حديث

امام صادق علیه السلام فرمود: به سه کس سلام داده نشود...
سلام کردن

در مورد حدیث امام صادق علیه السلام که فرمودند: «بر سه کس سلام لازم نیست : 1ـ بر کسی که با جنازه همراه است . 2ـ بر آن که به نماز جمعه می رود . 3ـ بر کسی که داخل حمام باشد.» می خواستم بدانم علتش چیست چرا باید به این سه گروه سلام نکرد؟

پاسخ:

اصل حدیث این است:
« كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَقُولُ‏ ثَلَاثَةٌ لَا يُسَلَّمُونَ الْمَاشِی مَعَ الْجَنَازَةِ وَ الْمَاشِی إِلَی الْجُمُعَةِ وَ فِی بَيْتِ الْحَمَّام‏» (1)؛ امام صادق علیه السلام فرمود: به سه کس سلام داده نشود: کسی که همراه جنازه راه می‏رود و کسی که به سوی نماز جمعه می‏رود و کسی که در حمّام است.
ملا صالح مازندرانی در شرح این حدیث می نویسد: قوله ( ثَلَاثَةٌ لَا يُسَلَّمُونَ) محمول علی الکراهة و لعل السر فی الاولین انه ینافی التعجیل المطلوب فیهما أو المراد انهما لا یبتدئان بالسلام علی غیرهما بل ینبغی العکس لفضل المشی مع الجنازه و الی الجمعه و فی الاخیر انه یوجب النظر الی ما یکره و الاطلاع علیه.(2)
اینکه امام فرمودند بر این سه نفر سلام نکنید حمل بر کراهت می شود (سلام کردن که در اصل مستحب است بر این سه گروه مکروه است) شاید سرّ کراهت داشتن در مورد کسی که همراه جنازه می رود و کسی که به نماز جمعه می رود این باشد که سلام کردن به این دو گروه با تعجیلی که در این دو امر مطلوب است منافات داشته باشد (باید در رفتن به تشییع جنازه و رفتن به نماز جمعه عجله کرد) یا مراد این باشد که این دو گروه ابتدا بر دیگری سلام نکنند و عکس آن سزاوار است چون همراه جنازه رفتن و به نماز جمعه رفتن فضیلت دارد. اما در مورد کسی که در حمام است کراهت دارد زیرا موجب نگاه کردن به چیزی است که کراهت دارد و اطلاع یافتن از اوست.
شیخ حر عاملی هم با این عنوان این روایت را بیان کرده: « بَابُ عَدَمِ اسْتِحْبَابِ تَسْلِیمِ الْمَاشِی مَعَ الْجَنَازَةِ وَ إِلَی الْجُمُعَةِ وَ فِی الْحَمَّامِ لِمَنْ لَا إِزَارَ لَه‏... وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَی التَّسْلِیمِ فِی الْحَمَّامِ لِمَنْ عَلَيْهِ إِزَارٌ فِی مَحَلِّه‏»(3) یعنی سلام کردن به این سه گروه مستحب نیست. ایشان در مورد کراهت سلام به کسی که در حمام است این توضیح را اضافه می کند که نسبت به کسی که لنگ ندارد سلام کردن کراهت دارد زیرا در جای خودش روایاتی بیان کردیم که سلام کردن در حمام بر کسی که بر او ازار و لنگ است اشکال ندارد.

پی نوشت ها:
1. کلینی، الکافی، انتشارات اسلامیه، ج‏2، ص 646.
2. مازندرانی، محمد صالح، شرح اصول کافی، ج11، ص112.
3. شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج‏12، ص 70.

 

بیشترین اهل جهنم را در مراحل ابتدایی زنان تشکیل می‌دهند ولی بسیاری از آنان زود پاک‌شده یا به شفاعت از جهنم نجات‌یافته و بهشتی می‌شوند
زنان جهنمی و زنان بهشتی

آیا این روایت صحیح است که بیشترین ساکنان جهنم و کمترین ساکنان بهشت زنانند؟

پاسخ:

روایت به این مضمون از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله هست ازجمله در همان حدیث حولاء عطار دارد:
والذی بعثنی بالحق نبیا ورسولا، لقد بعثنی المقام المحمود، فعرضنی علی جنته وناره، فرأیت أکثر أهل النار النساء، فقلت: یا حبیبی جبرئیل، ولم ذلک؟ فقال: بکفرهن، فقلت یکفرن بالله عزوجل، فقال: لا، ولکنهن یکفرن النعمة، فقلت: کیف ذلک یا حبیبی جبرئیل ؟ فقال: لو أحسن إلیها زوجها الدهر کله، ( لم یبد إلیها) سیئة قالت: ما رأیت منه خیرا قط.(1)
قسم به آن خدایی که مرا به حق مبعوث کرد و به مقام محمود رساند، جبرئیل بهشت و دوزخ را بر من عرضه کرد و بیشتر اهل جهنم را از زنان دیدم و از جبرئیل علت پرسیدم و ایشان فرمود: به خاطر کفر و ناسپاسی آن‌ها است. غالب زنان از این‌که شوهرشان یک عمر خدمتشان می‌نمایند، تشکر نمی‌نمایند اما همین‌که یک‌بار به زن بدی کند، خطاب به شوهر می‌گوید: در عمرم از تو خیری ندیدم.

با توجه به این روایت و روایات مشابه زنان با توجه به روحیه ناسپاسی و ناشکری‌ای که برخی از آن‌ها  دارند بیشترین اهل جهنم را در مراحل ابتدایی تشکیل می‌دهند ولی بسیاری از آنان زود پاک‌شده یا به شفاعت از جهنم نجات‌یافته و بهشتی می‌شوند ازاین‌رو با بیشتر بودن زنان در بهشت که دار جاوید است ، منافات ندارد ازاین‌رو بنا بر روایات در بهشت یک مرد با چند زن ازدواج می‌کند که این نشان از زیادتر بودن زنان در بهشت نسبت به مردان است. (2)

پی‌نوشت‌ها:
1. محدث نوری، مستدرک الوسائل، قم، آل البیت، ج 14، ص 243.
2. شیخ صدوق، فقیه، قم، انتشارات اسلامی، ج 3، ص 468.

متأسفانه در طول تاریخ زن مظلوم بوده و امکان رشد و تعالی را از او گرفته‌اند و متأسفانه خود زنان هم در برهه‌های فراوانی از تاریخ، این ظلم گسترده را پذیرا شده‌اند.
جایگاه زن در اسلام

آیا این روایت صحیح است که: از زنان بد باید به خدا پناه برد و از زن خوب نیز باید پرهیز کرد؟

پاسخ:

روایت موردنظر به شرح زیر از سخنان امام علی است:
فاتقوا شرار النساء، وکونوا من خیارهن علی حذر ولا تطیعوهن فی المعروف حتی لا یطمعن فی المنکر (1) از زنان بد خود را نگه‌دارید و از زنان خوب هم حذر و احتیاط داشته باشید و در کارهای خوب از آنان اطاعت نکنید که طمع اطاعت در کارهای بد از شما پیدا کنند.
متأسفانه در طول تاریخ زن مظلوم بوده و تحقیر شده و امکان رشد و تعالی را از او گرفته‌اند و متأسفانه خود زنان هم در برهه‌های فراوانی از تاریخ، این ظلم گسترده را پذیرا شده‌اند.
از طرف دیگر زن به‌طور طبیعی  به زر و زیور و آرایش و خودنمایی گرایش دارد(2) و این گرایش در کل، مثبت است و می‌تواند در خدمت تعالی خود زن و جامعه باشد ولی متأسفانه مردان ظالم آنان را فقط در این حیطه نگه‌داشته و خودشان هم بسیاری اوقات به‌صورت افراطی  در خدمت گرایش به زر و زیور قرار گرفته‌اند.
در جامعه‌ای که افراد بخصوص زنان تربیت‌نشده‌اند، زنان بد که ادعای ایمان و خداباوری و خداترسی و... ندارند که در شهوت و زینت و تفاخر و تفرعن و...غرقند و زنان مدعی ایمان و خداباوری و خداترسی هم چون تربیت‌نشده‌اند گر چه به‌مراتب کمتر، ولی باز هم از این آفات در امان نیستند. آری اگر جامعه نسبت به تربیت و رشد انسانی و فکری و عقلی افراد بخصوص زنان که عقب‌ماندگی بیشتری دارند، عنایت لازم به خرج می‌داد،دیگر از هیچ‌کس بخصوص از زنان لازم نبود حذر شود. زیرا همه آمر به معروف و ناهی از منکر و یاور بر حق و عدل  بودند و باید بدانان پناه برد نه این‌که از آنان بر حذر بود همچنان که امامان از زنان تربیت شده خود، بر حذر نبودند.
اگر زنانی که مدعی ایمان و خدا و دین و...هستند ولی تربیت شده نیستند.  که بر امور خانواده حاکم کنیم و راهنمایی‌ها و دستورات صحیح نادر آن‌ها را به‌عنوان اطاعت از آن‌ها انجام دهیم، جرات پیدا کرده و در بقیه امور هم دخالت کرده و خانواده را به سوی قهقرا سوق می‌دهند. اما اگر زنانی تربیت شده و عاقل و با فهم و تدبیر و عالم باشند، اطاعت از آنان نه تنها بد نیست. بلکه اطاعت نکردن از آنان ناپسند است. زیرا آن زنان اگر میدان پیدا کنند خانواده را به سوی سعادت و خوشبختی سوق می‌دهند.
در زمان امام، غالب زنان تربیت‌نشده بودند ازاین‌رو بهتر بود به آنان کمتر میدان داده شود و این به مصلحت خود آنان هم بود.

پی‌نوشت‌ها:
1. محمد عبده، خطب الامام علی (نهج البلاغه)، قم، دار الذخائر، ج 1، ص 129.
2. زخرف (43) آیه 18.

در صدر اسلام خواندن و نوشتن در عرب معمول نبود و به‌ندرت یافت می‌شد و با توجه به تشویق‌های فراوان قرآن و رسول خدا، کم‌کم خواندن و نوشتن رواج گرفت.
کتابت حدیث

آیا شاگردان امام صادق (علیه‌السلام) تمام مطالبی که آن حضرت می‌فرمود را می‌نوشتند؟ از چه ابزاری برای نوشتن استفاده می‌کردند؟

پاسخ:

در صدر اسلام خواندن و نوشتن در عرب معمول نبود و به‌ندرت یافت می‌شد و با توجه به تشویق‌های فراوان قرآن و رسول خدا، کم‌کم خواندن و نوشتن رواج گرفت.
البته متأسفانه بعد از وفات رسول خدا با منع از نوشتن و گفتن حدیث و سخن پیامبر ، در این جریان وقفه‌ای ایجاد شد تا این‌که کم‌کم این منع سست شد و بالاخره عمر بن عبدالعزیز اموی در زمان امام سجاد (علیه‌السلام) دستور کتابت سنت نبوی را صادر کرد. (البته شیعه از همان زمان رسول خدا و بعد از ایشان به نقل و کتابت همت داشت ؛ ولی با توجه به منع شدید این کار را مخفیانه و با رعایت اصول حفاظتی انجام می‌داد.)
زمان امام باقر (علیه‌السلام) و امام صادق (علیه‌السلام) دوران اوج نقل و کتابت حدیث بوده است و این دو امام بزرگوار در ترویج اسلام ناب در ابعاد معرفتی و اخلاقی و فقهی تلاش بسیار کردند و شاگردان مخلص آن دو امام هم در ثبت و نوشتن احادیثی که از آن دو بزرگوار می‌شنیدند ، تلاش فراوان داشتند و بیشتر کتب اولیه حدیث شیعه که به "اصول اربع مأه ؛ اصول چهارصدگانه" معروف‌اند، در این دوران نوشته شد و منابع جوامع روایی ، همچون کتاب کافی ، همین اصول اربع مأه گشتند.
البته طبیعی است که شاگردان به‌تناسب روحیه خود و در زمینه‌ای که علاقه و تخصص داشتند، احادیثی که از امام می‌شنیدند، را ثبت می‌کردند و بسیاری از نوشته‌های فراوان آن شاگردان از امامان با توجه به خفقان شدید عباسی از بین رفت و شاگردانی هم ناباب شدند و به دست بردن در احادیث همت گماردند و امامان هم درصدد راه یاددادن و القای اصول بودند تا شیعیان خود به استنباط از قرآن و سنت سوق یابند.
این‌گونه نبود که امامان توانسته باشند افراد و گروه‌هایی را برای کتابت احادیث سازمان‌دهی کنند و کار را بین آن‌ها تقسیم نمایند و... خفقان حکومت طولانی عباسی اجازه این سازمان‌دهی‌ها را نمی‌داد و امامان برحسب مقدورات اقدام می‌کردند.
این‌که نوشت‌افزارهای زمان امام صادق چه بوده است، را باید با مراجعه به کتاب‌های تاریخی به دست آورید.
در مورد نوشت‌افزارهای زمان رسول خدا برای کتابت وحی و سنت آمده:
قرطاس (کاغذ)، قلم ، مداد (به معنای مرکب) ، صحف (برگه‌هایی از کاغذ که روی آن  نوشته‌شده) ، سجلّ (نوشت های لوله شده) ، رَقّ (پوست نازکی که روی آن می‌نوشتند).
عُسُب؛ جمع عسیب به قسمت پهن جریده و شاخه نخل که برای نوشتن بر روی آن استفاده می‌شد و "لخاف" جمع لخفه، به سنگ‌های سفید و نازک  و "رقاع" جمع رقعه، به برگ پهن درخت و گیاه یا به پوست گفته می‌شد که این‌ها هم مورد استفاده قرار می‌گرفت. (1)

پی‌نوشت‌ها:
1. پژوهشی در تاریخ قرآن، ص 216 به نقل از : الفهرست، ص36 و الاتقان، ج1، ص99.

تاریخ حدیث شیعه تا عصر رسالت و امامت از اتصال کاملی برخوردار بوده و هیچ حلقه‎ای از آن نیفتاده است.
جوامع حدیثی

تفاوت میراث حدیث شیعه و اهل سنت در چیست؟

پاسخ:

ادوار تاریخی و میراث حدیثِ شیعه از چهار جهت با ادوار تاریخی و میراث حدیثی اهل سنت متفاوت است که عبارت‌اند از:
1. تاریخ حدیث شیعه تا عصر رسالت و امامت از اتصال کاملی برخوردار بوده و هیچ حلقه‎ای از آن نیفتاده است. به همین دلیل نخستین دوره تاریخی حدیث شیعه را نخستین نگاشته‎های حدیثی تشکیل می‎دهد، البته با این تفاوت که نخستین نگاشته‎های حدیثی اهل سنت حداقل یک سده با عصر رسالت فاصله دارد، اما نخستین نگاشته‎های حدیث شیعه با عصر رسالت و امامت کاملاً متّصل است.
2. گردآورندگان جوامع حدیثی اولیه اهل سنت آن‌ها را بر اساس سنت شفاهی فراهم آوردند. در حقیقت بخاری و مسلم از روی شنیده‎های روایی که از طریق اساتید به آنان منتقل شد به تدوین صحیحین پرداختند، اما گردآورندگان جوامع اولیه حدیثی شیعه با سنّت مکتوب روبرو بوده‎اند که ما آن را با عنوان اصول اربعمأة (اصول چهارصدگانه ) می‎شناسیم و از آن با عنوان شکل‎گیری میراث روایی شیعه در قالب اصول اربعمأة و دوره دوم از ادوار تاریخ حدیث شیعه یاد می‎کنیم. این دوره از اختصاصات تاریخ حدیث شیعه است.
3. با توجه به اتصال حلقات حدیث شیعه و نیز تکیه داشتن آن بر سنت مکتوب و نظارت اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) بر عموم مکتوبات حدیثی، پدیده وضع و جعل در مقایسه با حدیث اهل سنت، به‌صورت محدودی در حدیث شیعه راه‌یافته است. این امر پیراستن منابع روایی شیعه از احادیث جعلی را از نگاه محدّثان شیعی در مقایسه با آنچه از نگاه محدثان اهل سنت مشهود است، با ضرورت کمتری مواجه ساخته و بدین خاطر ما به دوره تنقیح جوامع روایی در تاریخ حدیث شیعه برنمی‎خوریم. هرچند تلاش‎هایی محدود؛ هم چون تدوین کتاب «الأخبار الدخیلة» از علامه شوشتری در دوران معاصر انجام گرفته و خود بر ضرورت پیراسته ساختن کامل میراث روایی شیعه پای می‎فشریم.
4. باید اذعان کرد که دانش‎های تخصصی حدیث؛ همچون اصطلاحات حدیثی، برای برخورد با بحران‎ها و ضعف‎های سندی و متنی روایات بیشتر در بستر تاریخ حدیث اهل سنت شکل گرفته و آنچه در تاریخ شیعه انجام گرفته ناظر به تحقیقات عالمان اهل سنت است و برای پر کردن خلا این دانش‎ها در فرهنگ شیعی بوده است. البته علم رجال و فقه الحدیث از این امر مستثناست. (1)

پی‌نوشت:
1. علی نصیری، حدیث شناسی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ج1، ص185.

از نگاه عالمان شیعه قائل شدن به نسخ تلاوت آیات به همان قائل شدن به تحریف و کم شدن قرآن برمی‌گردد که قولی باطل است.
نسخ آیات قرآن

آیا شیخ کلینی و علامه مجلسی قائل به وجود آیه رجم (سنگسار) و منسوخ شدن آن هستند؟

پاسخ:

محدث احادیثی را که از لحاظ سند به حداقل لازم از نظر او اعتبار دارند ، نقل می‌کند هر چند خودش به دلایل دیگری آن حدیث را قبول نداشته باشد مثلاً ممکن است مضمون حدیث را مخالف اصول قرآنی و روایی بداند ولی چون سند آن حدیث حداقل اعتبار را از نظر او دارد، آن را نقل می‌کند. یا احادیثی را نقل می‌کند که مضمونشان با هم منافات دارد. ولی چون هر دو حدیث منافی، سندشان حداقل اعتبار را دارد، هر دو را نقل می‌کند.
حالا این محدث گاهی در همان کتاب حدیث یا در کتابی دیگر، فقیهانه وارد بحث می‌شود و حدیثی را که خودش سند آن را دارای حداقل اعتبار می‌داند، به نقد می‌کشد و به ادله سندی یا متنی یا با قرائن دیگر آن را رد می‌کند یا اصلاً بحث فقیهانه نمی‌کند و آن را به فقیهان وامی‌گذارد.
عالمانی چون کلینی، مجلسی و... در کتاب کافی و بحارالانوار  به عنوان یک محدث سعی در جمع احادیث دارند.
البته کلینی در کافی سعی دارد روایاتی که به نظر او از سند معتبری برخوردار هستند، جمع‌آوری کند ولی مجلسی در بحارالانوار درصدد جمع‌آوری آثار منسوب به امامان است و هر خبر و حدیثی که حداقلی از اعتبار را داشته باشد، در آن کتاب جمع آورده تا بعد از او عالمان در مورد آن احادیث تحقیق کنند و معتبر و غیر معتبر را شناسایی کرده و روشن سازند.
بنابراین کلینی به عنوان یک محدث وقتی یک حدیثی را معتبر می‌داند، آن حدیث را در کتابش می‌آورد. ولی آوردن یک حدیث در کتاب کافی به معنای اعتقاد کلینی به مضمون آن حدیث نیست. زیرا همان کلینی در همان زمینه روایات و احادیث دیگر هم آورده که با این حدیث تفاوت دارد و باید آن احادیث را درمجموع دید و بررسی کرد و با توجه به مجموع آن‌ها نظر داد و اگر جایی کلینی جمع‌بندی خود از احادیث را ذکر کرده، آن جمع‌بندی را می‌توان نظر او شمرد.
ما در مورد جمع‌بندی احادیث مربوط به تحریف قرآن از نگاه کلینی اطلاع نداریم و نمی‌دانیم. آیا ایشان موضع‌گیری صریحی کرده است یا نه و ظاهراً باید ایشان موضع صریحی دال بر تحریف قرآن نگرفته باشد وگرنه مخالفان آن را در بوق و کرنا می‌کردند. بله روایاتی در کافی هست که بر تحریف و کم شدن قرآن دلالت دارد. ولی این‌ها را نمی‌توان اعتقاد کلینی شمرد. بلکه ایشان چون آن روایت را از لحاظ سندی معتبر دیده، آن را ذکر کرده همان‌گونه که روایاتی هم نقل کرده که تحریف را انکار می‌کند. ازجمله در باب حد زنا به حد رجم اشاره کرده و روایتی آورده که دلالت دارد آیه حد رجم جزو قرآن بوده است:
قال أبوعبدالله علیه‌السلام : الرجم فی القرآن قول الله عزوجل : إذا زنی الشیخ والشیخة فارجموهما البتة فإنهما قضیا الشهوة ( 1 ).
اما نمی‌توان به‌صرف وجود روایاتی در کتاب یک عالم دال بر تحریف و بودن یک آیه در قرآن که الآن وجود ندارد، آن عالم را معتقد به تحریف قرآن شمرد.
کلینی که این روایت و روایات دیگر که بر تحریف و کم شدن قرآن دلالت دارند، را نقل کرده، روایت زیر را هم آورده است:
عن ابی بصیر قال: سألت ابا عبداللَّه علیه‌السلام عن قول اللَّه عز و جل: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِی الْأَمْرِ مِنکمْ» فقال: نزلت فی علی بن أبی طالب والحسن والحسین علیهم السلام. فقلت له: إن الناس یقولون: فما له لم یسمّ علیاً واهل بیته علیهم السلام فی کتاب اللَّه عز و جل؟ قال: فقال: قولوا لهم: ان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله نزلت علیه الصلوة ولم یسمّ اللَّه لهم ثلاثاً ولا أربعاً حتی کان رسول اللَّه هو الذی فسرّ ذلک لهم .... (2)
آیة اللَّه خوئی بعد از ذکر این حدیث می‏‌فرماید:
فتکون هذه الصحیحة حاکمة علی جمیع تلک الروایات وموضحة للمراد منهم وإن ذکر اسم أمیر المؤمنین علیه‌السلام فی تلک الروایات قد کان بعنوان التفسیر .... (2)
از امام صادق درباره آیه اطیعوا الله و اطیعوا الرسول پرسیدم که فرمود: درباره امامت امام علی و فرزندانش است.
پرسیدم: مردم می‌گویند: چرا خدا نام آنان را در کتابش ذکر نکرده است؟
فرمود: بگو مگر خدا که نماز را واجب کرده تعداد رکعات و این‌که هر نماز چند رکعت باشد را ذکر کرده است؟ نگر این را به بیان پیامبر واگذار نکرده است؟ در این مورد هم تفسیر و بیان مصداق‌ها به عهده رسول خدا نهاده شده است.
آیة اللَّه خوئی بعد از ذکر این حدیث می‏‌فرماید:
این روایت صحیح بر همه روایاتی که دلالت قوی و ضعیف بر تحریف و کم شدن قرآن دارند ، حاکم است و روشن می‌سازد که مراد آن روایات (برفرض صحیح بودن) و ذکر نام امام در آن‌ها از باب تفسیر و تأویل و بیان مصداق است ( و وحی و از قرآن نمی‌باشد). (3)
بنابراین وجود روایاتی که دلالت دارد آیه رجم یا مطالب دیگری در قرآن بوده که الآن نیست و به دستور خود پیامبر تلاوتشان و حکمشان نسخ شده یا بعد حذف گردیده، دلیل بر این نمی‌شود که آورنده حدیث به مضمون آن، اعتقاد هم دارد.
عالمان شیعه به اتفاق قرآن موجود را همان قرآن نازل بر رسول خدا می‌دانند که بدون کم و زیاد به دست ما رسیده و روایات دلالت کننده بر تحریف و حذف شدن قرآن را قبول ندارند و آن روایات را هر چند از لحاظ سند هم معتبر باشند، در برابر آیات و روایات دلالت کننده بر تحریف نشدن قرآن به چیزی نمی‌گیرند.
بله در اهل سنت بعضی معتقدند که این آیات در قرآن بوده و تلاوتشان نسخ شده ولی حکمشان جاری می‌باشد.
از نگاه عالمان شیعه قائل شدن به نسخ تلاوت آیات به همان قائل شدن به تحریف و کم شدن قرآن برمی‌گردد که قولی باطل است. (برای توضیح بیشتر به البیان آیت‌الله خویی باب نسخ تلاوت مراجعه کنید. )

پی‌نوشت‌ها:
1. کلینی،کافی،تهران، اسلامیه، 1367 ش، ج7، ص 177.
2. همان، ج1، ص 286.
2. خویی، البیان ،ص 231.

آنچه از بزرگان پیشین به ما رسیده، یا سینه به سینه رسیده یا توسط شاگردان و اصحاب خاص نقل شده و یا نسخه‌برداری و به‌صورت کتاب و مقاله در دسترس ما قرار گرفته است.
نقل حدیث

همه علما و دانشمندان، دارای مکتوباتی هستند و دانسته‌های خود را به‌صورت مکتوب به نسل‌های بعد منتقل نموده‌اند. حال سؤال این است که چرا ائمه (علیهم‌السلام) هیچ‌یک دارای کتاب نیستند و معمولاً افرادی سخنان ایشان را جمع‌آوری کرده‌اند؟ چرا فردی مانند امام صادق (علیه‌السلام) که شاگردان بسیاری داشته است که بعضی از این شاگردان در زمینه‌های شیمی، نجوم، ریاضی سرآمد بوده‌اند، فاقد یک کتاب در زمینه تخصصی و یا دینی می‌باشد؟ درحالی‌که می‌بینیم اکثر دانشمندان حتی در شرایط بسیار سخت مثل حضور قوم مغول در ایران به تدوین و انتشار کتاب پرداخته‌اند.

پاسخ:

آنچه که از بزرگان و دانشمندان پیشین  به ما رسیده، یا سینه به سینه رسیده یا توسط شاگردان و اصحاب خاص نقل شده و یا نسخه‌برداری و به‌صورت کتاب و یا مقاله در دسترس ما قرار گرفته است.
حتی آنچه که از دانشمندان فیزیک و شیمی و... که معاصر نیستند - با  عدم وجود امکانات چاپ و نشر - به ما رسیده (بعد از گذشت مثلاً هزاران سال) در همین حکم هستند.
کمتر کتاب و نوشته‌ای را سراغ داریم که نوشته شخص همان دانشمند و یا فیلسوف و فیزیک‌دان باشد. اکثر این مطالب نوشته‌ی شاگردان و نسخه‌برداری از دست‌نوشته‌های قبلی است که احتمالاً خود آن نسخه‌ها در اثر بلایای طبیعی و یا فرسایش و نبود انگیزه و یا نبود امکانات نگه‌داری، از بین رفته‌اند.
در مورد نوشته‌های ائمه علیهم‌السلام هم می‌توان گفت نامه‌ها و یا دست‌نوشته‌هایی بوده که نسخه‌برداری‌شده و  توسط شاگردانشان نشر داده شده است.
باوجود این‌که این بحث مربوط به 1400 سال پیش است، پرسشگر محترم التفات دارند که در آن زمان امکانات چاپ و نشر و نگه‌داری و حفظ مکتوبات در چه حدی بوده است؛ ثانیاً نظر به این‌که اکثر امامان شیعه در حصر و یا سانسور شدید دستگاه خلافت بوده‌اند، در این شرایط امکان چاپ و نشر و نگه‌داری در حد پایینی بوده است. و ثالثاً آنچه هم بوده با عنایت مخصوص حضرات خلفا (!!) سوزانده شده و یا نابود شده است!! و مابقی هم در قرون بعد یا طعمه‌ی حریق شده و یا به دست غارتگران بیگانه نابود گشته است.
و درنهایت آنچه هم از چنگ آن‌ها سالم بوده در کنج کتاب‌خانه‌های ما گرد و غبار می‌خورده که توسط دزدان معاصر - که با چراغ آمدند!! - آن‌ها را به قیمت بسیار نازل یا خریداری کردند و یا در دل شب‌های تاریک از دل خاک‌ها بیرون کشیدند و چون بسیاری از آثار باستانی‌مان به سرقت بردند و این اصلاً دلیل و مدرک نمی‌خواهد که موزه‌های لندن و فرانسه و مسکو و ... خود نمایانگر این درد ما هستند و هیچ خجالتی از بدبختی و سادگی من و شمای ساده‌دل نمی‌کشند که دهن‌کجی و افتخار هم می‌کنند!!
بله؛ بسیاری از کتاب‌های قدیمی ما مسلمین در این برهه از زمان از دست ما خارج شد و اندکی از علم ما مسلمین، در اثر غفلت خود ما به هزینه بسیار بالا و با منت بی‌شمار، هم‌اکنون به ما داده می‌شود!!!
خدا امام امت را رحمت کند و همین‌طور شهدایمان را که با نثار جان و تن، امت اسلامی را از خواب گران غفلت بیدار کردند و درنهایت خداوند توفیق و سلامتی را نصیب رهبر بزرگوار انقلاب نماید که پرچم‌دار بیداری علمی و مبارزه با استعمار کهنه و نو هستند.

اصل آن است که روایت عین عبارت معصوم است، مگر این‌که نشانه‌هایی بر نقل به مضمون وجود داشته باشد.
نقل حدیث

آیا در برخورد با یک حدیث باید متن آن را عیناً نقل معصوم بدانیم و یا اینکه چون ائمه اجازه داده بودند که افراد در صورت تحریف نشدن معنا با لفظ خودشان حدیث را روایت کنند، پس صرفاً احادیث را نقل مضمون بدانیم؟ آیا کتاب حدیثی‌ای وجود دارد که بتوان در موردش با قطعیت گفت که عین نقل معصوم را در بردارد؟

پاسخ :

معمولاً راویان حدیث سعی داشته‌اند روایت را عیناً نقل کنند. یکی از نشانه‌های اعتبار راوی قوه حفظ اوست. اگر راوی قوه حفظ قوی نداشت، به روایات او اعتبار چندانی نمی‌دادند.
از طرف دیگر، هر کس توان نقل به مضمون ندارد. نقل به مضمون از جانب راویانی جایز بوده و روایت را از اعتبار نمی‌اندازد که روایت را درک کرده و معنای آن را دریافته و با عبارت کم‌وبیش مشابه، همان معنا را به‌طور کامل یا نزدیک به کامل منتقل کنند. کسانی که فقط راوی و نقل‌کننده بوده و درایت کافی نداشتند، مجاز به نقل به مضمون نبودند. اگر در الفاظ حدیث دست می‌بردند، اقدامشان سبب ضعیف و بی‌صلاحیت شدن خودشان می‌گشت. حدیث شناسان و عالمان رجال در معرفی راویان نسبت به قوه حفظ آن‌ها و این‌که آیا روایاتشان غالباً نقل به مضمون است یا عین عبارات معصوم را نقل کرده‌اند، تذکر می‌دهند که در کتب روایی و رجالی کم‌وبیش آمده است.
اصل آن است که روایت عین عبارت معصوم است، مگر این‌که نشانه‌هایی بر نقل به مضمون وجود داشته باشد.
اما کتاب حدیثی که با قاطعیت بتوان گفت همه احادیثش نقل عین الفاظ است و نقل به معنا ندارد، در کتب روایی چنین کتابی نداریم. بله در کتاب‌هایی که خطبه‌ها یا نامه‌های امامان را نقل کرده‌اند، مثل نهج‌البلاغه یا کتاب‌هایی که دعاهای امامان را نقل کرده‌اند، مثل صحیفه سجادیه، می‌توان گفت که الفاظ امامان عیناً نقل‌شده و نقل به معنا نیست.

روایات مخالف آن بر ضبط حدیث به‌صورت مکتوب فراوان است، و حتی اگر روایات منع کتابت حدیث را هم بپذیریم، قابل توجیه است.
نقل حدیث

در مقدّمه نهج الفصاحه از قول پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده است: «چیزی از من ننویسید و هر که جز قرآن چیزی نوشته باید محو کند.» شاید این منع ازآن‌رو بود که بیم می‌رفت، مأثور نبوی با آیه‏‌های قرآن بهم آمیزد که بیشتر آن اسقاط‌ها که در کلمات و آیات قرآن توهّم کرده‏اند از اینجاست که توضیح آیه‌‏ای یا حدیث مستقلی را از عبارت قرآن امتیاز نداده‏‌اند» (ص 47). امّا درعین‌حال روایتی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل‌شده که: «من کتب عنی علما أو حدیثا لم یزل یکتب له الأجر ما بقی ذلک العلم أو الحدیث‏»، که البتّه ظاهراً فقط در کنز العمّال نقل‌شده است (از کتب روائی اصل).
حال سؤال در این است که آیا رأی پیامبر بر این بود که از احادیث ایشان به‌صورت مکتوب ضبط شود یا نشود؟

پاسخ :

مهم‌ترین توجیهی که اهل سنت برای منع کتابت حدیث رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته‌اند آمیختگی قرآن با حدیث و جلوگیری از خلط قرآن با حدیث است و این را ازجمله کهن‌ترین توجیه‌ها برای عدم کتابت و یا منع از کتابت حدیث رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به‌حساب آورده‌اند، بدین معنی که کسانی پنداشته‌اند که اگر کتابت حدیث ممنوع گشت، صحابیان و مردمان به هنگام نگاشتن قرآن، حدیث را نیز با آن درمی‌آمیختند، و بازشناسی قرآن از حدیث دشوار می‌گشت و قرآن این معجزه جاودان الهی تباه می‌گشت. تا حدی که از عمربن‌الخطاب (به هنگام دستور تباه ساختن و سوزاندن احادیث) چنین نقل‌شده است:
وانّی واللّه لا البسُ کتاب اللّه بشئٍ أبداً؛(1)به خدا سوگند که کتاب الهی را هرگز با چیزی درنمی‌آمیزم.
به لحاظ نقل شاید بیشترین جلوه این توجیه، در کلام «ابوسعید خُدْری» است، که چون از او خواستند تا حدیثی بنویسد، یا حدیث را برای کسانی کتابت کند، گاه گفته است: نمی‌نویسیم و حدیث را چونان قرآن قرار نمی‌دهیم؛(2)
قرآن کریم در اوج بلاغت و فصاحت است. مانندناپذیری قرآن کریم مطلق است و هیچ کلام را در آوردگاه سخن، یا رای هماوردی با آن نیست. این حقیقت روشن‌تر از آن است که نیازی به تبیین و تأکید داشته باشد، بدین‌جهت این پندار که «قرآن» با «حدیث» درمی‌آمیخت و جداسازی آن امکان‌پذیر نمی‌بود درست نیست. اندیشه‌ورانی چند در نقد این دیدگاه به این حقیقت اشاره کرده‌اند؛ ازجمله «محمود ابوریه» از علمای اهل سنت در نقد این سخن نوشته است:
این توجیه، هیچ دانشوری را قانع نخواهد ساخت، و هیچ پژوهنده‌ای آن را نخواهد پذیرفت، مگر این‌که احادیث را در بلاغت و شیوه بیان، چونان قرآن مانند ناپذیر بدانیم، که بی‌گمان هیچ‌کس بر این دیدگاه نخواهد شد؛ چراکه معنای آن ابطال اعجاز قرآن و مانندپذیر شدن آن و تباه ساختن بنیادها و اصول اعجاز بیانی قرآن است.(3)
علامه «هاشم معروف الحسنی» نوشته‌اند:
اکنون باید بپرسیم آیا پذیرش این دیدگاه به‌گونه‌ای به معنای پذیرش مانندپذیری قرآن نیست، و آیا به باورمندی به امکان تحریف قرآن و پذیرش امکان افزونی در آن نمی‌انجامد؟! دیدگاهی که قطعاً غلط است و در تضاد با وعده خدا برحفظ آیات الهی:  انّا نحن نزلّنا الذکر وانّا له لحافظون.(4)
و اگر هراس از آمیخته شدن قرآن باحدیث در میان بوده است، آیا راه‌حل آن، ننوشتن احادیث و تباه ساختن آن‌ها و طعمه آتش قراردادن سنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؟ آیا نمی‌توان بر این باور رفت که این مشکل را امکان داشت با تأکید بر این‌که حدیث به‌گونه‌ای نوشته شود که آمیختگی به وجود نیاید و چنان ثبت شود که این دشواری پدید نیاید،حل کرد؟ چنان‌که در پایان برخی روایت‌ها آمده است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده: أمحضوا کتاب الله وأخلصوه؛ (5) کتاب خداوند را یک دست سازید و آن را از غیر آن بپیرایید.
چنان‌که این عمل پس از جریان منع انجام شد و این تمایز معمول گردید و هیچ مشکلی هم به وجود نیامد. کسانی نیز بودند که در روزگار تدوین بر این نکته تأکید می‌کردند و از این‌که حدیث را کنار قرآن بنویسند حرف می‌زدند. محدثان آورده‌اند که «ابراهیم بن یزید نخعی»، از این‌که حدیث را در برگه‌های نگاشته قرآن بنویسد کراهت داشت،(6) و «ضحّاک بن مزاحم هلالی» از این‌که حدیث را در برگه‌هایی که قرآن بر آن نگاشته شده بوده است، بنویسند نهی می‌کرد؛ و می‌گفت: برگه‌های حدیث را با برگه‌های قرآن همانند نسازید.(7)
بدین‌سان هم قرآن پیراسته می‌ماند و هم سنت حفظ می‌شد و تباه نمی‌گشت.
به گفته هاشم معروف الحسنی: آنان که پس از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به منع کتابت حدیث همت گماشتند و این بهانه را تراشیدند و اگر نیت درست و آرمان پاکی داشتند، با تمام تلاش حدیث را تدوین می‌کردند و در مجموعه یا مجموعه‌هایی قرارمی دادند و به‌دقت آن‌ها را شمارش می‌کردند، و گروهی از دانایان را بر استوارسازی آن‌ها می‌گماشتند و بدین‌سان هم از سنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حراست می‌کردند، و هم از این‌که کسانی علیه اسلام سخن گویند و کینه‌ورزانی از موقعیت استفاده کنند و آموزه‌های دین را با وضع و جعل بیالایند، جلو می‌گرفتند…(8)
به‌هرحال ما بر اساس نقد و بررسی دیدگاه‌ها و نقل‌های مختلف آورده شده برای منع کتابت، به صدور هیچ حدیثی در جهت منع کتابت باور نداریم، و برخی از احادیث را که معنا استوار و دقیقی برای آن‌ها قائلیم بدآن‌گونه که آوردیم هیچ دلالتی بر منع کتابت ندارند. درنهایت چنان‌که اشاره کردیم تأکید می‌کنیم که واقعیتی در فرهنگ اسلامی رخ داده است؛ واقعیتی تلخ و زیان‌بار و شرم‌آور؛ با پی آمدهایی ناهنجار، یعنی منع تدوین و نشر سنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله). آنگاه برای پیراستن ساحت گذشتگان و رها ساختن گریبان عاملان این جریان، کسانی را به ساختن روایات و پرداختن توجیه‌ها و تحلیل‌ها می‌گماشته‌اند. این است آنچه استوار می‌نماید وگرنه هدف از این منع و جلوگیری‌ها راز و رمزهای زیادی دارد.
البته برخی از دیرباز منع تدوین حدیث را به ناآگاهی صحابه و مسلمانان از نگارش و کتابت مستند کرده‌اند. «ابن قتیبه»، حدیث ابی سعید خُدْری را که دلالت بر منع نگارش دارد، گزارش کرده است و نیز حدیث «عبداللّه بن عمروبن عاص» را که دلالت بر لزوم نگارش و یا دست‌کم «اباحه» تدوین و ضبط و ثبت دارد، و آنگاه درتوجیه ناهمسانی این دوحدیث ازجمله گفته است:
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فقط به عبداللّه بن عمرو بن عاص اجازه و رخصت کتابت داده است؛ ازآن‌رو که وی به عربی و سریانی آگاهی داشت و به هر دو می‌نوشت، امّا دیگر صحابیان که بی‌سواد بودند و جز اندکی از آنان برنگارش قدرت نداشتند، برای جلوگیری از ناهنجاری در نگارش از ثبت و ضبط و تدوین منع شدند.(9)
جهل مردمان آن روزگار و ناآگاهی آنان از کتابت را بهانه‌ای گرفته‌اند برای توجیه آنچه پنداشته‌اند، اکنون بنگریم این پندار چه مایه از حقیقت را به همراه دارد، به لحاظ تاریخی این حقیقت پذیرفتنی و قطعی است که کتابت در جامعه جاهلی شایع نبوده است و کسان بسیاری از آن آگاهی نداشته‌اند، اما بر اساس نصوص تاریخی نمی‌توان پذیرفت که این‌گونه کسانی مثلاً از هفده نفر تجاوز نمی‌کردند، بدآن‌گونه که «واقدی» آورده است. برخی از پژوهشگران ضمن این‌که کمبود کاتبان را پذیرفته‌اند، بر اساس نصوص تاریخی کسان بسیاری را فهرست کرده‌اند که کتابت می‌کرده‌اند و با نوشتن آشنا بوده‌اند.(10)
با ظهور اسلام و تأکید رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آیین کتابت گسترده شد و مساجد و خانه‌هایی محافل تعلیم دانش و کتابت شد، و کسانی که توان برنگارش داشتند بسیار شدند، چنین است که به‌هیچ‌روی نمی‌توان عدم کتابت در جامعه اسلامی و تأخیر آن و با نهی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کتابت را به کمبود کاتبان مستند ساخت.(11)
بسیاری از مردمان که به دین اسلام گرویده بودند و تأکید آموزه‌های دین برنگاشتن را فهمیده بودند، بی‌گمان بدان روی آورده بودند. آیا پذیرفتنی است که بگوییم آن ناآشنایی با نوشتن که اصل آن نیز آن‌گونه که پنداشته می‌شد استوار نبود هم چنان باقی‌مانده بود و مسلمانان و صحابیان هرگز به دانایی و نوشتن روی نیاورده بودند؟! و آیا رواست بگوییم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز به این نکته بس مهم و سرنوشت‌ساز بی‌اعتنا بود؟ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر لزوم کتابت و فراگیری دانش بسی تأکید داشت؛ و به‌مثل فِدای اسیرانی را که دانش داشتند این قرار داده بود که ده تن مسلمان را کتابت و قرائت یاد دهند.(12) چنین است که در جامعه اسلامی کاتبان وحی و نگارندگان قرآنی به تعداد قابل‌توجهی رسیدند.(13)
بیش از سی نفر وحی الهی را می‌نوشتند و کسان بسیار دیگر امور دیگری از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [نامه‌ها، معاهده‌ها و…] را کتابت می‌کردند. این سخن ابن قتیبه را نمی‌پذیریم و اندک بودن کاتبان در آن روزگار را باور نداریم و کلام وی را بر مستندی درست استوار نمی‌دانیم.(14)
1 نهی از کتابت اگر پذیرفتنی باشد خود ناقض این توجیه است. پذیرش نهی از کتابت بی‌گمان در بطن خود امکان، شیوع و وجود کتابت را دارد، وگرنه چگونه از آن منع می‌شود.
2 این‌که از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کرده‌اند که:«لاتکتبوا عنّی شیئاً سوی القرآن؟» به‌روشنی نشانگر آن است که کاتبانی بوده‌اند و کتابت می‌کرده‌اند و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) منع کرده است. بدین‌سان چه مانعی داشت که رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) همان‌گونه که بر کتابت وحی تأکید می‌ورزیده است، بر کتابت سنت نیز تأکید ورزد و اصحابیان را به‌دقت، درست نگاری و استوار نویسی فراخواند، و از این‌که بخش عظیمی از بنیادهای آموزه‌های دین تباه شود جلو گیرد؟
دکتر «مصطفی اعظمی» نوشته‌اند:
اگر ناآگاهی مردمان از کتابت را در آن روزگار بپذیریم، و عدم کتابت حدیث و نهی از آن را بدان مستند سازیم، چگونه به کتابت قرآن حکم کنیم؟ مگر نه این‌که صحابیان از آغاز قرآن را می‌نوشته‌اند… تردید نیست که به روزگار صحابیان کسان بسیاری به نیکویی می‌نوشتند و سیاست تعلیمی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز بر این بود که کسانی بر دانش و نگارش آگاهی یابند و چنین شده بود، گو اینکه این حالت جنبه غالب نداشت، امّا آنچه بودند نگاشتن و ثبت و ضبط حدیث را بسنده بودند، ازاین‌رو این توجیه در عدم کتابت حدیث هرگز استوار نیست.(15)
پس یا دلایل فوق به این نتیجه می‌رسیم که استناد این روایت به پیامبر درست نیست و روایات مخالف آن بر ضبط حدیث به‌صورت مکتوب فراوان است ولو این روایت را هم بپذیریم قابل توجیه است.

پی‌نوشت:
1. تقیید العلم، ص49؛ حجیة السنّة، ص395.
2. حجیة السنّة، ص36.
3. أضواء علی السنّة المحمدیة، ص51؛ علوم الحدیث و مصطلحه، ص20.
4. حجر، آیه 9.
5 . مسند احمد بن حنبل، ج3، ص12؛ تقیید العلم، ص34.
6. تقیید العلم، ص48؛ سنن دارمی، ج1، ص82.
7. همان، ص47.
8. دراسة عن الحدیث والمحدثین، ص23.
9 . تأویل مختلف الحدیث، ص193
10. هدی الساری مقدمة فتح الباری، ص4.
11. فتوح البلدان، ص457؛ العقد الفرید، ج4، ص157.
12. المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج8، ص110 به بعد، بحث آقای جواد علی، بحثی است سودمند و مستند و دقیق.
13. بر این نکته بسیاری از مؤلفان جدید پرداخته اند و گاه بحث را به افراط و تفریط کشانده اند. بنگرید به: عصر النبی ص435، المفصل فی تاریخ العرب، ص8، ج105 به بعد؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج1، ص134، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج1، ص75 به بعد.
14. دراسة فی الحدیث والمحدّثین ص1917
15. کسان بسیاری به امر رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و با به لحاظ کششی که خود داشته اند به کتابت وحی همت می‌گماشته‌اند، این‌گونه کسان که به کاتبان وحی شده اند افزون بر چهل نفر هستند  (تاریخ القرآن، عبدالله زنجانی،ص20؛ تاریخ قرآن، ص262؛ مباحث فی علوم القرآن، ص69).

اختلاف در مسلک و عقاید، یکی از عوامل مهم اختلاف است که موجب شده هر یک از مفسران سعی در تطبیق آیات و معارف قرآن و أحادیث معصومین بر عقاید خود داشته باشند.
نقل حدیث

چرا احادیث و روایات پیامبر و ائمه بزرگوار را به گونه‌های متعددی تفسیر می‌کنند؟

پاسخ:

اختلافاتی که در تفسیر برخی از روایات معصومین (علیهم‌السلام) وجود دارد عوامل گوناگونی می‌تواند داشته باشد که به برخی از مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم.
1-  اختلاف سطح علمی تفسیرکنندگان:
بدیهی است که فهم معارف روایی همانند فهم معارف قرآنی مبتنی بر تحصیل علوم و مقدماتی همچون ادبیات عرب، حدیث‌شناسی، اصول فقه ، منطق و ... هست و میزان تبحر و تسلط مفسران بر این مسائل  و مقدمات، نقش بسزایی در تفسیر و فهم معارف قرآن و روایات دارد و لذا می‌بینیم که در بحث تقلید این مسئله مطرح‌شده است که مکلفانی که خود به درجه اجتهاد و استنباط احکام شرعی نرسیده‌اند باید از مرجع تقلید «أعلم» تقلید نمایید و آوردن قید اعلم (داناتر) بدین سبب است که فقیه اعلم، در تفسیر متون دینی از آگاهی و تبحر بیشتری بهره‌مند‌است.
2- اختلاف در مسلک و عقاید:
اختلاف در مسلک و عقاید نیز یکی از عوامل مهم اختلاف است که موجب شده هر یک از مفسران سعی در تطبیق آیات و معارف قرآن و أحادیث معصومین (علیهم‌السلام) بر عقاید خود داشته باشند و برخی  بجای اینکه به دنبال فهم معارف قرآن و روایات باشند به دنبال تطبیق قرآن و أحادیث بر اعتقادات خود برآمده‌اند چنانکه علامه طباطبایی درباره این منشأ مباحث جالبی را در ابتدای تفسیر المیزان مطرح نموده‌اند که برای مطالعه تفصیلی می‌توانید به مقدمه جلد اول این تفسیر شریف مراجعه نمایید.
3. قابلیت صدق روایات بر وجوه و معانی متعدد:
برخی از اختلافات هم ازاینجا ناشی شده که خود روایت به نحوی نقل‌شده که قابلیت صدق بر وجوه و معانی متعدد را دارد و گرچه در زمان صدور حدیث از معصوم (علیه‌السلام) مخاطبان حضرت، با توجه به وجود قرائنی ، معنا و مراد آن را می‌دانستند، اما به دلیل نرسیدن این قرینه‌ها  و عدم نقل آن‌ها در روایات، معنا و مراد آن برای مفسران عصرهای بعدی مبهم باقی‌مانده و لذا وجوه متعددی که قابل‌برداشت از الفاظ روایت هست، توسط علما و مفسران بیان‌شده است.

صفحه‌ها