدبير كنندگان نظامات عالم هستى كه سراسر رحمت است مى‏باشند.

اما چرا اين خرافه در ميان عرب جاهلى پيدا شد؟ و چرا هم اكنون رسوبات آن در مغزهاى گروهى باقيمانده، تا آنجا كه فرشتگان را به صورت زن و دختر ترسيم مى‏كنند، حتى به اصطلاح" فرشته آزادى" را وقتى مجسم مى‏سازند در چهره زنى با قيافه و موهاى فراوان ترسيم مى‏كنند! اين پندار ممكن است از اينجا سرچشمه گرفته باشد كه فرشتگان از نظر مستورند و زنان نيز غالبا مستور بوده‏اند، حتى در مورد بعضى از مؤنثهاى مجازى در لغت عرب نيز اين معنى ديده مى‏شود كه خورشيد را مؤنث مجازى مى‏دانند، و ماه را مذكر. چرا كه قرص خورشيد معمولا در ميان امواج نور خود پوشيده است و نگاه كردن به آن به آسانى ممكن نيست، ولى قرص ماه چنين نمى‏باشد.

يا اين كه لطافت وجود فرشتگان سبب شده كه آنها را همجنس زنان كه نسبت به مردان موجودات لطيفترى هستند بدانند، و عجب اين كه بعد از اين همه مبارزه اسلام با اين تفكر خرافى باز هم هنگامى كه مى‏خواهند زنى را به خوبى توصيف كنند مى‏گويند او يك فرشته است، ولى در مورد مردان كمتر اين تعبير به كار مى‏رود، كلمه" فرشته" نيز نامى است كه براى زنان انتخاب مى‏كنند! سپس به صورت استفهام انكارى در پاسخ آنها مى‏فرمايد:" آيا به هنگام آفرينش فرشتگان حاضر بودند و از طريق حضور خود به اين امر پى‏برده‏اند.( 2)

اين جمله (أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ ) رد ادعاى مشركين بر مونث بودن ملائكه است، مى‏فرمايد: راه عالم شدن به مذكر و مونث بوند حس است، و مشركين ملائكه را نديده‏اند تا بدانند آيا نرند يا ماده، و در هنگام خلقت ملائكه حاضر نبودند، تا به اين قسمت آگاه گردند.

پس اين كه مى‏پرسد" آيا ناظر بر خلقت ملائكه بوده‏اند" استفهامى است انكارى يعنى ناظر نبوده‏اند. و جمله" سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ" تهديدى به ايشان است كه بدون علم چنين حرفهايى مى‏زنند. و به زودى اين شهادت بدون علمشان در نامه اعمالشان نوشته مى‏شود و در قيامت از آن بازخواست خواهند شد(3)

و راجع به سوال اول شما هم عرض مي كنيم كه پيامبر اسلام و ائمه به عنوان مفسر و مبين قرآن به توضيح آنها مي پردازند و لزومي ندارد براي فهم آنها همه انسانها در زمان خلقت فرشتگان حاضر باشند و  لزومي ندارد و عملا هم غير ممكن است كه براي دانستن همه چيز همه حضور داشته باشند.

خلاصه آن كه مي خواهد بفرمايد شما كه ملائكه را نديده ايد و درزمان خلقت آن هم حاضر نبوده ايد چطور مي گوييد آنها مونث هستند.

پي نوشت:

1. زخرف (43) آيه 19.

2. تفسير نمونه، مكارم شيرازى ناصر، ناشر دار الكتب الإسلامية چاپ تهران،  1374 ش، نوبت اول، ج‏21، ص 29.

3. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ناشر دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش، نوبت پنجم، ج‏18، ص  135.

صفحه‌ها