قرآن

«أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ »(1)؛ آيا كساني كه كافرند نمي‏دانند كه آسمانها و زمين پيوسته بود و ما از هم بازشان كرديم و هر چيز زنده‏اي را از آب آفريديم پس چرا ايمان نمي‏آورند؟

در اينكه منظور از«رتق و فتق» (پيوستگي و جدايي) كه در اينجا در مورد آسمانها و زمين گفته شده است چيست؟ مفسران سخنان بسيار گفته‏اند كه از ميان آنها سه تفسير، نزديكتر به نظر مي‏رسد و هر سه تفسير ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.

1- به هم پيوستگي آسمان و زمين اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان، مجموعه اين جهان به صورت توده واحد عظيمي از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارات دروني و حركت، تدريجا تجزيه شد و كواكب و ستاره‏ها از جمله منظومه شمسي و كره زمين به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است.(2)

2- آسمان‏ها و زمين و اجرامي كه دارند، حالشان حال افراد يك نوع است. روزي همه اين موجودات منظم و متصل به هم بودند، يعني يك موجود بوده، كه ديگر امتيازي ميان زمين و آسمان نبوده، يك موجود رتق و متصل الاجزاء بوده، و بعدا خداي تعالي آن را فتق كرده و در تحت تدبيري منظم و متقن، موجوداتي بي‏شمار از شكم آن يك موجود بيرون آورده، كه هر يك براي خود داراي فضيلت‏ها و آثاري شدند.(3)

3- اگر مراد از رتق اين باشد كه زمين از آسمان، و آسمان از زمين، جدا نبود تا چيزي از آسمان به زمين فرود آيد و يا چيزي از زمين بيرون شود و مراد از فتق آن مقابل اين معنا باشد، آن وقت معناي آيه شريفه اين مي‏شود كه: آسمان رتق بود، يعني باراني از آن به زمين نمي‏باريد، پس ما آسمان را فتق كرديم، و از آن پس بارانها به سوي زمين باريدن گرفت، و زمين هم رتق بود، يعني چيزي از آن نمي‏روييد، پس ما آن را فتق كرديم و از آن چيزهايي رويانديم. چه بسا جمله «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ» كه در ذيل آيه مورد بحث قرار دارد، اين معنا را تاييد كند.(4)                

روايات متعددي از طرق اهل بيت (ع) به معني اخير اشاره مي‏كند. از جمله اين روايت كه مرد شامي از امام محمد باقر(ع) درباره اين آيه شريفه پرسيد امام فرمودند:«فلعلك تزعم أنهما كانتا رتقا متلازقتين متلاصقتين ففتقت إحداهما من الاخري فقال: نعم فقال أبو جعفر (ع) استغفر ربك، فإن قول الله عز و جل كانَتا رَتْقاً يقول كانت السماء رتقا لا تنزل المطر، و كانت الأرض رتقا لا تنبت الحب، فلما خلق الله تبارك و تعالي الخلق، و بث فيها من كل دابة، فتق السماء بالمطر، و الأرض بنبات الحب»(5)؛ شايد تو گمان مي كني آسمان و زمين به هم چسبيده بودند  بعدا خداوند يكي را از ديگري جدا كرده؟ مرد شامي گفت بله امام باقر(ع) فرمودند استغفار كن همانا قول خداوند: «كانتا رتقا» مي فرمايد آسمان بسته بود و از آن باران نمي باريد و زمين بسته بود و دانه اي نمي روياند. وقتي كه خداوند موجودات را آفريد و آنها را در زمين پراكنده كرد، آسمان را با باران و زمين را با گياهان و دانه ها گشود. 

اما جواب سوال دوم: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» (6)؛ ما براي هيچ انساني قبل از تو زندگي جاويدان قرار نداديم  آيا اگر تو بميري آنها زندگي جاويدان دارند؟

اين آيه شريفه مي فرمايد هيچ كس در روي زمين زندگي جاودانه و هميشگي ندارد و همه موجودات و انسان ها مي ميرند. اينكه بعضي از پيامبران الهي يا انسان هاي ديگري عمر طولاني داشتند يا تا بحال هم زنده هستند، با اين آيه تنافي ندارد. زيرا اين آيه نمي گويد هيچ كس عمر طولاني نمي كند. بلكه مي فرمايد هيچ كس براي هميشه زندگي نمي كند و فرق است بين عمر طولاني و زندگي جاودانه. در آيه بعدي روي اين نكته تاكيد مي كند كه:« كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ (7)؛ هر انساني طعم مرگ را مي‏چشد، و ما شما را با بديها و نيكي ها آزمايش مي‏كنيم، و سرانجام به سوي ما باز مي‏گرديد.

پس اينكه شما نوشته ايد چهار پيامبر زندگي جاودانه داشته اند، صحيح نيست؛ حضرت نوح كه بنابر قولي 2500 سال عمر كرد عاقبت از دنيا رفت. پيامبران و انسان هاي ديگر هم كه زياد عمر كرده اند و تا بحال زنده اند، بنابر مصالح و حكمت هايي است كه خداوند در نظر گرفته و اينها هم عاقبت از دنيا مي روند و بر اين اساس هيچ كس در دنيا زندگي جاودانه ندارد بلكه زندگي جاودانه و خلود در جهان آخرت است.

پي نوشت ها:

1. انبياء(21)آيه30.

2. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج‏13، ص 395.   

3و4. طباطبايي، محمد حسين، الميزان، (ترجمه)، انتشارات جامعه مدرسين، ج‏14، ص 392.

5. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، ج‏3، ص 815.

6. انبياء، آيه34.

7. همان، آيه35.

در دو آيه اين عبارت آمده است كه به شرح زير مي باشند.....

أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذير(1)

آيا از آن كه در آسمان است ايمن نشسته‏ ايد كه ناگاه زمين را به لرزش درآورد و زمين شما را در خود فرو برد؟ يا از آن كه در آسمان است ايمن نشسته‏ ايد كه ناگاه بادى همراه با سنگريزه بر سر شما فرستد؟ به زودى خواهيد دانست كه بيم‏دادن من چگونه است.

اين آيات خطاب به انسان ها و تهديد و ترساندن آنها از قهر حاكم جهان آفرينش است كه مقام فرماندهي اش در آسمان است.

در مورد منظور از "من في السماء" دو نظر داده شده است:

1. منظور خداوند و حاكم آفرينش است. (2)

2. منظور ملائكه مقرب او هستند كه به امر و اراده او تدبير آفرينش را در دست دارند. (3)

اين دو نظر هم در يك راستا هستند. زيرا اگر ملائكه هم منظور باشد، از اين جهت است كه آنان مجري اراده خدا هستند و اگر خدا منظور باشد، از آن جهت است كه خداوند حاكم و مصدر امر و نهي است.

 در اين آيه "من" اشاره به موجود داراي عقل و شعور است و اين لفظ بر خداوند و ملائكه هم اطلاق مي شود و لازم نيست منظور حتما موجود مادي باشد تا بگوئيم خدا و ملائكه نمي تواند باشد.

علامه طباطبايي مراد از "من في السماء" را ملائكه موكل از جانب خدا شمرده است و گفته: 

معناى آيه اين است كه چگونه با خاطر جمع و دل آسوده به ربوبيت خداى تعالى كفر ورزيده‏ايد؟ و چه ايمنى از ملائكه ساكن آسمان و موكل بر امور عالم داريد از اينكه زمين را زير پايتان بشكافند و به امر خدا شما را در شكم زمين پنهان سازند، در حالى كه زمين هم چنان متزلزل و مضطرب باشد و چون گهواره آمد و شد داشته باشد؟

بعد نظر كساني را ذكر مي كند كه منظور از "من في السماء" را خدا شمرده اند؛ و اضافه مي كند اين نظر با اين كه اشكالي ندارد و لكن خلاف ظاهر آيه است. (4)

پي نوشت ها:

1. ملك(67) آيه16-17.

2. سبزاواري نجفي، ارشادالاذهان، بيروت، دار التعارف، 1419ق، ص567.

3. فيض كاشاني، الاصفي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1418ق، ج2، ص1330.

4. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374ق.

بنابرآیات قرآن هفت آسمان وجود دارد

بنابر آيات قرآن، آسمان ها هفت تا هستند (السموات السبع؛ سبع سماوات)(1) نه اين كه آسمان هفت طبقه است. البته بعضي منظور از هفت آسمان را لايه هاي هفت گانه آسمان دانسته اند. ولي اين نظر از جانب غالب مفسران رد شده، زيرا به بيان قرآن آسمان دنيا كه پايين ترين و پست مرتبه ترين آسمان ها است، با ستارگان زينت داده شده است. از اين رو گفته اند: آنچه ما شناخته ايم، آسمان دنيا است و آسمان هاي ديگر نا شناخته اند.(2) اما زمين در قرآن مفرد آمده و منظور كره اي است كه بر آن زندگي مي كنيم. البته در روايات به زمين هاي هفت گانه اشاره شده(3) كه نمي دانيم منظور چيست.

پي نوشت ها:

1. بقره(2)،آيه 29؛ اسراء(17)،آيه 44.

2. تفسير نمونه،ج1،ص117،168.

3. مصباح المتهجد،ص346.

 

از ريشه "دحو" فقط يك بار در قرآن استفاده شده است

از ريشه "دحو"  فقط يك بار در قرآن استفاده شده كه آن هم آيه زير است:

وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها(1)

اين آيه بعد از آياتي است كه به خلقت آسمان ها و زمين اشاره دارد تا به بشر گويد كه خلقت آسمان و زمين از آفريدن دوباره شما بعد از مرگ سخت تر نيست و خدايي كه آسمان ها و زمين را خلق كرده، بر خلق دوباره شما توانايي دارد. در آيات قبل مي فرمايد:

آيا آفرينش شما (بعد از مرگ) مشكل‏تر است يا آفرينش آسمان كه خداوند آن را بنا نهاد؟! سقف آن را برافراشت و آن را منظّم ساخت، و شبش را تاريك و روزش را آشكار نمود! و زمين را بعد از آن گسترش داد، و از آن آب و چراگاهش را بيرون آورد، و كوه‏ها را ثابت و محكم نمود! همه اينها براي بهره‏گيري شما و چهارپايانتان است!(2)

منظور از "دحو" يعني گستردن و آماده نمودن براي زندگي(3) با استوار ساختن كوه ها در آن، سيار ساختن آن در مدار منظمي به دور خورشيد كه باعث به وجود آمدن فصل ها مي گردد، هموار كردن درياها به گونه اي كه انسان ها بتوانند با جاري ساختن كشتي ها در آن بارهاي سنگين خود را به ديگر نقاط منتقل كنند(4)، قرار دادن زمين  به گونه اي كه گياهان از آن برويد و نهر ها بر آن جاري شود تا شرايط براي زندگي انسان ها فراهم گردد. (5)

پي نوشت ها:

1. نازعات(79) آيه 30.

2. همان، آيه 27-33.

3. فيض كاشاني، الاصفي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1418ق، ج2، ص 1403.

4. صادقي، الفرقان، قم، انتشارات فرهنگ اسلامي، 1365ش، ج3، ص92.

5. سيد عبد الحسين طيب، اطيب البيان، تهران، اسلام، 1378ش، ج1، ص493. 

همه موجودات آسماني و زمين از همه انواع او را سجده مي كنند

خداي متعال در قرآن و در ضمن آيات مورد اشاره، مي فرمايد همه موجودات آسماني و زمين از همه انواع او را سجده مي كنند مگر عده اي كه از فرمان حق سر پيچي مي كنند.
توضيح اين كه:
 جداي آن كه همه موجودات در سجده تكويني تحت امر و اراده الهي مقهور درگاه او هستند و حيات و زندگي شان وابسته به اراده حق متعال است كه در تفاسير به اين موضوع پرداخته شده است،اما در باره سجده تشريعي حكم كلي الهي استثناء خورده است به اين معنا كه  اين طور نيست همه موجودات خداي متعال را سجده كنند! در اين ميان استثنائاتي هم وجود دارد كه بعضي از موجودات آسماني و زميني خداي متعال را نافرماني مي كنند چنان كه درآيه 18 سوره حج  و آيات مورد اشاره سوره حجر مورد اشاره قرار گرفت.

 از معناي آيه متوجه مي شويم خداي متعال نفرموده همه موجوداتش بدون استثناء او را سجده مي كنند.

"أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاء"(1)

آيا نديده ‏اي كه هر كس در آسمان ها و هر كس كه در زمين است و آفتاب و ماه و ستارگان و كوه‏ ها و درختان و جنبندگان و بسياري از مردم خدا را سجده مي‏كنند؟ و بر بسياري عذاب محقق شده و هر كه را خدا خوار كند، هيچ كس گرامي اش نمي ‏دارد، زيرا خدا هر چه بخواهد، همان مي ‏كند.

دقت كنيم در اين آيه شريفه بعد از بيان اين مطلب كه همه موجودات چه آسماني " مَنْ فِي السَّماواتِ" كه ملائكه اند وچه زميني "مَنْ فِي الْأَرْضِ"  كه انسان ها و خلاصه همه موجودات،  خداي متعال را سجده مي كنند اما به عده  فراواني از انسان ها و  هم به دليل سجده نكردن وعده عذاب داده شده است كه جمله "مَنْ فِي الْأَرْضِ" شامل حال شان مي شود.

در آيات مورد اشاره سوره حجرهم وقتي به سجده تمامي ملائكه اشاره مي كند از اين حكم كلي شيطان استثناء مي شود چون از فرمان حق متعال سر پيچي كرد.

"فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ" "إِلاَّ إِبْليسَ أَبي‏ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدينَ" (2)

مشاهده مي كنيم دراين آيات نيز شيطان از فرمان حق سر پيچي كرد و از سجده كنندگان به حساب نيامد.

 ديديم شيطان از امر الهي سر باز زد و نسبت به اشرف موجودات سجده نكرد و اين سجده در اصل سجده براي خداي متعال بود بايد بدانيم اين سجده هاي مورد اشاره آيات مورد نظر سجده تشريعي است يعني سجده اي كه موجودات صاحب اراده و شعور با اختيار خود آن را انجام مي دهند كه بعضي از انسان ها و شيطان تحت اراه نفساني خودشان  كه ناشي از غرور و جهل شان است اين كار را انجام ندادند و از جمع سجده كنند گان خارج شدند.

نتيجه اين كه در اين آيات و آيات مشابه،عده اي از انسان ها و شيطان از حكم كلي سجده كنندگان خارج شدند و علت آن نيز بيان شد.

پي نوشت ها:

1. سوره حج آيه 18.

2.سوره حجر، آيات 30 و 31. 

منظور از آسمان و زميني كه خدا در قرآن بيان داشته، آسمان و زمين دنيايي نيست

قرآن در آيه اي مي فرمايد:

خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريد (1)

جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست. مگر آنچه پروردگارت بخواهد در مورد اين ‌آيه تفسيرهاي متعددي آمده است، اما آنچه صحيح به نظر مي رسد، چنين است:

منظور از آسمان و زميني كه خدا در آيه فوق بيان داشته، آسمان و زمين دنيايي نيست. خدا در كلام خود آسمان و زميني براي قيامت معرفي كرده كه غيرآسمان و زمين دنيا است:

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار (2)

در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمانها (به آسمانهاي ديگري) مبدل مي‏شود.

در آخرت آسمان و زمين، نظام دنيايي اش را ازدست مي دهد. بنا بر اين معناي آيه اين است كه گناهكاران عذاب اخروي خود را در همان آخرت و قيامت مي بينند و هميشه در آن جا هستند تا زماني كه آسمان و زمين قيامت برپا باشد. نيز كساني كه وارد بهشت مي شوند، هميشه در آن جا هستند تا زماني كه آسمان و زمين درآخرت برپاست.(3)

پي نوشت ها :

1. هود (11)، آيه 107.

2. ابراهيم (14)، آيه 48.

3. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374ش، ج11، ص27 . 

جهاني يا منطقه اي بودن طوفان نوح مسئله اي نيست كه مفسران بخواهند به صورت قطعي درباره آن اظهار نظر كنند. زيرا در اينگونه موارد بايد به اسناد تاريخي متقن مراجعه كنيم يا اينكه در كلام خدا و معصومين بياني قطعي و يقيني درباره آن داشته باشيم و در اين باره نه سند تاريخي متقن داريم و نه توضيحي يقيني در كلام خدا و معصومين  يافته ايم و لذا آنچه به عنوان جهاني و عالم گير بودن طوفان نوح به تفاسيري همچون تفسير نمونه و الميزان نسبت داده مي شود به صورت احتمالي است كه اين تفاسير برگزيده اند. البته به عنوان احتمالي قوي، اما در عين حال منطقه اي بودن آن نيز به صورت كلي نفي نشده و قرائن و شواهدي براي منطقه اي بودن آن وجود دارد.

در تفسير نمونه بعد از ذكر شواهد و قرائن عالم گير بودن طوفان نوح مي خوانيم:

« ولي با اين حال احتمال منطقه‏ اي بودن آن نيز به كلي منتفي نيست، زيرا اطلاق كلمه «ارض» بر يك منطقه وسيع جهان در قرآن مكرر آمده است چنان كه در سرگذشت بني اسرائيل مي‏خوانيم: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا»(1) « مشرقها و مغربهاي زمين را در اختيار گروه مستضعفان (بني اسرائيل) قرار داديم... اين نكته نيز قابل توجه است كه طوفان نوح به عنوان مجازات آن قوم سركش بود، و ما هيچ دليلي در دست نداريم كه دعوت نوح به سراسر زمين رسيده باشد، اصولا با وسائل آن زمان رسيدن دعوت يك پيامبر (در عصر خودش) به همه نقاط، بسيار بعيد به نظر مي‏رسد.(2)

بعد از مقدمه مذكور بايد بگوييم كه بر فرض كه طوفان نوح عالم گير بوده باشد، باز هم مي توان در پاسخ به سؤال شما احتمالاتي ذكر كرد.

جنابعالي نوشته ايد:« اين چند ميليون خزنده و حشره و ... را چگونه جمع آوري كرده و در آن كشتي جا داده است»

در پاسخ مي توان گفت كه:

اولا: همه حيوانات در اين كشتي جا داده نشده اند. بلكه چنانكه از آيه 40 سوره هود (3) استفاده مي شود  از هر نوعي از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده) بر كشتي سوار شده است.

ثانيا: لزومي ندارد كه آبزيان و حشرات و .. هم سوار بر كشتي شوند زيرا سيل ضرري براي آنان ندارد.

ثالثا: كشتي نوح، يك كشتي معمولي نبوده. چون خود كشتي آيت و معجزه‌ي الهي بوده است اين كشتي با نظارت و مراقبت الهي ساخته شده و همه چيز حساب شده و پيش بيني شده بود؛ با توجه به اين، هيچ بعيد نيست كه آنقدر گنجايش داشته كه جفتي از هر حيوان (نه همه حيوانات ) در آن گنجانده شود.

رابعا: ممكن است كه در زمان حضرت نوح چند قسم بيشتر از جانوران در روي زمين پيدا نشده بودند، و نوح فقط نسل آنها را حفظ كرده است، و بقيه حيوانات بعدا پيدا شده‌اند.

خامسا: جمع آوري جفتي از حيوانات از مناطق مختلف ممكن است به اعجاز الهي صورت گرفته باشد و ما نبايد هميشه به اسباب و عوامل مادي توجه داشته باشيم و از اسباب و علل غير مادي غافل باشيم.

البته در پايان ناگفته نماند كه اين توجيهات ما براي اين نيست كه بگوييم قطعا طوفان نوح عالم گير بوده بلكه براي اين است كه بگوييم هر دو احتمال (جهاني و منطقه اي بودن) ممكن است و در پايان بهتر است كه اين سخن نويسنده تفسير المنار را نقل كنيم كه علامه در الميزان از وي نقل كرده كه وي مي گويد:« « أن هذه المسائل التاريخية ليست من مقاصد القرآن و لذلك لم يبينها بنص قطعي فنحن نقول بما تقدم أنه ظاهر النصوص و لا نتخذه عقيدة دينية قطعية فإن أثبت علم الجيولوجية خلافه لا يضرنا لأنه لا ينقض نصا قطعيا عندنا»(4)

«اين مسائل تاريخي از اهداف و مقاصد قرآن نيست و به همين جهت قرآن كريم آن را به طور صريح و قاطع بيان نكرده ما هم كه در اين باره اظهار نظري كرديم تنها گفتيم از ظاهر نصوص چنين بر مي‏آيد نه اينكه خواسته باشيم اعتقاد ديني خود را اظهار نماييم و يا نتيجه بحث را به عنوان يك عقيده قطعي ديني بپذيريم، بنابراين اگر در علم ژئولوژي و زمين شناسي خلاف اين نتيجه ثابت شده باشد ضرري به حال ما ندارد براي اينكه اين نتايج علم زمين شناسي هيچ نص قطعي ما را نقض نمي‏كند»

پي نوشت ها:

1. أعراف(7) آيه 137.

2. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج‏9، ص 103

3. « حَتَّي إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ...» « (اين وضع هم چنان ادامه يافت) تا آن زمان كه فرمان ما فرا رسيد، و تنور جوشيدن گرفت (به نوح) گفتيم: «از هر جفتي از حيوانات (از نر و ماده) يك زوج در آن (كشتي) حمل كن...».

4. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق ، ج‏10، ص 265.

 

كساني كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل،حاضر نبودند به هيچ قيمتي در برابر بيان مستدل و منطقي قرآن تسليم شوند...

كساني كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل،حاضر نبودند به هيچ قيمتي در برابر بيان مستدل و منطقي قرآن تسليم شوند، و آوردن كتابي همچون قرآن به وسيله فرد درس نخوانده‏اي همچون پيامبر(ص) كه دليل روشني بر حقانيت وي بود بپذيرند، دست به بهانه جويي تازه‏اي زدند، چنان كه قرآن در نخستين آيات مورد بحث مي‏گويد: آنها از روي سخريه و استهزاء گفتند چرا معجزاتي(همچون معجزات موسي و عيسي) از سوي پروردگارش بر او نازل نشده است"؟ چرا او عصاي موسي و يد بيضاء و دم مسيحا ندارد؟چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمي‏كند؟ آن گونه كه موسي و شعيب و هود و نوح و ثمود كردند؟

و يا همان گونه كه در سوره اسراء از زبان اين گروه آمده است"چرا پيامبر اسلام، نهرها و چشمه‏هاي آب جاري از بيابان خشك مكه ظاهر نمي‏كند"؟"چرا قصري از طلا ندارد"؟"چرا به آسمان صعود نمي‏كند"؟و"چرا نامه‏اي از سوي خدا از آسمان براي آنها نمي‏آورد".

بدون شك پيامبر اسلام (ص) معجزات ديگري غير از قرآن مجيد داشته، و تاريخ نيز با صراحت از آن سخن مي‏گويد، ولي آنها با اين سخنانشان، دنبال تحصيل معجزه نبودند، بلكه از يك سو مي‏خواستند اعجاز قرآن را ناديده بگيرند و از سوي ديگر تقاضاي معجزات اقتراحي داشتند(منظور از معجزات اقتراحي اين است كه پيامبر (ص) طبق تمايلات اين و آن، هر امر خارق العاده‏اي را كه پيشنهاد كنند انجام دهد، مثلا اين يكي پيشنهاد خارج ساختن چشمه‏هاي آب كند ديگري بگويد من قبول ندارم بايد كوه‏هاي مكه را طلا كني، سومي هم بهانه بگيرد كه اين كافي نيست بايد به آسمان صعود كني، و به اين ترتيب معجزه را به صورت بازيچه بي‏ارزشي در آورند، و تازه آخر كار بعد از ديدن همه اينها ساحرش بخوانند).

لذا در سوره انعام آمده است: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتي‏ وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا:(1) اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل كنيم و مردگان زنده شوند و با آنها سخن بگويند و همه چيز را در برابر آنها محشور نمائيم باز هم ايمان نمي‏آورند"! به هر حال قرآن براي پاسخگويي به اين بهانه‏جويان لجوج، مي گويد:

به آنها" بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد، معجزات همه نزد خدا است" (قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ).

او مي‏داند چه معجزه‏اي با چه زماني و براي چه اقوامي متناسب است، او مي‏داند چه افرادي در صدد تحقيق و پي جويي حقند و بايد خارق عادات به آنها نشان دهد، و چه افرادي بهانه گيرند و دنبال هواي نفس؟ و بگو" من فقط انذار كننده و بيم دهنده آشكارم" (وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ).

تنها وظيفه من انذار و تبليغ است و بيان كلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنها به اختيار ذات پاك او است.(2)

پي نوشت:

1. انعام ( 6) آيه 111.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374ش، چاپ اول، ج‏16، ص 314.

 توجه به اين نكته شايد مفيد باشد كه آنچه براي انبيا ضروري است، ارتباط با عالم غيب يا دسترسي به منبع وحي است كه سرچشمه همه حقايق معرفتي است. در واقع، انبيا براي هدايت بشر نياز به دريافت درجات بالايي از معارف دارند كه آن را از طريق وحي و يا الهامات غيبي و علم لدني كه به ايشان عنايت مي شود، دارا هستند.

در نتيجه، علاوه بر اين موارد، نيازي به «علم» به معناي متعارف آن كه معمولا به دانش رايج  بين مردم، يعني علم حصولي و آموزشي اطلاق مي شود، نداشتند؛ هر چند از آن هم بي بهره نبودند. در هر حال، از ويژگي هاي انبيا دارا بودن چنين علومي نيست؛ چنان كه رسول خاتم(ص)  نيز از ابتدايي ترين درجه اين علوم، يعني خواندن و نوشتن بي بهره بود، ولي به واسطه اتصال به سرچشمه معارف و وحي و الهامات الهي از بسياري از علوم و اسرار عالم آگاهي داشت كه حتي دانشمندان نيز از آن بي بهره بوده اند.

   نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت             به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

علم امامان و پيامبران، بر دو گونه است:

1. علمي كه پيامبر يا امام در هر حال واجب است آن را بداند.

2. علمي كه جايز است پيامبر يا امام آن را بداند. اگر خدا آن را به امام يا پيامبر اعلام كند، خواهد دانست. اگر اعلام نكند، نخواهد دانست.

علمي كه در هر حال واجب است كسي كه امام يا پيامبر است بداند، علم به دين خدا و شريعت الهي است. اين علم براي كسي كه به عنوان امام يا پيامبر نقش هدايتگري مردم را دارد، دارا بودنش واجب است. در غير اين صورت، در وظيفه خود دچار خلل خواهد شد.

اما علومي كه واجب نيست امام يا پيامبر به عنوان اين كه امام يا پيامبر هستند بدانند، عبارت است از علم به آينده و علم به ما كان و ما يكون (آنچه بوده و مي باشد) و علم به مغيبات (پوشيده ها). اين گونه امور، مختص به خدا است:

 «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّه».(1) خداوند هر وقت هر كس از امامان يا پيامبران را كه صلاح بداند، نسبت به برخي از آن علوم آگاه خواهد ساخت.

بنابراين، اين گونه امور مواردي هستند كه امام يا پيامبر به صورت بالفعل نسبت به آن علم ندارند. هر وقت خداي متعال بخواهد، علم خواهند يافت. پس معلوم نيست كه پيامبران يا ائمه نسبت به نتيجه امتحان شان آگاه باشند. آنان نيز همان گونه نسبت به انجام وظيفه و خوب انجام دادن امتحان، خوف و رجا داشتند كه ما داريم. شايد خوف آنان از نتيجه امتحان، بيش تر از خوف ما باشد؛ زيرا بيش تر از ما متوجه خطير بودن امتحانات الهي بوده و نسبت به بدي مردود شدن در امتحان الهي علم داشتند.

بنابراين، اولا: اگرحضرت موسي(ع) علم به مسئله نداشت، اين بي خبري عيب نيست. با توجه به مطالب فوق ضربه به رسالت و پيامبري نمي زند.ٍ

ثانيا: آيه مذكور مر بوط به اولين باري است كه حضرت موسي(ع) با مار شدن عصا مواجه شده است. بر فرض هم از اين امر خبر داشته باشند، به صورت عيني آن را مشاهده نكرده بودند.

پي نوشت:

1. نمل(27) آيه 65.

علم غيب مثل همه چيزهاي ديگر مختص خداست و غير خدا هيچكس هيچ چيز و از جمله علم غيب ندارد. غير خدا هر كه و هر چه باشد [از جمله معصومان]، به ذات خود جز فقر محض نيست و از خود هيچ ندارد و هر چه دارد عطاي خداست.

عطاي خدا هم يا عمومي است مثل حيات و ...يا اختصاصي است مثل نبوت و امامت.

اگر انسان ها به حوزه هايي علم و آگاهي دارند و با چشم و گوش و ديگر حواس به زوايايي از جهان آگاهي مي يابند، اين عطاي عمومي خداست و اما علم به زواياي پنهان از حواس و علم به جهان هاي برتر از حواس كه "علم غيب" ناميده مي شود، اختصاص به خدا دارد و غير خدا را به اين حوزه راهي نيست مگر اين كه خدا آگاهي دهد و مشرف گرداند:

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّه‏(1)

بگو: هيچ كس در آسمانها و زمين غيب نمى‏داند مگر اللَّه‏.

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو(2)

كليدهاى غيب نزد اوست. جز او كسى را از غيب آگاهى نيست.

ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا(3)

پيش از اين نه تو آنها را مى‏دانستى و نه قوم تو.

إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّه‏(4)

بگو: هيچ كس در آسمانها و زمين غيب نمى‏داند مگر اللَّه‏.

و از زبان پيامبران به صراحت اعلام مي كند كه ما غيب نمي دانيم و از پنهان آگاه نيستيم:

وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ(5)

اگر علم غيب مى‏دانستم بر خير خود بسى مى‏افزودم و هيچ شرى به من نمى‏رسيد.

وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ(6)

به شما نمى‏گويم كه خزاين خدا در نزد من است. و علم غيب هم نمى‏دانم‏.

ولي خداوند كه "فعال ما يشاء" هست و اختيار مطلق دارد، مي تواند هر كس را كه بخواهد بر همه غيب يا بر بعض از غيب آگاه سازد و كسي هم نمي تواند بر خدا حكم كرده و او را از اين عطا منع گرداند. خداوند اعلام كرده كه پيامبران و برگزيدگانش را بر غيب (به صورت مطلق يا محدود) آگاه مي كند:

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ(7)

و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب بياگاهاند، ولى برخى از پيامبرانش را كه خود بخواهد برمى‏گزيند.

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً  إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُول‏(8)

او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى‏سازد، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد.

بنا بر اين آيات، خدا به برگزيدگان و رسولان خود علم غيب مي دهد و بنا بر روايات، امامان جانشينان رسول خدا هستند و همه شؤون رسول خدا جز وحي و نبوت را دارند و طبيعي است كه خدا وقتي بخواهد كسي را خليفه و مظهر خود گرداند و واسطه هدايت و فيض خود قرار دهد، به او علم غيب و تسلط بر زمان و مكان و زبان ها و...را خواهد داد و او به اراده خدا فراتر از زمان و مكان و ديگر محدوديت ها خواهد بود و همه اينها به اذن و اراده خداست.

 پي نوشت ها:

1. نمل(27) آيه 65.

2. انعام(6) آيه 59.

3.هود(11) آيه 49.

4. يونس(10) آيه 20.

5. اعراف(7) آيه 188.

6. هود(11) آيه 31.

7. آل عمران(3) آيه 179.

8. جن(72) آيه 26-27.

صفحه‌ها