پرسش وپاسخ

در قرآن كريم تعبيرهاي مختلفي درباره هدف از آفرينش انسان بيان شده است

در قرآن كريم تعبيرهاي مختلفي درباره هدف از آفرينش انسان بيان شده است. در آيه اي مي‌فرمايد، آفرينش شما براي آزمودن شماست: « وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَي الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا...»(1)
«او كسي است كه آسمانها و زمين را در شش روز [شش دوران‏] آفريد و عرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت (بخاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كداميك عملتان بهتر است!»
البته مقصود خداوند از امتحان انسان‌ها اين نيست كه از باطن آنها آگاه شود. خداوند از درون همه ما مطلع است. مقصود خداوند از امتحان، فراهم كردن زمينه براي انسان‌ها است تا هركس جوهره خود را نشان دهد و آگاهانه راهي را انتخاب كند.
و در آيه ديگري هدف از آفرينش را پرستش خدا برمي شمرد:« وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون»(2)
« و من جن و انس را نيافريدم مگر براي اينكه عبادتم كنند»
عبادت مفهومي عام است و تنها شامل نماز و روزه نيست؛ بلكه هر كار خداپسندانه اي كه براي خدا انجام گيرد عبادت و بندگي به حساب مي‌آيد.
و در آيه ديگري مي‌فرمايد شما آفريده شديد تا به رحمت الهي و قرب به او برسيد:
« وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ (*) إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ...»(3)
« اگر پروردگارت خواسته بود همه مردم را يك امت كرده بود. ولي پيوسته مختلف خواهند بود (*) مگر كساني كه پروردگارت به ايشان رحمت آورده و براي رحمت خلقشان كرده ...»
گرچه اين آيات در ظاهر با هم مختلفند، امّا هر سه، مراحل يك حقيقت را برمي شمرند؛ و به عبارت ديگر، اهداف قريب، متوسط و نهايي آن را بيان مي‌كنند. هدف اصلي رسيدن به رحمت و قرب به خداست؛ انسان در معرض عمل اختياري و انتخاب قرار گرفته است تا پرستش و عبادت خدا را انتخاب كند و به قرب و رحمت الهي دست يابد. اگر انسان مجبور به پيمودن راه صحيح بود، حركت او حركت متكامل انساني نبود.
خدا در مقابل انسان راه هاي مختلفي را قرار داده است تا او با حركت اختياري خود راه كمال خويش را بيابد و در آن پاي نهد. با موفقيت در اين آزمون و انتخاب راه صحيح، يك مرحله از تكامل انسان طي شده است. براي اينكه زندگي انسان خداپسندانه شود، بايد قدم در مراحل بعدي كمال گذاشته و كاري كند كه سراسر زندگي را بندگي خدا احاطه كند. هر چه هست از اوست و ما بنده او هستيم و از بنده جز بندگي نشايد. نيازهاي دنيوي و لذت هاي مادي هدف نهايي انسان نيستند و بايد به قدر ضرورت به آن ها پرداخت و عبادت و بندگي خدا را وجهه همت خود قرار داد و با عبادت و پرستش خدا به قرب الهي دست يافت.(4)

پي نوشت ها:

1. هود(11) آيه 7.
2. ذاريات(51) آيه 56.
3. هود(11) آيه 118 و 119.
4. آيت الله مصباح يزدي، بر درگاه دوست، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(قدس سره)، 1382ش، ص 293.

هنگامي كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشين و حاكمي قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند آيا كسي را در زمين قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟

«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»(1)؛ هنگامي كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشين و حاكمي قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند آيا كسي را در زمين قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟ ما تسبيح و حمد تو را به جا مي‏آوريم، پروردگار فرمود: من حقائقي را مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد.

به نظر مي رسد سوال شما اين است كه خداوند چه نيازي داشت تا انسان را خليفه و جانشين خودش در روي زمين قرار دهد و حكمت و فلسفه اينكه انسان جانشين خداوند است، چيست؟

آيت الله جوادي آملي كه مفصل درباره اين آيه و خلافت خداوند توضيح داده اند به فلسفه جعل خليفه از طرف خداوند هم پاسخ داده اند و چنين آورده اند:

چرا خداوند براي عمارت زمين و تدبير انسان‏ها و تكميل نفوس و اهداف ديگر، بي‏واسطه اقدام نمي‏كند و براي خود جانشين نصب مي‏كند؟

برخي مفسّران در پاسخ پرسش مزبور گفته‏اند: علت جعل خليفه و نصب واسطه، قصور و ناتواني و ضعف مردم و كامل نبودن قابليت آنان از دريافت بي‏واسطه فيض است؛ چنان كه بشر بودن واسطه و رسول و فرشته نبودن او نيز از همين بابت است و اگر بنا بود فرشته‏اي پيامبر شود باز هم در صورت انسان ظاهر مي‏گشت.

بر اساس همين نكته است كه حتي پيامبران نيز در تلقّي وحي با هم متفاوتند؛ يعني چون ظرفيت‏ها و استعدادهاي آنان با هم متفاوت است همگان در همه وقت نمي‏توانند چون موساي كليم(ع) در ميقات و چون پيامبر اكرم (ص) در معراج، بدون واسطه با خدا سخن بگويند، بلكه عدّه‏اي از طريق خواب يا الهام و گروهي ديگر از طريق نزول ملك و حتّي خود موساي كليم و نيز نبي مكرّم اسلام در غالب يا اغلب موارد، از طريق نزول ملك، وحي و پيام الهي را دريافت مي‏كنند.

نصب خليفه گاهي بر اثر ناتواني كسي است كه خليفه قرار مي دهد و گاهي بر اثر ناتواني كسي است كه خليفه مي شود؛ قسم اوّل در جايي تصور دارد كه قرار دهنده خليفه، بر اثر غيبت يا ناتواني و ضعف نتواند به كارهاي خود رسيدگي كند و چنين چيزي نسبت به خداوندي كه دائم الحضور است و هيچ‏گونه ضعفي درباره او تصور نمي‏شود، معنا ندارد. پس آنچه در مورد خلافت از خدا متصوّر است قسم دوم، يعني ناتواني و ضعف قابل(انسان ها) است؛ به اين بيان كه، فيض خداي سبحان گرچه نسبت به همه موجوداتْ دائمي است، اما غالب آنها به ويژه موجودهاي زميني توان آن را ندارند كه بي‏واسطه فيض و احكام و علوم و معارف الهي را دريافت كنند، بلكه نيازمند به واسطه‏اي هستند كه با زبان آنان آشنا و براي آنان محسوس و ملموس باشد.

پي نوشت ها:

1. بقره(2) آيه30.

2. جوادي آملي، عبدالله، تسنيم، انتشارات اسراء، ج3، ص 128.

اسماء الهي كه به آدم تعليم داده شد، صرفا يك گروه از لغات و كلمات و اصطلاحات و اسم نبود

علامه طباطبايي در تفسير خود مي‌گويد:

اسماء الهي كه به آدم تعليم داده شد، صرفا يك گروه از لغات و كلمات و اصطلاحات و اسم نبود، بلكه حقايقي بود كه خداوند علم خاص آن را به انسان داد. اطلاع آدم بر اسماء مانند اطلاع ما از نام‌هاي اشياي مختلف نبوده است و گرنه فرشتگان پس از آن كه آدم آن‌ها را شرح داد، مثل او مي‌شدند و تفاوتي ميان آن‌ها و آدم باقي نمي‌ماند.

به علاوه اين چه فضيلت و احترامي براي آدم بود كه خدا الفاظي به او بياموزد، ولي به ملائكه ياد ندهد، درصورتي كه اگر به آن‌ها ياد مي‌داد، مانند او بلكه شايد بالاتر از او بودند. معلوم است چنين كاري براي اثبات فضيلت آدم براي ملائكه قانع كننده نبود. آيا همين كه خدا به كسي علم لغت بياموزد، كافي است كه با آن دربرابر فرشتگان استدلال و مباهات كند كه اين است جانشين و خليفه من ؟ نه شما؟! سپس بگويد اگر شما هم راست مي‌گوييد و شايستگي خلافت من را داريد، از الفاظ و لغاتي كه انسان‌ها بعد از اين براي فهم مقاصد يكديگر وضع مي‌كنند، خبر دهيد!

از همه گذشته منظور از لغات، فهم مقاصدات و فرشتگان احتياجي به آن ندارد، چه اين كه آن‌ها بدون وساطت الفاظ مقاصد را درك مي‌كنند. پس آن‌ها كمالي دارند فوق تكلم.

ضمناً از اين بيان معلوم مي‌شود علمي را كه فرشتگان پس از خبر دادن آدم از اسماء پيدا كردند، با آن علمي كه خدا به آدم آموخته بود، تفاوت داشت، زيرا قسمت اوّل براي فرشتگان قابل درك بود، ولي قدرت فرا گرفتن قسمت دوم را نداشتند. شايستگي آدم براي مقام خلافت از لحاظ  علم به اسماء بود، نه خبر دادن از آن. فرشتگان در پاسخ خداوند متعال اظهار بي اطلاعي كرده، گفتند: خدايا! منزهي تو! جز آن چه به ما تعليم كرده اي نمي‌دانيم.

از بيانات فوق روشن شد كه منظور از علم به اسماء تنها نام‌هاي عده اي از موجودات، يعني آن نام و لفظي كه در لغت دارند نبود، بلكه علمي بود كه توأم با كشف حقيقت وجود آن‌ها بود؛ يعني مسماهاي آن اسم‌ها حقايق خارجي و موجودات مخصوصي بوده اند كه در پشت پرده غيبت، غيبت آسمان و زمين مخفي بوده و علم به آن‌ها براي يك موجود زميني مانند آدم امكان داشته، در حالي كه براي فرشته‌هاي آسماني امكان نداشته. از اين گذشته اين علم در احراز مقام خليفه الهي دخالت داشته است.(1)

علم به اسماء، ملاك خلافت الهي است. هر كس كه اين ملاك را دارا باشد، خليفه خدا خواهد بود. بنابراين خلافت خدا منحصر به حضرت آدم نيست.

علامه طباطبايي مي‌گويد:

معناي تعليم اسماء تعليم به خصوص حضرت آدم (ع)نيست، بلكه علم در نوع انسان به وديعه گذارده شده و همواره به طور تدريج آثارش در سن او ظاهر مي­گردد. چنانچه فرزندان آدم در راه هدايت قدم بگذارند، مي‌توانند آن علم را از قوه به فعليت برسانند.(2) مصداق بارز خليفةاللّه كه اسماء الهي را مي‌داند، امام معصوم است . در قرآن مي‌خوانيم:

«قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب؛

بگو كافي است كه خداوند و كساني كه علم كتاب نزد آن ها است، گواه من باشند».(3)

در روايات اين آيه به اميرالمؤمنين(ع) و ائمه(ع) تطبيق شده است.(4)

خلاصه آن كه  علم اسماء چيزي شبيه" علم لغات" نبوده است، بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات و خواص آنها بوده است، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از مواهب مادي و معنوي اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد.

پي‌نوشت‌ها:

 1. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه، ناصر مكارم شيرازي، ج 1، ص 151ـ 15.

 2. همان، ص 148.

 3. سوره رعد (13) آيه 43.

 4. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 521ـ 524.

بدون شك هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام میدهد هدفى براى آن در نظر دارد

بدون شك هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام میدهد هدفى براى آن در نظر دارد، و از آنجا كه خداوند از همه عالمتر و حكيمتر است، بلكه با هيچ كس قابل مقايسه نيست اين سؤال پيش می ‏آيد كه او چرا انسان را آفريد؟ آيا كمبودى داشت كه با آفرينش انسان بر طرف می‏شد؟ آيا نيازى داشته كه ما را براى پاسخگويى به آن آفريده است؟ در حالى كه می‏دانيم وجود او از هر جهت كامل و بى نهايت در بى نهايت است و غنى بالذات. پس طبق مقدمه اول بايد قبول كنيم كه او هدفى داشته، و طبق مقدمه دوم بايد بپذيريم كه هدف او از آفرينش انسان چيزى نيست كه بازگشت به ذات پاكش كند. نتيجتا بايد اين هدف را در بيرون ذات او جستجو كرد، هدفى كه به خود مخلوقات بازمىیگردد، و مايه كمال خود آنها است.(1) در آيات قرآن تعبيرهاى مختلفى در باره هدف آفرينش انسان شده است كه آنها را ذكر مي نماييم: 1- « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»(2) و جنّ و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند. اين آيه تنها روى مساله عبوديت و بندگى تكيه می‏كند، و با صراحت تمام آن را به عنوان هدف نهايى آفرينش جن و انسان معرفى مینمايد. 2- «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»(3)؛ او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند كدامين نفر بهتر عمل می‏كنيد. در اينجا مساله آزمايش و امتحان انسانها از نظر حسن عمل به عنوان يك هدف معرفى شده است. 3- «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً»(4): خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريده و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آنها نازل مى‏شود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است، و علم او به همه موجودات احاطه دارد. و در اينجا " علم و آگاهى از قدرت و علم خداوند" به عنوان هدفى براى آفرينش آسمانها و زمين (و آنچه در آنها است كه شامل انسان هم مي شود) ذكر شده است. 4- «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ»(5)؛ اگر پروردگارت مى‏خواست همه مردم را امت واحده (و بدون هيچگونه اختلاف) قرار مى‏داد، ولى آنها همواره مختلفند مگر آنچه پروردگارت رحم كند، و براى همين (رحمت) آنها را آفريده است. بر طبق اين آيه رحمت الهى هدف اصلى آفرينش انسان است. اندكى تامل در مفهوم اين آيات، و آنچه مشابه آن است، نشان مى‏دهد كه هيچ تضاد و اختلافى در ميان آنها نيست، در واقع بعضى هدف مقدماتى، بعضى متوسط و بعضى هدف نهايى‏اند و بعضى نتيجه آن. هدف اصلى همان" عبوديت" است و مساله " علم و دانش" و" امتحان و آزمايش" اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى‏گيرند، و" رحمت واسعه خداوند" نتيجه اين عبوديت است. به اين ترتيب روشن مى‏شود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده‏ايم، اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت" عبادت" چيست؟ عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد، جز در راه او گام بر ندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتى خويشتن را. و اين است هدف نهايى آفرينش بشر كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده، و نتيجه نهائيش نيز غرق شدن در اقيانوس رحمت او است.(6) در بيشتر تفاسير «ليعبدون» در سوره ذاريات را به «ليعرفون» معنا كرده اند يعني هدف از خلقت جن و انس، شناخت و معرفت خداوند مي باشد كه اين تفسير با بعضي روايات از جمله حديث قدسي «كنتُ‏ كنزاً مَخفيّاً، فأحببتُ أن اعْرف، فخلقتُ الخَلْقَ لِأُعْرف‏»(7)؛ (خداوند مي فرمايد) من گنجي مخفي بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم، تاييد مي شود. در واقع عبادت خدا هم براي رسيدن به همين شناخت اوست و تا معرفت كامل صورت نگيرد عبادت حقيقي هم صورت نگرفته است. لازم است به اين نكته نيز اشاره شود كه تمام اين اهدافي كه به عنوان هدف زندگي و خلقت انسان نام برده شد، مانند امتحان، عبادت، معرفت به خدا و... در راستاي سير تكاملي انسان است و براي اين است كه اين انسان درجات كمال و سعادت را طي كند و گرنه خداوند نيازي به عبادت و شناخت ما ندارد. پي نوشت ها: 1. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج‏22، ص385. 2. ذاريات(51)آيه56. 3. ملك(67)آيه2. 4. طلاق(65)آيه12. 5. هود(11)آيه118و119. 6. تفسير نمونه، ج22، ص387. 7. مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، چاپ بيروت، ج‏84، ص 199.

خداوند منان در اين آيه مي فرمايد:

«إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُون‏؛( 1) هر گاه نيكي به تو رسد، آن ها را ناراحت مي‏كند و اگر مصيبتي به تو رسد، مي‏گويند: «ما تصميم خود را از پيش گرفته‏ ايم.» و بازمي‏گردند در حالي كه خوشحالند!

دانستن اين مسئله كه اين بلا و گرفتاري هايي كه بوجود مي آيد به خاطر گناه است يا بخاطر امتحان بسيار سخت است؛ اما در صورتي آشكار خواهد شد كه شما به رفتارها و برخوردهايي كه در مقابل انسان ها و خالق هستي انجام مي دهيد نظارت و مراقبت كافي را انجام دهيد و در برابر اين مراقبت اگر ديديد گناهان ويژه اي انجام نداديد كه مستحق اين نوع عذاب باشد، پس سعي كنيد به عنوان امتحان و آزمايش ملاحظه نماييد و صبوري را پيشه كنيد كه بر آن ها اجري فراوان و پاداش هايي بهشتي قرار دارد .

در هر دو صورت عبادت و خلوص نيت خويش را در برابر خدا بالا ببريد و از آنچه كه انجام دايد و شايد حق بندگي را انجام نداديد و متوجه نبوديد، توبه كنيد تا در برابر بلا صبور شده و ماجور هم بشويد.

در علل و حكمت گرفتاري‌ها و بلا ها به دو امر مهم اشاره كرديد كه به بيان ديگري مختصرا توضيحي مي دهيم:

بلاهايي كه به انسان مي رسد مي تواند به دو گونه باشد:

اول:

نتيجه عملكرد خود انسان است و در واقع مي تواند كفاره گناهان يا عذاب دنيوي يا كاستن از عذاب اخروي در دنيا باشد.

پاداش و كيفر بيش‌تر بازتاب طبيعي و تكويني اعمال انسان‌ها است كه دامن آن ها را مي‌گيرد. قرآن مجيد بين عمل و جزا رابطه تكويني قائل است و  مي‌فرمايد: «هر مصيبتي كه به شما مي‌رسد، ‌به خاطر كارهايي است كه  انجام داده‌ايد». (2)

گاهي مصائب جنبة دسته جمعي دارد، چون محصول گناهان جمعي است. از اين رو مي‌فرمايد: «فساد در خشكي و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد تا نتيجه بعضي از اعمالي را كه انجام داده‌اند، ‌به آنان بچشاند، شايد بازگردند». (3)

دوم:

 بلاها و مشكلاتي كه در دنيا براي انسان وجود دارد، در لوح محفوظ ثبت شده و بايد به وجود بيايد كه آزمون الهي و امتحان بنده از اين قبيل است:

 «ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في‏ أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسيرٌ؛ (4) هيچ مصيبتي (ناخواسته) در زمين و نه در وجود شما روي نمي‏دهد مگر اين كه همه آن ها قبل از آن كه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براي خدا آسان است».

 هر كه در اين بزم مقربتر است   جام بلا بيشترش مي دهند

اين ابتلائات الهي، وسيله‌اي است جهت آزمايش و امتحان انسان‌ها،تا ماهيت و جوهر حقيقي خويش را آشكار سازند، نيز براي پرورش و تكامل جان‌ها است.

« وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ؛ (5) قطعاً همه شما را با چيزي از ترس، گرسنگي، و كاهشي در مال ها و جان ها و ميوه‏ها، آزمايش مي‏كنيم و بشارت ده به استقامت‏كنندگان»‏.

البته هر چند ظاهر آيه عام است و همه گرفتاري‌ها را در بر مي‌گيرد، ولي مثل خيلي از آيات قرآن مجيد داراي استثنائاتي است؛ مانند بلا ها و مشكلاتي كه براي پيامبران و ائمه و اولياء و مؤمنان واقعي به وجود مي آيد، زيرا با اين كه گناه نكرده‌اند، ولي به خاطر آزمايش يا ترفيع درجه به گرفتاري مبتلا مي‌شوند، ‌ولي مي‌توان گفت: بيشتر مصيبت‌ها و ناراحتي‌ها معلول گناه است.

پي‌نوشت:

1. توبه (9) آيه 50 .

2. شوري (42) آيه 30.

3. روم (30) آيه 41.

4. حديد(57) آيه 22 .

5. بقره (2) آيه 55 .

 

 

در قرآن سخن از آفرينش اولين انسان و همسرش و نسل آن دو است كه اولين انسان و همسرش را از خاك آفريده

در قرآن سخن از آفرينش اولين انسان و همسرش و نسل آن دو است كه اولين انسان و همسرش را از خاك آفريده و نسل آن دو را از آبي گنديده و متعفن (مني) خلق كرده است:

بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ (1)

آفرينش انسان را از گِل آغاز كرد سپس نسل او را از عصاره‏اي از آب ناچيز و بي‏قدر آفريد.

منظور از "طين" و خاك همان ماده اوليه خلقت آدم و حوا است كه در جاي ديگر "الارض= زمين" (2) ، "حمأ مسنون =لجن متعفن" (3)، "صلصال كالفخار= گل خشكيده سفال مانند"(4) گفته شده است و منظور از "ماء مهين = آب متعفن" همان مني مرد است كه در رحم زن با تخمك او تركيب شده و نطفه حاصل مي گردد.

پي نوشت ها:

1. سجده (32) آيه 7-8.

2. هود (11) آيه 61.

3. حجر (15) آيه 26.

4. الرحمن (55) آيه 14.

اين پرسش شما مبهم است اما توجه بفرماييد كه خداوند در قرآن مجيد بيان كرده است كه حضرت آدم(ع)و همسرش از خاك خلق و آفريده شده است كه آيات زيادي به اين مساله اشاره دارد كه به دو مورد اشاره مي كنيم :

1. قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ ؛ (1) شيطان گفت: «من از او بهترم مرا از آتش آفريده‏اي و او را از گل!»       

2. إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ  ؛ (2) و به خاطر بياور هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشري را از گل مي‏آفرينم!

اما تمام انسان ها و پيامبران الهي را از نسل او به نام(( ماءٍ مَهين )) به وجود آورده است كه در اين مورد هم آيات زيادي وارد شده است كه به دو مورد اشاره مي كينم :

1- ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهين؛ (3) سپس نسل او را از عصاره‏اي از آب ناچيز و بي‏قدر آفريد.    

2-أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهينٍ؛ (4) آيا شما را از آبي پست و ناچيز نيافريديم،      

و آن مطلبي كه شما راجع به آفرينش پيامبر خدا حضرت محمد (ص ) گفتيد، منظور آفرينش ظاهري و معمولي نيست زيرا ترتيب آفرينش همان طوري كه از آدم شروع و به خاتم و سپس اهل بيت و تا اين جا رسيده است ولي راجع به شخصيت پيامبر اسلام و اهل بيت علاوه بر آن، آفرينش نوري و آسماني دارند يعني قبل از اين كه جسمشان به زمين وارد شوند نور وجوديشان در آسمان به وجود آمده است.و اين به خاطر فضيلت و مقامي است  كه پيامبر اسلام و اهل بيت نزد خدا دارند:

َّقَالَ‏ حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُ‏ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّه‏ :...أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِيدِهِ وَ تَمْجِيدِهِ‏  ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ فَلَمَّا شَاهَدُوا  أَرْوَاحَنَا نُوراً وَاحِداً اسْتَعْظَمَتْ أَمْرَنَا فَسَبَّحْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنَّا خَلْقٌ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفَاتِنَا؛ ( 5)... پس از آن ارواح ما را به توحيد و تمجيد خود گويا فرمود و به نطق در آورد پس از آن ملائكه را آفريد چون ملائكه مشاهده كردند كه ارواح ما يك نور است امر ما را بزرگ شمردند.

پس اين گونه روايات اشاره به خلقت مادي نيست.

پي نوشت:

1.ص(38 ) آيه 76.

2. همان آيه 71.

3.سجده (32 ) آيه8.

4.مرسلات (77 ) آيه 20.

5. ابن بابويه، محمد بن علي‏ ،عيون أخبار الرضا عليه السلام‏ ناشر: نشر جهان‏، چاپ: تهران‏ سال 1378نوبت اول‏ج‏1، ص262.

خداي متعال در قرآن فرمود:"الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ"(1)

خداي متعال در قرآن فرمود:"الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ"(1) آن ها(صابران و استقامت كنندگان) كه هر گاه مصيبتي به ايشان مي‏رسد، مي‏گويند: ما از آنِ خداييم و به سوي او بازمي‏گرديم.

 معناي درست آيه اين است كه انسان از آن خدا است. بازگشت او به سوي خدا است. اين جمله در پايان آية اي آمده كه در باره امتحان و آزمون‌هاي گوناگون الهي سخن گفته  كه از آن جمله ضرر مالي و مرگ است.

خداوند به بندگان خود توصيه مي كند كه در پي اين گونه ضررها  بايد به ياد خالق و آفريدگار خود باشيد و بگوييد كه انسان با تمام ثروت و دارايي و امكانات مال و اولاد و فرزند و همه چيز او از خداوند است. خداوند به او داده و بالاخره برگشت همه چيز به سوي خداوند است.

 آيه اشاره بدين حقيقت دارد كه انسان هر اندازه و از هر نظر قوي بشود، نبايد خدا را فراموش كند. بلكه بايد به خود اين حقيقت را تلقين كند كه او هر چه دارد، از خداوند است. از خود هيچ چيزي ندارد. كساني كه از دنيا رفتند، نيست و نابود نمي شوند، بلكه به سوي پروردگار باز مي گردند. حضرت اميرمؤمنان شنيد كه شخصي مي‌گويد: «إنّا لله وإنّا إليه راجعون» فرمود:

إنّ قولنا: «إنّا لله» إقرارٌ علي أنفسنا بالمُلك وقولنا: «إنّا إليه راجعون» إقرارٌ علي أنفسنا بالهُلك؛(2)

وقتي ما انسان‌ها مي‌گوييم: از خداييم، به بندگي خود اقرار كرده‌ايم و او مالك حقيقي ماست  آن گاه كه مي‌گوييم: به سوي او بازمي‌گرديم، به هلاكت و مرگ اعتراف نموده‌ايم.

چه اين كه بر اساس اين آيه انسان با مردن ، نابود نمي شود، همان گونه كه در دنيا به خود رها شده نيست، بلكه از خدا است و به سوي خدا مي رود.

پس آنچه در آيه ذكر شده، رجوع به سوي خداوند است كه اشاره به حقيقت مرگ يعني انتقال انسان از دنيا به عالم آخرت است.

همه انسان‌ها پس از مردن و نيز در عالم آخرت به خدا و در حقيقت به جلوه خدايي مي رسند، يا با مظهر اسم رحمت او ملاقات مي‌كنند كه بهشت جاودان است و يا با مظهر اسم غضب الهي كه دوزخ است. هر يك از اين دو توسط  انسان در دنيا فراهم آمده است.

اگر فردي صالح باشد، به بهشت رفته و به نعمت و رحمت خدا مي‌رسد. اما اگر ناصالح باشد، به جهنم رفته و گرفتار عذاب مي‌شود، (3) بنابر اين  نقش حركت در صراط مستقيم و عمل به وظايف با رجوع همگان به سوي خدا منافات ندارد. زيرا آن كه در صراط مستقيم حركت مي كند  به لقاء اسمائي جمال نظير رحمت و لطف مانند آن مي رسند كه مظهر آن  بهشت پر نعمت است. ولي كساني كه در مسير غير مستقيم مي روند به لقاء اسماء  جلال نظير قهر و غضب و مانند آن مي رسند كه مظهر آن جهنم پر رنج و عذاب است.

 علامه طباطبايي مي فرمايد:

وجود انسان و قوا و افعالش همه قائم به ذات خداوند متعال است. انسان در حدوث و بقا، مستقل از خدا نيست و مالك حقيقي ما و توانايي هاي ما خدا است. خداوند در دنيا به انسان اذن و اجازه را داده كه مالك خود و توانايي هاي خود باشد. اذن الهي است كه باعث مالكيت ظاهري انسان نسبت به خود و اشياي متعلق به وي مي شود. اذن و اجازه ادامه دارد تا اينكه انسان وارد سراي آخرت شود . در روز آخرت است كه مالكيت حقيقي خداوند به طور كامل، ظهور مي يابد:

« يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفي‏ عَلَي اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ‏ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار؛ (4) روزي كه همه آنان آشكار مي‏شوند و چيزي از آن ها بر خدا پنهان نخواهد ماند (و گفته مي‏شود:) حكومت امروز براي كيست؟ براي خداوند يكتاي قهّار است.»

بنابراين آيه استرجاع در مقام بيان اين مطلب است كه در هنگام نزول بلا و مصيبت، انسان بايد متذكر اين مطلب بشود كه مالك حقيقي ما و دارايي هاي ما خداوند متعال است. نبايد دلبسته مالكيت ظاهري و مجازي شويم چرا كه  دلبستگي و پندار نادرست، باعث به جزع و فزع افتادن انسان در هنگام فقدان يك نعمت مي شود. بر عكس اگر كسي دلبسته  مالكيت مجازي و ظاهري نشود و بداند كه مالك حقيقي خداوند متعال است، صبورتر مي شود.

وجود ما و قوا و افعالش به اذن خدا در دنيا به صورت ظاهري و مجازي از خدا جداست. بعد از مرگ اين مالكيت مجازي به مالك حقيقي خود يعني خداوند متعال بر مي گردد.(5)

پي‌نوشت‌ها:

1. بقره(2)، آيه 156.

2. سيد رضي، نهج البلاغه، نشر موسسه امير المومنين ،قم ، 1385 ش، حكمت 99.

3. ناصر مكارم، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران ـ 1379ش، ج 1، ص 531.

4. غافر (40 ) آيه 16.

5. علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ناشر دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم، 1417 ق، چاپ پنجم، ج‏1، ص353.

وقتي خداوند به ملائكه فرمود: من مي خواهم خليفه ام را در زمين قرار دهم؛ ملائكه......

وقتي خداوند به ملائكه فرمود:

من مي خواهم خليفه ام را در زمين قرار دهم؛ ملائكه با توجه به خلقت زميني و مادي انسان عرض كردند:

آيا مي خواهي موجودي را خليفه قرار دهي كه فساد و خونريزي خواهد كرد در حالي كه خليفه بايد مظهر تقدس و تنزه تو باشد و ما مظهر اين تقدس و تنزه هستيم. خداوند ضمن تاييد اين حرف ملائكه فرمود: من از انسان چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد و آن ظرفيت علمي و كمالي انسان بود از اين رو براي نشان دادن اين ظرفيت علمي و كمالي تعليم اسماء را پيش آورد .

بنا بر اين ظرفيت علمي و كمالي انسان مطلبي بود كه ملائكه نمي دانستند و خداوند كه عالم به اين ظرفيت بود، انسان را براي خلافت برگزيد.

ر. ك: سيد عبد الحسين طيب، أطيب البيان ، تهران، اسلام، 1378ش، ج‏1، ص503؛ بيضاوي، انوار التنزيل، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق، جأنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج‏1، ص 69.

 

 

 

از ديدگاه قرآن و حديث،بلا وگرفتاري‌ها،‌ دلايل مختلفي دارد كه مهم ترين آن ها عبارتند از:

از ديدگاه قرآن و حديث،بلا وگرفتاري‌ها،‌ دلايل مختلفي دارد كه مهم ترين آن ها عبارتند از:

1. تأديب:

براي انسان‌هاي غفلت زده كه چشم و گوش و دل و عقل حقيقت‌پذير آنان از كار افتاده، گرفتاري‌ها واقعاً بلا و عذاب است،‌ چنان كه نعمت‌ها نيز بلا و مصيبت براي آنان است. خداوند در آياتي از قوم‌هاي مختلف نام مي‌برد كه به خاطر گناه،‌ بر آن‌ها عذاب فرستاد يا به بيماري‌هاي سخت مبتلا كرد. اين موضوع بيش‌تر در مورد كافران و ستمگران است.

«فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ ؛(1)  اگر روي گرداندند، بگو: من شما را از صاعقه‏اي [مرگبار] چون صاعقه عاد و ثمود بيم مي‏دهم».

2. آزمون الهي:

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرين؛ (2 ) قطعاً همه شما را با چيزي از ترس، گرسنگي، و كاهشي در مال ها و جان ها و ميوه‏ها، آزمايش مي‏كنيم و بشارت ده به استقامت‏كنندگان.     

وسيله‌اي است جهت آزمايش و امتحان انسان‌ها تا ماهيت و جوهر حقيقي خويش را آشكار سازند، نيز براي پرورش و تكامل جان‌ها است.

3. كفارة گناهان:

پاداش و كيفر، بيش‌تر بازتاب طبيعي و تكويني اعمال انسان‌ها است كه دامن آن ها را مي‌گيرد. قرآن مجيد بين عمل و جزا رابطه تكويني قائل است :

«وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ ؛ (3) هر مصيبتي كه به شما مي‌رسد ،‌ به خاطر كارهايي است كه  انجام داده‌ايد».

گاهي مصائب و بلاء جنبة دسته جمعي دارد، چون محصول گناهان جمعي است:

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛ (4) فساد در خشكي و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد تا نتيجه بعضي از اعمالي را كه انجام داده‌اند، ‌به آنان بچشاند، شايد بازگردند».

 البته هر چند ظاهر آيه عام است و همه گرفتاري‌ها را در بر مي‌گيرد، ولي مثل ديگر آيات استثنا دارد، مانند مشكلات پيامبران و اوليا و مؤمنان واقعي، زيرا با اين كه گناه نكرده‌اند، ولي به خاطر آزمايش يا ترفيع درجه به گرفتاري مبتلا مي‌شوند، ‌ولي مي‌توان گفت بيش تر مصيبت‌ها و ناراحتي‌ها معلول گناه است.

 امير المومنين (ع) مي‌فرمايد:

« فما من بلية و لا نقص رزق إلا بذنب حتي الخدش و الكبوة و المصيبة؛ (5) هيچ بلايي و كم شدن روزي نيست مگر به واسطه گناه،‌حتي خراش‌ها و زخم‌هاي بدن و افتادن روي زمين و هر مصيبتي ديگر».

در يك روايت جامع امام علي (ع) در مورد فلسفه بلاها مي‌فرمايد:

«إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِيَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِيَاءِ كَرَامَةٌ ؛ (6) بلاها براي ظالم تـأديب و براي مؤمنان امتحان و براي پيامبران درجه و براي اوليا كرامت و مقام است».

 بعضي از مشكلات مانند برخي از بيماري‌ها بر اثر ندانم‌ كاري يا سهل‌انگاري در امور حاصل مي‌شود كه اثر تكويني اعمال انسان به شمار مي‌رود،‌مثلاً كسي كه اصول بهداشتي را رعايت نكرده و يا در انتخاب همسر دقت ننموده، چه بسا فرزندانش را با مشكل رو به رو مي‌سازد كه ربطي به خدا ندارد.برخي از مصيبت ها يا سختي ها مي تواند از دو جهت باشد.هم كفّاره  گناهي از انسان باشد و هم آزمون الهي. برخي نيز كفاره گناه است و در عين حال مجازات الهي مي شود.  اين دو گاهي مانند هم هستند، چون چيزي كه مجازات است،  مجازات به نوعي كفاره  براي گناه مي شود و گاهي علاوه بر مجازات دنيوي، مجازات اخروي آن باقي مي ماند كه در اين صورت نمي تواند كفاره باشد.

پي نوشت :

 1.فصلت(41 ) آيه 13.

 2. بقره(2) آيه155.

3. شوري (42) ، آيه 30.

4. روم (30) ، آيه 41.

5. شيخ صدوق، الخصال، انتشارات جامعه مدرسين قم، دو جلد در يك مجلد، 1403 ه.ق ، ج 2، ص 616.

6. علامه مجلسي، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت ، لبنان، 1404 ه.ق ،‌ج 78، ص 198 .

 

 

صفحه‌ها