خداشناسي

مرا راهنمایی كنید تا مبانی دینی خود را مستدل و محكم بپذیرم
احساسات پاك و تلاش حقیقت جویانه شما را می ستاییم ؛ همان گونه كه اشاره كردید ایمان و اعتقاد افراد به ادیان و مذاهب بیش از هر علت دیگر متاثر از سنت های محیطی است

آنچه كه من درباره خود و اطرافیانم می دانم این است كه ایمانی كه در ما است با شناخت كامل نیست و فقط متاثر از محیط و اجتماع می باشد، اما من از این وضع خود خشنود نیستم و تقاضا دارم مرا راهنمایی كنید تا مبانی دینی خود را مستدل و محكم بپذیرم

احساسات پاك و تلاش حقیقت جویانه شما را می ستاییم ؛ همان گونه كه اشاره كردید ایمان و اعتقاد افراد به ادیان و مذاهب بیش از هر علت دیگر متاثر از سنت های محیطی است و می توان گفت عامل اصلی در رقم خوردن ایمان و اعتقاد های دینی همان نوع نگرش و سنت و تفكر خانوادگی افراد است .

اما در هر حال باید دانست كه این امر دال بر نادرستی ایمان سنتی هر فرد نیست ؛ در واقع ایمان به یك دین دارای مراتب و درجات متفاوتی است كه بسیاری از افراد درجات پایین و حداقلی آن را دارا هستند و در معنای عام كلمه ضرورت ندارد كه هر یك از ما ایمان فطری و درونی خود به یك دین را كنار گذاشته و آن را نادرست قلمداد نماییم و به دنبال بازسازی این ایمان باشیم .

البته در مراحل عالی و بالا ، اعتقاد به یك دین در معنای حقیقی آن، باور و ایمان و عقیده درونی به درستی مبانی فكری و معرفتی و دستورعمل های مرتبط با آن دین است ؛ اصولا عقیده از ماده عقد ( گره) است، یعنی چیزی كه به جان انسان گره می خورد؛ در نتیجه اعتقاد  كامل به یك دین علاوه بر ایمان درونی و فطری و باور قلبی كه انسان به شكل عادی دارد ، نیازمند تلاشی مضاعف و رسیدن به برهان و دلیل قطعی در خصوص آن است كه ایمان قلبی انسان را به درجات بالاتر و عالی تری می رساند .

 بسیاری از بزرگان تصریح می كنند كه  در ابتدای سلوك معرفتی مان دین آبا و اجدادی را به كناری گذاشته ، آن گاه پس از تحقیق و تامل و بررسی، اسلام را دوباره به عنوان دین حق انتخاب نمودیم .به آن ایمان و باور قلبی داریم . بدین جهت  نگاه  بزرگان به دین و دستورات دینی، با افرادی چون ما متفاوت است این كار به معنی رها كردن آموزه ها و دستورات و تكالیف اسلام و نادرست خواندن گزاره های فكری و دستورات عملی آن نیست ، بلكه این بزرگواران در عین تعبد و تسلیم محض در برابر دستورات دینی ، در مدت تحقیق ،بنای خود را بر تساوی دین اسلام در برابر دیگر گزینه ها گذاشته، به تحقیق منصفانه و به دور از پیش داوری دست می زدند .

 در واقع شیوه درست ورود در این عرصه آن است كه انسان با در اختیار داشتن ابزار و شرایط مناسب تحقیق ، به شكلی منطقی و صحیح و در بستری مناسب به جستجوی بی تعصب حقیقت بپردازد تا به نتیجه مطلوب برسد.

 البته  باید دانست كه از آن جا كه هر دین و تفكر عقیدتی و به خصوص تفكر ناب اسلامی مجموعه ای از باورها و تفكرات در هم تنیده است و یك مجموعه منظومه مانند را كه اجزای آن به شكلی كامل با هم در ارتباط و تعامل هستند تشكیل می دهد، اگر در مسیری صحیح و اصولی این تفكرات بررسی و تحلیل شود ، پایه ها و مبانی فكری آن به شكلی منطقی و عقلانی استوار گردد ، جزییات و فروع آن، حتی جزیی ترین عقاید مرتبط هم به شكلی برهانی و منطقی به اثبات می رسد . شك و تردیدی در هیچ زمینه ای باقی نمی ماند .

بر این اساس پیشنهاد می كنیم كه در این مسیر حتما با یك كارشناس خبره دینی در ارتباط باشید .خودتان به تنهایی در این عرصه وارد نشوید ، زیرا داوری درست در این مسیر نیازمند قرار گرفتن در برابر گزینه های درست است ، در حالی كه امروزه معمولا حقیقت اسلام و دیگر ادیان به شكلی صحیح و درست معرفی نمی شود . گزینه ها با بیانی صحیح و صریح در برابر افراد قرار نمی گیرد تا داروی آن ها صحیح و منطقی باشد .

بعد از وجود چنین بستر و زمینه مناسبی باید به شكلی برابر و مساوی به آموزه های اصیل و مبنایی همه ادیان مراجعه نمود . آن ها را یك به یك بررسی نمود و با هم سنجید ؛ در واقع مهم ترین راهكار در این مسیر مراجعه به منابع اصیل ادیان موجود برای داوری است . البته دراین مسیر هم نیازمندی شدید به یك كارشناس برای معرفی منابع صحیح و راهكار فهم و تامل در این منابع احساس می شود و نباید از آن غفلت ورزید .

 البته بر اساس یك اصل دقیق عقلانی می توان كار را ساده تر نمود .یعنی به جای بررسی همه منابع ادیان گوناگون، ابتدا به تحقیق و بررسی تعالیم و مفاهیم اسلام پرداخت ، زیرا  اسلام به همه ادیان آسمانی قبلی معتقد بوده ،به پیامبری پیامبران آن ها باور دارد . ادیان را دین حقیقی مردم در زمان خودشان می داند ، اما در عین حال معتقد است كه با آمدن پیامبر و شریعت بعدی ،دیگراین ادیان و شریعت شان از اعتبار و حجیت ساقط می شوند و نمی توان همچنان بر آن ها باقی ماند .

اما پیروان  ادیان آسمانی هیچ كدام دین اسلام را برحق نمی دانند و گرنه اعتقاد به دین و شریعت خودشان نامعقول و نادرست خواهد بود ، چنان كه یهودیان هنوز  به آمدن مسیح باور ندارند و مسیحیت فعلی را دین حقیقی نمی انگارند ؛ به همین خاطر اگر ثابت شود كه اسلام دینی برحق بوده و واقعا پیامبری به نام حضرت محمد  از سوی خداوند  آمده ، می توان یقین پیدا نمودكه دین حق در زمان كنونی اسلام است و در این مسیر مقایسه و بررسی دیگرادیان ضرورتی ندارد .

از این رو می توانید به شكلی منطقی و دقیق به مطالعه مبانی فكری اسلام و به خصوص تشیع بپردازید . از منظر عقل تك تك آموزه های آن را بررسی نمایید . اگر آن ها را منطبق برعقل و با برهان یافتید، یقین داشته باشید كه دین بر حق در زمان كنونی اسلام است ، در این مسیر كتاب های آموزش و تبیین عقاید در سطوح مختلف نوشته شده است(كه به برخی  اشاره می كنیم).

 

برخی از كتاب های مفید در این خصوص :

ـ اصول عقاید، آیت اللّه مصباح یزدی . انتشارات موسسه امام خمینی

- آموزش كلام اسلامی ، محمد سعیدی مهر ، نشر طه

- توحید ، شهید مطهری ، نشر صدرا

- سيري در ادله اثبات وجود خدا ،محسن غرويان.

- تبيين براهين اثبات وجود خدا ،آيت الله عبدالله جوادي آملي. نشر اسراء .

- خدا و علم، ژان گيتون ؛ دفتر نشر تبليغات اسلامي .

لقاء الله چیست؟
لقاء الله به معنی فنای در اسما و صفات الهی و مشاهده احاطه قیومی حق و فنای ذات خود و به طور عیان، وجود خویش و جمیع موجودات را سایه حق دیدن است.

لقاء الله چیست؟

 لقاء الله به معنی فنای در اسما و صفات الهی و مشاهده احاطه قیومی حق و فنای ذات خود و به طور عیان، وجود خویش و جمیع موجودات را سایه حق دیدن است .

در ملاقات ممكن الوجود با خداوند ،اصل ملاقات حقیقتا وجود دارد. لكن نحوه آن باید به شكلی باشد كه لایق ملاقات كننده و ملاقات شونده باشد. به این دلیل معنای تقرب  الهی برای لقا  صحیحتر به نظر میرسد.(1)

 لقای رب عبارت است از نیل به مقام قرب پروردگار . مقام قرب ، نزدیكی ارزشی هر چه بیش تر به صفات حضرت حق است كه از طریق تحقق و بروز و ظهور صفات الهی در آدمیان صورت میگیرد.

 انسان به میزانی كه روح و صفات خداوندی را در خود متجلی كند و به معنای دیگر استعدادهای فطری و انسانیاش را محقق سازد، به خدا نزدیك تر شده و به مقام قرب و لقای حق نایل آمده است. لقای الله بیانگر یك جهت گیری و نشانه یك خط سیر معین در روند تعالی وجودی آدمی است .

با توجه به آیات قرآنی، همه موجودات در حركت به سوی لقای حضرت حق‏اند؛ هر چند لقا تا لقا فرق می‏كند،(2) به این معنا كه هر موجودی به تناسب ابزار وجودی و مسیر و حركت خود، به لقا نایل می‏شود.

بر این اساس، انسان‏ها نیز با توجه به اختلاف مسیر و گوناگونی حركت های شان، لقای های متفاوتی خواهند داشت. كسی كه در مسیر حق باشد، خداوند را با اسمای رحمتش ملاقات می‏كند . فردی كه در مسیر باطل قدم گذاشته و حركت كرده است، خداوند را با اسمای غضبش ملاقات خواهد نمود.

 بهشت و جهنم از آثار اسمای الهی است . صرف یك عناوین قراردادی نبوده، بلكه منشأ آثار ربوبی در جهان هستی‏اند . در واقع كل وجود، آثار و جلوههای اسمای الهی است.

 تفاوت لقای های انسان با اسمای الهی موجب و منشأ بهشت و جهنم می‏گردد؛ یعنی، بهشت و جهنم در اصل از كیفیت ملاقات‏ها با اسمای الهی نشأت می‏گیرد. لقائی هست كه معنایش "بهشت" می‏شود . لقائی هست كه معنایش "جهنم" می‏شود. كسی كه خداوند را با اسمای رحمت ملاقات می‏كند، آثار آن رحمت‏ها همان بهشت است . اگر لقا با اسمای غضب باشد، آثارش جهنم خواهد بود.(3)

در باب  چیستی لقاء الله  عارف برزگ  و حكیم سترگ معاصر امام خمینی  سخن شنیدنی دارد:

 آنان كه راهی برای لقاءالله و مشاهده  جمال و جلال حق باز گذاشته اند و مدّعی این مقام هستند،می گویند (شخصی كه راه خود سازی و تهذیب نفس و سلوك الی الله را در پیش گرفته)پس از تقوای تامّ تمام و اعراض كلّی قلب از جمیع عوالم و رفض نشأتین و قدم بر فرق انّیّت و انانیّت گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلی به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات  مقدس شدن و ارتیاضات قلبیه كشیدن ،یك صفای قلبی از برای سالك پیدا شود كه مورد تجلیات اسمائیه و صفاتیه گردد،و حجاب های غلیظی كه بین عبد و اسما و صفات بود ،خرق شود و فانی در اسما و صفات گردد.(4)

خلاصه سخن امام :  سالك ،وقتی با ریاضت های مشروع،به خلوص قلبی كامل رسید و از خود بینی و خود خواهی و خود ستایی گذشت، بلكه "خود"نفسانی را زیر قدم هایش محو و نابود كرد و از آخرت و حتی از بهشت و نعمت های آن نیز دل كند و فانی و ذوب در خدا گشت  و تنها او را طلب كرد و جز او را ندید،  صفا و نورانیتی در قلبش پدید می آید كه اسما و صفات عینی و خارجی  خدا را مشاهده می كند.تجلیات انوار اسما و صفات الهی، او را تحت تأثیر و احاطه  خود قرار می دهد0

در نگاه امام خمینی  لقاءالله  یعنی  محل تجلیات ذاتی و غیبی خدا قرار گرفتن ، مشاهده  باطنی ذات پاك پروردگار با چشم دل و بصیرت درون0 در مرحله پیش سالك به مرتبه ای از كمال قدسی صعود كرده بود كه اسما و صفات الهی را مشاهده می كرد.تجلیات انوار آن، او را متأثر می ساخت . ممكن است سالكی بتواند از آن منزل و مرتبه نیز عروج كند و حجاب های نوری اسمائی و صفاتی را نیز كنار زند. به تجلیات ذاتی غیبی نایل گردد ؛اگر چه نیل به چنین مرتبه ای بسیار سخت و مشكل است 0

امام خمینی در این باره می نویسد:از برای بعضی از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوری اسمائی و صفاتی نیز خرق گردد. به تجلیات ذاتی غیبی نایل شود. خود را متعلق و متدلّی به ذات مقدس ببیند. در این مشاهده، احاطه  قیومی حق و فنای ذاتی خود را شهود كند. وجود خود و جمیع موجودات را ظل(سایه)حق ببیند. (5)

بنابراین  لقای رب و رسیدن  به خدا عبارت است از نیل به مقام قرب پروردگار. مقام قرب نیز  نزدیكی معنوی هر چه بیش تر به صفات و ذات حضرت حق است . نخست از طریق تحقق و بروز و ظهور انوار صفات  و اسمای الهی ؛ پس از آن، تجلیات انوار ذات قدسی،در جان و روح و قلب سالك و عارف،پدید می آید.

 انسان به میزانی كه روح و صفات خداوندی را در خود متجلی كند و استعدادهای فطری و انسانیاش را محقق سازد،به خدا نزدیك تر شده و به مقام قرب و لقای حق نایل آمده است. لقاء الله بیانگر یك جهت گیری و نشانه یك خط سیر معین در روند تعالی وجودی آدمی است .

پینوشتها:

1.   ملكی تبریزی  رساله لقاء الله،   انتشارات  آل علی،  1382 ش،  قم ، ص 6 - 7.

2.  انشقاق (84) آیه 6 و 12؛ فرقان (25) آیه 21؛ كهف (18) آیه 105؛ فصلت (41) آیه 54؛ رعد (13) آیه 2.

3.  الرحمن (55) آیه 46؛ نازعات (79) آیه 40؛ بقره (2) آیه 155 و 157؛ تغابن (64) آیه14؛ نساء (4) آیه 100.

4.  امام  خمینی، چهل حدیث. نشر موسسه آثار امام خمینی، 1387 ش ،ص453.

5.  همان.

چرا خداوند از خود برای ما نمی گوید؟
اگر مراد شما از معرفي، ديدن با چشم و معرفي حضوري است، بايد گفت: دیدن با چشم، مخصوص موجودات مادی است كه شعاع نور از آن ها بلند شده و به چشم ما می‌رسد و ...

چرا خداوند خود را به ما معرفی نمی كند؟  و از خود برای ما نمی گوید؟

اگر مراد شما از معرفي، ديدن با چشم و معرفي حضوري است، بايد گفت:  دیدن با چشم، مخصوص موجودات مادی است كه شعاع نور از آن ها بلند شده و به چشم ما میرسد و صورت آن ها در ذهن ما نقش میبندد در نتيجه ديدن با چشم موجودي كه جسم نبوده و ويژگي هاي مادي ندارد، امري محال و غير ممكن است  آنچنانكه در قرآن مي فرمايد: "لا تدركه الأبصار وهو یدرك الأبصار وهو اللطیف الخبیر" (1) چشمها او را نمیبینند و او بینندگان را میبیند و او دقیق و آگاه است" يا در داستان حضرت موسي (ع) آمده است"وَ إِذْ قُلْتُمْ يَامُوسيَ‏ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتيَ‏ نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُون"(2)و (نيز به ياد آوريد) هنگامي را كه گفتيد: «اي موسي! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه شما را گرفت در حالي كه تماشا مي‏كرديد"اما اين  بدان معنا نيست كه ما هيچ گونه تصوري از خدا نداشته باشيم، چنان كه تا به حال روح خود را نديده ايم اما دليلي وجود ندارد كه هيچ تصوري از روح نداشته باشيم. بر اين اساس وقتي در مقام تصور روح خود بر مي آييم، هيچ گاه شكل خاصي از روح نزدمان حاضر نمي شود ،بلكه نهايتاً صفاتي از روح قابل درك است. در اين مقام مي توانيم با شناخت درست از صفات خدا تصوري اجمالي از خدا داشته، با اين تصور در مشكلات از خدا كمك بخواهيم، چنان كه ما ائمه را مشاهده نكرده، ولي از آن ها در گرفتاري ها كمك مي گيريم. حال براي شناخت صفات الهي از راه هاي متعددي مي توان كمك گرفت. خداوند در قرآن خود را با صفاتي نظير "الكريم" فَتَعَليَ اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ  لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيم"پس بلند مرتبه است‏ خدا، فرمانرواي حق، خدائي جز او نیست صاحب عرش و بزرگوار است "لطيف" إِنَّ رَبيّ‏ِ لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ  إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الحَْكِيم" پروردگار من در انجام آنچه بخواهد دقیق است. او است دانا و فرزانه" كافي"أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكاَفٍ عَبْدَهُ  وَ يخَُوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ  وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد"(5) آیا خدا (درنگه داري) بنده‏اش كافي نیست، تو را از غیر خدا مي‏ترسانند، هر كس را خدا گمراه كند، هیچ راهنمائي براي او نیست.

و يا "الشافی - اللطیف - الشكور - الدیان - الخالق - الخبیر - الجلیل - الجواد - التوّاب - الباعث - البرّ - الوارث - الوكیل - الوفی - الهادی - الودود -الواسع - الناصر - الرحمان - الرحیم - و ..." معرفي كرده است؛ در روايات نيز مي توان در اين باره به دعاي معروف جوشن كبير اشاره كرد به علاوه آنكه با توجه به حديث:"ُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول" ای هشام خدا بر مردم دو حجت دارد حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پیغمبران و امامانند و حجت پنهان عقلهای آنهاست" برخي از ويژگيهاي خداوند را مي توان با عقل شناخت.  فرض كنید از طریق براهین عقلی به این نتیجه می رسید كه وجود موجودی در راس نظام هستی ضرروی است؛ ضرورتا لازم است در راس هرم وجود موجود برتری باشد كه در بالاترین درجه وجود و پیراسته از هر نقص و عدم  باشد؛ زیرا وجود عین كمال و دارایی است. موجودی كه در اوج وجود باشد، از هیچ كمالی تهی نخواهد بود تا عدمی در ساحت وجودش راه داشته باشد؛ بر این اساس در می یابید كه واجب الوجود شما، صرف الوجود است، یعنی هیچ نقصی ندارد، پس دارای هر صفت كمالی آن هم در نهایت و اوجش خواهد بود يا فرض كنید با دیدن نظم موجود در عالم در می یابید كه خالق عالم دارای حكمت و علم بوده، زیرا بدون علم و حكمت، هماهنگ ساختن چنین مجموعه های بی نظیری از موجودات با هم و برقراری هماهنگی و هارمونی اعجاب برانگیز بین آن ها ممكن نیست؛ یا از عظمت برخی مخلوقات پی به قدرت بی اندازه خداوند می برید و ... .

 

پي نوشتها:

1. انعام (6) آيه 103.

2. بقره (2) آیه 55.

3. مؤمنون (23) آيه 116.

4. يوسف (12) آيه 100.

5. زمر (39) آيه 36.

روایتی در توحید صدوق آمده كه ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید:
«عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليه السلام ، قال : قلت له : أخبرني عن الله عز وجل هل يراه المؤمنون يوم القيامة ؟ قال : نعم ، وقد رأوه قبل يوم القيامة، ...

روایتی در توحید صدوق ص 117 آمده كه ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید: «أخبرنی عن الله عزّوجلّ، هل یراه المؤمنون یوم القیامة؟» و حضرت پس از پاسخ مثبت و توضیح مطلب، فرمودند: «ألست تراه فی وقتك هذا: مگر هم اكنون خدا را نمی‏بینی؟». منظور از این بخش چیست؟

روایت مورد نظر به شرح زیر است:

«عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليه السلام ، قال : قلت له : أخبرني عن الله عز وجل هل يراه المؤمنون يوم القيامة ؟ قال : نعم ، وقد رأوه قبل يوم القيامة ، فقلت : متي ؟ قال : حين قال لهم : ( ألست بربكم قالوا بلي ) ثم سكت ساعة ، ثم قال : وإن المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة ، ألست تراه في وقتك هذا ؟ قال أبو بصير : فقلت له : جعلت فداك فأحدث بهذا عنك ؟ فقال لا ، فإنك إذا حدثت به فأنكر منكر جاهل بمعني ما تقوله ثم قدر أن ذلك تشبيه كفر و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين ، تعالي الله عما يصفه المشبهون والملحدون ؛ (1) ابوبصیر از امام صادق پرسید: خبر ده مرا از خدا كه آیا مؤمنان خدا را در قیامت می بینند؟

امام فرمود: آری بلكه قبل از قیامت هم خدا را دیده اند .

گوید: چه وقت؟

- آن گاه كه  آن ها را خطاب كرد و پرسید:"الست بربكم ؟ قالوا : بلی ؛ (2) آیا من پروردگار شما نیستم؟! گفتند: بلی". (چون آن ها در عالم فطرت و در كنه وجود خود خدا را دیدند و شناختند و وجودش و ربوبیتش را تصدیق كردند).

بعد امام ساعتی سكوت كرد و فرمود: همانا مؤمنان قبل از قیامت در دنیا هم او را می بینند ؛ بعد امام پرسید:

آیا تو الآن خدا را نمی بینی؟ (همین الآن اگر با تامل به هر گوشه نظر كنی آیات خدا و در ورای آیات صاحب آیات را می بینی).

گوید: فدایت شوم ، این سخن را از شما نقل كنم؟

امام فرمود: نه زیرا اگر نقل كنی  افراد ضعیف الاعتقاد و نادان كه معنای آن را به واقع نمی دانند، آن را انكار می كنند و به رؤیت و دیدن با چشم تفسیر كنند و خدا را به مخلوقات تشبیه می نمایند، در حالی كه دیدن خدا با قلب به مثابه دیدن با چشم نیست . خدا برتر از آن است كه تشبیه كنندگان و ملحدان می پندارند».

قرآن در آیات بسیاری از "لقای خدا" و "دیدن او" سخن رانده و بعضی افراد جاهل و نادان بدون مراجعه به رسول خدا و امامان به تفسیر این آیات پرداخته و آن را به دیدن با چشن تفسیر كرده اند و امام در این بیان در صدد آن است كه اصحابش را از آن تفسیر انحرافی دور كرده و به معنای حقیقی "دیدن خدا" توجه دهد و برای این توجه دادن باید فرد را به باطن و قلب خود رجوع داد و احتیاجی به تصرف در جسم و روح او نیست، بلكه باید افراد را متنبه كرد تا از خلال آیات، پی به صاحب آیات ببرند.

قبل از این هم ابوبصیر خدا را می دیده و همه انسان ها خدا را می بینند، ولی بس كه خدا وضوح دارد، متوجه نیستند و باید آن ها را از غفلت بدر آورد و توجه داد و امام در این حدیث در صدد غفلت زدایی است. 

برای اطلاع بیشتر از معنای "دیدن خدا" به: ترجمه المیزان، ج8 ، ص 309-310 ، مراجعه كنید.

پی نوشت ها:

1. صدوق ، توحيد ، قم، انتشارات جامعه مدرسین،  ص 117.

2. اعراف (7)، آیه 172.

خدا قبل از خدایی چه می کرد؟
منظور از «خدايي» در سوال شما چندان روشن نيست ؛ اگر مقصودتان كارهايي از قبيل آفرينش و تدبير عالم است ، اين سوال مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم میان ...

خدا قبل از خدایی چه می کرد؟

منظور از «خدايي» در سوال شما چندان روشن نيست ؛ اگر مقصودتان كارهايي از قبيل آفرينش و تدبير عالم است ، اين سوال مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم  میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده و آن مساله حدوث و یا قِدَم عالم از جهت زمان است. معمولاً از طرف متكلمان بر حدوث عالم و از طرف فلاسفه بر قدیم بودن عالم از حیث زمان استدلال میشود.

حال اگر ثابت كردیم كه عالم همیشه بوده و زمانی نبوده كه در آن زمان خدا وجود داشته و لكن عالم وجود نداشت، به طور طبیعی دیگر شبهه این كه خداوند پیش از آفرینش جهان(خدايي) به چه كاری مشغول بوده، بی اساس خواهد بودغ زيرا او همواره در حال خلق و خدايي بوده است .

البته این كه فلاسفه میگویند عالم قدیم زمانی است، منظورشان اصول و كلیات آن است ،نه افراد و جزییات آن، زیرا جزئیات و مصداقها به نوبه خود حادث هستند. علت این كه فلاسفه به این نظریه قایل شده اند، این است كه بر اساس نظر آن ها وقتی كه علتی را تامه فرض كردیم ،دیگر نمیتوانیم معلولش را از او جدا فرض كنیم. از این رو نمیتوان فاصله زمانی بین معلول و علت تامه فرض كرد. البته وجود معلول از این جهت كه وجودی وابسته و فقیر دارد ، در همه حال بی نیاز از علت تامه نخواهد بود. پس گرچه عالم همانند خداوند قدیم است اما این تفاوت در بین آن ها هست كه عالم تنها قدیم زمانی است ،ولی خداوند علاوه بر قدیم زمانی بودن قدیم ذاتی (وجود غنی و غیر وابسته به دیگری) نیز دارد.(1)

بر اين اساس معناي درستي براي زمان خلقت و زماني قبل از آن نمي توان جست ،زيرا هيچ گاه خداوند از خلق و فيض و ايجاد خالي نبوده و همواره اين عمل از او صادر مي شده است .پس خداوند همواره در حال خدايي بوده و تعبير قبل از خدايي در حق او صادق نيست .

 

پینوشت:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 6، ص 105 ، انتشارات صدرا ، تهران 1374 ش.

لفظ "الله" به چه معناست؟
الله اسم ذات خداوند در زبان عربي پيش از اسلام نيز اين اسم به همين معنا به كار مي رفته است. گفتني است كه به لحاظ ادبي در لفظ جلالة «الله» اقوال متعددي از ...

لفظ "الله" به چه معناست؟

الله اسم ذات خداوند در زبان عربي پيش از اسلام نيز اين اسم به همين معنا به كار مي رفته است.(1) گفتني است كه به لحاظ ادبي در لفظ جلالة «الله» اقوال متعددي از جانب صرفيون وجود دارد كه بنا بر قول مشهور در اصل «اِله» بر وزن فِعال بمعني «مالوه» يعني معبود بوده كه بعدها بدليل كثرت استعمال جهت تخفيف همزه «اله» حذف مي شود «لاه» باقي مي ماند و چون كلمه «اله» نكره بوده جهت تعريف آن الف و لام تعريف به آن داخل مي كنند. پس «الـ لاه» مي شود كه دو لام دارد، اولي لام تعريف و دومي لام كلمه «لاه».

 قانون اين است كه هرگاه الف و لام تعريف قبل از يكي از حروف شمسيه آيد، لام تعريف بر حرف بعدي در تلفظ ادغام مي شود. يعني حرف ما بعد تعريف به صورت مشدده تلفظ مي شود و روي آن تشديد واقع مي شود. ليكن لام تعريف در كتابت به حالت خود باقي مي ماند. مثل «والشّمس ـ الشّجر ـ اللّطيف» در لفظ مباركه «الله» نيز همانند اين كلمات با اينكه لام تعريف خوانده نمي شود و به حرف دوم ادغام شده و حرف دوم تشديد گرفته به صورت مشدد تلفظ مي شود. ليكن لام اول نيز در كتابت به حالت خود ثابت مي ماند.(2)

بر اين اساس كلمه الله از ماده ( ا ل ه) گرفته شده كه به معناي پرستش است، وقتي مي‏گويند (اله الرجل و ياله)، معنايش اين است كه فلاني عبادت و پرستش كرد؛ در عين حال ممكن هم هست ريشه كلمه الله  ماده (و ل ه) باشد، كه بمعناي تحير و سرگرداني است، و كلمه الله به اين معناست كه عقول بشر در شناسايي او حيران است . (3) 

در نتيجه حروف الف و لام و ه در كلمه الله معناي مستقل ندارند .

پی نوشت

1. خرمشاهي  دانشنامه قرآن، نشر دوستان تهران، 1377 ش، ج اول، ص 276.

2. ر،ك: طبرسي، مجمع البيان، نشر وزارت ارشاد اسلامي  1380 ش، با ترجمه  علي كرمي، ج1، ص 63.

3. علامه طبا طبايي . تفسير الميزان، نشر جامعه مدرسين قم 1380 ش . ج‏1، ص 29.

آیا صحیح است گفته شود خداوند حقيقتي است كه وجودش ملموس است؟
در نگاه دقيق اين استعمال نادرست است. زيرا لمس يكي از حواس پنج گانه بشر است كه در ارتباط با امور مادي و اجسام حاصل مي شود و در نتيجه هر آنچه مادي نباشد قابل ...

آیا صحیح است گفته شود خداوند حقيقتي است كه وجودش ملموس است؟

در نگاه دقيق اين استعمال نادرست است. زيرا لمس يكي از حواس پنج گانه بشر است كه در ارتباط با امور مادي و اجسام حاصل مي شود و در نتيجه هر آنچه مادي نباشد قابل لمس حسي نيست و خداوند كه حقيقتي مجرد از ماده و ماديات است به يقين ملموس نخواهد بود.

اليته اگر استعمال اين تعبير به شكل تسامحي و بر اساس تعميم دادن مساله ملموس بودن به درك يقيني و غير قابل انكار باشد مي توان اين تعبير را تسامحا قابل قبول دانست.

آیا خدا همان نیرویی است كه در فیزیك از آن صحبت می كنیم؟
بحث ما از موجودی به نام خدا یا همان واجب الوجود، بحثی فرضی و ذهنی نیست و ما با موجودی افسانه ای سر و كار نداریم تا بتوانیم آن موجود را بر امور مختلف تطبیق بدهیم

آیا خدا همان نیرویی است كه در فیزیك از آن صحبت می كنیم. همانی كه همیشه بوده و هست؟

بحث ما از موجودی به نام خدا یا همان واجب الوجود، بحثی فرضی و ذهنی نیست و ما با موجودی افسانه ای سر و كار نداریم تا بتوانیم آن موجود را بر امور مختلف تطبیق بدهیم، بلكه منظور فلاسفه و علمای ادیان از خدا موجودی معین با شرایط و ویژگی هایی خاص است ،یعنی موجودی كه عقل حضورش را در مجموعه عالم هستی ضروری می بیند و دارای ویژگی هایی است كه تنها با فرض دارا بودن آن ویژگی ها می توان نام خدا یا واجب الوجود را بر او اطلاق نمود .

در غیر این صورت و بدون وجود ویژگی ها و شرایط او دیگر واجب الوجود نخواهد بود، بلكه ممكن الوجود است .حال اگر در ویژگی ها اندكی تامل كنیم ،در می یابیم كه به هیچ وجه چنین شرایطی قابل تطبیق بر ماده یا انرژی نخواهد بود .

در واقع ماده یا انرژی هرچه باشند و هرقدر در مجموعه عالم فرایند تبدیل و تبدل بین آن ها رخ داده و میزان و مقدار آن ها هر چه باشد، باز به دلایل گوناگون وجودی امكانی هستند كه دارای نقص، نیاز، تغییر ، محدودیت، جزء، تركیب و دیگر خصوصیات ممكناتند .

هر ممكنی در هر شكل و شمایلی به دلیل عقل نیازمند علتی است كه وجود او را رقم زده باشد و خود دارای نیازمندی و نقص ومحدودیت و دیگر خواص امكانی نباشد؛ یعنی در حقیقت «واجب» باشد .

 استاد مصباح یزدی در خصوص شبهه خدا بودن ماده و انرژی می فرمایند :

«  اولا : قانون بقا ماده و انرژی به عنوان یك قانون علمی و تجربی , تنها در مورد پدیده های قابل تجزیه , معتبر است و نمی توان بر اساس آن , این مساله فلسفی را حل كرد كه آیا ماده و انرژی, ازلی و ابدی است یا نه؛

دوم : همیشگی بودن و ثابت بودن مقدار مجموع ماده و انرژی , به معنای بی نیازی از آفریننده نیست , بلكه هر قدر عمر جهان , طولانی تر باشد، نیاز بیش تری به آفریدگار خواهد داشت، زیرا ملاك احتیاج معلول به علت , امكان و وابستگی ذاتی آن است , نه حدوث و محدودیت زمانی آن .

ماده و انرژی علت مادی جهان را تشكیل می دهند , نه علت فاعلی آن را , و خودشان نیز محتاج به علت فاعلی هستند.

سوم : ثابت بودن مقدار ماده و انرژی , مستلزم نفی پیدایش پدیده های جدید و افزایش و كاهش آن ها نیست و پدیده هایی از قبیل روح و حیات و شعور و اراده و... از قبیل ماده و انرژی نیستند تا افزایش و كاهش آن ها منافاتی با قانون بقا ماده و انرژی داشته باشد.» (1)

 

پی نوشت :

1. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید،چاپ و نشر بین الملل ، تهران 1381 ش، ص 108.

از منظر فلسفه اسلامی شناخت ذات خدا ممكن نیست؟
این مطلب در جای خود دیدگاهی صحیح و قابل قبول است و منشا نهی برخی روایات در مورد تفكر در ذات الهی نیز چیزی جز همین مساله نیست؛ البته این نهی اشاره به یك حقیقت ..

آیا این مطلب صحیح است كه از منظر فلسفه اسلامی شناخت ذات خدا ممكن نیست؟

این مطلب در جای خود دیدگاهی صحیح و قابل قبول است و منشا نهی برخی روایات در مورد تفكر در ذات الهی نیز چیزی جز همین مساله نیست؛ البته این نهی اشاره به یك حقیقت روشن عقلی دارد. زیرا از آنجا كه ذات خداوند، حقیقتی نامحدود و غيرمتناهي بوده و از طرفي ديگر موجودات ديگر همگي محدود مي باشند و طبيعي است كه ما مخلوقات در شناخت خداوند نیز محدود بوده و قادر به درك حقيقت ذات و صفات خداوند نباشیم.

 از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود"ِ: إِيَّاكُمْ وَ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ لَا يَزِيدُ إِلَّا تَيْهاً..."(1) مبادا در باره خدا انديشه كنيد كه انديشه در خدا جز گمراهي نيفزايد..."

 بنابراين طبيعي است كه حقیقت ذات الهی بر ما مخفی بماند و به علاوه به دلیل عینیت ذات الهی با صفات خداوند درك دقیق و كامل صفات الهی نیز برای ما مقدور نخواهد بود و بسياري از حقائق صفات خداوند مانند كيفيت علم خداوند و...بر ما مخفي بوده و انسان قادر به درك حقيقت آن نباشد.

اما در عین حال باید دانست كه اين امر به معناي تعطيل كردن عقل از هرگونه شناخت حتي اجمالي از خداوند و صفات او نيست. بلكه عقل به ميزان توان خود ،قادر به درك بخشي از آن حقیقت مي باشد؛ در واقع نفس اثبات وجود خداوند از طریق براهین فلسفی ملازم است با اثبات پاره ای صفات خداوند و در واقع ما در اثبات خداوند به عنوان برترین موجود در عالم هستی هرچند نتوانیم دقیقا بفهمیم كه خداوند چیست و دقیقا صفات ذات او چگونه است، اما می توئانیم بفهمیم كه خداوند چگونه نیست و چه صفات و ویژگی هایی را ندارد.

این امر یقینا حقیقتی فراتر از اصل اثبات خداوند است و در نتیجه هركس به اندازه قدرت معرفتی خود می تواند شناختی از خداوند و صفات او داشته باشد و به یقین وجود اصل این صفات كمالیه در مورد خداوند به اثبات می رسد.

پي نوشت :

1. شيخ صدوق، امالي، ترجمه كمره اي، محمد باقر، چ اسلاميه، تهران، 1376 ه ش، ص 417 .

آيا وجود مجرد الهي نيازي به مكان مجرد ندارد؟
در سئوال شما بايد به آن توجه ويژه شده و مفهوم آن به درستي برايتان مشخص شود، مفهوم مكان است. واژه مكان در كاربرد گفتگوهای عرفی معنايی متفاوت از مفهوم عقلی و ...

آيا وجود مجرد الهي نيازي به مكان مجرد ندارد؟

آنچه كه به نظر مي رسد در سئوال شما بايد به آن توجه ويژه شده و مفهوم آن به درستي برايتان مشخص شود، مفهوم مكان است. واژه مكان در كاربرد گفتگوهای عرفی معنايی متفاوت از مفهوم عقلی و فلسفی آن دارد. در عرف عوام معمولاً از مكان معنای محل كه پدیده مادی و جای برای قرار گرفتن اجسام است، تعبير مي شود، مثل محل كتاب، محل دوات و .... چون مكان بدین معنا مورد نظر پرسشگر محترم نیست، باید سراغ مفهوم فلسفی مكان رفت. درباره ماهیت مكان دیدگاههای بسیار مطرح شده كه دو نظریه مهم و قابل ذكر است:

نظریه اول از آن افلاطون است كه مورد قبول و تأكید صدرالمتألهین قرار گرفته، در این نظریه مكان بُعد جوهری مجردی شده است كه مساوی با حجم جهان میباشد. درباره این نظریه جای سخن بسیار است، ولی خلاصه مطلب این است كه مراد از مكان  حجم جهان است.

اما نظریه دیگر از آن ارسطو است كه فارابی و بوعلی آن پذیرفته اند. در این نظریه آمده كه مكان عبارت است از سطح داخلی جسمی كه مماس با سطح خارجی جسم دیگر باشد، مانند سطح داخلی لیوان كه مماس با سطح خارجی آب است كه در آن ریخته شده است.(1)

 مكان پدیده محدود و متناهی است چون بالاخره مكان موجود ممكن و دارای ماهیت است. هر موجود ممكني محدود است چون چیزی كه ماهیت دارد، نمیتواند نامحدود باشد، زیرا ماهیت به معنای حد وجودی شیء است.

 اگر مكان طبق دیدگاه افلاطون و صدرا بُعد جوهری مجرد دانسته شد، مراد از لفظ مجرد معنای اصطلاحی آن نیست كه در مقابل مادی است، بلكه مراد حجم جهان است. (2)

و به فرض مراد از مجرد همان تجرد مقابل ماده باشد، باز مكان نامحدود نیست، چون معلول و دارای ماهیت است. هرچه ماهیت دارد، محدود است.

لذا خداوند كه نا محدود و بي نياز مطلق است نمي تواند داراي مكان باشد. زيرا سبب محدود شدن خداوند و نقصان در وجود كامل و بي نقص او مي گردد، حتي اگر مفهومي مجرد با توجه به آنچه در بالا آمد براي آن فرض كنيم.

 در آخر و براي توضيح بيشتر درباره صفت ممكن الوجود بودن مكان باید گفت:

غیر از  محدودیت مكان كه در محور قبل بیان شد، فناپذیری آن و این كه منشأ انتزاع مكان حجم اجسام است، همه دلیل بر ممكن الوجود بودن آن است، چون موجود به طور كلی یا واجبالوجود است كه تنها حق تعالي چنین وجودی دارد و یا ممكن الوجود است كه همه جهان خلقت این گونه هستند. مكان از عوارض ماده است ،از این رو ممكن الوجود است. پس در نهايت چيزي به نام مكان مجرد وجود ندارد .

 

پینوشتها:

1. مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش فلسفه، اميركبير(بين الملل)، تهران، 1388ه.ش، ج 2 ،ص 135.

2. همان، ج 2، ص 135.

صفحه‌ها