پرسش وپاسخ

كلمه متكبر با كاربرد "المتكبر" يك بار در قرآن و در سوره حشر آمده است:

هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ؛(1) 

او خدايي است كه معبودي جز او نيست. حاكم و مالك اصلي اوست. از هر عيب منزّه است. به كسي ستم نمي‏كند. امنيّت بخش است. مراقب همه چيز است. قدرتمندي شكست‏ ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح مي‏كند. شايسته عظمت است .خداوند منزّه است از آنچه شريك براي او قرار ‏دهند!

پي نوشت:

1.  حشر(59) آيه 23 .

 

قرآن صفات زيادي براي خدا بر شمرده ...

قرآن صفات زيادي براي خدا بر شمرده كه اين صفات در دعاي جوشن كبير احصاء و شمرده شده است و براي ملاحظه آيات آن كه بسيار است مي توانيد به كتاب هاي "تفصيل الآيات" بخش صفات خدا مراجعه كنيد.

از جمله آيات صفات خدا:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (1)

هُوَ الْقادِر(2)

هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيم(3)

هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزيزُ (4)

إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيم(5)

وَ هُوَ الْعَزيزُ الْعَليم(6)

الْعَزيزُ الْغَفَّار(7)

اَنْتَ الْعَزيزُ الْكَريم(8)

هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْني‏ يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ(9)

هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُور (10)

و ...

پي نوشت ها:

1. حمد(1) آيه 1-4.

2. انعام(6) آيه 65.

3. آل عمران(3) آيه 6.

4. هود(11) آيه66.

5. شعراء(26) آيه9.

6. نمل(27) آيه76.

7. ص(38) آيه66.

8. دخان(44) آيه49.

9. حشر(59) آيه23-24.

10. ملك(67) آيه2. 

."فعال" يكي از صفات خداي متعال است

واژه :"فعال" در قرآن با پسوند "مريد" و شايد براي بهتر فهميدن ما و يا كامل تر شدن مقصود، دو بار در قرآن آمده و در آيات ذيل آمده  است."فعال" يكي از از صفات بزرگ خداي متعال است.

الف:"خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ"(1)

يعني: تا آسمان ها و زمين برپا است در آن مي ‏مانند مگر آنچه پروردگارت اراده كند كه پروردگار تو هر كاري را اراده كند، انجام مي‏دهد.

ب:"فَعَّالٌ لِما يُريدُ"(2) يعني: آنچه اراده مي‏كند، به اجرا درمي‏آورد.

قبل از مراجعه به تفاسير در مورد  معنا شناسي اين لغت، ابتدا به يكي از پژوهش هاي قرآني اشاره مي كنيم.

نوشته اند:

فعّال يعني هر آنچه او بخواهد انجام دهد، هيچ مانعي در سر راه او نيست. از شيخ مفيد نقل شده است اراده خداي متعال نفس فعل مي باشد.يكي از اهل لغت نوشته است طلب كردن چيزي او را عاجز نمي كند (3)

در تفاسير نيز معاني مشابهي در مورد اين كلمه نوشته اند:

1."فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ" (يعني) بدون مانع و بدون عجز و ناتواني آنچه را كه مي‏خواهد انجام مي‏دهد.(4)

2."فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ" لا يعجزه شي‏ء طلبه و لا يمتنع منه شي‏ء(5) يعني از طلب چيزي عاجز نيست و هم چنين، هيچ مانعي نمي تواند او را از طلبش  منع كند.(5)

3. او هر كاري را اراده كند، انجام مي‏دهد" (فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ).(6)

در سوال مورد نظر، صفت "فعال" با ياء ندا آمده است كه به همان معاني كه ذكر شد، مي باشد.يعني اي كسي كه بسيار انجام دهنده هستي كه با پسوند "مريد" معناي اين واژه بهتر در فهم مي نشيند. 

 پي نوشت ها:

1.سوره هود،آيه 107 .

2.سوره بروج، آيه 16 .

3.ر ك خرمشاهي بهاء الدين، دانشنامه قرآن،تهران، انتشارات دوستان، چاپ اول، سال 1377 ه.ش ، جلد دوم، صفحه 1592 واژه فعال .

4.خاني رضا و رياضي حشمت الله، ترجمه بيان السعادة في مقام العباده،تهران، انتشارات دانشگاه پيام نور،چاپ اول، سال 1372 ه. ش،  ج‏14، ص 495.

5.طبرسي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن،تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ سوم، سال 1372ه.ش ، ج‏10، ص 711.

6. داور پناه ابوالفضل، أنوار العرفان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات صدر، سال 1375 ه.ش ،چاپ اول،  ج‏6، ص 388.

همه انسان ها به فطرت خود دنبال خداي زيبا و زيبا پسندهستند

 همه انسان ها به فطرت خود دنبال خداي زيبا و زيبا پسند، خداي رؤوف و مهربان و با گذشت و پوشاننده عيب بندگان، خداي هدايتگر به خوبيها و باز دارنده از زشتي ها و...، هستند و خدايي كه به كوچكترين بهانه بر بندگان خشم بگيرد و پيامبرش را با شمشير براي واداشتن آنها به پذيرش وي بفرستد و به پيامبرش دستور دهد كه گروندگان به اديان ديگر را بدون اين كه دعوت كرده باشد و بدون اينكه از آنان ستم و هجومي صورت گرفته باشد، بكشد و برايشان حرمتي قائل نباشد و...، چنين خدايي سزاوار پرستش نيست.

بنا بر اين مسلمان ها هم به فطرت خود خدايي مهربان، با گذشت، بخشنده، پوشاننده و...، را مي جويند و خداي خود را واجد اين صفات زيبا مي دانند.

كسي نمي تواند فطرت انساني همه مسلمان ها را انكار كند لذا  توجه دوباره به آياتي كه از نگاه پرسشگر خدا را به گونه اي ديگر تصوير مي كند، فرامي خواند.

 او به جاي اين كه سؤال كند آيا برداشت او از قرآن درست است يا نه ؟ برداشت خود را قطعي گرفته و خداي مسلمان ها را قهار و جبار و خونريز و... معرفي كرده است در حالي كه صحيح اين بود كه بپرسد آيا فهم او درست است يا نه ؟ و اگر درست نيست فهم درست كدام است ؟

  اتفاق هايي كه براي انسان پيش مي آيد و خارج از اراده اويند، ممكن است خير و خوشايند يا شر و ناخوشايند براي او باشند. اين اتفاق ها و پيش آمدها، خوب يا بد، تقديرهاي خداوند هستند و گناه و ثواب نيستند زيرا گناه و ثواب مربوط به اعمال و دستاوردهاي انسان است نه تقديرهايي كه خارج از اراده او پيش مي آيد.

آيه فوق در مقام آگاهي دادن به انسان است كه:

ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في‏ أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسير (1)

هيچ مصيبت و اتفاقي (خوشايند يا ناخوشايند) در زمين و نه در وجود شما روي نمي‏دهد مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براي خدا آسان است!

يعني بدانيد همه اتفاق هاي خوب و بدي كه براي شما پيش مي آيد،، بعضي از آنها خارج از اراده شما بوده و بدون اين كه اقدام مثبت يا تقصيري از شما سر زده باشد، پيش آمده اند و بعضي هم دستاورد اعمال خوب يا بد خود شما هستند (2)، در هر حال همه اعم از خوب و بد، تقدير خدا و به اراده اوست. اين قانون كلي است كه هيچ خداباوري منكر آن نيست گر چه در وجودش به آن باور حقيقي نيافته باشد. همه مسيحيان هم قبول دارند كه هر چه اتفاق مي افتد به اذن خدا و در محضر اوست و خدا بر همه از قبل، آگاهي دارد و هيچ چيز از خدا پنهان نيست. حالا اين آگاهي چه فايده اي دارد؟ اگر ما به اين باور برسيم كه همه اتفاق هاي خوب يا بدي كه برايمان پيش مي آيد به اذن و علم و اراده خداست، چه فايده اي دارد؟ آيه بعد نتيجه اين آگاهي و باور را بيان مي كند:

لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلي‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور (3)

اين بخاطر آن است كه براي آنچه از دست داده‏ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد و خداوند هيچ متكبّر فخرفروشي را دوست ندارد!

اگر انسان باور داشته باشد كه همه اتفاق هاي خوش و ناخوشي كه برايش مي افتد به اذن و اراده خدا و براي امتحان و ابتلا و رشد اوست، ديگر با مواجه شدن با اتفاق ناگوار به ياس نمي رسد زيرا مي داند كه خدا براي آزمودن صبر و تحمل و مقاومت او اين اتفاق ناگوار را مقدر كرده است پس با اميد و تحمل و توكل با آن واقعه ناگوار مواجه مي شود و از آن با سربلندي مي گذرد.

و اگر با واقعه خوشايندي مواجه شد، باز هم مي داند كه اين نه به جهت علم و تدبير و توانايي خودش بلكه به تقدير و فضل و اعطاي خداست و دچار غرور و طغيان و منيت نمي شود و قارون وار نمي گويد:

َ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي‏ عِلْمٍ عِنْدي (4)

اين ثروت را بوسيله دانشي كه نزد من است به دست آورده‏ام!

و به خود نمايي و فخر فروشي و... دست نمي يازد.

1. حديد (57) آيه 22.

2. مكارم شيرازي، پيام قرآن، تهران، اسلاميه، 1383 ش، ج 4، ص 456.

3. حديد (57) آيه 23.

4. قصص(28) ايه 78.

در مورد زمين اصلا در قرآن "زمين هاي هفت گانه" نيامده و فقط "الارض" آمده و تنها در يك آيه ...

اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً؛ در اين آيه فرموده: خدايي كه هفت آسمان را آفريد و از زمين مثل آن ها؛ در اين كه مراد از "مثل آن ها" چيست، اختلاف است. شايد نتوان معناي قطعي آن را معلوم كرد. نظرهايي كه در باره اين عبارت داده شده ،به شرح زير است: 1. منظور مثل در آيه قدرت است ،يعني همان گونه كه آسمان هاي هفت گانه دلالت آشكار بر قدرت بي پايان خداوند دارند، خلقت زمين هم مانند آن ها چنين دلالت آشكاري دارد. در اين دلالت كم تر از آسمان هاي هفت گانه نيست. اين كه آسمان هميشه در قرآن به لفظ جمع آمده و زمين هميشه به لفظ مفرد آمده،معلوم مي شود كه آن دو با هم اختلاف دارند. زمين هم مانند آسمان هفتگانه نيست.(1) 2. ممكن است تقدير جمله اين باشد:"و خلق مثلهن الارض" بنا بر اين نظر حرف"من" بيانيه است . معنايش اين مي شود :" زمين را هم مثل آسمان ها خلق كرد". بنا بر اين نظر منظور از آسمان ها كرات آسماني است. زمين هم مثل آن ها كروي خلق شده، بنا بر اين نظر اين آيه از معجزات علمي قرآن است.(2) بنا بر اين نظر "هفت" عدد كثرت است و آسمان ها همان كرات بيشمار هستند. 3. ممكن است همان گونه كه خدا هفت آسمان آفريده، در كهكشان هم هفت كره با شرايطي مثل شرايط زمين آفريده باشد.(3) 4.ممكن است منظور طبقات هفتگانه زمين باشد كه مثل پوست پياز همديگر را احاطه كرده اند. اولينش همين پوسته زمين آست كه ما بر آن زندگي مي كنيم.(4) 5. ممكن است منظور قاره هاي زمين باشد كه به وسيله اقيانوس ها احاطه شده اند. طبق جغرافياي جديد و قديم تقسيم بندي هاي هفتگانه مختلف داشته است.(5) 6.ممكن است مراد از جمله" وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ"، اين است كه خدا از زمين چيزي( موجودي) خلق كرده، مثل آسمان هاي هفتگانه، و آن عبارت است از انسان كه موجودي است مركب از ماده زميني و روحي آسماني، كه در آن روح نمونه‏هايي از ملكوت آسماني است.(6) براي يافتن جواب بقيه سوال ها به سايت "pasokhgoo" مراجعه كنيد و اگر موردي را جواب نيافتيد در ارتباط بعدي مطرح كنيد تا جواب دهيم. پي نوشت ها: 1. ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج‏28، ص 304. 2. همان. 3. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ش، ج19،ص546. 4. همان. 5. همان،ص547. 6. همان.

آیات قرآن چنین دلالتی ندارد...

ممكن است با استناد به آياتي ادعاشود كه خدا در قرآن گفته اول زمين را خلق كرديم بعد آسمان ها را در حالي كه علم ثابت كرده زمين ميلياردها سال بعد از پيدايش كاينات و فضا پديد آمده است. عبارات: " ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ "، "ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ" و امثال آن مي تواند مستند ادعاي خلقت زمين قبل از خلقت آسمانها باشد.

اين آيات چنين دلالتي ندارد. زيرا در بيان اجزاي تاريخ و خلقت، كلمه "ثم " و حرف "فاء" به معناي بعد و سپس زماني نيست.

طبيعي است كه اصل آفرينش زمين و جدا شدنش از بقيه منظومه شمسي در ابتدا بوده و بعد در مراحل بعد كه مدت آنها را فقط خدا مي داند هم توده گازي شكلي كه بعدا به زمين تبديل شده و همه بقيه منظومه شمسي كه به خورشيد و سيارات اين منظومه بدل شدند در حال تطور و تحول بوده اند. اين گونه نبوده كه خدا همه آن توده گازي را به كناري نهاده و زمين را خلق كرده و براي زندگي آماده ساخته و ... بعد به آسمان ها پرداخته و خورشيد و سيارات ديگر را سامان داده است. همه اينها در عرض هم شكل گرفته اند پس "ثم" به معناي بعديت زماني نيست  بلكه در صدد بيان دوره هاي خلقت است بدون اين كه به تقدم و تأخر نظر داشته باشد.

پس كلمه «ثم» نه به معناي «ترتيب واقعي» بلكه به معناي «ترتيب ذكري» مي باشد.(1) به اين معنا كه در مقام گزارش از آفرينش آسمان و زمين، ابتدا به خلقت زمين اشاره كرده، سپس به خلقت (پرداختِ) آسمان، پس آيه سوره بقره اصولاً در مقام گزارش به حسب وجود واقعي و تحقق خارجي نيست، بلكه در جهت بيان گزارش از واقعياتي است كه صورت گرفته، در مقام گزارش ابتدا آن را بيان كرده كه براي مردم اهميت دارد، كه خلقت زمين است، يعني اگر چه به حسب آيات سوره نازعات، خلقت آسمان‌ها پيش از زمين است. اما چون روي زمين، روزي انسان‌ها و منابع آن وجود دارد كه مورد توجه و نياز مردم است، خداوند آن را در ابتدا ذكر كرده، سپس به گزارش خلقت آسمان‌ها (كه پيش از آن آفريده شده بود) پرداخته است.

در سوره مباركه نازعات به صراحت مي فرمايد زمين را بعد از آسمان گسترش داد ( والارض بعد ذلك دحاها ). (2)

اما ايراد به اين كه خدا قبل از آفريده شدن زمين آن را خطاب كرده است و چنين خطابي صحيح نيست، وارد نمي باشد. زيرا همان ماده اوليه اي كه مي خواسته زمين و آسمانها شود، به اعتبار نهايتي كه زمين و آسمانها خواهد بود، مخاطب واقع مي شود يا توده اي كه مي خواسته زمين شود، مخاطب قرار مي گيرد.

علاوه بر اينها اين خطاب ها تمثيلي هستند نه واقعي، نه اين كه خطابي از جانب خدا صورت گرفته و جوابي از طرف مخاطبان داده شده، بلكه بيان حال آنها است، يعني خداوند به واقع و زبان حال آنها را خطاب كرده كه شما به اختيار يا به اكراه مي آييد؛ و آنها جواب داده اند كه ما به اختيار مي آييم. 

پي نوشت ها                                          

1. آيه الله جوادي آملي، تفسير تسنيم، ج2، ص 606؛ تفسير الميزان، ج 20، ص 308. 

2. سوره نازعات (79) آيه 30.

« أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (*) وَ الْجِبالَ أَوْتاداً » (1)

)«آيا زمين را محل آرامش (شما) قرار نداديم؟! (*) و كوه‏ها را ميخهاي زمين».

«اوتاد» جمع وَتـَد و وَتِد است، بمعناي: تكه چوب يا فلز ميخ مانندي كه بخش بزرگتر آن در زمين يا ديوار كوبيده مي شود و بخش كوچكتري از آن بيرون مي ماند و بيشتر براي بستن طناب چادر و خيمه ها مورد استفاده قرار مي گيرد.(2)

تعبير اوتاد در اينجا تشبيه بليغ است. يعني كوهها به اوتاد تشبيه شده اند ولي ادات تشبيه و وجه شبه حذف شده است. بنابراين معناي آيه اين است كه كوهها همانند ميخ هايي براي زمين هستند.

كوههاي سنگي بخش بيشترشان در درون زمين است و بخش كمتري از آنها بيرون از زمين. آنچه ما از اين كوهها مي بينيم در واقع بخش بالائي آنهاست. و اين دانش با قياسهاي جاذبه اي در بلندي ها و پائيني هاي زمين بدست مي آيد.

ريشه كوه ها همانند ميخي كه بر چوبي كوبيده شده و در آن استوار باشد، تا كيلومترها در داخل پوسته زمين ادامه مي يابد و نبايد كوبيده شدن ميخ گونه كوه ها را امري عبث و بي فايده براي زمين و ساكنان آن بدانيم، چون بر اساس دانش امروز بديهي است كه كوه ها چه نقش مهمي در هدايت بادها و آبها و در كل اكوسيستم زمين دارند.

لايه بيروني زمين كه روي آن زندگي مي كنيم و قاره ها و اقيانوسها را در بر مي گيرد و در جائي از آن كوه و در جائي ديگر آن دشت است از تعدادي صفحه هاي بزرگ و كوچك تشكيل شده كه در سمت و سوهاي گوناگون در حركت هستند. كوههاي سنگي توازن و تعادل و يكپارچگي اين صفحه هاي در حال حركت را حفظ مي كند. و به اين ترتيب كوههاي سنگي هم از نظر شكل و هم از نظر كاركرد مانند وتد و ميخ هستند.(3)

پي نوشت ها:

1. نبأ(78) آيه 6و7.

2. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسه التاريخ، 14020ق، ج‏30، ص14.

3.همچنین آدرس زیر:

 http://www.quranology.com/farsi/koh.htm

درتوضیح این مطلب چند قول آمده است:

مراد از مفرد مشرق و مغرب در آيه «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» (1)، اين است كه مغرب به محل غروب و مشرق محل طلوع گويند. شايد مراد از مشرق و مغرب، جنّ و انس است كه سوره الرحمن درباره آن دو است و پيوسته هر دو را مخاطب قرار مي دهد.

غرض از مثناي مشرقين و مغربين در آيه «رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ» (2)، مشرق و مغرب زمستان و تابستان است و شايد آفتاب و ماه باشد.

منظور از جمع مشارق و مغارب در آيه «فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ» (3)، مشرق و مغرب روزهاي سال است كه آفتاب هر روز از يكي طلوع، و در يكي غروب مي كند.

البته معناي ديگري از جمع  مشارق و مغارب هم وجود دارد و آن اين است كه: هر جاي زمين، مشرق و مغرب است؛ زيرا زمين در اثر حركت وضعي، شب و روز پيوسته در اطراف آن مي گردد؛ مثلا ممالك ژاپن، كره، چين، كشمير، افغانستان، ايران، عراق، عربستان، سودان، اگر از ژاپن حساب شود، هر يك در غرب ديگري و اگر از سودان حساب شود، هر يك در مشرق ديگري قرار گرفته‏اند. پس هر يك نسبت به قبل خود، مغرب اند و نسبت به بعد خود مشرق‏اند. بدين ترتيب، تمام سطح زمين، هم مشرق و هم مغرب‏اند و مراد از مشارق و مغارب بايد اين ها باشند.

در اين صورت، مي توان آن را مشارق و مغارب فصول دانست و مي شود گفت: منظور، مشارق و مغارب تمام ستارگان است. (4)                       

امام علي(ع)با تعبير و بيان زيباتري مي فرمايد:

لفظ «مشرق» و «مغرب» در اين سه جا به يك معنا به كار برده نشده است؛ بلكه در هر يك از اين سه جا به معناي خاص خود است؛ وقتي به صورت مفرد به كار برده شده، به معناي جهت شرق و غرب است كه به سمت آن اشاره مي‌كنيم و جهت هم در يك مكان، مشرق است و يا مغرب. يك مكان نمي‌تواند دو يا چند جهت شرقي و غربي داشته باشد.

اما مشرق و مغربي كه تثنيه به كار برده شده، به لحاظ  حداكثر اوج خورشيد در مدار شمالي در تابستان، و حداقل پايين آمدن خورشيد در مدار جنوبي در آغاز زمستان است (كه از يكي تعبير به مدار رأس السرطان، و از ديگري تعبير به مدار رأس الجدي مي‏كنند) و چون اين دو موقعيت خورشيد كاملاً مشخص است، روي آن به طور خاص تكيه شده است‏.

اما در جايي كه مشرق و مغرب به صورت جمع به كار برده شده، به لحاظ طلوع و غروب خورشيد در روزهاي مختلف سال است؛ زيرا خورشيد هر روز از نقطه تازه‏اي طلوع، و در نقطه تازه‏اي غروب مي‏كند. بنابراين، به تعداد روزهاي سال مشرق و مغرب داريم‏ و از اين لحاظ، مي‌توانيم آن را به صورت جمع به كار ببريم.(5)

اما در پاسخ سؤال دوم شما بايد گفت كه در صورت مثني و جمع، كروي بودن زمين صادق خواهد بود.

در آن زمان، تصور آن بود كه زمين مسطح است. بر اساس آن، تنها يك مشرق و مغرب مي تواند وجود داشته باشد. بر اساس همين فهم عمومي، قرآن در جايي از يك مشرق و مغرب سخن مي گويد؛ هرچند معناي آن آيه چيز ديگري است.

اما با طرح مشارق و مغارب، در واقع قرآن به حقيقت كروي بودن زمين اشاره مي كند. چون بر اساس كروي بودن زمين، تنها يك مشرق و مغرب نخواهيم داشت، بلكه به افق هر كشور يا هر شهري مشرق و مغرب جداگانه اي خواهيم داشت. دو مشرق و مغرب نيز دليل كروي بودن زمين است؛ زيرا وقتي كره زمين به دو نيم كره تقسيم شود، مشرق و مغرب هر نيم كره جداي از مشرق و مغرب نيم كره ديگر خواهد شد و اين از معجزات علمي قرآن است كه به حقيقتي اشاره دارد كه قرن ها بعد توسط انسان ها كشف شد.

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 177.

2. رحمن (55) آيه 17.

3. معارج (70) آيه 40.

4. قاموس قرآن، سيدعلي اكبر قرشي، ناشر دار الكتب الإسلامية، چاپ تهران، ‏سال 1371 ش‏، ج ‏4، ص 19و ج ‏5، ص 91.

5. الاحتجاج، الطبرسي، سال چاپ 1386، ناشر دار النعمان للطباعة والنشر، النجف الأشرف، ج 1، ص 259.

 

لَاالشَّمْسُ يَنبَغِي لهََاأَن تُدْرِكَ الْقَمَرَوَلَاالَّيْلُ سَابِقُ النهََّارِوَكلُ‏ٌّ فيِ فَلَكٍ يَسْبَحُون

نه خورشيد را سزاست كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشي مي‏گيرد و هر كدام در مسير خود شناورند

 ميان قرآن كريم و مسائل علمي كه با دلايل قطعي و يقيني ثابت شده ‌، هيچ گونه ناسازگاري وجود ندارد، حتي قرآن كريم برخي از مسايل علمي را مطرح كرده است كه قرن‌ها بعد از سوي دانشمندان كشف و اثبات گرديد.

2. برخي از مسائل علمي در حدّ فرضيه است. ممكن است بعد ها  خلاف آن ثابت شود، در اين موارد، اگر ظاهر آيه‌اي از قرآن با يك فرضية علمي سازگار نبود، نه مي‌توان آن آيه را بر اساس آن فرضيه تفسير كرد و نه مي‌توان گفت‌، قرآن و علم ناسازگار است‌.

 به طوركلي قرآن براي خورشيد چند حركت بيان كرده است. در يك جا فرمود: « والشّمس تجري لمستقرلها؛ آفتاب به سوي قرار گاهش در حركت است» .(1) در آيه ديگر فرمود: « نه براي خورشيد سزاوار است كه به ماه برسد و نه سزاوار است كه شب بر روز پيشي گيرد و هر كدام از آن ها در مسير خود شناورند» .(2)

در اين دو آيه براي آفتاب هم حركت جرياني و هم حركت دوراني گفته شده است.

آن روز كه اين آيات نازل شد، بعضي  با قدرت هر چه تمام تر كه  بر محافل علمي حاكم بودند مي گفتند اجرام آسماني به خودي خود گردشي نداشتند، بلكه در دل افلاك (كه اجسامي بلورين و متراكم روي يكديگر همچون طبقات پوست پياز بودند) ميخ كوب شده بودند .حركات آن ها تابع حركت افلاك شان بود، بنابراين در آن روز كه آيات نازل شد، نه شناور بودن خورشيد مفهومي داشت و نه حركت طولي آن اما در پرتو كشفيات قرون اخير اين نظريه قوت گرفت كه خورشيد در مركز منظومه شمسي ثابت و بي حركت است . تمام منظومه شمسي پروانه وار به گرد آن مي چرخند. در اين جا باز مفهوم تعبيرات آيات فوق كه حركت طولي و دوراني را به خورشيد نسبت مي داد روشن نبود، تا اين كه باز علم به نهايت پيشرفت خود در اين زمينه رسيد . گامي ديگر به سوي كشف واقعياتي كه قرآن از آن خبر داده بود ،بر داشته شد .

 در اين اواخر دانشمندان توانستند چند نوع حركت را  براي خورشيد اثبات كنند :

- حركت وضعي به دور خود (جريان و حركتي كه خورشيد درون خود دارد و از آن انرژي و نور توليد مي شود).

- حركت طولي آن همراه منظومه شمسي به سوي نقطه اي مشخص از آسمان.

- حركت دوراني آن همراه مجموعه كهكشاني بزرگ تر، كه خورشيد و كل مجموعه شمسي جزئي از آن است.

به اين ترتيب يك معجزة ديگر علمي قرآن به ثبوت رسيد.

پي نوشت:

1. يس( 36)،آيه 38.

2.همان،آيه 40.

أَ فَلَمْ يَنظُرُواْ إِليَ السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَ زَيَّنَّاهَا وَ مَا لهََا مِن فُرُوج ؛

آيا آنان به آسمان بالاي سرشان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده‏ ايم، و چگونه آن را (به وسيله ستارگان) زينت بخشيده‏ ايم و هيچ شكاف و شكستي در آن نيست؟!

در معناي اين جمله « وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ ؛ هيچ شكافي در آن نيست» سه تفسير وجود دارد :

1-عدم وجود نقص و عيب و ناموزوني؛ يعني هيچ نقص و عيبي در آسمان وجود ندارد.  

2-   عدم وجود شكاف در خصوص آسماني است كه اطراف زمين را احاطه كرده، و جو زمين ناميده مي‏شود. به گفته قرآن" سقف محفوظي" است. (1) كه راه را بر سنگ هاي آسماني كه به طور مداوم با سرعت سر سام آوري به سوي زمين مي‏آيد مي‏بندد. قبل از وصول به سطح زمين آن ها را آتش مي‏زند و خاكستر مي‏كند، همچنين از اشعه‏ هاي كيهاني زيانبخش ممانعت به عمل مي‏آورد.

 آسمان به معني محل ستارگان يك فضاي خالي است كه كرات در آن شناورند.

3-  اشاره به نظريه وجود" اتر" (اثير) باشد. مطابق اين نظريه تمام عالم هستي و فواصل ستارگان پر است از ماده‏اي بي رنگ و بي وزن به نام" اتر" كه حامل امواج نور است. آن را از نقطه‏ اي به نقطه ديگر منتقل مي‏كند. طبق اين نظريه هيچ شكاف و فرجه ‏اي در تمام عالم آفرينش نيست، و سيارات و ثوابت در" اتر" غوطه ‏ورند.

البته اين سه تفسير با هم منافاتي ندارند، هر چند تفسير سوم كه متكي به فرضيه اتر مي‏باشد، قابل اعتماد نيست، چون موضوع اتر از نظر دانشمندان هنوز به طور قطع ثابت نشده است.(2) 

اما اين كه منظور از آسمان چيست، همين چيزي است كه بالاي سرمان وجود دارد. علامه طباطبايي فرمود:

اگر كلمه" سماء" را مقيد كرد به كلمه" فوقهم- بالاي سرشان" به اين منظور بوده كه بفهماند هر چيز را انكار كنند، اين آسمان را نمي‏توانند انكار كنند، چون جلو چشم شان و بالاي سرشان است.(3)

پي نوشت ها:

1. وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا محَّْفُوظًاوَ هُمْ عَنْ ءَايَاتهَِا مُعْرِضُون؛ آسمان را سقف محفوظي قرار داديم ،ولي آن ها از آيات آن روي‏گردانند.                     

2.مكارم شيرازي ، تفسير نمونه،  دار الكتب الإسلامية،تهران، 1374 ش،نوبت اول،ج‏22،ص 234.

3.علامه طباطبايي،تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني ،دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم، 1374ش،نوبت پنجم،ج‏18،ص 508.

صفحه‌ها