پرسش وپاسخ

اين عبارت بخشي از خطبه 192 نهج البلاغه مي باشد كه به خطبه قاصعه معروف است

اين عبارت بخشي از خطبه 192 نهج البلاغه مي باشد كه به خطبه قاصعه معروف است و امام علي عليه السلام به يكي از فصول مهم زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله قبل از بعثت يعني داستان عبادتهاي او در غار حراء اشاره كرده، چنين مي‏فرمايد:

 (وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَ لَايَرَاهُ غَيْرِي. وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا.أَرَي‏ نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ، وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ).

 «او (پيامبر ) در هر سال مدتي را در مجاورت غار حرا به سر مي‏برد (و به عبادت خدا مي‏پرداخت) من او را مي‏ديدم و كسي ديگر او را نمي‏ديد (و از برنامه عبادت او خبر نداشت) و هنگامي كه آن حضرت به نبوّت مبعوث شد در آن روز خانه‏ اي كه اسلام در آن راه يافته باشد، جز خانه پيامبر نبود كه او و خديجه در آن بودند و من نفر سوم بودم. من نور وحي و رسالت را مي‏ديدم و بوي نبوّت را استشمام مي‏كردم»؛

اين عبارت نشان مي‏دهد كه داستان عبادت پيامبر در غار حراء سال ها تكرار مي‏شد، به طوري كه امام مي‏فرمايد: «هر سال آن حضرت به حراء مي‏رفت» و نيز نشان مي‏دهد كه تنها علي عليه السلام با او بود. افزون بر اين، در آغاز اسلام مدت ها گذشت كه تنها سه نفر پيرو اين آيين پاك بودند: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خديجه و علي عليه السلام.

در اينكه منظور از ديدن نور وحي و استشمام بوي نبوّت چيست؟ بعضي از شارحان نهج‏ البلاغه آن را بر جنبه‏ هاي معنوي حمل كرده‏ اند، در حالي كه بعضي ديگر مي‏ گويند:

مانعي ندارد كه حمل بر جنبه ظاهري و مادي بشود؛ يعني به هنگام وحي واقعاً نوري ساطع مي‏كشد كه تنها پيامبر اكرم و اميرمؤمنان آن را مي‏ديدند و بوي خوشي فضا را عطرآگين مي‏كرد كه تنها به مشام اين دو بزرگوار مي‏رسيد و هيچ مانعي ندارد كه بعضي از موجودات مادي را افرادي كه احساس قوي‏تري دارند درك كنند و ديگران درك نكنند؛ مثلًا گفته مي‏شود: اشعه ماوراي بنفش يا مادون قرمز كه براي ما انسانها قابل ادراك نيست براي بعضي از پرندگان كه حس قوي تري دارند قابل ادراك است.

 

پي نوشت :

1. آيت الله مكارم ، پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، مجموعه آثار آيت الله مكارم ، ج‏7، ص 502.

 

وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلَّا أَن قَالُواْ أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولًا - قُل لَّوْ كاَنَ فيِ الْأَرْضِ مَلَئكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئنِّينَ لَنزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولا ؛ (1) تنها چيزي كه بعد از آمدن هدايت مانع شد مردم ايمان بياورند، اين بود (كه از روي ناداني و بي‏خبري) گفتند: «آيا خداوند بشري را به عنوان رسول فرستاده است؟!» بگو: « (حتي) اگر در روي زمين فرشتگاني (زندگي مي‏كردند، و) با آرامش گام برمي‏داشتند، ما فرشته‏اي را به عنوان رسول، بر آنها مي‏فرستاديم!»

در پاسخ به سوال پرسشگر محترم عرض مي كنيم:

منظور آيه اين است كه حتي اگر فرشتگان در زمين زندگي مي‏كردند و زندگي آرام و خالي از تصادم و خصومت و كشمكش داشتند، باز هم نياز به وجود رهبري از جنس خود پيدا مي‏كردند، چرا كه ارسال پيامبران تنها براي پايان دادن به ناآرامي ها و ايجاد آرامش در زندگي مادي نيست، بلكه همه اينها مقدمه‏اي است براي پيمودن راه تكامل و پرورش در زمينه‏هاي معنوي و انساني و اين نياز به رهبر الهي دارد.

دليل اين همگوني رهبر و پيروان كه پيامبر از جنس خودشان باشد روشن است، زيرا از يك سو مهم ترين بخش تبليغي يك رهبر بخش تبليغي عملي او است. همان الگو بودن و اسوه بودن، و اين تنها در صورتي ممكن است كه داراي همان غرائز و احساسات، و همان ساختمان جسمي و روحي باشد، و گرنه پاكي فرشته‏اي كه نه شهوت جنسي دارد و نه نياز به مسكن و لباس و غذا، و نه ساير غرائز انساني در آن موجود است، هيچ گاه نمي‏تواند سرمشقي براي انسان ها باشد، بلكه مردم مي‏گويند او از دل ما خبر ندارد، و نمي‏داند چه طوفان هايي بر اثر شهوت و غضب در روح ما جريان دارد، او تنها براي دل خودش سخني مي‏گويد، او اگر احساسات ما را داشت مثل ما بود يا بدتر! اعتباري به حرف هاي او نيست!(2 )

داستان جن و فرشتگان از هم جدا است و اجنه با يك پله از انسان پايين تر قرار دارند و از جهات مختلف با انسان در يك رديف قرار دارند و مماثل هم مي باشند چرا كه آنها مثل انسان داراي عقل و شهوت هستند و مثل انسان بايد عبوديت و بندگي خويش را نسبت به خدا اداء نمايند و خداوند هم فرمود: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون ؛ (3)من جنّ و انس را نيافريدم جز براي اين كه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند).

و از طرفي هم اگر به آيات قرآن توجه نماييد معمولا جن و انس در كنار هم قرار گرفتند و عقاب و ثواب براي همه لحاظ شده است. (4)

و از طرف ديگر آيات قرآن شاهد و گوياي اين مساله است كه پيامبر(ص) ما به عنوان پيامبر اجنه به حساب مي آيد و مومنين آنها به حضرت محمد (ص) ايمان آوردند:

وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلي‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ - قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي‏ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ وَ إِلي‏ طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ - يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ - وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ ؛ (5) و به ياد آر آن زمان را كه عده‏اي از افراد جن را بسوي تو متوجه كرديم تا صداي تلاوت قرآن را بشنوند همين كه در آن مجلس حاضر شدند به يكديگر گفتند: خاموش باشيد ببينيم چه مي‏گويد و چون تمام شد به سوي قوم خود برگشتند و به انذار آنان پرداختند - خطاب به قوم خود گفتند: ما كتابي را به گوش خود شنيديم كه بعد از حضرت موسي نازل شده و كتب آسماني قبل را تصديق مي‏نمايد و به سوي حق و طريق مستقيم هدايت مي‏كند - اي قوم ما دعوت اين داعي به سوي خدا را بپذيريد و به وي ايمان آوريد تا خداوند گناهانتان را بيامرزد و از عذابي دردناك پناهتان دهد - و بدانيد كه اگر كسي دعوت داعي به سوي خدا را اجابت نكند نمي‏تواند خداي را در زمين عاجز كند و به جز خدا هيچ ولي و سرپرستي ندارد و چنين كساني در ضلالتي آشكارند.(6)

پاسخ به سوال دوم : آيا جنيان پيامبر ديگري ندارند؟

بعضي ها معتقدند آنها از جنس خود پيامبري ندارند بلكه انذار كنندگاني دارند كه نماينده پيامبران هستند در بين جنيان و آنان را ارشاد و انذار مي كنند و در موقع ندانستن حكم چيزي به پيامبر و امامان (ع) مراجعه كرده وحكم آن را مي پرسند و در اختيار قوم خود قرار مي دهند.

آنچه مسلم است و از قرآن و روايات هم استفاده  مي شود، اين است كه پيامبر اسلام (ص) پيامبر آنان نيز بوده است كه در بالا اشاره كرديم و از آمدن آنها به نزد پيامبر(ص) و شنيدن آيات قرآن و سؤال كردنشان از احكام شرعي از امامان(ع) معلوم مي شود كه پيامبر اسلام(ص) بر آنان نيز مبعوث شده اند. ولي قبل از پيامبر ما اطلاع دقيق و درستي در دست نيست. ولي آنچه در بعضي از روايات وارد شده است دلالت مي كند بر اين كه آنها از جنس خود پيامبراني داشته اند و اين آيه نيز بيانگر اين مسأله است كه مي فرمايد:

يا معشر الجن و الانس الم يأتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتي و ينذرون لقاء يومكم هذا  ( 7) «اي گروه جن و انس آيا رسولاني از شما(جنس خود) به سوي شما نيامدند كه آيات مرا بازگو مي كردند و از ملاقات چنين روزي شما را بيم مي دادند.»    

و در روايتي از امام علي(ع) وارد شده است:« سئل الشامي عليا (ع) هل بعث اللَّه نبيا الي الجن؟ قال نعم بعث اليهم نبيا يقال له يوسف فدعاهم الي اللَّه فقتلوه؛(8 )كه مرد شامي از اميرالمؤمنين(ع) سؤال كرد: آيا خدا بر جن پيامبري مبعوث كرده است؟ فرمود: آري پيامبري به نام يوسف بر آنان مبعوث كرده بود كه آنان را به خداي عز و جل دعوت مي كرد و او را كشتند.

پي نوشت:

1. الاسرا(17 ) آيات 94 - 95 .

2.مكارم شيرازي ناصر،تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية،تهران، 1374 ش،نوبت اول ج‏12، ص 292. 

3. ذاريات (56) آيه 56.

4. يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ: الرحمن (55) آيه33.

وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَي اللَّهِ كَذِباً : جن(72) آيه 5

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً: اسراء(72) آيه88

5.  احقاف(46 ) آيات 29-32 .

6.علامه طباطبايي،الميزان، ترجمه موسوي همداني،ناشر دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش،نوبت پنجم ج‏18، ص 327 . 

7.انعام( ) آيه 130.

8. قرشي سيد علي اكبر، تفسير أحسن الحديث،ناشر بنياد بعثت،چاپ تهران، 1377 ش،نوبت سوم،ج‏3، ص 315.

خداوند متعال در قرآن كريم فرموده: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ» (1) «هيچ امتي نبود مگر اينكه بيم دهنده‏اي در آنها وجود داشت.»

خداوند متعال در قرآن كريم فرموده: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ» (1) «هيچ امتي نبود مگر اينكه بيم دهنده‏اي در آنها وجود داشت.»

بنابراين اين سؤال پيش مي آيد كه مراد از اين آيه كه فرموده:« لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُون» (2)«تا قومي را بيم دهي كه پدرانشان انذار نشدند، از اين رو آنان غافلند» چيست؟!

چنانكه در تفسير نمونه آمده مي توان پاسخ اين سؤال را اين گونه مطرح كرد كه منظور از عدم وجود انذار كننده براي پدران نزديك اينان، انذار كننده از ميان خود آنهاست و منظور از آيه اي كه مي فرمايد هر امتي انذار كننده اي دارد وصول دعوت پيامبران (ص) است و معناي اين آيه آن نيست كه در هر شهر و ديار پيامبري مبعوث شود، بلكه همين اندازه كه دعوت پيامبران و سخنان آنها به گوش جمعيت ها برسد كافي است، چرا كه قرآن مي فرمايد«خَلا فِيها نَذِيرٌ» «در آنها انذار كننده‏اي بود» و نمي‏فرمايد:« منها» يعني از ميان خود آنها»(3)

طبق اين پاسخ آباء نزديك ايشان دعوت پيامبران سابق را شنيده بودند. اما از ميان خود آنها منذري مبعوث نشده بود.

پي نوشت ها:

1. فاطر(35) آيه 24.

2. يس(36) آيه 6.

3. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏18، ص 239.

 

اصلا قرآن جز ادعاي نبوت نيست

اصلا قرآن جز ادعاي نبوت نيست .

نزول قرآن علاوه بر اين كه هدايت به معارف حق و اخلاق متعالي و احكام نجات بخش مي باشد، به عنوان آيت نبوت پيامبر ارائه شده است:

وَ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلي‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ (1)

اگر در آسماني و وحي بودن قرآن نازل شده بر بنده مان شك داريد، پس سوره اي مثل آن بياوريد.

اين آيه صراحت دارد كه ادعاي نبوت در كار بوده است.

در آيات فراواني پيامبر به عنوان رسول خدا معرفي شده است از جمله:

كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون (2)

همان‏گونه (كه با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم) رسولي از خودتان در ميان شما فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما، كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمي‏دانستيد، به شما ياد دهد.

در آيات فراواني سخن از وحي شدن بر پيامبر رفته يعني ادعاي نبوت او:

َأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ (3)

اين قرآن بر من وحي شده، تا شما و تمام كساني را كه اين قرآن به آنها مي‏رسد، بيم دهم.

آيات فراواني در مقام شمارش پيامبران ايشان را هم بر مي شمارد از جمله:

إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عيسي‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُورا(4)

ما به تو وحي فرستاديم همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [بني اسرائيل‏] و عيسي و ايّوب و يونس و هارون و سليمان وحي نموديم و به داوود زبور داديم.

در آيات زيادي ايشان را با عنوان "يا ايها الرسول" خطاب مي كند از جمله:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْر (5)

اي فرستاده (خدا)! آنها كه در مسير كفر شتاب مي‏كنند.

در آيات فراواني ايشان با عنوان "يا ايها النبي" خطاب مي شود:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنين (6)

اي پيامبر! خداوند و مؤمناني كه از تو پيروي مي‏كنند، براي حمايت تو كافي است (فقط بر آنها تكيه كن).

آيه اي كه ايشان را "خاتم پيامبران" معرفي مي كند:

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً (7)

محمّد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولي رسول خدا و ختم‏كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است!

و ...

اگر بخواهيم آياتي كه نشان مي دهد محمد بن عبد الله خود را پيامبر و نبي و خبر دهنده از آسمان و رسول و مأمور خدايي مي دانسته را فهرست كنيم، مثنوي هفتاد من كاغذ مي شود.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 23.

2. همان ، آيه 151.

3. انعام (6) آيه 19.

4. نساء (4) آيه 163.

5. مائده (5) ايه 41.

6. انفال (8) آيه 64.

7. احزاب (33) آيه 4.

در اين كه اصحاب پيامبر در قرآن مورد تمجيد قرار گرفته اند، شكي نيست.

در اين كه اصحاب پيامبر در قرآن مورد تمجيد قرار گرفته اند، شكي نيست. علاوه بر آيه واصبر نفسك ...كه دليل بر جايگاه صحابه دارد، آيات فراوان ديگر هم به تمجيد و بزرگداشت آنان وارد شده از جمله:

و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم.(1)

لقد تاب الله علي النبي و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه في ساعه العسرة من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم رؤوف رحيم.(2)

ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض.(3)

اما گويا توجه نكرده ايد در آيات قرآن فقط تمجيد از صحابه نيست. بلكه آيات فراواني هم در توبيخ آنان است از جمله:

يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا في سبيل الله اثاقلتم الي الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره...الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم و لاتضروه شيئا و الله علي كل شيء قدير الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا...لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك و لكن بعدت عليهم الشقة.(4)

بسياري از آيات سوره توبه خطاب به اصحاب رسول خدا است كه نفاق داشتند و از فداكاري و جهاد دريغ داشتند. به بهانه هاي مختلف سعي در فرار از جنگ و جهاد داشتند. معلوم مي شود اين گونه نبود كه همه اصحاب پيامبر از مهاجر و انصار در درجات بالاي ايمان بوده و هميشه آماده جانفشاني بوده و...

سوره فتح از ديگر سوره هايي است كه نشان مي دهد بسياري از اصحاب بر پيمان خود استقامت نداشته، پيمان شكسته و شايستگي قرب خدا را از دست داده، مستحق نفرين و لعن خدا و عذاب آخرت گشته اند. به اين آيه توجه كنيد:

ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث علي نفسه.(5)

 سوره انفال نشان مي دهد بسياري از اصحاب تابع اوامر ايشان نبودند. به آياتي از اين سوره توجه كنيد:

ان فريقا من المؤمنين لكارهون يجادلونك في الحق ...

آيات سوره نور حكايت دارد كه جمعي از اصحاب به زن مؤمني _كه ظاهرا از خانواده رسول خدا بوده و آيات هم او را يكي از همسران پيامبر (عايشه يا ماريه ) معرفي مي كند- تهمت فحشا زدند. بسياري نيز بدون اينكه بينه طلب كنند، به نقل اين بهتان و پخش آن همت گماردند. خدا به شدت آنان را توبيخ مي كند و مي فرمايد:

لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنالت بانفسهم خيرا  و قالوا هذا افك مبين ...و لو لا فضل الله عليكم و رحمته في الدنيا و الاخرة  لمسكم فيما افضتم فيه عذاب عظيم و...

آيات توبيخ اصحاب بسيار فراوان است كه اين ها نمونه اي بود.

بنا بر اين اگر آيات فراواني از قرآن در تمجيد از اصحاب است، آيات فراواني هم در توبيخ آنان است و نشان مي دهد جمعي بوده اند كه بر صراط مستقيم پا مي فشرده، اگر هم لغزشي از آنان سر مي زد، توبه مي كرده و در صدد اصلاح بر مي آمده اند. اما جمعي هم بوده كه گر چه عنوان صحابي داشتند، ولي از انجام وظيفه سر مي پيچيدند و دنبال منافع دنيوي بودند. منافقانه ادعاي ايمان داشتند. آيات فراواني از قرآن خطاب به منافقان و بي ايماناني است كه خود را به عنوان اصحاب رسول خدا جا زده، ولي در واقع ايمان نداشتند و دنبال فرصت براي ضربه زدن بودند.

 تعريف و تمجيد قرآن از اصحاب دليل اين نيست كه اصحاب تا آخر عمر بر صراط مستقيم ثابت مانده باشند و تا پايان عمر عادل بودند.  اصحابي كه با ايمان از دنيا رفتند، كساني بودند كه بعد از رسول خدا بر ميثاق هاي خود با خدا و پيامبر پاي فشردند. از دستورهاي خدا و پيامبر سر نپيچيدند. آنان كه در زمان پيامبر انسان هاي خوبي بودند، ولي بعد از ايشان، پيمان شكستند، پرونده افتخارات خود را با پيمان شكني ختم كردند و عاقبت بخير نشدند. بسيارند امت ها و افرادي كه در يك برهه با توجه به اعمال و اعتقادت شان شايسته تمجيد بوده و ستايش شدند، ولي بعد شايستگي را از دست دادند و مستحق لعن و نفرين گرديدند. بني اسرائيل نمونه اين افراد و امت ها هستند. آنان در يك برهه بر ايمان و توحيد و يكتا پرستي پاي فشردند. شكنجه ها و كشتار هاي وحشيانه فرعونيان را تاب آوردند، ولي از ايمان و توحيد دست نكشيدند. خدا آن قوم را برگزيد و بر جهانيان برتري داد و اين مدال را به گردن شان آويخت:

يا بني اسرائيل اذكروا نعمتي التي انعمت عليكم و اني فضلتكم علي العالمين .(6) 

 همين بني اسرائيل وقتي سركشي و گردن فرازي پيشه كردند و پيامبر كشي پيش گرفتند و از فرامين خدا و رسول رو گرداندند، مورد لعن و نفرين خدا واقع شدند و اين لعن ابدي نثارشان گرديد:

ضربت عليهم الذلة و المسكنه و باءو بغضب من الله ذلك بانهم كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير الحق ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون. (7)

لازم به توجه است كه پيامبر حتي با منافقاني كه چهره نفاق خود را براي همه آشكار نمودند مانند عبد الله بن ابي با مدارا برخورد نمودند.

بنا بر اين نمي توان به طور مطلق معتقد به جايگاه رفيع صحابه بود. با اين بيان به فرض جمعي با خلوص نيت اسلام آورده باشند و تا پايان عمر رسول خدا در ركاب آن حضرت به جان فشاني و تبليغ اسلام پرداخته باشند. اما پس از رحلت رسول خدا با يكديگر در گير شده و به جنگ با هم مي پردازند و يكي توسط ديگري كشته مي شود اين از ديگاه شما اهل سنت تضادي آشكارا است كه هر دو را به حق مي دانيد و براي هر دو دعا مي كنيد و حال آنكه قطعا در اين بين يكي ظالم است. مانند ماجراي حجر بن عدي كه به وسيله معاويه كشته شد ويا مانند طلحه و زبير و نمونه هايي از اين دست كه بسيار است  مهم پايان كار صحابه است كه در برابر ناملايمات و تزاحم حقوق شخصي و حزبي و قبيلگي با مصالح اسلام كدام را بر مي گزينند. آيا مانند امام علي مصالح مسلمين و اسلام را مقدم مي كنند يا مانند برخي ديگر مصالح مهاجرين و غيره..را . اگر تا پايان كار پيرو حق و حقيقت بودند. برآن جايگاه نخست وخدادادي باقي خواهند ماند وگرنه هيچ جاي ترديد نيست كه جايگاه رفيع اوليه را از دست داده اند. دفن افراد در كنار پيامبر (ص)و عدم اعتراض ائمه (ع)، دليل برخوب يا بد بودن افراد نمي شود. در باره بيعت ومشاوره امام  علي (ع) با خلفا و ازدواج عمر با ام كلثوم (اگر چنين ازدواجي واقع شده باشد ) ان حضرت طبق مصلحت اسلام و مسلمين عمل كرد. و نامگزاري فرزندان ائمه، براساس فرهنگ ان عصر بوده ودليل برحق يا ناحق بودن افراد نيست.

گمان نكنيد آنچه در اين پرسش بهره برده بوديدتازگي دارد مطالب مذكور را از قرنهاي پيش دانشمندان شيعه به آنها پاسخ داده اند چنانچه مايل به آشنايي با پاسخهاي دانشمندان شيعه هستيد ميتوانيد به كتابهايي چون نهج الحق وكشف الصدق علامه حلي (م 726ق)ويا كتاب دلائل الصدق مرحوم مظفر (م 1381ق) و نيز مجموعه تاليفات علامه شرف الدين مراجعه نمایید

پي نوشت ها

1. توبه(9)، آيه 100.

2. همان، آيه 117.

3. انفال، آيه 72.

4. توبه، آيه 38-42.

5. فتح(48)، آيه 10.

6. بقره(2)، آيه 47.

7. همان، آيه 61.

 

اين سخن عايشه (كه گفته آيه اي از قرآن در شأن ما نازل نشده است) نمي تواند مورد استناد ما باشد و دليل نيست كه آيه اي در شأن ابوبكر نازل نشده است

اين سخن عايشه (كه گفته آيه اي از قرآن در شأن ما نازل نشده است) نمي تواند مورد استناد ما باشد و دليل نيست كه آيه اي در شأن ابوبكر نازل نشده است. زيرا:
اين سخن عايشه يك نقل است كه بر فرض صحيح بودن در مقابل نقل هاي صحيح ديگر قرار مي گيرد كه بايد ببينيم با ملاك هاي ترجيح ، كدام ترجيح مي يابد.
ديگر اين كه اين نظر عايشه است و عايشه نظر خود را گفته نه اين كه سخن پيامبر را نقل كرده باشد و نظر عايشه براي خودش محترم است و بر نظر ديگران ترجيحي ندارد. چه بسا ديگران معتقد باشند كه آيات زيادي در شأن ابي بكر وارد شده است. ما بايد به مستند نظر ها بنگريم و نظري كه داراي پشتوانه عقلي يا نقلي معتبر است، را بپذيريم. بنا بر اين سخن عايشه كه مدعي شده آيه اي از قرآن، جز آيات افك، در شأن ما نازل نشده، اعتبار ندارد .
و اشكال هاي ديگري كه مي توان مطرح كرد.
اما يك نكته دقيق اينجاست كه وقتي يك سني آياتي از قرآن را در باره ابوبكر مي داند و استناد هاي خودش را ذكر مي كند ، مستند او كتاب هايي مثل صحيح بخاري است كه از نظر او صحيح ترين كتاب بعد از قرآن است و به سخن افرادي چون عايشه استناد مي كند كه در عدالتشان خدشه اي نمي بيند و مخالف او (ما شيعيان ) نه از باب استدلال و برهان بلكه از باب جدال و گرفتن خصم و مخالف به ادله اي كه خود ارائه كرده ، به صحيح بخاري و روايت عايشه استناد مي كنيم كه گفته هيچ آيه اي در شأن ما نازل نشده است و "ما" هم در اينجا ظهور در خانواده اش اعم از پدر، مادر، خود، برادران و خواهرانش و ...، دارد.
ما نمي خواهيم بگوييم عايشه راست گفته يا حديث مخالفي وجود ندارد يا اين حديث معتبر است و ... ؛ بلكه مي خواهيم بگوييم شما كه قبول داريد هر حديثي در اين كتاب آمده صحيح است و عايشه را از اركان اسلام مي دانيد در قبال اين سخن او چه جوابي داريد؟
جدال و گرفتن خصم به باورهاي خودش از اصول مناظره و احتجاج است.
بله ما هم در اصول كافي روايت هايي داريم كه با روايات ديگر همان كتاب منافات دارد يا بين آنها منافات به نظر مي رسد و لذا هر چه در اين كتاب آمده را حق نمي دانيم يا براي آن وجه جمع معقول و منطقي ارائه مي دهيم مثلا در همين موردي كه شما نوشته ايد بله، ما قبول داريم كه رواياتي وجود دارد كه قيام هاي قبل از ظهور را تخطئه مي كند يا اين گونه به نظر مي رسد و در مورد آنها با جمع همه روايات و بررسي آنها و با ارائه نشانه ها ثابت مي كنيم كه منظور قيام هايي است كه به ادعاي مهدويت واقع مي شود و قيام هايي كه به ادعاي مهدويت نيست بلكه براي امر به معروف است. ولي بدون تهيه مقدمات است (در روايات به جوجه اي كه پرواز مي كند قبل از اين كه پر و بال درآورده و پر و بالش قوي شده باشد ، تشبيه شده اند) يا نفي حقانيت نمي كند بلكه پيروزي نهايي آنها را نفي مي كند و ... . (1)
اگر آنها هم جواب معقول و وجه جمع منطقي در مورد روايت عايشه دارند، ارائه دهند يا قبول كنند كه صرف بودن روايتي در صحيح بخاري يا از عايشه دليل بر صحيح بودن آن نيست و بپذيرند كه ممكن است عايشه هم ناحق بگويد يا بخاري هم ناحق در اين كتاب آورده باشد.
البته ما هم قبول داريم كه آياتي از قرآن به ابوبكر نظر دارد مثل آيه غار (2)و آيه 22 سوره نور و ... ولي مي گوييم اين آيات فضيلت خاصي براي ابوبكر ثابت نمي كند و دليل بر برتري او از اصحاب و شايستگي او براي مقام خلافت بعد از پيامبر نيست.
پي نوشت ها:
1. براي اطلاع از مجموعه اين روايات و جمع آنها ر. ك: منتظري حسين علي، دراسات في ولايه الفقيه، اول، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1408 ق، ج1، ص205-257.
2. توبه (9) آيه 40.

ايمان به خدا و عمل صالح براي اطاعت از امر خدا از جمله ايمان آوردن به پيامبر و هجرت همراه ايشان از مكه به مدينه و.....همه ازفضایل بزرگ است

ايمان به خدا و عمل صالح براي اطاعت از امر خدا  از جمله ايمان آوردن به پيامبر و هجرت همراه ايشان از مكه به مدينه و پذيرفتن ايشان و يارانش در مدينه و همركاب شدن با ايشان در جنگ ها و... ، همه از فضايل بزرگ است، ولي هيچ كدام از اين فضايل ثابت نمي كند كه بهشتي شدن فرد تضمين شده و قطعي است.

 فضايل فرد را مستحق بهشت مي گرداند، ولي  استحقاق هميشه در معرض حبط و نابودي است. ممكن است فرد با بازگشت از ايمان و عمل صالح و با ارتكاب نقض عهد و پيمان شكني، صلاحيت را از دست بدهد.

خداوند هميشه به انسان هاي مؤمن و صالح وعده بهشت مي دهد، ولي تحقق آن را به وفاي به عهد و ايمان منوط مي سازد. به همين آيات توجه كنيد:

وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلي‏ عَذابٍ عَظيمٍ وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ؛ (1)

پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كساني كه به نيكي از آن ها پيروي كردند، خداوند از آن ها خشنود گشت، و آن ها (نيز) از او خشنود شدند و باغ هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جاري است و جاودانه در آن خواهند ماند و اين است پيروزي بزرگ!  از (ميان) اعراب باديه‏نشين كه اطراف شما هستند، جمعي منافقند و از اهل مدينه (از همين مهاجران و انصار سابقين و اولين نيز)، گروهي سخت به نفاق پاي بندند. تو آن ها را نمي‏شناسي، ولي ما آن ها را مي شناسيم. به زودي آن ها را دو بار مجازات مي‏كنيم (: مجازاتي با رسوايي در دنيا، و مجازاتي  هنگام مرگ) سپس به سوي مجازات بزرگي (در قيامت) فرستاده مي‏شوند. گروهي ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آميختند، اميد مي‏رود كه خداوند توبه آن ها را بپذيرد به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!

 خشنودي كه در اين آيه آمده، خشنودي خدا از فعل آن ها است، يعني از اين كه اين جماعت سبقت گيرنده به ايمان و هجرت و نصرت بودند، خدا را با اين كار خود راضي كردند . خدا از اين كارشان راضي شد . اين دلالت ندارد كه رضايت تا قيامت باقي بماند، زيرا ممكن است همين افراد با ارتداد و پيمان شكني در زمان رسول خدا يا با سرپيچي از رهنمود هاي صريح ايشان بعد از وفات رسول خدا، موجب خشم خدا از خود شوند و  ايمان و هجرت و نصرت را حبط كنند.

آيات بعد به جماعتي از  مهاجر و انصار  ساكن مدينه اشاره دارد كه منافقانه وارد اسلام شده يا بعد به نفاق گرائيدند و رضايت را از اول حاصل نكردند يا از دست دادند.

مشابه اين آيات در سوره فتح در باره بيعت رضوان هم آمده است. خدا در آن جا هم در مورد  مهاجر و انصار كه در بيعت عقبه شركت كرده بودند ، مي فرمايد:

لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة؛(2)

خداوند از مؤمنان- هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضي و خشنود شد.

إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلي‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفي‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً؛ (3)

كساني كه با تو بيعت مي‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مي‏نمايند، و دست خدا بالاي دست آن هاست. پس هر كس پيمان‏شكني كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است. آن كس كه نسبت به عهدي كه با خدا بسته وفا كند، به زودي پاداش عظيمي به او خواهد داد.

بنا بر اين آيات هم ، بيعت مهاجر و انصار با رسول خدا در غزوه حديبيه در زير درخت عملي بود مورد رضاي خدا و استحقاق بهشت و ثواب خدا را در پي داشت، ولي بايد اهل بيعت براي رسيدن به پاداش آخرت بر  پيمان اطاعت از پيامبر و جانبازي در راه آرمان هاي ايشان ثابت قدم بمانند. اگر پيمان بشكنند، رضايت خدا را از دست داده و مستحق كيفر مي گردند.

بنا بر اين مهاجران و انصار كه ايمان و هجرت و نصرت شان مورد رضاي خدا بود، صلاحيت بهشتي شدن پيدا كردند،  ولي با پيمان شكني بعد از پيامبر و مخالفت صريح با دستور هاي ايشان، صلاحيت خود را از دست دادند. اگر بدون توبه از دنيا رفته باشند، ديگر صلاحيت بهشتي شدن ندارند. خدا به آنان وعده قطعي نداده بود تا خلف وعده كرده باشد و تناقض در آيات حاصل شده باشد.

اين كه وعده رضايت قطعي فقط به وفاداران به بيعت داده شده، نه به همه كساني كه در بيعت شركت كردند، در آيات آن سوره و هم در جاهاي ديگر قرآن آمده است. در  سوره فتح آمده :

إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلي‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفي‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً ؛

كساني كه با تو بيعت مي‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مي‏نمايند، و دست خدا بالاي دست آن هاست. پس هر كس پيمان‏شكني كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است . آن كس كه نسبت به عهدي كه با خدا بسته وفا كند، به زودي پاداش عظيمي به او خواهد داد.

بنا بر اين آيه 18 اين سوره اعلام مي كند كه خدا از اقدام مسلمانان به بيعت در غزوه حديبيه راضي شد. عمل آنان مورد نظر خدا قرار گرفت، هم چنان كه از ديگر اعمال صالح آنان راضي و خشنود است. در آيه 10 اعلام مي كند اعمالي كه مورد نظر و رضاي خداست، اگر حفظ شود و عمل كننده تا آخر عمر بر پيمان بماند و به عهد وفا كند، سبب رضايت قطعي و نهايي خدا از او خواهد شد اما اگر اقدام ارزشمند او با پيمان شكني بدرقه شود ، حبط مي گردد و ديگر رضايت نهايي خدا را براي او به ارمغان نمي آورد.

پي نوشت ها:

1. توبه (9) آيه99-102.

2. فتح (48) آيه 18.

3. همان ، آيه 10.

قران كريم اين خصيصه را به شدت نكوهش نموده است

در ابتدا بايد اشاره شود كه قران كريم اين خصيصه را به شدت نكوهش نموده و كساني را كه كه مي گويند: "نومن ببعض  و نكفر ببعض؛ (1) ما به برخي از احكام الهي ايمان و باور داريم و به بعض ديگر باور نداريم"، نگاهشان را كفرآمیز  تلقي نموده و آن ها را كه از روي عمد و عناد به چنين تبعيضي در پذيريش عقايد قائل اند، كافر حقيقي خوانده و فرموده: "اولئك كافرون حقا؛ (2) آن ها كافر حقيقي اند". اما اين كه چرا برخي از آدميان به چنين نگرش تبعيض آمیزي نسبت به عقايد دچار مي گردند، بايد گفت: اين كار در واقع يك روحيه شيطاني است؛ زيرا اولين كسي كه به اين روش دست زد، ابليس است؛ چون او به خدا باور داشت و سال هاي طولاني او را عبادت نمود؛ ولي در مسئله سجده به آدم، از فرمان خداوند سر باز زده و مدعي برتري خود بر آدم شد. در حالي كه مأمور به سجده بود، ولي شيطان با خوي ناپسند خود بزرگ بيني اين فرمان حق را نپذير فت؛ در حالي كه بسياري ديگر از فرامين الهي را قبول نموده بود. از اين مي توان نتيجه گرفت كه اين خوي كه كسي در حين ايمان به خدا، از روي عمد و لجاجت و عناد، از پذيرش برخي ديگر از احكام الهي تمرد نمايد، در واقع برخاسته از خوي شيطاني است؛ چه اين كه انگيزه هاي ديگر نيز ممكن است در اين مسئله نقش داشته باشد؛ به عنوان نمونه، درجريان عاشورا ، كوفيان با اين كه به برخي از احكام اسلام مانند نماز پايبند بودند وحتي در در روز عاشورا آن را ترك نكردند، ولي از پذيرش ولايت امام حسين(ع) براي حفظ موقعيت اجتماعي و به دست آوردن پول  و جايزه و مانند آن، خودداري نمودند.

وقتي حضرت سيد الشهدا(ع) از بي وفايي بعضي از مردم خبردار شد، با عبارتي زيبا مردم را اين گونه توصيف كرده است: «الناس عبيد المال، و الدين لعق علي ألسنتهم، يحوطونه ما درّت به معايشهم؛ فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الديّانون؛ (3) مردم بنده مال اند و دين، لق‏لقه زبان آن ها است. تا وقتي كه دين سبب رونق زندگي آنان است، گرد آن را مي‏گيرند؛ اما وقتي با بلا مورد آزمايش قرار مي‏گيرند، دينداران كم مي‏شوند».

اين سخن امام، به شيعيان اختصاص ندارد؛ بلكه بيانگر يك اصل كلي است كه در هرعصر  و مكاني ممكن است رخ دهد.

چه بسا تقليد بي جا و كوركورانه سبب مي شود كه انسان از پذيرش برخي از حقايق تمرد كند؛ چنان كه خداوند مشركان را كه كوركورانه تقليد مي كردند، مورد خطاب قرار داد و فرمود: «و اذا قيل لهم اتّبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتّبع ما الفينا عليه آباءنا او لو كان اباؤهم لا يعقلون شيئاً و لا يهتدون؛ (4) هنگامي كه به آن ها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است، پيروي كنيد. مي گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروي مي نماييم. آيا نه اين است كه پدران آن ها چيزي نمي فهمند و هدايت نمي يابند؟»

اگرچه اين آيات تقليد كوركورانه مشركان را  سرزنش مي‌نمايد، اما مي‌توان برداشت كرد كه اين آيه در واقع در صدد اين است كه اين تفكر جاهلانه  را مورد نقد قرار دهد كه نبايد به دليل پيروي از يك سنت جاهلانه، از پذيرش برخي حقايق سر باز زد.

در مجموع، براي اين كار ممكن است علل و انگيزه هاي مختلف براي افراد وجود داشته باشد.

 

پي نوشت ها:

1. نساء (4)، آيه 150.

2. نساء (4)، آيه 150.

3.  اربيلي، كشف الغمه، نشر  دار الكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 2، ص 244.

4.  آل عمران (3)، آيه 191.

وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري

آيات مورد نظر :
وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري‏ يَقُولُ يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتي‏ فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ؛ (1)
در آن روز جهنم را حاضر مي‏كنند (آري) در آن روز انسان متذكّر مي‏شود امّا تذكّر چه سودي براي او دارد؟! مي‏گويد: «اي كاش براي (اين) زندگيم چيزي از پيش فرستاده بودم!» در آن روز هيچ كس همانند او [خدا] عذاب نمي‏كند، و هيچ كس همچون او كسي را به بند نمي‏كشد.
منظور از "انسان" در اين آيه و آيات فراوان ديگر جنس انسان است كه هنوز تربيت نشده و ايمان نياورده و به وادي نور و هدايت وارد نشده است. اين انسان ، حريص ، ناسپاس ، خودبين ، عجول و ... است.
در همين سوره در مورد انسان ، اين مخلوق مادي كه ملائكه در مورد او گفتند: "أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء"؛ پروردگارا! آيا كسي را در آن قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟(2) آمده است :
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ وَ لا تَحَاضُّونَ عَلي‏ طَعامِ الْمِسْكينِ وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا ؛(3)
امّا انسان هنگامي كه پروردگارش او را براي آزمايش، اكرام مي‏كند و نعمت مي‏بخشد (مغرور مي‏شود و) مي‏گويد: «پروردگارم مرا گرامي داشته !» امّا هنگامي كه براي امتحان، روزيش را بر او تنگ مي‏گيرد (مأيوس مي‏شود و) مي‏گويد: «پروردگارم مرا خوار كرده !» چنان نيست كه مي‏پنداريد .يتيمان را گرامي نمي‏داريد . يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمي‏كنيد . ميراث را (از راه مشروع و نامشروع) جمع كرده مي‏خوريد . مال و ثروت را بسيار دوست داريد (و به خاطر آن گناهان زيادي مرتكب مي‏شويد)
اين ها توصيف انسان هايي است كه بر حيوانيت پاي فشرده و به وادي نور و ايمان وارد نشده و تحت تربيت حق قرار نگرفته اند. بعد در مورد آخرت اين ها مي فرمايد:
وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري‏ يَقُولُ يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتي‏ فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ؛
در آن روز جهنم را حاضر مي‏كنند (آري) در آن روز انسان متذكّر مي‏شود امّا تذكّر چه سودي براي او دارد؟! مي‏گويد: «اي كاش براي (اين) زندگيم چيزي از پيش فرستاده بودم!» در آن روز هيچ كس همانند او [خدا] عذاب نمي‏كند و هيچ كس همچون او كسي را به بند نمي‏كشد!
انسان هاي حيوان صفت در دنيا غرق در ماديات و حرص و كبر و غرورند . در آخرت تازه متذكر شده و آرزو مي كنند كه كاش در دنيا چشم بر حقايق مي گشودند و ايمان مي آوردند و به فكر دنياي جاويد خود بودند.
پي نوشت ها:
1. فجر (89) آيه 23-26.
2. بقره (2) آيه 30.
3. فجر ، آيه 15-20.

شكي كه انسان را به يقين مي­رساند، مطلوب است و به مراتب بهتر از ايمان ظاهري و تقليدي و بي اساس است.

به طور كلي شك سه قسم است:
1- شك منطقي؛
گاهي مواقع ذهن انسان در باره ارتباط ميان موضوع و محمول يك قضيه مردد و براي اثبات آن وارد عمل مي شود . براي مسير علمي و براي يافتن واقع اين شك طبيعي بوده و موجب برطرف شدن احتمالات اضطراب آميز است. به همين خاطر است كه گفته مي­شود يقين­هاي اصيل و مفيد، آن سوي پل شك و ترديد است.
چنين شكي كه انسان را به يقين مي­رساند، مطلوب است. به مراتب بهتر از ايمان ظاهري و تقليدي و بي اساس است.
2- شك بيماري؛
اين شك ناشي از ناتواني ذهن از رويارويي با مدعاها، دلايل، تجزيه، تحليل و. . . در باب واقعيات است. در واقع ملاك اين بيماري وحشت ذهن از بررسي واقعيات و تفكيك آن ها از خيالات و حقيقت نماها مي­باشد. يكي از اساسي ترين مختصات شك بيماري جستجوي آسايش فكري در فرار از فعاليت هاي مغزي است. اين شك در واقع ضد معرفت مي باشد و ناپسند و بايد آن را درمان كرد.
گاهي نيز يك نوع بيماري فكري است كه انسان در هر چيزي دچار شك و ترديد شده‌ يا ناخواسته حتي به چيزهايي كه اعتقاد دارد، دچار شك مي­شود. سوالات گوناگون ناخواسته و به صورت تلقين شيطاني در ذهن وارد مي­شود، اين ها علائم نوعي بيماري است كه به‌آن بيماري وسواس فكري مي گويند.
3- شك حرفه اي؛
برخي افراد براي نشان دادن اوج قدرت فكري خود مدعي مي شوند به مقامي از مراحل درك و شناخت رسيده­ايم كه جز شك و ترديد راهي ديگر نمي بينيم. اين در نهايت منجر به انكار اصل واقعیت مي شود. فرد مبتلا مجبور به انكار هر واقعيت و باوري مي شود كه البته خود نوعي بيماري علمي است. البته با تامل علمي و بحث علمي قابل رفع است.
در اين بين آن شكي كه در قرآن مورد مذمت قرار گرفته، به شك بيماري و شك حرفه اي اشاره دارد.(1)
بر همين اساس شك در باورها و اعتقادات مانند شك در اصل وجود خداوند اگر از نوع بيماري و يا حرفه اي باشد كه علت و ريشه آن مشخص است و بايد ريشه آن را درمان كرد، اما گاهي از قبيل شك منطقي است. انسان به ويژه در اوائل جواني در مورد پذيرش باورهاي بنيادين ديني مانند خداوند دچار شك و تردد مي شود. در اين موارد شك گذرگاه خوبي است، ولي توقفگاه خوبي نيست. اگر نسبت به امري شك كرد و پيرامون آن تحقيق و مطالعه و سؤال و تفكر كرد تا حقيقت را بيابد، رشد خواهد كرد و معرفت و ايمان او مستحكم خواهد شد، ولي اگر در باره آن به تحقيق نپرداخت، به مرور زمان نسبت به آن بي‌اعتماد مي شود و ايمانش را به آن از دست مي دهد و دچار بحران روحي و گاهي انحراف مي گردد.(2)
بسياري از مردم عادي خدا را باور دارند، لكن ايمان آن ها كاملا از سر شناخت و معرفت نيست، بلكه برخي از آن ها ايمان شان تقليدي است. برخي هنوز خودشان با تفكر و استدلال خدا را نيافته اند و فقط تحت تاثير اطرافيان به اين باور رسيدند. طبيعي است كه اين افراد با اين ايمان هاي نه چندان عميق وقتي دچار چالشي در زندگ مي شوند، مثلا در يك مشكل و گرفتاري قرار مي گيرند و از خداوند طلب چيزي مي كنند و جواب نمي گيرند، دچار ترديد مي شوند.
چنين شكي ناشي از عدم شناخت واقعي خداوند است ،زيرا مؤمن حقيقي مي داند كه خداوند قادر و حكيم بر اعطاي هر حاجتي به انسان قادر است. اما حكمت او اقتضا مي كند اين بخشش او هم در مسير رشد و كمال انسان باشد.
البته شرائط خاص زماني و مكاني در انسان نيز تاثير غير قابل انكاري در بروز اين گونه شك و ترديدها دارد مانند ورود انسان به محيط بي ديني يا تشكيك و ترديد در دين مانند فضاهاي مجازي و يا محيط هاي علمي خاص؛ همچنين تمايلات دروني انسان براي انجام برخي رفتارها كه از جانب دين مذموم تلقي مي شود و مانند آن هم بسترهايي براي شكل گيري انواع شك و ترديدها در اصل وجود خدا و باورهايي از اين دست هستند.
در هر حال براي خلاصي از شك و ترديد در مورد خداوند متعال بايد ماهيت اين شك و ترديد را شناخت و از راه صحيح به مقابله با آن برخاست كه در مورد شما تقريبا ماهيت اين امر روشن است كه همان كشف حقيقت و پاسخگوي عقلاني به سوالات ذهني است؛
در هر حال آن چه مسلم است اين شك و ترديد نه امري نامطلوب و مذموم، بلكه امري مطلوب و ممدوح اسه به شرطي كه از آن بهترين استفاده در مسير انتقال به شناخت عميق و رسيدن به ايماني كامل و اطمينان بخش بشود، لازمه اين امر حركتي صحيح و منطقي، از اين شك و ترديد به سمت يقين و باور اطمينان بخش است .
اما از آنجا كه در مورد محتواي شبهات و ترديد هايي كه با آن مواجه شديد توضيحي نداديد نمي توانيم وارد بحث شويم چون اين پرسش ها از تنوع و تكثر قابل توجهي برخوردارند و پاسخگويي پراكنده و يك جا به همه آن ها چندان ممكن و منطقي به نظر نمي رسد .
در هر حال پيشنهاد مي كنيم ابتدا به مطالعه مباني و منايع معتبر ديني اسلام بپردازيد تا بتوانيد منظومه فكري اسلام را به طور روشن دريابيد و سپس بر مواردي كه كماكان مبهم و ناشناخته باقي مانده متمركز شويد كه در اين صورت دوستان شما در مركز ملي پاسخگويي مي توانيد به خوبي پاسخگوي دغدغه ها و سوالات شما باشند؛ در شروع كار پيشنهاد مي كنيم اين دو كتاب را مورد مطالعه قرار دهيد:
- مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، شهيد مطهري، نشر صدرا
- آموزش عقايد، آيه الله مصباح يزدي، انتشارت بين الملل سازمان تبليغات اسلامي
پي نوشت ها:
1. علامه محمد تقي جعفري، شناخت از ديدگاه علمي و ديدگاه قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامي تهران، ارديبهشت 1360، ص 312 - 310.
2. آيت الله عبدالله جوادي آملي، قرآن در قرآن (تفسير موضوعي قرآن كريم )، مركز نشر اسرا قم، چاپ اول 1378، ج 1، ص 362 - 361.

صفحه‌ها