۱۳۸۵/۰۹/۲۲ ۱۸:۲۳ شناسه مطلب: 2131
محمدحسین مهورى
رحمت پایه و اساس هدایت الهى
خداوند متعال بر اساس علم بى پایان و حکمت بالغه خود راه سعادت و برنامه خوشبختى و رسیدن انسان را به کمال شایسته او، توسط پیامبر اکرم(ص) به مردم ابلاغ فرمود. اساس هدایت خداوند مبتنى بر رحمت، عفو، گذشت، عطوفت و مهربانى است و غضب و عذاب حالت استثنایى دارد و جز در موارد ناچارى از آن استفاده نمى شود. در دعا مى خوانیم: «اى کسى که رحمت او بر خشم و غضبش پیشى دارد».[1] دستور به آغاز کردن همه کارها با «بسم الله الرحمن الرحیم» براى توجه دادن به رحمت بى پایان و بى منتهاى خداوند متعال است و نیز شروع 113 سوره از سوره هاى قرآن ـ کتاب هدایت و راهنمایى بشر به سوى کمال و سعادت ـ با «بسم الله الرحمن الرحیم» به انسان مى فهماند که هدایت خداوند بر اساس رحمت و مهربانى است نه بر اساس انتقام، خشم، غضب و ... .
پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام که از سوى خداوند متعال براى هدایت مردم معیّن شده اند، در تمام برنامه هاى خود، از جانب خدا موظف اند که اصل را بر رحمت و عطوفت قرار دهند و از خشونت و تندى جز در موارد استثنایى بپرهیزند. پیشوایان معصوم علیهم السلام مظهر صفات و اسماء خداوند هستند و به مقتضاى «ارحم الراحمین» بودن خدا و شمول رحمتش نسبت به همه موجودات، آنان نیز باید نسبت به همه مردم مهربان باشند. قرآن کریم در بیان سیره و روش پیامبر اکرم(ص) در برخورد با مسلمانان مى فرماید:
«بر اثر لطف و رحمت خداست که با مردم مهربان و ملایم شدى، اگر تندخو و سخت دل بودى، مردم از اطراف تو پراکنده مى شدند. پس از کردار ناپسند مردم در گذر، براى ایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن و آنگاه که تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن، به درستى که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.»[2]
پیامبر بزرگوار اسلام(ص) در هدایت مردم به راه سعادت و خوشبختى، حریص و آزمند بود، از هیچ تلاش و کوششى فروگذار نمى کرد، از همه چیز خود گذشته بود و هیچ چیز مانع و جلودار او نبود. بر پیامبر اکرم(ص) بسیار سخت و دشوار بود که مردم به عذاب، بدبختى و شقاوت گرفتار شوند، قرآن کریم مى فرماید:
«پیامبرى از شما براى هدایتتان آمده است، که رنج و پریشانى شما بر او بسیار گران است. او بر هدایت شما بسیار حریص و مشتاق است و به مؤمنان بسیار رؤوف و مهربان است.»[3]
بر اساس آنچه گفته شد، خشونت در هدایت الهى در موارد ناچارى و در باره اشخاصى اعمال مى شود که نمى توان آنان را با رحمت و عطوفت اصلاح نمود و براى اصلاحشان راهى جز تندى و خشونت وجود ندارد. در این صورت برخورد تند و خشن رهبران الهى به منزله داروى تلخى است که از سوى طبیب شفیق و مهربان در کام کودک بیمار ریخته مى شود. در مواردى نیز وجود اشخاص به حدى از فساد و تباهى رسیده است که به هیچ وجه قابل اصلاح نیست. در این صورت پیشوایان معصوم(ع) پس از اینکه نهایت سعى و تلاش خود را در اصلاح آنان به کار گرفتند و از هدایت آنان ناامید شدند، ناچارند براى رعایت حقوق دیگران اقدام به اعمال خشونت نمایند، چنین عملى نیز برخاسته از رحمت و عطوفت آنان نسبت به سایر اعضاى جامعه انجام مى گیرد. همان گونه که در عمل جراحى براى حفظ سلامت اعضاى دیگر، عضو فاسد قطع و نابود مى گردد.
برخورد رهبران الهى با مخالفان خود
رهبران الهى و پیشوایان معصوم علیهم السلام در برخورد با مخالفان خود نهایت رحمت، عطوفت و مهربانى را به کار مى گرفتند تا در حد امکان هر کس را که استعداد هدایت دارد به خود جذب کنند و مبادا بر اثر برخورد تند و خشن پیشوایان، آتش عناد و لجاجت در وجودشان شعله ور شود، سرمایه هدایت آنها را سوزانده، در ضلالت و گمراهى غوطه ورشان سازد یا بر گمراهى و شقاوت آنان بیافزاید. پیشوایان معصوم علیهم السلام بسان پدرى مهربان و دلسوز هستند که در مقابل فرزند ناسپاس و گمراه خود نهایت نرمش، عطوفت، گذشت، مهربانى، تواضع و ... را از خود نشان مى دهد تا او را به خود جذب کند، به دامن خانواده بازگرداند و از هر گونه برخورد تند و خشنى به شدت پرهیز مى کند تا مبادا برخورد تند و خشن او فرزند را از دامن خانواده رانده، به دامن بیگانگان اندازد و تا حد ممکن تندى را با نرمش و خشونت را با مهربانى پاسخ مى گوید. شاید سخن پیامبر(ص) که مى فرماید: «من و على(ع) دو پدر این امت هستیم»[4] اشاره به همین مطلب باشد. امام باقر علیه السلام از جدّ بزرگوارش ـ پیامبر اکرم(ص) ـ نقل مى کند:
«رهبرى و امامت، شایسته و سزاوار کسى نیست مگر اینکه از سه خصلت برخوردار باشد، تقوا و نیروى درونى که او را از گناهان باز دارد، بردبارى و حلمى که به سبب آن غضبش در اختیارش باشد و رهبرى نیکو و پسندیده بر مردم به طورى که مانند پدرى مهربان براى آنها باشد».[5]
پیامبر اکرم(ص) در ضمن حدیثى مى فرماید:
«من بدى را با بدى پاسخ نمى دهم بلکه آن را با خوبى پاسخ مى دهم».[6]
حضرت على علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر مى فرماید:
«مهربانى، عطوفت و نرم خویى با مردم را در دل خود جاى ده [از صمیم قلب آنان را دوست بدار و به ایشان نیکى کن نسبت به ایشان به سان درنده اى مباش که خوردن آنان را غنیمت شمارى. زیرا مردم دو گروهند، دسته اى برادر دینى تو هستند و گروه دیگر در آفرینش همانند تو. اگر گناهى از ایشان سر مى زند، عیبهایى برایشان عارض مى شود و خواسته و ناخواسته خطایى انجام مى دهند، آنان را عفو کن و از خطاهایشان چشم بپوش همان گونه که دوست دارى خداوند تو را ببخشد و از گناهانت چشم پوشى کند. زیرا تو مافوق مردم هستى و کسى که تو را به کار گمارده، مافوق تو و خداوند بالاتر از او ... هیچ گاه از بخشش و گذشت پشیمان نشو و به کیفر و مجازات شادمان مباش. در عمل به خشم و غضبى که مى توانى خود را از آن برهانى، شتاب نکن.»[7]
رهبران الهى رحم و عطوفت و خیرخواهى را در برخورد با مخالفان به حدى رسانده اند، که در پاره اى موارد کسانى که از فلسفه و اسرار چنین اعمالى بى خبرند، مى پندارند این اعمال منافات با عزت نفس و بزرگوارى دارد. ولى از این نکته غافلند که وقتى این گونه کارها با عزت و سربلندى منافات دارد که به منظور کسب منافع بى ارزش و زودگذر مادى و یا براى دفع خطرات این جهان انجام شود، نه هنگامى که براى نجات انسانها از بدبختى و هلاکت انجام گیرد؛ که در این صورت نه تنها منافاتى با فضایل اخلاقى و کمالات انسانى ندارد بلکه بیانگر اوج انسانیت است.
در دوران حکومت کوتاه امیر مؤمنان علیه السلام به دلیل مخالفت گروههاى گوناگون با آن حضرت، زمینه نمایش سیره عملى رهبران الهى در برخورد با مخالفان بیش از زمان دیگر امامان علیهم السلام پدید آمد. لذا بررسى این دوره از تاریخ در ترسیم اصل فوق، اهمیت بسزایى دارد.
شیوه امام علیه السلام در گرفتن بیعت
پس از کشته شدن عثمان، حضرت على علیه السلام هیچ حرکت و تلاشى براى تصدى منصب خلافت نکرد بلکه این مردم بودند که با هجوم به خانه آن حضرت او را مجبور به پذیرش حکومت کردند.[8] امیر مؤمنان(ع) در وصف هجوم مردم براى بیعت با او مى فرماید:
«مردم همان گونه که شتران تشنه از بند رها شده، براى نوشیدن آب به آبشخور هجوم مى برند [براى بیعت با من هجوم آوردند. به گونه اى که گمان کردم یا من در ازدحام جمعیت کشته خواهم شد یا گروهى به وسیله گروه دیگر».[9]
پس از اینکه حضرت به حکومت رسید به هیچ وجه معترض گروه اندکى که از بیعت با آن حضرت سر برتافته بودند نشد. حقوقشان را از بیت المال قطع نکرد و آنها را کاملاً آزاد گذاشت.[10]
برخورد با ناکثین
طلحه و زبیر که سوداى خلافت در سر مى پروراندند و به همین دلیل در زمان عثمان در صف مخالفان او قرار داشتند، پس از کشته شدن عثمان به دلیل عدم برخوردارى از پایگاه مردمى و فراهم نبودن زمینه خلافت ایشان از خواسته خود تنزل کرده، به امید تصدى پست و مقامى در حکومت حضرت على علیه السلام با او بیعت کردند. ولى به زودى پى بردند که حضرت على(ع) کسى نیست که بتوان در پرتو حکومت او به ناحق به نوایى رسید.
از سوى دیگر، عایشه که تا دیروز مردم را به کشتن عثمان تشویق مى کرد با به حکومت رسیدن حضرت على علیه السلام به بهانه خونخواهى عثمان پرچم مخالفت با حکومت آن حضرت را برافراشت. مخالفان حضرت نیز از هر سو به گرد او جمع شدند.
عدم دستگیرى مخالفان قبل از اظهار مخالفت
طلحه و زبیر با شنیدن این خبر، به بهانه انجام عمره از حضرت على علیه السلام اجازه خروج از مدینه را درخواست کردند. امام علیه السلام به ایشان خبر داد که آنان انگیزه اى جز فتنه و آشوب علیه حکومت آن حضرت ندارند و انجام عمره بهانه اى بیش نیست و هنگامى که با انکار طلحه و زبیر مواجه شد، پس از تجدید بیعت و گرفتن پیمان اکید مبنى بر پرهیز از هر گونه مخالفتى با حضرت به آنان اجازه خروج از مدینه را صادر فرمود. وقتى حضرت(ع) از انگیزه آنان نزد ابن عباس پرده برداشت و ابن عباس گفت: «چرا به آنها اجازه خروج دادى و آنان را به بند نکشیدى و به زندان نفرستادى؟» امام علیه السلام در پاسخ فرمود:
«اى فرزند عباس! آیا به من دستور مى دهى قبل از نیکى و احسان، به ظلم و گناه اقدام کنم و بر اساس گمان و اتهام قبل از ارتکاب جرم مؤاخذه کنم».[11]
ظاهر سخن امام علیه السلام این است که قبل از ارتکاب جرم هیچ اقدامى براى جلوگیرى از آن جایز نیست و تنها پس از ارتکاب جرم است که مى توان مجرم را دستگیر نمود. نظیر این سخن را امام علیه السلام در برخورد با خریت بن راشد نیز فرموده است. خریت بن راشد که از اصحاب امام علیه السلام بود، پس از ماجراى حکمیت در مقابل امام علیه السلام ایستاد. او به على(ع) گفت: «به خدا سوگند! از این پس دستوراتت را اطاعت نخواهم کرد، پشت سرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد.»
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «مادرت به سوگت نشیند! اگر چنین کنى، پیمان خود را شکسته اى، پروردگارت را نافرمانى نموده اى و جز به خودت به کسى زیان نرسانده اى! به من بگو دلیل این تصمیم تو چیست؟»
خریت دلیل تصمیم خود را پذیرش حکمیت بیان کرد و حضرت از او خواست که با هم بنشینند و در باره حکمیت با هم بحث کنند تا شاید خریت هدایت شود و خریت با تعهد به اینکه فردا خدمت حضرت شرفیاب شود از او جدا شد. عبدالله بن قعین مى گوید: «پس از این گفتگو من به منزل خریت رفتم ولى آثار ندامت در او دیده مى شد و از تصمیم خود در باره جدایى از حضرت با یارانش سخن مى گفت. فرداى آن روز خدمت حضرت على(ع) رسیدم و آنچه را از خریت روز گذشته مشاهده کرده بودم، به امام(ع) گفتم.»
امام(ع) فرمود: «او را رها کن! اگر حق را پذیرفت و بازگشت، از او مى پذیریم و اگر خوددارى کرد، او را تعقیب مى کنیم.»
عبدالله مى گوید: «به امام(ع) گفتم: چرا اکنون او را نمى گیرى و در بند نمى کنى؟»
امام(ع) فرمود:
«اگر این کار را با هر کس که به او گمان بد داریم، انجام دهیم، زندانها را از آنها پر مى کنیم و من براى خود جایز نمى دانم که بر مردم یورش برم و آنان را زندان و مجازات کنم تا اینکه مخالفت خود را با ما اظهار کنند.»[12]
از طرف دیگر نهى از منکر به معنى پیشگیرى از وقوع گناه و جرم است و روشن است که موضوع و مورد آن قبل از ارتکاب جرم است و برخورد پس از وقوع جرم، کیفر و مجازات نامیده مى شود.
در توضیح آن مى توان گفت: اگر کسى مقدمات جرم و توطئه اى را انجام نداده باشد و دلیل و شاهد خارجى وجود نداشته باشد که او تصمیم بر خروج و آشوب دارد و تنها امام(ع) از طریق علم غیب از قصد و نیت او آگاه شده است در این صورت امام(ع) تنها به استناد علم غیب خود براى جلوگیرى از جرم دست به اقدامى نمى زند، عدم برخورد امام(ع) با ابن ملجم با اینکه بارها به کشته شدن خود به دست او خبر داده بود، نیز از همین قبیل است بلکه بر اساس سخن حضرت در ماجراى خریت مى توان گفت حتى اگر کسى با زبان اظهار مخالفت نماید تا قبل از دست زدن به مقدمات شورش، حضرت با او مقابله نمى کرد.
ولى اگر کسى در عمل وارد مقدمات جرم و شورش شود، به طورى که شواهد و قراین خارجى گویاى این است که او در آینده دور یا نزدیک مرتکب جرم خواهد شد، در این صورت بر حکومت اسلامى واجب و لازم است که به هر وسیله ممکن از وقوع آن جلوگیرى کند. همان گونه که در امور مهم مانند قتل بر همه اشخاص واجب است که از کشته شدن انسان بى گناه جلوگیرى نمایند، هر چند به کشته شدن شخصِ مهاجم منجر شود.
بهترین شاهد بر این جمع، اقدام امیر مؤمنان(ع) در برخورد با ناکثین است. آن حضرت پس از آگاهى از حرکت ناکثین به سرعت از مدینه حرکت کرد تا از ورود آنان به بصره و قتل و غارت انسانهاى بى گناه جلوگیرى کند. البته باید توجه داشت که اقدامات قبل از وقوع جرم جنبه پیشگیرى دارد و باید به حداقل اکتفا شود.
حرکت ناکثین به سوى بصره
به هر حال طلحه و زبیر در مکه به عایشه پیوستند و به بهانه خونخواهى عثمان تمام کسانى که در زمان عثمان بیت المال مسلمانان را به یغما برده بودند و با به خلافت رسیدن حضرت على(ع) مقام و موقعیت خود را از دست داده بودند و کسانى که خویشان و بستگانشان به دست آن حضرت در جنگهاى صدر اسلام کشته شده بودند و خلاصه کسانى که تحمل عدالت آن حضرت را نداشتند، گرد خود جمع کردند و پرچم مخالفت علیه حکومت آن حضرت برافراشتند و با تقسیم اموالى که از بیت المال مسلمانان به تاراج رفته بود و فریب عده اى جاهل و ناآگاه سپاهى تهیه کرده، به سوى بصره حرکت کردند.
جنایات ناکثین در بصره قبل از جنگ جمل
سپاه ناکثین ابتدا از سپاه عثمان بن حنیف ـ حاکم بصره از سوى امیر مؤمنان(ع) ـ شکست خوردند و با هم قرار گذاشتند تا آمدن حضرت على(ع) حکومت بصره در اختیار عثمان بن حنیف باشد و آنان در هر کجاى بصره که بخواهند، ساکن شوند. پس از گذشت چند روز اصحاب جمل مشاهده کردند که با وضع موجود قدرت رویارویى با حضرت على(ع) را ندارند؛ از این رو با نیرنگ و حیله ـ برخلاف قرارداد صلح ـ شبانه بیت المال را تسخیر کردند و نگهبانان آن را پس از دستگیرى کشتند. در این جریان 40 نفر از آنان به دست زبیر در حال اسارت اعدام شدند. آنان عثمان بن حنیف را تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار دادند و آنگاه از بصره بیرون کردند.[13]
در جریان دستگیرى عثمان بن حنیف 70 نفر از سبابجه به دست زبیر کشته شدند و گروهى از آنان که حفاظت از بیت المال را رها نکردند، شبانه مورد تهاجم نیروهاى ناکثین قرار گرفتند و 50 نفر از آنان اسیر و به شهادت رسیدند. پس از دستگیرى عثمان بن حنیف، «حُکَیم بن جَبَله» با 300 نفر از قبیله «عبدالقیس» قیام کرد که همگى به دست ناکثین کشته شدند.[14]
اصحاب جمل پس از تسلط بر شهر بصره، از هیچ تلاش و کوششى براى سرکوب مخالفان خود کوتاهى نکردند و هر صداى مخالفى را با ارعاب، تهدید و شکنجه پاسخ مى دادند و با تقسیم بیت المال بصره بین یاران خود به تقویت بنیه نظامى خود پرداختند. ذکر جنایات ناکثین در بصره ما را از هدف اصلى باز مى دارد، لذا به همین مقدار بسنده مى کنیم.
حرکت امیر مؤمنان(ع) از مدینه
حضرت على(ع) پس از آگاهى از شورش ناکثین، به منظور پیشگیرى از قتل و غارت مسلمانان توسط آنان، به سرعت حرکت کرد تا از رسیدن آنان به بصره جلوگیرى کند ولى با کمال تأسف در ربذه به او خبر رسید که اصحاب جمل از دسترس آن حضرت خارج شده اند، لذا در ربذه براى تهیه نیرو توقف نمود. پس از آنکه از «ربذه» آماده حرکت به ذى قار شد یکى از یاران آن حضرت سؤالاتى از او نمود، که تا حد زیادى سیره و روش آن حضرت را در برخورد با مخالفان بیان مى کند.
اسکافى مى گوید: هنگامى که حضرت تصمیم گرفت از ربذه به سوى بصره عزیمت کند، «رفاعة بن رافع» به پا خاست و چنین گفت: «اى امیر مؤمنان(ع) بر چه کارى تصمیم گرفته اى؟ و ما را کجا خواهى برد؟»
حضرت على(ع) فرمود: «آنچه نیت کرده ام و تصمیم بر انجامش دارم، اصلاح است اگر از ما بپذیرند و به آن پاسخ مثبت دهند.»
رفاعه گفت: «اگر نپذیرفتند، چه؟»
حضرت على(ع) فرمود: «آنان را فرا مى خوانیم و از حق به اندازه اى به آنان مى بخشیم که امید داریم راضى شوند.»
رفاعه گفت: «اگر راضى نشدند؟»
على(ع) فرمود: «تا وقتى که آنان ما را به خود واگذارند، آنها را به حال خود واگذار مى کنیم.»
رفاعه گفت: «اگر ما را به خود واگذار نکنند؟»
على(ع) فرمود: «در مقابل آنان از خود دفاع مى کنیم.»
رفاعه گفت: «نیکو تصمیمى است!»[15]
این گفتگو به خوبى نشان مى دهد که روش حضرت على(ع) در برخورد با مخالفان این بود که تا وقتى آنان در مقابل حکومت قیام مسلحانه نکنند متعرض آنان نشود.
تلاشهاى امیر مؤمنان براى برقرارى صلح
حضرت على(ع) از همان ابتدا تلاش وسیعى را براى برقرارى صلح و جلوگیرى از خونریزى آغاز کرد. آن حضرت خاضعانه و با جدّیت به هر وسیله ممکن براى برقرارى صلح و هدایت پیمان شکنان متوسل شد. به گونه اى که اگر کسى با قدرت، شجاعت و دلاوریهاى او در جنگهاى صدر اسلام آگاهى نداشته باشد، او را آنچنان ضعیف و ناتوان مى پندارد که گویا براى حفظ پایه هاى حکومت خود قادر به اقدامى نیست و لذا از دشمن این گونه تقاضاى صلح مى نماید! غافل از آنکه امیر مؤمنان(ع) در آن زمان در اوج قدرت به سر مى برد و شرایط از هر نظر به گونه اى براى امام(ع) آماده بود، که هر انسان قدرت طلب را تشویق مى کرد تا از فرصت به دست آمده نهایت بهره بردارى و استفاده را براى سرکوب و خشکاندن ریشه مخالفان خود بنماید. امیر مؤمنان(ع) از نظر شخصیت اجتماعى در موقعیتى به سر مى برد که فضایل و کمالاتش سراسر جهان اسلام را پر کرده بود و مسلمانان تنها او را نجات دهنده خود مى دانستند. از نظر شجاعت به گونه اى بود که نام مبارکش لرزه بر اندام شجاعان و دلاوران عرب مى افکند و اینک نمونه اى از تلاشهاى آن حضرت در برقرارى صلح.
امیر مؤمنان(ع) در ذى قار نامه اى به سران ناکثین نوشت و در آن بزرگى گناهانى که در بصره مرتکب شده بودند نظیر کشتار مسلمانان و شکنجه عثمان بن حنیف، را به آنان یادآورى کرد و از آنان خواست که از مخالفت با او دست بردارند و به جمع مسلمانان بپیوندند. حضرت(ع) این نامه را توسط صعصعة بن صوحان ـ یکى از یاران خود ـ به سوى طلحه و زبیر و عایشه فرستاد. ولى نامه امام(ع) در آنها هیچ تأثیرى نکرد، چه اینکه آنان گوش خود را بر هر صداى حقى بسته و تصمیم به مبارزه با آن حضرت گرفته بودند.[16]
در نوبت دیگر، امام(ع)، ابن عباس را به سوى آنان فرستاد و به او فرمود: «بیعت مرا به ایشان متذکر شو!»[17]
در نامه دیگرى امیر مؤمنان(ع) از طلحه به عنوان «شیخ المهاجرین» و از زبیر با عنوان «تک سوار قریش» یاد کرد.[18]
بار دیگر امام(ع) قعقاع بن عمرو صحابى معروف رسول خدا(ص) را به سوى سران ناکثین فرستاد. قعقاع تا حدى آنان را متمایل به صلح کرد. هنگامى که گزارش مذاکرات خود را خدمت امام(ع) عرض کرد، آن حضرت از نرمش آنان تعجب کرد.[19]
و نیز نامه اى توسط عمران بن الحصین خزاعى به آنان نوشت.
در مأموریت دیگرى ابن عباس را فقط نزد زبیر فرستاد تا شاید او را که نرمش بیشترى داشت به خود جذب کند.
بار دیگر امام(ع) عبدالله بن عباس، و زید بن صوحان ـ که پیامبر اکرم(ص) بر بهشتى بودن او شهادت داده بود ـ نزد عایشه فرستاد تا بلکه شخصیت آنان، عایشه را از موضع گیریش پشیمان کند؛ ولى عایشه در پاسخ استدلال و نصیحت و خیرخواهى آنان گفت: «من دیگر سخنان على را پاسخ نمى گویم، زیرا من در بحث به پاى او نمى رسم.»[20]
وقتى سپاه ناکثین و سپاه حضرت على(ع) در مقابل هم قرار گرفتند، سه روز گذشت و هیچ جنگى رخ نداد. در این مدت امیر مؤمنان(ع) فرستادگانى فرستاد و آنها را از جنگ و خونریزى برحذر داشت.[21]
در این زمان حضرت قرآنى به دست ابن عباس داد و به او فرمود بیعت مرا به آنها متذکر شو و از آنان بخواه قرآن را به حکمیت بپذیرند ولى آنها سرمست از قدرت و نیروى خود پاسخ دادند: «ما پاسخى جز شمشیر نداریم». ابن عباس پاسخ سران ناکثین را به حضرت على(ع) رساند، عرض کرد: «آنها جز با شمشیر با تو برخورد نخواهند کرد، قبل از اینکه به تو حمله کنند به آنان حمله کن». در همین حال باران تیر از سوى سپاه ناکثین به طرف یاران حضرت باریدن گرفت. ابن عباس گفت: «مشاهده نمى کنى که آنها چگونه رفتار مى کنند؟ دستور ده تا دفاع کنیم».
پیشواى مؤمنان(ع) پاسخ داد: «نه، تا اینکه بار دیگر عذر و حجت را بر آنها تمام کنیم».[22]
حضرت على(ع) در این نبرد از تمام وسایلى که ممکن بود ناکثین را از خواب غفلت بیدار کند و از بروز جنگ جلوگیرى کند یا لااقل موجب تنبه گروهى از آنان گردد، استفاده کرد. از آن جمله شخصیتهایى را که پیامبر(ص) عمل و گفتار آنان را ملاک تشخیص حق از باطل قرار داده بود، براى ارشاد ناکثین فرستاد. یکى از آن شخصیتها «عمار یاسر» بزرگ صحابى پیامبر اکرم(ص) بود. آن حضرت در باره عمار فرموده بود: «تو را گروه ستمگر و تجاوزگر مى کشند».
عمار قبل از شروع جنگ جمل بین دو لشکر حاضر شد، به نصیحت و موعظه ناکثین پرداخت ولى پند و اندرز عمار نیز نتوانست در آنان تأثیر کند و باران تیر از هر سوى بر او باریدن گرفت، اسب عمار در اثر تیراندازى دشمن از جاى حرکت کرد و او به سپاه حضرت على(ع) ملحق شد. عمار به حضرت عرض کرد: «راهى جز جنگ برایت باقى نمانده است».[23]
در مقابل تلاش صلح دوستانه حضرت على(ع) سران ناکثین از هیچ تلاش و کوششى در جنگ افروزى و تحریک سپاه خود به جنگ فروگذار نمى کردند. آنان با شعارهاى فریبنده و تحریک احساسات مردم، آنان را به جنگ علیه مسلمانان و برادرکشى تشویق و ترغیب مى کردند.
حضرت على(ع) در اقدام دیگرى شخصاً بر مرکب پیامبر اکرم(ص) سوار شد، بدون اسلحه میان دو سپاه آمد و زبیر را صدا زد، زبیر غرق در سلاح نزد حضرت آمد. آنها در وسط میدان همدیگر را در آغوش گرفتند. امیر مؤمنان به زبیر فرمود:
«آیا به یاد دارى روزى با رسول خدا(ص) از کنار من مى گذشتید، پیامبر اکرم(ص) نگاهى به من کرد و لبخندى بر لبان مبارکش نقش بست. من نیز در صورت آن حضرت لبخند زدم، تو به پیامبر(ص) گفتى: «اى رسول خدا! فرزند ابوطالب دست از خودنمایى برنمى دارد.» پیامبر اکرم(ص) فرمود: «زبیر! ساکت باش! او از خودنمایى به دور است ولى تو با او جنگ خواهى کرد و در این پیکار تو ظالم هستى!»[24]
یکى دیگر از اقداماتى که حضرت على(ع) براى جذب ناکثین انجام داد، سخنرانیهایى است که خود آن حضرت و دیگر اصحاب بزرگوار پیامبر اکرم(ص) ایراد کردند و در آن به شبهاتى که سران ناکثین در بین مردم القاء مى کردند پاسخ مى گفتند و به استناد ادله محکم و مستدل حقانیت آن حضرت و باطل بودن اصحاب جمل را اثبات مى کردند، از آن جمله سخنرانى حضرت على(ع)، خطبه امام حسن مجتبى و خطبه عمار یاسر است.
آنگاه حضرت على(ع) فرمود:
«کیست که این قرآن را بگیرد، ناکثین را به آن دعوت کند و بداند که در این راه به شهادت خواهد رسید و من بهشت را براى او ضمانت مى کنم.»
در پاسخ به این پیشنهاد جوانى به نام مسلم از قبیله عبدالقیس به پا خاست، گفت: «من قرآن را بر آنها عرضه مى کنم و در این راه براى رضاى خدا جانم را فدا مى کنم.»
حضرت على(ع) بر جوانیش ترحم کرد، از او روى گرداند و بار دیگر پیشنهاد خود را تکرار کرد. این بار نیز همان جوان به پا خاست. امیر مؤمنان این بار نیز از وى روى برتافت. آنگاه براى بار سوم پیشنهاد خود را تکرار فرمود. باز غیر از آن جوان کسى داوطلب نشد. حضرت قرآن را به او داد، فرمود: «کتاب خدا را بر ایشان عرضه و آنها را به آن دعوت کن.»
آن جوان قرآن به دست در مقابل سپاه ناکثین ایستاد، گفت: «این کتاب خداست، امیر مؤمنان شما را به آن دعوت مى کند». سپاه جمل در پاسخ دعوت به قرآن دست راستش را قطع کردند. آن جوان قرآن را با دست چپش گرفت. آن دستش نیز قطع شد. در حالى که خون از سراسر بدنش جارى بود، قرآن را به دندان گرفت. در اینجا عایشه دستور تیرباران کردن او را صادر کرد.[25]
پس از آنکه امید حضرت از برقرارى صلح ناامید شد، به یاران خود چنین سفارش کرد:
«تا آنها آغاز به نبرد نکرده اند، با آنان نجنگید. زیرا ـ به حمد خدا ـ شما در کار خود بر حجت هستید و خوددارى از جنگ قبل از شروع آنان، دلیل دیگرى است براى شما و هنگام پیکار، مجروحان را نکشید، پس از شکست آنان فراریان را تعقیب نکنید، کشته ها را برهنه و اعضایشان را قطع نکنید. وقت تسلط بر متاع و کالاهایشان، پرده ها را بالا نزنید، وارد خانه ها نشوید، از اموالشان چیزى نگیرید. هیچ زنى را با آزار و اذیت خود به خشم نیاورید، هر چند متعرض آبرویتان شوند و به فرماندهان و رهبران و نیکانتان ناسزا گویند.»[26]
حضرت على علیه السلام تا این حد با گذشت و عطوفت برخورد کرد و از هر جهت راه هر گونه عذر و بهانه را بر آنان بست. امیر مؤمنان علیه السلام در باره کسانى که آن جنایات هولناک را در بصره نسبت به یاران او روا داشتند چنین سفارشهایى مى فرماید. با اینکه هر کس مى داند آنها پس از شکست در جمل جبهه جدیدى علیه آن حضرت خواهند گشود. بر اساس همین دستور حضرت على(ع) بسیارى از سران ناکثین مانند مروان، عبدالله بن زبیر و ... که در جنگ جمل مجروح شدند، توانستند جان سالم به در برند[27] و طلحه نیز به دست مروان کشته شد.[28]
در همان حال که امیر مؤمنان(ع) یاران خود را موعظه مى کرد باران تیر از سوى ناکثین به سوى آنها باریدن گرفت. اصحاب حضرت(ع) که تاب تحمل این همه کرامت و بزرگوارى و عطوفت و رحمت را از سوى آن حضرت نداشتند، فریاد برآوردند: «اى امیر مؤمنان! تیرهاى دشمن ما را قتل عام کرد.» ولى حضرت علیه السلام همانند پدرى که در مقابل فرزند گستاخش قرار گرفته و براى هدایت و جذب او از هیچ تلاش و کوششى فروگذار نیست، احساسات یاران خود را کنترل مى کرد. در این حال جنازه مردى را که در خیمه کوچکش بر اثر اصابت تیر به شهادت رسیده بود، در مقابل حضرت بر زمین گذاشتند و به حضرت عرض کردند: «این فلانى است». حضرت با دلى پرخون مانند کسى که همه راهها به رویش بسته شده است و قدرت بر هیچ اقدامى ندارد، دست به سوى آسمان بلند کرد، عرضه داشت: «خدایا شاهد باش!» بیش از چند لحظه نگذشت که جنازه شخص دیگرى در مقابل حضرت بر زمین نهاده شد. امیر مؤمنان بار دیگر یاران خود را به صبر و بردبارى دعوت کرد و در پیشگاه خداوند عرضه داشت: «خدایا شاهد باش!» طولى نکشید که عبدالله بن بدیل، صحابى بزرگوار پیامبر اکرم(ص) جنازه برادرش[29]، عبدالرحمن، را که بر اثر تیر به شهادت رسیده بود در مقابل حضرت به زمین گذاشت، عرض کرد: «اى پیشواى مؤمنان(ع)! این برادر من است که به شهادت رسیده است». حضرت على علیه السلام که بین دو راهى بسیار عجیبى قرار گرفته بود، در اینجا از هدایت آنان کاملاً ناامید شد و حجت را بر آنان تمام شده دانست، لذا بر خلاف میل قلبى خود بر اساس انجام وظیفه و دفاع از جان یاران خود آماده نبرد شد.[30]
در گزارشى آمده است که حضرت على(ع) در جنگ جمل، پس از نماز صبح پرچم را به دست فرزندش محمد بن حنفیه داد، آنگاه یاران خود را تا هنگام ظهر نگه داشت و در این مدت ناکثین را سوگند مى داد و به صلح فرا مى خواند.[31]
برخورد حضرت با ناکثین پس از جنگ
پس از پایان جنگ سپاه ناکثین از هر سو پا به فرار گذاشتند. در این هنگام حضرت على علیه السلام دستور داد این فرمان به اصحاب و یارانش ابلاغ شود:
«اى مردم! مجروحان دشمن را نکشید، فراریان را تعقیب نکنید، نادمان را سرزنش و ملامت نکنید. هر کس اسلحه خود را بر زمین گذاشت در امان است. هر کس به خانه خود رفت و در را بست در امان است.»
آنگاه امیر مؤمنان سفید و سیاه را امان داد.[32]
آن حضرت در این جنگ دستور عفو عمومى براى مردم بصره صادر کرد و تمام کسانى را که در برابر او شمشیر کشیده بودند، بخشید[33] و آنها را آزاد گذاشت که کشته هاى خود را آزادانه به خاک بسپارند[34].
پس از پایان جنگ گروهى از یاران حضرت خواستار آن بودند که با اصحاب جمل مانند مشرکان رفتار شود، زنانشان به اسارت و اموالشان به غنیمت گرفته شود. امیر مؤمنان علیه السلام به شدت با چنین طرز تفکرى مخالفت نمود و فقط دستور داد مهمات و اسلحه هایى که در میدان جنگ از آنان باقى مانده ضبط شود.[35]
برخورد امیر مؤمنان علیه السلام در جمل با دشمنان خود آن چنان بزرگوارانه و کریمانه بود که حتى دشمن ترین افراد را به تحسین وا داشت. پس از پایان جنگ گروهى از آنان که مروان حکم در بین آنان بود به یکدیگر گفتند: «ما در باره على ستم روا داشتیم و بى جهت بیعت با او را شکستیم. ولى وقتى او بر ما پیروز شد هیچ کس را بزرگوارتر و با گذشت تر از او پس از پیامبر اکرم(ص) نیافتیم، به پا خیزید تا خدمت وى شرفیاب شویم و از او عذرخواهى کنیم.»[36]
عایشه پس از جنگ جمل
پس از جنگ جمل، حضرت على علیه السلام به محمد بن ابوبکر دستور داد خواهرش ـ عایشه ـ را به خانه بنى خلف انتقال دهد تا در باره او تصمیم بگیرد. محمد بن ابوبکر گوید: «او را به آنجا منتقل کردم در حالى که مدام به من و حضرت على علیه السلام ناسزا مى گفت و بر اصحاب جمل رحمت مى فرستاد.»[37]
هنگامى که حضرت على علیه السلام تصمیم گرفت به سوى کوفه حرکت کند، 40 نفر زن را با لباس مردانه و مسلح، همراه عایشه نمود تا او را به مدینه برسانند. در بین راه عایشه مرتب به امیر مؤمنان(ع) ناسزا مى گفت که حضرت على(ع) حرمت پیامبر(ص) را نگه نداشته، او را همراه مردان به مدینه فرستاد و ... او آن قدر به حضرت على علیه السلام ناسزا گفت که وقتى به مدینه رسیدند، یکى از زنان نگهبان تاب خوددارى از کف بداد، نزدیک آمد و گفت:
«واى بر تو اى عایشه! آیا آنچه انجام دادى کافى نبود که در باره ابوالحسن علیه السلام این چنین سخن مى گویى؟ آنگاه دیگر زنان نزدیک آمدند، نقاب از چهره برگرفتند عایشه با پى بردن به حقیقت شرمگین شد، کلمه استرجاع بر زبان جارى کرد و از اعمال خود در پیشگاه خدا استغفار نموده، گفت: خداوند به فرزند ابوطالب جزاى خیر عطا کند که حرمت رسول خدا(ص) را نگه داشت.»[38]
حضرت على علیه السلام در باره عایشه فرمود:
«افکار و عقده هاى درونى که نسبت به من داشت او را به جوشش در آورد، آزارى به من رساند که در باره هیچ کس چنین آزارى روا نمى داشت. با این حال در آینده از احترام گذشته خود برخوردار است و رسیدگى به اعمال با خداست، هر کس را بخواهد عفو مى کند و هر کس را بخواهد عذاب مى کند.»[39]
عایشه آن چنان تحت تأثیر برخورد کریمانه و بزرگوارانه حضرت على علیه السلام قرار گرفت که پس از جنگ مى گفت: «آرزو داشتم 20 سال قبل از آن حادثه مرده بودم.»[40]
عفو و بخشش امام(ع) از مخالفان خود اختصاص به اصحاب جمل ندارد بلکه در موارد دیگر نیز حضرت على(ع) پس از شکست مخالفان خود آنان را عفو مى کرد. پس از آنکه معقل بن قیس، خریت بن راشد را در اهواز شکست داد نامه اى به این شرح به حضرت على(ع) نوشت:
«... ما با مارقین که خود را به وسیله مشرکان تقویت کرده بودند، روبه رو شدیم و از آنان تعداد بسیارى را کشتیم و از سیره و روش تو در مورد آنان تجاوز نکردیم؛ از این رو فراریان و اسیران و مجروحان آنان را نکشتیم ...»[41]
و پس از آنکه در منطقه فارس بر آنان پیروزى کامل یافت و خریت کشته شد، از مسلمانانى که با خریت همکارى کرده بودند، بیعت گرفت و آنان را آزادشان گذاشت.[42]
نامه معقل به امیر مؤمنان(ع) به خوبى نشان مى دهد که این نوع برخورد سیره دایمى و همیشگى امیر مؤمنان(ع) بوده است. مرحوم محقق در شرایع در این باره مى فرماید:
«آن دسته از اهل بغى که گروهى دارند که به سوى آنان بازگردند، جایز است، مجروحان و اسراى ایشان را کشت و فراریانشان را تعقیب کرد، ولى آن دسته از یاغیان که گروهى ندارند که به سویشان بازگردند، هدف از جنگ با آنان متفرق کردن اجتماع آنهاست. بنابراین فراریانشان تعقیب نمى شوند و مجروحان و دستگیرشدگانشان کشته نمى گردند.»
مرحوم صاحب جواهر در ذیل این عبارت مى فرماید: «من هیچ مخالفى در آنچه گفته شد نیافتم جز اینکه در کتاب «الدروس» آمده است که «حسن» نقل کرده که آنان بر شمشیر عرضه مى شوند، پس هر کس از آنان توبه کرد، آزاد مى شود و اگر توبه نکرد کشته خواهد شد.» ولى من گوینده این قول را نشناختم، بلکه از سیره حضرت على(ع) با اهل جمل خلاف این قول ثابت است و بنابراین اختلاف قابل اعتنایى در مسأله نیست بلکه در کتاب «المنتهى» و منقول از «تذکره» به علما ما نسبت داده شده است بلکه از کتاب «الغنیه» نقل شده که صریحاً ادعاى اجماع نموده است».[43]
امام جواد علیه السلام در پاسخ به سؤالات یحیى بن اکثم فرمود:
«اما اینکه گفتى امیر مؤمنان علیه السلام اهل صفین را چه در حال پیشروى و چه در حال فرار مى کشت و به مجروحان تیر خلاص مى زد ولى در جنگ جمل هیچ فرارى را تعقیب نکرد و هیچ مجروحى را نکشت و هر کس اسلحه خود را بر زمین گذاشت و یا به خانه اش رفت، امان داد به این دلیل بود که اهل جمل پیشوایشان کشته شده بود و گروهى نداشتند که به آنها ملحق شوند و همانا به خانه هایشان بازگشتند بدون اینکه مخالف و محارب باشند و به اینکه از آنان دست برداشته شود راضى و خشنود بودند، پس حکم اینها این است که شمشیر از میانشان برداشته شود و از آزار و اذیتشان خوددارى شود چرا که در پى اعوان و انصارى نیستند. ولى اهل صفین به سوى گروهى آماده و رهبرى باز مى گشتند که آن رهبر اسلحه و زره و نیز شمشیر برایشان فراهم مى کرد، از بخششهاى خود آنها را سیراب مى کرد، برایشان قرارگاه و منزلگاه آماده مى کرد، از بیمارانشان عیادت مى کرد و ... بنابراین حکم آنها یکسان نیست.»[44]
امام(ع) در برخورد با معاویه
امیر مؤمنان(ع) در مراسم بیعت مردم با او متعهد شد که به کتاب خدا و روش پیامبر اسلام(ص) عمل کند. ولى با وجود معاویه ـ که به هیچ یک از اصول انسانى، اسلامى پایبند نبود ـ عمل به این شرط حداقل در بخش وسیعى از قلمرو حکومت حضرت غیر ممکن بود. لذا آن حضرت پس از سرکوب فتنه ناکثین تمام تلاش و کوشش خود را براى برکنار نمودن معاویه به کار گرفت. در آن زمان بر اساس همه مبانى و نظریات، حضرت على علیه السلام حاکم شرعى و قانونى مسلمانان بود و معاویه باید به دستور او در باره کناره گیرى از حکومت شام تسلیم شود. ولى او که آرزوى زمامدارى و خلافت مسلمانان را از سالهاى قبل در سر مى پروراند حاضر به تسلیم خواسته به حق امام(ع) نشد. حضرت على علیه السلام ابتدا سعى کرد از هر وسیله ممکن استفاده کند تا شاید بتواند معاویه را تسلیم خواسته هاى مشروع خود نماید و از خونریزى و کشته شدن مسلمانان جلوگیرى نماید. ابتدا جریر بن عبدالله را که سابقه دوستى و رفاقت با معاویه داشت براى گرفتن بیعت از معاویه و اهل شام به آنجا اعزام داشت.[45] ولى معاویه از حسن نیت و صداقت امام(ع) نهایت سوء استفاده را به نفع خود نمود و به دلیل اینکه در آن زمان آمادگى کامل براى مقابله با حضرت على علیه السلام را نداشت و از نظر تبلیغاتى در وضعیت مناسبى به سر نمى برد به سیاست وقت کشى روى آورد و حدود چهار ماه جریر بن عبدالله را در شام نگه داشت و هر روز به بهانه هاى مختلف از دادن پاسخ صریح به او خوددارى مى کرد.[46] در این مدت معاویه توانست عمروعاص را با وعده و وعید با خود همراه کند. عبیدالله بن عمر را به سوى خود جذب کند. سران قبایل را در شام با خود موافق کند و سرانجام از مردم شام براى خود بیعت بگیرد و آنها را براى جنگ با حضرت على علیه السلام آماده نماید.
پس از بازگشت جریر و شکست مأموریت او حضرت على علیه السلام آماده نبرد با معاویه شد ولى با این حال دست از تلاشهاى خود براى دستیابى به راه حل مسالمت آمیز برنداشت. آن حضرت بارها به سوى معاویه نامه نوشت و نماینده اعزام کرد. ولى معاویه کسى نبود که تسلیم حق شود و بتواند از حبّ ریاست و مقام بگذرد. پس از اینکه دو سپاه در مقابل هم صف بستند، حضرت به یاران خود دستور داد که آغازکننده نبرد نباشند.
در ابتداى نبرد معاویه به انگیزه از پاى در آوردن یاران امام علیه السلام آب را بر روى آنها بست ولى پس از آنکه یاران امام(ع) با فداکارى و جانفشانى آب را به تصرف خود در آوردند، امیر مؤمنان(ع) حاضر نشد مقابله به مثل نماید و آب را بر روى آنان ببندد.
امام علیه السلام هنگامى که مالک اشتر را پیشاپیش سپاه خود به منطقه صفین اعزام مى کرد، به او فرمود:
«بر حذر باش از اینکه تو آغازگر نبرد باشى مگر اینکه آنها شروع به جنگ نمایند، تا اینکه در مقابل آنان قرارگیرى و سخنانشان را بشنوى. مبادا دشمنى تو با آنان تو را به جنگ با آنان وادار کند قبل از اینکه آنان را دعوت [به حق] کنى و هر گونه بهانه و عذرى را به طور مکرر بر آنها ببندى.»[47]
حضرت على(ع) سپاه شام را به سوى قرآن دعوت کرد ولى حاضر نشدند به حکم قرآن تن در دهند.[48] امیر مؤمنان در طول جنگ صفین در حدود 10 نامه به معاویه نوشت و او را به صلح فرا خواند که به خاطر طولانى شدن بحث از ذکر آنها خوددارى مى کنیم. در نهج البلاغه خطبه 198 آمده است امیر مؤمنان(ع) هنگامى که در جنگ صفین مشاهده کرد که یارانش در مقابل فحاشى لشکر معاویه، اقدام به فحاشى مى کنند، فرمود:
«من براى شما نمى پسندم که دشنام دهنده باشید، ولى اگر شما کارهاى آنها را توصیف کنید و حالشان را باز گویید در گفتار راست تر و در برکنارى خودتان از گناه و سرزنش آنها رساتر خواهد بود. به جاى دشنام دادن به آنها، بگویید: بارخدایا! خونهاى ما و آنها را حفظ کن و میان ما و آنها صلح و آشتى برقرار فرما و آنان را از گمراهى به هدایتشان رسان تا هر کس حق را ندانسته، بشناسد و هر کس حریص در کجروى و دشمنى است از آن بازگردد.»
امام(ع) در برخورد با خوارج
پس از آنکه حضرت على علیه السلام در جنگ صفین مجبور به پذیرش حکمیت شد و از صفین به کوفه بازگشت، در نزدیکى کوفه کم کم گروهى از یاران حضرت از سپاه او جدا شدند، به منطقه حروراء در نیم فرسنگى کوفه رفتند و پرچم مخالفت با حضرت را در آنجا برافراشتند. این گروه بعدها به حروریه نیز معروف شدند.[49]
خوارج از جاهل ترین، متعصب ترین، پرخاشگرترین و خشن ترین افراد نسبت به حضرت على(ع) بودند، که به هیچ وجه حاضر به پذیرش و تسلیم در مقابل سخنان حق امام على(ع) نشدند. آنها اشکالاتى به حضرت على(ع) وارد مى کردند و امام(ع) با دقت به تمام اشکالات آنها پاسخ مى داد. اعتراضات خوارج حدود شش ماه طول کشید و حضرت در مقابل آنها فقط به ارشاد و هدایت آنان مى پرداخت. آنها در اعتراضهاى خود به هیچ وجه رعایت ادب را نمى کردند و از ناسزاگویى، هتاکى و ... نسبت به امام(ع) خوددارى نمى کردند. با این حال حضرت على(ع) در مقابل آنان در نهایت بردبارى و تحمل رفتار مى کرد و از هر گونه اقدام خشونت بارى که به تحریک احساسات آنها بیانجامد، به شدت پرهیز مى نمود و تنها زمانى به نبرد با آنها پرداخت که در مقابل حضرت به جنگ و خونریزى و حرکت مسلحانه اقدام کردند. امیر مؤمنان(ع) در مقابل آنها همانند پدرى مهربان در نهایت عطوفت، مهربانى و رحمت رفتار مى کرد تا در حدّ امکان آنان را هدایت کند و از گمراهى نجات بخشد و با همین روش توانست دو سوم آنها را جدا کند و تنها با یک سوم باقیمانده مجبور به نبرد شد.
در اینجا به بخشى از اقدامات خشن خوارج و تلاشهاى دلسوزانه حضرت در مقابل آنها اشاره مى کنیم.
نمونه اى از کارهاى خوارج
سعى در بر هم زدن نماز جماعت
از اقدامات خوارج در مخالفت با حکومت حضرت على علیه السلام این بود که آنان با حضور در مسجد و عدم شرکت در نماز، مخالفت خود را اظهار مى کردند و هنگام اقامه نماز به دادن شعارهاى تند مى پرداختند. یک روز که امام(ع) در حال اقامه نماز جماعت بود، عبدالله بن کواء ـ با صداى بلند این آیه را تلاوت کرد:
«و لقد اوحى الیک و الى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطنّ عملک و لتکوننّ من الخاسرین؛[50] هر آینه به تو و به پیامبران پیش از تو وحى شد که اگر شرک ورزى، عملت تباه مى شود و از زیانکاران خواهى بود.»
امام(ع) در حال تلاوت ابن کواء سکوت کرد تا آیه را تمام کرد، آنگاه نماز را ادامه داد. با شروع امام(ع) به قرائت ابن کواء بار دیگر همان آیه را تلاوت کرد و امام مانند گذشته در حال قرائت او سکوت کرد. سرانجام پس از اینکه چند بار این عمل تکرار شد امام(ع) این آیه را تلاوت کرد:
«فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنّک الذین لا یؤمنون؛[51]
صبر کن به درستى که وعده خدا حق است و کارهاى افراد غیر مؤمن تو را خشمگین نسازد.»
با تلاوت این آیه ابن کواء ساکت شد و حضرت نماز را به پایان رساند.[52]
اغتشاش در سخنرانى امام(ع)
روزى امام علیه السلام در مسجد کوفه براى مردم سخنرانى مى کرد. در بین صحبتهاى امام(ع)، از گوشه مسجد یکى از خوارج به پا خاست و با صداى بلند، شعار «لا حکم الا لله» را سر داد. به دنبال شعار او یکى دیگر از خوارج از گوشه دیگر مسجد همین عمل را تکرار کرد و پس از آن گروهى برخاستند و همصدا به دادن شعار پرداختند. حضرت مدتى صبر کرد تا آنها ساکت شدند، آنگاه فرمود: «سخن حقى است، ولى آنان اهداف باطلى را دنبال مى کنند». سپس ادامه داد:
«تا وقتى با ما هستید از سه حق برخوردارید: [و جسارتها و بى ادبیهاى شما موجب نمى شود تا شما را از این حقوق محروم کنیم]
اول اینکه از ورود شما به مساجد جلوگیرى نمى کنیم و دوم اینکه حقوقتان را از بیت المال قطع نمى کنیم و سوم اینکه تا اقدام به جنگ نکنید با شما نبرد نمى کنیم».[53]
روز دیگرى که امام(ع) در مسجد کوفه مشغول سخنرانى بود یکى از خوارج شعار «لا حکم الا لله» را با صداى بلند سر داد. امام(ع) فرمود: «بزرگ است خدا، سخن حقى است که آنها مقصود باطلى از آن دارند». آنگاه ادامه داد:
«اگر آنان سکوت کنند با آنان مانند دیگران رفتار مى کنیم و اگر سخن بگویند، پاسخ مى گوییم و اگر شورش کنند با آنها نبرد مى کنیم»[54].
روزى یکى از خوارج وارد مسجد شد و شعار یادشده را سر داد، مردم دور او را گرفتند و او شعار خود را تکرار کرد و این بار گفت: لا حکم الا لله و لوکره ابوالحسن. امام(ع) در پاسخ او گفت: «من هرگز حکومت خدا را مکروه نمى شمارم ولى منتظر حکم خدا در باره شما هستم.» مردم به امام(ع) گفتند: «چرا به اینها این همه مهلت و آزادى مى دهید؟ چرا ریشه آنان را قطع نمى کنید؟» فرمود:
«آنان نابود نمى شوند، گروهى از آنان در صلب پدران و رحم مادران باقى هستند و به همین حال تا روز رستاخیز خواهند بود»[55].
ناسزاگویى به امام(ع)
نقل شده است که حضرت على علیه السلام در میان اصحابش نشسته بود، زن زیبایى از آنجا عبور کرد و توجه حاضران را به خود جلب کرد، امام(ع) فرمود: «چشمان این مردان سخت در طلب است و این مایه تحریک و هیجان است. بنابراین هر گاه یکى از شما نگاهش به زن زیبایى افتاد با همسر خود آمیزش کند چرا که این زنى است همچون آن. یکى از خوارج که حاضر بود با شنیدن سخن حضرت گفت خداوند این کافر! را بکشد، چقدر دانا و فقیه است!» اصحاب یورش بردند که او را بکشند، امام فرمود: «آرام باشید! جواب دشنام، دشنام است یا گذشت از گناه».[56]
هنگامى که حضرت على علیه السلام براى مردم سخنرانى مى کرد، عبدالله بن کواء گفت: «خداوند تو شیطان را بکشد! چه فهیم و چه فصیح هستى!»
و نیز روایت شده که روزى ابن کواء در مصرف آب براى وضو زیاده روى کرد. حضرت على(ع) به او فرمود: «در مصرف آب اسراف کردى!» ابن کواء با جسارت و بى ادبى پاسخ داد: «اسراف تو در خون مسلمانان بیشتر است».[57]
اقدامات حضرت على علیه السلام براى هدایت خوارج
آنچه گفته شد نمونه اى از برخوردهاى جاهلانه، گستاخانه و بى ادبانه خوارج با حضرت على علیه السلام بود که امام(ع) در نهایت بردبارى، خویشتن دارى، رأفت و عطوفت با آنان برخورد مى کرد. کارهاى جاهلانه خوارج هیچ گاه حضرت را بر آن نداشت تا با آنان برخورد تند و خشن نماید یا از حقوق اجتماعى و سیاسى محرومشان سازد. وضعیت به همین صورت مى گذشت تا اینکه خوارج در صدد سازماندهى براى آشوب و قیام مسلحانه بر آمدند، در این مرحله نیز امیر مؤمنان در حد ممکن از هیچ تلاش و کوششى براى هدایت آنان خوددارى نکرد و به هر وسیله اى که احتمال مى داد آنها را از خواب غفلت بیدار کند و به راه راست رهنمون شود، متوسل شد.
حضرت على(ع) براى هدایت خوارج کارهاى متعددى انجام داد. یکى از اقدامات حضرت ملاقاتهاى خصوصى بود که با رهبران آنها انجام مى داد. در این ملاقات ها امام(ع) سعى مى کرد شبهات آنان را پاسخ گوید و متوجه اشتباهاتشان نماید تا از راهى که انتخاب کرده اند بازگردند.[58]
دیگر از اقدامات حضرت على(ع) فرستادن اشخاص وجیه و سرشناس براى هدایت و راهنمایى آنها بود تا شاید شخصیت آنان خوارج را به فکر وادارد و آنها را متوجه اشتباه خود نماید. براى این منظور ابن عباس را ـ که در بحث و گفتگو مهارت زیادى داشت ـ به سوى آنها فرستاد تا با آنها به بحث و گفتگو بپردازد و اشکالاتشان را پاسخ گوید[59] و پس از او بزرگانى همچون صعصعة بن صوحان، زیاد بن نضر را براى نصیحت آنان فرستاد ولى سخنان آنها نتوانست خوارج را از خواب غفلت بیدار کند و بدون نتیجه به سوى امام(ع) بازگشتند. آنگاه امام(ع) شخصاً به اردوگاه آنها رفت و با ایشان به گفتگو پرداخت. در این گفتگو سخنان زیادى بین آن حضرت و خوارج ردّ و بدل شد و امام(ع) به همه شبهات آنها پاسخ گفت. در پایان خوارج از امام(ع) خواستند توبه نماید. امام نیز بدون اشاره به گناه خاصى در پیشگاه خداوند توبه کرد. بدینسان خوارج به کوفه بازگشتند. پس از بازگشت خوارج به کوفه اشعث بن قیس خدمت امام(ع) رسید و گفت شایع شده است که شما از پیمان خود برگشته اید و حکمیت را کفر و گمراهى مى دانید. پس از سخنان اشعث امام(ع) اعلام داشت:
«هر کس مى اندیشد که من از پیمان تحکیم بازگشته ام دروغ مى گوید و هر کس آن را گمراهى بداند خود گمراه است».
با سخنان امام(ع) خوارج بار دیگر با شعار «لا حکم الا لله» مسجد را ترک کرده، به اردوگاه خود بازگشتند[60].
بار دیگر امام(ع) تلاشهاى خود را براى هدایت آنان از سر گرفت و در مناظره اى که با آنها داشت موفق شد دو هزار نفر از آنان را به سوى خود جذب کند.
پس از آن ابن عباس را بار دیگر نزد آنان فرستاد ولى خوارج به عناد و لجاجت روى آورده بودند و تصمیم به تسلیم در برابر حق نداشتند لذا تلاشهاى امام(ع) کمتر نتیجه مى داد.[61] در یکى از مذاکراتى که حضرت على(ع) با آنها داشت از آنها خواست دوازده نفر را از بین خود انتخاب کنند و خود نیز به همین تعداد جدا کرد و با آنها به گفتگو پرداخت. در پایان این گفتگو عبدالله بن کواء که از رهبران آنان بود با پانصد نفر از خوارج جدا شد و به یاران حضرت پیوست.[62]
پس از اعلام نتیجه حکمیت، امام علیه السلام مخالفت خود را با آن اعلام کرد و از مردم خواست براى جنگ با معاویه در نخیله ـ لشکرگاه امام(ع) ـ اجتماع کنند.[63] از سوى دیگر به دنبال خوارج فرستاد و از آنها خواست براى جنگ با معاویه به سپاه او بپیوندند. خوارج پاسخ دادند ما ترا شایسته رهبرى و امامت نمى دانیم.[64]
در این میان به امام علیه السلام گزارش رسید که خوارج در خانه عبدالله بن وهب راسبى به دور هم گرد آمده اند و به عنوان امر به معروف و نهى از منکر تصمیم بر قیام مسلحانه گرفته اند و به این منظور نامه اى به همفکران خود در بصره نوشته و از آنان دعوت کرده اند که هر چه زودتر به اردوگاه خوارج نهروان در کنار خیبر بپیوندند و خوارج بصره نیز اعلام آمادگى کرده اند.[65] بر همین اساس گروهى از یاران امام(ع) اصرار ورزیدند که پیش از نبرد با معاویه کار خوارج را یکسره سازند. امام(ع) به پیشنهاد آنان اهمیت نداد و فرمود:
«آنان را رها سازید و سراغ گروهى بروید که مى خواهند در روى زمین شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگى بگیرند».[66]
سپاه امام(ع) از نخیله به مقصد شام از شهر انبار، شاهى، دباها عبور کردند تا به دمما رسیدند.[67] در همین حال که سپاه امام(ع) به سوى شام در حرکت بود به آن حضرت گزارش رسید که خوارج عبدالله بن خباب بن ارت و همسر باردارش را به جرم اینکه با عقیده آنها مخالف بوده است به قتل رسانده اند. خوارج هر کس را که از آن طرف عبور مى کرد، نظرش را در باره حکمیت سؤال مى کردند و در صورت مخالفت با نظرشان او را مى کشتند. امیر مؤمنان(ع) چون از قتل عبدالله آگاه شد، حارث بن مرّة را روانه پادگان خوارج کرد تا گزارش صحیحى از جریان بیاورد. وقتى حارث وارد جمع آنان شد تا از جریان به طور صحیح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامى و انسانى، او را کشتند. قتل سفیر امام(ع) بسیار بر تأثر حضرت افزود. در این موقع گروهى به حضور امام رسیدند و گفتند: «آیا صحیح است که با وجود چنین خطرى که پشت گوش ما وجود دارد به سوى شام برویم و زنان و فرزندان خود را در میان آنان بگذاریم؟»[68]
با این وضع امام(ع) نمى توانست کوفه را تنها و بى دفاع رها کند، لذا تصمیم به مقابله با خوارج گرفت و به سوى نهروان حرکت کرد.[69] نزدیک نهروان شخصى را به سوى آنها فرستاد که از انگیزه آنان سؤال کند. خوارج گفتند: «ما با على سخن نمى گوییم زیرا مى ترسیم ما را همچون «ابن کواء» و دیگران با سخنان زیباى خویش گمراه کند.» آنگاه حضرت على(ع) طى نامه اى آنها را نصیحت کرد و از آنان خواست قاتلان عبدالله را تحویل دهند و بازگردند.[70] نامه را به وسیله قیس بن سعد و ابوایوب انصارى نزد آنان فرستاد. ابوایوب و قیس بن سعد هر کدام جداگانه به نصیحت خوارج پرداختند ولى سخنان آنها در خوارج مؤثر واقع نشد.[71]
امام علیه السلام پس از آرایش سپاه خویش، در بخش سواره نظام پرچم امانى برافراشت و به ابوایوب انصارى دستور داد که فریاد زند:
«راه بازگشت باز است و کسانى که به دور این پرچم گرد آیند توبه آنان پذیرفته مى شود و هر کس وارد کوفه گردد یا از این گروه جدا شود در امن و امان است. ما اصرار به ریختن خون شما نداریم.»[72]
در اینجا نیز حضرت با آنها به گفتگو پرداخت و اشکالات آنها را یک یک با سعه صدر و بردبارى پاسخ داد. در اثر تلاشهاى آن حضرت 8000 نفر از 12000 نفر از خوارج جدا شدند و توبه کردند و 4000 نفر به عناد و لجاجت خود ادامه دادند.[73]
امام(ع) در این جنگ نیز به یاران خود دستور داد آغازگر نبرد نباشند.[74]
با توجه به آنچه گفته شد اصل در برخورد با مخالفان در حکومت حضرت على(ع) بر رأفت و رحمت و مهربانى است و برخورد تند و خشن حالت استثنایى دارد و تنها از روى ناچارى انجام مى شود. البته باید توجه داشت که اگر گروهى در مقابل حکومت آن حضرت اقدام به حرکت مسلحانه مى نمودند یا به جان و مال و حقوق دیگران تجاوز مى کردند تا مرتکب جرمى مى شدند که مستحق مجازات و کیفر بود یا با دشمن همکارى مى کردند، امیرالمؤمنین(ع) در مقابل آنان به شدیدترین وجه اقدام مى نمود.
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشت ها:
1 ـ شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، دعاى جوشن کبیر، بند 20، متن عربى: «یا من سبقت رحمته غضبه».
2 ـ سوره آل عمران، آیه 159.
3 ـ سوره توبه، آیه 128.
4 ـ بحارالانوار، ج36، ص9، متن عربى: «انا و على بن ابى طلب ابوا هذه الامة».
5 ـ اصول کافى، ج1، ص407، کتاب الحجة، باب ما یجب من حق الامام(ع) على الرعیة، حدیث 8.
6 ـ بحارالانوار، ج16، ص186.
7 ـ عهدنامه امیر مؤمنان(ع) به مالک اشتر، نامه 53 نهج البلاغه.
8 ـ مرحوم شیخ مفید، الجمل، مکتبة الاعلام الاسلامى، ص111؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، دارالکتب العلمیة، ج4، ص8.
9 ـ نهج البلاغه، خطبه 53.
10 ـ ابن ابى الحدید، همان، ج4، ص8 ـ11.
11 ـ شیخ مفید، همان، ص166 ـ 167.
12 ـ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى، الغارات، سلسله انتشارات انجمن آثار ملى، ج1، ص332 ـ 335؛ محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج4، ص88.
13 ـ شیخ مفید، همان، ص281 ـ 282.
14 ـ ابن ابى الحدید، همان، ج9، ص321 ـ 322.
15 ـ همان، ج14، ص17؛ محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، 3/494 ـ 495؛ ابن اثیر، الکامل، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ج3، ص224.
16 ـ شیخ مفید، همان، ص313 ـ 314.
17 ـ همان، ص314 ـ 318.
18 ـ تذکرة سبط ابن الجوزى، به نقل از سید مرتضى عسکرى، احادیث ام المؤمنین، المجمع العلمى الاسلامى، ج1، ص199.
19 ـ جعفر سبحانى، فروغ ولایت، انتشارات صحیفه، ص400.
20 ـ سید مرتضى عسکرى، همان، ج1، ص213 ـ 215.
21 ـ همان، ج1، ص213؛ ابوحنیفه الدینورى، الاخبار الطوال، منشورات الشریف الرضى، ص147.
22 ـ شیخ مفید، همان، ص336 ـ 339.
23 ـ سید مرتضى عسکرى، همان، ج1، ص221.
24 ـ همان، ص223.
25 ـ شیخ مفید، همان، ص339 ـ 340، سیدمرتضى عسکرى، همان، ج1، ص219 ـ 220.
26 ـ شیخ مفید، همان، ص342، ابن ابى الحدید، همان، ج6، ص228، سیدمرتضى عسکرى، همان، ج1، ص218.
27 ـ شیخ مفید، همان، ص376.
28 ـ همان، ص383.
29 ـ در پاره اى از نقلها به جاى برادرِ وى، فرزندش آمده است.
30 ـ شیخ مفید، همان، ص342؛ سیدمرتضى عسکرى، همان، ج1، ص221 ـ 222.
31 ـ بحارالانوار، ج32، ص172.
32 ـ شیخ مفید، همان، ص405؛ سید مرتضى عسکرى، همان، ج1، ص244.
33 ـ شیخ مفید، همان، 408.
34 ـ همان، ص394.
35 ـ همان، ص405؛ سید مرتضى عسکرى، همان، ج1، ص244.
36 ـ شیخ مفید، همان، ص416.
37 ـ همان، ص371.
38 ـ همان، ص415؛ سید مرتضى عسکرى، همان، ج1، ص250.
39 ـ سید مرتضى عسکرى، همان، ج1، ص246.
40 ـ ابن ابى الحدید، همان، ج1، ص264؛ سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، دارالتعارف للمطبوعات، ج4، ص307.
41 ـ ابواسحاق، ابراهیم بن محمد ثقفى، همان، ج1، ص354.
42 ـ همان، ص361.
43 ـ محمدحسن نجفى، جواهرالکلام، دارالکتب الاسلامیه، ج21، ص328 ـ 329.
44 ـ وسائل الشیعة، ج11، ص56، باب 24 من ابواب جهاد العدو، حدیث 4.
45 ـ محمد بن جریر طبرى، همان، ج3، ص560؛ جعفر سبحانى، همان، ص441، یعقوبى، تاریخ یعقوبى، دار صادر، بیروت، ج2، ص184.
46 ـ رسول جعفریان، سیره خلفا، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص282.
47 ـ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، منشورات مکتبه آیت الله مرعشى نجفى، ص153؛ ابن اعثم الفتوح، دارالندوة الجدیدة، ج2، ص490.
48 ـ ابن ابى الحدید، همان، ج5، ص195 ـ 196.
49 ـ یعقوبى، همان، ج2، ص191؛ رسول جعفریان، همان، ص308.
50 ـ سوره زمر، 65.
51 ـ سوره روم، 60.
52 ـ محمد بن جریر طبرى، همان، ج4، ص54 ـ بحارالانوار، ج33، ص344 و ج41، ص48.
53 ـ بلاذرى، انساب الاشراف، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، تحقیق محمودى، ج2، ص395، محمد بن جریر طبرى، همان، ج4، ص53، جعفر سبحانى، همان، ص630 ـ 631.
54 ـ طبرى، همان، ج4، ص53؛ جعفر سبحانى، همان، ص631.
55 ـ جعفر سبحانى، همان، ص639.
56 ـ نهج البلاغه، حکمت 420.
57 ـ محمدتقى شوشترى، قاموس الرجال، مؤسسه النشر الاسلامى، ج6، ص563.
58 ـ جعفر سبحانى، همان، ص627.
59 ـ همان، ص632.
60 ـ ابن ابى الحدید، همان، ج2، ص278 ـ 279؛ جعفر سبحانى، همان، ص635 ـ 636.
61 ـ جعفر سبحانى، همان، ص636 ـ 638.
62 ـ بلاذرى، همان، ج2، ص354.
63 ـ همان، ج2، ص366، رسول جعفریان، همان، ص311.
64 ـ رسول جعفریان، همان، ص311.
65 ـ جعفر سبحانى، همان، ص648.
66 ـ همان، ص650.
67 ـ بلاذرى، همان، ج2، ص367؛ رسول جعفریان، همان، ص311.
68 ـ جعفر سبحانى، همان، ص652.
69 ـ بلاذرى، همان، ج2، ص362 ـ 368.
70 ـ ابن اعثم، همان، ج4، ص105 ـ 108.
71 ـ بلاذرى، همان، ج2، ص370؛ رسول جعفریان، همان، ص311؛ جعفر سبحانى، همان، ص649.
72 ـ ابوحنیفه دینورى، همان، ص210؛ جعفر سبحانى، همان، ص654.
73 ـ ابن اعثم، همان، ج4، ص121 ـ 125.
74 ـ ابن ابى الحدید، همان، ج2، ص272.
فصلنامه حکومت اسلامى شماره 17