خداشناسي

آیا خداوند خودش، خودش را خلق كرده است؟
اين تعبير از اساس نادرست است و خداوند آفريده نشده تا بگوييم آفريدگار او خود اوست؛ اما اگر منظور آن است كه ازلي بودن و آفريده نبودن خداوند به چه معناست بايد گفت:

آیا خداوند خودش، خودش را خلق كرده است؟

اين تعبير از اساس نادرست است و خداوند آفريده نشده تا بگوييم آفريدگار او خود اوست؛ اما اگر منظور آن است كه ازلي بودن و آفريده نبودن خداوند به چه معناست بايد گفت:

انسان در تفكر فلسفي پس از پذيرش اصل وجود و هستي، بالوجدان مي يابد كه همه آنها در اصل وجود، محتاج غير بوده و معلول ديگري مي باشند به عبارتي ديگر، همه آنها موجوداتي بوده كه وجود و عدم آنها مساوي است. لذا زماني نبوده و بعدها با علتي خاص  بوجود آمده اند كه خود آن علت، از علت خاص ديگري به وجود آمده است و نيز آن علت از علتي ديگر و.... در نتيجه عقل به ناچار در اين سلسله به علتي مي رسد كه خود علتي نداشته و معلول غير نمي باشد و آن خداست. لذا در اين سلسله تنها موجودي كه مستقل بوده و در وجود و آثار به ديگري نياز ندارد، همان وجود خداوند است و غير آنها از تمامي ممكنات از جمله نظم مشهود در اين عالم، همگي محتاج ديگري مي باشند.

بنابراين نكته اساسي آن است كه بين خداوند كه پديده و ايجاد شده از جانب غير نبوده با موجودي كه پديده و محتاج غير بوده،اشتباه شده است يعني غير خدا همگي معلول و نياز به آفريننده دارند و حال آنكه وجود خدا ذاتي او بوده و نيازي به آفريننده ندارد نه آنكه خداوند آفريننده دارد و خود آفريننده خود است.

تبيين اين امر را مي توان از دقت در برخي مثال ها به دست آورد؛ اگر كسي سؤالات ذيل را از شما بپرسد، چه پاسخي به آن ميدهيد: رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟ شوري همه چيز از نمك است، شوري نمك از چيست؟ پاسخ اين است كه رطوبت آب يا شوري نمك از خود آن است.

هم چنين هنگامي كه سؤال شود :هستي هر موجودي از خدا است، پس هستي خدا از كيست، پاسخ ميدهيم :هستي خدا ذاتي او و از خود او است و از جاي ديگر نيست به اين معنا كه اساساً نيازي به آفريننده ندارد. آن چنانكه نمك براي شوري نيازي به چيزي ندارد يا آب براي رطوبت نيازي به چيزي ندارد.

 پس همان گونه كه برخي از حقايق براي برخي موجودات جنبه ذاتي و بدون انفكاك دارند، وجود نيز براي خداوند اين گونه است. خداوند بوده و وجود داشته است و نيازي به آفريننده ندارد.

آيا خدا را مي توان ديد ؟
قرآن ‌مجيد ديدن‌خدا را غير ممكن ‌مي‌داند و مي‌فرمايد:« چشم‌ها هرگز خدا را درك‌نمي‌كند.»، علاوه ‌بر اين‌دلايل‌عقلي ‌نيز رؤيت‌خدا را امكان ‌پذير نمي‌داند؛ زيرا...

آيا خدا را مي توان ديد ؟

قرآن مجيد ديدنخدا را غير ممكن ميداند و ميفرمايد:« چشمها هرگز خدا را دركنميكند.» (1)؛ علاوه بر ايندلايلعقلي نيز رؤيتخدا را امكان پذير نميداند؛ زيرا لازمهرؤيتو ديدهشدنيك چيز امورياستكههيچيكاز آنها در مورد خداوند ممكن نيستمانند جسمبودن، مكانداشتن، جهتداشتن؛ زيرا ميدانيمهر جسميداراياجزايياست. بهعلاوههمةاجسامدستخوش دگرگونيو تغييرند و دارايعوارضي مانند رنگ و حجمو ابعاد هستند در حالي كهخداوند نهجزء دارد و نهتغيير ميپذيرد و نهدر معرض حوادثاست.

علامهطباطباييميگويد: « رؤيتبا چشمخواهبههمينكيفيتيباشد كه امروز استو يا تحول بهشكلديگري پيدا كند، بههر حاليكامر ماديو طبيعياستكهبا اندازهو شكلو رنگو عمق سر و كار دارد و اينها همهاموريماديو طبيعيهستند و محالاست بهذاتپاك پروردگار چهدر دنيا و چه در آخرتارتباطي پيدا كند.» (2)

البتهگروهياز دانشمنداناهلتسننطرفدار رويتاند. گاهبا صراحتميگويند كهخداوند با  چشمظاهر ديدهميشود، ولينهدر دنيا بلكهدر آخرت. آنان به آيه: صورتهاييدر آنروز شاداب استو بهسوي پروردگارش مينگرد.» (3) استدلالكردهاند در حاليكهتعبير "ناظرة" همبهمعناي نگاهكردنآمدهو همانتظار كشيدن. بهقرينهآياتيكهنفيرويت ميكند بايد معناي انتظار كشيدنرا پذيرفت. وقتي رؤيتخدا از نظر عقليو نقليمحالشد فرقينميكند رؤيتدر دنيا باشد يا در آخرت.

گفتني است رؤيت خداوند با چشم حسي محال است، ولي مشاهدة فراحسي و قلبي او ممكن است. لذا در كلام امير المونين آمده است:

«لا تدركه العيون بمشاهدة العيان، ولكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان؛(4) چشمها او را آشكار نبيند، لكن دلها به حقيقتهاي ايمان دركش كند».

اما اين كه اين رؤيت قلبي و ايماني خدا براي همه انسانهاي ميسور است، در دعاي عرفه امام حسين(ع) به طور مطلق دربارة رؤيت قلبي خداوندآمده است:

«عَمِيَت عينٌ لا تراك عليها رقيباً؛(5 ) كور است چشمي كه تو را در عالم و جهان هستي نميبيند».

 پي نوشت ها:

1. انعام (6) آية 103.

2. ناصر مكارم، پيام قرآن، نشر دار الكتب الاسلاميه تهران بيروت، ج 4، ص 233.

3. قيامت (75) آية 22 و 23.

4. نهج البلاغه، نشر موسسه امير المومنين قم 1375 ش، خطبه 179.

5. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، نشر بلاغت قم 1375 ش، دعاي امام حسين(ع) در روز عرفه، ص452.

اگر خدا جسم نيست پس چگونه خلق ميكند؟ ...
در ابتدا بايد گفت: اين سوال با همه شقوق آن از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور مي‌شود كه هر موجودي نياز به علت دارد، در حالي كه ...

 هر معلولي علتي دارد، علت خداوند چيست؟

 اگر خدا جسم نيست پس چگونه خلق ميكند؟

 اگر ذهن ما محدود است، پس چگونه بايد ايمان بي آوريم؟

چرا بايد خدايي وجود داشته باشد؟

در ابتدا بايد گفت: اين سوال با همه شقوق آن از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور ميشود كه هر موجودي نياز به علت دارد، در حالي كه مطلب صحيح اين است كه هر پديده اي به علت نياز دارد، يعني چيزي كه نبوده و وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد. پس هر موجودي نياز به آفريدگار ندارد تا بگوييم خدا هم يكي از موجودات است، پس آفريدگار او كيست؟، بلكه هر آفريده‏اي آفريدگار ميخواهد و خدا آفريده نيست تا به حكم اين قانون آفريدگار بخواهد. كاملاً روشن است كه اگر موجودي فرض شود كه هميشه بوده و هيچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آيد، نياز به آفريننده و علت نيز نخواهد داشت.وسوال ازكجا آمده هم در موردش بي معني است.

پاسخ سؤال را به بيان ساده‏تر ميتوان بيان كرد:

اگر كسي سؤالات زير را از شما بپرسد، چه پاسخي به آن ميدهيد:

رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟

چربي همه غذاها از روغن است، چربي روغن از چه و از كجا است؟

شوري همه چيز از نمك است، شوري نمك از چيست؟

وقتي به اتاق كار خود يا منزل مسكوني خود نگاه ميكنيد و ميبينيد روشن است، از خود ميپرسيد آيا روشنايي از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفي ميدهيد، زيرا اگر روشني اتاق از خود ميجوشيد، نبايد هيچ وقت تاريك بشود، در حالي كه پاره‏اي از اوقات تاريك و گاهي روشن است. پس روشني آن از جاي ديگر است. به اين نتيجه ميرسيم كه روشني اتاق و خانه ما در اثر ذرات يا امواج نور است كه به آن تابيده است. آن گاه از خود سؤال ميكنيم روشني خود نور از كجا است؟ پاسخ اين است كه روشني نور از خود آن است.

نيز به سؤال‏هاي قبلي پاسخ ميدهيم كه رطوبت آب، چربي روغن و شوري نمك از چيز ديگري نيست.

اين خاصيت طبيعي و ذاتي آن‏ها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمك ذاتاً شور است. نيز نور ذاتاً روشن است. در هيچ نقطه جهان نميتوانيم نوري پيدا كنيم كه تاريك باشد و چيز ديگر آن را روشن كرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن اند و روشني جزء ذات آن‏ها است.

روشنايي ذرات نور از چيز ديگر و عاريتي نيست. ممكن است ذرات نور از بين برود، ولي ممكن نيست موجود باشند، ولي تاريك! بنابراين اگر كسي بگويد روشنايي هر محوطه‏اي از جهان، معلول نور است، پس روشنايي خود نور از كجا است، فوراً ميگوييم روشنايي نور جزء ذات آن است.

هم چنين هنگامي كه سؤال شود هستي هر موجودي از خدا است، پس هستي خدا از كيست، پاسخ ميدهيم هستي خدا ذاتي او و از خود او است و از جاي ديگر نيست، مانند اين كه بپرسيم اصل وجود و هستي از چه چيزي به وجود آمده؟ مبدأ اصل وجود چيست؟ معلوم است كه اصل وجود و هستي از چيزي به وجود نميآيد، چون هر چيز ديگر غير از وجود، عدم و نيستي است و وجود و هستي از عدم و نيستي به وجود نميآيد.

به عبارت ديگر وجود حق تعالي، اصل و حقيقت وجود است . همان گونه كه بي معنا است كه سوال كنيم، اصل و حقيقت وجود چگونه به وجود آمده يا مبدأ آن چيست؟ بي معنا است كه بگوئيم كه خدا چگونه به وجود آمده؟ چون فرض چنين سوالي اين است كه خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگي وجود خدا سوال ميكنيم. اما وقتي كه وجود خداوند ازلي و ابدي و مساوي با حقيقت و اصل وجود و هستي باشد، فرض اين كه خدا زماني نبوده، نيز اشتباه است، پس ديگر نوبت به سوال از چگونگي واز كجا به وجود آمدن اصلا نميرسد.

در مورد مثالهاي زده شده نيز بايد توجه داشت كه منظور از ذاتي بودن رطوبت براي آب، شوري براي نمك، چربي براي روغن و... هرگز اين نيست كه مثلاً رطوبت آب چون ذاتي آن است، پس آفريدگاري ندارد، بلكه منظور اين است كه آفريدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفريده است، به طوري كه هرگز نميتوان رطوبت را از آب جدا كرد. همان گونه كه وجود و هستي را نميتوان از خداوند جدا فرض كرد. اين مثال‏ها براي نزديك كردن مطلب به ذهن زده ميشود وگرنه بين اين مثال‏ها و موضوع مورد بحث، تفاوت زيادي است، زيرا وقتي ميگوييم وجود همه چيز از خدا است و وجود خدا از او است، يعني آفريده كسي نيست و وجود و هستي، ذاتي او است.

اما وقتي ميگوييم روشنايي همه چيز از نور است و روشنايي نور از خود او است، معنايش اين نيست كه نور آفريدگاري ندارد، بلكه معنايش اين است كه آفريدگار جهان نور را اين طور آفريده است كه روشنايي جزء ذات او باشد و روشنائي از نور جدا نيست، همان گونه كه وجود و هستي از خداوند جدا نيست.

در نتيجه روشن است كه طبق براهين اثبات خدا، خدايي را در عالم ثابت مي دانيم كه نبودن به صورت مطلق براي او محال است هيچ يكي از فروض ياد شده در باره او مطرح نيست. حال به چند نكته اشاره مي شود:

اما اينكه چگونه از خدايي كه جسم نيست، موجود جسماني خلق شد؟  نظرات مختلفي ارائه شده است، اما همه اين نظرات مختلف در يك نكته با هم اتفاق دارند و آن اينكه اين نوعآفرينش با واسطه است. در واقع جسمانيت نه اقتضاي ذات الهي، بلكه از ناحيه واسطه اي است كه فيض از آن جريان مي يابد.بنابر اين اگر خداوندي كه خود جسماني نيست، مخلوقات جسماني را آفريده، بالواسطه آفريده، در عالم نظام علل  مطرح است و واسطه فيض باعث آن هاست.

خداوند متعال هستي و وجود موجودات جسماني را افاضه كرده، ولي جسمانيت آن ها لازمه وجود خود آنان است، از همين رو معروف است كه حكيم بوعلي گفته است:

ما خلق الله مشمشة،مشمشة بل أوجدها، خداوند زردآلو را به عنوان زردآلو خلق نكرد، تنها به آن هستي و وجود داد. به دليل ساختار وجودي آن زردآلو شد. پس آنچه از خداوند است، افاضه وجود است، ولي هر موجود بر اساس اقتضاي وجودي خود نوع خاص ميشود. تفصيل اين بحث را در منابع ذيل جويا شويد.(1)

ترديد نيست كه ذهن ما انسان ها محدود است، ولي مي تواند وجود نامحدود خدا را به طور غير مستقم تعقل كند  مثلا ذهن ما مي تواند اين را تصور كند كه آيا فضا متناهي است يا غير متناهي ودر مجموع گرچه درك مستقيم وجود نامتناهي خدا براي انسان محدود ومتناهي دشوار است، ولي از طريق مفاهيم كلي و عقلي مي توان آن را شناخت وبه آن ايمان آورد. تفصيل مسله در منبع ذيل مراجعه نمايد. (2)

 چه اين كه در كلام نوراني امير مومنان(ع) در باره راه كار شناخت خدا وند آمده:

«دلت عليه اعلام الظهور و امتنع علي عين البصير، فلا عين من لم يره تنكره و لا قلب من اثبته يبصره.... فهو الذي تشهد له اعلام الوجود علي اقرار قلب ذي الجحود؛ (3) نشانههاي آشكاري در سراسر هستي بر وجود او شهادت ميدهند، هرگز برابر چشم بينندگان ظاهر نميگردد، نه چشم كسي كه او را نديده ميتواند انكارش كند. نه قلبي كه او را شناخت ميتواند مشاهدهاش نمايند. پس اوست كه همه نشانههاي هستي بر وجود او گواهي ميدهند. دل هاي منكران را به قرار به وجودش واداشته است.

اما اين كه  دليل ضرورت وجود خداچيست؟ بايد اشاره نمود كه در نگاه فلسفي نه تنها وجود آدميان بلكه وجود عالم و آدم (تمام غير الله) وجودشان نسبت به حضرت حق تعالي، عين ربط، فقر، نياز و وابستگي است. اگر لحظهاي عنايت حق از آن سلب شود، از هستي ساقط ميشوند.

وقتي آفتاب طلوع ميكند، تمام نيم كره زمين روشن ميشود. اين روشني با اين كه تحقق يافته و موجود است اما عين ربط و وابستگي به خورشيد است و هيچ استقلالي از خود ندارد. اگر لحظهاي خورشيد چهره در نقاب كند، ديگر روشنايي در عالم وجود ندارد.

وقتي منظرة زيبايي را در ذهن و قوة خيال خود ميسازيد و تصور ميكنيد، آن منظره چنان به توجه نفس شما وابسته است كه اگر لحظهاي توجه نفس از آن گرفته شود، آن منظرة زيبا محو و نابود ميشود و ديگر وجود و تحقق در ذهن شما ندارد.

عالم و آدم نيز وجودشان نسبت به خداوند شبيه اين مثال است، گرچه وابستگي جهان به حق تعالي فراتر از اين مثالها است. تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد (4)

پينوشتها:

1. صدرا، اسفار، نشر دار الاحيا التراث العربي بيروت. 1415 ق، ج 3، ص 138، ص 68 و 135. و نيز امام خميني، آداب الصلوه، نشر  موسسه آثار  امام خميني بيروت، 1378ش، ص 135.

2. مطهري، مجموعه آثار، نشر صدرا 1377ش،  ص1011.

3. نهج البلاغه، نشر موسسه امير المومنين، قم 1375 ش ، خطبه 49.

4. صادقي، نتايج كلامي حكمت صدرايي، نشر بوستان  كتاب 1389 ش، ص 231.

قبل از این كه كسی خلق شود در چه وضعی است؟ عدم چیست؟
در مورد سوال مذكور توجه داشته باشيد خداوند غير مادي بوده و مانند امور مادي قابل تصور نيست تا كسي بخواهد تمام زواياي او را تصور كند ...

 خدایی كه مارا آفريده  چیست و خود چگونه به وجود آمده است؟ قبل از این كه كسی خلق شود در چه وضعی است؟ عدم چیست؟

در مورد سوال مذكور توجه داشته باشيد خداوند غير مادي بوده و مانند امور مادي قابل تصور نيست تا كسي بخواهد تمام زواياي او را تصور كند بنابراين انسان وجود خداوند يگانه را با عقل پذيرفته و با استفاده از منابع عقلي و نقلي ، اجمالاً به برخي از صفات وي پي مي برد بدون آنكه درك تفصيلي و روشني از حقيقت وجود خدا داشته باشد. آن چنانكه در بسياري از موارد انسان با دلائل مختلف اجمالاً به اموري علم داشته، بدون آنكه تصوري روشن از آن داشته باشد مثلاً همه انسانها به اصل وجود هوا در فضا علم داشته بدون آنكه تصور روشني از اكسيژن و... در ذهن داشته باشند يا همه به انسانهايي قبل از خود مانند جد اول، جد سوم و...علم داشته بدون آنكه تصوري روشني از خود آنها در ذهن داشته باشند. اما در عين حال انسان بواسطه عقل و منابع نقلي قادر به شناخت برخي از ويژگيهاي آنها مي باشد.

در مورد خداوند نيز همين گونه است يعني انسان بواسطه عقل و دلائل نقلي مي تواند به برخي از صفات خداوند پي ببرد اما در مورد اين سوال كه چگونه خداوند از چيزي به وجود نيامده است بايد گفت: اساساً اشتباه از آنجا ناشي مي شود كه بين خداوند كه پديده و ايجاد شده از جانب غير نيست، با موجودي كه پديده و محتاج غير بوده، مقايسه شده است در واقع  خداوند مانند سائر موجودات پديده فرض شده است و حال آنكه خداوند به هيچ عنوان پديده نيست لذا به هيچ عنوان عدم و در نتيجه پيدايش براي او معنا ندارد البته با توجه به محدوديت عقل، درك وجوب ذاتي و عدم پيدايش براي امري دشوار است.

خلاصه آنكه خداوند واجب الوجودي است كه به هيچ عنوان عدم براي او فرض نمي شود تا پيدايش براي او معنادار باشد و براي وجود از هيچ چيزي تاثير نمي پذيرد برخلاف سائر موجودات كه پديده بوده و نيازمند به ديگري هستند. لذا هستي هر موجودي از خدا است و هستي خدا ذاتي خود اوست آن چنانكه رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب ذاتي است شوري همه چيز از نمك است، شوري نمك ذاتي است.

اما در موري سوال دوم بايد گفت: انسان متشكل از روح و جسم بوده و آنچه ثبات وي را در طول حيات حفظ مي كند همان روح است و در مورد جسم كه پيشينه داشتن بي معناست. اما در مورد روح دليلي بر اين كه اين روح قبلا در عالمي ديگر حضور داشته و يا ازلي باشد وجود ندارد و مي توان گفت روح نيز مخلوق خداوند و حادث است، يعني از عدم به عالم وجود آمده.

در واقع اگر بخواهيم معناي عدم را بفهميم ابتدا لازم است به معناي وجود پي ببريم، چرا كه معناي عدم بدون معناي وجود قابل فهم نيست، زيرا عدم و وجود از مفاهيم متضايف هستند كه بدون يكي ديگري فهميده نميشود، مثل مفهوم بالاو پايين.

عدم نقيض و نقطه مقابل وجود است و از آنجا كه وجود به معناي هستي و بودن ميباشد نتيجه ميگيريم كه عدم به معني نيستي و نابودي است. عدم بطلان محض است و اصلاً چيزي نيست. و اين كه ما درباره عدمهاي مختلف بحث ميكنيم در واقع نوعي از مجاز گويي است(3) بر اين اساس راحت ترين معناي عدم آن است كه بگوئيم انسان زماني وجود نداشته و بعد ها به وجود آمده است.

پي نوشت ها:

1. نحل (16) آيه 43.

2. توضيح المسائل مراجع، تهيه و تنظيم سيد محمد حسن بني هاشمي، پانزدهم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1386 ش، ج 1، ص76. (در همين تعريف فقهي نيز تفاوت هايي وجود دارد كه در رساله ها آمده است).

3. رك: طباطبايي، سيدمحمد حسين، بداية الحكمة، به تحقيق: علي شيرواني،چ  دار الفكر، قم، 1382، ص331.

با توجه یه معنای هو كه مذكر است؟
خداوند نه مرد است و نه زن. او فوق امور طبیعی و مادیات است؛ زن و مرد بودن در مورد خداوند معنا ندارد.

 چرا نام خدا با "هو" خوانده میشود با توجه یه معنای هو كه مذكر است؟ 

خداوند نه مرد است و نه زن. او فوق امور طبیعی و مادیات است؛  زن و مرد بودن در مورد خداوند معنا ندارد. امّا این كه چرا برای خدا از ضمیر مذكر استفاده می‏شود، این از ویژگی‏های ادبیات عرب است كه برای موردی كه جنسیت در آن متصور نیست نیز ضمیر مذكر می آورند.

اصولا در زبان عربی برخلاف زبان فارسی از دو نوع ضمایر مذكر و مؤنث برخوردار است. عرب‏ها در اموری كه مخصوص زنان باشد، از واژگان مؤنث و در امور مخصوص مردان از واژگان مذكر استفاده می نمایند. اما در دو مورد دیگر، یكی در اموری كه بین زنان و مردان مشترك باشد و دیگری در اموری كه جنسیت در مورد آن ها اصلاً مطرح نیست، مانند خدا و فرشتگان، از ضمایر و واژگان مذكر بهره می‏گیرند.(1)

پینوشتها:

1 .ر.ك: محمّد تقي مصباح يزدي، حقوق و سياست در قرآن، قم، انتشارات موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره )، بيتا، ج 2، درس 206.

سبحان ، احد و واحد یعنی چه؟
انسان‌ها هر چند دارای فكر عمیق و دقیق باشیم، موجوداتی محدود و ضعیف هستیم. قلب و عقل ما محدودتر از آن است كه به عظمت پایان‌ناپذیر خدا احاطه یابد ...

 چرا نمی توان به ذات خداوند علم پیدا كرد؟ سبحان ، احد و واحد یعنی چه؟

انسانها هر چند دارای فكر عمیق و دقیق باشیم، موجوداتی محدود و ضعیف هستیم. قلب و عقل ما محدودتر از آن است كه به عظمت پایانناپذیر خدا احاطه یابد، پس مانند شناگری میمانیم (گرچه این مثال هم با آن حقیقت بینهایت فاصله دارد) كه به اقیانوس زده باشد. او هر چند در شناگری قوی و ماهر باشد، بالاخره در وسعت بیپایان اقیانوس گم شده  هلاك میگردد، زیرا محدودتر از آن است كه بر آن گسترة بیمنتها سلطه یابد.

امیر مؤمنان (ع) در نهج البلاغه بیان زیبایی در این باره دارد: «الذی لا یدركه بُعد الهمم ولا ینالُه غوص الفِطن؛ (1) خدایی كه صاحبان همتهای بلند به كنه ذات او نرسند و هوشهایی غوّاص به او دست نیابند».

 دستیابی به ذات حق تعالي میسور هیچ كسی نیست و از همین روست كه امام خمینی در آغاز كتاب گرانسنگ «مصباح الهدایه» با اشاره به حدیث رسول خدا(ص) كه فرمود: «ما عرفناك حق معرفتك؛ آن گونه كه شایسته است ما تو را نشناختهایم» تصریح نمود: معرفت ذات حق تعالي برای حضرت ختمی مرتبت نیز امكانپذیر نیست. امام خمینی آن گاه به این سخن حافظ اشاره كرده كه میگوید:

عنقا شكار كس نشود ، دام باز چیـن                     كاینجا همیشه باد بدست است دام را

***

  بر آستان تو مشكل توان رسید ، آری                     عروج بر فلك سروری به دشواری است(2)

بنا بر این جای تردید نیست كه معرفت ذات حضرت حق تعالي میسور كسی نیست.

 سبحان مصدر است به معنای پاك و منزه دانستن خداوند از هر عیب و نقصی. چون هر نوع عیب ونقصی بیانگر نوعی كمبود وعدم كمال است ؛ زیرا همه كمالات وخوبی ها ونیكی ها نوعی دارایی ومرتبه ای از وجود هستند . نبودن این مقدار وجود از ذات واجب الوجود محال است ؛ پس در می یابیم كه خداوند نمی تواند هیچ نقص ونداری و عیب كه  عدم كمال باشد ، دارا باشد ؛ پس یقینا  موجودی كه خدای حقیقی عالم است ، از هر نوع عیب ونقصی مبراست .

 نقص داشتن یك موجود ، به معنای نداشتن و فاقد بودن برخی كمالات وجودی است . معنای این سخن آن است كه این موجود ، محدود به حد خاصی از وجود است. حدی از وجود را ندارد (چون كمالات وجود چزی جز خود وجود و هستی نیست.) بدین ترتیب موجود فرض شده اولاً باید محدود باشد ، نه نامحدود و نامتناهی. ثانیاً باید نیازمند باشد ، چون برای دارا شدن آن حد از وجود، نیاز به غیر خود دارد. هیچ یك از این دو در مورد خداوند درست نیست و لذا خداوند موجود بی نیاز و نامتناهی است.

اما در مورد واحد و احد خداوند؛ واحد بودن خداوند يعني اينكه خدا شريك و مثل ندارد و دو تا نيست. احد بودن خداوند هم بدين معناست كه او داراي وجودي بسيط است و مركب نيست.يعني از چند جزء تشكيل نشده است. برای وحدانیت و یكتایی خدا دلایل فراوانی می توان اقامه كرد  كه در ذیل برای هر كدام به یك دلیل بسنده می كنیم:

1. كمال مطلق و نامحدودیت خداوند:

 ذات خداوند، نامتناهی، كامل و مطلق است وهیچگونه محدودیتی در آن تصور نمیشود؛ زیرا وجوب وجود اقتضا میكند كه ذات الهی فاقد هیچكمالی نباشد؛ چرا كه فقدان كمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجبالوجود بودن سازگاری ندارد.

حال اگر دو خدا (واجب الوجود) فرض كنیم، لازم است بین آن دو تمایز باشد؛ زیرا با انتفای هر گونه تمایزی، فرض «دو» بودن منتفی خواهد شد. در این صورت، با دو احتمال مواجهیم (و احتمال سومی تصور نمیشود):

احتمال اول : یكی از دو خدای مفروض،كامل مطلق و نامحدود و  دارای همه كمالات اما دیگری ناقص و محدود و فاقد برخی كمالات خدای اول باشد. در این صورت، معلوم است كه خدای حقیقی همان اولی است و دومی به دلیل نقص و محدودیت نمیتواند خدا باشد. بدین ترتیب، احتمال اول، به جای تعدد  خداوند به توحید (وحدت خداوند) میانجامد.

اما احتمال دوم آن است كه هر یك از دو خدای مفروض دارای كمالی باشد كه دیگری فاقد آن است. نتیجه این احتمال آن است كه هیچ یك از آنها خدا نباشد و این خلاف فرض است. دلیل  مطلب این است كه بر اساس احتمال دوم، دو خدای مفروض، از وجود و عدم (عدم برخی كمالات وجودی) تركیب مییابند؛ حال آن كه  ذات خداوند از هر گونه تركیبی مبرّاست.

بدین ترتیب، فرض تعدد واجب الوجود در یك صورت به توحید میانجامد و در صورت دوم، مستلزم امری محال (تركیب ذاتی واجب) است. در نتیجه فرض تعداد خدا فرض معقولی نخواهد بود.

ممكن است گفته شود كه احتمال سومی نیز وجود دارد كه در استدلال بالا مورد توجه قرار نگرفت و آن احتمال این است كه دو خدای مفروض، هر دو  دارای همه كمالات وجودی نامحدود باشند.

در پاسخ به اعتراض بالا یادآور میشویم : همان گونه كه در آغاز استدلال گفته شد، فرض تعدّد، مستلزم وجود نوعی فرق و تمایز است؛ بنابر این، اگر دو واجب الوجود مفروض هر دو  دارای همه كمالات باشند، دیگر تمایزی بین آن دو نخواهد بود و این با فرض اولیه ما (یعنی فرض وجود دو خدا) سازگار نیست. لذا خداوند واحد یعنی یكی است و شریك ندارد. (3)

2. نفی تركیب از ذات خداوند: به طور خلاصه می توان ذكر كرد همین كه اگر یك چیز را مركب از دو یا چند چیز بدانیم ، این یعنی نیازمندی ، چون كه چنین موجودی برای وجود داشتن نیاز به اجزای خود دارد و نیازمندی با بی نیازی واجب الوجود سازگار نیست. این یك نوع تناقض است كه هم یك مجموعه مركب را بی نیاز فرض كنیم و هم او را مركب از اجزا و  نیازمند به اجزا ، چون تا اجزا نباشند ،آن چیز نیست و این معنای نیازمندی است. بنابراین خداوند متعال از هر گونه تركیب منزه  و ذات بسیط و دارای توحید ذاتی است، یعنی احد می باشد و تنها او در جهان دارای این صفت است.

 

پینوشتها:

1. سيد رضي، نهج البلاغه، دارالهجره، قم، بي تا، خطبه اول.

2. امام خمینی، سید روح الله، مصباح الهدایة إلي الخلافة والولایة، نشر مؤسسه آثار امام، تهران، 1378ش، ص 2 .

3. سعیدی مهر، محمد، آموزش كلام اسلامی ،نشر طه، قم،1377 ش،ج1 ،ص79 .

چه علومی باعث هدایت انسان می شوند؟
در ابتدا باید اشاره شود كه «علم» یك مفهوم بديهي است و تعريفي نمي­توان براي آن ارائه داد و اساسا علم قابل تعريف نيست ...

علم یعنی چه؟ و چه علومی باعث هدایت انسان می شوند؟

در ابتدا باید اشاره شود كه «علم» یك مفهوم  بديهي است و تعريفي نمي­توان براي آن ارائه داد و اساسا علم قابل تعريف نيست، همه ما وقتي صحبت از «علم» و «دانايي» مي­شود  منظور از آن را مي­فهميم و تفاوت آن را با «جهل» و «ناداني» تشخيص مي­دهيم. همه ما «عالم بودن» را براي خود كمال و «جاهل بودن» را نقص مي­دانيم. پس علم و جهل واقعيّاتي هستند كه هم خود آنها و هم ارزش آنها را مي­توانيم تشخيص دهيم .

 با توجه به این نكته باید گفت همه علوم  از آن نظر كه نوعی شناخت است و پدیده ای را به ما می  شناسد می تواند به عنوان راه كار مسیر هدایت مورد استفاده قرار گیرد. گرچه در این بین باید توجه داشت كه همه علوم  در یك مرتبه از اهمیت نیستند برخی در تامین هدف مورد نظر نقش بیشتر  و مستقیمی دارند نظیر  علوم اسلامی مثل علم كلام، فلسفه، عرفان ، فقه ومانند آن  كه اساسا هدف اصلی آن ها هدایت انسان به سوی صراط مستقیم الهی است یعنی  ماموریت اصلی این گونه علوم  این است كه آدمی را در مسیر  درست كمال یابی و معرفت الهی  رهنمایی كند.

وبرخی دیگر  از علوم  در مقیاس كمتر در هدایت انسان ها نقش دارد. مانند علوم تجربی و علوم انسانی  كه می تواند  به عنوان یك راه كار غیر از رسالت اصلی خود، انسان را با آفرید گار هستی آشنا سازد و موجب هدایت او گردد. گرچه عملا امروز در بسیاری از علوم متداول این جنبه ار بسیاری از علوم مورد غفلت بوده، بلكه در جهت  مخالف  مسیر هدایت مورد استفاده قرار می گیرد. ولی فارغ از این كه بشر تا كنون چگونه از علم و معرفت های گوناگون استفاده نموده به طور كلی در تبیین مسله باید گفت:

 در  این باره در آموزه های دینی نكته های معنا داری بیان شده؛ مثلا در حديثي از رسول اكرم مي خوانيم: «العلم ثلاث: آیة محكمه، فریضة عادله أو سنة قائمه؛ (1) علم بر سه گونه است: آیت محكم  و فریضه  معتدل، سنت استوار».

آيه محكمه:‏

نشانه استوار (علم اصول عقائد كه آيات و نشانه‏هاي آن استوار است).

فريضه عادله‏:

واجب بين افراط و تفريط (علم اخلاق كه خوبش از روي عقل و بدش از روي جهل است. بر هر كس واجب است آنچه را از روي عقل است بپذيرد . آنچه را از روي جهل است نپذيرد).

سنّت قائمه:

احكام برپا و هميشه (مسائل حلال و حرام كه تا روز قيامت تغييرپذير نيست؛ احكام ).

 حدیث دیگری از پیامبر اسلام (ص) وارد شده كه علم بر دو قسم است: و در حدیث دیگری می خوانیم : «العلم علمان: علم الأدیان و علم الابدان». (2)

 علم الادیان:

علم اديان و كيش ها.

علم الابدان:

علم بدن‏ها (علوم تجربی در مورد انسان).

در حدیث اول، پیامبر اكرم (ص) در مقام تقسیم علوم دینی بوده است. با نگاه بر اقسام  علوم دینی به سه قسم آن اشاره نموده؛  یعنی در مقام بیان شمارش علوم دینی مورد نیاز انسان بوده، ولی در حدیث و تقسیم بندی دوم نیاز انسان را بر اساس جسم و روح تقسیم نموده است. علم مورد نیاز جسم نیز علوم مختلف انسانی و آنچه مر تبط به جنبه جسمانی انسان است.(3)

در مجموع  از نظر آموزه های دینی علم وسیله است، نه هدف؛ آن هم وسیله‏ای كه انسان را به كمال می‏رساند. دنیا و آخرت او را آباد می‏كند.  بنا بر این ارزش هر علم به ارزش موضوع آن  است. در این جهت علوم الهی و دینی (با توجه به موضوع آن ) از سایر علوم اشرف و برتر است؛ ولی این بدین‏ معنا نیست كه علوم دیگر بی‏اهمیت و بدون ارزش است و علم نیست. در نگاه كلی قرآن، هر علمی كه انسان را به دنیاپرستی سوق دهد، به چنگال مادیات بسپرد، فهم و شعور او را به طرف خواب و عیش و نوش بكشاند، هدف نهایی او را تنها وصول به مادیات قرار دهد، چیزی جز ضلالت و گمراهی نیست، هر چند علمی باشد كه به طور مستقیم با عقاید و احكام دینی سر و كار داشته باشد.

قرآن فرمود: «ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدي‏؛ (4) حال كه چنين است، از كسي كه از ياد ما روي مي‏گرداند و جز زندگي مادي دنيا را نمي‏طلبد، اعراض كن! ».

پس این آخرین حد آگاهی آن ها است. خداوند به حال آن كه از راه حق گمراه شده، آگاه است.

علوم بشری نیز می‏تواند نقش‏آفرین بوده و موجبات سعادت آدمی را فراهم كند. این در صورتی است كه هدف تلقی نشود، بلكه وسیله پیشرفت و رسیدن به كمال باشد.

ولی علمی كه در روایات و آیات بر آن تأكید شده و از آن ستایش گشته و به عنوان برترین علوم محسوب می گردد، علم خداشناسی است، زیرا معلومات این علم از معلومات سایر علوم برتر است.

امام موسی ابن جعفر سلام الله علیه فرمود:

علم واقعي آن است كه از نزد عالم ربّاني رسيده باشد. (5)

در عین حال، هر علمی به اندازه معلومات خود ارزش دارد. روشن است كه كسب معرفت و جهان بینی و خداشناسی منحصر به یك رشته نیست. شخصی ممكن است از علم شیمی چنان خدا را بشناسد كه از مطالعه كتاب های دینی نشناسد. پس آن چه مهم است، شناخت كیمیای هستی است. البته باید پذیرفت بعضی از علوم و رشته ها به این هدف نزدیك تر و كم واسطه ترند.

بنا بر این همه علوم اگر برای خدا باشد،  برای انسان مفید وهدایت گر  است؛ ولی در عین حال  علوم خدا شناسی و امور دینی جای خاص خود را دارد و در دنیا و آخرت چون چراغی فرا روی انسان است.

 

پی نوشت ها:

1. محمد بن یعقوب كلینی، اصول كافی، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران  1388 ق، ج1، ص33.

2. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، نشر دار الاحیا اتراث  العربی  بیروت  1403 ق، ج1، ص220.

3. محسن قرائتی،  تفسير نور، نشر موسسه فرهنگی درس های از قرآن،  ج‏6، ص 385.

4. نجم (53) آیه 30.

5. محمد رضا حكیمی،  الحياة با ترجمه احمد آرام، نشر علمی فرهنگی تهران، 1365 ش، ج‏1، ص 70.

چگونه می توانیم او را حس كنیم؟
قرآن مي فرمايد: «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم؛ هر جا كه باشيد، خدا همراه شماست».

ارتباط خدا با ما چگونه است و ما چگونه می توانیم او را حس كنیم؟

بايد توجه كنيم كه ما اگر خدا را نمي بينيم بدانيم كه خدا ما را مي بيند،

شخصي از پيامبر پرسيد:

«يَا رَسُولَ اللَّهِ حَدِّثْنِي مَا الْإِحْسَانُ قَالَ الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل‏ لِلَّهِ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك‏؛ (1)يا رسول اللَّه به من بگو از احسان؟ فرمود: كه براي خدا چنان كار كني كه گويا او را مي‏بيني، و اگر نبيني ،او تو را مي بيند».

قرآن مي فرمايد:

«هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم؛  (2) هر جا كه باشيد، خدا همراه شماست».

در آیۀ دیگر می فرماید:

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد؛ (3)ما آدمي را آفريده‏ايم و از وسوسه‏هاي نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش (رگ دل) به او نزديك‏تريم».

پس بايد ايمان و اعتقاد به خدا داشت و نيازي نيست كه خدا را حس كنيم؛ چون خدا حس كردني نيست، اما اگر خوب بنگريم و مقداري فكر كنيم مي بينيم خدا به ما خيلي نزديك است طوري كه ممكن است فكر كنيم نكنه خدا در دل ما پنهان است؟!

یار نزدیك تر از من به من است                     وین عجب تر كه من از وی دورم

چه كنم با كه توان گفت كه دوست                در كنار من و من مهجورم

اگر مقداري به آسمان و زمين و موجودات اطراف بنگريد مي يابيد كه اينها خود بخود بوجود نيامده اند و حتماً بوجود آورنده اي دارند.

در حالات خود تفكر كنيد ببينيد خودتان چه هستيد؟چه كسي هستيد؟اگر خودتان را بشناسيد خدا راهم شناخته ايد زيرا در حديث آمده:پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ (2) هر كس خود را بشناسد، خدا را شناخته است».  علما فرمودند:خودشناسي بهترين راه براي خدا شناسي است‏. (4)

 قرآن می فرماید:«وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون؛ (5) و در خود شما ،پس مگر نمي‏بينيد».

اگر به نداهاي دروني و صداي فطرت خود ،كه شما را به سوي كمال مي خواند توجه كنید،كم كم خدا را با تمام وجود احساس خواهيد كرد.

اگر به تفكر بنشيني  خواهي ديد كه:

سال ها دل طلب جام جم از ما می كرد             آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می كرد.

 

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 56، ص 216، اسلاميه‏، تهران‏، مكرر.

2. حدید (57) آیه 4.

3. ق (50) آیه 16.

4. عبد الواحد تميمي آمدي،تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،ص232، دفتر تبليغات اسلامی‏، قم‏.

5. ذاريات (51) آيه 21.

خدا ما را مختار كرد تا اشتباه كنیم و از او عذر بخواهیم
در جواب می توان به چند نكته اشاره نمود:1.ذهن شما به حقیقت نزدیك است، لكن به جهت خلط یك مطلب اندكی به خطا رفتید.2.آنچه را بیان فرمودید، مبنی بر اینكه فلسفه..

خدا مجبور بود ما را خلق كند. اگر خلق نمی كرد نمی توانست خالق باشد. مثلاً در مورد خالق بودن، ما برای ارضای صفت خالق بودن خدا باید وجود داشته باشیم؟ خدا ما را مختار كرد تا اشتباه كنیم و از او عذر بخواهیم تا صفت رحمان بودن او بروز یابد.

در جواب می توان به چند نكته اشاره نمود:

1.ذهن شما  به حقیقت نزدیك است،  لكن به جهت خلط یك مطلب  اندكی به خطا رفتید. عامل اصلی خلقت  عالم با همه عظمت و وسعتش  به  خداوند برمی گردد ؛ راز اساسی خلقت  محبت و علاقه خداوند به ذات خویش می باشد ؛ذات او دارنده همه كمالات در اوج خود می باشد ؛  كمال مطلق باعث می شود كه  حب و علاقه به ذات خویش داشته باشد ، به دنبال علاقه و محبت برای اینكه تجلی كمالات خود را مشاهده نماید ،خلق می كند .تجلی كمالات خویش را در مخلوقاتش مشاهده می كند . هر آنچه كه مخلوقاتش ظرفیت پذیرش دارند، از كمالات خود به آنها  می بخشد.  زمانی كه اشرف مخلوقات را با داشتن بالاترین ظرفیت وجودی به عنوان خلیفه خود در عالم امكان خلق نمود و بیش ترین تجلی كمالات خود را در او مشاهده نمود ،خود را تحسین نمود و به خویش تبریك گفت : فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ (1).

2.آنچه را  بیان فرمودید، مبنی بر اینكه فلسفه خلقت انسان و ویژگی های خلقت او به هدف ارضای خداوند می باشد ،با آنچه كه در نكته بالا بیان شد ، تفاوت زیادی  دارد .لازمه  و مفهوم سخن شما در مورد ارضا شدن خداوند با خلقت انسان و ... ،وجود نوعی نیاز و احتیاج در وجود خداوند می باشد.با خلقت انسان و مختار قرار دادن او و ... خداوند می خواهد این احتیاج و نیاز  خود را برطرف نماید.وجود چنین احتیاجی در خداوند حاكی از یك نوع نقص و كمبود می باشد .با شناخت قطعی كه در مورد خداوند داریم، سازگاری ندارد ،زیرا اگر كوچك ترین نقصی در مورد خداوند تصور شود ،دیگر واجب الوجود نخواهد بود . خود برای خلقتش محتاج دیگری خواهد بود (2 ).در  حالی كه  حب ذات خداوند به ذات خویش، نه تنها نقصی برای او نمی باشد ،بلكه برآمده از كمال ذاتی او خواهد بود.

3.هدف انسان در زندگی رسیدن به كمال نهائی است. خداوند ظرفیت رسیدن به آن را در او ایجاد نموده است . كسب رضایت الهی نیز در همین راستا می باشد ،چون رسیدن به كمال و سعادت ابدی  جز  از طریق رفتن به مسیری كه خالق انسان  و آگاه ترین فرد به احوالات و نیازهای او به او معرفی می نماید نیست .رضا و غضب الهی موضوعیت ندارد ،بلكه رضایت الهی حاكی از طی كردن مسیر درستی است كه خداوند  ترسیم نموده و غضب الهی نماد انحراف از مسیر هدایت است .(3)  ملاك و محور رضا و غضب الهی چیزی جز جایگاهی كه فرد خود را در آن قرار داده است نمی باشد.

4.با توجه به عدم نیاز خداوند به هیچ یك از انتخاب های ما ،اعم از درست و غلط و عدم نیاز خداوند به عذرخواهی ما،نیز  بی نیازی مطلق او نسبت به نافرمانی و یا اطاعت كردن ما این حقیقت به دست می آید كه راز این همه برنامه های به نظر زیركانه چیزی جز علاقه خداوند به هدایت و رشد و تكامل و بهره مندی هر چه بیش تر او از نعمات و فیوضات الهی نمی باشد.

 اگر هم همه انسان ها نسبت به خداوند متعال كفر بورزند و نافرمانی كنند، بر دامن كبریائیش ننشیند گرد . ذره ای محتاج آن ها نخواهد بود ، چون ذاتا غنی و بی نیاز است:«وَ قالَ مُوسي‏ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ؛

 موسي (به بني اسرائيل) گفت: «اگر شما و همه مردم روي زمين كافر شويد، (به خدا زياني نمي‏رسد، چرا كه) خداوند، بي‏نياز و شايسته ستايش است! (4)

5. خلق انسان و دادن اختیار و فطرت و نیاز و شعور و ... از جانب خدا  می باشد. نیازها و امیال و خرد و عقل را  در او ایجاد نموده است كه جریان كلی حركت انسان به سوی هدایت قرار گیرد . هر آنچه كه برای رسیدن به كمال و هدایت لازم بود ،به انسان داده و حتی هر آنچه  را  كه می تواند به انتخاب بهتر وی كمك كند، از باب لطف ویژه در مسیر او قرار داد(5) ، همه این توجهات ویژه به معنای مجبور نمودن انسان در انتخاب راه هدایت نمی باشد. دلیل واقعی بودن اختیار ،وجود افراد متعددی است كه به رغم همه هدایت ها  هوای نفس را بر شعور و عقل و خرد الهی خویش مقدم می كنند ! راه نافرمانی را تا آخر عمر بر می گزینند. هیچ كدام از  عذاب های وجدان و ... نیز در او اثر گذار نیست.

این برنامه ای كاملا منسجم و جامع است. اگر چه در نگاه كلی از ازل تا  ابد ادامه دارد، ولی هر انسان فقط یك بار در زمان تولد در آن وارد می شود . فرصتی محدود و بسیار اندك ولی كافی می یابد  تا در زندگی خویش و در سایه انتخاب ها و تلاش ها و حركت های  خود استحقاق رسیدن به بهترین نعمت ها و لذت ها را بیابد . سرنوشت یك حیات جاویدان و ابدی را برای خویش رقم زند. با پایان این فرصت در دنیا و فرا رسیدن مرگ ،آن حیات ابدی را در عالم آخرت  آغاز نماید.

 

پی نوشت ها:

1.مؤمنون (23) آیه 14.

2.آیت الله مصباح،آموزش عقائد،ص59 ،نشر بین الملل،1381ش.

3.طه (20) آیه 81.

4.ابراهیم (14) آیه 8.

5.لقمان (31) آیه 20.

اصلا می توان به وجود خداوند یقین صد در صد عقلی پیدا كرد؟
شكي نيست در اينكه در عقل و محاسبات عقلي امكان اشتباه وجود دارد. اما امكان اشتباه در بخشي از احكام عقلي دليل بر نفي و بطلان كل نيست چرا كه ...

آیا امكان دارد كه عقل اشتباه كند و در نتیجه دلایل عقلی اثبات خداوند مخدوش شود؟و یا اصلا  می توان به وجود خداوند یقین صد در صد عقلی پیدا كرد؟  برخی از فلاسفه غربی  یقین كامل را در هیچ موضوعی نمی پذیرند در این مورد نیز توضیح دهید

در پاسخ به اين سوال بايد گفت شكي نيست در اينكه در عقل و محاسبات عقلي امكان اشتباه وجود دارد. اما امكان اشتباه در بخشي از احكام عقلي دليل بر نفي و بطلان كل نيست چرا كه احكام عقلي

مختلف مي باشد بر اين اساس برخي از احكام عقلي انسان را به مرحله قطع و يقين صد در صدي مي رساند مانند آنچه كه در منطق از آن با عنوان بديهيات ياد مي كنند مثلاً هيچ كس در اينكه كل شيء بزرگ تر از جزء خودش است ، ترديد ندارد يا احدي در اينكه عدد چهار زوج است ترديدي ندارد و ... لذا برخي از احكام عقلي يقيني بوده كه به هيچ عنوان احتمال خلاف در آن ديده نمي شود بر اين اساس يقين داراي مراتبي است كه به برخي از انواع آن اشاره مي شود

الف) يقين منطقي كه در اصطلاح اهل منطق اينگونه بيان مي شود "تصدیق المطابق للواقع الثابت" (1) باور جزمي مطابق با واقع و غیرقابل زوال" حال از ویژگیهاي اين نوع از يقين آن است  كه نقیض گزاره مورد باور، هرگز و در هیچ زماني واقع نمي‏گردد. این ویژگي صرفا در گزاره‏هاي عقلي ضروري یافت مي‏شود.

ب) يقين روانشناختي كه این قسم از یقین عبارت است از جزم انسان به یك گزاره، به نحوي كه احتمال هیچ گونه شك یا خلافي داده نشود. البته نفي احتمال خلاف، در اینجا به معناي استحاله آن، آن گونه كه در یقین منطقي مطرح است، نیست  حال این اصطلاح از یقین، مفهومي عام است كه هرگونه باور جزمي اعم از یقین منطقي، جهل مركب، تقلید را در بر مي‏گیرد؛ لذا در اين نوع يقين امكان اشتباه وجود دارد.

بر اين اساس یقین منطقي ، برخلاف یقین روانشناختی، به تضمین نیاز دارد. بدینسان، یقین منطقي ، زمانی به دست مي آيد  كه فرد شواهد لازم را برای اثبات مدعای خود در اختیار داشته باشد؛ به گونهای كه جای هیچگونه تردیدی دربارة صدق محتوای گزارة مورد نظر باقی نماند. بنابراین، اگر چند گزاره داشته باشیم، گزارهای مزیت یقین  را دارد كه بیشترین شواهد را برای اثبات ادعای خود در اختیار داشته باشد و در معرض خطر شك نباشد حال در مورد خدا نيز داستان از اين قرار است چرا كه  با توجه به معلول بودن همه ممكنات و  نيازمندي همه آنها به علت، عقل ناگزير در اين ميان، موجودي را فرض مي كند كه علت براي تمامي موجودات ديگر بوده و خود به علت نياز مند نمي باشد و این حكم عقل یعنی نیازمندی ممكنات به علت مانند همان حكمی عقلی زوجیت چهار و ... می باشد كه احدی در آن تردید ندارد به علاوه آنكه اگر بنا باشد انسان به هیچ چیز یقین صد در صدی نداشته و در همه آنها احتمال اشتباه و خطا دهد، در خود اعتقاد این فلاسفه غربی مبنی بر اینكه" انسان به هیچ چیز یقین پیدا نمی كند" نیز باید احتمال خطا داد در حالی همین فلاسفه اگر در همه چیز شك داشته باشند در این جمله شك ندارند،  به این ترتیب خود ایشان حداقل به یك چیز یقین صد در صدی دارند یا خود ایشان به هیچ عنوان در اینكه موجودی زنده بوده و این اعتقاد از ایشان صادر شده است، شكی ندارند لذا نمی شود به صورت مطلق گفت انسان در همه چیز شك داشته و به یقین صد در صدی نمی رسد   

در نتیجه باید گفت:

اگر چه انسان در برخی از احكام عقلی بواسطه اشتباه در مقدمات آن ، دچار خطا می شود، اما خطا در بخشی از احكام دلیل بر خطا در كل احكام نیست كه البته نیازمندی وجود ممكنات به علت تامه كه خود معلول دیگری نبوده ، از جمله همان احكام عقلی است كه احدی در آن شكی ندارد و ما علت تامه را همان خدا می دانیم كه البته اثبات كیفیت وجودی ، صفات و ... از راه های دیگر قابل اثبات است .

   

پي نوشت:

1. عبدالله بن حسین یزدی، الحاشیه علی تهذیب المنطق، چ دفتر انتشارات اسلامي ، بي تا ، ص 111.

صفحه‌ها