خداشناسي

چرا خداوند از خود برای ما نمی گوید؟
اگر مراد شما از معرفي، ديدن با چشم و معرفي حضوري است، بايد گفت: دیدن با چشم، مخصوص موجودات مادی است كه شعاع نور از آن ها بلند شده و به چشم ما می‌رسد و ...

چرا خداوند خود را به ما معرفی نمی كند؟  و از خود برای ما نمی گوید؟

اگر مراد شما از معرفي، ديدن با چشم و معرفي حضوري است، بايد گفت:  دیدن با چشم، مخصوص موجودات مادی است كه شعاع نور از آن ها بلند شده و به چشم ما میرسد و صورت آن ها در ذهن ما نقش میبندد در نتيجه ديدن با چشم موجودي كه جسم نبوده و ويژگي هاي مادي ندارد، امري محال و غير ممكن است  آنچنانكه در قرآن مي فرمايد: "لا تدركه الأبصار وهو یدرك الأبصار وهو اللطیف الخبیر" (1) چشمها او را نمیبینند و او بینندگان را میبیند و او دقیق و آگاه است" يا در داستان حضرت موسي (ع) آمده است"وَ إِذْ قُلْتُمْ يَامُوسيَ‏ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتيَ‏ نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُون"(2)و (نيز به ياد آوريد) هنگامي را كه گفتيد: «اي موسي! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه شما را گرفت در حالي كه تماشا مي‏كرديد"اما اين  بدان معنا نيست كه ما هيچ گونه تصوري از خدا نداشته باشيم، چنان كه تا به حال روح خود را نديده ايم اما دليلي وجود ندارد كه هيچ تصوري از روح نداشته باشيم. بر اين اساس وقتي در مقام تصور روح خود بر مي آييم، هيچ گاه شكل خاصي از روح نزدمان حاضر نمي شود ،بلكه نهايتاً صفاتي از روح قابل درك است. در اين مقام مي توانيم با شناخت درست از صفات خدا تصوري اجمالي از خدا داشته، با اين تصور در مشكلات از خدا كمك بخواهيم، چنان كه ما ائمه را مشاهده نكرده، ولي از آن ها در گرفتاري ها كمك مي گيريم. حال براي شناخت صفات الهي از راه هاي متعددي مي توان كمك گرفت. خداوند در قرآن خود را با صفاتي نظير "الكريم" فَتَعَليَ اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ  لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيم"پس بلند مرتبه است‏ خدا، فرمانرواي حق، خدائي جز او نیست صاحب عرش و بزرگوار است "لطيف" إِنَّ رَبيّ‏ِ لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ  إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الحَْكِيم" پروردگار من در انجام آنچه بخواهد دقیق است. او است دانا و فرزانه" كافي"أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكاَفٍ عَبْدَهُ  وَ يخَُوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ  وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد"(5) آیا خدا (درنگه داري) بنده‏اش كافي نیست، تو را از غیر خدا مي‏ترسانند، هر كس را خدا گمراه كند، هیچ راهنمائي براي او نیست.

و يا "الشافی - اللطیف - الشكور - الدیان - الخالق - الخبیر - الجلیل - الجواد - التوّاب - الباعث - البرّ - الوارث - الوكیل - الوفی - الهادی - الودود -الواسع - الناصر - الرحمان - الرحیم - و ..." معرفي كرده است؛ در روايات نيز مي توان در اين باره به دعاي معروف جوشن كبير اشاره كرد به علاوه آنكه با توجه به حديث:"ُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول" ای هشام خدا بر مردم دو حجت دارد حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پیغمبران و امامانند و حجت پنهان عقلهای آنهاست" برخي از ويژگيهاي خداوند را مي توان با عقل شناخت.  فرض كنید از طریق براهین عقلی به این نتیجه می رسید كه وجود موجودی در راس نظام هستی ضرروی است؛ ضرورتا لازم است در راس هرم وجود موجود برتری باشد كه در بالاترین درجه وجود و پیراسته از هر نقص و عدم  باشد؛ زیرا وجود عین كمال و دارایی است. موجودی كه در اوج وجود باشد، از هیچ كمالی تهی نخواهد بود تا عدمی در ساحت وجودش راه داشته باشد؛ بر این اساس در می یابید كه واجب الوجود شما، صرف الوجود است، یعنی هیچ نقصی ندارد، پس دارای هر صفت كمالی آن هم در نهایت و اوجش خواهد بود يا فرض كنید با دیدن نظم موجود در عالم در می یابید كه خالق عالم دارای حكمت و علم بوده، زیرا بدون علم و حكمت، هماهنگ ساختن چنین مجموعه های بی نظیری از موجودات با هم و برقراری هماهنگی و هارمونی اعجاب برانگیز بین آن ها ممكن نیست؛ یا از عظمت برخی مخلوقات پی به قدرت بی اندازه خداوند می برید و ... .

 

پي نوشتها:

1. انعام (6) آيه 103.

2. بقره (2) آیه 55.

3. مؤمنون (23) آيه 116.

4. يوسف (12) آيه 100.

5. زمر (39) آيه 36.

روایتی در توحید صدوق آمده كه ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید:
«عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليه السلام ، قال : قلت له : أخبرني عن الله عز وجل هل يراه المؤمنون يوم القيامة ؟ قال : نعم ، وقد رأوه قبل يوم القيامة، ...

روایتی در توحید صدوق ص 117 آمده كه ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام پرسید: «أخبرنی عن الله عزّوجلّ، هل یراه المؤمنون یوم القیامة؟» و حضرت پس از پاسخ مثبت و توضیح مطلب، فرمودند: «ألست تراه فی وقتك هذا: مگر هم اكنون خدا را نمی‏بینی؟». منظور از این بخش چیست؟

روایت مورد نظر به شرح زیر است:

«عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليه السلام ، قال : قلت له : أخبرني عن الله عز وجل هل يراه المؤمنون يوم القيامة ؟ قال : نعم ، وقد رأوه قبل يوم القيامة ، فقلت : متي ؟ قال : حين قال لهم : ( ألست بربكم قالوا بلي ) ثم سكت ساعة ، ثم قال : وإن المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة ، ألست تراه في وقتك هذا ؟ قال أبو بصير : فقلت له : جعلت فداك فأحدث بهذا عنك ؟ فقال لا ، فإنك إذا حدثت به فأنكر منكر جاهل بمعني ما تقوله ثم قدر أن ذلك تشبيه كفر و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين ، تعالي الله عما يصفه المشبهون والملحدون ؛ (1) ابوبصیر از امام صادق پرسید: خبر ده مرا از خدا كه آیا مؤمنان خدا را در قیامت می بینند؟

امام فرمود: آری بلكه قبل از قیامت هم خدا را دیده اند .

گوید: چه وقت؟

- آن گاه كه  آن ها را خطاب كرد و پرسید:"الست بربكم ؟ قالوا : بلی ؛ (2) آیا من پروردگار شما نیستم؟! گفتند: بلی". (چون آن ها در عالم فطرت و در كنه وجود خود خدا را دیدند و شناختند و وجودش و ربوبیتش را تصدیق كردند).

بعد امام ساعتی سكوت كرد و فرمود: همانا مؤمنان قبل از قیامت در دنیا هم او را می بینند ؛ بعد امام پرسید:

آیا تو الآن خدا را نمی بینی؟ (همین الآن اگر با تامل به هر گوشه نظر كنی آیات خدا و در ورای آیات صاحب آیات را می بینی).

گوید: فدایت شوم ، این سخن را از شما نقل كنم؟

امام فرمود: نه زیرا اگر نقل كنی  افراد ضعیف الاعتقاد و نادان كه معنای آن را به واقع نمی دانند، آن را انكار می كنند و به رؤیت و دیدن با چشم تفسیر كنند و خدا را به مخلوقات تشبیه می نمایند، در حالی كه دیدن خدا با قلب به مثابه دیدن با چشم نیست . خدا برتر از آن است كه تشبیه كنندگان و ملحدان می پندارند».

قرآن در آیات بسیاری از "لقای خدا" و "دیدن او" سخن رانده و بعضی افراد جاهل و نادان بدون مراجعه به رسول خدا و امامان به تفسیر این آیات پرداخته و آن را به دیدن با چشن تفسیر كرده اند و امام در این بیان در صدد آن است كه اصحابش را از آن تفسیر انحرافی دور كرده و به معنای حقیقی "دیدن خدا" توجه دهد و برای این توجه دادن باید فرد را به باطن و قلب خود رجوع داد و احتیاجی به تصرف در جسم و روح او نیست، بلكه باید افراد را متنبه كرد تا از خلال آیات، پی به صاحب آیات ببرند.

قبل از این هم ابوبصیر خدا را می دیده و همه انسان ها خدا را می بینند، ولی بس كه خدا وضوح دارد، متوجه نیستند و باید آن ها را از غفلت بدر آورد و توجه داد و امام در این حدیث در صدد غفلت زدایی است. 

برای اطلاع بیشتر از معنای "دیدن خدا" به: ترجمه المیزان، ج8 ، ص 309-310 ، مراجعه كنید.

پی نوشت ها:

1. صدوق ، توحيد ، قم، انتشارات جامعه مدرسین،  ص 117.

2. اعراف (7)، آیه 172.

خدا قبل از خدایی چه می کرد؟
منظور از «خدايي» در سوال شما چندان روشن نيست ؛ اگر مقصودتان كارهايي از قبيل آفرينش و تدبير عالم است ، اين سوال مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم میان ...

خدا قبل از خدایی چه می کرد؟

منظور از «خدايي» در سوال شما چندان روشن نيست ؛ اگر مقصودتان كارهايي از قبيل آفرينش و تدبير عالم است ، اين سوال مبتنی بر یكی از مسایلی است كه از قدیم  میان فلاسفه و متكلمان مورد اختلاف بوده و آن مساله حدوث و یا قِدَم عالم از جهت زمان است. معمولاً از طرف متكلمان بر حدوث عالم و از طرف فلاسفه بر قدیم بودن عالم از حیث زمان استدلال میشود.

حال اگر ثابت كردیم كه عالم همیشه بوده و زمانی نبوده كه در آن زمان خدا وجود داشته و لكن عالم وجود نداشت، به طور طبیعی دیگر شبهه این كه خداوند پیش از آفرینش جهان(خدايي) به چه كاری مشغول بوده، بی اساس خواهد بودغ زيرا او همواره در حال خلق و خدايي بوده است .

البته این كه فلاسفه میگویند عالم قدیم زمانی است، منظورشان اصول و كلیات آن است ،نه افراد و جزییات آن، زیرا جزئیات و مصداقها به نوبه خود حادث هستند. علت این كه فلاسفه به این نظریه قایل شده اند، این است كه بر اساس نظر آن ها وقتی كه علتی را تامه فرض كردیم ،دیگر نمیتوانیم معلولش را از او جدا فرض كنیم. از این رو نمیتوان فاصله زمانی بین معلول و علت تامه فرض كرد. البته وجود معلول از این جهت كه وجودی وابسته و فقیر دارد ، در همه حال بی نیاز از علت تامه نخواهد بود. پس گرچه عالم همانند خداوند قدیم است اما این تفاوت در بین آن ها هست كه عالم تنها قدیم زمانی است ،ولی خداوند علاوه بر قدیم زمانی بودن قدیم ذاتی (وجود غنی و غیر وابسته به دیگری) نیز دارد.(1)

بر اين اساس معناي درستي براي زمان خلقت و زماني قبل از آن نمي توان جست ،زيرا هيچ گاه خداوند از خلق و فيض و ايجاد خالي نبوده و همواره اين عمل از او صادر مي شده است .پس خداوند همواره در حال خدايي بوده و تعبير قبل از خدايي در حق او صادق نيست .

 

پینوشت:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 6، ص 105 ، انتشارات صدرا ، تهران 1374 ش.

لفظ "الله" به چه معناست؟
الله اسم ذات خداوند در زبان عربي پيش از اسلام نيز اين اسم به همين معنا به كار مي رفته است. گفتني است كه به لحاظ ادبي در لفظ جلالة «الله» اقوال متعددي از ...

لفظ "الله" به چه معناست؟

الله اسم ذات خداوند در زبان عربي پيش از اسلام نيز اين اسم به همين معنا به كار مي رفته است.(1) گفتني است كه به لحاظ ادبي در لفظ جلالة «الله» اقوال متعددي از جانب صرفيون وجود دارد كه بنا بر قول مشهور در اصل «اِله» بر وزن فِعال بمعني «مالوه» يعني معبود بوده كه بعدها بدليل كثرت استعمال جهت تخفيف همزه «اله» حذف مي شود «لاه» باقي مي ماند و چون كلمه «اله» نكره بوده جهت تعريف آن الف و لام تعريف به آن داخل مي كنند. پس «الـ لاه» مي شود كه دو لام دارد، اولي لام تعريف و دومي لام كلمه «لاه».

 قانون اين است كه هرگاه الف و لام تعريف قبل از يكي از حروف شمسيه آيد، لام تعريف بر حرف بعدي در تلفظ ادغام مي شود. يعني حرف ما بعد تعريف به صورت مشدده تلفظ مي شود و روي آن تشديد واقع مي شود. ليكن لام تعريف در كتابت به حالت خود باقي مي ماند. مثل «والشّمس ـ الشّجر ـ اللّطيف» در لفظ مباركه «الله» نيز همانند اين كلمات با اينكه لام تعريف خوانده نمي شود و به حرف دوم ادغام شده و حرف دوم تشديد گرفته به صورت مشدد تلفظ مي شود. ليكن لام اول نيز در كتابت به حالت خود ثابت مي ماند.(2)

بر اين اساس كلمه الله از ماده ( ا ل ه) گرفته شده كه به معناي پرستش است، وقتي مي‏گويند (اله الرجل و ياله)، معنايش اين است كه فلاني عبادت و پرستش كرد؛ در عين حال ممكن هم هست ريشه كلمه الله  ماده (و ل ه) باشد، كه بمعناي تحير و سرگرداني است، و كلمه الله به اين معناست كه عقول بشر در شناسايي او حيران است . (3) 

در نتيجه حروف الف و لام و ه در كلمه الله معناي مستقل ندارند .

پی نوشت

1. خرمشاهي  دانشنامه قرآن، نشر دوستان تهران، 1377 ش، ج اول، ص 276.

2. ر،ك: طبرسي، مجمع البيان، نشر وزارت ارشاد اسلامي  1380 ش، با ترجمه  علي كرمي، ج1، ص 63.

3. علامه طبا طبايي . تفسير الميزان، نشر جامعه مدرسين قم 1380 ش . ج‏1، ص 29.

آیا صحیح است گفته شود خداوند حقيقتي است كه وجودش ملموس است؟
در نگاه دقيق اين استعمال نادرست است. زيرا لمس يكي از حواس پنج گانه بشر است كه در ارتباط با امور مادي و اجسام حاصل مي شود و در نتيجه هر آنچه مادي نباشد قابل ...

آیا صحیح است گفته شود خداوند حقيقتي است كه وجودش ملموس است؟

در نگاه دقيق اين استعمال نادرست است. زيرا لمس يكي از حواس پنج گانه بشر است كه در ارتباط با امور مادي و اجسام حاصل مي شود و در نتيجه هر آنچه مادي نباشد قابل لمس حسي نيست و خداوند كه حقيقتي مجرد از ماده و ماديات است به يقين ملموس نخواهد بود.

اليته اگر استعمال اين تعبير به شكل تسامحي و بر اساس تعميم دادن مساله ملموس بودن به درك يقيني و غير قابل انكار باشد مي توان اين تعبير را تسامحا قابل قبول دانست.

آیا خدا همان نیرویی است كه در فیزیك از آن صحبت می كنیم؟
بحث ما از موجودی به نام خدا یا همان واجب الوجود، بحثی فرضی و ذهنی نیست و ما با موجودی افسانه ای سر و كار نداریم تا بتوانیم آن موجود را بر امور مختلف تطبیق بدهیم

آیا خدا همان نیرویی است كه در فیزیك از آن صحبت می كنیم. همانی كه همیشه بوده و هست؟

بحث ما از موجودی به نام خدا یا همان واجب الوجود، بحثی فرضی و ذهنی نیست و ما با موجودی افسانه ای سر و كار نداریم تا بتوانیم آن موجود را بر امور مختلف تطبیق بدهیم، بلكه منظور فلاسفه و علمای ادیان از خدا موجودی معین با شرایط و ویژگی هایی خاص است ،یعنی موجودی كه عقل حضورش را در مجموعه عالم هستی ضروری می بیند و دارای ویژگی هایی است كه تنها با فرض دارا بودن آن ویژگی ها می توان نام خدا یا واجب الوجود را بر او اطلاق نمود .

در غیر این صورت و بدون وجود ویژگی ها و شرایط او دیگر واجب الوجود نخواهد بود، بلكه ممكن الوجود است .حال اگر در ویژگی ها اندكی تامل كنیم ،در می یابیم كه به هیچ وجه چنین شرایطی قابل تطبیق بر ماده یا انرژی نخواهد بود .

در واقع ماده یا انرژی هرچه باشند و هرقدر در مجموعه عالم فرایند تبدیل و تبدل بین آن ها رخ داده و میزان و مقدار آن ها هر چه باشد، باز به دلایل گوناگون وجودی امكانی هستند كه دارای نقص، نیاز، تغییر ، محدودیت، جزء، تركیب و دیگر خصوصیات ممكناتند .

هر ممكنی در هر شكل و شمایلی به دلیل عقل نیازمند علتی است كه وجود او را رقم زده باشد و خود دارای نیازمندی و نقص ومحدودیت و دیگر خواص امكانی نباشد؛ یعنی در حقیقت «واجب» باشد .

 استاد مصباح یزدی در خصوص شبهه خدا بودن ماده و انرژی می فرمایند :

«  اولا : قانون بقا ماده و انرژی به عنوان یك قانون علمی و تجربی , تنها در مورد پدیده های قابل تجزیه , معتبر است و نمی توان بر اساس آن , این مساله فلسفی را حل كرد كه آیا ماده و انرژی, ازلی و ابدی است یا نه؛

دوم : همیشگی بودن و ثابت بودن مقدار مجموع ماده و انرژی , به معنای بی نیازی از آفریننده نیست , بلكه هر قدر عمر جهان , طولانی تر باشد، نیاز بیش تری به آفریدگار خواهد داشت، زیرا ملاك احتیاج معلول به علت , امكان و وابستگی ذاتی آن است , نه حدوث و محدودیت زمانی آن .

ماده و انرژی علت مادی جهان را تشكیل می دهند , نه علت فاعلی آن را , و خودشان نیز محتاج به علت فاعلی هستند.

سوم : ثابت بودن مقدار ماده و انرژی , مستلزم نفی پیدایش پدیده های جدید و افزایش و كاهش آن ها نیست و پدیده هایی از قبیل روح و حیات و شعور و اراده و... از قبیل ماده و انرژی نیستند تا افزایش و كاهش آن ها منافاتی با قانون بقا ماده و انرژی داشته باشد.» (1)

 

پی نوشت :

1. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید،چاپ و نشر بین الملل ، تهران 1381 ش، ص 108.

از منظر فلسفه اسلامی شناخت ذات خدا ممكن نیست؟
این مطلب در جای خود دیدگاهی صحیح و قابل قبول است و منشا نهی برخی روایات در مورد تفكر در ذات الهی نیز چیزی جز همین مساله نیست؛ البته این نهی اشاره به یك حقیقت ..

آیا این مطلب صحیح است كه از منظر فلسفه اسلامی شناخت ذات خدا ممكن نیست؟

این مطلب در جای خود دیدگاهی صحیح و قابل قبول است و منشا نهی برخی روایات در مورد تفكر در ذات الهی نیز چیزی جز همین مساله نیست؛ البته این نهی اشاره به یك حقیقت روشن عقلی دارد. زیرا از آنجا كه ذات خداوند، حقیقتی نامحدود و غيرمتناهي بوده و از طرفي ديگر موجودات ديگر همگي محدود مي باشند و طبيعي است كه ما مخلوقات در شناخت خداوند نیز محدود بوده و قادر به درك حقيقت ذات و صفات خداوند نباشیم.

 از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود"ِ: إِيَّاكُمْ وَ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ لَا يَزِيدُ إِلَّا تَيْهاً..."(1) مبادا در باره خدا انديشه كنيد كه انديشه در خدا جز گمراهي نيفزايد..."

 بنابراين طبيعي است كه حقیقت ذات الهی بر ما مخفی بماند و به علاوه به دلیل عینیت ذات الهی با صفات خداوند درك دقیق و كامل صفات الهی نیز برای ما مقدور نخواهد بود و بسياري از حقائق صفات خداوند مانند كيفيت علم خداوند و...بر ما مخفي بوده و انسان قادر به درك حقيقت آن نباشد.

اما در عین حال باید دانست كه اين امر به معناي تعطيل كردن عقل از هرگونه شناخت حتي اجمالي از خداوند و صفات او نيست. بلكه عقل به ميزان توان خود ،قادر به درك بخشي از آن حقیقت مي باشد؛ در واقع نفس اثبات وجود خداوند از طریق براهین فلسفی ملازم است با اثبات پاره ای صفات خداوند و در واقع ما در اثبات خداوند به عنوان برترین موجود در عالم هستی هرچند نتوانیم دقیقا بفهمیم كه خداوند چیست و دقیقا صفات ذات او چگونه است، اما می توئانیم بفهمیم كه خداوند چگونه نیست و چه صفات و ویژگی هایی را ندارد.

این امر یقینا حقیقتی فراتر از اصل اثبات خداوند است و در نتیجه هركس به اندازه قدرت معرفتی خود می تواند شناختی از خداوند و صفات او داشته باشد و به یقین وجود اصل این صفات كمالیه در مورد خداوند به اثبات می رسد.

پي نوشت :

1. شيخ صدوق، امالي، ترجمه كمره اي، محمد باقر، چ اسلاميه، تهران، 1376 ه ش، ص 417 .

آيا وجود مجرد الهي نيازي به مكان مجرد ندارد؟
در سئوال شما بايد به آن توجه ويژه شده و مفهوم آن به درستي برايتان مشخص شود، مفهوم مكان است. واژه مكان در كاربرد گفتگوهای عرفی معنايی متفاوت از مفهوم عقلی و ...

آيا وجود مجرد الهي نيازي به مكان مجرد ندارد؟

آنچه كه به نظر مي رسد در سئوال شما بايد به آن توجه ويژه شده و مفهوم آن به درستي برايتان مشخص شود، مفهوم مكان است. واژه مكان در كاربرد گفتگوهای عرفی معنايی متفاوت از مفهوم عقلی و فلسفی آن دارد. در عرف عوام معمولاً از مكان معنای محل كه پدیده مادی و جای برای قرار گرفتن اجسام است، تعبير مي شود، مثل محل كتاب، محل دوات و .... چون مكان بدین معنا مورد نظر پرسشگر محترم نیست، باید سراغ مفهوم فلسفی مكان رفت. درباره ماهیت مكان دیدگاههای بسیار مطرح شده كه دو نظریه مهم و قابل ذكر است:

نظریه اول از آن افلاطون است كه مورد قبول و تأكید صدرالمتألهین قرار گرفته، در این نظریه مكان بُعد جوهری مجردی شده است كه مساوی با حجم جهان میباشد. درباره این نظریه جای سخن بسیار است، ولی خلاصه مطلب این است كه مراد از مكان  حجم جهان است.

اما نظریه دیگر از آن ارسطو است كه فارابی و بوعلی آن پذیرفته اند. در این نظریه آمده كه مكان عبارت است از سطح داخلی جسمی كه مماس با سطح خارجی جسم دیگر باشد، مانند سطح داخلی لیوان كه مماس با سطح خارجی آب است كه در آن ریخته شده است.(1)

 مكان پدیده محدود و متناهی است چون بالاخره مكان موجود ممكن و دارای ماهیت است. هر موجود ممكني محدود است چون چیزی كه ماهیت دارد، نمیتواند نامحدود باشد، زیرا ماهیت به معنای حد وجودی شیء است.

 اگر مكان طبق دیدگاه افلاطون و صدرا بُعد جوهری مجرد دانسته شد، مراد از لفظ مجرد معنای اصطلاحی آن نیست كه در مقابل مادی است، بلكه مراد حجم جهان است. (2)

و به فرض مراد از مجرد همان تجرد مقابل ماده باشد، باز مكان نامحدود نیست، چون معلول و دارای ماهیت است. هرچه ماهیت دارد، محدود است.

لذا خداوند كه نا محدود و بي نياز مطلق است نمي تواند داراي مكان باشد. زيرا سبب محدود شدن خداوند و نقصان در وجود كامل و بي نقص او مي گردد، حتي اگر مفهومي مجرد با توجه به آنچه در بالا آمد براي آن فرض كنيم.

 در آخر و براي توضيح بيشتر درباره صفت ممكن الوجود بودن مكان باید گفت:

غیر از  محدودیت مكان كه در محور قبل بیان شد، فناپذیری آن و این كه منشأ انتزاع مكان حجم اجسام است، همه دلیل بر ممكن الوجود بودن آن است، چون موجود به طور كلی یا واجبالوجود است كه تنها حق تعالي چنین وجودی دارد و یا ممكن الوجود است كه همه جهان خلقت این گونه هستند. مكان از عوارض ماده است ،از این رو ممكن الوجود است. پس در نهايت چيزي به نام مكان مجرد وجود ندارد .

 

پینوشتها:

1. مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش فلسفه، اميركبير(بين الملل)، تهران، 1388ه.ش، ج 2 ،ص 135.

2. همان، ج 2، ص 135.

آیا خداوند خودش، خودش را خلق كرده است؟
اين تعبير از اساس نادرست است و خداوند آفريده نشده تا بگوييم آفريدگار او خود اوست؛ اما اگر منظور آن است كه ازلي بودن و آفريده نبودن خداوند به چه معناست بايد گفت:

آیا خداوند خودش، خودش را خلق كرده است؟

اين تعبير از اساس نادرست است و خداوند آفريده نشده تا بگوييم آفريدگار او خود اوست؛ اما اگر منظور آن است كه ازلي بودن و آفريده نبودن خداوند به چه معناست بايد گفت:

انسان در تفكر فلسفي پس از پذيرش اصل وجود و هستي، بالوجدان مي يابد كه همه آنها در اصل وجود، محتاج غير بوده و معلول ديگري مي باشند به عبارتي ديگر، همه آنها موجوداتي بوده كه وجود و عدم آنها مساوي است. لذا زماني نبوده و بعدها با علتي خاص  بوجود آمده اند كه خود آن علت، از علت خاص ديگري به وجود آمده است و نيز آن علت از علتي ديگر و.... در نتيجه عقل به ناچار در اين سلسله به علتي مي رسد كه خود علتي نداشته و معلول غير نمي باشد و آن خداست. لذا در اين سلسله تنها موجودي كه مستقل بوده و در وجود و آثار به ديگري نياز ندارد، همان وجود خداوند است و غير آنها از تمامي ممكنات از جمله نظم مشهود در اين عالم، همگي محتاج ديگري مي باشند.

بنابراين نكته اساسي آن است كه بين خداوند كه پديده و ايجاد شده از جانب غير نبوده با موجودي كه پديده و محتاج غير بوده،اشتباه شده است يعني غير خدا همگي معلول و نياز به آفريننده دارند و حال آنكه وجود خدا ذاتي او بوده و نيازي به آفريننده ندارد نه آنكه خداوند آفريننده دارد و خود آفريننده خود است.

تبيين اين امر را مي توان از دقت در برخي مثال ها به دست آورد؛ اگر كسي سؤالات ذيل را از شما بپرسد، چه پاسخي به آن ميدهيد: رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟ شوري همه چيز از نمك است، شوري نمك از چيست؟ پاسخ اين است كه رطوبت آب يا شوري نمك از خود آن است.

هم چنين هنگامي كه سؤال شود :هستي هر موجودي از خدا است، پس هستي خدا از كيست، پاسخ ميدهيم :هستي خدا ذاتي او و از خود او است و از جاي ديگر نيست به اين معنا كه اساساً نيازي به آفريننده ندارد. آن چنانكه نمك براي شوري نيازي به چيزي ندارد يا آب براي رطوبت نيازي به چيزي ندارد.

 پس همان گونه كه برخي از حقايق براي برخي موجودات جنبه ذاتي و بدون انفكاك دارند، وجود نيز براي خداوند اين گونه است. خداوند بوده و وجود داشته است و نيازي به آفريننده ندارد.

آيا خدا را مي توان ديد ؟
قرآن ‌مجيد ديدن‌خدا را غير ممكن ‌مي‌داند و مي‌فرمايد:« چشم‌ها هرگز خدا را درك‌نمي‌كند.»، علاوه ‌بر اين‌دلايل‌عقلي ‌نيز رؤيت‌خدا را امكان ‌پذير نمي‌داند؛ زيرا...

آيا خدا را مي توان ديد ؟

قرآن مجيد ديدنخدا را غير ممكن ميداند و ميفرمايد:« چشمها هرگز خدا را دركنميكند.» (1)؛ علاوه بر ايندلايلعقلي نيز رؤيتخدا را امكان پذير نميداند؛ زيرا لازمهرؤيتو ديدهشدنيك چيز امورياستكههيچيكاز آنها در مورد خداوند ممكن نيستمانند جسمبودن، مكانداشتن، جهتداشتن؛ زيرا ميدانيمهر جسميداراياجزايياست. بهعلاوههمةاجسامدستخوش دگرگونيو تغييرند و دارايعوارضي مانند رنگ و حجمو ابعاد هستند در حالي كهخداوند نهجزء دارد و نهتغيير ميپذيرد و نهدر معرض حوادثاست.

علامهطباطباييميگويد: « رؤيتبا چشمخواهبههمينكيفيتيباشد كه امروز استو يا تحول بهشكلديگري پيدا كند، بههر حاليكامر ماديو طبيعياستكهبا اندازهو شكلو رنگو عمق سر و كار دارد و اينها همهاموريماديو طبيعيهستند و محالاست بهذاتپاك پروردگار چهدر دنيا و چه در آخرتارتباطي پيدا كند.» (2)

البتهگروهياز دانشمنداناهلتسننطرفدار رويتاند. گاهبا صراحتميگويند كهخداوند با  چشمظاهر ديدهميشود، ولينهدر دنيا بلكهدر آخرت. آنان به آيه: صورتهاييدر آنروز شاداب استو بهسوي پروردگارش مينگرد.» (3) استدلالكردهاند در حاليكهتعبير "ناظرة" همبهمعناي نگاهكردنآمدهو همانتظار كشيدن. بهقرينهآياتيكهنفيرويت ميكند بايد معناي انتظار كشيدنرا پذيرفت. وقتي رؤيتخدا از نظر عقليو نقليمحالشد فرقينميكند رؤيتدر دنيا باشد يا در آخرت.

گفتني است رؤيت خداوند با چشم حسي محال است، ولي مشاهدة فراحسي و قلبي او ممكن است. لذا در كلام امير المونين آمده است:

«لا تدركه العيون بمشاهدة العيان، ولكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان؛(4) چشمها او را آشكار نبيند، لكن دلها به حقيقتهاي ايمان دركش كند».

اما اين كه اين رؤيت قلبي و ايماني خدا براي همه انسانهاي ميسور است، در دعاي عرفه امام حسين(ع) به طور مطلق دربارة رؤيت قلبي خداوندآمده است:

«عَمِيَت عينٌ لا تراك عليها رقيباً؛(5 ) كور است چشمي كه تو را در عالم و جهان هستي نميبيند».

 پي نوشت ها:

1. انعام (6) آية 103.

2. ناصر مكارم، پيام قرآن، نشر دار الكتب الاسلاميه تهران بيروت، ج 4، ص 233.

3. قيامت (75) آية 22 و 23.

4. نهج البلاغه، نشر موسسه امير المومنين قم 1375 ش، خطبه 179.

5. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، نشر بلاغت قم 1375 ش، دعاي امام حسين(ع) در روز عرفه، ص452.

صفحه‌ها