حديث

بحث شيطان و حدود تسلط وي و چگونگي اغواگري اش و فلسفه خلقتش، از بحث هاي دامنه دار در تفسير و حديث است

1. بحث شيطان و حدود تسلط وي و چگونگي اغواگري اش و فلسفه خلقتش، از بحث هاي دامنه دار در تفسير و حديث است كه پژوهش گسترده مي طلبد. در اين زمينه و با عنوان "شيطان" كتاب هايي هم در بازار است و در كتب تفسير فصل هايي تحت اين عنوان وجود دارد كه مي توانيد با مراجعه به آيات موضوعي و تفاسير موضوعي، آن ها را يافته و استفاده كنيد.

از جمله:

- نجفي، محمد جواد، تفسير آسان، اول، تهران، اسلاميه، 1398 ق، ج 1، ص 93 به بعد.

- جعفري، يعقوب، كوثر ، - ، - ، - ، - ، ج 1، ص 138 به بعد.

- طباطبايي، محمد حسين، ترجمه الميزان، موسوي همداني، محمد باقر، پنجم، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ش، ج 8، ص 43 - 87.

- تسنيم، آيت الله جوادي آملي.

و...

تقاضاي شما انجام يك كار تحقيقي در مورد شيطان است كه از حيطه وظيفه ما خارج است. مي توانيد با مراجع به كتاب هاي بالا، مطالب لازم را به دست آوريد. 

2. نام اصلي شيطان، "ابليس" است. شيطان، هم بر ابليس و هم بر هر موجود مضر و گمراه كننده گفته شده است. شيطان، نام هاي ديگري هم دارد كه در پژوهش مذكور بدان ها دست خواهيد يافت.

3. ذيل آيات و در بحث هاي تفسيري و كلامي، روايات هم آورده شده است. 

كتاب سنن النبي اثر مرحوم علامه طباطبايي مربوط به عصر اخير است، هنوز آن طور كه بايد و شايد در بوته نقد و تحقيق قرار نگرفته و به جز در بعضي از موارد،كه مورد سوال قرار گرفته است، بر كليت اين اثر ارزشمند خدشه اي وارد نشده است. علاوه بر اين، از موارد امتياز اين كتاب، شخص نويسنده آن است كه به خاطر اشراف ايشان به بسياري از علوم، خود نقطه قوتي است براي تلقي صحيح از اين كتاب.

اين كتاب تنها كتابي است كه پيرامون آداب و سنن و روش رفتاري رسول خدا (ص) تدوين گرديده است و براي شيفتگان دين و طالبين معارف حقه، اين كتاب گنجينه اي بس عظيم از معارف مي باشد.

اما نظر مولف راجع به كتاب سنن النبي قابل توجه است، ايشان نوشته است:

اين كتاب از جمله عنايات، الطافي است كه خداوند سبحان امكان تاليف آن را به ما داد، بحثي از رواياتي كه راويان مسلمان حديث در كتاب هاي خود در مورد آداب و سنت هاي آقا و سرورمان حضرت رسول خدا (ص) آورده اند را تا آنجا كه زمان اندك و فرصت كوتاه ما اجازه داد انتخاب نموده ايم(1).

 آن طور كه معلوم است، ايشان اسانيد(سند هاي) روايات را حذف نموده و روايات مرسله و مسنده را از يك ديگر جدا نموده است و براي اين كه كار بر خوانندگان آسان شود، نام مؤلفين و كتاب هاي ايشان را ذكر كرده‏ اند تا ايشان بتوانند به اصل روايات منقوله مراجعه نمايند.

علامه اضافه نمودند:

كتابي كه از نظر خوانندگان محترم مي‏گذرد مجموعه‏ اي است از روايات سنن كه متضمن روش‏هاي عملي حضرت نبي اكرم(ص) بوده و آن اعمالي را كه آن حضرت در سير زندگي به آن‏ها مداومت فرموده و عنايت داشته است ضبط مي‏كند.

بخشي از معروف ‏ترين اين روايات را اين جانب در سال هزار و سيصد و پنجاه قمري در رساله‏ اي به نام سنن نبي گردآورده بودم اخيراً دانشمند معظم جناب آقاي آقا شيخ محمدهادي فقهي- دامت بركاته- با تتبعي وسيع و كوششي چند ساله بقاياي آن‏ها را كه در جوامع حديث و غير آن‏ها متفرق بودند به عنوان ملحقات جمع‏آوري نموده و به اصل ضمّ و به منظور تعميم فايده تمام كتاب را با حفظ اصل عربي روايات به فارسي ترجمه نموده و در دسترس مراجعه كنندگان قرار داده‏اند. جزاه‏اللَّه عن الاسلام و صادعه خيرالجزاء. (2)  

 با اين حال، همين مترجم در پاسخ به شبهاتي كه ممكن است در پي نقل بعضي از روايت هاي اين كتاب ايجاد شود در مقدمه نوشته است:

در مورد احاديث نقل شده در اين كتاب، بايد به طور كلي اشاره نمود كه استاد علامه، مانند علامه مجلسي در حلية المتقين اهتمام خاصي به غير ضعيف يا مستند بودن آن‏ها نداشته، بلكه احاديثي را كه از محتواي ارزشمندي درباره مسائل زندگي برخوردار بوده‏اند، نقل كرده است.

... با توجه به اين نكته، نخست قرار شد در اين كتاب رواياتي را كه از لحاظ سند ضعيف هستند حذف كنيم، ولي بعضي از دوستان صلاح ديدند كه اصالت متن كتاب استاد علامه محفوظ بماند و در مجموعه آثار ايشان، فقط متن تأليفي خود استاد، با ترجمه حضرت آقاي فقهي، آورده شود و از نقل «ملحقات» خودداري گردد و البته بعيد به نظر نمي‏رسد كه اگر خود مرحوم علامه طباطبائي امروز اين كتاب را تأليف مي‏نمودند، يا بعضي از اين احاديث را نقل نمي‏كردند و يا در حواشي آن‏ها، توضيحاتي هم اضافه مي‏نمودند ... همان كاري كه در مورد بحارالانوار آغاز كردند، ولي متأسفانه به علت مخالفت برخي، متوقف شد و ناتمام ماند! و جامعه ما و حوزه‏هاي علميه، از آن تعليقات ارزشمند و پربها، محروم ماندند.

 ... اشاره به يك نكته ديگر نيز در اين مقدمه ضروري است و آن اين‏كه، چندي پيش بعضي از دوستان! ناآگاه و غير متخصص، بخشي از مسائل مطرح شده در «تعليقات» و يا ملحقات كتاب سنن النبي را ترجمه نموده و به عنوان سؤالات امتحاني در مراكز آموزش و پرورش مطرح ساختند كه محتواي آن‏ها نه تنها زيبنده مقام نبوت نبود، بلكه موجب وهن هم بود و به همين دليل مورد اعتراض شديد علماي عظام و اهل فرهنگ قرار گرفت ....

متأسفانه انتخاب كننده آن سؤالات، كه بعضي از آن‏ها هرگز با ضرورت‏هاي زمانه، انطباق نداشت، در مقابل اعتراض‏ها، مدعي شد كه آن‏ها را از كتاب سنن النبي! استخراج و ترجمه كرده و اين نشان مي‏دهد كه نام برده در واقع به اصل و متن كتاب تأليفي استاد علامه و ملحقات و اضافات بعدي، توجهي نداشته است ...(3)                          

 نتيجه اين كه علامه طباطبايي تمام سعي خود را مبني بر گزارشي از آداب و رسوم سنت نبوي و كارهايي را كه پيامبر انجام مي دادند صرف كردند و به موضوع كارشناسي احاديث نقل شده از نظر سند و اعتبار توجهي نكردند، به همين جهت اگر براي خواننده اي مورد يا مواردي از اين كتاب محل تامل است، خود شخصا مي تواند تحقيق كند.

در پايان لازم است اشاره شود كه طبق اطلاع دقيق،قرار است اين كتاب پس از بازبيني مجدّد و ويرايش كامل و ثبت منابع و مصادر در پاورقي‏ها و تعيين فهرست اعلام و اماكن و ... تقديم علاقه‏مندان مي‏گردد.

پي نوشت ها:

1. ر،ك،فقهي محمد هادي، مقدمه ترجمه سنن النبي علامه طباطبايي، قم انتشارات بوستان كتاب، سال 1389ش، چاپ اول .

2. همان.

3.همان.

 

امير مؤمنان علي (ع) در طول دوران حكومت چند ساله‏ اش...

چنان كه در كتاب «زمينه ‏سازان انقلاب جهاني حضرت مهدي» (1) آمده، اگر چه امير مؤمنان علي (ع) در طول دوران حكومت چند ساله‏ اش كه بسيار كوتاه، ولي پربار و پربركت بود، به شدت به مبارزه با سياست تبعيض نژادي برخاست و ديوار انحصارطلبي و دوگانگي را ويران ساخت. اما متأسفانه اين روش زشت و ناپسند و اعمال ضدانساني و خلاف اسلامي، چنان در روح و خون و جان عرب ريشه دوانده بود كه وقتي ديدند علي (ع) برخلاف شيوه‏ي زمامداران گذشته، «مسلمانان غير عرب» را به خود نزديك ساخته و به آنان توجه بيش تري دارد و به تعليم و تربيتشان پرداخته است، اين معنا آن چنان بر اعيان و اشراف و بزرگان عرب و خفاشان درمانده از ديدار نور ولايت، سخت و ناگوار آمد تا جايي كه «اشعث بن قيس كندي» سردار به اصطلاح نامي و معروف عرب، بدان حضرت اعتراض و پرخاش نمود و او را بر اين عمل انساني اسلامي‏اش سرزنش كرد و با لحن تند و زننده‏اي كه حاكي از تعصب عربي بود، به حضرت علي (ع) كه مشغول سخنراني بود، اعتراض كرد و گفت: «يا أمير المؤمنين غَلَبتْنا عليكَ هذِهِ الحمراءُ؛ اي امير مؤمنان! اين سرخ رويان (يعني: ايرانيان) در نزديكي به تو بر ما غلبه كرده‏اند و جلو روي شما بر ما (عرب ها) چيره شده‏اند و مقربان درگاه حضرتت گرديده‏اند و تو جلو آن ها را نمي‏گيري؟» آن حضرت از شنيدن اين سخن خشمناك شد و پاي خود را محكم به منبر كوبيد، تا اين كه «ابن صوحان» گفت: ما را با اين مرد (ابن اشعث) چكار؟ آن گاه گفت: به طور مسلم امروز علي (ع) سخني خواهد گفت كه پرده از چهره‏ي عرب بردارد و نشان خواهد داد كه عرب چكاره است. امروز علي (ع) سخني خواهد گفت كه آنچه نهان است، آشكار شود و براي هميشه در خاطره‏ها بماند. آن گاه علي (ع) فرمود: «من يعذرني من هؤلاء الضياطرة يقبل أحدهم يتقلب علي حشاياه و يهجد قوم لذكر الله فيأمرني أن أطردهم فأكون من الظالمين‏؛ يعني، چه كسي است كه عذر مرا از اين شكم گنده‏هاي بي‏فايده بخواهد (يعني مرا از شر اينگونه افراد خلاص كند) كه خودشان در بستر نرم استراحت مي‏كنند و مانند حيوانات و چهارپايان درازگوش اين طرف و آن طرف ملق مي‏زنند و يكي از آن ها (به عنوان نمايندگي از ديگران) پيش مي‏آيد و در حالي كه بر روده‏هاي خود زير و رو مي‏شود (يعني: به قول معروف، از باد شكم سخن مي‏گويد) و مردمي هم (يعني موالي و ايرانيان) آفتاب مي‏خورند و روزهاي گرم براي خدا فعاليت مي‏كنند و او (يعني اشعث) به من فرمان مي‏دهد كه من آن ها را (يعني موالي را) از خود برانم و از نزد خويشتن دورشان سازم تا از ستمكاران باشم!» سپس فرمود: «أما والذي فلق الحبة و برء النسمة لقد سمعت محمدا صلي الله عليه و اله يقول: ليضربنكم و الله علي الدين عودا كما ضربتموهم عليه بدءا؛ قسم به پروردگاري كه دانه را شكافت و گياه را روياند و انسان را آفريد، من خود از پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و اله - شنيدم كه مي‏فرمود: به خدا قسم! همچنان كه شما در ابتداي كار، با ايرانيان براي اسلام خواهيد جنگيد، بعد ايرانيان، به خاطر تازه شدن اسلام و حمايت از دين با شماها خواهند جنگيد». اين روايت در كتاب الغارات (2)، شرح نهج البلاغه ابن حديد (3) و غريب الحديث ابن سلام (4) نقل شده و سند كامل آن در اين كتاب ها و ساير كتب ذكر نشده است. إعراب جمله اشعث هم به اين صورت مي باشد: «غَلَبَتْنَا عَلَيك هذه الحَمْراءُ».

پي نوشت ها:

1. هاشمي شهيدي، سيد اسدالله، زمينه ‏سازان انقلاب جهاني حضرت مهدي، پرهيزكار، ص 138.

2. ثقفي، ابراهيم بن محمد، الغارات، ج 2، ص 340، مؤسسه دارالكتاب، قم، 1410ق.

3. ابن ابي الحديد، شرح‏ نهج‏البلاغه، ج 20، ص 284، انتشارات كتابخانه آيت‏الله مرعشي نجفي، قم، 1404ق.

4. ابن سلام، غريب الحديث، ج 3، ص 484، بيروت، دارالكتاب العربي، 1384ق.

اين عبارت بخشي از خطبه 192 نهج البلاغه مي باشد كه به خطبه قاصعه معروف است

اين عبارت بخشي از خطبه 192 نهج البلاغه مي باشد كه به خطبه قاصعه معروف است و امام علي عليه السلام به يكي از فصول مهم زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله قبل از بعثت يعني داستان عبادتهاي او در غار حراء اشاره كرده، چنين مي‏فرمايد:

 (وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَ لَايَرَاهُ غَيْرِي. وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا.أَرَي‏ نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ، وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ).

 «او (پيامبر ) در هر سال مدتي را در مجاورت غار حرا به سر مي‏برد (و به عبادت خدا مي‏پرداخت) من او را مي‏ديدم و كسي ديگر او را نمي‏ديد (و از برنامه عبادت او خبر نداشت) و هنگامي كه آن حضرت به نبوّت مبعوث شد در آن روز خانه‏ اي كه اسلام در آن راه يافته باشد، جز خانه پيامبر نبود كه او و خديجه در آن بودند و من نفر سوم بودم. من نور وحي و رسالت را مي‏ديدم و بوي نبوّت را استشمام مي‏كردم»؛

اين عبارت نشان مي‏دهد كه داستان عبادت پيامبر در غار حراء سال ها تكرار مي‏شد، به طوري كه امام مي‏فرمايد: «هر سال آن حضرت به حراء مي‏رفت» و نيز نشان مي‏دهد كه تنها علي عليه السلام با او بود. افزون بر اين، در آغاز اسلام مدت ها گذشت كه تنها سه نفر پيرو اين آيين پاك بودند: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خديجه و علي عليه السلام.

در اينكه منظور از ديدن نور وحي و استشمام بوي نبوّت چيست؟ بعضي از شارحان نهج‏ البلاغه آن را بر جنبه‏ هاي معنوي حمل كرده‏ اند، در حالي كه بعضي ديگر مي‏ گويند:

مانعي ندارد كه حمل بر جنبه ظاهري و مادي بشود؛ يعني به هنگام وحي واقعاً نوري ساطع مي‏كشد كه تنها پيامبر اكرم و اميرمؤمنان آن را مي‏ديدند و بوي خوشي فضا را عطرآگين مي‏كرد كه تنها به مشام اين دو بزرگوار مي‏رسيد و هيچ مانعي ندارد كه بعضي از موجودات مادي را افرادي كه احساس قوي‏تري دارند درك كنند و ديگران درك نكنند؛ مثلًا گفته مي‏شود: اشعه ماوراي بنفش يا مادون قرمز كه براي ما انسانها قابل ادراك نيست براي بعضي از پرندگان كه حس قوي تري دارند قابل ادراك است.

 

پي نوشت :

1. آيت الله مكارم ، پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، مجموعه آثار آيت الله مكارم ، ج‏7، ص 502.

 

رابطه انسان و خدا در دعای عرفه امام حسین و امام سجاد (علیهما السلام)
آنچه در این مقاله می‌آید، بررسی ـ رابطه انسان و خدا ـ در دعاهای عرفه امام حسین و امام زین‌العابدین علیهماالسلام است. از آنجا که پرداختن کامل و همه جانبه ...

اشاره:

آنچه در این مقاله می‌آید، بررسی ـ رابطه انسان و خدا ـ در دعاهای عرفه امام حسین و امام زین‌العابدین علیهماالسلام است.
از آنجا که پرداختن کامل و همه جانبه به این موضوع، موجب بسط مقال و منافی با ضیق مجال است، لذا تنها به بررسی چند موضوع اکتفا گردید که علاوه بر رعایت اختصار، مناسب با موضوع کلّی ما؛ یعنی «عرفان عرفه» نیز می‌باشد.
در شماره‌های پیشین، موضوعات «شناخت خدا» و «تجلی در عرفه» تقریر شد و اکنون مسأله «رابطه انسان و خدا در دعای عرفه» تقدیم خوانندگان عزیز می‌گردد. امید است خداوند منان همه دوستانش را در عرفان ناب اسلامی که دعاهای عرفه، دو چشمه از چشمه‌سارهای زلال آن است بهره‌مند گرداند. به خصوص در این ایام، که مصادف با ماه ذی‌حجّه و ماه عرفه و عرفان و عروج ارواح به ملکوت و نزول ملکوت و روح به زمین است.
امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
أَنْتَ الَّذِی مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِی وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْطَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَغْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی آوَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی کَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی هَدَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَصَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی مَکَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَیَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِی نَصَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی شَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَافَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْرَمْتَ، تَبَارَکْتَ وَتَعَالَیْتَ.
فَلَکَ الْحَمْدُ دَائِما وَ لَکَ الشُّکْرُ وَاصِبا أَبَدا، ثُمَّ أَنَا یَا إِلَهِی الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِی فَاغْفِرْهَا لِی.
أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِی أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِی ...
«تو آن خدایی‌که منّت نهادی و نعمت دادی و احسان کردی؛ خدایی که جمال نمودی و برتری دادی و کامل ساختی و روزی رساندی و توفیق عطا کردی. تویی که بخشیدی و بی‌نیاز کردی و هدایت نمودی. تو آن خدایی که عیوب ما را پوشاندی و از گناهانمان در گذشتی. به همه ما امکان دادی و کمک کردی و یاری نمودی و شفا بخشیدی. برکت و علوّ در تو و از توست. پس حمد و سپاس همیشه مخصوص توست.
منم آن‌که خطا کردم و نادانی نمودم و غافل شدم و اشتباه کردم. منم آن‌که سهو کردم و راه خلاف پیمودم و پیمان شکستم.
من آنم که تو امر کردی و من عصیان. تو نهی کردی و من پرهیز نکردم. پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من از ظالمانم. بارالها! جز تو خدایی نیست و من از بخشش طلبانم.
پاک خدایا! جز تو خدایی نیست و من از خائفین هستم. تنها تو خدای پاک منی و من ازامیدواران هستم. پاک خدایی‌که جز تو خدایی نیست ومن‌از سائلین هستم.
این ستایش من است که تقدیم داشتم و خلوص من به وحدانیت تو که یادآور شدم و گواهی من به نعمت‌های تو که شمارش کردم، با این‌که اذعان دارم که نتوانستم نعمت‌های غیرقابل شمارش تو را بشمارم.
بارالها! تو نزدیک‌ترین خوانده شده و سریع‌ترین اجابت کننده هستی. گرامی‌ترین بخشنده و وسعت‌بخش‌ترین بخشاینده و شنواترین شنونده. ای که در دنیا و آخرت رحمان و رحیمی. همانندی نداری تا از او سؤال شود و غیر از تو کسی نیست تا به او امید بسته شود.
خدایا! من در عین بی‌نیازی نیازمندم، چگونه در نیازمندی‌ام بی‌نیاز باشم؟!
الهی! من در داناییم، نادان هستم، پس چگونه در عین جهالتم نادان نباشم؟!
ای خدا! همانا گوناگونی وجوه تدبیرات تو و سرعت فرا رسیدن قَدَر تو، بندگان عارفت را مانع شد که به یک عطای تو قانع و یک بلای تو مأیوس شوند.
بارالها! از من جز آنچه که سزاوار ملامت است بر نیاید و از تو جز آنچه سزاوار کرمت است بر نتابد.
خداوندا! مرا به حقایق اهل قرب متحقّق فرما و به سلک اهل جذب متسلّک نما.
پروردگارا! مرا به تدبیر خودت از تدبیرم و به اختیارت از اختیارم بی‌نیاز گردان و از افتادن در ورطه اضطرار بازم دار.
خداوندا! مرا از ذلّت نفس خویش خارج ساز و از پلیدی شرک پاکم گردان. قبل از آن‌که مرگم فرا رسد، از تو یاری می‌طلبم، پس یاری‌ام کن. بر تو توکّل دارم، پس تنهایم مگذار. از تو سؤال می‌کنم، پس ناامیدم مگردان و تنها به فضل تو راغب هستم، پس محرومم منما و بر در تو می‌ایستم، پس طردم مکن.
بارالها! رضای تو منزّه از آن است که معلول علتی از خودت باشد تا چه رسد به این‌که معلول علّتی از من باشد.
خدایا! ذات تو آنچنان بی‌نیاز است که حتی سودی از خودت به ذاتت نمی‌رسد تا چه رسد به این که نیازی به من داشته باشد و سودی از من به تو برسد.»
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
اَللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُکَ الَّذِی أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ قَبْلَ خَلْقِکَ لَهُ وَ بَعْدَ خَلْقِکَ إِیَّاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَیْتَهُ لِدِینِکَ، وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّکَ، وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِکَ، وَ أَدْخَلْتَهُ فِی حِزْبِکَ، وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاةِ أَوْلِیَائِکَ، وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِکَ. ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ یَأْتَمِرْ، وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ یَنْزَجِرْ، وَ نَهَیْتَهُ عَنْ مَعْصِیَتِکَ، فَخَالَفَ أَمْرَکَ إِلَی نَهْیِکَ، لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ، بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَی مَا زَیَّلْتَهُ وَ إِلَی مَا حَذَّرْتَهُ، وَ أَعَانَهُ عَلَی ذَلِکَ عَدُوُّکَ وَ عَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ عَلَیْهِ عَارِفاً بِوَعِیدِکَ، رَاجِیاً لِعَفْوِکَ، وَاثِقاً بِتَجَاوُزِکَ، وَ کَانَ أَحَقَّ عِبَادِکَ مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَیْهِ أَلاَّ یَفْعَلَ. وَ هَا أَنَا ذَا بَیْنَ یَدَیْکَ صَاغِراً ذَلِیلاً خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً، مُعْتَرِفاً بِعَظِیمٍ مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَ جَلِیلٍ مِنَ الْخَطَایَا اجْتَرَمْتُهُ...
«من آن بنده‌ای هستم که پیش آفریننشش به او نعمت دادی و بعد از آفریدنش نیز بر نعمتت افزودی و او را به دین خود هدایت نمودی و به حق خویش آگاه ساختی و به ریسمان خود، از افتادن در چاه گمراهی بازش داشتی و در حزب خود داخلش‌کردی وبه دوستی دوستانت ودشمنی دشمنانت مفتخرش فرمودی.
آنگاه به او امر کردی و اطاعت نکرد و نهی فرمودی و پرهیز ننمود. از این‌که به امرت روی نیاورد و از نهیت روی نگرداند، از روی دشمنی با تو و استکبار بر تو نبود بلکه هوای نفس او را به این سو کشید و دشمن تو و دشمن او نیز به کمک هوای نفس او شتافته و موجب اقدام وی بر گناه شده است. در حالی‌که به وعده و وعید تو آگاه بود و به عفو تو امیدوار و به بخششت ایمان داشت. البته حق این بود که چنین کسی سزاوارترین کسان برای پیروی از تو باشد و با این همه نعمت ومنّت که در حق وی روا داشتی نباید راه خلاف می‌پیماید.
اکنون ای خدا! من آنم که در مقابل تو حقیرانه و ذلیلانه و خاضعانه و خاشعانه و خائفانه ایستاده‌ام و به گناهان بزرگی که انجام داده‌ام و خطاهای سنگین و جرم‌های بزرگم اعتراف می‌کنم.
و از درهایی که خودت امر فرمودی به سوی تو آمدم و به وسیله تقرّب به چیزی به تو تقرب جسته‌ام که جز از این راه کسی نمی‌تواند به تو نزدیک شود.
و از تو سؤال کردم، سؤال کردن انسانی حقیر و ذلیل وفقیر و خائف مستجیر که به همراه ترس و تضرّع و تعوّذ و تلوّذ است. نه از روی گردن فرازی و تکبری که مختص گردنکشان است و نه از جایگاه والامقامان که مختص بعضی از اطاعت کنندگان است که از امیدشان به شفاعت شفاعت کنندگان حاصل شده است.
و من بعد از کمترین کمتران و خوارترین خواران و مانند یک ذره بی‌مقدار بلکه کمتر از آن هستم.
منم آن گناهکار اعتراف کننده و خطاکار لغزنده.
منم آن که در حق خودش جنایت کرده است.
منم آن کم‌حیا و گرفتار رنج‌های فراوان.
پاک از پلیدی گناه را بر من هدیه فرما و آلایش خطاها را از من دور نما و مرا بر نیّت صالح و و سخن مورد رضایت خود و عمل نیک یاری کن و مرا متکی به حرکت و حرف خود منما؛ به طوری که از حرکت و حرف تو باز مانم و یادت را از یادم مبر و رغبت مرا به خودت بالاتر از رغبت همه راغبین فرما، که من تسلیم تو بوده، می‌دانم که حجت تو بر همگان تمام است و تو به برتری بخشش سزاوارتری و به احسان عادتمندتری. تو اهل تقوی و مغفرتی و تنها تو به عفو سزاوارتر از انتقامی.
آنچه در این فرازها از دو امام هُمام نقل شد. اوصاف و احوالاتی است که میان خدا و بنده‌اش جاری است. در این عبارات، خداوند به صفاتی یاد می‌شود که مخصوص خداوندی او است. همچنین بنده خدا به صفات و حالاتی یاد می‌شود که لازمه انسانیت و مخلوقیّت اوست.
خداوند صاحب منّت و نعمت و هدایت و مکنت و نصرت و شفقت است. پیش از خلقت، نعمت را در حق مخلوقش تمام می‌کند و بعد از خلقت نیز راه را از چاه نشان داده و چراغ هدایت را پیش روی او روشن می‌کند. بیش از استحقاق می‌دهد و کمتر از استعداد می‌خواهد.
پیش از استحقاق بخشیده عطا
دیده از ما جمله کفران و خطا
امام علیه‌السلام در دعای عرفه تابلویی از خداوند ترسیم کرده و صفات خداوندی را در آن نوشته است. و در برابر آن، تابلویی از انسان رسم نموده و صفات و احوال وی را نیز در آن آورده است که این دو تابلو اسما و رسما و ظاهرا و باطنا مقابل هم هستند؛ برای مثال، به‌چند نمونه از آن‌هادر ذیل اشاره می‌کنیم و صفات معبود و عابد را مقابل هم می‌نویسیم.
صفات خدا
عالم
قوی
غفور
رازق
شافی
ستار
ناصر
توّاب
مجیر
صفات بنده خدا
جاهل
ضعیف
مذنب
مرزوق
مریض
عریان
منصور
تائب
مستجیر
صفات خدا
محمود
غنی
مُنعم
محسن
مجیب
رحمان ـ رحیم
عزیز
محسن
عظیم
صفات بنده خدا
حامد
فقیر
منعَم
محسن الیه
مستجاب
مرحوم
ذلیل
مسی‌ء
حقیر
در این دعا، هر دو امام همام ارتباط انسان با خدا را از ابعاد مختلف بیان کرده‌اند که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:

1 ـ ارتباط عابد و معبود

یکی از افتخارات انسان این است که خداوند او را به بندگی خود بپذیرد و از دایره سرکشان و طاغیان و گمراهان بیرون آورد.
هر کس به این مقام رسد به نعمتی عظیم نائل شده است. از دیدگاه امام، جز به اراده خداوند صاحب منّت میسّر نیست. به همین جهت او را سزد که بر ما منّت نهد؛ زیرا هیچ کاری ارزش آن را ندارد که آدمی به زیر بار منت رود، جز آن نعمتی که فقط در حیطه قدرت خداوندی قرار دارد. یکی از آن‌ها نعمت خلقت و هستی بخشیدن است. همه چیز در پرتو هستی معنا و ارزش پیدا می‌کند، خودِ هستی نعمتی است از سوی خالق هستی که به عدم، لذت هستی بخشیده است.
ما عدم‌هاییم و هستی‌های ما
تو وجود مطلقی فانی نما(1)
لذّت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
لذت انعام خود را وا مگیر
نقل و باده جام خود را وا مگیر
ور بگیری کیت جستجو کند؟
نقش با نقاش چون نیرو کند؟(2)
تنها کسی که می‌تواند نعمت بدونِ استحقاق بخشد، خدای منان است؛ زیرا او قبل از خلقت، نعمت می‌دهد؛ یعنی عدم را لباس وجود پوشانده میِ عشق در دل مخلوق جوشانده است.
امام سجاد علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«من آن بنده تو هستم که پیش از آفریدنش، به او انعام کردی و آفریدی و بعد از خلقت نیز انعام فرمودی و راهِ هدایت نمودی. به جمال خود دلش ربودی و به حق دلبند ساختی و به طناب هدایت از ضلالت بازداشتی.»
امام حسین علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
«تو آن خدایی که منّت نهادی و نعمت رساندی. نیکی خواستی و به زیبایی آراستی. برتری دادی و کامل نمودی.»

2 ـ ارتباط آمر و مأمور

آمریّت سزاوار کسی است که خالقیت سزای او است؛ زیرا صلاح و فسادِ مخلوق را خالق می‌داند. از این روی تنها او را سزد که امر و نهی کند و عبد را لایق است که به امر و نهیِ معبود توجه نماید.
تو را سزد که خدایی، نه جسم را و نه جان را
تو را سزد که خود آیی، نه جسم را و نه جان را
تویی تویی که تویی و منی و مایی و اویی
منی نشاید و مایی، نه جسم را و نه جان را(3)
لیکن غفلت و جهل و اقتضاهای هوای نفس، گاهی عبد را به عصیان می‌کشد و بندِ بندگی را می‌برد و آدمی را زمانی از مقصد دور می‌سازد و به غیر یار می‌پردازد.
در این صورت چشم حقیقت‌بین انسان کم سو شده و گوشش سنگین می‌گردد و ساز مخالفت می‌نوازد و یار از یاد می‌برد و در مرتع شیطان می‌چرد. زبان حال چنین مأمور غیر معذوری از زبان امام حسین علیه‌السلام چنین است:
«منم آن‌که خطا کرد و جاهل و غافل شد، آن‌که اشتباه کرد و خلف وعده نمود و پیمان شکست. خدای من! به من امر کردی و عصیان کردم، نهی نمودی و مرتکب شدم.»
در دعاهای امام سجاد علیه‌السلام نیز می‌خوانیم:
«من آنم که امر کردی و اطاعت نکرد. دور باش گفتی و دوری نگزید. از گناه نهی‌اش کردی ولی با تو مخالفت نمود.»
اما فرقی که بنده گناهکار با طاغی گناهکار دارد این است که طاغی از روی دشمنی طغیان می‌کند اما بنده از روی اعتماد به دوستی. کافر در گناه تعمّد دارد و مؤمن تغافل و تساهل. بنده در حین گناه نیز خدایش را دوست دارد و با شرمندگی تن به ذلّت گناه می‌دهد. به همین جهت وقتی آتش خشم و شهوت او فروکش کند و عقل و وجدانش از بند شیطان آزاد شوند، بی‌درنگ پشیمان شده، توبه می‌کند. حالِ چنین انسانی، از زبان امام سجاد علیه‌السلام چنین است:
«مخالفت من از روی استکبار و دشمنی با تو نبود، بلکه هوای نفس بدان سو سوقم داد و شیطان که دشمن تو و دشمن من است، در این راه به هوای نفس کمک کرد.»
وقتی انسان به خود می‌آید، خدایش را می‌ستاید و سر توبه به آستان او می‌ساید و می‌گوید:
«پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من به خودم ظلم کرده‌ام و اکنون از تو طلب بخشش دارم. به تو امیدوارم و چشم طمع به درگاه تو دارم.»
پس کجا زارد کجا نالد لئیم
گر تو نپذیری به جز نیک ای کریم
سر کجا بنهد ظلوم شرمسار
جز به درگاه تو ای آمرزگار
لطف شه جان را جنایت‌جو کند
زآنک او هر زشت را نیکو کند(4)

3 ـ رابطه سائل و مسؤول

سؤال دو گونه است؛ سؤال به زبان تکوین و سؤال به زبان تشریع.
همه موجودات به زبان تکوین، دم به دم از خدا سؤال و خواهش دارند و خدا نیز هر لحظه به خواسته آنان پاسخ می‌دهد.
یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ .(5)
«هر آنچه در آسمان‌ها و زمین است از او می‌خواهند و او نیز هر روز در کار جدیدی است.»
زبان استعداد و تکوین هر موجودی از خدا حیات می‌طلبد و خداوند حیّ، هر لحظه حیات آن‌ها را می‌دهد. مراد از روز در آیه شریفه، هر جزئی از اجزای روز است که از آن به «لحظه» و «آن»، تعبیر می‌شود.
مولوی این آیه شریفه را بسیار زیبا به شعر در آورده و گفته است:
کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ بخوان
مر ورا بی‌کار و بی‌فعلی مدان
کمترین کاریش به هر روز است آن
کو سه لشکر را کند این سو روان
لشکری ز اصلاب سوی امّهات
بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکری ز ارحام سوی خاکدان
تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاک زان سوی اجل
تا که بیند هر کسی حسن عمل
باز بی شک بیش از این‌ها می‌رسد
آنچه از حق سوی جان‌ها می‌رسد
آنچه از جان‌ها به دل‌ها می‌رسد
و آنچه از دل‌ها به گل‌ها می‌رسد
این‌است لشکرهای حق بی‌حدّ و مر
از پی آن گفت ذکری للبشر(6)
این‌ها سؤال به زبان تکوین و فطرت بود، اما سؤال به زبان تشریع و زبان انسانی عبارت است از آنچه ما آن را به گفتار آورده و بیان می‌کنیم.
انسان علاوه بر این‌که سؤال به زبان تکوین دارد، از این سؤال نیز بهره‌مند است. آدمی با هر زبانی و هر زمانی می‌تواند از خدای خود بپرسد و پاسخ دریافت کند؛ زیرا خداوند خیر المسؤولین است. بهترین کسی که می‌توان از او بهترین چیزها را درخواست کرد؛ زیرا او قدرت مطلق داشته و بر انجام هر خواسته‌ای قادر است.
امام حسین علیه‌السلام در این دعا خداوند را چنین می‌خواند:
«بارالها! تو نزدیک‌ترین کسی هستی که خوانده شود و زودترین اجابت کننده‌ای و شنونده‌ترین شنونده سؤال کنندگانی. هیچ مسؤول (سؤال شونده‌ای) همانند تو نیست».
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرضه می‌دارد:
«الهی من از تو سؤال می‌کنم سؤال یک انسان حقیر و ذلیل و فقیر، ترسان و امیدوار، کمترین کمترین‌ها و پست‌ترین پست‌ترین‌ها...»
خیر المسؤول بودن خدا باعث شده است که هرکس به هر زبانی و هر زمانی بتواند او را بخواند.
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
حافظ
امام حسین علیه‌السلام در اوایل دعای عرفه عرضه می‌دارد:
«بارالها! اگر خواندمت، اجابت کردی و اگر چیزی خواستمت عطا و عنایت کردی و اگر اطاعتت کردم شکر آن بجا آوردی و اگر شکر نعمت کردم بر نعمت افزودی.»

4 ـ رابطه غنیّ و فقیر

خداوندیِ خدا اقتضا می‌کند که غنیّ مطلق باشد؛ زیرا هر چه غیر اوست فقیر است.
اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنیُّ الْحَمید .(7)
«شما فقیرانِ در درگاه خدایید و تنها خداوند بی‌نیاز ستوده است.»
فقرِ فراگیر در جهان، لازمه‌اش غنای فراگیر است تا فقرا خود را بی‌پشتوانه ندانند و ناامید نگردند. آدمی هر قدر غنی باشد باز فقیر است تا چه رسد به این‌که فقیر نیز باشد.
همه استعدادها و توانمندی‌های انسان و سایر موجودات در پرتو خورشیدِ هستی معنا پیدا می‌کند، که هستی هر موجودی به لطف و کرم هستی‌بخش واحد؛ یعنی خداوند حیّ قادر است.
باد ما و بود ما از داد توست
هستی ما جمله از ایجاد توست(8)
حروف و خطوط هستی از اول به نام او مسجّل شده و همه رمیده‌ها و آرمیده‌ها آفریده اویند و دست تمنّایشان به سوی آفریدگارشان است.
ای هیچ خطی نگشته ز اول
بی‌حجّت نام تو مسجّل
ای هست کنِ اساس هستی
کوته ز درت دراز دستی
ای هر چه رمیده وآرمیده
در کن فیکون تو آفریده(9)
هستی از او پیدا شده و خاک ضعیف به قدرت او توانا شده و جاهل به علم او دانا گردیده است. هر چه هست از اوست و محتاج به اوست. اما او غنیّ علی الاطلاق است.
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت کاینات
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
هستی تو صورت پیوند نی
تو به کس و کس به تو مانند نی(10)
امام حسین علیه‌السلام در این خصوص عرضه می‌دارد:
«خدایا! من در اوج بی‌نیازی، نیازمند به توام، پس چگونه در نهایت فقر محتاج تو نباشم؟! بارالها! من در نهایت دانشمندی، جاهلم، پس چگونه در عین جهالت خویش جاهل نباشم؟!»
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
«خدایا! من از تو خواهش می‌کنم؛ خواهشِ انسان حقیر و ذلیل و فقیر بی‌چیز.»
بنابراین، همه باید بدانیم که هر چه داریم از اوست و هر چه نداریم کلیدش به دست اوست. همه هیچ‌اند و هر چه هست اوست و توجه به غیر او نه نکوست.
حال که ما فقیر تمام هستیم و او غنیّ تمام، بهتر است که حریم خود را با خدا محفوظ بداریم و همه امور را به او بسپاریم و اندوهِ کن فیکون در دل نداریم؛ زیرا:
بنده را با این کن و با آن چه کار
امر امر توست ای پروردگار
زیرا او خویش را صاحب چیزی نمی‌داند تا به خود اجازه دهد که در مورد چیزی اظهار نظر کند.
گر به ساحل شکند یا که به دریا فکند
ناخدایی است که هم کشتی و هم صَر صَر از اوست
بنده وقتی خود را متکی به خدای قادر مطلق می‌داند که حاضر و ناظر است و همه چیز را از سوی او بداند که کُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا(11) آدمی اگر مالک همه هستی شود باز فقیر است؛ زیرا خودش و هر چه دارد همه آفریده دیگری هستند و برای استفاده کردن از دارایی‌های خود، هر لحظه نیازمند به حیات است و حیات در اختیار حضرت مالک الموت و الحیات است. بدین سبب امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد: «إِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لا أَکُونُ فَقِیرا فِی فَقْرِی». در واقع عرفان حقیقی دریافت حقیقت خویش است که این حقیقت جز فقر چیزی نیست. هر چه را خارج از فقر بدانی، وسیله استدراج و ضلالت تو خواهد شد.
در این هر چیز کان جز باب فقر است
همه اسباب استدراج و مکر است(12)
دامنه این فقر فراتر از انسان است؛ یعنی هر چه نقش هستی یافته است، لباس فقر بر اندامش بافته است.
فقر در جوهره جهان بوده بلکه جوهر جهان است. آن‌که مقام فقر را می‌فهمد، به جوهر وجودش پی برده است و به قول مولانا جلال‌الدین رومی:
اَلْجَوْهَرُ فَقْرٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ عَرَض
الْفَقْرُ شِفاءٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ مَرَض
الْعالَمُ کُلُّهُ خُداعٌ وَ غُرُور
وَ الْفَقْرُ مِنَ الْعالَمِ کَنْزٌ وَ غَرَض
این فقر، فقر توحیدی و عرفانی است که محصولش استغنای توحیدی است؛ زیرا انسان وقتی همه را فقیر و محتاج حضرت بی‌نیاز و قادر مطلق دید، دیگر جز خدا به سوی کسی دست دراز نمی‌کند.
پس تفاوت است میان فقر عرفانی و فقر اجتماعی. فقر عرفانی عین بی‌نیازی از نیازمندان است، اما فقر اجتماعی، نیازمندی به نیازمندان است.
فقر عرفانی سرشار از عزّت و آبروست.
فقر اجتماعی، فاقد عزّت و آبروست.
فقر عرفانی، بی نیازی از همه و نیازمندی به خدای همه است.
فقر اجتماعی، غفلت از خدا و وابسته شدن به غیر خداست.
فقر عرفانی، پادشاهان را به گدایی کوی خود می‌خواند.
فقر اجتماعی، به گدایی به درِ پادشاهان می‌رود.
و به قول شهریار:
که برد به پادشاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
و به قول حافظ :
ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
توکّل انسان فقیر فقط به خداوند قادر است؛ زیرا می‌داند که هرکس به خدا توکل کند، خدا او را کفایت خواهد کرد؛ وَ مَنْ یَتَوَکَّلُ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ .(13)
و چون هیچ حول و قوّه‌ای نیست مگر این‌که از سوی خدا است؛ «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ»، بنابراین، هیچ تکیه‌گاهی جز فضل و کرم الهی نیست. از این رو امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«وَ لا تَکِلْنِی إِلَی حَوْلِی وَ قُوَّتِی دُونَ حَوْلِکَ وَ قُوَّتِکَ».
«و مرابه‌حول وقوه‌ای متّکی مساز وتنها حول وقوّه خودرا تکیه‌گاه من قرار ده».
گویند که ناصرالدین شاه از مرحوم ملا هادی سبزواری معنای شعر زیر را پرسید که مولوی گفته است:
ما عدم‌هاییم هستی‌ها نما
تو وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران ولی شیران عَلَم
حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله‌مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آن چه ناپیداست باد
جناب ملاّ هادی فرمود: یعنی چه؟ یعنی: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ».
مرحوم اقبال لاهوری از فقری که در دعای عرفه آمده، تعبیر به «فقر قرآنی» کرده و برای آن، مختصاتی بیان نموده است که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:
ـ فقر قرآنی، ضعف و ناتوانی نیست. بلکه قدرتمندی، متّکی به قدرت مطلق یعنی خداوند متعال است.
ـ فقر قرآنی، شیری و شاهنشاهی است، نه روباهی و ناتوانی.
ـ فقر قرآنی، اختلاط ذکر با فکر است. انسان فقیر در پرتو فکر و ذکر زندگی می‌کند نه غفلت و احساس.
جز به قرآن ضیغمی روباهی است
فقر قرآن اصل شاهنشاهی است
فقر قرآن اختلاط ذکر و فکر
فکر را کامل ندیدم جز به ذکر(14)
بعضی از ساده‌نگرانِ فرقه‌های صوفی، فقر را به معنای لغوی آن گرفته و آن را مساوی با بی‌چیزی، عریانی و دربه‌دری دانسته‌اند، در حالی‌که مراد از فقر، همانطور که گفته شد، فهم رابطه خود با خدا و ادراک نسبت وابستگی مخلوق به خالق است. فقر یعنی احساس بی‌نیازی از آنچه که انسان را به خود وابسته می‌کند و از خدا دور می‌سازد.
ـ فقر قرآنی، سلطنت کردن بر همه چیز و خود را بزرگ‌تر از همه چیز دیدن در سایه عظمت الهی است.
فقر جوع و رقص و عریانی کجاست
فقر سلطانی است و رهبانی کجاست(15)
ـ فقر قرآنی، وارث حسین بودن و جبین بر در غیر خدا نسودن است.
ازنگاه خواجه بدر و حُنین
فقر سلطان وارث جذب حسین(16)
ـ فقر قرآنی، نان شعیر خوردن و درِ خیبر گشودن است.
ـ فقر قرآنی، سنجیدن کار خویش و پیچیدن در ردای «لا إِلَهَ إِلاَّ اللّه‌ُ» است.
فقر کار خویش را سنجیدن است
بر دو حرف «لا» «اله» پیچیدن است
فقر خیبر گیر با نان شعیر
بسته‌ای فتراک او سلطان و میر(17)
ـ فقر قرآنی، تفرّج در ملک الهی و تسلّط بر همه چیز آن و نیز تسلیم خدا بودن است.
ـ فقر قرآنی، از شیشه انسان الماس انسانیت تراشیدن است.
ـ فقر قرآنی، خود را بزرگ‌تر از عالم دیدن و همه چیز را پایین‌تر از آدم دیدن است.
ـ فقر قرآنی، شبیخون زدن به فرشتگان و آن را واله مقام انسان نمودن است.
ـ فقر قرآنی، در افتادن فقیر با سلاطین جور و انداختن لرزه بر اندام آن‌هاست.
فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست
ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر کرّوبیان شبخون زند
بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد تو را
از زجاج الماس می‌سازد تو را
برگ و ساز او ز قرآن عظیم
مرد درویشی نگنجد در گلیم
با سلاطین در فتد مرد فقیر
از شکوه بوریا لرزد سریر(18)
انسانِ قرآنی فقرش، فقر قرآنی است. بنابراین، مؤمن زندگی‌اش بر اساس قوانین قرآنی تنظیم می‌گردد و به بهانه درویشی و فقیری از جهاد و تلاش فرار نمی‌کند و شانه از زیر بار امور اجتماعی خالی نمی‌کند.
مؤمن می‌خواهد بر همه زمین حکمران گردد؛ زیرا اعتقاد دارد که خدا هر آنچه در زمین است را برای بندگانش آفریده است.
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی اْلأَرْضِ جَمِیعاً... .(19)
اما می‌داند که زمین برای انسان آفریده شده است، نه انسان برای زمین. مؤمن در اوج سلطنت، خود را فقیر و در پیشگاه حق حقیر می‌داند.
در مقابلِ فقر قرآنی و ایمانی، فقر کفر و کافری است که در حدیثی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز آمده است: «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً».(20)
فقر کفر و کافر، خلوت گزینی و عزلت نشینی و دور از نعمات دنیوی است.
فقر کفر و کافر، نوعی خودکشی و سوختن در فراق یار است.
فقر کفر و کافر، عریانی و بی‌چیزی است.
در مقابل، فقر ایمانی از خود به خدا رسیدن و خداگونه شدن است.
فقر ایمانی، هستی را رامِ خود کردن و لرزه بر تن برّ و بحر انداختن است.
فقر ایمانی، تکبیر حسین گفتن و فتح بدر و حُنین کردن است.
فقر مؤمن چیست؟ تسخیر جهات
بنده از تأثیر او مولا صفات
فقر کافر خلوت دشت و در است
فقر مؤمن لرزه بحر و بر است
زندگی آن را سکون غار و کوه
زندگی این را ز مرگ با شکوه
آن خدا را جستن از ترک بدن
این خودی را چون چراغ افروختن
فقر چون عریان شود زیر سپهر
از نهیب او بلرزد ماه و مهر
فقر عریان گرمی بدر و حُنین
فقر عریان بانگ تکبیر حسین(21)
با چنین فهمی از فقر، می‌فهمیم که چرا امام حسین علیه‌السلام فقر را وسیله توسّل و تقرّب به خدا قرار داده و در دعای عرفه عرضه داشته است:
«أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِفَقْرِی إِلَیْکَ وَ کَیْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِمَا هُوَ مَحَالٌ أَنْ یَصِلَ إِلَیْکَ».
«من به واسطه فقرم به تو توسّل می‌جویم و چگونه به چیزی توسل جویم که آن بر تو راه ندارد.»
زیرا خداوند غنای مطلق است و فقر به بارگاه او راه ندارد و ما به وسیله ناداری به دارای دادار متوسّل می‌شویم.

5 ـ رابطه توکّل و استغنای بنده به خدا

یکی از نشانه‌های صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق این است که عابد اختیار خود را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسلیم معشوق نماید.
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
سعدی
اینان راضی به قضای الهی بوده و پروردگار عالم را صاحب اختیار خود می‌دانند و از اختیار خود می‌کاهند و تنها به بارگاه معبود می‌نالند و همه چیز را از او می‌خواهند و به بندگی و بی‌اختیاری خویش می‌بالند.
بدین جهت حضرت امام حسین علیه‌السلام از خدا می‌خواهد که او را از تدبیر خود غنی سازد و جز به تدبیر خداوندی نپردازد. این غنا و بی‌نیازی محصول فقر بندگی است؛ فقری که موجب فخر انسان است.
«إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِکَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِکَ عَنِ اخْتِیَارِی».
«خدایا! مرا با تکیه بر تدبیرت از تدبیر خودم بی‌نیاز گردان و به اختیارت از اختیارم غنی کن.»
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
کار آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اوّل کاشته است
هرچه کاری از برای او بکار
چون اسیر دوستی ای دوستدار(22)
این اعتقاد نظری نتیجه‌اش در میدان توحید عملی چنین آشکار می‌شود که روز عاشورا عزیزترین کسان خود را در راه خدا قربانی کرده و خون مبارکش را با دستانش به آسمان می‌پاشد و می‌گوید:
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»
«خداوندا! راضی به رضای تو و مطیع قضای تو هستم. جز تو معبودی را نمی‌شناسم.»
اینگونه توکّل و تسلیم، به انسان استغنا می‌دهد؛ استغنایی که آدمی را از غیر خدا بی‌نیاز کرده و به قول اقبال لاهوری؛ رنگ حق پوشیدن و رنگ غیر حق از لباس خود شوییدن است.
البته این مقام به راحتی رام کسی نمی‌شود، تا انسان راضی به قضای حق و مرضیّ او نشود به استغنا نمی‌رسد؛ زیرا:
بی‌نیازی نازها دارد بسی
ناز او اندازها دارد بسی
بی‌نیازی رنگ حق پوشیدن است
رنگ غیر از پیرهن شوییدن است(23)
آن‌که به خدا توکّل دارد، از ترس بیگانه است؛ زیرا با داشتن حافظی چون خدا، ترس برای او بی‌معنی می‌شود. با توکّل به خدا خرقه «لا تَحْزَنُوا» در بر کرده و تاج «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» بر سر نهاده و بر غیر خدا وقعی ننهاده است. وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ... .(24)
خرقه «لا تَحْزَنُوا» اندر برش
«أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» تاجی بر سرش(25)
آنان‌که به خدا توکّل ندارند، بی‌نیازی خود را به دست آوردن مال و مقام دنیایی می‌دانند و گمان می‌کنند که مالشان حافظ جانشان است.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ(26) ، غافل از این‌که مالشان قاتل جانشان است؛ زیرا از جان مایه می‌گذارند تا به مال برسند. از فکر و ذکر شب و روزشان خرج می‌کنند تا به مالی برسند. در حالی‌که انسان متوکّل، خود را بی‌نیاز از این امور می‌داند؛ چون یقین دارد که «نیم نانی می‌رسد تا نیم جانی در تن است» زیرا خالقِ عالم را رازقِ عالم نیز می‌داند و با وجود خداوند، عارش می‌آید که به غیر او روی کند.
چون علی در ساز با نان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منّت از اهل کرم بردن چرا
نشتر «لا» و «نعم» خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خویش را ارزان مگیر
گر چه باشی مور هم بی‌بال و پر
حاجتی پیش سلیمانی مبر(27)
به تو نیازی ندارم، خدا هم به نیازم آگاه است.
به هر نفس که برآری جهان دگرگون کن
درین رباط کهن، صورت زمانه گذر
اگر عنان تو جبریل و حور می‌گیرند
کرشمه بر دلشان ریز و دلبرانه گذر(28)
بدین جهت بهترین بی‌نیازی، غنای نفس است که امام علیه‌السلام از خداوند سبحان چنین طلب می‌کند:
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی»؛ «بارالها! بی‌نیازی مرا در نفسم قرار ده.»
انسان چون به خداوند عزیز و غنی مرتبط است، می‌تواند عزیز و غنی باشد؛ زیرا:
اندازه معشوق بود عزّت عاشق
ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری
زیبایی پروانه به اندازه شمع است
آخر نه که پروانه این شمع منیری؟!(29)
بنابراین، آن‌که خود را در محضر غنیِ مطلق می‌بیند، با این‌که در عالم فقر و در میان فقرا زندگی می‌کند خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزیز و غنی، عزیز و غنی می‌یابد. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام در نیایش عرفه عرض می‌کند:
«أَمْ کَیْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَیْکَ نَسَبْتَنِی إِلَهِی کَیْفَ لا أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی فِی الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِی أَمْ کَیْفَ أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی بِجُودِکَ أَغْنَیْتَنِی».
«بارالها! چگونه عزیز نباشم در حالی که تو مرا به خود نسبت دادی و چگونه فقیر نباشم در حالی که تو مرا در میان فقرا قرار دادی. و چگونه خود را فقیر بدانم حال آن‌که به واسطه جود و کرمت مرا غنی ساخته‌ای.»
غنای حقیقی وقتی حاصل می‌شود که آدمی حقیقت خویش را دریابد و به ارتباط میان خود و خدای بی‌نیاز آگاه گردد و او را حافظ و ناظر خویش بداند. در این صورت به مقام اطمینان نفس می‌رسد که نفس مطمئنه نفس مستغنیه نیز هست. آدمی در این حال، نه تنها از دیگران بی‌نیاز می‌شود که به ملائکه نیز ناز کرده و نوای بی‌نیازی خود را ساز می‌کند و ابراهیم خلیل می‌شود که به جبرئیل می‌گوید: «أَمّا إِلَیْکَ فَلا، حَسْبِیَ اللّه‌ وَنِعْمَ الوَکِیلْ».

6 ـ رابطه عصیان و غفران

«إِلَهِی أَمَرْتَنِی فَعَصَیْتُکَ وَ نَهَیْتَنِی فَارْتَکَبْتُ نَهْیَکَ...»
«لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ».
او امر می‌کند و ما عصیان. لطف می‌کند و ما کفران. این همه ناشایسته‌ها چگونه می‌شود جبران؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران.
او چون غافر است ما مستغفریم. چون ناصر است ما مستنصریم. اقرار می‌کنیم که ظالمیم و به عفو بی‌منتهای او عالمیم.
همانطور که عطایش بی‌حساب است(30) گذشت از خطایش نیز بی‌حساب است(31) که عطا از او و خطا از ماست.
با توجه به این مسائل است که امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«من آن بنده‌ای هستم که او را از معصیت نهی کردی اما مخالف نهی تو رفتار کرد... اما امیدوار عفو تو بود و به گذشت تو ایمان داشت و اکنون خاضعانه و ذلیلانه و خاشعانه و خائفانه در پیشگاه تو ایستاده و به گناهان خود اعتراف می‌کند.»
انسان مؤمن همیشه دل به عفو الهی بسته است؛ زیرا وقتی دریای عفو الهی به جوش آید، همه کرده‌ها و ناکرده‌ها را می‌شوید و انسان را از لوث گناه پاک می‌سازد و به لطف خود می‌نوازد. از این رو همیشه زبان حالش این است که:
ماییم به عفو تو تولّی کرده
و ز طاعت و معصیت تبرّی کرده
آنجا که عنایت تو باشد، باشد
ناکرده چون کرده، کرده چون ناکرده
ابن سینا
عفو غفران الهی آنقدر زیاد است که مدام در پی بنده عاصی است تا او را در خود پیچد.
تشنه به جوی آب و خود تشنه تشنه است آب
گدا خدا خدا کند، خدا گدا گدا کند
علامه حسن زاده آملی
آنان‌که عفو می‌کنند، لذّت عفو و غفران الهی را چشیده‌اند و گُلی از باغ رحمت چیده‌اند و بهتر از آن ندیده‌اند. آنان‌که در زندگی فردی و اجتماعی خود لحظاتی در کنار دریای مغفرت و رحمت نشسته‌اند و جام‌هایی از سیل عظیم بخشش الهی برداشته و به کام خود برده‌اند و از سفره بی‌کران الهی خورده‌اند. آن‌که می‌بخشد، بخشیده شده است و بخشندگی‌اش چون قطره‌ای است از سیل بخشندگی الهی.
عفو خلقان همچو جو و همچو سیل
هم بدان دریای خود تا زند خیل
عفوها هر شب از این دل پارها
چون کبوتر سوی تو آید شها
بازشان وقت سحر پرّان کنی
یا به شب محبوس این ابدان کنی(32)
اگر بنده عاصی هر از چندگاهی مرتکب عصیان می‌شود و پرده عصمت می‌درد، از مرتع شیطان می‌چرد و مصالح ابلیس می‌خرد، نه از روی دشمنی و استکبار است که امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرض کرد:
«لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ».
بلکه به چشم امید به غفران بی‌پایان خداوند جهان داشته و برای لحظاتی عَلَم معصیت برافراشته، نهال نفس در مزرعه شیطان کاشته است. غفلت و گستاخی بنده شرمنده از وفور عفو خداوند عفوّ و غفور است.
از غفوری تو غفران چشم سیر
روبهان بر شیر از غفو تو چیر
جز که عفو تو کرا دارد سند
هر که با امر تو بی‌باکی کند
غفلت و گستاخی این مجرمان
از وفور عفو توست ای عفولان...
عضوهای جمله عالم ذره‌ای
عکس عفوت ای ز تو هر بهره‌ای
عضوها گفته ثنای عفو تو
نیست کفوش «أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا»...
عفو کن زین مجرمان تن پرست
عفو از دریای عفو اولی‌تر است(33)

7 ـ راضی و مرضی

رابطه دیگر میان انسان و خدا، رضایت آدمی از معبود خویش است؛ زیرا انسان هیچگونه حقّی بر خداوند ندارد تا خود را طلبکار و ذی حق بداند. آنچه خدا به انسان داده، لطف و کرم خودش اقتضا کرده و آنچه نداده مشیت و عدالت او صلاح ندیده است.
انسان باید به تعداد تک تک اعضا و جوارح و لحظه‌های زندگی‌اش خدا را شاکر و از او راضی باشد، بلکه به تعداد ذرّات موجودی که با زندگی انسان در ارتباط بوده و مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت اویند.
بنابراین، انسان حق شناس راهی برای نارضایتی از خداوند متعال ندارد. از طرفی باید ضمن راضی بودن از مرضی او نیز باشد؛ یعنی مورد رضایت پروردگار واقع شده و او را از خود راضی نماید.
رضایت الهی در پیروی از احکام اوست. ایمان آوردن به فرستادگان خدا و پیروی از فرامین رسولان الهی و کتب سماوی در حدّ توان فردی موجب رضایت الهی است. البته این مسأله دارای مراتبی است و هرکس به میزان قابلیت خود به مرتبه‌ای از مراتب آن نایل می‌شود که نهایت آن، مرحله اطمینان نفس است که مقام انبیا و اولیا است.
قرآن کریم در این خصوص می‌فرماید:
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی .(34)
«ای نفس مطمئن، به سوی پروردگار خود برگرد، در حالی‌که تو از او راضی و او از تو راضی است. پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو.»
از دیدگاه حضرت سید الشهدا علیه‌السلام رضایت الهی از بندگانش از باب لطف اوست نه عملکرد بندگان؛ زیرا انسان هر عمل نیکی انجام دهد، به کمک خدا است. در واقع خداست که بنده‌اش را موفق به انجام کارهای نیکی می‌کند. پس کار نیک نیز توسط خدا انجام می‌شود ولی ما آن را به خودمان نسبت می‌دهیم، پس ما نمی‌توانیم موجبات رضایت الهی را فراهم کنیم.
مطلب دیگر این‌که، رضایت الهی اصلاً سبب بردار نیست، چه رسد به این‌که ما سبب این رضایت باشیم؛ زیرا خداوند خود سبب بلکه مسبّب الأسباب است. همه چیز از او متأثر می‌شود و او از چیزی متأثر نمی‌گردد.
امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد که:
«خدایا! رضای تو والاتر از آن است که چیزی از سوی تو علت و سبب آن گردد، چه رسد به این‌که من سبب آن باشم؛ زیرا رضایت پیرو نفعی است که به صاحب رضا می‌رسد و تو غنی‌تر از آنی که خودت از خودت نفع ببری تا چه رسد که از من منتفع شوی.»
بدیهی است، وقتی رضای خدا بی‌علّت باشد عطا و بخشش او نیز بی‌علت خواهد بود. همچنین قبول عبادات نیز بی‌علّت است؛ زیرا عبادات ما نمی‌تواند علّت قبولی در بارگاه ربوبی باشد.
تا بدانی تو که این آن علت است
کانچه آنجا می‌رود بی‌علت است
گر برین درگه نداری هیچ تو
هیچ نیست افکنده کمتر پیچ تو
نی همه زهد مسلّم می‌خرند
هیچ بر درگاه او هم می‌خرند(35)
خدایی که بی‌علت آفریده است، بی‌علت روزی می‌دهد و بی‌علت نیز می‌آمرزد.
بود خوش دیوانه‌ای در زیر دلق
گفت هر چیزی که در وی ماند خلق
علت است و من چو هستم دولتی
می‌رسم از عالم بی‌علّتی
از ره بی‌علّتیم آورده‌اند
درجنون دولتیم آورده‌اند
هر که در بی علّتی حق فتاد
در خوشی جاودان مطلق فتاد(36)
چون به علّت نیست نیکویی ز تو
بد نبیند هیچ بدگویی ز تو(37)
کار من بی‌علت است و مستقیم
نیست تقدیرم به علّت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش بنشانم به وقت
مثنوی مولوی
رضای محض در تسلیم محض است. تسلیم محض یعنی خشنودی از هر آنچه اتفاق می‌افتد؛ به طوری‌که آدمی در هر حال شاکر خداوند سبحان باشد. آنچه را که وقتش نرسیده است طالب نشود و آنچه را که وقتش رسیده است کاذب نگردد. از خداوند تقدّم و تأخّرِ چیزی را نخواهد، بلکه جان و دل را به خواسته‌های الهی بدهد. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«...حَتَّی لا أُحِبَّ تَعْجِیلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لا تَأْخِیرَ مَا عَجَّلْتَ...».
«تا این‌که دوست نداشته باشم که چیز پسین را به پیش و چیز پیشین را به پس بیندازی.»
انسان باید بدانچه مقسوم است، راضی و ملزم باشد و طالب کمتر یا بیشتر از آنچه که هست نباشد.
از دیدگاه عارف، گله از تقسیم نوعی کفر است؛ زیرا نوعی اعتراض به عدالت یا به حکمت قسّام علاّم است.
چونکه قسّام اوست کفر آمد گله
صبر باید، صبر مفتاح الصله
راضیم من قسمت قسّام را
کو خداوند است خاص و عام را
مرغ و ماهی قسمت خود می‌خورند
مور و مار از نعمت او می‌چرند
باش راضی گر تویی دل زنده‌ای
کو رساند روزی هر بنده‌ای(38)
8 و 9 ـ شاکر و مشکور ـ حامد و محمود
بنده را سزد که شاکر باشد و خدای را سزد که مشکور گردد؛ زیرا بنده منعَم است و خدایش مُنعِم. هر نعمتی را شکری است و هر شکری خود نعمتی دیگر است. پس در هر نعمتی دو شکر نهفته است.
چون نعمت‌های الهی بی‌پایان است، بنابراین، شکر این نعمت‌ها نیز بی‌پایان‌تر از خودشان است. از این رو هیچ کس را قدرت به جا آوردن شکر نعمت‌های الهی نبوده و نخواهد بود و جناب سعدی چه نیکو گفته است که:
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد(39)
یکی از علل ناتوانی و عجز انسان از شکر نعمت‌ها، این است که خودِ وی محصول و معلول نعمت الهی است؛ زیرا هستی انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است. چنین نیست که انسان باشد، سپس به نعمتی برسد و بخواهد شکر آن را به جا آورد. بلکه بودنش نعمتی است و توسط نعمت الهی از عدم به عرصه وجود آمده است. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«مرا به واسطه نعمت به وجود آوردی، قبل از آن‌که وجود داشته باشم.»
بنابراین، نعمت ابتدایی، همان ابتدای خلقت آدمی است. نعمت‌های بعدی بعد از هستی یافتن انسان، هر لحظه به او روی‌آور می‌شوند. هر یک از لوازم زندگی نعمتی است در حق انسان زنده و به تعداد هر کدام شکری لازم است و به تعداد هر شکری که توفیق انجامش را یافت نیز شکری دیگر واجب است. بدین جهت همه انسان‌ها عاجزند از این‌که شاکری کامل برای خداوند سبحان باشند.
از این روی، امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارند:
«خدایا! کدام‌یک از نعمت‌های تو را بشمارم و شکر کدام یک از عطایای تو را به‌جا آورم؟! در حالی که خارج از شمارش شمارشگران و علم حساب‌رسان است.»
نه تنها نعمت‌های الهی غیر قابل شمارش بوده و در نتیجه غیر قابل شکرگزاری است، بلکه از نظر امام حسین علیه‌السلام اگر آدمی طی اعصار متمادی، همه لحظات عمرش را به شکرگزاری سپری کند نمی‌تواند حتی شکر یک نعمت از نِعَم بی‌نهایت الهی را به جای آورد، مگر به لطف الهی که خود این لطف لازمه‌اش شکری دیگر است.
بنابراین، همه از ادای شکر عاجزند، لیکن اعتراف به این عجز خود شکری عظیم است.
شکر نعمت چون کنی، چون شکر تو
نعمت تازه بود ز احسان او
عجز تو از شکر شکر آمد تمام
فهم کن دریاب قد تمّ الکلام(40)
امام صادق علیه‌السلام گفت: خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود: ای موسی مرا آن چنانکه سزاوار من است شکرگزار. موسی عرض کرد: پرودگارا! چگونه تو را چنانکه سزاوار است شکر گزارم، در صورتی که هر شکر من نعمتی است که تو به من عطا فرموده‌ای. خطاب آمد: ای موسی اکنون که دانستی که شکرگزاریت از من است، مرا شکر کردی.(41)

انواع شکر

شکر یا زبانی است یا غیر زبانی. شکر زبانی همان سپاسگزاری به زبان است؛ مانند گفتن جمله: «شکرا لِلّه»، شکر غیرزبانی گاه به اعضا و جوارح است و گاهی به قلب.
شکر به قلب؛ یعنی توجه قلبی به نعمت‌های الهی و تشکر قلبی از صاحب این همه نعمت. فهم این‌که هر شکری را شکری واجب است، کار قلب است. همچنین ادراک عجز از انجام سپاس‌های لایق خداوندی نیز عمل قلبی است.
شکر به اعضا و جوارح، عبارت است از به کارگیری هر یک از این اعضا در راهی که خداوند سبحان معین فرموده است. شکر دست، دستگیری از دیگران است. شکر ثروت انفاق در راه خیر است.
وجوب شکر یک امر عقلانی و خردمندانه است. آن‌که نعمتی ببیند به حکم عقل باید شکر آن را به جای آورد.
شکر مُنعم واجب آمد در خرد
ور نه بگشاید درِ خشم ابد
هین کرم بینید و این خود کس کند
کز چنین نعمت به شکری بس کند
سر ببخشد شکر خواهد سجده‌ای
یا ببخشد شکر خواهد قعده‌ای...
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
صد هزاران گل ز خاری سرزند(42)
همچنین در انواع شکر گفته‌اند:
شکر عوام بر طعام و لباس بود و شکر خواص بر آنچه بر دل ایشان درآید از معانی.(43)

خاصیت شکر و اهمیت آن

در اهمیت و ارزش شکر همین بس که خداوند سبحان خود را بدان متّصف کرده و خویش را «شکور» نامیده است. شکور یعنی بسیار شکرگزار. برای انسان این افتخاری بس عظیم است که مشکور او (خدا) خود شکور است، که: اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ .(44)
البته شکرگزاری خداوند با شکرگزاری انسان فرق دارد. شکرگزار او پاداش دادن به شکر انسان و به عبارت دیگر پذیرفتن سپاس بندگان شاکر است.
یکی از خواص شکر زیادت یافتن نعمت است. علی علیه‌السلام فرمود:
«فِی الشُّکْرِ تَکُونُ الزِّیادَةُ»؛ «زیادی نعمت در شکرگزاری است.»(45)
خاصیت دیگر آن، نقصان نعمت است، در صورتی که شکر بهجا آورده شود؛ یعنی به عکس صورت اوّل.
«مَنْ لَمْ یَشْکُرْ عُوقِبَ بِزَوالِها».(46)
«هر که ناسپاسی کند به زوال آن نعمت عقاب می‌شود.»
این دو کلام از حضرت امیر المؤمنین، ترجمه این آیه شریف است که:
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَءَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ .(47)
«اگر سپاسگزاری کنید بر نعمت‌هایتان، می‌افزایم و اگر ناسپاسی کنید، یقینا به عذابی شدید گرفتار خواهید شد.»
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کَفَت بیرون کند
بسیاری از اقوام گذشته به خاطر کفران نعمت به زوال نعمت که خود عذابی الیم است گرفتار شدند.
قوم سبأ یکی از آن اقوام است. آنان به جای اینکه قدردان نعمتهای الهی گردند و از هر نعمتی فراخور شأن آن بهره‌برداری کنند، به دام اصراف و تبذیر و غفلت و گرفتار گشته و پند پیامبران را نادیده گرفتند، بدین جهت هرچه داشتند از آنان گرفتند.
چون ز حد بردند نا شکری چنان
غیر ما حق کارگر شد در زمان
سیزده پیغمبر آنجا آمدند
گمرهان را ره نمودندی به پند
که هلا نعمت فزون شد شکر کو
مرک شکر ار بخسبد حَرِّکُوا
قوم گفته شکر ما را برد غول
ما شدیم از شکر و از نعمت ملول(48)
این بود خوی لئیمان دنیبد کند با تو چو نیکو می‌کنی
کافران کآرند در نعمت جفاباز در دوزخ نداشان ربّنا(49)
آن سبا ز اهل سبا بودند خامکارشان کفران نعمت به اکرام
یکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت‌های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می‌گردد. که علی علیه‌السلام فرمود:
«فِی شُکْرِ النِّعَمِ دَوامُها.»
همچنین فرمود: «اِسْتَدِمِ الشُّکْرَ تَدُمْ عَلَیْکَ النِّعْمَةُ».(50)
(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).
این بود خوی لئیمان دنی
بد کند با تو چو نیکی می کنی
کافران کآرند در نعمت جفا
باز در دوزخ نداشان ربنا(49)
آن سبا زاهل سبا بودند خام
کارشان کفران نعمت به اکرامیکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می گردد. که علی (ع) فرمود:
«فی شکر النعم دوامها.»
همچنین فرمود: «استدم الشکر تدم علیک النعمة».(50)
(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).

پي نوشت :

1 . مثنوی، دفتر اول، ص14، تصحیح رمضانی.
2 . همان، ص15
3 . کلیات فیض کاشانی، ص2
4 . مثنوی، دفتر دوم، ص84 5 . الرحمن : 37
6 . مثنوی، دفتر اول، ص61 7 . فاطر : 15
8 . مثنوی معنوی.
9 . نظامی، لیلی و مجنون، ص429، انتشارات امیر کبیر.
10 . نظامی، مثنوی، مخزن الأسرار، مقدمه کتاب، ص13 11 . آل عمران : 7
12 . گلشن راز، شیخ محمود شبستری، بیت 901 13 . طلاق : 3
14 . دیوان اشعار، ص316
15 . همان، ص312
16 . همان، ص366
17 . همان، ص 396
18 . همان، ص 396 19 . بقره : 29
20 . الکافی، ج2، ص307
21 . همان، ص397
22 . مثنوی، دفتر دوم، ص95، تصحیح رمضانی.
23 . کلیات اشعار اقبال لاهوری، ص 108 24 . آل عمران : 139
25 . کلیات اقبال لاهوری، ص 111 26 . همزه : 3
27 . کلیات اقبال لاهوری، ص106
28 . کلیات اقبال لاهوری، ص 146
29 . کلیات شمس تبریزی، ص 975، چاپ امیرکبیر. 30 . نور : 38 . ... وَ اللّه‌ُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ .
31 . زمر : 53 . ...لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّه‌ِ إِنَّ اللّه‌َ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً... .
32 . مثنوی، دفتر 5 ، ص 267، تصحیح نیکلسون.
33 . مثنوی، دفتر 5 ، صص 261 و 267، تصحیح نیکلسون. 34 . فجر : 28
35 . منطق الطیر، ص120، تصحیح دکتر مشکور.
36 . مصیبت نامه، ص 119، انتشارات زوار.
37 . مصیبت نامه، ص377، انتشارات زوار.
38 . مثنوی، دفتر 5 ، صص 318 و 319
39 . گلستان، مقدمه کتاب.
40 . مثنوی، دفتر 2، ص116 41 . اصول کافی، ج3، ص155
42 . مثنوی، دفتر 3، ص 179 43 . شرح التعرف، ج 3، ص 264
44 . شوری : 23
45 . غرر و درر آمدی، ج4، ص402، چاپ دانشگاه.
46 . غرر و درر آمدی، ج5، ص228، چاپ دانشگاه.
47 . ابراهیم : 70
48 . دفتر سوّم، ص185 و 184
49 . دفتر سوّم، ص143
50 . غرر و درر آمدی، ج4، ص401، چاپ دانشگاه.
منبع: فصلنامه میقات حج

در مورد فضیلت و برتری ائمه معصوم علیه‌السلام مخصوصا امیر المومنین علی علیه‌السلام روایات زیادی از شیعه و حتی از اهل سنت و نیز آیات قرآنی وجود دارد
حضرت علی و حضرت فاطمه

آیا این حدیث "اگر خدا علی را نمی آفرید برای فاطمه در زمین کفوی وجود نداشت" برابر بودن مقام امام علی علیه‌السلام و حضرت فاطمه علیها‌السلام را نشان نمی دهد؟

پاسخ:

در مورد فضیلت و برتری ائمه معصوم علیه‌السلام مخصوصا امیر المومنین علی علیه‌السلام روایات زیادی از شیعه و حتی از اهل سنت و نیز آیات قرآنی وجود دارد که از مجموع این آیات و روایات استفاده می شود مقام و منزلت حضرت علی علیه‌السلام در بعضی جهات نسبت به ائمه دیگر بالاتر است. در روایتی به برتری فضیلت آن حضرت تصریح شده است:
" عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ نَحْنُ فِی الْأَمْرِ وَ الْفَهْمِ وَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ نَجْرِی مَجْرًی وَاحِداً فَأَمَّا رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله وَ عَلِيٌّ  علیه‌السلام فَلَهُمَا فَضْلُهُمَا. (1)
از امام صادق نقل شده که فرمودند پیامبر اکرم فرمودند ما در امر و فهم و حلال و حرام در یک درجه ایم. اما رسول الله و علی  علیه‌السلام فضیلت های خودشان را دارند. ( این حدیث برای پیامبر اسلام و حضرت علی فضیلت بیشتری نسبت به معصومین دیگر قرار داده است).
در بعضی روایات هم مقام و منزلت آنها در برخی جهات مساوی دانسته شده است:
ِّ " عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ قَالَ لِی‏ نَحْنُ فِی الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ وَ فِی الْعَطَایا عَلَی قَدْرِ مَا نُؤْمَرُ. "(2)علی بن جعفر از امام موسی بن جعفر نقل می کند که ایشان فرمودند ما ائمه در علم و شجاعت با هم مساوی هستیم و در عطایا به اندازه ای که امر شده ایم.
اما درباره مقام علمی حضرت زهرا علیها‌السلام در منابع معروف اسلامی روایاتی وجود دارد مانند حدیث زیر:
ابونعیم در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل می‏کند که روزی رو به یارانش کرد و فرمود:
"ای شئ خیر للنساء " چه چیزی برای زنان از همه بهتر است؟ یاران ندانستند در جواب چه بگویند.
علی  علیه‌السلام به سوی فاطمه علیها‌السلام آمد و این مطلب را به اطلاع او رسانید. بانوی اسلام گفت: "چرا نگفتی:
"خَيْرٌ لَهُنَّ انْ لا يَرَيْنَ الرِّجالَ وَ لَايَرَوْنَهُنَّ".
از همه بهتر این است که نه آنها مردان بیگانه را ببینند و نه مردان بیگانه آنها را"
علی علیه السلام بازگشت و این پاسخ را به پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله عرض کرد.
پیامبر فرمود: "مَنْ عَلَّمَكَ هذا؛ چه کسی این پاسخ را به تو آموخت؟ "عرض کرد: فاطمه  علیها‌السلام پیامبر فرمود: "انَّها بَضْعَةٌ مِنِّی؛ او پاره وجود من است". (3)
این حدیث نشان می‏دهد که امیرمؤمنان علیه‌السلام با آن مقام عظیمی که در علوم و دانش داشت که دوست و دشمن همه به آن معترفند و باب مدینه علم پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بود گاهی از محضر همسرش فاطمه علیها‌السلام استفاده علمی می‏کرد. این سخن پیغمبرصلی‌الله‌علیه‌وآله که بعد از بیان احاطه علمی فاطمه علیها‌السلام می‏گوید: "او پاره‏ای از وجود من است" بیانگر این واقعیت است که منظور از "بَضْعَةٌ" تنها پاره تن و جسم نیست، که بسیاری در تفسیر حدیث گفته‏اند، بلکه فاطمه پاره‏ای‏ از روح پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و علم و دانش و اخلاق و ایمان و فضیلت او نیز بود، و پرتوی از آن خورشید و شعله‏ای از آن مشکات محسوب می‏شد. (4)
اما در مورد هم کفو بودن حضرت علی و فاطمه  علیها‌السلام این مطلب فضیلت و برتری برای هر دو ایشان است و از آنجا که برای حضرت زهرا خواستگارهای زیادی از اصحاب پیامبر آمده بودند و بعد از ازدواج حضرت علی و فاطمه، عده ای پیامبر اکرم را بخاطر این ازدواج سرزنش کردند پیامبر فرمودند:
" عَنِ النَّبِيِّ ص لَوْ لَا عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ لِفَاطِمَةَ كُفْو ٌ"(5) رسول خدا فرمود: اگر علی نبود، کفو و همتایی برای فاطمه پیدا نمی‏شد.
" قَالَ الصادق  علیه‌السلام لَوْ لَا أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ  علیه‌السلام تَزَوَّجَهَا لَمَا كَانَ لَهَا كُفْوٌ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ "(6)
اگر علی بن ابی طالب نبود که با فاطمه ازدواج کند، از زمان حضرت آدم تا روز قیامت، در روی زمین کسی یافت نمی‏شد که شایستگی همسری با فاطمه را داشته باشد.
بنابراین احادیث هم کفو بودن می رساند که غیر از حضرت علی  علیه‌السلام کسی دیگر کفو و همتای فاطمه نیست و این مقام و منزلت برای هر دو ایشان است.

پی نوشت ها:
1. کلینی، کافی، انتشارات اسلامیه، ج1، ص275.
2. همان.
3. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج‏20، ص67( عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: كُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَخْبِرُونِی أَيُّ شَيْ‏ءٍ خَيْرٌ لِلنِّسَاء...).
4. مکارم شیرازی، زهرا برترین بانوی جهان، ص 40.
5. روحانی، محمد، زندگانی حضرت زهرا علیها السلام، انتشارات مهام، ص 542.
6. همان، ص132.

اهل بیت عصمت و طهارت علیه‌السلام غلوّ را به شدیدترین وجه مردود دانسته و غالیان را نکوهش و تکفیر کرده‏‌اند.
غالیان چه کسانی بودند؟ و چه نوع تعریفی از کسی، غلو محسوب می شود؟

در کتابی خواندم که امام علی علیه‌السلام "غلو" را یکی از ارکان کفر دانسته اند, چه جور تعریفی از چیزی و یا کسی "غلو" محسوب می شود؟

پاسخ:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص قَالَ بُنِيَ الْكُفْرُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ- الْفِسْقِ وَ الْغُلُوِّ وَ الشَّكِّ وَ الشُّبْهَة؛ (1)
امیر المؤمنین علیه‌السلام فرمود: کفر بر چهار پایه استوار شده: فسق، غلو، شک، شبهه.
پس از درگذشت پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله، گروه هایی درباره ایشان و پیشوایان معصوم، از مرز حق تجاوز کرده، مقاماتی را برای آنان قائل شدند که مختص خداست. از این جهت «غالی» یا «غالیان» نامیده شدند.
شیخ مفید می‌گوید: غالیان گروه هایی هستند که به اسلام تظاهر نموده، ولی برای امیرمؤمنان علیه‌السلام و پیشوایان دین، الوهیت و نبوت ثابت نموده‌اند. آنان را با صفاتی معرفی کرده‌اند که از مرز حقیقت فراتر است. (2)
علامه مجلسی می‌گوید:
«غلو» درباره پیامبر و پیشوایان این است که آن ها را خدا بنامیم یا در عبادت و پرستش شریک خدا بینگاریم، و یا آفرینش و روزی را از آن ها بدانیم، و یا معتقد شویم خدا در آن ها حلول کرده است و یا بگوییم بدون الهام از جانب خدا از غیب آگاهند، و یا امامان را پیامبر بیندیشیم، یا تصور کنیم که شناخت و معرفت آنان ما را از هر نوع عبادت خدا بی‌نیاز می‌سازد و تکلیف را از ما بر‌می‌دارد». (3)
 البته درک جایگاه معصومان چندان آسان نیست. اما بیان آن بزرگواران در خصوص خویش، بهترین راهنمای ما در این مسیر است :
علی علیه‌السلام در حدیث مختصر و شیوایی فرمود: « از غلو در باره ما دوری بجویید. بگویید ما بندگانی پرورش یافته ایم. سپس (بعداز اعتراف به مخلوق بودن و عبد بودن ما ) در باره فضیلت ما هر چه خواستید بگویید» (4).
 نکته مهم درباره ائمه علیهم‌السلام رعایت اصل اعتدال است. نه افراط، نه تفریط. نه آن ها را از مقاماتی که دارند، بالاتر ببریم و به مقام خدایی برسانیم. نه این که تفریط کرده و مقاماتی را که در آیات و روایات برای آن ها بیان شده، انکار کنیم.
 روایتی که  به آن اشاره فرمودید، به همین نکته اشاره دارد که در روایت دیگری از ایشان آمده است که فرمودند :
در باره من دو کس هلاک شدند: یکی دوستی که از حدم گذراند. دیگر دشمنی که از مقامم فرو کشاند. (5).
بر این اساس ملاک غلو بودن و یا نبودن یک اعتقاد و باور مشخص می شود؛ یعنی اگر صفت و یا مقامی که  خاص خداوند است و دارنده آن مقام الوهیت دارد ، به پیامبر و خاندان پاک او علیه‌السلام  نسبت دهیم ،غلو خواهد بود و باطل ،ولی  اگر صفات و مقاماتی که خداوند متعال به آن ها عطا کرده ، مثل عصمت و ولایت و علم و قدرت بر شفاعت به اذن خداوند و یا فهمیدن سر باطنی انسان دیگر و  ... در حالی که قرآن و فرمایش اهل بیت آن ویژگی را تایید می کند، دیگر نه تنها غلو نیست، بلکه عدم اعتقاد به آن به نوعی کوتاهی در حق آن ها است و ناشی از عدم معرفت حقیقی به مقام این بزرگواران است .
اهل بیت عصمت و طهارت  علیه‌السلام غلوّ را به شدیدترین وجه مردود دانسته و غالیان را نکوهش و تکفیر کرده‏‌اند. البته توجه فرمایید که علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار حدود صد روایت از ائمه معصومین را درباره غالیان نقل کرده است.

پی نوشت :
1.شیخ کلینی‏،الکافی‏،ناشر اسلامیه‏ تهران‏،سال 1362 ش،‏نوبت دوم‏، ج‏2،ص 392.
2. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد،حسین درگاهی، چاپ و مصنفات شیخ مفید، ص 109.
3.علامه مجلسی، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ق ، ج 25، ص364.
4. همان،ص 270.
5. همان،ص286.

به نظر می‏‌رسد این حدیث پیام متعالی، صحیح و بلندی دارد که حفظ حریم و دوری از اختلاط و روابط فساد است.
آیا برای زن بهتر است که نه او مردی را ببیند و نه مردی او را ببیند؟

منظور از حدیثی که از حضرت فاطمه زهرا  علیها‌السلام بدین مضمون نقل می شود، چیست: «برای زن بهتر است که نه او مردی را ببیند و نه مردی او را ببیند.» برخی این حدیث را اینطور معنا می کنند که منظور حضرت زهرا  علیها‌السلام این بوده که: زن نظر جنسیتی به مرد نداشته باشد و مرد هم نظر جنسیتی به زن نداشته باشد. آیا این تفسیر صحیح است؟

پاسخ :

از حضرت فاطمه علیهاالسلام نقل شده است که ایشان فرموده اند:
«خَيْرُ لِلْنِّساءِ اَنْ لا يَرَيْنَ الرِّجالَ وَ لا يَراهُنَّ الرِّجالُ؛
چه نیکو است برای زنان که مردان [نامحرم ]را نبینند و مردان [نامحرم‏] هم آنان را نبینند.»
فاطمه زهرا علیها‌السلام درّ یکدانه صدف رسالت و برترین، عالم‏ترین، فاضل‏ترین و محبوب‏ترین زن از ابتدای خلقت تا انتهای آن است. نه هیچ زنی بلکه هیچ مردی جز پدرش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و همسرش علی بن‏ ابی‏طالب علیه‌السلام ، از پیشینیان به مقامی که او نایل شد، نرسیده بود . هیچ زن و مردی از پسینیان در این مقام متعالی به او ملحق نخواهد گشت. گرچه در بین ذریه آن حضرت و پیروان دین اسلام زنان و مردان بزرگی پا به عرصه وجود گذاشته و خواهند گذاشت، مردانی همچون ابوالفضل العباس فرزند امیر مؤمنان، احمد بن‏موسی فرزند امام کاظم علیه‌السلام، عبدالعظیم حسنی نواده امام مجتبی علیه‌السلام و ... و زنان با شخصیت و عظیمی همچون دخترش زینب کبرا،  نواده‌‏اش فاطمه معصومه و... که در عظمت شأن بی‌‏نظیرند، ولی مقام و مرتبه حضرت زهرا با هیچ کس دیگر قابل مقایسه نیست.
حضرتش تربیت‏ شده خانه وحی و تعلیم‏ یافته مستقیم مکتب نبوی بود. همچون همسرش علی بن‏ ابی‏طالب علیه‌السلام از اوان کودکی در دامن پدرش رسول خدا پرورش یافت . حضرت پیامبر با توجه به استعداد و ظرفیت علمی فوق‏‌العاده دخت بزرگوارش، در طول عمر خویش هیچ لحظه‌‏ای از پرورش وی غافل نشد . او را به بالاترین مقامی که انسان توان رسیدن به آن را دارد، رساند، به طوری که به بیان خود حضرت، اگر پسرعمویش نبود، در نوع انسان - از آدم تا بقیه افراد نسل او - برای حضرت زهرا، کفو و هم‏شأنی یافت نمی‏‌شد.(1)
سخن، رفتار و سیره این بانوی گرامی مانند سخن، رفتار و سیره پدر، همسر و فرزندان معصومش حجّت و معیار حقانیت شد . جز حق از او صادر نگشت . اسوه و الگوی همه مؤمنان و حجتی بر همه خلایق گشت تا رهپویان راهش به سعادت رسند . مخالفان و گمراهان در مواجهه با وی، بر بی‏عذری خود اعتراف ورزند و حجت بر آنان تمام باشد.
پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، روزی سؤال کرد: مرا خبر دهید که بهترین چیز برای زنان کدام است؟ (برخی افراد جواب هایی دادند ) حضرت زهرا علیها‌السلام فرمود: بهترین چیز برای زنان آن است که مردی را نبینند و مردی هم آنان را نبیند.اینجا بود که جضرت رسول فرمودند: فاطمه پاره تن من است.(2)
با استعانت از روح متعالی حضرت به بیان نکاتی در باره این سخن منسوب به حضرت می‏‌پردازیم.
اول: روایت از هیچ حکم الزامی بر فعل یا ترک خبر نمی‏‌دهد. بلکه ناظر به فضیلتی استحبابی است . فقیهان شیعه چون معتقد به آسان‏‌گیری در دلایل مستحبات هستند، از نقّادی آن چشم پوشیده‏‌اند.(3)
دوم : در مورد روایات معصومین علیهم‏السلام اصل بر این است که تا بتوان برای روایات معنای صحیح پیدا کرد و از کنار گذاشتن آن ها خودداری نمود حتی اگر دو یا چند روایت به ظاهر متعارض باشند، تا حد ممکن آن ها را با هم معنا می‏‌کنند . اگر جمع معنایی آن ها ممکن نبود، به ترجیح یکی می‏‌پردازند . در صورت نبودن وجه ترجیح، درباره هر دو روایت سکوت می‏‌کنند و علم آن را به خود امامان وا می‏‌گذارند.
سوم : به نظر می‏رسد این حدیث با وجود ضعف سندی، پیام متعالی، صحیح و بلندی دارد که حفظ حریم و دوری از اختلاط و روابط فساد است . این پیام در احادیث فراوان دیگری تکرار شده است.
چهارم : خیریت و افضلیت مطرح شده در این حدیث، نسبی و غالبی است، یعنی در غالب اوقات و در بیش تر برخوردها و فعالیت‏‌ها بهتر است زن طوری رفتار و عمل کند که با مردی مواجه نشود و مردی هم با او مواجه نگردد. در بسیاری از حیطه‏‌های اجتماعی، آموزشی، خدماتی، سیاسی و اداری، زن می‏‌تواند و شایسته است از اختلاط، هم‏نشینی و گفتگوهای صمیمی با مردان خودداری ورزد . از این موارد غیر ضروری، فسادخیز و فتنه‏‌انگیز اجتناب ورزد. اما مواردی هست که مواجه شدن زن با مرد و سخن گفتن و ... لازم و ضروری است مانند میدان کسب علم زنان از مردانی که هم‏ رتبه علمی آنان در بین زنان یافت نمی‏شود و بالعکس، یا مواجه شدن برای امر به معروف، نهی از منکر، سفارش به حق، تواصی به صبر و ... ترک چنین مواردی نه تنها خیریت و افضلیت ندارد ، بلکه مذموم است و از شمول حدیث خارج می‏‌باشد.
مثال این افضلیت غالبی را در مورد «سکوت» می‏بینیم. در روایات برای سکوت فضیلت بسیار شمرده شده و افراد بدان ترغیب گشته‏‌اند از جمله:
حضرت داوود به فرزندش سلیمان علیه‌السلام فرمود: فرزندم، اگر کلام از نقره باشد، شایسته است سکوت را طلا بدانی.(4)
امام باقر علیه‌السلام فرمود: شیعیان ما [از بس در تداوم سکوت محافظت دارند، به گمان مردم ]لال هستند.(5)
 امام علی علیه‌السلام فرمود: هر گاه عقل کامل گردد، سخن کم می‏گردد.(6)
معلوم است که سکوت در مقایسه با سخن گفتن بیهوده و لغو یا غیبت، تهمت و سخن‏‌چینی [که از گناهان کبیره هستند ] بسیار افضلیت دارد . غالب انسان‏ها هم یا از امور بیهوده و بی‏ارزش سخن می‏گویند یا سخن آنان غیبت و تهمت و ... است. بنابراین سکوت برای غالب انسان‏ها افضل است . روایات مذکور، ناظر به این حکم غالبی است اما اگر افرادی بتوانند نیکو و به جا سخن بگویند و سخن آنان حکمت، علم، امر به معروف، نهی از منکر و ... باشد، چنین سخن گفتن البته بهتر از سکوت است . چنین افراد توانمندی نباید با استناد به احادیث فضیلت سکوت، از سخن گفتن خودداری ورزند، بلکه برای آنان سخن گفتن خیر و فضیلت است . سکوت، گناه و معصیت و دیگران هم باید به این مرتبه از توان صعود کنند تا کلام آنان از سکوت‏شان برتر شود.
امام سجاد علیه‌السلام فرمود: سکوت و کلام هر دو آفاتی دارند . اگر از آفت به دور باشند، کلام از سکوت، افضل است، زیرا خداوند انبیا و جانشینان را مأموریت به سکوت نداده ،بلکه آنان مأمور به سخن گفتن می‏‌باشند. کسی با سکوت [از حق] مستحق بهشت نمی‏شود، به ولایت خدا نمی‏رسد و از جهنم نجات نمی‏یابد. همه این ها در گرو سخن گفتن است . اصولاً ماه [سکوت‏] با خورشید [کلام حق ]قابل مقایسه نیست. شما حتی فضیلت سکوت را با کلام بیان می‏کنید، ولی نمی‏توان فضیلت کلام را با سکوت بیان کرد.(7)
سخن حضرت زهرا علیها‌السلام در مورد فضیلت خودداری زن از دیدن مردان و دیده شدن توسط آنان ناظر به دیدن و دیده شدن غالب افراد است که دیدارها و ملاقات‏های شان با آلودگی های گناه و فساد همراه است. بهتر آن است که حتی‏‌الامکان از این ملاقات‏ها و نشست و برخاست‏ها و گفتگوها دوری شود؛ اما اگر زنانی محترمانه و با حرمت و کرامت در اجتماعی ظاهر شوند و به انجام اعمال صالح و مفید اجتماعی بپردازند، گرچه لازمه چنین حضوری دیدن و دیده شدن توسط مردان بیگانه است، اما حضور بهتر از خودداری از آن است.
دختران شعیب با عفت و پاکدامنی مورد تصریح خداوند، چوپانی می‏کردند . در اجتماع با مردان مواجه می‏شدند ، ولی حریم نگه می‏داشتند . از اختلاط و نشست و برخاست و گفتگوهای غیر ضروری و هوس‌‏آلود اجتناب داشتند.
زنان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با مردان دیگر مواجه می‏شدند . قرآن آنان را نهی نکرد، بلکه آداب و رفتار محترمانه را به آنان آموخت . آنان را از برج‏گونه ظاهر شدن و به ناز و کرشمه سخن گفتن نهی کرد . نه از مطلق خارج شدن از خانه و سخن گفتن با مرد نامحرم.
صحابه بزرگواری همچون سلمان فارسی، ابوذر غفاری و جابر بن‏عبداللَّه انصاری خدمت حضرت زهرا علیها‌السلام می‏رسیدند . از ایشان علم می‏آموختند حتی سلمان در کارهای منزل به حضرت یاری می‏رساند.
با توجه به مجموع ادله و روایات و سنت و سیره معصومان به خصوص سیره حضرت زهرا علیها‌السلام، اسلام دعوت‏‌کننده به رعایت حریم و عفت و حیا در اجتماع توسط عموم و به خصوص زنان است . حضور عفیفانه و محترمانه زن را بر پرده‌‏نشینی و عزلت‏‌گزینی زن ترجیح می‏دهد . زن و مرد را در برابر خدا، خود و اجتماع مسئول دانسته ، به کسب علم و کمال و تعالی اجتماعی فرا خوانده است . این هدف و غایت جز با حضور صحیح، محترمانه، عفیفانه و حریم‌‏دار زنان محقق نمی‏شود.
امروز بعد از گذشت ربع قرن از انقلاب اسلامی و با توجه به روشنگری‏‌های امام خمینی و یاران ایشان، در زمینه لزوم و جواز و رجحان حضور اجتماعی زن، شک و تردیدی نمانده است.
ششم: نکته تربیتی این حدیث از اهمیت به سزایی به خصوص برای امروز جامعه اسلامی برخوردار است. حضرت می‏خواهد به این نکته توجه دهد که نشست و برخاست‏های غیر ضروری و هوس‏آمیز، سخن گفتن و خوش و بش‏‌های بی‏‌حساب و غلط در بین زنان و مردان، اجتماع را فاسد می‏کند. پرهیز از آن لازم و ضروری است . چون در غالب این نشست و برخاست‏ها و خوش و بش‏ها زمام امر به دست زن است . مرد طالب و خواستار است که از ایجاد آن ابتدائاً ناتوان می‏باشد، پس باید زنان را نسبت به آن هشدار داد . آنان را آگاه ساخت که بهترین چیز برای خود آنان دوری از این گونه امور می‏باشد.
آنچه اجتماع ما را امروز به شدت آزار می‏دهد و منشأ بسیاری ناهنجاری‏ها و فسادهاست، حضور لجام‌‏گسیخته و ولنگار زن در اجتماع است. آرمان انقلاب، ترویج حیا و عفاف در روابط اجتماعی زن و مرد بود. رژیم منحط شاهنشاهی حضور اجتماعی عروسک‏‌وار، مهيّج و هوس‌‏انگیز زن را در رأس برنامه‏‌های خود داشت . انقلاب اسلامی نه برای منع حضور زن بلکه برای تصحیح آن اقدام کرد . حضور عفیفانه زن را مطلوب شمرد. حضوری که از چشم‏‌چرانی، لذت‏‌جویی، روابط خارج از ضابطه و ولنگاری غربی‏‌مآب در آن خبری نباشد، ولی امروز می‏‌بینیم شائبه‏‌های شیطانی در اجتماع فراوان شده است . آفات و پیامدهای منفی آن مشهود همگان می‏باشد.
کلام زهرای اطهر علیها‌السلام رهنمون به سوی عفت و حیا و پوشش است. اگر زنان از اختلاط های بیجا و غیر ضروری و فسادانگیز با مردان بپرهیزند ، به آنان هم اجازه چنین اختلاط هایی را ندهند، اگر در محیط کار بنا را بر رعایت حریم عفت، پوشیدگی، حیا و پاکدامنی بگذارند ، روابط را بر مبنای انجام وظیفه دینی و انسانی و اجتماعی قرار دهند ، جز در حد لازم و مفید و صحیح با هم برخورد و ارتباط نداشته باشند، اگر امر به معروف و نهی از منکر، سفارش به حق و صبر، همیاری و همکاری در انجام عمل صالح و سبقت ‏جویی به سوی رضای خدا در چارچوب ارتباط های اجتماعی مردان و زنان باشد، حضور اجتماعی زن، عمل صالح و انسان‏ساز خواهد بود . در غیر این صورت، حضورش جز وزر و وبال خود و اجتماع نیست . عواقب ناگواری به دنبال خواهد داشت. باید امروز هم حضور زن را مشابه حضور وی در دوران انقلاب و دفاع مقدس و عرصه خدمت‏‌رسانی بخواهیم و برای همرنگ شدن حضور امروز وی با حضور دوران انقلاب و دفاع مقدس و جهاد سازندگی کوشش کنیم.
در آخر مناسب است با کلامی از پیامبر سخن را به پایان بریم:
«هر کس با زن نامحرمی به حرام مصافحه کند، روز قیامت با دستان بسته به آتش انداخته می‏شود . هر کس با زن نامحرمی شوخی کند و به لذت سخن بگوید، در قبال هر کلمه هزار سال در جهنم زندانی گردد . زن نیز اگر در سخن گفتن و مصافحه به رضایت با مرد همراه گردد ....... و با او شوخی نماید، گناه او نیز همسان مرد است.»(8)

پی‏‌نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج‏43، ص‏92.
2. همان، ج‏100، ص‏238 به نقل از مصباح‏الانوار.
3. همان، ج‏43، ص‏54 به نقل از کشف‏الغمه.
4. همان، ج‏68، ص‏278.
5. همان، ص‏285.
6. همان، ص‏290.
7. همان، ص‏68.
8. همان، ج‏7، ص‏214.

آنچه در عبادات باید مورد توجه قرار گیرد، این است که خودساخته نباشد یعنی از پیامبر یا امام رسیده باشد و لذا لازم است سعی کنیم در عبادت ها به معصومین اقتدا کنیم
دعای ماه رجب

ماهیت عبادت خداوند تسلیم و سرسپردگی و عمل بدون چون و چرا است هرچند همواره مجال تامل و دقت های عقلی در این امور وجود دارد. لذا ما در کارهای عبادی  دنبال فهمیدن علت نیستیم، زیرا در اکثر موارد فهمیدن علت این تکالیف از درک عقل بالاتر است.
آنچه در عبادات باید مورد توجه جدی قرار بگیرد ، این است که خودساخته نباشد یعنی از پیامبر یا امام رسیده باشد و ما در عبادت ها دقیقا سعی داریم به رفتار عبادی معصومین اقتدا کنیم. اگر آنان در عبادت ها به شکل خاصی عمل می کرده اند، حتما آن شکل خاص محبوب خدا بوده و حکمت دارد حتی اگر حکمت را متوجه نشویم.
دعای " یا من ارجوه لکل خیر..." که هم دعای معتبری است که همه عالمان جمع آوری کننده روایات ادعیه ، آن را آورده اند و هم دعای ارزشمندی  است برای همیشه و هر وقت(1) و هم در صبح و شام ماه رجب و بعد از نمازها وارد شده (2) اما متن دعا و عملکرد حضرات معصومین در مورد قرائت این دعا با اندکی تفاوت نقل شده است .
در یک روایت آمده که امام وقتی دعا را تا "زدنی من سعه فضلک یا کریم" خواند، دست خود را بالا برد و فرمود:"یا ذاالجلال و الاکرام یا ذا النعماء و الجود یا ذاالمن و الطول حرم شیبتی علی النار" آن گاه (بعد از اتمام دعا) دست بر محاسن مبارک گذاشت و دست خود را برنداشت مگر وقتی که پشت دست حضرت از اشک خیس شده بود.(3)
در نقل دیگری که مورد نظر مرحوم شیخ عباس قمی در مفاتیح بوده و در خصوص ماه رجب وارد شده آمده :
حضرت در جواب درخواست دعای سائل فرمودند این دعا را بنویس و سپس دعا را تا "و زدنی من فضلک یا کریم" خواندند ؛ راوی می گوید :
« مد یده الیسری فقبض علی لحیته و دعا بهذا الدعاء و هم یلوذ بسبابته الیمنی ؛ آن گاه حضرت محاسن مبارک را با دست چپ گرفتند و با انگشت سبابه دست راست حالت پناه بردن را انجام دادند و همین دعا را خواندند (ظاهر عبارت خواندن دعایی است که تا کنون ذکر شده یعنی ابتدای دعا تا من فضلک یا کریم ) ؛ سپس حضرت قسمت آخر را خواندند :" یا ذالجلال و ااکرام ....".(4)
چنان که از ظاهر این عبارت بر می آید، آنچه اکنون در بین مومنان مشهور است که تنها در بخش انتهایی دعا این عمل را انجام می دهند منطبق بر علم کرد امام نیست و حضرت از ابتدای دعا تا انتها چنین عملی را انجام دادند( چنان که تعبیر شیخ عباس قمی در مفاتیح هم عین متن دعا و بخلاف عملکرد مشهور است) .
البته لازم به ذکر است که این عملکرد مربوط به امام بوده و در روایت نیامده که حضرت توصیه نموده باشند شما هم تاین گونه عمل کنید ، هرچند چون نهیی هم نشده انجام آن به قصد رجا و امید ثواب اشکالی ندارد .
در مورد این که حکمت این کار چیست باید گفت آنچه مسلم است ماهیت این عمل همان به خود گرفتن حالت التجا و خضوع در برابر خداوند است و نوعی کرنش و اظهار عجز در برابر عظمت باری تعالی محسوب می شود.

پی نوشت ها:

1.علامه مجلسی ، بحار الانوار ، نشر الوفاء ، بیروت، 1403 ق ، ج47،ص36.
2.همان،ج95،ص390.
3. همان،ج47،ص36.
4. همان،ج95،ص391.

سه دسته اند که خداوند با ایشان سخن نمی گوید به نظر رحمت به ایشان نمی نگرد و پاکشان نمی کند و برایشان عذابی دردناک است
رحمت خدا

در کتاب گناهان کبیره آقای نراقی حدیثی از امام صادق علیه‌السلام ذکر شده و در آن حدیث آمده که: می گوید سه دسته اند که خداوند با ایشان سخن نمی گوید به نظر رحمت به ایشان نمی نگرد و پاکشان نمی کند و برایشان عذابی دردناک است. حال آیا این سه دسته باید نا امید از بخشش خداوند باشند؟

پاسخ:

حدیثی به این مضمون در کتب حدیث هست :
رسول الله صلی الله علیه و آله : ثلاثة لا یکلمهم الله عز و جل یوم القیامة و لا ینظر إلیهم و لا یزکیهم و لهم عذاب ألیم : رجل بایع إماما لا یبایعه إلا للدنیا ، إن أعطاه منها ما یرید وفی له و إلا کف . و رجل بایع رجلا بسلعته بعد العصر  فحلف بالله عز و جل لقد أعطی بها کذا و کذا فصدقه فأخذها و لم یعط فیها ما قال ، و رجل علی فضل ماء بالفلاة یمنعه ابن السبیل؛ (1)
سه کس اند که خدا با آنان سخن نمی گوید و به آنان نظر نمی کند و پاک شان نمی سازد و عذاب دردناک در انتظار آنان است:
مردی که با رهبری فقط به خاطر آمال دنیایی بیعت کند (نه به خاطر حقانیت او و انجام وظیفه یاری حق) ، اگر از این رهبر به آمالش برسد ،به بیعت وفا کند و گرنه، از یاری او خودداری ورزد.
مردی که بعد از عصر کالایش را به دیگری بفروشد و به خدا قسم بخورد که آن را به فلان مقدار خریده است و خریدار هم قبول کند ،در حالی که به آن مقدار نخریده باشد.
 مردی که در بیابان آب اضافی داشته باشد و آن را از مسافر  بیابان دریغ کند.  
این حدیث و آیات و احادیثی که با این مضمون وجود دارد، همه تهدید کافران و گناهکاران است تا از کفر و گناه باز گردند و ایمان آورند و نیکوکار گردند. تا زمانی که انسان در  دنیا است، در توبه باز می باشد . می تواند با توبه از کفر و گناه ،مورد نظر خدا واقع شود و گذشته خود را پاک کند. اگر بدون توبه و با کفر و گناهان از دنیا برود، خدا به او نظر نمی کند. عفو و رحمت خود را از او دریغ می کند. او را به کیفر کفر و گناهانش می گیرد.
امام علی فرمود:
و لا ینظر إلیهم ": یعنی لا ینظر إلیهم بخیر لمن لا یرحمهم ، وقد یقول العرب للرجل السید أو للملک : لا تنظر إلینا یعنی أنک لا تصیبنا بخیر وذلک النظر من الله إلی خلقه؛ (2)
 "لا ینظر الیهم" یعنی به آنان نگاره خیر و رحمت نمی کند و خیری به آنان نمی رساند.
تا زمانی که در  دنیا هستند، کفر و گناهان شان مانع توجه رحمت خدا به آنان می شود. اگر با  گناهان از دنیا بروند، در آن دنیا  از رحمت خدا محرومند.
پس این احادیث تشویق به توبه است و در کنار آیات و احادیث دیگر این وجه تشویقی ظاهر تر است:
قُلْ یا عِبادِيَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم ؛(3)
بگو: «ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‏اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می‏آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
یا أَيُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسی‏ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ و ...؛ (4)
ای کسانی که ایمان آورده‏اید! به سوی خدا توبه کنید، توبه‏ای خالص امید است (با این کار) پروردگارتان گناهان تان را ببخشد و  ...
کسانی که به این خصلت ها مبتلا هستند، باید قبل از این که فرصت از دست رود، توبه کنند. خود را در معرض عفو و رحمت خدا قرار دهند . از اصرار و پافشاری بر گناهان خودداری ورزند. اگر اصرار ورزند ، قهر خدا آنان را فرا خواهد گرفت:
وَ سارِعُوا إِلی‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ الَّذینَ يُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ و... و الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلی‏ ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ؛ (5)
شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن، آسمان ها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است. همان ها که در توانگری و تنگدستی، انفاق می‏کنند و...  آن ها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا می‏افتند . برای گناهان خود، طلب آمرزش می‏کنند.کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟ و بر گناه، اصرار نمی‏ورزند، با اینکه می‏دانند
کیفر مربوط به قیامت است. حضرت هم فرمود: یوم القیامه. آن هم به شرط این که بدون توبه از دنیا بروند.

پی نوشت ها:
1. شیخ صدوق، خصال، قم، انتشارات اسلامی، 1362 ش،  ص 107.
2. مجلسی، بحار الأنوار، بیروت ، الوفا ، 1403 ق،  ج 4، ص 10.
3. زمر (39) آیه 53.
4. تحریم (66) آیه 8.
5. آل عمران (3) آیه 133-135.

صفحه‌ها