پرسش وپاسخ

از كجا بايد اطمينان پيدا كنم كه احاديث درست كامل هستند
پيامبر و امامان عليهم السلام و عالمان دين براي مقابله با اين جريان شيطاني و خطرناك تدابيري انديشيدند

مي خوام بدونم كه از كجا بايد اطمينان پيدا كنم كه احاديث درست كامل هستند با توجه به اينكه بعضي برادران اهل سنت در احاديث دست برده اند و بعضي از آنها تحريف شده اند لطفا جوابي بديد كه من بتونم با اون هر كسي رو قانع كنم؟

متاسفانه به دلايل مختلف ساختن سخن به نام پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) از همان زمان پيامبر شروع شد . جريان حديث سازي در طول تاريخ  با شدت و ضعف ادامه يافت . هزاران حديث به نام پيامبر ،امامان و بزرگان دين ساخته شد و نقل گرديد.

پيامبر و امامان عليهم السلام و عالمان دين براي مقابله با اين جريان شيطاني و خطرناك تدابيري انديشيدند از جمله :

رسول خدا و امامان  اعلام كردند. چون حديث سازان، احاديث دروغ فراواني را به ما نسبت داده اند،  هر حديثي را به نام ما شنيديد، آن را بر قرآن عرضه كنيد؛ اگر موافق قرآن بود، بپذيريد. اگر مخالف بود، به كنار نهيد. زيرا ما مخالف قرآن سخن نمي گوييم. (1)

به دستور امامان از  صدر اسلام راويان حديث معرفي مي شدند . شيعيان بلكه مسلمانان به گونه اي تربيت مي شدند كه روايات را مستند بپذيرند ،آن هم سند هاي معتبر ، يعني بايد معلوم گردد روايت را چه كساني از معصوم يا صحابي نقل مي كنند . اين افراد از نظر بررسي كنندگان شخصيت راويان حديث، افراد معتبري باشند. علمي در حوزه اسلام از  صدر اسلام پيدا شد به نام علم رجال كه شناسايي راويان حديث و نقاط قوت و ضعف آن ها را وجهه همت قرار داد .آن ها را در كتاب هاي معتبر ثبت كرد ،همچنان كه علم ديگري پايه گرفت به نام علم دراية الحديث كه بررسي متن  روايات و نقاط قوت و ضعف آن ها را پيگيري مي كرد .عالمان بزرگ حديث شناس و راوي حديث به پالايش احاديث پرداختند .سعي كردند احاديث معتبر را در مجموعه هايي جمع آوري كنند ،همچنان كه جمعي ديگر به جمع آوري و معرفي احاديث جعلي همت گماردند.بنا بر اين  بايد به احاديثي كه افراد معتبر و شناخته شده از پيامبر و امامان نقل كرده اند و آن احاديث با اصول قراني مخالف نيستند ،بها دهيم و عمل كنيم . عمل به چنين احاديثي حكم عقل و دين است. اگر به چنين احاديثي بها ندهيم، از ديدگاه همه عاقلان كار ناپسندي كرده ايم.

 روايات بسياري وجود دارد كه از لحاظ سند و متن معتبرند، يعني هم افراد شناخته شده و مورد اطمينان آن ها را نقل كرده؛ هم متن آن ها از نظر معنا با اصول قرآني و عقلي كاملا سازگار است. كتاب هاي حديث بسياري هم داريم كه غالب احاديث شان معتبر است مثل كافي از كليني و تهذيب و استبصار از شيخ طوسي  و فقيه از شيخ صدوق و...

پي نوشت

  1. فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَبَرَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَي كِتَابِ اللَّهِ فَمَا كَانَ فِي كِتَابِ اللَّهِ مَوْجُوداً حَلَالًا أَوْ حَرَاماً فَاتَّبِعُوا مَا وَافَقَ الْكِتَاب‏....(بحار الانوار، ج 2، ص 233، باب 29).

چرا پیامبر و ائمه اطهارخودشان این همه حدیث را كتابت نكردند تا در اختی
ایشان خط نمی نوشتند و آیات قرآن هم كه بر ایشان نازل می شد كاتب وحی داشتند و...

سلام چرا پیامبر و ائمه اطهارخودشان  این همه حدیث را كتابت نكردند تا در اختیار مردم قرار دهند؟

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با مركز ملی پاسخگویی به سوالات دینی

در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ایشان خط نمی نوشتند و آیات قرآن هم كه بر ایشان نازل می شد كاتب وحی داشتند و آیات را پیامبر املا می كردند و كاتبان می نوشتند و این از وجوه اعجاز قرآن است كه آورنده آن نوشتن نمی دانست آیه قرآن هم به این مطلب اشاره دارد ( و لا تخطه بیمینك ) (1) و با دست خود كتابی نمی نگاشتی؛ بنا بر این این كه چرا پیامبر اسلام احادیث را خودشان كتابت نكردند، روشن است؛ ولی در زمان ایشان احادیث را هم اصحاب كتابت می كردند و پیامبر اهتمام ویژه ای به امر كتابت داشتند. در جریان جنگ بدر پیامبر آموزش كتابت را فدیه برخی از اسرای جنگی قرار داد، برخی از اصحاب را به تعلیم كتابت به دیگران مامور ساخت و اهتمام حضرت به این امر چنان بدر كه تعلیم كتابت را از حقوق فرزند بر پدر قرار داد.

شهید مطهری پس از نقل قول برخی مستشرقان مبنی بر عدم كتابت حدیث در عصر نبوی ضمن رد نظریه آنان می گوید: از مطالعه دقیق تر در آثار صدر اسلام معلوم می شود كه كتابت و یاد داشت از زمان پیامبر اكرم معمول شد و ادامه یافت ... ایشان سپس به دو تالیف كه این مدارك را جمع آوری كرده اند اشاره می كند: یكی كتاب مصنفات الشیعه الامامیه فی العلوم الاسلامیه، تالیف علامه شیخ الاسلام زنجانی و تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، تالیف علامه آیت الله سید حسن صدر. (2)

همچنین آقای سید محمد رضا جلالی نویسنده كتاب تدوین السنه الشریفه در این باره می گوید: كتابت حدیث همگام با روایت آن جریان داشت از این رو پیش از آنكه پیامبر به جوار رحمت حق انتقال یابد كتابت حدیث بدون هیچ چون و چرایی در بین همه امری پذیرفته شده و گرد آوری و نوشتن دانستنی ها امری به واقعیت پیوسته بود ... . (3)

بعد از رحلت پیامبر اسلام امر كتابت حدیث تداوم یافت و حركتی كه با هدایت رسول خدا آغاز شد و در بین امت پا گرفت ادامه یافت؛ ولی با گذشت مدتی و در زمان خلیفه دوم كتابت حدیث منع شد و در اقدامی رسمی مسلمانان را از كتابت و گرد آوری حدیث و سنت بر حذر داشت و این سیاست منع تدوین حدیث تا زمان عمر بن عبد العزیز رواج داشت. منتهی در این بین امامان معصوم علیهم السلام مكتوباتی داشتند كه به برخی از آنان اشاره می كنیم :

امام علی علیه السلام پس از رحلت پیامبر همچنان به ترویج سنت نبوی در قالب نقل و كتابت حدیث پرداخت. مرحوم احمدی میانجی مكتوبات علوی را چنین بیان می كند:

1- نوشته ای برای امام مجتبی مشتمل بر مكارم اخلاق و توصیه آن جناب به آن ها.

2- نوشته ای برای امام حسین و محمد بن حنفیه مشتمل بر مستحبات و آداب.

3- نوشته ای برای پیروان خویش و توجه دادن انها به امور مهم.

4- نوشته ای برای مالك اشتر مشتمل بر اصول مملكت داری. (4)

امام حسن نیز  علاوه بر آنكه خود به كتابت حدیث اقدام نمود اصحاب را به كتابت حدیث و محافظت آن سفارش می فرمود. یكی از مكتوبات امام مجتبی نوشته ای است در باب امامت كه برای جندب بن عبدالله مرقوم فرمود همچنین نوشته ای برای اصحاب خودشان در پاسخ به چیزی كه ایشان برای حضرت نوشتند و نوشته ای به معاویه درباره خلافت نگاشته بودند. امام حسین هم نوشته ای در موضوع قدر مكتوب فرمودند. (5)

صحیفه سجادیه از مشهور ترین كتاب های فراهم آمده است كه مطالب این كتاب را امام سجاد در قالب دعا بر امام محمد باقر و فرزند دیگرش زید بن علی املا فرمود.

امام باقر در جهت سیره امامان دیگر به نشر و جمع آوری حدیث همت گماشت. برخی از مكتوبات ایشان چنین است:

1- كتابی در تفسیر قرآن كه ابو الجارود آنرا روایت كرده است.

2- نوشته ای كه حضرت به یكی از خلفای بنی امیه نگاشت كه بخشی از آن در كتاب كافی آمده است. (6)

مكتوبات امام صادق علیه السلام :

1- كتاب التوحید ، كه امام این كتاب را بر مفضل بن عمر املا فرمود.

2- رساله عبد الله بن نجاشی، كه امام این رساله را در پاسخ به درخواست او نوشت و حاوی نكات اخلاقی و اجتماعی بسیاری است.

3- رساله ای برای پیروانش كه امام این كتاب را برای عموم اصحاب خود نگاشت. (7)

همچنین امامان دیگر ما هم دارای مكتوباتی بودند كه برای آشنایی بیشتر به كتاب تاریخ حدیث مراجعه نمایید. (8)

بنا بر این امامان معصوم علیهم السلام هم خودشان مكتوباتی داشتند و هم اصحابشان را به نوشتن احادیث تشویق می كردند.

پی نوشت ها :

1. عنكبوت (29) آیه 24.

2. مرتضی مطهری، خدمات متقاتل اسلام و ایران، در مجموعه آثار،ج14، ص 393.

3. محمد رضا حسینی جلالی، تدوین السنه الشریفه، ص 256.

4. علی احمدی میانجی، مكاتیب الرسول ،ج1، ص423.

5. همان، ص427.

6. اسد الله جمشیدی ،تاریخ حدیث ،انتشارات موسسه امام خمینی ،ص166.

7. همان، ص175.

8. همان.

نظريه اسلام بدون حديث
اگر چه كتاب خدا حاوي مهمات احكام ديني به طور كلي است. اما گاهي اين كليت نمي تواند بدون وساطت احاديث، تفسير آن چه را كه نياز به اداي تكليف در مرحله اجرا از ناحيه

نظر شما در مورد نظريه اسلام بدون حديث چيست؟

اگر چه كتاب خدا حاوي مهمات احكام ديني به طور كلي است. اما گاهي اين كليت نمي تواند بدون وساطت احاديث، تفسير آن چه را كه نياز به اداي تكليف در مرحله اجرا از ناحيه تبيين است در اختيار ما بگذارد.

علاوه در قرآن آياتي وجود دارد كه در قالب محكم و متشابه،ناسخ و منسوخ و...  است، يا آياتي وجود دارد كه نياز به تاويل يا توضيح دارد. تفسير اين گونه موارد بر عهده روايات است و اگر بخواهيم نگاهي به تاريخ پر عبرت تشكيل فرقه هاي اسلامي بيندازيم در خواهيم يافت كه كم نبودند پيروان اين عقيده انحرافي كه با وجود كتاب خدا ديگر چه نيازي به احاديث است و اصل دين خود در بردارنده همه مسايل مورد نياز بشر مي باشد! حال آن كه اولياء دين به عنوان بهترين راهنما يان،راه راست را به مردم نشان مي دادند.

اين مطلب غير قابل انكار است كه قرآن و حديث دو گوهر گران بها و دو گنج بي پايان درياي معارف اند.

 رسول گرامي اسلام صلوات الله عليه مردم را به متابعت از هر دو در حالي كه در كنار هم باشند دعوت كرده است.

ايشان فرمود:

"إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي "(1)

يعني من دو چيز گران بها در ميان شما باقي مي‏گذارم.تا زماني كه به آن دو پناهنده شويد، گمراه نخواهيد شد، كتاب نازل‏ شده خدا و عترتم كه خاندان من هستند.

در عين حال قرآن همواره به عنوان منبع سنجش نسبت به روايات معصومين سلام الله عليهم اجمعين معرفي شده است. به اين معنا كه ايشان سنجش گفتار خويش را قرآن قلمداد كرده و انتساب آن چه را با قرآن نسازد از خود سلب كردند:

"خَطَبَ النَّبِيُّ ص بِمِنًي فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَا جَاءَكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَكُمْ يُخَالِفُ كِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ‏"(2)

يعني: اي مردم هر چه از من براي شما نقل كردند و موافق قرآن است من گفته‏ ام و هر چه براي شما نقل كردند و مخالف قرآن است من نگفته‏ ام.

بنا براين، در فقه و سنت شيعه روايات صادره از اولياي خدا همواره به عنوان مفسر و مكمل بيان احكام الهي به صورت كلي بوده است كه البته هم قرآن و هم عترت در گذشته  از برخوردهاي افراط يا تفريط گونه عجيبي به دور نبوده است به گونه اي  كه گاه قرآن فقط تنها منبع كفايت دهنده احكام الهي بوده است و گاه حديث.

و اما فراخور پرسش مورد نظر

يكي از مفسرين نوشته است:

«ان اهل السنة اخذوا بالكتاب وتركوا العترة؛ فآل ذلك الي ترك الكتاب لقول النبي(ص): "انهما لن يفترقا". ... لقوله(ص): "انهما لن يفترقا" فقد تركت الامة القرآن و العترة (الكتاب و السنة) معاً.(3) 

يعني اهل سنت كتاب را گرفته و عترت را رها كردند، در نتيجه قرآن هم كنار نهاده شد، زيرا پيامبر(ص) فرمود: قرآن و عترت جدايي ندارند، زيرا رسول خدا(ص) فرمود: آن دو از يكديگر جدا نمي شوند.

از اين رو امت اسلام، قرآن و عترت و كتاب و سنت را رها كردند.

و اما در مورد شعار انحرافي اسلام بدون حديث كه  مقصود همان قرآن بدون حديث است بايد گفت اين مطلب پيشينه اي تاريخي دارد. معروف است در زمان ارتحال پيامبر گرامي اسلام(ص) عده اي چون ابوبكر و عمر نيز بر بالين حضرت حاضر بودند و آن هنگام كه پيامبر در حال جدايي از عالم خاكي بودند در صدد بر آمدند سفارش هاي مكرر خود را مبني بر جدايي ناپذيري قرآن و عترت از يكديگر مكتوب كنند. پس قلم و دواتي طلبيدند، اما عمر در آن جلسه به طور جدي مانع اين كار شد و حتي نسبت به پيامبر صلوات الله عليه سخنان ناشايستي بر زبان راند و در ادامه اين جمله انحرافي را گفت كه "حسبنا كتاب الله " يعني كتاب خدا قرآن ما را كفايت مي كند.

شيخ مفيد اين واقعه تاسف بر انگيز را از قول ابن عباس نقل كرده است:

لَمَّا حَضَرَتِ النَّبِيَّ ص الْوَفَاةُ وَ فِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً فَقَالَ عُمَرُ لَا تَأْتُوهُ بِشَيْ‏ءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ‏                    

فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ قُومُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا كَثُرَ اللَّغَطُ وَ الِاخْتِلَافُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) قُومُوا عَنِّي ...(4)‏

يعني هنگامي رحلت پيامبر(ص) فرا رسيد و در منزل حضرت مردم جمع بودند از جمله عمر بن خطاب هم بود حضرت در آن هنگام فرمود(قلم و دواتي بياوريد) مي خواهم براي شما كتابتي كنم كه بعد از آن  هيچگاه گمراه نشويد كه در اين هنگام عمر گفت چيزي نزد حضرت نياوريد اين حالت حضرت به دليل شدت تب و درد است در حالي كه نزد شما قرآن است و كتاب خدا ما را كفايت مي كند در اين هنگام سر و صدايي بر پا شد و عده اي از پي در خواست رسول خدا و عده اي موافق عمر شدند و وقتي سر و صدا بالا گرفت حضرت با ناراحتي ايشان را  از بالين خود دور كرد و اين چنين شد كه شعار غلط  و انحرافي "حسبنا كتاب الله "پاي گرفت و اهل سنت بر اين سنت پايدار ماندند.سنتي كه شيعه از آن گريزان است و آن را به هيچ عنوان قبول نمي كند

خلاصه آن كه اگر قرآن به تنهايي كافي بود مردم عرب زمان رسول خدا (ص) كه كاملا با زبان عربي آشنايي داشتند چرا از پيامبر در خواست تبيين و تفسير و توضيح مي كردند. به عنوان مثال قران دستور به اقامه نماز داده است. اما جزئيات آن را بيان نكرده حال بفرماييد طريقه اقامه نماز را از كجا و از چه كسي بايد آموخت.

پي نوشت ها:

1. ديلمي شيخ حسن،إرشاد القلوب إلي الصواب، قم، انتشارات رضي، سال 1412 ه ق، چاپ اول، ج‏1، ص132.

2. شيخ كليني، الكافي، تهران، انتشارات اسلاميه،سال 1362 ه ش، چاپ دوم، ج‏1، ص 70.

3. طباطبايي سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، انتشارات اسلامي،سال 1417 ه ق، چاپ پنجم، ج 5، ص 276.

4. شيخ مفيد، أمالي المفيد، قم، انتشارات كنگره شيخ مفيد، سال 1413 ه ق، چاپ اول، ص37

من می خواهم در زمینه ی روایت كار كنم
"كار در زمینه روایت" مفهوم بسیار گسترده ای دارد.

سلام. من می خواهم در زمینه ی روایت كار كنم. لطفا به من كتابهایی در این زمینه معرفی كنید. نمی دانم آیا روایت همان تاریخ اسلام و شیعه است یا نه؟ اما به روایت علاقه دارم. لطفا برای تاریخ اسلام هم به من كتاب معرفی كنید؟

"كار در زمینه روایت" مفهوم بسیار گسترده ای دارد.

اگر می خواهید با معنا و مفهوم روایات آشنا شوید، باید بعد از آموزش زبان و ادبیات عرب به مطالعه كتب روایت بپردازید و با وقت در روایات و جمع بندی روایات یك باب با كمك گیری از عالمان و كتاب های این زمینه، پیشرفت كنید.

البته روایات هم چون در ابواب مختلف هستند، باید زمینه مورد علاقه خود را معین كنید مثلا معلوم كنید می خواهید به روایات اعتقادی مراجعه كنید یا روایات اخلاقی یا تفسیری یا احكام و ...

اگر منظورتان مطالعه حدیث است، می توانید به كتابهای انتشارات دارالحدیث(زیر نظر آقای ری شهری ) از جمله میزان الحكمه و...مراجعه بفرمایید.  

اگر منظورتان آشنایی با علم حدیث و درایه است به كتاب های این رشته علمی مراجعه كنید.

و ...

چون منظور شما روشن نبود، بیشتر از این نتوانستیم توضیح دهیم.

آيا سيد بودن از پيامبر به معصومين رسيده است؟ مگر سيادت از پدر به فرزند
سيد به معناي آقا و اطاعت شده(مطاع)، رئيس و بزرگ است.

آيا سيد بودن از پيامبر به معصومين رسيده است؟ مگر سيادت از پدر به فرزندان نمي‏رسد، پس چطور حضرت علي سيد شده‏اند؟

نرم افزار پیامبر مهربانی

سيد به معناي آقا و اطاعت شده(مطاع)، رئيس و بزرگ است.

سيادت عنواني است اعتباري، نه تكويني كه بر مردان و زناني كه نسبشان به حضرت هاشم بن عبد مناف(جدّ دوم رسول خدا) مي‏رسد، اطلاق ميشود؛ بنا براين هر كس كه سلسله نسب او به هاشم بن عبد مناف يا فرزندان او برسد، سيد محسوب مي‏شود.(1)

(به فرزندان هاشم افزون برعنوان سيد، بني هاشم نيز مي‏گويند. ) برخي از اينان به عموهاي پيامبر مثل ابوطالب، عباس و حمزه مي‏رسند. بنابراين فرزندان عباس عموي پيامبر كه اصطلاحاً به آنان بني عباس مي‏گويند، سيد محسوب مي‏شوند. فرزندان ابوطالب به نام‏هاي طالب و عقيل و جعفر طيار و علي(ع) و نسل آنان، سيدند. پيامبر از طريق پسري نسلي ندارد، چون كه پسرانش(عبد الله و قاسم و ابراهيم) در كودكي از دنيا رفتند. نسل حضرت فقط از طريق دخترش حضرت فاطمه زهرا(س) ادامه پيدا كرد. فرزندان حضرت زهرا به نام‏هاي حسن و حسين و زينب و ام كلثوم از طريق پدرشان امام علي نيز سيد بودند.

تمامي ائمه معصومين و فرزندانشان از طريق علي(ع) به هاشم و از طريق حضرت فاطمه به پيامبر ميرسند و سيد هستند. اگرچه سيادت به جهت نور وجودي پيامبر تجلي يافته است، اما در انحصار فرزندان پيامبر قرار ندارد. بلكه از جهت انتساب به طالب و علي و عقيل و جعفر(فرزندان ابوطالب) و انتساب به عباس و حمزه، عموهاي پيامبر نيز سيادت حاصل شده و حضرت علي(ع) سيد بوده است و فرزندان او نيز سيد هستند.

چون نسل پيامبر بيش تر مورد توجه مسلمانان است. نسل حضرت از دخترش فاطمه(س) و علي(ع) مي باشد، اينها بيش تر مورد توجه و احترام هستند. آنان از بين بقيه سادات معروف تر و مشخصترند.

سيادت يك نوع شرافت معنوي است. به معني بزرگي و عظمت است. سيادت به خاطر عظمت پيامبر در دودمان حضرت وجود دارد، اجداد او تا جد اعلاي ايشان(هاشم) را شامل مي‏شود. نيز فرزندان پيامبر سيد هستند.(2)

پينوشتها:

1. سيد محمد كاظم طباطبائي، عروة الوثقي، ج 2، كتاب الخمس، فصل 2، مسئله 3.

2. ناصر مكارم شيرازي، پرسش‏ها و پاسخ‏هاي مذهبي، ج4، ص166؛ استفتائات، ج1، ص706، سؤال1647

چرا پس از انقلاب باورهای دینی مردم سست شد؟
حقيقت آن است كه وضع اعتقادي ،سياسي و اقتصادي و ... ايران قبل و بعد از انقلاب تفاوت هاي اساسي دارد.

چرا پس از انقلاب باورهای دینی مردم سست شد؟

مطالب متعدد را مطرح نموديد كه بيشتر آن ها به وضع كشور و سست شدن باورهاي ديني برمي گردد، لذا اين بحث بيشتر در همين زمينه متمركز شده است:

حقيقت آن است كه وضع اعتقادي ،سياسي و اقتصادي و ... ايران قبل و بعد از انقلاب تفاوت هاي اساسي دارد. امروزه وضع اين كشور به مراتب بهتر از قبل از انقلاب مي باشد .البته ايران بعد از انقلاب دچار برخي از مشكلات و آسيب ها شده است كه بعضي آن ها طبيعي و برخي نيز در اثر موانع مانند جنگ و سوء مديريت ها به وجود آمد است، در عين حال وضع كشور تفاوت پيداكرده است كه اين تفاوت ها در عرصه هاي مختلف ظهور و نمود پيدا كرده است، از جمله اين كه امروزه ايران يكي از قدرت هاي منطقه محسوب و در معادلات سياسي و اقتصادي، نظامي و ... منطقه - حتي جهان - تاثير گذار مي باشد.

افزون بر آن اين كشور مستقل، مقتدر و عزت مند بوده و در عرصه علم، صنعت، اقتصاد و ... قله هاي پيشرفت را فتح كرده است، و اين در حالي است كه ايران قبل از انقلاب كشور عقب مانده و وابسته به بيگانگان و فاقد عزت مندي و اقتدار بود. مهم تر از همه اينكه در ايران قبل از انقلاب با دين و ارزش ها مبارزه مي شد. متصديان حكومت سياست هاي دين زدايي را دنبال مي كردند، و حال اين كه امررزه حاكميت دين يكي از اهداف نظام و مسولان مي باشد. همچنين قبل از انقلاب باورهاي ديني مردم تضعيف و مفاسد گسترش يافته و جوانان به جاي اينكه به تحصيلات بپردازند، دنبال شهوت راني، و مفاسد اخلاقي بودند، كشف حجاب ، رواج قمار و شراب نمونه هايي از گسترش اين نا هنجاري ها بودند و حال اين كه امروزه باور هاي ديني در جامعه قوت يافته و بيشتر جوانان به معنويت روآورده اند، شاهد اين امر شركت جوانان در مراسمات عبادي،مانند اعتكاف، و حضور شان در كربلا ،حج و مسجد جمكران مي باشد.

همين طور اين جوانان بودند كه با معنويت و عشق به امام حسين در جبهه هاي جنگ حضور يافته و حماسه خلق نمودند ، البته قبول داريم كه در كشور برخي مشكلات وجود دارد و زمينه هاي جنگ نرم فراهم شده است و همين امر نيز موجب گرديده است كه اعتقادت برخي از جوانان ما ضعيف گرديده است، ولي اين معنايش اين نيست كه وضع اعتقادي مردم - بعد از انقلاب - بد تر شده است.

جهت آگاهي بيشتر نظر شما را به دو نمونه از پيشرفت هاي ايران جلب مي كنيم كه تفاوت ايران قبل و بعد از انقلاب را نشان مي دهد:

1. رشد علمي و آموزشي

موفقيت هر ساله دانش آموزان ايراني در دست يابي به مقامات جهاني در المپيادهاي علمي در رشته هاي مختلفي همچون فيزيك، رياضي، شيمي، كامپيوتر و ... در رقابت با كشورهاي پيشرفته علمي يكي از شواهد رشد و توسعه علمي كشور در سال هاي پس از انقلاب است. اين موفقيت ها در رشته هاي مختلف المپيادهاي دانش آموزي از اولين سال حضور جوانان مستعد ايراني هر ساله با پيشرفت بسياري همراه بوده است: 3 بار مقام اول جهاني (المپياد شيمي 1374 و 1375، المپياد رياضي 1377)، 2 بار مقام دوم جهاني (المپياد فيزيك 1378 و المپياد شيمي 1380) و 2 بار مقام سوم جهاني (المپياد فيزيك در سال هاي 1374 و 1377) از دست آوردهاي دانش آموزان ايراني است. حاصل شركت ايران در المپيادهاي جهاني دانش آموزي در طي سال هاي 1366 تا 1380 در رشته هاي رياضي، فيزيك، كامپيوتر، شيمي و زيست ، 57 مدال طلا، 92 مدال نقره و 58 مدال برنز بوده است. از جهت رشد كمي در حالي كه تعداد دانشجويان دانشگاه هاي كشور قبل از انقلاب ، از مرز 150 هزار نفر تجاوز نمي كرد ، امروزه به حدود دو ميليون و چهارصد هزار نفر رسيده است. كشوري كه در سال 56 با 33 ميليون جمعيت، نيازمند ورود پزشك خارجي (از كشورهاي در حال توسعه اي همچون هند، بنگلادش ، پاكستان و ...) بوده هم اكنون با جمعيتي بيش از دو برابر، و به تبع آن با نيازي بيشتر به پزشك با مازاد پزشك روبه روست در زمينه پزشك روبه روست در زمينه پزشك متخصص نيز از رقم 7000 نفر در سال 57 به رقم 72792 نفر بيش از 10 برابر رسيده كه آما كم نظيري است.

از جهت رشد كيفي نيز بايد يادآور شد در حالي كه در سال تحصيلي 1359-1358 تعداد دانشجويان دانشگاه هاي دولتي در مقطع دكتري فقط 452 نفر بوده اين تعداد در سال تحصيلي 1381-1380 به بيش از 23000 نفر رسيده است . به عبارت ديگر 5/26 برابر رشد داشته است كه اگر آمار دانشگاه آزاد نيز به آن اضافه شود، به بيش از 50 برابر خواهد رسيد.

بر اساس گزارش موسسه بين المللي اطلاعات علمي ، تعداد مقالات علمي چاپ شده از محققان ايراني در مجلات معتبر بين المللي در طول 10 سال (1993-2003) 600 درصد رشد داشته است كه 3 برابر رشد متوسط جهاني در اين دوره است.

طي دهه اخير، مركز فرهنگي سازمان ملل (يونسكو) چند بار ايران را به عنوان يكي از موفق ترين كشورهاي جهان در مبارزه با بي سوادي معرفي كرده است؛ زيرا ايران توانسته نرخ با سوادي جمعيت 6 ساله و بالاتر را از رقم 7/28 درصد در سال 55 به حدود 85 درصد در سال 1383 ارتقا دهد.

هم اكنون ما شاهد اين هستيم كه ايران در بسياري از فناوري ها نه تنها خودكفا شده بلكه به كشور صادر كننده خدمات فني مهندسي در حوزه هاي صنعت نفت، كشاورزي، بهداشت، سدسازي، تراكتورسازي، هسته اي، خودروسازي ، سلول هاي بنيادين و ... تبديل شده است.

در عرصه علوم نوين، دانشمندان ايراني توانسته اند تا مرزهاي جديد دانش بشري پيش روند و در مواردي نيز از اين مرزها نيز عبور كنند. موفقيت بينظير دانشمندان ايراني در تهيه، انجماد و نگهداري سلولهاي بنيادي جنيني، كه پيش از آن در انحصار 9 كشور دنيا بود، درمان ناباروري، نارسايي قلب و تلاش براي ترميم لوزالمعده براي توليد انسولين به منظور درمان بيماري قند (ديابت) براي اولين بار در جهان از اقدامات كم نظير دانشمندان جوان ايراني در عرصه مهندسي ژنتيك است. در عرصه علوم هستهاي، با وجود موانع و ممانعت كشورهاي غربي و تحريم تجهيزات دو منظوره- داراي كاربرد مشترك در فعاليتها و تحقيقات هستهاي صلحآميز و غير صلحآميز- امروزه ايران به فناوري پيچيده غني سازي اورانيوم دست يافته و به جمع 10 كشور داراي اين فناوري نوين در جهان پيوسته است

2. وضعيت روستاها

فقر و نابساماني جوامع روستايي از مسائل و معضلات مهم و اساسي كشورهاي توسعه نيافته و در حال توسعه به شمار مي رود. به همين جهت برخلاف رژيم گذشته كه تنها به توسعه و آباداني تهران و شهرهاي بزرگ اكتفا مي كرد، بعد از پيروزي انقلاب، توجه به روستاها و مناطق محروم كشور براي دولت و برنامه ريزان از اولويت خاصي برخوردار شد. در اينجا به بخشي از شاخص هاي برخورداري روستاها در سال هاي پس از انقلاب اسلامي اشاره مي كنيم: تعداد مراكز بهداشتي و درماني روستايي در سال 357، 1500 واحد بوده كه در سال 1381 به 7345 واحد رسيده تعداد خانههاي بهداشت از 2500 واحد در سال 1357 به 16561 واحد در سال 1381 افزايش يافته است. برقرساني به روستاها و مناطق محروم و ايجاد تاسيسات زيربنايي از قبيل توسعه شبكه راه هاي روستايي، مخابرات و... در اين مناطق از اقدامات موفقيتآميز پس از انقلاب به شمار ميرود. تعداد روستاهاي برخوردار از برق از 4327 روستا در سال 1357 به 45359 روستا- بيش از 10 برابر - در سال 1380 افزايش يافته است. همچنين طي دوره 1357- 1317 تنها 8000 كيلومتر راه روستايي كشيده شده بود. اما اين رقم بعد از انقلاب به 86000 كيلومتر رسيده است (بيش از 10 برابر در مدتي تقريبا 10 ساله). تعداد روستاهاي بهرهمند از شبكه مخابرات از 312 روستا در سال 1357 به 10429 روستا در سال 1374- بيش از 30 برابر - افزايش يافته. تعداد واحدهاي پستي روستايي هم از 180 واحد در سال 1357 به 4912 واحد در سال 1374- بيش از 25 برابر - رسيده است.

همچنين ايرا ن در عرصه صنعت، وسايل نظامي ، رشد اقتصادي ، و كشاورزي و ... پيشرفت هاي چشمگيري نموده است كه قابل مقايسه با قبل از انقلاب نيست.

منابع:

1) www.aapp2006.com

شخصيت سيد جمال الدين اسدآبادي وزحمات ايشان
اواز پنج سالگي فراگيري دانش را نزد پدر آغاز، و با قرآن و كتاب هاي فارسي و قواعد عربي آشنا گرديد.

باسلام وخسته نباشيد ميشه لطف كنين راجع به شخصيت سيد جمال الدين اسدآبادي وزحمات ايشون توضيحات كامل بدين ؟باتشكر

خانوادهاين روحاني چشم به جهان گشود. پدرش سيد صفدر و مادرش سكينه بيگم، دختر مرحوم ميرشرف الدين حسيني قاضي است.

 اواز پنج سالگي فراگيري دانش را نزد پدر آغاز، و با قرآن و كتاب هاي فارسي و قواعد عربي آشنا گرديد. به خاطر استعداد و نبوغي كه داشت، به زودي با تفسير قرآن آشنا و براي ادامه تحصيل به شهرستان قزوين و سپس به تهران عزيمت كرد. در سال 1228شمسي، عازم نجف، و از محضر دو مرجع تقليد بزرگ، يعني شيخ مرتضي انصاري در فقه و اصول و ملاحسين قلي درجزيني همداني در اخلاق و عرفان بهره هاي علمي و معنوي فراوان برد.

در سال 1232 شمسي، بنا به دستور شيخ انصاري، عازم هندوستان شد. در آن جا ضمن آشنايي با علوم جديد، كوشش كرد تا مردم و به ويژه مسلمانان را عليه استعمار انگليس بسيج كند و به مبارزه وا دارد، اما به دليل سلطه همه جانبه انگليسي ها پس از يك سال و نيم اقامت در آن ديار، مجبور به ترك آن جا شد. به ممالك عثماني رفت و چون با حسادت علماي درباري آن جا مواجه شد، ناگزير به مصر عزيمت كرد.

در مصر توانست يك نهضت فكري ضد استعمار و ضد انگليس را پايه گذاري كند. تشكيلاتي مخفي به وجود آورد، اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترك مصر شد. اين حركت فكري توسط شاگردانش از جمله شيخ محمد عبده دنبال شد. در سال هاي بعد زمينه ساز قيام مردم مصر عليه استعمار انگلستان گرديد.

سيد جمال پس از ترك مصر، مدتي در هندوستان ماند و آن گاه روانه اروپا شد. در پاريس با همكاري محمد عبده دست به انتشار روزنامه ي «عروة الوثقي» زد و به پاسخگويي به «ارنست رنان» كه مقالاتي عليه اسلام در يكي از روزنامه هاي پاريس مي نوشت، پرداخت.

سيد به دعوت ناصر الدين شاه به ايران آمد. گمان مي كرد كه مي تواند با نزديكي به شاه انديشه هاي اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد، اما چون ماهيت و طبع شاهانه با هيچ اصلاحي موافق نبود و سيد نيز آشكارا شاه را عامل بدبختي هاي مردم ايران معرفي مي كرد، از ايران اخراج شد. سيد جمال وقتي براي دومين بار به ايران آمد، به آستانه ي حضرت عبدالعظيم الحسني(ع) در شهر ري تبعيد شد. در آن جا به رغم كنترل مأموران مبادرت به تشكيل جلسات مختلف كرد. مردم را به قيام عليه بيدادگري هاي شاه تشويق مي كرد. شاه نيز كه وجود او را در ايران به زيان خود مي ديد، دستور داد مجدداً او را در حالي كه به شدت بيمار بود، از ايران اخراج كنند.

سيد جمال پس از اخراج از ايران وارد بصره، و در آن جا با همكاري يكي از مجتهدين و رهبران قيام مردمي (سيد علي اكبر شيرازي) نامه اي به آيت الله العظمي سيد حسن شيرازي مي نويسد. در اين نامه ظلم هاي فراوان شاه به مردم ايران را متذكر مي شود.

برخي معتقدند كه اين نامه در صدور فتواي مشهور تحريم تنباكو از جانب آيت الله شيرازي و قيام حاصله از آن، تأثير به سزايي داشته است.

حضور سيد در طي سال هاي 1271 - 1270، در عراق تأثير به سزايي بر حيات فكري، سياسي و اسلامي شهرهاي شيعه نشين و گسترش تبليغ و دعوت در جامعه ي اسلامي گذاشت.

 او براي علما و محافل فرهنگي ساير شهرهاي بزرگ عراق، به ويژه نجف و كربلا، شخصيتي شناخته شده بود. همه او را به عنوان رهبر حركت «تجديد در اسلام» مي شناختند. شناخت را از طريق روزنامه ي «عروة الوثقي» و مجله «قانون» كه در لندن به زبان فارسي منتشر مي شد و سيد نيز در نشر آن سهيم بود، كسب كرده بودند.

شهيد مطهري در كتاب بررسي نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير مي گويد: «بدون ترديد سلسله جنبان نهضت هاي اصلاحي صد ساله ي اخير، سيد جمال الدين اسد آبادي معروف به افغاني است.

 او بود كه بيدارسازي را در كشورهاي اسلامي آغاز كرد، دردهاي اجتماعي مسلمين را با واقع بيني خاصي بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جويي را نشان داد... نهضت سيد جمال، هم فكري بود و هم اجتماعي.

 او مي خواست رستاخيزي هم در انديشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگي آن ها... سيد جمال در نتيجه تحرك و پويايي، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهاي كشورهاي اسلامي - كه داعيه علاج آن ها را داشت، دقيقاً آشنا شد.

سيد جمال مهم ترين و مزمن ترين درد جامعه ي اسلامي را استبداد داخلي و استعمار خارجي تشخيص داد و با اين دو به شدت مبارزه كرد. آخر كار هم جان خود را در همين راه از دست داد.

 او براي مبارزه با اين دو عامل فلج كننده، آگاهي سياسي و شركت فعالانه مسلمانان را در سياست واجب و لازم شمرد و براي تحصيل مجدد عظمت از دست رفته مسلمانان   مهم ترين دردهاي جامعه ي اسلامي را اين موارد تشخيص داد:

1- استبداد حكام.

2- جهالت و بي خبري توده مسلمانان و عقب ماندن از كاروان علم و تمدن.

3- نفوذ عقايد خرافي در انديشه مسلمانان و دور افتادن آن ها از اسلام نخستين.

4- جدايي و تفرقه ميان مسلمانان به عناوين مذهبي و غير مذهبي.

5- نفوذ استعمار غربي.

سيد چاره اين دردها را در امور زير مي دانست:

1- مبارزه با خودكامگي مستبدان.

2- مجهز شدن به علوم و فنون جديد.

3- بازگشت به اسلام نخستين و دور ريختن خرافه ها و پيرايه هايي كه به اسلام بسته شده است.

4- ايمان و اعتماد به مكتب.

5- مبارزه با استعمار خارجي.

6- اتحاد اسلامي.

7- دميدن روح پرخاشگري و مبارزه و جهاد به كالبد نيمه جان جامعه اسلامي.

8- مبارزه با خود باختگي در برابر غرب.

 آخرين نامه

سيد جمال كه در باب عالي در آنكارا زنداني بود، آخرين نامه خود را در سه شنبه 5 شوال 1314، به يكي از دوستان ايراني خود مينويسد. نااميد از نجات و حيات، كشته شدن خويش را انتظار ميكشد. واپسين كلام سيد چنان نغز و صريح است كه نياز به تحليل ندارد.

«دوست عزيز! من در موقعي اين نامه را مينويسم كه در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه اميد حيات، نه از گرفتاري متألم و نه از كشته شدن متوحش. خوشم بر اين حبس و خوشم بر اين كشته شدن.

 كشته ميشوم براي زندگي قوم. ولي افسوس ميخورم از اين كه كِشتههاي خود را ندرويدم. به آرزويي كه داشتم ،كاملاً نايل نگرديدم. شمشير شقاوت نگذاشت بيداري ملل مشرق را ببينم.

دست جهالت فرصت نداد صداي آزادي را از حلقوم امم مشرق بشنوم. اي كاش من تمام تخم افكار خود را در مزرعه مستعد افكار ملت كاشته بودم. ......

باري، من از دوست گرامي خود، خواهشمندم اين آخرين نامه را به نظر دوستان عزيز و هم مسلكهاي ايراني من برسانيد و زباني به آن ها بگوييد: شما كه ميوه رسيده ايران هستيد و براي بيداري ايراني دامن همت به كمر زده ايد، از حبس و قتال نترسيد. از جهالت ايراني خسته نشويد. از حركات مذبوحانه سلاطين متوحش نگرديد. با نهايت سرعت بكوشيد .با كمال چالاكي كوشش كنيد. طبيعت با شما يار است و خالق طبيعت، مددكار.

سيل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاري است. بنياد حكومت مطلقه منعدم شدني است. شماها تا مي توانيد در خرابي اساس حكومت مطلقه بكوشيد، نه به قلع و قمع اشخاص.

شما تا قوه داريد ،در نسخ عاداتي كه ميانه سعادت و ايراني سد سديد گرديده، كوشش نماييد. نه از نيستي صاحبان عادات. هر گاه بخواهيد اشخاص را مانع شويد، وقت شما تلف مي گردد. اگر بخواهيد به صاحب عادت سعي كنيد، باز آن عادت، ديگران را بر خود جلب مي كند. سعي كنيد موانعي را كه ميانه الفت شما و ساير ملل واقع شده ،رفع نماييد. گول عوام فريبان را نخوريد.»

سيد در اواخر عمر در تركيه زندگي، و غير مستقيم تحت نظر سلطان عبدالحميد، امپراتور عثماني قرار داشت. وقتي خبر قتل ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضا كرماني به اسلامبول رسيد، به دستور امپراتور عثماني، از بيش تر ايرانيان درباره ارتباط سيد جمال و ميرزا رضا تحقيق به عمل آمد. سرانجام پليس عثماني طي گزارشي نوشت: «سيد جمال الدين ايراني است . ميرزا رضا به تحريك او مرتكب قتل شاه شده است.»

 سلطان عثماني از سيد جمال در هراس افتاد. دستور قتل او را داد . سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9مارس 1897، او را مسموم ساختند. جنازه او را در قبرستان مشايخ اسلامبول به خاك فرستادند.

در سال 1324 شمسي، فيض محمدخان، سفير وقت دولت افغانستان در آنكارا موافقت دولت تركيه را براي نبش قبر سيد به دست آورد. بقاياي جسد سيد را در تابوتي به كابل انتقال داد. برگرفته از: سايت تبيان و http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=35559

باسلام مبارزه امام علی (ع)باعمروبن عبدود مربوط به كدام جنگ وچه سالی می
پس از سرگرداني سپاه شرك،سرانجام عمرو بن عبدود

باسلام مبارزه امام علی (ع)باعمروبن عبدود مربوط به كدام جنگ وچه سالی می باشد؟توضیحات كامل این درگیری وجنگ راتوضیح دهید .باتشكر لطفا منابع پاسخ به سوال را ذكر كنید

پرسشگر گرامی با سلام و تشكر از ارتباطتان با این مركز

پس از سرگرداني سپاه شرك،سرانجام عمرو بن عبدود با چند تن دیگر از سران جنگ مانند ضرار بن خطاب و هبیرة بن ابی وهب و نوفل بن عبدالله و عكرمة و دیگران بر اسبان خود سوار شده و لباس جنگ پوشیدند. اطراف خندق را گردش كرده و بالاخره تنگنایی پیدا كردند كه عرضش كم تر از جاهای دیگر بود. بر اسبان خود ركاب زده و به هر ترتیبی بود خود را به این سوی خندق رساندند . اسبان را به جولان در آورده، شروع به تاخت و تاز كردند. برای جنگ مبارز و هماورد طلبیدند.هیچ یك از آنان در شجاعت،شهرت عمرو بن عبدود را نداشت. سالخورده‏تر و باتجربه‏تر از وی در جنگ ها نبود، بلكه به گفته اهل تاریخ در آن روزگار هیچ شجاعی در میان عرب شهرت عمرو بن عبدود را نداشت. او را«فارس یلیل»می‏نامیدند . با هزار سوار او را برابر می‏دانستند. از این رو مسلمانان نیز از جنگ با او واهمه داشتند و گرنه همراهان او چندان ابهتی برای آن ها نداشت. عمروبن عبدود كه توانسته بود خود را به این سوی خندق برساند و آرزوی خود را كه جنگ در میدان باز با مسلمانان باشد، برآورده سازد،با نخوت و غروری خاص ‏اسب خود را به جولان در آورده و مبارز طلبید.

دنباله ماجرا را راویان به دو گونه نقل كرده‏اند،در برخی از روایات است كه چون علی(ع)دید اینان خود را به این سوی خندق رسانده‏اند، با چند تن از مسلمانان به میدان آمده و خود را به تنگنایی كه عمرو بن عبدود و همراهانش از آن آمده بودند رساند. راه بازگشت را بر آن ها بست . در نتیجه عمرو ناچار به جنگ گردید و مبارز طلبید . علی(ع)به جنگ او آمد. او را به قتل رسانید. در روایات زیادی كه در سیره حلبی و كتاب های دیگر نقل شده ،چنین است كه چون عمرو مبارز طلبید ،كسی جرئت جنگ با او نكرد،جز علی(ع)كه برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه گرفت تا به جنگ او برود اما پیغمبر به او دستور داد بنشیند،برای بار دوم عمرو بن عبدود مبارز طلبید .به عنوان سرزنش و استهزای مسلمانان فریاد زد:

 كجاست  بهشتی كه می‏پندارید هر كس از شما كشته شود، داخل آن بهشت می شود؟ 

علی(ع)دوباره از جا برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه خواست به جنگ او برود . پیغمبر باز به او اجازه نداد و فرمود:بنشین كه او عمرو بن عبدود است!عمرو بار دیگر  رجزی خواند به صورت تعرض و ایراد و در حقیقت اندرزی ‏توأم با توبیخ و ملامت . رجز این بود :

 صداي من گرفت از بس كه فرياد زدم آيا مبارزي هست و در جايي كه دل شجاعان بلرزد، يعني جايگاه هماوردان سخت نيرو ايستاده‏ام . پيوسته به سوي جنگ هاي سخت كه پشت مردان را مي‏لرزاند شتاب مي‏كنم!به راستي كه شجاعت و سخاوت در جوانمرد بهترين خصلت هاست.

 اين بار نيز علي(ع)برخاست . ديگري جرئت اين كار را نكرد . به تعبير تواريخ مسلمانان چنان بودند كه گويا بر سر آن ها پرنده قرار داشتـ،كنايه از اينكه هيچ حركتي كه نشان دهنده عكس العملي از طرف آنان باشد ،ديده نمي‏شد.

علي(ع)اجازه خواست به جنگ او برود،پيغمبر فرمود:او عمرو است!علي(ع)عرض كرد:اگر چه عمرو باشد!

رسول خدا(ص)كه چنان ديد، رخصت جنگ بدو داده ،فرمود:پيش بيا! چون علي(ع)پيش رفت ،حضرت زره خود را بر او پوشانيد . دستار خويش بر سر او بست . شمشير مخصوص خود را به دست او داد و فرمود:پيش برو. چون به سوي ميدان حركت كرد، رسول خدا(ص)دست به دعا برداشت و درباره او دعا كرد:اللهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدميه؛

 خدايا! او را از پيش رو و از پشت سر و از راست و چپ و از بالاي سر و پايين پا محافظت و نگهداري كن.

 در روايت ديگري است كه وقتي علي دور شد،پيغمبر فرمود: لقد برز الايمان كله الي الشرك كله؛ همه ايمان با همه شرك رو به رو شد!

 علي(ع)به سرعت خود را به عمرو رسانده، پاسخ رجز او را اين گونه داد:

شتاب مكن كه پاسخ دهنده فريادت(و خفه كننده‏ات)آمد، با عزمي(آهنين)و بينشي(كامل). صدق و راستي هر رستگاري را نجات بخش است . من با اين عقيده به ميدان تو آمده‏ام كه نوحه نوحه‏گران مرگ را براي تو برپا كنم(و تو را از پاي در آورم)با ضربتي سخت  كه در جنگ ها آوازه‏اش به يادگار بماند.

عمرو كه باور نمي‏كرد كسي به زودي و آساني حاضر شود به ميدان او بيايد و به مبارزه او حاضر شود، با تعجب پرسيد: كيستي؟

فرمود: علي بن ابيطالب هستم،عمرو گفت:اي برادرزاده !خوب بود عموهايت كه از تو بزرگ تر هستند، به جنگ من مي‏آمدند،زيرا خوش ندارم خون تو را بريزم!

 در حديث ديگري است كه گفت: با پدرت ابوطالب رفيق بوده‏ام!

علي(ع)فرمود: لكني و الله احب أن أقتلك مادمت آبيا للحق؛

 من تا وقتي كه از حق روگردان باشي، دوست دارم خون تو را بريزم.

 عمرو بن عبدود به غيرت آمد و خشمناك به علي(ع)حمله كرد،علي(ع)بدو فرمود : در جاهليت با خود عهد كرده و به لات و عزي سوگند ياد كرده بودي كه هر كس سه چيز از تو بخواهد، يكي از آن سه چيز و يا هر سه را بپذيري.عمرو گفت:آري،علي(ع)فرمود:پس يكي از سه پيشنهاد مرا بپذير:

نخست: به وحدانيت خداي يكتا و نبوت پيغمبر گواهي دهي. تسليم پروردگار جهانيان باش.

عمرو گفت:اي برادر زاده! اين حرف را نزن و خواهش ديگري بكن!

علي(ع)فرمود:اما اگر آن را بپذيري، براي تو بهتر است؟ديگر آن كه از راهي كه آمده‏اي، باز گردي(و از جنگ با مسلمانان صرف نظر كن).

عمرو گفت:اين هم ممكن نيست . زنان قريش براي هميشه برای هم بازگو كنند(و گويند عمرو از ترس جنگ گريخت).

علي(ع)فرمود:پيشنهاد سوم آن است كه از اسب پياده شوي و با من جنگ كني.عمرو خنديد و گفت : گمان نمي‏كردم احدي از اعراب مرا به اين كار دعوت كند(و مرا به جنگ با خود بخواند)اين را گفت و از اسب پياده شد . اسب را پي كرده، به علي حمله كرد. شمشيري به جانب سر حضرت حواله نمود كه علي(ع)سپر كشيد و ضربت را رد كرد . با اين حال شمشير عمرو سپر را شكافت و جلوي سر علي(ع)را نيز زخمدار كرد اما علي(ع)در همان حال مهلتش نداده و شمشير را از پشت سر حواله گردن عمرو كرد . چنان ضربتي زد كه گردنش را قطع نمود و او را بر زمين انداخت.

 در روايت حذيفه است كه علي(ع)شمشير را حواله پاهاي عمرو كرد . هر دوپاي او را از بيخ قطع نمود . او بر زمين افتاد . علي(ع)روي سينه‏اش نشست،عمرو با ناراحتي گفت:بر جاي بزرگي نشسته‏اي.سپس از علي درخواست نمود كه پس از كشتن او جامه از تنش بيرون نياورد،حضرت در جوابش فرمود:اين براي من كار سهلي است. پس از آن كه سرش را بريد، تكبير گفت:رسول خدا(ص)فرمود:به خدا علي او را كشت. (1)

پي نوشت:

1. سید هاشم رسولي محلاتي، زندگاني حضرت محمد(ص)،دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 415؛ تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب ابن واضح يعقوبي (م بعد 292)، ترجمه محمد ابراهيم آيتي ، تهران ، انتشارات علمي و فرهنگي ، چ ششم ، 1371ش.،ج‏1،ص 409؛

 البداية و النهاية، أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي (م 774)، بيروت، دار الفكر، 1407/ 1986ج‏4،ص 106

در خصوص دختر كشی زمان جاهلیت عوامل متعدد تاثیر داشتند از جمله :
در خصوص دختر كشی زمان جاهلیت عوامل متعدد تاثیر داشتند از جمله :

به چه دلیل عرب جاهلیت دختران خود را می کشتند؟ 2-این عمل در بین چه کسانی رواج داشته؟ چون اگر این عمل فراگیر می بود که زاد و ولد متوقف می شد

در خصوص دختر كشی زمان جاهلیت عوامل متعدد تاثیر داشتند از جمله :

1- خوف از اسیرشدن در جنگ

2- فقر

3- تعصب

اعراب دوران جاهلیت به جهت ترس از اسیر شدن دختران شان در جنگ ،فقر و تعصب های نابجا دختران را زنده به گور می نمودند . تصور می كردند كه دختران در جنگ اسیر می شوند و همین طور تصور می كردند كه آنها  نمی توانند زندگی دختران خود را تامین كنند، لذا دختران را زنده به گور می كردند . از سوی دیگر اعراب جاهلیت از اینكه چه كسانی با دختران آنان از دواج می نمایند احساس ترس می كردند ، مهم تر از همه اینكه  آنان تعصب داشتند كه دختران خود را به ازدواج دیگر آن در بیاورند ، از این رود ختران شان را می كشتند. در تفسیر نمونه می خوانیم :"در عصر جاهليت نيز، براي توجيه جنايت بزرگ «فرزند كُشي» مي‏گفتند: از اين مي‏ترسيم كه در جنگ‏ها دختران ما به دست دشمنان بيفتند، غيرت ناموسي ما ايجاب مي‏كند كه نوزادان دختر را زير خاك پنهان كنيم!، و گاه مي‏گفتند: اگر فرزندانمان زنده بمانند، قادر بر تأمين زندگي آنها نيستيم! (1 )

 "گفته‏اند: سنت دختر كشي از اينجا پيدا شد كه نعمان بن منذر، قومي از عرب را غارت و زنانشان را اسير كرد. در ميان اسيران دختر قيس بن عاصم بود. سپس صلح كردند. از این رو است كه

در سوره: تكوير: آيه- 7 و 8- ميفرمايد: (وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ، بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ) يعني آن هنگامي كه از دختر زنده بگور شده سؤال مي شود: شما بعلت چه گناهي بقتل رسيده اید. "(2)

علامه طباطبای درذیل این آیه:

" وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً". می نویسد:

و معناي آيه اين است كه فرزندان خود را از ترس اين كه مبادا دچار فقر و هلاكت شويد و به خاطر ايشان تن به ذلت گدايي دهيد به قتل نرسانيد، و دختران خود را از ترس اينكه گرفتار داماد ناجوري شويد و يا به جهت‏هاي ديگري مايه آبرو ريزي شما شود مكشيد. زيرا اين شما نيستيد كه روزي اولادتان را مي‏دهيد، تا در هنگام فقر و تنگدستي ديگر نتوانيد روزي ايشان را برسانيد، بلكه مائيم كه هم ايشان و هم شما را روزي مي‏دهيم، آري كشتن فرزندان خطايي است بزرگ.

مساله نهي از فرزندكشي در قرآن كريم مكرر آمده، و اين عمل شنيع در حالي كه يكي از مصاديق آدم‏كشي است، چرا فقط اين مصداق ذكر گرديده؟ مي‏توان گفت كه چون فرزندكشي از زشت‏ترين مصاديق شقاوت و سنگدلي است و جهت ديگرش هم اين است كه اعراب در سرزميني زندگي مي‏كردند كه بسيار دچار قحطي مي‏شد، و از همين جهت همين كه نشانه‏هاي قحطي را مي‏ديدند اول كاري كه مي‏كردند به اصطلاح براي حفظ آبرو و عزت و احترام خود!! فرزندان خود را مي‏كشتند.(3) 

عادت زنده به گور كردن دختران، در عصر جاهلیت در میان همه قبایل عرب رواج نداشته،  این عادت بیش تر از همه در طایفه بنیاسد و تمیم شیوع داشته است.(4) اگر چه در میان آن قبایل نیز همه دست به چنین كاری نمی زدند. هچنین طایفههای مهم و معروف و اصیل، چنین عملی انجام نمیدادند.

پی نوشت ها :

1.تفسیر نمونه ، ناصر مكارم ودیگران ، ج22 ، ص125 ،دار الكتب الإسلامية ،تهران‏ ، 1374 ش‏.

2. ترجمه تفسير الميزان‏ ، (ترجمه محمد باقر موسوي همداني) ، ج13 ، ص 116ناشر: دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه ،قم‏1374 .

3.همان،ج8، ص289 .

4. تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، ص 36 ـ 37( ترجمه دكتر پاینده.)، بی نام

شخصیت متضاد هارون الرشید
در مورد هارون الرشيد آمده است، كه دارنده دو شخصيت و چهره متضاد بود.

آیا هاورن شخصیت متضادی داشته و هم شادی می كرده و در هنگام موعظه گریه می كرده است؟

در مورد هارون الرشيد آمده است، كه دارنده دو شخصيت و چهره متضاد بود. هم در مجالس وعظ و موعظه مي نشست و از آن متأثر مي شد و زار زار مي گريست و هم به جنايات و قساوت هاي گوناگون رو مي آورد.

هارون كه در دربار خلافت به دنيا آمده و از كوچكي، با عيش و خوشگذراني خو گرفته بود، كشش نيرومندي به لذت‏طلبي و خوشگذراني و اشرافي گري داشت، از سوي ديگر محيط كشور اسلامي و موقعيت خود وي، ايجاب مي‏كرد، كه يك فرد مسلمانان و پاي بند به مقررات آيين اسلام باشد، از اين رو، وجود او معجوني از خوب و بد و زشت و زيبا بود.

خصوصيات عجيب و متضادي داشت، كه در كمتر كسي به چشم مي‏خورد. ظلم و عدل، رحم و خشونت، ايمان و كفر، سازگاري و سخت گيري، به طرز عجيبي در وجود او به هم آميخته بود. او از يك سو از ظلم و ستم باك نداشت و خون هاي پاك افراد بي‏گناه، مخصوصاً فرزندان برومند و آزاده پيامبر را بي‏باكانه مي‏ريخت، از سوي ديگر هنگامي كه پاي وعظ علما و صاحب دلان مي‏نشست و به ياد روز رستاخيز مي‏افتاد، سخت مي‏گريست!

او هم نماز مي‏خواند و هم به ميگساري و عيش و طرب مي‏پرداخت. هنگام شنيدن نصايح دانشمندان، از همه زاهدتر و با ايمان‏تر جلوه مي‏كرد، اما وقتي كه بر تخت خلافت مي‏نشست و به امور كشور مي‏پرداخت از "نرون" و "چنگيز" كمتر نبود!

مورخان مي‏نويسند: روزي هارون به ديدار "فُضَيل بن عياض"، يكي از مردان وارسته و آراسته و آزاده آن روز رفت. فضيل با سخنان درشت به انتقاد از اعمال نارواي او پرداخت و وي را از عذاب الهي كه در انتظار ستمگران است، بيم داد. هارون وقتي اين نصايح را شنيد، به قدري گريست كه از هوش رفت!

چون به هوش آمد، از فضيل خواست، دوباره او را موعظه نمايد. چندين بار نصايح فضيل، و به دنبال آن، بيهوشي هارون تكرار گرديد! سپس هارون هزار دينار به او داد، تا در موارد لزوم مصرف نمايد.

هارون با اين رفتار، نمونه كاملي از دوگانگي و تضاد شخصيت را نمودار ساخته بود، زيرا گويي از نظر او كافي بود، كه از ترس خدا گريه كند و بيهوش شود. بعد هرچه بخواهد، بدون واهمه بكند. او دو هزار كنيزك داشت، كه سيصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و خنياگري بودند.

آري هارون هنگام شنيدن وعظ، سخت متأثر مي‏شد و صدا به گريه بلند مي‏كرد، اما هنگام شنيدن موسيقي چنان به طرب مي‏آمد، كه سر از پا نمي‏شناخت. هم نماز مي‏خواند و هم به فسق و فجور مي پرداخت. (1)

پي نوشت:

(1) مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان، قم، موسسه امام صادق(ع)، چ شانزدهم، 1383ش، ص435-440

صفحه‌ها